بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان غدیر, جمعى از دبیران ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     QADIR001 -
     QADIR002 -
     QADIR003 -
     QADIR004 -
     QADIR005 -
     QADIR006 -
     QADIR007 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

فهرست مطالب 
از استاد دانشمند جناب آقاى دكتر على اكبر فياض
پيشگفتار
از آغاز شاهنامه
داستان غدير
اهميت غدير در تاريخ
اينك مورخان
محدثان
مفسران ، عقايدشناسان و ساير دانشمندان
غدير در كتاب خدا
قرآن و خاندان نبوت
آيه ولايت
سوره (هل اتى )
نامگذارى شيعه
نتيجه
تذكر اخلاقى
آيات غدير
آيه تبليغ
آيه اكمال دين
سوره معارج
عيد غدير
حديث تهنيت
عيد غدير، اسلامى است
صحنه تاريخى غدير
مؤ لفان اسلامى و حديث غدير
اين است غدير و موقعيت غدير....
مشعلداران فضيلت در تمدن مذهبى
عبقات الانوار
اعيان الشيعة
الذريعة الى تصانيف الشيعة
الغدير
جنبه هاى فنى
تقريظها
دكتر محمد غلاب
دكتر صفا خلوصى
دكتر عبدالرحمن كيالى حلبى
شيخ محمد سعيد دحدوح
استاد يوسف اسعد داغر بيروتى
استاد علاء الدين خروفه
دكتر بولس سلامه بيروتى
آرى ، حق جاويدان است
نظر پيغمبر اكرم در تاءمين بقاى دين
فلسفه نص
ارزش مناقب
امواج غدير
توضيح
فلسفه اجتماعى اين بحث
تاءثير اعتقادات در اخلاق
عقايد و دليل
توضيح
افكار روشن مى شود
سخنان حضرت على - عليه السلام -
توحيد
هدف عالى وجود
ره آموزان
منجى بزرگ
راهنامه جاويد
آل محمد(ص )
عدل
دين و مليت
شگفتا!
غوغاى زندگى
پرهيزگاران
ستارگان
پايان مسير
مسئوليت
زندگى حيوانات
ايثار در راه خدا
عهدنامه مالك اشتر
كلمات بزرگان و نويسندگان
از استاد دانشمند جناب آقاى دكتر على اكبر فياض 
در اين رساله زيبا كه به همت جمعى از دبيران محترم مشهد به عرصه وجود آمده است ،نظر مؤ لفان بر آن بوده كه گزارشى از واقعه غدير خم ، همراه با خلاصه اى از سيرتاريخى اين بحث مهم مذهبى در عالم اسلام ، در دسترس ‍ خوانندگان فارسى زبانگذشته شود.
در طى فصولى كه براى تقسيمات رساله در نظر گرفته شده است ، نويسندگاننخست واقعه غدير را به شرح ياد مى كنند، سپس به ذكر مؤ لفان و مورخان اسلامى كهدر كتابهاى خود اين واقعه را ذكر كرده اند، يا كتاب خاصى در آن باب به قلم آورده اندمى پردازند و فصل جداگانه اى را به ذكر آياتى در قرآن كريم مربوط به اين واقعهاست اختصاص مى دهند. آنگاه در باره اهميت غدير در دوران اسلام و اهتمامى كه هم ازروزگارهاى قديم در ميان مسلمانان به اقامه مراسم اين عيد بوده است سخن مى رود، و بافهرستى از عده اى از مؤ لفان مورد نظر، اين مبحث راتكميل مى كنند.
بخش اصلى و اساسى رساله ، فصل نخستين آن است كه در اينفصل داستان غدير با انشايى بلند و رنگين و در عينحال روان و بى تكلف ، انشايى كه شور ايمان و اخلاص ، جاندارى و گرمى خاصى بهآن بخشيده است ، شرح داده شده است ، و با استعمالفعل نقلى (زمان حال به معنى ماضى ) خاصى به انشاى خود مى دهند.
داستان از حجة الوداع يعنى از سفر پيغمبر از مدينه به مكه شروع مى شود و حتى براىبيشتر روشن كردن صحنه ، نظر جامعى به محيط داستان انداخته شده و دورنمايى ازوضع اسلام در سال دهم هجرى آورده شده است تا خواننده - به اصطلاح نويسندگان -بتواند در نقطه مرتفعترى بايستد، و از آنجا چشم انداز اين تاريخ را با همه سعه وپهناورى آن بينند. سفر حج آغاز مى شود؛ هجوم واردين به مدينه ، جوش جمعيت ،تشكيل كاروان ، احرام پيغمبر، و بسيارى مناظر ديگر كه در اين پرده نقاشى تصويرشده است ، زيبا و ديدنى است .
در فصول بعد، كار در زمينه تحقيق و تتبع است و البته انشا مناسب با آن زمينه است ،مرجع مؤ لفين در اين بخش ، كتاب (الغدير) علامه امينى بوده است كه بدون شك ،جامعترين و وثيق ترين منابع موجود در اين باب است . در مواردى هم به منابع ديگرى نيزمراجعه داشته اند كه نام آن ها در ذيل صفحات ثبت شده است . اين تقيد به ذكر مرجع درپاى صفحه نيز از مزاياى اين نوشته است و كارى است كه بسيارى از تاريخ نويسان .هنوز از اهميت آن غفلت دارند و اميد است كه كم كم به اين رسم پسنديده در نوشته هاىاستنادى عادت كنند و با آن ماءنوس بشوند.
خلاصه آنكه اين قسمت از رساله ، پرتو كوچكى است از فروغ عظيم كتاب (الغدير).به عبارت ديگر: قطره اى است از آن درياى موج خيز، و معلوم است كه بهقول مولانا:

آب دريا را اگر نتوان كشيد
هم به قدر تشنگى بايد چشيد
و واقع اين است كه تا وقتى كه كتاب (الغدير) كه شاهكار مؤ لفات روحانى عصرماست به زبان فارسى ترجمه نشده و در دسترس خوانندگان فارسى زبان قرارنگرفته است ، بسيار بجاست كه رساله هايى مانند اين رساله بر مبناى التقاط از آنكتاب نوشته شود، تا مردم از آن بهره مند بشوند و مخصوصا متصديان كار تعليم وتربيت از اين منابع براى آموزش شاگردان خود استفاده كنند.
يقين است كه خوانندگانى كه از اين رساله زيبا استفاده مى كنند، از مساعى نويسندگانمحترم آن سپاسگزار خواهند بود و مزيد توفيق ايشان را در راه خدمت آرزو خواهند داشت .
پيشگفتار 
داستان زندگى بشر مجموعه اى از حوادث و پيشامدهاست كه قهرمانان صحنه هاى حساسآن ، افرادى هستند كه فكر نجات بخشى و اصلاح طلبى با جانشان درآميخته است . درتاريكيهاى قرون گذشته ، چهره هاى تابناكى به چشم مى خورند كه با فروغ ملكوتىو شعاع معنويت خويش ، روشن كننده افكار و رهنماى آيندگان در راه افتخارات و پيروزيهابوده اند.
اينان ره آموزانى هستند كه به ارج واقعى انسان پى بردند و راضى نگشتند اين موجودعاليقدر كه روزى نيرومندترين عناصر طبيعت ، مسخر دانش و آزمايش او خواهد شد، ازشناخت گوهر والاى خود غافل بماند و تا آنجا به پستى گرايد كه در برابر جمادىسرد يا گرم كرنش كند.
خواستند انسان به خاور تابناك علم ره يابد و به پايگاه عالى خودشناسى وخداپرستى عروج كند، تا نتيجه اصلى زندگانى پر رنج خود را بيابد.
صفحات درخشان كارنامه انسان ، سرگذشت مجاهدات همين رادمردان است كه بامشعل فروزان فضيلت و دانش ، رهگذر ابهام آميز زندگى را روشن ساخته جهانيان را بهسرمنزل سعادت و كمال رهنمون گشته اند.
چهارده قرن پيش ، در آن زمان كه كرانه هاى افق آدميت را غبارهاى تيره انحراف و گناه ونادانى پوشانيده بود، در عصرى كه ابناء بشر از هر پديده و موجودى به زيان خويشاستفاده مى كردند و گويى با كائنات و نظام شگفت انگيز تكوين در افتاده بودند، درمحيطى كه نور ايمان و حقيقت خاموش شده بود و ستارگان فضيلتافول كرده بودند، انسانى برگزيده و كامل به نام محمد (صلى الله عليه و آله ) بهعنوان آخرين فرستاده خداى بزرگ در سرزمينى خشك و دور ازفضائل و تمدن قيام كرد.
او بيست و سه سال در سخت ترين شرايط، با شرك وجهل و ظلم و فساد مبارزه كرد و با روحى سرشار از محبت و عواطف انساندوستى ، مردم رابه برادرى و برابرى ، دانش و دادگرى ، توحيد و پرهيزگارى دعوت كرد. دينكامل اسلام را بنيان گذارد و بزرگ نامه آسمانى يعنى (قرآن مجيد) را به جهانيانعرضه داشت و مجموعه اى از قوانين و سنن را كه متضمن سعادت دو جهان و ترقيات مادى ومعنوى بشر است ، در بخش عظيمى از جهان گسترش داد و توده هاى زندگى را به آييناسلام درآورد.
بديهى است كه پيامبر عاليقدر اسلام ، پس از عمرى كوشش و مجاهده در راه خدا و گشايشمكتب فضيلت و تقوى ، خوب مى دانست كه حفظ اين سازمان وسيع و نشر تعاليم مقدس آنرا بعد از او پيشوايى چون خودش ‍ لازم است ، پيشوايى كه آيينه تمام نماى حق و نموداركمالات انسانى و رهبرى خردمند و گرداننده اى مدبر و دادگر باشد. بر مبناى ايناصل مسلم ، در آخرين روزهاى زندگى پر افتخار خود صحنه حساس غدير را در آن انجمنپهناور صحرايى به وجود آورد و بدين ترتيب مهمترين امر دينى و اجتماعى را انجام داد وشخصى را كه از هر جهت شايسته براى رهبرى و امارت بر مسلمانان بود، تعيين كرد.
لايق مردى كه از خردى در پرتو تربيت مستقيم حضرتش قرار گرفته و به عاليتريندرجه عظمت و حق شناسى ارتقا يافته بود. و هم او قرآن ناطق و سرچشمهفضايل و نمونه عملى دستورات اسلام بود.
اينك آن چه از نظر شما دانش پژوهان مى گذرد، شرح وتفصيل واقعه دينى و تاريخى غدير است كه برجسته ترين حادثه معنوى و اجتماعىتاريخ اسلام به شمار مى رود.
بارى ، پس از (واقعه غدير) و آياتى آسمانى كه درباره آن واقعهنازل گشت ، و سفارشهاى بسيار مؤ كد پيامبر اكرم ، شمارى از اصحاب آن حضرت ، امامتعلى (ع ) را اصلى دينى شناختند، و اهميت غدير را به دست فراموشى نسپردند؛ مردان وزنانى مخلص و فداكار، از مهاجران (مردم مكه ) و انصار (مردم مدينه )، شيعه و پيرو علىگشتند، و سپس ‍ گروههايى ديگر از عرب به آنان پيوستند، و همواره در راه امامت و حكومتآن امام فداكارى كردند، و شهيدانى بسيار دادند؛ چنانكه در تواريخ معتبر اسلامى آمده ومشهور است ... بدينگونه مذهب تشيع و اعتقاد به امامت حضرت على عليه السلام وفرزندان او، نخست از ميان خود اصحاب ، بر پايه مبانى دينى و قرآنى كه ياد شد،شكل گرفت و رو به گسترش نهاد...
سپس نياكان حقيقت جوى ما ايرانيان كه از تعصبات قومى و نژادى بر كنار بودند، وحقانيت و شايستگى على و فرزندانش را دريافته بودند، به دامان والاى آنان درآويختهمذهب تشيع را پذيرفتند و در راه ترويج و نشر آن ، مجاهدتهاى گرانبها كردند.
ولى متاءسفانه اغلب دانش آموزان و جوانان و نوجوانان از عظمت داستان غدير بيخبرند وارزشى را كه اين واقعه در تاريخ ملى و دينى ما دارد نمى توانند. لذا ما بر آن شديمكه اين موضوع مهم تاريخى و دينى را از روى مدركى موثق و جهانى به دست آورده دردسترس ايشان قرار دهيم و مقام اميرالمؤ منين على (ع ) و مذهب شيعه را از نظر دانشمندان غيرشيعى به آنان بنمايانيم .
باشد كه از اين رهگذر، بيشتر متوجه حقانيت و ارزش معنوى مذهبى كه دارند گشته درحفظش بكوشند و در بكار بستن دستورات پيشوايانش بيش ‍ از پيش سعى كنند. اميد استمجد و عظمت دنيوى را در سايه تعليمات مكتب علوى به كف آورند و به سعادت دو جهاننايل گردند.
از آغاز شاهنامه 
به نام خداوند جان و خرد
كزين برتر انديشه بر نگذرد
خداوند كيهان و گردون سپهر
فروزنده ماه و ناهيد و مهر
ز راه خرد درنگر اندكى
كه معنى مردم چه باشد يكى ؟
تو را از دو گيتى بر آورده اند
به چندين ميانجى بپرورده اند
نخستين فطرت پسين شمار
تويى ، خويشتن را به بازى مدار
تو را دين ددانش رهاند درست
ره رستگارى ببايدت جست
چو خواهى كه يابيزهر بدرها
سر اندر نيارى به دام بلا
به گفتار پيغمبرت راه جوى
دل از تيرگيها بدين آب شوى
چه گفت آن خداوند تنزيل و وحى
خداوند امر و خداوند نهى
كه من شهر علمم عليم درست
درست اين سخن گفت پيغمبر است
گواهى دهم كاين سخن راز اوست
تو گويى دو گوشم بر آواز اوست
منم بنده اهل بيت نبى
ستاينده خاكپاى وصى
حكيم اين جهان را چو دريا نهاد
بر انگيخته موج از او تند باد
چو هفتاد كشتى بر او ساخته
همه بادبانها بر افراخته
يكى پهن كشتى بسان عروس
بياراسته همچو چشم خروس
محمد بدو اندرون با على
همان اهل بيت نبى و وصى
اگر چشم دارى به ديگر سراى
به نزد نبى و وصى گير جاى
گرت زين بد آمد گناه من است
چنين است آيين و راه من است
بر اين زادم و هم بر اين بگذرم
چنان دان كه خاك پى حيدرم
نباشد جز از بى پدر دشمنش
كه يزدان به آتش بسوزد تنش
هر آن كس كه در دلش بغض عليست
ازو زارتر در جهان زار كيست ؟
نگر تا ندارى به بازى جهان
نه برگردى از نيك پى همرهان
نكويى به هر جا چو آيد به كار
نكويى گزين وز بدى شرم دار
دلت گر به راه خطا مايل است
ترا دشمن اندر جهان خوددل است
(فردوسى )
داستان غدير 
ده سال از هجرت پيامبر بزرگ اسلام مى گذرد. درخلال اين مدت ، شالوده دين مقدس اسلام در پرتو مجاهدات و مبارزات شبانروزى محمد(ص )و ياران وفادارش گذارده شده است .
دامنه تعليمات قرآن مجيد هم اكنون به آن سوى مرزهاى جزيرة العرب رسيده است .اوضاع آشفته و پريشان قبايل عرب به تدبير و رهبرى خردمندانه نبى اكرم سر وصورتى يافته و آتش فتنه ها، قتلها، غارتها، برادركشيها خاموش شده و نغمه دوستى وبرادرى اسلام (انما المؤ منون اخوة ) دلها را به يكديگر نزديك ساخته و رشته محكمى ازاتحاد و اتفاق ايجاد كرده است .
در اين مدت تقريبا تعاليم اسلام گسترش يافته است . اقوام و طوايف بسيارى در سايهدستورات سعادت بخش محمد به آيين مقدسش ‍ گرويده اند. دژهاى مستحكم خيبر بهپايمردى دلاورمرد جنگنده اسلام گشوده شده است و سرداران خيبر فاتح مسلمان هر روزبراى گشودن دروازه هاى امپراطوريهاى ايران و روم آمادگى بيشترى پيدا ميكنند. قياممردانه و مجاهدات حكيمانه محمد(ص ) در برابرجهل و بت پرستى ، اجتماعات بزرگى را به كيش آسمانى اسلام درآورده است . اينك پساز يك عمر تلاش و كوشش و ده سال دورى از موطن اصلى ، پيشواى شصت و سه سالهاسلام مصمم است كه به منظور برگزارى مراسم حج به شهر مكه سفر كند، و براىاولين و آخرين بار در اجتماع بزرگ اسلامى كه در ماه ذيحجه پيرامون خانه خداتشكيل مى گردد، شركت جويد.
خبر تصميم پيامبر اكرم به سفر حج و اعلام حركت او به سوى مكه معظمه ، توده هاىانبوهى از قبايل بزرگ عرب و ساير مردم مسلمان را همچونسيل به سوى مدينه سرازير مى كند؛ مردمى كه از راههاى دور و نزديك طى طريق مى كنندتا به حضرتش اقتدا كنند و همسفرش باشند و به افتخار برگزارى اين سنت بزرگ درحضورش ، نائل آيند.
هم اكنون روز شنبه بيست و پنجم ماه ذيقعده سال دهم هجرت است . وضع شهر مدينهگويى با ديگر روزها فرق كرده است . جنب و جوش بيسابقه يى است . در بيشتر خانه هاو منازل ، افرادى خود را براى سفر آماده مى كنند. در كوچه ها و معابر پر پيچ و خم شهرعده اى به شتاب در رفت و آمدند. دسته اى با كسان خود وداع مى كنند و به عجله خود رابه كاروانهاى مكه مى رسانند. هياهويى برپاست و جميعت فراوانى از مرد وزن بهبدرقه عزيزان خود آمده اند و در حالتى كه قطرات اشك از چشمانشان سرازير است ،كاروانيان را سفر به خير مى گويند.
در اين ميان ، پيامبر عظيم الشاءن اسلام پس ازغسل و نظافت ، تنها در دو جامه صحرايى ، پياده در پيشاپيش مردم حركت مى كند و بههمراهيش كليه افراد خاندان ، زنان و مهاجران ، انصار و ساير مسلمانان در حركتند. پس ازچند ساعت اين قافله بزرگ ، شهر مدينه را پشت سر گذارده به جانب مكه روان مى شود.در اين هنگام به واسطه شيوع بيمارى آبله ، عده كثيرى از اهالى مدينه مبتلايند و قادر بههمراهى پيغمبر در اين سفر نيستند. با وجود اين ، جمعيت بزرگى - كه شمارشان بنابراقوال مختلف مورخين بين نود هزار تا صد و بيست و چهار هزار نفر است - كاروان همسفرپيامبر را به قصد حج تشكيل مى دهند.
مسافت ميان مدينه به مكه در فاصله ده روز پيموده مى شود. اين قافله بزرگ مدت پنجروز منازلى را طى ميكند و پس از عبور از (سقيا)، صبحگاه پنجشنبه روز ششم به محلىبه نام (ابواء) فرود مى آيد. به دستور نبى اكرم كاروانيان در اين مكان توقفزيادترى مى كنند.
او علاقه مند است چند ساعت در اين منزلگاه بماند واز نزديك در كنار آرامگاهى كه از مدتهاقبل مشتاق زيارت آن بوده است دعا كند. اينجا سرزمينى است كه سالها پيش ، زنى جوان درآغوش خاكهاى گرمش به خواب ابدى فرو رفت و كودكخردسال خود را يتيم و بى سرپرست در زير آسمان نيلگونش به خداى بزرگ سپرد؛كودكى كه اينك در قيافه مردى شصت و سه ساله جلوه گر است و دير زمانى است كه بهفرمان آفريدگار عالم ، برگزيده انسانها و پيشواى جهانيان شده است و اكنون در جوارآرامگاه او به روح بلندش درود مى فرستد و براى او دعا مى كند. آرى اينجا تربت پاك(آمنه ) مادر رسول خداست . كاروانيان در همينجا نماز صبح را نيز بجا مى آورند.
گرچه كشش مهر مادر، مانع از حركت اوست ، ليكن شوق زيارت خانه آفريدگار و كعبهيكتاپرستان ، او را به ترك اين مكان وادار مى كند. لذا پس از اين توقف ، شب همان روزآنجا را ترك گفته فردا وارد صحراى (جحنه ) مى شوند. و سپس از راه (قديد) و(غميم ) و (سرف ) گذشت روز سه شنبه ششم ذيحجه وارد مكه مى گردند.
پس از ورود به شهر، نبى اكرم بى درنگ به قصد زيارت كعبه از در بنى شيبه واردمسجد الحرام مى شود. و پس از حمد و ثناى پروردگار آسمانها به ابراهيمخليل جد بزرگوار خود و بنيانگذار اين حرم مقدس تحيت و سلام مى فرستد، سپس تكبيرگويان هفت بار خانه خدا را طواف مى كند.
تا روز هشتم ماه ، دسته دسته مرد و زن - غير از همراهيان پيغمبر و آنان كه على (ع ) وابوموسى از يمن آمده اند - از اطراف و اكناف بلاد وارد مكه مى شوند. در چنين روزى استكه شهر مكه شاهد يكى از باشكوهترين مراسم اسلامى است . مراسمى كه هزاران تنمسلمان در حضور پيشوا و قائد اعظمشان اجرا مى كنند.
صحن مسجدالحرام ، فضاى وسيع بين صفا و مروه ، دامنه كوههاى منى و عرفات ... مملو ازجمعيتى است كه زير يك شعار ( لا اله الا الله ، محمدرسول الله ) و در يك رنگ لباس (حرام )تهليل گويان همچون پروانگان ، اطراف شمع وجود پيشواى عزيزشان گرد آمده درپرتو راهنمايى و هدايتش با آفريدگار بزرگ خويش راز و نياز مى كنند.
محمد(ص ) نيز در حالى كه برابر قبيله به حالت خضوع و خشوع ايستاده و ناظراعمال اين جمعيت بيشمار است - كه همچون امواج اقيانوسى خروشان در تلاطمند و (اللهاكبر) گويان مشغول انجام فرائض حج هستند - به وقايع گذشته مى انديشد و دورانىرا به ياد مى آورد كه در آن دوران ، كعبه اى كه امروز قبله يكتاپرستان و شاهد اين اجتماععظيم موحدان است ، مركز شرك و جهل و معبد خدايان ساختگى بود. و تنها او بود كهتوانست متكى به نيروى لايزال خداوندى ، به حكومت شرك و دوران تاريكى وجهل خاتمه دهد و حاكميت توحيد و يكتاپرستى و دانش و اخلاق را براى ابد بنيان گذارد.محمد(ص ) در پيشگاه پروردگار خود سرافراز است كه توانسته است وظيفه سنگينرسالت را به بهترين وجه ادا كند و در نتيجه ، ثمرات كوششها و رنجهاى بى شمارخود را در چنين روزى بنگرد.
او آخرين سفارشهاى مذهبى و فرمانهاى الاهى را طى خطابه هاى متعددى در اين چند روزابلاغ كرد و مسلمين را به پايدارى در اداى وظيفه و پيروى از قوانين مقدس اسلامفراخواند.
نبى اكرم در اين روز باز هم براى مردم سخن گفت و در حالى كه ربيعة بن اميه بن خلفگفتارش را براى رسيدن به تمامى جمعيت حجگزار تكرار مى كرد چنين فرمود:
اى مردم ! گفتار مرا بشنويد، شايد پس از اينسال هرگز شما را در اين مكان نبينم . اى مردم ! خونها و مالهاى شما بر يكديگر حرام و ازنظر همديگر محترم است . شما خدا را ملاقات مى كنيد و ازاعمال شما خواهند پرسيد.
گفتار مرا بفهميد. من به شما ابلاغ كردم . و بدانيد كه دو چيز گرانمايه در ميان شماباقى گذاشتم كه اگر بدانها چنگ در زنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد. و آن دو چيزروشن است : نخست كتاب خداست و دوم عترت من .
اى مردم ! بدانيد كه هر مسلمانى برادر مسلمان ديگر است و براى هيچ كس ‍ از برادرشچيزى حلال نيست ، مگر آن چه به رضاى خاطر بدو بخشد. پس ‍ بر خودتان ستم مكنيد.
نبى اكرم آخرين خطبه را در محيط مكه در حالى كه به پرده كعبه چنگ زده بود ايراد كردو خدا را شاهد گرفت كه دستورات او را به مردم رسانده است . سخنان او با نيرويىمرموز و نفوذى خارق العاده تا اعماق دل و روح شنوندگان اثر مى گذاشت و صفا وروشنى مخصوصى بدانها مى بخشيد. ولى تنها گفته اش كه موجب ولوله اى عجيب درصفوف متراكم حج گزاران شد و اندوه عميقى در جان ودل مسلمانان پديد آورد، اين مطلب بود كه او ضمن بيانات خويش اعلام داشت كه اين آخرينسفرش به مكه است ، و آخرين زيارتى است كه مى تواند از خانه خدا به جا آورد. او خبرداد كه در آينده اى نزديك ، دعوت الاهى را به سوى مقامات عالى ملكوت لبيك خواهد گفت .
پس از اين گفتار بود كه محيطى پر حزن و اندوه بر كعبه حكمفرما شد و اشك غم ازديدگان مردم جارى گشت . از اين رو حج اين سال به نام حج وداع ناميده شد.
در حدود يك هفته است كه مراسم حج پايان يافته و نبى اكرم به همراهى كاروانهايىبزرگ ، خانه خدا را ترك گفته است اين كاروانها - كه رهسپار شهرهاى خويشند -واديهايى را پشت سر گذاشته اند و اينك به منطقه وسيعى به نام (جحفه ) گام نهادهاند؛ به صحراى خشك كه جز چند درخت تنومند بيابانى و مقدارى خاك و ريگهاى سوزان ،چشم انداز ديگرى ندارد. حركت يكنواخت شتران قافله و آهنگ زنگها، كاروانيان را در رؤيايى دور و دراز فرو برده است . هنوز آهنگ جذاب و نواى ملكوتى پيامبر(ص ) در فضاىكعبه - كه سفارشهاى لازمى مى كرد و ميگفت اين آخرين سفر اوست - در گوش اصحاب ويارانش طنين انداز است .
اين خاطره چهره آنان را در هاله اى از غم و اندوه گرفته است . ياد فرزندان و دوستان ،عده اى از مسافران را به خود مشغول داشته و مشاهدات تاريخى ، دسته اى ديگر راسرگرم كرده است و سرانجام گروهى به اموال و كالاهايى كه در اين سفر خريده اند وبهره اى از آنها در شهرهاى خويش خواهند برد، مى انديشند.
اما در ميان اين جمع كثير، پيامبر اكرم - به دليل رسالت بزرگ و ابدى خويش - بهافقى ماوراى انديشه ديگران مى نگرد، و به موضوعى مى انديشد كه از سنخ منافع وخواسته هاى آنان نيست . فكر او در محور مطلبى دور مى زند كه نه تنها بسته به مصلحتزندگانى آينده كاروانيان همسفر اوست ، بلكه متعلق به حيات سعادتمندانه كاروان عظيمبشريت است كه بعد از او تا منزلگاه رستاخيز طى طريق خواهد كرد.
او مردى است كه بيست و سه سال از عمر پر انقلاب خويش را در راه اشاعه قوانين آسمانىو هدايت انسانها به سوى فضيلت و تقوى سپرده كرده و كليه دستوراتى كه براىسعادتى و كاميابى بشر ضرورى بوده است ، از مبدا وحى كسب كرده و در دسترس جهانيانگذارده است و نكته و دقيقه اى نيست كه تاكنون يادآور نشده باشد. در اين هنگام او حس مىكند كه بيش از چند صباحى از دوران حيات پر از افتخارش باقى نيست و در آينده نزديكىخورشيد جهان افروز وجودش در پس ابرهاى تيره و تار مرگ از ديدگان پنهان خواهدشد. اين انديشه او را به خود مشغول داشته است كه :
آيا بعد از او چه كسى مى تواند حافظ اين همه قوانين و سنن بوده ، اداره كننده و رهبرتوده عظيم انسانيت به سوى كمال و رستگارى باشد؟
آيا آن كس كه بعد از او با پاكترين سابقه قومى و نژادى و گذشته نيالوده به شرك وگناه ، وظيفه تهذيب اخلاق جامعه را به عهده خواهد گرفت كيست ؟ و شخصى كه در ميانمردم به حق و عدالت قضاوت خواهد كرد كدام است ؟
آيا آن فكر بلندى كه از سرچشمه علم الاهى سيراب خواهد شد از آن چه كسى است ؟ و آنروح قوى و منطق بليغى كه افكار مردم را به خدا و روز جزا سوق خواهد داد و در نشرتعليمات دين و اعتلاى اسلام حقيقى خواهد كوشيد، به كدام انسان واقعى متعلق است ؟
آيا آن كس كه پس از او خواهد توانست آيينه تمام نماى او در ميان قوم باشد كيست ؟
آيا آن عنصر شايسته اى كه در ارحام و اصلاب پاك پرورش يافته ، داراى سرشتى باصفا و روحى تابناك است و چونان خودش پذيراى حقايق است ، پيشواى هدايت خلق خواهدبود؟
و سرانجام جانشين و خليفه او كدام انسان كامل است ؟
براى وى از روز روشن آشكارتر است كه پس از او سزاوار رهبرى و پيشوايى كيست وخوب مى داند كه جامعه امامت بر چه اندامى برازنده و رساست ، با اينحال منتظر فرمان الاهى و چشم به راه امين وحى است كه به نص ‍ صريح پروردگار، اينموضوع را براى اجتماع مسلمانان آشكار سازد.
براى او به سابقه قبلى نزول وحى ، مسلم است كه پروردگارش در اين موضوع مهم اورا بلاتكليف نخواهد گذاشت و براى پرورش درخت برومند و بارآور دين ، باغبانىكارآزموده و مجرب و پرورش دهنده اى شايسته و كاردان انتخاب خواهد كرد. چون مى داندمنصب عالى خلافت ، همانند مقام شامخ نبوت ، موهبتى است الاهى و خداوند به اقتضاى حكمت ،هر كه را شايسته بداند براى آن برخواهد گزيد و وظيفه مسلمين را پس از وى ؛ در موردامام و هادى ، با نزول وحى معين خواهد كرد.
اين شخص ، پيامبر عظيم الشان اسلام است كه غرق در افكار عالى و عميق خود در حالىكه بر شترى سوار است ، در زير آفتاب گرم صحراى جحفه طى طريق مى كند.
آفتاب سوزان روز هيجدهم ذيحجه كم كم به نصف النهار نزديك مى شود. حرارت سوزندهصحرا هر لحظه شديدتر مى گردد. كاروانيان چون رشته زنجيرى دراز بهطول چند فرسنگ با آرامى در پى يكديگر همچنان گام برمى دارند، ولى از آبادى و جاىتوقف هنوز خبرى نيست .
تنها سرابهاى پهناورى در چشم اندازهاى دور كه همان موج ريگهاى تفتيده در برابرآفتاب است ، با چند درخت پر سايه صحرايى نظرها را به خود جلب مى كند. حرارتآفتاب هر آن بر سرعت كاروان مى افزايد. مسافران شتاب دارند كه هر چه زودتر بهمنزلگاهى فرود آيند، تا خود را از رنج راه و گرماى توانفرساى ريگزار برهانند.
اينك به ناحيه اى رسيده اند در (جحفه )، نزديك (غدير خم ) و اينجا محلى است كه راهاهل مدينه و مصريان و عراقيان از يكديگر جدا مى شود. پيغمبر اكرم همچنان سرگرمانديشه هاى خويش است ، دل بر مبدا وحى گمارده و چشم به سوى آسمان دوخته است و باديدگان جذاب خود - كه دنيايى از عواطف بشر - دوستى و آثار جهان بينى در بر دارد -به دامنه ابهام آميز افق خيره مى نگرد و گويى از مشرق انوار وحى الاهى منتظر فرمانىبزرگ و امرى خطير است . آرى چنين است .
انتظار محمد(ص ) چندان نمى پايد. خداوند خواسته حبيبش را بر آورده آخرين و مهمترينموضوع اساسى اسلام را - كه پيامبرش مدتهاست چشم به راه اعلام آن از جانب خداست - بافرستادن وحى آشكار مى كند.
در اين لحظات ، اطرافيان پيامبر نيك مى بينند كه ناگهان چهره گردآلود او بر افروختهمى شود، پلكهايش را بر هم گذارده سنگينى مخصوصى بر او چيره مى گردد، دانه هاىعرق از پيشانى بلندش فرو مى چكد و بيكباره چون كوهى در جاى خود مى ايستد و در اينحال كلماتى زير لب زمزمه مى كند؛ اين حالتنزول وحى است كه به رسول خدا دست داده است .
به اشاره او شترش را مى خوابانند. صدايش كم كم بلند مى شود. اطرافيانش ‍ بهخوبى مى شنوند كه اين نغمه آسمانى را - كهجبرئيل امين ، فرشته وحى بر او نازل كرده است - با لهجه گيرا و محكم خويش تلاوتمى كند:
( يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لمتفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ...(1))
- اى پيامبر! آنچه از پروردگارت به تو نازل شده است تبليغ كن ، كه اگر ابلاغكنى رسالت خداوندى را به انجام نرسانده اى ، و (در اين كار از كسى پروا مكن كه ) خداتو را از مردم حفظ مى كند.
فرشته وحى به امر خداوند به پيامبر مى گويد كه آنچه در باره ولايت و امامت و خلافتبلافصل على (ع ) و واجب بودن پيرويش بر هر فرد مسلمان ، بر اونازل شده است به همه بگويد و به دستور خداوند بزرگ ، على را فرد شاخص وپايگاه عالى دين و رهبر مطلق مسلمانان جهان - بعد از خود - بگرداند.
توقف پيامبر همهمه اى در ميان كاروانيان بر پا ساخته است ؛ هياهويى كه با شيههاسبهاى عربى و زنگ شتران قوافل آميخته است . سرما از هر سو كشيده شده جملاتى بينافراد رد و بدل ميشود:
- چه اتفاق افتاده است ؟
- اينجا؟ اينجا كه جاى فرود آمدن نيست !
اين بيابان آتشزا كه از تابش آفتاب سراسر آن زبانه مى كشد؟!
- در كنار اين كوه تفتيده ! در اين بيابان بى آب و علف !
- در اينجا چه مى خواهند بكنند؟ براى چه توقف كرده اند؟
- كاش زودتر به راه ادامه دهيم ، شايد از نسيم دشتهايى كه در پيش است آسايشى يابيمو به منزلگاه مناسبى برسيم !
- آيا چه پيش آمد كه محمد مهربان را وادار كرده است ما را در اين سرزمين ملتهب و ظهر گرمابار امر به توقف دهد؟
- آيا باز چه فرمانى از خداوند بر محمد نازل گشته است ؟
در اين هنگام ، از جمعيتى كه با پيغمبر اكرم همراهند، جلودارانشان مسافتى از صحراىجحفه را پيموده اند و عده اى نيز هنوز به نقطه توقف او نرسيده اند. به فرمان پيامبر،آنان را كه جلو رفته اند باز مى گردانند و آنان را كه از عقب مى رسند نگاه مى دارند ومحل اجتماع ، نزديك بركه (غدير) معين مى گردد. اين آبگير معروف - كه اطراف آن را چنددرخت تنومند پر سايه احاطه كرده است - مسافران خسته و گرمازده را به سايه هاىاطراف خودش كه هنوز مقدارى از لطافت نسيم صبحگاهى را در خود نگاه داشته است فرا مىخواند، اما با اشاره پيامبر كسى به آنجا نزديك نمى شود تا همه بيايند و اينسايبانهاى طبيعى ، محلى براى اقامه نماز باشد. زيرا هنگام نماز بايد از هر جهت آمادگىداشت . سپس عده اى ماءمور مى شوند كه زير درختان را از خار و خاشاك پاك كنند، تا ابتدانماز ظهر كه هنگام آن فرارسيده است در آنجا برگزار گردد.
نبى اكرم نماز ظهررا با افراد كاروان از مرد و زن به جاى مى آورد و پس از پايان نمازبراى ابلاغ امر مهمى - كه خداوند او را براى آن به توقف در اين سرزمين مامور كرده است- به وسيله مناديانى چند، مردم را خبر مى دهد كه همگى گرد او جمع شوند.
روز بسيارى گرمى است و حرارت آفتاب به منتها درجه شدت رسيده است ، به طورى كهمردم از جامه خويش سايبانهايى بر روى سرشان درست كرده و رداهاى خود را به دور پاپيچيده اند. با اين وصف در زير اشعه آفتاب ، انبوه متراكم جمعيت سراسر صحرا را فراگرفته است .
در مكان مرتفعى روى تخته سنگهاى دامنه كوهستان از چند جهاز شتر منبرى بلند بنا كردهاند كه از فراز آن ، پيامبر بزرگ اسلام بتواند به صورتى در برابر اين اجتماعوسيع قرار گيرد كه همگى او را ببينند و سخنش را بشنوند. در اين هنگام پيامبر مهربانبر فراز منبر ميرود. با اشاره او غوغا و همهمه مردم يكباره خاموش مى شود، نفسها در سينهحبس مى گردد، بر سراسر جمعيت سكوتى محض مستولى مى شود و صحرا آرامش يكنواختخود را باز مى يابد. گويى سراپاگوش شده اند كه صداى مقتداى گرامى خود را ازجان و دل بشنوند.
محمد(ص ) بر جهاز شتران مى ايستد و در برابر ديدگان هزاران تن مسلمان چنين آغاز سخنمى كند:
سپاس و ستايش مخصوص خداوند است . ما از او كمك مى خواهيم . به او ايمان مى آوريم وبر او توكل مى كنيم ... ما از بديهاى نفس و زشتيهاى كردارمان به پروردگار خود پناهمى بريم . او خداوندى است كه اگر كسى را (بهدليل گناه كردن و نيب بد خود او) گمراه كند آن كس رهنمايى نمى يابد و اگر كسى راهدايت فرمايد آن كس گمراه كننده اى نخواهد داشت . من گواهى مى دهم كه معبودى نيست جزآفريدگار يكتا كه بخشنده و مهربان است و شهادت مى دهم كه محمد بنده و فرستادهاوست .
بارى ، اى مردم ! خداى مهربان آگاه مرا خبر داده است كه عمر هر پيغمبر طبق سنتى است كهاز آن رو مى دانم نزديك است مرا داعى الاهى و پيكاجل در رسد. من مسئولم و شما نيز مسئوليت داريد... از شما سؤال مى كنم : در پيشگاه خداوند درباره من چه خواهيد گفت ؟ آيا وظيفه رسالت را ادا كرده ام وشما را به راه راست و دين خدا فراخوانده ام ؟
مردم يك آواز جواب مى دهند:
ما گواهى مى دهيم كه تو همانا تبليغ كردى و اندرز گفتى و فراوان كوشيدى . خداوندبه تو پاداش خير دهاد.
بار ديگر براى توضيح و تاءكيد مى فرمايد:
آيا شما شهادت نمى دهيد كه معبودى جز خداى يكتاى بيهمتا نيست ، و محمد بنده ورسول اوست و بهشت و دوزخ و مرگ و قيامت حق و مسلم است و بدون شك و ترديد خواهد آمد؟
باز همگى مى گويند:
آرى ، به اينها گواهى مى دهيم .
پيامبر در آن حال مى فرمايد:
(خداوند، گواه باش !)
سپس گفتارش را چنين ادامه ميدهد:
- همگى سخن مرا مى شنوند؟
- آرى !
- بدانيد من در رستاخيز پيش از شما كنار حوض كوثر مى رسم و شما بر من وارد خواهيدشد. و آن حوضى است پهناور كه بر لب آن جامهاى بيشمارى است .
اكنون كه داستان چنين است و روز پاداشى در پيش ، و مى بايد در روز قيامت به پيامبرخود ملحق شويد، ببينيد! نگاه كنيد! كه در مورد دو شى ء گرانقدر و دو جانشينى كه ميانشما مى گذارم چگونه رفتار مى كنيد؟
در اين هنگام از ميان انبوه جمعيت ، شخصى فرياد مى كشد:
اى رسول خدا! اين دو جانشين كه مى گويى كدامند؟
پيامبر اكرم پاسخ مى دهد:
كتاب خداوند كه رشته اى است پيوسته ، از يك سر به دست اوست و از يك سر به دستشما. پس به كتاب خدا چنگ در زنيد.
و عترت و خانواده من . پروردگار مهربان آگاه ، مرا خبر داده است كه اين دو شى ء گرانارج (قرآن مجيد، خاندان نبوت ) هرگز از يكديگر جدا نخواهند گشت تا در رستاخيز دركنار كوثر بر من وارد شوند. و من نيز همين را آرزو داشته و از خداوند بزرگ درخواستكرده ام . پس به شما سفارش مى كنم كه اين دو امانت گرانمايه و پر ارج را پشت سرمگذاريد كه به هلاكت و شقاوت خواهيد رسيد و از آن - دو فاصله هم مگيريد كه سرانجامىبد خواهيد داشت .
كلام گرم نبى اكرم و طنين آهنگ محكم و رساى او در فضاى (غدير) همچون نواهاىآسمانى ، دلها را مى لرزاند و مانند آب زلالى جانهاى ملتهب را خنك و شادمان مى ساخت .
خطبه آن حضرت نزديك چهار ساعت طولكشيد. در فاصله اين مدت امور مختلفى را يادآور شد و آيات بسيارى از كتاب آسمانىمسلمانان را به مناسبت مطالب خود قرائت كرد. سپس اندكى درنگ نمود و در حالى كه بهاطراف خود در ميان توده مردم مى نگريست ، به آوازى بلند على را نزد خود فراخواند و اورا ابتدا يك پله پايين تر از خويش بر فراز منبر نشايند و به جمعيت خطاب كرده چنينفرمود:
اى گروه مسلمانان ! تاكنون سه نوبت جبرئيل امين از جانب خداوند به من وحى آورد كهتمام انبياى پيش از تو خلفا و جانشينان خود را معرفى كرده اند. و چون در اين روز ولايتو امامت على از طرف آفريدگار كائنات بر تمام موجودات عالم عرضه شده است . تو نيزبايد ولايت و پيشوايى او را به مردم ابلاغ كنى .
ولى ... چون مى دانم كه برخى منافقند و مؤ منيكدل كم است ، در اجراى اين فرمان خداوند سه مرتبه عذر آوردم ، تا اين آيه : ( ياايهاالرسول بلغ ما انزل اليك ...) هم اكنون بر مننازل شده و مرا بر آن داشت تا شما را آگاه كنم كه خليفه و مولا و امير بعد از من اين مرد -اشاره به على (ع ) - يعنى پسر عم و داماد من است .
سپس پيشواى سالخورده اسلام ، در آن اجتماع بزرگ و روز داغ و بيابان تفتيده براىاينكه كمترين ابهامى نماند، دست على را گرفت وبلند كرد، چنانكه سپيدى زيربغل آن دونمايان شد، آنگاه به دنبال سخنان خود چنين افزود:
اى مردم ! مى پرسم از شما: نسبت به مؤ منان حتى از خودشان سزاواتر به تصرف درامور و سنجش مصلحتها كيست ؟)
مردم يك آواز جواب دادند: (خدا و رسول او داناترند).
- آيا من سزاوارتر به شما از خود شما نيستم ؟
- چنين است .
آنگاه منشور آسمانى خلافت را خواند:
( من كنت مولاه فهذا على مولاه . (2)
اللهم وال من والاه ، و عاد من عاداه
و انصر من نصره ، و اخذل من خذله ...)
هر كه من مولاى اويم ، اين على مولاى اوست .
پروردگارا!
دوستى كن با آن كس كه على را دوست و پيرو باشد!
دشمن بدار آن را كه على را دشمن بدارد!
يارى كن هر كس ياريش كند!
يارى مكن كسى را كه بى يارش گذارد!
دوستار آن باش كه دوست على باشد!
كيفر ده آن را كه با وى بستيزد!
حق را بر محور وجودش بچرخان ؛ هرگونه كه او باشد!
هان ! هر حاضرى به غايبان ابلاغ كند.
پيامبر عظيم الشاءن ، زمانى دراز دست على (ع ) را همچنان بلند نگاه داشت و با تمامخصوصيات و مشخصات به مردم معرفيش كرد. آن حضرت ضمن بياناتش در حدود هفتاد وسه مرتبه مردم را به عنوان (معاشر الناس ) (3) مورد خطاب قرار داد و آنان را ازمخالفت با على (ع ) ترسانيد، و پى در پى مخالفان او را به عذاب دردناك ابدى وقهر و خشم خداوندى بيم داد و براى دوستانش سعادت جاودانى و بهشت موعود را ضمانتكرد و همى يادآور شد كه : در پيروزى از على (ع ) بزرگى و سيادت مسلمانان مصون مىماند و اعتلاى جهانى دين اسلام مسلم است و گرنه جز تباهى و فساد اجتماع ، و روشهاىغلط، و دورى از علوم قرآن و محروميت از تربيت صحيح ، چيزى ديگر عايدشان نخواهدگشت .
طى اين سخنرانى چند ساعته ، حجت بر امت تمام شد و موضوع خطير خلافت و امامت از جانبخداوند به مردم ابلاغ گرديد. هنوز درياى جمعيت ،رسول خدا(ص ) را احاطه كرده بود كه فرشته وحى فرود آمد و از سوى خدا او را ماءمورساخت كه اين آيه را براى مردم بخواند. پيامبر خدا با لهجه روح پرور خود چنين خواند:
( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا )
- امروز دينتان را كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم ، و اسلام را برگزيدم تا آيين شماباشد.
سپس با صدايى كه گويى از اعماق طبيعت برمى خاست فرياد كشيد:
الله اكبر!!
دين كامل گشت ، نعمت خداوند اتمام پذيرفت ، و پروردگار به رسالت من و امامت على پساز من خوشنود شد.
آنگاه در برابر گروهى متجاوز از صد و بيست هزار مسلمان از منبر فرود آمد، در حالتىكه به قول يكى از فصحاى عرب كه در آن روز حاضر بود، (حضرت ) محمد درحال پايين آمدن به قدرى شادمان و فرحناك بود كه گفتى مهمترين وظيفه را انجام داده وبزرگترين فرمان الاهى را ابلاغ كرده است .
بدين ترتيب فصل نوينى در تاريخ اسلام گشوده مى شود، زيرا با شخصيت ترين مردنامى دنياى اسلام ، يعنى فاتح جنگهاى خيبر و بدر و خندق و...، يار وفادار و شجاعرسول خدا و پسر عم و داماد او، در شهر علم نبوى و مجسمه تمام نماى اخلاق نبى معظم ، ازامروز به فرمان پروردگار عالميان و به ابلاغ رسولش ، به مقام والاى امامت و جانشينىپيامبر خدا مى رسد، و منبر و محراب پيغمبر بدو تفويض مى گردد. آرى او شايسته ترينانسانى است كه سزاوار است بر كرسى جانشينى نبى اكرم جاى گيرد و بر مسند رهبرىمسلمانان تكيه زند.
على (ع ) به پيشوايى اسلام برگزيده شد، چه مژده اى بزرگ ! و چه انتخابىشايسته !
با فرود آمدن پيامبر اكرم از منبر، هلهله شادى از ميان انبوه مردم برخاست و اشك شوق ازديدگان اصحاب او و دوستداران اسلام جارى گشت ، احساسات گرم و پر شورى كه صدو بيست هزار مسلمان ، بلكه بيشتر، نسبت به على (ع ) ابراز مى داشتند و فريادهاىشعفى كه به آسمان بلند مى گشت ، شكوه و ابهت بيمانندى به اين اجتماع وسيع مىبخشيد.
على آن بزرگ پيشواى پرهيزگاران در حالتى كه پشت سر پيغمبر به آهستگى گامبر مى داشت ، از ميان افرادى كه او را احاطه كرده بودند به طرف سراپرده اى كهبرايش ساخته بودند و محل بستن پيمان و اجراى مراسم بيعت بود، پيش مى رفت .
در اين هنگام دسته دسته مردم به حضورش مى رسيدند و دست مردانه او را به عنوانپيشوايى خويش مى فشردند. رؤ ساى قبايل ، سران عشاير و طوايف و بزرگان مهاجر وانصار به خدمتش مى رسيدند و رهبريش را تهنيت و تبريك مى گفتند: از ميان اين جمعبسيار، كسانى از همه بيشتر از امامتش ‍ اظهار خوشوقتى مى كردند. از اينان ابوبكر بنابى قحافه ، طلحه ، زبير و عمر بن خطاب را مى توان اسم برد. مخصوصا ابوبكر وعمر، به وى چنين اظهار مى كردند:
به به اى پسر ابوطالب ! تهنيت باد تو را كه مولاى ما و مولاى هر مرد و زن مؤ من شدى.
ابن عباس كه از قبيله بنى هاشم و از بزرگان اصحاب بود، گفت :
به خدا قسم اين پيمان در گردن مردم ثابت شد.
حسان ، شاعر معروف پيغمبر مى گفت : اى بزرگان قريش ! من پس از بيعت در حضورپيغمبر گواهى مى دهم كه ولايت و امامت على ثابت شد. آنگاه به عرض پيغمبر رسانيد كهاجازه دهيد اشعارى درباره على بگويم و شما بشنويد. با كسب اجازه از پيغمبر قصيدهشيوايى همان هنگام به مباركى آن روز فرخنده سروده در برابر جمع خواند و در آن گفت :
پيامبر مسلمانان ، در روز غدير با آواز رسا آنان را فراخواند. و شگفتا! چگونه گفتارشرا به گوش همگان رسانيد. همانا فرشته وحى به امر خداوند بر اونازل شد كه تو در پناه آفريدگارى . از دشمنان مترس و امر ولايت را كه خدا بر تونازل كرده است ابلاغ كن .
او در كنار بركه (غدير) به پا ايستاد و دست على را گرفت و بلند كرد و به آوازىبلند، از مردم پرسيد:
سرپرست شما، و سزاوارتر از شما به شما كيست ؟ و پيشوا و راهنمايتان چه كسى است ؟
در آنجا همه بدون هيچ گونه ابهامى گفتند: خداى تو مولاى ماست ، و تو پيغمبر و رهبر ماهستى و هرگز كسى نسبت به تو عصيان نخواهد ورزيد و از گفته امروز تو سربازنخواهد زد.
آن گاه به على خطاب كرد و گفت : برخيز و در برابر مردم بايست . چون همانا دوستدارم و خوشنودم كه تو بعد از من امام و رهبر باشى . پس هر كس من مولاى اويم همانا اينعلى مولا و ولى اوست ، و شما اى مسلمانان ! نسبت به على يارانى وفادار و صادق باشيدو از سر صدق و دوستى او را يارى كنيد!
و در آنجا دعا كرد كه : خداوندا! دوست على را دوست بدار و با آن كس كه با على دشمنىكند دشمن باش !
پروردگارا! ياران على را كمك كن ؛ آن كسانى كه يارى مى كنند پيشواى رستگارى وهدايت را؛ همو را كه چون ماه شب چهارده با تابش فروغ خود تاريكيهاىجهل و گمراهى را مى زدايد و شاهراه مستقيم را با پرتوجمال خويش روشن مى كند...(4)

next page

fehrest page