بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهایی از امام علی علیه السلام, حمید خرمى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     DALI0001 -
     DALI0002 -
     DALI0003 -
     DALI0004 -
     DALI0005 -
     DALI0006 -
     DALI0007 -
     DALI0008 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

فضائل آن حضرت كه با قسم ياد شده است  

انس بن مالك گويد: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نماز عصر را با ماخواند و در ركعت اول مقدارى درنگ كرد تا آنجا كه پنداشتيم سهو يا غفلتى روى داده است ،سپس سربرداشت و گفت : سمع الله لمن حمده ، و بقيه نماز را كوتاه خواند، آن گاه باچهره چون ماه شب چهارده خود به ما رو كرد و فرمود: چرا برادر و پسر عمويم على بنابى طالب را نمى بينم ؟ گفتيم : ما هم او را نديده ايم اىرسول خدا، حضرت با صداى بلند فرمود: اى على ، اى پسر عمو! على (عليه السلام )از آخر صفها پاسخ داد: لبيك يا رسول الله ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمفرمود: نزديك من بيا.
انس گويد: او پيوسته صفها را مى شكافت و از سر و دوش مهاجر و انصار خود را بهپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسانيد و مرتضى به مصطفى نزديك شد! پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چرا از صفاول بازماندى ؟ على (عليه السلام ) گفت : شك داشتم كه وضو دارم يا نه ، بهمنزل فاطمه عليهماالسلام رفتم و حسن و حسين را صدا زدم و كسى پاسخم نگفت ؛ ناگاهكسى از پشت سر مرا صدا زد و گفت : اى ابوالحسن به پشت بنگر. به پشت خودبرگشتم ، طشتى ديدم و در آن سطلى پر از آب و بر روى آن يك حوله . حوله رابرداشتم و از آن آب وضو ساختم ، آبى بود به نرمى كره و طعمعسل و بوى مشك ، سپس روى برگرداندم و نفهميدم چه كسىسطل و حوله را گذاشت و چه كسى برداشت !
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم لبخندى در چهرء على زد و او را در آغوش كشيد وپيشانيش را بوسيد و فرمود: آيا تو را مژده ندهم ؟ آنسطل از بهشت بود و آب از بهشت برين ، و آن كه تو را براى نماز آماده ساختجبرئيل (عليه السلام ) بود، و آن كه حوله به دستت دادميكائيل (عليه السلام )، سوگند به آن كه جانم در دست اوست ،اسرافيل چندان شانه مرا گرفت (و در ركوع نگاه داشت ) تا تو به نماز رسيدى ، و بهمن گفت : درنگ كن تا آن كس كه به منزله نفس تو و پسر عموى توست از راه فرارسد!(142)
سوگند به آن كه جان محمد در دست اوست ، اسرافيل پيوسته دست مرا بر روى زانوهايم(در ركوع ) نگاه داشت تا تو (اى على ) به نماز من برسى و ثواب آن را دريابى . آيامردم مرا درباره دوستى تو سرزنش مى كنندحال آنكه خدا و فرشتگان او را در بالاى آسمان تو را دوست مى دارند؟!(143)
جابر رضى الله گويد: نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوديم كه على بنابى طالب (عليه السلام ) از راه رسيد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:همانا برادرم على به نزد شما آمد. آن گاه رو به كعبه نمود و دست به آن نهاد و فرمود:سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، اين و شيعيان او در قيامت رستگارند. سپس فرمود:او در ميان شما نخستين كسى است كه با من ايمان آورده ، و از همه شما به عهد خداوفادارتر، و به امر خدا عامل تر، و در ميان رعيتعادل تر، و در تقسيم منصف تر و نزد خداوند ارجمندتر است . در اين وقت اين آيهنازل شد: (ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات اءولئك هم خير البرية (144))(آنان كه ايمان آورده و كار شايسته كردند بهترين آفريدگانند) و ياران پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم هر گاه على (عليه السلام ) از راه فرا مى رسيد مى گفتند:بهترين آفريدگان آمد.(145)
سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، اگر نه اين بود كه گروهى از ياران من دربارهتو همان را مى گفتند كه ترسايان درباره مسيح (عليه السلام ) گفتند، همانا سخنىدرباره تو مى گفتم كه بر هيچ گروهى عبور نكنى جز آنكه خاك پا و آب وضويت رابراى تبرك و شفا برگيرند، ولى همين تو را بس كه تو از منى و من از تو.(146)
سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، همانا در ميان شما مردى است كه پس از من با مردمبر اساس تاءويل قرآن مى جنگد - چنانكه من با مشركان بر اساستنزيل آن جنگيدم - در حالى كه آن مردم گواهى به يكتايى خداوند مى دهند، و از همين روكشتن آنان بر ديگران گران مى آيد و بر ولى خدا (على ) طعن مى زنند و بر او خرده مىگيرند(147)
سوگند به آنكه جانم در دست اوست ، مردم به بهشت در نمى آيند تا ايمان آورند، و ايماننياورند تا شما (اهل بيت ) را به خاطر خدا و رسولش ‍ دوست بدارند.(148)
سوگند به آنكه جانم در دست اوست ، هيچكس ما خاندان را دشمن نمى دارد مگر آنكهداخل دوزخ شود.(149)
8 - سوگند به آنكه مرا به پيامبرى برانگيخت ، آنگاه كه حلقه در بهشت را به دستگيرم نخست شما (اهل بيت ) را داخل مى سازم . (150)


گفتار دانشمندان درباره امام على (ع )  

جنيد را از منزلت على بن ابى طالب (عليه السلام ) در علم تصوف پرسيدند، گفت :(اگر جنگها امام مى دادند كه اندكى به ما پردازد، ما چيزها از اين علم از اونقل مى كرديم كه دلها بر نمى تابيد، آخر او اميرالمؤمنان است )!(151)
يكى از فاضلان را از فضائل حضرتش پرسيدند، گفت : چه گويم در باره رادمردى كهدشمنانش از حسد و هوادارانش از ترس و تقيهفضائل او را پنهان داشتند، و با اين همه فضائل آشكار او شرق و غرب عالم را پر كردهاست . (152)
احمد بن حنبل : فضائلى كه درباره على بن ابى طالب (عليه السلام ) رسيده درباره هيچيك از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نرسيده است .(153)
محمد بن احساق واقدى : على (عليه السلام ) از معجزات پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بود چون معجزه عصاء براى موسى و زنده كردن مردگان براى عيسى (عليه السلام)(154)
آية الله خويى (قدس سره ) ايمان على (عليه السلام ) به قرآن - با آن همه مهارت دربلاغت - خود به تنهايى دليل است كه قرآن وحى الهى است . چرا نه ، كه او خداوند شيواسخنى و رسا گويى و برترين نمونه در معارف الهى است (155)
خليل بن احمد صاحب علم عروض : نياز همگى به او و بى نيازى او از همه ،دليل است كه او پيشواى همه است .(156)
دكتر مهدى محبوبه على بر معرفت احاطه يافت بى آنكه معرفت بر او احاطه يابد، و علىبر هر سوى معرفت دست يافت بى آنكه معرفت بر هر سوى وى دست يابد.(157)
دكتر سعادت همه مؤ رخان و سيره نويسان بر اين باورند كه على بن ابى طالب راامتيازات بزرگى بود كه براى ديگران فراهم نبود، او امتى بود كه در يك تن تبلوريافته بود.(158)
نويسنده مسيحى عرب جرج جرداق : در نظر من ، فرزند ابوطالب نخستين مرد عرب بودكه با روح كلى يار و همنشين بود؛ على شهيد عظمت خود شد؛ كه او در حالى جان سپرد كهنماز را در ميان دو لب داشت ، او با دلى سرشار از عشق خدا در گذشت . هرگز تازيانقدر و مقام راستين وى را نشناختند تا آنكه از همسايگان پارسى آنان مردمى برخاستند كهميان گوهر و سنگريزه فرق مى نهادند.(159)
ابن ابى الحديد: به فصاحت بنگر كه چه سان خود را در اختيار على نهاد و ضمامش رابه دست او سپرد! منزه خداى كه اين مرد را چنين مزاياى پربها و ويژگيهاى گرانمايهبخشيد! نوجوانى از فرزندان عرب مكه با آنكه آميزشى با حكيمان نداشت ، در آشناى باحكمت از افلاطون و ارسطو سر آمد، و گرچه معاشرتى با دانشمندان علم اخلاق ننمود ازسقراط به مسائل اخلاقى آگاهتر شد، و هر چند در ميان دلاوران نباليد - كه مكيان تاجربودند نه جنگجو - اما دلاورترين بشر روى زمين گرديد! به خلف احمر گفتند: كدامدليرترند؛ على يا انبسه يا بسطام ؟ پاسخ داد: انبسه و بسطام را با افراد بشر وآدميان سنجيد نه با آن كس كه از حد بشريت فراتر است . گفتند: به هرحال چيزى بگو. گفت : خدا را سوگند، اگر على نهيبى به روى آنان زند، هر دو قالبتهى كنند پيش از آن كه به آنان بتازد.!(160)
نظام : على بن ابى طالب ، گوينده را مايه گرفتارى و آزمايشى و سخت است ، اگر درحق او سنگ تمام گذارد به افراط و غلو انجامد، و اگر از حقش بكاهد به زشتى و گناه درافتد؛ حد ميانه هم چندان ظريف و تيززبان و بلند ستيغ است كه آگاهى از آن و سعود برآن بسى دشوار آيد مگر بر گوينده زيرك و هوشمند.(161)
فخر رازى : هر كه على را پيشواى دينى خود قرار دهد، حقا به دستاويز محكمى در دين ودنياى خود چنگ زده است .(162)
ابن سينا گويد: على بن ابى طالب - صلوات الله عليه - كلام گويا و قلب فراگيرالهى است ، نسبت او با ديگر ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبتمعقول به محسوس بود، و ذات او از شدت نزديكى به خدا ممسوس در ذات خدا گشتهبود.(163)
جبران خليل : امام على نيز به روش همه پيامبران با بينش دنيا را وداع گفت ، كه بهشهرى نه شهر خود درآمدند و به سراغ قومى نه قوم خود رفتند و در زمانى نه زمانخود زيستند.(164)
و هم او گويد: بى ترديد على يكى از سران انديشه و روح و بيان در هر زمان و مكانىاست .(165)
ابن ابى الحديد گويد: چه گويم درباره مردى كهاهل ذمه با آنكه اسلام را نپذيرفته اند به او مهر مى ورزند، فيلسوفان با آنكه ميانه اىبا اهل دين ندارند بزرگش مى شمارند، شاهان روم و فرنگشمايل او را در كنيسه ها و پرستشگاههاى خود نقش مى كنند، و شاهان ترك و ديلم عكس او رابر شمشيرهاى خود حك مى نمايند.(166) و (167)


دشمن على (ع ) كافر است  

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كه پس از من با على درباره خلافتمقاومت و دشمنى ورزد كافر است و با خدا و رسولش ‍ جنگيده است . و هر كه در حق على شككند كافر است .(168)
و فرمود: على بن ابى طالب باب آمرزش خداست ، هر كه از آن وارد شود مؤمن است ، و هركه از آن بيرون رود كافر.(169)
و به على بن ابى طالب (عليه السلام ) فرمود: من تو را نشانه اى ميان خود و امتم قرارداده ام ، پس هر كه از تو پيروى نكند حقا كافر شده است .(170)
به روايت جابر و ابن عباس فرمود: هر كه نگويد على بهترين مردم است ، حقا كافر شدهاست .(171)
به روايت خذيفة بن يمان فرمود: على بهترين بشر است ؛ هر كه نپذيرد حقا كافر است.(172)
عطيه كوفى گويد: بر جابربن عبدالله انصارى وارد شديم ، از پيرى ابروانش برروى ديدگانش افتاده بود، گفتيم : براى ما از على بگو، گفت : او از بهترين بشرهاست.(173)
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى خذيفه ، حجت خدا بر شما پس از من علىبن ابى طالب است ، كفر به او كفر به خدا، شريك ساختن براى او شرك به خدا، شك دراو شك در خدا، انحراف از او و طعن زدن به او انحراف از خدا و طعن در او، و انكار او انكارخداست .(174)
و فرمود: هر كه پس از من امامت على را انكار كند چون كسى است كه نبوت مرا در حياتمانكار كرده است ، و هر كه نبوت مرا انكار كند، ربوبيت پروردگار مرا انكار نموده است.(175)
ام سلمه - رضى الله عنها- به حسن بصرى فرمود: تو را حديثى گويم كه دو گوشم ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيده و گرنه كر شوند، و چشمانم ديده وگرنه كور شوند، و قلبم را فرا گرفته و گرنه خداوند بر آن مهر (نافهمى ) زند،و زبانم را لال كند اگر از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشنيده باشم كه بهعلى بن ابى طالب (عليه السلام ) مى فرمود: اى على ، هيچ بنده اى در قيامت خدا را باانكار ولايت تو ديدار نكند جز آنكه او را با پرستش بت و صنم ديدار كند.(176)
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هيچ كس آنچه را كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم درباره على (عليه السلام ) فرموده رد نمى كند مگر كافر.(177)
و فرمود: امام نشانه اى است ميان خداى عزيز وجليل و بندگانش ، هر كه (مقام ) او را شناخت مؤمن است ، و هر كه او را انكار نمود كافراست .(178)
و فرمود: على (عليه السلام ) باب هدايت است ، هر كه با او مخالفت ورزد كافر است ، وهر كه او را انكار كند به آتش دوزخ درآيد.(179)
و فرمود: از ماست امامى كه اطاعتش واجب است ، هر كه او را انكار كند يهودى يا نصرانىخواهد مرد.(180)
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كه بميرد و امام خود را نشناسد، بهمرگ جاهليت مرده است .(181)
و فرمود: امامان بعد از من دوازده نفرند؛ اول آنان على بن ابى طالب و آخر شان قائم است... اقرار كننده به آنان مؤمن ، و انكار كننده آنان كافر است .(182)


جمال و شمايل امام على (ع )  

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كه دوست دارد به هيبتاسرافيل ، رتبه ميكائيل ، جلالت جبرئيل ، سازگارى آدم ، خداترسى نوح ، دوستىابراهيم ، اندوه يعقوب ، جمال يوسف ، مناجات موسى ، صبر ايوب ، زهد يحيى ، سنتيونس ، پرهيز عيسى و حب و خوى محمد بنگرد، بايد به على بنگرد، بايد به علىبنگرد كه نود خصلت از خصلتهاى انبيا در اوست و همه را خداوند در او جمع كرده و براىاحدى غير او جمع نكرده است .(183)
علامه شيخ عبدالرحمن صفورى شافعى گويد: آن حضرت ميان قامت بود، چشمانى سياه ودرشت و روى زيبايى چون ماه شب چهارده و شكمى بزرگ داشت كه بالاى آن گنجينه علم وزير آن جاى غذا بود، محاسن شريفش پرپشت ، موى سرش كم پشت ، گردنش چون تنگسيم فام بود؛ خداوند از او و مادرش و برادرانش جعفر وعقيل و عموهايش ‍ حمزه و عباس خشنود باد.(184)
ابن منظور گويد: در حديث ابن عباس رحمة الله آمده كه : على ، اميرمؤمنان ، به ماه تابانو شير دمان و نهر خروشان و فصل نوبهار مى ماند؛ نور و پرتوش به ماه ، شجاعت ودلاوريش به شير، جود و سخايش به نهر، و خرمى و حيائش به نوبهار مانندبود.(185)
و نيز گويد: در حديث ابن عباس رحمة الله آمده : من زيباتر از شرصه على (عليه السلام) نديدم . شرصه يا شرصه ريختن موى دو طرف پيشانى از جلو سر است .
علامه محمد بن طلحه شافعى گويد: آن حضرت سبزه و گندمگون ، درشت چشم و ميان قامتبود، شكمى بزرگ و محاسنى بلند و پرپشت داشت ، موى جلو سرش ريخته بود و موهاىسر و صورتش سپيد گشته بود، هيچ يك از عالمان او را به خضاب كردن توصيف ننمودهجز سودة بن حنظله كه گفته است : من على را ديدم كه موى صورتش رنگين بود، و غير اوچنين نقل نكرده است ، شايد آن حضرت خضاب مى كرده ، سپس ‍ آن را ترك كرده است .
خبرگزاران گفته ، بينندگان ديده ، در كتابهاى نويسندگان نوشته و بر زبانگويندگان جارى است كه از صفات ويژه آن حضرت كه به قامت او راست آمده (الانزعالبطين ) است تا آنجا كه به صورت نام خاص حضرتش ‍ درآمده است .
و از جمله چيزهايى كه در معناى اين دو صفت گوشها را مى نوازد و براى شنونده لذيذتراز غذاى مطبوع براى گرسنه به جان آمده و امنيت براىدل هراسان است آن كه : آن حضرت چون تحت تربيت مستقيم پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم قرار داشت و از راه و روش او پيروى مى نمود و شبانه روز گوش به فرمان پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم بود و جامه پيروى او را به تن داشت و همه كوشش و توجهخود را در پيروى آن حضرت به كار مى برد و خلاصه بنا به گفته (هر كسى را ازرفيقش ‍ بشناس ) آيينه تمام نماى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود، خداوند او راجانى پاكيزه بخشيد كه از انوار منتشر در آفاق نبوت در او تابيد و با صفايى كه داشتصورت همه خويهاى پسنديده و كرامتهاى اخلاقى را در خود منعكس كرد، و با داشتن نورىچنين از نزديك شدن به كدورت كفر و ناخالصى و ستيز نفاق پاك ماند، و بدانپاكيزگى از ظلمات شرك و آلودگيهاى دروغ و افترا به كلى جدا افتاد، و از همين رونخستين كس از مردان بود كه بى ترديد بهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ايمان آورد، و عشق به شكستن بتها و مجسمه ها وپاك كردن مسجد الحرام از بتها و خدايان باطل و نمودهاى شك و گمراهى در او جان گرفت(و از همين رو او را (انزع ) يعنى بركنده از شرك خواندند)...
و به جهت همراهى مداوم با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خداوند پيوسته بر علماو مى افزود تا آنجا كه - به نقل ترمذى در كتاب صحيح خود -رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حق او فرمود: من شهر علمم و على دروازه آن است. و آن حضرت با علم سرشار خود قضاياى سخت و وقايعمشكل و احكام پيچيده را حل و فصل مى نمود.
در هر علمى اثرى از او به چشم مى خورد و در هر حكمتى كه خداوند به او بخشيده بودبه ديده همگان آمد او را بطين خواندند، زيرا بطين به كسى مى گويند كه شكمى بزرگو پر داشته باشد، و چون درون آن حضرت سرشار از علم و حكمت بود و انواع و اقسام علمو حكمت حكم غذاى او را داشت به اين اعتبار او را بطين يعنى سرشار از علم و حكمت خواندند،مانند كسى كه شكمش از غذاى جسمانى پر است او را بطين گويند.
آرى اين نام براى حضرتش بدين اعتبار است و اين همان معنايى است كه راويان رهبر و رهيافته به زبان قلم نويسندگان اهدا نموده اند...


فروتنى امام على (ع )  

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: امير مؤمنان (عليه السلام ) هيزم جمع مى كرد و آب ازچاه مى كشيد و جارو مى زد، و فاطمه عليهماالسلام آرد و خمير مى ساخت و نان مى پخت .
در كتاب (ابانه ) ابن بطه و (فضائل ) احمد آمده : آن حضرت در كوفه خرما خريد وآن را در كنار عباى خود گرفت و با خود برد، مردم دويدند كه او را بگيرند و گفتند: اىامير مؤمنان ما آن را مى بريم ؛ فرمود: صاحبعيال ، خود به حمل آن شايسته تر است .
ابو طالب مكى در (قوت القلوب ) گويد: على (عليه السلام ) خرما و نمك را به دستخود حمل مى كرد و مى فرمود:

لا ينقص الكامل من كماله
ما جر من نفع الى عياله
(از كمال آدمى نمى كاهد كه منافعى را براى عيالشحمل كند و با خود ببرد).
زيد بن على گويد: آن حضرت در پنج مورد كفشهاى خود را به دست مى گرفت و پابرهنه راه مى رفت : روز عيد فطر، روز عيد قربان ، روز جمعه (هر سه روز هنگام حركتبراى نماز)، براى عيادت بيماران و در تشييع جنازه ، شركت كرده ، مى فرمود: اينهاجايگاهى الهى است و دوست دارم كه در آنها پابرهنه باشم .
زاذان گويد: آن حضرت به تنهايى در بازارها راه مى رفت و گمشده را راهنمايى و ضعيفرا يارى مى كرد، و بر فروشنده و بقال گذر نموده قرآن را برايش مى گشود و اين آيهرا مى خواند:
(تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا والعاقبةللمتقين .)(186)
(اين سراى آخرت را براى كسانى قرار داده ايم كه در زمين قصد گردنكشى و تبهكارىندارند،و عاقبت نيكو از آن پرهيزگاران است ).
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: اميرمؤمنان (عليه السلام ) سواره به سوى ياران خودبيرون شد و آنها پشت سر او به راه افتادند، حضرت رو به آنان نموده ، فرمود: آياكارى دارى ؟ گفتند: نه ، اين اميرمؤمنان ، ولى دوست داريم كه تو را همراهى كنيم .فرمود: بازگرديد، كه همراهى پياده با سواره ، مايه فساد سواره و خوارى پياده است .و بار ديگر پشت سر حضرتش به راه افتادند، فرمودند: بازگرديد، كه صداى پاىهمراهان در پشت سر مردان ، مايه فساد دل مردان احمق است .
هنگام ورود امام (عليه السلام ) به شهر انبار دهقان هاى آنجا پياده در برابر او دويدند،امام فرمود: اين چه كارى است كه كرديد؟ گفتند: ما بدين وسيله اميران خود را تعظيم مىكنم . فرمود: به خدا سوگند كه اميران شما سودى از اين كار نمى برند و شما هم دردنيا خود را به رنج و زحمت مى افكنيد و در آخرت به شقاوت دچار مى سازيد، و چه رنجو زحمت زيانبارى است كه در پس آن كيفر و عذاب باشد! و چه راحتى سودمندى است كه اماناز آتش را به همراه داشته باشد!(187) و (188)

مهابت امام على (ع )  

عدى بن حاتم در توصيف خود از آن حضرت در برابر معاويه اشاره به هيبت و مهابتايشان نموده كه ما براى مزيد فايده همه خبر را مى آوريم :
محدث قمى رحمة الله گويد: روايت است كه عدى بن حاتم بر معاوية بن ابى سفيانوئوارد شد، معاويه گفت : اى عدى ، طرفات كجا شدند؟ - منظورش فرزندان او بهنامهاى طريف ، طارف و طرفه بود - عدى گفت : در جنگ صفين در ركاب على بن ابى طالب(عليه السلام ) كشته شدند. معاويه گفت : پسر ابوطالب با تو انصاف نداد كه پسرانتو را به ميدان فرستاد و پسران خود را عقب نگاه داشت ! عدى گفت : بلكه من با على(عليه السلام ) انصاف ندادم كه او كشته شد و من زنده مانده ام .(189) معاويه گفت :على را برايم توصيف كن . عدى گفت : اگر مرا معاف بدارى بهتر است . گفت : معافت نمىدارم .
عدى گفت : به خدا سوگند او بسيار دورنگر و توانمند بود، بهعدل سخن مى گفت و به قطع داورى مى نمود، حكمت از جوانبش و علم از نواحى وجودش مىجوشيد، از دنيا و زرق و برقش وحشت داشت و به شب و تنهايى آن انس داشت ، او به خداسوگند اشك فراوان و انديشه طولانى داشت ، به گاه تنهايى از نفس خود حساب مىكشيد و برگذشته خود اندوه مى خورد و پشيمانى مى برد، او را لباس كوتاه ، زندگىو خوراك سخت خوشايند بود،(190) تا با ما بود چون يكى از ما بود، پرسش ما راپاسخ مى داد و ما را به خود نزديك مى ساخت ، و با اينكه ما را به خود نزديك مى ساخت وخود به ما نزديك بود، ما از مهابتش با او سخن نمى توانستيم گفت ، و از عظمتش ديده بهاو نمى دوختيم ، به هنگام لبخند دندانهاى چون رشته مرواريدش نمايان مى شد، ديندارانرا بزرگ مى شمرد و با تهيدستان دوستى مى ورزيد، قوى از او بيم ستم نداشت و ضعيفاز عدالت او نوميد نبود.
سوگند مى خورم كه در شبى تار كه پرده سياه شب همه جا را پوشانده و ستارگانفرو رفته بودند، او را در محراب عبادت ديدم كه اشكش بر محاسنش مى غلتيد و مانند مارگزيده به خود مى پيچيد و چون آدمى دردمند و اندوهيگن مى گريست ؛ گويى همى اينك آنصداى او را مى شنوم كه مى گفت : اى دنيا، آيا مزاحم من شده اى يا به من رو كرده اى ؟ديگرى را بفريب ، هنوز دوران تو فرا نرسيده است ، من تو را سه طلاقه كرده ام كهديگر بازگشتى به تو نخواهم داشت ، عيش تو ناچيز و ارزش تو اندك است ، آه ازتوشه كم و درازى سفر و كمى يار دلبند!
در اينجا اشك معاويه جارى شد و شروع كرد آن را با آستين خود پاك كردن ، و گفت : خداابوالحسن را رحمت كند، او اين چنين بود؛ اكنون دورى او را چگونهتحمل مى كنى ؟ عدى گفت : مانند مادرى كه فرزند او را در دامنش سر ببرند، كه هرگزاشكش خشك نمى شود و آب چشمش ‍ باز نمى ايستد. معاويه گفت : تا چه اندازه به ياد اوهستى ؟ عدى گفت : مگر روزگار مى گذارد كه او را فراموش كنم ؟!(191)
به آن حضرت گفتند: به چه وسيله بر هم رزمان خود غالب آمدى ؟ فرمود: با هيچ مردىرو به رو نشدم جز آنكه خودش مرا به قتل خود يارى داد.(192) سيد رضى رحمة اللهگويد: اين سخن اشاره دارد به مهابت حضرتش كه در دلها جاى داشت .(193)


نماز خالصانه  

براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم دو شتر بزرگ آوردند. حضرت بهاصحاب فرمود:
آيا در ميان شما كسى هست دو ركعت نماز بخواند كه در آن هيچ گونه فكر دنيا به خود راهندهد، تا يكى از اين دو شتر را به او بدهم .
اين فرمايش را چند بار تكرار فرمود، كسى از اصحاب پاسخ نداد. اميرالمؤمنين (عليهالسلام ) به پا خواست و عرض كرد:
يا رسول الله ! من مى توانم آن دو ركعت نماز را بخوانم .
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
بسيار خوب به جاى آور!
اميرالمؤمنين (عليه السلام ) مشغول نماز شد، هنگامى كه سلام نماز را دادجبرئيل نازل شد، عرض كرد:
خداوند مى فرمايد يكى از شترها را به على بده !
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
شرط من اين بود كه هنگام نماز انديشه اى از امور دنيا را به خود راه ندهد. على در تشهدنشسته بود فكر كرد كدام يك از شترها را بگيرد.
جبرئيل گفت :
خداوند مى فرمايد:
هدف على اين بود كه كدام شتر چاقتر است او را بگيرد، بكشد و به فقرا بدهد، انديشهاش براى خدا بود، نه براى خودش بود و نه براى دنيا.
آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خاطر تشكر از على (عليه السلام ) هر دوشتر را به او داد.
خداوند نيز در ضمن آيه اى از آن حضرت قدردانى نموده ، فرمود:
(ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع وهو شهيد)(194)
سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
هر كس دو ركعت نماز بخواند و در آن انديشه اى از امور دنيا به خود راه ندهد، خداوند از اوخشنود شده و گناهانش را مى آمرزد.(195)


نجواى شبانه  

ابودرداء نقل مى كند:
در يكى از شبهاى ظلمانى از لابلاى نخلستان بنى نجار در مدينه مى گذشتم . ناگهاننواى غم انگيز و آهنگ تاءثر آورى به گوشم رسيد و ديدم انسانى است كه دردل شب با خداى خود چنين سخن مى گويد:
- پروردگارا! چه بسيار از گناهان مهلكم به حلم خود درگذشتى و عقوبت نكردى و چهبسيار از گناهانم را به لطف و كرمت پرده روى آنها كشيدى و آشكار نكردى . خدايا اگرچه عمرم در نافرمانى و معصيت تو گذشته و گناهانم نامه اعمالم را پر كرده است ، اما منبه جز آمرزش تو اميدوار نيستم و به غير از مغفرت و خشنودى تو به چيز ديگرى اميدندارم .
اين صداى دلنواز چنان مشغولم كرد كه بى اختيار به سمت آن حركت كرده ، تا به صاحبصدا رسيدم ، ناگهان چشمم به على بن ابى طالب (عليه السلام ) افتاد. خود را در مياندرختان مخفى كردم تا از شنيدن راز و نياز محروم نمانده و مانع دعا و مناجات آن حضرتنشوم .
على بن ابى طالب (عليه السلام ) در آن خلوت شب دو ركعت نماز خواند و آن گاه به دعاو گريه و زارى و ناله پرداخت .
باز از جمله مناجاتهاى على (عليه السلام ) اين بود:
- پروردگارا! چون در عفو و گذشت تو مى انديشم ، گناهانم در نظرم كوچك مى شود وهرگاه در شدت عذاب تو فكر مى كنم ، گرفتارى و مصيبت من بزرگ مى شود. آن گاهچنين نجوا نمود:
- آه ! اگر در نامه اعمالم گناهانى را ببينم كه خود آن را فراموشم كرده ام ولى تو آن راثبت كرده باشى ، پس فرمان دهى او را بگيريد. واى بهحال آن گرفتارى كه خانواده اش نتوانند او را نجات بدهند و قبيله و طايفه او را سودىندهند و فرشتگان به حال وى ترحم نكنند.
سپس گفت : آه ! از كشتى كه دل و جگر آدمى را مى سوزاند و اعضاى بيرونى انسان را ازهم جدا مى كند. واى از شدت سوزندگى شراره هاى آتش كه از جهنم بر مى خيزد.
ابو درداء مى گويد: باز حضرت به شدت گريست . پس از مدتى ديگر نه صدايى ازاو به گوش مى رسيد و نه حركت و جنبشى از او ديده مى شد. با خود گفتم : حتما در اثرشب زنده دارى خواب او را فرا گرفته . نزديك طلوع فجر شد، خواستم ايشان را براىنماز صبح بيدار كنم . بر بالين حضرت رفتم . يك وقت ديدم ايشان را براى نماز صبحبيدار كنم . بر بالين حضرت رفتم . يك وقت ديدم ايشان مانند قطعه چوپ خشك بر زمينافتاده است . تكانش دادم ، حركت نكرد. صدايش زدم ، پاسخ نداد. گفتم :
- (انا الله و انا اليه راجعون ) به خدا على بن ابى طالب (عليه السلام ) ازدنيا رفته است .
ابودرداء در ادامه سخنانش اظهار مى كند:
- من به سرعت به خانه على (عليه السلام ) روانه شدم و حالت او را به اطلاع آنانرساندم .
فاطمه (عليه السلام ) گفت : ابودرداء! داستان چيست ؟
من آنچه را كه از حالات على (عليه السلام ) ديده بودم همه را گفتم . فرمود:
- ابودرداء! به خدا سوگند اين بيهوشى است كه در اثر ترس از خدا بر او عارض شده.
سپس با ظرف آبى نزد آن حضرت برگشتيم و آب به سيمايش پاشيديم . آن بزرگواربه هوش آمد و چشمانش را باز كرد و به من كه به شدت مى گريستم ، نگاهى كرد و گفت:
- ابودرداء! چرا گريه مى كنى ؟
گفتم : به خاطر آنچه به خودت روا مى دارى گريه مى كنم .
فرمود: اى ابودرداء! چگونه مى شود حال تو، آن وقتى كه مرا براى پس ‍ دادن حسابفرا خوانند و در حالى كه گناهكاران به كيفر الهى يقين دارند و فرشتگان سخت گيردور و برم را احاطه كرده اند و پاسبانان جهنم منتظر فرمانند و من در پيشگاه خداوند قهارحاضر باشم و دوستان ، مرا تسليم دستور الهى كنند واهل دنيا به حال من ترحم ننمايند.
البته در آن حال بيشتر به حال من ترحم خواهى كرد، زيرا كه در برابر خدايى قرارمى گيرم كه هيچ چيز از نگاه او پنهان نيست .(196)


سفره افطار 

ام كلثوم دختر اميرالمؤمنين (عليه السلام ) مى گويد:
در شب نوزدهم ماه رمضان دو قرص نان جو، يك كاسه شير و مقدارى نمك در يك ظرف براىافطار خدمت پدرم آوردم . وقتى نمازش را به اتمام رساند، براى افطار آماده شد.
هنگامى كه نگاهش به غذا افتاد به فكر فرو رفت . آنگاه سرش را تكان داد و با صداىبلند گريست و فرمود:
- عزيزم ! براى افطار پدرت دو نوع خورش (شير و نمك )، آن هم در يك ظرف آمادهساخته اى ؟
تو با اين عمل مى خواهى فرداى قيامت براى حساب در محضر خداوند بيشتر بايستم ؟
من تصميم دارم هميشه دنباله رو برادر و پسر عمويمرسول خدا صلى الله عليه و آله باشم .
هرگز براى آن حضرت دو نوع خورش در يك ظرف آورده نشد تا آنكه چشم از جهان فروبست .
دخترم عزيزم ! هر كس در دنيا خوردنيها، نوشيدنيها و لباسهايش از راهحلال و پاك تهيه گردد، روز قيامت در دادگاه الهى بيشتر خواهد ايستاد و چنانچه از راهحرام باشد علاوه بر بيشتر ايستادن عذاب هم خواهد داشت زيرا كه درحلال اين دنيا حساب و در حرام آن عذاب است .(197)


عبادت امام على (ع )  

ابن ابى الحديد گويد: او عابدترين مردم بود و بيش از همه نماز و روزه مى گزارد ومردم نماز شب و ملازمت و آداب وردخوانى و خواندن نافله ها را از او آموختند. چه پندارىدرباره مردى كه در كار مراقبت از ذكر و اوراد خود به جايى رسيد كه در آن شب بسيارسرد در جنگ صفين زيراندازى برايش گستردند و در حالى كه تيرها در برابرش بهزمين مى نشست و از راست و چپ بر بيخ گوش او مى گذشت به نمازمشغول شد و هراسى به خود راه نمى داد و برنخاست تا از كار عبادت آسوده گشت ؟! و چهپندارى درباره مردى كه پيشانى مباركش از سجده هاى دراز مانند زانوى شتر پينه بستهبود؟! و هرگاه در دعاها و مناجاتهاى او ژرف بنگرى و بر مضامين آن مبنى بر تعظيم وبزرگداشت خداى سبحان و خضوع در برابر هيبت او و خشوع در برابر عزت او وتواضع و فروتنى و رام بودن در برابر خداوند آگاه شوى ميزان اخلاص حضرتش راخواهى شناخت و مى فهمى كه اين دعاها و رازها از كداميندل برخاسته و بر كدامين زبان روان گشته است . به امام على بن الحسين (عليه السلام )كه نهايت عبادت را داشت گفتند: عبادت شما را با عبادت جدتان چه قياس ‍ است ؟ فرمود:عبادت من در برابر عبادت جدم مانند عبادت جدم در برابر عبادترسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است .(198)
علامه مجلسى رحمة الله از حبه عرنى روايت كرده كه مى گفت : در اين بين كه من و نوفدر حياط قصر حكومتى خوابيده بوديم ناگاه متوجه شديم كه اميرمؤمنان (عليه السلام )در آخر شب بيرون آمده ، مانند شيدازدگان دست بر ديوار نهاده و اين آيات را مى خواند: (ان فى خلق السموات والارض ...(199)،) و مانند كسى كهعقل از سرش پريده راه مى رفت ، و به من فرمود: اى حبه ، خوابى يا بيدار؟ گفتم :بيدارم ؛ شما كه چنين كنيد پس ما بايد چه كنيم ؟ حضرت ديده فرو بست و گريست ، سپسفرمود: اى حبه ! خدا را جايگاهى است و ما را نيز در پيشگاه خدا جايگاهى ، چيزى ازاعمال ما بر او پوشيده نيست . اى حبه ! خداوند به من و تو از رگ گردن نزديكتر است .اى حبه ! هيچ چيز، من و تو را از خدا پوشيده نمى دارد.
سپس فرمود: اى نوف ، خوابى يا بيدار؟ گفت : نه اى امير مؤمنان ، خواب نيستم ، شماامشب مرا بسيار گرياندى ! فرمود: اى نوف ، اگر امشب از خوف خداىمتعال بسى گريستى ، فرداى قيامت در پيشگاه خداوند ديده ات روشن خواهد بود. اى نوف! قطره اشكى از چشم مردى از خوف خدا نريزد جز آنكه درياهايى از آتش دوزخ را خاموشمى سازد. اى نوف ! هيچ مردى نزد خداوند بزرگتر نيست از مردى كه از بيم خدا بگريد ودر راه خدا دوستى و دشمنى كند. اى نوف ! هر كس در راه خدا دوستى كند و چيزى را بردوستى او ترجيح ندهد، و هر كه در راه خدا دشمنى كند و منفعتى از اين راه براى خودنجويد اينجاست كه اگر چنين باشيد حقايق ايمان را بهكمال دريافته ايد.
آن گاه آن دو را پند و اندرز داد و در پايان فرمود: از خدا پروا داشته باشيد كه من شمارا هشدار دادم . سپس به راه افتاد و در راه مى گفت : (كاش ‍ مى دانستم كه آيا در هنگامغفلت من نگاه لطف از من بر مى دارى يا به من مى نگرى ؟ كاش مى دانستم كهحال من در خوابهاى دراز و اندكى سپاس ‍ از نعمتهايت چگونه است )؟ به خدا سوگند درهمين حال بود تا سپيده صبح دميد...(200)
نوف در وصف حضرتش به معاويه گفت : در هيچ شبى بسترى براى او نگستردند، وهرگز در كاسه بزرگ (يا در وقت نيمروز) غذا نخورد.(201) و (202)


اخلاص امام على (ع )  

ابن شهر آشوب گويد: وقتى اميرمؤمنان (عليه السلام ) بر عمرو بن عبدود دست يافت اورا ضربت نزد و نكشت ، او به على (عليه السلام ) دشنام داد و حذيفه پاسخش داد، پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى حذيفه ساكت باش ، خود على سبب درنگش را خواهدگفت . آن گاه على (عليه السلام ) عمرو را از پاى درآورد. چون به حضوررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيد پيامبر رسيد پيامبر سبب را پرسيد، على(عليه السلام ) عرضه داشت : او به مادرم دشنام داد و آب دهان به صورتم افكند، منترسيدم كه براى تشفى خاطرم گردن او را بزنم ، از اين رو او را رها كردم ،چون خشممفرو نشست او را براى خدا كشتم .(203)
علامه مجلسى رحمة الله گويد: صبحگاهى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بهمسجد آمد و مسجد از جمعيت پر بود، پيامبر فرمود: امروز كدامين شما براى رضاى خدا ازمال خود انفاق كرده است ؟ همه ساكت ماندند، على (عليه السلام ) گفت : من از خانه بيرونآمدم و دينارى داشتم كه مى خواستم با آن مقدارى آرد بخرم ، مقداد بن اسود را ديدم و چوناثر گرسنگى را در چهره او مشاهده كردم دينار خود را به او دادم .رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: رحمت خدا بر تو واجب شد.
مرد ديگرى برخاست و گفت : من امروز بيش از على انفاق كرده ام ؛ مخارج سفر مرد و زنىرا كه قصد سفر داشتند و خرجى نداشتند هزار درهم پرداختم . پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم ساكت ماند. حاضران گفتند: اى رسول خدا، چرا به على فرمودى : رحمت خدا برتو واجب شد و به اين مرد با آنكه بيشتر صدقه داده بود نفرموديد؟رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مگر نديده ايد كه گاه پادشاهى خادم خودرا كه هديه ناچيزى برايش آورده مقام و موقعيتى نيكو مى بخشد و از سوى خادم خود را كههديه ناچيزى برايش آورده مقام و موقعيتى نيكو مى بخشد و از سوى خادم ديگرش هديهبزرگى آورده مى شد ولى آن را پس مى دهد و فرستنده را به چيزى نمى گيرد؟ گفتند:چرا، فرمود: در اين مورد همچنين است ؛ رفيق شما على دينارى را درحال طاعت و انقياد خدا و رفع نياز فقيرى مؤمن بخشيد ولى آن رفيق ديگرتان آنچه داد همهرا براى معاندت و دشمنى با برادر رسول خدا داد و مى خواست بر على بن ابى طالببرترى جويد، خداوند هم عمل او را تباه ساخت و آن راوبال گردن او گردانيد. آگاه باشيد اگر با اين نيت از فرش تا عرش را سيم و زر بهصدقه مى داد جز دورى از رحمت خدا و نزديكى به خشم خدا و در آمدن در قهر الهى براىخود نمى افزود.(204)
على (عليه السلام ) فرمود: گروهى خدا را از روى رغبت پرستيدند و اين عبادت تاجراناست . گروهى خدا را از روى ترس و بيم پرستيدند و اينعبادتبردگان است ، و گروهىخدا را از روى شكر و سپاسگزارى پرستيدند و اين عبادت آزادگان است .(205)
و فرمود: خدايا، من تو را از بيم عذاب و طمع د رثوابت نپرستيدم ، بلكه تو را شايستهبندگى ديدم و پرستيدم .(206)
و فرمود: دنيا همه اش نادانى است جز مكانهاى علم ، و علم همه اش ‍ حجاب است جز آنچهبدان عمل شود، و عمل همه اش ريا و خودنمايى است جز آنچه خالص (براى خدا) باشد، واخلاص هم در راه خطر است تا بنده بنگرد كه عاقبتش چه مى شود.(207)
عمل اگر براى غير خدا باشد، وزر و وبال صاحب آن است و اگر انفاق به نيت فخر ومباهات باشد، نصيب سگان و عقابان است . در اين زمينه حكايت لطيفى را كه دميرى در كتاب(حياة الحيوان ) آورده بنگريد:
امام علامه ابوالفرج اصفهانى و ديگران حكايت كرده اند كه : فرزدق شاعر مشهور بهنام همان بن غالب ، پدرش غالب رئيس قوم خود بود، زمانى مردم كوفه را قحطى وگرسنگى سختى رسيد، غالب پدر فرزدق مذكور شترى را براى خانواده خود كشت وغذايى از آن تهيه كرد و چند كاسه آبگوشت براى قومى از بنى تميم رستادو كاسه اىهم براى سحيم بن وثيل رياحى كه رئيس قوم خود بود فرستاد. سحيم كسى است كه درشعر خود گفته بود: (من مردى شناخته شده و خوشنام و با تجربه و كاردانم ، هرگاهعمامه بر سر نهم مرا خواهيد شناخت ) و حجاج هنگامى كه براى امارت كوفه وارد كوفهشد در خطبه خود به اين شعر تمثل جست .
وقتى ظرف غذا به سحيم رسيد آن را واژگون ساخت و آورنده را كتك زد و گفت : مگر مننيازمند غذاى غالب هستم ؟ اگر او يك شتر كشته من هم شترى مى كشم . ميان آنان مسابقهشتر كشى راه افتاد، سحيم يك شتر براى خانواده خود كشت و صبح روز بعد غالب دوشتر كشت ، باز سحيم دو شتر كشت و غالب در روز سوم سه شتر كشت ، باز سحيم سهشتر كشت و غالب در روز چهارم صد شتر كشت . سحيم چون آن اندازه شتر نداشت ديگرشترى نكشت اما آن را به دل گرفت .
چون روزهاى قحطى سپرى شد و مردم وارد كوفه شدند، بنى رياح به سحيم گفتند: ننگروزگاررا متوجه ما ساختى ، چرا به اندازهغالب شتر نكشتى و ما آمادگى داشتيم كه بهجاى هر شترى دو شتر به تو بدهيم . سحيم چنين عذر آورد كه شترانشدر دسترس نبودند،آن گاه سيصد شتر پى كرد و به مردم گفت : همى بخوريد. اين حادثه در دوران خلافتامير مؤمنان على بن ابى طالب (عليه السلام ) اتفاق افتاد،از آن حضرت دربارهحلال بودن خوردن آنها فتوا خواستند، حضر حكم به حرمت كرد و فرمود: اين شتران نهبراى خوردن كشته شده اند و از كشتن آنها مقصودى جز فخر و مباهات در كار نبوده است .از اين رو گوشت آنها را در زباله دان كوفه ريختند و خوراك سگان و عقابان و كركسانگرديد.(208) و (209)


صفات و خصال امام على (ع )  

امام باقر فرمود: (قسم به خداوند، روش و شيوه حضرت على (عليه السلام ) چنين بود:همانند بنده ها غذا مى خورد و بر زمين مى نشست و اگر دو پيراهن سنبلانى مى خريدخدمتكارش را خبر مى كرد تا هر كدام را مى خواهد بهترينش را انتخاب كند و خود آن ديگر رامى پوشيد، هرگاه پيراهنى آستينش بلندتر بود خود آن را قطع مى كرد و اگر دامنلباس عربى اش از برآمدگى و قوزك پاشنه پا مى گذاشتآن را كوتاه مى كرد: پنجسال خليه بود (براى خود) نه آجرى بر آجر و نه خشتى بر خشت نهاد، و نه مالك دهى ،و نه طلا و نقره اى شد تا از خود به ارث گذاشته باشد. به مردم نان گندم و گوشتمى خورانيد ولى خودش به منزل مى رفت و از نان جو و سركه استفاده مى كرد؛ اگر دوكار خداپسند برايش پيش مى آمد، سخت ترين را انتخاب مى كرد و هزار بنده را از دسترنجدستى كه به خاك آلوده و با چهره اى عرق كرده ، خريد و آزاد كرد.
هيچ كس طاقت كار او را نداشت و در شب و روز هزار ركعت نماز مى خواند، و شبيه ترين مردمبه آن حضرت ، امام زين العابدين (عليه السلام ) بود و بعد از او كسى را طاقتعمل او نبود) يكى از تابعين از انس بن مالك شنيد كه اين آيه : (اءمن هو قانت آناهالليل ساجدا و قائما يحذر الاءخرة ويرجو رحمة ربه )(210) (آيا آن كس كه شبرا به سحده و قيام و طاعت پردازد از عذاب آخرت ترسان است و به رحمت خدا اميدوار است) درباره حضرت على (عليه السلام ) نازل شده است . آن مرد گويد: (آمدم به نزد على(عليه السلام ) تا ببينم چگونه عبادت پروردگار را مى كند؛ خدا را شاهدمى گيرم كهوقت مغرب نزد او رفتم ، ديدم با اصحابش نماز مى خواند، وقتى نماز تمام شد شروعبه خواندن تعقيبات نمود تا اين كه براى نماز عشا برخاست ؛ بعد حضرت به منزلشآمدو من هم با او به منزلشدرآمدم و او در طول شب تا طلوع فجر، مشغولنماز و تلاوتقرآن بود، پس وضو را تجديد كرد و به سوى مسجد رهسپار شد، با مردم نماز جماعت رابرقرار كرد، بعد مشغول تعقيب شد تا آفتاب طلوع كرد؛ بعد از آن مردم به حضرتشرجوع كردند از جمله دو مرد براى محاكمه ، نزدش نشستند و پس از آن دو مرد ديگر آمدند،تا وقت ظهر حضرت مشغول قضاوت و دادرسى بود؛ وضويى براى نماز ظهر گرفت ونماز را به جماعت برقرار كرد، بعد مشغول تعقيبات شد تا نماز عصر را با آنها خواند.بعد وقت مراجعات مردم مى رسيد، دو نفر دو نفر مى آمدند تا حضرت در موردشان فتوا دهدو قضاوت كند تا آفتاب غروب كرد. من گفتم : خدا را شاهد و گواه مى گيرم كه اين آيهدرباره حضرتش نازل شده است ).(211)


next page

fehrest page

back page