بعضى از اسماء و صفات روز قيامت كه در قرآن مجيد و روايات خاندان عصمت و طهارتعليهم السلام آمده است را به طور اختصار ذكر مى كنيم :
1 مالك يوم الدين : (صاحب اختيار روز قيامت است .) (سوره حمد)
2 يوم القيمَةِ: (روز قيامت ).
3 يَوْمَ الحَسْرَة : (روز حسرت ). (مريم : 39)
4 يَوْم النّدامَةِ: (روز پشيمانى )
5 يَوْم الاْزِفَة : (روزى كه هر كسى نسبت به نتيجهاعمال خود پى مى برد) (غافر: 18).
6 يَوْم التّغَابُن : (روز غَبْن و زيان بدكاران ) (تغابن 8).
7 يومَ الفَصلِ: (روز جدايى خوبان از بدان ) (دخان 40).
8 يَوْم الجزاء: (روز پاداش و كيفر) (انعام : 93).
9 يَوْم النفخه : (روز نفخه صور) (طه 102)
10 يَوْم النشر: (روز نشر عمل ) (تكوير 10)
11 يَوْم الواقعة : (روز واقعه بزرگ ) (واقعه 1)
12 يَوْم الشاهد و المشهود: (سوگند به شاهد و مشهود (گواهان موعود و آنچه در آن روزديده مى شود.) (بروج 3)
13 يوم العرض : (روز عرض بر پروردگار) (الحاقة 18)
14 يوم ترجف الراجفة : (روزى كه زمين به سختى و شدت بلرزد.) (نازعات 7)
15 ثُمّ تردّون الى عالم الغيب و الشهادة : (روزيكه به سوى خداوند عالم به غيب وشهود باز مى گردند.) (توبه 94)
16 ثمّ ردّوا الى اللّه مواليهم الحق : (روزى كه بسوى خدا بحق مولاى شماست باز مىگردند.) (انعام 62)
17 يوم يخرجون من الاجداث سراعا: (روزى كه بسرعت سر از قبرها در آوردند) (معارج43)
18 يوم ترج الارض رجا: (روزى كه زمين سخت بلرزه درآيد) (واقعه 4)
19 يوم تكون السماء كالمهل وتكون الجبال كالعهنولايسئل حميم حميما: (روزى كه آسمان مانند مس گداخته بشود و كوه ها چون پشم حلاجىشود و دوستى از حال دوست ديگر نپرسد.) (معارج 8)
20 يوم يقوم الروح والملائكة صفا صفا: (روزى كه فرشتگان صف در صف ايستادهاند) (نباء 38)
21 يوم يفر المراء من اءخيه و اءمه و اءبيه وصاحبته و بنيه : (روزى كه هر كس ازبرادر و مادر و پدر و همسر و فرزند خويش مى گريزد) (عبس 34)
22 يوم يقوم الناس لربّ العالمين : ( روزيست كه مردم در برابر فرمان پروردگاربه پا خيزند) (مطففين 5)
23 يوم تاءتى كلّ نفس تجادل عن نفسها: (روزى كه هر نفسى از جانب خود مجادله و دفاعمى كند) (نحل 111).
24 يوم يبعثهم اللّه جميعا وفينبهم بما عملوا: (روزى كه خلق بخدا باز گردند و ازنتيجه اعمالشان آگاه شوند.) (مجادله 6)
25 يَوْمَ لا يغنى مَوْلىً عن مولىٍ شيئا ولا هم ينصرون الاّ من رحم اللّه انه هو العزيزالرحيم : (روزى كه دوستى از براى دوستى اثرى ندارد. و قادر بر هيچ كمكى نيست مگرآنكه خداوند بر حالشان ترحم كند) (دخان 41)
26 يوم تبدل الارض غير الارض والسموات : (روزى كه زمين را به غير اينمبدل كنند و هم آسمانها را (دگرگون سازند) (ابراهيم 48)
27 ويوم يعض الظّالم على يديه : (و روزيكه ستمگران دست حسرت به دندان گرفتهو به سختى مى فشارند) (فرقان 27)
28 يوم لاينفع مال و لابنون : (روزى كه مال و فرزندان بهحال انسان سودى نبخشند) (شعراء 88).
29 يوم الجمع (يوم يجمعكم ليوم الجمع ): (روزى كه همه مردم را براى حساب جمع مىكنند.) (تغابن 8)
30 يوم نبطش البطشة الكبرى : (روزى كه گرفته مى شوند گرفتنى سخت ) (دخان168)
31 يوم خمسين الف سنة (تعرج الملائكة والروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الفسنة ): (روزى كه فرشتگان به سوى (عرش ) خدا بالا روند، در روزى كه مدتش پنجاههزار سال خواهد بود) (معارج 4).
32 يوم الذكر (يتذكّر الانسان ما سعى ): (روزى است كه آدمى هرچه كرده بياد آورد.)(نازعات 35)
33 يوم الوعيد: (روز ترس ) (ق 20).
34 يوم تبيض وجوه وتسودّ وجوه : (روزى خواهد آمد كه صورت بعضى ها سفيد وصورت بعضى ها سياه مى گردد) (آل عمران 106)
35 يوم لاينفع الظالمين معذرتهم : (در آن روز ستمكاران را (پشيمانى ) و عذر خواهىسودى ندهد) (غافر52)
36 يوم لاتملك نفس لنفس شيئا: (روزى كه هيچكس براى كسى چيزى را مالك نيست (يعنىدفع ضررى و جلب منفعتى از كسى براى كسى نتوان كرد) (انفطار 19)
37 يوم الموعود: (سوگند به روز وعده ) (بروج 3)
اينها خلاصه اى بود از اسماء و صفات قيامت .
اللهم انى اعوذ بك من ان تفضحنى فى ذلك اليوم يا كريم ، يا كريم ، العفو، العفو،السّتر، السّتر.
(پروردگارا از گناهان و زشتيهايم در آن روز به تو پناه مى برم ، اى خداى كريم ازتو عفو مى طلبم ، از تو بخشش مى طلبم ، پرده پوشى كن ، عيبم را بپوشان).(115)
دوباره مردمان از مرد و از زن
|
شوند زنده دگر با روح و با تن
|
ز نيك و بد همه يابند سزا را
|
كه قرآن مى دهد از آن گواهى
|
همانكس كه ترا آورده اين جا
|
چنان كه بار اول كرده ايجاد
|
چنان كه بار اول كرده ايجاد
|
روان ما به سوى او روان است
|
جزاى هر عمل از نيك و از بد
|
رود دوزخ يقين مشرك و كافر
|
به جنت مى خرامد شاد و خوشنود
|
هر آن مؤ من كه عامل شد به موعود
|
خدا و كار و نفس خود شناسد
|
هر آنكس ذات و نفس خود شناسد
|
از اين ره عارف معبود گردد
|
(مقدم ) شد به نفس خويش حيران
|
كجا عارف شود بر ذات يزدان
|
نمونه اى از عبد
ايّاك نعبد وايّاك نستعين فقط تو را عبادت و طاعت مى كنم و مىپرستم و عبد و بنده تو هستم و فقط از تو يارى مى خواهم .
مرد نيكوكار و صالحى به بازار رفت كه بنده اى بخرد، وقتى غلام زرخريد را به اوعرضه كردند، به آن غلام گفت : اسمت چيست ؟ گفت : فلان .
گفت : چه كاره هستى ؟ گفت : فلان .
شخص خريدار به برده فروش گفت : من اين غلام را نمى خواهم ، غلام ديگرى بياور.
هنگامى كه غلام ديگرى آورد، آن شخص خريدار به آن غلام گفت : نامت چيست ؟
گفت : هر نامى كه تو بگذارى .
مولا گفت : خوراكت چيست ؟ غلام گفت : آنچه تو عطا كنى .
مولا گفت : چه نوع لباسى مى پوشى ؟ غلام گفت : هر لباسى كه تو به من بپوشانى.
مولا گفت : چه كاره هستى ؟ غلام گفت : هر دستورى كه تو بفرمايى .
مولا گفت : چه چيزى را اختيار مى كنى ؟ غلام گفت : (من بنده هستم ، بنده كه از خود اختيارىندارد.)
مولا گفت : اين بنده حقيقى است ، اين بنده را بايد خريد.
(ما هم بايد حالمان مثلحال اين بنده باشد با مولايمان كه خدا است يعنى : خود را واقعا عبد و بنده بدانيم.)(116)
آن بنده اى كه طاعت مولى نمى كند
|
بهر جزايش توشه مهيا نمى كند
|
هر كس كه نان زقوت بازوى خود خورد
|
قد طمع به پيش كسى تا نمى كند
|
بيچاره آنكه در طلب جسم سالم است
|
درد روان خويش مداوا نمى كند
|
آن عاقلى كه عقل سليمش بود دليل
|
عقبى به دار ملعبه سودا نمى كند
|
وارسته است مرد خداجوى و خويش را
|
وابسته علايق دنيا نمى كند
|
(ناصر) هر آنكه تشنه حق و حقيقت است
|
از كينه و مجادله پروا نمى كند
|
(ناصر انصارى )
وظيفه بندگى
عابدى در بنى اسرائيل از مردم كناره گيرى نمود و مدّت هفتادسال مشغول عبادت شد.
خداى عليم مَلَكى را نزد او فرستاد كه به او بگويد: عبادتهاى توقبول نيست و خودت را به مشقت و سختى نينداز و جد و جهد هم نكن .
عابد گفت : (آنچه كه بر من لازم و واجب است ، عبوديت و بندگى مى باشد، لذا من بايدوظيفه خود را هميشه انجام دهم ، و قبول شدن و نشدن آن مربوط به معبود من است !)
وقتى آن ملك مراجعت نمود، خداوند سبحان فرمود: عابد چه گفت ؟
ملك گفت : پروردگارا تو عالم ترى كه او چنين و چنان گفت .
خداوند سبحان فرمود: (نزد آن عابد برو و به او بگو: ما طاعت هاى تو را بخاطر نيتثابتى كه در بندگى دارى قبول كرديم .)(117)
يارب اى قادر معبود شه كون و مكان
|
مالك الملك تويى مصدر خيرات جهان
|
چشم اميد بلطف و كرمت دوخته ام
|
گر چه از بار گنه قامت من گشته كمان
|
قاصر از معرفت ذات تو ارباب عقول
|
وهم ما نيست ترا لايق توصيف و بيان
|
عبد آبق من و مولاى پذيرنده تويى
|
من غريق يَمِ عصيان و تو مرا حصن و امان
|
من ذليل و تو عزيزى و جليلى و جواد
|
من گدا بنده عاجز ، تو قوى و سلطان
|
(ناصر) از غير خدا ديده فرو بند كه نيست
|
بجز از او به يقين دادرس و دادستان
|
(ناصر انصارى اصفهانى )
نامه به خدا
به خليفه (هارون الرشيد) خبر دادند، دزدانى چند سر راه قافله را مى گيرند، دست بهسرقت و قتل مى زنند و چند قافله اى از حجاج و زائرين بيت اللّه الحرام را مورد دستبردقرار داده اند.
هارون ماءمورين را فرستاد و دستور داد با آنها به شدّتعمل كنند و همه را دستگير كنند.
ماءمورين هارون پس از تلاش هاى زياد سارقين را دستگير كردند، و قاصدى هم به دربارهارون فرستادند، و عدد دزدان هم كه ده نفر بودند به خليفه گزارش كردند.
ماءمورين با دزدان به طرف بغداد حركت كردند، شبها در منزلى استراحت مى كردند، روزهاهم راه مى رفتند. اتّفاقا يكى از اين شب ها كه مى خواستند بخوابند با اينكه ماءمورينبه نوبت نگهبانى مى دادند كه دزدها فرار نكنند، با اينحال وقتى صبح بيدار مى شوند مى بينند دزدها نه نفر شده اند و يكى از آنها فرار كرده، هرچه جستجو مى كنند اثرى نمى يابند.
از طرفى هم عدد آنها بگوش هارون رسيده است حالا اگر نُه نفر را ببرند، هارون مىگويد: آن فرارى رشوه به ماءمورين داده ...
خلاصه ماءمورين حيران و ناراحت جلوى راه ايستادند، پير مردى را ديدند از حج برمىگردد، دستهاى او را بستند، هرچه گفت : موضوع چيست ؟ گفتند: يك نفر كم داريم و او رابا آن نُه نفر دزد به بغداد آوردند و به دربار هارونى تسليم و سپس به زندان انداختند.
دزدان از زندان نامه هائى بدوستان و آشنايان خود فرستاده و كمك خواستند، دوستان آن نُهنفر دزد واقعى ، كه در دستگاه هارون مقامى داشتند، دست بكار شده و به مدت دو روز آنهارا از زندان آزاد و آنها بكار خويش ادامه دادند.
فقط پيرمرد حاجى كه از مكّه برگشته ؛ بيگناه و به خاطر اينكه يكى كم داشتند درزندان ماند، زندانبان دلش به حال او سوخت و گفت : همانطور كه رفقايت براىدوستانشان نامه نوشتند و مدد خواستند و اقداماتى هم براى آزادى آنها شد ونجات پيداكردند، تو هم فكرى بكن شايد دوستى به نظرت برسد و نامه اى به او بنويس كه اززندان آزاد شوى .
پير مرد گفت : آرى دوستى دارم و از تو مى خواهم كاغذى با قلم براى من بياورى .
زندانبان برايش آورد و پيرمرد نوشت : (منالعبدالذليل الى الربّ الجليل ) از طرف بندهذليل بسوى پروردگارجليل .
سپس نامه را به زندانبان داد و از او خواست نامه را روى پشت بام زندان بگذارد.
زندانبان نامه را بخواهش پيرمرد زندانى ، بالاى بام زندان گذارد و برگشتداخل زندان و به پير مرد گفت : نامه را روى پشت بام گذاردم و باد آن را به هوا بلندكرد.
پير مرد گفت : بسيار خوب نامه به دوستم خواهد رسيد.
(هارون الرشيد شب در بستر آرميده بود، كه در خواب مى بيند، كسى به او مى گويد:پير مردى از بندگان من در زندان تو است كه بى گناه مانده ، همين امشب او را با احترامآزاد كن و اگر نجاتش ندهى ، زيان متوجه تو و قصرت خواهد شد.)
هارون الرشيد از خواب بيدار شد و وزيرش را فرستاد زندان را مورد بازديد قرار داد،پير مرد را از زندان بيرون آورده به حضور هارون آوردند.
هارون پير مردى را ديد كه در نهايت فصاحت است ، علّت زندان افتادن او را پرسيد؟ گفت :
من نمى دانم ماءمورين مرا گرفته و گفتند: يك نفر را كم داريم چند روز است در ميانزندانم .(118)
به ابرار و به اخبار و امامان
|
به عشاق پريشان و دل افكار
|
كه اندر راه معشوقند نالان
|
به هنگام سحر افتان و خيزان
|
عطا كن بينش و ثابت قدم دار
|
تو ما را در طريق و راه جانان
|
رسان صاحب زمان مولاى مارا
|
كه تا بر ديدگان خاك قدومش
|
كشد (ناصر) به عز و رفعت و شاءن
|
(ناصر)
بندگى خدا
(ابو نصر سامانى ) وزير سلطان طغرل بود، او عادت داشت ، پس از نماز صبح برسر سجاده مى نشست اَوْراد و اَذْكار و دعا مى خواند تا اينكه آفتاب طلوع كند، آنگاه به خدمتسلطان مى رفت .
يك روز صبح كه آفتاب طلوع نكرده بود، سلطان كسانى را بهدنبال وزير فرستاد و به او گفت : براى امر مهمى وزير را بگوئيد بيايد.
فرستادگان آمدند و او را بحضور شاه خواندند.
وزير چون ادعيه و اَوْرادَش تمام نشده بود، بفرمان شاه التفات نكرده ، و به دعا و مناجاتادامه نمود.
آنان به حضور سلطان آمده و او را از عدم توجه وزير آگاه كردند، وزير چون اَوْرادَشتمام شد، به خدمت سلطان آمد، شاه با نهايت خشم و غضب گفت : چه شده كه به گفته مااعتنا نمى كنى ، و چرا وقتى فرمان ما به تو رسيد به تاءخير انداختى ؟!
وزير گفت : (شاها من بنده خدا هستم و چاكر شما، تا از بندگى خدا فارغ نشوم بهچاكرى نتوانم پرداخت ). اين كلمه در سلطان چنان اثر كرد كه گريان شده و وزير راتحسين كرد و گفت : (بندگى خدا را بر چاكرى ما مقدّم دار تا به بركت آن سلطنت ماپابرجا باشد.)(119)
خرّم كسى كه ز اهل جهان ديده بر گرفت
|
غير از خدا ز خلق زمانه نظر گرفت
|
تمكين خلق و بندگى بندگان نكرد
|
آزاد مرد بُد كُلَهِ خود بسر گرفت
|
خرچنگ وار آب گل آلود را نخورد
|
از كجروى ، ز چشمه حق ، آب سر گرفت
|
در عالمى كه مزرعه آخرت بود
|
افشاند بذر نيكى و آخر ثمر گرفت
|
از بهر دفع نفس و دفاع از حريم عقل
|
تيغ جهاد اكبر خود بر كمر گرفت
|
(ناصر انصارى )
غلام باخدا
(عبداللّه مبارك ) مى گويد: براى خريد يك غلام به بازار برده فروشان رفتم ، درآنجا غلامى را ديدم كه بسيار ضعيف و لاغراندام بود، امّا در چهره اش آثار خير مشاهده كردم.
پيش صاحب غلام رفتم و قيمت او را پرسيدم ، گفت : اين غلام به درد كار تو نمى خورد،زيرا شب ها گريه و ناله سر مى دهد.
گفتم : عيبى ندارد من او را مى خواهم . بالا خره غلام را با قيمت كمى خريدم و به او گفتم :برخيز تا به خانه ام برويم ، زيرا كه تو را از مولايت خريدم .
گفت : روزها هرچه فرمان دهى ، اطاعت مى كنم ، امّا شب ها با من كارى نداشته باشى .
قبول كردم و با هم به خانه آمديم ، در خانه براى او اطاقى معيّن كردم تا در آنجا بهاستراحت بپردازد، نيمه هاى شب از خواب برخاستم و تصميم گرفتم كه سرى به اطاقغلام بزنم و احوال او را جويا شوم .
(وقتى كه به اطاقش چشم انداختم ، ديدم كه نورى از اطاقش به آسمان مى رود و فضاىآنجا را پركرده است . و غلام سرگرم مناجات به درگاه خداوند است و اظهار عجز و نيازمى كند.
او مى گفت : خدايا هر كس از تو دنيا را مى خواهد، امّا من آخرت را برگزيده ام .
خدايا هر كس از تو مال مى خواهد، اما من فرداى قيامت را مى خواهم ، كه پيش پيغمبرتشرمنده نباشم ...)
همانطور مات و مبهوت پشت درب اطاق ايستادم تا اينكه صبح شد و غلام بيرون آمد.
روى دست و پاى او افتادم و به او گفتم : كه من تو را نمى شناختم از امروز مرا ببخش وبر من منّت بگذار و مرا به غلامى بپذير.
گفتم : تو آزادى ، اما مرا به غلامى خود قبول كن .
غلام حالش دگرگون شد و سر به سجده گذاشت و عرض كرد: (خدايا، اين مولاى كوچكمن ، مرا آزاد كرد، تو هم كه مولاى بزرگ من هستى ، مرا آزاد كن و به جوار خود ببر...)
هنوز در سجده بود و راز و نياز مى كرد كه جان به جان آفرين تسليم نمود(120).
چو شو گيرم خيالت را در آغوش
|
غلام خوشحال
يكى از بزرگان ، در روزگار قحطى ، غلامى را ديد كه بسيارخوشحال و شاد بود.
به او گفت : مگر نمى بينى كه مردم چگونه گرفتار و در غم و غصه هستند، مگر تو غم واندوهى ندارى ؟
غلام گفت : من غمى ندارم ، زيرا مولايى دارم كه انبارش پر از گندم است او براى منكافى است .
آن بزرگ مرد ناگهان بر سرش زد و با خود گفت : (آيا يك بار شده كه در عمرت ، چنينحالتى نسبت به مولا و خداوند خود داشته باشى و او را براى خودت كافى بدانى؟!)(121)
كه اندر كوى معشوق اند حيران
|
به آنهايى كه با غم مبتلايند
|
براهت همچنان نى در نوايند
|
به زُهّادى كه خوانندت سراپا
|
مرا از حد فزون گرديده عصيان
|
كه بر رويم ببسته راه غفران
|
گران بارم ز عصيان كردگارا
|
منم عبد ذليل و خوار و مضطر
|
منم مذنب تو غفّار الذّنوبى
|
اگر چه بد فعال و بد سرشتم
|
چو (ناصر) غرق درياى گناهم
|
بنده و مولا
فردى مى گفت : روزى به غلامى رسيدم و صحبتى با او كردم كه بسيار در من اثرگذاشت .
در فصل زمستان او را ديدم كه لباس كمى برتن داشت ، از او پرسيدم : چرا لباسكافى نپوشيده اى ؟
گفت : لباسى در اختيار ندارم .
گفتم : چرا از كسى طلب نمى كنى ؟
غلام گفت : (بنده حق ندارد به غير از مولايش از كسى چيزى بخواهد.)
گفتم : راست گفتى ، چرا از مولايت تقاضا نمى كنى ؟
گفت : مولايم مرا در اين حال مى بيند، اگر مى خواست به من مى داد.
(فهميدم كه راه و روش بندگى در پيشگاه مولاى حقيقى (يعنى خداوندمتعال ) راه و روش اين غلام است ).(122)
خرم آن كس كه بسر شور و نوايى دارد
|
گرم تقديس خدا صبح و مسايى دارد
|
ره بسر منزل فيض احدى برده ز زهد
|
در عبوديت حق راه به جايى دارد
|
خانه قلب بپرداخته از لوث گناه
|
دلش از نور خدا ضوء و ضيايى دارد
|
بس كه بر خاك در درگه حق سوده جبين
|
چهره جلوه گرش نور و جلايى دارد
|
در بيابان فنا گام زن از راه وفاست
|
در سر از كعبه مقصود هوايى دارد
|
شده از خوف خدا پيكر او شاخه بيد
|
هم ز خونابه دل قوت و غذايى دارد
|
غير يارب ميزبانش نبود و رد دگر
|
بهر دردش ز چنين ذكر دوايى دارد
|
دود آهش بهوا همدم فرياد بلند
|
باميدى كه بخشنده خدايى دارد
|
(حجازى )
صراط مستقيم
اهدنا الصراط المستقيم خداوندا ما را به راه راست ومستقيم ات هدايتفرما.
1 (پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و حضرت على بن اءبى طالب عليه السلام )فرمودند:
(منظور از صراط مستقيم قرآن مجيد است ).
2 (جابر و ابن عباس ) گفته اند: (منظور از صراط مستقيم اسلام مى باشد).
3 در اخبار شيعه روايت شده كه : (منظور از صراط مستقيم پيغمبر اعظم اسلام صلى اللهعليه و آله و دوازده امام معصوم عليهم السلام است كه جانشين آنحضرت هستند).
از براى خداى سبحان انواع و اقسام وسائل هدايت مى باشد، كه مرجع كليه آنها اين چهارنوع است :
اوّل : (قوه عقلى و حواس باطنى بشر) كه خدا بوسيله آنها به انسان فيض مى رساندوانسان بمصلحت هاى خويش راهنمايى مى شود.
دوم : (نصب دليلهايى ) كه انسان به وسيله آنها حقّ را ازباطل و مصلحت را از مفسده تشخيص مى دهد.)
سوم : (فرستادن پيامبران و كتب آسمانى است .)
چهارم : (وحى والهام و خوابهاى راست است .)
در مذهب ما علت كل حب وليست
|
آن معرفت و طاعت ذات ازليست
|
مقصود خدا از اين همه خلق جهان
|
پيغمبر و فاطمه و على و اولاد عليست
|
(مقدم )
دين و دعا
صراط در لغت به معناى : طريق است ، ولى در اين آيه شريفه : به معناى دين مى باشد.
زيرا دين انسان را به مقامى مى رساند كه مستوجب ثواب و محفوظ بودن از عقاب است .
پس گويا: (راهى است كه رفتن آن داراى مظنه نجات و سلامتى خواهد بود.)
بعضى ها مى گويند به معناى دعا است :
لذا وجود مقدّس (پيامبر عظيم اسلام صلى الله عليه و آله ) مى فرمايد: خدا را به وسيلهآن زبانهائى بخوانيد كه با آنها معصيت نكرده باشيد.
گفتند: يا رسول اللّه كدام يك از ما هست كه يك چنين زبانى داشته باشد؟!
حضرت فرمود: (بعضى از شما براى بعض ديگر دعا كنيد) زيرا تو با زبان ديگرىو ديگرى با زبان تو گناه نكره است ).(123)
آن صراطى را كزآن بردند نام
|
دين اسلام است و باقى والسلام
|
راه قرآن است و جز اين نيست راه
|
بى سبب جان و تن خود را مكاه
|
چون ره مقصود يك ره بيش نيست
|
جز ره مردان خير انديش نيست
|
تير مى لغزد چو بد باشد كمان
|
شك مَبَر آنجا كه مى باشد يقين
|
چشم بگشا پيش پاى خود ببين
|
(رجاء اصفهانى )
تاءويل آيه
ابن عباس از وجود مقدّس پيامبر عالى قدر اسلام صلى الله عليه و آله روايت مى كند: كهبه حضرت على عليه السلام فرمود:
(تو طريق واضح و صراط مستقيم و يعسوب (يعنى : امير المؤ منين مى باشى ))
كسى كه مى خواهد نظير باد از صراط عبور كند و بدون حسابداخل بهشت شود، بايد وصى و ولى و رفيق و خليفهبلافصل مرا بر اهل بيتم (و مردم )، يعنى على بن ابيطالب ( عليه السلام ) را دوستداشته باشد.
كسى كه ولايت على ( عليه السلام ) را ترك نمايدداخل جهنّم خواهد شد.
به عزت وجلال پروردگارم قسم على همان باب اللّه است راه ديگرى نيست ، جز اينكهبايد از آن درداخل شد.
(على بن اءبيطالب ( عليه السلام )صراط مستقيم است ، على ( عليه السلام ) همان كسىاست كه فرداى قيامت از ولايت او سؤ ال خواهد شد.)(124)
تا شوى در هر دو عالم رستگار
|
باش در اين راه محكم پايدار
|
(مقدم )
محبت على و اهلبيت او
(آقا امام باقر عليه السلام ) فرمود: (رسول خدا صلى الله عليه و آله ) فرمود: ازشما كسى كه محبتش به اهل بيت من بيشتر باشد قدمش بر روىپل صراط از لغزش مصون تر است .
و همچنين فرمود:
يا على محبّت تو در دل مؤ من جاى نمى گيرد مگر اينكه خداوند او را از لغزش برپل صراط نگهدارى خواهد كرد و قدمهاى او را محكم و استوار خواهد نمود و به خاطر محبتتو او را به بهشت خواهد برد.
و همچنين فرمود:
دوستى على بن ابيطالب عليه السلام گناهان شيعيان را مى خورد، همانطورى كه آتشهيزم را از بين مى برد.
و همچنين فرمود:
(حبّ اهل بيت من در هفت موضع ترسناك براى شما مفيد است :
1 هنگام مرگ .
2 در گور.
3 موقع برخواستن از قبور.
4 وقت باز شدن كتاب .
5 در رسيدگى حساب .
6 زمان سنجش اعمال .
7 در گذشتن از صراط.)
(حضرت ابى ذر رضى اللّه عنه ) مى گويد: ديدم حضرترسول صلى الله عليه و آله ) دست مباركشان را بر روى كتف آقا على عليه السلامگذاشت و فرمود:
يا على ! هر كس ما را دوست داشته باشد از عرب است (يعنى از ماست ) و كسى كه ما رادشمن داشته باشد بى دين است .
شيعيان ما اصيل زاده و از خاندان شرف اند و كسى بر ملت ابراهيم عليه السلام نيست ،مگر ما و پيروان ما، و ساير مردم از اين راه بدورند.
خداوند و فرشتگان ، بَديهاى پيروان ما را از بين مى برند، همانطور كه تيشه ساختمانو بنا را خراب مى كند.(125)
گر بحر شود مداد و اشجار قلم
|
جن و ملك و انس محاسب باهم
|
مبهوت شوند جمله از فضل على
|
(مقدم )
دوستى على عليه السلام
(ابن عمر) گفت : از (حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله ) راجع به (اميرالمؤمنين على بن ابيطالب ) سؤ ال كرديم ؟
وقتى كه حضرت منظور ما را متوجّه شد ناراحت شد و سپس فرمود:
گروهى و كسانى كه در محور و اطراف و پيرامون على ( عليه السلام ) گفتگو و حرف وكنجكاوى و بحث مى كنند چه حال و منظورى دارند.
منزلت او نزد خدا، مثل منزلت من پيش پروردگار است .
بدانيد: كسيكه (على عليه السلام ) را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و كسيكه مرادوست داشته باشد خدا از او راضى است و كسيكه خدا از او راضى باشد جزاى او بهشتاست .
آگاه باشيد! كسيكه (على عليه السلام ) را دوست داشته باشد از دنيا خارج نمى شود،مگر اينكه از حوض كوثر بنوشد و از درخت طوبى بخورد و جاى خود را در بهشت ببيند.
بدانيد! كسى كه (على عليه السلام ) را دوست داشته باشد، نماز و روزه اوقبول مى شود، و دعاى او مستجاب مى گردد.
با خبر باشيد! كسى كه (على عليه السلام ) را دوست داشته باشد ملائكه براى اوطلب آمرزش مى كنند و درهاى هشت بهشت براى او گشوده و باز مى شود تا از هر درىخواسته باشد وارد شود.
آگاه باشيد، هر كس (على عليه السلام ) را دوست داشته باشد، خداوند بزرگ درفرداى قيامت صحيفه اعمال او را به دست راست او خواهد داد و حساب اومثل حساب انبياء است .
بدانيد! كسى كه (على عليه السلام ) را دوست داشته باشد، خداوند سكرات مرگ را براو آسان مى كند و گور او را باغى از باغستانهاى بهشت مى گرداند.
با خبر باشيد، كسى كه دوست بدارد (على عليه السلام ) را، خداوند به عدد هر رگىكه در بدن اوست ، حورى به او عطا فرمايد، و شفاعت او در هشتاد نفر از اقوام و نزديكانشپذيرفته مى شود و براى او به عدد هر موئى كه در بدن او رسته ، حوريه اى و شهرىدر بهشت است .
هوشيار باشيد، كسى كه (على عليه السلام ) را دوست داشته باشد، خداوند ملك الموترا هنگام جان دادن پيش او مى فرستد بصورتيكه نزد پيغمبران مى فرستاد و از او ترسنكير و منكر را بر مى دارد و چهره او را سفيد و نورانى مى گرداند و با (حمزه سيّدالشهداء) ويرا محشور مى فرمايد.
آگاه باشيد، كسى كه (على عليه السلام ) را دوست داشته باشد خداوند دانش و حكمت رابه دل او جاى مى كند و زبانش را به درستى و راستى گويا نموده و از لغزش و خطاحفظ مى فرمايد.
با خبر باشيد! كسى كه محبّ (على عليه السلام ) است در آسمان و زمين اسير (كمند محبت )حق ناميده مى شود.
با اطلاع باشيد، كسى كه (على عليه السلام ) را دوست داشته باشد، فرشته اى اززير عرش الهى صدايش مى كند و مى گويد: اى بنده خداعمل خالصى شروع كردى ، خداوند گناهان ترا آمرزيد.
بدانيد! هر كس كه (على عليه السلام ) را دوست داشته باشد، مانند ماه تابان شبچهارده به صحراى محشر وارد مى گردد.
آگاه باشيد، كسى كه (على عليه السلام ) را دوست داشته باشد، تاجى بر سر اوگذاشته شده و لباسهاى عزت بر او پوشانيده مى شود.
با خبر باشيد، كسى كه (على عليه السلام ) را دوست داشته باشد ازپل صراط مانند برق جهنده مى گذرد.
با اطّلاع باشيد، هر كه (على عليه السلام ) را دوست داشته باشد امان از آتش دوزخ وعذاب الهى و اجازه عبور از صراط به او عطا مى شود و براى او حسابى نيست و ديوانعمل او را باز نمى كنند و اعمال او را نمى سنجند، و به او مى گويند: بدون حساب بهبهشت داخل شو.
بدانيد! كسى كه دوستدار (على عليه السلام ) است فرشته ها با او مصافحه مى كنند وانبياء به زيارتش مى آيند. و خداوند متعال حاجاتش را برآورد.
آگاه باشيد، كسى كه (آل محمّد صلى الله عليه و آله ) را دوست بدارد، از پس دادنحساب و سنجش اعمال ولغزش از پل صراط ايمن است .
با خبر شويد! شخصى كه بر دوستى (آل محمد صلى الله عليه و آله ) بميرد منضامنم كه او در بهشت با انبياء باشد.
هوشيار گرديد، بر حذر باشيد كسيكه بر دشمنى(آل محمد صلى الله عليه و آله ) بميرد بوى بهشت را نخواهد شنيد.(126)
والى ملك و دين و امكان است
|
زانكه درياى جود و احسان است
|
چون على ، سرور كريمان است
|
چون در آئى به فلك مهر على
|
چه غمت از هلاكت طوفان است
|
كه (مقدم ) غريق عصيان است
|
على عليه السلام و هدايت
(ابان بن ابى عباس ) از (سليم ) نقل مى كند: كه از (مقداد) پرسيدم : بهترين چيزىكه (پيامبر صلى الله عليه و آله ) درباره (على عليه السلام ) سفارش كرد و شنيدىبرايم تعريف كن ، گفت : حضرت فضائل زيادى از (على عليه السلام ) برايم فرمود،مِنْ جُمْلِه اين بود كه : از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:
على عليه السلام حاكم و قاضى اين امّت است ، و ناظر بر آنهاست و متصّدى حساب آنهااست . و صاحب مقام بلند و بزرگ است ، و راه حق روشن و نمايان و نورانى و واضح است ،
و (راه مستقيمى است ) كه به وسيله آن بعد از من ، از گمراهى مى توانيد هدايت يابيد واز كور دلى بيدار شويد، نجات يابندگان به وسيله او نجات مى يابند و به او از مرگمى توان پناه برد، و از ترس مى توان در امان بود.
به وسيله او گناهان محو مى شود و ظلم و ستم دفع مى گردد و رحمتنازل مى شود.
او چشم نگرا و بيناى خداوند و گوش شنوا و زبان گوياى او در ميان خلق است .
او دستِ گشوده و باز خداوند در ميان مردم است و وجه خداوند در آسمان و زمين و دست ظاهرراست خداست .
او طناب قوى و محكم خداوند است ، و ريسمان مورد اعتماد خداست ، كه پاره شدن ندارد.
او در و باب خداوند است كه بايد از آن وارد شد. او همان خانه خداوند است كه هر كه از آندر وارد شود در امان خواهد بود. او وسيله هدايت خداوند است ، (بر مردم ) درپل صراط و در موقع زنده شدن مردگان .(127)
كه هر كس خويش را بهتر شناسد
|
(مقدم )
مجوز عبور از صراط
(حضرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ) از (حضرتجبرئيل عليه السلام ) سؤ ال فرمود: امّت من چگونه از صراط عبور مى كنند؟!
(حضرت جبرئيل عليه السلام ) رفت و دو باره برگشت و فرمود:
خداى تبارك و تعالى به تو سلام مى رساند. و مى فرمايد: تو به توسط نور من ازصراط عبور مى كنى . و على عليه السلام به نور تو از صراط عبور مى كند. و امت توبه نور على از صراط عبور مى كنند.
پس نور امت تو از نور على است و نور على از نور تو و نور تو از نور خداست .
از (ابن عباس ) نقل است كه : به حضرت رسول صلى الله عليه و آله عرض كردم : آيامردم فرداى قيامت وقتى كه مى خواهند از صراط بگذرند جواز مى خواهند؟!
حضرت فرمود: بله .
عرض كردم : آن جواز چيست ؟ و از كجا بايد تهيه كرد؟!
حضرت فرمود: (آن جواز، دوستى على بن ابى طالب عليه السلام است .)(128)
زيبنده قدرت و كمال است على
|
معناى صراط مستقيم ، راه عليست
|
آيات خداى ذوالجلال است على
|
(مقدم )
هدايت به اسلام
در يكى از شهرهاى (آمريكا)، زنى مسلمان شده بود، در حالى كه در آن شهر، مسلمانديگرى وجود نداشت ، تا به او درس اسلام بياموزد.
وقتى خبرنگاران براى تهيّه خبر به او مراجعه كردند، آن زن داستان ايمان آوردن خود وبه راه راست هدايت شدنش را به اسلام اين چنين تعريف كرد:
من در يك خانواده مسيحى زندگى مى كردم ، كه هيچ اسمى از اسلام در آن بُرده نشده بود وهيچكدام از افراد خانواده درباره اسلام چيزى نمى دانستند.
هنگامى كه كودك بودم ، از هوش سرشار و استعداد فوق العاده اى كه خداوند به من دادهبود، همه را به تعجّب مى انداختم . در آن هنگام من از انجام كارهاى زشت و ناروا خوددارىمى كردم و با اينكه در اين كشور زنِ چادرى و باحجاب وجود ندارد، امّا من از همان وقتكودكى از اينكه بدنم را به ديگران نشان بدهم اِبا داشتم . به همين خاطر تن پوشىبراى خودم درست كرده بودم كه سر دستها و پاهايم را مى پوشانيد.
چند سالقبل ، شبى در خواب ديدم كه مردى روحانى و عَبا به دوش به من فرمود:
من از سمت شرق مى آيم ، آنگاه كتابِ مباركى را كه در دست داشت به من نشان داد و فرمود:
راه نجات و سعادتِ تو در اين كتاب است .
از خواب بيدار شدم و سه سال به دنبال آن كتاب ، تمام كتابخانه ها را گشتم ، شايد آنرا بيابم ، ولى موفق نشدم .
روزى يك مسلمان هندى را ديدم ، پرسيدم : از كجا مى آيى ؟ گفت : از هند مى آيم و مسلمانهستم ، من خوابِ خود را براى او تعريف كردم ، او بعد از شنيدنِ سرگذشت من ، دست درجيبش كرد و كتابى درآورد، ديدم همان كتابى است كه در خواب ديده ام .
پرسيدم : اين چه كتابى است ؟.
گفت : (اين قرآن است كه خداوند بر آخرين پيامبرش حضرت محمّد صلى الله عليه و آلهنازل نموده است ، سپس آن كتاب را به عنوان هديه به من داد).
پس از مدتى ترجمه انگليسى قرآن را به دست آوردم ، ديدم همان چيزهايى كه فطرت وعقل به من حكم مى كردند، در قرآن نيز همان دستورات آمده است .
اين ماجرا نشانه هدايت خاصّه خداوند مى باشد، هر كس هدايت الهى را بپذيرد و در طريقفطرتش گام بردارد و خواستار رشد و صلاح و سعادت باشد و آرزوى سعادت وخوشبختى و رفتن به بهشت را داشته باشد، خداوند او را به خودش وانمى گذارد؛ بلكهاو را هدايت مى كند، اين از تاءييدات غيبى الهى مى باشد.(129)
در دل عطش عشق خدايى ماراست
|
ديوانه وصليم و جدايى ما راست
|
هرچند در اين جهان غريبيم همه
|
خود از سر غربت آشنايى ماراست
|
هدايت الهى
(مرحوم فخر الاسلام ) ابتدا يكى از كشيش هاى بزرگ و معروف مسيحى بود، امّا پس ازمدّتى پى به حقانيت اسلام بُرد و چون مَردى آزاده بود، مسلمان گرديد و چند كتاب نيز درردّ مسيحيّت و يهود نوشت . او مقدّماتِ مسلمان شدن خود را چنين تعريف مى كرد:
(وطنِ من آمريكا است ) پدرانم همگى كشيش و از علماىِ مسيحى بودند؛ از ابتداىِ جوانى ،شوقِ تحصيل علوم دينى داشتم ، بنابراين سرگرم علوم دينى شدم و كم كم مدارج علمىرا طى كردم ، تا اينكه كوچ كرده و خود را به مجلس درس (پاپ اعظم ) رسانيدم .
در مجلسِ درس او چهارصد نفر شركت داشتند و من در ميانشان از هوش و استعداد بيشتربرخوردار بودم ، به همين دليل مورد علاقه پاپ شدم به طورى كه تنها كسى بودم كهاجازه ورود به حَرَم پاپ را داشتم .
روزى به مجلس درس پاپ رفتم ، او نيامده بود، گفتند: امروز پاپ مريض است و نمىآيد، شاگردان خودشان بحث مى كردند، صحبت راجع به كلمه (فارقليط) بود كه اينلفظ در (انجيل ) آمده است ، هر كس آن را طورى معنى مى كرد و چيزى مى گفت .
من به ديدن پاپ رفتم ، او در بستر افتاده بود، گفتم : (به مجلس درس رفتم شمانيامده بوديد از اين رو به ديدنتان آمدم .)
پرسيد: (در نبودن من مباحثه برقرار بود؟) گفتم : آرى ، در مورد كلمه (فارقليط)بحث مى كرديم . عدّه اى مى گفتند: به معنىِ (تسليت دهنده ) است . حضرت عيسى فرمودهاست : (من مى روم و پس از من فارقليط مى آيد) پاپ گفت : (هيهات هيچ كس خبر از معنىآن ندارد).
تا اين جمله را گفت ، من كه شيفته كمال بودم ، دامنش را گرفتم و از او خواستم كه معنىِاين كلمه را به من بگويد: او گفت : صلاح نيست ، زيرا اظهارِ معنىِ آن براى من و توضرر دارد.) من اصرار كردم و او را سوگند دادم ، پاسخ داد: (معنى كلمه را به تو مىگويم ، به شرطى كه تا وقتى من زنده ام آن را فاش نكنى .) من پذيرفتم .
او گفت : (اين كليد را بردار و درِ آن جعبه را باز كن ، در آن جعبه اى قرار دارد، آن را همباز كن ، در آن كتابى به زبانِ (شريانى ) وجود دارد كه هزاران سالِقبل نوشته شده است .)
وقتى كتاب را برداشتم ، گفت : (فلان صفحه را بياور.) آن صفحه را پيدا كردم ديدمراجع به كلمه (فارقليط) بحث كرده است و گوشه اش نوشته : (فارقليط همانحضرت محمّد صلى الله عليه و آله است .)
پرسيدم : (اين محمّد صلى الله عليه و آله كيست ؟) پاپ پاسخ داد: (همان كسى كهمسلمانان او را پيامبر مى دانند.)
گفتم : (پس مسلمانان بر حقّ هستند؟)
گفت : (آرى )
پرسيدم : (پس چرا شما حقّ را ظاهر نمى كنيد).
پاپ گفت : (افسوس كه من در آخر عمرم به اين راز پى بُردم ، امّا اگر آن را اظهار كنم ،حكومت مرا مى كشد، به هر كجا روم ، حتّى در ميانِ مسلمان ها، حكومت مرا پيدا مى كند و بهقتل مى رساند.
صلاح من در سكوت است . ولى تو جوان هستى ، مى توانى فرار كنى و بروى ).
دستش را بوسيدم و از او خداحافظى كرده و همان روز به راه افتادم تا اينكه واردِ (شام )شدم . لطفِ خدا شاملِ حالِ من شد، مرا به يكى از علماىِ (شيعه ) معرفى كردند با دستِ اواسلام آوردم و صرف و نحو و منطق و معانى بيان را خواندم ، سپس به (نجف اشرف )رفتم و خدمت (سيد كاظم يزدى ) و (آخوند خراسانى ) به مرحله اجتهاد رسيدم ، پس ازآن براى زيارتِ آرامگاه (حضرتِ امام رضا سلام اللّه عليه ) به ايران رفتم .
در تهران خبردار شدم كه مسيحيان چند كتاب در ردّ اسلام نوشته اند، خداوند به من توفيقداد كه چند كتاب در ردّ آنها بنويسم و تهمت هايشان را پاسخ دهم .)
مرحوم فخر الاسلام بيست جلد كتاب با بيانى شيرين لذّت بخش نوشته است ، به راستىكه اين تاءييد الهى در نصرت اسلام است ، كه يك نفر همه تبليغاتِ مخالفين راباطل نمايد.(130)
تا بر امان تو ما دست تولا زده ايم
|
به تولاى تو بر هر دو جهان پا زده ايم
|
تا نهاديم به كوى تو صنم روى نياز
|
پشت پا بر حرم و دير و كليسا زده ايم
|
در خور مستى ما رطل و خم ساغر نيست
|
ما از آن باده كشانيم كه دريا زده ايم
|
نشوى غافل از انديشه شيدايى ما
|
گر چه زنجير بپاى دل شيدا زده ايم
|
جاى ديوانه چو در شهر ندادند (هما)
|
من و دل چند گهى خيمه به صحرا زده ايم
|
(هماى شيرازى )
( صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم ولا الضالين )
خداوندا ما را به راه كسانى كه آنها را مشمول نعمت خود ساختى (هدايت كن ). نه راهكسانى كه بر آنها غضب كرده اى و نه راه گمراهان .
منظور آيه
كلمه صراط الذين عطف بيان است براى الصراط المستقيم يعنى راه آن افرادى كه بوسيله طاعتشان به آنها نعمت عطا كردى .
آنها اشخاصى هستند كه اين آيه شريفه ايشان را معرفى مى كند و مى فرمايد: افرادىكه از خدا و رسول اطاعت كنند، با آن افرادى خواهند بود كه خدا نعمت به آنها عطا كردهاست ، از قبيل : پيامبران ، راستگويان ، شهيدان و نيكوكاران .(131)
منظور از المغضوب عليهم به اتفاق شيعه و سنّى ، يهوديان مىباشند. به دليل اين آيه شريفه كه درباره ايشان مى فرمايد: (آن افرادى كه خدا آنانرا لعنت كرده و بر آنها غضب نموده و گروهى از آنها رابشكل بوزينه و خوك در آورده است (132)) ودليل آن را در سوره بقره آورده كه نافرمانى كردند...
منظور از كلمه ولا الضالين نصارا هستند.بدليل اين آيه شريفه كه راجع به آنها مى فرمايد: (از هوا و هوس ، آن گروهى كهقبل از اين گمراه شدند و گروه كثيرى را هم گمراه نمودند و از راه راست منحرفگرديدند متابعت نكنيد.)
در آن وقتى كه (پيامبر عاليقدر اسلام صلى الله عليه و آله ) در وادى القرا با يهودىها مشغول جهاد بودند.
شخصى كه اهل يقين بود از (حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله ) سؤال كرد: آقا جان اينها كيستند كه با شما كه چنين شخصيتى را دارا هستيد مى جنگند؟!
(حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله ) فرمود: (اينها مغضوب عليهم هستند)
آن شخص باز اشاره به نصارا كرد و گفت : يارسول اللّه پس اينها چه كسانى هستند كه با شما در نبرد هستند؟!
حضرت فرمود: (اينها ضالين هستند)(133)
هر كه خارج شد ز راه مستقيم
|
اندر اينجا خضر راهى بايدش
|
راست شو يعنى رها كن فعل بد
|
تا كه از قامت بگُنجى در لحد
|
بند بندم گر برى چون نى شكر
|
بر خلاف نفس هر فعل از تو خواست
|
گر ندانى ره بود آن راه راست
|
چون ره مقصود يكره بيش نيست
|
جز ره مردان خير انديش نيست
|
ره كه پيغمبر بما دادى نشان
|
(رجاء اصفهانى )
راه معرفت
(ابن بابويه ) به سند خود از (حضرت صادق عليه السلام ) روايت كرده كه(مفضل بن عمر) از آنحضرت معناى (صراط) را سؤال كرد:
حضرت فرمود: (صراط) عبارت از راهى است بسوى معرفت پروردگار و اين راه دوتاست ، يكى : راه دنيا و ديگرى : راه آخرتست .
اما راه دنيا: (شناخت و معرفت امام است كه بر همه كس واجب است كه در دنيا امام خود رابشناسند و از او اطاعت كنند و او را پيشوا و رهبر خود دانند و از راهنمايى هاى آنها استفادهكنند.)