|
|
|
|
|
|
پاسخ : اما مخالفت آنها با نصوص (گفتار صريح خدا و پيغمبر) را از همين كتاب خواهيد شناخت ؛زيرا مواردى كه آنها از نصّ صريح سرپيچى نمودند بقدرى زياد و روشن است كهنيازى به ذكر ندارد. ما از سيره دنياپرستان صحابه پيغمبر، اين طور به دست آورده ايم كه آنها در جايىعمل به نصوص پيغمبر و گفتار صريح حضرت مى نمودند كه دينى محض باشد؛ مانندنماز و توجه به قبله و روزه و امثال اينها. ولى اگر نصوصرسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - مربوط به سياست باشد مانند سرپرستى و قيمومتو امارت (و فرماندهى و فرمانروايى ) و اداره امور دولت و مملكت و غيره ، آنها تعبّد به آنرا واجب نمى دانستند، بلكه خود، در آن باره نظر داشتند، چنانكه بهتفصيل در كتابهاى ((المراجعات )) و ((الفصول المهمه )) روشن ساخته ايم (750) . و اما چرا على - عليه السّلام - حق خود را ترك گفت و در مقام منازعه برنيامد و خانه نشينىرا اختيار كرد و در مقام صلاح انديشى نسبت به خلفاى پيش از خود بر آمد، و نظر شيعهدرباره اجماع ، همه را به تفصيل در ((المراجعات )) آورده ايم (751) . اما احتجاج بر بيعت روز سقيفه و عدم آن ، آن را نيز در مراجعه 102 كتاب - چنانكه مىبايد - مورد بحث قرار داده ايم . به آنجا مراجعه كنيد كه دواى هر دردى در آن هست . اما چرا آيه قرآنى به طور صريح مانند آيات توحيد،عدل ، نبوت و عالم بعد از مرگ راجع به خلافتنازل نشده است ، جواب مسائل را به كتاب ديگر خود ((فلسفه ميثاق و ولايت ))محول مى كنيم (752) ؛ زيرا در آنجا حق و حقيقت آشكار شده و بحمداللّه بامداد واقعيتبراى افراد بينا روشن گشته است . اينك بر مى گرديم به آنچه مى گفتيم . پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - بعد ازروزى كه خويشان خود را در خانه اش گِرد آورد و تصريح به خلافت و جانشينى على -عليه السّلام - نمود، پيوسته اين معنا را يادآور مى شد و به طرق مختلف ، موضوع امامتعلى - عليه السّلام - بعد از خود را به رخ آنها مى كشيد، تا اينكه پيغمبر - صلّى اللّهعليه وآله - بيمار شد و در بستر مرگ قرار گرفت . در آنجا هنگامى كه حجره مملو از اصحاب بود، فرمود: اى مردم ! نزديك است كه قبض روحشوم و مرا ببرند. اينك سخنى به شما مى گويم و انتظار دارم آن را بشنويد. آگاهباشيد من كتاب خدا و عترتم يعنى اهل بيتم را در ميان شما مى گذارم . سپس دست على - عليه السّلام - را گرفت و بلند كرد و فرمود: ((اين على با قرآن وقرآن با على است ، اين دو از هم جدا نمى شوند تا در حوض بر من واردگردند))(753) . درباره موضوع ((ولايت )) وتوجه مخصوص پيغمبر به تبليغ آن ، كافى است كهبگوييم : وقتى متوجه شد كه مرگش نزديك شده ، اعلام حج فرمود: ((وَ ما يَنطِقُ عَنِالهَوى ))(754) اين همان حجة الوداع در اواخر حيات پيغمبر بود. پيغمبر - صلّى اللّهعليه وآله - با نود هزار نفر و بيشتر هم گفته اند از مدينه خارج شد - چنانكه در سيرهحلبيه و سيره دحلانى و غيره نقل است - غير از آنهايى كه در راه و در عرفه به وىپيوستند. حضرت در عرفات ، حجاج را با وصيت خود و وصيت انبياىقبل از خود، مژده داد و از نافرمانى آن برحذر داشت . از جمله فرمود: اى مردم ! نزديك استكه من از ميان شما بروم . من چيزى را ميان شما مى گذارم كه اگر چنگ بر آن بزنيدهرگز گمراه نمى شويد، و آن كتاب خدا وعترت واهل بيت من است . آن دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا در حوض بر من گِرد آيند. ببينيدچگونه حق مرا در اين دو باقى مى گذاريد. چنانكه پيشتر گفتيم ، حضرت بارها قبل از آن روز و بعد از آن ، امت را با دو ريسمان خودمربوط مى ساخت ، و هر نسلى از آنها را با دو شى ء گرانبهايش ، مصون نگاه مى داشت ؛يعنى كتاب خدا و ائمّه اطهار از عترت خود. به امت مژده مى داد كه اگر از هدايت اين دواستفاده نمايند باقى خواهند بود و بيم مى داد كه اگر چنگ به آنها نزنند، گمراه خواهندشد، و خبر مى داد كه آن دو هرگز از هم جدا نمى شوند و زمين از وجود آنها خالى نمى ماند. ولى موارد بيان اين مطلب ، عمومى نبود. آنچه در اين خصوص در عرفات فرمود، و آنچهبعد از آن ، در روز ((غدير)) بيان داشت ، هر دو در حضور عموم مسلمانان بود. ابن حجر مكى بعد از نقل ((حديث ثقلين )) در صواعق ، مى گويد: اين حديث كه پيغمبردستور داده است تا امت چنگ به كتاب وعترت بزنند، طرق متعددى دارد و از بيست و چند نفرصحابى رسيده است . و مى گويد: در شبهه يازدهم آن را از طرق مبسوطىنقل كرديم . در بعضى از آن طرق است كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اين سخن را درحجة الوداع و در عرفه فرمود. در ديگرى مى گويد: آن را در مدينه و در حال بيمارى ، هنگامى كه حجره مملوّ از اصحاببود، بيان داشت . در طرق ديگر مى گويد: آن سخن را در ((غدير خم )) اظهار نمود. در بعضى از آنها هم هست كه وقتى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از طائف مراجعت كرد،ايستاد و در ضمن خطبه خود ايراد فرمود. آنگاه مى گويد: مانعى ندارد كه موارد آن مختلفباشد؛ زيرا ممكن است حضرت اين مطلب را نظر به مقام قرآن و عترت طاهره در تمام اينموارد و مورد ديگر فرموده باشد. (مراجعه كنيد به صفحه 89 تفسير آيه چهارم((وَقِفُوهُم اِنَّهُم مَسْئُولُون ))(755) از آياتى كه در باب 11نقل كرده است ). مؤ لف : ابن حجر اعتراف مى كند كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - حديث ثقلين را در تماماين موارد و غير اين موارد اظهار فرمود. سپس مى گويد: طرق آن از بيست و چند صحابىرسيده است ، با اينكه اگر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آن را جز در مورد آن يا درعرفه و يا در غدير هم بيان نمى فرمود، مى بايد متواتر باشد؛ زيرا كسانى كه آن رااز پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - شنيدند بنا براقل روايات ، نود هزار نفر بودند. هنوز پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از عرفه حركتنكرده بود كه سوار شتر خود شد و در حالى كه حاضران گوش و چشم ودل خود را متوجه او نموده بودند با صداى بلند فرمود: ((على از من و من از على هستم . حقمرا ادا نمى كند جز خودم يا على !)). احمد حنبل (756) از حديث حبشى بن جناده به طرق متعدد - كه همگى صحيح هستند - اينحديث را نقل كرده است . كافى است كه بگوييم وى آن را از يحيى بن آدم ازاسرائيل بن يونس از جدش ابو اسحاق سبيعى از حبشى مزبورنقل كرده است . همه اينها نيز نزد بخارى و مسلم حجت هستند، و هر دو به آنها در صحيح خوداحتجاج نموده اند. هر كس به اين حديث در مسند احمدبن حنبل نگاه كند، خواهد دانست كه صدور آن در حجّة الوداعبوده است . ابن ماجه قزوينى هم آن را در سنن (757) نقل كرده است . ترمذى و نسايى در صحيح خود آن را آورده اند و به عنوان حديث 2531صفحه 153، جلد ششم كنز العمال نيز آمده است . پيمانى كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در اين حديث با على - عليه السّلام - بستهاست به زبان آسان ، ولى در ترازوى عمل سنگين مى باشد؛ چون پيغمبر اكرم - صلّىاللّه عليه وآله - همان شايستگى را كه خود دارد براى على - عليه السّلام - هم قرار دادهاست . اين اجازه اى است كه پيغمبر به على - عليه السّلام - داده است تا او نيز مانند وىبتواند احكام شرعى را كه بعد از پيغمبر مورد ابتلا واقع مى شود، تشريع نمايد! معناى ادا كردن از جانب پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - كه براى على - عليه السّلام -ثابت شده و ديگرى غير از او، دارا نمى باشد نيز به همين معناست ؛ زيرا فقها، فروعدين را از جانب پيغمبر و علماى اصول ، اصول فقه را از جانب آن حضرت ، و محدثان حديثو راويان اخبار وى را ادا مى كنند، وهمه مى توانند اين كار را انجام بدهند، و هر كس هم نسبتدروغ به خدا و پيغمبر بدهد، جايگاه او در آتش دوزخ خواهد بود. آرى ، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - با اين حديث ، على - عليه السّلام - را در كار خودسهيم گردانيد و امين و وصى خود كرد. چنانكه هارون نسبت به موسى چنين بود. با اينفرق كه على پيغمبر نبود، بلكه وزير و جانشين او بود و به روش اوعمل مى كرد، و آنچه ديگران از جانب آن حضرت ادا نمى كردند، و پيغمبر به او به وديعتگذارده بوده ، ادا مى نمود. با اين طرز حكيمانه ، پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - موضوع ولايت را ابلاغ كرد،و با اين طرق مشروع ، آن را در ميان امتان خود منتشر ساخت ، تا بر حسب مقتضياتاحوال در موارد مختلف و به دواعى گوناگون ، با احاديث و اسلوبهاى متنوع با ولايت ،جريان پيدا كند. راه دگرگون ساختن حقايق را هم به روى مخالفان مفتوح ساخت ؛ دگرگون ساختننصوص به نام تأ ويل واجتهاد، تا مبادا بر ضد خدا و پيغمبر برخيزند. از اين رو باآنها به روش حكما رفتار كرد، و بدينگونه جلو سركشيهاى آنها را گرفت و اعصابايشان را تخدير كرد. در نتيجه آنها به ظاهر، با پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بودندو سخنان او را مى پذيرفتند، ولى دلهايشان به طرف خلاف و اعتراض ،متمايل بود. اين مدارا نشانه شدت علاقه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به دين و امتاسلام بود. ماجراى غدير خم تا اينكه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - با همراهان از ((حجّة الوداع )) باز گشت ،در حالى كه سخت بيمناك بود و با تضرّع از خدا مى خواست كه خود و امتش را از خطر اينعناصر سركش ، حفظ كند. همين كه به ((غدير خم )) رسيد خداوند وحى فرستاد: ((يا اَ يُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُ نْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُوَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ اِنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرينَ))(758) ؛ يعنى : ((اى پيغمبر! آنچه از ناحيه خدايت به تونازل شده آن را ابلاغ كن ، و اگر انجام ندادى رسالت خدا را ابلاغ نكرده اى ، و خدا تورا از شرّ مردم نگاه مى دارد. خداوند كافران را هدايت نمى كند)). مؤ لف : نزد ما جامعه شيعه ، شكى نيست كه اين آيه شريفه در روز ((غدير خم )) راجع به ولايتعلى - عليه السّلام - نازل شده است . اخبار ما در اين خصوص متواتر است . آنچه از طرقغير شيعه در اين باره رسيده است ، براى خواننده كافى است . واحدى در تفسير آيه مزبور، در سوره مائده (759) ، آن را از دو طريق معتبر از عطيه ازابو سعيد خدرى روايت مى كند كه گفت : اين آيه ((يا اَ يُّهَا الرَّسُولُ)) در روز غديردرباره على بن ابيطالب نازل شد. مى گويم : و اين همان چيزى است كه حافظ ابو نعيم اصفهانى در تفسير آيه در كتاب((نزول القرآن )) به دو سند، يكى از ابو سعيد و ديگرى از ابو رافع روايت كرده است . ابراهيم بن محمد حموينى نيز در كتاب ((الفرائد)) به طرق متعدد از ابوهريره روايتنموده است . ابو اسحاق ثعلبى در تفسير خود نيز با دو سند معتبر آورده است . عياشى در تفسيرشبه نقل مجمع البيان به سند خود از ابن ابى عمير از ابن اذينه از كلبى از ابو صالحاز ابن عباس و جابر بن عبداللّه انصارى روايت مى كند كه گفتند: خداوند به محمّد - صلّىاللّه عليه وآله - فرمان داد على - عليه السّلام - را بلند كند و منصب جانشينى او را بهمردم اعلام نمايد. پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - از اين خوف داشت كه مبادا بگويند پسر عم خود راانتخاب كرد و به وى خرده بگيرند. خداوند نيز اين آيه را بر اونازل كرد. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در روز غدير، ولايت على - عليه السّلام - رابه مردم ابلاغ نمود. در مجمع البيان مى گويد: اين خبر را بعينه سيد ابوالحمد از حاكم ابوالقاسم حسكانىبه اسناد خود از ابو عمير در كتاب : ((شواهدالتنزيل لقواعد التفصيل والتأ ويل )) براى مانقل كرد. در مجمع مى گويد: در اين كتاب به سلسله سند از حيان بن على علوى از ابو صالح ازابن عباس روايت مى كند كه گفت : اين آيه درباره على - عليه السّلام -نازل شده است . پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم دست او را گرفت و فرمود: ((هر كسمن آقاى او هستم على هم آقاى اوست . خدايا! دوست بدار هر كس كه او را دوست بدارد و دشمنبدار هر كس كه او را دشمن بدارد (تا آخر آنچه در تفسير آيه در مجمع البيان از رواياتمربوطه آورده است )). شاهد اينكه موضوع غدير، منصب جانشينى على - عليه السّلام - بوده است ، اين است كهقبل از نزول اين آيه ، نماز خوانده مى شد، و زكات پرداخت مى گرديد، روزه ماه رمضان رامعمول مى داشتند، به زيارت خانه خدا هم مى رفتند.حلال و حرام شناخته شده بود. حدود هم اقامه مى شد، احكام دين همگى آمده بود. پس چهچيزى غير از ولايت عهد و مقام جانشينى آن حضرت باقى بود كه مستلزم اين تأ كيد از جانبخداوند بود. و اقتضا داشت كه با اين تهديد شديد، آن را ابلاغ كنند؟ چه موضوعى غيراز خلافت بود كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مى ترسيد تبليغ آن موجب فتنهگردد، و رساندن آن نيازمند حفظ از شرارت مردم بود، و مخالفان را تهديد كند ((اِنَّ اللّهَلا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرينَ))؟ براى مسلمانان كه پيرو قرآن مجيد هستند كافى است كه در اين آيه و تهديد شديدى كهدر ((وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه )) است تدبر نمايند. اگر تعمّق مى كردند،مى دانستند كه مقام ولايت على - عليه السّلام - در دين ابدى اسلام آنها، يك پلّه پايين تراز مقام نبوت است ، و اين ولايت بازمانده نبوت است . مخصوصاً بعد از آنكه مى بينيم آيهرا با ((اِنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرينَ)) ختم كرده است . نمى بينيد كه تهديد به رها ساختن ولايت در حكم تهديد به ترك توحيد است : ((وَ لَقَدْاُوحِىَ اِلَيْكَ وَ اِلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ اَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَالخاسِرينَ))(760) ؛ يعنى : ((به تو و كسانى كه قبل از تو بودند وحى كرديم كه اگر شرك ورزيدىعملت را از ميان مى بريم و از زيانكاران خواهى بود)). اگر امت اسلام (امت قرآن و محمّد) فكر مى كرد و در آيه تبليغ تدبر مى نمود، مى دانستكه لوازم تهديد در آيه ، متوجه مخالفان تبليغ ولايت است . نه اينكه متوجه پيغمبرباشد. امكان هم ندارد كه خداوند، تهديد را متوجه خود كند، بلكه آيه در حكممثل معروف ((ايّاك اعنى واسمعى ياجاره )) است ؛ يعنى ((به در مى گويم تا ديواربشنود)). آيه شريفه : ((لَئِنْ اَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ)) نيز همينطور است . و تهديد امت براىكسى كه به خدا شرك مى ورزد، نه اينكه تهديد سرور انبيا باشد. اين موضوع مسلمىاست كه جاى گفتگو ندارد. وقتى آيه تبليغ نازل شد، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و همراهان فرود آمدند ورسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - كسانى را فرستاد تا آنها كه جلوتر رفته اند رابرگردانند، و صبر كرد تا عقب ماندگان نيز برسند، تا اينكه همه حاجيان در يك نقطهبيابان گِرد آمدند. پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - نماز ظهر را به جماعت گزارد ودستور داد منبر بلندى از جهاز شتران در ميان دو درخت سايه دار برايش نصب كنند وحضاردر سايه آن قرار گيرند. سپس به منبر رفت و على را يك پلّه پايين تر از خود جاى داد. آنگاه ايستاد و در ميان آناجتماع بزرگ ، آغاز به سخن كرد. به نام خدا و ستايش او و شكر نعمت پروردگارشروع كرد. سپس با صداى بلندى كه همه بشنوند، مطالب اساسى خود را بيان داشت .حضار هم سعى مى كردند كاملاً گوش باشند و سخنان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - رادر آن لحظه حسّاس و در آن بيابان داغ ، بشنوند. ((اى مردم ! نزديك است كه از ميان شما بروم (761) و من و شما مسئوليتى داشته باشيم(762) . اكنون نسبت به من چه مى گوييد؟ گفتند: گواهى مى دهيم كه رسالت خود راتبليغ كردى و كوشش به عمل آوردى و خيرخواهى نمودى ، خدا پاداش نيك به تو بدهد. فرمود: آيا گواهى مى دهيد كه خدايى جز خداى يگانه نيست و محمّد بنده خدا و پيغمبراوست ، و بهشت و دوزخ و مرگ وجود دارد، و بعد از مرگ ، مردگان برانگيخته مى شوند،و قيامت مى آيد و شكى در آن نيست ، و خدا مردگان را از ميان قبر بيرون مى آورد؟ گفتند: آرى ، گواهى مى دهيم . فرمود: خدايا! گواه باش ! سپس فرمود: اى مردم ! خدا سرپرست من و من سرپرست مؤ منين هستم (763) و بيش از خودآنها بر آنها اختيار دارم (764) . بنابراين هر كس من آقاى او هستم ، اين على آقاى اوست .خدايا! دوست بدار هر كس كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كس او را دشمن مى دارد. سپس فرمود: اى مردم ! من قبل از شما از دنيا مى روم ، و شما نزد حوض بر من وارد مىشويد. حوضى كه وسعت آن به اندازه وسعت ميان ((بصرى )) و ((صنعا)) است ، و در آنقدحهايى از نقره است . هنگامى كه نزد من آمديد، راجع به دو چيز گرانبها (قرآن و عترت ) از شما سؤال مى كنم كه بعد از من با آنها چه كرديد؟ از اين دو چيز گرانبها آنكه بزرگتر استكتاب خداست (قرآن ). قرآن وسيله اى است كه يك طرف آن نزد خداست و طرف ديگرش بهدست شماست . پس اين وسيله الهى را بگيريد تا گمراه نشويد و آن را تغيير ندهيد، و آنكه كوچكتر استعترت من مى باشد كه اهل بيت من مى باشند. خداوند عالم ، به من خبر داده است كه اين دو ازميان نمى روند تا در حوض بر من وارد گردند...)). گفتار رئيس الا زهر مصر درباره صحت اين حديث به همين الفاظ كه ما نقل كرديم ، سخنى نيست . و از لحاظ تواترمعنا با الفاظ نزديك بهم ، ترديدى وجود ندارد. با اين وصف ، شيخ الاسلام بشيرى دريكى از مراجعات خود كه درباره اين حديث داشتيم (مراجعه 29) مى گويد: چون بايدعمل صحابه را حمل به صحت كرد، لذا ناچاريم كه اين حديث - حديث غدير - را خواه متواترباشد يا غير متواتر، تأ ويل كنيم !!! به همين جهت ، اهل سنّت گفته اند لفظ ((مولى )) در قرآن در معانى متعددىاستعمال مى شود؛ گاهى به معناى ((سزاوار)) است ؛ مانند اين آيه كه خطاب به كافراناست ((مَاءْويكُمُ النّارُ هِىَ مَوْليكُمْ))(765) ؛ يعنى : ((جاى شما آتش است و همين هم سزاوار شماست )). و به معناى ياور هم آمده است ، مثل آيه : ((ذلِكَ بِاَنَّ اللّهَ مَوْلَى الَّذينَ آمَنُوا وَ اَنَّ الْكافِرينَلا مَوْلى لَهُمْ))(766) ؛ يعنى : ((به اين علت است كه خداوند ياور مؤ منين است و كافران ياورى ندارند)). و به معناى وارث هم آمده است ؛ مانند اين آيه : ((وَ لِكُلِّ جَعَلْنا مَوالِىَ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَالاْقْرَبُونَ))(767) ؛ يعنى : ((براى هر يك ، وارثانى قرار داديم كه آنچه پدر و مادر و نزديكان از خودباقى مى گذارند، به ارث ببرند)). و به معناى خويشان هم آمده است : ((وَ اِنّى خِفْتُ الْمَوالِىَ مِنْ وَرائى ))(768) ؛ يعنى : من از كسان خويش پس از خود مى ترسم . و به معناى دوست هم آمده است : ((يَوْمَ لا يُغْنى مَوْلىً عَنْ مَوْلىً شَيْئاً))(769) ؛ يعنى : ((روزى كه دوست براى دوست هيچ فايده اى ندارد)). همچنين لفظ ((ولى )) به معناى اولى به تصرف و سرپرست هم آمده است ، چنانكه مىگوييم : فلانى ولىّ نابالغ است . و به معناى ياور و محبوب نيز آمده است . ازين رو شايد معناى حديث غدير اين باشد كه هركس من ياور يا دوست يا محبوب او هستم ، على نيز چنين است . اين معنا با بزرگوارىگذشتگان شايسته و خلافت خلفاى سه گانه سازش دارد. پاسخ ما من در پاسخ وى گفتم : من مى دانم كه دلهاى شما اطمينان به آنچه گفته ايد ندارد.جانهاى شما بر آن اعتماد نمى كند، زيرا شمارسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - را در حكمت بالغه و عصمت واجبش و خاتميت نبوتش ،بزرگ مى شماريد و آن حضرت را سرور حكما و خاتم انبياء مى دانيد ((وَ ما يَنْطِقُ عَنِالْهَوى اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ يُوحى عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى ))(770) . اگر فلاسفه بيگانه ، راجع به حادثه روز ((غدير خم )) از شما سؤال كنند و بگويند: چرا پيغمبر هزاران نفر از آن اجتماع را از حركت باز داشت ، و چرا آنهارا در هواى گرم طاقت فرسا نگاه داشت ؟ و چرا دستور داد آنها كه جلو رفته اند،برگردند و صبر كرد تا كسانى كه عقب مانده اند برسند؟ و چرا همه آنها را در بيابان بى آب و علف فرود آورد؟ سپس در آن نقطه كه همه مىخواستند پراكنده شوند، براى آنها خطبه خواند تا حاضران به غايبان برسانند؟ و چرادر آغاز خطابه اش از مرگ خود خبر داد و گفت : نزديك است از ميان شما بروم ومسئول باشم و شما نيز مسئول باشيد؟ چه امرى بود كه بايد از پيغمبر راجع به تبليغآن سؤ ال مى شد، و از امت درباره اطاعت از آن ، پرسش مى كردند؟! و بگويد: آيا شما گواهى به يگانگى خداوند و رسالت پيغمبر نمى دهيد و عقيده نداريدكه بهشت و دوزخ و مرگ و زندگى بعد از مرگ هست ، و قيامت بدون شك بر پا خواهد شد،و خدا مردگان را برانگيخته مى كند؟ و حاضران همگى گفتند: چرا گواهى مى دهيم ! و چرا به دنبال آن فوراً دست على - عليه السّلام - را گرفت و بلند كرد به طورى كهسفيدى زير بغلش نمودار شد. سپس فرمود: اى مردم ! خدا مولا و اختياردار من است و مناختياردار مؤ منين ؟ و چرا سخن اخير خود را تفسير كرد و فرمود: من از خود آنها بر آناناولى هستم ؟ و براى چه بعد از اين تفسير فرمود: ((هر كس من آقاى او هستم ، اين هم آقاى اوست )). و يا فرمود: ((هر كس من ولى و سرپرست اويم ، اين هم ولى اوست . خدايا! دوست بدار هركس كه او را دوست بدارد، و دشمن بدار هر كس كه او را دشمن مى دارد. يارى كن هر كس كهاو را يارى مى كند، و خوار كن هر كس كه او را خوار مى كند)). و چرا پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - على - عليه السّلام - را به اين دعا سرفرازنمود كه جز شايسته امامان بحق و خلفاى راستين نيست ؟ و چرا قبلاً آنها را گواه گرفت و فرمود: آيا من از خود شما نسبت به شما سزاوارترنيستم ؟ گفتند: چرا هستى . فرمود: ((هر كس من آقاى او هستم ، على هم آقاى اوست ، يا: هر كس من سرپرست اويم ، علىهم سرپرست اوست )). و چرا عترت طاهره را با كتاب خدا مقرون ساخت و تا روز قيامت ايشان را مقتداى خردمندانقرار داد؟ و چرا آنها نزد او همتاى قرآن بودند. و چرا خبر داد كه كتاب و عترب از هم جدا نمى شوند؟ و چرا مژده داد كه هر كس تمسّك به آنها جويد، رستگار مى شود، وكسانى را كه از آنهاتخلّف مى ورزند، بيم داد؟ اين اهتمام عظيم از پيغمبر حكيم - صلّى اللّه عليه وآله -، براى چه بود؟(771) و چهكار مهمى بود كه نياز به اين مقدمات پيدا كرد؟ چه منظورى در اين روز بزرگ در كاربود؟ و چه چيزى بود كه خداوند دستور داد آن را ابلاغ كند و فرمود: ((اى پيغمبر! آنچهاز طرف خدايت بر تو نازل شده است به مردم ابلاغ كن ، و اگر ابلاغ نكردى ، رسالتخود را تبليغ نكرده اى ، و خدا تو را از شرّ مردم نگاه مى دارد)). چه موضوع مهمى بود كه احتياج به اين همه تأ كيد داشت و اقتضا مى كرد كه سفارش بهتبليغ ، شبيه تهديد باشد؟ چه كارى بود كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در ابلاغآن بيم فتنه داشت و بيان آن محتاج به حفظ خداوند بود تا شرّ منافقان را برطرفسازد؟!! تو را به جدّت ، اگر يك نفر بيگانه راجع به همه اينها از شما سؤال كند، جواب مى دهيد كه خداوند و پيغمبر خواستند فقط يارى على و صداقت او را براىمسلمانان بيان كنند؟ گمان نمى كنم اين جواب را پسنديده باشيد. و فكر نمى كنم كه مضمون آن را براىخداوند متعال و سيد حكما و خاتم انبيا جايز بدانيد. شما بزرگتر از اين هستيد كه عقيده داشته باشيد پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله -تمام همّ و منظور خود را صرف بيان چيزى كرد كه نيازى به بيان نداشت ، و چيزى راتوضيح دهد كه به حكم وجدان ، عيان بود. شكى نيست كه شما كردار و گفتار پيغمبر -صلّى اللّه عليه وآله - را از اينكه مورد پذيرش عقلا نباشد، يا فلاسفه و حكما از آنانتقاد مى كنند، پيراسته مى داند. بلكه ترديدى نيست كه شما مقام گفتار و كردار پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را ازلحاظ حكمت و عصمت ، به خوبى مى شناسيد. خداوندمتعال مى فرمايد: ((اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ ذى قُوَّةٍ عِنْدَ ذِى الْعَرْشِ مَكينٍ مُطاعٍ ثَمَّ اَمينٍ وَ ماصاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ))(772) يعنى : ((همان قرآن كلام رسول بزرگوار است كه فرشته با قوت و قدرت است نزدخداى مقتدر عرش با جاه و منزلت . و فرمانده فرشتگان و امين وحى خداست .رسول شما (محمّد((ص )) هرگز ديوانه نيست (بلكهعقل كامل عالم است )). مى دانيد كه او توضيح واضحات و بيان چيزى را كه از بديهيات است به خوبى مى داندو براى توضيح اين امر واضح ، اين همه مقدمات را تهيه نمى بيند كه ربطى به آن ودخلى در مقصود نداشته باشد. نه ! خدا و پيغمبرش بزرگتر از آنند. شما كه اميدوارم خداوند حق را به وسيله شما يارى كند، مى دانيد كه آنچه مناسب مقام واهتمام پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در آن بيابان گرم و شايسته گفتار و كردار وىدر روز غدير است ، ابلاغ رسالت خود و تعيين جانشين بعد از خود بوده است . قرائنقطعى و ادلّه عقلى ايجاب مى كنند تا ما يقين پيدا كنيم كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -در آن روز جز اين قصدى نداشت كه وليعهد و جانشينى براى خود تعيين كند. بنابراين ((حديث غدير)) با قرائنى كه دارد صريحاً دلالت بر خلافت على - عليهالسّلام - مى كند و تأ ويل نمى پذيرد، و جز اين راهى ندارد. اين مطلب روشن است : ((لِمَنكانَ لَهُ قَلْبٌ اَو اَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ(773) ؛ يعنى : هر كس داراى قلب باشد وگوش فرا دهد و چشم خود را بگشايد، آن را درك مى كند)). علاوه بر اين ، حديث غدير، با اختصارى كه دارد نشان مى دهد كه قطعاً چيزى از آن حذفشده است ؛ زيرا نيروى فعال و اكثريت مردم در جهت معارضان تيرهدل بود. غلبه و سلطه هم نصيب آنها شد. با اين وصف ، همان مقدار كه از حديث باقى ماندهاست نيز براى تأ مين منظور ما كافى است . والحمد للّه . آنچه موجب كمال تعجب است اين است كه همين مقدار هم كه تاكنون باقى مانده است ، اين همبدين علت باقى مانده است : ((لِيَهْلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَىَّ عَنْبَيِّنَةٍ))(774) ، (وللّه الحجة البالغة على الناس ). نزد طائفه شيعه اماميه ((حديث غدير)) از طريق حضرت امام جعفر صادق - عليه السّلام -به نقل از پدرانش ، از رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - به تواتر رسيده و نصصريح در خلافت على - عليه السّلام - است . و اينكه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله- به اصحاب خود فرمود بيايند و به على - عليه السّلام - به عنوان اميرالمؤ منينتبريك بگويند، بعضى هم تبريك گفتند، ولى چيزى نيفزودند. بعضى ديگر وقتىتبريك گفتند كه از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - پرسيدند: يارسول اللّه ! آيا اين منصب از جانب خدا و پيغمبر است ؟ پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: آرى ، از جانب خدا و پيغمبر است (775) . بدينگونه حق و حقيقت آشكار شد و صبح صادق دميد والحمد للّه ، چنانكه ابو تمام طايى -رحمة اللّه عليه - در قصيده خود مى گويد كه در ديوانش موجود است : ((روز غدير پيغمبر حق را براى مردم آشكار ساخت ، در بيابانى كه نه حائلى بود و نهپرده اى . پيغمبر دستها را بلند كرد و اعلام كرد كه ((على )) ولىّ و مولاى شماست آياخبر داريد؟ پيغمبر اين مطلب را براى حاضران - كه پيرامون او موج مى زدند - بيان داشت. پيغمبر حق على را با صراحت ثابت نمود و آنها هم با صراحت آن را پوشاندند! آيا حقعلى را همين كه پيغمبر از دنيا رفت ، پشت سر انداختيد؟!))(776) . كميت بن زيد (شاعر بزرگ اهل بيت معاصر امام زين العابدين - عليه السّلام - هم در اينزمينه مى گويد: ((در روز اجتماع ، اجتماع ((غدير خم )) پيغمبر خلافت را براى على روشن ساخت اگر اطاعتمى كردند. مردان حاضر در اين بيعت شركت كردند ولى نديدم چيزى مانند آن به خطربيفتد. نديدم روزى مانند آن روز را و نديدم حقّى مانند آن ضايع شود! من به مرتكب آنلعنت نمى كنم ولى مى گويم اولين آنها بد كارى كرد!!))(777) . خداوند متعال نيز مى فرمايد: ((آنها قبلاً دنبال فتنه مى گشتند و مطلب را بر تودگرگون ساختند تا اينكه حق آمد و امر خدا آشكار شد، در حالى كه آنها نمىخواستند))(778) . مخالفان گمان نمى كردند پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - چنان عملى را كه در روزغدير انجام داد متحمل شود. وقتى آنها را در عمل انجام يافته قرار داد و مأ موريتى را كه ازجانب خدا داشت ايفا كرد، ديدند مخالفت با پيغمبر در آخر ايام زندگانيش كه عرب همگىاطاعت او را به گردن گرفته اند و مردم دسته دسته به دين خداداخل مى شوند، سودى عايد آنها نمى كند، بلكه مصائبى بهدنبال مى آورد؛ زيرا باعث سقوط آنها مى شد و يا عموم مسلمانان و عرب را نابود مى كرد،و در هر دو صورت منظورى را كه داشتند و منصبى را كه در صدد آن بودند، به كلى ازدست مى دادند. به همين جهت ديدند بهتر است راجع به اين جنبش ، صبر پيشه ساخته و آن را به بعد ازرحلت پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - موكول نمايند تا مبادا اعتراض آنها به عنوان قيامبر ضد خود آن حضرت تلقى شود! آنها با همه امكانات و با عنايتى كه به شعائر اسلامى و حفظ آن داشتند، و با جهادى كهدر راه آن نمودند، اين هدف را دنبال مى كردند! خدا هم آنچه در باطن آنها مى گذشت بهپيغمبرش وحى نمود و از آنچه پديد خواهد آمد، آگاه ساخت . ولى دين مى بايدكامل شود و نعمت خدا تمام گردد و رسالت پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم لازم بودكه ابلاغ شود. ((لِيَهْلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَىَّ عَنْ بَيِّنَةٍ(779) - وَ ما عَلَىالرَّسُولِ اِلا الْبَلاغُ الْمُبينُ))(780) . آرى ، پيغمبر به جانشين خود (على - عليه السّلام - ) سفارش كرد كه با آنها مدارا كند ودر مقابل تعدى به حق وى ، صبر پيشه سازد، و براى حفظ اسلام و صلح عمومى ، آنمصيبت را با خونسردى و بردبارى بر خود هموار كند. چنانكه بهتفصيل در ((المراجعات ))) آورده ايم . راجع به دستور پيغمبر در اين خصوص كافى است كه به روايت حذيفه يمانى (781) توجه كنيد. در اين روايت پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: بعد از من زمامدارانىخواهند بود كه با هدايت من راهنمايى نمى شوند، و به سنّت منعمل نمى كنند. مردانى در ميان اينان پديد مى آيند كه دلهايشان ، دلهاى شياطين در بدنهاىانسانهاست .حذيفه گفت : يا رسول اللّه ! اگر آن زمان را درك كردم چه كنم ؟فرمود: بايداز حكمران شنوايى داشته باشى و پيروى كنى ، اگر چه تو را بزند و اموالت راببرد، گوش باش و اطاعت كن (782) . و نيز مانند روايتى كه مسلم از عبداللّه مسعود روايت مى كند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليهوآله - فرمود: ((بعد از اين كارهايى روى مى دهد كه شما را ناخوش مى دارد. عرض كردند:يا رسول اللّه ! اگر ما آن زمان را درك كرديم چه دستورى به ما مى دهى ؟ فرمود: حقىرا كه بر شماست ادا كنيد و از خدا بخواهيد به شما لطف كند))(783) . و نيز مسلم در صحيح مى نويسد: ابوذر مى گفت : ((دوست منرسول خدا به من وصيت كرد كه هر كس بعد از او روى كار بيايد از او شنوايى داشتهباشم . ولو برده بد ريخت باشد)). و نيز مسلم (784) از سلمه جعفى روايت مى كند كه گفت : يارسول اللّه ! به من خبر دهيد كه اگر امرايى بر ما حكومت كنند و حق خود را از ما بخواهند،و ما را از حقّمان منع نمايند تكليف ما چيست ؟ پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((از وى بشنويد و اطاعت كنيد؛ زيرا آنچه آنها مىكنند پاى خودشان حساب مى شود و عمل شما نيز به حساب خودتان محسوب مىگردد))(785) . و نيز مسلم (786) از ام سلمه روايت كرده است كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -فرمود: ((بعد از من امرايى بر شما حكومت خواهند كرد. هم آنها را مى شناسيد و هم انكار مىكنيد. هر كس آنها را شناخت ، دورى مى كند و هر كس انكار كرد، سالم مى ماند(787) .گفتند: آيا با آنها جنگ نكنيم ؟ فرمود: مادام كه نماز مى گزارند، نه !)).روايات صحيحدر اين خصوص متواتر است ، مخصوصاً از طريق عترت طاهر. به همين جهت ائمّه اطهار -عليهم السّلام - صبر كردند در حالى كه خار در چشم و استخوان در گلو داشتند. فقط بهمنظور عمل كردن به اين اوامر مقدّس و ساير دستورهايى كه پيغمبر به طور خصوصىبه آنها داد. آن هم بخاطر حفظ امت اسلام و شوكت آنان و مصون ماندن دين و حفظ قدرتمسلمين . همانطور كه در ((المراجعات )) و ساير كتب خود گفته ايم ائمّه - عليهم السّلام - در هرفرصت ، اولياى امور و زمامداران وقت را راهنمايى مى كردند، و سكوت را بر قيام ترجيحدادند. تا در مقام تعارض ، به قاعده ((اهم و مهم )) از نظر عقلى و شرعىعمل كرده باشند. بدينگونه بود كه اميرالمؤ منين - عليه السّلام - از نصيحت به خلفاى ثلاثه كوتاهىنورزيد، و از مشورت با آنها خوددارى نكرد؛ زيرا بعد از آنكه از گرفتن حق خود مأ يوسشد، طريق مسالمت را پيش گرفت . با اينكه مسند خلافت معهود وى در قبضه آنها بود، درمقام جنگ با ايشان برنيامد و به دفاع از آن برنخاست ، فقط بخاطر حفظ اسلام ونگاهدارى ملت اسلام . او به دين اسلام مى انديشيد و پايان كار را مى نگريست . او در اين راه مصائبى ديد كه هيچكس نديد؛ زيرا ميان دو محذور طاقت فرسا قرار گرفتهبود. از يك طرف ((خلافت )) با نصوص و پيمانهاى آن ، او را به يارى مى طلبيد و باصدايى جانسوز و ناله اى دلخراش ، دعوت به قيام مى كرد. و از سوى ديگر اعلام خطر مى نمود كه بايد براى جزيرة العرب و شورشهاى داخلى واز ميان رفتن اسلام و تهديد منافقان مدينه و اعراب حوالى آن - كه به نصّ قرآن آنها نيزمنافق بودند، و دلى از كفر و نفاق سخت تر داشتند، و براىاهل مكه ، كه دشمنى خود را نسبت به اسلام حفظ كرده بودند و ساير فتنه جويان وسركشان و درندگان انسان نما و دشمنان حق و حقيقت ، و كسانى كه با مرگ پيغمبر، نيروگرفته بودند - چاره اى جست ؛ زيرا مسلمانان ، بعد از پيغمبر اكرم حكم گوسفنداننىداشتند كه در معرض حمله گرگان گرسنه و درندگان خون آشام قرار گرفتهباشند.مسيلمه كذّاب ، طليحة بن خويلد حيله گر و سجاح دختر بى بند وبار حارث وطرفداران آنان همگى در صدد نابودى اسلام و پايمان كردن مسلمانان بودند. روميان وساير دشمنان اسلام از پادشاهان زمين نيز در كمين مسلمانان بودند. و نظير اين از حوادثبسيارى كه در شرف وقوع بود و عاملين آنها منتهز فرصت بودند، و ديدند كه مرگپيغمبر، فرصت مناسبى براى آنها پيش آورده است ، وقبل از آنكه اسلام به حال اول برگردد بايد دست به كار شوند.اميرالمؤ منين - عليهالسّلام - در ميان اين دو خطر قرار گرفت . طبيعى بود كه بايد حق خود را فداى ديناسلام و آرامش عمومى كند. به همين جهت در خانه نشست و بيعت نكرد تا او را با بى ميلىبيرون آوردند. آمد تا حق خود را محفوظ دارد و بر آنها كه آن را تصاحب كرده بودند وطرفداران آنها تا روز قيامت ، احتجاج كند.اگر حضرت براى بيعت گرفتن شتاب مىكرد، حجتى نداشت ، و براى دوستانش دليلى نمى ماند، ولى در رفتارى كه نمود هم دينو مسلمانان را حفظ كرد، و هم حق خود را در زمامدارى مسلمانان نگاهداشت . اينها همه دليل بر اصالت رأ ى و بردبارى وتحمل وسيع آن حضرت است كه با دورانديشى خود، مصلحت عمومى را رعايت كرد. كارى كهاميرالمؤ منين كرد ، سودمندترين راهى بود كه موجب پاداش و ثواب براى آن حضرت ونزديكى بيشتر به خداوند متعال بود. سبحانك ربّ العزّة عمّا يصفون و سلام على المرسلين والحمدللّه ربّ العالمين وصلّى اللّه على سيّد النّبيين وخاتم المرسلين وآله الهداة الميامين (788) . به يارى خداوند متعال و توفيقات او، املاى اين اثر در شهر ((صور)) روز چهارشنبه ،دهم ماه رجب سال 1375 هجرى به قلم نيازمند عفو و آمرزش خداوندمتعال ؛ عبدالحسين بن يوسف بن جواد بن اسماعيل بن محمدبن محمدبن ابراهيم ؛ شرف الدينبن زين العابدين بن على نورالدين بن نورالدين على بن حسين بن محمدبن حسين بن علىبن محمدبن تاج الدين معروف به ابوالحسن بن محمد شمس الدين بن عبداللّهجلال الدين بن احمد بن حمزة بن سعداللّه بن حمزة بن ابى السعادات محمدبن ابى محمدعبداللّه نقيب نقباء دودمان ابوطالب در بغدادبن ابى الحرث محمدبن ابى الحسن علىمعروف به ابن ديلمية بن ابى طاهر عبداللّه بن ابى الحسن محمد محدّث بن ابوالطيبطاهربن الحسين قطعى بن موسى ابوسبحة بن ابراهيم مرتضى بن الا مام الكاظم بن الا مامالباقر بن الا مام زين العابدين بن الا مام أ بى عبداللّه الحسين سيدالشّهداء وخامساصحاب الكساء سبط خاتم النّبيين والمرسلين ، وابو اميرالمؤ منين وسيد الوصيّينعلىّبن ابيطالب صلوات اللّه وسلامه عليهم ، ((وآخر دعواهم ان الحمدللّه ربّ العالمين )). خدا را هزاران بار شكر كه اين بنده ناقابل را نيز موفق داشت تا ترجمه اين اثر نفيس ،آخرين تأ ليف علاّمه فقيد شيعه ((سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى - رضوان اللّه عليه -)) را به پايان آورم ، و آن را ذخيره سراى ديگر خويش قرار دهم ، ((يَوْمٌ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لابَنُونَ اِلاّ مَنْ اَتَى اللّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ)). تهران : على دوانى 10/3/1351 شمسى مطابق 17/2/1391 هجرى
|
|
|
|
|
|
|
|