بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 10, استاد حسین انصاریان ( )
 
 

بخش های کتاب

     1 - عرفان اسلامي جلد دهم
     10 - عرفان اسلامي جلد دهم
     11 - عرفان اسلامي جلد دهم
     12 - عرفان اسلامي جلد دهم
     13 - عرفان اسلامي جلد دهم
     14 - عرفان اسلامي جلد دهم
     2 - عرفان اسلامي جلد دهم
     3 - عرفان اسلامي جلد10
     4 - عرفان اسلامي جلد دهم
     5 - عرفان اسلامي جلد دهم
     6 - عرفان اسلامي جلد دهم
     7 - عرفان اسلامي جلد دهم
     8 - عرفان اسلامي جلد دهم
     9 - عرفان اسلامي جلد دهم
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد دهم
 

 

 
 

باب شصتم

در مدح عفو است

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

اَلْعَفْوُ عِنْدَ الْقُدْرَةِ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلينَ وَالْمُتَّقينَ .

وَتَفْسيرُ الْعَفْوِ اَنْ لا تُلْزِمَ صاحِبَكَ فيما اَجْرَمَ ظاهِراً وَتنْسى مِنَ الاْصْلِ ما اَصَبْتَ مِنْهُ باطِناً وَتَزيدُ عَلَى الاِْخْتياراتِ اِحْساناً .

وَلَنْ يَجِدَ اِلى ذلِكَ سَبيلاً اِلاّ مَنْ قَدْ عَفَى اللهُ تَعالى عَنْهُ وَغَفَرَ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَما تَأَخَّرَ وَزَيَّنَهُ وَاَلْبَسَهُ مِنْ نورِ بَهائِهِ لاَِنَّ الْعَفْوَ وَالْغُفْرانَ صِفَتانِ مِنْ صِفاتِ اللهِ تَعالى اَوْدَعَهُما في اَسْرارِ اَصْفِيائِهِ لِيَتَخَلَّقُوا مَعَ الْخَلْقِ بِاَخْلاقِ خالِقِهِمْ وَجاعِلِهِمْ كَذلِكَ .

قالَ اللهُ تَعالى : ( وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلاَ تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللهُ لَكُمْ وَاللهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ) .

وَمَن لا يَعْفُوَ عَنْ بَشَر مِثْلِهِ كَيْفَ يَرْجُو عَفْوَ مَلِك جَبّار ؟ وقال (صلى الله عليه وآله) حاكياً عَنْ رَبِّهِ يَأْمُرُهُ بِهذهِ الْخِصالِ قالَ : صِلْ مَنْ قَطَعَكَ ، وَاعْفُ عَمَّنْ ظَلَمَكَ وَاَعْطِ مَنْ حَرَمَكَ وَاَحْسِنْ اِلى مَنْ اَساءَ اِلَيْكَ .

وَقَدْ اَمَرَنا بِمُتابَعَتِهِ بِقَولِهِ تَعالى : ( وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا ) .

وَالْعَفوُ سِرُّ اللهِ في قُلُوبِ خَواصِهِ فَمْنْ بَشَّرَاللهُ لَهُ يَسَّرَ اللهُ لَهُ يَسَّرَ لُهُ وَكانَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) يَقولُ : اَيَعْجِزُ اَحَدَكُمْ اَنْ يَكُونَ كَأبى ضَمْضَم ؟ قالُوا : يا رَسُولَ الله ما اَبُو ضَمْضَم ؟ قالَ : رَجُلٌ مِمَّنْ قَبْلِكُمْ كانَ اِذا اَصْبَحَ يَقولُ : اَللَّهُمَّ اِنّي قَدْ تَصدَّقْتُ بِعِرْضى عَلَى النّاسِ عامَّةً .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

اَلْعَفْوُ عِنْدَ الْقُدْرَةِ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلينَ وَالْمُتَّقينَ .

در اين فصل وجود مقدس حضرت صادق (عليه السلام) به يكى از مهمترين اوصاف حميده و صفات پسنديده كه به قول خود حضرت روش انبيا و متقين بوده ، يعنى صفت با عظمت عفو و گذشت اشاره مى نمايد .

عفو و گذشت در جائى است كه انسان از پدر و مادر ، از زن و فرزند ، از اقربا و خويشان ، و از دوست و آشنا و از مردم ، آزارى واذيتى ببيند كه آن آزار و اذيت معلول بى خبرى ، غفلت ، جهل ، حسد ، كم ظرفيّتى و اشتباه و خطاى آزاركننده باشد ، در تمام اين موارد خداوند مهربان و انبياء الهى و ائمه طاهرين و عرفاء شامخين و اولياء كاملين دستور گذشت و عفو مى دهند ، و پس از عفو دستور به احسان و نيكى در باره آزار دهنده صادر مى كنند .

اما اگر انسان در ميدان جنگ با كفار و مشركين روبرو شد ، كفار و مشركينى كه به مملكت اسلام و ملّت قرآن هجوم آورده اند ، جاى عفو و گذشت نيست ، بلكه جاى جنگ و جهاد و زمينه نابود كردن دشمن و از بين بردن اعداء دين است ، مگر اين كه دشمن بطور واقع از نقشه شومش برگردد و به خواسته هاى مردم مؤمن گردن نهد و خسارات وارده را جبران نمايد ، و از مردم مسلمان طلب صلح كرده و از كردارش بطور مسلّم پشيمان شده باشد ، و يا در ضمن جنگ با اسلام عزيز آشنا شده و بخواهد به نحو حقيقت به آغوش اسلام آيد ، در اين مرحله جاى صلح و عفو و گذشت و بردبارى است .

قرآن مجيد مى فرمايد :

( صِبْغَةَ اللهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ )(47) .

عفو كليد گشايش ، و زمينه فرج ، و راه حلّ مشكلات ، و جذب كننده افراد ، و پشيمان كننده خطاكار ، و عامل دوستى و محبت بين آزار كشيده و آزار دهنده است .

غضب و خشم شرّ است و عفو و گذشت نيكى و خير ، غضب از اوصاف ابليس و عفو از صفات حضرت بارى تعالى است .

در برابر آزار و خطاى هم نوعان و مردم مؤمن و مسلمان ، و اقوام و اقربا ، مسئله گذشت و عفو و حلم و بردبارى و صبر و حوصله را به تمرين بگذاريد ، تا بتدريج به اين حسنه الهيه آراسته شده و وجودتان تبديل به منبع خير و ظرف كرامت گردد .

عفو در معارف الهى به عنوان عبادت شناخته شده و ثوابها مهّمى بر صاحب عفو مترتّب است .

گذشت طرف مقابل را از انسان شرمنده مى كند و او را در سنگر انفعال مى برد و چه بسا كه حلم و صبر و عفو و گذشت انسان چراغ پر فروغ هدايت براى ديگران مى گردد .

به هنگام آزار ديدن از مردم و هجوم طوفان غضب و خشم ، كه مى خواهد انسان را از مدار حق و حقيقت جدا كند ، بياد خدا افتيد ، و به جناب حق پناه ببريد ، و به لطف و مرحمت او تكيه بزنيد و به خصوص بياد اين حقيقت بيفتيد كه در اين دوره ى عمر از چه گناهان زياد و بزرگى كه شما مرتكب شديد او درگذشت و عفو كرد و شما را بخشيد ، پس به شكرانه عفو او از شما ، از مردم بگذريد و از خطا و آزارشان چشم بپوشيد و از آنان گذشت كنيد و براى ايشان از حضرت حق جل و علا طلب مغفرت نمائيد و اگر لازم باشد به آنان نيكى و احسان كنيد تا با خداى مهربان هم سو گشته و هم اخلاق جناب او گرديد و قلب و روحتان هم رنگ آن حضرت شود .

به قول بلبل گلزار عشق مرحوم الهى قمشه اى :

ذكر تو اى يار تسلاّى ماست *** شور غمت شادى دلهاى ماست
ديدن روى توبه صبح وصال *** آرزوى اين شب يلداى ماست
در تو كه پنهانى و پيداستى *** واله و حيران دل داناى ماست
مهر تو ماه آيت لطف است و مهر *** منع تو اعطاى تقاضاى ماست
آن كه بجز حسن و نكوئى نديد *** در دو جهان ديده بيناى ماست
از خود و فكرت و حسّ بگذرد *** كين همه در سر حد غوغاى ماست
در سفر عشق ملك سالهاست *** در طلب شاهد يكتاى ماست
بالله اگر دعوى دانش كنيم *** لاى تو انديشه ى اِلاّى ماست
آگه از اسرار ازل تا ابد *** آن صمد سرمد يكتاى ماست
ذكر حديث تو روان بخش جان *** فكر جمال تو دل آراى ماست
طى هزاران سفرت يك قدم *** در ره آن شاهد يكتاى ماست
اى گهر عشق تو اى بى نشان *** نام و نشانيت بدرياى ماست
گفت الهى سخن عشق يار *** گوش دل ارهست بر آواى ماست

عفو در قرآن مجيد

قرآن مجيد در دو جهت در مسئله عفو سخن دارد ، در يك جهت خبر از عفو الهى نسبت به خطاكاران توبه كار مى دهد ، و در جهت ديگر از مردم مى خواهد نسبت به يكديگر اهل گذشت و عفو باشند تا در اين زمينه با حضرت حق هماهنگ شوند .

( وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ«51»ثُمَّ عَفَوْنَا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ )(48) .

و ياد آريد وقتى كه با موسى براى نزول تورات چهل شب وعده گذاشتيم پس شما در غيبت او گوساله پرستى اختيار كرده و ستمكار و بيدادگر شديد .

آنگاه شما را بخشيديم و پس از چنين كار زشت از گناه شما در گذشتيم باشد كه سپاسگزار شويد .

عنايت كنيد كه خداوند مهربان از چنان گناه سنگينى از گناهكاران بنى اسرائيل ، پس از تنبّه و بيدارى و توبه از زشتى عمل گذشت كرد و آنان را بخشيد ، بر ما بندگان لازم و فرض است كه از حضرت دوست متابعت كرده و از خطاى برادران و آشنايان و هر كس به ما آزار دهد بخاطر خدا گذشت كنيم و طرف خود را ببخشيم .

( وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الاَْمْرِ وَعَصَيْتُم مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ وَاللهُ ذُو فَضْل عَلَى الْمُؤْمِنِينَ )(49) .

به حقيقت صدق وعده ى خدا را كه شما را بر دشمنان غالب گرداند ، كافران آنگاه دريافتند كه شما پيروز شديد و به فرمان خدا كافران را به خاك هلاك افكنديد و هميشه بر دشمن غالب بوديد تا وقتى كه در جنگ احد سستى كرده و اختلاف انگيختيد و نافرمانى حكم رسول من نموديد پس از آن كه هر چه آرزوى شما بود از فتح و غنيمت به آن رسيديد ، برخى براى دنيا و گروهى براى آخرت مى كوشيديد ، در آن ميدان شما را از پيشرفت باز ايستاند تا شما را بيازمايد ، و خدا از تقصير شما درگذشت كه خدا را به اهل ايمان عنايت و رحمت است .

( فَأُولئِكَ عَسَى اللهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللهُ عَفُوَّاً غَفُوراً )(50) .

آنان اميدوار به عنايت خدا باشند كه از آنان درگذرند ، و خداوند گذشت كننده مهربان است .

( إِن تُبْدُوا خَيْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَن سُوء فَإِنَّ اللهَ كَانَ عَفُوّاً قَدِيراً )(51) .

اگر در حق مردم به آشكار و پنهان خوبى كنيد و يا از بدى ديگران بگذريد و گذشت نمائيد كار بسيار محبوبى است ، پس قطع داشته باشيد كه خداوند نسبت به شما با گذشت است در حالى كه بر انتقام گيرى تواناست .

( وَهُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ وَيَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ )(52) .

و اوست خدائى كه توبه بندگانش را قبول مى كند و گناهانشان را عفو مى كند و شما اى بندگان هر چه انجام دهيد خدا مى داند .

آيات گذشته نمايشگر عفو و گذشت حضرت حق از عاصيان متجاوز و تبهكاران خود كامه بود ، كه بر اثر بيدارى و توبه باعث جذب و عفو و گذشت خدا شدند ، و اما آياتى كه از بندگانش مى خواهد خطاكاران و آزاردهندگان نسبت به خود را كه خطا و آزارشان معلول كم ظرفيتى و جهل و خشم است ببخشند و عفو كنند عبارت است از :

( وَلاَ يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنكُمْ وَالسَّعَةِ أَن يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبَى وَالْمَسَاكِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللهَ وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلاَ تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللهُ لَكُمْ وَاللهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ )(53) .

و نبايد صاحبان ثروت و نعمت در باره ى خويشاوندان خود و در حق مسكينان و مهاجرين در راه خدا از بخشش و انفاق كوتاهى كنند ، بايد مؤمنان هميشه بلند همت بوده و با مردم جانب گذشت و اعراض از اشتباه آنان را رعايت كنند ، آيا علاقه نداريد خداوند در حق شما گذشت كند ، شما بگذريد تا خدا بگذرد كه خداوند بسيار بخشنده و رحيم است .

( فَبِمَـا رَحْمَة مِنَ اللهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الاَْمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ )(54) .

اى رسول من ، رحمت خدا تو را با مردم مهربان و خوشخوى گردانيد ، و اگر تندخو و سخت دل بودى ، مردم از گرد تو متفرق مى شدند ، پس چون امّت به نادانى در حق تو بد كنند از آنان بگذر و از خداوند براى آنان طلب آمرزش كن و براى دلجوئى آنها در امور با ايشان مشورت نما ، آنچه تصميم گرفتى با توكل بخدا انجام ده كه خدا آنان را كه بر او اعتماد كنند دوست دارد .

( فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُـحْسِنِينَ )(55) .

از مردم بگذر و از كار بدشان آنان را عفو كن كه همانا خداوند نيكوكاران را دوست دارد .

( خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ )(56) .

جانب عفو را رعايت كن و طريق عفو و گذشت را به پيماى و امّت را به نيكوكارى امر كن و از مردم نادان كه زير بار حرف حق و دستوراتت نمى روند پرهيز كن .

عفو در روايات

قَالَ عَلِىٌّ (عليه السلام) : اَلْعَفْوُ تاجُ الْمَكارِمِ .

على (عليه السلام) فرمود : گذشت تاجى بر تارك مكارم است .

و نيز آن حضرت فرمود : دو چيز است كه ثواب آنها به اندازه نمى آيد :

گذشت و عدالت .

وَقالَ (عليه السلام) : قِلَّة الْعَفْوِ اَقْبَحُ الْعُيُوبِ ، وَالتَّسَرُّعُ اِلَى الاِْنْتِقامِ اَعْظَمُ الذُّنُوبِ .

و نيز آن حضرت فرمود : كم گذشتى قبيح ترين عيب و عجله در انتقام از بزرگترين گناهان است .

وَقالَ : شَرُّ النّاسِ مَنْ لا يَعْفُو عَنِ الزَّلَّةِ وَلا يَسْتُرُ الْعَوْرَةَ .

و نيز آن جناب فرمود : بدترين مردم كسى است كه از لغزش مردم گذشت نكند ، و عيب مردم را نپوشاند .

پيامبر فرمود شب معراج قصرى مستولى و مشرف بر بهشت را ديدم از امين وحى پرسيدم از كيست گفت : آنان كه خشم خود فرو خورند و از مردم گذشت كنند و خدا نيكوكاران را دوست دارد .

قالَ رَسُولُ الله (صلى الله عليه وآله) : مَنْ عَفا عِنْدَه قُدْرَة عَفَا اللهُ عَنْهُ يَوْمَ الْعَثْرَةِ .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : هر كس بوقت قدرت عفو كند خداوند روز لغزش از وى گذشت كند .

مردى از آزار خدمه اش به رسول خدا شكايت برد ، حضرت فرمود از آنان گذشت كن كه گذشت باعث اصلاح دل آنان است ، عرض كرد در بى ادبى متفاوتند فرمود برو از آنان بگذر .

عَنْ النَّبيِّ (صلى الله عليه وآله) : اِنَّهُ يُنادى مُناد يَوْمْ الْقِيامَةِ مَنْ كانَ لَهُ عَلَى اللهِ اَجْرٌ فَلْيَقُمْ . فَلا يقُومُ اِلاّ الْعافُونَ ، اَلَمْ تَسْمَعُوا قَوْلَهُ تَعالى : ( فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللهَ )(57) .

نبى اسلام فرمود : روز قيامت منادى فرياد مى كند ، هر كس بر خدا حقى از اجر دارد برخيزد ، برنمى خيزد مگر آنان كه در دنيا از ديگران گذشت كرده و جانب عفو را گرفتند ، آيا نشنيديد قول خدا را ، هر كس عفو كند و اصلاح نمايد پس اجرش با خداست .

مالك اشتر و مسئله عفو

او انسانى والا و موجودى الهى و وجودى ملكوتى ، و مجسّمه اعتقاد و اخلاق و عمل صالح بود ، و آنچه اميرالمؤمنين در كرامت و بزرگوارى آن جناب فرموده در باره كمتر كسى گفته شده .

به هنگامى كه در اوج قدرت واقتدار و عظمت بود ، و فرماندهى لشگر عراق را به عهده داشت ، و نام مباركش لرزه به تن مخالفان مى انداخت وارد بازار كوفه شد ، چون هميشه در لباس مساكين و فقرا بود و نشانى براى شناخته شدن نداشت در جمع كسانى كه او را نمى شناختند مورد توجه قرار نمى گرفت .

شخصى براى بازيگرى و خنداندن ديگران آنجناب را مورد اذيت و آزار و توهين قرار داد ، آن مرد با كرامت و صاحب دل بدون اينكه به شوخى كننده توجه كند راهش را ادامه داد . مردى كه ناظر بى تربيتى آن شخص بود جلو آمد و وى را گفت اين شخص را شناختى ؟ گفت : نه ، گفت : اين انسان بى نظير و گوهر گرانبهاى صدف دين مالك اشتر نخعى بود ، آزاركنده از پى مالك روان شد و از هر كس كه امكان داشت خط سير مالك را پرسيد تا آن منبع فيض را در مسجد يافت كه مشغول نماز است صبر كرد تا مالك به نمازش خاتمه داد ، به محضرش عرضه داشت اسائه ادب مرا ببخش و بر من كرم نموده از من گذشت كن ، مالك در برابر اصرار او فرمود : من از تو نگرانى ندارم چون آن عمل تحقير كننده را انجام دادى و بر تو گناه بود ، من به اين مسجد آمدم و اين دو ركعت نماز را محض جلب رضاى حق و غفران الهى به سوى تو بجا آوردم ! !

بهشت است آنجا كه آزار نيست *** گل است آن كه بر پاى كس خار نيست
فرشته سرشت و بهشتى و شى *** اگر با كست جور و پيكار نيست
بجز دانش و دين دل هوشمند *** به بازار گيتى خريدار نيست
بر آنان كه بد كيش و تيره دلند *** نصيبى بجز قهر دادار نيست
بازيچه عالم بى ثبات *** دل هوشمندان گرفتار نيست
شد آزاد جان هر كه با ياد دوست *** بصيدى و قيدى گرفتار نيست
الهى بر آن پاك دل مرحبا *** كه دامش بجز زلف دلدار نيست

من در حديث پنجاه و هفتم در رابطه با حلم و بردبارى كه بى ارتباط به مسئله عفو نيست ، چرا كه عفو ميوه شيرين حلم است ـ مسائلى را متذكر شده ام از اين جهت توضيح و تفسير بيشترى را در اين فصل لازم نمى بينم ، نسبت به بقيه حديث به بيش از ترجمه نيازى نيست .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

معنى عفو اين است كه هرگاه از كسى جرمى و تقصيرى به تو واقع شد از پى او براى انتقام گرفتن نروى و حتى آن جرم و اذيت را به او اظهار نكنى و به رخ او نكشى و از زبان و دل و ظاهر و باطنت او را در اين زمينه فراموش كنى و بيش از پيش به وى احسان و نيكى كنى !

به اين صفت كمال و گوهر گرانبها كسى راه نمى برد مگر اينكه لذّت عفو حضرت حق را نسبت به گناهانش چشيده باشد ، و پروردگار مهربان وى را به صفات ستوده و اطور محموده مزين نموده و به نور بهاء خود او را غرق كرده باشد ، كه عفو و گذشت كار مردان خداست ، و اين صفت الهى در خور هر ظرفى و هر موجودى نيست .

عفو و مغفرت و گذشت و بخشش نسبت به تقصير و عصيان مردم از صفات الهى است كه در قلب بندگان برگزيده جنبه امانت دارد ، اين گوهر تابناك معنوى در قلوب اوليا براى آن است كه با عباد خدا چون خدا رفتار كنند ، چه اين كه بنده ضعيف هر چند مستغرق در عبادت و بندگى باشد ، باز محتاج به عفو و فضل خداست و به عبادت تنها نمى توان مستحق درجات عاليه شد .

خداوند دستور داده ، عفو كنيد و پرده پوشى نمائيد ، مگر دوست نداريد مورد عفو حق قرار بگيريد ، كسى كه از ديگران گذشت ندارد چه توقعى از گذشت حضرت الهى دارد ؟

پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد خداوند به من سه خصلت امر كرد :

1 ـ حق صله رحم را بجاى آر گرچه آنان از تو رميده باشند .

2 ـ از هر كه به تو ظلم كرده عفو كن .

3 ـ به هر كه به تو بدى كرده احسان و نيكى آور .

و خود حضرت رسالت پناهى بارها مردم را به رعايت اين سه خصلت امر فرمود و از پيروى از حالات شيطانى نهى كرد و ما بر اساس آيات قرآن مجيد ملزم هستيم به آنچه پيامبر دعوت مى كند عاشقانه گردن نهيم ، و از آنچه نهى مى فرمايد بپرهيزيم .

عفو كردن و گذشت از تقصير ديگران ، سرّى است از اسرار الهى كه مخصوص قلب خواصّ از عباد است و بشارتى از جانب حق به سوى بندگان آراسته ، به اين معنى كه اى بندگان هرگاه شما را كه بنده و مخلوقيد امر به عفو كنم ، پس من كه خالق شمايم به اين حقيقت و خرج كردنش اولى ترم ، هر كس به اين صفت موصوف باشد خداوند مشكلاتش را حل و كار دنيا و آخرتش را آسان مى كند .

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) به يارانش مى فرمود : شما از اينكه مانند ابو ضمضم باشيد عاجز و ناتوانيد ؟

عرضه داشتند ابو ضمضم چگونه بوده ؟ فرمود : او انسانى بود كه هر وقت صبح مى كرد مى گفت :

خداوندا من بدى و تقصير هر كس را نسبت به خود گذشتم و بندگانت را در اين زمينه حلال كرده و بخشيدم .

خداوندا توفيق آراسته شدن به مكارم و محامد اخلاقى ، و پاك شدن از رذائل و پليديهاى نفسانى را به همه ما مرحمت فرما ، كه آنچه بايد بيابيم ، تنها از خزانه عنايت تو بايد يافت كه نزد غير تو بحق تو چيزى يافت نمى شود ، و براى انسان غير تو يار و ياورى وجود ندارد .

ما سرير سلطنت در بينوائى يافتيم *** لذّت رندى زترك پارسائى يافتيم
سالها در يوزه كرديم از در صاحبدلان *** مايه اين پادشاهى زان گدائى يافتيم
همت ما از سر صورت پرستى درگذشت *** لاجرم در ملك معنى پادشاهى يافتيم
پرتو شمع تجلّى بر دل ما شعله زد *** اين همه نور و ضيا زان روشنائى يافتيم
صحبت ميخوارگان از خاطر ما محو كرد *** آن كدورتها كه از زهد ريائى يافتيم
بيش از اين در سر غرور و سرفرازى داشتيم *** ترك سر كرديم و زان زحمت رهائى يافتيم
گر چه آسيب فلك بشكسته ما را چون عبيد *** از درونهاى بزرگان موميائى يافتيم

باب شصت و يكم

در حُسن خلق است

قال الصادق (عليه السلام) :

اَلْخُلْقُ الْحَسَنُ جَمالٌ فِى الدُّنْيا وَنَزْهَةٌ فِى الاْخِرَةِ وَبِهِ كَمالُ الدّينِ وَقُرْبَةٌ اِلَى اللهِ تَعالى .

وَلا يَكُونُ حُسْنُ الْخُلْقِ اِلاّ في كُلِّ وَلىٍّ وَصَفِىٍّ لاَِنَّ اللهَ تَعالى اَبى أنْ يَتْرُكَ الْطافَهُ وَحُسْنَ الْخُلْقِ اِلاّ فى مَطايا نُورِهِ الاَْعْلى وَجَمالِهِ الاَْزْكى ، لاَِنَّها خَصْلَةٌ يَخْتَصُّ بِهَا الاَْعْرَفُ بِرَبِّهِ ، وَلا يَعْلَمُ ما في حَقيقَةِ حُسْنِ الْخُلْقِ اِلاّ اللهُ تَعالى .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : خاتَمُ زَمانِنَا حُسْنُ الْخُلْقِ وَالْخُلْقِ الْحَسَنُ اَلْطَفُ شَىْء فِى الدّينِ وَاَثْقَلُ شَىْء فِى الْميزانِ ، وَسُوءُ الْخَلْقِ يَفْسِدُ الْعَمَلَ كَما يُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ ، وَاِنِ ارْتَقى فِى الدَّرَجاتِ فَمَصيرُهُ اِلَى الْهَوانِ .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : حُسْنُ الْخُلْقِ شَجَرَةٌ فِى الْجَنَّةِ وَصاحِبُهُ مُتَّعلِّقٌ بِغُصْنِها يَجْذِبُهُ اِلَيْها ، وَسُوءُ الْخُلْقِ شَجَرَةٌ فِى النّار فَصاحِبُها مُتَعَلِّقٌ بِغُصْنِها يَجْذِبُهُ اِلَيْها .

قال الصادق 7 :

اَلْخُلْقُ الْحَسَنُ جَمالٌ فِى الدُّنْيا وَنَزْهَةٌ فِى الاْخِرَةِ وَبِهِ كَمالُ الدّينِ وَقُرْبَةٌ اِلَى اللهِ تَعالى .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : خُلق نيكو حسن و زيبائى در دنيا ، و پاكى و طهارت در آخرت است ، تمام دين به اوست و عامل قرب انسان به حضرت حق است .

خلق حسن از اعظم نعم الهى ، و موجب بسط رزق ، و محبوبيت نزد خالق و مخلوق ، و راحت انسان در زندگى و علّت ارتقاء آدمى در درجات عالى كمال و رشد است .

خلق حسن مجموعه اى از صفات حميده ، و اوصاف پسنديده ، از قبيل خوشروئى ، مهربانى ، مودت ، محبت ، تواضع ، خضوع ، خشوع ، عفو ، احسان به پدر و مادر و جود و سخا و كرم و مروّت است .

قسمتى از اين موضوعات را در روايات گذشته « مصباح الشريعه » مانند سخا در باب 53 ، مواخات باب 55 ، حلم باب 57 و تواضع باب 58 و عفو باب 60 بنحو مفصّل شرح دادم و توضيح موضوعات ديگر از قبيل احسان به والدين در باب 71 و صبر در قسمت 91 و حيا در باب 93 با خواست خداوند خواهد آمد ، بهمين خاطر روايت اين باب را كه نسبت به صفات پسنديده جنبه عنوان دارد فقط ترجمه كرده ، و از وجود مقدس حضرت حق عاجزانه مى خواهم كه همه ما را متخلّص به اخلاق حسنه بنمايد .

حسن خلق حقيقتى است كه بايد آن را در نفس و جان پاك اولياء و اصفياى حق يافت ، كه هر ظرفى خزينه اين گنج و هر صدفى جاى تجلّى اين گوهر نيست .

او نخواسته الطاف و عناياتش و حسن خلق را مگر براى كسانى كه متحمل نور اويند ، و متصف به پاكى و پاكيزگى دل و جان ، حسن خلق مخصوص عارف بحق است و قدر آن را فقط خدا مى داند .

حضرت ختمى مرتبت ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

نيكوئى خلق و خلق نيكو لطيف ترين حقيقت در آئينه دين ، و سنگين ترين و پرارزش ترين گوهر در ترازوى عمل است ، و چون انگشترى كه زينت دست است ، زينت انسان است .

خلق بد عامل فساد عمل انسان است چنان كه سركه عامل نابودى و ازبين رفتن عسل است .

آلوده به سوء خلق هرچند در كمالات ديگر ترقى كند ، بايد بداند كه بخاطر سوء خلقش اهل عذاب و مستحق نار نيران و هوان و خوارى و ذلّت و پستى است .

و باز رسول الهى فرمود :

خلق نيكو درختى است در بهشت كه دارنده اخلاق حميده متعلّق به شاخه آن است ، چنانچه بدخلقى شجره اى است در جهنم كه صاحبش متعلق به شاخه آن و مجذوب به جاذبه آن درخت جهنّمى است .

( إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ )(58) .

بكوشيد كه در مرحله اول مراحل حسن خلق و سوء خلق را بشناسيد ، و چون از طريق قرآن و كتب حديث و نوشته هاى اخلاقى ، بخصوص « جامع السعادات » و « محجة البيضاء » به موارد هر دو معرفت پيدا كرديد ، به صفات حميده و خلق حسن آراسته شويد ، و از اوصاف شيطانى و سوء خلق بپرهيزيد ، كه راهى براى تحصيل سعادت دارين جز آراستگى به حسنات و پيراستگى از سيّئات نيست .

باز آى كه از غير تو پرداخته ايم دل *** اى سرّ تو را سينه سودا زده منزل
قربان تو مى كردم اگر يافتمى جان *** بر زلف تو مى بستم اگر داشتمى دل
جز نقش خط از روى نكويت خط هستى *** نقشى است كه گردون زده بر آب به باطل
من روى چو زر كرده ام از عشق تو بنماى *** بر گردنم آن ساعد چون سيم حمايل
آئينه شود سينه پرداخته از زنگ *** بر عرش پرد طائر برخاسته از گل
خواهى كه شوى مظهر انوار تجلّى *** آئينه خود ساز بر آن روى مقابل
خودبين نبرد راه به خم خانه وحدت *** محجوب ندارد از تشنه كامل
از غرب خفا گونه خورشيد حقيقت *** پيداست تو در پرده اى اى ديده غافل
كن در طلب گوهر جان كشتى تن را *** مستغرق درياى دل بى تك و ساحل
از كشته شدن زنده شوى در طلب تيغ *** بايست زدن بوسه به سر پنجه قاتل
ما زنده به عشقيم كه بى فاصله ما را *** جارى است چو خون در كبد و عرق و مفاصل
بردار ز گلِ ذرّه محجوب صفا را *** اى بر همگى پرتو خورشيد تو شامل

باب شصت و دوّم

در علم و دانش است

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

اَلْعِلْمُ اَصْلُ كُلِّ حال سَنِىٍّ وَمُنْتَهى كُلِّ مَنْزِلَة رَفيعَة ، لِذلِكَ قالَ النَّبِىُّ 6 : طَلَبُ الْعِلْمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسْلِم اَىْ عِلْمِ التَّقْوى وَالْيَقينِ .

وَقالَ (صلى الله عليه وآله) : اُطْلِبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِالصّينِ وَهُوَ عِلْمُ مَعْرِفَةِ النَّفْسِ وَفيهِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ .

قَالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) : مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ .

ثُمَّ عَلَيْكَ مِنَ الْعِلْمِ بِما لايَصِحُّ الْعَمَلُ اِلاّ بِهِ وَهُوَ الاِْخْلاصُ ، قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله وسلم) : نَعُوذُ بِاللهِ مِنْ عِلْم لايَنْفَعُ وَهُوَ الْعِلْمُ الَّذي يُضادُّ الْعَمَلَ بِالاِْخْلاصِ .

وَاعْلَمْ اَنَّ قَليلَ الْعِلْمِ يَحْتاجُ اِلى كَثيرِ الْعَمَلِ ، لاَِنَّ عِلْمَ ساعَة يَلْزِمُ صاحِبَهُ اسْتِعْمالَ طولِ الْعُمْرِ .

قالَ عيسىَ بْنُ مَرْيَمَ (عليه السلام) : رَأَيْتُ حَجَراً مَكْتُوباً عَلَيْهِ : اِقْلِبْني فَقَلَبْتُهُ فَاِذا عَلَيْهِ مِنْ باطِنِهِ مَكْتُوب ٌ: مَنْ لايَعْمَلُ بِما يَعْلَمُ مَشُومٌ عَلَيْهِ طَلَبُ ما لا يَعْلَمُ وَمَرْدودٌ عَلَيْهِ ما عَمِلَ .

اَوْحَى اللهُ اِلى داوُدَ (عليه السلام) : اِنَّ اَهْوَنَ ما اَنَا صانِعٌ بِعالِم غَيْرِ عامِل بِعِلْمِهِ اَشَدُّ مِنْ سَبْعينَ عُقُوبَةً باطِنيَّةً اَنْ اُخْرِجَ مِنْ قَلْبِهِ حَلاوَةَ ذِكْرى .

وَلَيْسَ اِلَى اللهِ تَعالى طَريقٌ يُسْلَكُ اِلاّ بِالْعِلْمُ ، وَالْعِلْمُ زَيْنُ الْمَرءِ فِى الدُّنْيا وَسِياقُهُ اِلَى الجَنَّةِ وَبِهِ يَصِلُ اِلى رِضْوانِ اللهِ تَعالى .

وَالْعالِمُ حَقَّاً هُوَ الَّذي يَنْطِقُ عَنْهُ اَعْمالُهُ الصّالِحَةُ وَاَوْرادُهُ الزّاكِيَةُ وَصَدَّقَهُ تَقْواهُ ، لا لِسانُهُ وَمُناظَرَتُهُ وَمُعادَلَتُهُ وَتَصاوُلُهُ وَدَعْواهُ .

وَلَقَدْ كانَ يَطْلُبُ هذَا الْعِلْمَ فى غَيْرِ هذَا الزَّمانِ مَنْ كانَ فيهِ عَقْلٌ وَنُسْكٌ وَحَياءٌ وَخَشْيَةٌ وَاَنَا اَرى طالِبَهُ الْيَوْمَ مَنْ لَيْسَ فيهِ مِنْ ذلِكَ شَىْءٌ .

وَالْمُعَلِّمُ يَحْتاجُ اِلى عَقْل وَرِفْق وَشَفَقَة وَنُصْح وَحِلْم وَصَبْر وَبَذْل . وَالْمُتَّعَلِّمُ يَحْتاجُ اِلى رَغْبَة وَاِرادَة وَفَراغ وَنُسْك وَخَشْيَة وَحِفْظ وَحَزْم .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

اَلْعِلْمُ اَصْلُ كُلِّ حال سَنِىٍّ وَمُنْتَهى كُلِّ مَنْزِلَة رَفيعَة ، لِذلِكَ قالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله وسلم) : طَلَبُ الْعِلْمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسْلِم اَىْ عِلْمِ التَّقْوى وَالْيَقينِ :

روايت بسيار مهمى است ، كه در آن راهنمائيهاى سودمند و با منفعتى قرار دارد .

از متن روايت و جمله به جمله آن استفاده مى شود ، كه منظور از علم در اين روايت علم خاص است و آن علم دين و علم تقوا و يقين مى باشد كه بر تمام عباد حق بطور حتم واجب عينى است .

گرچه اسلام عزيز به هر عملى كه در جهت خدمت به انسان است اهميت داده ، ولى اهتمام اسلام به علم دين كه در حقيقت علم تربيت است فوق العاده است .

من در جلد اوّل « عرفان اسلامى » كه شرح روايت اوّل « مصباح الشريعه » است ، به قسمتى از آيات و روايات باب علم و ارزش اين حقيقت كه نور خدا در قلوب بندگان است اشاره كرده ام و در اين فصل نياز به توضيح بيش از آنچه در جلد اوّل گذشت نمى بينم ، تفصيل آيات باب علم و روايات فصل دانش را اگر خواستيد به كتاب پرقيمت « بحار » جلد اول و « اصول كافى » جلد اوّل و « محجة البيضاء » جلد اوّل و « دانش مسلمين » نوشته محمد رضا حكيمى مراجعه كنيد ، و اگر رنج و زحمات و مشقّات طالبان علم در اسلام و محصول شيرين آن بزرگواران و خدمت پرارجى كه به دنياى انسانيت و بخصوص تمدن و صنعت در همه شئون زندگى خواستيد ببينيد به كتابهاى پر قيمت « اعيان الشيعه » و « الذريعه » شيخ آقا بزرگ و « شيعه و فنون اسلام » علاّمه صدر مراجعه كنيد .

من اگر بخواهم به تمام اين واقعيات در پرتو اين روايت اشاره كنم مثنوى هفتاد من كاغذ شود ، از اين جهت به ترجمه مختصر روايت اكتفا كرده و مى گذرم و چون منظور علم در روايت علم دين است به محضر عزيزان عرضه مى دارم كه كليه مجلّدات « عرفان اسلامى » توضيح همين روايت شريفه است ، چرا كه در صد باب كتاب « مصباح » وجود مقدّس حضرت صادق (عليه السلام) به بسيارى از شئون اخلاقى و عرفانى و عملى و تكاليف الهيه اشاره فرموده اند ، كه اگر كسى موفق به خواندن آن صد روايت و توضيحات اين فقير الى الله شود ، در حقيقت در حدّى عالم به دين شده و از پى آن لازم و واجب است به عمل خالصانه نسبت به آن علم اقدام نمايد .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

دانش ريشه همه اوصاف پسنديده ، و مبدأ و منشأ هر كار خير و منتهاى هر درجه بلند و مقام عالى است .

هر كس علم ندارد نور و روشنايى ندارد ، و آن كس كه از دانش بى بهره است از علم خداپسندانه محروم است ، جاهل را قيمتى نيست كه جاهل از درجه اعتبار ساقط و از نظر عمر و عمل بدون شك مغبون و مردود و از رحمت حضرت الهى در دو جهان محروم است .

از اين جهت حضرت رسالت پناه فرموده اند :

طلب دانش بر تمام مسلمانان خواه مرد و يا زن واجب است .

مراد از اين علم ، معرفت به تقوا و يقين است ، علاّمه مجلسى در توضيح اين جمله مى فرمايند : علم تقوا علم به اوامر و نواهى و تكاليف و مسئوليّت هائى است كه دانستن و علم به آن آدمى را از عذاب الهى مصون مى نمايد ، و علم يقين منظور علم به صفات حق و علم به آخرت و علم به تمام اصول دين و معارف محكم الهيه است .

در زمينه اهميت طلب علم ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

علم را بخواهيد گرچه در چين باشد .

و اين كنايه از اين است ، كه در تحصيل علم دين عذر احدى در پيشگاه حضرت ربوبى مسموع نيست و دور بودن راه معلّم يا متعلّم به عنوان عذر پذيرفته نمى شود آنگاه حضرت مى فرمايد :

مراد از علم ، معرفت خود است كه مقدّمه معرفت ربّ است .

( وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ )(59) .

در روايتى از قول رسول خدا آمده :

پايه هاى ايمان بر چهار مرحله است :

1 ـ خداشناسى

2 ـ خودشناسى

3 ـ وظيفه شناسى

4 ـ خطرشناسى

دَعائِمُ الاْيمانِ اَرْبَعَةٌ : اَلاَْوْلى اَنْ تِعْرِفَ رَبَّكَ . وَالثّانِيَةُ اَنْ تَعْرِفَ ما صَنَعَ بِك وَالثّالِثَةُ اَنْ تَعْرِفَ ما اَرادَ مِنْكَ . وَالرّابِعَةُ اَنْ تَعْرِفَ ما يُخْرِجُكَ مِنْ دينِكَ .

آرى چون خود را از نظر جسمى و روحى و عقلى و قلبى و ظاهرى و باطنى بشناسى و اين شناخت با كمك قرآن و روايات باب خلقت و مراجعه به كتب تشريح الاعضاء براى تو ميسّر است راه به خداشناسى پيدا كرده و حضرت دوست را از طريق معرفت به خود خواهى يافت ، آنگاه به پيشگاه مقدس آنجناب با كمال ذلت و زارى مترنّم به اين غزل فيض خواهى شد .

بهر گلى اگرم ناله و نوايى هست *** به جان تو اگرم جز تو مدّعايى هست
مگو مگو ز كجا آمدى كجا رفتى *** ببين ببين كه بجز سايه تو جائى هست
مگو مگو به جهان آشنا كرا دارى *** ببين ببين به جهان جز تو آشنائى هست
مرا به غير هواى تو و رضاى تو نيست *** هواى ديگر اگر هست و مدعائى هست
هوا بسر نرسانم به مدّعا نرسم *** چه مدعا چه هوا جز تو روى ورائى نيست
ز خاك درگه تو گر روم بجاى ديگر *** كجا روم بجز اين آستانه جائى هست
مقابل گُل رويت نشينم و نالم *** چو عندليب كه در گلشنش نوائى هست
وصال دوست چو خواهى بساز با غم دوست *** چو گنج باشد ناچار اژدهائى هست
اگر جهان همه بيگانه شد ز فيض چه باك *** چو التفات نهان تو آشنائى هست

امام صادق (عليه السلام) از رسول خدا نقل مى كند :

مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ .

هركس خود را شناخت ، خداى خود را شناخته است .

چرا كه هرگاه دانست كه بدن انسان با وجود ضعف و حقارتى كه دارد ، محتاج به مدبّر و متصرّف است ، و بىوجود مدبر و متصرف كارهاى بدن صورت نمى گيرد ، پس به اين واقعيت اقرار مى كند ، كه جهان هستى با وجود عظمت و جبروت كه مشتمل است بر مجردات و ماديات و مركبات و بسائط و علويات و سفليات و هركدام از اينها مشتمل است بر اجناس متعدّده و انواع متشتّته و افراد مختلفه ، و هرشخصى از آنها مشتمل بر لطائف صنع و عجائب فطرت ، چگونه بى مدبّر و متصرف مى تواند باشد ، كه مدبّر و متصرّفى ندارد مگر ذات اقدس بارى تعالى ، كه جز او هم احاطه به كثرت موجودات و ظاهر و باطن عالم هستى ندارد .

( قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً )(60) .

اگر دريا براى نوشتن تعداد و وضع موجودات مركّب شود پيش از آنكه كلمات الهى به آخر رسد ، دريا خشك شود ، هر چند دريائى ديگر ضميمه نمايند .

و چنان كه شخص واحد و بدن واحد ، زياده از يك نَفْس نمى تواند داشت و تعدّد نفس در بدنِ واحد موجب اختلال بدن است ، عالم نيز دو مدبّر و بيشتر نمى تواند داشت و گرنه به حكم :

( لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللهُ لَفَسَدَتَا )(61) .

فساد در نظام عالم علوى و سفلى راه مى يافت و از اين نظام عالى از نظم بدر مى رفت و خيمه حيات ويران مى شد .

دلم سپرده و جان و تنم روانه اوست *** كه آفت دل و دين چشم جاودانه اوست
اگر به وصل خودم ملك دل كند معمور *** ولى دلم ز مقيمان آستانه اوست
مگر بهانه اى انگيزد آن نگار شبى *** كه روزهاست كه دل در پى بهانه اوست
گرفت مرغ دلم خانه در نشيمن عشق *** كه پروريده انعام و آب و دانه اوست
مگر به ساحل شادى رسد ز موج هلاك *** دلم كه غرقه درياى بيگرانه اوست
نشان ز آتش دل مى دهد زبان جنيد *** كه گرمى سخن از تيزى زبانه اوست
امام صادق (عليه السلام) در دنباله روايت مى فرمايد :

چون علم به احكام شرع و معرفت نفس و معرفت حق پيدا كردى ، لازم است بدانى كه هيچ عمل خواه واجب و خواه مستحب ، بدون اخلاص به درجه سلامت نمى رسد و به حليه قبول در نمى آيد ، رسول خدا به پيشگاه حضرت بارى عرضه مى داشت : پناه به خدا مى برم از دانش بى منفعت ، يعنى دانشى كه در آن عمل نباشد ، يا عمل باشد ولى از اخلاص بهره اى نداشته و براى آن عمل از خلوص اثرى ديده نشود .

علم اندك مستلزم عمل بسيار است ، چرا كه تحصيل يك مسئله يا بيشتر زياده از يك ساعت يا نيم ساعت نيست ، ولى عملش مربوط به تمام عمر است ، زيرا دانستن موجب تكليف و مكلّف تا آخر عمر مسئول عمل است .

عيسى (عليه السلام) فرمود :

سنگى را ديدم كه روى آن نوشته بود مرا برگردان ، چون برگرداندم در باطن سنگ نوشته بود :

هركه برآنچه دانسته عمل نكرد ، طلب آنچه را نمى داند براى او شوم است ، و دنبال كردن علم براى او سودى ندارد ، كه زحمت تحصيل علم بى عمل مردود و بدون اجر و مزد است .

به داود خطاب شد ، آسان ترين عذابى كه بر عالم بى عمل روا مى دارم از هفتاد شكل عذاب باطنى سخت تر است و آن اين است كه شيرينى ياد خود را از او مى گيرم .

تنها راه رسيدن به خدا علم و معرفت است ، وقتى انسان با انبياء و ائمه قرآن و معارف الهيه آشنا شود ، اين آشنائى مورث آشنائى با خدا و محرك عشق در قلب انسان نسبت به كمال مطلق است ، علم زينت مرد در دنيا ، و رساننده عالم به بهشت و موجب تحصيل رضا و خوشنودى خداست ، البته همه اين محصولات نتيجه عمل به علم است .

ز قرص ماه رخشيدن بياموز *** ز دست ابر بخشيدن بياموز
صفا از قطره هاى پاك شبنم *** ز جام لاله خنديدن بياموز
بخوان در چهر گل آيات پاكى *** ز بلبل عشق ورزيدن بياموز
سرافرازى ز كوهستان فراگير *** ز موج بحر جنبيدن بياموز
ز چشم اختران شب زنده دارى *** ز دور چرخ گرديدن بياموز
سكوت از تيره شبهاى دل انگيز *** ز ظلمت راز پوشيدن بياموز
اميد زندگانى از بهاران *** ز چشمه سار جوشيدن بياموز
ز مرغان نغمه تسبيح بشنو *** ز دريا آسمان ديدن بياموز
جمال آفرينش را ز صد شوق *** چو شهنازى پرستيدن بياموز

عالم حقيقى و دانشمند واقعى كسى است كه كردارش به علم او گواهى دهد ، عملش نيكو و شغلش پسنديده و محمود باشد ، تقوا و پرهيزش از حرام و گناه باطنى و ظاهرى مصدِّق علم و معرفتش گردد .

نه اينكه زبان و گفتارش و مناظره و بحثش و در مناقشات علمى ديگران پريدنش و ادعاى ناخالصش گواه علم او گردد ، كه اين امور گواه ظلمت و تاريكى است نه شاهد نور و روشنائى !

امام ششم مى فرمايند ، در گذشته از زمان آنان كه آراسته به عقل و عبادت و حيا و خشيت بودند به دنبال علم دين مى رفتند ، ولى در اين زمان طالبان علم از اين اوصاف حميده و صفات پسنديده خالى و عارى هستند .

در دنباله روايت حضرت صادق (عليه السلام) به اوصاف معلّم و شاگرد اشاره مى كنند و مى فرمايند :

معلم را اوصاف و امتيازاتى بايد باشد ، كه استفاده از دانش او به وجه اكمل و بنحو اتمم ميسّر گردد .

داراى عقل ورزيده و فكر پسنديده و انديشه سالم باشد و يقين عقلى بر علمش سايه داشته تا بتواند آنچه را به شاگرد منتقل مى كند ، از شك و وهم و ظنّ و گمان پاك باشد .

همراه با ملاطفت و رفق و مدارا و نرمى و شفقت و ملايمت و بردبارى بوده ، تا اگر متعلّم در تحقيق مسئله پافشارى ورزد از غيظ و خشم در امان باشد .

تعليمش از اغراض فاسده و ريا و خودنمائى دور بوده ، اخلاص در عمل را مراعات نمايد .

كمال بردبارى و صبر را در درس دادن و برخورد به شاگرد مراعات كند .

از بذل و بخشش دانش به آنان كه مستعد آموزش واقعيات اند دريغ نكند ، و سعى نمايد بخل به او راه پيدا نكند و پنجه در دينش نيندازد .

متعلّم نيز بايد داراى اوصاف زير باشد ، تا به درجات عاليه نايل گردد ، و از فيوضات ربانيه سرمست شود .