بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سوخته, مؤ سسه فرهنگى مطالعاتى شمس الشموس ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     43000001 -
     43000002 -
     43000003 -
     43000004 -
     43000005 -
     43000006 -
     43000007 -
     43000008 -
     43000009 -
     43000010 -
     43000011 -
     43000012 -
     43000013 -
     43000014 -
     43000015 -
     FOOTNT01 -
     IStart -
     MainFehrest -
 

 

 
 

 

next page

back page

بنده خاطرم هست كه يكبار يكى از آنها را كشيدم كنار و شروع كردم بهش صحبت ونصيحت كردن اما او قبول نمى كرد در نهايت دست كرد تو جيبش ، ديوان حافظ رو در آوردگفت : خواهش مى كنم خودت الان از همين حافظ فال بگير. من يقين دارم كه راهم درسته .بنده تا باز كردم متوسل شدن به خدا كه خدايا تو خودت جوابش را بده و بعدتفال زدم غزلى آمد كه مطلعش اين است :

بر سر كوى تو هر كه به ملامت برود
نرود كارش و آخر به خجالتبرود(149)


لبيك گويان شيطان
و اين صاعقه اى نيست كه فقط دامن گير آن ها شده باشد بلكه دامى است دائمى كه حريفمى طلبد، و بيچاره آن ها كه مصداق اين آيه مى شوند و لبيك گو براى شيطان :
و من اعرض عن ذكرى فان له معشيه ضنكا(150)
و زمانى كار به اين شومى مى انجامد كه نفسانيت و انانيتحائل ره و مانع مقصد شود و انسان بجاى خداپرستى ، خودپرست شود و حاضر نشود دربرابر تعاليم آسمانى و آسمانيان سر تسليم فرود آورد و براستى
... و ويل لهم مما يكسبون (151)
آقاى انصارى مى فرمودند:
از امتحانات بزرگ و خطراتى كه براى سالك پيش مى آيد اين است كه به يك سرىاز علماى شريعت بدبين مى شوند بلكه اهل معرفت نبايد كوچكترينغل و غشى نسبت به بزرگان داشته باشند.(152)
كنترل هواى نفس
و در اين ميان امان از تخم مرغ نيم پزها!
و اين اصطلاح آقاى انصارى بود براى كسانى كه مى آيند ولى درست نمى آيند و دستآخر مثل تخم مرغى مى شوند كه به جوجه تبديل نشده فاسد مى شوند.
و آن چيز كه فاسد مى شود را نه زمينيان تحمل مى كنند و نه آسمانيان تاب مى آورند!پس زنهار از اين خطر زنهار...
و راه مبتلا نشدن و ايمن ماندن همان كنترل هواى نفس و خودسرى هاست ، و قدماول آن كه آن ها را بيابى كه شناخت نيمى از درمان است .
بزرگى مى گفت در نجف مشغول زيارت بودم ، يك طلبه اى آمد و گفت و آقاى ميرزاىشيرازى ديشب فوت كرد. براى تشييع جنازه تشريف بياوريد. همين طور كه داشتم زيارتمى كردم احساس كردم يك شفعى در وجودم حاصل شد، نشستم و به خود گفتم : اين چهمرضى بود تو جونت ؟ يك روحانى بزرگ فوت كرده و در تو شعفحاصل شده بيچاره ؟! نفسم را خوب كاوش كردم و ديدم حسابش اين است كه بعد از ايشانكس ديگرى نيست كه جانشين بشود جز من . بعد چمدانش را جمع كرده و از شهر فرار مىكند.
و خدايا! در اين گرداب پرهياهو و در اسارت اين نفس خودخواه به تو پناه مى آوريم ودردمند و مضطر مى خوانيمت :
از تناقض هاى دل پشتم شكست
بر سرم جانا بياميمال دست


سايه خود از سر من برمدار
بى قرارم بى قرارم بى قرار(153)


فصل نهم : سيره اخلاقى
به حسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد
قال على عليه السلام : فمن تخلق بالاخلاق فقد صار موجودا بما هو انسان دون انيكون موجودا بما هو حيوان فقد دخل الباب الملكى الصورى و ليس له من هذه الغايهمعبر
و هر آن كه خلق و خوى زيبا به خود بگيرد بطور مسلم موجودى خواهد شد از آن رو كهموجودى انسانى است نه آن كه موجودى باشد از جهت حيوانيت ، و به تحقيق كه دربارگاهفرشتگان وارد شده و از اين منزل بالاتر، براى اومنزل و ماوايى نيست .(154)
و انصارى فرشته اى است در صورت انسان . آن چه از وىنقل مى شود مهربانى است و لطافت ، همدردى است و سخاوت ، مداراست و كرامت سبب همه اينها عشق است و عشق .
او وجودش را به خون جگر طهارت كرده تا در محضر معشوق لايق شود.
آرى ، او پيرو رحمه للعالمين است ، همان كه هميشه دستگيرى اش مى كرده و مهربانى ومحبت را به عيال الله هديه مى دهد.
و ما در اين قسمت به بررسى سيره اخلاقى فردى و خانوادگى ايشان مى پردازيم ،باشد كه اخلاق و رفتار و حركتشان الگوى زندگيمان گردد.
اخلاق فردى
انصارى همدانى عمرى با خدا و براى خدا زيسته است و تعلق خاطرش ‍ تنها به ماهرخسارى است كه خاطر از همه غم ها به مهر او شاد كرده است !
او دنيا را سرابى و خيالى بيش نديده و به آندل نبسته است ، و به ما نيز آموخته كه :
در اين مقام مجازى به جز پياله مگير
در اين سراچه بازيچه غير عشق مباز


انصارى خدا را بزرگ ديده و به خاطر آن هر چه غير از خداست در ديده اش ‍ بزرگ نمىنمايد. عظمت خالق او را به كرنش و تعظيم در برابر خود وادار كرده و او را متواضع وفروتن ساخته است .
آقاى افراسيابى در اين مورد چنين مى گويد:
ايشان خيلى متواضع و فروتن بودند، عموما مهمان ها كه مى آمدندمنزل ايشان حدودا از سه چهار روز تا يكى دو ماه مى ماندند و ايشان از آن ها پذيرايى مىكرد و نمى گذاشت كسى كارى انجام دهد. خيلى عادى بودند اگر وارد مى شدى نمىفهميدى ايشان كدام يكى است . كارشان را به كسى نمى دادند. حتى وقتى شاگردها ومهمان هايشان از شهرستان مى آمدند، خانواده شان لباس آن ها را جمع مى كردند و مىشستند، تمام كارهاى مهمانان بر عهده خانواده شان بود.
منظور اين كه هيچ تشخصى براى خودشان قائل نبودند زندگى ساده بى تشخص و بىتشريفات داشتند.
از مرحوم دولابى نيز نقل شده كه ايشان توى خانه نمى گذاشت كسى يك استكان چاىبرايش ببرد، خودش چايى مى آورد، سفره مى گذاشت .
آرى فروتنى ، تواضع ، بى توقعى و بى تكليفى وى كم نظير است .
به حسن و خلق و وفا كسى به يار ما نرسد
تو را در اين سخن انكار كار مانرسد


آقاى احمد انصارى در مورد روش معيشتى و تامين زندگى ايشان مى گويد: او با اينكه مجتهد بود و مقلد هم داشت اما وجوهات را استفاده نمى كرد، مى گفتند استفاده از وجوهاتخيلى مشكله خودشان يك سرى معاملات ملكى و خريد و فروش اثاثمنزل داشتند و با گوسفندانى كه دست كسى سپرده بود خرجمان در مى آمد. وجوهاتى راكه افراد مى آوردند به قم يا مشهد و يا به نجف مى فرستادند. بعضى هايش را هم اجازهمى دادند كه حالا كه شما آوردى ببر بده مثلا بده به عمه ات يا مثلا فلان كوچه و فلانجا كسى هم به ايشان نگفته بود.
آرى انصارى همدانى نمونه همان فرمايش على عليه السلام بهكميل است كه فرمودند:
صحبوا الدنيا بابدان ارواحها معلقه بالمحل الاعلى
جسم شان با مردم و روحشان به ملاء اعلى است .
او با خانواده و با ديگران ، مى گويد، مى خندد، غذا مى خورد و مانند بقيه به شئوناتزندگى مى پردازد، براى همين ظاهرش با مردم عادى تفاوتى نمى كند اما در اين ميان روحهم نشين خداست و كسى كه با خدا هم نشينى كند، خدا با وى هم نشين مى شود و به او خطابمى رسد:
تو با پيكرت در دنيا بودى و روحت با من بود، تو همواره مورد توجه من بودى ... وحال به پاداش آن هذا جوارى فاسكنه اين همسايگى من است در سايه من ساكنشو.(155)
اخلاق خانوادگى
آن ياركزو خانه ما جاى پرى بود
سر تا قدمش چون پرى از عيب برى بود


انصارى از جنس خاكيان نيست ، او با ملكوتيان محشور است :
فرشتگان او را مى جويند و مى بويند.(156)
آرى انصارى تنها به علم نپرداخته و يا تنها به سراغ عبادت و شب زنده دارى و معنويتنرفته است ، او انسان كامل است و نه تنها كامل در عبادت بلكهكامل در علم ، كامل در عمل و كامل در اخلاق و او در واقع صاحب علم حقيقى است .
ليس العلم فى السماء فينزل اليكم و لا فى الارض ليصعد لكمبل هو مجبول فى قلوبكم ، تخلقوا باخلاق الروحانيين حتى يظهر لكم (157)
آرى علم واقعى ، علم همراه با تزكيه و تهذيب است نه در آسمان يافت مى شود و نه درزمين بلكه در قلب ها نهفته است بايد اخلاق روحانيون وآسمانيان را به خود گرفت تاعلم ظهور كند و آشكار شود.
احترام و محبت در برابر مادر و همسر
سراغ احمد انصارى پسر بزرگشان مى رويم و از ايشان در مورد اخلاق خانوادگى پدرمى پرسيم ، مى گويد:
پدرم با مادرشان خيلى مهربان بودند و با احترام برخورد مى كردند مادرشان هم خيلىاز آقا راضى بود، چهار سال بعد از ايشان درسال 1343 فوت كردند و نزديك قبر آقا در قم دفن شدند.
پدرم با مادرم خيلى با مهر و محبت رفتار مى كرد، نمى گذاشت احساس كمبودى كند. او رادر مجالس با خود مى برد و با ايشان مى گفت اگر چيزى مى خواهيد به من بگوييد، نكندوقتى ، حاجتى داشته باشيد و به من نگوييد من راضى نيستم به من نگويى .
با اقوام و فاميل هم خيلى محبت مى كردند و مى رفتند و مشكلات شان را بررسى وحل مى كردند.

خانم فاطمه انصارى مى گويد:
به مادرشان خيلى احترام مى كرد، دستشان را مى بوسيد و به مادرشان مى گفتند از منراضى باشيد.
او به مهربانى خورشيد و وسعت آسمان و زلالى آب است ، انصارىمشكل گشاى همه است و مادر و همسر و فرزندان از او جز نيكى به ياد ندارند.
مسلمانان مرا وقتى دلى بود
كه با وى گفتمى هر مشكلى بود


دلى همدرد و يارى مصلحت بين
كه استظهار هراهل دلى بود


از مرحوم دولابى شاگرد ايشان نيز اين طور مى شنويم كه :
توى خانه نمى گذاشت كسى استكان چايى برايش ببرد، خودش چايى مى آورد، سفرهمى گذاشت . زن اولشان مريض بود پايش ‍ درد مى كرد، نمى توانست توى خانه كار كندولى آقا بروز نداده بود. پدر و مادرش مى خواستند ببرندش ، گفته بودند نبريد، چونمى دانست مى برندش مريض خانه . خودش تا آخر نگهش داشت تا مرحوم شد. زن دومش را همنمى خواست زحمت بدهد. وقتى ما بوديم همه كارها را خودش مى كرد و خودش برامون غذامى پخت .
صفات و اخلاقش خيلى خوب بود، خدمت كردنش يكى از آن صفات بود كه مرا جذبكرد.

انصارى بهشتى است و صفات بهشتيان را دارد و با او كسى احساس ‍ خستگى و ملالت نمىكند.
عطوفت و مهربانى در رسيدگى به فرزندان
از خانم فاطمه انصارى در مورد رسيدگى ايشان به امور فرزندانسوال مى كنيم و ايشان مى گويند:
پدر ما خيلى مهربان بود، خيلى ، مثل همه پدرها. مادر ما كه در سن 25 سالگى فوتكردند و به رحمت خدا رفتند ايشان خودشان در كارهاى خانه كمك مى كردند، روزهايى كهروزه مى گرفتيم خودشان براى ما افطار درست مى كردند و ما هم براى اين كه ايشانافطارى درست مى كردند با شوق روزه مى گرفتيم ، ايشان حتى شب ها ما را بيدار نگهمى داشتند و مى گفتند ميوه بخوريد، تا روزها بخوابيم و روزه برايمان سخت نشود. بهزندگى خيلى مى رسيدند، در مورد تهيه لوازممنزل خودشان خريد وسايل و لوازم خانه را مى كردند، ميوه را با سبد مى خريدند و وسطحياط مى گذاشتند، مى گفتند بخوريد تا سير شويد. مواظب بودند ما كمبودى نداشتهباشيم با آن همه مشغوليتى كه داشتند شبى 10 دقيقه ما را جمع مى كردند و براى ماصحبت مى كردند. حتى چون طبيب ماهرى بودند طبابت ما را هم خودشان بر عهده داشتند.ايشان بعد از فوت مادرم ، زن دومى هم انتخاب كرده بودند كه با اين كهداخل يك خانه بوديم ولى هيچ مشكلى نداشتيم الحمد لله !
خيلى به فكر ما بودند چى مى خوريم ، كجا مى رويم . شب ها تا صبح به نماز و ذكرمى گذراندند و روزها در كارهاى خانه خيلى كمك مى كردند. به ما ياد داده بود كه بايدسلم و رضا داشته باشيم . من 17 ساله بودم كه ايشان فوت كردند خدا رحمتش كند، منخيلى ازشون راضيم خيلى !

آرى !
اوقات خوش آن بود كه با دوست بسر رفت
و انصارى همدانى خدا را دوست دارد و خدا نيز او را دوست دارد و در زمين و آسمان وى رامحبوب قلوب كرده است .
مهربانى حتى به حيوانات
پدرم آن قدر مهربان بود كه حتى به حيوانات نيز مهربان مى كرد،اول به گوسفندها و گربه ها غذا مى داد و بعد خودش مى رفت غذا مى خورد. يك دفعهوقتى از صحرا منزل آمدند چند تا توله سگ با خودشان آورده بودند كه مادرشان مردهبود، گفت ما موظفيم از اين ها مواظبت كنيم . رفتند شيشه شير خريدند و آوردند گذاشتنددهان اين ها و تا وقتى سگ ها بزرگ شدند از آن ها مواظبت كردند بعد رهايشانكردند.(158)
آينده نگرى در ازدواج ، تحصيل و شغل فرزندان
احمد انصارى مى گويد:
ايشان خيلى به جزئيات و كليات ما مى رسيدند حتى براى ازدواج ، براى من موردىبود كه دفعه اول انتخاب كرده بودم ، ايشان مطلع شدند گفتند اين مورد خوب نيست وشقاوت دنيا و آخرت نصيبت مى شود و بعد مورد ديگرى انتخاب كردم .
مى پرسيم در مورد زندگى مشتركتان چه توصيه اى داشتند؟
خيلى اصرار مى كردند در همه حال خدا را فراموش نكنيد، مى گفتند بدانيد پدر و مادرو قوم و خويش اين ها تا يك مدتى هستند ولى براى آن كسى باشيد كه از نظر زمان ومكان نامحدود است ، هر چه اخلاصتان به او بيشتر باشد، گره گشاى كارتان مى شود.خيلى مى گفتند اتكا و اتصالتان به خدا باشد.
بله ! خط و مشى شان نسبت به خانواده خيلى خوب بود، دورانديش بودند.
ايشان مديريت قابل احترامى داشتند، بارها به من مى گفتند مواظب برنامه زندگيت باش .
در مورد تحصيلهم ما پسرها را مى گذاشتند كامل تحصيل كنيم مى گفتند بايد به روز باشيد، اما مىگفتند در مراكز دولتى كار نكنيد. چون آن زمان زير پوشش برنامه هاى سلطنتى بودند.و حتى به بعضى مى گفتند: استعفا دهيد، كارتان عاقبت خوبى ندارد. ما را در كارها شركتمى دادند و مى گفتند من نمى خواهم شما را رشد دهم و اشتباهات ما را مى گفتند، در مورددوستى ها به من تذكر مى دادند.
اما در مورد تحصيل دخترها، معلم را به خانه مى آوردند چون مدارسى كه در آن زمان درهمدان بر اساس اصول شرعى تحصيل كنند نبود، البته در انتخاب همسر براى آن ها خيلىدقت مى كردند.

تعليم فرائض و واجبات
آقاى احمد انصارى در باب تاكيد ايشان به فرا گرفتن فرائض چنين مى گويد:
تمام فرائض مذهبى را خودشان به ما تعليم مى دادند و حتى احكام سنين بلوغ را،خودشان حمد و سوره ما را تصحيح مى كردند. به من مى گفتند نمازاول وقت را از دست نده ، گفتم چرا؟ گفتند هم اسقاط تكليفه ، هم فضيلت داره ، البته توبراى فضيلت نخون قصد تو قرب باشد.
مى گفتند:
نوافل را بخون حتى اگر فرصت داشتى در حين راه رفتن بخون .
توصيه ها
در مورد توصيه هايى كه آقاى انصارى به فرزندانشان مى كرده اند، دخترشان مىگويد:
از همان ابتدا ما را طورى تربيت كرده بودند كه فقط از خدا بترسيم . به خاطركارهاى خوبمان براى ما هديه مى گرفتند به ما مى گفتند دروغ نگوييد، غيبت نكنيد وبعضى وقت ها به رويمان مى آوردند، مرد خوبى بود از خدا خيلى مى ترسيد.
پدرمان خيلى آدم خوبى بود، ما بعدها كه بزرگتر شديم و در اجتماع رفت و آمد كرديمبيشتر مى فهميديم . مادر بزرگ ما مى گفت : پدرتان غير از همه است درباره ديگران بدقضاوت نمى كرد، مى گفت : بايد خوب قضاوت كنيد و ديگران اين كه مى گفت ظلم خيلىگناه داره . مى گفت ظلم نكنيد به زير دستان . اگر خانم ، بچه ها زيردستتان هستند مواظبباشيد به آن ها ظلم نكنيد. اگر ظلم كنيد حتما چوب مى خوريد. و بعد هر وقت يكگرفتارى براى ما پيدا مى شد و گريه مى كرديم ، مى گفت : ببين بابا چكار كردهايد؟ توبه كنيد. مى گفت شب ها كه مى خوابيد فكر كنيد ببينيد امروز چه گناه و معصيتىكرديد و چقدر كار خوب انجام داديد. مى گفت : خدا خيلى خوبه ولى شديد العقاب هم هستمواظب كارهايتان باشيد من يادم هست كه ما يكه عمه داشتيم كه در آبادان زندگى مى كرد.آن ها آمده بودند خانه ما و من با دختر عمه ام دعوا شده بود در همون عالم بچگى ! بعد باخودم گفتم رضايت خدا در اين است كه بروم و با هم آشتى كنيم ، رفتم و با هم آشتىكرديم ، وقتى پدرم آمد گفت خوب با هم آشتى كرديد، و من خجالت كشيدم .

و ظلم آتشى است خانمان سوز، و وجودى كه آلوده به ظلم است چگونه نور خدا را بگيرد.مى فرمود آن چه كه با راه سير و سلوك سازش ندارد ظلم به زير دست است و ريشهتمام مفاسد ظلم است .
آن قدر روى اين مساله حساس بودند كه گاهى اگر بعضى بچه هايش در همان عالمبچگى با كسى دعوا يا كتك كارى مى كرد آقا ناراحت مى شد، چون در هيچ مرتبه اى نمىخواست ريشه اين ظلم پا بگيرد و روى اين مساله خيلى تاكيد داشت كه روابط بايد كاملادوستانه و صميمانه باشد.(159)
به ما مى گفتند در همه حال تسليم و راضى باشيد، هر چه خدا برايتان خوب است .ياد داده بودند به اندازه احتياج بخواهيم ، هنوز هم همين طوريم ، از خدا به اندازه نيازمانمى خواهيم .(160)
فصل دهم : سيره اجتماعى
رفتار اجتماعى
آرى ! و انصارى همدانى مصداق همان حديث امام صادق عليه السلام است كه مى فرمايند:
جسمهم مع الخلق و سرهم مع الله
يعنى آنان در عين اين كه در باطل با خدا معاملات مخفى دارند ولى جسمشان با مردم و درميان آن هاست هم ظاهر و هم باطنشان مشغول اطاعت و عبادت است ، آن ها به تمام معنا بندههستند.
و انصارى نه تنها در اخلاق خانوادگى الگو است بلكه در اخلاق و سيره اجتماعى نيزسرآمد خلق است . آيت الله انصارى در قبال اجتماع ومسائل آن بى اهيمت نيست نه خود عزلت گزيده و نه شاگردانش را به عزلت خوانده استكه اسلام دين رهبانيت نيست .
مداواى كليمى
آقاى اسلاميه داماد و شاگردشان مى گويد:
ايشان خيلى اجتماعى بودند. يك كليمى بود كه بچه اش مريض بود و دكترها جوابشكرده بودند، اما وقتى او را پيش حاج آقا آوردند او را مداوا كرد.
مخالفت در برابر تغيير لباس روحانيت
دكتر على انصارى مى گويد:
در قضيه تغيير لباس روحانيت ، پدر من شديد درمقابل اين مساله ايستادند و حتى به سرهنگ شهربانى كه با ايشان برخورد كرده بود،گفتند: شما چنين قدرتى نداريد كه به روحانيت اهانت كنيد.
مخالفت در برابر كشف حجاب
در قضيه كشف حجاب نيز هنگامى كه سيد ابوالقاسم لواسانى از علماء دعوت مى كنندتا اقدامى بر عليه اين قضيه انجام دهند، ايشان و شيخ هادى تاءلهى همدانى در آن جلسهخضور مى يابند.(161)
آيت الله سيد على محمد دستغيب چنين مى گويند كه :
در ماجراى كشف حجاب ، خانمى توسط انگليسى ها در زمان رضاخان مورد تهديد قرارمى گيرد كه آقا با عصايشان به سر انگليسى ها مى كوبد و آن ها فرار مى كنند.
و پيشواى او عشق است ... جواد انصارى دست از پا خطا نمى كند، كسى كه مصداق اين روايتامام صادق عليه السلام باشد كه :
و لا نطق و لا اشاره و لا نفس الا لله و بالله و مع الله (162)
هر سخن و هر اشاره و هر گفتارش از خدا و با خدا و براى خداست و هواى نفس او در آندخالت ندارد. همه جا در مسير مستقيم هدايت قدم بر مى دارد. و براى رضاى خدا كار مى كند.
خدمت به خلق
انصارى همدانى لحظه اى آرام و قرار ندارد، او در راه رضايت محبوبش قدم بر مى داردوخستگى نمى شناسد.
اهل كام و ناز را در كوى رندى راه نيست
رهروى بايد جهان سوزى نه خامى بىغمى


خلق عيال خدايند و انصارى نمى تواند سر بر به بالين بگذارد و همسايه كنارشگرسنه باشد.
احمد انصارى مى گويد:
بارها مى شد كه سر سفره مى نشستيم و ايشان مى گفتند بلند شو تا غذا را ببريمخانه فلان فقير!
در شب هاى ماه رمضان هم آقا بعد از فوت مادرم نماز مغرب عشاء را در مسجد مى خواندند وسريع به خانه مى آمدند يك شب براى افطار سر سفره كه نشستيم ناگهان تكانخوردند، گفتند بلند شو اين غذاها را بريز توى ظرف بايد برويم بيرون . من هم باايشان ظرف غذا را برداشتم و همراه شدم از بين كوچه ها رد شديم تا رسيديم به خانهخرابه اى كه يك پدر و مادر نابينا با بچه هاى قد و نيم قد آن جا بودند و افطارنداشتند، ظرف هاى غذا را آن جا گذاشتيم و آقا مقدارىپول به آن ها دادند و برگشتيم .

از مرحوم دولابى نقل شده كه :
آقا اهتمامشان در كارهاى خير بود بارها مى گفتند بهتريناعمال براى رسيدن به قرب خداوند خدمت به خلق است ، آن هم خلقى كه مورد توجهخدايند، آن افراد برجسته اى كه مورد قبول او هستند، اگر هم آن ها نبودند ديگراننهال هايى هستند كه خداوند با دست خود كاشته است .
اى قصه بهشت ز كويت حكايتى
او عاشق است و علم عاشقى در كتاب و دفتر نيست و عاشق خدا هر آنچه كه ربطى و نسبتىبا معشوقش دارد دوست دارد.
و اين فرمايش مولاى صادقان است كه مى فرمايند:
به راستى خداوند عزوجل در آفريده هاى خود خلقى آفريده كه آن ها را براى رواكردن حوائج فقراء شيعيان ما برگزيده تا در برابر آن ، بهشت بدان ها دهد، اگربتوانى از آن ها باشى از آن ها باش .(163)
آرى اى عزيز!
اگر مى توانى از آن ها باشى از آن ها باش .
برخورد با مخالفان
.. پس مومن عرض مى كند بارالها تا خود را بر من شناساندى به شناسائى تو ازهمه خلقت بى نيازم ، به عزت و جلال تو سوگند اگر رضاى تو در آن باشد كه مراريزريز كنند يا هفتاد بار با سخت ترين مرگ كشته شوم لكان رضاك احب الى هر آئينه رضاى تو نزد من محبوب تر است .(164)
و راستى امثال انصارى همدانى ها از معرفت خدا چه درك كردند كه از خلقتش بى نيازشدند و شيرينى و طعم رضايت خدا را چگونه چشيدند كه به خاطر آن از هر شدت وناملايمتى نهراسيدند و خم به ابرو نياوردند، اگر چه آن تكه تكه كردن بدنشان و ياهفتاد بار كشته شدنشان باشد.
آن رضوان من الله اكبر چه رضوانى است كه پاداشى و نعمتى و راحتى وآسايشى قابل مقايسه با آن نيست و نتيجه آن رفع حجب است ، آن جا كه در حديث قدسى مىفرمايد:
قال الله عزوجل و عزتى و جلالى لا احجب بينى و بينك فى وقت من الاوقات حتىتدخل على اى وقت شئت و كذلك افعل باحبائى .(165)
به عزت و جلالم سوگند كه ميان خودم و تو هيچ گاه حجابى نخواهم داشت تا در هروقت كه خواهى بحضورم برسى ، آرى ! كه من با دوستانم اين چنين رفتار مى كنم .
آن شيرينى طعم رضايت خداوند، نبودن فاصله بين عاشق و معشوق است كه انصارىهمدانى را بر آن مى دارد تا به مخالفان خود به چشم آيات و اسماء الهى نگاه كند وخلق جملگى آئينه و مظاهر معشوق وى باشند و به اين خاطر او هميشه در حضورپروردگار خود باشد. و با دوست و دشمن در مصالحه .
آرى !
عشق ، صلح كل و باقى همه جنگ است و جدل
و بر اساس همين نوع نگرش است كه او حتى با كسانى كه به وى نسبت تصوف مى دادندنرم برخورد مى كرد.
مرحوم دولابى مى فرمود:
وقتى كسانى كه روششان با آقا فرق مى كرد به ديدنشان مى آمدند، آقا با ادب مىآمد جلوشان مى نشست ، حرمت مى كرد، خودش ‍ غذا درست مى كرد، چاى درست مى كرد و چايىمى ريخت . من نديدم يك شخص بزرگى بتونه اين قدر خودش را خاك نشين كنه ، الان همنديدم . و مى ديدم كه برخى اهل علم كه به ايشان ايراد داشتند مى آمدند دو ساعت حرف مىزدند و آقا سرش پايين بود، آخر هم وقتى آنها مى گفتند ما خيلى حرف زديم شما هيچىنگفتيد، مى گفتند مطالبى را كه من مى خواستم بگم شما فرموديد يك طورى كه آن هاطلبكار هم مى شدند و مى رفتند، دو ساعت صحبت مى كردند و آقا ساكت بود! وقت هايى همبود كه كسى بالاى منبر، ايشون را رد مى كرد و به مسلك ايشان ايراد مى گرفت ازمجلس بلند نمى شد همان جا مى نشست و كيف هم مى كرد.
آقاى اسلاميه در مورد مخالفت جو حوزه با ايشان مى گويد:

next page

back page