|
|
|
|
|
|
رمز ارجمند شدن انسان مؤ من داراى جايگاه والا و ارزشمندى است و اسلام بر عزيز و ارجمندبودن آن اصراردارد و زبون سازى آن را نمى پذيرد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: المؤ من يكون عزيزا و لا يكون ذليلا(291): مومن پيوسته عزيز و سرافراز بوده ،زبون نمى باشد. عزت مومن در گرو شاخصه هايى است كه از آن ياد مى شود: اول : ايمان ايمان ، عوامل سربلندى و تكامل انسان ، همان باور داشتن به اللّه ، به همه پيامبرانديگر همچون پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله ، به همه كتاب هاى آسمانى همچون قرآنمجيد، به امامت پيشوايان معصوم ، و اعتقاد به معاد است . ايمان را مى توان اعتقاد قلبى به خدا و فرامين او همراه با تسليم به آن دانست ، كهارمغان اين پيروى و طاعت ، عزت مندى است .(292)رسول گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد: خداوند هر روز چنين خطاب مى كند: من پروردگار عزت مند شمايم ، هر كس خواهان عزت استاز(خداى ) عزيز پيروى نمايد. (293) ايشان به مردى چنين توصيه فرمود: اعز امر اللّه يعزك اللّه :(294): فرامين پروردگار را بزرگ دار تا همو تو را عزتبخشد. ايمان به خداوند سبب مى شود كه در دل جان انسان محبت ايجاد شود. انسان به خود محبتبورزد و به ديگران گرايش عميق داشته باشد و عالم را سراسر عشق و محبت ببيند؛محبتى كه همه انسان ها را به نور و كمال برساند.(295) به فرموده قرآن فقط ايمانبه خدا و فرامين او پذيرفتنى است و هر چه غير از آن ، كفر است و ناپذيرفتنى . از اينرو به مؤ منان چنين سخن مى گويد: ولكن اللّه حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر الفسوق والعصيان : خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده و آن را دردل هايتان زينت بخشيده است . و (در حالى كه ) كفر و فسق را نزد شما نفرت آميز قرار دادهاست .(296) دوم : كار شايسته عمل ، سازنده شخصيت انسان و وسيله سرافرازى او به شمار مى آيد. از نظر قرآن عملىقبول است كه انسان را به سوى شاهراه هدايت و نور بكشاند، كه بدانعمل صالح گويند. من كان يريد العزة فلله العزة جميعا اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه :(297) هر كس سربلندى مى خواهد، سربلندى يكسره ازآن خدا است . سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى رود و كار شايسته به آن رفعت مىبخشد. علامه طباطبايى در تفسير اين آيه تاءكيد دارد كه : اين آيه راه عزت مندى را ايمان به خداو عمل صالح مى داند.(298) در كار شايسته كيفيت مورد توجه است . از اين رو، اخلاص درعمل توصيه مى شود. امير مؤ منان عليه السلام مى فرمايد: همانا از عمل شما آن چه با اخلاص انجام گيرد، پذيرفته مى شود.(299) سوم : خويشتن دارى پرهيزكارى و مراقبت از خود، وسيله اى براى عزت مندى و سربلندى است ؛ آن گونه كهامير مؤ منان عليه السلام عزتى را بالاتر از عزت خويشتن دارى نمى داند.(300) به فرموده رسول خدا صلى اللّه عليه و آله : هر كس خواهان آن است كه در ميان مردم عزيز باشد، پرهيزگارى پيشه كند.(301) در فرهنگ قرآن ، تقوا يگانه معيار ارزش گذارى و ملاك برترى فرد بر ديگران است . ان اكرمكم عنداللّه اءتقاكم :(302) همانا گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترينشماست . چهارم : ستيز با باطل دشمن ستيزى و ناسازگارى با باطل ، روشى براى سرافرازى و عزت مندى است .خداوند در وصف شايسته ترين بندگان خود، به چيرگى ايشان بر كافران اشاره مىكند. اءذلة على المومنين اءعزة على الكافرين : (303) با مؤ منان فروتن ، (و) بر كافرانسرافرازند. زشتى مماشات و سازش با دشمن كه زبونى را در پى داشته باشد به حدى است كهعلى عليه السلام مى فرمايد: ساعتى زبونى ، به سربلندى دنيا نمى ارزد. (304) در سيره معصومان ، افشاى چهره دشمن ستيزى ، يك عزت آور ياد مى شود و امام حسين عليهالسلام بر محور اين اصل ، نهضت حماسى خود را پى گرفت . او مى فرمود: موت فى عز خير من حياة فى ذل :(305) مرگ در عزت بهتر از زندگى در زبونى است.
اذل الحيات و ذل الممات ؟!
|
فسيرى الى الموت سيرا جميلا(306)
| - آيا با خوارى زيستن و با خوارى مردن ؟! من هر دو را خوراكى ناهنجار (وناگوار) مىبينم . - اگر به ناچار بايد يكى از مرگ و زندگى را برگزيد، حركت من به سوى مرگ(باعزت ) حركتى زيبا (و پسنديده ) خواهد بود. امام در جامعه اى زيست كه در آن به حق عمل نمى شد وباطل نهى نمى گرديد و بزرگ ترين آسيب جامعه را سكوت مردم در برابر كار زشت وفساد ستمكاران و دورى از امر به معروف و نهى از منكر مى دانست و چنين باور منحطى راخطرناك مى انگاشت . امام بر اين عقيده بود كه حاكمان اموى تمام سرزمين اسلام ، بىدفاع در چنگشان افتاده و دستشان در همه جا براى ستم و بدعت گشاده است و مردم بردهوار در اختيار آنانند.(307) معاويه را فرمانرواى نابكار، ثروت اندوز، ستمگر و بىرحم مى دانست (308) و چون يزيد بر مسند نشست ، آيه استرجاع را بر زبان راند: انا لله و انا اليه راجعون ، و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد:(309) بايد با اسلام خداحافظى كرد كه امت اسلامى به فرمانروايى چونيزيد گرفتار آمده است . در نگاه امام ، چنين حاكمى تبهكار، شرابخوار وقاتل انسان هاى محترم بود كه آشكارا گناه مى كرد. (310) از اين رو، براى اصلاح اينوضعيت اسفبار تنها به مبارزه براى دگرگونى مى انديشيد و خود را سزاوارترين فردبراى تغيير اين روند واژگونه مى دانست و فرمود: من هدايت و رهبرى جامعه مسلمانان و قيام بر ضد اين همه فساد و مفسدان كه دين جدم راتغيير داده اند، از ديگران شايسته ترم .(311) امام حسين عليه السلام در اين مسير عزت بخش ، از جان مايه گذاشت و با حركت خود اسلامرا تثبيت نمود؛ شعار امام آن بود كه : همانا من مرگ را جز سعادت ، و زندگى با ستمگران را جز پشيمانى نمى دانم . پنجم : ايستادگى در برابر مشكلات تحمل و صبر در برابر ناملايمات ، گرفتارى ها و مشكلات روزگار، عزت بخش است ؛بدان حد كه هيچ سرافرازى ، بلندمرتبه تر از بردبارى نمى باشد.(312) درتاريخ زندگى پيامبران نمونه هاى فراوانى مى توان جست كه مردم همپاى پيامبران خود،با صبر و ايستادگى به سربلندى رسيده اند. قرآن از توصيه موسى چنين بيان مىدارد: موسى به قوم خود گفت : از خدا يارى جوييد و پايدارى ورزيد، كه زمين از آن خداست ؛ آن را به هر كس ازبندگانش كه بخواهد مى دهد.(313) و فرجام چنين صبرى آن بود كه : به پاس آن كه صبر كردند، وعده نيكوى پروردگارت به فرزنداناسرائيل تحقق يافت و آنچه فرعون و قومش ساخته بودند ويران كرديم .(314) خداوند، خاتم پيامبران را نيز به پايدارى در برابر شماتت ها و بى مهرى هاى دشمنفرا مى خواند و بدو وعده عزت و سرافرازى مى دهد: لايحزنك قولهم ان العزة لله جميعا هو السميع العليم :(315) سخن تو راغمگين نكند! زيرا عزت ، همه از آن خداست . او شنواى داناست . ششم : پيروى از رهبران دينى خداوند پيروى از فرستادگان الهى را بر مردم واجب شمرده ، ثمره اين پيروى راسربلندى ، عزت مندى و رستگارى مى داند: همانان كه از اين فرستاده ، پيامبر امى - كه (نام ) او را نزد خود در تورات وانجيل نوشته مى يابند - پيروى مى كنند (همان پيامبرى كه ) آنان را به كار پسنديدهفرمان مى دهد و از كار ناپسند باز مى دارد و براى آنان چيزهاى پاكيزه راحلال و چيزهاى ناپاك را برايشان حرام مى گرداند و از(دوش ) آنان قيد و بندهايى را كهبرايشان بوده است بر مى دارد. كسانى كه به او ايمان آوردند و بزرگش داشتند ويارى اش رساندند و نورى را كه با او نازل شده است پيروى كردند. آنان همهرستگارانند.(316) آن گاه قرآن مردم را براى دستيابى به هدايت ، چنين فرمان مى دهد كه او را پيروىكنيد.(317) از سويى ، در آيه اى ديگر به زيبايى از نقش رهبران الهى در عزت بخشى مردم خبر مىدهد: ولو انا اءهلكناهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا اءرسلت الينا رسولا فنتبع آياتكمن قبل ان نذل و نخزى (318): اگر ما آنان راقبل از (آمدن قرآن ) به عذابى هلاك مى كرديم ، بى ترديد مى گفتند: پروردگارا، چراپيامبرى به سوى ما نفرستادى تا پيش از آن كه خوار و رسوا شويم از آيات تو پيروىكنيم ! امام سجاد عليه السلام با تكيه بر نقش ارجمندسازى رهبران دينى مى فرمايد: طاعة ولاة الامر تمام العز: پيروى از اولى الامر و رهبران دينى نهايت سربلندى است.(319) از آن سوى ، مخالفت با فرستادگان الهى ،عامل زبونى و ذلت انگاشته شده است . ان الذين يحادون اللّه و رسوله اءولئك فى الاذلين :(320) در حقيقت كسانى كه با خداو پيامبر او به دشمنى بر مى خيزند، آنان در (زمره ) زبونان خواهند بود. سرزنش كوفيان از سوى امير مؤ منان عليه السلام كه با سرپيچى از فرمان امام ، بهجاى عزت ، به زبونى رضا دادند (321)، از نمونه هاى تلخ تاريخ اسلام است .حضرت به آنان فرمود: حق من بر شما اين است كه بيعت با من وفادار باشيد و در آشكار و نهان برايم خيرخواهىكنيد. هر گاه شما را فراخواندم اجابت نماييد و زمانى كه فرمان دادم اطاعت كنيد.(322) درنگى در گذشته تجربه قوم بنى اسرائيل عبرت آميزترين نمونه تاريخى است . قومى كه نخست باپيروى از رسول خدا از زبونى به نقطه اوج عزت رسيد و سرانجام با نافرمانى هاىپياپى ، به سراشيب زبونى سقوط كرد. به اختصار اين سه مقطع را نظاره مى كنيم : الف . به سوى عزت مندى : قرآن در ترسيم دوران ذلت قوم بنى اسرائيل و سير رهاشدن و رسيدن به نقطهپيروزى ، چنين بيان مى دارد: 1. دوران كم آزار: فرعون در سرزمين (مصر) سربرافراشت و مردم آن را طبقه طبقه ساخت .طبقه اى از آنان را زبون مى داشت . پسرانشان را سر مى بريد و زنانشان را (براىبهره كشى يا رواج بى عفتى ) زنده بر جاى گذاشت . وى از فسادكاران بود.(323) 2. اميد به رهايى : (قوم موسى ) گفتند: پيش از آن كه تو نزد ما بيايى و (حتى ) بعد ازآن كه به سوى ما آمدى مورد آزار قرار گرفتيم . گفت : اميد است پروردگارتان دشمنشما را هلاك كند و شما را روى زمين جانشين (آنان ) سازد. آن گاه بنگرد كه چگونه رفتاركنيد.(324) 3. پيروزى : (فرمود) بندگانم را شبانه ببر. زيرا شما مورد تعقيب واقع خواهيد شد. ودريا را هنگامى كه آرام است پشت سر بگذار، كه آنان سپاهى غرق شدنى اند.(325)پس هنگام برآمدن آفتاب ، آنها را تعقيب كردند. چون دو گروه همديگر را ديدند، يارانموسى گفتند: ما بى شك گرفتار خواهيم شد. گفت : چنين نيست . زيرا پروردگارم با مناست و به زودى مرا راهنمايى خواهد كرد. پس به موسى وحى كرديم : با عصاى خود براين دريا بزن ، تا از هم شكافت و هر پاره اى همچون كوهى سترگ بود. و ديگران رابدانجا نزديك گردانيديم و موسى و همه كسانى را كه همراه او بودند نجات داديم ؛ آنگاه ديگران را غرق كرديم .(326) ب . عصر عزت : فرداى پيروزى بنى اسرائيل بر فرعونيان ، پرچم سرافرازى در اين قوم به اهتزازدر آمد و خداوند با برتر ساختن آنان بر تمام بندگان ، نعمت هاى مادى و معنوى خود رابر آنان ارزانى داشت و تا هنگامى كه پيروى از پيامبر حكمفرما بود، خداوند نيز برعزت و سربلندى آنان مى افزود. قرآن درباره اين عصر چنين مى فرمايد: 1. در قله عزت : به آن گروهى كه پيوسته تضعيف و تحقير مى شدند (بخش هاى )باختر و خاورى سرزمين را - كه در آن بركت قرار داده بوديم - به ميراث عطا كرديم.(327) 2. برترى بر عالميان : اى بنى اسرائيل ، نعمتم را بر شما ارزانى داشتم ، و اين كهشما را بر جهانيان برترى دادم ، ياد كنيد.(328) 3. فراوانى نعمت : آنان را به دوازده عشيره كه هر يك امتى بودند تقسيم كرديم و بهموسى - وقتى قومش از او آب خواستند - وحى كرديم كه با عصايت بر آن تخته سنگ بزنپس ، از آن دوازده چشمه جوشيد. هر گروهى آبشخور خود را بشناخت . و ابر را بر فرازآنان سايبان كرديم و گزانگبين و بلدرچين برايشان فروفرستاديم . از چيزهاى پاكيزهاى كه روزيتان كرده ايم بخوريد. آنها بر ما ستم نكردند، ليكن بر خودشان ستم مىكردند.(329) ج . در سراشيبى زبونى : با نافرمانى هاى بنى اسرائيل ، روند سقوط آغاز شد و با تداوم سرپيچى ها، اين قومدر سراشيبى پستى افتادند، تا آن كه پيامبر خدا را تنها گذاشتند و سرانجام نيز داغذلت بر آنان نهاده شد. قرآن در اين باره مى فرمايد: 1. مستى رفاه : چون گفتيد اى موسى ، هرگز بر يك خوراك تاب نياوريم . از خداى خودبراى ما بخواه تا از آنچه زمين مى روياند، از (مانند) سبزى و خيار و سير و عدس و پياز،براى ما بروياند. (موسى ) گفت : آيا به جاى چيز بهتر، خواهان چيز پست تريد؟ پسبه شهر فرود آييد، كه آنچه را خواسته ايد براى شما (در آنجا فراهم ) است .(330) 2. سرپيچى بزرگ : قوم موسى پس از (عزيمت ) او، از زيورهاى خود مجسمه اى براىخود ساختند كه صداى گاو داشت . آيا نديدند كه آن (گوساله ) با ايشان سخن نمىگويد و راهى بدان ها نمى نمايد؟ آن را (به پرستش ) گرفتند و ستمكار بودند.(331) آن گاه موسى به قوم خود گفت : شما با عمل گوساله پرستى بر خويشتن ستم رواداشتيد. اينك به نزد پروردگارتان توبه برويد.(332) 3. تهديد الهى : كسانى كه گوساله را (به پرستش ) گرفتند، به زودى خشمى ازپروردگارشان و ذلتى در زندگى دنيا به ايشان خواهد رسيد. ما از اين گونه دروغپردازان را كيفر مى دهيم .(333) 4. تداوم نافرمانى : موسى گفت : اى قوم من ، به سرزمين مقدسى كه خداوند براى شمامقرر داشته است درآييد و به عقب بازنگرديد كه زيانكار خواهيد شد. گفتند: اى موسى ،در آنجا مردمى زورمندند و تا از آنجا بيرون نروند ما هرگز به وارد آن نمى شويم . پساگر از آنجا بيرون بروند ما وارد خواهيم شد. دو مرد از (زمره ) كسانى كه (از خدا) مىترسندند و خدا به آنان نعمت داده بود، گفتند: از آن دروازه بر ايشان (بتازيد و) واردشويد؛ كه اگر از آن ، در آمديد بى شك پيروز خواهيد شد، و اگر مؤ منيد، به خداتوكل كنيد. گفتند: اى موسى ، تا وقتى آنان در آن (شهر)ند ما هرگز پاى در آن ننهيم .تو و پروردگارت برويد و جنگ كنيد كه ما همين جا مى نشينيم . (334) 5. تنهايى پيامبر: موسى گفت : پروردگارا! من جز شخص خود و برادرم را اختيار ندارم .پس ميان ما و ميان اين قوم نافرمان جدايى بينداز(335). 6. در سراشيب ذلت : و (داغ ) خوارى و نادارى بر (پريشانى ) آنان زده شد و به خشمخداگرفتار آمدند. زيرا آنان به نشانه هاى خدا فكر ورزيده بودند و پيامبران را بنا حقمى كشتند. اين ، از آن روى بود كه سركشى نموده و از حد در گذرانيده بودند.(336) در پايان ، اين نكته گفتنى است كه : جز موارد شش گانه عزت ،عوامل ديگرى نيز وجود دارد؛ مانند انصاف ، حق مدارى ، گذشت ، فروتنى ، پاكدامنى ،توكل ، شجاعت ، حفظ زبان ، فرونشاندن ، خشم ، و قناعت .(337) پيشگامان عزت / 1 - امام خمينى رحمة اللّه ( حجة الاسلام اسماعيل محمدى كرمانشاهى ) در يك نگاه شهر خمين با خانه هايى گلين و حياطهايى كه از درختان برافراشته اش سرسبز مىنمود در سالروز ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام عليها در خاندانى ازنسل پاك او شاهد تلالؤ پرتو درخشانى بود. آية اللّه سيد مصطفى موسوى بهسال 1320 ه . ق . چشمانش با ولادت يكى از بهترين بندگان حضرت حق ، روشن شد وسيد روح اللّه در اوان كودكى از وجود پدر محروم شد، بى آن كه حتى يك بار چهره پدررا ديده باشد. دوران كودكى سيد روح اللّه سپرى شد و آن گاه به پانزده سالگى رسيد تحصيلاتمقدماتى را فرا گرفته بود. پس از آن نيز تاسال 1338 تحصيلات حوزوى را در محضر برادر خود فرا گرفت . سپس در حوزه اراككه با زعامت آيت اللّه حايرى يزدى اداره مى شد حضور يافت و تحصيلات را ادامه داد. درسال 1340 ه .ق . به همراه آيت اللّه حائرى به قم رفت و تاسال فوت استاد عزيزش (1355 ق .) با جديت فراوان درتحصيل و تدريس كوشيد و طولى نكشيد كه در زمره مجتهدان و نوابغ علمى زمان خود قرارگرفت و نه تنها در دانش فقه و اصول ، بلكه در علوم تفسير، هيئت و فلسفه و عرفان ورجال به مراتب بالا دست يافت . پس از دوران زعامت آيت الله حايرى يزدى ، در دوران زعامت آيت الله بروجردى ، خمينىبزرگ شاگردان بسيارى تربيت كرد و آنان را تا سرحد اجتهاد رسانيد. به آن هنگام كه آيت الله بروجردى چشم از جهان فرو پوشيد، ايشان به عنوان يكى ازمراجع بنام ، زعامت مسلمين را بر دوش گرفت . اين دوران همزمان با سالهاى 1341 ه . ش .بود و مبارزه آن جناب از اين سال ها آغاز شد و پس از گذشتسال هاى متمادى (پس از 16 سال ) به ثمر نشست و انقلاب اسلامى به پيروزى رسيد وپس از آن به مدت يك دهه امام خمينى رحمة الله رهبرى كشور اسلامى را بر عهده داشت تاآن كه در خرداد ماه 1368 روح او به ملكوت اعلى پر كشيد. آن چه در دوران زعامت امام خمينى برجسته مى نمايد تلاش براى برپا نگه داشتن عزتاسلامى است . غلام اسحاق خان ، رئيس جمهور اسبق پاكستان درباره شخصيت امام مى گويد: معظم له تنها رهبر مردم ايران نبودند، بلكه رهبر بزرگ جهان اسلام بودند و عزتى راكه به اسلام برگرداندند تا ابد باقى خواهد ماند.(338) 1. يك ملاقات آقاى محمدحسين رحيميان مى گويد: صبح روزى كه قرار بود شواردنازه وزير امور خارجه وقت شوروى براى تقديم پاسخگورباچف خدمت امام بيايد.. من نمى دانم ارتعاش خفيفى كه در هنگام خواندن پاسخگورباچف در دست او مشهود بود ناشى از پيرى بود يا چيزى ديگر! او در اولين لحظهكه روى صندلى نشست ، وضعيتى غير مستقر داشت كه درنامتعادل بودن كيفيت قرار گرفتن پاهاى او مشهود بود...! همچنين همه شاهد بوديم مترجمى كه به گفته آگاهان در همه جا با تسلطكامل در ترجمه زبان روسى بلبل زبانى مى كرد، در اين مقام ، جمله اى را بدون لكنت كهسعى مى كرد در سرفه ها و سينه صاف كردن هاى مصنوعى خود پنهان كند، نتوانست اداكند...(339) 2. خمينى خمينى است در زمانى كه امام ساكن نجف بودند، رئيس سازمان امنيت عراق خواسته بود كه با امامملاقات كند، امام اجازه ندادند؛ ولى او آمد و از امام خواست كه دست از فعاليت هاى سياسىبردارد. امام فرمود: نه ، من كارهايم را تعطيل نمى كنم . وظيفه و تكليف من اين است . آن هاگفتند: ممكن است شما را اخراج كنيم . ايشان فرمود: خمينى ، خمينى است ، هر كجا كهبرود.(340) 3. پرهيز از نرمش آيت الله عميد زنجانى مى گويد: امام هرگز به خاطر مخالفت و درگيرى رژيم بعث عراق با ايران ستمشاهى ، در برابربعث عراق نرمش نشان ندادند و آن ها را با روى خوش نپذيرفتند... يك بار استاندار، رئيس شهربانى ، و رئيس سازمان امنيت كربلا به عيادت امام (درمنزل كربلا) آمده بودند. استاندار با بهانه كردن امام از نگرانى رئيس جمهور و علاقهوى به اعزام هياءت پزشكى و پزشك متخصص خود سخن گفت و امام حتى نگاه هم به وىنكردند (در پايان اين ملاقات بدون اينكه اعتنايى به آنها بكند مى فرمايد:) احتياجىنيست . و از جا بلند شدند و هنگام ترك اتاق ، فقط با من خداحافظى كردند.(341) 4. به عمرم نترسيدم در سال 43 امام بعد از آزادى شان در مسجد اعظم سخنرانى كردند، و فرمودند: والله من به عمرم نترسيدم . آن شبى هم كه آن ها مرا مى بردند، آن ها مى ترسيدند، من آنها را دلدارى مى دادم .(342) 5. زندگى عزيزانه آيت الله عميد زنجانى مى گويد: امام دوست داشتند طلاب ، عفيف و عزت نفس داشتهباشند.(343) آيت الله جعفر سبحانى مى گويد: من در تمام مدتى كه ايشان را مى شناختم ، هرگز نديدم از كسى خواهش بكنند. (344) حجة الاسلام رودبارى نيز مى گويد: يك وقت بعضى از طلاب ايرانى از راه آبادان به طور غيرقانونى وارد عراق مى شدند وبرخى در مرز گرفتار ماءمورين عراقى شده ، روانه زندان مى شدند و چه بسا مورداهانت قرار مى گرفتند... يك شب در نجف در محضر امام بودم كه معظم له در همين باره اظهار نگرانى كردند وفرمودند: زيارت امام حسين عليه السلام به هيچ وجه شايسته نيست كه با اين ذلت وخوارى تواءم باشد.(345) پيشگامان عزت / 2 - شهيد سيدحسن مدرس (غلامرضا گلى زواره ) در يك نگاه طايفه ميرعابدين از طوايف سادات طباطبايى است كه در دهكده ييلاقى سرابه واقع درشرق اردستان و جنوب زواره اقامت داشت . سيداسماعيل طباطبايى كه از مشاهير اين طايفه محسوب مى گشت با دختر سيد كاظم سالارازدواج كرد. ثمره اين پيوند پاك و مبارك فرزندى بود كه درسال 1278 ه . ق . به دنيا آمد و نامش را حسن گذاشتند. نسب اين خاندان به امام حسين عليهالسلام مى رسد.(346) سيد اسماعيل ، غالبا در سرابه به امور تبليغىمشغول بود و همسر و فرزندش در محله دشت زواره نزدفاميل به سر مى بردند. حادثه اى (347) موجب شد كه فرزندش را كه شش بهار راسپرى كرده بود، در سال 1293 ه .ق به قمشه ، نزد جدش ، مير سيدعبدالباقى ببرد.سيد اسماعيل قبلا از زواره به اين شهر مهاجرت كرده و به فعاليت هاى علمى و آموزشىمشغول بود. (348) سيد عبدالباقى بيش ترين نقش را در پرتو اخلاقى و تعليم و تربيت نوه اش ، سيدحسن ايفا نمود و او را در مسير فضيلت و پارسايى و دانش اندوزى قرار داد و ضمن وصيتنامه اى ، سيد حسن را به فراگيرى علوم اسلامى تشويق كرد. سيدحسن چهارده ساله بودكه پدربزرگش ، سيدعبدالباقى در گذشت .(349) درسال 1298 ه . ق سيدحسن به منظور ادامه تحصيل علوم دينى ، قمشه را به مقصد اصفهانترك گفت . سيدحسن مدرس 13 سال در حوزه علميه اصفهان ماند(350) مقدمات ادبيات عرب ، منطق وبيان را نزد استادانى چون ميرزاعبدالعلى هرندى ، فقه ، حكمت و عرفان و فلسفه را نزدآخوند ملامحمد كاشى و ميرزا جهانگيرخان قشقايى (351)، خارج فقه واصول را نزد سيد محمدباقر درچه اى و شيخ مرتضى ريزى و ديگر استادان فراگرفتو به درجه اجتهاد رسيد. وى تقريرات درس خارجاصول را در 000/10 سطر نوشت .(352) مدرس پس از اتمام تحصيلات در اصفهان ، در شعبان 1311 ه . ق به عراق رفت و پس اززيارت بارگاه مقدس ائمه معصومين عليهم السلام و تشرف به حضور آية الله شيرازى، در مدرسه صدر با عارف نامدار، حاج شيخ حسنعلى اصفهانى نخودكى هم حجره گرديد.او در حوزه علميه نجف ، در درس آية الله سيدمحمد فشاركى و آية الله شريعت اصفهانىشركت كرد و با شخصيت هايى چون آية الله ابوالحسن اصفهانى و آية الله سيدعلىكازرونى مباحثه هاى دروس خارج را انجام مى داد. مدرس براى امرا معاش ، دو روز آخر هفته را به كارگرى مى پرداخت . او پس از هفتسال اقامت در نجف و تاءييد مقام اجتهادش از سوى مشاهير حوزه عليه نجف ، درسال 1318 ه .ق در 40 سالگى به ايران بازگشت و پس از ديدار با خويشاوندان درروستاى اسفه از توابع قمشه ، به اصفهان رفت و در اين شهر اقامت نمود. وى صبح هادر مدرسه جده كوچك (مدرسه شهيد مدرس )، درس فقه واصول و عصرها در مدرسه جده بزرگ ، درس منطق و شرح منظومه مى گفت و روزهاى پنجشنبه طلاب را با چشمه هاى زلال حكمت نهج البلاغه آشنا مى ساخت .(353) تسلط وى در تدريس در حدى بود كه به مدرس مشهور گشت . از شهيدمدرس 16 اثر درزمينه هاى فقهى ، كلامى ، حكمت و فلسفه برجاى مانده است كه برخى از آنها به صورتنسخه هاى مخلوط در كتابخانه هاى معتبر كشور نگه دارى مى شود و پاره اى نيز بهزيور طبع آراسته شده اند.(354) ستيز با ستم شهيد مدرس در اصفهان به افشاى اعمال و رفتار ستم پيشگان پرداخت . پس از شكستكامل قواى استبدادى در درگيرى با نيروهاى مردمى ، اداره امور شهر اصفهان به انجمنولايتى سپرده شد. صمصام السلطنه بختيارى كه به عنوان فرمانده نيروهاى مسلح عشاير بختيارى نقشمهمى در قيام مشروطه داشت ، در راءس حكومت اصفهان قرار گرفت و در بدو امر، مخارجقوا و خساراتى را كه در جنگ با استبداد قاجاريه به وى و همراهانش وارد شده بود، بهعنوان غرامت ، به زور و عنف و با ضربات شلاق از مردم اصفهان طلب نمود. شهيدمدرسكه نيابت رياست انجمن ولايتى را به عهده داشت ، از اين وضع برآشفت و خاطرنشان ساخت: حاكم اصفهان چنين حقى را ندارد و اگر شلاق زدن حدى شرعى محسوب مى گردد درصلاحيت مجتهد است و متاءسفانه حاكمان ديروز قاجاريه به نام استبداد به مردم اجحاف مىنمودند و اين افراد با نام مشروطه و آزادى خواهى مردم را كتك مى زنند و زور مىگويند.(355) صمصام السلطنه دستور توقيف و تبعيد آن مجتهد مبارز را صادر كرد، اما وقتى اين ماجرابه گوش مردم رسيد كسب و كار خود را تعطيل نمودند و بهدنبال مدرس حركت كردند. همراهى مردم با مدرس و اعتراض آنان به تبعيد وى ،كارگزاران صمصام را نگران ساخت و خشم اهالى اصفهان ، حاكم اصفهان را ناگريز بهتسليم نمود و مجبور گرديد در اخذ ماليات و ايجاد فشار اقتصادى به شهروندانتجديدنظر كند و از رفتارهاى قبلى دست بردارد. مدرس هم در ميان فريادهاى پرخروشمردم كه يك صدا مى گفتند: زنده باد مدرس از تبعيدگاه (تخت فولاد) بهمحل بحث و تدريس خود بازگشت . (356) مدرس ديانت در عرصه سياست در آستانه بازگشايى دوره دوم مجلس شوراى ملى ، شهيدمدرس از سوى فقيهان و مراجعتقليد شيعه ، به عنوان مجتهد طراز اول برگزيده شد تا همراه چهار نفر ديگر ازمجتهدان ، به مجلس برود و بر طبق اصل دوم متمم قانون اساسى ، بر قوانين مصوبه آننظارت داشته باشد. شهيدمدرس پس از 194 جلسه كه از مجلس دوم گذشت ، در بيستوهشتم ذيحجه 1328 ه . ق در مجلس شوراى ملى حضور يافت و از جلسه دويستم به ايرادنطق پرداخت . روس ها در ذيحجه 1329 ه . ق در اولتيماتومى به دولت ايران ، خواهان اخراجمسترشوستر كه مشغول رسيدگى به امور مالى ايران بود شدند. شهيد مدرس و شهيدخيابانى به مخالفت با اين التيماتوم پرداختند كه تظاهرات مردم و اعتراض ديگر واقشار جامعه ، به ويژه روحانيون را در پى داشت .(357) در جنگ جهانى اول - كه هنوز از عمر مجلس يكسال نگذشته بود - نخست وزير وقت به طور رسمى ايران را در اين نبرد جهانى بهعنوان دولت بى طرف اعلام كرد. روس و انگليس بى طرفى ايران را ناديده انگاشته ومركز حكومت ايران از سوى بيگانگان مورد تهاجم قرارگرفت به همين سبب و به منظورمخالفت با حركت مزبور و ضديت باقواى متجاوز، عده اى از نمايندگان كه مدرس درراءس آنها بود، مهاجرت را آغاز كردند. مهاجران در شهر قم كميته دفاع ملى راتشكيل دادند كه در مصاف با روس ها ناگريز به عقب نشينى شده ، به سوى غرب كشوررفتند و در اين نواحى دولت موقتى تشكيل دادند كه وزارت عدليه و اوقاف آن راشهيدمدرس عهده دار بود. مدرس همراه عده اى ديگر از رجال نامى ، عازم قلمرو دولت عثمانى (تركيه كنونى ) شد ودر نهايت ساده زيستى و قناعت ، به محض ورود به بندراستانبول ، در مدرسه ايرانيان اين شهر به تدريس علوم دينى پرداخت . سلطان محمد پنجم ، حاكمان عثمانى از وى دعوت كرد براى ملاقات و مذاكره در قصر اوحضور يابد. مدرس پذيرفت و در اين ملاقات با شجاعت و اعتماد به نفس فوق العاده اى ،از هويت مستقل ايرانيان ، اتحاد مسلمانان و روابط تواءم با تفاهم كشورهاى اسلامى براىدفع اجانب سخن گفت و از دولت عثمانى خواست از الحاق قسمتى از خاك آذربايجان بهقلمرو خودش جلوگيرى به عمل آورد.(358) استقامت در برابر توطئه استعمار نمونه ديگر از تجلى شجاعت و استقامت شهيدمدرس ، مخالفت وى با قرارداد استعمارىوثوق الدوله ، نخستين وزير ايران در سال 1298 قراردادى را به صورتى كاملامحرمانه با انگلستان منعقد ساخت . مدرس در خصوص خطرهاى اين قرارداد اظهار داشت : محتوا و سياق قرارداد مذكور، استقلال مالى و نظامى ايران را به باد فنا مى برد. از تلگراف سرپرستى كاكس انگليسى به سرگرد كوروزون برمى آيد كه مدرس ازمهم ترين عوامل ضديت با اين قرارداد بود.(359) در واقع ، با رهبرى اين فرزانه بهخون خفته ، نه تنها قرارداد مذكور لغو گرديد، بلكه بزرگ ترين قدرت استعمارى آنزمان يعنى انگلستان به زانو درآمد و مفتضحانه شكست خورد. مدرس با نهايت فروتنى ،اين موفقيت بزرگ و افتخار ارزنده را به ملت ايران نسبت داد.(360) حيله گران انگليس به منظور كاستن از اين اقتدار روحانيت و هموار ساختن راه ساختن راهسلطه خويش بر ايران ، تصميم گرفتند نظامى را به وجود آورند تا ستيز با روحانيتو تهاجم عليه ارزش ها و شعائر دينى را اساس كار خود قرار دهد. فردى كه براى اجراىاين حيله استكبارى انتخاب شد، سيدضياء الدين طباطبائى ، مدير روزنامه رعد بود كه بهانگلستان و ديگر بيگانگان تمايل داشت . وى در صدد آن گرديد تا با كودتاى ننگينسوم اسفند 1299، روح قرارداد وثوق الدوله را در كالبد ديگرى بدمد آية الله مدرسمتوجه توطئه شد و در محافل سياسى و اجتماعى و افشاى آن توطئه پرداخت . اسنادوزارت خارجه انگلستان كه پس از 40 سال از اين ماجرا انتشار يافت ، پيش بينى مدرس رابه اثبات رسانيد.(361) رضاخان نيز در اين كودتا نقش مهمى را عهده دار بود. در نيمه شب سوم اسفند 1299،نيروهاى قزاق با همدستى و توافق قبلى شهربانى ، به دستگيرى مبارزان و افرادآزاديخواه پرداختند. بلافاصله حكومت نظامى اعلام شد. مدرس در همان لحظاتاول دستگير و زندانى گرديد. موقعى كه وى را از خانه به تبعيدگاه قزوين مى بردند،به درخت زردآلويى كه در باغچه خانه اش بود، اشاره كرد و به فرزندش گفت :نگران من نباش ! با شكفتن اين شكوفه ها باز مى گردم ! پيش بينى او به واقعيت پيوستو دوران زندانى مدرس و نيز عمر كابينه سياه سيدضياء تنها 93 روزطول كشيد. حوادث اسفبار در دوره چهارم مجلس شوراى ملى ، رضاخان كوشيد در مقام وزارت جنگ ، امور نظميه وبودجه و قواى نظامى را تحت اختيار خود قرار دهد. شهيدمدرس مبارزه با اين چهره منفور راآغاز كرد و در جلسه 148 دوره چهارم مجلس ، در تاريخ 12/7/1301 نطقى عليهرضاخان بيان كرد. وى در مجلس گفت : در وضع كنونى ، امنيت مملكت در دست كسى است كهاغلب ما از دست او راضى نيستيم و بايد بدون ترس و بى پرده ، بگويم كه ما قدرتداريم او را عزل كرده و بركنارش كنيم .(362) رضاخان براى فريب مردم و عملى ساختن نقشه هاى بيگانگان ، نظام جمهورى را مطرحساخت كه ظاهرى ملى و باطنى وابسته به بيگانگان داشت ، شهيد مدرس خطر را زودتر ازهمه حس كرد و در صدد افشاى آن برخاست و اين حيله را هم خنثى كرد. سرانجام شهيدمدرسرا به بهانه آن كه رضاخان مى خواهد از در دوستى درآيد درمنزل قوام السلطنه معطل كردند، و دز غياب او مجلس با 92 راءى به سردار سپه اظهارتمايل كرد! مدرس در دوره ششم مجلس رياست سنى مجلس را عهده دار بود. وقتى مخالفان مشاهده كردندفرياد حق طلبى مدرس خاموش نمى شود، تصميم به ترور او گرفتند كه اين توطئهنيز نافرجام ماند و مدرس پس از 64 روز سلامتى خود را بازيافت و در تاريخ11/10/1305 در مجلس حاضر شد. با فرا رسيدن دوره هفتم مجلس شوراى ملى درسال 1307، رضاخان تصميم گرفت به هر نحو ممكن از ورود مدرس و يارانش به مجلس جلوگيرى كند. به همين دليل ، انتخاباتى فرمايشى برگزار كرد، به نحوى كه درانتخابات تهران حتى يك راءى به نام مدرس از صندوق ها بيرون نيامد. از اين جهت بود كه مدرس هنگام تدريس براى شاگردان خود، گفت : اگر 20هزار نفر ازمردمى كه در دوره گذشته به من راءى دادند همگى مرده باشند يا به من راءى نداده اند،پس آن راءيى كه خودم دادم چه شده است ؟! سرانجام در شب دوشنبه 16/7/1307، رئيس شهربانى تهران همراه جند پاسبان مسلحبه منزل شهيدمدرس يورش برد و وى را دستگير و به قلعه خواف تبعيد نمود. آن فقيهمجاهد پس از 9 سال اسارت در قلعه خواف ، بهدنبال نقشه شوم رضاخان روانه كاشمر گرديد و در تاريخ 10/9/1316، بيست وهفتمرمضان رمضان 1356 ه .ق به شهادت رسيد.(363)
|
|
|
|
|
|
|
|