قديمترين نامه قديمترين نمونه نامه اى كه در دست است دربابل يافت شده و راجع به ايلام مى باشد ظاهرا متعلق به سلطنت ان ناتوم ثانى استكه از سلاطين آخرى لگش بوده است ، نويسنده نامه كاهن بزرگ ربه النوع مسماه به نينمار مى باشد و به مخاطب خود اطلاع مى دهد كه دسته اى از ايلاميها به خاك لگش تاختآوردند و من ايشان را مغلوب ساخته تلفات سنگين بر آنها وارد آوردم و تاريخ اين نوشتهدر حدود سه هزار سال قيل از ميلاد مى باشد. (129) اين خلكان مى گويد در هنگامى كه ابونصر بن سيف الدوله وارد شد در حضور اوجمعى از علما و فضلا در تمام علوم گرد آمده بودند، فارابى به طور ناشناس و متفكرابه جمع آنها در آمد، به هنگام ورود كمى درنگ نمود و سيف الدوله خطاب به تازه وارد كهفارابى بود گفت : بنشين ، فارابى در پاسخ گويد: آنجا كه شاءن من است بنشينم ياآنجا كه تو مى گوئى ، امير گفت : آنجا كه شاءن توست ، فارابى از ميان جمعيت بهصدر مجلس رفت تا رسيد به جايگاه امير، آنگاه امير را كنار زد و جايش نشست . سيفالدوله به غلامان و خدمتگزاران كه بر بالاى سرش ايستاده بودند به زبان محلى كهفقط امير و غلامان بدان واقف بودند گفت : اين شيخ اسائه ادب نمود من از او سؤ الاتىخواهم كرد اگر از جواب عاجز ماند شماها او را از مجلس برانيد، فارابى خطاب به همانزبان كرد و گفت : اى امير كمى درنگ نما كه امور به عواقب آنهاست . سيف الدوله در شگفتآمد و به فارابى گفت : مگر تو اين زبان را مى دانى ، گفت : بلى و هفتاد زبان ديگر...آنگاه بحث علمى از فنون مختلف شروع گرديد در هر مورد فارابى با آرامى اظهار نظرمى نمود چنانكه سخن او از نظر عمق و استدلال فوق سخنان ديگران از علماء حاضر درمحضر بود... در تاريخ سيستان آمده ، حديث رستم بر آن جمله است كه ابوالقاسم فردوسى بهشاهنامه به شعر كرد و بر نام سلطان محمود كرد و چندين روز همى برخواند. محمود گفت: همه شاهنامه خود هيچ نيست مگر حديث رستم و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست . در تاريخ نوشته مى شود: به تحقيق پيوسته كه وقتى كه سلطان محمود غزنوىمى خواست كه سومنات بت بزرگ معبد سومنات هند را بشكند. جمعى از براهمه به عرضمقربان درگاه رسانيدند كه اگر پادشاه اين بت را نشكند و بگذارد، ما چندين زر بهخزانه عامره و اصل مى سازيم ، اركان دولت اين معنى را به سمع سلطان رسانيدند كهاز شكستن آن سنگ رستم بت پرستى از اين ديار دور نخواهد شد، سلطان فرمود آنچه مىگويند راست است و مقرون به صواب ، اما اگر اين كار را بكنم مرا محمود بت فروشخواهند گفت و اگر بشكنم محمود بت شكن . خوشتر آنكه در دنيا و آخرت مرا محمود بت شكنخوانند... وقتى سومنات را بشكستند درون شكم آن مجوف ساخته بودند آنمقدار جواهرنفيسه و لعالى شاهوار بيرون آمد كه مساوى آنچه بر همنان مى دادند بود. (132) در سال آخر سلطنت ملكشاه سلجوقى شحنه مرو كه از خواص بندگان سلطان بود وشمس الملك عثمان يكى از پسران خواجه نظام الملك نزاع شد و سلطان بر اثر شكايتشحنه مرو تاج الملك و مجدالملك را پيش خواجه فرستاد و به او پيغام داد كه : (اگردر ملك شريك منى آن حكم ديگر است و اگر تابع منى چرا حد خويش را نگه نمى دارى وفرزندان و اتباع خويش را تاءديب نمى كنى كه بر جهان مسلط شده اند تا حدى كه حرمتبندگان ما نگاه نمى دارند و اگر مى خواهى بفرمايم كه دوات از پيش تو بگيرند). حداكثر حقوق در دوره ساسانى 400 درهم بود كه به فرماندهكل قوا يعنى شاه داده مى شد و صاحب منصبان و نظاميان براى گرفتن حقوق مى بايست ازسان بگذرند و اگر لباس و اسلحه آنها كامل نبود حقوق داده نمى شد. روزى انوشيروانپادشاه ساسانى مجبور شد به خانه برگشته لباس و اسلحه خود راتكميل نمايد تا حقوق دريافت كند. (134) در يك روز مجلسى از حكما، با حضور كسرى انوشيروان منعقد و اين سؤال مطرح گرديد كه بزرگترين بدبختى كدام است . يك نفر حكيم يونانى گفت : كه بهنظرم پيرى و كودنى است كه با فقر و استيصال جمع شده باشد. دانشمند هندى گفت :امراض جسم است كه به آلام روحى اضافه شده باشد. بزرگمهر گفت : منخيال مى كنم كه بدترين مصائب و بدبختى براى آدمى آن است كه ببيند عمرش قريب بهاتمام است و كار نيكى نكرده باشد. اين جواب مورد پسند واقع شده و نظر حكماى خارجهرا به طرف اين مهين دستور جلب نمود. (135) در زمان كمبوجيه پسر كورش پادشاه هخامنشى يك نفر قاضى به نام سى سام نيسمتهم به گرفتن رشوه گرديد، كمبوجيه او را محكوم كرد و اعدام نمود و بعد از اعدام امرنمود پوست او را كنده روى مسندى كه براى قضاوت مى نشست پهن نمايند وشغل اين قاضى را بعد به پسر او داده مجبورش نمود كه روى اين مسند (پوست پدرش )بنشيند. (136) در سال 264 يعقوب در جندى شاپور خوزستان به تهيه سپاه براى حمله به بغدادمشغول بود كه به درد قولنج مريض افتاد. معتمد خليفه عباسى در اين ايام رسولى پيشاو فرستاد و به طريق تملق به او پيغام داد: كه اكنون ما را معلوم شده كه تو مردى سادهبودى و به سخن اين و آن فريفته شدى و قصد ما كردى و اينك كه خداوند ما را بر توغلبه داده گناه تو را بخشوديم و براى اينكه مرحمت خود را بار ديگر تجديد كنيم تورا كماكان به امارت خراسان و فارس مى گماريم . يعقوب امر داد، قدرى نان خشك و ماهىو تره و پياز بر طبق چوبين نهاده پيش آورند.رسول خليفه را گفت : به مخدوم خود بگو من رويگر زاده ام و از پدر رويگرى آموخته ،خوراك من نان جوين و پياز و ماهى و تره بوده و اين دولت و شوكت كه مى بينى از راهدلاورى و شير مردى به دست آورده ام نه از ميراث پدر و نعمت تو، تا خاندانت برنيندازماز پاى ننشينم ، اگر مردم از جانب من خواهى آسود، اگر ماندم سر و كارت با اين شمشيراست و اگر مغلوب شدم به سيستان بازمى گردم به اين نان خشك و پياز بقيه عمر رابه انجام مى رسانم . (137) آقا محمدخان قاجار چون عازم مشهد گرديد شاهرخ ميرزا نوه نادرشاه افشار كه خودياراى مقاومت نديد با بزرگان شهر به استقبال شتافت . آقا محمدخان به او تاءمين دادآنگاه جواهرات زيادى از او خواستار شد و چون او از تسليم جواهرات سر باز زد بشكنج ورنج از او مطالبه گرديد و ناچار آنچه را كه داشت تسليم كرد. عميدالملك كندرى صاحب كتاب تجارب السلف وزير نخستين پادشاه سلجوقى بود.ولى در اوائل سلطنت آلب ارسلان مورد بى مهرى سلطان قرار گرفت و دستگير قريب يكسال در مرو زندانى گرديد و در ذى الحجه سال 456 دستورقتل اين وزير گرانقدر صادر گرديد. خواجه ابوعلى حسن بن محمد بن عباس ميكال نيشابورى معروف به حسنك وزير درسال 416 به وزارت سلطان محمود غزنوى رسيد. وى مردى محتشم و صاحب ثروت بود.بيهقى در مورد بركنارى و قتل او چنين مى نويسد: در كتاب مجمل التواريخ و القصص كه درسال 520 هجرى نوشته شده است درباره تسخير به وسيله سلطان محمود غزنوى مىنويسد: دستور داد تا بزرگان ديلم را به دار آويختند عده اى را در پوست گاو دوخت وبه غزنين فرستاد، سپس گويد: مقدار پنجاه خروار دفتر (كتابهاى فقهى شيعيان )روافض و باطنيان و فلاسفه از سراهاى ايشان بيرون آورده و در زير درختها آويختگانبفرمود سوختن ... در زمان سلطنت محمود غزنوى پيرزنى همراه كاروانى سفر كرده بود و دزدان بهكاروان او حمله آوردند و اموال او را بردند. به دير گچين كه جائى بود بين رى واصفهان . سلطان جلال الدين خوارزمشاه آخرين پادشاه سلسله خوارزمشاهيان تنها كسى بود كهدر مقابل سيل بنيانكن مغول مقاومت مى نمود، اما متاءسفانه رفتار نامناسب او با مردم و زيادهروى او در شرابخوارى باعث گرديد كه نتواند كارى از پيش ببرد. صاحب كتابالفخرى در اين مورد مى نويسد: هيچ پادشاهى از راهاشتغال به لغو و لعب آنچنان دچار بد عاقبتى نشد كهجلال الدين فرزند خوارزمشاه شد، وى چون از برابرمغول مى گريخت او را دنبال كردند چنانكه از شهرى سفر مى كرد ايشان بعد از او به آنمى رسيدند و چون بامداد به موضعى مى رسيد ايشان شب بعد در آنجا بودند و او را طلبمى كردند با اين حال وى همواره به نوشيدن شراب و مى ، و شنيدن دف و نى ،مشغول بود و شب مست به خواب مى رفت و صبح در خمارى برمى خاست و نورالدين منشى ،شاعر دربارش او را مخاطب ساخته گفت : چنگيز خان مغول در كنار رود سند، نزديك معبر (نيلاب ) بهجلال الدين آخرين امير خوارزمشاهى رسيد، سلطان جلادت و رشادت بسيار به خرج داد وقلب سپاه چنگيز را شكست . اما جناح راست لشكر به وسيله مغولان درهم شكسته شد وفرزند هفت يا هشت ساله جلال الدين به دست مغولان اسير شد. در دوره سلطنت آقا محمد خان قاجار براى ايجاد روابط سياسى و تجارى يك هيئتفرانسوى از راه استامبول به تهران آمد. سپس درسال 1215 يك تاجر ارمنى حامل مكاتبات رسمى از طرف دولت امپراطورى فرانسه باكمك روسو كنسول آن دولت در بغداد وارد ايران شد. گنت گو بينو نويسنده فرانسوى در كتاب سهسال در آسيا در باب رشوه خوارى زمامداران ايران در دوره قاجاريه چنين مى نويسد: يكىاز عيوب بلكه از بلاهائى كه در ايران ريشه دوانده و قطع ريشه آن هم بسيارمشكل و بلكه محال است رشوه گيرى است . اين امر به قدرى رايج است كه از شاه گرفتهتا آخرين ماءمور جزء دولت رشوه مى گيرد. و در عينحال هيچكس هم صدايش در نمى آيد. گوئى تمامى ماءموران و مستخدمين ايران از بالا تاپائين هم پيمان شده اند كه موضوع را مسكوت بگذارند.قبل از اينكه به ايران بيايم در لندن كتاب حاج بابا اصفهانى به دستم افتاده و در حينخواندن اين كتاب به نظرم رسيد كه در زمان سلطنت فتحعليشاه ، وزير مختار انگليسمقدارى سيب زمينى براى دولت ايران هديه آورده و گفته بود كه اگر اين گياه را درايران بكاريد هرگز دچار قحطى نخواهيد گشت . زيرا كشت و زرع آن بهسهل است و محصول فراوان مى دهد و بخوبى جانشين نان مى گردد. ولى صدر اعظمفتحعليشاه قبل از دريافت سيب زمينى گفته بود چقدر به من رشوه مى دهيد كه كشت اينگياه را در ايران رايج كنم . (148)
|