بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب زندگی شناسی جلد 6, استاد جلال الدین فارسی ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ENSAN001 -
     ENSAN002 -
     ENSAN003 -
     ENSAN004 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

(الف . لام . راء. كتابى است كه آن را بسوى تو فرو فرستاديم تا آدميان را به اذنپروردگارشان از تاريكى ها بسوى نور بدرآورى به (راه آن مقتدر ستوده )، خدايىكه آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است از آن اوست ، و واى به كافران از عذابىشديد، آنكسان كه زندگى پست را خوش مى دارند و بر آخرت ترجيح مى دهند و (راهخدا) را مى بندند و در پى آنند كه (آن راه ) كجراهه اى باشد. آن گروه در گمراهىدورى هستند)(118) هان اى كسانى كه ايمان آوردند! چرا آنچه را انجام نمى دهيد مىگوييد؟ نزد خدا گناهى بزرگ است كه بگوييد آنچه را كه نمى كنيد. بيگمان خداكسانى را دوست مى دارد كه در راه او صف كشيده مى جنگند گويى آنان شالوده اى از سرباند. و ياد كن آنگاه را كه موسى به قوم خود گفت اى هموطنان من ، چرا مرا مى آزاريد(مخصوصا با زخم زبان و حرفهايتان ) حال آنكه مى دانيد كه من فرستاده خدا سوىشمايم ؟ پس چون از حق بگشتند خدا دلهايشان را از حق بگردانيد و خدا مردم زشتكار راهدايت نمى كند... و ستمكارتر از آن كس كيست كه در حالى كه او به اسلام خوانده مى شوددروغ را به خدا افترا بندد؟ و خدا مردم ستمكار را هدايت نمى كند. مى خواهند نور خدا را با(دهانشان ) خاموش كنند حال آنكه خدا بر آن است كه نور خويش را تماميت بخشد گر چهكافران را ناخوش آيد. اوست كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر دينيكسره پيروز گرداند گر چه مشركان را ناخوش آيد).(119)
زندگى پست و دنيادارانه (علماى بد) انطباقى بر آموزه هاى الهى كه خودشان تبليغمى كنند ندارد بويژه آنجا كه بايد و موظفند همراه مؤ منان مجاهد در يك صف بهم فشردهپولادين عليه طاغوت زمان ، دربار، استعمار، و استكبار جهانى بجنگند و فداكارى كردهبه شهادت برسند. حتى در عصر پيامبرانى چون موساى كليم و خاتم المرسلين و درحضورشان بناى بدگويى به آنان را گذاشته و اظهار نظرهاى خلافعقل و وحى و اظهارات غير خردمندانه و غير خيرخواهانه مى كنند. در برابر طاغوت واستمارگر، و بدعتهاى سياسى و اجتماعى و فرهنگى سكوت پيشه ساخته قدر مردانگىبراى دفاع از دين بر مى افرازند: اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان يظهر علمه و الافعليه لعنة الله .(120)
از امام جعفر صادق عليه السلام در روايت احتجاج درباره (علماى بد) آمده است : اولئك اضر على ضعفاء شيعتنا من جيش ‍ يزيد لعنه الله ، على الحسين عليه السلام ضرر اين گروه براى بخش كم تر آگاه شيعه ما بيش از ضرر ارتش يزيد ملعون براىحسين عليه السلام است ).(121)



44

مرزهاى دگرگون سازى و سرنوشت



ما با چهار محيط در ارتباط و تعامليم . آنها را مى كاويم تا بشناسيم ، و دگرگون ومساعد مى گردانيم تا به آزادى و كمال برسيم . اينها (محيط ساختار) ماست . محيطىكه توانايى هاى ما در آن بكار و شكوفا شده به ثمر مى نشيند.
اما براى توانايى هاى ما حدى هست ، مرزهايى كه راه تكاپو و پيشرفت را بر آن مى بندداين مرزها حدى است بر امكان هاى خدا دادى ما.
چون به آنها برسيم از (محيطى مقدر) آگاه مى شويم . در برابرجلال آفريننده اش سر تعظيم فرود مى آوريم و زبان به ستايش ‍ مى گشاييم . با اينآگاهى از مرزهاى توانايى و امكان خويش ، خود را در جزيره كوچكى مى يابيم كه چونبرگى در پهنه لايتناهى اقيانوسى سرگردان است . مى بينيم در نقطه دور افتاده اى ،در گوشه اى ، بر روى ذره اى از فضاى بيكران كيهان ايستاده ايم . و در لحظه اى ازتاريخ بشر زندگى مى كنيم كه آن تاريخ لحظه اى رستنى ها و جانوران است و اين يكدر مقايسه با تاريخ دور و دراز طبيعت دمى بيش نيست .
از سوى ديگر، ما ساختارى زيستى هستيم و در همانحال ساختارى تعالى شناختى يعنى با قابليت اعتلا و فراروى از سطح طبيعت بطورىكه در عين جانور بودن قادريم از طبيعت بسى فرا رفته به ارزش و كرامت در نظام هستىنائل آييم كه هيچ موجودى در كيهان به آن دسترسى ندارد.
از اين نظر كه نوعى جانوريم - چنان كه بسيارى از دانشمندان هم پنداشته اند - رشدطبيعى داريم . رنج مى بريم ، بيمار مى شويم ، و پير شده مى ميريم . مانند هر موجودبى جان و جاندارى پديد آمده پس از مدتى از بين مى رويم .
اين به دنيا آمدن و مردن ، مانند وقايعى كه براى گياهان و جانداران پيش مى آيد جزئىاز آمدن رفتن بى پايان ، و تكرارى يكنواخت وملال آور است كه تاريخ طبيعى را آكنده است . با وجود جانوريمان جزئى از طبيعتيم و بازيستن كارهايى مى كنيم و حركاتى نشان مى دهيم كه (عرض الحياة الدنيا) است يعنىچيزهاى بيشمار اما پيش پا افتاده و سطحى و گذرا و رفتنى و نابود شدنى ؛ و امورتكرارى و فراموش شدنى ؛ در نتيجه بى ارزش و فاقد معنى و كرامت است .
اين واقعيت هاى بيرونى و درونى - يا نهاد آدمى - مرزهايى است كه محيط مختار ما را ازمحيط مقدرمان جدا مى سازد.
در محيط مختار همواره در وضعيت هايى بسر مى بريم كه در آنها امكانيابى جهت تلاش ،تحقق خواسته ها، ارضاى علائق ، و دگرگونى محيط براى ما وجود دارد. اين امكانها پيشمى آيند و دير يا زود از ميان مى روند، و بر ماست كه فرصت وجود آنها را غنيمت شماريمو در جهت آزادى و رشد و تعالى خويش بهره برداريم . اما وضعيت هايى هم هست كه نهگريز پذيراند و نه دگرگون شدنى . اينها محيط مقدر ما بشمار مى آيند.
آگاهى ما از (محيط مقدر) مقدمه اى است براى سير تقرب ما. چون از مرزهاى وجودىخويش آگاه شويم در مى يابيم كه ما و هر كه و هر چه هست محاط در فراگيرنده محيطىهستيم كه هستى را در برگرفته است : انهبكل شى ء محيط.(122)
احاطه اش بر اشياء و امور، هم از لحاظ وجود است و هم از لحاظ احاطه علمى و هم از حيثقدرتش بر آنها، و اينها سه وجه يك حقيقت است . محيط بودن وجودش از آن روست كهوجودش قبل از وجود هر چيز و بعد از وجود همه اشياء است . پيش از آنكه چيزى ثبوت پيداكند او ثابت بود و پس از زوال هر شى ء داراى ثبوتى ، ثابت است .
ما - در مقام بشر - چون با چهار محيط در ارتباط وتعامل هستيم همواره در كنش ، بر همكنش و واكنش ايم . درحال مبارزه با عوامل مفسد و مخل زيستن و مخل رشد و تقرب ؛ درحال همكارى و اشتراك مساعى و وحدت ؛ در حال اثرگذارى بر محيط و اثرپذيرى از آن ؛بالاخره در حال دگرگونسازى خود، ديگران ، وعوامل مختلف چهار محيط.
همواره در وضعيتى هستيم . بعضى از وضعيت ها خود به خود يا توسط ديگران دگرگونمى شوند، برخى را ما دگرگون مى كنيم . اما وضعيت هايى هم هست كه دگرگون شدنىنيستند. وجود آنها دلالت قطعى دارد بر مرزهاى توانايى ساختارى و توانايى اكتسابىما. آگاهى ما از اين مرزها ما را به حكمت نائل مى آورد و مى تواند مقدمه اى براى رشد وتقربمان به خداى متعال باشد.
آنچه به وراثت يافته ايم ، زمان و لحظه تولدمان ، ابتلايمان به بيمارى و درد و رنج، پير شدن و مرگمان ، مقدر است . اين كه كار بدمان موجب انحطاط و بعدمان از خدا مىشود يا كار خوبمان رشدمان بخشيده به قرب خدا نائلمان مى گرداند: (هر كس كارشايسته اى كند به نفع خودش باشد و هر كس كار بدى كند به زيان خودش )؛ يا اينكه پس مرگ زيستى ، يك زندگى برزخى داريم كه ساخته و پرداخته خودمان است و بادقت بى نهايت متناسب با (خود)مان و پس از برچيده شدن عالم طبيعت و بى پايى نظامقيامت با تغييرات محدودى در همان راستا دوام مى يابد و نظائر اينها، وضعيت هايى ثابت، رخنه ناپذير، و مرزى هستند كه نمى توانيم از آنها بگريزيم و نه قادريم آنها رادگرگون كنيم يا از ميان برداريم :
(هان اى انسان ، بيگمان تو تلاش كنان در تلاشى فرساينده بسوى پروردگارروانه اى يا پس او را ملاقات كنى بدين شرح كه هر كس ‍ كارنامه اش در بخش فرخندهوجودش باشد با نرمش به حسابش رسيدگى شود و شادمانه به دلبسته هايش باز آيد.اما آنكس كه كارنامه اش در بخش شوم و تاريك وجودش باشد فرياد شيونش بر آيد وبه آتشى گدازان در آيد بدين سبب كه با دلبستگى هاى پستش دلخوش بود و بدينسبب كه گمان مى كرد هرگز نزد پروردگارش باز نگردد. آرى ، بيگمان پروردگارشهمواره او را تحت نظر داشت ).(123)
اين وضعيت ها مرزهاى وجودى ما را تشكيل مى دهند. اينها در نظام هستى واقع اند هر چند درچهار محيط زندگى و فعاليت خويش ‍ در عالم طبيعت با آنها سر و كار داشته باشيم .
آنچه در برابر وضعيت هاى وجودى يا مرزهاى امكان خويش مى توانيم بكنيم يكى از دوكار غفلت يا آگاهى از آن است ؛ و يكى از دو كار كفر يا ايمان به آن . اگر از واقعيت هاىمرزى وجودمان غفلت كرده به آنها كافر شويمدليل بر آن است كه يكى از زندگى هاى پست جانورى محض ، دون جانورى ، دنيادارى ، واستكبارى را براى خويش برگزيده و به آن راه و رسم زندگى پرداخته ايم . هر گاهاز آنها آگاه شده و به آنها باور آوريم از ظلمات بدر آمده به نور رسيده و بهره اى ازحكمت يافته ايم . در اين هنگام قادريم در چهار محيط باعوامل مفسد و مخرب و مخل زيستن و رشد بستيزيم تا بندهايى را كه بر پيكرمان بسه اندگسسته راه خويش را در مراتب پياپى آزادى و قرب به خدا بپيماييم .
طى صراط مستقيم آزادى ، رشد و تقرب با تجربه كردن آفرينندگى ، احسان ، حسن وكمال ، پاكى و قدس ، و تعالى و متعال تواءم است و آگاهى ما را از اين امور هم مىافزايد هم عمق مى بخشد و مى گستراند. پيروزى و فلاح - يا رستگارى - را تجربهمى كنيم . هرگز احساس شكست و نوميدى كسانى را كه در رويارويى با مزرهاى امكان خودرا باختند و آن را تجاهل كردند و انكار نمودند نداريم ، و بعكس خود را با عالم وجود ونظام هستى هماهنگ مى يابيم و با همان جاودانگى مى دانيم . كسانى كه واقعيت هاى مرزىوجودشان را انكار كنند و آنها را ندانسته و نديده بگيرند و كفر بورزند سرانجامغافلگير مى شوند. در طول عمر كوتاه يا درازشان هم ، ناگزير از خيالبافى و خودفريبى اند و با نوميدى و اسارت و ذلت در چنگال اهريمنى سلطه گران گرفتار مىمانند. تنها جايى كه مى توانند از شر عوامل مفسد ومخل محيط و از ستم و آزار مستكبران به آن پناه ببرند آغوشخيال است جايى كه فلاسفه اسارت و ذلت نامهاى فريبناك برايش برگزيده اند.رواقيان (استقلال ذهن )، بوداييان (نيروانا) يا نفس كيهانى ، ديگران خلاء، يا(سكوت و آرامشى كه از تصاريف دنيوى و تزاحم ساير موجودات زنده نخواهد آشفت)؛...
اينها اشكال مختلف تعبير از يك تجربه است و آن گريز از واقعيت هاى حاضر وعوامل اثرگذار محيط و تهديدهايش ، آرى گريز به عمق ذهن وخيال است بانگيزه يك علاقه پست كه همانا علاقه شديد و بيمارگونه بازگشت بهگرمناى زهدان مادر باشد. اين علاقه نقطه مقابل علائق عاليه خود ساخته و حقگرايىفطرى آدمى است كه عشق به فتح محيط درونى و بيرونى ، عشق به دگرگونسازىانقلاب و آفرينندگى و خداگونه باشد.
سرنوشت
واژه (سرنوشت ) بر دو واقعيت متفاوت دلالت مى نمايد، يكى مقدراتى كه از آن با(ضرورت ) يا جبر تعبير مى شود و در مورد آدمى ، مرزهاى توانايى گزينش واعمال مسوولانه و ارادى اش را تشكيل مى دهد، دومى حوادث و آثار و اعمالى است كه به مددتوانايى ساختارى و موروثى خويش كه اراده يا اختيار و توانايى گزينش ناميده مى شودپديد مى آورد(124) آن چه آدمى با اراده و مسووليتش انجام مى دهد و در چهار محيط طبيعى، درونى ، اجتماعى و جهانى ايجاد مى كند گرچه در دايره تقدير الهى و ضرورتكيهانى و رابطه غليت يا مرزهاى وجود، حركت ، رفتار و زندگى اش صورت مى پذيرد،آثار وجودى و عملكرد خود اوست . اين عملكرد آثارى هم براى خود وى در بر دارد وبرايش به بار مى آورد. مراد ما از (سرنوشت ) در بحث جارى ، اين دومى يعنى آثار ونتايج مترتب بر عملكردش كه آينده و فرجام كارش را رقم مى زنند.
در جهان بينى كفر و شرك و الحاد جاهليت ، سرنوشت يا آينده ، پيشامدهاىمحتمل ، و عاقبت كار هر كس را تابع چگونگى پرواز پرنده در اثناى حركت يا سفرش مىپنداشت . آن چه سرنوشت هر كسى را تعيين مى كرد چگونگى پرواز اين پرنده بود. درجاهليت مدرنيته ، عامل منحصر به فرد تعيين سرنوشت هر كسى (زمينه اجتماعى ) تولدو زيست اوست . در اين جهان بينى و انسان شناسى خرارفاتى ، ذهن هر كس كاغذ سفيدىاست كه متون و موضوعات مربوط به جامعه و فرهنگ در آن نقش مى بندد و از خود ذات واصلى ندارد. ليبرال ها را سده هجدهم تا كنون بهشكل پذيرى آدمى و نفوذ قطعى و جبرى عوامل محيط بر او تكيه و تاكيد كرده اند. اينجهان بينى و انسان شناسى همان قدر خرافاتى و غير منطقى و بازدارنده رشد و تعالىانسان و پيشرفت معنوى جامعه است كه جهان بينى و انسان شناسى جاهليت عرب جهان بينىو انسان شناسى وحيانى بر اين جهان بينى ها و پندارها خط بطلان كشيده است خداىسبحان در وحى خاتمش مى فرمايد: و هر انسانى را سرنوشت و عاقبت چنان وابسته او كردكه همواره در گردنش باشد و آن آينده و سرنوشت را در دوران قيامت به گونه كتابىبرايش (از پرده غفلت و ناخودآگاهى ) بيرون آريم تا پهن شده اش ببينند. بخوان(خواندنى كه جز ديدن اعمال نيست ) كارنامه ات را كه اينك خود حسابرس خويشتن توانىبود.
سه پيامبرى كه مشتركا رسالتى انجام مى دهند به مردم كافر و مستكبرى كه آنان راعامل تعيين سرنوشت خودشان آن هم سرنوشت و آينده بسيار شومى مى دانند گوشزد مىفرمايند كه (طائركم معكم ) تعيين كننده سرنوشت و عاقبت و آينده تان با خودتان است، يعنى نوع زندگى كه اختيار كرده ايد، اوضاع نفسانى كه براى خود ايجاد نموده ايد واعمال خوب و بدى كه انجام داده ايد، آن الزامات سياسى - قانونى كه پذيرفته ايد ياتن به آن سپرده و به گردن گرفته ايد. صالح پيامبر به هموطنانش - ثمود - كهاو را عامل سرنوشت بدى براى خودشان مى شماريد، تفهيم مى كند كه (طائر كمعندالله بل انتم قوم تفتنون عامل تعيين سرنوشت شما نزد خداست ) يعنى رابطه ثابتىكه با تكوين الهى ميان متعلقات اراده شما از جمله نوع زندگى و ايمان يا كفر، و تسليميا استكبارى كه در درون خويش ايجاد كرده ايد و اعمالى كه انجام مى دهيد از خوب و بد،با آثارى كه بر وجود و (خودتان ) مى گذارد برقرار است و آينده دنيايى و آخرتيا عاقبت پس از مرگتان را شكل مى دهد. رابطه ثابتى كه سنت اجتماعى الهى را سنتى راكه دگرگون شدنى و تغييرپذير نيست بر عالم بشريت به جريان انداخته است .(واقعيت - نه پندار شما بلكه - اين است كه شما مردمى درحال آزمايشيد.
سرنوشت هر كسى در اين دنيا به صورت آينده و حوادثى كه برايش پيش مى آيد و بهصورت امتداد زندگى اين جهانى او يا عاقبت و آخرتش با اعمالش رقم مى خورد و آنليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى ثم يجزاه الحزاء الاوفى .(125)
همه اين آيات و نظاير آنها كه جهان بينى انسان شناسى توحيدى را در بردارند دلالتبر اين مى نمايند كه سرنوشت و آخرت هر كسى و نيز قرب به خدا و بعد از خدا رابراى هر كسى اعمال ارادى اش تعيين مى كنند. اكنون در اين ميان و براى بيان اين حقيقت ،تعبير ويژه ولى مكررى به چشم مى خورد كه دلالت خاص خود را دارد و يك معنى اضافىرا افاده مى نمايد كه در تعبيرات ديگر از آن حقيقت ، يافت نمى شود. آن تعبير اين استكه (كل انسان الزمناه طائره فى عنقه )(126)عامل تعيين سرنوشت و آ خرت هر انسانى را در - يابر - (گردنش ) قرار داديم .اين تعبير و تعبير مشابهش كه (كل نفس بما كسبت رهينه )(127) هر فرد يا هر(خود)ى در بند اعمال مستمر اثر گذارش مى باشد، اين پرسش را پيش مى آورد كه(گردن ) انسان همان چه (دربند) و نيز (آزاد) مى شود. چه نفشى در اين سنتتكوينى تعيين سرنوشت و عاقبت ايفا مى كند؟
پاسخ به اين مساءله فلسفى را در ساير بخش هاى جهان بينى انسان شناسى توحيدىمى يابيم در آن جا خداوند به ما مى آموزد كه سرنوشت و عاقبت و آخرت هر كسى تابعبندهايى است كه (بر گردن ) دارد و (آزادى )اش از اين بندها، بندهايى كه به دودسته (اصر) و (اغلال ) تقسيم شده اند. اولى الزامات سياسى - حقوقى -قانونى است . كه تعهدات و تكاليف مى ناميم ؛ و دوستى انواع (بند و زنجير) است كهبر پيكر - و نه تنها تن - مان آويخته اند و سدها و موانع و ممنوعيت ها و محدوديت ها كهبر سر راه رشد و تعالى و تقرب آدم ، جامعه ها و بشريت ايجاد كرده اند.



45

آزادى در محيط طبيعى



با ساختار زيست شناختى خويش يك جانوريم و جزئى از طبيعت بشمار مى رويم ، چنانكهبدن ما جريانى از تغذيه است . ما به خوراك ، آب ، جفت ، و بمنظور حفظ درجه معينى ازدماى بدن به پوشاك ، مسكن ، و سوخت نياز داريم كه نيازهاى زيستى يا جانوريمان راتشكيل مى دهد.
ساير جانوران را غرائز به رفع اين نيازهاى زيستى وا مى دارد. غريزه ، الگوى رفتارپيچيده اى است كه ريشه فطرى - موروثى دارد. ولى ما از ميان جانوران تنها جانورىهستيم كه مجهز به غرائز آفريده نشده است . اكثريت زيست شناسان و جامعه شناسان براين باورند كه انسان هيچ غريزه اى ندارد و آنچه براى صيانت ذات انجام مى دهدمعلول سائقه هاى عضوى يا واكنشهاى انعكاسى است و نه يك الگوى رفتار پيچيده . اينواكنشها را در رويارويى با محيط طبيعى و محيط اجتماعى بروز مى دهيم .
گر چه سائقه هاى عضوى ، كه جايگزين غرائز جانورى در ساختار ما هستند، ما را بهنفع نيازهاى زيستى بر مى انگيزاند ما برخلاف ساير جانوران تابع آنها و انگيزشآنها نيستيم و به همين سبب بگونه اى يكنواخت و مشابه رفع نياز زيستى نمى كنيم .چنانكه هر كس ‍ قادر است آنها را به شيوه هاى مختلف ارضا كند و عملا اغلب به يكى ازشيوه ها ارضا مى كند. اين تنوع در شيوه ارضا يا رفع نيازهاى زيستى يكى از اسبابپيدايش انواعى كاملا متفاوت از زندگى و انواعى از انسانها و مردم است .
تفاوت انسان با حيوان فقط در تنوع شيوه ارضاى سائقه هاى عضوى و رفع نيازهاىزيستى نيست بلكه در چگونگى برخورد و رويارويى با محيط زيست هم هست . جانور نسبتبه محيط زيست رفتار سازشكارانه دارد و گر چه تلاش از خود نشان مى دهد ولىساختار زيستنش او را جزء ثابت ولى تغييرى از طبيعت گردانده بطورى كه بر اثرش يازندگيش مناسب با محيط شده باقى مى ماند و يا مى ميرد و از بين مى رود او با محيطزيستش هماهنگ و منطبق مى شود. و اين روند - روند هماهنگى حيوان با محيط زيستش - درتمام مدت عمرش يكسان و بى تغيير باقى مى ماند. اگر وسيله غريزى يكنوع جانورنتواند با تغييرات محيط مقابله كند نسل آن جانور منقرض خواهد شد. حيوان از طريق تغييرخود با محيط هماهنگ مى شود نه با انقلاب در شرايط محيط زيست . اما آدمى هم مى تواندبه روش حيوان با محيط زيست برخورد نمايد و هم قادر است انقلابى در محيط زيست پديدآوردن و آن را دگرگون سازد - از اين انقلاب است كه آزادى بشر در محيط طبيعى تحققمى يابد.
همه اينها بدان سبب است كه آدمى علاوه بر ساختار زيست شناختى داراى دو ساختار فطرىديگر هم هست : 1. ساختار معرفت شناختى ؛ 2. ساختارتعادل شناختى .(128)
اين دو ساختاراند كه به آدمى امكان داده اند تا تاريخى براى خود بسازد كه از(تاريخ طبيعى ) متمايز باشد. در اين تاريخ است كه بر خلاف (تاريخ طبيعى )فقط با وقايع بيرونى سر و كار نداريم بلكه با دگرگونى هايى كه آدمى در محيطدرونى خويش ايجاد كرده اند: با تربيت ، تهذيب ، و ايجاد علائق و منش ، و تكوين شخصيت، آشنا مى شويم و به شكوه كرامتى كه در نظام هستى يافته است پى مى بريم و دربرابرش سر تعظيم و تكريم فرود مى آوريم . در اين عرصه است كه مى خواهد از خودبرتر برود و خرد را بكار مى اندازد تا مبداء و نهايت را برايش روشن گرداند تابتواند راه عروج را بيابد و بپيمايد به ناپايدارى وزوال اشياء و مرگ خودش آگاه مى گردد و مى فهمد هر چيز و هر كس در اين دنيا زمانىمقدر و اجلى دارد و بايد از بين برود و بميرد. با برخورد به اين مرز، از ابديت در زمانآگاه مى شود و به پايان رسيدن زمان را تجربه مى كند و آگاهيش از شدن و اعتلا باآگاهيش از جاوادنگى بهم مى پيوندند.
نه تنها از خود در مقام يك موجود متمايز از ديگران و از اشياء آگاه است و توانايى بيادآوردن گذشته و تجسم آينده را دارد بلكه آنچه را در محيط طبيعى است بدقت از يكديگرباز مى شناسد و شرايط زيست مساعد را از عوامل نامساعد و مهلك تشخيص مى دهد. بر دامناولى مى آرمد و دومى را از پيش پاى خود برمى دارد. طبيعت مساعد را مادر پر مهر وعطوفتى مى بيند كه مى تواند از پستانش ‍ بنوشد و در آغوشش گرم شود و نوازشببيند. گمراهانى مانند كارل ماركس و برتراندراسل كه درباره مبارزه انسان با طبيعت پر گفته اند جهلشان را نسبت به تاريخ بشر وساختار آدمى اثبات كرده اند. امروز همه مى دانيم كه سه مرحله اوليه و طولانى بهاصطلاح (توسعه ) در تاريخ بشر عبارتند از: 1. مرحله گردآورى خوراك 2. مرحلهگله دارى 3. مرحله يا دوران كشاورزى .
طبيعت همواره محيط زيست ما يعنى مادرى بوده است كه در آغوشش احساس امنيت و آرامش ورضايت داشته ايم منابع طبيعى و ظرفيت هاى بالقوه اش ما را براى مقابله باعوامل مخرب و مهلكى كه در آن هست يارى داده اند، و از اين منظر، عاملى قادر و مؤ ثر درتحقق آزادى و امنيت ما بشمار مى رود. (ظرفيت طبيعى ) بر معادن امكانات طبيعى ، قلمروجغرافيايى ، وضعيت جغرافيايى و نظائر آنها دلالت دارد و نقش مؤ ثر عمده اى در تامينآزادى و امنيت هر ملتى ايفا مى كند.
خداوند متعال بارها اين واقعيت را گوشزد مى فرمايد كه هر چه را در آسمانها و هر چه رادر زمين هست طورى آفريده و نظم و تقدير بخشيده كه به تصرف ما در مى آيد و مورداستفاده ما قرار گيرد: (آيا نينديشيد و بديدهعقل نديديد كه خدا آنچه را در آسمانها هست و آنچه را در زمين هست به تصرف شما درآوردهاست ؟(129) (و اوست كه دريا را به تصرف شما درآورده تا از آن گوشت تازه بهچنگ آورده بخوريد)(130) (آنگاه باد را به تصرفش در مى آوريم تا بفرمانش هرجا بوزد وفور نعمت آورد)(131) (خداست كه دريا را به تصرفتان در آورد چنان كهكشتى بر رويش به فرمان او روان مى شود)(132) (و شب و روز و خورشيد و ماه رابه تصرفتان در آورده است )(133) (بدينسان آنها را به تصرف شما در آورديمباشد كه شما شگر گزاريد).(134) اءولم يروا اءنا خلقنا لهم مما عملت ايديناانعاما فهم لها ما يكون (135) آيا در اين نينديشيده و بديده خرد ندانستند كه ما ازآنچه قدرتهاى ما پديدار ساخته اند براى آنان چارپايانحلال گوشتى آفريده ام كه آنان مالك آنها شده اند؟
با اينهمه ، محيط طبيعى مانند محيط اجتماعى ، محيط بين المللى ، و حتى محيط درونى ،خالى از عوامل تهديدكننده زيستن نيست . زلزله ، آتشفشانى ،سيل ، عوامل بيمارى زا، آفات گياهى و جانورى ، يخبندان و سرماى شديد، و گرما و تفباد، در زيستن ما اخلال مى كنند و موجب مرگ و مير ما مى شوند. آزادى در محيط طبيعى ، بهمعناى امنيت در آن است .
بشر در طول تاريخ كوشيده است خود را در برابر اين تهديدات مصون و محفوظ بدارد: واگر بتواند بر برخى از آنها فائق بيايد. بعضى مانندعوامل بيمارى زا معينى ريشه كن شده اند؛ اما زلزله و توفان وامثال آن قابل ريشه كنى نيستند. ستيزه با آنها و جنگيدن هم نه هميشه كارساز است و نههمواره بصرفه و صلاح است . در اينگونه موارد بهترين راه آزادى و امنيت ، دفاع درشكل گريز يا مهاجرت و كوچ است . كوچ زمستانه و تابستانه براى اقوام مختلف در قارههاى گيتى متداول بوده است . در دوره طولانى يخبندان بشر به جاى ستيز با آن ازبرابرش به سمت جنوب و دره فرات و دجله كوچيده و چون دوران گرما فرا رسيده بهجاى مناسب تر رخت بسته است . چنانكه در دوره چهارم يخبندان به غارها پناه برده است .
به همان نسبت كه به اسرار طبيعت پى برده ايم توانسته ايم در برابرعوامل تهديد كننده اش چاره جويى و دفاع كنيم و به آزادى و امنيت دست يابيم . اين پىبردن ، كشف كردن و بهره گرفتن از آن ، علم و فناورى را پديد آورده است . ابزارها ازاين طريق ساخته شده است . بكارگيرى هوش در اين طريق به پيدايش و تقويت وپيشرفت (عقل ابزارى ) انجاميده و به اصطلاح توسعه اقتصادى - اجتماعى رابوجود آورده است : اختراع جنگ افزارهاى ابتدايى كه ما را قادر به شكار ساخته است .كشف آتش و بهره بردارى از آن ما را در برابر سرما و يخبندان و حتى جانوران درندهايمنى و آزادى بخشيده . سپس براى پختن غذا و نرم كردن دانه هاى خوراكى مفيد افتادهاست . اهلى كردن حيوانات ، و كشاورزى ، دو جهش بزرگ ديگر در اين زمينه است . نقاشى وبدنبالش خط و نوشتن ، توانايى هاى جديدى در خدمت آزادى در محيط طبيعى ، و حتى درمحيط اجتماعى و محيط درونى شده است .
راهى كه آدمى براى آزادى در محيط طبيعى پيش گرفته از نقطه معينى از راهى ديگر منشعبشده كه پيشتر همراه ساير جانوران مى پيموده است . در نخستين مرحله تاريخش ، مرحلهطولانى گردآورى خوراك و پوشاك و مسكن مثل ساير جانوران آنچه را در محيط زيست آمادهمى يافته بر مى گرفته و مصرف مى كرده است . در اين دوران ، فقط سائقه هاىعضويش - نظير هر حيوانى و اندكى از هوشش بكار مى افتاده است . انديشه و عقلش دررفع نيازهاى زيستى در مواردى دخالت نداشته و در موارد ديگر دخالت كمى داشته است .همانچه در طبيعت هست بى آنكه تغيير و تبديلى در آن ضرورت يابد يا داده شود بهمصرف مى رسيده است نوع كار در اين دوران عمدتا كار بدنى و عضلانى بوده و كارفكرى و ذهنى در امر توليد و زيستن كمتر مصرف مى شده است .
نه شناسايى اشياء و نيروهاى طبيعى ، نه علوم طبيعى ، و نه فنون طبيعى يافت مى شد ونه از هوشمندى ، روحيه اختراع ، و سازمان كار خبرى بود: (و خدا مثلى زد: مدينه اى راكه ايمن و آسوده بود و روزيش از گستره قلمروش به آسودگى و فراوانى سرازيربود؛ آنگاه قدر نعمت هاى خدا را نشناخت ...)(136)
آدمى رفته رفته با بكار بردن هوش و صرف انديشه و انجام محاسبه و پيش بينى وشناخت ارتباط وسائل و اشياء با يكديگر و همه اينها با مقصدتسهيل و بهبود امر زيستن توانست مواد خامى را كه در طبيعت هست ولى بهمان صورت بهكار رفع نيازهايش نمى آيد به كالاهاى قابل مصرفتبديل كند و نيز محيط زيست را مساعدتر، رنجهاى روزانه را كمتر، فراغت را بيشتر، وزندگى را آسوده تر گرداند.
تبديل مواد خام طبيعى به كالاى قابل مصرف ، نياز به ابزار توليد داشت . پس در كنارتبديل مواد خام به كالاى قابل مصرف ، به تبديل مواد خامى ديگر بهوسائل توليد همت گماشت ، يعنى به ابزارسازى پرداخت . سپس نيروهاى طبيعت وجانوران را به عنوان وسيله و يا نيروى محركهوسائل توليد و توزيع خويش بكار گرفت . در نتيجه اين بكارگيرى ها سه دسته فنابداع گشت :
1. تدارك نيرو
2. ابزار سازى
3. كالاپردازى
اهلى كردن حيوانات و استفاده از آسياى آبى و بادى از جمله كهن ترين فنون دسته اولىاست كه بعدها ماشين بخار، الكتروموتور، و نيروگاه هسته اى به آن افزوده شد. تهيهوسائل برنده و كشنده يا جنگ افزار براى دفاع و شكار، و خيش براى شخم زدن ، و چرخو قايق براى حمل و نقل در عهد باستان و كوزه گرى ، ساختن دوك نخريسى و دار قالىبافى از دسته دوم بشمار مى آيد. كشاورزى ، دامپرورى ، ريسندگى ، بافندگى ، خانهسازى ، صنايع شيميايى و غذايى ، و تهيه دارو از گياهان طبى به دسته سوم تعلقدارد.
با گذشت زمان ، نيروى محدود، خستگى آور، و فرساينده عضله آدمى ، و نيروى حيواناتباركش جاى خود را به نيروى هاى طبيعى تسخير شده اى دارد و ماشين به جاى ابزارهاىكهن نشست تا صرفه جويى هنگفتى در كارهاى بدنى و فكرى مردمحاصل آيد و فراغتى پيدا كنند تا در آن به انديشه ، خردورزى ، تعليم و تعلم ،ديندارى ، هنر، و تفريح بپردازند. وفور كالاهاى مصرفى ، و پيشرفت و تعميم بهداشتدر قرون اخير به جايى رسيد كه جمعيت را بسرعت افزايش داد به طورى كه ظرف مدتكوتاهى چند برابر شد.
بشر به كمك اختراعاتى كه صورت پذيرفت توانست محيط طبيعى را بدلخواهشكل دهد و محيطى تازه پديد آورد كه بكلى با آنچه در گذشته بود فرق دارد. مهمترين فرقش اين است كه بشر در محيط طبيعى رفته رفته آزاد گشته است . اما اين همهپيشامدى كه رخ داده نيست . محيطى كه هنوز در مرحله جوانه زدن است در آينده به شكلى درخواهد آمد كه تصورش براى ما چندان آسان نيست ، چنانكه ايناحتمال هم هست كه در نتيجه علوم طبيعى و اكتشافات و اختراعات تازه تر هم طبيعت نابودشود و هم بشريت .
پيشرفت حيرت انگيز علوم طبيعى و فنون طبيعى ، و تعميم آن در همه قاره ها، فصلى جديددر تاريخ بشر گشوده است كه هيچ خيالى هر چند قوى باشد نمى تواند عاقبتش را پيشبينى كند هر چند نظاره گر همين پيشرفت و آثارش باشد و ببيند ماشين و فنون طبيعىروزانه بر زندگى آدمى چيره تر مى شوند. بدينسان بشر در مسير آزاديش در محيططبيعى پس از سپرى كردن سه مرحله گردآورى خوراك ، گله دارى ، و كشاورزى واردعرصه صنعتى مى شود كه خود به دو دوره قابل تقسيم است : الف . مرحله صنعت مكانيك ؛ب . مرحله صنعت الكترونيك . در اين عصر، دگرگونى هايى كه بشر در محيط طبيعىبراى نيل به آزادى بيشتر و امنيت كاملتر بوجود مى آوردقابل قياس با آنچه در گذشته انجام داده نيست . اين عصر با سرمايه دارى صنعتىمشخص مى شود فرق سرمايه دارى با نظامهاى توليد پيشين اين است كه در آن توليددائما گسترش يافته ثروت و سرمايه هر چه انباشته تر مى گردد. توسعه سرمايهدارى بازنگرى فنآورى توليد را ايجاب مى كند همانچه علوم طبيعى و علوم پايه اش رامستمرا به درون خود مى كشاند. در نتيجه ، ميزان نوآورى در فن بطور بيسابقه اى روزافزون مى گردد. توسعه صنعت و حجم عظيم توليدات مرزهاى كشور و قاره را در مىنوردد و به صحنه بين المللى مى ريزد و توليد كنندگان و مصرف كنندگان را درنوعى تقسيم كار جهانى مشاركت مى دهد اما مشاركتى ظالمانه و استثمارگرانه . ماركس وانگلس از آن چنين ياد مى كنند: (به توليد و مصرف در هر كشورى خصلت جهانى دادهاست ... و صنعت را از قيد مليت آن رها ساخته است . تمام صنايع ملى و محلى قديمى نابودشده اند يا روز به روز بيشتر نابود مى شوند. آنها جاى خود را به صنايع جديد مىدهند كه معمول شدنشان به صورت مساءله مرگ و زندگى براى همهملل متمدن در مى آيد، به صنايعى كه ديگر نه فقط از مواد خام بومى بلكه از مواد خامىاستفاده مى كنند كه از دور افتاده ترين مناطق آورده مى شود، صنايعى كه محصولاتش نهفقط در داخل بلكه در هر گوشه جهان مصرف مى شود.)
فنآورى از نظر سياسى و اجتماعى نه خنثى است و نه تعيين كننده . نظر صاحبنظرانىچون ژرژ سورل و وبلن را كه عقيده دارند فقط با توسعهكامل منابع فنآورى و بهره بردارى كافى و وافى از ظرفيت آن و با حذف تجملگرايىو اسراف مى توان بشر را به اوج كمال رسانيدقبول ندارم . اما در اين هم ترديدى نيست كه بنياد رشد را كه همان زيستن باشد جزبوسيله فنآورى نمى توان تاءمين كرد.
اگر متفكران يك قرن پيشتر را بخاطر اين كه مى پنداشتند فنآورى پرولتاريا را چندانرشد مى دهد كه نظام پرورش دهنده خود را به آسانى واژگون كرده براى اولين بار درتاريخ آزادى را به آغوش مى كشد قابل ملامت و شماتت ندانيم امروز كه ديده ايم فنآورىبه مقياس كلان آثار سياسى و اجتماعى فوق العاده متضادى را همراهى مى كند و با نظامسرمايه دارى و نظام سوسياليستى و نظام كمونيستى و مالكيت خصوصى بروسائل توليد و مالكيت سوسياليستى يا اجتماعى و دولتى بروسائل توليد و انواع ديگر مالكيت بر آنها سازگارى دارد بالضروره بايد اذعاننماييم كه آثار و پيامدهاى فنآورى به مقياس كلان جز آنهاست كه گذشتگان بىتجربه مى پنداشته اند.
فنآورى به مقياس كلان ، مستلزم وابستگى تام جمعيت صنعتى به ساز و كارى پيچيده ويكپارچه است كه فقط در يك نظام بسيار سازمان يافته و لايه بندى شده و مركب ازسلسله مراتب ممكن است بكار بيفتد. اين نظام صرف نظر از اين كه چه كسى مالكوسايل توليد است بايد صفاتى از قبيل انضباط و اطاعت و تبعيت از كارفرما را دراشخاص راسخ گرداند، خواه كارفرما سرمايه دار باشد يا مدير دولتى نظامكمونيستى يا مدير عامل شركت سهامى عام . در هر صورت و در هرحال ، فضيلت يا ارزش مورد قبول افراد عبارت است از انضباط، اطاعت ، و تبعيت از كسىكه نماينده سلطه مالكانه است . بنابراين صنعت گسترى و فنآورى در مقياس كلان كهويژگى جهان امروز باشد لزوم تبعيت و اطاعت از طاغوتى را در بطن خود مى پرورد كهمستند و متكى بر سلطه مالكانه اى است كه رؤ ساىقبائل مشرك عهد باستان از آسياى مركزى گرفه تا روم و يونان قديم و ايران باستانو هند كهن بر آن اتكا داشته اند و پادشاهان و امپراتوران بر آن تكيه مى كرده اند. تبعيتو اطاعت از (كارفرما) بعلت نياز زيستى ، مخالف آزادى انسان در محيط اجتماعى است .
در جامعه توحيدى يا ديندار كه مالكيت بر وسائلتوليد و امكانات زيستى نه سلطه بلكه مسؤ وليت و تكليف تلقى مى شود و مشروط بهچندين شرط اساسى است از جمله بلوغ و عقل و حسن نيت و عدم اضرار به غير، فنآورى بهمقياس كلان ، آثار و تبعات كاملا متضادى را همراهى مى نمايد كه عبارتند از نگرشتعاونى و هبستگى و احساس اتكاى به خود، ودنبال كردن خودبسندگى ملى ، و خدمت به خلق و به مستضعفان براى خشنودى پروردگارو تقرب به او
ارزيابى اين آزادى
شرط ارزيابى ، وجود معيارهاى متناسب با امر يا شى ء و مورد سنجش و دقت آن هاست . هرامر و شيئى معيار يا معيارهاى خاص خود را مى طلبد. آزادى يك رشد، ارزش معنوى ، يافضيلت است . تحولى كيفى كه فرد، ملت يا بشريت پيدا مى كند،انتقال از يك حالت يا وضعيت محيطى عالى يا برتر است . رشد، ارزش معنوى و فضيلتىكه فرد پيدا مى كند و تحولى كيفى كه فرد يا جامعه به خود مى بخشد مراتبىقابل تشخصيص دارد. بعلاوه چند نوع رشد ياتحول كيفى رو به كمال هست كه هر يك ارزش و فضيلت نسبتا متفاوتى را كه خاص آناست دارد. ارزش و فضيلتى كه با توجه به تعريف آزادى بستگى به اين دارد كه آزادىمورد نظر و ارزيابى ، چه بندى را از ذهن يا پيكر آدمى يا جامعه اى مى گشايد؟ چه سدىرا از پيش پايش در مسير رشد و تعالى برمى دارد؟ و چه امكانى را براى رشد و تعالىفراهم مى آورد؟
در پاسخ به اين پرسش ها نخست بايد بدانيم كه ما پيش از هر چيز يك موجود زنده باساختارى زيستى هستيم . ساختار تعالى شناختى ما با قابليت اعتلايش بر روى ساختارزيستى يا طبيعت ما بنا شده است . به همين سبب رشد و تعالى ما منوط به بقاى ما همچونموجودى طبيعى است . ساختار زيستى ما با كل طبيعت زمينه تاريخ فرهنگى - اخلاقى ومعنوى ما بوده چيزى است كه حركاتش در جريان تاريخ تكرار مى شود،اختلال و كندى و فساد و انحلال بر آن عارض مى گردد بى آن كه اعتلا و رشدى بيابد.ما همچون موجودى طبيعى از خويشتن آگاه نيستيم و همچون رويداد زيستى ، خود را نمىشناسيم . با ساختار تعالى شناختى خويش ‍ است كه از خودمان و از موجوديت طبيعى ورويداد زيستى خويش آگاه مى شويم و بالاتر از آن براى چگونگى زيستن و مردن ،مهرورزى و پرستش ، نفرت و پرخاشگرى و تنظيم عواطف هيجانات تصميم مى گيريم ونحوه هر يك از آن ها را گزينش مى كنيم و در اين ماجرا (خود) را باز مى آفرينيم .
اهميت زيستن ما وابسته به اين واقعيت است كه پايه و مقدمه اى براى رشد و تعالى يعنىفرا رفتن از زندگى جانورى به زندگى انسانى و سپس به حيات طيبه است . پس هرمانع و سدى در راه زيستن ما در مقدمه ضرورى رشد و تعالى مااخلال مى كند و به طور غير مستقيم سدى در راه آن مى شود.
بنابراين آزادى در محيط طبيعى ارزش خود را از آنچه بر پايه و مقدمه اى براى رشد وتعالى يعنى فرا رفتن از زدگى جانورى به زندگى انسانى و سپس به حيات طيبهاست پس هر مانع و سدى در راه زيستن ما در مقدمه ضرورى رشد و تعالى مااخلال مى كند و به طور غير مستقيم سدى در راه آن مى شود.
بنابراين آزادى در محيط طبيعى ، ارزش خود را از آنچه بر پايه زيستن يا زندگىجانورى استوار است مى ستاند. اين آزادى دروازه اى ات كه از آن گام در مسير انسانيت زدهسپس قدم بر صراط مستقيم تقرب الى الله مى نهيم . وقتى طبيعت را فتح كرديم راهمانبه سوى كرامتى در نظام هستى گشوده خواهد گشت . اين است معنى و ارزش آزادى در محيططبيعى .
آزادى در محيط طبيعى يا امنيت زيستى ، يكى از شروط و نه شرط كافىنيل به ساير آزدى ها و سير تقرب است . بسا كسانى كه غلبه بر طبيعت را وسيلهتخريب محيط زيست يا تهديدى عليه بشريت و عليه صلاح و خير و فضيلت مردمانساخته اند. دنيا دارانى بوده و هستند كه ثروت ، قدرت و دانش و مهارتشان را عليه خود وعليه ديگران به كار برده اند. خانه ساختار تعالى شناختى شان را بر سر خودشانويران كرده اند. مستكبرانى يافت شده اند كه از كشتار مردم پاك و بيگناه و انهدام خانه وآبادى و مسجد و معبد التذاذ يافته اند. و از آدميان كسى هست كه سخنش درباره زندگىدنيا تو را به شگفت آورد و خدا را بى آنچه دردل دارد گواه مى گيرد حال آن كه او سرسخت ترين دشمن است و چون روى از تو بگردانددر زمين بگردد تا در آن فساد انگيزى و كشتزار ونسل ها را به تباهى كشد و خدا فساد را دوست نمى دارد و چون به او گفته شود كه از خدابترس او را غرور گنهكارى بگيرد. پس دوزخ او را كفايت كند و به راستى چه بدبسترىاست .
از مقدمه هايى كه گذشت چنين نتيجه مى گيريم : آزادى در محيط طبيعى نه تنها ارزشى دربرندارد و منشا خير و فايده اى براى ديگران نمى شود بلكه در اكثر موارد رفاه مترفانو مستكبران موجودات بلايى هولناك و مصائبى پايان ناپذير را براى ساير مردم فراهممى آورد. دومين ويژگى اين نوع آزادى ، آن است كه بر خلاف مثلا آزادى در محيط درونى ،غالبا اهدايى و عاريتى است نه اكتسابى و اصيل و مايه رشد. اكثريت افرادى كه طىتاريخ به ويژه تاريخ جديد از محيط طبيعى آزاد شده اند در رويداد آزاديشان مشاركتىنداشته اند و آزادى به گونه كيفيتى از شخصيت آنان نيست بلكه خاصيتى از رابطهشان با طبيعت است . آنان در واقع نجات داده شده اند نه اين كه خود را نجات داده يا آزادكرده باشد كه آنان منجى خود نبوده اند. حال آن كه آزاد شدن به معنى تعالى شناختى آن، آزادى اصيل ، شروطى دارد كه عبارتند از: 1- آگاهى از نوع و چگونگى اسارت . 2-تصور آزادى كه نقطه مقابل اين نوع اسارت است . 3- اراده تحقق بخشيدن به آنتصور. 4- اميد بستن به نيل و كسب آن . 5- انتظارفعال و مجاهدانه رخدادش . 6- تلاش ‍ فكرى و علمى در راهش . مجموعه اين شروط درانسان هاى برجسته اى تحقق يافته كه يا علوم طبيعى را پيشرفت داده اند، يا روحيهاختراع داشته اند، يا با بهره گيرى از علوم طبيعى جديد به اختراع مرتب و از روى نقشههمت گماشته اند و يا در ايجاد سازمان كار نقشى ايفا نموده اند، و به هرحال توانسته اند مواد خام و نيروهاى طبيعى را وسيله ساختن ابزار و كالا كنند، آن هم بهمنظور رهايى خود و ديگرن از اسارت حيوانى در چنگ طبيعت و زنجير ضرورت هاى طبيعت تامردمان از رنج هاى روزانه برهند و آسان و راحت زندگى كنند. اينان انسان هاى فنى اند،انسان هايى كه آن چه را در طبيعت هست به شكلى كه يافت مى شد نمى پذيرند، بلكه آنها را از نظر فايده اى كه براى آسان زيستن و بهتر زيستن دارند مى نگرند و آن گاه مىانديشند و مى كوشند تا شكل آن ها را چنان دگرگون سازند كه مناسب زيستن راحت و آسانباشد.
وقتى در اين راه به موفقيت رسيدند هم خود آزاد شده رشد مى يابند و هم منجى ديگران مىشوند و اين بدان سبب است كه قواعد فنى به گونه اى هستند كه مى توان آن ها را آموختو در مورد مشابه و همسان بكار برد. فن ، به عنوان چيز آموختنى ، روشى را به دست مىدهد كه براى رسيدن به هدفى معين سودمندتر از هر روش ديگر است . يعنى با هدفتناسب تام دارد و نيز با به كارگيرى آن مى توان از فعاليت زيادى و غير ضرورىبه مقصود رسيد. فن از اعمال و وسايلى تشكيل مى يابد كه آدمى خود كشف و اختراع كردهاست و مى تواند آن ها را هر چند بار و با هر مقدار كه بخواهد بكار ببرد. به همين سببميان آن عمل آفريننده اى كه منجر به اختراع شده را از راه تكرار و به منظور توليد كميتبيش تر به كار مى برد، فرق ماهوى فاحشى وجود دارد.
اين اعمال فنى كه تكرار يك روش اختراع شده است و توسط توده هاى عظيمى روزانهانجام مى گيرد نه تنها مايه رشد نيست بلكه حتى سبب فقر روحى و معنوى مى شود،كارى است كه چون با فعاليت روحى و فكرى همراه نيست آگاهى و معرفت عاملش را نمىافزايد و فرد عامل را يا در ناآگاهى فرو مى برد و يا سببزوال آگاهى اش مى گردد.
در اينجاست كه پرسش اصلى حيات بشر پيش مى آيد: از سطح انسانيت فراتر مى رويميا از آن پست مى شويم ؟ اعمالمان به قرب خدا مى انجامد يا به بعد از او منتهى مىشود؟ پاى دين و اخلاق و معنويت به ميان مى آيد و مساله فوق العاده مهم امكان هاى معنىكار و ارزش معنوى مطرح مى گردد.
شروط آزادى اصيل در محيط طبيعى ، در هر كسى يافت نمى شود. يك نگاه به تاريخمعاصر و جديد پيشرفت علمى و فنى جهان ، ما را به اين يقين مى رساند كه اكثريتكسانى كه محيط طبيعى را هموار ساخته اند به انگيزه علائق پست بدان پرداخته اند.اشراف غاصب ، استثمارگر، سلطه گر، كشورهاى اروپايى كه فراغت بسيار و تمكنمالى هنگفت داشته اند در اين پيشرفت سهم بزرگى گرفته اند. (هوس هاى شخصى واشتياق هاى بعضى افراد كه گاه به ديوانگى مى ماند، خصوصا گردآورى اشياگوناگون و مهارتى كه در اين كار يافتند و رقابت هايى كه با هم داشتند به كسبشناسايى و علم يارى كرد. چنين مى نمايد كه كار و كوشش عمده بسيار بزرگى از آدميانكه همه رشته ها و همه چيزها را در برمى گرفت ، چه خواسته و چه ناخواسته ، براىرسيدن به هدف شناسايى ندانسته اى به هم پيوسته بود.(137)) در بحث ازانگيزهايى كه سبب پيدايى علوم جديد شده اند، محققان بزرگ گفته اند كه منشا علومجديد، قدرت طلبى بوده است . قدرت طلبى ، سببتمايل به فن يا تكنولوژى و چيرگى بر اشيا و نيروهاى طبيعت و منابع آن مى شود وپيشرفت فنى را به بار مى آورد. ميل به سر در آوردن از نحوه كار طبيعت را نيز بهوجود مى آورد. اين ، ممكن است با خواست حق گرايانه وكمال جويانه معرفت و دانش و دانايى اشتباه نشود. قدرت طلب و كسى كه مى خواهد درجريان شناسايى طبيعت و غلبه بر آن بر ثروت و شهرت و لذت دست يابد اينشناسايى و دانش را نوعى تجسس عليه دشمن و گونه اى از عمليات شناسايى در نبردبا موجودات به منظور چيرگى بر آنها و استفاده از آن ها و استثمار تلقى مى نمايد.
اين علايق پست و كاركرد حاصل از آن ها را زمانى بهتر و دقيق تر خواهيم شناخت كه آن رابا كاركرد صاحبان علايق عاليه مقايسه نماييم . محققان عالى مقام حقگرا نسبت به طبيعتموضعى اخلاقى دارند. مى خواهند بدانند كه طبيعت چه مى كند و در آن چه روى مى دهد وچرا روى مى دهد؟ اين عشق به دانايى توام با خير خواهى هرگز در پى تخريب محيطزيست نيست بلكه آن را ثروتى براى نوع بشر ونسل هاى آينده مى داند و به قدر حاجت امروزى بشر از آن بهره برمى دارد آن هم بهروشى مهرآميز و بى آنكه تا سر حد امكان لطمه به طبيعت و مخازنش وارد آيد. اين بهكلى غير از قدرت طلبى و حمله به محيط زيست است .
قدرت طلبان و سرمايه پرستان برخلاف حقگرايان ، نه تنها به منابع و نظام محيطزيست رحم نمى كردند بلكه از آدميان بى خبر و بيگناه به عنوان (موش آزمايشگاهى )تا مدت هاى مديد استفاده مى كردند. امروزه هم منحطان امريكايى سلاح هاى مرگبارجديدشان را بر روى اهدافى از مردم عراق و مردم بالكان آزمايش مى كنند. شناسايى وتوانايى يا علم و فن حاصل از چنين جنايات وحشت انگيزى گرچه به پيشرفت علم و فنكمك مى كند، اما براى مرتكبانش جز اسارت افزون تر اثرى به بار نمى آورد.
از اسارت در محيط طبيعى به مغاك اسارت هايى ژرف تر
تا كنون سخن درباره ارتقاى آدميان از پستى اسارت به بلنداى آزادى مى رفت و بهعكس درباره سقوطش از بلنداى آزادى به مغاك اسارت . اينك در بحث درباره آزادى در محيططبيعى به جايى رسيده ايم كه ناگزير بايستى از واقعيت تلخى ياد كنيم كه سقوط ازيك اسارت به پستى اسارتى يا اسارت هايى ژرف تر و بدتر باشد.
جامعه هاى اروپايى و امريكاى شمالى از سيصد و پنجاهسال پيش در سير رهايى از جنبه منفى و مهلك طبيعت و كسب موفقيت هاى خيره كننده در زمينهتسلط بر طبيعت ، به جاى اين كه آزادتر شوند به اسارت هاى ژرف ترى سقوط مىكنند. به طورى كه متفكران همان جوامع به ويژه در نيمه قرن بيستم احساس مى نمايندبشريت در آستانه مصيبتى هولناك قرار گرفته است و بيم آن مى رود همه چيزهايى كهبشر طى هزاران سال چه از نظر نحوه كار و توليد لوازم زيستن و چه از نظر طرز فكربه دست آورده است يكباره از بين برود. كارل يا سپرس مى گويد: (زمان حاضر، دورانمصيبت است ، دوران فقر روحى و فقر انسانيت و فقر محبت و فقر قدرت خلاقه است ... ماالبته خوشوقتى و خرسندى كاشفان و مخترعان را مى فهميم . اما در عينحال آنان را هم چون عاملان و كارگزارانى مى بينيم در سلسله جراين آفرينش بى نام ،كه در آن هر حلقه ديگر بسته است ، و آنان كه در اين جريان سهمى دارند به عنوان بشرتاثير نمى بخشند و عظمت روح فراگير را در آنان نمى توان ديد. با وجود كه خود روح، اسير جريانى فنى است ، جريانى كه حتى بر علوم نيز چيره روز به روز ونسل به نسل سخت تر مى شود: ابلهى پژوهندگان طبيعت ، در امور بيرون از رشتهتخصص يشان از اينجا ناشى است ، هم چنين است درماندگىاهل فن در امور بيرون از وظيفه هايشان كه در نظرشان وظيفه هاى نهايى اند،حال آنكه در واقع و به خودى خود چنين نيستند. ناخرسندى نهان دنياى ما هم كه روز بهروز از انسانيت دورتر مى شود از همين جاست ... براى عصر خودمان عصر مشابهى در دورهفنى ديگرى مى يابيم كه درباره اش مدركى نداريم : آن دوره ، دوره اختراع ابزار كار واستفاده از آتش ‍ است ، دوره اى كه در در آن آدمى با جهشى كلى شرايط تازه اى براىامكانات خود يافت ... فن تكنيك عملى است كه به واسطه آن ، انسان بهره مند از علم برطبيعت چيره مى شود تا به هستى خود چنان شكلى بدهد كه از دشوارى هاى زندگى رهايىيابد و محيط خود را به صورتى سازگار با سليقه اش درآورد. اينكه طبيعت بر اثرفن به چه صورتى درمى آيد، و در عمل فنى انسانى ، چگونه در خود انسان اثر مىبخشد و به عبارت ديگر نحوه كار آدمى و نحوه سازمانى كه آدمى براى كار خود پديدمى آورد و نحوه شكل دادن به محيط چگونه خود آدمى را دگرگون مى سازد، خود پايه اىبراى تاريخ است ...
وابستگى آدمى به طبيعت به يارى فن به نحو تازه اى عيان شده است . بر اثر چيرگىخارق العاده اى كه آدمى بر طبيعت يافته ، اين خطر پيدا شده است كه طبيعت ، آدمى را بهنحوى زبون سازد كه حتى در روزگاران گذشته نيز مانند آن تصور نمى شده است .طبيعت ، از طريق طبيعت انسان فنى ، با استبدادى به مراتب بيشتر از پيش بر انسانفرمان مى راند. خطر اين است كه آدمى در زير فشار طبيعت دومى كه به عنوان طبيعت خودشپديد آورده است خفه شود، هر چند كه در برابر طبيعتى كه هنوز نتوانسته است بر آنچيره گردد در حال كوشش دايم براى زندگى ، نسبتا آزاد به نظر مى آيد.
فن زندگى روزمره آدمى را در محيطش از بن دگرگون ساخته و نحوه كار آدمى و جامعهانسانى را به راه تازه اى سوق داده است . فرد در ميان توده گم شده ، زندگىشكل ماشين يافته و كره زمين به صورت كارخانه درآمده است . بدين سان آدمى از هرقرارگاهى جدا شده است : ساكن كره زمين است بى آنكه وطنى داشته باشد. ادامه رسوم وعادات از دست رفته است و روح و معنويت به مشى ها آموختنى ها و به پرورش و تمرينبراى آمادگى به انجام كارهاى (به درد بخور)تنزل يافته است .
اين دوره دگرگون ، فعلا دوره ويرانى است . ما امروز در وضعى به سر مى برم كه درآن يافتن شكل درستى براى زندگى غير ممكن است . چيزى حقيقى و شايان اعتماد كهبتواند براى فرد خودآگاه قرارگاهى باشد، به ندرت از سوى دنيا عرضه مى شود.
از اين رو فرد يا به درد ناخرسندى از خويشتن [ سرزنش وجدان ] دچار مى شود، يا خود رابه كلى فراموش مى كند و به صورت مهره ماشين (توليد يا جامعه ) در مى آيد، بى هيچانديشه اى تسليم وجود زيستى خود مى شود، افق گذشته و آينده را گم مى كند [ نمىبيند] و در تخته بند تنگ زمان حال اسير مى افتد: بى وفا به خويشتن ،قابل تعويض با هر كس ديگر، قابل استفاده به هر منظور، پاى بسته در دايره تنگيقينى كاذب ، يقينى ناآزموده ، و بى حركت و عارى از ديالكتيك ، كه به آسانىدگرگون مى تواند شد.(138)

next page

fehrest page

back page