(97) حضرت موسى عليه السلام در مقامسنجش اعمال حضرت موسى عليه السلام در حالى كه به بررسىاعمال بندگان الهى مشغول بود، نزد عابدترين مردم رفت . شب كه فرا رسيد، عابددرخت انارى را كه در كنارش بود تكان داد و دو عدد انار افتاد. رو به موسى كرد و گفت : اى بنده خدا تو كيستى ؟ تو بايد بنده صالح خدا باشى ؟ زيرا كه من مدتها در اينجامشغول عبادت هستم و در اين درخت تاكنون بيشتر از يك عدد انار نديده ام و اگر تو بندهصالح نبودى ، اين انار دومى موجود نمى شد! موسى عليه السلام گفت : من مردى هستم كه در سرزمين موسى بن عمران زندگى مى كنم . چون صبح شد حضرتموسى عليه السلام پرسيد: آيا كسى را مى شناسى كه عبادت او از تو بيشتر باشد؟ عابد جواب داد: آرى ! فلان شخص . نام و نشان او را گفت . موسى عليه السلام به نزد وى رفت و ديد عبادت او خيلى زياداست . شب كه شد براى آن مرد دو گرده نان و ظرف آبى آوردند. عابد به موسى عليهالسلام گفت : بنده خدا تو كيستى ؟ تو بنده صالح هستى ! چون مدتهاست من در اينجامشغول عبادت هستم و هر روز يك عدد نان برايم مى آمد و اگر تو بنده صالحى نبودى ايننان دومى نمى آمد و اين ، به خاطر شماست . معلوم مى شود تو بنده صالح خدايى . حضرت موسى عليه السلام باز فرمود: من مردى هستم در سرزمين موسى بن عمران زندگى مى كنم ! سپس از او پرسيد: آيا عابدتر از خود، كسى را سراغ دارى ؟ گفت : آرى ! فلان آهنگر يا (دهقان ) در فلان شهر است كه عبادت او از من بيشتر است . حضرت موسى با همان نشان پيش آن مرد رفت ، ديد وى عبادت معمولى دارد، ولى مرتب درذكر خداست . وقت نماز كه فرا رسيد، برخاست نمازش را خواند و چون شب شد، ديد در آمدش دو برابرشده ، روى به حضرت موسى نمود و گفت : تو بنده صالحى هستى ! زيرا من مدتها در اينجا هستم و درآمدم هميشه به يك اندازه معينبوده و امشب دو برابر است . بگو ببينم تو كيستى ؟ حضرت موسى همان پاسخ را گفت : من مردى هستم كه در سرزمين موسى بن عمران زندگىمى كنم . سپس آن مرد درآمدش را سه قسمت نمود. قسمتى را صدقه داد و قسمتى را به مولا و صاحبشداد و با قسمت سوم غذا خريد و با حضرت موسى عليه السلام با هم خوردند. در اين هنگامموسى عليه السلام خنديد. مرد پرسيد: چرا خنديدى ؟ موسى عليه السلام پاسخ داد: مرا راهنمايى كردند عابدترين انسان را ببينم ، حقيقتا او را عابدترين انسان يافتم . اونيز ديگرى را به من نشان داد، ديدم عبادت او بيشتر از اولى است . دومى نيز شما رامعرفى كرد و من فكر كردم عبادت تو بيشتر از آنان است ولى عبادت تو مانند آنان نيست ! مرد: بلى ! درست است ، من مثل آنان عبادت ندارم ، چون من بنده كسى هستم ، آزاد نيستم ، مگرنديدى من خدا را ذكر مى گفتم . وقت نماز كه رسيد تنها نمازم را خواندم ، اگر بخواهمبيشتر به عبادت مشغول شوم به درآمد مولايم ضرر مى زنم و به كارهاى مردم نيز زيانمى رسد. سپس از موسى پرسيد: مى خواهى به وطن خود بروى ؟ موسى عليه السلام پاسخ داد: بلى ! مرد در اين وقت قطعه ابرى را كه از بالاى سرش مى گذشت صدا زد، پايين بيا! ابر آمدو پرسيد: كجا مى روى ؟ ابر: به سرزمين موسى بن عمران . مرد: اين آقا را هم با احترام به سرزمين موسى بن عمران برسان . هنگامى كه حضرت موسى به وطن بازگشت عرض كرد: با خدايا! اين مرد چگونه به آن مقام والا نايل گشته است ؟ خداوند فرمود: (ان عبدى هذا يصبر على بلائى و يرضى بقضايى و يشكر نعمائى ): اين بنده ام بر بلاى من شكيبا، به مقدراتم راضى و بر نعمتهايم سپاسگزار است.(123) |
|