بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان غدیر, جمعى از دبیران ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     QADIR001 -
     QADIR002 -
     QADIR003 -
     QADIR004 -
     QADIR005 -
     QADIR006 -
     QADIR007 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

نظر پيغمبر اكرم در تاءمين بقاى دين 
(... ناگزير پيغمبر بايد براى بقاى سنن و شريعتى كه براى مصالح امور انسانآورده است ، تدبيرى عظيم بينديشد.
...و جانشين قرار دادن با نص (تعيين صريح ) به صوابديد نزديكتر است .)
ابن سينا
فلسفه نص  
بنيان گذار هر مكتب و مرامى به پايدار بودن و ثمر بخشيدن آن مكتب و مرام علاقه مند است. و بهترين تدبير براى تاءمين اين منظور، آن است كه رهبرى بينا و دلسوز بر آنگمارد، و او را به وضعى روشن در ميان توده مردم ، براى اين مقام پر اهميت معرفى كند.
اين ، عملى خردمندانه و روشى فطرى است كه خداوند حكيم نيز پيامبران را به آن ماءمورساخته است . در بسيارى از آيات (قرآن كريم ) (82) حقايقى در اين باره بهتعبيرهاى گوناگون ذكر شده است كه پيامبران پيشين نيز، پس ‍ از نشر دعوت توحيد وروشن كردن افكار، براى استوار ماندن دين خدا به پا مى خاستند، و به اين وظيفهگرانبار توجهى به سزا مى كردند، و مى كوشيدند تا شالوده ريخته شده و نتايجرنجهاى تربيتى خود را به دست پيشروى وارسته و لايق بسپارند و سرنوشت انقلابپر ارجى را كه به بهاى هستى و حاصل عمرشان تمام شده است ، به پيشامدهاى تاريخكه پر از لغزش و خطاست وانگذارند.
اين بود كه به هرگونه پيش بينى و تلاشى كه شرايط كارشان اجازه مى داد، اقدام مىكردند، و جاى دار خود را به قوم خويش مى شناساندند؛ و چراغ راه هدايت و تقوى را در كفمردان خدا مى نهادند. (83)
اين تدبير و مآل سنجى در فلاسفه و حكما نيز مشهود بود، كه با ترشيح و نام بردنشاگرد اول خود به حفظ ميراث علمى و سنن فكرى خويش ‍ مى پرداختند و مكتب علمى وفلسفيى را كه بنياد نهاده بودند، به جلودارى شايستگان به سوى ادوار آينده سوق مىدادند.
با مطالعه در تاريخ و سرگذشت علم و احوال نوابغ و متفكران ، مى بينيم كه حتىدانشمندان و مخترعان اخير جهان نيز نتايج آزمايشهاى فنى وحاصل پيروزيهاى علمى خود را در اختيار افرادى شايسته مى گذارند و مى گذرند.چنانكه علماى اخلاق و جامعه شناسان و مصلحان نيز از اين راه روشن عبور كرده براى بهپا داشتن روشهاى اصلاحى و سازمانهاى اجتماعى خود بيدريغ مى كوشند.
اصولا شناساندن افكار صحيح و رهنمايان كامل ، پر فايده ترين كمك به سعادتانسانهاست و مثبت ترين قدمى است كه در راه به وجود آوردن نيكبختى اجتماعات بشرىبرداشته مى شود. و اين وظيفه اى است لازم بر دوش نجات دهنده اى كه در صدد عملىساختن برنامه هاى اصلاحى خويش است ، و به هيچ گونه فرو گذاشته نمى شود.
ابن سينا در كتاب (شفا)، پس از اثبات نبوت و تشريح وظايف دقيق بازدارنده اين مقام ،مى گويد:
... سپس اين شخص كه پيغمبر است ، چنين است كه مانند اويى مكرر به وجود آيد، و در هرزمانى بدو دسترسى باشد، زيرا ماده اى كه شايسته پذيرش وحى است كمتر در مزاجهابه وقوع مى پيوندد. پس ناگزير واجب است كه پيغمبر، براى بقاى سنن و شريعتى كهبراى مصالح امور انسان آورده است ، تدبيرى عظيم بينديشد.
پس از اين بيان ، حكمت عبادات و ساير دستورات اسلامى را تذكر مى دهد و پاره اى ازقوانين مدنى را، كه به گفته خود او شارع اسلام به بهترين وجه مقرر كرده است ، يادمى كند، سپس در مورد مسئله خلافت و امامت مى گويد:
... آنگاه بر سنت گذار (پيامبر) واجب است اطاعت كسى را كه جانشين خود قرار مى دهد،فرض و لازم گرداند.
بعد به شرح اجماع مى پردازد، و با بيانى پر مغز و گفتارى حكيمانه درباره چگونگىو كميت اجماع كنندگان سخن مى گويد؛ و معنى اجماع حقيقى و مقصود از آن را توضيح مىدهد؛ و شرايط كسى را كه بايد بر او اجماع و اتفاق آرا شود، ذكر مى كند؛ و بااستدلالى محكم و الزام آور به بطلان اجماعى كه در تاريخ اسلام گفته و شنيده مى شوداشاره مى كند. سپس ‍ مى گويد:
خليفه و جانشين قرار دادن با نص ، به صوابداد نزديكتر است .) (84)
پس يقين است كه پيامبرى كه برنامه جامعى آورده است ، بايد از ميان تربيت يافتگانخود (با در نظر گرفتن صفاتى را كه در خود پيغمبر وجود دارد و بايد در جانشينش نيزباشد، مانند سوابق پاك و درخشان ؛ دانش و بينش قرآنى ، ملكات عاليه و انساندوستىمحض ) هر كس را در خور رهبرى و تربيت بشرى مى بيند كه همگان بشناساند و اين نيازبزرگ اجتماع را برطرف سازد. چون كاروان بشريت هميشه نيازمند پيشوايى است كهبتواند افكار توده هاى مختلف را به هدف واحدى متوجه سازد وفضايل و معنويات را به وسيله دارا بودن و به كار بستن به انسانها بياموزد. اكنونكدام فرد يا دسته اى ، از خود پيغمبر سزاوارتر است كه با روشن بينى الاهى و تشخيصبى شائبه خويش به اداى اين وظيفه خطير بپردازد و اين انتخاب دقيق را، كه باسرنوشت دين همبستگى دارد، عملى سازد و پايگاه عالى هدايت را از چشمداشت مقاصد هوسانگيز مصون دارد؟ اين كارى است كه خرد آن را از آغاز بر عهده پيغمبر مى بيند، تا چهرسد به جايى كه رنگ الهام به خود گيرد و فرشته وحى با قيافه ملكوتى خود برسر راه پيامبر بايستد و او را براى مبادرت بدان بايستاند.
از اينجا اهميت موضوع را درك مى كنيم ، و مى فهميم كه پيگيرى دانشمندان و متفكران شيعهدر داستان خلافت ، بى جهت نبوده است . اين موضوعى اساسى است كه ارزش جهانى اسلاموابسته به آن است . زيرا بديهى است وقتى كه رهبرى دنياى اسلام به شخصى واگذارشود كه نمونه افكار پيغمبر اكرم و به كار آورنده برنامه اوست ، احكام دين خودبخودصورت عمل مى گيرد و هر يك براى ديگرى زمينه مى سازد. و كم كم برنامه حياتى(قرآن ) بر سراسر افق انسانيت پرتو مى افكند. در اين هنگام اين رهبر و اين اجتماع ،شاهد زنده اى براى عملى بودن نظام اسلام خواهد بود.
ارزش مناقب  
اكنون سبب اهتمامى كه هم از روزگاران قديم ، دانشمندان اسلامى به ضبط و بيان مناقبداشته اند، به خوبى روزگار مى گردد.
بيان مناقب (85) براى دستيابى به اين نتيجه گرانبها بوده است كه مردم بتوانندپيشوايى كه حافظ نواميس انسانيت و نگهدارنده حقوقملل و اقوام است ، بشناسند؛ و با تاييد نيروى او از مقاصد بلند زندگى دنيوى نيزبهره ور گردند؛ و از تهاجمات خانمان سوز و انحرافاتفضايل بر باد ده برهند، و از زندگانى مذلت بار به روزگارى سراسر مجد و عظمتبگرايند.
از اين رو در آثار اسلامى ، كه دين اجتماعى است . به اين موضوع توجه فوق العاده اىشده ، و اين امر از گفتار خود پيامبر اكرم سرچشمه گرفته است . پيامبر(ص ) در مواردبسيارى مناقب و شايستگيهاى على (ع ) را بيان كرده ، عظمت روح و شخصيتهاىكامل او را ستوده است . و همواره درك سرشارش را نسبت به حقايق آسمانى كه لازمه جانشيننبى است ، يادآور شده ، و برتريش را بر همگان با صراحت تمام ابلاغ كرده است .
چنانكه بقيه امامان را نيز فراوان نام برده ، و صفات و خصوصياتشان را بر شمرده است(86)؛ تا بشر، در سرتاسر ادوار، از گمراهى مصون ماند؛ و حيرتزده عمر خود را باگذشت قهرى زمان از كف ندهد؛ و از تماس با افكار محدود و به دام جاه طلبان افتادنبرهد. و با شناختن آموزندگان الاهى ، حاصل عبور از گذرگاه رنجبار طبيعت را به دستآورد؛ و به سرچشمه فياضى كه از كرانه درياى وحى مى جوشد راه برد، و با آموختنحقايق ، از تحير افكار كه بدترين حالات روانى است رهايى يابد. و خلاصه معلمى راكه زيبنده جانشين كرسى وحى است بشناسد؛ و با بيان و دانشى آموزش و پرورش يابدكه گفته شريف رضى : (آميزه آن اثرى پديد از علم الاهى و بوى خوشى از سخنانپيغمبر است .) (87)
اگر به منطق آموزنده و تربيت عميق اسلامى توجه كنيم و نكته هاى دقيق تعليماتى دينرا در نظر بگيريم ، مى يابيم كه ائمه طاهرين (ع ) با روشى استوار، بشر را بهراههاى روشن زندگى راهنمايى كرده اند، و آنان را به كردار و رفتار سعادتزا سوق دادهاند. و در اسلوب اجتماعى و تربيتى خود، موضوع حراست حقوق و بالا بردن سطحشخصيت انسان را در نظر داشته اند. از اين رو مبارزه مى كردند تا آزادى و عظمت وىدستخوش ‍ هوسها نگردد. و مى ديدند بايد خودشان ، كه سراپا وقف مجاهده در راه دين خداو تربيت صحيح انسانها هستند، زمام تربيت اجتماعات را به دست گيرند و معنى رهبرى رادر قاموس دين به همگان بفهمانند و مثل اعلاى انساندوستى را در معرض افكار قرار دهند.
رهبرانى كه شب خوراك يتيمان را به دوش خود به كلبه تاريك و دورافتاده آنان مىرساندند؛ و روز اگر حقى پايمال مى شد؛ اگر سنتى از بين مى رفت ، اگر در بنيهمعنوى و پيشرفت اخلاقى مردم رخنه مى افتاد، اگر شرافت اجتماعى آلوده مى گشت ، با ازدست دادن آسايش و هستى خود؛ با ريختن خون خود، با هدف تير قرار دادن كودكانخردسال خود، سير نظامهاى غلط را متوقف ساخته افكار افسرده را به شور اصلاح برمى انگيختند.
از اينجا بود كه آن همه نويدهاى مقدس و پاداشهاى فراوان ، براى شنيدن وبازگوكردن و نوشتن فضائل اميرالمؤ منين (ع ) و فرزندانش ذكر شد و در كتب مسلمين درجگرديد و نشر و پراكندن مناقب را پيش برد.
مثلا يكى از مناقب على (ع ) اين حديث است كه علماى اسلام از نبى اكرم روايت كرده اند:(اقضاكم على ) - بهترين داور در بين شما على است .(88)
وقتى اين حديث انتشار يافت ، همه مى فهمند كه در قضاوتها، كه تنها وسيله حفظ حقوقفردى و اجتماعى است ، بايد به چه كس رجوع كنند و حق خود را در پرتو داوريهاى حيرتانگيز كه دريابند. و پيداست كه حفظ حقوق ، يگانه وسيله پايدار ساختن پيوندهاىاجتماع و زنده دل نگهداشتن ابناى آن است . و بدين وسيله حالات پليد روحى : كينهتوزيها، انتقام كشيها، بدبينى ها پر دامنه برطرف مى شود و افسردگى افراد از ميانمى رود و رشد حياتى جامعه افزون مى شود.
باز از رسول خدا(ص ) ضمن روايتى نقل كرده اند:
هر كس خرسند است كه چون من زندگى كند و بسان من از جهان درگذرد و در مينوى جاويدكه پروردگارم ساخته است جاى گيرد، بايد على را پس از من دوست بدارد و دوستانش رادوست خود گيرد و به امامان بعد از من اقتدا كند، چه ، آنان خاندان منند، كه از سرشت منآفريده شده اند، و دانش ‍ و علم الاهى به آنان داده شده است . (89)
اين نوع فضايل ، هرگاه پخش شد و با روان جامعه در آميخت ، مردم راه آموزش سنن اسلامىرا مى يابند، و از عاليترين مسائل علمى و الاهى تا ساده ترين آداب معاشرت ، همه را ازمنابع اصيل مى آموزند؛ و در تربيت روح و تهذيب عواطف ووصول به كمالات انسانى با سيرى عجيب پيش ‍ مى روند.
امروزه جامعه شناسان مى كوشند كه از برنامه هاى آزمايش شده اجتماعى استفاده كنند، و ازمواد تجربى تاريخ در تاءمين سعادت اجتماع نتيجه بگيرند، و نزديكترين راه را براىنشر اخلاق نيك نشان دهند؛ و در اين منظور از گفتار و رفتار مصلحان و اخلاقيون بزرگكمك مى گيرند، و با استنباط و حاصل گيرى از طرز فكر و اقدامات اصلاحى آنان بهتكميل مقاصد خويش مى پردازند. با آنكه ساير آموزندگان اخلاق و بزرگان تاريخ ،هركدام به بخشى از نيازمنديهاى معنوى بشر پى برده اند، و تا حدودى دستوراترستگارى بخش را بيان كرده اند.
ولى رهبران دينى ما در آموزش اخلاق (اگر چه متاءسفانه هنوز فلسفه اخلاقى آنان كاملاتحليل نگشته و به طرزى كه به استفاده مردم اين عصر نزديك باشد، در دسترساجتماعات قرار داده نشده است ) كوچكترين موضوع را از نظر دور نداشته و ساده تريننيازى به جاى نگذاشته اند. پس ‍ سزاوار است كه ما از سرمايه معنوى خويش بيشتربهره مند شويم ، و در تشكيل يك جهان سعادتمند اخلاقى ، كه تنها وسيله اش به كاربستن گفتار رهبران است ، بكوشيم .
اينك مى گوييم :
ملتى كه به ترقى و كاميابى خود علاقه دارد؛ جامعه اى كه سعادت فرزندان خود راآرزومند است ؛ و قومى كه براى فضيلت ارزشقائل است ، وظيفه دارد كه مناقب و فضايل بزرگان دين را انتشار دهد؛ و در شناساندنرجال وارسته و بزرگ بكوشد؛ و پيوسته دستورات آموزنده آنان را در نظر جامعه مجسمكند، تا در اين ميان فضيلتها شناخته شود، و خودبخود روح توده به نيكى و نيكانبگرايد. و به وضعيتى نافذ، كه از ايمان مردم سرچشمه مى گيرد،فضائل اخلاقى برنامه عمل گردد؛ و اين خود وسيله اى براى جاويد ماندن مقدسات وتغذيه روح بزرگان و پرورش نوباوگان و جوانان گردد. پس بايد به كارهاى زندهو جهانى همچون :
1 - پخش نگارشهاى صحيح و متقن درباره زندگانى و رفتار آنان .
2 - تحليل و تشريح تعاليم اخلاقى و اجتماعى و اقتصادى و سياسى آنان .
3 - آموزش سخنان و اندرزهاى آنان .
4 - تاءسيس مراكز علمى : دانشگاه ، كتابخانه ، رصدخانه ، لابراتوار و... و سازمانهاىاصلاحى و تعاونى به افتخار آنان .
5 - بزرگداشت ايام فداكارى و درگذشت و ميلاد آنان .
6 - ساختن بناهاى مذهبى به نام نامى آنان . (90)
دست زد. و اين واجب اخلاقى و فرهنگى را؛ به ويژه با روش جديد تعليم و تربيت(سمعى و بصرى )، انجام داد تا با سرعتى محسوس ، رشد و صلاح در اجتماع نمودارگردد؛ و گامى مؤ ثر در راه محكم ساختن اعصاب و توليد نيروى اراده و تصميمبرداشته شود. و افكار به اين افق نورانى توجه كند و در نتيجه هماى سعادت برفراز صحنه زندگى بال گشايد، و حكومت اخلاق وفضايل پايدار گردد.
امواج غدير 
... و در تاريخ جهان موجى نوسان خيز افكند؛ موجى كه از سرچشمه الهام به دست او بهحركت درآمد؛ و كشتيى را كه بادبان عدل و دادگسترى و شجاعت و ايمان رهبريش مى كرد،بر اقيانوس بيكران زمان به سوى سواحل خوشبختى و سعادت روان ساخت ...
سطح آب از نوازش نسيم مى لرزيد؛ نسيمى كه آهسته از روى ريگها مى گذشت و ازلابلاى سنگها عبور مى كرد.
كرانه بركه از هجوم موج طراوتى يافته بود. گاهى برگى نيز دستخوش لرزش ‍ آبمى شد.
صخره ها با اندك سايه اى كه افكنده بودند، شكوه وجلال طبيعت را مجسم مى كردند. تپه ها...، سر به درون يكديگر نهاده در كرانه هاى ابهامآميز صحرا ناپديد مى گشتند. قطعه ابرى در افق دوردست ديده مى شد، و پرندگانىبر فراز ريگزارهاى وسيع در پرواز بودند.
سكوتى عميق همه چيز را فراگرفته بود. آسمان نيز عكسى از آرامش صحرا بود. جززمزمه هستى ، آوايى به گوش نمى رسيد.
زمان در انتظار حادثه اى شورانگيز بود؛ و طبيعت بهاستقبال آهنگى خوشنوا مى شتافت ...
لحظاتى دقيق گذشت ...
ارتعاشات صوتى سينه فضا را شكافت ؛ دردل كوهسار طنين افكند؛ با اشعه آفتاب در آميخت و به روى بركه فرود آمد.
آب مى لرزيد، و امواج دلپذيرش را گسترش مى داد؛ امواجى جاويد و هميشگى ...
مسير اين امواج تنها آن بركه نبود. فضاى صحرا تا آخرين چشم انداز دشتها، تا دروندره هاى عميق و فراز بيابانهاى خاموش ، قبه نيلگون سپهر تا سراپرده هاى افلاك كهجايگاه فرشتگان است ، زواياى انديشه ها، اعماق روانها، و خلاصه امتداد تاريخ انساندستخوش اين امواج گشت ....
چه تاءثيرى !
چه نفوذ عميق و پر دامنه اى !
چه فروغ رخشنده اى !
چه انعكاس تابناك و بى پايانى !
نغمه هاى پاك و الفاظ جذابى كه در آن روز، در آن دشت ساكت ، در آن اجتماع پهناورصحرايى ، چون روحى مصفا با جانها درآميخت ؛ و چون فروغى مرموز در دلها پرتوافكند.
گفتارى كه در تاريخ تعليم و تربيت ، فروزانترين سطرهاى برنامه رهبران بود.مآل انديشيى كه به سود حقوق انسان از دلى آكنده از عشق به هدايت سرچشمه گرفت .كلماتى كه مبانى اصلاح و سعادت جاويد را در خود نهفته داشت و فروغى بود كه ازملكوت اعلى جدا گرديد و از كرانه آسمان وحى بدرخشيد، تا مسير بى پايان هستى رابه تلاءلؤ درآورد.
از فراز منبرى طبيعى از جهاز شتران ، از روى تخته سنگهاى استوار، در هواى صاف ظهربيابان ، همراه نوايى آسمانى و دل انگيز، در دامان آرامش ‍ دهنده صحرا، جايى كه سكوتمطلق طبيعت ، انديشه ها را متمركز مى سازد و هدف وجود، بشرغافل را به خود مى آورد؛ جايى كه عظمت آفرينش از رازهاى خود پرده مى افكند، و شكوهكاينات و مظاهر هستى ، انسان سهل انگار را بهتاءمل و تدبر وامى دارد.
آنجا... آنجا كه از محيط محدود شهرها و آباديها اثرى نيست ؛ و از در و ديوارهاى عمارتهاىماءنوس يادى به جاى نمانده است ؛ و روان انسان چون صفحه سپيدى آماده پذيرش هرحقيقتى است .
از زبان برگزيده كائنات ، كه به گفته كارلايل (91): (راز هستى برابر دو چشمشفروغ مى كشيد، و آوايش چنان بود كه گويى ازدل طبيعت برمى خاست ) (92)
از رهبرى ملكوتى كه عمرى را در شور تربيت ، و رنج گرانبار تعليم به سر آورده درتهذيب و تعديل عواطف اجتماع ، كوششهاى فراوان كرده است . و بيست و سهسال محبت بيدريغش را بر همه مبذول داشته تا برنامه حيات بخش آسمانى را گسترشدهد.
از مصلحى مهربان ، از آموزگارى عزيزتر از جان .
آرى ، از محمد(ص )، از اين رهنماى گرامى و كانون مهر و فضيلت ، از اين مربى رنجديدهو فداكار كه هم اكنون روزهاى عمر پر انقلاب خود را پس از اداى وظايف پيامبرى بهپايان مى برد.
به ياران و اصحاب ، به مسلمانانى كه مناسك حج را به جا آورده اند، و آن صحنه عبادتاجتماعى را برگزار كرده اند؛ و هنوز خاطرات حج را، كهزايل كننده غرور و خودخواهى است ، از ياد نبرده اند؛ و صفايى از پرستش و نيايش ،روحشان را در پرتو خود گرفته است .
آن هم در چنان موقعيتى حساس ، كه براى ابد جامعترين طرح سعادت و تعالى اخلاقىريخته مى شود؛ و در دقايقى كه راز بقاى دين و تربيت آشكار مى گردد؛ و نتيجه نهايىآفرينش (حكومت دين كامل در جوامع بشر) در آشكارترين صورت ، خودنمايى مى كند؛ وهسته مركزى سازمان هدايت يكجا به بشريت رو مى آورد؛ زبان وحى سخن مى گويد وفروغ الهامى را كه در سينه پاكش درخشيده است به صفحات افكار و روانها مى تاباند؛و زحمات طاقت فرساى پيامبران ، همراه مجاهدات بيست و سه ساله او هم اكنون در اين چندساعت خلاصه مى شود، و برنامه هدايت و سعادت بشر تا دامنه رستاخيز تنظيم مىگردد.
پس تاريخ انسانيت است و اين لحظات ...
و آسمان هدايت است و اين تشعشع عالمگير...
و پياپى رسيدن علل كائنات است و اين دقايق تابناك ...
معرفى انسان الاهى و برتر از انسانها، روى دست بزرگ معلم انسانيت ، در گرماىسوزان غدير، در منظر توده انبوهى از انسانها و زبده مسلمانان ، موضوعى ساده نبود.اينجا بود كه نيروى انقلاب معنوى مى رفت كه مسير تاريخ را دگرگون سازد. و مكتبيكتاپرستى و انساندوستى ، سراسر گيتى را زير نفوذ تعليمات خود گيرد...
بارى در اين وضع حساس و در اين هنگامه شورانگيز تاريخ ، چنانكه در صفحات گذشتهديديم ، پيامبر عظيم الشاءن اسلام ، پيشواى سعادت جاويد را به آن اجتماع پهناور، درحالى كه چند تن از مردان قوى الصوت گفتارش را تكرار مى كردند، معرفى كرد. بهطورى كه هركس در آن صحرا بود، حتى آنان كه در گرداگرد جمعيت ايستاده بودند، يا ازازدحام و سوز گرما به خيمه هاى خود پناهنده شده بودند، آن گفتار را شنيدند و على (ع )را بر سر دست رسول الله (ص ) ديدند.
محمد(ص ) با اين معرفى بارز و تعليم زنده ، كارنامه آموزش و پرورش راكامل ساخت . و وظيفه گران و نهائى خويش را به پايان برد. و در تاريخ جهان موجىنوسان خيز افكند؛ موجى كه به دست او از سرچشمه الهام به حركت درآمد و كشتيى را كهبادبان عدل و دادگسترى و شجاعت و ايمان ، رهبريش ‍ مى كرد بر اقيانوس بيكران زمان ،به سوى سواحل خوشبختى و سعادت روان ساخت .
اين كلمات و گفتار و پيشواى بزرگ مسلمانان ، درباره حضرت على ، كه در چنين شرايطبى سابقه و پراهميتى ادا گشت ، ارواح و قلوب را به خود جذب كرد؛ و در اعماق روانهانقش گرديد؛ مخصوصا با تاءكيد پيامبر، كه به ديگران بگويند و ارمغان ولايت على رابه ديار خود باز رسانند. و همواره اين سان اثر داشت ، و روز به روز، به رغم عواملىكه در كار بود، انعكاس آن افزون مى گشت ؛ و اين امواج دامن گستر پياپى به پيشروىخود ادامه مى داد.
كاروان همسفر پيغمبر، پس از اقامت سه روزه (93)، از بيابان غدير حركت كرد؛ و مردمرا به وطنهاى خود باز رسانيد. مردم در انجمنها و محفلها نشستند؛ و حديث غدير را بازگوكردند، و به كوچك و بزرگ و قبايل و طوايف رساندند.
كاروانيان مدينه نيز به سرمنزل خويش فرود آمدند. در اين ميان ، چند روزه ديگر عمرپيغمبر سپرى گشت . اشعه وحى گسستگى يافت ، و چهره منجى بزرگ جهان در خاكهاىمدينه پاك پنهان شد. محمد جهان را بدرود گفت ؛ درود خدا بر او و خاندانش باد.
در اثر اين حادثه سهمگين ، اوضاع مركز اسلام برآشفت . على وآل هاشم به ضرورى ترين وظيفه خود، يعنى برگزارى مراسم تكفين و دفن بدنرسول الله ، اشتغال ورزيدند. در انتظار عموم ، خلافت و امامت على جاى ترديد نداشت . وكسى فكر نمى كرد كه عرب اين امر را از خاندان نبوت بيرون برد؛ و از پرورشيافتگان دامن وحى ، راهى جدا گيرد؛ و در مركز حكومت اسلام و قرآن ، شخصى مانند علىبن ابيطالب را يك ربع قرن خانه نشين سازد.
ولى اشتغال على و آل هاشم به مصيبت بزرگ و تجهيز پيامبر(ص ) اندوه عمومى ، فضاىغم آلوده ، تاءثر و ركود افكار، سكوت اجتماع ، از ميان رفتن پيغمبر، آشفتگى مدينه ،و... به گروهى فرصت داد تا افكار ضد غدير را انتشار دهند؛ و با شعارهاى مرموز،احساسات عمومى را پريشان كنند.
ما از اينجا مى خواهيم گسترش امواج خروشان غدير را بنگريم كه چگونه سدها را مىشكافت ؛ و با نوسانات طبيعى و نفوذ معنوى خود به كرانه هاى تاريخ اسلام هجوم مىآورد.
در همين گير و دار، كه معلوم است شخصيتهاىاصيل و آبرومند نمى توانند با توده هرج و مرج طلب روبرو شوند و با آشوبگران بهستيز بايستند؛ و قهرا عناصر لايق جامعه در جنجال مردمجاهل ، هضم مى گردند؛ به خوبى مى بينيم كه امواج غدير و تاءثير سخنانرسول الله ، خواص اصحاب را مى خروشاند و در برابر توطئه ها به پا مى داشت . وآنان را به سوى جلوگيرى از انحرافى كه در آستانه وقوع بود سوق مى داد.
حباب بن منذر، صحابى بدرى بزرگ ، با شمشيرى كشيده و با جملاتى تهديدآميزشعار مى داد.
سعدبن عباده ، رئيس قبيله خزرج و مهتر انصار، فرياد مى كشيد: تيرهايى كه با خود دارمبه سويتان مى افكنم ، و شمشيرم را به خونتان مى آلايم .
زبير شمشير كشيده مى گفت : اين تيغ را در نيام نبرم تا با على بيعت كنيد.
مقداد - نمونه عالى ايمان و استقامت - با جوش و خروشى فوق العاده از حقوق امام دفاع مىكرد؛ و در برابر پيشامدها پاى مى فشرد؛ و از پيشبرد مقاصد ديگران سخت ممانعت مىكرد، تا سينه اش را شكستند؛ و گويا آنگاه كه خون جوشان سينه اش نقش خاك سقيفهگشت اندكى آرام گرفت .
انصار، جبهه مسلمانان مجاهد، با اين جمله مهيج شورآور: (لا نبايع الا عليا با كسى جزعلىبيعت نمى كنيم )، شعارها مى دادند.
هنگامه عجيب و پيشامد غم بارى بود. اصحاب دلسوز با نگرانى فراوان به سر مىبردند؛ و اضطرابى روح فرسا آنان را فراگرفته بود، و حاضر نمى شدند كه حقمسلم على - كه مساوى با حق انسان و عدالت و آزادى بود -پايمال و نابود گردد.
در اينجا سخن را دامنه نمى دهيم ؛ و با نقل چند جمله از نويسنده مشهور مصرى (عبدالفتاحعبدالمقصود)، استاد دانشگاه اسكندريه ، مى گذريم :
دسته دسته اصحاب ، گاه پنهان و گاه آشكار، گرد هم جمع مى شدند و مردم را به طرففرزند ابوطالب دعوت مى كردند؛ زيرا او سزاوارتر از همه به تصرف در امور ديدهبودند. بعد گرداگرد خانه على اجتماع كردند. به نام او شعار مى دادند و مى خواستندبيرون آيد تا ميراث گرفته شده اش را به او بازگردانند. اين امور زمينه ساز شد كهمسلمين در برابر اين پيشامد، پاره اى مددگار شدند، و برخى سر مخالفت برداشتند؛ وناگاه در مدينه دو دستگى برپا شد و آن وحدت و يگانگى كهمحل اميد بود شكاف برداشت ؛ بطورى كه نزديك بود از هم بپاشد و جز خدا كسى نمىدانست عاقبت اين اوضاع چه خواهد بود....(94)
باز امواج طوفانى غدير بود كه روزى خاندان پيامبر را به دفاع از حقوق امامتبرانگيخت و براى اصلاح مبانى اقتصادى و سياسى به قيام واداشت . آن روز كه فاطمه(س )، پس از صدماتى جانكاه ، با كالبدى آزرده و روحى پر تاءلم به مسجد پيغمبر درآمد، و در پس پرده اى كه در زاويه مسجد آويخته بودند با شكوهى كه خاص نواميسنبوت است ، ميان زنان آل هاشم به پاخاست ، و خطبه شورانگيز مسجد مدينه را بر اجتماعمسلمين فروخواند. او در خلال آن كلمات سوزان ، كه اركان مدينه را لرزاند و در تار وپود تاريخ زمزمه اى غم انگيز افكند، خطاب به جوانان غيور مسلمان چنين فرمود:
اى گروه جوانان !
اى بازوان ملت و ياوران اسلام !
اى انصار!
اين چه سستى است درباره گرفتن حق من ؟!
اين چه چشم پوشى است از ستمزدگى من ؟! شما نيرو و توانايى داريد كه حق مرابازگردانيد!
- تا آنجا كه فرمود: -
چه شد كه پس از واضح بودن امر، حيران گشتيد؟! چطور بعد از آشكار ساختن پنهانكرديد؟! چرا پس از آن همه اقدام و فعاليت باز ايستاديد؟! آيا با آن مردمى كه پيمانها راشكستند نمى جنگيد؟...
بدانيد! من درست درك كردم كه شما به طرف خوشگذرانى روآورديد، و آن كس را كه حققبض و بسط امور داشت واگذارديد! به راحتى گراييديد، و از محدوديت وظايف (و حكومتدقيق على ) شانه تهى كرديد! آنچه را فراگرفته بوديد (اشاره به بيعت روز غديراست )، كنار گذاشتيد؛ و آب گوارايى را كه نوشيده بوديد بازگردانديد! اگر شما وهمه مردم گيتى كافر شوند، پروردگار بى نياز و حميد است .
من آنچه گفتم با شناخت اين خذلانى بود كه با شما دست بگريبان شده و اين پيمانشكنيى كه به دلهاتان راه جسته است . اين گفتار، از جوشش روان و شعله سوزان خشم وناتوانى اندام و بيرون افكندن اندوه نهانم سرچشمه گرفت ؛ و هم خواستم حجت را پيشچشمتان گذارده باشم .
آرى ، چشم بيدار خدا آنچه را انجام دهيد مى بيند.
و روزى ديگر، در بستر بيمارى ، به وسيله بانوان عيادت كننده اش ، پيامى آتشين بهمسلمانان فرستاد و در آن فرمود:
شگفتا از اينان !
خلافت را از مراكز استوار رسالت و پايگاههاى عالى نبوت به كجاانتقال دادند! تربيت و رهبرى را از جايى كهمحل فرود آمدن فرشته وحى بود، از كنار مردى كه دانا و آموزنده امور دنيا و دين بود،دور كردند.
بدانيد كه زيان روشن و نمايان ، خود همين است ...
- تا آنكه فرمود: -
آيندگان ، نتيجه اين كار را كه اينك انجام گرفت ، خواهند دانست . اكنون برويد ودل خوش داريد! وليكن براى فتنه آماده باشيد! و به شمشير بران و آشوب پياپى واستيلاى هر متجاوز بيدادگر و استبداد ظالمان به خود مژده دهيد!... اندوخته شما نابودگردد و كشته شما را ديگران درو كنند و براى شما حسرت و افسوس بماند و بس...(95)
بانوى اسلام از آزادى و مرز عالى حقوق انسان اين گونه دفاع كرد، و در راه جلوگيرىاز انحراف برنامه هدايت تا از دست دادن جان خويش ايستاد. و معنى دفاع از آزادى واقعىانسان را، كه آرزوى مقدس جامعه شناسان (96) و انسان دوستان است ، به ثبوترسانيد. و به گفته استاد عقاد مصرى : (شخصيتمستقل خويش را، كه جامعه اسلام حسابش را ساده نمى گرفت ، در راه تاءمين امور اجتماعى وسياست مالى و اقتصادى به كار برد...) (97)
اين خطبه و سخنان را گروهى از دانشمندان شرح و ترجمه كرده اند، و آثارى ارجدارپيرامون آن به وجود آورده اند. ولى باز بايد درباره اين اثر جاويد كار كرد. خطبه اىكه از لحاظ سبك و روش در سطح (نهج البلاغه ) است و بر مواد بيشتر از بيست علم ازعلوم الاهى ، اجتماعى ، حقوقى ، فلسفه احكام و شرايع ، روانشناسى اجتماعى ، مبانىاقتصادى و عدالت معيشتى و... اشتمال دارد؛ آن هم از بانويى آزرده و در محيطى خفقان بارو در تاريكى سوگهايى كه روز روشن را چون شب تار كرده بود.
بايد آن را به زبانهاى زنده جهان برگرداند؛ و با بيان وتحليل فزونتر و تطبيق با مسائل اجتماعى و علمى و اقتصادى و انقلابى و تربيتى روز،در دسترس ‍ جوامع بشر قرار داد. و مخصوصا نكات حساس آن را به جوانان معاصر آموخت.
با امواج پر تلاطم غدير را، كه به صورت احتجاجها طغيان مى كرد، مى نگريم ، چه ،اصحاب و خاندان رسول ، پس از آن چشم پوشى عمدى گروهى نسبت به (واقعه غدير)،صحنه مهيج غدير را همراه ساير مناقب على (ع ) به ياد مردم مى آوردند. و بدين وسيلهنبى اكرم (ص ) و خواسته هايش را از خلال كلمات و احاديث در نظر جامعه مجسم مى كردند.
در مواردى خود امام على بن ابيطالب به حديث غدير احتجاج واستدلال كرده است . از آن جمله در مسجد مدينه ، پس از درگذشت پيامبر؛ و روزى كه عثمانبه وسيله عبدالرحمان عوف خليفه گشت ؛ و در ميدانگاه وسيع كوفه (رحبه ) كهمحل اجتماع همگان بود و... (98)
دانشمندان اهل تسنن روايت كرده اند كه يكى از موارداستدلال امام ، روزى بود كه در كوفه خطبه اى خواند، و پس از ستايش آفريدگار هستىفرمود:
من شما را به خدا سوگند مى دهم هر كس در غدير حاضر بوده بايستد. تنها كسانىبايستند كه به گوش خود شنيدند و فراگرفتند؛ نه آنان كه مى گويند: به ما خبررسيده و دانسته ايم ...
آنگاه جمعى از بزرگان اصحاب به پاخاستند؛ كه احمدحنبل محدث متبحر و پيشواى مذهب حنبلى در كتاب (مناقب ) مى گويد: (آن جمع سى نفربودند كه به شنيدن حديث غدير گواهى دادند.) (99)
در اينجا علامه امينى مى گويد:
مى دانيد كه تاريخ اين (مناشده ) (100)سال سى و پنجم هجرى بوده ، كه بيش از بيست و پنجسال از روز غدير و داستان آن مى گذشته است ؛ و در فاصله اين مدت ، بسيارى ازاصحاب كه شاهد واقعه غدير بودند، عمرشان سپرى گشته بود و گروهى در جنگهاكشته شده و جمع فراوانى پراكنده شهرها بودند، و كوفه كه اين احتجاج در آن واقعشده از محل اجتماع اصحاب (مدينه ) دور بوده ، و جز عده كمى ، كه به هوادارى حق مهاجرتكرده بودند و در عهد على (ع ) به كوفه آمده بودند، كسى از اصحاب در آن سامان نبودهاست .
نيز اين داستان بر حسب اتفاق به وقوع پيوسته ، بدون آنكه به مردم اطلاع دهند تا همهبيايند و گواهان افزون شوند و راويان زيادتى يابند. بعلاوه از اشخاصى كه حاضربودند، برخى شهادت خود را، از در كينه و سفاهت ، كتمان كردند. با اينحال سى نفر روايت كردند و گواه بودند. پس اگر موانعى كه براىنقل اين حديث بود از بين مى رفت وضع انتشارش چگونه بود! و از اينجا توان دانست كهتا چه اندازه اين حديث در عصرهاى پيشين اشتهار داشته است . (101)
امام حسن مجتبى (ع ) نيز غدير را يادآور گشت ؛ و در ضمن خطبه اى فرمود:
همين امت از جدم شنيدند كه مى گفت : (مردمى كه امرشان را به شخصى سپارند كه داناتراز او هم در ميانشان باشد، همواره روزگارشان به پستى و سفلگى گرايد).... و همشنيدند هنگامى كه دست پدرم را در غدير خم گرفت و گفت : ( من كنت مولاه فهذا علىمولاه ... ) و فرمود تا هر كه شاهد آن مراسم بود به ديگران ابلاغ كند....(102)
امام حسين (ع ) نيز، هنگامى كه در اجتماع اسلامى مكه سخنرانى كرد، حديث غدير را در ميانگذارد. امام دو سال پيش از مرگ معاويه حج گزارد، عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر(103) نيز همراهش بودند. در مكه بنى هاشم و شيعيان و انصار و زهاد و صلحاىاصحاب و تابعان (104) را گرد آورد، تا افزون از هفتصد نفر از تابعان در منى درخيمه امام حضور يافتند، و دويست نفر از اصحاب پيغمبر نيز بودند. آنگاه در ميان آنانبه پا خاست ، و خطبه خواند و پس از ستايش خداوند فرمود:
كارهايى كه اين مرد سركش (معاويه ) نسبت به ما و شيعيانمان انجام داده است ، همه رامشاهده كرده ايد؛ شنيده ايد؛ مى دانيد. من اكنون مى خواهم چيزى بپرسم ؛ شما در تصديق وتكذيب من به حقيقت موضوع نگاه كنيد! گفتارم را بشنويد! سخنم را بنويسيد! سپس بهشهرها و قبايل خود كه رسيديد و مردمى را كه مورد اعتمادند ملاقات كرديد، آنان را به حقما فراخوانيد! زيرا ما بيم داريم كه اين حق پايمال گشته از بين برود. گرچه خداوندتجلى فروغ خود را به پايان مى برد، هرچند كافران نخواهند.
بعد هر آيه كه درباره اهل بيت رسول بود خواند و تفسير كرد؛ و هر چه پيغمبر دربارهپدر و مادر و خودش و خاندانشان گفته بود نقل كرد. و همه مى گفتند: (بار خدايا، شنيدهايم و حضور داشته ايم )، و تابعان مى گفتند: (اصحاب راستين به ما خبر داده اند). تاآنجا كه امام فرمود:
شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه در غدير خم على را به خلافت نصب كردو به ولايت او ندا درداد و فرمود تا حاضران به كسانى كه نبودند برسانند؟
همه گفتند: خدا گواه است كه چنين بوده است ....(105)
بجز على عليه السلام و خاندانش ، ساير شخصيتهاى برجسته اسلام نيز به داستانغدير استدلال كرده اند. و در فرصتهاى مناسب ، افكار را به اين واقعه و اهميتى كه ازنظر دينى و اجتماعى دارد توجه داده اند. دانشمنداناهل تسنن ، آن احتجاجات را نقل كرده اند. علامه امينى ، نيز در نخستين جلد (الغدير)،فصلى در 54 صفحه به اين عنوان اختصاص داده است .
باز امواج نشاطانگيز غدير را مى بينيم كه در چهره سرودن مناقب و نشرفضايل جلوه گر مى شد؛ و دلها را روشن كرده به روان مردم سرورى روحانى مىبخشيد؛ و بر تاليفات و ادبيات اسلامى ، موادى ارزنده مى افزود؛ تا جايى كه سرودناشعارى كه از مكارم عاليه سرچشمه گرفته بود، به ادبيات و شعر، حياتى پرطراوت و نشاطبخش داد.
كاروان ادب ، داستان غدير و ساير مناقب على (ع ) را بر دوش خود، و در امتداد مواج زمانحمل مى كرد، و زبان شعر ترجمان صفات ملكوتى على بود. ادبيات و شعر، با اثرنافذى كه دارد به سوى اين هدف مقدس پيش ‍ مى رفت ، ومشعل فروزان على شناسى را فرا راه عواطف حساس و ذوقهاى سليم اجتماعات قرار مى دادو دل و جان شنوندگان را تسخير مى كرد. از اين رو شعراى مناقب سرا كه خوش قريحهترين شاعران اسلامى بودند، با پخش ‍ فضايل على و اولاد على ، در كالبد اجتماعروحى تازه مى دميدند و محبتى پاك و پرشور به وجود مى آوردند و در تحكيم مبانى دينخدا به پيروزيهايى بزرگ دست مى يافتند.
اين اشعار، آن سان كه در معابر و محافل خوانده مى شد و تا زواياى شهرها گوش بهگوش مى رسيد، براى تجسيم فضيلتها و تشويق اجتماع به كسب افتخارات ، وسيله اىبس مؤ ثر بود.
اگر دانشمندانى چون مرحوم (فروغى ) جوش مى زنند كه جوانان اين آب و خاك بايد(شاهنامه ) بخوانند تا نجابت ايرانى بودن و حس مليت و رادمردى و مكارم نژادى در آنانزنده شود، و حق هم دارند، پس نشر و گسترشفضايل و عظمتهاى على و آل على (ع ) چه اثرى در افكار خواهد گذارد و چه بزرگى وعلو و پايدارى به روح انسان خواهد بخشيد!
بارى مواد اصلى اين برنامه مقدس از احاديث نبوى اقتباس شده بود. چون پيامبر درمواردى كه تعداد آن ها از حوصله شمارش بيرون است ، مناقب على را تذكار مى داد. از اينرو شاعران از عصر خود پيامبر(ص ) و در حضور او به سرودن مناقب وفضايل على (ع )، مخصوصا داستان غدير، مبادرت كردند و به گفته شاعر قصايد خودرا عبيرآميز ساختند). شرح حال شعراى غدير و مطالب وابسته به آن ، به كلى ازحوصله اين رساله بيرون است . ادبا و دانشمندان بايد به صفحات روح نواز كتاب(الغدير) روآورند و (غديريات ) شعراى فرق و طوايف مختلف را بنگرند، تا بيابندكه شاعران و سرايندگان چگونه به پيشگاه اميرالمؤ منين على (ع ) اظهار اخلاص و ارادتكرده اند؛ و حديث غدير را بر دوش وزن و قافيه و لطايف ذوقى و ريزه كاريهاى فنىحمل كرده بر سر ميدان جامعه و ادب آورده اند.
آنگاه از خلال آن چكامه ها، نغمه هاى دلربايى ، كه چون زمزمه مرغان چمن شور و نوا بهپا كرده است ، بشنوند. و گاهى نيز به ناله مرغ شباهنگى گوش ‍ فرادهند؛ آنجا كهشاعرى ضمن مديحه سرايى ، به تظلم گراييده ، و با سوز و گداز از ستم وتطاول روزگار شكايت كرده ، و پرده اى از مصائب خاندان رسالت را نشان داده است .
باز طغيان امواج غدير را در كانون عواطف و سينه هاى پرخروش دوستان على مى بينيم ؛آن آزادمردانى كه تا جان شيرين خود را بى باكانه نيفشاندند از پاى ننشستند. و على راچنان شناختند كه در راه يارى او جان باختند، و مهر او در دلشان با شير اندرون شد و باجان بدر رفت .
اصولا مسلمانان غيور صدر اسلام به پيشگاه مقدس على (ع ) ارادتى بسزا مى ورزيدند؛ ودر دفاع از حقوق او روشى پيگير و استوار داشتند. چه او را جامع همهفضائل عالى انسانى يافته بودند؛ و غيورترين مدافع و سرسخت ترين مجاهد راه دين وحق و عدالتش مى دانستند. و از اينجا بدين نكته مهم ، درست پى مى بريم كه چرا دوستىعلى (ع ) مقياس سنجش ‍ ايمان است ، كه هر كس على را دوست بدارد مؤ من ، وگرنه منافق وبى حقيقت است . (106)

next page

fehrest page

back page