بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آفریدگار جهان, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     a01 - آفريدگار جهان / ص 3 ـ ص 22
     a02 - آفريدگار جهان / ص 23 ـ ص 37
     a03 - آفريدگار جهان / ص 38 ـ ص 55
     a04 - آفريدگار جهان / ص 56 ـ ص 69
     a05 - آفريدگار جهان / ص 70 ـ ص 85
     a06 - آفريدگار جهان / ص 86 ـ ص 101
     a07 - آفريدگار جهان / ص 102 ـ ص 114
     a08 - آفريدگار جهان / ص 115 ـ ص 130
     a09 - آفريدگار جهان / ص 131 ـ ص 145
     a10 - آفريدگار جهان / ص 146 ـ ص 161
     a11 - آفريدگار جهان / ص 162 ـ ص 178
     a12 - آفريدگار جهان / ص 179 ـ ص 190
     a13 - آفريدگار جهان / ص 191 ـ ص 207
     a14 - آفريدگار جهان / ص 208 ـ ص 223
     a15 - آفريدگار جهان / ص 224 ـ ص 238
     a16 - آفريدگار جهان / ص 239 ـ ص 254
     a17 - آفريدگار جهان / ص 255 ـ ص 268
     a18 - آفريدگار جهان / ص 269 ـ ص 283
     a19 - آفريدگار جهان / ص 284 ـ ص 295
     FEHREST - فهرست
 

 

 
 
back pagefehrest page 

خلاصه اين كه: گستره نظام جهان هستى خيلى و سيع تر از محور

[284]

بحث «تكامل تدريجى» است، زيرا تنها محور اين بحث بر موضوع «انتخاب طبيعى، بقا اصلح و از بين رفتن موجودات ناقص و غير مساعد با محيط» دور مى زند و بديهى است كه اين مطلب، تنها مى تواند در قسمتى از نظم عالم (حداقل شرائط حيات و بقا) مصداق داشته باشد، اما در كمالات و ريزه كارى هاى دقيقى كه در اصل حيات، موجود است تأثيرى ندارند.
اين مطلب با يك مثال ساده ديگر روشن مى شود.
اگر در كوهى آثار غارهاى متعددى را - كه هزاران سال قبل بوده اند- ببينيم كه تنها از ميان آنها يك غار عظيم باقى مانده و ما بقى از بين رفته باشند، خواهيم گفت: آنها به تدريج بر اثر يك سلسله علل و عوامل طبيعى از بين رفته و تنها يك غاربه واسطه استحكامى كه در سنگ هاى آن بوده بر اثر انتخاب طبيعت و بقا اصلح باقى مانده است!، امّا اگر نقوش برجسته و آثار زيبا و تاريخى بر در و ديوار آن غار باشد، هيچگاه آن آثار را معلول انتخاب طبيعى و بقا اصلح نمى دانيم، زيرا آنچه مربوط به اين اصل است، همان استحكام و اصل بقا آن غار است نه اين خصوصيات زايدى كه بودن و نبودن آنها نسبت به بقا آن يكسان است.
بنابراين، اين همه ريزه كارى ها، دقت، ظرافت و لطافتى كه در موجودات جهان هست، به خوبى ثابت مى كند كه كمال در يك سطح بسيار عالى ترى از شرائط اوليه حيات قرار داده شده و به طور روشن آثار يك هدف و نقشه قبلى در آن نمايان است.

[285]

3. پرونده تكامل تدريجى كجاست؟
صرف نظر از اشكال اول و دوم، اين اشكال پيش مى آيد كه به راستى اگر چنين است بايد ميليون ها و بلكه ميلياردها آثار آن موجودات ناقص و ناموزون را در طبقات زمين به صورت فسيل ها مشاهده كنيم تا برگه صدق اين نظريه باشد و ثابت كند كه اين موجودات منظم، از هزاران موجود غير منظم انتخاب شده اند، ولى علم ديرين شناسى (پالئونتولوژى) عكس آن را ثابت مى كند; زيرا هر چه به عقب مى رويم و در طبقات مختلف زمين آثار موجودات گذشته را مى نگريم، مى بينيم كه اگر چه بعضى از آنها با اين موجودات كنونى تفاوت داشته اند ولى آنها هم به سهم خود منظم بوده اند!
اگر براى به وجود آمدن يك نقش ساده تصادفى، هزاران اوراق باطله به وجود مى آيد، پس بنابراين اوراق باطله اين نقش هاى شگرف عالم هستى- كه از ميلياردها هم تجاوز مى كند- كجاست؟ چرا پاسخ نمى دهيد؟!

ايراد هفتم آيا ممكن است چيزى از عدم به وجود آيد؟

از جمله ايراداتى كه گاهى از طرف مادى ها به خداپرستان گرفته مى شود مسئله «ابداع» است.
گرچه اين ايراد چندان جنبه علمى و منظقى ندارد، ولى در صورت و لباس علمى بيان شده و از نظر تبليغى مؤثر است.
آنها مى گويند: «بنابر عقيده الهيّين، عالم حادث است و از عدم به وجود آمده است، ما سئوال مى كنيم كه: مگر مى شود عدم، منشأ وجود چيزى شود؟

[286]

عدم چيزى نيست تا علت وجود گردد، با آنكه در جاى خود ثابت شده است كه ممكن نيست نقيض شىء صفت شىء باشد; از طرفى همه مى دانيم كه وجود و عدم، نقيض يكديگرند.
پس چگونه ممكن است« عدم» علت «وجود» باشد؟ و به عبارت ساده تر:
شما خداپرستان معتقديد كه: عالم، حادث است و از نيستى به هستى آمده است. مگر ممكن است نيستى، منشأ و اصل هستى باشد؟!»
و نيز اضافه مى كنند: «بايد هر حادثى در زمان و مكان واقع شود. آيا قبل از عالم مى توان زمان و مكانى فرض نمود تا ظرف پيدايش عالم باشد؟ بنابراين بايد گفت: عالم، قديم و ازلى است (همواره بوده و هست) و بديهى است كه چنين چيزى احتياج به سبب و علتى ندارد.»
پاسخ: اين ايراد از دو قسمت تشكيل يافته است:
الف: چگونه عدم، منشأ وجود مى شود؟
ب: اگر عالم، حادث باشد، محتاج به زمان و مكان است و قبل از وجود آن، زمان و مكانى نبوده.
لازم است به هر دو قسمت به طور جداگانه جواب داده شود، اما قسمت اول از چند جهت قابل بحث است:
1. قبل از هر چيز بايد دانست كه مادى ها نيز از اين اشكال مصون نبوده و اين ايراد به خود آنها هم وارد است.
توضيح اين كه: مادى ها معتقدند كه: ماده عالم، قديم و ازلى است، ولى دائماً در تغيير و تحول بوده و از صورتى به صورت ديگر در آمده است. تا آنجا كه مى گويند: ماده عالم از ازل تا به حال، نه چيزى از آن كم شده و نه بر آن افزوده گرديده است و تمام تغييرات و تحولات در صورت آن بوده است.

[287]

بنابراين صورت فعلى موجودات جهان و همچنين صورت هاى قبل از آن همه حادث هستند، زيرا هر كدام در گذشته، عدم بوده و يكى پس از ديگرى وجود پيدا كرده است. به همين جهت عين اين اشكال در مورد «صورت موجودات» كه به عقيده خود آنها حادث است، متوجه خودشان مى شود، زيرا صورت و كيفيّت هم به نوبه خود وجود دارد، حتماً بايد گفت از عدم به وجود آمده است، يعنى همان ايرادى كه آنها در مورد وجود «ماده» به خداپرستان مى گيرند در «صورت» متوجه خود آنها مى شود. بهتر آنست كه اين مطلب با يك مثال ساده كاملا روشن شود.
فرض كنيد قلم را به دست گرفته و نامه اى به دوست صميمى خود نوشتيم يا تصويرى از فلان منظره زيباى بهارى، روى كاغذ رسم كرديم; مادى مى گويد: «ماده اين مركب و كاغذ، ازلى و قديم است.» ولى نمى تواند صورت و شكلى را كه قبلا اثرى از آن بر صفحه كاغذ نبوده و توسط حركات دست ما انجام گرفته، ازلى و قديم بداند; خواه ناخواه آن را حادث مى داند.
در اينجا نوبت ماست كه بگوييم: اين صورت و شكل كه به عقيده شما حادث است، چگونه از عدم به وجود آمده؟ مگر عدم مى تواند منشأ وجود باشد؟
هر چه آقايان مادى ها توانستند به اين ايراد (در مورد كيفيات و صور موجودات) جواب دهند، ما هم در ماده عالم، آن را تكرار مى كنيم و چنانچه نتوانستند جوابى براى اين اشكال تهيه كنند، حق ندارند بگويند: «اين اشكال از نظر مكتب الهيين لاينحل و از نظر مكتب مادى ها قابل حل است.»

[288]

2. اگر اندكى در اشكال مزبور توجه كنيم در مى يابيم كه اين اشكال از اينجا پيدا شده كه كلمه «از» كه در اينجا استعمال شده به همان معنى است كه در جمله هاى «خانه را از آجر و سنگ و گل، كاغذ از چوب و پنبه، ميز را از چوب و لباس را از پشم و پنبه مى سازند» استعمال مى شود; يعنى همان طورى كه در اين گونه موارد، كلمه «از» به معنى «عليت مادى و منشأ اصلى يك موجود» به كار مى رود، در جمله «عالم از عدم به وجود آمده» نيز به همين معنى به كار برده شده است. در حالى كه در اينجا اين معنى منظور نبوده و در علت مادى استعمال نشده است، بلكه مراد آن است كه عالم قبلا وجود نداشت و سپس موجود شد و به عبارت ديگر: اين كلمه براى فهماندن معنى «حدوث عالم» به كار برده مى شود نه آن كه مقصود آن باشد كه «عدم، منشأ مادى عالم» است. (دقت كنيد.)
و اگر بخواهيم اين مطلب را با اصطلاحات فلسفى ادا كنيم مى گوييم:
هر موجودى از موجودات ممكن «آن كه از ذات خود، هستى ندارد.» داراى دو جنبه «ماهيّت و وجود» است.
ماهيّت: عبارت است از همان معنى اعتبارى كه نسبت آن به وجود و عدم مساوى است، يعنى ممكن است لباس وجود به خود بپوشد و موجود شود و ممكن است معدوم فرض شود و به عبارت ديگر: ماهيت، همان قدر مشتركى است كه از ملاحظه حالت وجود و عدم شئى و مقايسه آن دو با يكديگر انتزاع مى شود، يعنى هنگامى كه ما چيزى را با حالت وجود و عدم در نظر گرفتيم، قدر مشترك بين اين دو

[289]

حالت همان ماهيت است، مثلا: مى گوييم: در گذشته اين درخت نبود و فعلا هست.
قبلا فلان شخص وجود نداشت و حالا وجود دارد. در اينجا آنچه را كه ما در دو حالت وجود و عدم قرار داده و نسبت آنها را به آن مى دهيم، همان ماهيت است.
بنابراين معنى عبارت: «خداوند، عالم را از عدم به وجود آورده است.» آن است كه: ماهيت عالم را پس از آنكه معدوم بود، موجود كرد و به عبارت ديگر: ماهيت را از حال عدم به حال وجود آورد. (دقت كنيد)
و به اين ترتيب پاسخ سؤال روشن مى گردد.

* * *

پايان

[290]

توضيحات و پاورقى ها

1. اين موضوع از پيشوايان اسلام هم سئوال شده كه بعضى تمامى موجودات را به طبيعت نسبت مى دهند و به آنها جواب داده شده كه اگر مراد از طبيعت، موجودى بى اراده و شعور باشد با نظم عالم سازش ندارد.
(ذات نايافته از هستى بخش ***** كى تواند كه شود هستى بخش)
و اگر مراد يك موجود با شعور باشد، تنها در نام، با خدا تفاوت دارد. (اين بيان را مفضّل در توحيد خود از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند.)
2. از جمله چيزهايى كه محسوس نيست و در عين حال، حقيقت آن بر هيچ دانشمندى مخفى نمانده، حركات مختلفى است كه كره زمين دارد. از جمله، همان جزر و مددى است كه بر قشر زمين وارد مى شود و در اثر آن روزى دوبار طبقه رويين زمين در زير پاى ما به اندازه 30 سانتيمتر بالا مى آيد و هيچ نشانه و
علامتى نيست تا ما را به وجود اين حركت (جزر و مد) راهنمايى كند.
ديگر هوايى است كه در اطراف ما قرار گرفته و داراى سنگينى و وزن فوق العاده اى است. به طورى كه بدن هر انسان به اندازه 16 هزار كيلوگرم از آن را تحمل مى كند و پيوسته در تحت فشار عجيبى است. البته چون اين فشار در برابر فشار درونى بدن خنثى مى شود براى ما ناراحت كننده نيست، در صورتى كه هيچ كس تصور نمى كند كه هوا، وزن و سنگينى داشته باشد. قبل از «گاليله و پاسكال»، اين موضوع بر همه مخفى بود و اكنون هم كه علم به صحت آن شهادت مى دهد باز هم حواس، آن را حس نمى كند.
3. كاميل فلاماريون، در كتاب «اسرار مرگ» مى گويد: «مردم در وادى جهل و نادانى زندگى مى كنند و نمى دانند كه اين تركيب جسمانى انسان نمى تواند او را به حقايقى رهبرى كند و اين حواس

[291]

پنجگانه در هر چيز او را فريب مى دهد و يگانه چيزى كه انسان را به حقايق مى رساند عقل، فكر و دقت علمى است!» سپس شروع به بيان يك، يك امورى مى كند كه حواس از درك آنها عاجز است. آنگاه محدوديت هر حسى را ثابت مى كند تا آنجا كه مى گويند: «پس نتيجه اين شد كه امروزه علم و عقل ما حكم مى كند به اين كه بعضى مسايل را (حركات ذرات، هوا، اشيا و نيروها) كه ما نمى بينيم و نمى توانيم با هيچ يك از اين حواس پنجگانه آنها را احساس كنيم. بنابراين ممكن است در اطراف ما اشيا ديگر و موجودات زنده اى وجود داشته باشند كه ما نتوانيم آنها را احساس كنيم. من نمى گويم: هست، بلكه مى گويم: ممكن است باشد، زيرا نتيجه بيانات گذشته اين شد كه ما نمى توانيم هر چه را كه احساس نكرديم، بگوييم: نيست.
پس وقتى به طور كامل و با دليل علمى بر ما ثابت شد كه حواس ظاهرى قابليت ندارند تا همه موجودات را بر ما كشف سازند، بلكه گاهى ما را فريب داده و غير حقيقت را به ما نشان مى دهند، نبايد تصور كنيم كه تمام حقيقت موجودات، منحصر است به آنچه ما احساس مى نماييم; بلكه بايد خلاف آن را معتقد باشيم و بگوييم: ممكن است موجوداتى
باشند كه ما نمى توانيم آنها را احساس كنيم، چنان كه قبل از اكتشاف ميكروب كسى خيال نمى كرد كه ميليون ها ميكروب در اطراف هر جسمى موجود باشد و زندگى هر صاحب حياتى، جولانگاه آنها قرار گيرد. نتيجه اين كه اين حواس ظاهرى قابليت اين را ندارند كه حقيقت موجودات را به ما نشان دهند و عقل و فكر ما تنها چيزى است كه دقايق را كاملا معرفى مى نمايد.(1)
4. در اينجا اين سئوال پيش مى آيد كه: چگونه بايد با عاجز بودن اسباب و ابزار طبيعى، از درك وجود خدا به وجود او ايمان آورد؟
جواب اين سئوال روشن است، زيرا همان طور كه مشروحاً بيان شد، هر موجودى را از آثار آن مى توان شناخت و درك كرد و با توجه به برهان نظم و حساب احتمالات-- كه به طور كامل در اوائل كتاب توضيح داده شد- به خوبى در مى يابيم كه موجودات، همه آثار يك منبع علم و قدرتى هستند كه اين جهان وسيع و اسرارآميز را به وجود آورده است. در ضمن برهان هاى عقلى ديگرى هست
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- (نقل از: على الطلال المذهب المادى، تأليف فريد وجدى، ج 4.)

[292]

كه ما را به وجود او كاملا آشنا مى سازد. (در گذشته به قسمتى از آنها اشاره شد.)
5. آقايان مادى ها خود نيز به موجوداتى معتقد مى شوند كه با تجربه و حس آنها را درك ننموده اند و از نظر صفات دست كمى از آنچه كه خداپرستان براى آفريدگار جهان قائلند ندارند. از جمله، «اتر» است كه گروه زيادى از دانشمندان در گذشته به آن اعقتاد داشتند، و آن را حامل امواج نور دانسته و مشكلات خود را با آن حل مى كردند. اتر در نظر آنان «موجودى غير مادى بود.(البته از نظر علوم طبيعى نه از نظر فلسفه) نه بو داشت، نه ديده مى شد و نه با حواس ديگر درك مى شد. نه آغاز داشت و نه انجام، ابدى بود و همه جاى عالم و تمام موجودات از آن پر بود و آن را مبدأ و اصل همه چيز مى دانستند ولى با هيچ حس وسيله اى قابل درك نبود!»
درست ملاحظه كنيد، يك قسمت از صفاتى را كه خداپرستان براى خدا معتقدند، اين آقايان براى اتر (يا موجود فرضى) معتقد بودند، تا آنجا كه گروهى ازدانشمندان طبيعى،(مانند: ارنست هيكل) اتر را «خداى عالم هستى» و پديد آورنده آنها مى پنداشتند، هرچند دانشمندان امروز به وجود اتر
اعتقداى ندارند.
از جمله موضوعاتى كه تا كنون نتوانسته اند آن را درك نموده و از آثارش آن را شناخته اند و هيچ كس نمى تواند وجود آن را منكر شود، مسئله حيات و زندگى است، همان طور كه در اين قسمت، كلامى از «كلود برنارد» در بحث هاى سابق نقل شد. در كتاب «فيزيولوژى حيوانى» نيز اين عبارت به نظر مى رسد:
«براى حيات تعريفى نيست ولى با مشاهده و آزمايش به آثار نشانه هاى حيات و چگونگى اين نشانه ها پى برده مى شود.» يك نفر از دانشمندان طبيعى مى گويد: «ما سلول را تجزيه و تحليل مى كنيم و مى فهميم جزء ديگرى هم دارد كه سبب دوام اين اجزاء است، اما نمى دانيم كه چيست.» ديگرى مى گويد:
«احوال حيات در واقع مثل يك درياى دور دستى است كه امواج آن ديده مى شود، ولى ما تنها از شعاع آن استفاده مى كنيم.»
اين مختصرى از گفتار دانشمندان طبيعى در مورد حيات بود كه در عين اين كه نمى توان اصل آن را انكار نمود، همگى به جهل خود نسبت به حقيقت آن اعتراف مى نماييم.
6. آنچه مسلم و بديهى است آن است كه هيچ پديده و موجودى بدون

[293]

علت، لباس وجود و هستى نخواهد پوشيد و چنانكه در فلسفه ثابت شده، انفكاك (جدايى) علت از معلول محال است، بنابراين جاى هيچ گونه بحث و ترديدى نيست در اين كه خداپرستان به علل طبيعى حوادث معتقد بوده و به نظر آنان موجودات با تأثير متقابل و روى ميزان و سنن طبيعى قرار گرفته اند، ولى علاوه بر اين، همه علل و قوانين ثابت طبيعت را متكى به يك نيروى غيبى و ماوراء طبيعى دانسته و معتقدند كه پديد آورنده آنها او (خدا) است
7.«اَلله الّذَى يُرْسِلْ الرِّياح ُفَتثُيرُ سَحاباً فَيَبْسُطُهُ فِى السَّماء كَيْفَ يَشاءُ وَ يَجْعَلُهُ كِسَفاً فَتَرى الْوَدْقُ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِه...;خداوند همان كسى است كه بادها را مى فرستد تا ابرهايى را به حركت در آورند، سپس آنهارا در پهنه آسمان آن گونه كه بخواهد مى گستراند و متراكم مى سازد; در اين هنگام دانه هاى باران را مى بينى كه از لابلاى آن خارج مى شوند;...»(1)
در اين آيه علت حركت ابر را به سوى آسمان، وزش بادها و همچنين علت طبيعى آمدن باران را بر اساس نظم و هر دو را نشانه قدرت و شناسايى خدا مى داند.
«... وَ تَرَى اْلاَرْضَ هامِدَةً فَاذا اَنْزَلْنا
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- سوره روم، آيه 48.
عَلَيْها الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ و َاَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْج بَهيج; زمين را خشك و مرده مى بينى، اما هنگامى كه آب باران بر آن فرو مى فرستيم، به حركت در مى آيد و مى رويد و از هر نوع گياهان زيبا مى روياند.»(1)
اين آيه نيز تأثير باران و آب را در روييدن گياهان و تغيير زمين، بيان نموده و آن را وسيله شناختن پروردگار قرار داده است.
و اگر خواسته باشيد به طور روشن اين حقيقت را از گفتار خداپرستان به دست آوريد به كتب دينى و اخبارى كه قدرت و عظمت خدا را از طريق علل طبيعى بيان نموده اند رجوع كنيد. اساساً از برخى جملات پيشوايان مذهبى آنچنان استفاده مى شود كه اراده خداوند بر اين است كه هر پديده و موجودى را از طريق علل و اسباب ايجاد كند، مانند: روايت مشهورى كه مى فرمايد:
«ابى الله ان يجرى الامور الاباسبابها; خدا ابا دارد كه امرى را جارى كند، مگر از طريق اسباب آن.»
8. «كپلر» - دانشمند معروف فلكى - درباره تصادف و اتفاق مى گويد: «ديروز هنگامى كه در بحر تفكر،
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- سوره حج، آيه 5.

[294]

غوطهور شده بودم، ناگهان مرا براى صرف غذا دعوت نمودند. زن جوان من سالادى را در يك طرف ميز، گذاشته بود. من به او گفتم: اگر از ابتداء خلقت عالم تا به حال، ظرف هاى فلزى، برگ هاى كاهو، دانه هاى نمك، قطرات روغن، سركه و قطعات تخم مرغ هاى پخته از هر طرف، بدون نظم و ترتيب در فضا پراكنده باشند، آيا باور مى كنى كه تصادف و اتفاق بتواند آنها را با همديگر مخلوط نموده و از اختلاط آنها چنين سالادى را ترتيب دهد؟ همسرم جواب داد: به طور يقين علاوه بر اين كه به اين خوبى نمى توانست سالادى آماده كند، به اين مطبوعى هم نمى توانست آن را تهيه نمايد.»(1)
سئوال كپلر در موقعى بوده است كه در ماه اكتبر 1604 يك ستاره بسيار درخشان در آسمان ظاهر گرديد و اين قضيه موجب تشويش خاطر دانشمندان نجومى شد، زيرا خلاف نظم كواكب به نظر مى رسيد و تا آن روز كواكب متغيّره، مطرح نشده بودند، به همين جهت با نظريه تصادف و اتفاق، وجود آن را توجيه مى كردند و برخى هم نظريه هاى ديگر. خلاصه آن كه هيچكس حاضر نبود آن را صد در صد معلول تصادف بداند و فكر عميق كپلر و سپس سئوال او از همسرش به همين جهت
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- فلاماريون;خدا در طبيعت، ص158.
بود. بعداً اين مشكل حل شد و معلوم شد كه يك نوع از كواكب در تغيير صورت هستند.(1)
9. خداپرستان به خدايى كه در خارج از عالم باشد اعتقاد ندارند، زيرا براى او مكانى نمى شناسند تا در مورد آن بحث كنند. او در همه جا هست و اراده اش بر همه چيز مسلط است.
«ستروس» از حكماى الهى معروف (1808-1874) مى گويد: «بايد دانست كه اداره اساس عالم به واسطه يك عقل كلى كه در خارج محيط عالم باشد، صورت نمى گيرد، بلكه به واسطه يك عقل كل ابدى و بدون تغيير، نيروهاى تكوينى عالم و ارتباطات آنان صورت مى گيرد.
(شرح مفصل اين مطلب در بحث «صفات خداوند» خواهد آمد.)
10. چنانكه در بحث قبل گفته شد، خداپرستان اولين طرفداران علل و اسباب طبيعى و تأثير آنها مى باشند، تا آنجا كه بعضى از محققين و بزرگان مى گويند: معجزه هم داراى علل و اسباب مخفى است كه ما نمى توانيم به حقيقت آن اسباب
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- فلاماريون; خدا در طبيعت.

[295]

و علل واقف شويم و هيچ گاه معلول بدون علت نمى شود. بنابراين هر معلول طبيعى، علل طبيعى دارد و در مورد اعجاز هم همين طور است، ولى ما هرگز علل اعجاز را درك نمى كنيم، زيرا با علل عادى فرق مى كند. (براى توضيح بيشتر به بحث «اعجاز» در ترجمه تفسير الميزان، تأليف استاد علامه طباطبايى (ره) و كتاب پيام قرآن رجوع شود.)
back pagefehrest page 
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation