|
|
|
|
|
|
2 - ديندارى فرزانه دزفول وقتى شيخ مرتضى انصارى مرجع يگانه مى شود با همه آوازه و بلندى افكار در علمفقه و اصول ، از دنيا مى رود، با آن ساعتى كه به صورت يك طلبه فقير دزفولىوارد نجف شده بود فرقى نكرده بود. وقتى كه خانه او را نگاه مى كنند، مى بينند مثل فقيرترين مردم زندگى ميكند. يك نفر بهايشان مى گويد: آقا! خيلى هنر مى كنيد كه اين همه وجوهات در دست شما مى آيد، هيچتصرفى در آنها نمى كنيد؟! مى فرمايد: چه هنرى كرده ام ؟ عرض مى كنند: چه هنرى از اين بالاتر؟ آيا هنرى از اين بالاتر مىشود! فرمود: حداكثر كار من ، كار خركچيهاى كاشان است كه مى روند تا اصفهان و برمىگردند. خركچيهاى كاشان را كه پول به آنها مى دهند كه بروند از اصفهان كالا بخرند وبياورند كاشان ، آيا شما ديده ايد كه اينها بهمال مردم خيانت كنند؟ آنها امين هستند، حق ندارند. اين مسئله مهمى نيست كه به نظر شما مهمآمده است (369). |
3 - دين كنار تخت شاهى در زمان خليفه دوم ، سعد وقاص باتفاق عده اى به طرف عراق رهسپار شدند. يزدگردپادشاه ايران در مدائن بود. كسى را نزد سعد فرستاد تا چند نفر به دربار بيايند، تااز مقصد ايشان باخبر شود. چون به مجلس پادشاه آمدند، او مشغول آشاميدن شراب بود و دستور داد بساط شراب راجمع كنند. فرستادگان به حضور آمدند و مغيرة بن عامر كنار تخت شاهى جنب پادشاهنشست . يزدگرد اعتراض كرد و بعد گفت : شما عربها به عنوان تجارت و گدائى به مملكت مامى آمديد، پس از خوردن غذاهاى لذيذ و آبهاى گوارا اينك رفتيد و دوستان خود را خبركرديد و حالا آمديد و مى گوييد (دينى تازه ) هم آورده ايد. مثل شما مانند آن روباهى است كه به باغى رفت و بناى خوردن انگورها كرد، صاحب باغهم او را آسيبى نرسانيد. روز ديگر رفت روباههاى ديگر را خبر كرد و آمدند به خوردنانگور مشغول شدند. صاحب باغ آمد سوراخها را بست به حساب همه روباهها رسيد. اگر من بخواهم مى توانم ولى مى دانم شما به خاطر تنگىمال و معيشت لشكركشى كرده ايد. من شما را نعمتهاى فراوان مى دهم ، اميرى بر شما نصبمى كنم تا روزگارتان به خوبى بگذرد. مغيرة بن عامر گفت : آنچه از تنگى معيشت گفتى درست است ، و ما هم روزى موش و سوسمارمى خورديم و حلال از حرام نمى دانستيم و پسر عموى خويش را براى يك شغلم مى كشتيم وبه آن مباهات مى كرديم تا اينكه خداوند به وسيله پيامبرش دينى براى ما آورد، و ما رااز پرستش بتها باز داشت و به خداپرستى هدايت كرد و هر كشورى كه به وسيلهمسلمانان مفتوح شود غنائم را باسيه عطا كند؛ و ما بزودى به كشور شما خواهيم آمد. اكنون اى يزدگرد تو را به سه كار مخير مى كنم : يا مسلمان شو تا پادشاهيت دوام يايد.يا جزيه بده ، يا آماده جنگ شو. يزدگرد از اين سخن برآشفت و گفت : بين من و شما جز شمشير نخواهد بود. آنان را ازدرگاه خود راند، بعد جنگ درگرفت و مسلمانان پيروز شدند(370). |
4 - ديندارى ابوجعفر حسينى ابو جعفر محمد حسينى (371) كه با چهار واسطه به امام حسين عليه السلام مى رسيدمردى فقيه و اهل زهد و عبادت بود و در ايام معتصم خليفه عباسى بر عليه ستم او خروجكرد. معتصم به دفع او پرداخت و او به ايران آمد و به شهرهاى خراسان و سرخس وطالقان و نسا و مرو منتقل و گروهى بسيار از مردم ايران با او بيعت كردند. در مرو چهل هزار نفر با او بيعت نمودند. شبى كه لشگرش جمع شدند، صداى گريه اىشنيد. تحقيق كرد و فهميد كه يكى از لشگريانش نمد مرد جولائى (بافنده ، نساج ) بازور گرفتند و اين گريه از آن مرد است . ابوجعفر آن غاصب را طلبيد و سبب اين كار زشت را از او خواست ! گفت : ما در بيعت تودرآمديم كه مال مردم را ببريم و هر چه مى خواهيم بكنيم . ابوجعفر نمد را به صاحبش داد و آنگاه فرمود: به چنين مردم نتوان در دين خدا يارى جست ،امر كرد لشگر متفرق شوند؛ با اصحاب خاص خود به طالقان رفت ...(372) |
5 - دين فروشى سمره سمره بن جندب اهل بصره بود. پس از مرگ پدر همراه مادرش به مدينه آمد؛ مادرش بهيكى از ياران رسول خدا به نام مرى بن شيبان شوهر كرد و سمره در دامن او بزرگ شد؛با اينكه نوجوان بود تيرانداز خوبى بود، پيامبر او را اجازه داد در جنگ احد شركت كند ودر بيشتر جنگها شركت كرد. او در زمان معاويه همانند بعضى صحابه فاسق و دروغگو، براى گرفتنپول ، به جعل احاديث در مدح معاويه و نقل احاديث از پيامبر در مذمت اميرمؤ منان عليه السلاماقدام كرد. معاويه به او گفت : صد هزار درهم مى دهم تا اين آيه (را كه در مذمت منافقاننازل شده ) به على بن ابى طالب نسبت بدهى .! آيه اينست : (بعضى از مردم (اخنس بن شريق ) از گفتار دلفريب خود تو را به شگفتآرند از چرب زبانى و دروغ به متاع دنيا رسند، و از نادرستى و نفاق خدا را بر راستىخود گواه گيرند، و اين كس بدترين دشمن اسلام است . چون از حضور تو دور شوند (وقدرت يابند) كارش فتنه و فساد است ، بكوشد تاحاصل خلق به باد فنا دهد و نسل بشر را قطع كند و خدا مفسدان را دوست ندارد)(373) و اين آيه را (كه پس از خوابيدن اميرمؤ منان در رختخواب پيامبر، در شاءن حضرت علىعليه السلام نازل شده ) بگو در شاءن ابن ملجمنازل شده است ، آيه اين است : (و برخى از مردمان از جان خود در راه رضاى خدادرگذرند و خدا دوستدار چنين بندگان است )(374) سمره پيشنهاد معاويه را نپذيرفت . معاويه گفت : دويست هزار درهم مى دهمقبول كن ، او نپذيرفت . معاويه چهار صد هزار درهم وعده داد و او پذيرفت و اين دو آيه كه اولى درباره منافقينبوده به اميرالمؤ منين نسبت ، و آيه دوم كه درباره اميرالمؤ منيننازل شده ، به ابن ملجم نسبت داد، و با اين كار دين فروشى خود را ثابتكرد.(375) |
43 : ذكر (ياد خدا) قال الله الحكيم : (الا بذكر الله تطمئن القلوب )(رعد: آيه 28) آگاه شويدكه تنها به ياد خدا دلها آرامش پيدا مى كند. قال الله الموسى عليه السلام لا تدع ذكرى علىكل حال (376) خداوند به حضرت موسى فرمود: در هيچ حال يادم را فراموش و رها مكن . شرح كوتاه : ياد حق آنهم با حضور قلب ، غايت همه عبادات است . هر ذاكرى كه دردل و در عمل به مذكور عالم يعنى خداوند توجه داشته باشد به مقامى مى رسد كهشيطان بر او چيره و غالب نتواند بود. اگر زبان ذكر گويد: اما قلب غافل باشد اثرش كم است . اگر ذاكر به ذكر خودتوجه كند باعث عجب مى شود. پس لازم است با ياد او، خود را در جنب نعمتهاى او قاصر و ناچيز - اصلا هيچ - ببيند، و ازحق تقاضا كند كه در هيچ حالى از يادش او راغافل نكند و به محبتش ، يادش را افزون كند. |
1- ياد خدا در مقابل دشمن هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به جنگ (محارب و بنى انمار) مى رفت ،سپاه اسلام دستور حضرت توقف كرد. پيامبر براى قضاى حاجت دور از لشگريان بهگوشه اى رفت . در همان حال باران شروع به آمدن كرد و همانندسيل آب جارى و راه برگشت بين پيامبر و لشگر فاصله شد. حضرت در زير درختى نشست ، در اين هنگام (حويرث بن الحارث ) حضرت را مشاهده نمود وبه يارانش گفت : اين مرد محمد است كه از يارانش دور افتاده ، خدا مرا بكشد اگر او رانكشم ! بطرف حضرت آمد و شمشير كشيد و حمله كرد و گفت : چه كسى مى تواند ترا از دست مننجات دهد؟ فرمود: خدا و در زير لب اين دعا را خواندند، خداوندا مرا از شر حويرث از هرطريقى تو مى خواهى برهان ) همينكه حويرث خواست شمشير فرود آورد، فرشته اى بر كتف او زد و به زمين افتاد وشمشير از دستش رها شد و پيامبر آن را برداشت و فرمود: چه كسى ترا از دست من رهائىمى بخشد؟ گفت : هيچكس ، فرمود: ايمان بياور تا شمشيرت را بدهم ! عرض كرد: ايماننمى آورم ولى پيمان مى بندم كه با تو و پيروانت جنگ نكنم و كسى را عليه تو كمكننمايم . پيامبر شمشير را به او داد؛ و حويرث گفت : سوگند كه تو از من بهترى .(377) |
2- شوريده دل سعدى گويد: يك شب از آغاز تا انجام ، همراه كاروانى حركت مى كردم . سحرگاه كنارجنگلى رسيديم و در آنجا خوابيديم . در اين سفر شوريده دلى (مجذوب حق شده ) همراه مابود، نعره از دل بركشيد و سر به بيابان زد، و يك نفس به راز و نياز پرداخت . هنگامى كه روز شد به او گفتم : اين چه حالتى بود كه ديشب پيدا كردى ؟ در پاسخگفت : بلبلان را بر روى درخت و كبكها را بر روى كوه ، قورباغه ها را در ميان آب وحيوانات مختلف را در ميان جنگل ديدم ، همه مى ناليدند، فكر كردم كه از جوانمردى دوراست كه همه در تسبيح باشند و من در خواب غفلت .(378) |
3- سوال فقراء از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تعدادى از فقراء مدينه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و گفتند:ثروتمندان كارهاى خير مانند آزاد كردن بندگان ، صدقه دادن ، حج به جاى آوردن و...انجام مى دهند كه ما قادر بر انجام آنها نيستيم (و در نتيجه اجر ايشان بيش از ما مىباشد.) پيامبر فرمودند: كسيكه صد مرتبه الله اكبر بگويد، بيش از ثواب آزاد كردن صد بندهبرايش ثبت مى شود. كسيكه صد مرتبه (سبحان الله ) بگويد، بهتر از حج بر او پاداش نوشته مى شود. كسيكه صد مرتبه (الحمد الله ) بگويد، بهتر از دادن صد اسب با تجهيزاتكامل در راه خدا مى باشد. كسيكه صد مرتبه ذكر (لا اله الا الله ) بگويد، بهترين مردم در روز قيامت است !! ثروتمندان مدينه كه اين خبر را شنيدند، آنها نيز به دستوراتعمل كردند. فقراء مجددا نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و گفتند: ثروتمندان هم بهدستور شما عمل نمودند! فرمود: اين لطف و فضل خداوندست ، به هر كس بخواهد عطاء مىكند.(379) |
4- ياد محبوب در نعمت خداوند ايوب پيامبر رانعمتهاى بسيار داد تا جائى كه نوشته اند: پانصد جفت گاو نربراى شخم زمينهاى زراعتى داشت و صدها بنده زر خريد خانواده دار داشت كه كارهاىزراعتى او را مى نمودند. شترهاى باركش او را سه هزار و گله گوسفند او را هفت هزار نوشته اند. همچنين خداوندسلامتى و نعمت و اولاد بيشمار به او عطا فرمود: و در همهحال حامد حق بود و حتى در دو كار كه اطاعت حق در آن بود سختترين را انتخاب مى كرد وعمل مى نمود. اما با همه توصيفات كه در شرححال ايوب عليه السلام نوشته اند، بدون آنكه گناهى از او سر زده باشد براى بالارفتن مقام و درجاتش مورد امتحان قرار گرفت تا جائيكه همه نعمتها را خداوند از او گرفتو بدنش هم به مرضى كه نمى توانست مداوا كند مبتلا شد. با همه سنگينى بلاء هيچگاه ياد خداى و حمد و ستايش او را ترك نمى كرد، تا اينكهشيطان وسوسه خود را در ذهن عيال او انداخت و زن شروع به شكايت از وضع ناهنجار كردو گفت : همه ما را ترك كردند و هيچ نداريم . ايوب عليه السلام فرمود: هشتادسال نعمتهاى الهى به ما رسيد، حال به هفت سال بلاء نبايد به خداوند اعتراض كرد؟ وبايد ياد او در هم حال بود! آنقدر زن اعتراض و اشكال كرد و طرحهائى غيرمعقول داد تا ايوب ناراحت شود!! فرمود(از پيش من دور شو كه ديگر تو را نبينم ). چون زن رفت ايوب خود را تنها و بى پرستار ديد و سجده الهى كرد و به مناجات خداىپرداخت و خداوند دعاى ذاكر و حامد خود را مستجاب كرد، و همه نعمتها را دوباره به او عطاكرد! زن ايوب پيش خود فكر كرد او مرا از پيش خود رانده ، صلاح نيست او را تنها بگذارم ،چون پرستارى ندارد، از گرسنگى تلف مى شود. چون به جايگاه ايوب بيامد اثرى از ايوب نديد، فقط جوانى را مشاهده كرد، شروع بهگريه كرد، جوان گفت : چرا گريه مى كنى ؟ شوهر پيرى داشتم آمدم او را نيافتم . اگراو را ببينى مى شناسى ؟ گفت : آرى ، چون به جوان خوب نگريست ديد شباهت بهشوهرش دارد، آن جوان گفت : من همان ايوب هستم (380) |
5- نفيسه سيده نفيسه دختر حسن بن زيد (بن امام حسن مجتبى عليه السلام ) با فرزندبافضل و ورع امام جعفر صادق عليه السلام بنام اسحاق موتمن ازدواج كرد، او از زناننادره زمان و اعصار و از نظر بندگى و ياد حق ممتاز بوده است . زينب برادر زاده سيده نفيسه گويد: چهلسال عمه ام را خدمت كردم ، در اين مدت نديدم شبى را بخوابد يا روزى را افطار نمايد.روزى گفتم : خوب است با خود مدارا كنيد؟! فرمود: چگونه مدارا كنم كه گردنه هائى دربرزخ و قيامت در پيش دارم و از آن عبور نتوان كرد مگر رستگاران ! او ثروت داشت و به خاطر خدا آنرا به زمين گيران و بيماران و درماندگان انفاق مىنمود. سى مرتبه به حج مشرف شد كه بيشتر سفرها پياده به خانه خدا رفت . از مدينه براىزيارت قبر حضرت ابراهيم به اتفاق همسرش به فلسطين و از آنجا به مصر رفتند. مردم مصر در خواست كردند در آنجا بمانند. قبول كردند او در خانه خود قبرى كنده بود وپيوسته مشغول عبادت و ياد خدا بود. گويند هزاران مرتبه ختم قرآن در قبر نمود، خداوندچون مى بيند بنده اى يادش مى كند، طبق روايت قدسى - حق او را ميان بندگانش ياد مى كندو عزيز و مكرم ميدارد. در همسايگى نفيسه يهودى بود كه دخترش نابينا بود. از آب وضوى او بينا شد، و بههمين سبب بسيارى از يهوديان مصر مسلمان شدند. وقتى با حالت روزه با خواندن سوره مباركه انعام آيه (لهم دارالسلام عند ربهم ) را مىخواند، دعوت الهى را لبيك گفت . شوهرش خواست جنازه را به مدينه ببرد مردم مصرخواستند در مصر دفن شود او قبول نكرد. شب پيامبر صلى الله عليه و آله را به خوابديد كه فرمود: با اهل مصر در مورد دفن نفيسه مخالفت مكن كه خدا به بركت او رحمت رابر مردم مصر نازل مى فرمايد(381) |
44 : رزق قال الله الحكيم : (ما من دابة فى الارض الا على الله رزقها) (هود آيه 6) هيچ جنبنده اى در زمين نيست جز آنكه روزيش بر خداست . پيامبر صلى الله عليه و آله : الرزق يطلب العبد اشد طلبا من اجله (382) روزى دنبال بنده است بيشتر از مرگ كه در جستجوى بنده است . شرح كوتاه : جنبنده اى نيست كه خداوند برايش تعيين رزق نكرده باشد، و هيچ نفسى نمى ميرد مگرآخرين لقمه كه براى او تقدير شده است را مى خورد. در طلب روزىحلال بايد رفت و از دير رسيدن نبايد بفكر طلب حرام افتاد و بهترين شيوه شكيبائىاست . هر كس روزى مخصوصى دارد يكى در تجارت يكى در رياست يكى در خوار و بار، با عدمقناعت و راضى نبودن به قسمت ، صفات رذيله طمع و حرص در انسان قوى مى شود و سببمى گردد به گناهان ديگر هم روى آورد تا رزق زياد گردد و اين نيست مگر از عدمتوكل بخدا. |
1- حكمت را بينند حضرت موسى عليه السلام فقيرى را ديد كه از شدت تهيدستى ، برهنه روى ريگبيابان خوابيده است . چون نزديك آمد، او عرض كرد: اى موسى ! دعا كن تا خداوندمتعال معاش اندكى به من بدهد كه از بى تابى ، جانم به لب رسيده است . موسى براى او دعا كرد و از آنجا (براى مناجات به كوه طور) رفت . چند روز بعد، موسىعليه السلام از همان مسير باز مى گشت ديد همان فقير را دستگير كرده اند و جمعيتىبسيار در گردن اجتماع نموده اند، پرسيد: چه حادثه اى رخ داده است ؟ حاضران گفتند: تا به حال پولى نداشته تازه گى مالى بدست آورده و شراب خورده وعربده و جنگجوئى نموده و شخصى را كشته است . اكنون او را دستگير كرده اند تا بهعنوان قصاص ، اعدام كنند! خداوند در قرآن مى فرمايد: (اگر خدا رزق را براى بندگانش وسعت بخشد، در زمينطغيان و ستم مى كنند) (383) پس موسى عليه السلام به حكمت الهى اقرار كرد، و از جسارت و خواهش خود استغفار وتوبه نمود(384) |
2- استنباط غلط از قرآن عمر بن مسلم يكى از كسانى بود كه با امام صادق عليه السلام دوست بود و رفت و آمدداشت . پس از مدتى حضرت او را نديد، از على بن عبدالعزيز جوياىاحوال دوستش شد. او گفت : فدايت شوم ! او دست از كسب و كار كشيده و روى به زهد و عبادت آورده است .فرمود: واى بر او! مگر نمى داند كسيكه دست از كار بكشد، دعايش مستجاب نخواهد شد. در عصر پيامبر هنگاميكه كه آيه (هر كس متقى و خداترس شود خدا راه بيرون شدن (ازگناهان و بلاء) بر او مى گشايد و از جائيكه گمان ندارد به او روزى عطاءكند(385)؛ گروهى از مسلمانان ، محل كسب و تجارت خود را رها نموده و به گوشهنشينى و عبادت پرداخته و مى گفتند: خداوند خود روزى رسان است و نمى گذارد افرادديندار درمانده شوند، ديگر چه نيازى به زحمتتحصيل معاش و كسب و كار داريم . چون اين خبر به پيامبر رسيد، آنها را فرا خواند و از روى اعتراض فرمود: چرا كار وكسب را ترك كرده ايد؟! آنها گفتند: خداوند متكلف روزى ما شده است . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:چنين نيست كه پنداشته ايد، هر كس توان كار و كوشش داشته باشد و انجام وظيفه نكندخداوند دعايش را مستجاب نفرمايد، شماها بايددنبال كار برويد.(386) |
3- رزق بقدر كفاف پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با همراهان در بيابان به شتربانى گذشتند،مقدارى شتر از او تقاضا كردند. در پاسخ گفت : آنچه در سينه شتران است اختصاص بهصبحانه اهل قبيله دارد و آنچه در ظرف دوشيده ايم براى شامگاه آنان است . پيامبر دعا كردند و فرمودند: خدايا مال و فرزندان اين مرد را زياد كن ! از آنجا گذشتند ودر راه با ساربان ديگرى برخوردند، از او درخواست شير كردند، ساربان شتران رادوشيد، و همه را در ميان ظرفهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ريخت و يك گوسفندنيز اضافه بر شير تقديم نمود و عرض كرد: فعلا همين مقدار پيش من بود چنانچه اجازهدهيد بيش از اين تهيه و تقديم كنم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست خويش را بلند كرده و گفتند: خداوندا به اندازهكفايت رزق به اين ساربان عنايت كن . همراهان عرض كردند: يا رسول الله ! آنكه در خواست شما را رد كرد برايش دعائىكردى كه ما همه آن دعا را دوست داريم ، ولى براى كسيكه حاجت شما را برآورد از خداوندچيزى - رزق كفاف - خواستيد كه ما دوست نداريم ! فرمود: مقدار كمى كه كافى باشد در زندگى بهتر از ثروت زياد است كه انسان رابخود مشغول كند(387) بعد اين دعا را كردند:(388) خدايا به محمد بهآل محمد به مقدار كفايت رزق لطف فرما.(389) |
4- صدقه موجب افزايش رزق يكى از پسران امام صادق عليه السلام نامش محمد بود. گاهى از مخارج زندگيش چيزىزياد مى آورد، امام فرمود: چقدر از مخارج زندگيت زياد آمده ؟ عرض كرد:چهل دينار، فرمود: آن را در راه خدا صدقه بده . عرض كرد: غير از پولى ندارم ، اگرصدقه بدهم چيزى برايم نمى ماند. فرمود: برو آن را صدقه بده ، خداوند عوضش را مى دهد، آيا نمى دانى كه هر چيزىكليدى دارد و كليد رزق صدقه است !! محمد نصيحت پدر را پذيرفت و آن چهل دينار اضافى را صدقه داد. از اين جريان ده روزبيشتر نگذشت كه چهار هزار دينار براى امام آوردند، امام به محمد فرمود: پسر جانم ! مابراى خدا، چهل دينار داديم ، خداوند به جاى آن ، چهار هزار، دينار (صد برابر) به ماعنايت فرمود.(390) |
5- عمادالدوله آل بويه كه سلطنت آنها از سنه 322 آغاز شد، حدود 126سال حكومت آنان ادامه داشت . از بزرگترين و خوش سلوك ترين آنها نسبت به مذهب تشيعو رعيت ، عمادالدوله (ابوالحسن على بن يويه ) بود، كه نهسال حكومت كرد (متوفى 338). از غرائبى كه براى او اتفاق افتاد و در باب رزق و گنج مى باشد، چند است ،اول : وقتى كه به شيراز آمد ياقوت كه از جانب المقتدر بالله عباسى حاكم بود فراركرد. عمادالدوله مى خواست خرج لشگر را بدهد چيزى نداشت . در اينخيال بود و از ناراحتى سواره به شكار رفت . در صحرا دست اسبش به سوراخى فرورفت . دست اسب را بيرون كشيد سوراخ وسيعى پيدا شد و گنجى ظاهر گشت كه ياقوتآنجا ذخيره كرده بود، گنج را برداشت و خرج لشگر را داد. دوم : روزى از قفا دراز كشيده بود و فكر لشكر و رعيت بود، مارى كه از گوشه اى ازسقف به گوشه ديگر رفت . امر كرد سقف را بشكافند و مار را بكشند تا كسى را نگزد.چون سقف را كندند (سقف ديگرى پيدا شد و ما بين آن ) به صندوقهائى كه پانصد هزاردينار در آن بود كشف كردند. پس آن گنج را برداشت ميان رعيت تقسيم كرد. سوم : براى خودش (و بزرگان ارتش و لشگريان ) خواست لباسى بدوزد خياطى راخواست ، خياط مخصوص فرماندار شهر (ياقوت ) را معرفى كردند كه كر بود. فرمود: خياط بايد چشم داشته باشد به گوش محتاج نيست . خياط را آوردند و فرمود:براى خودم و لشگر و نوكرها و سركرده ها لباس بدوز، او كر بودخيال كرد درباره او سعايت كردند كه نزدشپول است گفت : از مال ياقوت فرماندار فقط چهار صندوق بيشتر پيش من نيست و نمىدانم درونش چيست ! عمادالدوله فرستاد صندوقها را آورند، چون سر صندوق باز كردند مالهاى زياد و لباسزياد و جواهر درونش بود.(391) |
45 : رضا قال الله الحكيم : (رضى الله عنهم و رضوا عنه ) (مجادله : آيه 22) خدا از مؤ منان خشنود و راضى و آنها هم از خدا خشنودند. امام سجاد عليه السلام : الصبر و الرضا راءس طاعه الله (392) صبر و رضا سر همه طاعات است . شرح كوتاه : صفت رضا اينست كه شخص به چيزى كه محبوب يا مكروهش هست ، راضى مى باشد. رضا شعاع نور معرفت است و شخص راضى از جميع اختيارش منصرف و به مقدرات خداونددل مى دهد. چون تعلق قلب به هر موجود دنيوى شرك و به مفقود كفر است )(393) اين علاقه ازصفت رضا خارج است . عجب است از كسانى كه ادعاى عبوديت مى كنند اما در مقدرات خود نسبتبه خدا منازله و شكايت دارند، اما عارفان حقيقى تسليم حقند و به مقدرات الهى راضى واز بلاها و امتحانات سخت و كمبودها گله ندارند و به داده ها و نداده ها كامشان شيرين مىباشد(394) |
1- جابر و امام باقر عليه السلام جابر بن عبدالله انصارى از اصحاب پيامبر تا زمان امام باقر عليه السلام زنده بود ودر آن وقت پير و نابينا شده بود، خدمت امام رسيد. امام از حالش جويا گرديد؟! عرض كرد: اكنون در حالى هستم كه پيرى را از جوانى ومرض را از سلامتى و مرگ را از زنده بودن بهتر مى خواهم ! امام فرمود: اما من ، اگر خدا پير كند پيرى را مى خواهم ، اگر جوانى بخواهد جوانى رامى خواهم ، اگر خدا مريضم كند مرض را، و اگر سلامتى را برايم بخواهد سلامتى راطالبم ، اگر خدا مرگ را تقديرم كند مرگ را دوست دارم ، و اگر زنده بودن مرا بخواهدزندگى را مى خواهم . همينكه جابر اين سخن را از امام شنيد، صورت امام را بوسيد و گفت : پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم درست فرمود: كه اى جابر، تو زنده مى مانى تا ملاقات مى كنى يكىاز فرزندان مرا كه نام او باقر است ، علم را مى شكافد بطوريكه گاو زمين را شكاف مىدهد.(395) |
2- راضى به سه بلا حضرت عيسى عليه السلام به مردى كه نابينا و ابرص (پيس ) و مفلوج بود گذر كرد وديد، كه گوشت تنش از جذام فرو ريخته است و مى گويد: شكر خدائى را كه مرا ازبلاهائى كه بسيارى از مردم بدان گرفتارند عافيت داد! حضرت عيسى فرمود: اى مرد! كدام بلاست كه تو را از آن عافيت داد؟ گفت : اى روح الله !من از كسى كه در دل وى آن معرفت كه در دلم خداى قرار داده ندارد، بهترم . فرمود: راست گفتى ، دستت را بده ، دست او را گرفت و بر اندامش دست مبارك خود راماليد، درست اندام و نيكو چهره گرديد و خداوند بيماريهاى - او را به خاطر راضى بودنبه بلاها - شفا داد. وى بعدا مصاحب حضرت عيسى شد و با او عبادت مى كرد.(396) |
3- خلاده خداوند به حضرت داود عليه السلام وحى كرد كه به خلاده دختر اوس ، مژده بهشت بده واو را آگاه كن كه همنشين تو در بهشت است . داود به در خانه او رفت و در را زد، خلاده در راباز كرد، تا چشمش به داود افتاد شناخت و گفت : آيا درباره من چيزىنازل شده كه به اينجا آمده اى ؟ فرمود: آرى . گفت : شايد زنى همنام من باشد درباره اونازل شده است ! فرمود: نه درباره تو نازل شده ؛ كمى از حالات خود را برايم بگو! گفت : هر درد وزيانى به من رسيد صبر كردم ، و تسليم رضاى الهى بودم و هيچ چيزى من نخواستمبرگردد، بلكه رضاى او را طالب ، و در مقابل هيچ چيزى عوض نخواستم و شاكر اوبودم .! حضرت داود فرمود: بهمين جهت به اين مقام رسيده اى كه درباره ات وحىنازل شده است امام صادق پس از ذكر اين قصه فرمود: اين همان دينى است كه خدا آنرابراى بندگان صالحش پسنديده است . (397) |
4 - عمار در صفين عمار ياسر از اصحاب خاص پيامبر بود، و از ايمانى بزرگ ، برخوردار بود تا جائيكهپيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: عمار از سر تا قدمش مملو از ايمان ، و ايمان باگوشت و خونش آميخته است . (398) بعد از پيامبر هم پيوسته از حمايت كنندگان امام على عليه السلام بود تا وقتيكه جنگصفين شروع شد او همراه امام بود. روزى از صف لشگر امام خارج شد و درمقابل صف دشمن قرار گرفت و فرمود: خدايا تو مى دانى اگر بدانم رضاى تو در ايناست كه خود را در دريا بيفكنم خواهم انداخت . پروردگارا اگر بدانم رضاى تو در آناست كه نوك شمشير را بر شكم نهاده و خود را بر آن بيفكنم تا از قفا و پشت خارج شودانجام مى دهم . ميدانم كه رضاى تو امروز در جنگيدن ، با اين مردم فاسق است ، اگر عملى كه ترا بهترخوشنود سازد سراغ مى داشتم آنرا اختيار مى كردم . صدايش بلند شد و گفت : هر كهخوشنودى خدا را مى خواهد و بسوى مال و فرزندان نمى خواهد برگردد بسوى من آيد...عاقبت بعد از رشادتها و شجاعتهاى بسيار به شهادت رسيد. امير المؤ منين وقتى به جسدعمار رسيد روى زمين نشست و سر عمار را به دامن گرفت و گريان شد و فرمود: اى مرگ، تو گويا كسانى كه من دوستشان دارم را كاملا مى شناسى و آنها را از من مى گيرى.(399) |
5 - بهترين آفريده حضرت موسى عرض كرد: خدايا بهترين خلق خود كه ترا عبادت و بندگى مى كند بمنبنمايان . خداوند وحى كرد: برو نزد دهى برساحل دريا، و آن شخص را خواهى يافت . موسى به آن مكان رسيد، مردى را يافت بهمرض جذام و پيسى مبتلا بود، خداوند را تسبيح مى كند. موسى از جبرئيل پرسيد: آن مرديكه از خواستم كجاست ؟ گفت : همين مرد مريض است ، الانمن ماءمورم چشمهاى او را بگيرم تو گوش بده چه مى گويد. به اشارهجبرئيل دو چشم آنمرد بيرون آمد و بر صورتش افتاد. گفت : بارالها تا خواستى از چشم بهره مندم كردى و اينك خواستى كه آنرا از من بگيرىاى كسيكه بمن نيك مى كنى و صله مى رسانى . موسى فرمود: اى بنده خدا من مردى مستجاب الدعوه هستم اگر دوست دارى دعا كنم تا خداديده گانت را به تو برگرداند؟ گفت : نمى خواهم ، زيرا خدا برايم خواست و من راضىبه رضاى او هستم . حضرت موسى فرمود: شنيدم مى گفتى : اى نيكو كننده و صله رساننده منظورت چيست ؟گفت : در اين آبادى غير از من كسى خدا را نمى شناسد و يا پرسش نمى كند (چه بر وصله اى بالاتر كه مرا با خود آشنا كرده است ). موسى عليه السلام با تعجب از او گذشت و گفت : اين عابدترين خلق خدا در دنياست.(400) |
46 : ريا قال الله الحكيم : (و تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاء الناس ) (انفال : آيه 47) شما مؤ منان مانند منافقان نباشيد كه براى هوس و ريا از شهرهاى خود خارج شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم لايقبل الله تعالى عملا فيهمثقال ذره من رياء(401) خداوند عملى كه در آن ذره اى از رياء باشد راقبول نمى كند. شرح كوتاه : ريا درختى است كه ثمره اش جز شرك خفى نيست و منشاء آن نفاق است . ريا در مقابل كسانى واقع مى شود كه نه زنده مى كنند و نه مى ميرانند و نه مى تواننداز چيزى شخص را بى نياز كنند. در روز قيامت هنگام حساب ، به شخص ريا كار گفته مى شود ثوابعمل خود را كه براى ديگران انجام دادى و با من شريك كردى از او بگير!! ريا بيشتر اوقات در چشم و مجالست و لباس و عبادات به وقوع مى پيوندد، پس توجهبه خالق و معبود لازم است تا از اين صفت شيطانى ، باطن خود را پاك كرد(402) |
1- سمعان ابراهيم ادهم گفت : من معرفت را از يك راهب به نام (سمعان ) فرا گرفتم روزى واردصومعه او شدم و گفتم : اى سمعان ! چند وقت است كه در اين صومعه هستى ؟ گفت : هفتاد سال ، گفتم : در اين مدت غذاى تو چه بود؟ گفت : چرا چنين سوالى مى كنى ؟گفتم : دوست دارم بدانم . راهب گفت : شبى يك دانه فندق مى خورم ! گفتم : چه چيزى قلب تو رامشغول كرده بود كه اين يك دانه فندق تو را كافى بود؟ گفت : عده اى از پيروانم هر سال در روز معينى به اينجا مى آيند و صومعه ام راتزين مىكنند و مرا گرامى مى دارند و در صومعه ام طواف مى كنند و مى روند. هر زمان كه نفسم از عبادت و تنهائى و گرسنگى خسته و سنگين مى شود به ياد آن روزريائى مى افتم كه چه عزتى مى يابم !! پس كوشش يك ساله من براى عترت آن روزاست .(403) |
2- ملا عبدالله شوشترى (م 1021) از عالمانى كه وارسته و صاحب مجاهدات و كرامات ، و داراى اخلاق طاهره و نفس زاهره بودملاعبدالله شوشترى بود. او استاد محمد تقى مجلسىاول بود، و داراى تاءليفاتى از قبيل مجامع الفوائد در هفت جلد بود(404) ايشانمعاصر مرحوم شيخ بهائى ، بود روزى به ديدار شيخ رفت و ساعتى نزدش نشست تاآنكه بانگ اذان بلند شد. شيخ بهائى به ملاعبدالله گفت : همين جا نماز بخوانيد تا ما همبه شما اقتدا كنيم و به فيض جماعت برسيم . ملا تاءملى كرد و نپذيرفت كه نماز را در خانه شيخ بخواند بلكه برخواست و به خانهخويش رفت . از او پرسيدند: چگونه خواهش شيخ را اجابت نكرديد با اينكه نماز دراول وقت را اهتمام داريد؟ فرمود: در حال خود تاءملى كردم ، ديدم چنان نيستم كه اگر شيخ ، پشت سر من نمازبخواند تغيير نكنم ، بلكه در حالم تغيير پيدا مى شود، براى همين اجابت نكردم.(405) |
3- دو لباس سفيان ثورى در مسجد الحرام مى گذشت ، امام صادق عليه السلام را ديد كه لباس باارزش خوبى بر تن دارد. گفت : والله به نزد او مى روم و توبيخش مى كنم ...! آنگاه نزديك رفت و گفت : يا بن رسول الله ! به خدا قسم لباسى را پوشيده اى نهرسول خدا همانندش را پوشيده ، نه على عليه السلام و نه هيچيك از پدرانت . امام فرمود: در عصر پيامبر مردم دست به گريبان فقر و تنگدستى بودند، اما بعدا دنيارو به گشايش نهاد، و شايسته ترين اهل دنيا در استفاده از فراخى ، نيكان مى باشند. پس اين آيه را خواند: (اى پيامبر بگو چه زينتهاى الهى را كه براى بندگان خودبوجود آورده و روزيهاى پاكيزه را حرام نموده است )(406) فرمود: پس ما شايسته كسانى هستيم كه آنچه را خدا عطا فرموده ، مورد استفاده ، قراردهيم . اى سفيان ! آنچه را كه مى بينى من پوشيده ام ، بخاطر مردم و حفظ آبروست ، آنگاه دستاو را گرفت و لباس خود را عقب زد و لباس زيرينش را، كه زبر و خشن بود نشان داد وفرمود: اين را براى خودم و آنرا كه ديدى براى مردم پوشيدم ، آنگاه با گرفتن و بالا زدنلباس سفيان ، لباس زيرينش نمايان شد و فرمود: تو اين لباس رو را براى مردمپوشيده اى و لباس زيرين را كه مخفى است براى راحتى و تن پرورى پوشيده اى(407) |
4- عبادت ريائى عابدى بود كه هر كار مى كرد نمى توانست اخلاص خود را حفظ كند و رياكارى نكند،روزى چاره انديشى كرد و با خود گفت : در گوشه شهر، مسجدى متروك هست كه كسى بهآن توجه ندارد و رفت و آمد نمى كند، خوبست شبانه به آن مسجد بروم ، تا كسى مرانديده خالصانه خدا را عبادت كنم . نيمه هاى شب تاريك ، مخفيانه به آن مسجد رفت ، و آن شب بارانى بود و رعد و برقشدت داشت . او در آن مسجد مشغول عبادت شد، كمى كه گذشت ، ناگهان صداى شنيد، با خود گفت :حتما شخصى وارد مسجد شد، خوشحال گرديد و بركيفيت و كميت نمازش افزود و همچنان باكمال خوشحالى تا صبح به عبادت ادامه داد، وقتى كه هوا روشن شد، خواست از مسجدبيرون بيايد زير چشمى نگاه كرد، آدم نديد بلكه مشاهده كرد سگ سياهى است كه براثر رعد و برق و بارش نتوانسته در بيرون بماند و به مسجد پناه آورده بود. بسيار ناراحت شد و اظهار پشيمانى كرد و پيش خود شرمنده بود كه ساعتها براى سگريائى عبادت مى كرده است ، خطاب به خود گفت : اى نفس ! من فرار كردم و به مسجد دورافتاده آمدم تا با اخلاص خداى را عبادت كنم اينك براى سگ سياهى عبادت كردم ، واى برمن چقدر مايه تاءسف است .(408) |
5- اطلاع دادن مردم از عبادت در بنى اسرائيل عابدى بود كه پس از ساليان دراز عبادت و بندگى از خداوند درخواست كرد كه مقامش را به او نشان دهد و گفت : خدايا اگر كارهايم پسنديده تو است در كار نيك جديت بيشترى كنم و اگر مورد رضايتتو نيست قبل از مرگم جبرانش كنم و به عبادت پردازم . در خواب به او خبر دادند كه ترا در نزد خدا هيچعمل خوبى نيست ! گفت : خداوندا پس اعمال من به كجا رفت ؟ گفتند: تو عملى نداشتىزيرا هرگاه كار خوبى مى كردى به مردم خبر مى دادى ، و جزاى چنين عملى همان قدر استكه تو خشنود مى شدى از اطلاع مردم بر كار خوبت ؛ اين وضع بر عابد دشوار آمد ومحزون گرديد. براى مرتبه دوم در خواب ديد كه به او خبر دادند كه اينك جان خود را از ما بخر، درروزهاى آينده ، به صدقه اى كه هر روز به عدد رگهاى بدنت باشد بده ! گفت : خدايا چگونه با دست تهى اين انفاق را بكنم ؟ جواب شنيد: ما هر كسى را به مقدارطاقتش تكليف مى كنيم ، هر روز سيصد و شصت مرتبه بگو: (سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اكبر و لا حول ولا قوه الا بالله ) هر كلمه اى از آنصدقه اى از رگ بدن است . عابد كه اين سخن را شنيد شادمان شد و گفت : خدايا بيش از اين بفرما، به او در خوابگفتند: اگر زيادتر بگوئى جزاى زيادترى خواهد برد.(409) |
47 : زنا قال الله الحكيم : (الزانيه و الزانى فاجلدواكل واحد منهما مائه جلده ) (نور: آيه 2) زن و مرد زناكار را صد تازيانه براى تنبيه و مجازات بزنيد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم : اذا ظهر الزنا من بعدى كثر موت الفجاة(410) هرگاه بعد از من زنا شيوع پيدا كند مرگ ناگهانى زياد شود. شرح كوتاه : از گناهان كبيره يكى زناست كه شخص بخاطر غلبه شهوت و نداشتن ايمان با بىپروائى به ناموس مردم تجاوز مى كند. زنا، موجب كم شدن رزق و زود آمدن اجل مى شود و در قيامت زناكار به بدى حساب و سخطخداوندى دچار مى گردد. قاتلان انبياء همانند يحيى پيامبر و اولياء الهى همانند امام حسين عليه السلام اكثرازنازاده بودند و اين ثمره دعوت شيطان به مرد و زن است كه به چنين گناهى دچار مىشوند. حضرت عيسى به حواريين فرمود: حضرت موسى به امتش گفت زنا نكنيد، من مىگويم فكر زنا نكنيد(411) |
1- پنج زناكار و پنج حكم پنج نفر را نزد عمر آوردند كه زنا كرده بودند، عمر امر كرد كه به هر كدام ، حدى اقامهشود. اميرالمؤ منين حاضر بود و فرمود: اى عمر! حكم خداوند درباره اينها اين نيست كهگفتى ! عمر گفت : شما درباره اينها حكم كن و حد اينها را خود جارى بفرما. حضرت يكى را نزديك آورد و گردن زد، ديگرى را رجم (سنگسار) كرد، سومى را حد تمام(هشتاد) زد، چهارمى را نصف حد زد و پنجمى را تعزيز و تاءديب نمود! عمر تعجب كرد و مردم در شگفت شدند. عمر پرسيد: يا اباالحسن پنج نفر در يك قضيهواحده بودند، پنج حكم مختلف درباره آنها اجرا كردى ؟! امير المؤ منين عليه السلام فرمود: اما اولى ذمى بود كه زن مسلمانى را تجاوز كرد و ازذمه بيرون آمد و حدش جز شمشير نبود. دومى مرد زن دار بود كه زنا كرد و رجم (سنگسار) نموديم . سومى مرد غير زندار بود وزنا كرد حد (هشتاد تازيانه ) زديم . چهارمى عبد بود و نصف حد (يا پنجاه تازيانه ) بر او زديم ، پنجمى مردى كمعقل بود و او را تعزير (چند تازيانه ) زديم . عمر گفت : زنده نباشم در ميان مردمى كهتو در آنها نباشى ، اى اباالحسن .(412) |
2- تعبير خواب ابن سيرين جوانى بسيار زيبا و خوش تيپ بود و بهشغل بزازى مشغول بود. زنى عاشق او مى شود از او مى خواهد تا پارچه هائى را از اوبخرد به شرط آنكه به منزلش بياورد تا پول را هم به او بدهد. چون وارد منزل آن زن شد، زن درب خانه را قفل مى كند و از او مى خواهد كه با او زنا كند.او در جواب مى گويد: پناه به خداى مى برم و در مذمتعمل شنيع زنا مطالبى مى گويد. حرفهايش در زن تاءثير نكرد، تصميم گرفت با حيله اى خود را از اين بلا نجات بدهد.به زن مى گويد: پس اجازه بده اول مستراح بروم تخليه كنم بعد بيايم ، زن همقبول مى كند چون به مستراح رفت خود را به مدفوع آلوده مى كند و نزد زن مى آيد. چوناين هيبت قبيحه را زن مى بيند بدش مى آيد و ابن سيرين را از خانه اش بيرون مى نمايد.خداوند به خاطر اين ترك زنا، علم تعبير خواب را به او عطا كرد.(413) |
3- قاتل يحيى زنا زاده بود در زمان حضرت يحيى پيغمبر پادشاهى بود به نام (هيروديس ) كه به يحيى علاقهمند و او را مرد عادل ، و رعايت حال او را مى نمود. وقتى پادشاه با زنى زانيه رابطه داشت آن زن كه كمى پير شد دختر خود را آرايش كردو نزد شاه جلوه مى داد تا عاشق او شد، خواست با او ازدواج كند. از يحيى پيغمبرسوال كرد ايشان طبق دين مسيح آنرا جايز ندانست . از اينجا كينه يحيى بهدل زن رسوخ كرد. مادر دختر وقتى پادشاه را مست شراب ديد، دختر را آرايش كرده بنزدش فرستاد و پادشاهاز او كام خواست او گفت : به شرط آنكه سر يحيى را از بدنش جدا كنى و شاهقبول كرد بدستورش سر از بدن يحيى جدا كردند. طبق نقل ديگر پادشاه قصد داشت با دختر خواهر يا دختر برادرش به نام (هيروديا)ازدواج كند كه يحيى نهى كرد، و حاجت دختر از پادشاهقتل يحيى بود. امام باقر فرمود: قاتل يحيى فرزند زنا بود همانطور كهقاتل على عليه السلام و حسين بن على عليه السلام زنازاده بودند. چون يحيى به قتل رسيد، خداوند بخت النصر (يا كردوس از پادشاهانبابل را) بر بيت المقدس مسلط كرد و هفتاد هزار نفر از آنان را كشت تا خون يحيى ازجوشش ايستاد.(414) |
|
|
|
|
|
|
|
|