بعضى شب ها كه ساير شاگردان نظير آقاى نجابت ، آقاى دستغيب ، آقاى دولابى و...منزل ما بودند، آقا مى رفتند آن طرف منزل ، در اندرونى ، و اين ها با هم در يك اتاقديگر مشغول عبادت بودند و من گاهى مى رفتم پيش آن ها. انگار فضا، فضاى بهشتبود. هر كدام از رفقا يك طرف مشغول عبادت بودند. از اين چراغ هاى فانوسى در اتاقروشن بود، بعضى سرشان را به ديوار تكيه مى دادند و خلاصه هر كدام درحال خودشان بودند و ما مشغول تماشاى اين ها...
بر پرنيان ملائك مى خواهيم از زبان خانم فاطمه انصارى دختر آن بزرگوار نيز خاطره اى بشنويم : يك شب پدرم منزل ما مهمان بود. من خوابيده بودم . بعد يك دفعه احساس كردم اتاقشلوغه و همهمه اى بلند شد، نگاه كردم ديدم يك گوشه سقف اتاق باز شده و آسمانپيداست و يك عالمه ملك كه همه سبزپوش و خيلى زيبا بودند، آمدند و رفتند دوررختخواب پدر و يك همهمه اى بود. انگار همه ذكر مى گفتند و در همانحال صدايى شنيدم كه مى گفت : نبايد اين را فاش كنى . خيس عرق شده بودم ، مىخواستم بلند شوم ولى نتوانستم . انگار به زمين چسبيده بودم و شايد اين حالت حدودپنج دقيقه طول كشيد بعد بلند شدم و رفتم دنبال پدر. ايشان دو سه دفعه در شب براىتجديد وضو بلند مى شد، پشت سرشان آمدم بيرون و گفتم اين چى بود؟ چه خبر بود؟فرمود: هيس ! و من تا مرحوم پدرم زنده بود نتوانستم چيزى بگويم انگار خودشانتصرف كرده بودند! و مى دانى پاسخ اين عارف عاشق به عطر دل انگيز و مستانه اين فرشتگان عرش آشيانچيست ؟ شايد نجواى او با خدايش چنين باشد:
خلوت و گمنامى اگر حرام نبود دلم مى خواست صورتم را بتراشم تا كسى سراغم نيايد و ولمكنند.(62) او كه از جام حق نوشيده است و قلبش مخزن اسرار ربوبى گشته است و خلوتش خالى ازاغيار، چگونه در شراب خانه سينه اش غيرى را راه دهد و سرش را با ديگرى بيان كند؟
از اين رو دوست دارد ظاهرش را عوض كند تا ديگران سراغش نيايند. اوسال ها در خلوت خود و عوالمش تك و تنها بود و هيچ غريبه اى مزاحمش نبود. اما خداخواست كه او هميشه در پس ابر پنهان نماند و خورشيد وجودش بردل هاى مستعد و سينه هاى ملتهب بدرخشد، باشد كه كيميا كند:
كتمان تا آن جا كه مى توانست حالاتش را پنهان مى كرد و نمى گذاشت كسى در حريمش واردشود: يك شب من تنها خدمتشان بودم ، نزديك غروب بود، افق قرمز بود. نگاه ايشان به افقبود و با حالت عجيبى گفتند: اون كجاست ؟ بعد فورى به خودشان آمدند و اون حالت روپنهان كردند.(63)
پرهيز از اهلقيل و قال و او بيشتر دوست داشت در حال خودش باشد. اهل بحث نبود و از آن دورى مى كرد. و اينك خاطره اى بشنويم از آقاى اسلاميه : يك بار يك عده از تهران آمده بودند همدان خدمت آقا بعد آن ها شروع كردند به بحثكردن و يكى از آقايان گفت : الان آقا مى آيند و جواب رو از خودشان مى گيريم . آقاىانصارى تشريف آوردند و دو زانو نشستند سر جاى خودشان و در همان حالت سكوتمخصوص خود بودند. يكى از آقايون گفت : آقا اين بحث مطرح بود و ما مى خواستيمجوابش رو از شما بشنويم . و ايشان فرمودند: منحال بحث ندارم .(65) يعنى بعضى ها هستند كه كارشان فقط بحث كردن است واهل راه رفتن نيستند. شايد او مى خواست با اين سكوتش بالاترين جواب ها را بدهد كه :
گمنامى عارفانه عجيب است او چگونه در اين جسم ضعيف و پيكر نحيف ، نار و نور و آب و آتش را يك جا با همجمع كرده است ! هم ملتهب و بى قرار است و هم آرام و باوقار، پياده روى زياد مى كند وبه خلوت قبرستان زياد سر مى زند بطورى كه بعضى شاگردان كهدنبال آقاى انصارى بودند خودشان مى دانستند كه بايد او را كجا پيدا كنند. اين عالمتنهايى و خلوت با يار برايش چه مطلوب و دل كش است ، و اين گمنامى عارفانه چهحلاوتى دارد! اما حيف است كه اين درّ هميشه در صدف خويش نهان بماند، پس خداوند مىخواهد جرقه هايى از آن آذرخش جذبه هايش به قلب هاى ديگران سرايت كند و او با تمامعشقى كه به گمنامى دارد اما مى داند كه حيف است معشوق او معشوق ديگران نباشد وغيرتش نمى گذارد كه غير سوز نباشد. پس اگر چه مدح و كرنش و شناخته شدن آزارشمى دهد، اما اين جا هم از خود هيچ اختيارى ندارد و تسليم محبوب است . رضاى من رضاى تو او آموخته كه از خود هيچ تدبيرى نداشته باشد و تسليم و رضا را بسيار تجربه كردهاست . از همان زمان جوانى ، صاعقه هاى سلوك ، ذم و آزار ديگران ، تنهايى وتحمل بار عشق و فوت پسرش كه وقتى از آن خبردار شد خم به ابرو نياورد. از خدا خواسته ام كسى مرا نشناسد و من هم كسى را نشناسم و فقط توجهم به مبداءباشد.(67) اما خواست محبوب بر خواست او مقدم است و آقاى نجابت به توصيه آقاى قاضى خدمتايشان مى رسد. و ماجرا از اين قرار بود: آقاى نجابت از مرحوم قاضى سؤ ال مى كنند: بعد از شما به چه كسى مراجعه كنيم ؟مى فرمايند به آقاى انصارى كه توحيد را مستقيما از خدا گرفته . آيت الله نجابت بهايشان مراجعه مى كنند و اصرار مى نمايند. اما ايشان استنكاف مى كنند تا اين كه بعد ازچند روز اصرار آقاى نجابت ، مى فرمايند: ما مى خواستيم كسى از احوالات ما خبردار نشوداما اينك خواست خدا چنين است . و اين بار هم او تسليم تقدير الهى مى گردد، هر چند كه گمنامى را بيشتر دوست مىداشت ! اما:
مى فرمود: اين اواخر كه يك مقدار شناخت حاصل شده و رفت و آمد ما زياد شده كار ما بهمشكل برخورده .(68)
و اگر او مى خواهد تنها باشد، اگر مى خواهد درگير بحث ها و جدل ها نشود، اگر مى خواهد كه حالش را كسى نداند، و اگر مى خواهد كه ناشناس بماند، همه و همه براى آنست كه : غرق حق خواهد كه باشد غرق تر... فصل ششم : شريعت و طريقت بايدها، نبايدها آرى ! انصارى مسحور خداست ، مجذوب خداست ، و مدهوش خداست . اينكه در آن بحر احديتچه سيرى دارد و در عالم آن انوار قدسيه چه خرمى دارد و در ميان سبحات وجهش چهشيفتگى دارد كسى نمى داند! يا من انوار قدسه لاءبصار محبيه رائقه و سبحات وجهه لقلوب عارفيه سائقه(70) اى كه انوار قدس او در ديده دوستانش چه خوبى ها دارد و پاكيهاى جلوه اش براىدل عارفان چه شيفتگى ها...! اما آثار اين حضور و اين در حريم حرم بودن ازاعمال و احوالات و دقتهاى ايشان معلوم و مشهود است . كسى كه در محضر خداست و خدا را در تمام اعمال خود ناظر و شاهد مى بيند تمام اعضا وجوارحش در همان راستا قرار مى گيرد و هرگز دست از پا خطا نمى كند زيرا براى چنينانسانهايى مسئله درك و باور مطرح نيست . كه بسيارى از انسانها داراى چنين اعتقاداتىهستند، بلكه مسئله آنها شهود قلبى و درك حضور خداست . اولم يكف بربك انه على كل شى شهيد(71) قدم اول پس عارف ، حرمت حريم محبوب را هرگز نمى شكند و لحظه لحظه اش ، نفس نفس اش وضربان قلبش از اوست ، به اوست و براى اوست . و لا نطق و لا اشاره و لا نفس الا بالله و لله و مع الله و من الله (72) اولين توصيه ايشان براى سالك و براى هر كه مى خواهد دستورالعملى بگيرد، رعايتحريم شرع و واجبات است . انجام واجبات ، ترك محرمات اولين قدم براى حركت و بهعبارتى اولين و آخرين قدم سالك است . و بعد از آن اگر تشخيص مى دادند كه طرفواقعا اين ها را رعايت مى كند، كم كم ابواب معرفى را برايش باز مى كردند. استاد كريم محمود حقيقى در مورد اهتمام آقاى انصارى همدانى در رعايت حريم شرع اين چنينمى گويد: اولين روزى كه بنده خدمت آقاى انصارى رسيدم به دست و پاشون افتادم و التماس وگريه زيادى كردم كه آقا چه كار كنم آدم بشم ؟ ايشون با يك لبخندى فرمودند: كارىنداره ! هر چى خدا گفته بكن ، بكن . هر چى خدا گفته نكن ، نكن . يك بار هم آقاى نجابت براى ايشان نامه مى نويسند و مى گويند: گاهى جوان هايىدور و بر ما مى آيند و مى روند، بعضى پنج ، شش ماه و بعضى يكسال مى مانند، و سپس مى روند، به اين ها چهدستورالعمل هايى داده شود؟ چگونه سلوك كنند؟ و آقاى انصارى پاسخ مى دهد كه احكام شرع را به اينان بياموز. اگر رفتند بهدردشان مى خورد و اگر هم ماندند، كمك راهشان است .(73)
ايشان روى عدم معصيت و گناه تاكيد بسيار داشت ، و از جلساتى كه در آن ها غيبت ، ياگناه و معصيتى انجام مى شد به شدت پرهيز مى كرد و شاهد همين قضيه يكى از دلايلىشد كه بعضى ها به ايشان نسبت هاى خاصى دهند. و اين اصل و اساس سيره تربيتى اوست : اصل و اساس سيره تربيتى اين بزرگان چه آقاى قاضى و چه آقاى انصارى براين بود كه دامنت آلوده به گناه نشود. خيلى به شرعيات پايبند بود. ماقبل از اين كه با اين بزرگواران آشنا شويم مثلا نمى دانستيم ، كه مجلس معصيت ، چقدرمضر است و خيلى راحت در مجالس شركت مى كرديم و بعد از آشنايى با ايشان بود كهپرهيز مى كرديم و اگر مجلسى معصيتى بود در آن شركت نمى كرديم .(75) خدا فروشى ؟! و گناه و معصيت قشر سياهى است كه تا وقتى قلب را فرا گرفته هيچ نورى به آن نفوذنمى كند مگر نه اين است كه گناه ، خدا فروشى است ؟! و مگر نه اين است كه گناه ،شيطان پرستى است ؟! و مگر نه اين است كه گناه ، زنگار قلب است ؟! و مگر نه اين استكه گناه سد راه آسمانى شدن است ؟! پس چرادل نمى كنى ، اى طالب نور؟! از سياهى دل كندن اين همه تصميم گرفتن و شكستن ندارد! و چه بد معامله اى است ؛ خداى خوبى ها، خداى بهجت ها، خداىجمال و كمال ها و خداى زيبايى ها را فروختن و با شيطان آشتى كردن . و مگر فراموشكرده اى پيمان خود را: الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين (76) و يك شب در يكى از جلساتمان ، جوانى بود كه ظاهرا شب قبلش در مجلس معصيتىشركت كرده بود، در آن جلسه آقاى انصارى به او گفت : حافظ بخوان ، اما وسطخواندنش فرمودند: بده به فلانى بخونه ، و آن لحظه جوان حالش منقلب مى شه وتازه مى فهمه چه خبر بوده ، بعد از جلسه مى ره خدمت آقاى انصارى و اضطراب وپشيمانى خود را بيان مى كنه ، و آقا هم با او ملاطفت كرده و مى فرمايند: اين جور جلساتجاى شما نيست .(77)
يكى از دلايل انزواى آقاى انصارى و شركت نكردن ايشان در بعضى مجالس ومحافل همين قضيه است . آقاى احمد انصارى در اين رابطهنقل مى كند كه : يك بار خيلى اصرار كردم كه آقا مردم و روحانيون همدان خيلى از وضعيت شما ناراحتندو مى گويند شما انزوا اختيار كرده ايد، چرا با اين آقايون رفت و آمد نمى كنيد؟ فرمود:شما كاريت نباشه ! چند روز گذشت باز همين قضيه را تكرار كردم ، تا دفعه سوم گفتم: آقا نمى خوام ايراد بگيرم فقط مى خوام علت آن را بدانم بعد مرحوم ابوى فرمود: مىگويم ولى به شرط آن كه تا زنده هستم به كسى نگويى . قضيه اين است كه يادم مىآيد جلسه اى با اين آقايون شركت كرده كرده باشم و آنها در مورد شخص ثالثى غيبتنكرده باشند و چون يقين دارم جلسات اين طوريى است ، رفتنش براى من حرام است . بعداين را به يكى از آقايان مراجع گفتم ، گفتند: به جدم قسم درست گفته . ايشان خيلى مقيدو دقيق بودند و تا كسى مى خواست در مجلسشان غيبت كنه يا دروغى بگه امر به سكوتمى كردند، و مى فرمودند كه تا همين حد كافيه بيش از اين نگو. و لا يغتب بعضكم بعضا ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا فكرهتموه ...(78) اهميت علم
هر چه قدم هايت مردانه تر، مقصدت باشكوه تر. هر چه مقصدت باشكوهتر، كوله بارتسنگين تر و علم وزنه اى ست سنگين كه اگر با نيت درست كسب شود فهم و شعور وبصيرت آدمى را افزون مى كند و تو را از لغزشگاه ها و مخاطرات راه مصون مى دارد، كه:
شمع طريق هر چه عالم تر با فهم تر، هر چه با فهم تر با معرفت تر، هر چه با معرفت تربصيرتر، و هر چه بصيرتر خدابين تر. و خوشا بهحال آن كه علم و عشق را يك جا در مخزن سينه ذخيره مى كند كه آن نور راه است .
و انصارى همدانى عاشقى كرد بعد از مقام عالمى عشق او هر چند آتش بر مقام و موقعيت واعتبار زد، اما هرگز حريم مقدس علم را بى حرمت نكرد بلكه او را بر آن داشت كه علم وفقاهتش را با نور معرفت و حقيقت توام سازد و با اين دوبال اوج گيرد تا در ميان شهان آسمانى منزل گزيند. به اهل علم بسيار احترام كرده و رفقا را تشويق و تكليف به كسب علم مى كرد و بسيارىاز شاگردان ايشان از اهل علم بودند. مى فرمود: علما كمتر اشتباه مى كنند و كمترگول مى خورند، اينها را بهتر مى توان ارشاد و دستگيرى كرد، چون شرع دست اين هاستيك مدتى يكى از آقايان درس را كنار گذاشت اما ايشان ناراحت شدند و تاكيد كردند بهادامه آن و عجيب مقيد بودند.(81) هر چند كه در مجالس و محافل او، همه نوع آدم ، با سواد و بى سواد، طلبه و تاجر، همهيك جا جمع مى شدند و با افق هاى مختلف خود سير مى كردند اما بعضى از شاگردانايشان مانند آيت الله نجابت و آيت الله دستغيب و... مجتهد بودند مى فرمود: هر چه هست در شرع مقدس است . تمام مراحل عرفان و سير و سلوك تا مرحله نهايى كهفناء فى الله است به زبان ائمه معصومين در اخبار و احاديث آمده و در كلام الله هست . خود ايشان فقط در جوانى تدريس دروس حوزوى داشتند، اما بعضى از رفقا را به سايرشاگردان عالم خود ارجاع داده و مى فرمودند: شرع را به اين ها ياد بدهيد كه ايراد نداشته باشند. و خيلى به اين مسئله اهميت مىدادند و تاكيد مى كردند بر اينكه شروع حركت ، شرع است و اگر اين كارتان ايرادداشته باشد و جاهل باشيد به هيچ جا نمى رسيد!(82) وجوهات شرعى وجوهات شرعى يكى از مؤ كدات دين و از دستورات و توصيه هاى اصلى آقاى انصارىبود و اگر كسى حساب و كتابش مشكل داشت برنامه ودستورالعمل ديگرى به او نمى دادند. يك روز يك نفر خدمتشان آمد و خيلى اصرار كرد كه دستورالعملى به من بدهيد، ايشاناعتنايى نكردند، روز دوم آمد باز اعتنايى نكردند، روز سوم آمد و باز اصرار كرد، آقاىانصارى فرمودند: آن قدر مبلغ به گردنت هست كه بايد بپردازى ،اول برو اون ها را درست كن ، بعد دنبال دستور گرفتن باش . طرف رنگش پريد و رفت...(83) و خود در اين قضيه بسيار محتاط عمل مى كردند. با اينكه اجازه دريافت وجوهات شرعى راداشتند ولى اين كار را انجام نمى دادند و خيلى روى اين مسئله دقت و تاكيد داشتند. آقاى احمد انصارى در اين باره صحبت مى كند: يكى از بزرگانى كه به آقاى انصارى خيلى ارادت داشت ، مرحوم آقاى خوانسارى ازمراجع تقليد بود و گاهى مى آمد همدان و خدمت آقا مى رسيد يك بار كه من ملازم مرحومابوى بودم ديدم ايشان اصرار مى كنند كه دستورالعملى به من بدهيد و آقاى انصارىخيلى متواضعانه گفتند: شما بايد به ما دستورالعمل بدهيد. آقاى خوانسارى گفتند: آقاتعارفات را بگذاريد كنار مى خوام آدم بشم ، چكار كنم ؟ كه ابوى به ايشان فرمود:مشكل شما نماز و روزه و... اين مسائل نيست ، وجوهاتى كه مى گيريد، سعى كنيد به اهلشبرسانيد آقاى خوانسارى گفتند نمى شناسم و ابوى از آن اشخاص نام برده و فرمودند:خودتان را دستى دستى گرفتار نكنيد و از آن به بعد ايشان ديگر وجوهاتنگرفتند.(84) اثر لقمه آقاى انصارى از سهم امام براى ارتزاق خود و خانواده شان به هيچ وجه استفاده نمى كردو معيشت شان از اين وجوهات نبود. ايشان اگر جايى مى رفتند كه از مال صاحب آن اطمينان نداشتند، يا چيزى نمى خوردند ويا پول آن را كنار مى گذاشتند چون به اثرات لقمه حرام يا شبهه ناك در روح سالكبسيار معتقد بوده ، و به آن اهميت زيادى مى دادند. آقاى حكمت نقل مى كردند كه يك بار آقاى انصارى با ملاآقاجان زنجانى كه مدتىملازم آقاى انصارى بودند به يك باغ انگور مى روند. مرحوم ملاآقاجان مى گويد: اينباغ مال يكى از دوستان ما است ، از انگورهاى آنميل كنيد ولى آقاى انصارى استنكاف كرده و نمى خورند. بعد آقاى حكمت مى گويد: منتعجب كردم كه چرا آقاى انصارى به انگورها لب نزد؟! و از ايشان در اين رابطهسوال كردم آقاى انصارى مى گويد: ملاآقاجان اشتباه مى كند و بعدا كه تحقيق كرديم ،ديديم باغ مال كس ديگرى بوده .(85) او حتى در رفت و آمد خيلى دقيق بود و از رفت و آمد با كسانى كه مالشان مورد تاييدشاننبود، سخت احتراز مى كردند. آقاى على انصارى مى گويد: يك بار ايشان در اثر محذوريت فاميلى و اصرار يكى از نزديكان كه شغلش دردادگسترى بود، براى اين كه كدورتى پيش نيايد، دعوتش راقبول كردند، ولى بعد رد مظالم غذايى را كه مصرف كرده بودند كنار گذاشتند، و بازخيلى مكدر و ناراحت بودند.
دراويش و صوفيه آقاى انصارى به دليل آن احوالات عاشقانه و عارفانه اى كه داشت و همچنين بهدليل انزوايى كه از مجالس معصيت و بعضى افراد اختيار مى كرد از طرف بعضى ازكوته نظران به صوفى گرى و درويشى گرى متهم مى شدند. اما طريقه ايشان آشكار و مبرهن بود؛ حركت در همان مسير شريعت و سير و سلوكشان همكاملا در همان مشرب و مجرا بود. البته خود آقاى انصارى رياضت هاى دوران جوانيش را تاييد نمى كرد و مى فرمود: راه خيلى ساده تر از آن بود كه من رفتم . آقاى سيد مهدى دستغيب مى گويد: آقاى انصارى آن قدر به قيودات شرعى معتقد بود كه در جلسات حتى از اصطلاحاتىكه دروايش بكار مى بردند استفاده نكرده و كلماتى را كهاستعمال مى كردند همه در حيطه شرع و مد نظر فقها و مجتهدين بود. يك بار يكى از دراويش خدمت ايشان مى رسد، درويش خوش قيافه اى بود و كلاه درويشىداشت و كشكول همراهش بود. بعد كه رفت گفتم : آدم خوبى بود. خنديدند و گفتند: از كجافهميدى ؟ گفتم : حالا از ظاهرش و اين حرف ها. آقا فرمودند: راه خدا اين بند و بيدها رو نداره . البته يك نكته مهم هم اين جا مطرح است ، و آن اين است كه گاهى تعاريف ، خلط مى شوندو خدا و على عليه السلام آن قدر مظلوم مى شوند كه اگر كسى على على بگويد و حق حقكند، نام درويش و صوفى بر او مى نهند. در حاليكه مرزها در اين ها نيست . آيا براى اينكلمات و احوالات اهل معرفت ، در معارف دينى شيعه كم حديث و روايت داريم ؟ آيت الله سيد محسن حكيم يكى از مراجع بود. اين بزرگوار بر عروة الوثقىتوضيحاتى دارد. در آن جا مى فرمايد: آن هايى كه اهل معرفت هستند و ادعاى درك و شهود مى كنند، داخلشان اشخاصى هستند كهما مى شناسيم ، بزرگوارند، كه نمى توانيم بگوييم اين ها در اشتباهند. و شايد ما دركنمى كنيم . آقاى سيد مهدى دستغيب ادامه مى دهند: يك آسيد كرامتى بود، گاهى مى آمد خدمت آقاى انصارى ، يك بار تعريف تعريف مىكرد از يك مرشدى در تهران ، مرحوم آقاى انصارى فرمودند: خوب چرا مى گويى مرشدو درويش ؟ خوب اون يا على يا على مى گه . فرمودند: اگر اينه كه ما هم يا على مىگيم .
يعنى اين ها ملاك صوفى بودن نيست . بلكه روش هاى آنان كه در خارج طريق شرع استمورد قبول آقاى انصارى نيست . يك بار در درشكه اى با آقاى انصارى نشسته بوديم ، و صحبت مى كرديم . آقاىانصارى فرمودند: من مدتى در جوانى دنبال علوم غريبه و تسخير جن و اينمسائل بودم ، اما اين ها همه اش تاريكى است و تاريكى مى آورد، و من چوندنبال چيز بالاترى بودم خداوند مرا راهنمايى كرد و راه درست را پيش پايمگذارد.(87)
آقاى احمد انصارى در اين راستا كه طريقه مرحوم انصارى كاملا در راستاى شريعت بودبراى ما صحبت مى كنند: در مورد مرحوم آقاى بروجردى و ارتباط ايشان با ابوى يك قضيه اى دارم كه شنيدنىاست . من آن زمان در همدان بود و شغلم معملى بود. يك روز ساعت هشت ، نه صبح بود كه درزدند و من ديدم دو نفر روحانى آمدند پرسيدند: آقامنزل است ؟ گفتم : بله و آمدند داخل بعد به پدرم اطلاع دادم كه مهمان دارند، فرمودند:كى هستند؟ گفتم : نمى دانم ، غريبه اند. خلاصه ايشان آماده شدند و آمدند پايين ، ولىهمين كه چشمشان به اين دو نفر افتاد خيلى درهم شدند. من از برخورد ابوى تعجب كردمولى چيزى نگفتم ، و مشغول تعارف و پذيرايى شدم . بعد آن ها گفتند ما آمديم از شماخواهش كنيم ، تا دستورى به ما عنايت كنيد. ابوى جوابى ندادند، دفعه دوم و سوم هماصرار كردند. اما ايشان يك دفعه رو كردند به آن ها و گفتند: خدمت آقاى بروجردى سلامبرسانيد و از قول من بگوييد راه ما همان راه شرع است ، ما نيازى به امتحان نداريم . اين را گفتند و رفتند بالا. آن دو نفر رنگ و رويشان سفيد شد و با ناراحتى و شرمندگىرفتند. بعد از چندى از آقاى بروجردى نامه اى به ابوى رسيد كه نوشته بودند: اگراسائه ادب شده عذر مى خواهيم ، ما شما را نمى شناختيم . و بعد ايشان را به قم دعوت مى كنند بعد از مدتى پدر با بعضى از آشنايان مى روندقم خدمتشان . و بعدها ايشان به آقاى انصارى اجازه نامه اجتهاد مى دهند و باز از آن قضيهمعذرت خواهى مى كنند و مى گويند به ما اين طور تفهيم كرده بودند، ما گناهى نداشتيم! نظر آقاى انصارى درباره مشرب هاى گوناگون كه بر آن نام عرفان مى گذارند ايناست كه اگر منطبق بر شرع نباشد، موصل الى المطلوب نيست و بسيارى از آن ها عارفنيستند بلكه درويش و صوفى اند و در مورد حالات و تصرفات و خرق عادات آن ها مىفرمايد: اين ها در اثر كوشش و زحمت ، يك چيزهايى بدست مى آورند. حتى تصرف در وجودافراد مى كنند. ولى زودگذر است و تا لب گور بيشتر مهمانشان نيست .گول اين حرف ها را نخوريد و شيفته اين ها نشويد.(89) تهذيب و مصفا كردن و سير و سلوك تا آن جا كه در حريم سيره نبوى است مقصدى اعلا وشيوه عارفان است . بقيه را راه به آن غاية المراد نيست .
|