بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 10, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     1 - عرفان اسلامي جلد دهم
     10 - عرفان اسلامي جلد دهم
     11 - عرفان اسلامي جلد دهم
     12 - عرفان اسلامي جلد دهم
     13 - عرفان اسلامي جلد دهم
     14 - عرفان اسلامي جلد دهم
     2 - عرفان اسلامي جلد دهم
     3 - عرفان اسلامي جلد10
     4 - عرفان اسلامي جلد دهم
     5 - عرفان اسلامي جلد دهم
     6 - عرفان اسلامي جلد دهم
     7 - عرفان اسلامي جلد دهم
     8 - عرفان اسلامي جلد دهم
     9 - عرفان اسلامي جلد دهم
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد دهم
 

 

 
 

باب پنجاه و هشتم

در تواضع است

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :التَّواضُعُ اَصْلُ كُلِّ شَرَف نَفيس وَمَرْتَبَة رَفيقَة وَلَوْ كانَ لِلتَّواضُعِ لُغَةٌ يَفْهَمُهَا الْخَلقُ لَنَطَقَ عَنْ حَقائِقِ ما في مَخْفِيّاتِ الْعَواقِبِ .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

التَّواضُعُ اَصْلُ كُلِّ شَرَف نَفيس وَمَرْتَبَة رَفيقَة وَلَوْ كانَ لِلتَّواضُعِ لُغَةٌ يَفْهَمُهَا الْخَلقُ لَنَطَقَ عَنْ حَقائِقِ ما في مَخْفِيّاتِ الْعَواقِبِ .

مسئله با عظمت تواضع و فروتنى

در اين فصل وجود مقدس حضرت صادق (عليه السلام) به مسئله بسيار مهم و سودبخش تواضع و فروتنى توجه مى دهند ، مسئله اى كه به قول خود حضرت ريشه هر شرف نفيس و در پيشگاه حضرت حق داراى مرتبه اى بس بلند و رفيع است ، اين صفت نيكو كه عامل سعادت دنيا و آخرت است اگر زبان داشت هر آينه تمام مردم را از فوائد عظيمه و منافع كثيره خود خبر مى داد ، كه اى مردم من در وجود هر كس باشم باعث جلب خشنودى حق و استكمال نفس و رشد انسان در همه امورم ، و بخاطر من است كه عاقبت خوشى در دنيا و آخرت نصيب مردم مى شود !

تواضع و فروتنى يك حالت عالى و روحى و روانى است كه از بركت معرفت انسان به حقّ و به خود و به خلق و به دنيا بدست مى آيد .

آرى وقتى به اين حقيقت آشنا شويم كه وجود مقدس حضرت حق خالق كل شىء و ربّ عالم و روزى بخش تمام موجودات ، و حافظ همه هستى ، و بصير خبير به تمام امور و سميع به تمام اصوات ، و قادر بر هر چيز است ، بدون شك در برابر عظمت و هيبت و جلال و كمال او به تواضع برخاسته و از بركت آن تواضع مطيع و فرمانبر او خواهيم شد و به دايره با عظمت بندگى و به ميدان پر منفعت عبوديت قدم گذاشته و مجذوب و شيداى آن كمال مطلق خواهيم شد ، كه تواضع در برابر حق جز فانى شدن در عظمت او و در برابر جناب او خود نديدن و در تمام امور بنده و مطيع و فرمانبر او بودن به والله العلّى العظيم معناى ديگر ندارد .

تنها به اين كه بگويم به وجود او معتقدم و او را دوست دارم تواضع حاصل نمى شود ، تواضع حقيقى در برابر حضرت او معرفت واقعى به او و پيروى از دستورات اوست .

عبادت و عبوديت معنائى جز اين ندارد ، عبد يعنى آشناى با مولا و مطيع و سر به فرمان ارباب .

آنان كه ادعاى خدا دوستى و خدا اعتقادى دارند ، ولى عامل به قرآن و دستورات حضرت دوست كه از جانب انبياء و ائمه و اولياء اعلام شده نيستند متكبّرند و خداى عزيز متكبران را دوست ندارد .

تواضع روزنه سعادت دنيا و آخرت و عامل دور شدن آتش عذاب از انسان و نزديك كننده بهشت برين به آدمى است .

تواضع باعث آراسته شدن انسان به حسنات و دور ماندن آدمى از سيّات و بديها و پستى هاست .

تواضع خورشيد جان و حيات روان ، و چشمه جاودان و روح .

بخش به انسان كامل كننده آدم در راه جانان يعنى خداوند منان است .

تواضع مقدمه معرفت ، علاج كسالت ، دور كننده شقاوت آورنده سعادت ، و آراسته كننده انسان به كرامت است .

تواضع ريشه حقايق ، چراغ قلب صادق ، اميد دل شائق ، راه گشاى عاشق ، كوبنده منافق و جلب كننده خشنودى خالق است .

كبر در برابر حضرت حق از اعظم گناهان و از بدترين مفاسد ، و علّت خزى دنيا و عذاب آخرت است .

در هر صورت ، چون از طريق آيات الهى چه آيات آفاقى ، و چه آيات انفسى و چه آيات قرآنى داراى معرفت به الله شوى و ربّ و خالق خود را بشناسى و به موقعيت و موقف خود و جهانى كه در آن هستى واقف گردى و به اين نتيجه برسى كه تنها راه سعادت و كسب رشد و كمال معرفت است ، به حالت عالى تواضع دست يابى و از پى آن به اجراى دستورات حضرت رب الارباب اقدام كنى و بتدريج قدرت خطرناك هواى نفس را كه دشمن ترين دشمنان توست در مملكت وجودت به ضعف كشانى ، و حكومت باطل او را از دستش گرفته به دست حق بسپارى و وجود خويش را در اين مرحله آئينه تجلى اسماء و صفات كنى و به معناى حقيقى عبد و بنده او گشته و از هر قيدى رهائى يابى و از بند هر اسارتى برهى و به جلب رضاى دوست نائل شوى ، و نفس و حواسش را باركش بندگى و عبادت حضرت حق نمائى و به مفهوم عالى تواضع تحقّق عينى بخشى .

اگر موفق به كبر ورزى در برابر هواى نفس شويم ، و سركشى غرائز و شهوات و اميال و خيالات و آرزوها را با توجّه به حضرت حق و عمل به دستورات جناب او مهار كنيم به عرصه با عظمت تواضع راه يابيم كه حقيقت تواضع تكبر كردن با شياطين و هواى نفس است ، چنانچه تكبر در برابر حق محصول تواضع و فروتنى در برابر هوا و شياطين است و اين تواضع در برابر هوا و تكبر در برابر حق فقط به ضرر خود انسان است . شارح مثنوى در جلد سوم ص 401 مى فرمايد :

پس از آنكه جلال الدين اين مطلب را بيان مى كند ، كه در دنيا اغلب پيكارها و ستيزه جوئيها ناشى از خوددوستى افراطى و نفس پرستى است و اگر انسان بتواند نفس خود را مهار كند نه با كسى دشمنى خواهد داشت و نه كسى به او خصومت خواهد ورزيد ، اين اعتراض را متذكر مى شود ، كه اگر اين اصل صحيح بود ، چرا پيامبران الهى دشمنان فراوان داشتند ، با اينكه آنان بدون ترديد نفس خويش را به كلّى از پا در آورده بودند .

جلال الدين به اين اعتراض پاسخ بسيار عالى مطرح مى كند ، او مى گويد : شما گمان مبريد كه خصومت با پيامبران دشمنى با آنهابوده است ، مثلاً براى آن بوده است كه پيامبران مانع زندگى آنها بودند ، يا پيامبران لذائذ آنها را از دستشان مى گرفتند ، يا پيامبران خون ناحقى مى ريختند ، يا پيامبران قيافه زشتى داشتند ، هيچ يك از اينها علت دشمنى آنان با پيامبران نبوده است ، بلكه بايد ببينيم كه پيامبران مطابق دستورات الهى چه مى گفتند ؟

آنان مى گفتند : موجوديت انسانى در خور و خواب و خشم و شهوت خلاصه نمى شود .

آنان مى گفتند : موجوديت انسانى در تنفس و جنبش حيوانى پايان نمى پذيرد .

آنان مى گفتند : اين موجود بزرگ داراى گوهر روحانى است كه او را مى تواند از تمام طبيعت بالاتر برده و به مقامى برساند كه جزئى از ابديت گردد و در بارگاه الهى از هر گونه مادّه و ماديات گام فراتر نهد .

براى به ثمر رسيدن چنين موجوديّت بايستى نفس و خواسته هاى آن را محدود كرد ، و بايستى در روابط افراد با يكديگر عدالت ورزيد ، بايستى رابطه بندگى را ميان خود و خدا برقرار ساخت .

چون اين مقررات مخالف هوا و هوسهاى حيوانى بوده و از زندگانى بى خيال و ناخود آگاه آنان جلوگيرى مى كرد ، لذا مردم به دشمنى با پيامبران برمى خاستند ، اين دشمنى در حقيقت با شخص پيامبران نبوده است ، بلكه آنان نمى خواستند شهوات چند روزه خود را رها كنند و به اصطلاح ساده لوحان بى خبر نمى خواستند نقد را به نسيه بفروشند ، در نتيجه آنان با تكامل و رهسپار شدن به ابديت و سعادت مطلق خويش در نبرد بودند ، به همين جهت است كه جلال الدين مى گويد :

دشمن خود بوده اند آن منكران *** زخم بر خود مى زدند ايشان چنان

نظير اين مطلب همان است كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) روزى به نزد علاءالدين زياد حارثى رفت و خانه وسيع او را ديد و گفت :

اى علاء با اين خانه وسيع در اين دنيا چه مى كنى ، مگر تو در آخرت به خانه وسيع تر احتياج ندارى ، بلى مى توانى با اين خانه براى آخرت خود نيز توشه برگيرى ، مهمانان را پذيرائى كنى ، خويشاوندان را رسيدگى كنى و حقوق آنان را بپردازى ، در اين صورت تو با اين خانه به آخرت خواهى رسيد .

علاء مى گويد : يا اميرالمؤمنين از دست برادرم عاصم بن زياد به تو شكايت مى كنم اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود : عاصم چه كرده است ؟ عرض كرد عبائى پوشيده و از دنيا كناره گرفته است فرمود : او را نزد من بياوريد ، هنگامى كه عاصم به نزد اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمد حضرت فرمود : اى دشمن جان خود ، آيا به خانواده ى خود رحم نكردى از خدمت آنها سرباز زدى ، شيطان تو را گيج كرده .

ملاحظه مى شود كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) تخلّف عاصم را از دستورات خداوندى موجب دشمنى با خويشتن معرفى مى كند ، بدين مضمون آيات و روايات فراوانى وجود دارد .

از همين اصل روشن مى شود كه مسئله توجه به خدا و عمل به دستورات او تنها و تنها به سود خود انسانهاست ، چنان كه تخلّف از دستورات و بى خيال بودن در برابر خداوند بضرر خود انسان مى باشد .

اگر انسان به جهت مسامحه كارى يا به جهت اشباع هوا و هوس مخالف احكام عقلى و وجدانى خود عمل كند اين تخلّف نه سودى به ديگران مى رساند و نه ضررى ، بلكه ضرر آن به خود انسان متخلّف از قانون برمى گردد .

فيض آن حكيم بزرگ و فيلسوف نامدار و عارف دل باخته در شكايت از هواى نفس مى فرمايد :

خويشتن را در هوا كرديم گم *** جاده در راه خدا كرديم گم
از عدم ما تا به اقليم وجود *** آمديم و راه را كرديم گم
منزل و مقصود و راه و راه رو *** جمله را در ابتدا كرديم گم
سالك مسلوك و مسلوكٌ اليه *** جمله ما بوديم و ما كرديم گم
هر چه ما را بود زاجناس و نقود *** جمله را در راهها كرديم گم
زابتدا كردم چون آهنگ راه *** گام اول خويشتن را كرديم گم
بر در شه چون عطا جويان شديم *** شاه را اندر عطا كرديم گم
كس نمى داند كه چون شد كار ما *** خود چه بود و اين چرا كرديم گم
نيست پيدا كآخر اين كار چيست *** زابتدا تا انتها كرديم گم
گشت پنهان طرز جستجوى ما *** هر چه را ما جابجا كرديم گم
بگذريم از جستجو و گفتگو *** چون كه ما سررشته را كرديم گم
گفته ها برجسته ها شد پرده ها *** جسته ها در گفته ها كرديم گم
يافتيم آخر درون خويشتن *** هر چه را در هر كجا كرديم گم

اگر حالت عالى تواضع در نفس ما تجلى كند ، نفس بدون ترديد علاوه بر عشق به حق باركش عبوديت تمام وجود ما مى گردد و بر اين باركشى افتخار كرده و رو به سوى رضايت دوست به حركت خواهد آمد . تا جائى كه جز دوست را نشناسد و جز او را نبيند و غير او را نخواهد و فرمان غير او را نبرد .

ساختمان طبيعى ما بطورى است كه وسيله آشنائى ما با جهان طبيعى همين حواس ظاهرى است ، كه به اندازه محدودى به ما داده شده است .

باز براى همين وضع طبيعى است كه لذائذ ما منحصر به همان مقدار است كه غرائز محدود ما اجازه مى دهد .

پس نتيجه اين اصل بديهى اين است كه ما تابع و پيرو حواس خويشتن مى باشيم ، يعنى هر چه كه آنها براى ما امكان پذير بسازند بهره بردارى خواهيم كرد ، ولى آنگاه كه شخصيت ما اعتلا پيدا مى كند و فعاليت روحى ما وسعت و عمق خود را در مى يابد حواس تابع مى شود .

حواسّ تابع ما مى شود يعنى چه ؟

ممكن است براى اشخاص سطحى اين مطلب تا حدودى غير قابل قبول جلوهخ كند ولى واقعيت اين طور نيست ، ما مى توانيم براى اثبات همين حقيقت از آشكارترين پديده ها استفاده كنيم .

آن احتياجى كه كودك براى تماس به نمودهاى زندگانى دارد مى بينيم ، آن احتياج در اشخاص رشد يافته وجود ندارد زيرا جهان براى كودك تدريجاً مطرح مى شود وانگهى شخصيت و حافظه و انديشه او آنچنان رشد نيافته تا با نبودن حوادث در پيش رو ، آنها را به محاسبه درآورده و نتايج منطقى را اتخاذ نمايد .

هنگامى كه مغز انسانى به رشد طبيعى خويش مى رسد و توانائى تجريد و انتزاع كلى و غير ذلك را بدست مى آورد ، در اين موقع بديهى است كه بديدن تمام حوادث و موضوعات كه مى خواهد در باره ى آنها حكم كند نيازى نخواهد داشت ، اين رشد مغزى تا جائى مى رسد كه گوئى انسان و جهان را در خود مى بيند ، ولى چون فعاليت روح بى نهايت است و عرضه هستى بيكران ، لذا بيافتن انسان و جهان در خويشتن قناعت نمىورزد زيرا نه جهان محدود است و نه انسانهائى كه در آن بوجود مى آيند مشخص مى باشند اين است كه رو به بى نهايت كوشش خود را آغاز مى كند .

در اينجاست كه از خود و حوادث بى خبر شده و تنها متوجه حضرت حق گشته بطورى كه حس مى كند ليس فى الدّار غيره ديّار .

همه ماها ملاحظه كرده ايم كه در هنگام تمركز قواى مغز از حوادثى كه در پيرامون ما صورت مى گيرد غفلت مىورزيم ، گوئى اصلاً آن حوادث پيرامون ما اتفاق نيفتاده است .

گاهى همين حالت تمركز به حدّى از شدت مى رسد كه انسان حوادثى را كه در بدن او تأثير مى گذارند احساس نمى كند .

در حال چشيدن عالى ترين لذت ، نقطه اى توجه ما را جلب مى كند شدت اين جلب توجه به جائى مى رسد كه لذت تدريجاً از درك ما بركنار مى شود و هم چنين گاهى تمام وجود ما را درد فرا مى گيرد ولى يك حادثه يا يك مسئله ناگهان چنان ما را بخود مشغول مى دارد كه درد بكلّى فراموش مى شود .

در حالات عشق ، هنگامى كه درون عاشق از معشوق بهره مند است گاهى اين مشغوليت به حدى است كه هيچ حادثه اى اگر چه با تمام موجوديت او سر و كار داشته باشد نمى تواند او را از آن حالت منصرف كند .

به همين قياس مى توان حالت تسليم به خدا را مجسم كرد ، هنگامى كه اين عشق حقيقى پيدا مى شود ، ديگر براى انسان عاشق احساسى در باره ى موجوديت خود نمى ماند ، او به قول عارف رومى مانند كوهى است كه هزاران صدا در او مى پيچد و او آنها را منعكس مى سازد ولى كوچكترين آگاهى به اين عمل ها و عكس العملها ندارد .

حكيم صفاى اصفهانى در اين زمينه چه خوش مى گويد :

سلطان سرير عشق مائيم *** هم پادشهيم و هم گدائيم
بر خسروگاه افسر سر *** بر سالك راه خاك پائيم
بر دست سكندر ولايت *** آئينه قطب حق نمائيم
ما مالك ملك و گنج فقريم *** ما صاحب افسر فنائيم
درياى وجود را لآلى *** در بحر عدم نهنگ لائيم
با وحدت دل به نفى كثرت *** شمشير نه تير نه بلائيم
در فلك نجات ناخدا كيست *** ما بر سر ناخدا خدائيم
مابنده مصطفاى مطلق *** سلطان سرير اصطفائيم
بر جسم شكسته موميائى *** در چشم ضرير توتيائيم
عشقست كه ماوراى عقل است *** مانيز وراى ماورائيم
دل خانه و خلوت خداوند *** ما خواجه خلوت و سرائيم
از يك سر موى گر فروشند *** مجموع دو كون را بهائيم
از كسوت كائنات عوريم *** پوشيده رداى كبريائيم
در ديده ما بجز خدا نيست *** آسوده زقيد ما سوائيم
جمشيد جمال را سريريم *** خورشيد كمال را سمائيم
پيشيم زآسمان به معنى *** با آن كه بصورت از قفائيم
بالاتر نه بناى بالا *** با آن كه فروترين بنائيم
طىّ ظلمات كرده اى دون *** خضر سر چشمه بقائيم
داراى وجود را سراپا *** بالاى شهود را قبائيم
بيگانه زغير و غير چون نيست *** با هر چه كه هست آشنائيم
مى خواره و رند و خانه بر دوش *** بى كينه و كبر و بى ريائيم
صافى شده از كدورت سرّ *** صاحبدل صفّه صفائيم
آن همزه كه اوست فوق واحد *** آن نقطه كه هست تحت بائيم
ما يافته ايم در معارف *** اين نقطه بنفى ذات عارف

در سطور گذشته به اين نكات بسيار بسيار عظيم قرآنى و عينى واقف شديد كه وجود مقدس او خالق ، ربّ ، رزّاق ، حافظ ، قادر ، بصير ، خبير ، و سميع است و ذات مقدسش نسبت به همه امور هستى از ظاهر و باطن و غيب و شهادت احاطه دارد و هيچ چيزى از دايره حكومت و عنايت او بيرون نيست و وقوف و معرفت به اين حقايق از طريق قرآن و انبياء و اولياء و ائمه بدون ترديد پديدآورنده تواضع به معناى تسليم در برابر او و اطاعت از قوانين و دستورات و امر و نهى آن جناب است و در حقيقت ريشه تواضع حالى و عملى ، يا قلبى و عينى در معرفت نسبت به آن وجود مقدس و ذات بى نهايت در بى نهايت است در اين جا لازم است به آياتى از قرآن مجيد در آن زمينه ها توجه كنيد .

راه بدست آوردن تواضع در برابر حقّ

قرآن كريم منبع حقايق و سرچشمه معارف ، و كتاب حسنات و بازگو كننده واقعيات است .

بى توجهى به كتاب خدا ، در حقيقت بى توجهى به خدا و غفلت از عوامل رشد و كمال است .

قرآن مجيد مبيّن واقعياتى است كه اگر انسان به آنها توجه كند ، از بهترين حالات ملكوتى در دنياى نفس و قلبش برخوردار شده و به تمام اعمال صالحه و صفات حميده و اوصاف پسنديده آراسته مى گردد .

يك قسمت از قرآن مجيد نمايشگر اوصاف و اسماء الهى است كه راه شناخت حضرت او بسته به معرفت به اين اوصاف و اسماء است ، كه چون با دقت در آن آيات معرفت حاصل شود به دنبال آن معرفت تواضع قلبى كه همان تسليم در برابر اوست مى آيد و بدنبال تواضع قلبى فروتنى تن كه همان عبوديت و بندگى است تجلى مى كند ، به اين صورت كه چون قلب و يا نفس به حالت تواضع آراسته شود ، چشم و گوش و زبان و دست و پا و شكم و شهوت در مدار اطاعت قرار گرفته و به تمام احكام عبادى و فقهى و اخلاقى و اجتماعى و آخرتى و معنوى سر مى نهد .

هر كسى يابد در اين كو خانه اى *** هر دمش واجب شود شكرانه اى
هر كه او بوئى ندارد زين حديث *** هر بن مويش بود بت خانه اى
هر كه در عقل لجوج خويش ماند *** زين سخن خواند مرا ديوانه اى
هر كه اينجا آشناى او نشد *** او بماند تا ابد بيگانه اى
گر چنين جانب نبودى در غرور *** اين سخن نشنوده اى افسانه اى
زين صفت را نيست با اين راز كار *** پر دلى مى بايد و مردانه اى
مرغ اين اسرار را در حق ما *** از دو عالم مى نبايد دانه اى
گر از اين موئى چو شانه ره برى *** شاخ شاخ آيد دلت چون شانه اى
گر برانند از دو عالم باك نيست *** هست زين هر دو برون ويرانه اى
آن شرابى كان شراب عاشقانست *** نيست در هر دو جهان پيمانه اى
گر جهان آتش بگيرد پيش و پس *** نيستم آخر كم از پروانه اى
خويش بر آتش زنم پروانه وار *** تا بسوزم يا شوم فرزنه اى
شمع جمعم من كه هر دم غيب پاك *** مى دهد عطار را پروانه اى
( الْحَمْدُ للهِِ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ )(17) .

ستايش مخصوص خدايى است كه آسمانها و زمين را آفريد و روشنى و تاريكى مقرّر داشت « و با آن كه نظام خلقت دليل بر او و يكتائى اوست » باز كافران بخداى خود شرك مىورزند .

آنان كه به انكار حضرت او برخاسته اند ، و بر حقيقتى كه از هر چيز روشن تر است پرده مى پوشند و هزاران سال است قلوب و مغزهاى عادى را جولانگاه اباطيل و مزخرفات خود كرده ، چرا تاكنون دليل و برهان قانع كننده اى بر ادعايشان اقامه نكرده اند و اگر اقامه نموده اند در كدام كتاب و مجله علمى است ؟ من خود كتابهاى اصلى منكران حق را چه آن كتابهائى كه در داخل ممالك اسلامى نوشته اند و چه در خارج مطالعه كرده ام ، آنچه آنان در باره مبدء عزيز عالم نوشته اند فقط ادعاى محض است و تاكنون استطاعت و قدرت اثبات آن ادّعا را حتى با يك دليل نداشته اند ، و بسيارى از آنان در نوشته هاى خود جز عصبيت و لج بازى چيزى ندارند ، و سخنى كه عقل و وجدان را آرام و راحت نمايد و به قلب اطمينان دهد نياورده اند ، بافته مغز عليل را يافته حساب كرده ، و مرض را سلامت و ظلمت را نور ، و مرگ را حيات قلمداد نموده اند و از اين راه به خود و مريدانشان خسارت سنگين زده اند ، آنان مى گويند مبدء ماده ازلى و يا طبيعت و يا تصادف است و بر اين مدّعا حكمت و برهان و استدلال منطقى تاكنون اقامه نكرده و بعد هم نمى كنند ، بايد به اينان گفت شما كه بالاخره قائل به مبدء هستيد چرا اسم حقيقى او را كه الله است در نوشته ها نمى نويسيد ، اينكه او را بگوئيد ماده ازلى يا طبيعت و يا تصادف چه دردى از شما و جهان دوا م يكند و كدام مشكل را حل مى كند ؟

فرار شما از آن حضرت علّتى جز هواى نفس و اميال و غرائز و شهوات آزاد ندارد ، شما مى خواهيد در بى خيالى و بى بند و بارى و بى قيدى زندگى كنيد و از مقيّد كردن آزادى شيطانى خود وحشت داريد ، شما از ممنوعيت زنا ، و حرمت ربا ، و ظلم و تجاوز ، و سلطه گرى ، و شهوات غلط مى ترسيد ، و مى دانيد اگر به حوزه توحيد و ايمان روى آوريد به بى بند و باريها و كثافت كاريها و غارتگرى ها و دزدى ها و تمام شهوات غلط جنسى بايد خاتمه بدهيد و مردم جهان را از شر خود آسوده كنيد ، از اين جهت از اين حوزه پاك فرارى هستيد و براى سرپوش گذاشتن بر فرار خود مارك انكار حق بخود زده و زير پوشش كفر و شرك رفته و نام آن را با كمال بى شرمى و بى حيائى آزادى از خرافات گذاشته و محصول مغز مريض خود را به عنوان ماترياليسم يا كمونيسم و يا با كلمات بى محتواى ديگر خوانده و تبليغ كرده ايد و با شركت يهوديت صهيونيسم و مسيحيت غربى تمام روى زمين را به فساد و ناپاكى و آلودگى و بدبختى دچار كرده ايد چرا ؟ چون بخاطر پيروى از شهوات نخواسته ايد در برابر حضرت حق كه آشكارترين آشكارهاست تواضع كنيد ، در حالى كه با آن علم و دانش سرشارتان از حق خبر داشته و بودن او هم چون روز روشن برايتان آشكر بود .

من به شما معتقدين به حضرت حق كه تمام گفته ها و نوشته هاى مخالف را باطل يافته ايد سفارش مى كنم براى استقرار توحيد و عشق به حضرت حق در قلب و جانتان دعاى عرفه ى حضرت سيدالشهدا را با كمال دقت و حال در كتاب پر قيمت مفاتيح الجنان قرائت كنيد .

چون به اين معنا توجه كردى كه وجود مقدس او خالق سماوات و ارض و قرار دهنده نور و ظلمات است و محصول اراده او كه جهان هستى است دنيائى بى نهايت از نظم و عدل و علم و حكمت است و هر ذره اى از ذراتش از حيث نظم و دقت و موقعيت و موقف متحير كننده عقول و مست كننده درون است ، آيا اقتضا ندارد كه در برابر عظمت و كمالش به تواضع آئى و سر عبادت بر خاك پيشگاهش نهى و به عجز و تقصير و ذلت و كوچكى خود در برابر كبريائيش اعتراف كنى و از در تواضع به بستان سعادت وارد شده و خير دنيا و آخرت خود را تأمين نمائى ؟

خدايا دست ما را بگير و از چاه جهل و غرور و عجب و خودبينى بدر آر ، و ما را از بند اسارت هواى نفس نجات ده و در سعادت دارين را به روى ما بگشا .

نگارا نگاهى زمهر و وفا *** كه درد من خسته سازى شفا
تو دانى كه در كويت آواره ام *** كرم كن كه مسكين و بيچاره ام
صف آراسته دنيى و نفس دون *** كه ريزد بخاك از دامن زار خون
مرا دوزخى خواهد اين نفس زشت *** نگارا زروى تو خواهم بهشت
كريما غفورا رحيما شها *** بهر زشت و زيباى خلق آگها
همه عمر اگر در گنه زيستم *** در آن عفو نامنتها چيستم
مرا جرم اگر قطره بى شمار *** ترا بحر بخشش ندارد كنار
دو عالم يكى رشحه جود توست *** وجود جهان سايه بود توست
توئى آفريننده بى مثال *** توئى هستى بى حد و بى زوال
ستايش تو را شايدى بى خلاف *** پرستش ترا بايدى بى گزاف
دو گيتى فروغى زانوار توست *** همه راز عالم پديدار توست
تو آراستى نقش زيبا و زشت *** زدى طرح جان بر نهادى سرشت
بياموز ما را ره بندگى *** زعشقت بجان بخش فرخندگى

در قرآن كريم و روايات و دعاهاى اسلامى ، به اندازه اى كه با نام حضرت حق تحت عنوان ربّ برخورد مى كنيم با نام ديگر برخورد نداريم .

ربّ به معناى مالك است ، و در جهت حضرت حق جلّ و علا به مفهوم مالك عادل و عالم و حكيم و متصرف در تمام موجودات به مصلحت واقعى موجودات است ، تصرّفى كه باعث بروز استعداد موجودات و علّت ظهور كمالات در تمام اجزاء هستى است .

مقام ربوبيت آنجناب اقتضا دارد كه پس از خلق موجود ، و آفرينش شيئى او را در مسير تربيت لازم قرار دهد تا به جايگاهى كه در خانه هستى دارد رسيده و منفعتى كه بايد از خود به ظهور برساند آشكار نمايد .

( رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى )(18) .

پروردگار ما كسى است كه هر موجودى را لباس هستى پوشاند و او را به مسيرى كه وجودش اقتضا دارد هدايت فرمود .

( اللهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ )(19) .

الله كه جز او معبودى نيست ، مالك عرش بزرگ است .

( يَامُوسَى إِنِّي أَنَا اللهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ )(20) .

اى موسى به حقيقت كه من الله هستم ، مالك جهانيان .

( وَقُل رَبِّ أَنزِلْنِي مُنزَلاً مُّبَارَكاً وَأَنتَ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ )(21) .

و بگو اى ربّ من از عنايتت بر من فرود آر عنايتى با بركت و تو بهترين نازل كنندگانى .

( قُلْ أَغَيْرَ اللهِ أَبْغِي رَبّاً وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْء . . . )(22) .

بگو آيا جز خدا را به عنوان رب انتخاب كنم و اوست مالك و رب هر چيز  . . .

آرى وجود مقدس او مالك تمام هستى ، و مربّى همه موجودات است ، و عنايت و لطف و كرمش به طور متصل به تمام موجودات غيبى و شهودى مى رسد و هيچ شيئى بى نياز از ربوبيت حضرت او نيست .

او بفرموده قرآن ، رب العالمين ، رب سماوات و ارض ، رب عرش عظيم ، رب بلد حرام ، رب آباءِ اولين ، رب مشرق و مغرب ، و رب كل شيئى است .

شما بگوئيد و با فكر و انديشه و دقت هم بگوئيد ، آيا كبر و روگردانى از وجودى كه همه كاره ى همه ى موجودات و حاكم على الاطلاق و مربى هستى و مالك همه آفرينش است جايز است ؟

آيا جز تواضع و فروتنى در برابر حضرت او ، و اطاعت از دستوراتش راه بهترى براى كسب كمال و رشد وجود دارد ؟

بيچاره آنان كه از حقيقت غافل شده و به راه جهل و بى خبرى افتاده ، و از پى اين خواب سنگين مشغول تيشه زدن به ريشه خود هستند !

آيا اين جملات نورانى و بيدار كننده و بينائى بخش را در دعاى عرفه سرور شهيدان و مولاى عاشقان و امام عارفان حضرت سيد الشهداء ، اباعبدالله الحسين (عليه السلام) ، ديده ايد كه در صحراى عرفات مى خواند و مانند دو چشمه آب اشك از ديدگان مباركش بر چهره نورانيش جارى بود .

رَبِّ بِما بَرَأْتَني فَعَدَّلْتَ فِطْرَتي ، رَبِّ بِما أنْشأْتَني فَاَحْسَنْتَ صورَتي ، رَبِّ بِما اَحْسَنْتَ اِلَىَّ وَفي نَفْسي عافَيْتَني ، رَبِّ بِما كَلاَْتَني وَوَفَّقْتَني ، رَبِّ بِما اَنْعَمْتَ عَلَى فَهَدَيْتَني ، رَبِّ بِما اَوْلَيْتَني وَمِنْ كُلِّ خَيْر اَعْطَيْتَني ، رَبِّ بِما اَطْعَمْتَني وَسَقَيْتَني ، رَبِّ بِما اَغْنَيْتَني وَاَقْنَيْتَني ، رَبِّ بِما اَعَنْتَني وَاَعْزَرْتَني ، رَبِّ بِما اَلْبَسْتَني مِن سِتْرِكَ الصّافغي وَيَسَّرْتَ لي مِنْ صُنْعِكَ الْكافي . . .

پس بعد از توجه به اين حقايق كه از قول پاك ترين و راستگوترين انسان نقل شده چه جاى تكبر نسبت به آنجناب است كه ربوبيّتش در همه ى احوال دستگير تمام ذرات پيدا و ناپيداى هستى است ؟ !

در اينجا چه بجاست كه دست حاجت به سوى حضرت او دراز كرده ، و در كمال فقر و ذلت و زارى و نيازمندى ، از جنابش بخواهيم از ما دستگيرى كن و امراض باطنى ما را كه بدترين برنامه در وجود انسان است علاج فرما ، و ما را به سوى خشوع و خضوع و تواضع و فروتنى در همه زمينه هاى زندگى رهنمون شو .

خدايا نفس ما را راهبر كن *** سر و سر خيل ارباب سفر كن
مر اين مرغ همم را بال و پرده *** شكوه و فر معراج ظفر ده
رسان بر وحدت جمع كمالم *** به از اين كن كه اكنون هست حالم
مرا در سر ثانى گرم پى كن *** علاج سرد طبعان را به مى كن
مرا زان مى كه دور از رنگ و از بوست *** زمانى دور كن چون مغز از پوست
شرابى ده بقدرت هم ترازو *** كه من با او بسنجم زور بازو
اگر بازوى مائى ماند از كار *** شوم بازوى قدرت را سزاوار
بجامم ريز آن صهباى سرمد *** كه تاكش رسته از بطحاى احمد
رزى كش آب جوى از جدول ذات *** شراب اوست دور از رنج آفات
رزى كش صدر ختمى مرتبت باغ *** بود كحل زمينش كحل مازاغ
شرابى كش خمستى سرّ منصور *** بود انگور تاكش آيه نور
مئيى كز ساغر حبل المتين است *** خم او رحمةٌ للعالمين است
خدايا سير ما را سرمدى كن *** رفيق سير سرّ احمدى كن
كليد قفل صندوق ولايت *** بدست توست ما را كن عنايت
بنام خويش هستى را رقم زن *** سوائى را به سر سنگ عدم زن
تو در سير و سلوك از جمله پيشى *** كسى نبود تو خود در سير خويشى
زبد و سير تاختم مسالك *** تو وجه باقى و غير از تو هالك
توئى سيّار و سير و راه و مقصود *** نباشد جز تو در اسفار موجود
علّى وسائل و مرد و دو مقبول *** توئى اى نقطه محسوس و معقول
توئى اى نقطه سيّال سارى *** ازل را تا ابد در دور جارى

آرى اوست خالق و رب تمام موجودات ، و منبع روزى بخش به جز او وجود ندارد ، اوست كه هميشه با قدرت كامله اش و با لطف و عنايت و محبّتش به موجودات سفره روزى همه را پر نگاه داشته و به هر كس هر چه لازم دارد از خزانه ى رحمتش عنايت مى كند ، بعبارت ديگر تمام موجودات عالم روزى خور حضرت اويند و نمك خور آن وجود مبارك ، اما چه جاى تأسف است كه در ميان آدميان ، گروهى نمك او را مى خورند ولى نمكدان مى شكنند ، اينان از سفره حضرت او كسب قدرت و نيرو مى كنند و آن قدرت را عليه حضرت او بكار مى گيرند ، و به تعبير ديگر از منابع روزى در هر حدى كه مى خواهند مى خورند ، و چون سير و سيراب شدند سر بطغيان و عصيان برمى دارند ، و در كنار هر گناهى صداى قهقهه خنده آنان به فلك مى رسد ، نمى دانم مستند يا بر گناه و عصيان آلودگى خود افتخار مى كنند و سينه سپر مى نمايند ؟

آه از غفلت ، واى از جهل و بى خبرى ، حسرت و اندوه ، از نامردى و نامردمى ، چه زشت است كه انسان غرق در احسان حق باشد و در عوض احسان به محضر آن جناب اسائه ادب و جسارت روا دارد ، گنهكاران و عاصيان عجب حيوانات عجيب و غريبى هستند ، كه بجاى شكر نعمت به جنگ با منعم برمى خيزند ، جنگى كه پيروزى ندارد ، و غير از خسارت و ضربه چيزى عايد جنگجو و ظالم نمى كند . و جز عذاب ابد و خزى دنيا و آخرت براى متجاوز نتيجه اى ديگر ندارد ! !

فيض بزرگوار آن شوريده بستان عشق مى فرمايد :

مگو كه چهره ى او را نقاب در پيش است *** تو را زهستى و همى حجاب در پيش است
حجاب ديدن آن روى شرك و خودبينى است *** زهستى تو رخش را نقاب در پيش است
وجود او به مثل هم چو آب و تو ماهى *** خبر زآب ندارى و آب در پيش است
گهى به پرده دنيا درى گهى عقبا *** بسى زظلمت و نورت حجاب در پيش است
نمايد آن كه بود او نه اوست غرّه مشو *** تو تا به آب رسى بس سراب در پيش است
نظر به او نتوان كرد چون زعكس رخش *** بدور باش هزار آفتاب در پيش است
نگه به او نتواند رسيد چون به رهش *** زتار زلف بسى پيچ و تاب در پيش است
كتاب حسن بتان صورت است و او معنا *** بهوش باش گرت اين كتاب در پيش است
چه هوش ماند چون جلوه كرد اين معنا *** اگر محيط شوى اضطراب در پيش است
بس است فيض ازين فن سخن كه سامع را *** زشبه صد سخن بى حساب در پيش است
( قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالاَْبْصَارَ وَمَن يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ الاَْمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ * فَذلِكُمُ اللهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ )(23) .

از آيات عجيبه قرآن مجيد است ، كمال بى انصافى و ناجوانمردى است كه انسان عاقل اين گونه آيات را در قرآن كريم ببيند و در برابر حق به تواضع برنخيزد ، من در طول مطالعاتم راهى براى بدست آوردن تواضع جز انديشه در آيات توحيد قرآن و دقت در روايات و دعاهائى كه معارف الهيه را توضيح داده اند نديده ام .

( قُلْ مَن يَرْزُقُكُم . . . ) .

منبع روزى موجودات زنده و بخصوص انسان از آسمان عبارت است از باران ، برف ، نور خورشيد ، مهتاب ، و بسيارى امور ديگر كه در كتب علمى ضبط شده و امورى كه در آينده نزديك يا دور بوسيله دانشمندان محقق كشف مى شود .

و منبع روزى از زمين عبارت است از معادن ، نباتات ، حيوانات بحرى و برى و هوائى كه براى توضيح اين امور تاكنون هزاران كتاب پر ارزش علمى نوشته شده .

( أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ )(24) .

در باره ى گوش و چشم در توضيح اين آيه به چهار مطلب بسيار مهم مى توان اشاره كرد .

1 ـ چه نيروئى است كه روزى شما و خوراكيها و آشاميدنيها را در وجود شما از هزاران كانال و مرحله عبور مى دهد تا به كمالش كه شنوائى و بينائى است برساند ، آيا در سايه قدرتى جز قدرت حق اين حركات عظيمه و اين مسائل عجيبه انجام مى گيرد ؟ راستى چه اعجاب انگيز است كه محصول آب و نان و ميوه و سبزى و حبّه و دانه پس از عبور از مرى و معده و روده و . . . تبديل به شنوائى و بينائى مى شود .

2 ـ گوش و چشم دو عضو بسيار لطيف و ظريف هستند كه هستى و هويت گوش عبارت از يك پرده نازك ، و هستى و هويت چشم عبارت از يك مردمك بسيار ريز است كه اين پرده و مردمك عجيب آسيب پذير هستند و در برابر كمترين حادثه از كار مى افتد و عمرى انسان را به كرى و كورى مبتلا مى كنند ، كيست كه در برابر اين همه حادثه و فعل و انفعال در كره زمين و اين همه حشرات موذى و سر و صداها و مناظر عجيب و غريب و نور شديد و ضعيف و سرما و گرماى سخت ، گوش و چشم شما را از آسيب حفظ مى كند ؟ آيا سزاوار نيست در برابر اين همه عنايت او سر تعظيم فرود آورده به حضرتش عشق بورزيد و از دستورات سعادتبخش آن جناب پيروى كنيد ؟

3 ـ گوش و چشم دو وسيله بسيار مهم براى كسب علم و دانش و معرفت و بينش اند ، چرا از اين دو عضو براى شنيدن حقايق و ديدن عجايب بهره نمى گيريد و يا چرا با بازبودن گوش ، خود را به كرى زده و با باز بودن چشم ، خويش را به كورى زده ايد ، مى شنويد و مى بينيد ولى از اين شنوائى و بينائى براى درك حق استفاده نمى كنيد ؟

شما مى توانيد از كمك گرفتن از گوش و چشم به صراط مستقيم حق راه يابيد و به مقام قرب و لقاء و وصال محبوب برسيد ، كدام قدرت بود كه گوش شنوا به شما عنايت كرده ، چرا در برابر او تواضع نمى كنيد و سر فقر و ذلت در پيشگاه او به عبادت نمى گذاريد ؟

4 ـ انسان در برابر تمام شنيدنى ها و ديدنى ها مسئول است ، و براى آنچه شنيده و آنچه ديده بازپرسى مى شود و در قيامت دادگاههاى بس عجيب برايش برپا مى شود ، انسان حق ندارد هر چه را مى خواهد و نفسش اقتضا مى كند بشنود يا ببيند ، شنيدن و ديدن بايد بر اساس مقررات حق باشد ، و هماهنگ با رضايت حضرت رب الارباب ، گوش را براى شنيدن حق و چشم را براى ديدن آثار حق عنايت كرده اند ، اگر حق بشنويد حق مى شويد از طريق ديده قلب ، كه حق شنيدن گوش قلب را باز مى كند و حق ديدن چشم دل را ، اگر ناصحيح بشنويد از شنيدن حق كر مى شويد ، و اگر ناصحيح ببينيد از ديدن حق كور مى گويد ، راه باز شدن گوش دل و چشم قلب ، حق شنيدن و حق ديدن است .

شما چند روزى از شنيدن غيبت و تهمت و دروغ و باطل و لغو و موسيقى بپرهيزيد و چند روزى از چشم چرانى و نظر به نامحرم خوددارى كنيد تا ببينيد چگونه گوش جان و چشم دل باز مى شود .

اگر نوبت زند سلطان معنى *** ببام دل نكاهد جان معنى
فزايد جان معنى نوبت فقر *** كه باشد دولت الحق دولت فقر
الهى تاج فقرم نه بتارك *** رداى فقر كن بر من مبارك
كه در كوى عنايت من فقيرم *** تو سلطان غيور و من حقيرم
تو شاهى من گدايم رسم شاهست *** كه بخشد جرم آن كه اهل گناهست
كه جاى بى گناهان در نعيم است *** كرا بخشد كه رحمان و رحيم است
نبخشى گر مرا اى واى بر من *** كه گردد خصم عقل و راى بر من
اگر رحمت كنى سلطان تختم *** بعين فقر دولت يار بختم
من و دل هر دو همراه طريقيم *** فنا و فقر را در راه رفيقيم
بدان اميد كز حيرت رهانى *** دو همره را كنى در فقر فانى
( وَمَن يُخْرِجُ الْحَيَّ . . . ) .

و كدام قدرت موجود زنده را از نطفه و تخم و بذر بيرون مى آورد و يا نطفه مرده و تخم و بذر را از زنده بيرون مى كشد و به تعبير ديگر كدام قدرت انسان عاقل متدين و زنده به معنا را از پدر و مادرى كافر و مشرك بوجود مى آورد ، و كدام اراده ى انسان مشرك و كافر را از انسان مؤمن و زنده به حيات الهى بيرون مى آورد ! و كيست كه تدبير تمام جهان بدست اوست ، همه شما اقرار داريد كه اوست پس چرا تقواى او را مراعات نمى كنيد و در برابرش تعظيم نكرده و تواضع روا نمى داريد ؟

او كه تمام اين امور به يد اوست خداى بر حق شماست آيا بعد از حق غير گمراهى و ضلال چيزى هست ، كجا رو مى كنيد و چرا پس از اينكه حق براى شما معلوم شد به باطل تكيه زديد ؟

دوران عمر ما به هجر يار بگذشت *** ناديده روى حضرت دلدار بگذشت
فرياد اگر روز لقا دستم نگيرد *** اكنون كه بنمودم جمال آن يار بگذشت
هر گه زدم دستى بدامان نيازش *** با ناز و قهر آن دلبر عيّار بگذشت
گفتم صبا روزى به سلطان حقيقت *** عرضم رساند آن هم از دلدار بگذشت
گاهى چو برقى تند سير و بى تأمّل *** افروخت جانم را زمهر و يار بگذشت
بس بهمن واردى بهشت آمد در اين باغ *** نار غمش در ديده ى دل پار بگذشت
بنمود رخ ماهى در اين شام سياهم *** وز طالعم نيز اختر سيّار بگذشت
( أَمَّن يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ أَءِلهٌ مَّعَ اللهَ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ )(25) .

بگوئيد جز حضرت او ابتدا كننده به آفرينش موجودات و برگرداننده آنان كيست ، و چه كسى شما را از آسمان بوسيله باران و برف و نور و از زمين بوسيله معدن و نبات و حيوان روزى مى دهد ، آيا خداى ديگرى با حضرت اوست و قدرت ديگرى در كنار اوست ، ادعاى خود را با دليل و استدلال و حكمت و برهان قوى و قابل قبول همراه كنيد اگر راستگو هستيد ؟

در زمينه مسئله روزى به سوره سبا آيه 24 و فاطر آيه 3 و ملك آيه 21 و اسراء آيه 70 و جاثيه آيه 16 و آل عمران آيه 27 و طلاق آيه 3 ، و روم آيه 40 مراجعه كنيد كه عجيب آياتى است ، و دقت در آن آيات بدون شك آفريننده روح تواضع و فروتنى در انسان است .

سميع بودنش به كتاب شريفش قرآن و به معارف وارده در دعاهاى در زمينه ى حافظ بودن حق و قادر و بصير بودن حضرت او و خبير بودن و روايات رجوع كنيد ، تا آراسته به تواضع در برابر جناب او گرديد و از اين رهگذر به سعادت دنيا و آخرت برسيد .

پس از اداى تواضع و فروتنى نسبت به جناب او نوبت تواضع كردن در برابر بندگان و عباد اوست و راه بدست آوردن اين تواضع هم مشكل نيست ، شما مى توانيد با دقت در يك روايت كه از قول حضرت سجاد نقل شده آراسته به تواضع در برابر خلق حق شويد .

چون به بندگان خدابرسى به كوچك و بزرگشان احترام كن و در برابر كسى كه عمرش از تو كمتر و كسى كه عمرش از تو بيشتر است تواضع كن ، زيرا آن كه عمشر از تو كمتر است گرچه يك دقيقه ، به احتمال قوى گناه و معصيتش از تو كمتر است چرا كه وقت كمترى در اختيار او بوده پس او از تو بهتر است و لازم است به خاطر بهتر بودنش در برابرش فروتن باشى ، و آن كه عمرش از تو بيشتر است طاعتش از تو افزون تر است چرا كه وقت بيشترى در اختيار او بوده و به احتمال قوى يك لا اله الاّ الله از تو بيشتر گفته پس از تو بهتر است و تو لازم است در برابر بهتر از خود احترام و تواضع كنى .

اين جاست كه لزوم رعايت حق پدر و مادر و اقوام و دوستان و زن و فرزند و همه مردم بر انسان آشكار مى گردد و آدم با انصاف خود را از جانب حضرت حق ملزم مى بيند كه در برابر همه از خدا تا خلق خدا تواضع كند .

ما كه مالك حيات و موت و بود و نبود و نفع و ضرر خود نيستيم چرا در برابر خدا و بندگانش تكبر كنيم ، علّت كبر در ظاهر و باطن ما وجود ندارد ، بلكه هر چه علت ميدان حيات ما را محاصره كرده ، علت تواضع است و بس .

تا چند از اين خاك بميريد و بزائيد *** گامى بگذاريد و بر افلاك برآئيد
يكبار بميريد و دوم بار نميريد *** يك بار بميائيد و همه سال بيائيد
از لب سوى كوه و زكو باز سوى لب *** خواهيد روان شد كه همه رجع صدائيد
باز آمدن و رفتن از اين خانه شما را *** از چيست بپرسيد كه چونيد و چرائيد
بر دولت و بر مال فزايش نكند سود *** آن سود بود سود كه بر خود بفزائيد
خود منبع شهد و شكر و كان نباتيد *** تا چند به طمع شكر انگشت بخائيد
اى پاك نژادان فلك قدر ملك صدر *** تا كى بدر مفلسگان چهره بسائيد
زين سوى به آن سوى و زين كوى بدان كوى *** چون يوسف مصريد كه در بيع و شرائيد
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation