171 پناهگاه دادرس محدث قمى (ره ) در تتمة المنتهى مى نويسد: سيداسمعيل حميرى مردىجليل القدر و عظيم المنزله و از مادحين اهل بيت (ع ) است ، سابقه ندارد احدى از اصحابائمه (ع ) مانند سيد حميرى نشر فضايل اميرالمؤ منين (ع ) واهل بيت طاهرين (ع ) را نموده باشد. طبرى از ابن ابى نجيح نقل مى كند كه سالى معاويه به حج رفت پس از طواف خانه خدابا سعد بن ابى و قاص به طرف دارالندوة رفتند، سعد را در كنار خود روى تختسلطنتى نشاند در ضمن سخن شروع كرد به بدگويى و ناسزا نسبت به على (ع ). ابن ابى الحديد در قسمت چهارم از شرح نهج البلاغهنقل مى كند كه معاويه عده اى از صحابه و بعضى از تابعين را تطميع مى كرد تا اخبارزشتى درباره على (ع ) از خود جعل كنند و براى مردم روايت نمايند. اخبار طورى باشد كهبرائت و بيزارى از على (ع ) را لازم نمايد براى اين كار جوايز زيادى تعيين مى كرد تاراويان احاديث به جعل حديث تمايل پيدا كنند. آنها نيز خواسته معاويه را انجام دادند.ابوهريره و عمرو بن عاص و مغيرة بن شعبه از آن جمله هستند. ابوعون مى گويد: زنى از طايفه بنى عبس در حالى كه اميرالمؤ منين (ع ) بر منبر بودنددر نزد آن حضرت آمده و گفت : اى اميرمؤ منان ! سه چيزند كه دلها را در اضطراب انداختهو آنها را در همّ و غمّ فرو برده است . علامه امينى درج 10 ص 287 مى نويسد: دشمنى معاويه با على (ع ) به جايى رسيد كهنمى توانست اسم او را بشنود و از نام نهادن به اسم على جلوگيرى مى كرد. قيس بن ابى حازم روايت كرده است كه گفت : در بازار مدينه گردش مى كردم در مسيرخود به دكانهاى روغن زيتون فروشى رسيدم ، سواره اى را ديدم ، كه گروهى از مردماطراف او را فرا گرفته اند و آن سواره بر حضرت على ابن ابى طالب (ع ) ناسزا مىگويد، در اين هنگام ، (سعد بن ابى و قاص ) فرا رسيد و توقف كرده ، پرسيد: اينسواره كيست ؟ ابن ابى الحديد روايت مى كند: روزى على (ع ) به مسجد آمد و كنار عمر نشست ، عده اى نيزدر مسجد بودند وقتى حضرت برخاست ، يك نفر از حضرت بدگويى كرد و او را بهتكبر و خودپسندى متهم نمود. معاويه به عقيل برادر على بن ابى طالب (ع ) گفت : برادرت تو را محروم نمود ولى مناز نظر مالى به تو كمك نموده ام و از تو راضى نخواهم بود مگر اين كه در منبر او رالعنت كنى . عقيل پذيرفت . از شمر بن عطيه نقل كرده كه گفت : پدرم على (ع ) را سب كرد. كسى به خوابش آمده گفت: سب كننده على تو هستى ؟ و گلويش را گرفت ، به طورى كه سه موقع در رختخوابشمحدث شد، يعنى سه شب در خواب با او چنين رفتار شد.(220) (ابوهريره ) يكى از دروغ پردازان و علماى دربارى صدر اسلام است ، و براى شهرتطلبى و پول پرستى و حسب مقامى كه داشت به دروغ ، حديثجعل مى كرد و آن را به رسول خدا (ص ) نسبت مى داد. شعبى مى گفت : از خطيبان بنى اميه مى شنيدم على (ع ) را بر فراز منبرها سب مى كرده وبد مى گفتند و همان وقت احساس مى كردم كه گويا بازوى آن حضرت را گرفته و بهجانب آسمانها بالا مى برند و نيز از آنان مى شنيدم كه اجداد خود را در منابر مى ستايند ومى پنداشتم كه گويا از مردارى توصيف مى كنند. حجاج بن يوسف ثقفى نماينده عبدالملك (پنجمين خليفه اموى ) در عراق ، از ظالمان وخونخواران كم نظير تاريخ است ، و دشمنى او با على (ع ) وآل على آن چنان بود كه نام شيعه على (ع ) بودن كافى بود كه حكم اعدامش را صادر كند. عمر بن عبدالعزيز (هشتمين خليفه ) بنى اميه ، در ميان امويان ، آدم نيك سيرت و پاك روشبود، هنگامى كه بر مسند خلافت نشست ، (ميمون بن مهران ) را فرماندار جزيره كرد، وهمين ميمون بن مهران شخصى به نام (علاثه ) را بخشدار (قرقيسار) نمود. سمرة بن جندب ، از پول پرستان پست زمان معاويه بود، معاويه صد هزار درهم به اوداد، تا در ميان مردم ، حديثى ، پيش خود ببافد، و به دروغ آيه اى كه در شاءن على (ع )است بگويد: (در شاءن ابن ملجم ، قاتل على (ع ) است ). پس از آن كه امام حسن مجتبى (ع ) در مدينه (به وسيله زهرى كه معاويه فرستاده بود) بهشهادت رسيد، معاويه در مراسم حج شركت كرد، و سپس به مدينه آمد، تصميم گرفتبالاى منبر رود و در حضور اصحاب و مسلمين ، به لعن و ناسزاگويى به ساحت مقدسعلى (ع ) بپردازد. وقتى كه معاويه روى كار آمد و بعد از شهادت امام على (ع ) درسال 40 هجرت ، زمام حكومت جهان اسلام را به دست گرفت ، آن قدر نسبت به امام على (ع )دشمن كينه توز بود كه دستور داد، سب و لعن على (ع ) را در همه جا، حتى در خطبه هاىنماز جمعه و در قنوت نماز، جزء برنامه مذهبى قرار دهند، اين كار زشت حدود شصتسال ، رايج و سنت گرديد، خلفاى جور و وعاظ السلاطين از هر سو به اين كار دامن مىزدند. عمر بن عبدالعزيز (دهمين خليفه اموى ) در ميان خلفاى بنى اميه ، نيك سرشت و عدالتخواه بود، او علاوه بر كارهاى مهمى كه در دوران خلافتش انجام داد، دو كار مهم نيز باطرح و تاكتيك خاصى ، انجام داد، يكى اين كه سب و لعن اميرمؤ منان على (ع ) را ممنوعكرد، دوم اينكه فدك را به نواده هاى حضرت زهرا (س ) برگرداند. در زمان سلطنت امير تيمور گوركان ، جمعى از افراد ماوراء النهر كه از متعصبان ودشمنان على (ع ) بودند، مجلسى تشكيل داده و صورت مجلسى نوشتند، كه در آن آمده بود،دشمنى و كينه نسبت به على (ع ) بر هر فرد مسلمانى واجب است ، هر چند به مقدار جوى ،كينه داشته باشد، زيرا او به قتل عثمان ، فتوى داده است . بنى اميه به قدرى نسبت به على (ع ) دشمنى و كينه داشتند، كه در بالاى منبرها، بهساحت قدس او، جسارت كرده و او را سب و لعن مى كردند، و اين بدعت از ناحيه معاويهشروع شد و تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز (هشتمين خليفه اموى ) ادامه داشت (يعنىحدود بيش از شصت سال ). وليد بن عقبه ، تا آخر عمر، با على (ع ) دشمنى كرد، و به آن حضرت ناسزا مى گفت :تا آنجا كه او در بستر مرگ ، به امام حسن (ع ) گفت : (در پيشگاه خدا از آن چه دررابطه با همه مردم بر گردنم هست ، توبه مى كنم ، جز در مورد پدر تو (على (ع ) كهتوبه نمى كنم ). زبير بن عوام پسر عمه رسول خدا (ص ) بود زيرا مادرش صفيه دختر عبدالمطلب ، عمهپيامبر (ص ) بود، و از طرفى زبير برادرزاده خديجه (س ) بود زيرا (عوام ) برادرخديجه بود. چند روزى از وفات جانسوز خاتم الاءنبياء محمد مصطفى (ص ) نگذشته بود (چنان كه مىدانيد ابوبكر با دسيسه هاى عمر) با زور و ظلم و تعدى جلافت بر تخت خلافت نشست وخود را خليفه پيامبر خواند و مردمان ناآگاه هم از او متابعت كرده و بيعت نمودند و اوتصميم گرفت (فدك ) را كه (هبه ) و يا (ارث ) پيغمبر (ص ) بر فاطمه (س) بود به تصرف خود در آورده و با غصب كردن آنمحل معين ، اقتصاد خانه ولايت را به هم زده و خلافت (شوم ) خود را تثبيت كند.
|