بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اجتهاد در مقابل نصّ, سید عبدالحسین شرف الدین موسوى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     MOGHA001 -
     MOGHA002 -
     MOGHA003 -
     MOGHA004 -
     MOGHA005 -
     MOGHA006 -
     MOGHA007 -
     MOGHA008 -
     MOGHA009 -
     MOGHA010 -
     MOGHA011 -
     MOGHA012 -
     MOGHA013 -
     MOGHA014 -
     MOGHA015 -
     MOGHA016 -
     MOGHA017 -
     MOGHA018 -
     MOGHA019 -
     MOGHA020 -
     MOGHA021 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

 فهرست مطالب
 مقدمه مؤ لّف
 مقدمه دفتر
 مقدّمه چاپ هشتم :
 مقدّمه چاپ اوّل :
 نصّ و اجتهاد به قلم صدرالدين شرف الدين
 پرتويى از زندگانى مؤ لّف كتاب
 ولادت و خاندان او:
 آموزش و پرورش وى :
 بازگشت به لبنان :
 سفر به مصر:
 جهاد وطنى او:
 تبحّر وى در حديث :
 نامه هاى تاريخى ، نثر، خطابه ، و شعر وى :
 ملكات فاضله او:
 تأ ليفات وى :
 تأ ليفاتى كه از دست رفته است
 مؤ سّسات خيريّه :
 زيارت ائمّه طاهرين - عليهم السّلام - در عراق و ايران :
 وفات او:
 مقدّمه آقاى سيد محمد تقى حكيم
 فصل اوّل : اجتهادات ابوبكر و اتباع وى درمقابل نصّ صريح قرآن و سنّت پيامبر(ص )
 1 - ماجراى روز سقيفه
 2 - عمر با سفارش ابوبكر خليفه مى شود!
 3 - فرماندهى زيد بن حارثه
 4 - تخلّف از پيوستن به سپاه اسامه
 5 - اسقاط سهم ((مؤ لفة قلوبهم ))
 6 - اسقاط ((سهم ذى القربى ))
 7 - پيغمبران هم از خود ارث مى گذارند
 8 - فدك ، مِلك دختر پيغمبر غصب شد
 9 - آزردن يادگار رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله -
 10 - سرپيچى از فرمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
 11 - سرپيچى مجدد از فرمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -!
 تذكار:
 خوارج چه كسانى بودند؟
 12 - جنگ با كسانى كه از پرداخت زكات به ابوبكر كوتاهى ورزيدند
 13 - كشته شدن مالك بن نويره به امر خالدبن وليد و بى اعتنايى ابوبكرنسبتبه آن
 مالك كيست ؟
 جرم مالك بن نويره و خوددارى او از پرداخت زكات به ابوبكر
 رفتن خالد به ((بطاح ))
 قتل مالك و گروهى از قوم او
 قيام ابوقتاده انصارى و عمر خطّاب بر ضدّ خالد و رفتار او
 عجب ! چه عجبى !
 توضيحى درباره رأ ى ابوبكر
 گوشه اى از انصاف
 آخرين سخن درباره مالك
 14 - منع از نوشتن احاديث پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
 15 - تصديق مشركين از سوى ابوبكر و عمر!
 فصل دوم : اجتهادات عمر و اتباع وى در مقابلنصّ صريح قرآن و سنّت نبوى (ص )
 16 - گستاخى نسبت به رسول خدا ص و جلوگيرى از نوشتن منشور ابدى آنحضرت
 مدافعان عمر چه گفته اند؟!
 پاسخ ما:
 اعجاب رئيس ((الازهر)) از آنچه ما گفتيم
 17 - اعتراض به صلح حديبيه
 سخت گيرى قريش و حكمت پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله -
 هراس مشركان و تقاضاى صلح از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
 ناراحتى عمر از شروط صلح
 تصويب پيمان صلح
 نتايج صلح حديبيه :
 بازگشت پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به مدينه
 وعده پيامبر به رهايى مستضعفين
 18 - اعتراض به نماز بر عبداللّه أ بى منافق
 19 - اعتراض به نماز بر يكى از مؤ منين
 20 - اعتراض به گفتار پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - كه خداپرستانبهشتىهستند
 21 - نهى از حجّ تمتّع !
 كيفيّت حجّ تمتّع
 توضيحى درباره حجّ تمتّع
 22 - نهى از متعه زنان
 23 - بدعت در اذان صبح !
 24 - بدعت عمر در اذان و اقامه !
 تذكر:
 25 - طلاق سوم (و آنچه عمر بعد از آن پديد آورد )
 26 - نماز تراويح بدعت مشهور عمر!
 27 - چهار تكبير در نماز بر اموات
 28 - شرط ارث بردن برادر و خواهر و بدعت عمر
 29 - عَوْل در فرائض و جهل عمر نسبت به آن
 30 - ارث جدّ با وجود برادر و فتواى عمر در اين باره
 31 - سهم مشترك ؛ معروف به حماريّه
 32 - قانون ارث شامل عرب و غير عرب است
 33 - ارث بردن دايى از خواهرزاده
 34 - عده زن باردار بعد از مرگ همسر
 35 - ازدواج با زنى كه شوهرش مفقود شده
 36 - فروش كنيزان بچه دار
 37 - تيمّم در صورت نبودن آب (براى نماز و غيره واجب است )
 38 - منع از خواندن دو ركعت نماز مستحبى بعد از نماز عصر
 39 - جابجا نمودن مقام ابراهيم
 40 - ممانعت از گريستن بر اموات
 41 - تصديق حاطب بن ابى بلتعه (ونهى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -ازبدگويى به وى )
 42 - گستاخى نسبت به فرمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
 43 - خشم پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نسبت به عمر
 44 - سرپيچى عمر از دستور پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
 45 - احكام روزه در آغاز اسلام
 46 - شراب و حرمت آن
 47 - نهى رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - ازقتل عباس و بنى هاشم
 48 - اخذ فديه از اسيران بدر و مخالفت عمر با آن !
 مقتولين جنگ بدر
 49 - كشتن اسيران جنگ حنين
 50 - فرار از جنگ
 51 - نهى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از پاسخ دادن به ابوسفيان
 52 - تجسّس عمر
 53 - بدعت عمر در تعيين مهر براى زنان !
 54 - تبديل و تغيير حد شرعى توسط عمر!
 55 - عمر و اخذ ديه نامشروع !
 56 - اقامه حد زنايى كه ثابت نشد
 57 - تعطيل حد زنا بر مغيرة بن شعبه !
 58 - شدت عمل نسبت به جبلة بن ايهم
 59 - خشونت نسبت به ابوهريره
 60 - سختگيرى نسبت به سعد وقّاص
 61 - سرسختى نسبت به خالد بن وليد
 62 - تبعيد ضبيع تميمى ومضروب ساختن او
 63 - تبعيد نصر بن حجّاج
 64 - تجاوز عمر از حد شرعى نسبت به پسرش
 65 - قطع درخت حديبيه
 66 - شكايت امّ هانى از عمر
 67 - روز نجوى
 68 - مسامحه عمر نسبت به معاويه
 69 - صدور اوامرى كه مخالف شرع بود (و انصراف عمر بعد از پى بردن بهفسادآن )
 70 - دستور تشكيل شورا
 تركيب اعضاى شورا
 آثار سوء شوراى عمر
 نظر مؤ لّف درباره شورا
 فصل سوم : اجتهادات عثمان و اتباع وى درمقابل نصّ صريح قرآن و سنّت نبوى (ص )
 71 - بذل و بخشش عثمان به خويشان خود
 72 - نماز عثمان در سفر
 فصل چهارم : اجتهادات عايشه و اتباع وى درمقابل نصّ صريح قرآن و سنّت نبوى (ص )
 73 - نماز عايشه در سفر
 74 - ازدواج رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - با اسماء جونيه
 75 - تهمت عايشه به ماريه ام المؤ منين
 76 - روز مغافير
 77 - تبانى حفصه و عايشه بر ضدّ پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
 78 - تكليف حفصه و عايشه به توبه كردن
 79 - توجه به يك نكته مهم
 80 - پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و عقد شراف ، خواهر دحيه كلبى
 81 - اعتراض به شكايت پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
 82 - گستاخى عايشه نسبت به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
 83 - نكوهش از عثمان و امر به قتل وى
 84 - احاديث عايشه از رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله -
 تذكرات مؤ لف پيرامون حديث بعثت
 85 - شورش عايشه بر ضدّ اميرالمؤ منين - عليه السّلام -
 جنگ جمل
 جايگاه ام سلمه در برابر فتنه عايشه
 حفصه و دعوت عايشه از وى
 مالك اشتر و عايشه
 عايشه ، رهبر شورش
 عايشه از مكه روانه بصره مى شود
 آب حوأ ب
 گفتگوى ابوالا سود دُئِلى با عايشه ، طلحه و زبير
 عايشه و زيد بن صوحان
 جارية بن قدامه سعدى و عايشه
 جوانى از بنى سعد طلحه و زبير را نكوهش مى كند
 جوانى از قبيله جهينه و محمدبن طلحه
 احنف بن قيس و عايشه
 عبداللّه بن حكيم تميمى و طلحه
 دانايى از بنى جشم اهل بصره را پند مى دهد
 خطابه عايشه براى مردم بصره
 صف آرايى دو فرقه براى جنگ
 برخورد حكيم بن جبله با شورشيان
 رسيدن على - عليه السّلام - به بصره و برخورد دو لشكر
 عايشه به جنگ چه كسى رفت ؟
 عايشه چه مى انديشيد؟!
 عايشه و امام مجتبى - عليه السّلام -
 فصل پنجم : اجتهادات خالد بن وليد در مقابلنصّ صريح قرآن و سنّت نبوى (ص )
 86 - سرپيچى خالد از فرمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
 87 - كشتار خالد در قبيله بنى جذيمه
 فصل ششم : اجتهادات معاوية بن ابى سفياندرمقابل نصّ صريح قرآن و سنّت نبوى (ص )
 88 - معاويه و الحاق ((زياد)) به ابوسفيان !
 89 - معاويه يزيد را وليعهد خود مى كند
 90 - مظالم معاويه در يمن
 91 - كشتن بندگان شايسته خدا
 92 - اعمال معاويه و عمّال وى
 93 - دشمنى معاويه با على - عليه السّلام -
 94 - گستاخى معاويه نسبت به اهل بيت - عليهم السّلام -
 95 - جنگ معاويه با على - عليه السّلام -
 96 - معاويه وجعل حديث در نكوهش على - عليه السّلام -
 97 - خيانت معاويه نسبت به امام حسن - عليه السّلام -
 فصل هفتم : اجتهادات علماى اهل تسنّن در مقابلنصّ صريح قرآن و سنّت نبوى (ص )
 98 - آيا تمام صحابه عادل بوده اند؟!
 99 - روى برتافتن اهل تسنّن از ائمّه عترت طاهره - عليهم السّلام -(دراصول و فروع )
 100 - دعوت به صفا و برادرى
 فصل هشتم : خاتمه كتاب پيرامون شايستگى على - عليه السّلام -براى خلافت بلافصل پيغمبر(ص )
 ماجراى غدير خم
 گفتار رئيس الا زهر مصر
 پاسخ ما
مقدمه مؤ لّف
حمد و سپاس سزاوار خداوندى است كه بنده و پيغمبر خود محمّد -صلّى اللّه عليه وآله - رابه بالاترين مقامها سرفراز فرمود و دانش ‍ گذشته و آينده را به وى آموخت . دانشى كهپيش از وى به هيچ كس ‍ ارزانى نداشته بود. آرى ، خدا بهتر مى داند رسالت خود را دركجا قرار دهد و به چه كسى واگذار كند.
بدينسان خداوند، دوران نبوت و وحى را با بعثت محمّد مصطفى - صلّى اللّه عليه وآله -ختم كرد و جميع شرايع آسمانى را با شريعتمعتدل وى - كه به اعمال بندگان بستگى دارد - منسوخ گردانيد(1) .
پس حلال محمّد - صلّى اللّه عليه وآله - تا روز قيامتحلال و حرام او حرام خواهد بود؛ مانند ساير احكامش ، خواه احكام تكليفى باشد و خواه احكاموضعى . اين موضوعى است كه مورد اتفاق همه مسلمانان است . همان طور كه همگى دربارهنبوت آن حضرت اتفاق نظر دارند و يك تن ، سخنى بر خلاف آن نگفته است . و درودنامحدود بر امامان دودمان او كه گواهان خداوند در اين جهان و شفيعان امّت ، در سراىديگرند ، و بر شايستگان دودمان آنها و دوستان ايشان در هر نسلى كه پديد آيند.
بحمداللّه امروز همه مى دانند كه تعاليم اسلامى با نظامات و قوانين و حكمتهاى آن دراحكام و رعايت اعتدالش ، تمام جهات دنيوى و اخروى بشر را منظور داشته است . و مى دانندكه اسلام تمدنى حكيمانه و معتدل دارد. و براى كليّه ساكنان زمين در هر مكان و زمانى كهباشند و با همه اختلافى كه در جنس ، نوع ، رنگ و زبان دارند، شايستگى دارد.
شارع مقدّس اسلام ( كه خداوند غيب دان جلّ جلاله است ) موضوعى را باقى نگذاشته جزاينكه آن را روشن ساخته ، و راه شناخت آن را به خردمندان ، نشان داده است . و مسلم است كهممكن نيست خداوند متعال بندگانش را به حال خود رها كند كه دين او را ملعبه هوى و هوسخود گردانند، بلكه آنها را (به زبان آخرين پيامبرش ) با دو ريسمان كتاب وعترت ،مرتبط ساخت . وبا آن دو وزنه سنگين و گرانقدر، مردم را از گمراهى و انحراف باز داشت. و نويد داد كه تا وقتى به آن دو چنگ زده اند، در راه راست گام برمى دارند. و هشدار دادكه اگر دست از كتاب و عترت بردارند، گرفتار ضلالت و گمراهى خواهند شد. و آگاهساخت كه آن دو (قرآن و عترت ) هرگز از يكديگر جدا نمى شوند، و زمين از وجود آنهاخالى نمى ماند.
بنابراين ، قرآن و عترت طاهره پيامبر، پناهگاه مسلمانان و پس از پيغمبر، مرجع امّتاسلام مى باشند. به همين جهت نيز آنها كه دنبال قرآن و عترت مى روند، به پيغمبر مىپيوندند و كسانى كه از آن يا يكى از آنها روى برمى تابند، با آن حضرت جدايىدارند.
مَثَل عترت پيغمبر، همچون باب حطّه بنى اسرائيل است . و مانند كشتى نوح در ميان قوموى مى باشند. پس هيچ كس را نمى رسد (هر چند داراى مقامى بزرگ باشد) كه راهى جزراه آنها بپيمايد:
((وَمَن يُشاقِقِ الرّسُولَ مِنْ بَعدِ ماتَبيَّنَ لَهُ الهُدى ويتَّبع غَيْرسَبيل المؤ مِنينَ نُوَلِّهِ ماتَوَلّى و نُصْلِهِ جَهَنَّمَ))(2) ؛ يعنى : ((و هر كس پس از آنكه حقبر او روشن شد، با پيغمبر مخالفت كند و جز به راه مؤ منان رود، او را بر آنچه دوستدارد واگذار كنيم و به جهنّم در آوريم )).
و نيز كسى را نمى رسد كه آنچه را از خدا و پيامبر رسيده است ، بر خلاف ظاهر آن كهبه اذهان مى رسد، معنا كند. و اين حق را ندارد كه بدوندليل روشن ، گفتار خدا و پيامبر را از معانى ظاهرش - كه به ذهن خطور مى كند -بگرداند، تا چه رسد كه آيه قرآن يا گفتار پيامبر، نصّ صريح باشد.
به اين بيان كه اگر دليلى باشد كه معناى ظاهر را تغيير دهد، به مقتضاى آن ،عمل مى شود و در غير اين صورت ، تغيير دهنده ، گمراه و بدعتگزار خواهد بود.
اين حقيقتى است كه كليّه طوايف مسلمين بدان اعتقاد دارند. وهمه عقلا در گفتارشان بدانپايبند هستند. به اين معنا كه در مقام عمل ، از معانى الفاظى كه مى شنوند وبه ذهنشانخطور مى كند، تجاوز نمى نمايند.
با اين وصف ، من در بسيارى از نصوص ، حيران و سرگردانم كه چگونه بسيارى ازسياستمداران گذشته وبزرگان مسلمين ، آن را تأويل كردند. به طورى كه آن نصوص صريح را كه بر خلاف معانى آنها به اذهان خطورمى كند ، بدون قرينه معنا كردند و با جرأ ت و جسارت ، به معارضه با آنهابرخاستند؟! و مردم را با تمام قدرت به ميل و اجبار، به معارضه با آن وادار نمودند. اينكارى است كه نمى توان علتى براى آن يافت . فانّا للّه و انّا اليه راجعون !
خداوند در قرآن مى فرمايد: ((آنچه را كه پيامبر براى شما آورده است بگيريد و از آنچهشما را از آن بر حذر داشته است ، ترك كنيد. و از خدا بترسيد كه عذاب خداوند سخت است))(3) .
و مى فرمايد: (( هيچ مرد و زن مؤ منى را نمى رسد كه وقتى خدا و پيغمبر، فرمانى دادند،از پيش خود اختيارى داشته باشند، هر كس از فرمان خدا و پيغمبرش سرپيچى كند ، درگمراهى آشكارى ، فرو رفته است ))(4) .
وخطاب به پيغمبر مى فرمايد: ((نه به خدا قسم ! ايمان نمى آورند تا تو را در اختلافخويش حاكم كنند . و پس از آن ، در دلهاى خود از آنچه تو حكم كرده اى ، ناراحتى نمىبينند و حكم تو را بدون چون و چرا مى پذيرند))(5) .
و مى فرمايد : (( قرآن گفتارى ارجمند است (به وسيله فرشته اى ارجمندنازل شده ) فرشته اى نيرومند كه در نزد خداى آفرينش ، مقامى بزرگ دارد و مطاع و اميناست . وبدانيد كه پيغمبر شما ديوانه نيست ))(6) .
و مى فرمايد : (( قرآن گفتارى است كه به وسيله پيكى بزرگ ، فرود آمده و گفتارشاعرى نيست . به ندرت ايمان مى آوريد. و نيز گفتار كاهن نيست ، به ندرت به ياد مىآوريد، اين قرآن از جانب خداوند عالميان نازل شده است ))(7) .
و مى فرمايد: ((پيغمبر ما از روى هواى نفس سخن نمى گويد ؛ سخنان او وحى است كه بهاو مى رسد. اين وحى را فرشته اس كه سخت نيرومند است ، به وى مى آموزد))(8) .
بنابراين ((سخنان پيامبر مانند قرآن مجيد است كه ) از آغاز تا پايان ، باطلى در آن راهنيافته و از جانب خداوند حكيم ستوده ، نازل شده است ))(9) .
از اين رو، كسى كه ايمان به اين آيات دارد و پيغمبر را به مقام نبوت ، تصديق مى كند،نبايد كمتر از سر مويى از نص صريح قرآنى ، يا گفتار پيغمبر الهى سرپيچى نمايد.
البته حضرات ، آن را كنار نگذاشتند، ولى نصوص خدا و پيغمبر را به نظر خود تأويل كردند و در آن با رأ ى خويش اجتهاد نمودند و پنداشتند كه كار خوبى كرده اند! ((وَهُمْيَحْسَبُونَ اء نَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً))(10) فانّا للّه و انّا اليه راجعون (11) .
اينك پاره اى از مواردى كه آنها نص صريح را تأويل كردند و در واقع در مقابل نص اجتهاد نموده اند، به مقدارى كه وقت كم و ضعف پيرىمن و مصائب روزگار ايجاب مى كند، از نظر خوانندگان مى گذرد.
اين كتاب مشتمل بر هفت فصل و صد مورد از مواردى است كه خلفا و بستگان وعمّال دولت آنها در مقابل نص خدا و پيغمبر اجتهاد نمودند و بر خلاف گفتار صريح آنها،رفتار كردند. من اينها را شرح مى دهم ، سپس ‍ قضاوت را به عهده شما خوانندگان محترمواگذار مى كنم .
خداوند، خود راهنماى همه ما به سوى حق و حقيقت است . بازگشت همه نيز به سوى اوست((وهو حسبنا و نعم الوكيل ، نعم المولى و نعم النّصير)).
مقدمه دفتر
بسمه تعالى
پس از رحلت پيامبراكرم ، باب اجتهاد در مسائل دين مفتوح گشت و كم كم به نقض سنتهاىرسول اكرم - صلى اللّه عليه وآله - انجاميد چنانچه سخن فريقين خليفه دوم را در مساءلهمتعه ، نقل كرده اند:((سنتان محللتان كانتا فى زمنرسول اللّه وانا احرمهما))، بلكه گاهى اجتهاد، در برابر آيات قرآن هم سرايت كردچنانچه نسبت رشوه دادن خليفه دوم به سهم ((مؤ لفة قلوبهم )) در سهام زكات معروفاست . و اين اجتهادات در تاريخ اسلام ، تاءثير مهمّ و غيرقابل انكارى داشته است .
كتاب حاضر، به نام ((اجتهاد در مقابل نص ))، ترجمه كتاب ((النص والاِ جتهاد))، تاءليفعلامه شهير، شرف الدين عاملى - رحمة اللّه عليه - است كه مؤ لف عاليقدر آن ، صد مورداز موارد برجسته اى را كه خلفاى ثلاثه (ابوبكر، عمر و عثمان ) با نص صريح ،مخالفت نموده و برخلاف حق و حقيقت ، اظهار نظر كرده اند، با ذكر منابع و ماَّخذى از شيعهو سنّى بيان نموده است . و همچنين بدعتهايى را كه خلفاى ياد شده در دين گذاشتند وامروز به نام سنّتهاى مذهبى ، بين ميليونها مسلمان ناآگاه رايج شده ، برشمرده است ؛بدعتهايى كه پيغمبراكرم - صلى اللّه عليه وآله - قطعا از تمام آنها بيزار است .
ما مطالعه اين اثر ارزشمند و در نوع خود كم نظير را به علاقه مندان توصيه و سفارشمى نماييم .
اين دفتر، بعد از بررسى ، ويرايش ، مقابله و اصلاحاتى چند، آن را طبع و در اختيارعلاقه مندان قرار مى دهد و اميداوار است كه موردقبول پروردگار متعال قرار گيرد.
دفتر انتشارات اسلامى
وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم
مقدّمه چاپ هشتم :
بسم اللّه الرحمن الرحيم
از زمان چاپ نخست اين كتاب ؛ يعنى ((اجتهاد درمقابل نصّ)) تأ ليف علاّمه نامى شيعه ؛ مرحوم آيت اللّه سيّد عبدالحسين شرف الدين عاملى -رضوان اللّه عليه - در سال 1351 شمسى ، 23سال مى گذرد.
در اين كتاب ، با اينكه درست به بازار فروش عرضه نشد، مع الوصف تاكنون هفت بارو اينك چاپ هشتم آن با تجدديد نظر و اضافات ، انتشار مى يابد.
مسائل و موضوعاتى كه در اين كتاب گرانقدر، مطرح شده و مؤ لّف فقيد آن - فقيد علم ودين - در آن باره دادِ سخن داده و قلمفرسايى نموده است ،مسائل كلامى و بررسيهاى اسلامى است كه نظير آن در سده چهارم و پنجم هجرى ، - يعنىقرون طلايى - اسلام ، به خوبى مطرح بوده ، و علماى مذاهب اسلامى از معتزله ، اشاعره ،شيعه اماميّه و غيره ، با وسعت نظر و آزادى كامل ، پيرامون آنها و در كنار هم به بحث ومجادله علمى مى پرداختند. و كتابهايى مانند: ((مغنى )) قاضى عبدالجبّار معتزلى و((شافى )) سيّد مرتضى ، و((تلخيص الشافى )) شيخ طوسى وغيره را در پى داشت .
اين گونه بحثها اگر در هر زمان در جوّى آرام و صرفاً به منظور بررسى واقعيات وبه دور از حبّ و بغضها و تعصبّهاى جاهلانه و كينه توزيها مطرح شود، نه تنها نمىبايد به آن ايراد گرفت ونسبت به آن بدبين بود، بلكه مصداقكامل رهنمود خداوند متعال در اين آيه شريفه است كه مى فرمايد: ((فَبَشّرْ عِبادِ الَّذينَيَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ اُولئِكَ الَّذينَ هَدايهُمُ اللّه وَ اولئِكَ هُمْ اُولوا الالباب ))(12) .
وقايعى كه در اين كتاب شرح داده شده ، چيزى نيست كه بتوان آن را فراموش كرد، بلكهبايد در هر زمان ، آنها را مطرح ساخت و دربارهعلل و عواملى كه موجب پديد آمدن حوادث و فجايع گرديد، بحث و بررسى نمود.
مؤ لّف بزرگوار كتاب ، آن را در لبنان ؛ كشورى كه در آن مذاهب مختلف اسلامى و غيراسلامى در كنار هم مى ايستند و زندگى مسالمت آميزى داشتند، نوشته و مورد توجه عمومآنها نيز واقع شده بود.
نه كسى به آن ايرادى گرفت و نه حتّى يك نفر در ردّ آن مقاله يا كتابى نوشت . پساينها وقايعى است كه از مفاخر علماى اهل تسنّننقل شده ، و شيعيان نيز قبول دارند، و بايد يك فرد مسلمان بداند، و حقيقت را از لابلاىآنها پيدا كند. ((قَدْ تَبَيّن الرّشْدُ مِنَ الغَىّ))(13) .
متأ سفانه در ايران ، گاهى افرادى كه كاسه از آش داغترند و ديدى باز ندارند، باتحريكات وهابيها و سمپاشيهاى آنها، اظهاراتى مى كنند كه عِرض خود مى برند و زحمتما مى دارند.
به مصداق آنكه : مشك آن است كه خود بويد ، نه آنكه عطّار بگويد ، توجه به ارزشمباحث كتاب را به مطالعه دقيق آن توسط خوانندگان ،محول مى كنيم . وبه افراد تنگ نظر مى گوييم : به اين نكته توجه كنيد كه مؤ لّفعاليقدر كتاب ، مرحوم سيّد شرف الدين عاملى ، خود از دعات مهم وحدت عالم اسلامى بود.و تمام علماى منصف از شيعه و سنّى او را بدين صفت مى شناختند.
سالها مقالات نغز و ژرف او در ((رسالة الاسلام )) نشريه دارالتقريب بين المذاهبالاسلاميه ، (چاپ مصر)، پيرامون وحدت صفوف مسلمين در برابر دشمنان سترگ اسلامچاپ و منتشر مى شد . و مورد اعجاب و تحسين همگان بود.
همه او را خيرخواه عالم اسلام مى دانستند. و اعتراف داشتند كه عمر گرانبهاى خود را در اينراه صرف كرد. سفرهاى او به مصر، فلسطين و سوريه - كه ضمن شرحاحوال او در ايام مبارزه اش با استعمار فرانسه در مقدمات كتاب مى خوانيد - گوياى اينواقعيت است .
ارتباط او با علماى اعلام مصر، بويژه شيخ عبدالمجيد سليم ؛ رئيس وقت الا زهر مصر،ومراجعات علمى و كلامى و مكاتباتى كه با هم داشته اند، و در كتاب ((المراجعات )) (تأليف وى ) كه تاكنون نزديك به سى بار به طبع رسيده و در سراسر دنياى اسلام ،انتشار يافته است ، به خوبى مى رساند كه اگر علماى اسلامى بخواهند در جوى مساعد وبه دور از تعصّب ، پيرامون واقعيت اسلام ، بحث و بررسى كنند، امكان پذير است . وبه نتايج عالى هم مى رسند.
در اينجا سخن را كوتاه مى كنيم و به منظور ارائه شاهدى گويا، نوشته كوتاه مجله((رسالة الاسلام )) - كه يك سال پس از رحلت مؤ لّف بزرگوار به مناسبت چاپ و انتشاراين كتاب ؛ يعنى ((النصّ والاجتهاد)) كه نام ديگرش ((اجتهاد درمقابل نصّ)) است ، در شماره اوّل سال يازدهم آن ، بهسال 1378ه‍ ق چاپ شده است - مى آوريم .
نوشته به نام ((هيئت تحريريه مجله )) در سرفصل مقاله اى تحت عنوان النصّ والاجتهاد)) به قلم فرزند بزرگ مؤ لّف مرحومصدرالدين شرف الدين آمده است . و آن اين است : ((الاجتهاد والنصّ؛ ميوه اى از ميوه هاى درختبارور و پر بركتى است كه غرس شد و نمو كرد و در زير آفتاب تابان اسلام ، ثمرداد. و سايه بلندش كه علم و عمل و ايمان و عزّت و وفا بود؛ يعنى مرحوم مغفور علاّمهسيّد شرف الدين موسوى - كه اوايل سال گذشته به جوار رحمت حقّ پيوست - بر دنياگسترده شد. و اينك سخنى از فرزند فرزانه اش پيرامون گوشه هايى از حالات پدربزرگوارش در موقع تأ ليف اين كتاب كه از نظرتان مى گذرد(14) .
تهران : على دوانى
28 تيرماه 1373 شمسى
مقدّمه چاپ اوّل :
بسم اللّه الرّحمن الرحيم
((اجتهاد در مقابل نصّ)) آخرين اثر بسيار نفيس وتأ ليف گرانقدر ومنيف علاّمه فقيد شيعهونويسنده بزرگ اسلامى ، آيت اللّه العظمى مرحوم سيّد عبدالحسين شرف الدين عاملى است. مؤ لّف فقيد، خود در نظر داشته است ، متن عربى آن را به همين نام بنامد، ولى بعد،تغيير رأ ى داده و به ((نصّ و اجتهاد)) موسوم نموده است .
((اجتهاد در مقابل نصّ)) - كه يك اصطلاح اصولى است - ، يعنى مقدّم داشتن نظر شخصى ،بر فرمان صريح خداوند عالم و پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - !
((نصّ))، يعنى گفتار صريح خداوند (قرآن مجيد) و سخنان روشن پيغمبر است كه توسطراويان اخبار و أ حاديث ، به ما رسيده و محدّثان بزرگ اسلامى - اعمّ از شيعه و سنّى - درمنابع معتبر خود، آورده اند.
((اجتهاد)) نيز در اصطلاح به معناى اِعمال رأ ى و استنباط حكم است ، ولى اين اجتهاد، درصورتى براى مجتهد و افراد مطّلع اسلامى ، مجاز و متّبع است كه بر وفق كتاب و سنّتباشد. و نظر مجتهد از اين دو منبع سرشار سرچشمه بگيرد. و در جهت مخالف نصّ صريحآن نباشد.
بنابراين ، كسى كه در مقابل نصّ، اجتهاد مى كند، در حقيقت مى گويد: ((خداوند و پيغمبربراى خود نظرى دارند و من هم نظرى !!)). در صورتى كه ما به حكم قرآن در اسلاموظيفه داريم همه جا مطيع امر خدا و فرمان پيغمبر باشيم . و معتقديم كه هرگونه نظرمخالف ، در برابر فرمان خدا و پيغمبر، معصيت وبدعت و به كلّى از درجه اعتبار ساقطاست .
در اين كتاب ، صد مورد از مواردى كه ابوبكر، عمر، عثمان ، عايشه ، خالد ابن وليد ومعاويه ، در برابر خدا و پيغمبر، جبهه گرفتند، و در لحظات حسّاسى ، بر خلاف حقّ وحقيقت ، اظهار نظر نمودند، به خوبى نمايانده شده است .
افرادى كه در اين كتاب شناسانده شده اند، چهره هايى بوده اند كه بااعمال و رفتار خود، به نام دين و اسلام و دلسوزى بهحال مسلمين ، جلو پيشرفت واقعى دين خدا را گرفتند. و ميراث اسلام را به خود اختصاص ‍دادند. وآن را ميان دار و دسته و قوم و خويش خود تقسيم كردند. تعاليم عاليه اسلام راپشت سر انداختند. و خاندان پيغمبر، يعنى تراجم وحى الهى و مفسّران قرآن مجيد و مدافعانصميمى اسلام و مسلمين را ناديده گرفتند.
خداوند پيغمبران وامامان بحقّ را - كه همگى معصوم بودند - بدين منظور به رهبرى خلق ،منصوب داشت تا با نفس قدسى و مافوق بشرى خود ، جامعه انسانى را از انحراف ، گناه، اشتباه وفساد برهانند و ب راه راست سعادت ، سوق دهند.
اگر حوادثى كه در اين كتاب تشريح شده ، در آغاز اسلام پديد نمى آمد، و عاملان آن ،حكومت اسلامى را با زد وبند و صحنه سازى قبضه نمى كردند، يا خودسرانه وجسورانه در شؤ ون دولت اسلام ، دخالت نمى نمودند، امروز اسلام دين جهانى و قرآن ،قانون اساسى دنيا بود. وامروز مسلمان پيشرو همه و آقاى جهان بودند، نه اين طور كهدر محدوده آسيا و قسمتى از آفريقا بمانند و در جا بزنند، آن هم با وضع فلاكتبارى كهبا آن دست به گريبانند.
اگر اينان بر سر كار نمى آمدند، اسلام وحدت و معنويت خود را از دست نمى داد، جهاناسلام تجزيه نمى شد، ملوك الطوائف و حكومتهاى خودكامه و زمامداران خودسر، به وجودنمى آمدند. محور اسلام منحرف نمى گشت و ظلم و ستم و فساد و تباهى ، جاى عدالت ،شرافت ، لياقت و فضيلت را نمى گرفت .
اما چه سود كه جهل جامع و كم رشدى اجتماع ، به فرصت طلبان اجازه داد تا بار ديگر وبراى هميشه ، خود را به جامعه تحميل كنند و جلوِ پيشرفت مكتب الهى را بگيرند، بلكهاين جامعه بود كه سرنوشت خود را به دست آنان سپرد و تمام زحمات انبياء و جانشينانبحقّ آنها را به باد داد! اينجاست كه بايد با لسان الغيب شيراز همصدا شد و گفت :

آه آه از دست صرّافان گوهر نا شناس
هر زمان خر مهره را با درّ برابر مى كنند
وبه نصيحت سنايى گوش داد كه مى گويد:
از پى ردّ و قبول عامه خود را خر مكن
زانكه كار عامه نبود جز خرى يا خرخرى
گاو را باور كنند اندر خدايى عاميان
نوح را باور ندارند از ره پيغمبرى
براى اينكه بدانيد چه شد اسلام با همه تعاليم جهان پسندش ، از جهش و گسترش ، بازماند و در محدوده خاورميانه و شمال آفريقا متوقّف گرديد، اين كتاب را بخوانيد و براىاينكه بدانيد چرا وضع مسلمانان چنين است و چرا به روزى افتاده اند كه بايد در برابرخودى و بيگانه وملحدان و يهود و نصارا احساس حقارت كنند و در همه جا زور و ظلم حاكمباشد، اين كتاب پرمايه را مطالعه كنيد. آنگاه ببينيد عاملان بدبختى مسلمانان و سلطهاجانب بر آنان چه كسانى بوده اند و چاره آن چيست !
مؤ لّف عاليقدر اين كتاب ، دانشمند بزرگ اسلام ، مجاهد علاّمه عاليقدر مرحوم سيّد شرفالدين عاملى ، يكى از شخصيتهاى نامى عالم اسلام و شيعه اماميه در كشور لبنان بود.شهر ((صور))، بلكه جنوب لبنان از نام ((سيّد عبدالحسين شرف الدين )) جدا نيست . هركس نام اين شهر تاريخى و منطقه شيعه نشين جنوب لبنان وجبل عامل را شنيده باشد، با علاّمه شرف الدين عاملى هم آشناست .
مؤ لّف بزرگوار در زمانى كه افزون از هشتادسال داشته است ، نتيجه مطالعات عميق خود را پس از نگارشچهل كتاب كم نظير و پر ارزش ‍ مذهبى و اسلامى ، در كتاب حاضر آورده است . قدرت فكرو احاطه وى بر احاديث و مدارك و منابع اهل تسنّن و توانايى او در نقض و ابرامموضوعات مختلف كلامى ومتانت ومهارت وى در تشريح مطالب در هر بخشى از آن جلوه گراست .
مترجم ، چند سال پيش ، نخست از روى چاپ اوّل ،قسمتى از آن را ترجمه كرد،سپس به چاپسوم دست يافت ،وآن چاپ را اساس كار خود قرار داد،اخيراً نيز به نظر رسيد كه چهارمينچاپ كتاب ، چيزى اضافه بر چاپ سوّم نداشت .
ممكن است در خلال مباحث كتاب ، نكات واصطلاحات علمى ، فقهى يا اصولى و ادبى باشد،بويژه در مقدمه آقاى حكيم ، كه براى روشن شدن همين منظور ، با ديد وسيع وفلاضلانه نوشته اند، ولى مباحث كتاب به گونه اى خاص است و مترجم به نحوى آن راترجمه كرده است كه درك آن دشوار نيست .
به منظور گويا بودن بيشتر مطالب و جلب انظار قارئين محترم ! عناوينى افزون برعنوانى كه مؤ لّف در آغاز هر مورد و در خلال مواد 11 و 85 آورده بود، قرار داديم . و هرجا لازم بود، به قدرى كه بر حجم كتاب افزوده نشود، توضيحاتى در پاورقيها بهنام ((مترجم )) آورديم ، بقيه پاورقيها از مؤ لّف است .
لازم به يادآورى مى دانيم كه قسمت زيادى از پاورقيهاىمفصّل ومتوسط مؤ لّف را در متن قرار داديم ، به نحوى كه شايد خواننده تصور نكند آنقسمت ، پاورقى بوده و در متن ، جاى گرفته است .
تذكر اين نكته را هم لازم مى دانيم كه نويسنده ، اين كتاب را به شيوه هميشگى خود وروشى كه از آغاز كار در همه تأ ليفات و مقالاتش ‍معمول داشته ، ترجمه كرده است . بنابراين جاى اين اعتراض نيست كه چرا كسانى كهروزى دم از بزرگداشت ((خلفاى راشدين )) و عقايد ((برادراناهل سنّت )) و مدارك و منابع و احاديث و تواريخ آنها مى زدند ، امروز برگشته و با قلم وبيان براى حفظ ((ولايت )) و ((تشيّع )) دست و پا مى كنند.
نه !ما آن روز وامروز،يك نظر داشته ايم ويك هدف رادنبال كرده ايم وهرگز تحت تأ ثير اوضاع روز و موج زمان ،اصول كارى خود را تغيير نخواهيم داد.
ترجمه اين كتابِ گرانقدر هم در تعقيب همان هدف و به شيوه ساير آثار ما ، بر مبناىشناخت اسلام در مكتب خاندان نبوت و ائمّه طاهرين - عليهم السّلام - انتشار مى يابد.
اميدواريم مطالعه اين كتاب در راه بزرگداشت اسلام ، براى عموم خوانندگان ، ثمربخشباشد. و بتواند به ميزان زيادى ، نقاط تاريك تاريخ گذشته ما را روشن سازد.
تهران : على دوانى
8/3/1351 شمسى
نصّ و اجتهاد به قلم صدرالدين شرف الدين (15)
من اين كتاب را در مراحلى كه نضج مى گرفتوتكامل مى يافت و اوقاتى كه در آن تجديد نظر بهعمل مى آمد، دنبال كرده ام . هرگاه به حضور مؤ لّف فقيد مى رسيدم مى ديدم درباره آنبه فكر فرو رفته است . به دقت پيرامون موضوعات آن مى انديشد، و آن را براى املاءبه كاتبش ، مهيا مى سازد.
پدرم سعى داشت سخنش جامع شروط صحّت و زيبايى و روشن باشد. مى ديدم مداركومنابع را در اطراف خود جمع كرده است . بعضى از آنها را گشوده و برخى ديگر را بهصورت چسبانده و با ديدگانى كه بسختى مى ديد و حتّى چشم راستش بى نور بود،مطالعه مى كند! سپس به فكر فرو مى رود و در اطراف آنچه خوانده بود مدتى مىانديشد، به طورى كه اگر با وى سخن مى گفتند، نمى شنيد و اگر مى شنيد اعتنا نمىكرد!
او با همه پيرى و كِبَر سن ، واجد عقل و همّتى جوان بود. سن زياد، او را از تحقيق وبررسى ، ناتوان نمى ساخت ، مسؤ وليتهاى عمومى كه به عهده داشت ، مانع ورود وى بهميدان فكر و انديشه و تعمّق پيرامون مسائل علمى نبود. چنانكه گويى براى اين كارساخته شده است و تنها بايد در اين باره فكر كند.
او در اواخر عمر، همانطور كه در ميان انبوه كتابها نشسته بود، به كار مردم و مشكلات آنهارسيدگى مى كرد . آنهم طبق معمول ، با گشاده رويى و دقت و ملاحظه . همين كه ازرسيدگى به كار مراجعان ، فراغت مى يافت ، به مطالعه و تأ ليف باز مى گشت و ازهمانجا كه متوقف مانده بود، ادامه مى داد. بسيار اتفاق مى افتاد كه بى موقع او را ازكارش باز مى داشتند، ولى حافظه و هوش او چنان بود كه مطلب و كار را فراموش ‍ نمىكرد.
پدرم - رحمة اللّه عليه - اصرار زياد داشت كه مرا براى آماده ساختن كتابهايش ، راهنمايىكند تا در كارش بصيرت پيدا كنم . روزى فرمود: ((اين جلد نزديك به اتمام است .فرزند! مقدمه اين كتاب ، به قلم تو خواهد بود. بايد با نيّت پاك و فكر روشن آن رابنويسى ؛ چون ممكن است اگر ديگران بنويسند چنان كه بايد از عهده برنيايند و بهمقاصد من كه حفظ وحدت امّت اسلام و پيوند دلهاى مسلمين است ، پى نبرند)).
پس از آن نيز چندين بار درباره نگارش مقدّمه مزبور، همين سخن را تكرار فرمود. و من همخود را آماده كرده بودم كه امر او را امتثال كنم . خلاصه آن را شفاهاً به عرضش رساندم ورضايتش را جلب كردم به طورى كه آنچه گفتم اعجابش را برانگيخت ، ولى بعد سانحهفقدان او پيش آمد؛ سانحه اى كه سراسر لبنان را در غم و اندوه فرو برد و در اخلاق واقتصاد و سياست كشور اثرى بجاى گذاشت كه تاريخ اين مرز و بوم كمتر به ياد دارد
آرى ، فقدان او در موقعى كه به زعماى امثال او و رهبران واقعى مردم ، سخت احساس نيازمى شد، خسارت جبران ناپذيرى به وجود آورد. زعمايى كه هدفآمال بودند. و دلهاى مردم در ايّام اضطراب و پريشانى ، به سوى آنها متوجه بود.
سه سال بعد، ديدم كتاب ((النصّ والاجتهاد)) با مقدمه پر ارج علاّمه سيّد محمد تقى حكيممنتشر شده است ؛ مقدمه جامعى كه با ((نيت پاك و فكر روشن همراه بود))، يعنى آنچه راكه پدرم مى خواست .
استاد حكيم ، درباره مدار علمى و مجراى اسلامى كتاب ، با روشن بينى و نورانيت خاصّى وژرف نگرى كافى ، بحث و تحقيق نموده و حقّ مطلب را ادا كرده است .
استاد حكيم ، درباره ((نصّ)) و ((اجتهاد)) - كه دو اصطلاح فقه اسلامى است - با ديد علماصول ، تحقيق لازم نموده است . و توضيح داده كه اين دو اصطلاح ، پايه هايى براىنقل واستنباط احكامى شرعى هستند.
((نصّ)) يعنى ادلّه شرعى از كتاب و سنّت ، پايه اى است اساسى كه در بيان احكام وقضايا و وقايع داريم ، خواه عقد و پيمان باشد، يا امور عبادى يا اجتماعى يا اقتصادى ويا غير اينها كه نمى بايد از آن تجاوز كرد.
((اجتهاد)) يعنى در مواردى كه نصّ ساكت است يااجمال يا اطلاق دارد يا نصّى نيست ، بايد بر اساس قواعد مسلّمه اظهارنظر كرد. اين اجتهادنيز هنگامى عملى است كه همه ادوات و وسايل علمى در نظر گرفته شود و درطول نصّ باشد. و اگر در عرض نصّ باشد ومقابل آن انجام گيرد، بدعت و خروج از قاعده خواهد بود.
اين همان معنايى است كه موضوع اين كتاب راتشكيل مى دهد. و مؤ لّف عاليقدر در اثناى تتبّع وسيع خود، موارد آن را احصاء نموده است .مواردى كه گروهى از صحابه و تابعين ، درمقابل نصّ صريح ، اجتهاد نمودند؛ يعنى از ((نص )) روى برتافتند و به رأ ى و((اجتهاد)) خود عمل كردند...))!
ممكن است گفته شود، بحث از موضوعاتى كه زمان آنها گذشته است ، چه فايده اى دارد؟آيا تكرار آنها گذشته ها را به ياد نمى آورد. و باعث بگومگوها نمى شود؟
مى گوييم : اين سؤ المثل اين است كه بگوييم : چه فايده اى بر اهتمام ما به فقهواصول مترتب است ؟! استحكام مبناى اجتهاد و ضبط موارد استخدام آن فى نفسه يك كارفكرى و داراى ارزش بسيارى است . اين كار موجب مى شود كه اجتهاد با بدعت و كج فكرىمشتبه نگردد.
اهميت اين بحث منحصر به محدوده تاريخى آن نيست كه بگوييم زمان آن گذشته است ونبايد آن را بار ديگر تكرار كنيم ، بلكه اهميت آن را در روش علم وعمل مى دانيم كه هر دو با نظام اسلامى مرتبط مى باشد؛ نظامى كه بحمداللّه همچنانپايدار است .
ادامه اين بحثها ما را بر آن مى دارد كه در فضاى بازى ، راه بهتر را براى شناخت بيشتردين خود بيابيم . و دست از تعصّب جاهلانه برداريم ، تا از اين راه امتى واحد باشيم و باديد منصفانه به قضايا بنگريم .
پرتويى از زندگانى مؤ لّف كتاب
ترجمه و اقتباس از شرح حال مؤ لّف عاليقدر ، به قلم دانشمند گرانمايه آقاى:
سيّد محمد صادق صدر در آغاز چاپ سوم كتاب : ((النصّ والاجتهاد ))
امروز جهان اسلام ، شخصيت علاّمه فقيد شيعه سيّد عبدالحسين شرف الدين را - كه عمرگرانمايه خود را در راه مصالح عمومى مسلمين وقف كرد - بزرگ مى شمارد. شخصيتمحبوبى كه تا زنده بود، عظمت و شهرتش ‍ گوش و چشم همه را پر كرده بود زمان ،صفحه نورانى زندگى او را ورق زد، و لى دفتر حيات علمى وى و آثار باقى و امورخيريه و خدمات بزرگ او در راه خدا و دين ، همچنان مفتوح است
علاّمه بزرگوار ما در طول زندگى پرافتخارش ، هر وقت ايجاب مى نمود، دست از مبارزهو جهاد برنمى داشت . در خطابه هاى بليغ و مجالس پر جمعيت و مؤ لّفات پر ارزش خود،پيوسته مسلمانان را دعوت به وحدت صف و اتفاق نظر و دورى از تعصبّهاى ناروا مىكرد.
نخستين كتابى را كه افزون از نيم قرن پيش تأ ليف كرد((الفصول المهمة )) بود كه آن را در سال 1327 ه‍ نگاشت . او هنگامى به فكر ((وحدتكلمه مسلمين )) افتاد كه جز تنى چند از بزرگان عصر، در اين انديشه نبودند. در آن ايّاممرحوم شرف الدين ، مشكلاتى را كه در راه اتّحاد امّت اسلام بود در((الفصول المهمه )) خود عرضه داشت . و با بيانى روشن و برهانى قاطع ، از آن پردهبرگرفت ، به طورى كه براى كسى جاى شك و ترديد باقى نگذاشت .
((الفصول المهمه )) حقايق علمى روشنى است كه مرحوم شرف الدين ؛ استاد بزرگ علم وبلاغت ، با اسلوب ادبى والا و نورانى خود، به منظور گردآورى مسلمانان در زير پرچماتحاد و وحدت كلمه ، بر ملا ساخته است .
اين كتاب كه با انديشه اى مو شكاف و عباراتى رسا و روشى پسنديده نگارش يافتهاست ، نخستين اثرى بود كه تا آن روز، پيرامون مطالعات اسلامى در دسترس عموم قرارگرفته بود.
دو سال بعد از انتشار كتاب پر ارج مزبور، مؤ لّف بزرگوار سفرى به مصر نمود تابه وسيله خطابه هاى بليغ و سخنان سنجيده خود، در راه وحدت مسلمين ، گامهاى مؤ ثرىبردارد. در آنجا ميان او و رئيس وقت حوزه علميهاهل تسنّن ((الازهر)) مذاكرات و مراجعاتى صورت گرفت كه بعدها به صورت كتاب نفيسو بى نظير ((المراجعات )) درآمد.
سيّد بزرگوار، خود در آغاز ((المراجعات )) از اين برخورد لازم و به موقع دو دانشمندشيعه و سنّى با زيبايى هر چه تمامتر، سخن گفته و اين كار را براى معرفى بيشتراسلام و پيشبرد اتحاد كلمه مسلمين ، لازم و ضرورى دانسته است .
با همين انديشه بزرگ اسلامى ، مؤ لّف عاليقدر ، در ساير ادوار عمر گرانبهاى خويشرفتار نمود. همين جهاد اسلامى دائمى وى بود كه مى بينيم گروههاى مختلف مسلمين با ديدهاحترام و حق شناسى و اعجاب ، به وى مى نگرند و همه جا نام او را با تقدير مى برند. وكتابخانه ها و چاپخانه ها آثار فكرى و قلمى ژرف و سودمندش را باميل و رغبت و شور و شوق ، در اختيار عموم قرار مى دهند.
اينك با كمال اختصار صفحه اى از تاريخ حيات پر افتخار اين مرد بزرگ - كه زندگىخود را وقف حفظ مصالح مسلمين و اتحاد و جهاد در راه بيدارى و برادرى آنان نمود - را ازنظر خوانندگان عزيز مى گذرانيم (16) .
ولادت و خاندان او:
مؤ لّف عاليقدر كتاب ((اجتهاد در مقابل نصّ)) درسال 1290 ه‍ ق در شهر مذهبى كاظمين از پدر و مادرى علوى قدم به عرصه وجود نهاد.پدرش ‍ علاّمه بزرگ مرحوم سيّد يوسف شرف الدين ومادرش بانوى بزرگوار ((زهرا))دختر آيت اللّه مرحوم سيّد هادى صدر؛ پدر مرجع تقليد نامى ((سيّد حسن صدر)) بود.
نسب سيّد بزرگوار از جانب پدر و مادر به امام هفتم حضرت موسى الكاظم - عليه السّلام- مى رسد. از طرفى هم محمد اول اين خاندان فرزند مجتهد بزرگ سيّد ابراهيم شرفالدين جدّ دو خانواده ((صدر)) و ((شرف الدين )) است . و هر دو خاندان در آن روزگارمعروف به ((خاندان حسين قطيعى )) بودند، كه از جمله خاندان دو دانشمند بزرگ شيعه :سيّد مرتضى و سيّد رضى به آنان مى پيوندد.
سيّد در خانه جدّ بزرگوارش متولّد شد و مورد عنايت و رعايت او بود؛ به طورى كه جدّشاو را از همه اهل خانه ، عزيزتر و محبوبتر مى دانست . دائيش - پدر مرحوم من - ؛ سيد محمدحسين صدر، براى او همچون رفيقى بود كه كه با سن وسال نزديك بهم درس مى خواندند و پرورش ‍ مى يافتند.
آموزش و پرورش وى :
سيّد بزرگوار، هشت ساله بود كه پدرش پس ازتكميل دروس خود و گرفتن اجازه اجتهاد از فقهاى عراق ، بهجبل عامل واقع در جنوب كشور لبنان بازگشت . سيّد عبدالحسين در وطن مأ لوف پدر، علوممقدماتى عربيت ، منطق ، بلاغت و سطوح فقهواصول را در خدمت وى فرا گرفت . او همان اوقات ميان همسالان خود، به نبوغ و استعدادمشهور و بسيار موشكاف بود. هنگام درس از اساتيد خود سؤ الات زياد مى نمود. واشكالات بسيار مى كرد. بخصوص اين سؤ الات و اشكالات به جدّش ‍ سيّد هادى صدربيشتر بود.
هنگامى كه به سن هفده سالگى رسيد، پدرش او را داماد كرد و دختر عمويش را به اوتزويج نمود. سپس او را روانه عراق كرد تا به تحصيلات خود ادامه داده و آن را بهكمال رساند. پس از طى تحصيلات عاليه به حوزه درس فقهاى بزرگ و مراجععاليقدر، آيت اللّه خراسانى ، شيخ الشريعه اصفهانى ، سيّد محمد كاظم يزدى ، سيّداسماعيل صدر و دائى خود آيت اللّه سيّد حسن صدر و ديگران درآمد.
هنوز به سن 32 سالگى نرسيده بود كه به مقام عالى اجتهاد رسيد. در آن اوقات كسىاز جبل عامل در نجف نبود كه در فضل و شهرت ، به پايه او برسد و مانند او مورد توجهعموم باشد.
تحصيلات او در اين مدت ، منحصر به نجف اشرف نبود ، بلكه او به شهرهاى كاظمين ،سامرّا و كربلا هم آمد و رفت مى كرد. و از علماى اعلام اين شهرها نيز استفاده مى نمود. بهطورى كه نامش در مجامع علمى اين شهرها مشهور بود و شخصاً در هرمحفل علمى و ادبى جاى داشت .
او علاوه بر دانش سرشارى كه اندوخته بود، از شعراى طرازاوّل عصر هم به شمار مى رفت . شعرش رقّت و متانت و دقّت معانى را با روانى وزيبايى لفظ، جمع كرده بود.
بازگشت به لبنان :
سيّد عبدالحسين شرف الدين ، پس از طى دورانتحصيل واخذ اجازات اجتهاد، به جبل عامل بازگشت و به پدر و برادر دانشمندش سيّدمحمدعلى شرف الدين ؛ مؤ لّف كتاب ((ابوطالب شيخ الابطح )) پيوست .
مذاكرات علمى و مباحثات در علوم وفنون گوناگون ، ميان پدر و پسران دانشمند، جريانداشت ؛ و هر سه ، حوزه علمى خانوادگى به وجود آورده بودند. ولى چيزى نگذشت كهسيّد عبدالحسين ، پدر، و اندكى بعد برادر را از دست داد و در اندوه مرگ آنان داغدار شد.
شرف الدين به ماندن در عراق ؛ وطن دايى ، عموزادگان ومحل تولد و پرورش خود، علاقه داشت . ولى علماى اعلام عراق ، اصرار داشتند كهجبل عامل احتياج به وجود مجتهدى چون او دارد، لذاامتثال امر نموده به موطن پدر و نزد او بازگشت .
روز ورود او از روزهاى تاريخى جبلعامل بود. مستقبلين مركب از مردم مختلف جنوب لبان تا حدود((الجبل )) به پيشواز رفتند و سيّد را با تشريفات خاصى وارد شهر پدر ((صور))نمودند.
شيعيان جنوب لبنان ، مقدمش را گرامى داشتند. او نيز با گذشت زمان ، توانست در قلوبهمه جا كند و با مزاياى علمى و اخلاقى كم نظيرش ، به سرعت نامش در همه جا طنين افكند.
نخست از رسيدگى به امور شرعى مردم ، به احترام پدر، خوددارى مى كرد. مردم نيزبراى اخذ فتوا و اجراى احكام دينى ناگزير بودند به پدر وى اكتفا نمايند. و در((شقرا)) به سيّد على امين مرجع تقليد لبنان مراجعه كنند. ولى بعدها سيّد على امين ، طىنامه اى به سيّد يوسف نوشت كه : ((فرزندش سيّد عبدالحسين ، مجتهد مطلق وعادل است . و امروز در ميان علماى جبل عامل كسى را نظير او سراغ ندارد)).
بدين گونه مردم در مرافعات خود و اخذ احكام شرعى با علم و اطلاع به سيّد عبدالحسينمراجعه نمودند. پدر هم مسائل مشكل و مرافعات را به فرزند لايق ارجاع مى داد . ديرىنپاييد كه صيت شهرتش در همه جا طنين افكند و مرجع خاص و عام شد، به طورى كه مردمدر اخذ فتوا به وى مراجعه مى كردند.
سفر به مصر:
مؤ لّف عاليقدر، دو بار به مصر سفر كرد. باراوّل در سال 1329ه‍ ق . و بار دوم در سال 1920م . بعد از آن بود كه سيّد بر ضدّفرانسويان - كه سوريه و لبنان را اشغال كرده بودند - فتواى جهاد داد و فرانسوياننيز او را محكوم به اعدام نمودند.
در سفر اوّل ، شرف الدين با شيخ سليم البشرى رئيس وقت ((الا زهر)) مذاكراتى نمودكه بعدها به مراجعات كتبى كشيده شد و به صورت كتاب گرانقدر ((المراجعات )) در آمدكه هم اكنون چاپ هشتم آن در دنياى اسلام منتشر شده است (17) .
بار دوم نيز، هنگامى بود كه فرانسويان وجود او را در لبنان براى مصالح سياسى وهدفهاى استعمارى خود، خطرناك دانستند. و سيّد متوارى شده به مصر پناه برد. علما وادبا و طبقه روشنفكر اسلامى مصر - با سابقه اى كه از وى داشتند - مقدمش را گرامىداشتند.
در آنجا همه را به وحدت صف در مقابل بيگانگان دعوت مى نمود. در آنجا بود كه اين جملهمعروف را گفت : ((سياست ، شيعه و سنّى را از هم جدا كرده و بايد سياست آنها را با همجمع كند))(18) و سيّد رشيد رضا آن را در مجله معروف ((المنار)) چاپ كرد.
جهاد وطنى او:
جهاد سيّد عبدالحسين شرف الدين در زمان عثمانى منحصر به جهاد دينى بود؛ زيرا دولتىكه در لبنان حكومت مى كرد، دولت مسلمان بود و شعائر اسلامى را رعايت مى نمود، ولىوقتى استعمارگران فرانسه سوريه را اشغال كردند، كشور را به فساد كشاندند واحكام اسلامى و ملى را تعطيل نمودند و چنان به مردم فشار وارد آوردند كه كاسه صبرهمه لبريز شد.
در اين هنگام ، سيد بزرگوار قد علم كرد و بر ضدّ قواى اشغالگر قيام نمود. و روحوطن دوستى و مبارزه بر ضدّ استعمار را در مردم بخصوص ‍ روحانيون دميد. و لزوم قيامبر ضد دشمن اشغالگر را به همگان گوشزد نمود.
براى تأ مين اين منظور، كنگره اى در ((وادى الحجير))تشكيل داد و علماى سراسر لبنان را دعوت نمود. روحانيون و زعماى قوم هم دعوت او راپذيرفتند و در مؤ تمر مزبور حضور يافتند. مؤ لّف عاليقدر ، در آن كنگره مهم ، برضدّ استعمار فرانسه فتواى جهاد داد و عموم حضّار، فتواى او را تأ ييد كردند.
سپس شركت كنندگان به شهر و محل خود برگشتند. و راه مبارزه بر ضد فرانسه رادنبال كردند. آمد و رفت به خانه سيد هر روز فزونى مى يافت . و طومارهايى را امضا مىكردند كه در آن ، تقاضاى لغو حكومت فرانسه واستقلال كامل كشور شده بود.
وقتى فرانسويان از موضوع آگاه شدند، يك نفر مسيحى از اهالى ((صور)) به نام ((ابنالحجاج )) را فرستادند تا خانه سيّد را اشغال كند و خود او را دستگير سازد، و كليّهطومارها و اوراقى را كه در آن تقاضاى استقلال شده بود جمع كرده با خود بياورد.
مرحوم شرف الدين كه چنين وضعى را پيش بينى كرده بود، فىالحال كليّه اسنادى را كه داشت ، تحويل مادرش داد. و ((ابن الحجاج )) بدون اينكه چيزىبه دست آورد، با رسوايى برگشت .
همين كه مردم از اشغال خانه شرف الدين آگاهى يافتند از سراسر جنوب ، روى به شهر((صور)) آوردند. سيد هم از آنها تشكر و قدردانى كرد. و پس از ستودن روح ملى ايشان ،همه را به اوطان خود برگردانيد و گفت در انتظار دستور او باشند.
هنگامى كه مردم متفرق شدند و فرانسويان از مقاصد سيّد آگاهى يافتند، قسمتى ازنيروهاى خود را روانه شهر ((شحور)) كردند كه سيد به آنجا رفته بود. در آنجا خانهسيّد را آتش زدند. قبلاً هم خانه اش را در ((صور)) طعمه حريق ساخته و كتابخانه اش راكه محتوى بهترين كتابهاى چاپى و خطّى و بويژه مؤ لّفات خطى او بود، غارت نمودند.
اما خود سيد بزرگوار، هنگام ورود قواى فرانسه به ((شحور)) بسرعت از شهر خارج شدو به غارى نزديك نهر پناه برد. تمام روز را در آنجا ماند و چون متوجه شد كه قواىفرانسه از شهر خارج شده اند، شب هنگام از غار بيرون آمد و به ((شحور)) بازگشت .شب را ماند، سپس با لباس مبدّل روى به شام نهاد. و در آنجا ملكفيصل ، پادشاه سوريه مهمان بزرگ خود را با آغوش باز پذيرفت و در جاى مناسبىجاى داد.
سيد بزرگوار مدتى را در شام ماند. خانواده و بستگانش را به شام طلبيد. و همانجا بهانجام وظيفه پرداخت . در آن موقع شهرتى عظيم يافته بود. و از همين راه در هر فرصتبه تنوير افكار و آماده ساختن مردم همت مى گماشت . چون فرانسويان شام رااشغال كردند از آنجا به فلسطين رفت . و پس از آنكه خانواده و بستگانش را در جاهاى امنجبل عامل نگاهداشت ، به مصر رفت . و اين همان بار دوم بود كه به مصر آمد.
سپس در اواخر سال 1338ه‍ از مصر خارج شد و براى اينكه به وطنش ‍ نزديك باشد،مجدداً وارد فلسطين شد كه آن موقع در اشغال انگليسها بود. و در قريه ((علماء نزديكجبل عامل ، اقامت گزيد. خانه سيد در ((علما)) مانند خانه اش در ((صور))محل آمد و رفت مردم و ميهمانان بود. ارباب احتياج به آنجا روى مى آوردند. و اجتماعاتى درآن جلسه تشكيل مى دادند و از علم و ادب و سياست و ساير امور، سخن مى راندند.
از تصادفات يكى اين بود كه سيّد عبدالحسين شرف الدين در ((علما))ى فلسطين ازاستعمار فرانسه گريخته بود و پسر دائيش سيد محمد صدر تحت تعقيب استعمار انگليسبود و در لبنان بسر مى برد. هر دو زعيم دينى با استعمار مى جنگيدند و هر دو نيزمحكوم به اعدام بودند!
سيد عاليقدر، مدتى بعد با وساطت دايى زاده اش ((سيد محمد صدر)) كه گفتيم تحتتعقيب انگليسها بود و در لبنان بسر مى برد و بهمين جهت ، فرانسويان از وى احترام مىكردند و عوامل ديگرى ، به وطن مأ لوف باز گشت .
سيد صدر هم قبلاً به عراق مراجعت كرده بود. بازگشت شرف الدين به لبنان بااستقبال پرشور اهالى جنوب مواجه شد. به طورى كه هيجان وتظاهرات و استقبالى كه ازوى به عمل آمد، در تاريخ لبنان با همه حوادث مشابهى كه داشته است ، نظير نداشت .
اكنون ديگر سيّد عبدالحسين شرف الدين ، قائد دينى وملّى مردم لبنان ومرجع عام وخاصومفتى رشيد شيعيان آن ديار است . سابقه مبارزات وى و دورى از وطن و شخصيت نافذ علمىو عملى اش ، موقعيتى ممتاز به وى بخشيده بود.

next page

fehrest page