|
|
|
|
|
|
كلام علاّمه طباطبايى در اينكه حكيمه دونفرند علاّمه طباطبايى ، بحرالعلوم ، در رجال خود فرموده كه : (حكيمه ، دختر امام ابى جعفرثانى عليه السلام است به نام عمّه پدرش ، حكيمه ، دختر ابى الحسن موسى بن جعفرعليهما السلام و اوست كه حاضر شد در ولادت قائم حجّت صلوات الله عليه چنان كهحاضر شد عمه اش ، حكيمه ، ولادت ابى جعفر محمّد بن على جواد عليهما السلام را و حكيمهيافت در هر دو موضع و اما حليمه بالامام پس او تصحيف عوام است .) سروى يعنى ابن شهر آشوب ، در مناقب خود گفته كه : حكيمه دختر ابى الحسن موسى بنجعفر عليهما السلام گفت : چون رسيد وقت ولادت خيزران ، مادر ابى جعفر، حضرت رضاعليهما السلام مرا بطلبيد و فرمود: (اى حكيمه ! حاضر شو در ولادت او وداخل شو تو، او و قابله در اطاقى .) و براى ما چراغى گذاشت و در را بست برروى ما. پس چون او را درد زادن گرفت ، چراغ خاموش شد و در پيش روى او طشتى بود، من براىخاموش شدن چراغ غمگين شدم . در اين حال بوديم كه ظاهر شد حضرت جواد عليه السلام در طشت و ديدم بر او چيزنازكى است شبيه جامه كه نور از آن مى درخشد، چنان كه خانه را روشن كرد. آن جناب راديديم ، پس او را گرفتم و در بغل خود گذاشتم و آن پرده را از آن گرفتم . پس ،حضرت رضا عليه السلام تشريف آورد و در را باز كرد و ما از امر او فارغ شده بوديم .او را گرفت و در گهواره گذاشت و فرمود: (اى حكيمه ! ملازم گهواره او باش !) حكيمه گفت : (چون روز سوّم شد، چشمان خود را به جانب آسمان كرد و فرمود: اشهدان لااله الا اللّه واشهد ان محمدا رسول اللّه . من از جاى خود هراسان و ترسان برخاستم و به نزد حضرت رضا عليه السلام آمدم وگفتم به آن جناب كه از اين كودك ، چيز عجيبى شنيدم ؛ فرمود: (چه بود؟) پس خبر رابراى آن جناب نقل كردم . فرمود: (اى حكيمه ! از آنچه ببينيد، عجايب او بيشتر است .) علاّمه مجلسى ، در مزار بحار خود گفته كه : (قبّه شريفه ، يعنى قبّه عسكرى عليهالسلام قبرى است كه منسوب است به نجيبه كريمه عالمه فاضله تقيّه رَضيّه ، حكيمه ،دختر ابى جعفر جواد عليه السلام . نمى دانم چرا متعرض زيارت او نشدند، يعنى علما در كتب مزار با ظهورفضل و جلالت او و اختصاص او به ائمه عليهم السلام ومحل اسرار ايشان بود و مادر قائم عليه السلام در نزد او بود و در ولادت آن حضرت ،حاضر بود و گاه گاه آن حضرت را مى ديد در حيات ابى محمّد عسكرى عليه السلام و اواز سفرا و ابواب بود بعد از وفات آن جناب ، پس سزاوار است زيارت كردن او به آنچهجارى نمايد خداوند بر زبان ، از آنچه مناسبفضل و شاءن او است .) بحرالعلوم رحمه الله بعد از نقل اين كلام ، فرموده : (عدم تعرّض بر زيارت آن مخدّره ،چنانچه خال مفضال اشاره فرمود، عجيب است و اعجب از آن ، متعرض نشدن بيشترمثل شيخ مفيد در ارشاد و غير او در كتب تواريخ و سيَر و نسب به حكيمه خاتون در اولادحضرت جواد عليه السلام بلكه حصر كردند بعضى دختران آن جناب را در غير او.) مفيد در ارشاد فرموده : (گذاشت حضرت جواد عليه السلام از فرزند على عليه السلامپسرش را كه امام بود بعد از دو موسى و فاطمه و امام اولاد ذكورى نگذاشت غير آنچهناميديم .) انتهى . شيخ صدوق در كمال الدين روايت كرده از محمّد بن عثمان عمرى كه فرمود: چون متولّد شدخلف مهدى صلوات اللّه عليه نورى ساطع شد از بالاى سر آن جناب تا به اطرافآسمان ، آن گاه به رو درافتاد به جهت سجده براى پروردگار خود، آن گاه سربلندنمود و مى فرمود: شهد اللّه انّه لااله الاّ هو والملائكة واولوا العلم قائما بالقسطلااله الا هو العزيز الحكيم ان الدّين عنداللّه الاسلام . نيز از حسن بن منذر روايت كرده كه گفت : روزى حمزة بن ابى الفتح ، به نزد من آمد وگفت به من : (بشارت باد تو را كه ديشب متولد شد در دار، (يعنى خانه امامت ، كه در آنزمان چنين تعبير مى كردند) مولودى از براى ابى محمّد عليه السلام و امر فرمود بهكتمان او و اينكه سيصد گوسفند برايش عقيقه كنند.) نيز در آن كتاب و غير آن روايت شده است كه : (چون حضرت متولّد شد، امام حسن عليهالسلام فرستاد در نزد ابى عمر كه وكيل آن جناب بود كه ده هزاررِطل نان و ده هزار رطل گوشت بخرد و آنها را حسبة للّه متفرق كند در ميان بنى هاشم .) نيز روايت نمودند كه چون آن جناب متولّد شد و نشو نمود، فرمان رسيد كه هر روز، قلممغزدار گوسفند با گوشت بخرند و اهل خانه گفتند كه اين براى مولاى صغير ما است .) نيز از طريقه خادم ، روايت كردند كه گفت : داخل شدم بر صاحب الزمان عليه السلام پسبه من فرمود: (براى من صندل سرخ بياور!) آوردم برايش ، پرسيد كه : (مرا مى شناسى ؟) گفتم : (آرى !) فرمود: (كيستم ؟) گفتم : (تو آقاى منى و پسر آقاى منى !) فرمود: (از اين ، از تو سؤ ال نكردم .) گفتم : (فداى تو شوم ، براى من تفسير كن !) فرمود: (من خاتم اوصيائم و به من دفع مى كند خداوند، بلا را ازاهل و شيعيان من .) در بحار، از خط شيخ شهيد، نقل كرده كه روايت نمود از جناب صادق عليه السلام كهفرمود: (در شبى كه متولد مى شود در آن قائم عليه السلام متولد نمى شود در آن ، هيچمولودى ، مگر آنكه مؤ من باشد و اگر در زمينِاهل شرك متولد شود، خداوند او را نقل فرمايد به سوى ايمان ، به بركت امام عليهالسلام .) شيخ مسعودى ، در اثبات الوصيه و حسين بن حمدان ، در هدايه روايت كردند كه : (حضرتابوالحسن صاحب العسكر عليه السلام پنهان مى كرد خود را از بسيارى از شيعيان خود،مگر از عدد قليلى از خواص خود و چنين امر، منتهى شد به حضرت امام حسن عليه السلام ازپشت پرده با خواص و غيرخواص تكلّم مى فرمود، مگر در آن اوقات كه سوار مى شدبراى رفتن به خانه سلطان و اين عمل از آن جناب و از پدر بزرگوارش پيش از او مقدّمهبود براى غيبت صاحب الزّمان عليه السلام كه شيعه به اين ماءلوف شوند و از غيبت وحشتنكنند، عادت جارى شود در احتجاب و اختفا.) مختصرى در حالات خلفاى بنى عباس در زمان غيبت صغرى در سال نوزدهم از وقت امامت آن حضرت ، (معتمد) خليفه عباسى مُرد و به (معتضد، احمد بنموفق ) بيعت كردند و اين در رجب سنه 279 بود و درسال 29 از امامت آن جناب ، معتضد مُرد و به برادرش ، (على مكتفى ) بيعت كردند در ماهربيع الاخر سنه 289 و در سال سى و پنجم از آن وقت ، مكتفى مُرد و به برادرش ،(جعفر مقتدر) (صاحب هدايه تا مقتدر بيش نقل نكرده چون در عصر او بود منه ) بيعت كردنددر سلخ شوال سال 295. در سال شصتم از آن وقت ، مقتدر كشته شد، در آخرشوال سنه 329 و به برادرش ، (محمّد قاهر) بيعت كردند و درسال شصت و دو از آن وقت ، قاهر خلع شد و بيعت كردند به (راضى ، محمّد بن المقتدر)در جمادى الاولى ، سنه 322 و در ربيع الاخر 329، راضى مُرد و به برادرش ، (متقى )بيعت كردند و از براى صاحب عليه السلام از آن وقت كه متولّد شد تا اين وقت كه ماهربيع الاول سنه 332 است ، هفتاد و پنج سال و هشت ماه گذشته ، با پدر بزرگوارشچهار سال و هشت ماه بود و به انفراد، امامت كرد هفتاد و يكسال و گذاشتم قدرى بياض ، براى كسى كه بعد مى آيد، والسلام . و از اين كلام ظاهرمى شود كه اين كتاب شريف در اول غيبت كبرى تاءليف شده . باب دوم : در ذكر اسامى والقاب و كنيه هاى آن حضرت و وجه تسميه آنها در اسما و القاب و كنيه هاى شريفه حضرت مهدى صلوات اللّه عليه كه در قرآن مجيدو ساير كتب سماويه و اخبار اهل بيت عليهم السلام والسنه روات و محدّثين ، مذكور و دركتب اخبار و سيَر و رجال ثبت شده ، با اشاره به ستر آن و به همان طريق كه علماى اعلام ،اسامى و القاب حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام را ذكرنمودند؛ در اين مقام سلوك نمودم ، با تحرّز از بعضى استنباط مستحسنه كه ديگران در اينمقام كردند كه اگر در اين جا رعايت مى كردم ، اضعاف موجود مذكور مى شد و بر تمامىآنها اطلاق اسم مى شود، چنانچه در باب چهارم بيايد. اسما والقاب و كنيه هاى آن حضرت و وجه تسميه آنها آنچه در اين جا ذكر مى شود، 182 اسم است . اول : (احمد) شيخ صدوق در (كمال الدين ) روايت كرده از اميرالمؤ منين عليه السلام كه فرمود:(بيرون مى آيد مردى از فرزندان من در آخرالزمان ... .) تا آنكه فرمود: (براى او دو اسم است ، اسمى مخفى و اسمى ظاهر، اما اسمى كه مخفىاست ، احمد است .الخ ) در (غيبت ) شيخ طوسى روايت شده ، از حذيفه كه گفت : شنيدمرسول خدا صلى الله عليه و آله را كه ذكر كرد مهدى را، پس فرمود: (بيعت مى كنند بااو، ميان ركن و مقام . اسم او احمد است و عبداللّه و مهدى ؛ پس اينها نامهاى اوست .) در تاريخ (ابن خشاب ) و غيره ، روايت است كه : (آن جناب ، صاحب دو اسم است و ظاهرامراد، دو اسم مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله باشد.) دوم : (اصل ) شيخ كشى در رجال خود، روايت كرده از ابى حامد بن ابراهيم مراغى كه گفت : نوشتابوجعفر بن احمد بن جعفر قمّى عطار: (نبود از براى او ثالثى در زمين در قرب به(اصل ) و توصيف نمود ما را براى صاحب ناحيه اى ، جواب بيرون آمد كه واقف شدم برآنچه وصف كردى به آن ، اباحامد را كه خدايش عزيز كند به طاعت خود. فهميدم حالتى راكه بر آن حالت است كه به اتمام رساند خداوند آن را براى او به احسن از آن ، خالىندارد او را از تفضل خود بر او، خداوند ولىّ او باشد، بر او باد بيشتر سلام و مخصوصتو را.) ابوحامد گفت : (اين در رقعه اى طولانى بوده و در آن امر و نهى بود به سوى برادرزادهكثير. در رقعه مواضعى بود كه آن را مقراض كرده بودند و داده شد رقعه ، به هياءتخود به علان بن حسن رازى .) نوشت مردى از اجلّه برادران ما كه او را مى ناميدند حسن بن نصر، آنچه را كه بيرون آمدهبود در حق ابى حامد، فرستاد او را به سوى پسرش ، ظاهر آن است كه مراد از(اصل ) و صاحب ناحيه و صاحب توقيع ، امام عصر عليه السلام باشد. روايت كلينى از حسن بن نصر حسن بن نصر، همان است كه شيخ كلينى ، در باب مولد آن جناب عليه السلام روايت كردهاز سعد بن عبداللّه كه گفت : حسن بن نصر و ابوصدام و جماعتى ، بعد از وفات حضرتامام حسن عليه السلام سخن گفتند در باب آنچه در دست وكلا است و اراده كردند كه فحصكنند در باب حجّت زمان . پس حسن بن نصر به نزد ابوصدام آمد و گفت : (من اراده دارمكه حجّ كنم .) ابوصدام به او گفت : (حجّ را در اين سال تاءخير بينداز!) حسن گفت كه : (من در خواب هراسان مى شوم ، يعنى خواب هولناك مى بينم و ناچارم ازبيرون رفتن .) و به احمد بن يعلى بن حماد وصيّت كرد و از براى ناحيه ، مالى به او داد و گفت : ازدست خود بيرون مكن مگر بعد از تبيّن امر.) حسن گفت : من چون وارد بغداد شدم ، خانه اى كرايه كردم و در آن خانه آمدم ؛ پس بعضىاز وكلا، جامه اى چند و قدرى اشرفى نزد من آورده ، گذاشت . من به او گفتم : (اين چهچيز است ؟) گفت : (همان است كه مى بينى .) پس ديگرى مثل آن آورد و ديگرى ، تا آنكه خانه پر شد. آنگاه احمد بن اسحق با تمامآنچه نزد او بود، آمد. تعجّب كردم و متفكّر ماندم . پس وارد شد بر من رقعه آن مرد، يعنى حضرت صاحب عليه السلام كه چون از روز، فلانقدر بگذرد آنچه با تو است حمل كن ، يعنى بردار و متوجّه سر من راءى شو. پس برداشتمآنچه نزد من بود و رحلت نمودم و در راه شصت نفر دزد بودند كه قافله را برهنه مىكردند. من گذشتم و خداوند مرا نجات داد از آن . پس وارد سامره شدم و فرود آمدم و رقعه به من رسيد كه : (آنچه با تو است بردار وبياور!) من آنها را در سلّه هاى حمالها گذاشتم ، چون به دهليز خانه رسيدم ، غلام سياهىرا ديدم كه ايستاده . به من گفت : (تو حسن بن نصرى ؟) گفتم : (آرى !) گفت : (داخل خانه شو!) و من داخل خانه شدم و سلّه هاى حمّالها را خالى كردم . در كنج خانه ، نان بسيارى ديدم .به هر يك از حمّالها يك قرص نان دادم . بيرون رفتند. اطاقى را ديدم كه پرده بر اوآويخته بود و از آنجا مرا كسى ندا كرد كه : (اى حسن بن نصر! خداى را حمد كن بر آنچهبر تو منّت گذاشت ؛ شك مكن كه شيطان مى خواهد تو شك كنى .) دو جامه براى من بيرون فرستاد و فرمود: (بگير اين را ! پس زود است كه محتاج شوىبه آن دو.) من آن دو جامه را گرفتم و بيرون آمدم . سعد بن عبداللّه گفت : (حسن برگشت و در ماه رمضان فوت شد و در آن دو جامه ، او رادفن كردند.) ظاهرا خبر اوّل متعلق است به حضرت امام حسن عليه السلام . در كتب رجاليّه ، مذكور است كه مراد از (اصل ) امام است و به همين خبر استشهاد نمودند.گويا معيّن نشد كه خبر، متعلّق به كدام يك از ايشان است ، لكن در اراده امام ، از آن سخنىنيست و وجه بودن امام عصر عليه السلام يا هر امامى ،اصل ظاهر است ، چه ايشانند اصل هر علم و خير و بركت و فيض ، هيچ حقى در دست احدىنيست مگر آنكه منتهى شود لابد به ايشان و نعمتى به احدى نمى رسد مگر به سبب ايشانو مرجع و ملاذ عبادند در دنيا و برزخ و آخرت . مقصود اصليند از خلقت جميع عوالم علويّه وسفليّه . سوّم : (اوقيد مو) فاصل المعى ميرزا محمّد نيشابورى در كتاب (ذخيرة الالباب ) معروف به (دوائرالعلوم ) ذكر كرده كه : (اسم آن جناب در تورات به لغت تركوم (اوقيدمو) است .) چهارم : (ايزد شناس ) پنجم : (ايزد نشان ) در كتاب مذكور، مسطور است كه اين دو، نام آن جناب است در نزد مجوس . شيخ بهايى رحمهالله در (كشكول ) فرموده كه : (فارسيان ، آن جناب را ايزدشناس و ايزدنشانگويند.) ششم : (ايستاده ) و نيز در آنجا ذكر كرده كه : (اين نام آن جناب است در كتاب شامكونى .) هفتم : (ابوالقاسم ) در اخبار مستفيضه ، به سندهاى معتبره ، از خاصه و عامه روايت است ازرسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرموده : (مهدى از فرزندان من است ، اسم او اسم مناست و كنيه او كنيه من است .) در كمال الدين است از ابى سهل نوبختى از عقيد خادم كه گفت : (آن جناب مكنّى است بهابى القاسم .) در تاريخ ابن خشاب ، روايت است از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: (خلفصالح ، از فرزندان من است . اوست مهدى ، اسم او محمّد است . كنيه او ابوالقاسم .) روايت كرده از قاسم بن عدى ، كه او گفت : (مى گويند: كنيه خلف صالح ، ابوالقاسماست .) در بعضى اخبار نهى رسيده از كنيه گذاشتن به ابوالقاسم . اگر اسم ، محمّد باشد،بعضى تصريح كردند به حرمت ذكر آن حضرت به اين كنيه در مجالس و اينكه حكم آنحكم اصلى آن جناب است كه بيايد. هشتم : (ابوعبداللّه ) گنجى شافعى در كتاب (بيان ) در احوال صاحب الزمان عليه السلام روايت كرده ازحذيفه از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: (اگر نماند از دنيا مگر يك روز،هر آينه مى انگيزاند خداوند، مردى را كه اسم او اسم من است و خلق او خلق من ، كنيه اوابوعبداللّه است و بيايد كه آن جناب ، مكنى است به كنيه جميع اجداد طاهرين خود.) نهم : (ابو جعفر) دهم : (ابو محمّد) يازدهم : (ابوابراهيم ) حضينى در هدايه گفته كه : (كنيه آن جناب ابوالقاسم و ابوجعفر است .) روايت شده كه از براى آن جناب است كنيه يازده امام از پدران و عمّ آن حضرت ، امام حسنمجتبى عليه السلام در يكى از مناقب قديمه كهاوّل آن چنين است : خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سمط، در اواسط سنه 335 گفت : (قرائتكردم اين كتاب را بر ابى الحسن على بن ابراهيم انبارى در واسط، ماه ربيع الاخر.) گفت: (خبر داد مرا ابوالعلا، احمد بن يوسف بن مؤ يد انبارى درسال 326. الخ ) مشتمل است بر اجمالى از احوال همه ائمه عليهم السلام و تاكنون مؤ لّفآن معلوم نشده و در آنجا نيز اين روايت را نقل كرده (بنا براين خبر). دوازدهم : (ابوالحسن ) سيزدهم : (ابوتراب ) خواهد بود كه هر دو، كنيه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام است ؛ اگرچه در دوّمى ، فىالجمله تاءنّى مى رود مگر آنكه مراد از ابوتراب ، صاحب خاك و مربّى زمين باشد؛چنانچه يكى از وجوه قرار دادن اين كنيه است براى آن حضرت و بيايد در تفسير آيهشريفه وَاَشْرَقَتِ الاَْرْضُ بِنُوْرِ رَبِّها... .(4) كه فرمودند: (ربّ زمين ،امام زمين است و اينكه به نور حضرت مهدى عليه السلام مردم مستغنى شوند از نور آفتابو ماه .) چهاردهم : (ابوبكر) كه يكى از كنيه هاى جناب رضا عليه السلام است ؛ چنانچه ابوالفرج اصفهانى در(مقاتل الطالبين ) و غير او ذكر كردند. پانزدهم : (ابوصالح ) در (ذخيرة الالباب ) ذكر كرده كه آن جناب ، مكنّى است به ابوالقاسم و ابوصالح واين كنيه معروفه آن حضرت است . در ميان عربها، بَلدى و باديه نشين و پيوسته درتوسّلات و استغاثات خود، آن جناب را به اين اسم مى خوانند و شعرا و ادبا در قصايد ومدايح خود ذكر مى كنند و از بعضى قصص آينده معلوم مى شود كه در سابق ، شايع بودهو در باب نهم ، ذكر ماءخذى براى اين كنيه خواهد شد. ان شاءاللّه تعالى . شانزدهم : (امير الامره ) لقبى است كه اميرالمؤ منين عليه السلام آن جناب را خواندند به آن ؛ چنانچه ثقهجليل ، فضل بن شاذان در كتاب (غيبت ) خود روايت كرده از امام صادق عليه السلام كهفرمودند: (بعد از ذكر جمله اى از فتن و حروب و آشوبها، بيرون مى آيددجّال و مبالغه مى كند در اغوا و اضلال ، پس ظاهر مى شود امير اَمَرَه وقاتل كفره و سلطان ماءمول كه متحيّر است در غيبت اوعقول و او نهم از فرزندان تو است اى حسين كه ظاهر مى شود بين ركنين و غلبه مى كندبر ثقلين .) هفدهم : (احسان ) هيجدهم : (اُذُن سامعه ) نوزدهم : (ايدى ) اول را در (هدايه ) و (مناقب ) قديمه از القاب آن جناب شمرده اند، دوّم و سوّم در هدايهاست و ظاهرا مراد از (ايدى ) كه جمع يد است ، به معنى نعمت باشد. در تفسير آيه شريفه (واسبغ عليكم ...) در اين جا چنانچه صدوق در (كمال الدين ) و ابن شهر آشوب در (مناقب ) روايت كردنداز حضرت كاظم عليه السلام كه فرمود: (در تفسير آيه شريفه ... وَاَسْبَغَعَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً... .(5) كه نعمت ظاهره ، امام ظاهر است و نعمت باطنه، امام غايب است .) و در مواضع بسيارى از قرآن ، نعمت تفسير شده به امام عليه السلام . بيستم : (بقية اللّه ) اولين كلام حضرت پس از خروج در ذخيره گفته كه اين نام آن جناب است ، در كتاب ذوهر و در غيبتفضل بن شاذان روايت شده از امام صادق عليه السلام كه در ضمناحوال قائم عليه السلام فرمود: (پس چون خروج كرد، پشت مى هد به كعبه و جمع مىشوند 313 مرد و اوّل چيزى كه تكلّم مى فرمايد، اين آيه است : بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌلَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ... .(6) آنگاه مى فرمايد: منم بقية اللّه و حجّت او و خليفهاو بر شما، پس سلام نمى كند بر او سلام كننده اى مگر آنكه مى گويد: السّلام عليك يابقية اللّه فى ارضه .) شيخ فرات بن ابراهيم در تفسير خود، روايت كرده از عمران بن واهر گفت كه : (مردىخدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كرد كه : (ما سلام بكنيم به حضرت قائم عليهالسلام به امرة المؤ منين ، يعنى بگوييم به او يا اميرالمؤ منين !؟ فرمود: (نه ! اين اسمى است كه ناميد به آن ، خداوند، اميرالمؤ منين عليه السلام را كهناميده نمى شود احدى پيش از او و نه بعد از او، مگر آنكه كافر باشد.) گفت : (چگونه سلام كنيم بر او؟) فرمود: (بگوييد: السّلام عليك يا بقية اللّه .) آنگاه خواند حضرت : بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ... . بيست و يكم : (بئر معطله ) در تفسير آيه شريفه (بئر معطله ...) على بن ابراهيم در تفسير خود، از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه در تفسيرشريفه ... وَبِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَشِيْدٍ.(7) فرمود: (كه اين مثلى استجارى شده براى آل محمّد عليهم السلام . بئر معطّله ، آن چاهى است كه از او، آب كشيدهنمى شود و آن امامى است كه غايب شده .) پس اقتباس نمى شود از او، علم تا وقت ظهور؛ يعنى به اسباب ظاهره متداوله از براى هركس در هر وقت ، چنانچه ميّسر بود در عصر هر امامى ، غير از آن جناب كه قصر مرتفعبودند اگر مانع خارجى نبود، پس منافات ندارد با آنچه ذكر خواهيم نمود در باب دهم ازتمكن انتقاع به علم و ساير فيوضات از آن جناب به غير اسباب متعارفه از براىخواص بلكه غير ايشان نيز. بيست و دوم : (بلدالامين ) يعنى قلعه محكم خداوند كه كسى را به وى تسلّطى نيست .فاضل متتّبع ، ميرزا محمّد رضا مدرّس در جنّات الخلود، آن را از القاب آن جناب شمرده . بيست و سوم : (بهرام ) بيست و چهارم : (بنده يزدان ) اين دو اسم آن حضرت است در كتاب ايستاع ؛ چنانچه در (ذخيرة الالباب ) ذكر نمود. بيست و پنجم : (پرويز) با (باء پهوليه ) اسم آن جناب است در كتاب برزين از رفرس ، چنانچه در كتابمزبور است . بيست و ششم : (برهان اللّه ) اسم آن جناب است در كتاب انكليون ، چنانچه در آنجا ذكر نموده . بيست و هفتم : (باسط) در (هدايه ) و (مناقب ) قديمه از القاب آن جناب شمرده شده و آن ، به معنى فراخ كنندهو گسترنده است و فيض آن حضرت چنان كه خود فرمودند، مانند آفتاب به همه جا رسيدهو هر موجودى از آن بهره ور است و در ايّام حضور و ظهور، عدلش ، چنان منبسط و عام شودكه گرگ و گوسفند با هم محشور شوند. در تفسير شيخ فرات بن ابراهيم روايت است از ابن عباس كه گفت : (در ظهور حضرتقائم عليه السلام باقى نماند نه يهودى و نه نصرانى و نه صاحب ملّتى ، مگر آنكهداخل مى شود در اسلام تا اينكه مامون مى شوند گوسفند و گرگ و گاو و شير و انسان ومار، حتّى پاره نمى كند موش ، خيكى را.) شيخ مقدّم احمد بن محمّد بن عياش ، در مقتضب الاثر، به سند خود روايت كرده از عبداللّه بنربيعه مكى ، از پدرش كه گفت : من از كسانى بودم كه با عبداللّه بن زبير كار مىكرديم در كعبه و او عمله را امر كرده بود كه مبالغه كنند در رفتن به زمين يعنى براىپايه ؛ گفت : پس رسيدم به سنگى مانند شترى و در آن نوشته اى يافتيم تا اينكه مىگويد آن را خواندم و در آن بود: بسم الاوّل لاشى ء قبله لا تمنعوا الحكمة اهلهاتظلموهم و لاتعطوها غير مستحقها فتظلموها. و آن طولانى است . در آن ذكر شده بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله و صفات حميده و كردار جميله و مقرّ ومدفن آن جناب و همچنين هر يك از ائمّه طاهرين عليهم السلام تا آنكه در حق حضرت امام حسنعسكرى عليه السلام گفته كه : (مدفون مى شود در مدينه محدّثه ، آنگاه منتظر بعد ازاو؛ اسم او، اسم پيغمبر است . امر مى كند بهعدل و خود به آن رفتار مى نمايد. نهى مى كند از منكر و خود از آن اجتناب مى فرمايد.برطرف مى كند خداوند به سبب او تاريكيها را، دور مى كند به او شك و كورى را، حشرمى كند گرگ در روزگار او با گوسفند. خشنود مى شود از او ساكن در سما، مرغان درهوا، ماهيان در دريا. اى ! چه بنده كه چقدر ارجمند است بر خداوند تبارك و تعالى ، خوشاحال آنكه او را اطاعت كند، واى بر آنكه نافرمانى او كند! خوشا به آن كس كه در پيشروى او مقاتله كند و بكشد يا كشته شود. بر آنان باد درودها از پروردگار ايشان و رحمت؛ ايشانند هدايت يافتگان ؛ ايشانند رستگاران ؛ ايشانند فيروزشدگان .) بيست و هشتم : (بقية الانبياء) و اين با چند لقب ديگر مذكور است در خبرى كه حافظ بُرسى در (مشارق الانوار) روايتكرده از حكيمه خاتون ، به نحوى كه عالم جليل ، سيّد حسين مفتى كركى ، سبط محقق ثانىدر كتاب (دفع المنادات ) از او نقل كرده كه او گفت : (مولد قائم عليه السلام شب نيمهشعبان بود.) تا آنكه مى گويد: آن جناب را آوردم به نزد برادرم ، حسن بن على عليهما السلام ، پسمسح فرمود به دست شريف ، بر روى پرنور او كه نور انوار بود و فرمود: (سخن گواى حجة اللّه و بقيّة انبياء و نور اصفيا و غوث فقرا و خاتم اوصيا و نور اتقيا و صاحبكره بيضاء!) پس فرمود: اشهد ان لا اله الاّ اللّه ... . تا آخر آنچه در باب ولادت گذشت . لكن در نسخه مشارق حقير، چنين است : (سخن گو اى حجة اللّه ، بقية انبيا، خاتم اوصيا،صاحب كره بيضاء، مصباح از درياى عميق شديد الضياء، سخن گوى اى خليقه اتقيا، نوراوصيا ! الخ ) بيست و نهم : (تالى ) يوسف بن قزعلى ، سبط ابن جوزى ، آن را در مناقب از القاب آن جناب شمرده . سى ام : (تاءييد) در (هدايه ) از القاب آمده و آن به معنى نيرو و قوّت دادن است . در (كمال الدين ) روايت شده از اميرالمؤ منين عليه السلام كه بعد از ذكرشمايل و نامهاى آن جناب فرمود كه : (مى گذارد دست خود را بر سرهاى عباد، نمى ماندمؤ منى مگر آنكه دلش سخت تر مى شود از پاره آهن و مى دهد خداوند به آن مؤ من ، قوّتچهل مرد.) سى و يكم : (تمام ) در (هدايه ) از القاب آن جناب شمرده شده و معنى آن واضح است ، زيرا آن حضرت درصفات حميده و كمال و افعال و شرافت نسب و شوكت و حشمت و سلطنت و قدرت و راءفت ،تام و تمام و بى عيب و منقصت و زوال است . محتمل است كه مراد از تمام ، متمّم ومكمّل باشد، زيرا به آن جناب ، تمام شود خلافت و رياست الهيه در زمين و آيات باهره وعلوم و اسرار انبيا و اوصيا، اين اطلاق ، شايع است دراستعمال . سى و دوم : (ثائر) در مناقب قديمه از القاب آن جناب شمرده شده و (ثائر) كينه خواه را گويند كه آرامنگيرد تا قصاص نمايد و خواهد آمد كه آن جناب ، مطالبه خون جدّ بزرگوار خود بلكهخون جميع اصفيا را كند. و در دعاى ندبه است : ايْن الطّالب بذحول الانْبياء وابناء الانبياء ايْن الطّالب بدمالمقتول بكربلا. سى و سوم : (جعفر) شيخ صدوق در (كمال الدين ) روايت كرده از حمزة بن الفتح كه گفت : (مولودى براىابى محمّد عليه السلام زاده شد كه امر فرمود به كتمان او.) حسن بن منذر از او پرسيد كه : (اسم او چيست ؟) گفت : (ناميده شده محمّد و كنيه گذاشته شد به جعفر.) و ظاهرا مراد، كنيه معروفه نباشد، بلكه مقصود آن است كه تصريح به اسم آن جنابنمى كنند، بلكه تعبير مى كنند از او به كنايه به جعفر، از ترس عمويش جعفر كهشيعيان ، چون به يكديگر سخن گويند، بگويند: (ديديم جعفر را.) يا (او امام است .)يا (از او توقيع رسيد.) يا (اين مال را به نزد او برد.) و مانند اينها تا تابعان جعفرنفهمند مقصود كيست . در (غيبت ) شيخ نعمانى دو خبر از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام است كه در آنكتاب از القاب آن جناب شمرده اند كه كنيه گذاشته شد به عموى خود يا از او كنايهكنند به عمويش و ظاهرا مراد از آن دو خبر نيز همين باشد. علاّمه مجلسى ، احتمال داده كه شايد كنيه بعضى از عموهاى آن جناب ، ابوالقاسم بودهيا كنيه آن جناب ابوجعفر يا ابى الحسين يا ابى محمّد نيز باشد كه اينها كنيه حضرتمجتبى عليه السلام و سيّد محمّد معروف ، عموى آن حضرت بوده و بعد از آن ، احتمالى راكه ما داديم ذكر نمود، آنگاه فرمود: (قول اوسط، اظهر است چنان كه گذشت در خبر حمزةبن الفتح . الخ ) و اين بسيار غريب است ، زيرا در نسخهكمال الدين حتى در نسخه خود آن مرحوم كه نقل كرده اند، جعفر است نه ابى جعفر. در (منتهى الارب ) گفته : يقال فلان يكنّى بابى عبداللّه مجهولاولايقال يكنّى بعبداللّه . اين كلام براى دفع توهّم است كه در جايى كه كنيه ،مثلا ابى عبداللّه يا ابى جعفر است ، نبايد گفت كنّى به عبداللّه يا به جعفر. پس در آنجاكه چنين كلامى نوشته شد، غرض ، خود آن اسم است . واللّه العالم . سى و چهارم : (جمعه ) از اسامى آن جناب است ؛ چنانچه مشروحا بيايد در باب يازدهم . سى و پنجم : (جابر) در (هدايه ) و (مناقب ) قديمه ، از القاب شمرده و (جابر) به معناى درست كننده وشكسته بند است و اين لقب از خاصه هاى آن حضرت است كه فرج اعظم و گشايش همهكارها و جبر همه دلهاى شكسته و خرسندى همه قلوب پژمرده و انبساط همه نفوس منقبضهمحزونه و شفاى همه امراض مزمنه مكنونه به وجود مسعود اوست . سى و ششم : (جنْبْ) در (هدايه ) از القاب شمرده و در اخبار متواتره و در تفسير آيه شريفه : ياحَسْرَتا عَلى ما فَرَّطْتُ فى جَنْبِ اللّه .(8) رسيده كه امام عليه السلام جنباللّه است . سى و هفتم : (جوار الكنس ) يعنى ستاره هاى سياه كه پنهان مى شوند در برابر شعاع آفتاب ، چون وحشيان كه درخوابگاه درآيند و در آنجا پنهان شوند. در تفسير آيه شريفه (فلا اقسم بالخنس ...) در (كمال الدين ) و (غيبت ) شيخ طوسى و (غيبت ) نعمانى ، روايت است از امام باقرعليه السلام در تفسير دو آيه شريفه : فَلااُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ # اَلْجَو ارِالْكُنَّسِ.(9) كه فرمود: مراد از آن ، امامى است كه غايب شود در سنه 260 وسپس ظاهر شود مانند شهاب درخشان در شب تاريك .) و در اشاره به آن ، راوى فرمود: (اگر درك كردى آن زمان را چشمهايت روشن خواهد شد.) سى و هشتم : (حجة ) و (حجّة اللّه ) در (عيون ) و (كمال الدين ) و (غيبت ) شيخ و (كفاية الاثر) على بن محمّد خرّاز روايتشده از ابى هاشم جعفرى كه گفت : شنيدم امام على النّقى عليه السلام مى فرمايد:(جانشين بعد از من ، پسر من ، حسن است . پس چگونه خواهد بودحال شما با جانشين بعد از جانشين من ؟) گفتم : (از چه جهت ؟ فداى تو شوم !) فرمود: (به جهت اين كه شخص او را نمى بينيد وحلال نيست براى شما بردن نام او.) گفت : (پس چگونه او را ياد كنيم ؟) فرمود: (بگوييد حجة آل محمّد عليهم السلام .) و اين از القاب شايعه آن جناب است كه در بسيارى از ادعيه و اخبار، به همين لقب مذكورشده اند و بيشتر محدثان ، آن را ذكر نموده اند و با آن كه در اين لقب ، سائر ائمه عليهمالسلام شريكند و همه حجّتند از جانب خداوند بر خلق ، لكن چنان اختصاص به آن جنابدارد كه در اخبار، هر جا بى قرينه هم ذكر شود، مراد آن حضرت است . بعضى گفتند: لقب آن جناب (حجة اللّه ) است به معنى غلبه يا سلطنت خداى بر خلايق ،زيرا اين هر دو، به واسطه آن حضرت به ظهور خواهد رسيد و نقش خاتم آن جنابانا حجة اللّه است و به روايتى انا حجة اللّه و خالصته و بههمين مهر، حكومت روى زمين كند. سى و نهم : (حق ) در مناقب قديمه و هدايه ، (حق ) از القاب آمده است . در تفسير آيه شريفه (جاء الحق ...) در كافى روايت است از امام باقر عليه السلام كه فرموده : (در آيه شريفه قُلْجاءَ الْحَقُّ ... .(10) كه چون قائم عليه السلام خروج كند، دولتباطل برود.) و بنابراين تفسير، تعبير به صيغه ماضى به جهت تاءكيد وقوع آن و بيان آن كه شكىدر آن نيست ، آنچنان كه گويى واقع شده است و در زيارت آن جناب است : السّلام على الحق الجديد! و ظاهر است كه جميع حالات و صفات و افعال واقوال و اوامر و نواهى را آن حضرت داراست كه تمام منافع و خيرات و مصالح ثابتهباقيه تامّه اى را كه در آن ضرر و مفسده و خطايى راه ندارد، نه در دنيا و نه در آخرت ونه براى خود و نه براى احدى از پيروان آن جناب . چهلم : (حجاب ) حجاب نيز در (هدايه ) از القاب شمرده شده و در زيارت آن جناب است : السّلام على حجاب اللّه الازلى القديم . چهل و يكم و چهل و دوم : (حمد) و (حامد) هر دو، در آن كتاب از القاب شمرده شده . چهل و سوم : (حاشر) حاشر نيز يكى از نامهاى آن حضرت است در صحف ابراهيم ؛ چنانچه در (تذكرة الائمه )عليهم السلام مذكور است . چهل و چهارم : (خاتم الاوصياء) از القاب شايعه و آن حضرت خود را به همين لقب شناساند، چنانچه اغلب محدثان روايتكرده اند از (ابى نصر طريف )، خادم حضرت عسكرى عليه السلام كه گفت :داخل شدم بر حضرت صاحب الزمان صلوات اللّه عليه پس به من فرمود: (اى طريف !سندل سرخ براى من بياور!) آوردم آن را براى آن حضرت ، به من فرمود: (مرا مى شناسى ؟) گفتم : (آرى !) فرمود: (من كيستم ؟) گفتم : (تو مولاى من و پسر مولاى منى !) فرمود: (اين را از تو سؤ ال نكردم .) گفتم : (فداى تو شوم ! پس ، بيان كن براى من آنچه را اراده كردى .) فرمود: (منم خاتم الاوصياء! به سبب من ، رفع مى كند خداوند بلا را ازاهل من و شيعيان من كه بر پا مى دارند دين خدا را.) چهل و پنجم : (خاتم الائمه ) عليهم السلام در (جنّات الخلود) از القاب آن جناب شمرده شده . چهل و ششم : (خجسته ) در (ذخيره ) آمده كه اين نام آن جناب است در كتاب كندرآل فرنگيان . چهل و هفتم : (خسرو) در (ذخيره ) و (تذكره ) مذكور است كه (خسرو) نيز نام آن حضرت است و در كتابجاويدان (خسرو مجوس ). چهل و هشتم : (خداشناس ) در آن دو كتاب مذكور است كه (خداشناس ) نام آن حضرت است . در كتاب شامكونى كه بهاعتقاد كفره هند، پيغمبرى صاحب كتاب بوده است و گويند براهل ختا و ختن ، مبعوث شده ومولد او شهر كيلواس بوده و گويد كه دنيا و حكومت آن بهفرزند سيّد خلايق دوجهان به (يشن ) كه به زبان ايشان ، نامرسول خدا صلى الله عليه و آله است ، خواهد رسيد. و او بر كوههاى مشرق و مغرب دنياحكم براند و فرمان دهد و بر ابرها سوار شود و فرشتگان ، كارگزاران وى باشند وپريزادان و آدميان در خدمت او در آيند و از سودان كه زير خط استواست تا ارض تسعين كهزير قطب شمال است و ماوراى اقليم هفتم را كه گلستان ارم و كوه قاف باشد، صاحب شودو دين خدا، يك دين باشد و نام او (ايستاده ) و (خداشناس ) است . چهل و نهم : (خازن ) در (هدايه ) از القاب شمرده شده . پنجاهم : (خلف ) و (خلف صالح ) در (هدايه ) و (مناقب ) قديمه از القاب شمرده شده و به اين لقب ، مكرر در السنهائمه عليهم السلام مذكور شده . در تاريخ ابن خشاب مذكور است كه آن حضرت مكنّى است به (ابوالقاسم ) و او دو اسمدارد: (خلف ) و (محمّد) و ظاهر مى شود در آخرالزمان . بر سر آن جناب ابرى است كهسايه مى افكند بر او در برابر آفتاب و سير مى كند با او هرجا كه برود و ندا مى كندبه آواز فصيح كه : هذا هو المهدى ! اين است مهدى ، يعنى آن مهدى موعود كههمه منتظر او بوديد. روايت شده از امام رضا عليه السلام كه فرمود: (خلف صالح از فرزندان ابى محمّد،حسن بن على است و اوست صاحب الزمان و اوست مهدى .) نيز روايت كرده از حضرت صادق عليه السلام كه : (خلف صالح ، از فرزندان من است .اوست مهدى ؛ اسم او محمّد است ؛ كنيه او ابوالقاسم است . خروج مى كند در آخرالزمان ومراد از خلف ، جانشين است و آن حضرت ، خلف جميع انبيا و اوصياى گذشته است و جميععلوم و صفات و حالات و خصايص آنها را دارد و مواريث الهيه ، كه از آنها به يكديگر مىرسد و همه آنها، در آن حضرت و در نزد او جمع بود.) در حديث لوح معروف كه جابر، در نزد صديقه طاهره عليها السلام ديد، مذكور است بعداز ذكر عسكرى عليه السلام كه : (آنگاه كامل مى كنم اين را به پسر خلف او كه رحمت استبراى جميع عالميان ؛ بر اوست كمال صفوت آدم و رفعت ادريس و سكينه نوح و حلم ابراهيمو شدّت موسى و بهاء عيسى و صبر ايّوب .) در حديث مفضل مشهور است كه چون آن جناب ظاهر شود، تكيه كند به پشت خود به كعبه وبفرمايد: (اى گروه خلايق ! آگاه باشيد كه هركه خواهد نظر كند به آدم و شيث ، پساينك منم آدم و شيث ... .) و به همين نحو ذكر نمايد نوح و سام و ابراهيم واسماعيل و موسى عليه السلام و يوشع و عيسى و شمعون ورسول خدا صلى الله عليه و آله و ساير ائمه عليهم السلام را. و به روايت نعمانى مى فرمايد: (منم بقيّة اللّه از آدم و ذخيره از نوح و مصطفى از ابراهيمو صفوه از محمّد صلى الله عليه و آله .) محتمل است كه چون حضرت عسكرى عليه السلام فرزندى نداشت و مردم مى گفتند كهديگر جانشين ندارد و به همين اعتقاد، جماعتى باقى ماندند، پس از تولّد آن حضرت ،شيعيان به يكديگر بشارت مى دادند كه (جانشين ) ظاهر شد وبه جهت اشاره به اينمطلب ، ايشان ، بلكه ائمه ، او را به اين لقب خواندند. پنجاه و يكم : (خنّس ) و آن ستاره هاى سيّاره است كه براى ايشان رجوع است و گاهى از سير، مراجعت مى كنند.مثل زحل و مشترى و مرّيخ و زهره و عطارد و براى آفتاب و ماه ، رجعت نيست . حسين ابن حمدان روايت كرده از حضرت باقر عليه السلام كه فرمود: (در آيه مباركفَلا اُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ. كه او امامى است كه غايب مى شود در سنه 260.) در (كمال الدين ) و (غيبت ) شيخ و نعمانى روايت است از امّ هانى كه گفت : (ملاقاتكردم حضرت امام محمّد باقر عليه السلام را، پس سؤال كردم از آن جناب ، از اين آيه فَلا اُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ. سوره تكوير آيه15، فرمود: (آن امامى است كه پنهان مى شود در زمان خود.) تا آخر آنچه گذشت . پنجاه و دوم : (خليفة اللّه ) در (كشف الغمه ) روايت است از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: (خروج مىكند مهدى عليه السلام و بر سر او، ابرى است و در آن مناديى است كه ندا مى كند اينمهدى ، خليفة اللّه است ؛ او را پيروى كنيد.) نيز روايت كرده از آن جناب كه فرمود: (او خليفة اللّه ، مهدى است .) و اين خبر را گنجىشافعى در كتاب بيان روايت كرده . پنجاه و سوم : (خليفة الاتقياء) چنانچه گذشت در لقب بيست و هشتم . پنجاه و چهارم : (دابَّة الارض ) در (هدايه ) از القاب آن جناب شمرده شده . در اخبار بسيار مذكور است كه مراد از آن ،اميرالمؤ منين عليه السلام است و مفسّران اهل سنّت ، آن را حيوانى پندارند و روايت كنند كهآن جانور چهار دست و پا و پر نيز دارد و طول او شصت ذراع است و كسى نتواند او را طلبكند و نتواند از او فرار كند و داغ مى كند و نشانه مى گذارد ميان دو چشم مؤ من ، كلمه مؤ منرا و ميان دو چشم كافر، كلمه كافر را تا آخر آنچه ذكر نمودند از اين صفات و رفتار كهمناسب نباشد مگر براى انسان . اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: (آگاه باشيد! قسم به خداوند كه دابة الارض ، دمندارد و ريش دارد؛ يعنى انسان است .) بر ناظر در علامات و اشراط قيامت ، مخفى نيست كه بيشتر آنچه در آنجا مذكور و روايتشده است ، در باب آيات و علامات ظهور مهدى صلوات اللّه عليه نيز مذكور است ؛ پسرواست كه اين لقب ، براى هردو باشد و در اينجا نيز بشود آنچه در آن جا مى شود و درلقب (ساعة ) خواهد آمد، مؤ يّد اين كلام . پنجاه و پنجم : (داعى ) در (هدايه ) از القاب شمرده شده و در زيارت ماءثوره آن جناب است : السّلام عليك يا داعى اللّه ! و آن جناب ، داعى است از جانب خداوند، خلايق را براى خداوند به سوى خداوند و انجام ايندعوت را به آنجا رساند كه نگذارد در دنيا، دينى مگر دين جدّ بزرگوار خود صلى اللهعليه و آله و به وجود و وحدت او ظاهر شود صدق وعده صادق الوعد كه ... لِيُظْهِرَهُعَلَى الدّينِ ...(11) چنانچه تفسير آن بيايد. در تفسير على بن ابراهيم روايت است كه در آيه شريفه : يُريدُونَ اَنْ يُطْفِئُوا نُورَاللّهِ بِاَفْواهِهِمْ... .(12) كه خداوند تمام مى كند نور خود را به قائم ازآل محمّد عليهم السلام . پنجاه و ششم : (رجل ) از القاب رمزى آن جناب است كه شيعيان ، آن حضرت را به اين اسم مى خواندند؛ چنانچهگذشت موردى از آن در لقب دوم . پنجاه و هفتم : (راهنما) در (ذخيره ) و تذكره مذكوره است كه اين اسم آن جناب است در كتاب(باتنكل ) كه صاحب آن ، از عظماى كفره است و از آن كتاب ، كلماتىنقل كردند در بشارت به وجود و ظهور آن حضرت ، كه ما را حاجتى بهنقل آن نيست . پنجاه و هشتم : (ربّ الارض ) چنانكه در تفسير آيه شريفه وَاَشْرَقَتِ الاَْرْض ... . رسيده و اخبار آن گذشتو خواهد آمد در باب آينده در ضمن خصايص آن جناب . پنجاه و نهم : (زند افريس ) در (ذخيرة الالباب ) گفته است كه : اين اسم آن جناب است در كتاب (مارياقين ). وعبارت (ذخيره ) اين است : وفى كتاب مارياقين ، زند افريس . پس ،احتمال مى رود كه اصل اسم ، همان افريس باشد و مراد از زند، همان كتاب منسوب بهزردشت يا صحف حضرت ابراهيم عليه السلام يا فصلى از آن باشد. واللّهالعالم شصتم : (سروش ايزد) در آن كتاب و در تذكره مذكور است كه اين ، اسم آن جناب است در كتاب زمزم زردشت . شصت و يكم : (السلطان الماءمول) چنانچه در لقب شانزدهم گذشت و بيايد در باب پنجم در ذكر نصوص خاصه در خبربيست و نهم ، كلامى مناسب اين مقام . شصت و دوم : (سدره المنتهى ) در (هدايه ) از القاب شمرده شده . شصت و سوم : (سناء) شصت و چهارم : (سبيل ) هر دو، در آن كتاب از القاب آن جناب شمرده شده . شصت و پنجم : (ساعة ) در آنجا از القاب شمرده شده . در تفسير آيه شريفه (يسئلونك عن السّاعة ...) در حديث طولانى مفضل و غير آن ، از امام صادق عليه السلام روايت است كه : (مراد از(ساعة ) در آيه شريفه يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّ اعَةِ اَيّانَ مُرْسيها ... .(13)و در آيه مباركه شريفه يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ ... الخ و در آيه شريفه... وَعِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ... (14) و در آيه كريمه هَلْ يَنْظُرُونَ اِلاالسّاعَةَ... .(15) و در آيه شريفه ... وَمايُدْريكَ لَعَلَّ السّاعَةَ... تاقوله تعالى اَلا اِنَّ الَّذينَ يُمارُونَ فِى السّاعَةِ لَفى ضَلالٍ بَعيدٍ.(16) درتاءويل حضرت مهدى عليه السلام است .) مفضل سئوال كرد كه : (معنى يمارون چيست ؟) فرمود: (مى گويند كى متولد شد و چه كسى او را ديده و كجاست او و چه وقت ظاهر مىشود؟ همه اينها به سبب استعجال در امر الهى و شك در قضاى اوست و مشابهت آن حضرتبا ساعة از جهات بسيار است كه مخفى نيست ؛مثل آنچه فرمود و مثل آمدن هر دو، بغتة و شراكت در علامات بسيار، از خسف و مسخ و ظهورآتش و غير آن و امتياز مؤ من از كافر به سبب هر دو و هلاك جبّاران و وقت قرار ندادن خداوند،براى آمدن آن دو در نزد انبياء و ملائك و اخبار جميع پيغمبران ، امّت خود را به آمدن هر دو ودر تفسير آيه شريفه وَذَكِّرْهُمْ بِاَيّامِ اللّهِ.(17) كه خطاب است بهحضرت موسى عليه السلام كه متذكر شود وبه ياد بنىاسرائيل آورد ايّام خداوند را.) گفته اند كه : (ايّام خداوند، سه روز است : روز قائم عليه السلام و روز رجعت و روزقيامت .) و در بعضى از اخبار به جاى رجعت ، روز موت ذكر شده . و مسعودى در (اثبات الوصيّه ) روايت كرده كه در آن روز كه جناب موسى عليه السلامذكر مى كرد ايّام اللّه را براى بنى اسرائيل ، در اطراف منبر او هزار پيغمبرمرسل بودند. در (غيبت ) فضل بن شاذان روايت است كه حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام پرسيد ازرسول خدا صلى الله عليه و آله كه : (اى رسول خدا ! كى خواهد خروج كرد قائم مااهل بيت ؟) فرمود: (اى حسن ! جز اين نيست كه مثلِ او (ساعة ) يعنى روز قيامت است كه پنهان داشتهخداى تعالى ، علم آن را بر اهل آسمانها و زمين . نمى آيد مگر ناگاه و بى خبر.) در تفسير آيه شريفه (حتّى اذا راءوا ...)) == در كافى آمده است كه فرمود در آيه شريفه ... حَتّى اِذا رَاءَوْا مايُوعَدُونَ اِمَّا الْعَذابواِمَّا السّاعَةَ... .(18) كه مراد از ما يوعدون خروج قائم عليهالسلام است و اوست (ساعة )؛ پس مى دانند آن روز كه چهنازل مى شود برايشان از خداوند بر دست قائم او. شصت و ششم : (سيّد) در بسيارى از اخبار، به اين لقب مذكور شده و صدوق در كتاب(كمال الدّين ) روايت كرده است از على خيزرانى از كنيزكى كه او را هديه كرده بودبراى امام حسن عليه السلام : و چون جعفر، خانه آن حضرت را غارت نمود، فرار كرد وبرگشت به خانه مولاى اوّل خود و او نقل كرد كه حاضر شده بود در وقت ولادت سيّد واينكه مادر سيّد، صيقل بود و اينكه امام حسن عليه السلام خبر داده بود او را به آنچهجارى مى شود بر عيال او. پس تقاضا كرد از آن جناب كه دعا كند براى او كه مردنش راپيش از او قرار دهد. پس فوت شد در حيات آن حضرت و بر قبر او لوحى بود كه نوشتهبود بر آن كه : (اين قبر مادر (م ح م د) صلوات اللّه عليه است .) آن كنيزك گفت : چون سيّد متولد شد، نورى ديد براى آن جناب كه ساطع بود از او. رسيدتا به آسمان ، مرغان سفيدى را ديد كه از آسمان فرود مى آيند وبال خود را بر سر و رو و ساير بدن آن جناب مى مالند، آنگاه پرواز مى كردند؛ پسبه امام حسن عليه السلام خبر داديم ، خنديد و فرمود: (آنها ملائكه آسمان بودند،نازل شدند كه متبّرك شوند به او و به ايشان ، انصار گويند چون خروج كند.) در باب سابق گذشت كه ابى جعفر محمّد بن عثمان نائب دوّم فرمود كه : (چون سيّد متولدشد ... .الخ ) شصت و هفتم : (شماطيل ) در (ذخيره ) گفته است كه : اين ، اسم آن جناب است در كتاب ارماتش . شصت و هشتم : (شريد) مكرر به اين لقب مذكور شده در لسان ائمه عليهم السلام خصوص اميرالمؤ منين و امامباقر عليهما السلام و (شريد) به معنى (رانده شده ) است ، يعنى از اين خلق منكوسكه نه جنابش را شناختند و نه قدر نعمت وجودش را دانستند و نه در مقام شكرگزارى واداى حقش بر آمدند؛ بلكه پس از ياءس اوايل ايشان از غالبه و تسلط بر آن جناب وقتل و قمع ذريّه طاهره اجلاف ايشان به اعانت زبان و قلم در مقام نفى و طردش از قلوببرآمدند و ادلّه بر اصل نبودن و نفى تولّدش اقامه نمودند و خاطرها را از يادش ، محونمودند. آن حضرت ، به ابراهيم بن على مهزيار فرمود: (پدرم به من وصيّت نمود كهمنزل نگيرم از زمين ، مگر جايى از آن كه از همه جا مخفى تر و دورتر باشد به منظورپنهان نمودن امر خود و محكم كردن محل خود از مكائداهل ضلال ... .) تا آن كه مى فرمايد: (پدرم به من فرمود: بر تو باد اى پسر من ! به ملازمت جاهاىنهان از زمين و طلب كردن دورترين آن ، زيرا كه از براى هر وليى از اولياى خداوند،دشمنى است مغالب و سندى است منازع .) شصت و نهم : (صاحب ) از القاب معروفه آن جناب است و علماى رجال تصريح كرده اند. در (ذخيره ) ذكر شدهكه اين ، نام آن جناب است در صحف ابراهيم عليه السلام . هفتادم : (صاحب الغيبة ) هفتاد و يكم : (صاحب الزّمان ) هر دو از القاب معروفه و ثانى از القاب مشهوره آن حضرت است و مراد از آن فرمانفرما وحكمران زمان ، از جانب خداوند است . حسين بن حمدان روايت كرده از (ريّان بن صلت )، گفت : شنيدم حضرت رضا على بنموسى عليهما السلام مى فرمود: (قائم ، مهدى ، پسر پسر من ، حسن است ؛ جسمش ديدهنمى شود و اسمش را نمى برد احدى بعد از غيبت او، تا آنكه او را ببيند و اعلان دهند بهاسم او، كه خلايق نام او را ببرند.) پس گفتم به آن جناب كه : (اى سيّد ما ! اگر بگوييم صاحب الغيبة و صاحب الزّمان ؟) فرمود: (همه اينها مطلقا جايز است و جز اين نيست كه من ، شما را نهى مى كنم از تصريحبه اسم مخفى او از اعداى ما كه او را نشناسند.) هفتاد و دوم : (صاحب الرجعه ) در (هدايه ) از القاب شمرده شده . هفتاد و سوم : (صاحب الدّار) علماى رجال تصريح كرده اند كه از القاب خاصّه آن حضرت است و بيايد در ضمنحكايات باب هفتم كه فرمود: انا صاحب الدار! هفتاد و چهارم : (صاحب الناحيه ) اطلاق آن در اخبار بر آن جناب بسيار است و ليكن علماىرجال فرمودند كه بر حضرت امام حسن عليه السلام بلكه بر امام على النقى عليهالسلام نيز اطلاق مى شود. سيّد على بن طاووس در اقبال و محمّد بن مشهدى در مزار و غير ايشان روايت كردند كهتحرير شد در سال 252 بر دست شيخ محمّد بن غالب اصفهانى ، زيارت معروفه كهمشتمل است بر اسامى شهداء. علاّمه مجلسى رحمه الله در بحار، فرموده كه : (در خبر، اشكالى است جهت تقدم تاريخآن بر ولادت قائم عليه السلام به چهار سال و شايد نسخه ، 262 بوده واحتمال دارد كه صادر شده باشد از حضرت امام حسن عليه السلام .) و از اين كلام ، معلوممى شود قلّت اطلاق آن بر غير امام زمان عليه السلام . كفعمى در حاشيه مصباح خود آورده كه (ناحيه ) هر مكانى است كه صاحب الامر صلواتاللّه عليه در غيبت صغرى در آنجا بوده . هفتاد و پنجم : (صاحب العصر) اين لقب ، در شهرت و معروفيّت مثل صاحب الزمان است عليه السلام . هفتاد و ششم : (صاحب الكرّة البيضاء) در (هدايه ) از القاب شمرده شده و گذشت در لقب بيست و هشتم مستندى براى آن . هفتاد و هفتم : (صاحب الدّولة الزهراء) در آن كتاب (هدايه ) در عداد القاب درج شده . هفتاد و هشتم : (صالح ) صاحب تاريخ عالم آراء و عالم جليل ، مقدس اردبيلى در (حديقة الشيعه ) از القاب آنجناب شمرده اند. هفتاد و نهم : (صاحب الامر) در (ذخيره ) و غيره از القاب آن جناب شمرده شده و آن ، از القاب شايعه متداوله است . هشتادم : (صمصام الاكبر) در (ذخيره ) گفته شده كه اين نام آن جناب است در كتابكندرال . هشتاد و يكم : (صبح مسفر) در (هدايه ) از القاب خاصه شمرده شده ومحتمل است كه آن را از آيه شريفه وَالصُّبْحِ اِذا اَسْفَرَ.(19) استنباطكرده يا در تاءويل آن ، به آن جناب ، خبرى به نظر او رسيده و مناسبت آن به آن حضرت، چون صبح صادق روشن و هويدا است . هشتاد و دوم : (صدق ) صدق را نيز در (مناقب ) قديمه و (هدايه )، از القاب خاصّه محسوب داشته اند. هشتاد و سوم : (صراط) (صراط) را نيز در (هدايه ) از القاب شمرده اند و در كتاب و سنّت ، اطلاق آن بر هرامام بسيار شده و شاهدى براى اختصاص به نظر نرسيده . هشتاد و چهارم : (ضياء) چنانچه در آن كتاب و در مناقب قديمه است . هشتاد و پنجم : (ضحى ) در (تاءويل الا يات ) شيخ شرف الدين نجفى روايت است درتاءويل سوره مباركه وَالشَّمْسِ وَضُحيها(20) كه شمس ،رسول خداست صلى الله عليه و آله و ضحاى شمس كه نور و ضياى خورشيد است چونبتابد، قائم عليه السلام است . و در بعضى نسخ ، خروج آن جناب . و ظاهر است كهپرتو نور رسالت و شعاع خورشيد آن حضرت به توسّط آن جناب ، خواهد تابيد درشرق و غرب عالم بر هر صغير و كبير و برنا و پير. هشتادو ششم : (طالب التّراث ) در هدايه از القاب شمرده شده و توضيح آن بيايد در لقب وارث به باب يازدهم . هشتاد و هشتم : (عالم ) در (ذخيره ) از القاب آن حضرت شمرده شده . هشتاد و نهم : (عدل ) چنانچه در (مناقب ) قديمه و (هدايه ) است . نودم : (عاقبة الدار) چنانچه در هدايه است . نود و يكم : (عزّة ) (عزّة ) را نيز در آنجا ذكر كرده . نود و دوم : (عين ) نيز در آن است ، يعنى عين اللّه ، چنانچه در زيارت آن جناب است و اطلاق آن ، بر همه ائمهعليهم السلام شايع است . نود و سوم : (عصر) در (ذخيره ) از اسماء آن جناب شمرده شده كه در قرآن مذكور است . نود و چهارم : (غايب ) از القاب شايعه آن جناب است در اخبار. نود و پنجم : (غلام ) به اين لقب نيز در لسان روات و اصحاب ، مكرّر مذكور شده . نود و ششم : (غيب ) در (ذخيره ) از نامهاى آن حضرت آمده كه در قرآن مذكور است و در(كمال الدين ) صدوق روايت شده از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود در آيهشريفه : ... هُدىً لِلْمُتَّقينَ # الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ... .(21) كه متّقين ،شيعيان على بن ابيطالب عليه السلام هستند. و اما غيب ، پس او غايب است و شاهد بر اين قول خداوند تبارك و تعالى است كه :وَيَقُولُونَ لَوْلا اُنْزِلَ عَلَيْهِ آيةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ اِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ فَانْتَظِرُوا اِنّى مَعَكُمْمِنَالْمُنْتَظِرينَ.(22) : و مى گويند چرا فرو فرستاده نشده بر او آيتى از پروردگارش ؟ پس بگو كه :نيست غيب ، مگر خداى را. پس منتظر باشيد. بدرستى كه من با شما از منتظرانم ! يعنى ،براى آمدن آن غيب از آيات خداوندى است . نود و هفتم : (غريم ) علماى رجال تصريح نمودند كه از القاب خاصه است و در اخبار، اطلاق آن بر آن حضرتشايع است و (غريم ) هم به معنى طلبكار است و هم به معنى بدهكار و در اينجا بهمعناى اوّل است و اين لقب ، مثل غلام ، از روى تقيّه بوده كه هرگاه شيعيان مى خواستند مالىرا نزد آن حضرت يا وكلايش بفرستند يا وصيّت كنند يا از جانب جنابش ، مطالبه كنند ودر نظاير اين مواقع ، به اين لقب ايشان را مى خواندند و از غالب ارباب زرع و تجارتو حرفه و صناعت ، طلبكار بود. شيخ مفيد در (ارشاد) روايت كرده از محمّد بن صالح كه گفت : (چون پدرم مُرد و امر،راجع به من شد، براى پدرم بر مردم دستكى بود ازمال غريم .) شيخ فرمود: (اين رمزى بود كه شيعه در قديم ، آن را مى شناختند ميان خود و خطابايشان حضرت را به آن نام ، براى تقيّه بود.) نود و هشتم : (غوث ) از القاب خاصّه آن جناب است و تفسير آن خواهد آمد در باب نهم . نود ونهم : (غاية الطّالبين ) صدم : (غاية القصوى ) در (هدايه ) هر دو از القاب آن حضرت شمرده شده . صد و يكم : (غوث الفقرا) چنانچه در لقب بيست و هشتم گذشت . صد و دوم : (خليل ) در (ذخيرة الالباب ) از القاب آن حضرت شمرده شده . صد و سوم : (فجر) در (تاءويل الا يات ) شيخ شرف الدين نجفى روايت است از حضرت صادق عليه السلامكه فرمود در تفسير كلام خداوند، والفجر كه : (مراد او از فجر، قائمعليه السلام است .) و نيز روايت كرده از آن جناب كه فرمود: در تفسير سوره مباركه اِنّا اءَنْزَلْناهُ فىلَيْلَةِ الْقَدْرِ. كه : ... حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ.(23) يعنى : تا آنكهبرخيزد و ظاهر شود قائم عليه السلام . صدو چهارم : (فردوس الاكبر) در (ذخيره ) و (تذكره ) مذكور است كه اين ، اسم آن جناب است در كتاب قبرس روميان . صد و پنجم : (فيروز) در كتاب (ذخيره ) گفته كه اسم آن جناب است در نزد آمان ، به لغت ما چار و در تذكرةگفته كه در كتاب فرنگان ما چارالامان . صد و ششم : (فرخنده ) در ذخيره گفته شده كه اين ، اسم آن جناب است در كتاب شعياى پيغمبر. صد و هفتم : (فرج المؤ منين ) صد و هشتم : (الفرج الاعظم ) صد و نهم : (فتح ) اين هر سه كلمه در (هدايه ) از القاب آن حضرت آمده و گذشت در اخبار ولادت كه حكيمهخاتون به نرجس خاتون گفت كه : (خداوند مى بخشد امشب به تو غلامى كه سيّد است دردنيا و آخرت و اوست فرج مؤ منان .) در تفسير آيه شريفه (اذا جاء ...) در كتاب (تنزيل و تحريف ) احمد بن محمّد سيارى روايت است كه فرمودند در آيهشريفه اِذا جاءَ ... الخ (24) كه : (مراد از فتح ، قائم عليه السلام است.) و در تفسير علىّ بن ابراهيم مذكور است در تفسير آيه مباركه نَصْرٌ مِنَ اللّه...الخ (25) كه اشاره دارد به فتح حضرت قائم عليه السلام . صد و دهم : (فقيه ) شيخ طوسى در (تهذيب ) در باب حدّ حرم حسين عليه السلام از محمّد عبداللّه حميرىروايت كرد كه گفت : نوشتم به فقيه عليه السلامسئوال كردم از او كه : (آيا جايز است كه تسبيح بفرستد مرد، به خاك قبر حسين عليهالسلام ؟ و آيا در او، فضلى است ؟) پس جوابى داد و من خواندم توقيع را و از آن نسخه كردم : (تسبيح بفرست به آن . پسنيست چيزى از تسبيح ، افضل از او و فضل او اين است كه مسبّح ، فراموش مى كند تسبيحرا و مى چرخاند آن سبحه را، پس آن را براى او تسبيح مى نويسند.) روايت كرده از او كه نوشتم به فقيه عليه السلام ، سؤال كردم از او: (از خاك قبر آن حضرت كه گذارده مى شود با ميّت در قبرش آيا جايز استاين يا نه ؟) پس ، جواب داد و توقيع را خواندم و از آن نسخه كردم كه : (گذاشته مى شود با ميّت درقبرش و مخلوط كنند با حنوط او، ان شاء اللّه .) و مراد از (فقيه ) در اينجا، آن جناب است يقينا. صد ويازدهم : (فيذموا) روايت جابربن يزيد جعفى از پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام معراج شيخ اقدم ، احمد بن محمّد بن عياش در (مقتضب الاثر) روايت كرده از جابربن يزيد جعفىكه گفت : شنيدم سالم بن عبداللّه بن عمر بن الخطاب مى گفت . شنيدمرسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود: (خداى عزّوجلّ، وحى فرستاد به سوى من ،در آن شبى كه مرا به سوى خود برد كه : (اى محمّد! چه كسى را جانشين خود كردى درزمين بر امت خود؟) و او داناتر بود به اين .) گفتم : (اى پروردگار من ! برادرم را.) فرمود: (اى محمّد صلى الله عليه و آله ! على بن ابيطالب عليه السلام را؟) گفتم : (آرى ! اى پروردگار من !) فرمود: (اى محمّد! من واقف و آگاه شدم بر زمين ، پس برگزيدم تو را از آن . پس ذكرنمى شوم مگر آنكه تو ذكر شوى با من . آنگاه در مرتبه دوم ، به نظر علمى نگاه كردمبه آن ، پس اختيار كردم از آن ، على بن ابيطالب را پس گرداندم او را وصىّ تو. پستويى سّيد انبيا و على است سيّد اوصيا. آنگاه مشتق كردم از براى او اسمى از نامهاى خود،پس منم اعلى و اوست على . يا محمّد! به درستى كه من خلق كردم على و فاطمه و حسن و حسين و ائمّه را از يك نور،آنگاه عرضه داشتم ولايت ايشان را بر ملائكه ؛ پس هر كهقبول كرد آن را از مقرّبان شد و هر كسى انكار نمود آن را از كافران شد. اى محمّد! اگر بنده اى از بندگان من عبادت كند مرا تا آنكه منقطع شود، آنگاه ملاقات كندمرا با انكار ولايت ايشان ، داخل مى كنم او را در آتش خود.) آنگاه فرمود: (اى محمّد! آيا دوست دارى كه ايشان را ببينى ؟) گفتم : (آرى !) فرمود: (پيش برو در جلو خود.) پس پيش رفتم ، ديدم على بن ابيطالب و حسن و حسين و على بن الحسين و محمّد بن على وجعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمّد بن على و على بن محمّد و حسن بنعلى و حجّة قائم را كه گويا مثل ستاره درخشان است در وسط ايشان . پس گفتم : اىپروردگار من ! كيستند اينها؟) فرمود: (ايشان امامانند و اين كسى كه ايستاده است ،حلال مى كند حلال را و حرام مى كند حرام را و انتقام مى كشد از اعداى من . اى محمّد! او را دوست دار، زيرا كه من او را دوست دارم و دوست دارم كسى را كه او را دوستدارد.) جابر گفت : چون سالم از حجر كعبه برگشت ، او را متابعت كردم . پس گفتم : (اى اباعمرو! قسم مى دهم تو را به خداوند كه آيا خبر داد تو را غير از پدرت به اين نامها؟)
|
|
|
|
|
|
|
|