دامدارى از نظر اهميت همشأن و همطراز كشاورزى است و در جزيره العرب نيز رواج داشت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز در دوران جوانى گوسفند پرورش مىدادند.
با ظهور اسلام سرزمينهاى زارعى فتح شد و به قلمرو اسلام پيوست در نتيجه از اهميت دامدارى به شكلى كه در جزيره العرب متداول بوده كاسته شد پس از فتح عراق مصر ورى هر خانوادهاى صاحب زمين كشاورزى شد و با در آمدهاى زيادى كه از اين رهگذر بدست مىآورد آنان را از پرداختن به دامدارى و تحمل سختيهاى آن بى نياز مىكرد و ديگر كسى حاضر نمىشد وقتش را در امور پرورش دام كه در مقابل كشاورزى در آمد چندانى نداشت صرف كند.
اينجا بود كه شيوه پرورش دام تغيير يافت به موجب اين تغيير- چنانكه در دستورات امام عليهالسلام آمده است - مسلمانان مىتوانستند به جاى آنكه دام را به صحرا ببرند در داخل مزرعه يا خانه به پرورش آن بپردازند امام علن عليهالسلام مىفرمايد:
من كانت فى منزله شاة قدست عليه الملائكة؛ فرشتگان خانهاى را كه در آن گوسفندى باشد مقدس مىشمارند.
با اين شيوه جديد دامدارى جايگاه واقعى خود را باز يافت و از خطر نابودى و انقراض در امان ماند؛ خطرى كه با توجه به پيشرفت گسترده اقتصادى در اثر فتوحات اسلامى در جهان اسلام و روى آوردن مردم به كار در زمينهاى كشاورزى آن را تهديد مىكرد و با اين روش امام عليهالسلام اين فعاليت اقتصادى را از نابودى رهانيد.
عربها از صنعت دورى مىكردند و آن را كار بى ارزشى قلمداد مىكردند و اعتقاد داشتند كه تنها قشرهاى پايين جامعه به آن تن در مىدهند.
ابن خلدون براى اين موضوع دليل مىآورد و مىگويد:((زيرا آنها در باديه نشينى ريشه دار تر و از اجتماع و تمدن كه انسان را به صنايع و ديگر لوازم شهر نشينى جلب مىكند،دور ترند.))
بيشترين صنايع آن روز در سرزمينهاى فارس و روم كه از اعراب باديه نشين متمدن تر بودند رواج داشت ولى با ظهور اسلام و شروع فعاليتهاى جديد اقتصادى شيوه زندگى در جزيره العرب دگرگون شد رسول اكرم صلى الله عليه و آله مردم را به پيروزى از اين شيوه فرا خواند و رويارويىهاى نظامى با قريش ساختن شمشير، نيزه، و ديگر ابزارهاى دفاعى را بر مسلمانان تحميل كرد اين كار موجب گرديد دغدغه روحى كه مانع از پرداختن مسلمانان به چنين فعاليتهايى مىشد و از نظر اجتماعى هم محكوم بود از بين برود.
از روشهايى كه براى تشويق مردم به كار مىرفت تا به شغلهاى صنعتى روى آورند ذكر داستانهايى از زندگى پيامبران عليهم السلام و كارهايشان بود امام على عليهالسلام نيز به يارانش مىگفت كه داود عليهالسلام به هنگام جنگ زره مىساخت و به هنگام صلح حصير و زنبيلهايى از ليف خرما كه براى حمل خرما از جايى به جاى ديگر استفاده مىشد.طبيعى است كه صنعت در دوران اوليه اسلامى به گستردگى و رونق كشاورزى نمىرسيد زيرا صنعت در دوران اوليه اسلامى به گستردگى و رونق كشاورزى نمىرسيد زيرا صنعت محدود بود و تنها براى رفع نيازهاى ضرورى به كار مىرفت ولى كشاورزان همه فعاليتهاى اقتصادى را تحت شعاع قرار مىدهد درآمدهايى كه از طريق كشاورزى بدست مىآمد خيلى بيشتر از نياز مردم بود به طورى كه هيچكس وقت خود را صرف فعاليتهايى كه درآمدى محدود داشت و از نظر اجتماعى هم گسترده نبود، نمىكرد.
در نامه اميرالمومنين عليه اسلام به مالك اشتر در خصوص صنعتگران آمده است:
ثم استوص بالتجار و ذوى الصناعات أوص بهم خيرا المقيم منهم و المترفق ببدنه فانهم مواد المغانم و اسباب المرافق
سپس درباره بازرگان و صتعتگران سفارش مرا بپذير، و به ديگران بسپار كه با آنان به نيكى رفتار كنند اين گروه مردم چه آنانكه مقيماند چه آنانكه كالايشان را مىگردانند و بعضى كه كارگرند و با تلاش بدن كسب روزى مىكنند مايههاى سودند و ابزارهاى راحتى و آسايش زندگى را فراهم مىآورند، منظور از مترفق بيدنه همان صتعتگران كه نقش قابل توجهى در اقتصاد اسلامى نداشتند ولى با وجود آن امام عليهالسلام به خاطر اهميت فعاليت به كارگزار خود سفارش مىكند گذشت زمان صحت نظريه امام در خصوص صتعتگران كه مىفرمود آنان مايههاى سودمند به اثبات رساند و چيزى نگذشت كه صنعت جلودار فعاليتهاى اقتصادى شد تا آنجإ؛)) كه پيشرفت يا عقب ماندگى يك كشور با حجم در آمدهاى صنعتى آن مىسنجند.و صنعت توانست با كمك ابزارهاى ماشينى جاى خود را در كشاورزى باز كند و آن را از حالت سنتى به كشاورزى پيشرفته و مدرن از نظر حجم و كيفيت توليد در آورد.
تجارت
عرب پيش از اسلام فن تجارت را به خوبى مىدانست،قرآن - در سوره قريش - به همين نكته اشاره دارد:لا يلاف قريش ايلافهم رحلة الشتاء والصيف براى الفت دادن قريش - الفتشان به هنگام كوچ زمستان و تابستان وقتى كه رسول خدا به مدينه منوره مهاجرت كردند تاجران يهودى در اين شغل فعاليت مىكردند اهل يثرب كشاورزى مىكردند و در كنار رسول خدا تعدادى از مهاجرين بودند كه در تجارت كار آزموده و مجرب بودند.
وقتى كه پيامبر پيمان برادرى را بين مهاجرين و انصار برقرار كرد مسلمانان بر شريانهاى اقتصادى مدينه مسلط شدند انصار به كشاورزى مىپرداختند و مهاجرين به تجارت بنابراين دشمنى يهود با رسول خدا از اينجا شروع شد زيرا اين كار حيات اقتصادى آنان را به طور جدى تهديد مىكرد به هر حال تجارت پيشرفت زيادى كرد و وقتى كه قلمرو حكومت اسلامى گسترش يافت و ثروتهاى زيادى در دست مسلمانان جمع شد اسلام به دو منظور تشويق به تجارت مىكرد:
اول:از اين ثروتها(سرمايهها) در جاهاى مناسب خود بهره بردارى شود و در يكجا جمع نگردد و بى مصرف باقى نماند.
دوم:براى صدور اسلام به سرزمينهايى كه با اسلام آشنايى نداشتند زيرا بسيارى از كشورهاى اسلامى امروز مانند اندونزى به دست تاجران مسلمان به دين اسلام در آمدند.
بر همين اساس اسلام به تجارت اهميت داد و علاوه بر ويژگى اقتصادى به آن وجهه دينى و تبليغى نيز بخشيد اين دو ويژگى(اقتصادى و تبليغى) چنان به هم گره خوردند كه جدايى بين آنان ممكن نبود زيرا تجارت نيازمند روابط اجتماعى بين كشورها بود و اسلام موجب مىشد كه تاجران مسلمان در آن كشورها پايگاه اقتصادى پيدا كنند.
بدين ترتيب تبليغ در تجارت تاثير گذاشت اما تأثير تجارت بر تبليغ امرى واضح و روشن بود زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از همان آغاز به اهميت تجارت پى برد به خصوص كه خود در اين زمينه تجربه شخصى داشت و پيش از بعثت تجارت مىكرد.
امام على عليهالسلام نيز به پيروى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله به تجارت اهميت مىداد و مسلمانان را به آن تشويق مىكرد و مىفرمود:
تعرضوا للتجارة فان فيها غنى لكم عما فى ايدى الناس
به تجارت بپردازيد.كه شما را از آنچه در دست مردم است بى نياز مىگرداند.
مسلمانان غير عرب را نيز به تجارت وامى داشت زيرا آنان از ويژگى زندگى در كشورهاى ديگر آگاهى داشتند از اين رو مىتوانستند به اين كار بپردازند و امام عليهالسلام خطاب به آنان مىفرمايد:
أتجروا بارك الله لكم فانى سمعت رسول الله(ص) يقول:الرزق عشرة اجزاء تسعة اجزاء فى التجارة و واحدها فى غيرها .
تجارت كنيد خداوند به شما خير و بركت دهد من از رسول خدا(ص) شنيدم كه مىفرمود:روزى ده جزء دارد كه نه جزء آن در تجارت است و يك جزء در ديگر كارهاست آنگاه امير المومنين زيبايى كار تجارت را ياد آورى مىكند كه چگونه تاجر براى اينكار به دريا سفر مىكند و توجه همگان را به سياحت لذتبخش جلب مىكند مىفرمايد:
ما أجمل فى الطلب من ركب البحر للتجارة؛ چه زيباست كه انسان براى طلب روزى به دريا سفر كند و به تجارت بپردازد.
حكومت اسلامى بايد از تاجران و صنعتگران به يك اندازه حمايت كند زيرا اين دو كار به هم وابسته است تاجر از كالاى صنعتى بهره مىبرد و آن را يا در محل به فروش مىرساند و يا به شهرهاى ديگر مىبرد از آنجا كه تاجران هميشه در معرض خطرند به همين جهت بايد از حمايت ويژه دولت برخوردار باشند به خصوص كه هر كسى نمىتواند مانند آنان كالا را از جايى به جاى ديگر ببرد اگر كالا مدتى در دست صاحبش بماند ممكن است تلف شود و از بين برود همچنين نمىتوان كشور توليد كننده و مصرف كننده را براى خريد و فروش يكجا جمع كرد لذا امام مىفرمايد:
فانهم مواد المنافع و اسباب المرافق و جلابها من المباعد و المطارح فى برك و بحرك سهلك و جبلك و حيث لا يلتئم الناس لمواضعها و لا يجترئون عليها
آنان مايههاى سودند و ابزار راحتى و آسايش را براى مردم فراهم مىآورند؛ واز ديار دور و نزديك كشور تو خشكى و دريا و سرزمينهاى هموار و كوهساران صعب العبور را در مىنوردند و آن كالاها كه در دسترس مردم نيست فراهم مىآورند؛ جاهايى كه مردم با آن آشنايى ندارند و جرات رفتن بدانجا را ندارند.
وقتى ارزاق مردم در دست تجار باشد ممكن است كه دست به اعمال زشت و مخالف با حس انسان دوستى بزنند پس كارگزار بايد مراقب باشد.امام على(ع) در اين خصوص به مالك مىنويسد:
و تفقد أمورهم بحضرتك و فى حوا شى بلادك و اعلم من ان فى كثير منهم ضيقا و شحا و احتكار للمنافع و تحكما فى البياعات و ذالك باب مضرة للعامة و عيب على الولاة؛
پس به كار آنان چه در مركز حكومت و چه در شهرهاى ديگر كشور رسيدگى كن و بدان كه بسيارى از آنان در داد و ستد بيش از اندازه سختگيرند و بخلى زشت دارند و به منظور سودجويى بيشتر كالا را احتكار مىكنند و به دلخواه نرخ گران مىبندند اين كار به توده مردم آسيب مىرساند. و مايه عيب و ننگ كارگزاران است.
بنابراين ضيق -(سختگيرى در داد ستد)-،شح -(بخل)- واحتكار-(پنهان كردن كالاى اساسى)- هر سه پديده هايى هستند كه آثارى بدى بر جامعه مىگذارند و بايد با آنها مبارزه كرد تا ريشه كن شوند اين امر زمانى ممكن خواهد بود كه با نظارت هميشگى كارهاى تاجران را مورد رسيدگى قرار داد و هشدار، راهنمايى لازم را به آنان گوشزد كرد.
در جامعه اسلامى فعاليتهايى جريان دارد كه نسبت به فعاليتهاى اقتصادى كه ذكر كرديم فعاليت ثانوى به شمار مىآيند مانند:بافندگى(حياكه) دوزندگى(خياطه) جمع آورى هيزم(حطابه)و نظاير آن اين كارها تا زمانى كه به حرام آلوده نگردند و خدماتى را به مردم ارايه دهند،جزء عمل صالحاند چنانكه در احاديث وارد شده است امام على(ع) هيزم جمع مىكرد و آب مىآورد و جارو مىزد. پيداست كه امام على عليهالسلام اين كارها را در خانه انجام مىدادند بخصوص جارو زدن با اين وجود براى جمع آورى هيزم - خواه براى استفاده شخصى يا فروش آن - به صحرا مىرفتند.
بدون ترديد زن در تاريخ اسلام نقش اساسى داشت و به فعاليتهاى اجتماعى و اقتصادى مىپرداخت تاريخ نامهاى زنانى را برانى ما ذكر مىكند كه عطر مىفروختند: همچون زينب عطاره و گفتهاند كه رسول اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - خطاب به او فرمود:
اذا فأحسنى و لا تغشى فانه أتقى لله و أبقى للمال
به هنگام فروش به نيكى بفروش و از غش در آن بپرهيز كه اين كار به تقواى الهى نزديكتر است و موجب حفظ مال گردد.
تاريخ نويسان ذكر مىكنند كه اميرالمومنين على عليهالسلام نيز زن را به كار ريسندگى تشويق مىكرد و آن از حلالترين كسبها مىدانست واز ام حسن نخعى نقل شده است كه مىگفت:اميرالمومنين على بن ابى طالب به من برخورد و گفت:چه كار مىكنى اى ام حسن؟گفتم نخ مىريسم امام فرمود:
نخ ريسى از حلالترين كسب هاست.
در روايت ابراهيم نخعى آمده است:به زنى به نام ام بكر برخورد كرد كه صبحدم بر در خانه نشسته بود و در دستش دوك نخ ريسى داشت به او گفت:اى ام بكر!آيا زمان آن نرسيده كه اين دوك را كنار بگذارى؟ در پاسخ گفت:چگونه آن را كنار بگذارم در حالى كه شنيدم امام على عليهالسلام مىفرمود:نخريسى از كسبهاى پاك و حلال است. به نظر مىآيد كه اين زنان در خارج منزل به كار اشتغال داشتند و اين كارها براى سرگرمى نبوده بلكه منبع درآمد آنان محسوب مىشده است بطوريكه امام عليهالسلام از آنها به عنوان كسبهاى پاك و حلال تعبير مىكند خلاصه آنچه از اين روايات فهميده مىشود آنست كه اسلام به زن اجازه داده است تا براى تامين هزينههاى زندگى در شرايط معينى كار كند و در شرايط عادى نيز اگر اجازه همسر را بدست آورد مىتواند به هر كار مناسب و يا كارى كه شرع آن را معين كرده بپردازد.
درباره مالكيت و ديدگاه اسلام نسبت به آن سخن بسيار گفته شده است و تا زمانى كه به اين اصل اعتقاد داشته باشيم كه مالك خداست و انسان تنهإ؛
گِ امانتدار است و فقط در محدوده اختياراتى كه خداوند براى او معين نموده مىتواند در اين اموال دخل و تصرف كند نيازى به تكرار آن گفته و بحثهاى غير ضرورى نيست.
هر كس كه در بحثها و تحليلهاى نظريه پردازان مالكيت تامل كند در مىيابد كه اشكال اساسى آنان اين است كه مىخواهند اقتصاد اسلامى را از لابه لاى انديشههاى سرمايه دارى و ماركيستى بفهمند بهتر است آنان از ارزش و اعتبارى كه براى مالكيت قائلند بكاهند تا از اين ورطهاى كه در آن فرو غلتيدهاند نجات يابند بهتر است كه مسئله مالكيت را از نگاهى كه اسلام به تملك و مالكيت دارد و آن را براى انسان مالكيت مىداند مورد نقد و بررسى قرار دهند پذيرش اين اصل ما را از در افتادن به گرداب بحثهاى بى ثمر نجات مىدهد پس بايد در ديدگاهشان نسبت به مالكيت و نهايتا نسبت به مكتب اقتصادى اسلام تجديد نظر كنند.
اقتصاددانان اسلامى بر اين اصل اتفاق نظر دارند كه مالكيت بر منابعى از جمله كار استوار است كار ثروت مىآورد و اين ثروت ممكن است كالا يا ابزار و وسيله يا پولى باشد كه بتوان با آن ملكى را خريدارى كرد وقتى مالكيت اعتبارى باشد صاحب ثروت نمىتواند هر طور كه مىخواهد در آن دخل و تصرف كند بلكه مالكيت او حدود و اندازهاى دارد كه نبايد از آن تجاوز كند و اگر تجاوز كرد كار خلاف دين مرتكب شده و در زمره گناهكاران قرار مىگيرد همچنين بر او لازم است كه مقدارى از مال خود را در صورتى كه از نياز ساليانهاش بيشتر باشد بپردازد و دولت حق دارد او را مجبور كند كه از سود ساليانهاش ماليات قانونى را پرداخت كند.در اينجا راه اسلام از راه كسانى كه اعتقاد دارند مالكيت براى صاحبش حق قانونى ايجاد مىكند جدا مىشود از اين اعتقاد بر مىآيد كه مالك مىتواند - هر گونه كه بخواهد - در مالش تصرف كند و در هر راهى كه بخواهند آن را هزينه كند خواه در كارهاى ضرورى و واقعى خواه در كارهاى غير ضرورى همچنين مىتواند تبذير يا بخل ورزد؛ يعنى اگر خواست مالش را در صندوقى بگذارد والى الا بد كارى به آن نداشته باشد يا ربا خوارى كند يعنى به ديگران وام دهد و در مقابل سودهاى كلانى بگيرد. نگاه اعتبارى به سرمايه به حاكم اسلامى اختيار مىدهد تا بر سرمايهها و ثروتها تسلط داشته باشد و به صاحب سرمايه بگويد تو مىتوانى در چهار چوبى كه براى تو معين مىكنم در مالت تصرف كنى يا اصلا حق تصرف در سرمايهات را ندارى و اين طرز تفكر اساس برنامه تربيت اقتصادى قرار مىگيرد برنامهاى كه مىگويد مال از آن تو نيست بلكه تو امانتدارى مشكلى كه امروز وجود دارد عقيده اشتباه انسان است كه اعتقاد دارد مال از آن اوست و هر گونه كه بخواهد مىتواند در آن دست ببرد مثلا مىتواند آن را بسوزاند يا ميكده بسازد و نظاير آن رابطهاى كه اسلام بين فرد و سرمايهاش ايجاد مىكند رابطهاى پويا است زيرا مال در اصل از آن انسان نيست ولى خداوند كه اين مال را در اختيار او قرار داده به او حق تصرف آنهم به اندازه داده است و براى خودش - خداوند - حقى از سودهاى اين سرمايه در نظر گرفته است و اين طرز تفكر از ثروت مادهاى متحرك و پويا در جامعه ساخته است در حالى كه مىتوانست مادهاى بلا استفاده باقى بماند يا به هدر رود اگر به صاحب سرمايه حق تصرف كامل مىداد.
امام عليهالسلام در تبيين اين انديشه مىفرمايد:
فمن اتاه الله مالا فليصل به القربة و ليحسن منه الضيافة و ليفك به الاسير و العانى و ليطعمنه الفقير و الغارم و ليصبر نفسه على الحقوق والنوائب ابتغاء الثواب فان فوزا بهذه الخصائل شرف مكارم الدنيا و درك فضائل الاخرة ان شاءالله
پس كسى كه خداوند به او مالى داده است بايد آن را به خويشاوندان برساند با آن ميهمانى نيكو دهد زندانى و گرفتار را برهاند به درويش وامدار ببخشد و خودش را در اداى حقوق و پيشامدهاى ناگوار به شكيبايى وا دارد تا ثواب بدست آورد و اگر خدا بخواهد با اين خصلتها به شرف مكارم دنيا و فضائل آخرت دست مىيابد.
اما اگر انسان با سرمايهاش بر اين اساس كه از آن اوست رفتار كيد به طغيان و سركشى مىانجامد و سرمايهاش را در راه لذتهاى مادى مصرف مىكند زيرا همانطور كه امام على عليهالسلام مىفرمايد:
المال مادة الشهوات، اساس خواهشهاى نفسانى ثروت است.
و درباره اسباب و علل سركشى حمكران منحرف امام عليهالسلام به مالك مىنويسد!
ولكننى اسى أن يلى أمره هذه الامة سفهاوها و فجارها فيتخذوا مال الله دولا و عباد الله خولا!
اما اندوه من آن است كه بيخردان و تبهكاران اين امت حاكميت را به دست آورند و مال خود را دست به دست بگردانند و بندگان او را به خدمت بگيرند.
كسى كه سرمايهاى را جمع مىكند براى ديگران مىگذارد و خود از آن بهره اى نمىبرد:كثرة مال الميت تسلى ورثته عنه - اموال زياد ميت باز ماندگانش را تسلى مىبخشد
ولى زيانش حتى پس از مرگ براى او مىماند:
يابن ادم ما كسبت فوق قوتك فأنت خازن لغيرك
اى فرزند آدم هر چه بيش از روزى هر روزهات كسب كنى تو خزانه دار آن براى ديگرى هستى.
از اين رو چنين شخصيتى از ثروتش بهرهاى نمىبرد بلكه بندگى او به ثروت موجب هلاكتش در دنيا مىشود چه بسيارند صاحبان سرمايه كه وقتى از زيان و خسارت تجارتشان با خبر مىشوند در دم جان مىبازند.
واز جمله وصيت امام عليهالسلام به كميل اين است:
هلك خزان الاموال و هم أحياء؛ مردهاند آنان كه گنجوران مالند گرچه به ظاهر زندهاند پس سرمايه مىتواند انسان را از پاى در آورد يا در صورت استفاده درست از آن او را سعادتمند گرداند گفتارى را ابن ابى الحديد به امام نسبت مىدهد كه مىتوان از آن درس اقتصادى آموخت:
الملك كالنهر العظيم تستمد منه الجداول فان كان عذابا عذبت و ان كان ملحا ملحت
مالكيت چون نهرى بزرگ است كه جويبارها از آبش بهره گيرند اگر آب نهر شيرين آب جويبارها شيرين خواهد بود و اگر آب نهر شور باشد آب جويبارها نيز شور مىشود.
چه تشبيه زيبايى!مالكيت درست مانند آب جارى است كه هميشه پويا و در حركت است و توقف نمىشناسد اگر بايستد گنديده مىشود مالكيت درست نيز مالكيتى است كه پويايى داشته باشد و جريان يابد مال چون آب است اگر در اجراى طرحها و فعاليتهاى متنوع اقتصادى هزينه شود ريشه درخت جامعه را آبيارى مىكند.
البته نبايد از نظر دور داشت كه مالكيت زمانى شيرين و گوارا است كه صاحب آن از راه حلال فراهم آورد.در اين صورت جويبارهايش نيز شيرين خواهد بود سرمايه در شريان اقتصاد جامعه وارد مىشود تا در آن حيات و پويايى ايجاد كند پس اگر سرمايه از طريق نامشروع جمع گردد ناگوار و شور خواهد بود و جويبارهايش نيز شور مىشود يعنى وقتيكه اين سرمايهها در جامه جارى مىشود نتيجه و ثمرهاش شور و تلخ است.
چه زيباست اين بيان كه با كمترين الفاظ معنى و مفهوم را به شنونده منتقل مىكند و چرا چنين نباشد وقتى كه بر زبان مبارك امام على عليهالسلام سيد البغاء امام البيان - جارى مىگردد.
و بالاتر آنكه سخن امام تنها وسيله شناخت دادن و نصيحت كردن مردمان است.و خلاصه كلام آنكه:
ان لله عبادا يختصهم بالنعم لمنافع العباد فيقرها فى أيديهم ما بذلوها فاذا منعوها نزعها منهم ثم حولها الى غيرهم؛
خداوند بندگانى دارد كه براى سود رساندن به مردم نعمتهاى مخصوصى را در اختيارشان قرار مىدهد و تا هنگامى دست بخششگر دارند آن نعمتها در دستشان باقى مىگذارد و چون از بخشش دريغ ورزند نعمت از آنان باز مىگيرد و بدست ديگران مىسپارد.