داستانى عجيب از پاك عملى
عاقبة بن يزيد كه در عصر مهدى عبّاسى عهده دار قضاء بغداد بود ، يك روز به هنگام ظهر نزد خليفه شد و تقاضا كرد كه ديگرى را به جاى او در منصب قضاء بگمارد تا بى درنگ صندوق اسناد و محفظه مدارك مربوطه به ارباب دعوى و دفاع را به او تسليم كند .
مهدى چون سخن و بشنيد ، پنداشت كه يكى از رجال دولت با وى به معارضه برخاسته و او آزرده خاطر و خشمگين ساخته .
از اين رو علّت استعفايش را بخواست و گفت : اگر علّت آزردگيت اين است كه كسى با تو معارضه كرده بازگوى تا هم اكنون به تأديبش فرمان دهم . قاضى گفت : چنين اتفاقى نيفتاده است .
مهدى گفت : در اين صورت علت استعفا چيست ؟
قاضى گفت : در اين صورت علت استعفا چيست ؟
قاضى گفت : يك ماه پيش از اين دو تن از مراجعين در خصوص قضيّه اى دشوار به محضر قضا حاضر شدند و هر يك ادّله اى و شهودى بر صدق اظهارات خود در مورد نزاع اقامه كرد و حجّت ها آورد كه جاى تأمّل و درخور مطالعه و تحقيق بود .
من در برابر اين قضيه دشوار فرو ماندم ، و چندين بار تجديد جلسه كردم و اميد داشتم كه آن قضيه را به اصلاح ميان طرفين پايان بخشم ، يا بوسيله تحقيق بيشترى حقيقت امر را دريابم .
قضا را در اين ميان يكى از طرفين دعوى خبر يافته بود كه من رطب دوست دارم ، از اين رو براى جلب عواطف من در چنين موسم كه فصل نوبر رطب است ، مقدارى از بهترين قسم آن را كه من هرگز نظيرش را نديده بودم و حتّى
براى خليفه نيز در چنين فصلى ميسور نيست فراهم ساخت و با پرداختن چند درهم رشوه ، دربان سراى را بر آن داشت كه طبق رطب را نزد من آورد ، در اين هنگام دربان طبق را در برابر من بر زمين نهاد و گفت اين هديه فلان است ، من از مشاهده آن وضع سخت آزرده خاطر و خشمگين شدم ، چندان كه دربان را از خدمت براندام و ظرف رطب را به آورنده آن بازرگرداندم ولى روز ديگر چون متداعيان محضر قضا در آمدند نتوانستم آن دو را به يك چشم بنگرم و در دل خود به يك منزلت قرار دهم زيرا طبق رطب ، هر چند كه من آن را مسترد داشته بودم اثر خود را در نفس من باقى گذاشته بود .
اكنون بينديش تا اگر آن را پذيرفته بودم و كام خويش را با آن شيرين ساخته بودم حال من بر چه منوال بود ؟ !
سپس قاضى بالحنى حاكى از خشم و تأثّر گفت : در چنين روزگارى كه خلق آن بر اين گونه دستخوش فساد شده اند من بر دين خود مى ترسم و بيم آن دارم كه از سر غفلت بدام حيله ايشان در افتم و نقد ايمان و سرمايه تقواى خود را بر سر كار قضا نهم .
آنگاه قاضى از سر تضرّع گفت : مرا از بدن اين مسئوليت برهان كه خداى تو را از هر بند برهاند . و از ادامه اين خدمت معذور دار كه خداى عذرهاى تو را بپذيرد .
جامع ترين نصّى كه شروط و قيود و صلاحيت قاضى را با دقيقترين تعبير بيان كرده ، فصلى از فرمان اميرالمؤمنين (عليه السلام) به مالك اشتر است كه در آن فرمان ملكوتى و آسمانى مى فرمايد :
براى تصدى وظيفه قضا و حكومت ميان مردم ، كسى را برگزين كه به عقيده تو از همگى افراد رعيت برتر باشد ، از آن گونه شخصيت كه تراكم قضا او را به تنگنا نيفكند ، و ارباب دعوى و دفاع او را تنگ حوصله و كژ خلق نسازند و در
لغزش و خطائى كه از او سرزند اصرار نورزد و چون حقيقت امرى را بشناسد از پذيرفتن آن دلتنگ و از بازگشت به آن حقيقت آزرده خاطر نگردد ، و طاير همّتش از اوج نزاهت به حضيض طمع نگرايد و در قضا يا به آنچه در وهله نخستين و نظر سطحى بفهمد از كاوش در اعماق حقايق باز نايستد ، و به هنگام رخ دادن شبهات براى جستن حق ، پايداريش بيشتر و تمسكّ به حجّت ها فزون تر و ملامتش از آمد و شد متداعيان كمتر و در كشف حقايق امور شكيباتر و به هنگام هويدا شدن حقيقت امر در اصدار و تنفيذ حكم برنده تر باشد ، از آن كسانى كه چاپلوسى و چرب زبانى ايشان را نفريبد و تشويق و تحريض به امرى از جادّه حق منحرفشان نكند .
اين مجموعه اوصافى است كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) براى قاضى صالح ذكر مى كند و پس از آن بيان خود را با يك جمله كوتاه بر اين گونه پايان مى بخشند .
وَاُولئِكَ قَليلٌ .اى مالك چنين مردمى كه واجد همگى اين اوصاف و شرايط باشند نادر و كميابند .
زيرا در ميان نفوس بشرى كه مفطور به ضعف و غالباً گرفتار حب و بغض و در گرو شهوت و غضب و اسير خوف و طمعند كمتر نفسى قوى مى توان يافت كه خويش را از خطر دام و دانه برهاند و به اوج تقوا و قلّه نزاهت برآيد ، خاصه در عرصه قضا كه غالباً دام هاى حساس حيله و دانه هاى فريبنده رشوه اش زيركترين مرغ ها را از اوج به حضيض مى كشد و گرفتار قيد و بند مى سازد .
بهلول آن داناى آگاه و حكيم بزرگ چون از طرف هارون عباسى به منصب قضا دعوت شد و وى را براى پذيرفتن اين شغل خطير در فشار قرار داد ناگزير خود را به ديوانگى زد و بر نى پاره اى سوار شد تا كودكان در پى او افتادند .
مصادف با همين ايام مردى قسم ياد كرده بود كه ازدواج نكند مگر آنكه با نخستين كسى كه در راه ببيند در اين باره مشورت نمايد . اتفاقاً نخستين كسى كه در راه با او مواجه شد همان خردمند ديوانه نما بود .
مردم به حكم سوگندى كه ياد كرده بود قضيه خود را با او در ميان نهاد نظرش را در كار خويش بخواست ، خردمند ديوانه نما گفت : اگر دوشيزه اى را به همسرى به گزينى سراسر سود است و هيچ گونه زيانى ببار نخواهد آورد ، و اگر بيوه اى را اختيار كنى نيمى سود و نيمى زيان است ، لكن اگر زن بچّه دارى به همسرى بردارى سراسر زيان است و هيچ گونه سودى در بر نخواهد داشت .
آنگاه مركب چوبين را به جنبش آورد و گفت : از سر راه اسب من به يك سو شو كه لگد بر تو ننوازد .
مرد از مقايسه آن گفتار حكيمانه با رفتار جنون آميز در حيرت شد و از داستان او جويا گشت .
خردمندانه ديوانه نما گفت : اين گروه مى خواستند تا دين مرا تباه كنند امّا من تباهى عقل خويش را بهانه كردم تا دين خود را محفوظ دارم .
و امواج نامرئى وساوس و تسويلاتيش دستگاه حكومت عقل را از كار بازمى دارد و ديده بصيرت را چنان خيره و تيره مى كند كه از ديدن جمال حق عاجز مى ماند .
به همين مناسبت است كه در تاريخ قضائى اسلامى با سرگذشتهاى مهيّجى برخورد مى كنيم كه تحاشى و اباء شديد مردم پرهيزكار را از قبول مسئوليت قضا نشان مى دهد .
دين را با هواى نفس معامله نكردند .
خليفه دوم ، عمرو بن العاص حاكم مصر را فرمان داد تا كعب بن ضنّه را به مقام قضاء آن سامان بگمارد ، حاكم مصر چون فرمان خليفه را دريافت كرد عين
نامه را نزد كعب فرستاد . كعب چون از مضمون نامه آگاه شد گفت به خدا قسم كسى كه خداى او را از جاهليت و مهالك نجات بخشيده هرگز دوباره خويش را به آن ورطه در نمى افكند ، سپس با كمال صراحت اقتراح خليفه را ردّ كرد .
قاسم بن وليد هَمْدانى چون از طرف يوسف بن عمر حاكم عصر و ناحيه خود به قضاء فرا خوانده شد ، چاره اى جز اظهار جنون نديد و براى فرار از اين مسئوليت در ميان كوى و برزن موى ريش خود را يك سر بكند و روغن در چشمان خود ريخت و در چنين وضع و حالت نزد حاكم شد ، حاكم چون موضوع را بديد گفت : اين مرد ديوانه است و در خور مقام قضاء نيست ، سپس فرمان داد تا او را از حضور برانند !
وقتى حاكم عراق ابو قلابه را براى تصدّى كرسى قضاء بغداد فرا خواند . ابو قلابه دعوت حاكم را نپذيرفت و در پنهانى به سرزمين شام گريخت .
قضاء را در همان ايام قاضى شام از منصب خويش معزول شد و چون ابوقلابه از اين داستان خبر يافت احساس خطر كرد و از شام متوارى شد و هم چنان در بيابانها سرگردان بود تا به سرزمين يمامه درآمد و روزگارى دراز ، خويش را از انظار پوشيده داشت تا اوضاع دگرگون شد و خاطرش از خطر بياسود و بار ديگر آهنگ عراق كرد . يكى از دوستان گفت چه بودى اگر منصب قضاء مسلمانان را مى پذيرفتى تا عدالت را در ميان ايشان بكار مى بستى و از اين رهگذر اجر و ثواب مى اندوختى ابوقلابه گفت : چون شناورى به دريا درافتد تا چند ياراى شنا كردن دارد .
عبدالرحمان بن حُجْيره به سال هفتادم هجرى به كرسى قضاء مصر بنشست چون پدرش از اين انتصاب خبر يافت گفت :
( إِنَّا للهِِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ )(1) .فرزندم هلاك شد و خلق را نيز به مهلكه افكند .
قاضى شريك در روزگار مهدى عباسى بنا به اصرار او منصب قضاء را پذيرفت ، نوبتى چند براى مطالبه ماهانه خود با صرّاف شهر سخت گيرى كرد ، صرّاف گفت : تو در مقابل اين نقدينه قماش نفروخته اى كه چنين سخت مى گيرى .
شريك گفت : اى مردم قسم به خدا كالائى گران بهاتر از قماش فروخته ام اى مرد من در برابر اين نقدينه دين خود را فروخته ام ! !
اين حقايق نشان مى دهد كه مردم پرهيزكار تا چه اندازه از آلودگى به تبعات و مسئوليت هاى قضاء اجتناب و اباء داشته اند و اين اجتناب و پرهيز نه از آن جهت است كه اين مردم پارسا تصدّى قضاء را حرام مى دانسته اند زيرا مراجعه به فقه اسلامى نشان مى دهد كه مباشرت اين وظيفه واجب كفائى است ، و هرگاه در عصرى از اعصار هيچ يك از افراد مسلمين به آن قيام نكنند همگى در برابر خالق به علّت شانه خالى كردن از اين وظيفه مسئول و مؤاخد خواهند بود .
شهيد ثانى در كتاب مسالك مى فرمايد :
وظيفه قضاء از جمله واجبات كفائى است ، زيرا نظام نوع انسانى متوقّف بر آن است و چون ظلم و بيداد خواهى نخواهى هست ، پس اجتماع ناگزير از حاكمى است كه داد مظلوم را از ظالم بستاند و ديگر اين كه امر به معروف و نهى از منكر بر اين وظيفه متّرتب است .
4 ـ قول حسن
1 ـ بقره (2) : 156 .
( وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً )(1) .با مردم به نيكى سخن بگوئيد .
مورد سخن خوب و كلام نيك بنابر گفته اهل فن به وقت معاشرت و رو در روئى با مردم است .
در وقت سخن گفتن با مردم از هر صنف و طايفه اى كه باشند بايد از قول زشت و سخن نازيبا و كلامى كه در آن سبّ و ناسزا و فحش و استهزاءِ و از اين قبيل امور شيطانى است پرهيز داشت .
احترام به مردم بخصوص به براداران مؤمن دستور اكيد قرآن و پيامبر و ائمه معصومين (عليهم السلام) است .
جداً بايد از سخنى كه در غير مورد حق قلب كسى را بيازارد و دل بى گناهى را برنجاند پرهيز كرد .
از اضافه حرف زدن بايد اجتناب جست ، از سخن بى فايده بايد دورى گزيد .
كلام را بايد سنجيده گفت ، و سخن بايد براى طرف مقابل داراى نفع دنيائى يا آخرتى يا معنوى و يا اخلاقى باشد .
قرآن مجيد از سخن ناروا و سخنى كه دل را بيازارد ، و قولى كه در آن توهين به افراد يا مسخره كردن مردم باشد ، بطور جدّ همه را نهى مى نمايد .
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ يَسْخَرْ قَوْمٌ مِن قَوْم عَسَى أَن يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَلاَ نِسَاءٌ مِن نِسَاء عَسَى أَن يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَلاَ تَلْمِزُوا أَنفُسَكُمْ وَلاَ تَنَابَزُوا بِالاَْلْقَابِ بِئْسَ الاْسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الاِْيَمانِ وَمَن لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ1 ـ بقره (2) : 83 .
الظَّالِمُونَ )(1) .اى اهل ايمان هرگز نبايد قومى قوم ديگر را مسخره و استهزاء نمايند ، شايد آن قومى كه مسخره مى كنيد بهترين مؤمنان باشند و نيز بين زنان با ايمان قومى ، ديگرى را مسخره نكند كه بسا آن قوم بهترين زنانند و هرگز عيب جوئى از همدينان خود نكنيد و با نام و لقب هاى زشت هم ديگر را نخوانيد كه پس از ايمان به خدا نام فسق بسيار زشت است كه مؤمن مصداق آن شود ، و هر كه از فسق و گناه به درگاه حق توبه نكند ستمكار است .
راستى عجيب است ، آنان كه در سخن گفتن اهل مراقبت و مواظبت و محاسبه نيستند ، و در اداى سخن خود را آزاد مى دانند به فرموده قرآن مجيد ظالم و ستم پيشه اند ، و در آيات قرآن مجيد وارد است كه خداوند ستمكاران را دوست ندارد .
در زمينه سخن گفتن روايات بسيار مهمّى در كتب معتبر حديث مانند من لا يحضر ، كافى ، وسائل ، وافى ، محجّة البيضاء فيض بزرگوار آمده كه به پاره اى از آن روايات به نقل كتاب ميزان الحكمه از باب لزوم اشاره مى شود .
اَخَذَ رَجُلٌ بِلِجامِ دابَّةِ رَسُولِ اللهِ فَقالَ : يا رَسُولَ اللهِ أىُّ الاَْعْمالِ اَفْضَلُ ؟فَقالَ : اِطْعامُ الطَّعامِ وَاِطْيابُ الْكَلامِ .
مردى مهار دابّه رسول خدا را گرفت و گفت : اى رسود خدا كدام عمل بالاتر است ؟ حضرت فرمود : خوراندن غذا دستگيرى از مستمندان و دردمندان و بيچارگان » و سخن پاكيزه گفتن .
ثَلاثٌ مِنْ اَبْوابِ الْبِّرِ ، سَخاءُ النَّفْسِ ، وَطيبُ الْكَلامِ ، وَالصَّبْرُ عَلَى الاْذى :سه چيز از دردهاى نيكوئى است : سخاوت ، پاكيزگى كلام ، تحمل بر آزار .
1 ـ حجرات (49) : 11 .
پيامبر بزرگ فرمود : در بهشت غرفه هائى است كه ظاهرش از باطنش و باطنش از ظاهرش ديده مى شود ، ساكنين آن غرفه ها از امّت من آنانند كه متصف به اين اوصافند :
پاكى سخن ، اطعام طعام ، افشاء سلام ، ادامه روزه ، نماز شب به وقتى كه مردم درخوابند .
در توضيح آيه قُولُوا للنّاس حُسْناً فرمود : با مردم آنگونه بگوئيد كه دوست داريد در حق شما گفته شود .
عَنْ سُلَيْمانَ بْنِ مِهْرانَ قالَ : دَخَلْتُ عَلَى الصّادِقِ وعِنْدَهُ نَفَرٌ مِنَ الشّيعَةِ فَسَمِعْتُهُ وَهُوَ يَقُولُ : مَعاشِرَ الشّيعَةِ كُونُوا لَنا زَيْناً وَلا تَكُونُوا عَلَيْنا شَيْئاً ، قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً ، وَاحْفَظُوا اَلْسِنَتَكُمْ ، وَكُفُّوها عَنِ الْفُضُولِ وَقَبيحِ الْقَوْلِ :سليمان بن مهران مى گويد : بر حضرت صادق (عليه السلام) وارد شدم عده اى شيعه نزد آن حضرت بودند . شنيدم فرمود : زينت ما باشيد ، و موجب وهن ما نگرديد .
با مردم سخن خوب بگوئيد ، زبان را حفظ كنيد ، و زبان را از زيادى سخن و كلا م قبيح نگهداريد .
اَلْقَوْلُ الْحَسَنِ يُثْرى الْمالَ ، وَيُنْمِى الرِّزْقَ ، وَيُنْسِئُ فِى الاَْجَلِ وَيُحَبِّبُ اِلَى الاَْهْلِ وَيُدْخِلُ الْجَنَّةَ .حضرت فرمود : قول حسن را منافعى است : مال را زياد مى كند ، رزق و روزى را مى روياند ، مرگ را بتأخير مى اندازد ، آدمى را محبوب اهلش مى كند و باعث ورود به بهشت مى شود .
اَلْكَلامُ ثَلاثَةٌ فَرابِحٌ وَسالِمٌ وَشاحِبٌ ، فَاَمَّا الرّابِحُ فَالَّذى يَذْكُرُاللهَ وَاَمَّا السّالِمُ فَالَّذى يَقُولُ ما اَحَبَّ اللهُ ، وَاَمَّا الشّاحِبُ فَالَّذى يَخوضُ فِى النّاسِ .كلام سه نوع است : رابح ، سالم ، شاحب : رابح ذكر خداست ، سالم گفتار محبوب خداست ، شاحب سخنى است كه در بين مردم سرگرمى آورد و آنان را از حق و حقيقت غافل كند .
قالَ عَلىٌّ (عليه السلام) : اَلْكَلامُ كَالدَّواءِ قَليلُهُ يَنْفَعُ وَكَثيرُهُ قائِلٌ .على (عليه السلام) فرمود : سخن مانند دو است . كم آن با منفعت و زيادش كشنده است .
در روايت مهمّى آمده از حضرت سجّاد (عليه السلام) پرسيدند ، كداميك از سكوت و كلام بهتر است ؟ حضرت فرمود هر كدام را آفاتى است . وقتى هر دو از آفت سالم باشند گفتار از سكوت بهتر است .
عرضه داشتند چگونه : فرمود خداى عزوجل انبياء و اوصيا را به سكوت نفرستاد ، بلكه آمدند تا بگويند ، بهشت معلول سكوت نيست ، ولايت حق محصول سكوت نمى باشد ، با سكوت رهائى از جهنم معنا ندارد ، بلكه بهشت و آزادى از عذاب و كسب ولايت حق به سخن است .
سِبابُ الْمُؤْمِن فُسُوقٌ وَقِتالُهُ كُفْرٌ .زشت گفتن به مؤمن فسق و جنگ با او كفر است ، و در دنباله روايتى ديگر مى فرمايد غيبت او معصيت خداست .
اِنَّ اللهَ يُبْغِضُ الْفاحِشَ الْمُتَفَحِّشَ .رسول اسلام فرمود : خداوند بدگوى زشت زبان را دشمن دارد .و نيز فرمود :
اَلْجَنَّةُ حَرامٌ كُلِّ فاحِش اَنْ يَدْخُلَها .دخول در بهشت به هر زشت گوئى حرام است ، و نيز فرمود :
بهشت بر هر فحش دهنده زشت گوى كم حيا كه پروا ندارد چه مى گويد و در حقّش چه مى گويند حرام است .
اَلْفُحْشُ وَالْتَّفَحُّشُ لَيْسا مِنَ الاِْسْلامِ .
نبى اكرم فرمود : زشت گفتن و ناسزاگوئى از اسلام نيست .و نيز فرمود :
لَوْ كانَ الْفُحْشُ خَلْقاً لَكانَ شَرَّ خَلْقِ اللهِ .« اگر فحش مخلوق بود از بدترين خلق خدا بود » .
با توجه به آيات قرآن مجيد ، و اين همه روايات پر ارزش لازم است همه ما در سخن گفتن كمال مراعات را داشته و از هر جهت ادب در سخن را رعايت كنيم تا مردم از شرّ زبان ما در امان بمانند و ما هم از شرّ عذاب قيامت در پناه خدا قرار بگيريم .
امام عسكرى (عليه السلام) در باب قول حسن مى فرمايد :
قُولُوا لِلنّاسِ كُلِّهِمْ حُسْناً مُؤْمِنِهِمْ وَمُخالِفِهِمْ .(1) .« با مردم نيك بگوئيد چه مؤمن آنان چه مخالفشان ، سپس حضرت مى فرمايند » .
نيك گفتن با مؤمن گشاده روئى با آنان و با مخالف علّت جذب ايشان است ، چنانچه اميدى به جذب آنان نباشد اثر نيك گوئى ايمنى شما و برادران مؤمن از شرّ آنهاست .
الهى شرّ زبان و خطر اين عضو چه بزرگ است ، خداوندا ما از زبان خود كمتر محافظت مى كنيم ، و اگر زندگى ما اينگونه به پايان برسد بدون شك دچار خسران و در قيامت كبرى گرفتار عذاب اليم خواهيم شد ، الهى از باب كرم و لطف و از در مرحمت و رأفت و از طريق عنايت و محبت دست ما ضعيفان را
1 ـ سفينة البحار : 2/454 .
بگير و اين بيچارگان را از غفلت و افتادن در ورطه هلاكت چه در دنيا و چه در آخرت محافظت فرما كه ما را يار و ناصرى و مددكار و ياورى جز وجود مقدس تو نيست .
اى روان آفرين پاينده *** تو خداوند ما و ما بنده
از درون و برون فراز و فرود *** سال و مه با تو در نمّاز و درود
زين جهانى نهاد و گر دونى *** نه كمى در تو و نه افزونى
هر چه پاينده هر چه آن پويان *** همه نزديكى تو را جويان
هر چه خاموش و هر چه گوينده *** همه اندر ره تو پوينده
اى بظاهر شبان اين رمه تو *** وى بباطن حقيقت همه تو
جان و دل هر دو خاك درگه تو *** عشق و دين هر دو ره رو ره تو
هر چه جوئيم از آن برونى تو *** هر چه گوئيم از آن فزونى تو
كى رسد پيش عقل بيننده *** آفريده در آفريننده
هيچ كس را بخر گهت ره ته *** از تو كس هم بجز تو آگه نه
هر چه پيدا و هر چه پنهان است *** بر تو و وحدت تو برهان است
آمدت چون ازل طلب كارى *** قدمت چون حدث پرستارى
ذات تو خالق وجود و عدم *** فيض تو باعث حدوث و قدم
بنده هر چند پرگنه باشد *** وزگنه نامه اش سيه باشد
مى نبايد شدن زحق نوميد *** كو كند نامه سياه سپيد
هر كه او سوى حق گذر آرد *** حقش از هر بلا نگه دارد
چون بدو وا گذاشتى كارت *** شود آسان تمام دشوارت
گر تو خواهى كه مرغ لاهوتى *** رهد از حبس نفس ناسوتى
جذبه اى جوى ثات رسته كند *** از تو اين بندها گسسته كند
هر سخن كان زذكر خالى سهو *** هر خموشى زفكر عارى لهو
5 ـ قول احسن
در زمينه قول احسن آياتى در قرآن مجيد بدين پايه قرائت مى كنيم :
( وَقُل لِعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلاِْنسَانِ عَدُوّاً مُبِيناً )(1) .به بندگانم بگو به وقت تكلّم ، سخن برتر را بر زبان آرند ، كه شيطان بوسيله كلام زشت ميان شما دشمنى و فساد برانگيزد ، و دشمنى شيطان با انسان واضح و آشكار است .
( وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّن دَعَا إِلَى اللهَ وَعَمِلَ صَالِحاً وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ )(2) .و چه كسى گفتارش نيكوتر از كسى است كه دعوت به خدا مى كند و عمل صالح بجا مى آورد و به حقيقت مى گويد كه من تسليم حقّم ؟
( الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللهُ وَأُولئِكَ هُمْ أُولُوا الاَْلْبَابِ )(3) .آن بندگان كه چون سخن بشنوند ، نيكوترين آن را پيروى كنند ، ايشانند كه خداوند آنان را هدايت كرده و هم آنان در حقيقت اهل مغز و خردند .
از آيات ذكر شده در قول احسن استفاده مى شود كه مورد قول احسن در يك مرحله در گفتگوى با مردم است ، به اين معنى كه خداوند از انسان مى خواهد در برخورد با مردم به وقت حرف زدن بهترين سخن و نيكوترين كلام را انتخاب كند .
1 ـ اسرا (17) : 53 .
2 ـ فصلت (41) : 33 .
3 ـ زمر (39) : 18 .
در مرحله ديگر قول احسن به وقت هدايت بايد بكار گرفته شود ، به اين معنى كه وقتى انسان در مقام دستگيرى از گمراه برآمد لازم است وى را با بهترين كلام كه همان كلام خدا و انبياء و ائمه معصومين است به شاهراه سعادت و سلامت هدايت كند .
در مرحله ديگر قول احسن در ميان تمام اقوال قرآن مجيد است كه در تمام پهنه هستى قول نيكوتر و صادق تر و محكم تر و بهتر و برتر از قول خدا نيست .
چقدر عالى است كه انسان با قرآن مجيد ، با تمام وجود انس و رفاقت پيدا كند در حدتى كه در تمام شئون زندگى قولى غير از قول قرآن نداشته باشد به اين معنى كه هر چه مى خواهد بگويد با ترازوئى چونه قرآن بسنجيده ، آنگاه بگويد ، يا به اين معنى كه در سخن گفتن با مردم جز با آيات كتاب حق با برنامه ديگر منظورش را اظهار ندارد ، و اين كار مشكلى نيست ، چنانچه در كتاب هاى حديث و تاريخ از اين نمونه زياد ذكر شده است .
داستانى عجيب از انسانى عجيب
از ابوالقاسم قشيرى نقل شده كه : در باديه زنى را تنها ديدم گفتم كيستى جواب داد :
( وَقُلْ سَلاَمٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ )(1) .از قرائت آيه فهميدم كه مى گويد اوّل سلام كن سپس سؤال كن كه سلام علامت ادب و وظيفه وارد بر مورود است .
به او سلام كردم و گفتم در اين بيابان آن هم با تن تنها چه مى كنى ؟ پاسخ داد :
1 ـ زخرف (43) : 89 .
( مَن يَهْدِ اللهُ فَمَا لَهُ مِن مُضِلٍّ )(1) .از آيه شريفه دانستم راه را گم كرده ولى براى يافتن مقصد به حضرت حق جلّ و علا اميدوار است .
گفتم جنّى يا آدم ؟ جواب داد :
( يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِد )(2) .از قرائت اين آيه درك كردم كه از آدميان است .
گفتم از كجا مى آئى ؟ پاسخ داد :
( يُنَادَوْنَ مِن مَكَان بَعِيد )(3) .از خواندن اين آيه پى بردم كه از راه دور مى آيد .
گفتم كجا مى روى ؟ جواب داد :
( وَللهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً)(4) .فهميدم قصد خانه خدا دارد .
گفتم چند روز است حركت كرده اى ؟ پاسخ داد :
( وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّام )(5) .فهميدم شش روز است از شهر خود حركت كرده و بسوى مكه معظّمه مى رود ، پرسيدم غذا خورده اى ؟ جواب داد :
1 ـ زمر (39) : 37 .
2 ـ اعراف (7) : 31 .
3 ـ فصلت (41) : 44 .
4 ـ آل عمران (3) : 97 .
5 ـ ق (50) : 38 .
( لاَ يُكَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا )(1) .فهميدم كه به اندازه من در مسئله حركت و تند روى قدرت ندارد ، به او گفتم بر مركب من در رديف من سوار شو تا به مقصد برويم پاسخ داد :
( لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللهُ لَفَسَدَتَا )(2) .معلومم شد كه تماس بدون زن و مرد در يك مركب يا يك خانه يا يك محل موجب فساد است ، به همين خاطر از مركب پياده شدم و به او گفتم شما به تنهائى بر مركب سوار شو ، چون بر مركب قرار گرفت گفت :
( سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ )(3) .چون اين آيه را قرائت كرد فهميدم در مقام شكر حق برآمده و از عنايت خداوند عزيز ، سخت خوشحال است .
وقتى به قافله رسيديم گفتم در اين قافله آشنائى دارى جواب داد :
( وَمَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ )(4) .( يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّة )(5) .
( يَامُوسَى إِنِّي أَنَا اللهُ )(6) .( يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الاَْرْضِ )(7) .
از قرائت اين چهار آيه دانستم چهار آشنا به نامهاى محمد و يحيى و موسى و داود در قافله دارد .
1 ـ بقره (2) : 286 .
2 ـ انبيا (21) : 22 .
3 ـ زخرف (43) : 13 .
4 ـ آل عمران (3) : 144 .
5 ـ مريم (19) : 12 .
6 ـ قصص (28) : 30 .
7 ـ ص (38) : 26 .
چون آن چهار نفر نزديك آمدند ، اين آيه را خواند :
( الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا )(1) .فهميدم اين چهار نفر پسران اويند ، به آنان گفت :
( يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الاَْمِينُ )(2) .از قرائت اين آيه فهميدم به فرزندانش مى گويد به اين مرد زحمت كشيده امين مزد بدهيد ، چون فرزندانش به من مقدارى درهم و دينار دادند و او حس كرد كم است اين آيه را خواند :
( وَاللهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ )(3) .يعنى به مزد او اضافه كنيد .
از وضع آن زن ، سخت به تعجّب آمده بودم به فرزندانش گفتم اين زن با كمال كه نمونه او را نديده بودم و نشنيده بودم كيست جواب دادند : اى مرد اين زن حضرت فضّه خادمه حضرت زهرا سلام الله عليهاست كه بيست سال است خارج از قرآن سخن نگفته ! !
آرى قرآن احسن سخن و احسن قصص و احسن قانون است كه هر كس در تمام امور زندگى هماهنگ با اين كتاب باشد داراى احسن قول و احسن عمل و احسن اخلاق و احسن اجر و مزد است .
6 ـ قول كريم
1 ـ كهف (18) : 46 .
2 ـ قصص (28) : 26 .
3 ـ بقره (2) : 261 .
( وَقُل لَهُمَا قَوْلاً كَرِيماً )(1) .و با هردوى آنان با اكرام و احترام سخن بگو .
مورد و محل قانون كريم به وقت برخورد با پدر و مادر است كه در اين زمينه بخواست حضرت حق در شرح باب هفتاد و يكم مصباح الشريعه به تفصيل مطالب پر ارزشى از آيات و روايات خواهد آمد .
7 ـ قول ليّن
( اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى * فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى )(2) .اى موسى و هارون به رسالت از جانب من به سوى فرعون بشتابيد ، كه او سخت به راه طغيان رفته و با او با كمال نرمى و آرامى سخن بگوئيد ، باشد از خواب غرور و غفلت بيدار گشته و متذكّر شود و خدا ترس گردد .
از آيه شريفه به روشنى معلوم مى شود كه جاى قول ليّن به وقت برخورد با مردم طاغى و ياغى است ، كه شايد با وزش نسيم قول لين از طغيان و ياغيگرى آنان كاسته شود و به راه حق و حقيقت بازگردند ، كه اگر از ابتداى امر با خشونت با آنان برخورد شود ، به طغيان آنان افزوده گردد و نتيجه اى از امر به معروف و نهى از منكر حاصل نشود .
واعظ اگر چه امر بمعروف واجب است *** طورى بكن كه قلب گنهكار نشكند
متاب اى پارسا روى از گنهكار *** به بخشايندگى در وى نظر كن
اگر من ناجوانمردم به كردار *** تو بر من چون جوانمردان گذر كن
1 ـ اسرا (17) : 23 .
2 ـ طه (20) : 43 ـ 44 .
در اين زمينه لازم است برخورد قرآن مجيد را كه در حقيقت برخورد حضرت حق است با گنهكاران و طاغيان دقت كنيد ، تا راه برخورد با اهل معصيت در مرحله اوّل امر به معروف و نهى از منكر بر شما روشن شود .
قرآن چون مردم معصيت كار را دعوت مى كند ، در دعوت خود به آنان نويد رحمت و آمرزش مى دهد ، باشد كه با آن نويد دل سخت آنان نرم گردد و به خدا بازگشته با اهل ايمان برادر و همراه و هم سنگر شوند .
اسلام عزيز تا جايى كه جاى جذب است اگر چه يك نفس بيشتر از اهل گناه نمانده باشد در مقام جذب است ، چون ببيند اهل طغيان بقول معروف به هيچ صراطى مستقيم نمى شوند ، آن وقت دل از آنان برداشته و ايشان را دفع مى كند .
اسلام به هيچ عنوان اجازه دفع مؤمن و مسلمان را از طرف مؤمن نمى دهد ، و هر كس مؤمن و مسلمانى را دفع كند در حقيقت خدا را دفع كرده و از هوا و هوسش پيروى نموده ، و بعبارت ديگر به اخلاق بت پرستان درآمده كه آنان تا در بت پرستى اند در مقام دفع حق و حقيقت اند .
8 ـ قول ايمان
( قُولُوا آمَنَّا بِاللهِ )(1) .از آيات قرآن و روايات بسيار مهّم كتب حديث استفاده مى شود كه ايمان مركب از سه پيكره است .
1 ـ ايمان به قلب .
2 ـ عمل به اعضاء .
3 ـ ابلاغ به زبان .
1 ـ بقره (2) : 136 .
چون از طريق كسب علم و معرفت دل آدمى به نور ايمان روشن شد ، و اعتقاد به خدا و قيامت و حقايق الهيه در قلب استوار گشت ، و اين ايمان بوسيله اعضاء بدن به مرحله عمل آمد ، و مسائل الهى در هر شرطى از شرائط بوسيله زبان ابلاغ گشت ، آدمى به حقيقت مؤمن شده و داراى ارزش الهى گشته .
وظيفه زبان در هر حال ابلاغ مسائل ايمانى در جامعه و در خانواده و در هر محلّ و منزلى است ، و خوددارى از بيان حقايق الهى از ضعف ايمان و يا علّتش ترس است ، ترسى كه از حالات شيطانى و از امراض روحى و روانى است .
اگر مسئله ابلاغ ايمان بوسيله زبانهاى پاك مردان را حق نبود ، از فرهنگ سعادت بخش الهى در صحنه حيات اجتماعى و خانوادگى خبرى نبود .
اين زبان ياران حق بود كه ضامن تداوم دين خدا در بستر تاريخ گشت ، گرچه در كنار اين گونه زبان سرهاى پرشور اولياى خدا به دار رفت ، كه اين دار براى آنان مقام الهى و اين مرگ براى اولياى الهى جز شهادت در راه دوست چيزى نبود .
چه زبانى از زبان انبيا و ائمه و اوليا و مردانى چون حجر بن عدى و رشيد هجرى و ابوذر غفارى و ميثم تمّار و . . . بالاتر و برتر كه اين زبانها چراغ پر فروغ الهى فرا راه حيات همه انسانها تا روز قيامت و صبح محشر است .
اينان روز و شب ، وقت و بىوقت ، آن به آن ، لحظه به لحظه ، سخنى جز حق و ذكرى بجز ذكر يار ، و يادى جز ياد دوست و حرفى جز حرف هدايت و كلامى جز كلام عشق نداشتند .
به قول حكيم بزرگوار ، عارف نامدار ، عاشق شوريده ، فيض بزرگوار :
شبها حديث زلف تو تكرار مى كنم *** تسبيح روز وصل تو بسيار مى كنم
چون دم زند صباح زانوار طلعتت *** جان را زعكس روى تو گلزار مى كنم
از پاى تا بسر همه تن ديده مى شوم *** جان را بديده قابل ديدار مى كنم
از غمزه نگاه تو بيهوش مى شوم *** دل را زچشم مست تو هشيار مى كنم
عكس تو چون در آئينه دل درآيدم *** بى خود حديث واحد قهار مى كنم
ترجيع بند هر سخنم ذكر خير تست *** در هر كلام نام تو تكرار مى كنم
با مردمان حديث تو گويم در انجمن *** تنها حديث با در و ديوار مى كنم
گيرم سناى دل زسنا برق روى تو *** دريوزه اى زقاسم انوار مى كنم
غم را بياد روى تو از سينه مى برم *** دم را به ذكر موى تو عطار مى كنم
شب را بياد زلف تو مى آورم به روز *** چون روز شد ستايش رخسار مى كنم
آهنگ من چو كرد بر آهنگ مى زنم *** دل را زغم به ناله سبك بار مى كنم
گر سرّ من به غير نگويد رفيق من *** زودش به لطف خازن اسرار مى كنم
هر كس كه گوش جان به سخن هاى من دهد *** او را به صور موعظه بيدار مى كنم
هر كار خوب را كه زكردار عاجزم *** تحسين هر كه كرد به گفتار مى كنم
پنهان كن از خلايق اگر عاشقى كنى *** با فيض هم مگوى كه اين كار مى كنم
9 ـ قول سديد
محلّ و مورد قول سديد در دوجاست : يكى در صحنه با عظمت رعايت تقوا و ديگر در برخورد با يتيمان مردم ، آنجا كه مربوط به رعايت تقواست در سوره ى احزاب آمده :
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَقُولُوا قَوْلاَ سَدِيداً )(1) .اى اهل ايمان از خدا پروا كنيد و گفتار خود را گفتار درست و اصلاحى قرار دهيد .
و آنجا كه مربوط به برخورد با يتيمان مردم است ، و انسان لزوماً بايد از مكافات عمل بترسد چرا كه ممكن است از خود او يتيم برجاى ماند ، و هر كسى طبيعتاً علاقه مند است با يتيمانش بخوبى رفتار شود ، و اگر چنين بخواهيد پس با يتيمان ديگران بايد بخوبى برخورد نمائيد . در سوره ى مباركه ى نساء مى فرمايد :
( وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافاً خَافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللهَ وَلْيَقُولُوا قَوْلاً سَدِيداً )(2) .1 ـ سوره ى احزاب (33) : آيه ى 70 .
2 ـ سوره ى نساء (4) : آيه ى 9 .
و بايد مردم از مكافات عمل بترسند « با يتيمان مردم سخن بدرستى و اصلاح گويند . » كه مى ترسند كودكان ناتوان از آنها باقى مانده زيردست مردم شوند ، پس بايد از خدا پروا كنند و سخن درست گفته راه عدالت پويند .
10 ـ قول معروف
محل قول معروف در مرحله ى اوّل در رابطه ى با سفيهان و در مرحله ى بعد با اقوام ميت و ايتام و مساكين است .
قرآن مجيد در اين زمينه مى فرمايد :
( وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللهُ لَكُمْ قِيَاماً وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً )(1) .اموالى كه خداوند قوام زندگى شما را بر آن مقرر داشته به تصرف سفيهان ندهيد ، و از مالشان به اندازه ى نفقه و لباس به آنها دهيد و در گفتار با آنان قول خوش داشته باشيد .
( وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُم مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً )(2) .و چون در تقسيم تركه ميت از خويشان ميت و يتيمان و فقيران حاضر آيند مقدارى از آن مال به ايشان بپردازيد و در گفتار خود با آنان قول خوش داشته باشيد .
1 ـ سوره ى نساء (4) : آيه ى 5 .
2 ـ سوره ى نساء (4) : آيه ى 8 .
11 ـ قول ميسور
مورد قول ميسور وقتى است كه انسان دستش از مال دنيا تهى است . ولى بخاطر آبرومندى انسان از هر طرف براى كمك گرفتن به آدمى مراجعه مى نمايند ، ولى انسان از رفع نياز آنان عاجز است ، در اين صورت با گفتار مؤدبانه و عاشقانه و محبت آميز و بقول قرآن با قول ميسور بايد دل آنان را خوش و با چهره ى گشاده با آنان روبرو شد ، بنحوى كه با رضا و خوشنودى از انسان جدا گردند .
( وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَة مِن رَّبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّيْسُوراً )(1) .و چنانچه از ارحام فقير و افتاده و از راه مانده بخاطر نداريت در حاليكه نسبت به آينده اميد به رحمت حق دارى نتوانى دستگيرى كنى و از آنان اداى حق نمائى با گفتار خوش و شيرين زبانى آنها را دلشاد كن .
اين ها بود نمونه اقوالى كه قرآن مجيد نقل كرد و يا به آنها دستور داد ، كه هركس در برخورد بهر موردى بايد قول مربوط به آن مورد را بكار گيرد ، تا از نظر زبان و نحوه ى سخن گوئى و دچار گناه نگشته و بتواند رضا و خوشنودى حضرت حق را بدست آورده و مردم را از هر قوم و دسته و هر طبقه و صنفى كه هستند از شرّ زبان خويش آسوده و سالم نگه دارد ، كه زبان بجاى خودش بهترين وسيله ى نجات و شيرين تر نعمت ، و در غير موردش بدترينِ وسيله ى هلاك و تلخ ترين عضو وجود آدمى است .
وَكَذلِكَ لا مَعْصِيَةَ اَشْغَلُ عَلَى الْعَبْدِ وَاَسْرَعُ عُقوبَةً عِنْدَ اللهِ وَاَشَدُّها مَلامَةً وَاَعْجَلُها سَأْمَةً عِنْدَ الْخَلْقِ مِنْهُ .1 ـ سوره ى اسرا (17) : آيه ى 28 .
وَاللِّسانُ تَرْجُمانُ الضَّميرِ وَصاحِبُ خَبَرِ الْقَلْبِ وَبِهِ يْنكْشَفِ ما فى سِرِّ الْباطِنِ وَعَلَيْهِ يُحاسَبُ الْخَلْقُ يَوْمَ الْقِيامَةِ .امام صادق (عليه السلام) در دنباله ى كلام هدايت بخش خود مى فرمايد ، هيچ معصيتى از نظر سرگرم كنندگى و سرعت در ايجاد عقوبت در پيشگاه حق و شدّت ساختن ملامت ، و دلگير كننده تر در بين مردم همانند سخن نيست .
سخن مترجم درون و مخبر قلب ، و آشكار كننده ى سرّ است ، و در قيامت صاحب سخن از طرف حضرت حق به محاسبه ى دقيق كشيده خواهد شد .
راستى هركس بايد از دست زبانش به فرياد آيد ، و به پيشگاه حضرت ربوبى از شرّ اين عضو خطرناك بنالد .
غزالى و فيض بزرگوار در « احياء علوم الدين » و « محجة البيضاء » براى زبان نزديك به بيست گناه و آفت شمرده اند ، كه هركدامش براى هلاكت و نابودى انسان و خراب كردن بناى سعادت آدمى كافى است ، و اين گناهان بر زبان سخت و دشوار نيست و براى هر كسى به راحت ترين وجهى آلوده شدن به هريك از اين گناهان بزرگ آسان است .
1 ـ سخن بى فايده و بى معنى .
2 ـ زيادى در كلام .
3 ـ خوض در باطل گوئى .
4 ـ مراء و مجادله .
5 ـ گفتار به دشمنى و خصومت .
6 ـ تصنّع و تكلّف در گفتار و به سجع و قافيه سخن گفتن بنحوى كه مستمع نفهمد ، براى خودنمائى و خودستائى .
7 ـ فحش و سبّ و بذاء .
8 ـ لعن بى مورد .
9 ـ غنا و شعر باطل .
10 ـ مزاح بيجا بنحوى كه دل مردم را بيازارد .
11 ـ مسخره و استهزاء .
12 ـ افشاء سرّ .
13 ـ وعده ى دروغ .
14 ـ كذب .
15 ـ غيبت .
16 ـ دو بهم زنى .
17 ـ گفتار به دوروئى و نفاق .
18 ـ مدح و ذم بى مورد و بى جا .
19 ـ ورود به امور تخصّصى بدون داشتن تخصّص بخصوص در معارف الهى .
20 ـ سؤال بيجا و بى مورد .
وَالْكَلامُ خَمْرٌ يُسْكِرُ الْقُلوبَ وَالْعُقولَ ماكانَ مِنْهُ لِغَيْرِ اللهِ . وَلَيْسَ شَىْءٌ اَحَقَّ بِطُولِ السِّجْنِ مِنَ اللِّسانِ .قالَ بَعْضُ الْحُكَماءِ : اِحْفَظْ لِسانَكَ عَنْ خَبيثِ الْكَلامِ وَفى غَيْرِهِ لاتَسْكُتْ اِنِ اسْتَطَعْتَ .
فَاَمَّا السَّكينَهُ وَالصَّمْتُ فَهِىَ هَيْئَةٌ حَسَنَةٌ رَفيعَةٌ مِنْ عِنْدِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ لاَِهْلِها وَهُمْ اُمَناءُ اَسْرارِهِ فى اَرْضِهِ .امام صادق (عليه السلام) در پايان روايت مى فرمايد : كلام باطل و بيهوده همانند شراب موجب بيهوشى و مرض قلب است ، و چيزى به طول زندان مستحق تر از زبان نيست .
بعضى از حكما گفته اند : زبانت را از كلام آلوده حفظ كن و در غير آن اگر قدرت دارى سخن بگو .
وقار و سكوت و به تعبير ديگر آرميدگى و خاموشى صفت خوب و خوشآيند است و دو واقعيت الهى است ، اهل اين دو صفت اُمناء و حافظان اسرار حق در روى زمين اند .
مسئله ى با اهميت صمت در شرح حديث بيست و هفتم بنحو تفصيل توضيح داده شد ، مى توانيد به آن باب مراجعه كرده و عظمت و اهميت آن مسئله را در آن فصل ملاحظه فرمائيد .