باب پنجاه و هشتم
در تواضع است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :التَّواضُعُ اَصْلُ كُلِّ شَرَف نَفيس وَمَرْتَبَة رَفيقَة وَلَوْ كانَ لِلتَّواضُعِ لُغَةٌ يَفْهَمُهَا الْخَلقُ لَنَطَقَ عَنْ حَقائِقِ ما في مَخْفِيّاتِ الْعَواقِبِ .قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
التَّواضُعُ اَصْلُ كُلِّ شَرَف نَفيس وَمَرْتَبَة رَفيقَة وَلَوْ كانَ لِلتَّواضُعِ لُغَةٌ يَفْهَمُهَا الْخَلقُ لَنَطَقَ عَنْ حَقائِقِ ما في مَخْفِيّاتِ الْعَواقِبِ .مسئله با عظمت تواضع و فروتنى
در اين فصل وجود مقدس حضرت صادق (عليه السلام) به مسئله بسيار مهم و سودبخش تواضع و فروتنى توجه مى دهند ، مسئله اى كه به قول خود حضرت ريشه هر شرف نفيس و در پيشگاه حضرت حق داراى مرتبه اى بس بلند و رفيع است ، اين صفت نيكو كه عامل سعادت دنيا و آخرت است اگر زبان داشت هر آينه تمام مردم را از فوائد عظيمه و منافع كثيره خود خبر مى داد ، كه اى مردم من در وجود هر كس باشم باعث جلب خشنودى حق و استكمال نفس و رشد انسان در همه امورم ، و بخاطر من است كه عاقبت خوشى در دنيا و آخرت نصيب مردم مى شود !
تواضع و فروتنى يك حالت عالى و روحى و روانى است كه از بركت معرفت انسان به حقّ و به خود و به خلق و به دنيا بدست مى آيد .
آرى وقتى به اين حقيقت آشنا شويم كه وجود مقدس حضرت حق خالق كل شىء و ربّ عالم و روزى بخش تمام موجودات ، و حافظ همه هستى ، و بصير خبير به تمام امور و سميع به تمام اصوات ، و قادر بر هر چيز است ، بدون شك در برابر عظمت و هيبت و جلال و كمال او به تواضع برخاسته و از بركت آن تواضع مطيع و فرمانبر او خواهيم شد و به دايره با عظمت بندگى و به ميدان پر منفعت عبوديت قدم گذاشته و مجذوب و شيداى آن كمال مطلق خواهيم شد ، كه تواضع در برابر حق جز فانى شدن در عظمت او و در برابر جناب او خود نديدن و در تمام امور بنده و مطيع و فرمانبر او بودن به والله العلّى العظيم معناى ديگر ندارد .
تنها به اين كه بگويم به وجود او معتقدم و او را دوست دارم تواضع حاصل نمى شود ، تواضع حقيقى در برابر حضرت او معرفت واقعى به او و پيروى از دستورات اوست .
عبادت و عبوديت معنائى جز اين ندارد ، عبد يعنى آشناى با مولا و مطيع و سر به فرمان ارباب .
آنان كه ادعاى خدا دوستى و خدا اعتقادى دارند ، ولى عامل به قرآن و دستورات حضرت دوست كه از جانب انبياء و ائمه و اولياء اعلام شده نيستند متكبّرند و خداى عزيز متكبران را دوست ندارد .
تواضع روزنه سعادت دنيا و آخرت و عامل دور شدن آتش عذاب از انسان و نزديك كننده بهشت برين به آدمى است .
تواضع باعث آراسته شدن انسان به حسنات و دور ماندن آدمى از سيّات و بديها و پستى هاست .
تواضع خورشيد جان و حيات روان ، و چشمه جاودان و روح .
بخش به انسان كامل كننده آدم در راه جانان يعنى خداوند منان است .
تواضع مقدمه معرفت ، علاج كسالت ، دور كننده شقاوت آورنده سعادت ، و آراسته كننده انسان به كرامت است .
تواضع ريشه حقايق ، چراغ قلب صادق ، اميد دل شائق ، راه گشاى عاشق ، كوبنده منافق و جلب كننده خشنودى خالق است .
كبر در برابر حضرت حق از اعظم گناهان و از بدترين مفاسد ، و علّت خزى دنيا و عذاب آخرت است .
در هر صورت ، چون از طريق آيات الهى چه آيات آفاقى ، و چه آيات انفسى و چه آيات قرآنى داراى معرفت به الله شوى و ربّ و خالق خود را بشناسى و به موقعيت و موقف خود و جهانى كه در آن هستى واقف گردى و به اين نتيجه برسى كه تنها راه سعادت و كسب رشد و كمال معرفت است ، به حالت عالى تواضع دست يابى و از پى آن به اجراى دستورات حضرت رب الارباب اقدام كنى و بتدريج قدرت خطرناك هواى نفس را كه دشمن ترين دشمنان توست در مملكت وجودت به ضعف كشانى ، و حكومت باطل او را از دستش گرفته به دست حق بسپارى و وجود خويش را در اين مرحله آئينه تجلى اسماء و صفات كنى و به معناى حقيقى عبد و بنده او گشته و از هر قيدى رهائى يابى و از بند هر اسارتى برهى و به جلب رضاى دوست نائل شوى ، و نفس و حواسش را باركش بندگى و عبادت حضرت حق نمائى و به مفهوم عالى تواضع تحقّق عينى بخشى .
اگر موفق به كبر ورزى در برابر هواى نفس شويم ، و سركشى غرائز و شهوات و اميال و خيالات و آرزوها را با توجّه به حضرت حق و عمل به دستورات جناب او مهار كنيم به عرصه با عظمت تواضع راه يابيم كه حقيقت تواضع تكبر كردن با شياطين و هواى نفس است ، چنانچه تكبر در برابر حق محصول تواضع و فروتنى در برابر هوا و شياطين است و اين تواضع در برابر هوا و تكبر در برابر حق فقط به ضرر خود انسان است . شارح مثنوى در جلد سوم ص 401 مى فرمايد :
پس از آنكه جلال الدين اين مطلب را بيان مى كند ، كه در دنيا اغلب پيكارها و ستيزه جوئيها ناشى از خوددوستى افراطى و نفس پرستى است و اگر انسان بتواند نفس خود را مهار كند نه با كسى دشمنى خواهد داشت و نه كسى به او خصومت خواهد ورزيد ، اين اعتراض را متذكر مى شود ، كه اگر اين اصل صحيح بود ، چرا پيامبران الهى دشمنان فراوان داشتند ، با اينكه آنان بدون ترديد نفس خويش را به كلّى از پا در آورده بودند .
جلال الدين به اين اعتراض پاسخ بسيار عالى مطرح مى كند ، او مى گويد : شما گمان مبريد كه خصومت با پيامبران دشمنى با آنهابوده است ، مثلاً براى آن بوده است كه پيامبران مانع زندگى آنها بودند ، يا پيامبران لذائذ آنها را از دستشان مى گرفتند ، يا پيامبران خون ناحقى مى ريختند ، يا پيامبران قيافه زشتى داشتند ، هيچ يك از اينها علت دشمنى آنان با پيامبران نبوده است ، بلكه بايد ببينيم كه پيامبران مطابق دستورات الهى چه مى گفتند ؟
آنان مى گفتند : موجوديت انسانى در خور و خواب و خشم و شهوت خلاصه نمى شود .
آنان مى گفتند : موجوديت انسانى در تنفس و جنبش حيوانى پايان نمى پذيرد .
آنان مى گفتند : اين موجود بزرگ داراى گوهر روحانى است كه او را مى تواند از تمام طبيعت بالاتر برده و به مقامى برساند كه جزئى از ابديت گردد و در بارگاه الهى از هر گونه مادّه و ماديات گام فراتر نهد .
براى به ثمر رسيدن چنين موجوديّت بايستى نفس و خواسته هاى آن را محدود كرد ، و بايستى در روابط افراد با يكديگر عدالت ورزيد ، بايستى رابطه بندگى را ميان خود و خدا برقرار ساخت .
چون اين مقررات مخالف هوا و هوسهاى حيوانى بوده و از زندگانى بى خيال و ناخود آگاه آنان جلوگيرى مى كرد ، لذا مردم به دشمنى با پيامبران برمى خاستند ، اين دشمنى در حقيقت با شخص پيامبران نبوده است ، بلكه آنان نمى خواستند شهوات چند روزه خود را رها كنند و به اصطلاح ساده لوحان بى خبر نمى خواستند نقد را به نسيه بفروشند ، در نتيجه آنان با تكامل و رهسپار شدن به ابديت و سعادت مطلق خويش در نبرد بودند ، به همين جهت است كه جلال الدين مى گويد :
دشمن خود بوده اند آن منكران *** زخم بر خود مى زدند ايشان چنان
نظير اين مطلب همان است كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) روزى به نزد علاءالدين زياد حارثى رفت و خانه وسيع او را ديد و گفت :
اى علاء با اين خانه وسيع در اين دنيا چه مى كنى ، مگر تو در آخرت به خانه وسيع تر احتياج ندارى ، بلى مى توانى با اين خانه براى آخرت خود نيز توشه برگيرى ، مهمانان را پذيرائى كنى ، خويشاوندان را رسيدگى كنى و حقوق آنان را بپردازى ، در اين صورت تو با اين خانه به آخرت خواهى رسيد .
علاء مى گويد : يا اميرالمؤمنين از دست برادرم عاصم بن زياد به تو شكايت مى كنم اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود : عاصم چه كرده است ؟ عرض كرد عبائى پوشيده و از دنيا كناره گرفته است فرمود : او را نزد من بياوريد ، هنگامى كه عاصم به نزد اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمد حضرت فرمود : اى دشمن جان خود ، آيا به خانواده ى خود رحم نكردى از خدمت آنها سرباز زدى ، شيطان تو را گيج كرده .
ملاحظه مى شود كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) تخلّف عاصم را از دستورات خداوندى موجب دشمنى با خويشتن معرفى مى كند ، بدين مضمون آيات و روايات فراوانى وجود دارد .
از همين اصل روشن مى شود كه مسئله توجه به خدا و عمل به دستورات او تنها و تنها به سود خود انسانهاست ، چنان كه تخلّف از دستورات و بى خيال بودن در برابر خداوند بضرر خود انسان مى باشد .
اگر انسان به جهت مسامحه كارى يا به جهت اشباع هوا و هوس مخالف احكام عقلى و وجدانى خود عمل كند اين تخلّف نه سودى به ديگران مى رساند و نه ضررى ، بلكه ضرر آن به خود انسان متخلّف از قانون برمى گردد .
فيض آن حكيم بزرگ و فيلسوف نامدار و عارف دل باخته در شكايت از هواى نفس مى فرمايد :
خويشتن را در هوا كرديم گم *** جاده در راه خدا كرديم گم
از عدم ما تا به اقليم وجود *** آمديم و راه را كرديم گم
منزل و مقصود و راه و راه رو *** جمله را در ابتدا كرديم گم
سالك مسلوك و مسلوكٌ اليه *** جمله ما بوديم و ما كرديم گم
هر چه ما را بود زاجناس و نقود *** جمله را در راهها كرديم گم
زابتدا كردم چون آهنگ راه *** گام اول خويشتن را كرديم گم
بر در شه چون عطا جويان شديم *** شاه را اندر عطا كرديم گم
كس نمى داند كه چون شد كار ما *** خود چه بود و اين چرا كرديم گم
نيست پيدا كآخر اين كار چيست *** زابتدا تا انتها كرديم گم
گشت پنهان طرز جستجوى ما *** هر چه را ما جابجا كرديم گم
بگذريم از جستجو و گفتگو *** چون كه ما سررشته را كرديم گم
گفته ها برجسته ها شد پرده ها *** جسته ها در گفته ها كرديم گم
يافتيم آخر درون خويشتن *** هر چه را در هر كجا كرديم گم
اگر حالت عالى تواضع در نفس ما تجلى كند ، نفس بدون ترديد علاوه بر عشق به حق باركش عبوديت تمام وجود ما مى گردد و بر اين باركشى افتخار كرده و رو به سوى رضايت دوست به حركت خواهد آمد . تا جائى كه جز دوست را نشناسد و جز او را نبيند و غير او را نخواهد و فرمان غير او را نبرد .
ساختمان طبيعى ما بطورى است كه وسيله آشنائى ما با جهان طبيعى همين حواس ظاهرى است ، كه به اندازه محدودى به ما داده شده است .
باز براى همين وضع طبيعى است كه لذائذ ما منحصر به همان مقدار است كه غرائز محدود ما اجازه مى دهد .
پس نتيجه اين اصل بديهى اين است كه ما تابع و پيرو حواس خويشتن مى باشيم ، يعنى هر چه كه آنها براى ما امكان پذير بسازند بهره بردارى خواهيم كرد ، ولى آنگاه كه شخصيت ما اعتلا پيدا مى كند و فعاليت روحى ما وسعت و عمق خود را در مى يابد حواس تابع مى شود .
حواسّ تابع ما مى شود يعنى چه ؟
ممكن است براى اشخاص سطحى اين مطلب تا حدودى غير قابل قبول جلوهخ كند ولى واقعيت اين طور نيست ، ما مى توانيم براى اثبات همين حقيقت از آشكارترين پديده ها استفاده كنيم .
آن احتياجى كه كودك براى تماس به نمودهاى زندگانى دارد مى بينيم ، آن احتياج در اشخاص رشد يافته وجود ندارد زيرا جهان براى كودك تدريجاً مطرح مى شود وانگهى شخصيت و حافظه و انديشه او آنچنان رشد نيافته تا با نبودن حوادث در پيش رو ، آنها را به محاسبه درآورده و نتايج منطقى را اتخاذ نمايد .
هنگامى كه مغز انسانى به رشد طبيعى خويش مى رسد و توانائى تجريد و انتزاع كلى و غير ذلك را بدست مى آورد ، در اين موقع بديهى است كه بديدن تمام حوادث و موضوعات كه مى خواهد در باره ى آنها حكم كند نيازى نخواهد داشت ، اين رشد مغزى تا جائى مى رسد كه گوئى انسان و جهان را در خود مى بيند ، ولى چون فعاليت روح بى نهايت است و عرضه هستى بيكران ، لذا بيافتن انسان و جهان در خويشتن قناعت نمىورزد زيرا نه جهان محدود است و نه انسانهائى كه در آن بوجود مى آيند مشخص مى باشند اين است كه رو به بى نهايت كوشش خود را آغاز مى كند .
در اينجاست كه از خود و حوادث بى خبر شده و تنها متوجه حضرت حق گشته بطورى كه حس مى كند ليس فى الدّار غيره ديّار .
همه ماها ملاحظه كرده ايم كه در هنگام تمركز قواى مغز از حوادثى كه در پيرامون ما صورت مى گيرد غفلت مىورزيم ، گوئى اصلاً آن حوادث پيرامون ما اتفاق نيفتاده است .
گاهى همين حالت تمركز به حدّى از شدت مى رسد كه انسان حوادثى را كه در بدن او تأثير مى گذارند احساس نمى كند .
در حال چشيدن عالى ترين لذت ، نقطه اى توجه ما را جلب مى كند شدت اين جلب توجه به جائى مى رسد كه لذت تدريجاً از درك ما بركنار مى شود و هم چنين گاهى تمام وجود ما را درد فرا مى گيرد ولى يك حادثه يا يك مسئله ناگهان چنان ما را بخود مشغول مى دارد كه درد بكلّى فراموش مى شود .
در حالات عشق ، هنگامى كه درون عاشق از معشوق بهره مند است گاهى اين مشغوليت به حدى است كه هيچ حادثه اى اگر چه با تمام موجوديت او سر و كار داشته باشد نمى تواند او را از آن حالت منصرف كند .
به همين قياس مى توان حالت تسليم به خدا را مجسم كرد ، هنگامى كه اين عشق حقيقى پيدا مى شود ، ديگر براى انسان عاشق احساسى در باره ى موجوديت خود نمى ماند ، او به قول عارف رومى مانند كوهى است كه هزاران صدا در او مى پيچد و او آنها را منعكس مى سازد ولى كوچكترين آگاهى به اين عمل ها و عكس العملها ندارد .
حكيم صفاى اصفهانى در اين زمينه چه خوش مى گويد :
سلطان سرير عشق مائيم *** هم پادشهيم و هم گدائيم
بر خسروگاه افسر سر *** بر سالك راه خاك پائيم
بر دست سكندر ولايت *** آئينه قطب حق نمائيم
ما مالك ملك و گنج فقريم *** ما صاحب افسر فنائيم
درياى وجود را لآلى *** در بحر عدم نهنگ لائيم
با وحدت دل به نفى كثرت *** شمشير نه تير نه بلائيم
در فلك نجات ناخدا كيست *** ما بر سر ناخدا خدائيم
مابنده مصطفاى مطلق *** سلطان سرير اصطفائيم
بر جسم شكسته موميائى *** در چشم ضرير توتيائيم
عشقست كه ماوراى عقل است *** مانيز وراى ماورائيم
دل خانه و خلوت خداوند *** ما خواجه خلوت و سرائيم
از يك سر موى گر فروشند *** مجموع دو كون را بهائيم
از كسوت كائنات عوريم *** پوشيده رداى كبريائيم
در ديده ما بجز خدا نيست *** آسوده زقيد ما سوائيم
جمشيد جمال را سريريم *** خورشيد كمال را سمائيم
پيشيم زآسمان به معنى *** با آن كه بصورت از قفائيم
بالاتر نه بناى بالا *** با آن كه فروترين بنائيم
طىّ ظلمات كرده اى دون *** خضر سر چشمه بقائيم
داراى وجود را سراپا *** بالاى شهود را قبائيم
بيگانه زغير و غير چون نيست *** با هر چه كه هست آشنائيم
مى خواره و رند و خانه بر دوش *** بى كينه و كبر و بى ريائيم
صافى شده از كدورت سرّ *** صاحبدل صفّه صفائيم
آن همزه كه اوست فوق واحد *** آن نقطه كه هست تحت بائيم
ما يافته ايم در معارف *** اين نقطه بنفى ذات عارف
در سطور گذشته به اين نكات بسيار بسيار عظيم قرآنى و عينى واقف شديد كه وجود مقدس او خالق ، ربّ ، رزّاق ، حافظ ، قادر ، بصير ، خبير ، و سميع است و ذات مقدسش نسبت به همه امور هستى از ظاهر و باطن و غيب و شهادت احاطه دارد و هيچ چيزى از دايره حكومت و عنايت او بيرون نيست و وقوف و معرفت به اين حقايق از طريق قرآن و انبياء و اولياء و ائمه بدون ترديد پديدآورنده تواضع به معناى تسليم در برابر او و اطاعت از قوانين و دستورات و امر و نهى آن جناب است و در حقيقت ريشه تواضع حالى و عملى ، يا قلبى و عينى در معرفت نسبت به آن وجود مقدس و ذات بى نهايت در بى نهايت است در اين جا لازم است به آياتى از قرآن مجيد در آن زمينه ها توجه كنيد .
راه بدست آوردن تواضع در برابر حقّ
قرآن كريم منبع حقايق و سرچشمه معارف ، و كتاب حسنات و بازگو كننده واقعيات است .
بى توجهى به كتاب خدا ، در حقيقت بى توجهى به خدا و غفلت از عوامل رشد و كمال است .
قرآن مجيد مبيّن واقعياتى است كه اگر انسان به آنها توجه كند ، از بهترين حالات ملكوتى در دنياى نفس و قلبش برخوردار شده و به تمام اعمال صالحه و صفات حميده و اوصاف پسنديده آراسته مى گردد .
يك قسمت از قرآن مجيد نمايشگر اوصاف و اسماء الهى است كه راه شناخت حضرت او بسته به معرفت به اين اوصاف و اسماء است ، كه چون با دقت در آن آيات معرفت حاصل شود به دنبال آن معرفت تواضع قلبى كه همان تسليم در برابر اوست مى آيد و بدنبال تواضع قلبى فروتنى تن كه همان عبوديت و بندگى است تجلى مى كند ، به اين صورت كه چون قلب و يا نفس به حالت تواضع آراسته شود ، چشم و گوش و زبان و دست و پا و شكم و شهوت در مدار اطاعت قرار گرفته و به تمام احكام عبادى و فقهى و اخلاقى و اجتماعى و آخرتى و معنوى سر مى نهد .
هر كسى يابد در اين كو خانه اى *** هر دمش واجب شود شكرانه اى
هر كه او بوئى ندارد زين حديث *** هر بن مويش بود بت خانه اى
هر كه در عقل لجوج خويش ماند *** زين سخن خواند مرا ديوانه اى
هر كه اينجا آشناى او نشد *** او بماند تا ابد بيگانه اى
گر چنين جانب نبودى در غرور *** اين سخن نشنوده اى افسانه اى
زين صفت را نيست با اين راز كار *** پر دلى مى بايد و مردانه اى
مرغ اين اسرار را در حق ما *** از دو عالم مى نبايد دانه اى
گر از اين موئى چو شانه ره برى *** شاخ شاخ آيد دلت چون شانه اى
گر برانند از دو عالم باك نيست *** هست زين هر دو برون ويرانه اى
آن شرابى كان شراب عاشقانست *** نيست در هر دو جهان پيمانه اى
گر جهان آتش بگيرد پيش و پس *** نيستم آخر كم از پروانه اى
خويش بر آتش زنم پروانه وار *** تا بسوزم يا شوم فرزنه اى
شمع جمعم من كه هر دم غيب پاك *** مى دهد عطار را پروانه اى
( الْحَمْدُ للهِِ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ )(17) .ستايش مخصوص خدايى است كه آسمانها و زمين را آفريد و روشنى و تاريكى مقرّر داشت « و با آن كه نظام خلقت دليل بر او و يكتائى اوست » باز كافران بخداى خود شرك مىورزند .
آنان كه به انكار حضرت او برخاسته اند ، و بر حقيقتى كه از هر چيز روشن تر است پرده مى پوشند و هزاران سال است قلوب و مغزهاى عادى را جولانگاه اباطيل و مزخرفات خود كرده ، چرا تاكنون دليل و برهان قانع كننده اى بر ادعايشان اقامه نكرده اند و اگر اقامه نموده اند در كدام كتاب و مجله علمى است ؟ من خود كتابهاى اصلى منكران حق را چه آن كتابهائى كه در داخل ممالك اسلامى نوشته اند و چه در خارج مطالعه كرده ام ، آنچه آنان در باره مبدء عزيز عالم نوشته اند فقط ادعاى محض است و تاكنون استطاعت و قدرت اثبات آن ادّعا را حتى با يك دليل نداشته اند ، و بسيارى از آنان در نوشته هاى خود جز عصبيت و لج بازى چيزى ندارند ، و سخنى كه عقل و وجدان را آرام و راحت نمايد و به قلب اطمينان دهد نياورده اند ، بافته مغز عليل را يافته حساب كرده ، و مرض را سلامت و ظلمت را نور ، و مرگ را حيات قلمداد نموده اند و از اين راه به خود و مريدانشان خسارت سنگين زده اند ، آنان مى گويند مبدء ماده ازلى و يا طبيعت و يا تصادف است و بر اين مدّعا حكمت و برهان و استدلال منطقى تاكنون اقامه نكرده و بعد هم نمى كنند ، بايد به اينان گفت شما كه بالاخره قائل به مبدء هستيد چرا اسم حقيقى او را كه الله است در نوشته ها نمى نويسيد ، اينكه او را بگوئيد ماده ازلى يا طبيعت و يا تصادف چه دردى از شما و جهان دوا م يكند و كدام مشكل را حل مى كند ؟
فرار شما از آن حضرت علّتى جز هواى نفس و اميال و غرائز و شهوات آزاد ندارد ، شما مى خواهيد در بى خيالى و بى بند و بارى و بى قيدى زندگى كنيد و از مقيّد كردن آزادى شيطانى خود وحشت داريد ، شما از ممنوعيت زنا ، و حرمت ربا ، و ظلم و تجاوز ، و سلطه گرى ، و شهوات غلط مى ترسيد ، و مى دانيد اگر به حوزه توحيد و ايمان روى آوريد به بى بند و باريها و كثافت كاريها و غارتگرى ها و دزدى ها و تمام شهوات غلط جنسى بايد خاتمه بدهيد و مردم جهان را از شر خود آسوده كنيد ، از اين جهت از اين حوزه پاك فرارى هستيد و براى سرپوش گذاشتن بر فرار خود مارك انكار حق بخود زده و زير پوشش كفر و شرك رفته و نام آن را با كمال بى شرمى و بى حيائى آزادى از خرافات گذاشته و محصول مغز مريض خود را به عنوان ماترياليسم يا كمونيسم و يا با كلمات بى محتواى ديگر خوانده و تبليغ كرده ايد و با شركت يهوديت صهيونيسم و مسيحيت غربى تمام روى زمين را به فساد و ناپاكى و آلودگى و بدبختى دچار كرده ايد چرا ؟ چون بخاطر پيروى از شهوات نخواسته ايد در برابر حضرت حق كه آشكارترين آشكارهاست تواضع كنيد ، در حالى كه با آن علم و دانش سرشارتان از حق خبر داشته و بودن او هم چون روز روشن برايتان آشكر بود .
من به شما معتقدين به حضرت حق كه تمام گفته ها و نوشته هاى مخالف را باطل يافته ايد سفارش مى كنم براى استقرار توحيد و عشق به حضرت حق در قلب و جانتان دعاى عرفه ى حضرت سيدالشهدا را با كمال دقت و حال در كتاب پر قيمت مفاتيح الجنان قرائت كنيد .
چون به اين معنا توجه كردى كه وجود مقدس او خالق سماوات و ارض و قرار دهنده نور و ظلمات است و محصول اراده او كه جهان هستى است دنيائى بى نهايت از نظم و عدل و علم و حكمت است و هر ذره اى از ذراتش از حيث نظم و دقت و موقعيت و موقف متحير كننده عقول و مست كننده درون است ، آيا اقتضا ندارد كه در برابر عظمت و كمالش به تواضع آئى و سر عبادت بر خاك پيشگاهش نهى و به عجز و تقصير و ذلت و كوچكى خود در برابر كبريائيش اعتراف كنى و از در تواضع به بستان سعادت وارد شده و خير دنيا و آخرت خود را تأمين نمائى ؟
خدايا دست ما را بگير و از چاه جهل و غرور و عجب و خودبينى بدر آر ، و ما را از بند اسارت هواى نفس نجات ده و در سعادت دارين را به روى ما بگشا .
نگارا نگاهى زمهر و وفا *** كه درد من خسته سازى شفا
تو دانى كه در كويت آواره ام *** كرم كن كه مسكين و بيچاره ام
صف آراسته دنيى و نفس دون *** كه ريزد بخاك از دامن زار خون
مرا دوزخى خواهد اين نفس زشت *** نگارا زروى تو خواهم بهشت
كريما غفورا رحيما شها *** بهر زشت و زيباى خلق آگها
همه عمر اگر در گنه زيستم *** در آن عفو نامنتها چيستم
مرا جرم اگر قطره بى شمار *** ترا بحر بخشش ندارد كنار
دو عالم يكى رشحه جود توست *** وجود جهان سايه بود توست
توئى آفريننده بى مثال *** توئى هستى بى حد و بى زوال
ستايش تو را شايدى بى خلاف *** پرستش ترا بايدى بى گزاف
دو گيتى فروغى زانوار توست *** همه راز عالم پديدار توست
تو آراستى نقش زيبا و زشت *** زدى طرح جان بر نهادى سرشت
بياموز ما را ره بندگى *** زعشقت بجان بخش فرخندگى
در قرآن كريم و روايات و دعاهاى اسلامى ، به اندازه اى كه با نام حضرت حق تحت عنوان ربّ برخورد مى كنيم با نام ديگر برخورد نداريم .
ربّ به معناى مالك است ، و در جهت حضرت حق جلّ و علا به مفهوم مالك عادل و عالم و حكيم و متصرف در تمام موجودات به مصلحت واقعى موجودات است ، تصرّفى كه باعث بروز استعداد موجودات و علّت ظهور كمالات در تمام اجزاء هستى است .
مقام ربوبيت آنجناب اقتضا دارد كه پس از خلق موجود ، و آفرينش شيئى او را در مسير تربيت لازم قرار دهد تا به جايگاهى كه در خانه هستى دارد رسيده و منفعتى كه بايد از خود به ظهور برساند آشكار نمايد .
( رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى )(18) .پروردگار ما كسى است كه هر موجودى را لباس هستى پوشاند و او را به مسيرى كه وجودش اقتضا دارد هدايت فرمود .
( اللهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ )(19) .الله كه جز او معبودى نيست ، مالك عرش بزرگ است .
( يَامُوسَى إِنِّي أَنَا اللهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ )(20) .اى موسى به حقيقت كه من الله هستم ، مالك جهانيان .
( وَقُل رَبِّ أَنزِلْنِي مُنزَلاً مُّبَارَكاً وَأَنتَ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ )(21) .و بگو اى ربّ من از عنايتت بر من فرود آر عنايتى با بركت و تو بهترين نازل كنندگانى .
( قُلْ أَغَيْرَ اللهِ أَبْغِي رَبّاً وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْء . . . )(22) .بگو آيا جز خدا را به عنوان رب انتخاب كنم و اوست مالك و رب هر چيز . . .
آرى وجود مقدس او مالك تمام هستى ، و مربّى همه موجودات است ، و عنايت و لطف و كرمش به طور متصل به تمام موجودات غيبى و شهودى مى رسد و هيچ شيئى بى نياز از ربوبيت حضرت او نيست .
او بفرموده قرآن ، رب العالمين ، رب سماوات و ارض ، رب عرش عظيم ، رب بلد حرام ، رب آباءِ اولين ، رب مشرق و مغرب ، و رب كل شيئى است .
شما بگوئيد و با فكر و انديشه و دقت هم بگوئيد ، آيا كبر و روگردانى از وجودى كه همه كاره ى همه ى موجودات و حاكم على الاطلاق و مربى هستى و مالك همه آفرينش است جايز است ؟
آيا جز تواضع و فروتنى در برابر حضرت او ، و اطاعت از دستوراتش راه بهترى براى كسب كمال و رشد وجود دارد ؟
بيچاره آنان كه از حقيقت غافل شده و به راه جهل و بى خبرى افتاده ، و از پى اين خواب سنگين مشغول تيشه زدن به ريشه خود هستند !
آيا اين جملات نورانى و بيدار كننده و بينائى بخش را در دعاى عرفه سرور شهيدان و مولاى عاشقان و امام عارفان حضرت سيد الشهداء ، اباعبدالله الحسين (عليه السلام) ، ديده ايد كه در صحراى عرفات مى خواند و مانند دو چشمه آب اشك از ديدگان مباركش بر چهره نورانيش جارى بود .
رَبِّ بِما بَرَأْتَني فَعَدَّلْتَ فِطْرَتي ، رَبِّ بِما أنْشأْتَني فَاَحْسَنْتَ صورَتي ، رَبِّ بِما اَحْسَنْتَ اِلَىَّ وَفي نَفْسي عافَيْتَني ، رَبِّ بِما كَلاَْتَني وَوَفَّقْتَني ، رَبِّ بِما اَنْعَمْتَ عَلَى فَهَدَيْتَني ، رَبِّ بِما اَوْلَيْتَني وَمِنْ كُلِّ خَيْر اَعْطَيْتَني ، رَبِّ بِما اَطْعَمْتَني وَسَقَيْتَني ، رَبِّ بِما اَغْنَيْتَني وَاَقْنَيْتَني ، رَبِّ بِما اَعَنْتَني وَاَعْزَرْتَني ، رَبِّ بِما اَلْبَسْتَني مِن سِتْرِكَ الصّافغي وَيَسَّرْتَ لي مِنْ صُنْعِكَ الْكافي . . .پس بعد از توجه به اين حقايق كه از قول پاك ترين و راستگوترين انسان نقل شده چه جاى تكبر نسبت به آنجناب است كه ربوبيّتش در همه ى احوال دستگير تمام ذرات پيدا و ناپيداى هستى است ؟ !
در اينجا چه بجاست كه دست حاجت به سوى حضرت او دراز كرده ، و در كمال فقر و ذلت و زارى و نيازمندى ، از جنابش بخواهيم از ما دستگيرى كن و امراض باطنى ما را كه بدترين برنامه در وجود انسان است علاج فرما ، و ما را به سوى خشوع و خضوع و تواضع و فروتنى در همه زمينه هاى زندگى رهنمون شو .
خدايا نفس ما را راهبر كن *** سر و سر خيل ارباب سفر كن
مر اين مرغ همم را بال و پرده *** شكوه و فر معراج ظفر ده
رسان بر وحدت جمع كمالم *** به از اين كن كه اكنون هست حالم
مرا در سر ثانى گرم پى كن *** علاج سرد طبعان را به مى كن
مرا زان مى كه دور از رنگ و از بوست *** زمانى دور كن چون مغز از پوست
شرابى ده بقدرت هم ترازو *** كه من با او بسنجم زور بازو
اگر بازوى مائى ماند از كار *** شوم بازوى قدرت را سزاوار
بجامم ريز آن صهباى سرمد *** كه تاكش رسته از بطحاى احمد
رزى كش آب جوى از جدول ذات *** شراب اوست دور از رنج آفات
رزى كش صدر ختمى مرتبت باغ *** بود كحل زمينش كحل مازاغ
شرابى كش خمستى سرّ منصور *** بود انگور تاكش آيه نور
مئيى كز ساغر حبل المتين است *** خم او رحمةٌ للعالمين است
خدايا سير ما را سرمدى كن *** رفيق سير سرّ احمدى كن
كليد قفل صندوق ولايت *** بدست توست ما را كن عنايت
بنام خويش هستى را رقم زن *** سوائى را به سر سنگ عدم زن
تو در سير و سلوك از جمله پيشى *** كسى نبود تو خود در سير خويشى
زبد و سير تاختم مسالك *** تو وجه باقى و غير از تو هالك
توئى سيّار و سير و راه و مقصود *** نباشد جز تو در اسفار موجود
علّى وسائل و مرد و دو مقبول *** توئى اى نقطه محسوس و معقول
توئى اى نقطه سيّال سارى *** ازل را تا ابد در دور جارى
آرى اوست خالق و رب تمام موجودات ، و منبع روزى بخش به جز او وجود ندارد ، اوست كه هميشه با قدرت كامله اش و با لطف و عنايت و محبّتش به موجودات سفره روزى همه را پر نگاه داشته و به هر كس هر چه لازم دارد از خزانه ى رحمتش عنايت مى كند ، بعبارت ديگر تمام موجودات عالم روزى خور حضرت اويند و نمك خور آن وجود مبارك ، اما چه جاى تأسف است كه در ميان آدميان ، گروهى نمك او را مى خورند ولى نمكدان مى شكنند ، اينان از سفره حضرت او كسب قدرت و نيرو مى كنند و آن قدرت را عليه حضرت او بكار مى گيرند ، و به تعبير ديگر از منابع روزى در هر حدى كه مى خواهند مى خورند ، و چون سير و سيراب شدند سر بطغيان و عصيان برمى دارند ، و در كنار هر گناهى صداى قهقهه خنده آنان به فلك مى رسد ، نمى دانم مستند يا بر گناه و عصيان آلودگى خود افتخار مى كنند و سينه سپر مى نمايند ؟
آه از غفلت ، واى از جهل و بى خبرى ، حسرت و اندوه ، از نامردى و نامردمى ، چه زشت است كه انسان غرق در احسان حق باشد و در عوض احسان به محضر آن جناب اسائه ادب و جسارت روا دارد ، گنهكاران و عاصيان عجب حيوانات عجيب و غريبى هستند ، كه بجاى شكر نعمت به جنگ با منعم برمى خيزند ، جنگى كه پيروزى ندارد ، و غير از خسارت و ضربه چيزى عايد جنگجو و ظالم نمى كند . و جز عذاب ابد و خزى دنيا و آخرت براى متجاوز نتيجه اى ديگر ندارد ! !
فيض بزرگوار آن شوريده بستان عشق مى فرمايد :
مگو كه چهره ى او را نقاب در پيش است *** تو را زهستى و همى حجاب در پيش است
حجاب ديدن آن روى شرك و خودبينى است *** زهستى تو رخش را نقاب در پيش است
وجود او به مثل هم چو آب و تو ماهى *** خبر زآب ندارى و آب در پيش است
گهى به پرده دنيا درى گهى عقبا *** بسى زظلمت و نورت حجاب در پيش است
نمايد آن كه بود او نه اوست غرّه مشو *** تو تا به آب رسى بس سراب در پيش است
نظر به او نتوان كرد چون زعكس رخش *** بدور باش هزار آفتاب در پيش است
نگه به او نتواند رسيد چون به رهش *** زتار زلف بسى پيچ و تاب در پيش است
كتاب حسن بتان صورت است و او معنا *** بهوش باش گرت اين كتاب در پيش است
چه هوش ماند چون جلوه كرد اين معنا *** اگر محيط شوى اضطراب در پيش است
بس است فيض ازين فن سخن كه سامع را *** زشبه صد سخن بى حساب در پيش است
( قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالاَْبْصَارَ وَمَن يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ الاَْمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ * فَذلِكُمُ اللهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ )(23) .از آيات عجيبه قرآن مجيد است ، كمال بى انصافى و ناجوانمردى است كه انسان عاقل اين گونه آيات را در قرآن كريم ببيند و در برابر حق به تواضع برنخيزد ، من در طول مطالعاتم راهى براى بدست آوردن تواضع جز انديشه در آيات توحيد قرآن و دقت در روايات و دعاهائى كه معارف الهيه را توضيح داده اند نديده ام .
( قُلْ مَن يَرْزُقُكُم . . . ) .منبع روزى موجودات زنده و بخصوص انسان از آسمان عبارت است از باران ، برف ، نور خورشيد ، مهتاب ، و بسيارى امور ديگر كه در كتب علمى ضبط شده و امورى كه در آينده نزديك يا دور بوسيله دانشمندان محقق كشف مى شود .
و منبع روزى از زمين عبارت است از معادن ، نباتات ، حيوانات بحرى و برى و هوائى كه براى توضيح اين امور تاكنون هزاران كتاب پر ارزش علمى نوشته شده .
( أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ )(24) .در باره ى گوش و چشم در توضيح اين آيه به چهار مطلب بسيار مهم مى توان اشاره كرد .
1 ـ چه نيروئى است كه روزى شما و خوراكيها و آشاميدنيها را در وجود شما از هزاران كانال و مرحله عبور مى دهد تا به كمالش كه شنوائى و بينائى است برساند ، آيا در سايه قدرتى جز قدرت حق اين حركات عظيمه و اين مسائل عجيبه انجام مى گيرد ؟ راستى چه اعجاب انگيز است كه محصول آب و نان و ميوه و سبزى و حبّه و دانه پس از عبور از مرى و معده و روده و . . . تبديل به شنوائى و بينائى مى شود .
2 ـ گوش و چشم دو عضو بسيار لطيف و ظريف هستند كه هستى و هويت گوش عبارت از يك پرده نازك ، و هستى و هويت چشم عبارت از يك مردمك بسيار ريز است كه اين پرده و مردمك عجيب آسيب پذير هستند و در برابر كمترين حادثه از كار مى افتد و عمرى انسان را به كرى و كورى مبتلا مى كنند ، كيست كه در برابر اين همه حادثه و فعل و انفعال در كره زمين و اين همه حشرات موذى و سر و صداها و مناظر عجيب و غريب و نور شديد و ضعيف و سرما و گرماى سخت ، گوش و چشم شما را از آسيب حفظ مى كند ؟ آيا سزاوار نيست در برابر اين همه عنايت او سر تعظيم فرود آورده به حضرتش عشق بورزيد و از دستورات سعادتبخش آن جناب پيروى كنيد ؟
3 ـ گوش و چشم دو وسيله بسيار مهم براى كسب علم و دانش و معرفت و بينش اند ، چرا از اين دو عضو براى شنيدن حقايق و ديدن عجايب بهره نمى گيريد و يا چرا با بازبودن گوش ، خود را به كرى زده و با باز بودن چشم ، خويش را به كورى زده ايد ، مى شنويد و مى بينيد ولى از اين شنوائى و بينائى براى درك حق استفاده نمى كنيد ؟
شما مى توانيد از كمك گرفتن از گوش و چشم به صراط مستقيم حق راه يابيد و به مقام قرب و لقاء و وصال محبوب برسيد ، كدام قدرت بود كه گوش شنوا به شما عنايت كرده ، چرا در برابر او تواضع نمى كنيد و سر فقر و ذلت در پيشگاه او به عبادت نمى گذاريد ؟
4 ـ انسان در برابر تمام شنيدنى ها و ديدنى ها مسئول است ، و براى آنچه شنيده و آنچه ديده بازپرسى مى شود و در قيامت دادگاههاى بس عجيب برايش برپا مى شود ، انسان حق ندارد هر چه را مى خواهد و نفسش اقتضا مى كند بشنود يا ببيند ، شنيدن و ديدن بايد بر اساس مقررات حق باشد ، و هماهنگ با رضايت حضرت رب الارباب ، گوش را براى شنيدن حق و چشم را براى ديدن آثار حق عنايت كرده اند ، اگر حق بشنويد حق مى شويد از طريق ديده قلب ، كه حق شنيدن گوش قلب را باز مى كند و حق ديدن چشم دل را ، اگر ناصحيح بشنويد از شنيدن حق كر مى شويد ، و اگر ناصحيح ببينيد از ديدن حق كور مى گويد ، راه باز شدن گوش دل و چشم قلب ، حق شنيدن و حق ديدن است .
شما چند روزى از شنيدن غيبت و تهمت و دروغ و باطل و لغو و موسيقى بپرهيزيد و چند روزى از چشم چرانى و نظر به نامحرم خوددارى كنيد تا ببينيد چگونه گوش جان و چشم دل باز مى شود .
اگر نوبت زند سلطان معنى *** ببام دل نكاهد جان معنى
فزايد جان معنى نوبت فقر *** كه باشد دولت الحق دولت فقر
الهى تاج فقرم نه بتارك *** رداى فقر كن بر من مبارك
كه در كوى عنايت من فقيرم *** تو سلطان غيور و من حقيرم
تو شاهى من گدايم رسم شاهست *** كه بخشد جرم آن كه اهل گناهست
كه جاى بى گناهان در نعيم است *** كرا بخشد كه رحمان و رحيم است
نبخشى گر مرا اى واى بر من *** كه گردد خصم عقل و راى بر من
اگر رحمت كنى سلطان تختم *** بعين فقر دولت يار بختم
من و دل هر دو همراه طريقيم *** فنا و فقر را در راه رفيقيم
بدان اميد كز حيرت رهانى *** دو همره را كنى در فقر فانى
( وَمَن يُخْرِجُ الْحَيَّ . . . ) .و كدام قدرت موجود زنده را از نطفه و تخم و بذر بيرون مى آورد و يا نطفه مرده و تخم و بذر را از زنده بيرون مى كشد و به تعبير ديگر كدام قدرت انسان عاقل متدين و زنده به معنا را از پدر و مادرى كافر و مشرك بوجود مى آورد ، و كدام اراده ى انسان مشرك و كافر را از انسان مؤمن و زنده به حيات الهى بيرون مى آورد ! و كيست كه تدبير تمام جهان بدست اوست ، همه شما اقرار داريد كه اوست پس چرا تقواى او را مراعات نمى كنيد و در برابرش تعظيم نكرده و تواضع روا نمى داريد ؟
او كه تمام اين امور به يد اوست خداى بر حق شماست آيا بعد از حق غير گمراهى و ضلال چيزى هست ، كجا رو مى كنيد و چرا پس از اينكه حق براى شما معلوم شد به باطل تكيه زديد ؟
دوران عمر ما به هجر يار بگذشت *** ناديده روى حضرت دلدار بگذشت
فرياد اگر روز لقا دستم نگيرد *** اكنون كه بنمودم جمال آن يار بگذشت
هر گه زدم دستى بدامان نيازش *** با ناز و قهر آن دلبر عيّار بگذشت
گفتم صبا روزى به سلطان حقيقت *** عرضم رساند آن هم از دلدار بگذشت
گاهى چو برقى تند سير و بى تأمّل *** افروخت جانم را زمهر و يار بگذشت
بس بهمن واردى بهشت آمد در اين باغ *** نار غمش در ديده ى دل پار بگذشت
بنمود رخ ماهى در اين شام سياهم *** وز طالعم نيز اختر سيّار بگذشت
( أَمَّن يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ أَءِلهٌ مَّعَ اللهَ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ )(25) .بگوئيد جز حضرت او ابتدا كننده به آفرينش موجودات و برگرداننده آنان كيست ، و چه كسى شما را از آسمان بوسيله باران و برف و نور و از زمين بوسيله معدن و نبات و حيوان روزى مى دهد ، آيا خداى ديگرى با حضرت اوست و قدرت ديگرى در كنار اوست ، ادعاى خود را با دليل و استدلال و حكمت و برهان قوى و قابل قبول همراه كنيد اگر راستگو هستيد ؟
در زمينه مسئله روزى به سوره سبا آيه 24 و فاطر آيه 3 و ملك آيه 21 و اسراء آيه 70 و جاثيه آيه 16 و آل عمران آيه 27 و طلاق آيه 3 ، و روم آيه 40 مراجعه كنيد كه عجيب آياتى است ، و دقت در آن آيات بدون شك آفريننده روح تواضع و فروتنى در انسان است .
سميع بودنش به كتاب شريفش قرآن و به معارف وارده در دعاهاى در زمينه ى حافظ بودن حق و قادر و بصير بودن حضرت او و خبير بودن و روايات رجوع كنيد ، تا آراسته به تواضع در برابر جناب او گرديد و از اين رهگذر به سعادت دنيا و آخرت برسيد .
پس از اداى تواضع و فروتنى نسبت به جناب او نوبت تواضع كردن در برابر بندگان و عباد اوست و راه بدست آوردن اين تواضع هم مشكل نيست ، شما مى توانيد با دقت در يك روايت كه از قول حضرت سجاد نقل شده آراسته به تواضع در برابر خلق حق شويد .
چون به بندگان خدابرسى به كوچك و بزرگشان احترام كن و در برابر كسى كه عمرش از تو كمتر و كسى كه عمرش از تو بيشتر است تواضع كن ، زيرا آن كه عمشر از تو كمتر است گرچه يك دقيقه ، به احتمال قوى گناه و معصيتش از تو كمتر است چرا كه وقت كمترى در اختيار او بوده پس او از تو بهتر است و لازم است به خاطر بهتر بودنش در برابرش فروتن باشى ، و آن كه عمرش از تو بيشتر است طاعتش از تو افزون تر است چرا كه وقت بيشترى در اختيار او بوده و به احتمال قوى يك لا اله الاّ الله از تو بيشتر گفته پس از تو بهتر است و تو لازم است در برابر بهتر از خود احترام و تواضع كنى .
اين جاست كه لزوم رعايت حق پدر و مادر و اقوام و دوستان و زن و فرزند و همه مردم بر انسان آشكار مى گردد و آدم با انصاف خود را از جانب حضرت حق ملزم مى بيند كه در برابر همه از خدا تا خلق خدا تواضع كند .
ما كه مالك حيات و موت و بود و نبود و نفع و ضرر خود نيستيم چرا در برابر خدا و بندگانش تكبر كنيم ، علّت كبر در ظاهر و باطن ما وجود ندارد ، بلكه هر چه علت ميدان حيات ما را محاصره كرده ، علت تواضع است و بس .