بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان از مصایب امام علی علیه السلام, عباس عزیزى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     400DAS01 -
     400DAS02 -
     400DAS03 -
     400DAS04 -
     400DAS05 -
     400DAS06 -
     400DAS07 -
     400DAS08 -
     400DAS09 -
     400DAS10 -
     400DAS11 -
     400DAS12 -
     400DAS13 -
     400DAS14 -
     400DAS15 -
     400DAS16 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

255 خبر از شقى ترين فرد 

روزى پيامبر (ص ) به على (ع ) فرمود:
يا على اشقى الاولين عاقر الناقة ، و اشقى الاخرين قاتلك و فى رواية من يخضبهذه من هذا
(اى على ! شقى ترين پيشينيان همان كسى بود كه ناقه صالح را كشت ، و شقى ترينفرد از آخرين قابل تو است و روايتى آمده : و او كسى است كه اين را با آن رنگين كند(اشاره به اينكه محاسنت را با خون فرق سرت خضاب كند).(308)


256 پيشگويى پيامبر(ص ) از شهادت خود و امامان  

پيامبر (ص ) فرمود: اى مردم ، آن گاه كه من شهيد شدم على (ع ) نسبت به شما از خودتانصاحب اختيارتر است . و آن گاه كه على (ع ) به شهادت رسيد پسرم حسن (ع ) نسبت بهمؤ منين از خودشان صاحب اختيارتر است . و آن گاه كه على (ع ) به شهادت رسيد پسرمحسن (ع ) نسبت به مؤ منين از خودشان صاحب اختيارتر است . و آنگاه كه پسرم حسن (ع ) بهشهادت رسيد پسرم حسين (ع ) نسبت به مؤ منين از خودشان صاحب اختيارتر است . و آن گاهكه پسرم حسين (ع ) به شهادت رسيد پسرم على بن الحسين نسبت به مؤ منين از خودشانصاحب اختيارتر است و با امر او آنان را اختيار نيست ).
سپس حضرت رو به على كرد و فرمود: يا على ، به زودى او را مى بينى ، از من به اوسلام برسان ).
وقتى او به شهادت رسيد، پسرش محمد نسبت به مؤ منين از خودشان صاحب اختيارتر است .و تو اى حسين (ع ) او را درك مى كنى ، از من به او سلام برسان . سپس درنسل محمد مردانى يكى پس از ديگرى خواهند بود كه با امر آنان براى مردم اختيارى نيست .
حضرت اين مطلب را سه مرتبه تكرار كرد فرمود: (هيچ كدام از آنان نيست مگر آن كهنسبت به مؤ منين از خودشان صاحب اختيارتر است و با امرشان آنان را اختيارى نيست .
همه آنان هدايت كننده و هدايت شده اند و آنان نه نفر از فرزندان حسين (ع ) هستند).
اميرالمؤ منين (ع ) برخاست و در حالى كه گريه مى كرد عرض كرد: پدر و مادرم فدايتاى پيامبر خدا، آيا تو هم كشته مى شوى ؟
فرمود: آرى ، من با سم از دنيا مى روم و شهيد مى شوم ، و تو با شمشير كشته مى شوىو محاسنت از خون سرت رنگين مى شود، و پسرم حسن (ع ) با سم كشته مى شود، و پسرمحسين (ع ) با شمشير كشته مى شود، او را طغيانگر پسر، زنازاده پسر زنازاده ، منافقپسر منافق مى كشد.(309)


257 اخبار پيامبر از طول عمر على  

سليم مى گويد: ابوذر و سلمان و مقداد برايمنقل كردند، و سپس از على (ع ) شنيدم . آنان گفتند:
مردى بر على بن ابى طالب (ع ) فخر نمود. پيامبر (ص ) به على (ع ) فرمود: اى على، تو بر همه عرب فخر كن ، كه تو از نظر پسر عمو و پدر و برادر از همهبزرگوارتر هستى . تو خودت و نسبت و همسرت و فرزندانت و عمويت از همهبزرگوارتريد. تو در تقديم جان و مالت از همه بالاتر، و در بردبارى از همهكامل تر، و در اسلام از همه پيش تر و از نظر علم از همه بالاتر هستى .
تو كتاب خدا را از همه بهتر قرائت مى كنى و سنت هاى الهى را از همه بهتر مى دانى .قلب تو در روز جنگ از همه شجاع تر، و دست تو بخشنده تر است . در دنيا از همه زاهدترو در تلاش و كوشش از همه شديدتر و در اخلاق از همه نيكوتر و در زبان از همهراستگوترى ، و محبوب ترين مردم نزد خدا و من هستى .
تو بعد از من سى سال خواهى ماند، كه خدا را عبادت مى كنى و بر ظلم قريش صبر مىنمايى ، و آن گاه كه يارانى يافتى در راه خداىعزوجل با آنان به جهاد بر مى خيزى . براىتاءويل قران با ناكثين و قاسطين و مارقين از اين امت جنگ مى نمايى همان طور كه همراه بامن براى تنزيل آن جنگيدى .
سپس به شهادت كشته مى شودى ، و محاسنت با خون سرت خضاب مى شود.قاتل تو در كينه نسبت به خداوند و دورى از خدا و از من همچون پى كننده شتر (صالخ ) وهمچون قاتل يحيى بن زكريا و فرعون ذوالاوتاد (صاحب ميخ ‌ها) خواهد بود.(310)


258 درك فيض شهادت در آينده  

در جنگ احد پس از آنكه آن همه رشادت هاى بى نظير را انجام داد و هشتاد جراحت سنگين بربدنش وارد شد و بدنش غرق در خون بود، پيامبر به او فرمود: كسى كه در راه خدامتحمل سختى مى شود، بر خداوند است كه ثواب عظيم بر او كرامت نمايد.
حضرت امير (ع ) با شنيدن اين جملات گريست و عرض كرد: خدا را شكر مى كنم كه بهشما پشت نكردم ولى ناراحتم كه چرا به شهادت نرسيدم ! پيامبر اكرم (ص ) فرمود:انشاءالله بعد از اين به فيض شهادت نيز نايل خواهى شد.(311)


259 آگاهى پيامبر از مدفن على (ع ) 

روزى رسول اكرم (ص ) به اميرالمؤ منين (ع ) گفت : يا على ! حق تعالى محبت ما را برآسمان ها و زمين عرضه كرد، پس اول مكانى كه از آسمانها اجابت كرد آسمان هفتم بود، حقتعالى او را زينت داد به عرش و كرسى ؛ بعد از آن آسمان چهارم اجابت نمود، آن را بهستاره ها تزيين كرد؛ سپس ‍ زمين حجاز اجابت نمود، آن را به خانه كعبه مزين گردانيد؛بعد از آن زمين شام اجابت كرد، آن را به بيت المقدس زينت داد؛ پس از آن زمين اجابت نمود،آن را به قبر من مشرف گردانيد، سپس زمين كوفه اجابت كرد، آن را به قبر تو شرف داديا على .
پس حضرت اميرالمؤ منين (ع ) گفت : يا رسول الله آيا من در كوفه عراق مدفون خواهمشد؟ فرمود: بلى يا على ، شهيد خواهى شد در بيرون كوفه و مدفون خواهى گرديد درمابين غريين در مابين تل هاى سفيد، تو را بدبخت ترين مرد از اين امت عبدالرحمن بن ملجممى كشد، پس سوگند ياد مى كنم به حق آن خداوندى كه مرا به پيغمبرى فرستاده استكه پى كننده ناقه صالح نزد حق تعالى گناهانش از او بيشتر نيست . (312)


260 على (ع ) خضاب نمى كرد 

حفص اعور گويد: (از امام صادق (ع ) درباره خضاب (رنگ كردن ) موى سر و صورتسئوال شد، فرمود: خضاب سنت است .
گفتم : چرا اميرالمؤ منين خضاب نمى كرد؟
فرمود: براى اينكه پيامبر (ص ) به او فرموده بود، به همين زودى ، موى صورتت ازخون فرق سرت (به شمشير ابن ملجم مرادى ) خضاب مى شود.)
حنال گويد: (من و پدرم و جدم و عمويم در مدينه به حمامى وارد شديم ، و مرد ديگرىنيز در حمام بود. آن مرد از جدم پرسيد: اى پير مرد! چرا خضاب نمى كنى ؟ عرض كرد:كسى را ديدم از من و تو بهتر بود و خضاب نمى كرد.
آن مرد ناراحت شد و فرمود: آن چه كسى بود كه از من بهتر بود؟
جدم گفت : او على بن ابى طالب (ع ) بود، من او را درك كردم خضاب نمى كرد.
آن مرد را پايين افكند و بعد فرمود: راست مى گويى اى پيرمرد! اگر خضاب كنى همانارسول خدا خضاب مى كرد و او بالاتر از على بن ابى طالب است ، و اگر ترك خضابكنى اقتدا به على (ع ) نموده اى .)
حنال گويد: (چون از حمام بيرون آمديم ، پرسيديم : اين مرد چه كسى بود؟ گفتند: اوزين العابدين ، امام چهارم با فرزندش ، امام باقر (ع ) بود.)(313)


بخش دوم : خبر دادن على (ع ) از شهادت خود 

261 اگر مى دانستم كه تو قاتل منى تو را نمى كشتم  

على (ع ) پس از پيروزى بر خوارج به كوفه آمد و به مسجد رفت ، پس از خواندن دوركعت نماز بر فراز منبر رفت ، به جانب فرزندش امام حسن (ع ) نظرى افكند و فرمود:
يا ابا محمد كم مضى من شهرنا هذا فقال ثلث عشرة يا اميرالمؤ منين اى ابا محمدچه قدر از اين ماه گذشته است ؟
جواب داد: 13 روز يا اميرالمؤ منين .
على (ع ) رو به جانب امام حسين (ع ) كرد و فرمود: يا ابا عبدالله كم بقى من شهرناهذا؟ فقال الحسين : سبع عشرة يا اميرالمؤ منين : اى ابا عبدالله چقدر از اين ماه ماندهاست ؟
امام حسين گفت : 17 روز باقى مانده است يا اميرالمؤ منين .
سپس حضرت مضرب بيده على لحيته و هى يومئذ بيضاءفقال و الله ليخضبها بدمها اذا انبعث اشقيها سپس دست خود را به ريش خود كه در آنروز سفيد شده بود زد و فرمود: اين ريش با خون سرم رنگين خواهد شد هنگامى كه آنشقى بيايد. و اين شعر را قرائت مى فرمود:

اريد حياته و يريد قتلى
عذيرك من خليلك من مراد
در اين مجلس ابن ملجم حاضر بود و اين كلمات را مى شنيد و تا اميرالمؤ منين على (ع ) ازمنبر فرود آمد ابن ملجم برخاست و با عجله خود را نزد على (ع ) رسانيد و عرض كرد: يااميرالمؤ منين (ع ) من حاضرم و دست چپ و راست من با من است دستور بده تا دست هاى مرا ازتن من جدا كنند و اگر مى خواهى دستور فرماييد سر از بدن من جدا كنند.
فقال على و كيف اقتلك و لا ذنب لك و لو اعلم انّك قاتلى لم اقتلك و لكنهل كانت لك حاضنة يهوديّة فقالت لك يوما من الايام يا شقيق عاقر ناقة ثمود.
على (ع ) فرمود: چگونه ترا بكشم در حالى كه جرمى ندارى و اگر چنان چه هم مىدانستم كه قاتل من هستى تو را نمى كشتم لكن بگو ببينم آيا از يهودان ، زنى حاضنهنزد تو بود و روزى از روزها تو را (اى برادر كشنده شتر) خطاب نمود؟
در اين جا ابن ملجم عرض كرد: آرى چنين بود.
على (ع ) بعد از اين ، سخنى نگفت و بر مركب خويش سوار شده به طرفمنزل خود رفت (314)

262 خبر دادن على (ع ) از شهادت خود 

عامر بن واثله گفت : زمانى كه خلافت ظاهرى به اميرالمؤ منين على (ع ) رسيد، مردم رابراى بيعت با خود جمع كرد و از جمله كسانى كه قصد بيعت با آن جناب را داشتعبدالرحمن ابن ملجم مرادى بود، چون به عنوان بيعت با آن حضرت حضور پيدا كرد،حضرت دو مرتبه يا سه مرتبه او را اجازه بيعت نداد پس از آن باكمال ناراحتى براى بيعت دست دراز كرد.
على (ع ) در آن هنگام فرمود: چه موضوعى مانع شده كه بدبخت ترين اين امت بيايد واراده شوم خود را عملى سازد. سوگند به كسى كه جان من در تصرف اوست به زودىمحاسنم را از خون سرم رنگين خواهند كرد.
ابن ملجم چون از بيعت آسوده شد، برگشت حضرت امير (ع ) به اين شعر مترنم شدهفرمود:

اشدد حياز يمك للموت
فان الموت لاقيكا
و لا تجزع من الموت
اذا حل بوداديكا
كما اضحك الدهر
كذلك الدهر يبكيكا
خود را براى استقبال از مرگ آماده كن و بدان كه به زودى او تو را در مى يابد از مرگنترس و از ورود او اندوهناك مباش زيرا همان طور كه روزگار تو را مى خنداند به همانگونه مى گرياند.(315)

263 بيچارگى ابن ملجم  

معلى بن زياد گفته پسر ملجم حضور اميرالمؤ منين رسيده عرض كرد: به مركب سوارىمحتاجم . حضرت به او نگاهى كرده فرمود: تو عبدالرحمن بن ملجم مرادى هستى ؟
گفت : آرى باز هم همين پرسش را كرد و همان پاسخ را شنيد، آن گاه به غزوان فرمود:اسب اشقرى را به او بده . چون ابن ملجم سوار بر آن اسب شد و دهانه اش را به دستگرفت و رفت ، حضرت اين شعر را خواند... يعنى من مى خواهم كه به او عطا و بخششكنم و او عزم كشتن مرا دارد، با اين تفاوت در مرام و مسلك هيچ كس او را معذور و بى گناهنخواهد شناخت .
او گفت : زمانى كه ابن ملجم با شمشير بر فرق على (ع ) زد، او را دستگير نموده حضورحضرت امير(ع ) آوردند حضرت به او توجه كرده فرمود: سوگند به خدا آن همه احسانهايى را كه نسبت به تو انجام مى دادم با توجه به اين بود كه مى دانستم كشنده منى وبا تو اين گونه معامله مى كردم تا موقعيت خود و بيچارگى تو را در پيشگاه خدا ثابتنمايم .(316)


264 قاتل من ، شخصى بى نسب و نام  

در جنگ جمل ، على (ع ) بدون اسلحه به ميدان رفت و زبير را طلبيد و با او اتمام حجتنمود و سپس به صف سپاه اسلام بازگشت .
يارانش به آن حضرت عرض كردند: (زبير، يكه سوار قريش است و قهرمان جنگ مىباشد، و تو دلاورى او را به خوبى مى دانى ، پس چرا بدون شمشير و زره و سپر ونيزه ، به سوى ميدان رفتى ؟! در حالى كه زبير، خود را غرق در اسلحه نموده بود).
امام على (ع ) در پاسخ فرمود: (او قاتل من نيست ، بلكهقاتل من ، مردى بى نام و نشان ، و بى ارزش و نكوهيده نسب است ، بى آن كه به ميداندليران آيد، از روى غافل گيرى ، خواهد كشت (يعنى او تروريست است )).
واى بر او كه بدترين مردم اين جهان است ، دوست دارد مادرش در سوگواريش بنشيند، اوهمانند (احمر) پى كننده ناقه حضرت ثمود است ، كه اين دو در يك خط هستند(317)منظور حضرت ، ابن ملجم ملعون بود، و آن حضرت در اين گفتار خبر از شهادت خود داد.


265 قاتل على (ع ) از يهود 

مردى از قبيله مزينه گفت : من در خدمت حضرت اميرالمؤ منين (ع ) نشسته بودم ، گروهى ازقبيله مراد به خدمت آن حضرت آمدند و ابن ملجم در ميان ايشان بود، پس آن گروه گفتند: يااميرالمؤ منين ! ابن ملجم را ما با خود نياورده ايم ، بدون اختيار ما، او با ما آمد و ما مىترسيم كه به شما آسيبى بزند، و بر تو مى ترسيم از او.
حضرت به آن ملعون گفت ، بنشين و نگاه طولانى به روى او كرد و او را سوگند داد كهآنچه از تو مى پرسم راست بگو. پس فرمود: آيا تو نبودى در ميان جمعى از كودكان ،در كودكى با ايشان بازى مى كردى و هر گاه تو را از دور مى ديدند مى گفتند: آمدفرزند چراننده سگ ها؟ آن ملعون گفت : بلى . حضرت فرمود: چون به سن جوانى رسيدىاز جلوى راهبى گذشتى به تو نگاه تندى كرد و گفت : اى شقى تر از پى كننده ناقهصالح .
گفت : بلى چنان بود.
باز حضرت فرمود: مادر تو، تو را خبر نداد كه در حيض به تو حامله شده بود؟
چون آن ملعون آن را شنيد اضطرابى در سخنش به هم رسيد و آخر گفت : مادرم مرا چنين خبرداد.
پس حضرت فرمود: شنيدم از رسول خدا(ص ) كه كشنده تو شبيه است به يهود بلكه ازيهود است .(318)


266 نظر كنيد به قاتل من  

زمانى كه محمد بن ابى بكر گروهى از اشراف مصر را به خدمت حضرت اميرالمؤ منين (ع) فرستاد، عبدالرحمن بن ملجم در ميان ايشان بود، نامه اى كه اسامى ايشان در آنجانوشته شده بود در دست او بود، چون حضرت نامه را گرفت و نام ها را خواند، به نام آنملعون رسيد فرمود كه ، تويى عبدالرحمن ؟ گفت : بلى .
حضرت اميرالمؤ منين فرمود: لعنت خدا بر عبدالرحمن باد.
آن ملعون گفت : يا اميرالمؤ منين من تو را دوست مى دارم .
حضرت فرمود: دروغ مى گويى به خدا سوگند كه مرا دوست نمى دارى ، پس او سهمرتبه قسم خورد بر دوستى آن حضرت ، و حضرت سه مرتبه سوگند ياد كرد كه مرادوست نمى دارى .
آن ملعون گفت : يا اميرالمؤ منين سه مرتبه سوگند ياد كردم كه تو را دوست دارم باورنمى كنى .
حضرت فرمود: واى بر تو، حق تعالى ارواح را دو هزارسال پيش از بدن ها خلق كرد، ايشان را در هوا ساكن گردانيد، پس آنها كه در عالم ارواحبا يكديگر الفت گرفته اند و يكديگر را شناخته اند، در اين عالم با يكديگر موافقت ومحبت دارند؛ و آنها كه در آن عالم با يكديگر الفت نداشته اند، در اين عالم با يكديگرالفت ندارند؛ روح تو را نمى شناسند و در عالم ارواح با تو الفت نداشته است .
چون آن ملعون پشت كرد، حضرت فرمود: اگر كسى خواهد كه نظر كند بهقاتل من ، نظر كند به اين مرد.
بعضى از حاضران گفتند: يا اميرالمؤ منين چرا او را نمى كشى ؟
فرمود: بسيار عجيب است مى گوييد كه من كسى را بكشم كه هنوز مرا نكشته است.(319)


267 قاتل من هموست ! 

وقتى كه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) از مردم بيعت مى گرفت ، عبدالرحمن بن ملجم مرادى آمدكه با آن حضرت بيعت كند، حضرت قبول بيعت او ننمود تا آنكه سه مرتبه به خدمت آنحضرت آمد، در مرتبه سوم با حضرت بيعت كرد. چون پشت كرد، حضرت بار ديگر او راطلبيد و به او سوگند داد كه بيعت نشكند و عهدهاى محكم از او گرفت . چون روانه شد،باز او را طلبيد بار ديگر بر او تاءكيد كرد، آن ملعون گفت : يا اميرالمؤ منين آنچه با منكردى با ديگران نكردى ؟ حضرت شعرى خواند كه مضمونش ‍ اين است كه : من به اوبخشش مى نمايم و نيكى مى كنم ، و او اراده قتل من دارد، چه بد يارى است قبيله مراد، پسفرمود: برو ابن ملجم به خدا سوگند مى دانم كه وفا به عهدهاى خود نخواهى كرد. پسحضرت اسب نيكويى به او داد. چون او بر اسب سوار شد، باز حضرت شعرى خواند كهمضمونش همان بود، چون او پشت كرد، فرمود: به خدا سوگند اين ملعون كشنده من خواهدبود، گفتند: يا اميرالمؤ منين ما را دستورى ده كه او را بكشيم ، حضرت دستورىنداد.(320)


268 مرگ در كمين من است  

در احاديث معتبره وارد شده است كه چون حضرت اميرالمؤ منين (ع ) از نافرمانى و نفاق وكفر اصحاب خود ناراحت شد و لشكر معاويه بر اطراف و نواحى ملك آن حضرت غارت مىآوردند و اصحاب آن حضرت به او يارى نمى نمودند، بر منبر رفته و فرمود: به خداسوگند دوست دارم كه حق تعالى مرا از ميان شما بردارد و در رياض رضوان جا دهد، مرگبه همين زودى ها در كمين من است ، پس فرمود: چه مانع شده است بدبخت ترين فرد اين امترا كه محاسن مرا از خون سرم خضاب كند، اين خبرى است كه پيغمبر بزرگوار مرا به آنخبر داده است ، پس فرمود: خداوندا من از ايشان به تنگ آمده ام و ايشان از من به تنگ آمدهاند، و من از ايشان ملال يافته ام و ايشان از منملال يافته اند، خداوندا مرا از ايشان راحت و ايشان را مبتلا كن به كسى كه مرا يادكنند.(321)


269 قاتل من ، ابن ملجم فاجر و ملعون  

روزى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) داخل حمام شد، شنيد كه صداى حضرت امام حسن و امام حسين(ع ) بلند شد، حضرت فرمود: چه اتفاقى افتاد پدر و مادرم فداى شما باد؟ گفتند: اينستمگر ملعون ابن ملجم به دنبال شما آمد، ترسيديم كه آسيبى به شما بزند.
حضرت فرمود: به خدا سوگند كه كشنده من به غير او نخواهد بود(322)


270 شقى ترين اشقيا 

در كتاب كشف الغمه و مناقب ابن شهر آشوب مذكور است كه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) دركوفه دچار مريضى شد، جمعى به عيادتش رفتند و گفتند: يا اميرالمؤ منين ما در اينعارضه بر تو مى ترسيم ، حضرت فرمود: اما من مى ترسم زيرا كه شنيده ام از پيغمبرصادق و مصدق كه فرمود: شقى ترين امت جفت پى كننده ناقه صالح ضربتى بر سر منخواهد زد و محاسن مرا رنگين خواهد كرد.
به روايت ديگر گفتند: يا اميرالمؤ منين چرا از ميان اين منافقان به در نمى روى كه خود رابه مدينه حضرت رسول الله (ص ) برسانى و در جوار آن حضرت مدفون شوى ؟
فرمود كه : پيغمبر مرا خبر داده است كه در اين شهر شهيد خواهم شد، و در پشت اين شهرمدفون خواهم گرديد.(323)


271 آگاهى على (ع ) از شهادت خود 

مردى از علماى يهود خدمت على (ع ) آمد و از مسئله اى چندسئوال نمود، از جمله پرسيد وصى پيغمبر شما بعد از او چندسال خواهد زيست ؟
فرمود: سى سال
گفت : بگو سرانجام خواهد مرد يا كشته خواهد شد؟ فرمود: بلكه كشته خواهد شد، وضربتى بر سر او خواهند زد كه ريش او از خون او خضاب شود، يهودى گفت : به خداسوگند راست گفتى من چنين خوانده ام در كتابى كه موسى املاء كرده است و هارون نوشتهاست .(324)


272 بدبخت ترين مردم  

روزى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) بر منبر فرمود: اى گروه مردم ! حق برباطل غالب گرديد و به زودى بر خواهد گشت وباطل بر حق غالب خواهد شد، پس فرمود: كجاست بدبخت ترين امت كه ضربتى بر سرمن زند و محاسنم را از آن رنگين كند.(325)


273 خبر دادن از آخرين پليد 

ابن بابويه به سند معتبر روايت كرده است كه : مردى از علماى يهود به خدمت حضرتاميرالمؤ منين (ع ) آمد در هنگامى كه حضرت از جنگ خوارج نهروان مراجعت نموده بود، پرسيدكه : يا على تويى وصى پيغمبر آخر الزمان ؟
فرمود: بلى .
يهودى گفت : بر وصى هر پيغمبرى هفت بليه و امتحان وارد مى شود در حيات پيغمبر، وهفت بليه بعد از وفات آن پيغمبر، تو بگو كه آيا نسبت به تو هم واقع شده است ؟
چون آن حضرت آن بليه ها و امتحان ها را بيان فرمود، اصحاب آن حضرت همه حاضربودند و همه تصديق نمودند.
بعد از آن فرمودند: يكى ديگر از بليه هاى من مانده و نزديك است كه آن بليه بر من واردشود، پس آن يهودى به گريه آمد، و اصحاب آن حضرت به فغان آمدند و گفتند: يا على! آن خصلت آخر را بيان فرما؟
حضرت اشاره به ريش مبارك خود نمود فرمود: بليه آخر آن است كه اين ريش از خون اينموضع تر خواهد شد و اشاره به سر مبارك خود نمود.
چون حضرت اين خبر وحشت آور را فرمود، صداهاى مردم در مسجد به گريه بلند شد،شيون مردم به حدى رسيد كه در كوفه هيچ خانه نماند مگر آنكه اهلش از ترس آن صدابيرون دويدند. آن يهودى در همان ساعت بر دست آن حضرت مسلمان شد، پيوسته در خدمتآن حضرت بود تا آنكه آن حضرت به درجه شهادت فايز گرديد، و ابن ملجم راگرفتند و به خدمت امام حسن (ع ) آوردند، در آن وقت آن يهودى حاضر بود و مردم بر دورامام حسن (ع ) جمع شده بودند، و آن ملعون را در پيش آن حضرت بازداشته بودند، پس آنيهودى به آن حضرت گفت : اى ابومحمد بكش اين لعين را خدا او را بكشد، به درستى كهمن خوانده ام در كتابى كه بر حضرت موسىنازل شده است كه اين بدبخت گناهش بزرگتر است از پسر آدم كه برادر خود را كشت ، واز قدار پى كننده ناقه صالح .(326)


274 شكايت از سستى ياوران  

روزى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) نماز صبح را در مسجد ادا نمود،مشغول تعقيب گرديد تا آفتاب يك نيزه بلند شد، پس رو به جانب مردم گردانيد فرمود:به خدا سوگند كه من پيشتر گروهى چند را مى يافتم كه شب ها عبادت حق تعالى را مىكردند، و گاه پاهاى خود را با ايستادن به عقب مى افكندند، و گاه پيشانى هاى خود رابر زمين براى خدا مى گذاشتند، چنان عبات خدا مى كردند كه گويا صداى آتش جهنم درگوش هاى ايشان بود، چون نزد ايشان خدا را يادى مى كردند، مانند درخت از ترس حقتعالى مى لرزيدند.
با اين احوال گمان مى كردند كه شب را به غفلت به سر آوده اند، بعد از اين سخن كسىآن حضرت را خندان نديد تا به درجه شهادت رسيد.(327)


275 شناختن قاتل خود 

على (ع ) به دروازه بان كوفه امر كرد كه هر كسداخل كوفه مى شود اسم او را بنويسد، پس اسم مردمانى كه به شهر كوفه مى آمدندنوشته مى شد.
چون اسامى را خدمت حضرت آوردند و اسامى آنها را خواند همين كه بر اسم ابن ملجم رسيدانگشت مبارك را بر آن اسم گذاشت و فرمود: خدا تو را بكشد.(328)


276 نزديك شدن امر الهى  

حضرت على (ع ) در ماه مبارك رمضان كه در آن ماه به رياض رضوانانتقال نمود، بر منبر فرمود: امسال به حج خواهيد رفت ، و من در ميان شما نخواهم بود، ودر آن ماه يك شب در خانه امام حسن (ع ) و يك در شب خانه امام حسين (ع ) و يك شب در خانهزينب دختر خود كه در خانه عبدالله بن جعفر بود افطار مى نمود و زياده از سه لقمهطعام تناول نمى نمود، از سبب آن حالت از آن حضرت پرسيدند، فرمود: امر خدا نزديكشده است يك شب يا دو شب بيش نمانده است ، مى خواهم چون به رحمت حقواصل شدم شكم من از طعام پر نباشد.(329)


277 دادن خبر شهادت  

على (ع ) پيش از شهادتش از قضيه ناگوار شهادت خود اطلاع داد و معلوم كرد باضربتى كه بر سر او وارد مى آيد و محاسنش را خونين مى كند از دنيا رحلت فرمايد وحضرتش از اين معنى با الفاظ مختلفى كه ذيلا اشاره مى شود اطلاع داده :
سوگند به خدا محاسنم از خون سرم رنگين خواهد شد.
سوگند به خدا محاسنم به خون سرم رنگين مى شود و چه امرى شقى و بدبخت ترين امترا از انجام كار زشتش باز مى دارد كه نمى آيد محاسن مرا خون آلود كرده بسازد.
چه امرى باعث شده كه بدبخت ترين امت نيايد و محاسنم را به خون سرم رنگين سازد.
ماه رمضان كه سيد ماه ها و آغاز سال است فرا مى رسد و آسياى سلطنت در آن ماه به چرخدر مى آيد و همه شما با يك طريقه و مرام به حج بيت الله خواهيد رفت و نشانه آن استكه من در ميان شما نمى باشم .


278 بستن پيمان شهادت با خدا 

جعد بن بعجه كه يكى از خوارج بود به على (ع ) عرض كرد از خدا بترس ‍ براى آن كهخواهى مرد، فرمود: نه چنين است بلكه من به ضربتى دنيا را وداع خواهم گفت كه محاسنماز خون سرم خضاب خواهد شد و پيمان هم چنان بر اين پيمانه شده و كسى كه افترا زندزيانكار است .


279 خبر از نوحه گرى ها 

در آخر شب نوزدهم كه خواست از خانه به مسجد برود مرغابى ها اطراف او را گرفته بهروى او صيحه مى زدند. خواستند آنها را دور كنند، فرمود: دست از آنها برداريد كه بهنوحه گرى پرداخته اند.(330)


280 خبر على (ع ) از شهادت جويريه  

جويرية بن مسهر كنار خانه على (ع ) آمد پرسيد: اميرالمؤ منين (ع ) كجاست ؟ گفتند:خوابيده است ، صدايش را بلند كرده گفت : اى خوابيده از جاى برخيز سوگند به كسىكه جان من در دست تواناى اوست چنان چه خود پيش از اين به ما اطلاع داده اى ضربتى برسرت زنند كه محاسنت را از خون سرت خضاب سازد، على (ع ) صداى او را شناختهفرمود: جويريه پيش بيا تا سخنى با تو بگويم ، چون نزديك آمد، فرمود: به حقكسى جان من در تصرف اوست تو را نيز به حضور بدكردار پرخور پست فطرتىخواهند برد و او دستور مى دهد دست و پاى تو را ببرند و در زير درخت بسيار بلندى بهدار زنند، روزگارى از اين قضيه گذشت تا در زمان معاوية بن ابى سفيان كه زياد بهولايت رسيد دست و پاى او را بريد و او را در زير درخت بسيار دراز پسر مكعبر به دارآويخت .(331)


281 خبر دادن از شهادت به دخترش  

اسماعيل بن زياد گويد: ام موسى كنيز على (ع ) و سرپرست دخترش ‍ فاطمه به من گفت :از على (ع ) شنيدم به دخترش ام كلثوم مى فرمود: دختر من به زودى از مصاحبت من محرومخواهى شد و طولى نمى كشد از ميان شما مى روم .
ام كلثوم پرسيد: به چه دليل چنين فال بدى مى زنيد و ما را داغدار مى سازيد؟
فرمود: رسول خدا را در خواب ديدم كه گرد و غبار را از چهره من پاك مى كرد و مى فرمودگرفتارى هاى دنيا از تو برداشته شد و تير قضا به هدف مقصود رسيد.
نامبرده گويد: سه شبانه روز نگذشته بود كه حادثه ضربت خوردن اميرالمؤ منين (ع )او را ساكت كرده مى فرمود: دختر من گريه مكن آرام مباش هم اكنون پيغمبر خدا را مى بينمبا دست به جانب من اشاره مى كند و مى فرمايد: يا على به جانب ما بيا كه آن چه در نزدماست براى تو بهتر است از ماندن در دنيا.(332)


282 (رجال صدقوا) كيانند؟ 

در يكى از روزها كه حضرت على (ع ) بر بالاى منبر كوفه بود، يكى از حاضرانپرسيد آيه (رجال صدقوا...) درباره چه كسانى و در فضيلت كدام يك از مسلماناننازل شده است ؟
حضرت على (ع ) در پاسخ او، فرمود: اين آيه در شاءن من و عمويم (حمزه ) و پسر عمويم(عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب ) نازل شده است ، (عبيدة ) و (حمزه ) به ترتيب در جنگ بدرو احد به شهادت نايل آمدند و به حضور حق تعالى رسيدند و من كه اكنون باقى هستم درانتظار آن هنگامى مى باشم كه بدبخت ترين مردم از جاى برخيزد و محاسن مرا به خونسرم رنگين كند! و اضافه كرد: اين پيش آمد موافق با پيمانى است كه حبيب بن من ،ابوالقاسم (ص ) آن را از من تعهد گرفته است .(333)


283 شايعه قتل على (ع ) 

در حديث طولانى جنگ صفين روايت شده است كه : عراقيان اميرالمؤ منين (ع ) را نيافتند،بدگمان شده گفتند: شايد كشته شده ، صداى گريه و زارى از آنها بلند شد، امام حسن(ع ) از گريه منع شان كرد و فرمود: پدرم به من خبر داده كهقتل او در كوفه واقع مى شود، در اين بين پير مردى فرتوت آمد و گفت : اميرالمؤ منين راديدم در ميان كشتگان افتاده ، پس گريه و زارى زياد شد، امام حسن (ع ) فرمود: مردم ! اينپير دروغ مى گويد، تصديقش نكنيد، زيرا على (ع ) فرموده : مردى از مراد در اين كوفهمرا مى كشد.(334)


بخش سوم : مصايب اصحاب على (ع ) 

284 اشعار در تكفين سلمان  

سلمان در مداين ، بيمار شد، بسترى گرديد، ساعات آخر عمر را مى گذرانيد به همسرشبقيره گفت : (منتظر باش كه به زودى مرا در بسترم ، بى روح مى يابى ، سپس بهبزرگانى كه در كنار بستر بودند مانند حذيفة بن يمان ، سعد وقاص ، اصبغ بننباته فرمود:
(خانه را خلوت كنيد) آنها برخاستند و از خانه بيرون آمدند و در خانه را گشودند،چشم سلمان به در بود، گويى در انتظار مهمان غيبى است ).
ناگاه امام على (ع ) وارد خانه شد و پرسيد: حال سلمان چطور است ؟ به بالين سلمان آمدو روپوش را به كنارى زد، سلمان لبخند زد، امام على (ع ) به سلمان فرمود:
(آفرين بر تو اى بنده صالح خدا، هنگامى كه بارسول خدا(ص ) ملاقات نمودى ، چگونگى رفتار قوم ، با برادرش را برايش تعريف كن).
سلمان از دنيا رفت ، امام على (ع ) جنازه او را غسل داد و كفن كرد و بر كفن او اين دو شعر رانوشت

و فدت على الكريم بغير زاد
من الحسنات و القلب السليم
و حمل الزّاد اقبح كلّ شيى ء
اذا كان الوفود على الكريم
(بر شخص كريم و بزرگوارى وارد شدم ، بى آنكه توشه نيك ، و قلب پاك داشتهباشم ، ولى هنگام ورود به محضر شخص بزرگوار، بردن توشه نزد او، قبيح ترينچيز است ).(335)

285 تبعيد ابوذر 

هنگام تبعيد ابوذر، عثمان دستور داد كه اعلام كنند كه هيچ كس حق ندارد با ابوذر سخنبگويد، و او را بدرقه كند، و به (مروان حكم ) (پسر عمويش ) گفت : مراقب باش كههيچ كس ابوذر را بدرقه نكند.
ولى اميرالمؤ منين على (ع ) و حسن (ع ) و حسين (ع ) وعقيل برادر على (ع ) و عمار ياسر، به بدرقه ابوذر شتافتند.
امام حسن (ع ) با ابوذر سخن مى گفت ، مروان فرياد زد: اى حسن (ع ) خاموش باش ! مگرفرمان خليفه را نشنيده اى كه كسى با ابوذر سخن نگويد، اگر نشنيده اى اينك بشنو.
امام على (ع ) به مروان حمله كرد، و تازيانه اش را بين دو گوش مركب مروان زد و فرمود:(دور شو، خدا تو را به آتش هلاكت افكند) او نزد عثمان رفت و جريان را بازگوكرد)(336)
ابوذر در برابر بدرقه كنندگان ايستاد تا با آنها وداع كند، هر يك از بدرقه كنندگانسخنى گفتند:
نخستين شخص ، امام اميرمؤ منان بود كه فرمود:
يا اباذر انّك غضبت لله فارج من غضبت له ، ان القوم خافوك على دنياهم و خفتهم علىدينك ...
(اى ابوذر، تو براى خدا خشم كردى ، پس به او اميدوار باش ، مردم به خاطر دنياىخود از تو ترسيدند، و تو به خاطر دينت از آنها ترسيدى ، پس ‍ آنچه را كه آنهابرايش در وحشتند (يعنى دنيا) به خودشان واگذار، و از آنچه ترس دارى كه آنهاگرفتارش شوند (كيفر خدا) فرار كن ، چقدر آنها محتاجند به آنچه از آن منعشان مى كردى؟ و چقدر تو بى نياز هستى از آنچه تو را منع مى كردند، و به زودى در مى يابى كهپيروزى از آن كيست ؟ اگر درهاى آسمانها و زمين را روى بنده اى ببندند، ولى آن بنده ازخدا بترسد، خداوند راهى را براى او خواهد گشود...(337)


286 دعاى على (ع ) 

عمرو بن حمق يكى از ياران مخلص و دوستان صميمى اميرالمؤ منين على (ع ) بود در جنگصفين كه جنگ سختى بين سپاه على (ع ) و لشكر معاويه بود به على (ع ) عرض كرد:
ما به خاطر تحصيلمال و يا خويشاوندى با شما بيعت نكرده ايم ، بلكه بيعت ما با تو بر اساس پنج چيزاست :
1 تو پسر عموى رسول خدا(ص ) هستى .
2 تو داماد آن حضرت و همسر حضرت زهرا(س ) هستى .
3 تو پدر دو فرزند رسول خدا(ص ) مى باشى .
4 تو نخستين فرد هستى كه به پيامبر (ص ) ايمان آوردى .
5 تو بزرگوارترين مرد از مجاهدان اسلام بودى و سهم تو در جهاد با كفار از همهبيشتر است .
بنابراين اگر فرمان دهى تاكوه را از جاى بر كنيم ، و دريا را از آب تهى سازيم تاجان بر تن داريم سر از فرمان تو بر نتابيم و دوستانت را يارى نموده و با دشمنانتدشمن مى باشيم .
اميرمؤ منان (ع ) براى اين دوست مخلص خود چنين دعا كردند:
(اللّهم نور قلبه بالتقوى و اهده الى صراط مستقيم ).
خداوندا قلب او را به تقوى منور كن و او را به راه مستقيم هدايت كن ، دعاى على (ع ) دروجود او ديده مى شد او هم دلى پاك و نورانى داشت و هم تا دم مرگ و شهادت در راه راستگام برداشت .(338)


287 عشق على (ع ) در دل ابن سكيت  

ابن سكيت متهم بود كه شيعه است اما چون بسيارفاضل و برجسته بود، متوكل او را به بعنوان معلم فرزندانش انتخاب كرد. يك روز بچههاى متوكل به حضورش آمدند و ابن سكيت هم حاضر بود و ظاهرا در آن روز امتحانى از آنهابه عمل آورده بود و به خوبى از عهده امتحان برآمده بودند،متوكل ضمن اظهار رضايت از ابن سكيت و شايد (به خاطر) سابقه ذهنى كه از او داشت كهشنيده بود تمايل به تشيع داد، از ابن سكيت پرسيد: اين دو تا (دو فرزندش ) پيش تومحبوب ترند يا حسن و حسين فرزندان على ؟
ابن سكيت از اين جمله و از اين مقايسه سخت بر آشفت ، خونش به جوش آمد. با خود گفت :كار اين مرد مغرور به جايى رسيده است كه فرزندان خود را با حسن و حسين مقايسه مىكند! اين تقصير من است كه تعليم آنها بر عهده گرفته ام . در جوابمتوكل گفت :
(به خدا قسم قنبر غلام على به مراتب از اين دو و از پدرشان نزد من محبوب تر است .)
متوكل در همان مجلس دستور داد زبان ابن سكيت را از پشت گردنش در آورند.
تاريخى افراد سر از پا نشناخته زيادى را مى شناسد كه بى اختيار جان خود را در راهمهر على فدا كرده اند. اين جاذبه را در كجا مى توان يافت ؟ گمان نمى رود در جهاننظيرى داشته باشد.
على به همين شدت دشمنان سر سخت دارد، دشمنانى كه از نام او به خود مى پيچيدند،على از صورت يك فرد بيرون است و به صورت يك مكتب موجود است ، و به همين جهتگروهى را به سوى خود مى كشد و گروهى را از خود طرد مى نمايد. آرى على شخصيت دونيرويى است .(339)


288 انده على (ع ) در شهادت ياران  

محمد بن ابى بكر مادرش اسماء بنت عميس بود و از ياران با وفاى اميرالمؤ منين (ع ) استو در جنگى صفين نيز به همراه اميرالمؤ منين (ع ) و در ركاب آن حضرت دلاورى ها وفداكارى ها كرد، تا آنكه به دستور على (ع ) به مصر رفت ، و در آنجا بود كه درجنگى او را به قتل رساندند و چون خبر قتل او به اميرالمؤ منين (ع ) رسيد سخت افسردهشد، بدانسان كه آثار افسردگى و اندوه در چهره آن حضرت ديده شد.
در روايت است كه عبدالرحمن بن شبيب به اميرالمؤ منين عرض كرد: من كمتر مردمى را ديده امكه درباره چيزى خوشحال شوند به اندازه اى كه مردم شام در وقتى كه خبر مرگ محمدبن ابى بكر به آنها رسيد خوشحال شدند؟ على (ع ) فرمود: بدان كه اندوه ما نيزدرباره او به اندازه خوشحالى آنها در اين باره بلكه چند برابر بيشتر بود.
و نيز زيد بن صوحان كه در اين جنگ شهيد شد و چون به زمين افتاد، اميرالمؤ منين (ع ) بربالين او حاضر شده و در مدح او فرمود:
(رحمك الله يازيد، لقد كنت خفيف المؤ نة عظيم المعونة )(340)


289 اندوه على در مرگ مالك اشتر 

هشام بن محمد (مورخ مشهور) گويد: چون خبر شهادت محمد بن ابى بكر رضى الله عنه به اميرالمؤ منين (ع ) رسيد(341) نامه اى به مالك بن حارث اشتر رحمه الله كه آنروزها در نصيبين اقامت داشت ، نگاشت كه : اما بعد همانا تو از كسانى هستى كه من براىبر پايى دين از وى كمك مى جويم ، و به پشتيبانى وى تكبر و سركشى گناهكاران رامى شكنم ، و به يارى او مرزهايى را كه بيم هجوم دشمن از آنها مى رود مى بندم . و منپيش از اين محمد بن ابى بكر رحمه الله را بر مصر گماردم ، و تنى چند بر وىخروج كردند و چون جوان بود و جنگ ناآزموده كشته شده و به شهادت رسيد خدايش رحمتكناد بنابراين به زودى نزد من آى تا در امر مصر تدبيرى بينديشيم ، و يكى از يارانترا كه مورد اعتماد و خير خواه هستند به جايگزينى بر كارهاى خودت بگمار.
مالك رضى الله عنه شبيب بن عامر ازدى را به جاى خود گمارد و به سوى اميرالمؤمنين (ع ) روانه گشت تا بر آن حضرت وارد شد، امام (ع ) خبر مصر را به وى باز گفت واز احوال اهالى آن جا با خبرش ساخت ، و به او افزود: كسى جز تو براى آن جا شايستهخودت بسنده مى كنم از خدا در كارهاى مهم يارى جو، و درشتى را با نرمى به هم بياميز،و به تا آن جا كه نرمش كارساز است با نرمى رفتار كن ، و هر گاه كه جز درشتى چيزىسود نبخشد به سختى و درشتى دست بياز. مالك اشتر رضى الله عنه خارج شد و بارو بنه را جمع كرده آماده حركت به سوى مصر شد، و اميرالمؤ منين (ع ) پيشاپيش او نامه اىبدين مضمون به اهل مصر نگاشت :
بسم الله الرحمن الرحيم سلام بر شما، من به نزد شما خدايى را مى ستايم كه جز اومعبودى نيست ، و از او خواستارم كه بر پيامبرش محمد وآل او درود فرستد. همانا من بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه درروزهاى ترسناك نمى خوابد، و و در اوقات هراس انگيز از دشمن روى بر نمى تابد، اواز رزمنده ترين بندگان خدا، و داراى گرامى ترين حسب و شريف ترين آن در ميان آنهاستبر نابكاران از سوزش آتش ‍ زيان بارتر است ، و دورترين مردم از عار و ننگ است ، و اوهمان مالك بن حارث اشتر است ، وى بسان شمشيرى است كه دندانه تيزش و تيزى لبهاش به كندى نگرايد، زود از ميدان نگريزد، و به هنگام رزم با متانت و سنگين است ،انديشه اى عميق و ريشه دار و صبر و تحملى نكو دارد، پس ‍ سخنش را بشنويد و امرش رافرمان بريد، پس اگر امر به جنگ داد بجنگيد، و چنان چه به اقامت فرمانتان داد بر جاىبمانيد، او جز به دستور من نه اقدامى كند و نه دست بردارد. همانا من شما را در بودن بااشتر به جهت خير خواهى شما و قوت نفسى كه بر دشمنتان پيدا مى كنيد بر خويشتن مقدمداشتم ؛ خداوند شما را به هدايت نگهدارد، و بر لزوم تقوى پايدارتان بدارد، و ما و شمارا به آن چه دوست دارد و مى پسندد توفيق بخشد، و سلام بر شما و رحمت و بركاتخداوند بر شما باد.
چون مالك اشتر آماده حركت به سوى مصر شد، جاسوسان معاويه در عراق خبر حركت مالكرا به وى نوشتند، و اين مطلب بر معاويه گران آمد چه چشم طمع به مصر دوخته بود، وخوب مى دانست كه اگر مالك در آن جا پا نهد مصر از چنگ وى بيرون خواهد رفت ، و نيزمالك در نزد او از محمد بن ابى بكر پر صلابت تر مى نمود، لذا به دهقانى مالياتپرداز كه در قلزم سكونت داشت كس فرستاد كه على (ع ) مالك اشتر را به طرف مصرگسيل داشته و اگر شر او را از سر ما بردارى تا زنده هستى ماليات همان ناحيه را بهتو خواهم بخشيد، بنابراين هر چه مى توانى درقتل او چاره اى بينديش . سپس معاويه اهل شام را جمع كرد و به آنان گفت : همانا على اشتررا به سوى مصر فرستاد: همگى گرد آييد تا از خدا بخواهيم شر او را از سر ما كوتاهكند، سپس دعا كرد و همگى با او دعا كردند.
اشتر به سوى مصر بيرون شد تا به قلزم رسيد، آن دهقان بهاستقبال او آمد بر وى سلام كرده گفت : من مردى ازاهل شام هستم و براى تو و يارانت از زكات زمينم حقى بر عهده من است ، نزد من فرود آمد آىتا به خدمت تو و يارانت كمر بندم و چهارپايان خود را از علف هاى اين جا بخوران و جزءماليات من حساب كن .
اشتر در خانه وى فرود آمد و او به رفع نيازهاى مالك و يارانش همت گماشت ، و خوراكىرا كه با عسل مسموم آغشته بود به نزد مالك برد، و چون مالك از آن بخورد او را در جاكشت . خبر به معاويه رسيد، وى مردم شام را جمع كرد و گفت : مژده باد شما را كه خداىتعالى دعايتان را اجابت نمود، و شر مالك را از شما بازداشت و او را كشت ، همگى باشنيدن اين خبر مسرور و به هم مژده مى دادند.
چون خبر شهادت اشتر به اميرالمؤ منين (ع ) رسيد آهى بركشيد و بسيار افسوس خورد وفرمود: آفرين خدا بر مالك كه هر چه داشت از او بود، او اگر از كوه بود البته بزرگترين ستون و صخره آن بود، و اگر از سنگ بود همانا سنگ سختى بود، مالكا! راستىكه به خدا سوگند مرگ تو جهانى را ويران ساخت و مويه كنان بر چون تويى بايدمويه سر دهند.
سپس فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و الحمد لله رب العالمين : (ما همه از خداييم وبه سوى او باز خواهيم گشت ، و سپاس ويژه پروردگار جهانيان است )، خداوندا من اينمصيبت بزرگ را به حساب تو مى گذارم كه مرگ او را از مصايب روزگار است ، خداوندمالك را رحمت كند كه او به عهد خود وفا كرد و پيمان خود را به انجام رساند و به ديدارخدايش شتافت ، با اين كه ما با خود عزم كرده ايم كه بر هر مصيبتى پس از مصيبت رحلترسول خدا(ص ) صبر پيشه سازيم كه راستى آن بزرگ ترين مصيبت است .(342)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation