بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای بحارالانوار جلد 5, محمود ناصرى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAHAR001 -
     BAHAR002 -
     BAHAR003 -
     BAHAR004 -
     BAHAR005 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

(97) حضرت موسى عليه السلام در مقامسنجش اعمال

حضرت موسى عليه السلام در حالى كه به بررسىاعمال بندگان الهى مشغول بود، نزد عابدترين مردم رفت . شب كه فرا رسيد، عابددرخت انارى را كه در كنارش بود تكان داد و دو عدد انار افتاد. رو به موسى كرد و گفت :
اى بنده خدا تو كيستى ؟ تو بايد بنده صالح خدا باشى ؟ زيرا كه من مدتها در اينجامشغول عبادت هستم و در اين درخت تاكنون بيشتر از يك عدد انار نديده ام و اگر تو بندهصالح نبودى ، اين انار دومى موجود نمى شد!
موسى عليه السلام گفت :
من مردى هستم كه در سرزمين موسى بن عمران زندگى مى كنم . چون صبح شد حضرتموسى عليه السلام پرسيد:
آيا كسى را مى شناسى كه عبادت او از تو بيشتر باشد؟
عابد جواب داد: آرى ! فلان شخص .
نام و نشان او را گفت . موسى عليه السلام به نزد وى رفت و ديد عبادت او خيلى زياداست . شب كه شد براى آن مرد دو گرده نان و ظرف آبى آوردند. عابد به موسى عليهالسلام گفت :
بنده خدا تو كيستى ؟ تو بنده صالح هستى ! چون مدتهاست من در اينجامشغول عبادت هستم و هر روز يك عدد نان برايم مى آمد و اگر تو بنده صالحى نبودى ايننان دومى نمى آمد و اين ، به خاطر شماست . معلوم مى شود تو بنده صالح خدايى .
حضرت موسى عليه السلام باز فرمود:
من مردى هستم در سرزمين موسى بن عمران زندگى مى كنم !
سپس از او پرسيد:
آيا عابدتر از خود، كسى را سراغ دارى ؟
گفت :
آرى ! فلان آهنگر يا (دهقان ) در فلان شهر است كه عبادت او از من بيشتر است .
حضرت موسى با همان نشان پيش آن مرد رفت ، ديد وى عبادت معمولى دارد، ولى مرتب درذكر خداست .
وقت نماز كه فرا رسيد، برخاست نمازش را خواند و چون شب شد، ديد در آمدش دو برابرشده ، روى به حضرت موسى نمود و گفت :
تو بنده صالحى هستى ! زيرا من مدتها در اينجا هستم و درآمدم هميشه به يك اندازه معينبوده و امشب دو برابر است . بگو ببينم تو كيستى ؟
حضرت موسى همان پاسخ را گفت : من مردى هستم كه در سرزمين موسى بن عمران زندگىمى كنم .
سپس آن مرد درآمدش را سه قسمت نمود. قسمتى را صدقه داد و قسمتى را به مولا و صاحبشداد و با قسمت سوم غذا خريد و با حضرت موسى عليه السلام با هم خوردند. در اين هنگامموسى عليه السلام خنديد.
مرد پرسيد:
چرا خنديدى ؟
موسى عليه السلام پاسخ داد:
مرا راهنمايى كردند عابدترين انسان را ببينم ، حقيقتا او را عابدترين انسان يافتم . اونيز ديگرى را به من نشان داد، ديدم عبادت او بيشتر از اولى است . دومى نيز شما رامعرفى كرد و من فكر كردم عبادت تو بيشتر از آنان است ولى عبادت تو مانند آنان نيست !
مرد: بلى ! درست است ، من مثل آنان عبادت ندارم ، چون من بنده كسى هستم ، آزاد نيستم ، مگرنديدى من خدا را ذكر مى گفتم . وقت نماز كه رسيد تنها نمازم را خواندم ، اگر بخواهمبيشتر به عبادت مشغول شوم به درآمد مولايم ضرر مى زنم و به كارهاى مردم نيز زيانمى رسد.
سپس از موسى پرسيد:
مى خواهى به وطن خود بروى ؟
موسى عليه السلام پاسخ داد: بلى !
مرد در اين وقت قطعه ابرى را كه از بالاى سرش مى گذشت صدا زد، پايين بيا! ابر آمدو پرسيد:
كجا مى روى ؟
ابر: به سرزمين موسى بن عمران .
مرد: اين آقا را هم با احترام به سرزمين موسى بن عمران برسان .
هنگامى كه حضرت موسى به وطن بازگشت عرض كرد:
با خدايا! اين مرد چگونه به آن مقام والا نايل گشته است ؟
خداوند فرمود:
(ان عبدى هذا يصبر على بلائى و يرضى بقضايى و يشكر نعمائى ):
اين بنده ام بر بلاى من شكيبا، به مقدراتم راضى و بر نعمتهايم سپاسگزار است.(123)


fehrest page

back page