هر كارى را با نام «رحمان» و «رحيم» كه بيانگر رحمت عام و خاص خداست شروع شود.(1)
اسلامى كه مى گويد حتّى مشركان اگر براى تحقيق نزد شما آمدند آنها را پناه دهيد تا آيات قرآن را بشنوند، سپس آنها را سالم به وطن خودشان برسانيد (خواه اسلام را بپذيرند يا نه).(2)
اسلامى كه مى گويد در برابر بدى ها نيكى كنيد تا دشمنان سرسخت شما از اين همه محبّت (شرمنده شوند و) دوست شما گردند.(3)
اسلامى كه مى گويد: «هَلِ الدِّينُ إِلاَّ المَحَبَّةُ ; آيا دين چيزى جز محبّت است؟»(4)
آرى چنين اسلام لطيف، زيبا و پر از محبّت را آن چنان خشن نشان دادند كه دوست و دشمن را از آن بيزار ساختند!
جاذبه اسلام در عصر ما آماده است كه كار خودش را انجام دهد و به مصداق (يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللهِ أَفْوَاجاً )(5) گروه گروه مسلمان شوند، ولى اعمال اين گروه خشن و متعصّب متأسّفانه سدّ راه گسترش اسلام شد و ضربه دردناكى به اسلام و مسلمين زد.
خدايا آنها را هدايت كن!
1. كُلُّ أمر ذِى بال لَمْ يُذْكَرْ فِيهِ اسْمُ اللهِ فَهُوَ أبْتَرُ (تفسير البيان، جلد 1، صفحه 461).
2. توبه، آيه 6.
3. فصّلت، آيه 34.
4. خصال صدوق، صفحه 21 (عن الامام الصادق(عليه السلام)).
5. نصر، آيه 2 .
[ 41 ]
تضادّ عجيب
شگفت آور اين كه حكومت آنها كه در سايه اين مذهب روى كار آمده، بى توجّه به اين گفته ها با تمام كشورهاى جهان ـ از اسلامى گرفته تا غير اسلامى ـ رابطه سياسى، اقتصادى و فرهنگى دارد، يعنى با همه مشركان جهان دوست است!
و از آن فراتر، تمام مكّه و مدينه را به صورت كانونى از زيباترين هتل ها براى پذيرايى از مشركان مسلمان! كه همه ساله به عنوان مراسم حج و عمره به آنجا مى آيند، درآورده اند و بهترين پذيرايى را از اهل شرك مى كنند! و اين مشركان درآمد عظيم و سرشارى براى آنها دارند.
در حالى كه قرآن مجيد مى گويد مشركان نجس هستند و آنها را به مسجد الحرام راه ندهيد و اگر از فقر مى ترسيد، خداوند شما را به فضل خود بى نياز مى كند، (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).(1)
راستى چرا در اينجا «مشركان»، «موحّد» مى شوند و به عنوان ضيوف الرحمان (مهمان هاى خداوند!) مورد مهر و محبّت و استقبال قرار مى گيرند و كوچك و بزرگ، خانه هايشان را در اختيار آنان قرار مى دهند.
1. توبه، آيه 28.
[ 42 ]
به صراحت اعلام مى كنيم
اينجانب به عنوان يكى از خادمان علوم اسلامى با صداى رسا مى گويم آنچه را اين گروه خشن (وهّابيان متعصّب) از اسلام ترسيم كرده اند اسلام واقعى نيست، يك برداشت شخصى از سوى افرادى است كه بهره كمى از علوم اسلامى داشته اند و اكثريّت قريب به اتّفاق علماى اسلام با آن مخالفند.
ما در بخش آخر اين كتاب بر اساس آيات صريح قرآن و روايات اسلامى، خطاى آنها را در اين برداشت روشن خواهيم ساخت تا افراد معتدلى كه در ميان آنها هستند و به دليل و منطق پاى بند مى باشند بدانند صراط مستقيم اسلام جاى ديگر است.
من در پيشگاه علماى اسلام سر تكريم فرود مى آورم و از همه تقاضا مى كنم دست به دست هم دهند و يكصدا بگويند اين گروه اندك متعصّب كه همه را ـ جز خودشان ـ «مشرك» مى پندارند و به همين دليل خون ومال آن ها را مباح مى شمرند، نمايندگان اسلام واقعى نيستند. بديهى است چنين مسلكى در دنياى امروز جايى ندارد و در سراشيبى سقوط است و پايان عمرش نزديك مى باشد و ما بايد اسلام را كه دين محبّت است در شكل واقعى اش به جهانيان عرضه كنيم تا مورد پذيرش قرار گيرد و اسلام همچنان به سير خود در جهان ادامه دهد و قلوب و افكار را تسخير كند.
از همه عجيب تر اين كه خشونت اين گروه دامان حكومتى را كه
[ 43 ]
خودشان بر سر كار آورده اند (حكومت آل سعود) گرفته و ترورهاى وحشتناكى را در كشور سعودى به راه انداخته اند، تا آنجا كه دولت سعودى نيز به خطر آنها براى شهروندان خود اعتراف كرده و درصدد محدود كردن آنها برآمده است، تجديد نظر در تعليمات مدارس دينى وهّابى را شروع نموده، و افراد تندرو را از امامت مساجد بركنار ساخته است، كه اين خود دليل ديگرى بر نزديك بودن پايان عمر وهّابيّت متعصّب است، چرا كه حتّى در كانون پيدايش خود نيز ديگر جايى ندارد!
* * *
[ 44 ]
[ 45 ]
تحميل عقيده
از اصول مسلّم اسلام اين است، كه تعامل فرق مختلف اسلامى با يكديگر فقط بايد از طريق بحث هاى منطقى و دوستانه باشد، حتّى در مورد غير مسلمين نيز همين دستور داده شده است: (ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ).(1)
«با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما; و با آنها به روشى كه نيكوتر است، استدلال و مناظره كن. پروردگارت، از هر كسى بهتر مى داند چه كسى از راه او گمراه شده است; و او هدايت يافتگان را بهتر مى شناسد».
و نيز مى فرمايد: (وَلاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلاَّ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِى أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَأُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَإِلَهُنَا وَإِلَهُكُمْ وَاحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ).(2)
1. نحل، آيه 125.
2. عنكبوت، آيه 46.
[ 46 ]
«با اهل كتاب جز به روشى كه از همه نيكوتر است مجادله نكنيد، مگر كسانى از آنان كه ستم كردند; و (به آنها) بگوييد: ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما و شما نازل شده ايمان آورده ايم، و معبود ما و شما يكى است، و ما در برابر او تسليم هستيم».
اسلام هرگز اجازه نمى دهد كسى مخالفان خود را به عنوان «جاهلان مشرك» و «اعداءالله» و «اعداء التوحيد» و مانند آن خطاب كند، خود را محور اسلام پندارد و چوب كفر و شرك را بر سر همه بكوبد، همان كارى كه اين جمعيّت در اكثر كتاب هاى خود كرده اند.
مسلمانان در اصول تعليمات و اعتقادات اسلام با هم مشتركند و علماى اسلام در اصول مسائل فقهى نيز با هم متّفقند، هر چند در شاخ و برگ ها و شرح بعضى از اصول، برداشت هاى مختلفى دارند.
نبايد اين اختلاف نظرها سبب نزاع، درگيرى و خونريزى گردد، بلكه بايد از طريق استدلال هاى منطقى و گفتمان و حوار صحيح، افكار را به هم نزديك كرد.
وهّابى هاى متعصّب (سلفى ها) به طور كامل در نقطه مخالف اين منطق عاقلانه و عادلانه اسلامى قرار دارند. آنها معتقدند بايد برداشت خود را در مسأله «شرك و توحيد» برديگران تحميل كرد، اگر چه از طريق تهديد به قتل و خونريزى و غارت اموال باشد كه اسنادش در كتاب هاى بنيان گذار اين مذهب موجود است و جلوتر به گوشه اى از آن اشاره شد.
[ 47 ]
هنگامى كه به عالمان آنها مى گوييم اگر شما عالم هستيد ما هم عالم هستيم و بيش از شما درس خوانده ايم و كتاب نوشته ايم. اگر شما مجتهد هستيد ما هم مجتهد هستيم، علماى الازهر و حوزه هاى دينى دمشق و اردن و ساير بلاد اسلامى نيز مجتهدان بسيارى دارد. چه دليلى دارد كه ديگران مجبور باشند عقيده شما را(در باب شرك و توحيد)كه به طورقطع ازنظرمانادرست است،بپذيرند؟مى گويند حرف همين است كه ما مى گوييم و اسلام همين است كه ما به آن رسيده ايم!!
شما چه امتيازى بر ساير علماى اسلام داريد كه مى خواهيد عقيده خود را بر آنها تحميل كنيد، چرا با شلاق ديگران را مى زنيد؟! پاسخ منطقى ندارند.
گويى آنها چنين مى پندارند كه بر قلّه علم و ايمان نشسته اند و همه در درّه جهل و بى خبرى فرو رفته اند!
اين چيزى است كه در دنياى امروز هيچ كس آن را نمى پسندد و جايگاهى براى آن در ميان مسلمين نيست.
به همين دليل مى گوييم آنها به پايان عمرشان نزديك شده اند.
* * *
يك خاطره تلخ!
فراموش نمى كنم در سال هاى نخستين كه به زيارت خانه خدا مشرّف شده بودم، در مدينه منظره عجيبى ديدم كه مرا سخت در فكر
[ 48 ]
فرو برد. گروهى به نام «آمرين به معروف» (از متعصّبان وهّابى) با ريش هاى بسيار بلند اطراف مرقد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)را گرفته بودند و هر كدام شلاّقى در دست داشتند و هر كس به قصد بوسيدن مرقد پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزديك مى شد، بر سرش مى كوفتند و مى گفتند «هذا حديد، هذا خشب و هذا شرك ; اين ضريح يك قطعه آهن و چوب بيش نيست، اين كار شما شرك است»!
آن ها از اين نكته غافل بودند كه هيچ عاقلى آهن و چوب را به خاطر آهن و چوب نمى بوسد، بلكه اين كار حركت نمادينى است براى اظهار علاقه و عشق و محبّت به صاحب آن قبر، همان گونه كه همه مسلمين حتّى خود وهّابى ها جلد قرآن را مى بوسند. آيا اظهار عشق و علاقه و محبّت به قرآن و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)شرك است؟ هيچ عقل و منطقى با چنين عقيده اى موافق نيست.
مردم جهان پرچم كشور خود را مى بوسند و به آن احترام مى گذارند، آيا مقصودشان اظهار علاقه به يك قطعه پارچه بى ارزش است كه شايد جزء طاقه پارچه اى بوده كه بخشى از آن پرچم شده و بخش ديگرى را پيراهن و شلوار كرده اند؟
به يقين هدف آنها احترام به استقلال كشورشان است و مصداق حبّ الوطن است.(1)
1. سفينة البحار، مادّه وطن، در حديثى نيز از امام على(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: عَمَرْتُ البُلْدَانَ بِحُبِّ الأوْطَانِ (ميزان الحكمة، جلد 4، صفحه 3566). در جريان هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مكّه نيز حديث مناسبى در درالمنثور نقل شده است (الدر المنثور، جلد 1، صفحه 300).
[ 49 ]
آيا هيچ كس احترام به وطن و آب و خاك را شرك مى شمرد؟!
جالب اين كه همه وهّابى ها به «حجرالاسود» احترام مى گذارند و آن را مى بوسند، هنگامى كه مى گوييم: هذا حجر لا يضرّ و لا ينفع... اين نيز قطعه سنگى بيش نيست، و سرنوشت ما در دست آن نمى باشد،
مى گويند: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آن را بوسيده(1) ما هم پيروى مى كنيم و مى بوسيم!
مى گوييم: مقصودتان اين است كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به شما اجازه شرك داده و اين مورد مستثنى است و نوعى شرك جايز است، يا بوسيدن دليل بر شرك نيست؟!
اينجا سكوت مى كنند و پاسخى ندارند.
اضافه بر اين مى گوييم همه شما «جلد قرآن» را مى بوسيد و اين كار را جايز مى شمريد،يك قطعه چرم ومقوا چه ارزشى داردكه مى بوسيد؟
مى گويند هدف اظهار محبّت و احترام به قرآن است!
مى گوييم اين كار شرك نيست؟
مى گويند: صحابه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) قرآن را مى بوسيدند.(2)
1. صحيح بخارى، جلد 2، صفحه 159 .
2. در دائرة المعارف كويتى ماده «تقبيل» مى خوانيم: مشهور در ميان حنابله و نيز حنفيه اين است كه بوسيدن قرآن جايز است، و از عمر نقل شده كه همه روز صبح قرآن را مى بوسيد و از عثمان نيز نقل شده كه قرآن را مى بوسيد و به صورت خود مى كشيد.
[ 50 ]
مى گوييم آيا حضرت اجازه داده شما مشرك شويد؟ با اين كه دليل شرك غير قابل تخصيص است: (إِنَّ اللهَ لاَ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللهِ فَقَدْ افْتَرَى إِثْماً عَظِيماً)(1);
«خداوند (هرگز) شرك را نمى بخشد; و گناهان پايين تر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد. و آن كس كه براى خدا، شريكى قرار دهد، گناه بزرگى مرتكب شده است».
به يقين بطلان شرك به حكم عقل قطعى ثابت شده و حكم عقل قابل تخصيص نيست.
در اينجا پاسخى ندارند.
كوتاه سخن اين كه آنها در گردابى از تضادها و تناقض ها غوطهورند و خودشان هم كم و بيش مى دانند امّا به رو نمى آورند.
* * *
وظيفه اصلى متولّيان خانه خدا
به يقين اماكن مشرّفه و بيت الله الحرام به همه مسلمين جهان تعلّق دارد: (جَعَلَ اللهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِّلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَالْهَدْىَ وَالْقَلاَئِدَ ذَلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللهَ يَعْلَمُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الاَْرْضِ وَأَنَّ اللهَ بِكُلِّ شَىْء عَلِيمٌ)(2);
«خداوند، كعبه ـ بيت الحرام ـ را وسيله اى براى استوارى و سامان
1. نساء، آيه 48.
2. مائده، آيه 97 .
[ 51 ]
بخشيدن به كار مردم قرار داده; و همچنين ماه حرام، و قربانى هاى بى نشان، و قربانى هاى نشاندار را; اين احكام (حساب شده و دقيق،) به خاطر آن است كه بدانيد خداوند، آن چه را در آسمان ها و زمين است، مى داند; و خدا به هر چيزى داناست».
همه افراد دور و نزديك در بهره گيرى از خانه خدا يكسانند: (سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ).(1) بنابراين متولّيان خانه كعبه تنها موظّف به ايجاد امنيّت و نظم و فراهم كردن امكانات لازم براى زوّار هستند، نه اين كه اين مركز اسلامى را پايگاهى براى تبليغ مذهب خود و تحميل عقيده خويش بر ديگران قرار دهند.
آنها حق ندارند برداشت هاى خاصّ خود را در مسائل اسلامى كه با اجتهاد و استنباط هاى علماى ساير بلاد مخالف است بر آنها تحميل كنند، حتّى در عصر جاهليّت كار متولّيان خانه كعبه بيش از اين نبود كه در قرآن به آن اشاره شده است: (أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ)(2);
«كار آنها آب رسانى به حجّاج خانه خدا و آباد نگه داشتن خانه كعبه بود».
بنابراين اگر علماى اين سرزمين برداشت خاصّى در امر توحيد دارند، حق ندارند عقيده خود را بر ديگران تحميل كنند، به خصوص
1. حج، آيه 25.
2. توبه، آيه 19 .
[ 52 ]
اين كه ديگران علماى بزرگى دارند كه اين برداشت ها را نادرست مى دانند.
به عنوان مثال در مسأله «طلب شفاعت» از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به اين معنى كه آن حضرت در پيشگاه خداوند درخواستى براى بندگان كند; اين گروه آن را كفر مى پندارند ولى ديگران،آن را عين توحيد مى دانند.
يا اين كه آنها چيزى را «بدعت» مى پندارند و علماى ديگر «سنّت» مى شمرند.
وهّابيان و هيچ گروه ديگرى هرگز حق ندارند فكر و برداشت خود را بر ديگران تحميل كنند.
تأكيد مى كنم آنها فقط بايد به نظم، امنيّت و عمران اين سرزمين مقدّس بپردازند، نه اين كه آن را پايگاه تبليغاتى مذهب خود سازند و جالب اين كه پادشاه عربستان سعودى خود را «خادم الحرمين الشريفين» مى داند نه «حاكم الحرمين الشريفين»; پس چرا علماى سلفى وهّابى خود را «حاكم الحرمين» مى دانند با اين كه معتقدند اطاعت ولاة الامر بر آنها واجب است.
البتّه ازكارهايى كه به اجماع علماى اسلام ممنوع است بايد منع كنند.
خلاصه اين كه تحميل فكر از سوى يك گروه اندك كه از نظر علمى دست پايين تر را دارند، بر اكثريّت مسلمين با هيچ منطقى سازگار نيست، ولى سلفى هاى متعصّب از بدترين روش ها براى تحميل عقيده خود استفاده مى كنند و اين جاى تأسّف است.
[ 53 ]
بدترين صورت تحميل عقيده!
متعصّبان وهّابى اخيراً كتاب هايى در ردّ بعضى از مذاهب اسلامى نوشته و آنها را در ميان حجّاج پخش مى كنند، كاش مشتمل بر مطالب مؤدّبانه اى بود; كتاب هايى است با ادبيّات زشت و الفاظ ركيك و مشتمل بر انواع دروغ ها و تهمت هاونسبت دادن شركو كفر به ديگران.
اين در حالى است كه اگر يك پاسخ منطقى و مؤدّبانه بر اين كتاب هاى زشت نوشته شود، محال است اجازه نشر يك نسخه از آن را بدهند!!
آيا اين است مفهوم آيه شريفه (فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ)(1); «پس بندگان مرا بشارت ده * همان كسانى كه سخنان را مى شنوند و از نيكوترين آنها پيروى مى كنند».
روشن است چنين مذهبى با چنان فرهنگى در دنياى امروز جايى ندارد و به زودى به بايگانى تاريخ سپرده مى شود.
به خصوص درعصرماكه احترام به عقايدديگران درنظرانديشمندان موقعيّت خاصّى دارد و همين امر يكى از عوامل انزوا و سقوط اين مذهب را فراهم ساخته است، زيرا هيچ مسلمانى حاضر به قبول چنين نسبت ناروايى نيست كه به اصطلاح متولّيان خانه خدا همه آنها را «مشرك» و «كافر» بدانند و بر تحميل عقيده خود پافشارى كنند.
حرم نبوى و قبور بقيع نيز به همه مسلمين تعلّق دارد و متولّيان آن
1. زمر، آيات 17 و 18.
[ 54 ]
فقط موظّف به برقرارى نظم و امنيّت و امكانات لازم و جلوگيرى از آن چه بر خلاف اجماع مسلمين است مى باشند نه بيشتر.
آنها بايد به عقايد همه مسلمين جهان احترام بگذارند و از هتك و توهين نسبت به مقدّسات آنها بپرهيزند و پا را از گليم خود درازتر نكنند كه نه خدا راضى است و نه خلق خدا و نه اين كار عاقبت محمود دارد.
حرم امن خدا بايد از هر نظر امن باشد; اين چه امنيّتى است كه اگر «مسلمانان غير وهّابى» پاى خود را جلو و عقب بگذارند آنها را متّهم به شرك كنند؟!
فراموش نمى كنم در سفرهاى اوّليّه زيارت خانه خدا، جمعى از مسلمانان كشورهاى مختلف را ديدم كه مى خواستند منبر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را ببوسند و شرطه ها را كلافه كرده بودند.
يك نفر كه به ظاهر از مأموران امر به معروف بود، برخاست واين جمله را گفت: «والله يجوز قتال هولاء بالسيف; به خدا سوگند مى توان با شمشير به اين گروه حمله كرد» (و خونشان را ريخت!).
چه فرقى مى كند، شما جلد قرآن را مى بوسيد و آنها منبرى را كه ساليان دراز محلّ وعظ و ارشاد و تعليم و تربيت پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله)بوده است، مى بوسند. چرا حكم قتل آنها را صادر مى كنيد، نه پيروان خود را؟!
شما اين كار را «بدعت» مى دانيد و آنها «سنّت».
[ 55 ]
اكنون مى فهميم چرا طالبان و القاعده كه همان وهّابيان تندرو هستند، به خودشان اجازه مى دهند تنها در يك بمب گذارى در نجف (دو سال قبل) 150 نفر از مردم عادى را بكشند و 300 نفر را مجروح كنند كه در ميان آنها كودكان خردسال و زنان و پيران سال خورده بودند، اين ها ثمرات تلخ و دردناك آن طرز فكرهاست كه چهره اسلام را در جهان سخت مشوّه ساخته و محيط را حتّى در كشور عربستان سعودى كه پايگاه اصلى آن بوده، ناامن كرده است.
آيا چنين برنامه ها و چنين افكارى مى تواند باقى بماند؟
وهّابيان روشنفكر و ميانه رو
اخيراً هم از سوى دولت سعودى و هم از سوى جمعى از انديشمندان روشن فكر وهّابى، حركتى به سوى اعتدال، و بازنگرى در مفاهيم گذشته، ديده مى شود.
اين حركت تا آنجا پيش رفته است كه اميد مى رود گفتگو و «حوار» بين فرق مختلف اسلامى جاى نزاع و جنگ و جدال و بدگويى و متّهم ساختن به شرك و كفر را بگيرد.
گرچه هنوز اين امر به صورت يك روش عمومى در نيامده ولى موارد متعدّدى كه نشانه جوانه زدن اين نهال ميمون است، ديده مى شود.
خبر مى رسد كه بعضى از علماى شيعه حجاز با بعضى از
[ 56 ]
دانشمندان معتدل وهّابى به گفتگو نشسته و سخنان آنها در بعضى از رسانه هاى جمعى پخش شده است. اين همان چيزى است كه متعصّبان وهّابى آن را كفر و بدعت مى دانند و به خاطر آن سخت عصبانى هستند، گويى اسلام را درحال زوال مى پندارند، حال آن كه اگر اين سنّت حسنه كه همان «جِدال بِالّتى هِىَ أحْسَن» قرآن مجيد است فراگير شود، اسلام از شرّ خشونت گرايان نجات پيدا خواهد كرد و فصل نوينى در شكوفايى اسلام در جهان آغاز خواهد شد، فصلى كه منطق و استدلال و گفتمان دوستانه جاى تكفير و توهين و خون ريزى وغارت اموال را خواهد گرفت و اسلام در عربستان سعودى به مسير اصلى اش باز مى گردد.
جمعى از نويسندگان «اعتدال گرا»ى اين كشور نيز در نوشتارهاى خود، همين راه را با مركب راهوار قلم پيموده اند. به عنوان نمونه دانشمندى به نام «يوسف بن علوى»(1)، اخيراً كتابى نوشته است، به نام «مفاهيم يجب ان تصحّح» (مفاهيمى كه بايد بازنگرى وتصحيح شود).
اين كتاب در نوع خود يكى از شگفتى ها محسوب مى شود كه شرح آن به خواست خدا در پايان همين كتاب خواهد آمد.
1. يوسف بن علوى از علماى محترم «مكّه» و بسيار صاحب نفوذ بود كه جلسه درس گسترده اى داشت و اخيراً به رحمت ايزدى پيوست. نامبرده كتاب هاى متعدّدى نگاشته كه مورد توجّه محقّقان قرار گرفته است. از جمله كتاب «مفاهيم» است.
[ 57 ]
تعصّب شديد و افراطى
«تعصّب» در عرف زمان ما به «اعتقاد و پاى بندى شديد نسبت به چيزى» گفته مى شود، خواه يك امر اعتقادى مربوط به مبدأ و معاد باشد، يا يك مسأله اخلاقى، و يا نوعى آداب و رسوم يك قوم و قبيله، و يا حتّى دفاع از يك فرد خاص.
از كلمات اميرمؤمنان على(عليه السلام) در نهج البلاغه در خطبه قاصعه(1)استفاده مى شود كه تعصّب در گذشته نيز مفهومى قريب به معنى امروزى داشته است ولى آن حضرت تعصّب را به دو گونه تفسير فرموده : تعصّب ممدوح و مثبت، و تعصّب مذموم و منفى.
در مورد تعصّب منفى تعصّب ابليس را يادآور مى شود كه او را از سجده بر آدم منع كرد. امام(عليه السلام) او را پيشواى متعصّبان جهان، نام مى نهد، و مى فرمايد: «فَعَدُوُّاللهِ (ابليس) إِمامُ الْمُتَعَصِّبِينَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَكْبِرِينَ... ; دشمن خدا ابليس پيشواى متعصّبان و سلف
1. نهج البلاغه، خطبه 192 (خطبة القاصعة).
[ 58 ]
مستكبران است».(1) و در مورد تعصّب ممدوح مى فرمايد: «فَإنْ كانَ لابُدَّ مِنَ العَصَبِيَّةِ فَلْيَكُنْ تَعَصُّبُكُمْ لِمَكارِمِ الْخِصالِ وَ مَحامِدِ الاَْفْعالِ;(2)هرگاه ناگزير از تعصّب هستيد تعصّب شما براى به دست آوردن صفات نيك و كارهاى خوب باشد».
تعصّب مذموم همواره آميخته با جمود فكرى و يك جانبه نگرى و پيشداورى هاى غير منطقى است و هميشه ـ به خصوص در عصر ما ـ سبب نفرت و عقب افتادگى است.
نشانه اين نوع تعصّب، موضع گيرى هاى تند و خشن و گاه خونريزى و غارت اموال، و تحقير ديگران، و توسّل به كلمات زشت و تند و توهين آميز است.
اين گونه متعصّبان كمترين ارزشى براى افكار ديگران قائل نيستند و گوش شنوايى براى دلايل مخالفان خود ندارند و متكبّر وخودبرتر بين هستند.
تمام آنچه گفته شد در سخنان «وهّابيان افراطى» و اعمالشان و متأسّفانه در كتب پيشواى اين گروه ديده مى شود كه بعضى از نمونه هاى آن گذشت كه به اندك چيزى مسلمانان را مشرك مى خواند و خون و مالشان را مباح مى شمرد.
كسى كه علما و بزرگان مخالف خود را «جُهّال» خطاب مى كند و به آنها «أيّها المشرك» مى گويد، و هر كس سخنان او را نپذيرد كافر و
1 و 2 . نهج البلاغه، خطبه 192 .
[ 59 ]
مهدور الدم مى داند(1)، آيا آماده بحث و گفتگوهاى منطقى و «مجادلة بالّتى هِىَ أحسن» است؟
قرآن مجيد افراد متعصّب را كه گوش شنوا براى شنيدن سخنان ديگران ندارند، جزء بندگان صالح پروردگار نمى داند چرا كه مى گويد: (فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الاَْلْبَابِ).(2) مفهوم اين آيه آن است كه افراد مخالف اين روش، عباد صالح خدا نيستند.
قرآن كسانى را كه به هنگام سخن گفتن پيامبران پيشين، انگشت در گوش خود مى گذاردند تا سخنان آنها را نشنوند، سخت نكوهش مى كند، و شكايت نوح را از امّت خود چنين بيان مى دارد: (وَإِنِّى كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَاراً)(3);
«و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند) تا آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوشهايشان نهاده و لباس هايشان را بر خود مى پيچيدند، در مخالفت اصرار مىورزيدند و به شدّت استكبار مى كردند».
در گذشته در محيط «مكّه» و «مدينه» و در كلّ «حجاز» هر گونه نقد
1. مدارك آن گذشت.
2. زمر، آيه 17-18.
3. نوح، آيه 7 .
[ 60 ]