علمى از عقايد وهّابيّت ممنوع بود و متعصّبان وهّابى اجازه نمى دادند حتّى نقدهاى علمى توأم با احترام در آنجا منتشر شود و سانسور شديدى بر ورود هرگونه كتاب حتّى از كشورهاى اسلامى مانند «مصر» حكم فرما بود (و متأسّفانه هنوز هم ادامه دارد)، و اگر چيزى بر خلاف اين اصل ديده شود، استثنايى است.
بديهى است با اين وضع، آنها هرگز از حالت جمود خود خارج نمى شوند و از اشكالات و نقدهاى منطقى كه سبب پيشرفت فكرى آنان مى گردد، بهره نمى گيرند.
نكته جالب اين كه كتابخانه هاى ما شيعيان مملو است از كتب اهل سنّت و حتّى كتب وهّابيان و هيچ ترسى از وجود اين كتاب ها بر مذهب خود نداريم، در حالى كه كمتر كتابخانه اى در عربستان مى يابيد كه كتب شيعه را داشته باشد (گاهى حتّى يك كتاب!) تا چه رسد به كتب نقد وهّابى گرى! چرا آنها اين قدر مى ترسند و ما نمى ترسيم؟ جوابش را وجدان خوانندگان محترم خواهد داد!
اين گونه تعصّب ها در هيچ زمان مقبول نبوده تا چه رسد در عصر ما، به همين دليل حاميان اين گونه تعصّب ها بايد بساط خود را جمع كنند و به گذشته تاريخ ملحق شوند!
جوانان وهّابى حق دارند از بزرگترهاى خود در اين باره سؤال كنند كه چرا كتب ساير مذاهب اسلامى و كتب نقد علمى و منطقى وهّابيّت در اختيار آنها نيست؟!
[ 61 ]
ولى همان گونه كه جلوتر نيز اشاره شد، اين سخت گيرى ها و تعصّب خشك در قشر معتدل و روشن فكر وهّابى كمتر ديده مى شود و براى گفتمان هاى منطقى با ديگران اعلام آمادگى كرده اند و اين طليعه پربركتى است.
* * *
[ 62 ]
[ 63 ]
عدم آشنايى به ارزش هاى فرهنگى
نابودكردن گران بهاترين آثار تاريخى اسلام
در كمتر كشورى به اندازه حجاز آثار باستانى مربوط به قرون نخستين اسلام وجود داشته است، چرا كه زادگاه اصلى اسلام آنجاست و آثار گرانبهايى از پيشوايان اسلام در جاى جاى اين سرزمين ديده مى شود.
مراقد و قبور آنها، زادگاه آنها، آثار صحابه و تابعين و آثار گرانبهاى امامان اهل بيت(عليهم السلام) و دانشمندان و فقها و حتّى سلاطين و مراكز حكومت آنها، آثار هنرى و معمارى و... ولى «متعصّبان خشك وهّابى» غالب آنها را به بهانه واهى «آثار شرك» از ميان بردند! و كمتر چيزى از اين آثار پرارزش باقى مانده است و سزاوار است مسلمين براى نابودى اين آثار گرانبها خون گريه كنند.
امروز همه مى دانيم هر ملّتى براى اثبات اصالت خود بر گذشته تاريخ خود تكيه مى كند و آثار مهمّى را كه از گذشته باقى مانده است
[ 64 ]
شاهد و گواه آن مى شمرد و به همين جهت از آثار تاريخى خود به دقّت نگهدارى مى كند.
امّا اين گروه در اين سرزمين هاى مقدّس تقريباً چيزى از آثار تاريخى اسلام را بجاى نگذاشتند و همه را ويران كرده و از ميان بردند، آثارى كه از نظر ارزش، بهايى نمى توان براى آنها تعيين كرد.
نمونه بارز آن قبرستان بقيع است، اين قبرستان مهمترين قبرستان در اسلام است كه بخش مهمّى از تاريخ اسلام را در خود جاى داده و كتاب بزرگ و گويايى از تاريخ ما مسلمين است.
قبور همسران و فرزندان پيامبر اسلام، امامان اهل بيت(عليهم السلام)، فقها و علماى بزرگ، صحابه والا مقام، شهداى گرانقدر، سرداران رشيد اسلام و... همه و همه در آن جاى دارد; شايد بيش از ده هزار صحابى در آن جا مدفون است و به يك معنى بخش عظيمى از تاريخ اسلام در دل بقيع نهفته است.
ولى اكنون كه وارد بقيع مى شويم ويرانه اى بسيار زشت و مشمئز كننده و ناهموار، بدون هيچ علامت و نشانه مى بينيم كه اشك را از ديدگان انسان سرازير مى كند.
اين متعصّبان خشك با نهايت تأسّف اين آثار گرانبهاى تاريخى را به بهانه واهى «مبارزه با شرك» از ميان برده اند و جهان اسلام را گرفتار خسارت عظيمى كرده اند كه هرگز نمى توان آن را جبران كرد.
راستى كه انسان متعصّب چقدر خطر آفرين است و سرمايه هاى
[ 65 ]
ارزشمند كشور خود را چگونه بر باد مى دهد، سرمايه هايى كه به همه تعلّق دارد، به انسان هاى امروز و گذشته و آينده.
* * *
تضادّى ديگر: چرا هنوز بارگاه پيامبر برپاست؟!
كسانى كه به مكّه و مدينه مشرّف شده اند، مى دانند على رغم ويرانى تمام قبرستان بقيع و قبور شهداى احد و غير آنها، گنبد و بارگاه ملكوتى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) برپاست و مسلمانان از همه جاى دنيا به زيارت آن حضرت مى شتابند و اين وضع سؤال مهمّى در اذهان همه زائران ترسيم مى كند، كه چرا اين گروه به سراغ بارگاه پيامبر(صلى الله عليه وآله)نرفتند؟!
حقيقت آن است كه آنها خود را كوچك تر از آن ديدند كه دست به اين كار زنند و تمام جهان اسلام را بر ضدّ خود بشورانند. آرى وهّابى هاى متعصّب نتوانستند، بارگاه ملكوتى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را از ميان بردارند، و گنبد خضرا را ويران سازند و ضريح مقدّس حضرت را نابود كنند.
هنگامى كه از آنها سؤال شد چگونه تمام گنبد و بارگاه هايى را كه بر فراز قبور ائمّه بقيع(عليهم السلام) و شهداى احد و غير آنها بنا شده بود از ميان برداشتيد ولى گنبد و بارگاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) همچنان پابرجاست؟ اين تناقض در عمل چه مفهومى دارد؟
[ 66 ]
اگر اين ها نشانه بت پرستى و شرك است، چرا اين «نشانه بزرگ!» را در كنار اين مسجد باشكوه و با عظمت نگه داشته ايد، و اگر نيست، چرا بقيّه را از ميان برداشتيد؟
آنها پاسخى در برابر اين سؤال ندارند و به راستى وا مى مانند.
در يكى از سفرهاى زيارتى كه مدّت ها قبل داشتم به ديدار «امام مدينه» رفتم و از او كه مرد فاضل و باانصافى بود همين سؤال را كردم.
او سعى كرد با ذكر يك داستان تاريخى ذهن مرا از اين سؤال آزار دهنده و بدون جواب منصرف كند; داستانى مربوط به زمان «ناصرالدوله» نقل كرد كه دو نفر يهودى از خانه هاى مجاور حرم نقب زده بودند كه به قبر پاك پيامبر(صلى الله عليه وآله) دست يابند. «ناصرالدوله» در خواب ديد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او مى گويد مرا از دست اين دو نفر نجات بده! چند بار در چند شب اين خواب تكرار شد. او در حيرت فرو رفت و فهميد خبرى در مدينه است. به مدينه آمد و تمام مردم شهر را به صف كرد و نگاه كرد و آن دو نفر را كه در خواب ديده بود، در ميان آنها ديد، دستور داد آنها را گرفتند و توطئه را خنثى كرد و مجازات سختى براى آنها قائل شد.
سپس دستور داد اطراف قبر شريف را كندند و آن را با فلز گداخته پر كردند تا ديوارى پولادين به وجود آيد و كسى جرأت اين گونه كارها را در آينده نداشته باشد.
روشن است كه اين جواب هرگز قانع كننده نبود، زيرا حدّاكثر
[ 67 ]
ساختن بخش زيرزمين قبر مطهّر را توجيه مى كرد، ولى جوابى براى گنبد و بارگاه و ضريح محسوب نمى شد، امّا رعايت ادب و احساس اين كه طرف مقابل حرفى براى گفتن ندارد و ممكن است شرمنده شود، مانع از ادامه بحث از طرف اينجانب شد.
اخيراً شنيده شد كه يكى از متعصّبان وهّابى گفته است در آينده گنبد و بارگاه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را نيز خراب خواهيم كرد كه البتّه اين سخن هر چند با اصول فكرى متعصّبان آنها سازگار است، ولى به يقين هرگز چنين جرأتى در برابر جهان اسلام نخواهند داشت، به خصوص اين كه با پيدا شدن موج جديد در ميان اعتدال گرايان اين مسلك، هرگز چنين حادثه اى رخ نخواهد داد و كسى جرأت بر اين كار نخواهد داشت.
عجب اين كه اين سخن را به پيشواى وهّابيّون محمّد بن عبدالوهّاب نيز نسبت داده اند. ولى او در بعضى از سخنانش چنين نسبتى را كذب دانسته است، هر چند حسن بن فرحان مالكى در كتاب خود «داعية و ليس نبيّاً» ـ چنان كه در پايان همين كتاب خواهد آمد ـ معتقد است در كلمات شيخ محمّد اشاره اى به اين سخن ديده مى شود كه اگر توانايى يابم گنبد و بارگاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نيز ويران مى كنم!
[ 68 ]
[ 69 ]
جمود و مخالفت با هر پديده نوين
بنيان گذار مذهب وهّابى با هرگونه بدعتى به مبارزه برخاست، چيزى كه از نظر اصولى مورد انكار ساير فرق مسلمين نيز نبود، زيرا همگى بدعت ها را در دين به طور كلّى انكار مى كنند.(1)
ولى او در معنى بدعت مرتكب اشتباه بزرگى شده بود، و به همين جهت با هر چيز تازه اى به مبارزه برخاست.
اكنون ببينيم منظور از بدعت چيست؟ آيا هر مطلب تازه، هر ابداع جديد بدعت است؟ و بايد با تمام مظاهر نوين تمدّن بشرى به مبارزه برخاست ـ آن گونه كه پيروان نخستين وهّابيان از سخنان او برداشت كرده بودند ـ و به همين جهت حتّى دوچرخه را مركب
1. در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم : «أهْلُ الْبِدَعِ شَرُّ الخَلْقِ وَ الخَلِيقَةِ; بدعت گزاران بدتر خلق خدا هستند» (كنزالعمّال، حديث 10951) و در حديثى از امام على(عليه السلام) آمده است كه فرمود : «مَا أُحْدِثَتْ بِدْعَةٌ إِلاَّ تُرِكَ بِهَا سُنَّةٌ; هيچ بدعتى حادث نشد، مگر اين كه سنّتى با آن ترك شد، (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 9، صفحه 93) و احاديث در اين زمينه در كتب فريقين بسيار است.
[ 70 ]
شيطان مى ناميدند و از آن اجتناب مى كردند!! و خط تلفنى را كه كاخ پادشاه سعودى را به مركز لشكر متّصل مى كرد، پاره پاره كردند!
دوربين هاى عكّاسى را تا چند سال قبل حرام مى شمردند و خريد و فروش آن در بازارهاى مكّه و مدينه تا چندى پيش ممنوع بود، و ملاّ عمر وهّابى رئيس طالبان نيز اجازه نداد هرگز عكسى از او بگيرند، و با تحصيل زنان و دختران حتّى در مدارس مخصوص به خود به مخالفت برخاستند و هم اكنون رانندگى زن را هر چند با حجاب كامل باشد حرام مى دانند، و گرفتن جشن ميلاد پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و مانند آن را نيز بدعت و حرام مى شمرند! نه تنها جشن ميلادى براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بر پا نمى كنند، بلكه تمام مسلمين سنّى و شيعه را كه اين كار عاقلانه و انسانى را انجام مى دهند، سرزنش مى كنند!
به يقين بدعت از ديدگاه فقيهان بزرگ و علماى اصول مفهوم ديگرى دارد.
«بدعت» تفسير خاصّ خود را دارد وآن اين است كه انسان چيزى را كه از دين نيست جزء دين قرار دهد، و به عنوان يك عمل دينى آن را انجام دهد و در تعريف بدعت گفته اند: «اَلْبِدْعَةُ إدْخالُ ما لَيْسَ مِنَ الدِّينِ فِى الدِّينِ».(1)
1. غنائم الأيّام، جلد 1، صفحه 277 .
در البحر الرائق (نوشته ابن نجيم مصرى) بدعت چنين تعريف شده است: «غلب استعمالها على ما هو (ايجاد) نقص فى الدّين او زيادة» و در كتاب فيض القدير (نوشته مناوى) چنين آمده : «الحدث فى الدين بعد اكماله» و همه اين تعاريف به يك معنى باز مى گردد.
[ 71 ]
به يقين هيچ كس استفاده از اختراعات جديد مانند دوچرخه، تلفن، دوربين عكّاسى و رايانه و... را به عنوان يك امر واجب يا مستحب دينى انجام نمى دهد، بلكه يك امر عرفى است، مانند انواع غذاها و لباس ها و ساختمان ها كه بر اثر گذشت زمان تغيير مى يابد و شكل نوينى به خود مى گيرد.
به عبارت ديگر گونه اى از اعمالى كه ما انجام مى دهيم اعمال عرفى است كه ارتباط خاصّى با شرع ندارد، مانند مثال هايى كه در بالا آمد: تنوّع در انواع لباس ها، مركب ها، غذاها، آداب و رسوم و وسايل زندگى و منزل.
بدعت به معنى نوآورى مفيد در اين امور كار خوبى است و نشانه پيشرفت تمدّن بشر است، بنابراين نه دوچرخه مركب شيطان است، نه دوربين عكّاسى چشم شيطان، نه انواع تلفن مايه تباهى و فساد دين است و نه مراسم جشن و شادمانى براى تولّد بزرگان دين كه يك امر عرفى است گناه مى باشد، همان كارى كه گاه به عنوان مراسم جشن تولّد براى فرد فرد خانواده ها انجام مى شود و گاه به طور دسته جمعى براى يك عالم بزرگ دينى يا از آن بالاتر براى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)و بزرگان دين مراسم باشكوهى مى گيرند.
براى انجام اين گونه امور هيچ دليلى بر حرمت نداريم، جز سوء
[ 72 ]
تعبير در مفهوم بدعت و عدم آشنايى به معنى فقهى آن و عدم شناخت امور عرفى از تكاليف شرعى.
كارى به گنبد و بارگاه براى قبور پيشوايان دين نداريم كه آن موضوع بحث ديگرى است، بلكه سخن از قبرستان هاى معمولى است هنگامى كه در عربستان به سراغ قبرستان مى رويم با زشت ترين و زننده ترين صحنه ها روبرو مى شويم، درست مانند يك بيابان بى آب و علف و سنگلاخ ناهموار و بى نظم، حتّى يك سنگ صاف روى هيچ قبرى نمى بينيد!
در حالى كه بناى ساده قبور يك امر عرفى در ميان تمام ملّت ها و عقلاى جهان است، كه سعى دارند قبور مردگان را به صورتى درآورند كه احترام آنها حفظ شود، و هرگز تحقير و توهين نشوند، در اطراف آن درخت و گل و گياهى ترتيب مى دهند تا مايه آرامش بازماندگان آنها شود.
براى قبور شعرا و بزرگان علم و ادب ساختمان مناسبى در خور شأن آنها مى سازند، و براى هر كسى به تناسب حالش.
اين يك كار انسانى و عرفى است، نه بدعت است و نه شرك و نه بت پرستى بلكه احترام و آداب انسانيّت است، در حالى كه بدعت حرام افزودن چيزى بر دستورات دين است.
امروزه در همه جاى دنيا معمول است كه به مناسبت يكصدمين سال، بزرگداشتى براى فلان شاعر يا مخترع مى گيرند و اين كار سبب
[ 73 ]
تشويق جوانان به علم و دانش و پيشرفت علم و دانش است، آيا هيچ عاقلى مى گويد اين كار بدعت يا شرك است، يا چيزى بر دين افزوده شده؟!
حال اگر ما براى بزرگان دين اين كار را انجام دهيم، كارى كه سبب توجّه عموم مردم به افكار و تعليمات و برنامه هاى آنها مى شود و پيوند محكمى ميان آنها و بزرگان دينى برقرار مى كند، كجاى اين كار بدعت يا شرك است؟ اين يك امر عرفى پسنديده است.
شايان توجّه اين كه گاه نوآورى هاى عرفى در كنار مسائل شرعى قرار مى گيرد بى آن كه به آن آميخته شود و عنوان بدعت حرام پيدا كند، به عنوان مثال امروز در مسجدالحرام و مسجد النبى مناره هاى زيادى مى بينيم كه به يقين در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نبوده است، محراب پيامبر با نقش و نگار ساده و زيبايى آراسته شده بسيارى از آيات قرآن (و بعضى مى گويند تمام قرآن مجيد) بر ديوارها و درون طاق هاى مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خط زيبايى نگاشته شده، حتّى نام آن حضرت و تمام ائمّه اهل بيت(عليهم السلام) و بعضى از بزرگان اسلام بر پيشانى يكى از حياط هاى آن مسجد به چشم مى خورد.
در حالى كه هيچ يك از اين ها در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)نبود. آيا اين ها بدعت و حرام است؟ اگر هست چرا وهّابى ها كه بر آن جا سلطه دارند همه را از ميان بر نمى دارند؟ و اگر نيست چرا موارد مشابه آن را نمى پذيرند؟
[ 74 ]
به يقين هيچ كس اين ها را به قصد اين كه دستور دين است ابداع نكرده، بلكه يك سلسله امور عرفى هستند كه با ذوق سليم مردم ابداع شده اند.
كسانى كه بر اثر جمود فكرى با اين آداب اجتماعى مسلمين و غير مسلمين مخالفند، جايگاهى در دنياى امروز ندارند و بايد به بايگانى تاريخ سپرده شوند، مگر اين كه اعتداليون آنها اين خطاهاى بزرگ را اصلاح و جبران كنند.
تكرار مى كنيم بدعت ممنوع و حرام چيز ديگرى است و آن اين است كه من كارى را به عنوان يك دستور دينى انجام دهم در حالى كه نه در ادلّه عامّه و نه ادلّه خاصّه چيزى درباره آن نيامده باشد.
مثل اين كه چيزى بر نماز يا روزه يا آداب و مناسك حج و امثال آن بيفزاييم يا بگوييم شرع به ما دستور داده است كه فلان شب را به عنوان ميلاد پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) جشن بگيريد.
متأسّفانه جمود و كمى اطّلاعات اين گروه سبب شده است كه اين دو مطلب با يكديگر اشتباه شود و «ابداعات عرفى» با «بدعت هاى شرعى».
* * *
تضادّى ديگر!
از تضادهاى عجيب اين گروه اين است كه همان كسانى كه يك
[ 75 ]
روز دوچرخه ها را «مركب شيطان» مى شمردند و بدعت مى دانستند امروز سوار اتومبيل هاى آخرين سيستم آمريكايى و ژاپنى مى شوند و هيچ كس ايرادى بر آنها نمى گيرد.
و آنها كه يك روز خط تلفن بسيار ساده «قصر شاه سعودى» را به «پادگان لشكرش» بدعت دانستند و سيم ها را پاره پاره كردند، امروز همه آنها حتّى افراد دست فروش كنار خيابان را مى بينيم كه «جَوّال» (تلفن همراه) به دست دارند!
آيا اين گردش 180 درجه اى دليل بر قرار گرفتن اين گونه افكار در سراشيبى سقوط نيست؟ و جالب اين كه حكومت آنها بى اعتنا به اين افكار واپس گرا در مسير صنعتى كردن كشور به پيش مى تازد، و غرق صنايع وابسته است.
* * *
دلايل ناكامى ابن تيميّه
آگاهان مى دانند امام مذهب وهّابى ـ به اعتراف خودش ـ بر سر سفره «ابن تيميّه» نشسته بود. ابن تيميّه نيز درباره شرك، توحيد، شفاعت و مانند آن همين افكار را داشت ولى چه شد كه او نتوانست در دمشق (مركز ظهور و فعّاليّتش) اين سفره را براى عموم بگستراند و اين خطر از شامات دفع شد، امّا شاگردش «محمّد بن عبدالوهاب» موفّق شد، راستى چرا؟
[ 76 ]
نخست مناسب است اشاره كوتاهى به تاريخ زندگى ابن تيميّه داشته باشيم.
«احمد بن عبدالحليم بن تيميّه حنبلى» متولّد سال 661 و متوفاى سال 728 هجرى قمرى است. در شهر «حران» (شهرى است در شام) متولّد شد و به سبب جور تاتار، در كودكى همراه با خانواده اش «حران» را به سمت «دمشق» ترك كرد.
او كه حنبلى مسلك بود درصدد ترويج مذهب حنابله برآمد و مانند حنابله علم كلام را مردود دانست و متكلّمان را اهل بدعت شمرد! در مسأله صفات خدا مانند حنابله الفاظ صفات پروردگار را كه در نصوص آمده بدون هرگونه تفسير پذيرفت و به طور كلّى هرگونه «عقل گرايى» را محكوم كرد. او علاوه بر حمايت از روش و عقايد اهل حديث، عقايد جديدى را نيز اضافه كرد كه قبل از او سابقه نداشت.
براى مثال او سفر كردن به قصد زيارت قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و تبرّك جستن به قبر او و توسّل به اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) را شرك دانست! و فضايل اهل بيت(عليهم السلام) را كه در صحاح اهل سنّت و حتّى در مسند امامش «احمد بن حنبل» وجود داشت، انكار كرد و تلاش مى كرد تا مانند بنى اميّه، شأن و مقام امام على(عليه السلام)و فرزندانش را پايين آورد.
امّا دعوت ابن تيميّه از سوى علماى اهل سنّت مورد پذيرش قرار نگرفت و جز برخى از شاگردانش همچون «ابن القيم»، ديگر بزرگان اهل سنّت با او مخالفت كردند و كتاب هاى متعدّدى در ردّ او و
[ 77 ]
بدعت هايش نگاشتند. از جمله «ذهبى» از علماى هم عصر او نامه اى به او نوشت و او را مورد نكوهش قرار داد، و تسليم در برابر احاديث صحيح را از او خواستار شد.
«ذهبى» خطاب به او مى نويسد: «حال كه در دهه هفتاد از عمر خود هستى، و رحلت از اين عالم نزديك است آيا وقت آن نرسيده است كه توبه و انابه كنى؟»
در مصر نيز قاضى القضات فرقه هاى چهارگانه اهل سنّت آراى ابن تيميّه را غلط و بدعت اعلام كرد.
ولى در قرن دوازدهم، محمّد بن عبدالوهاب ظهور كرد و از افكار ابن تيميّه حمايت نمود و از ميان عقايد او بيش از همه بر همان عقايد جديدش تأكيد كرد.
علاوه بر عقايد فوق، ابن تيميّه داراى عقايد خاصّ ديگرى نيز بود. او در سال 698 آشكارا در بحث هاى داغ اعتقادى داخل مى شد و با مخالفين خودش به مناظره مى پرداخت، از جمله عقايد و رفتار او مى توان به موارد ذيل اشاره كرد:
1ـ حدود شرعيّه را خودش اقامه مى كرد.
2ـ موى سر كودكان را از ته مى تراشيد!
3ـ با كسانى كه مخالف عقيده او بودند آماده پيكار بود.
4ـ از ارائه دادن نذور، مردم را نهى مى كرد.
5ـ به امكان رؤيت حسّى خداوند اعتقاد داشت!!
[ 78 ]
6ـ در مورد خوارج عقيده داشت كه : «الخَوارِجُ مَعَ مُرُوقِهِمْ مِنَ الدِّينِ فَهُمْ أصْدَقُ النّاسِ ; با اين كه خوارج از دين خارج شدند راستگوترين مردم بودند !».
از كارهاى مثبت او اين بود كه در سال 702 بر ضدّ مغول اقدامات خوبى از خود ارائه داد.
علاّمه امينى بعد از آن كه كلام ابن تيميّه را در ردّ «حديث آغاز دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)» (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الاَْقْرَبِينَ...) نقل مى كند كه او سند حديث مزبور را صحيح نمى داند، مى گويد: «از او اين سخن عجيب نيست زيرا او فرد متعصّبى است كه بر انكار ضروريّات و تكفير مسلمين و به خصوص انكار آن چه مربوط به فضايل اهل بيت(عليهم السلام)است اصرار دارد»(1) و در جاى ديگر مى افزايد: «لذلك عاد غرضاً لنبال الجرح من فطاحل علماء اهل السنّة منذ ظهرت مخاريقه و إلى هذا اليوم و حسبك قول الشوكانى فى البدر الطالع ج 2 ص 260 : صرّح محمّد البخارى الحنفى المتوفّى 841 بتبديعه ثمّ تكفيره ثمّ صار يصرح فى مجلسه : انّ من أطلق القول على ابن تيمية: انّه شيخ الاسلام، فهو بهذا الاطلاق كافر ; به همين دليل او همواره هدف تيرهاى انتقاد از سوى علماى بزرگ اهل سنّت واقع شد، از جمله «شوكانى» از محمّد بخارى حنفى نقل مى كند كه او را تكفير كرده و گفته است : هر كس ابن تيميّه را شيخ الاسلام بخواند، كافر است!».(2)
1. الغدير، جلد 2، صفحه 280 .
2 . همان مدرك، جلد 1، صفحه 247، (پاورقى).
[ 79 ]
از مدافعان سرسخت ابن تيميّه مى توان از «ابن كثير» مؤلّف كتاب «البداية و النهاية» (متوفّاى 744) را نام برد كه در سراسر كتاب خود به هر مناسبتى از ابن تيميّه دفاع كرده و او را ستوده است.
از علماى معاصر ابن تيميّه كه از او دفاع كرده و به سبب اين كار مورد نفرت جامعه خود قرار گرفت، محدّث مشهور «ابوالحجّاج مزى» صاحب كتاب «تهذيب الكمال» است كه در سال 742 درگذشته است.
ديگر از شاگردان ابن تيميّه، «احمد بن محمّد مرى لبلى» حنبلى است كه به گفته ابن حجر نخست مخالف ابن تيميّه بود ولى پس از ملاقات با او از دوستان و شاگردان او گرديد و مصنّفات او را نوشت و در طرفدارى از او پافشارى كرد و در ردّ مسأله سفر براى زيارت از او دفاع كرد، سرانجام «اخنايى» قاضى مالكى او را احضار كرد و آنقدر زد تا بدنش خونين شد و سپس دستور داد او را وارونه سوار قاطر كردند و در شهر گرداندند، تا تحقير شود.
بزرگ ترين شاگرد و مدافع سرسخت ابن تيميّه بى شك «ابن القيم الجوزية» است كه در همه اقوال و عقايد تابع و حامى بى چون و چراى او بود و نشر و بسط عقايد ابن تيميّه را در زمان حيات و پس از مرگ او بر عهده داشت و بارها با وى به زندان رفت و به همين سبب او را تازيانه زدند و سوار بر شتر در شهر گرداندند و با ابن تيميّه در
[ 80 ]