بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تسلیه العباد, شهید ثانى رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALEBAD01 -
     ALEBAD02 -
     ALEBAD03 -
     ALEBAD04 -
     ALEBAD05 -
     ALEBAD06 -
     ALEBAD07 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

باب سيم : رضا
قال الله تعالى لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم(213) رضى الله عنهم رضواعنه . (214): محزون نشويد برآنچه از شما فوت كرد و خرم نشويد و رعونت (215) ننماييد به آنچه شما را عطافرمود.و نيز خوش بوده است خداى از ايشان به طاعت و خشنودند ايشان از خداىبه ثواب و پاداش ‍ نيك .
بدان كه رضا، ثمره محبت و دوستى است مر خدا را و كسى كه دوست مى دارد چيزى را كار وآثار او را نيز دوست مى دارد و محبت ثمره معرفت ، ثمره معرفت و شناسائى است و آنكهانسانى را دوست دارد از جهت اشتمالش بر صفت كمالى يا به صفت جمالى هر قدر بيشترشناسايى حاصل نمايد، بر دوستى او مى افزايد. پس كسى كه به چشم بصيرت وبينش جلال الهى و كمال نامتناهى او - كه از مقصود و گنجايش در اين رساله بيرونست -نظر نمايد، او را دوست مى دارد و الذين امنوا اشد حبا لله آن كسانى كه ايمان بهخداى آورده اند، دوستى شان سخت و محكم و استوار است و چون او را دوست داشت ، هر اثرىكه از او صادر شود مستحسن و مقتضى خشنودى و رضاى خويش مى شمارد، و رضا ثمره اىاز ثمرات محبت است بلكه هر كمالى منتهى به رضا مى شود و پس ‍ از آنكه رضا فرعشناسايى و محبت شد مستلزم تصور رحمتش ، اميد به او و مستوجب تصور هيبتش ، فروتنىو خشيت براى اوست و در اين حال ، با عدم وصول ، شوق افزايد و در صورتوصول انس فراز آيد، با فزونى انس انبساط روى نمايد و با مطالعه عنايتشتوكل چهره گشايد، و با نيك شمرده آنچه از او صادر گردد رضاحاصل شود و با تصور قصور نفس در جنب كمال محبوب و نهايت احاطه و اقتدار محبوب بهاو تسليم به سوى محبوب را نائل آيد و مقامات عظيمه از تسليم متشعب مى شود كه اينمقامات را آن كس شناسد كه تواند شناخت و به تسليم منتهى مى شود به سوى غايت هركمال .
و بدان كه رضا فضيلتى بزرگ است براى انسان بلكه تمامفضايل را بازگشت به سوى رضا است (و) خداى تعالى تنبيه بهفضل انسان فرموده و فضل او را مقرون به رضاى خود نموده و علامتى براى او قرار دادهمى فرمايد: رضى الله عنهم و رضواعنه
(216) خداى از ايشانراضى است و ايشان از خداى رضاى مى باشند (و) و رضوان من الله اكبر. (217) وخشنودى خداى بزرگتر است و آن خشنودى نهايت احسان است و غايت امتنان و پيغمبر خداى -صلى الله عليه و آله - دليل ايمانش فرمود، هنگامى كه از طايفه اى از اصحاب خودسوال نمود و فرمود: ما انتم ؟ قالوا مومنونفقال : ما علامه ايمانكم ؟ قالوا نصبر على البلاء و نشكر عند الرخاء و نرضى بمواقعالقضاء فقال مومنون و رب الكعبه . (218) چيستيد شما؟ گفتيد: ما مومنانهستيم فرمود: علامت ايمان شما چيست ؟ گفتيد: بر بلا صبر مى كنيم و نعمت و رخاء را شكرمى آوريم و مواقع قضاى الهى را رضا مى دهيم . فرمود: شما مومنان هستيد قسم بهپروردگار؟ كعبه .
و گفته است پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله : اذا احب الله عبدا ابتلاه فلانصبر اجتباه فان رضى اصطفاه . (219) : چون خداى تعالى بنده اى رادوست دارد بلا به او ارزانى دارد، پس اگر شكيب دارد، او را بر مى گزيند و اگر در مقامرضا ايستاد، او را خالص خويش قرار مى دهد.
و فرموده است - صلى الله عليه و آله -: اذا كان يوم القيامه انبت الله تعالىلطائفه من امتى اجنحه فيطيرونمن قبور هم الى الحنان يسرحون فيها و يتعمون كيف شاوافيقول لهم الملائكه هل رايتم الحساب ؟ فيقولون ماراينا حسابا فيقولونهل جزتم الصراط؟ فيقولونما راينا صراطا فيقولونهل رايتم جهنم ؟ فيقولون ما راينا شيئا فيقول الملائكه من امه من انتم ؟ فيقولون من امه محمدصلى الله عليه و آله فيقولون نشدنا كم الله حدثونا ما كانت اعمالكم فى الدنيافيقولون خصلتان كانتا فينا فبلغنا الله تعالى هذه المنزلهبفضل رحمته . فيقولون فما هما؟ فيقولون كنا اذا خلونا نستحيى ان نعصيه و نرضىباليسير مما قسم لنا فيقول الملائكه حق لكم هذا (220) چون قيامت بر پاشود خداوند تعالى بعضى از است مرا پرها بروياند و از قبور خودشان به سوى بهشتپرواز كنند و در بهشت مى شتابند و چندان كه بخواهند به تنعم مى پردازند. پس ملائكهبه ايشان مى گويند: آيا ديديد حساب را؟ مى گويند: ما حساب را نديديم مى گويند: آياجهنم ديديد؟ ميگويند: ما از امت محمديم - صلى الله عليه و آله - مى گويند شما را بهخداى قسم مى دهيم كه حديث كنيد اعمال شما در دنيا چه بود؟ مى گويند در ما دو خصلتبود كه خداى تعالى ما را به اين منزلت رسانيد به فزونى رحمت خود مى گويند: آن دوخصلت چه بود؟ مى گويند: ما هر وقت خلوت مى نموديم ، حيا مى كرديم كه معصيت خداىنماييم و به اندك راضى مى شديم از آنچه قسمت ما كرده است ملائكه مى گويند: ايندرجه حق شماست .
و در اخبار حضرت موسى - على نبينا و عليه السلام - است كه بنىاسرائيل آن حضرت را گفتند: سل لنا ربك امرا اذا فعلناه يرضى به عنا فاوحىالله تعالى اليه قل لهم يرضون عنى حتى ارضى عنهم (221) : ازپروردگار خود براى مسالت نماى امرى را كه چون به جاى آوريم از ما راضى شود پسخداى تعالى به سوى آن حضرت وحى فرمود كه ايشان را بگو از من راضى باشند تامن از ايشان راضى باشم .
و نظير اين است آنچه از پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - روايت شده است كه فرمود: من احب ان يعلم ماله عندلله عزوجل فلينظر ما للهعزوجل عنده فان الله تعالى ينزل العبد منه حيث انزله العبد من نفسه (222): آنكهخواهد بداند كه چيست براى او در نزد خداى عزوجل ، پس نظر كندكه چيست براى خداىعزوجل در نزد او پس به درستى كه خداى تعالى بنده را منزلتى از خود مى دهد كه بندهاز نفس خود، خداى را منزلت دهد.
و در اخبار داود - على نبينا و عليه السلام - است : مالا و ليائى و الهم بالدنيا انالهم يذهب حلاوة مناجاتى من قلوبهم يا داود ان محبتى من اوليائى ان يكونوا روحانيين لايغتمون .
دوستان مرا، با غم چه كارست ؟ به درستى كه هم خاطر و اندوهدل شيرينى مناجات مرا زايل مى كند از دلهاى ايشان اى داود !حق محبت من از دوستانم اين استكه پيوسته در روح و مسرت باشند و صفحه ضمير، به ناخن هم و اندوه نخراشند.
و روايت شده است كه حضرت موسى - على نبينا و عليه السلام - به پيشگاه حضرتاقدس الهى عرض كرد كه يا رب دلنى على امر فيه رضاك عنى حتى اعملهفاوحى الله تعالى اليه ان رضائى فى كرهك و انت ما تصبر على ما تكرهقال يا رب دلنى عليه قال ان رضاى فى رضاك بقضائى . (223) :خداوندا !مرا راهنمايى كن به آنچه خوشنودى و رضاى تو در آن است تا به آن كاربندم و عمل نمايم . پس خداى تعالى به سوى او وحى فرستاد كه رضاى من در چيزهايىاست كه تو مكروه مى شمارى عرض كرد: اى پروردگار من !مرا بر آن چيز دلالت فرماى .فرمود: به درستى كه رضاى من در رضاى توست به قضاى من .
و در مناجات حضرت موسى - عليه السلام -است كه اى رب اى خلقك احب اليكقال من اذا حبيبه سالمنى قال فاى خلق انت عليه ساخطقال من يستخيرنى فى الامر فاذا قضيت له سخط قضائى . اى آفريدگار من !كدامبنده تو به سوى تو محبوبترست ؟ فرمود: آنكه هر گاه محبوب او را از او بستانم با مناز در مسالمت باشد و قضاى مرا تسليم دهد و بداند كه صلاح او را در آن دانسته ام .عرض كرد: بنده اى است كه تو بر او ساخط و از او ناراضى باشى ؟ فرمود: آنكه درامرى خير خود از من خواهد و چون خير او را بر آورم و جارى نمايم قضاى مرا ناگواردارد.
و روايت شده است خبرى كه سخت تر از اين است اينكه خداى تعالى فرموده است : انالله لا اله الا انا من لم يصبر على بلائى و لم يرض بثضائى فليتخذ ربا سوائى(224) منم خداى متصف به صفات كماليه جز من خدايى نيست آنكه بربلاى من صبر نكند و شكيب نياورد و به قضاى من رضا ندهد، پس ‍ پروردگار ديگرىبراى خود اختيارنمايد.
و روايت شده است كه خداى تعالى به سوى داود - على نبينا عليه السلام - وحى فرمودكه يا داود تريد و اريد و انما يكون ما اريد فان سلمت لما اريد كفيتك ما تريد ولن لم تسلم ما اريد اتعبتك فيما تريد و لا يكون الا ما اريد (225) اى داود !تو ارادهاى مى كنى و من اراده مى كنم و به درستى كه پديد آيد اراده من اگر مرا تسليم دهى وگردن نهى كفايت اراده تو را مى كنم و اگر مسلم ندارى آنچه را كه اراده آن را كرده ام ،تو را در آنچه اراده كرده باشى به تعب مى اندازم و جز اراده من نخواهد بود.
و از ابن عباس - رضى الله عنه - است : اول من يدعى الى الجنه يوم القيامه الذين يحمدون الله تعالى علىكل حال (226)
نخستين كسانى كه به سوى بهشت خوانده شوند در روز قيامت ،آنانند كه خداى تعالى را در همه حالات از ياس و رجاء و بوس ورخاء - حمد كنند و ستايشگزارند.
از ابن مسعود است كه هر آينه اگر پاره آتشى را كه بسوزاند و باقى گذارد آنچه راباقى گذارد بليسم و زبان بر آن سايم دوست تر مى دارم از اين كه آنچه را هستبگويم : اى كاش نمى بود و آنچه نيست بگويم كاش مى بود.
از ابو درداء است كه دروه ايمان ، صبر است در طاعت حكم و رضاست بر جريان قدر الهى .
و فرموده است - صلى الله عليه و آله -: ان الله بحكمته و جلالهجعل الروح و الفرج فى الرضا و اليقين و جعل الغم و الحزن فى الشك و السخط(227)
به درستى كه خداى تعالى به حكمت و بزرگى خود قرار داد است راحت و گشايش را دررضا و يقين و قرار داده است غم و اندوه را در شكيب و نارضايى

حضرت على بن الحسين - سلام الله عليهما- فرموده است : الزهد عشرة اجزاء: اعلى درجةالزهد ادنى الورع و اعلى درجة الورع ادنى درجة اليقين و اعلى درجة اليقين ادنىالرضا.زهد ده جزو است : بلندتر درجه زهد، پست تر پايه ورع است ، و بالاتردرجه ورع ، پست تر پايه يقين ؛ و بالاتر پايه درجه يقين پست تر پايه رضا است.
و فرموده است حضرت صادق - عليه السلام -: صفة الرضا ان يرضى المحبوب والمكروه ، و الرضا شعاع نور المعرفة و الراضى فان عن جميع اختياره و الراضى حقيقةهو المرضى عنه والرضا اسم يجتمع فيه انواع فان عن جميع اختياره و الراضى حقيقة هوالمرضى عنه و الرضا اسم يجتمع فيه انواع معانى العبودية و تفسير الرضا سرورالقلب .
سمعت ابى محمدا الباقر - عليه السلام - يقول تعلق القلب بالموجود شرك و بالمفقودكفر و هما خارجان عن سنة الرضا. اعجب ممن يدعى العبودية لله كيف ينازعه فى مقدوراته !
حاشا الراضين العارفين عن ذلك
صفت رضا اين است كه پسنديده افتد آنچه دلخواه وآنچه ناگوار است . و رضا، روشنى نور شناسايى حق است و راضى از تمام اختيار خودفانى است و راضى در حقيقت راضى شده از اوست و رضا اسمى است كه مجتمع است در اوانواع معانى بندگان خدا.
و تفسير رضا، شادمانى دل است و شنيدم از پدرم محمد باقر - عليه السلام - كه مىفرمود: علاقه به آنچه موجود است ، شرك است و به آنچه مفقود است ، كفر است و اين هردو از سنت و سيرت رضا بيرونند و عجب است از آنكه دعوى بندگى خداى نمايد، چگونهدر مقدراتش راه منازعت مى گشايد؟ خداى تعالى دور دارد راضيان عارف را از اين امرناپسند.
و روايت شده است كه جابربن عبدالله انصارى - رضى الله عنه - در آخر عمر خود، بهضعف پيرى و عجزگيرى ابتلا پذيرفت و حضرت محمدبن على الباقر - صلوات اللهعليهما - او را عبادت فرمود و از حالش سؤ ال نمود. عرض كرد در حالتى هستم كه پيرىرا از جوانى خوشتر مى شناسم و مرض را بر صحت رجحان نمى نهم و مرگ را برزندگى ترجيح مى دهم .
آن حضرت فرمود: اما انا يا جابر فان جعلنى الله شيخا احب الشيخوخة و انجعلنى شابا احب الشيبوبة و ان امرضنى احب المرض و ان شفانى احب الشفاء و الصحة وان اماتنى احب الموت و ان ابقانى احب البقاء
اما من اى جابر !اگر خداى عزوجل ، مرا پير قرار دهد، پيرى را دوست مى دارم و اگرجوان قرار دهد، جوانى را مى خواهم و اگر مرا مريض گرداند، دوستدار مرضم و اگر شفاو صحت بخشد، شفا و صحت را مى پسندم و اگر مرا بميراند مرگ را بر خود روا مى دارمو اگر بقا ارزانى را حق خود مى شمارم .
چون جابر اين سخن از آن حضرت استماع نمود، روى مبارك آن حضرت را بوسه داد و گفت: راست فرمود پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - پس به درستى كه حضرت به منفرمود: ستدرك لى ولدا اسمه اسمى يبقرا العلم بقرا كما يبقر الثور الارض. : زود باشد كه درياى فرزندى از فرزندان مرا كه نام من باشد وبشكافد علم را چنان كه گاو زمين را بشكافد. پس از اين نامبردار شده است به باقرعلم اولين و آخرين يعنى شكافنده اش
مترجم گويد كه از لذت فرمايش حضرت محمد بن على الباقر - صلوات الله و سلامهعليه - به جناب جابر - رضى الله عنه - اين بنده را خواطر شكفت و اين شعر از طبعمتراوش نمود:

اين سخن در گوش هوشم دوش آمد از سروش
گر خدا را دوست دارى در رضاى او بكوش
و كلينى به اسناد خود از حضرت ابى عبدالله - سلام الله عليه - روايت كرده است كهفرمود: راءس طاعة الله الصبر و الرضا عن الله فيما احب العبد و لا يرضى عبدعن الله فيما احب و كره الا كان خيرا له فيما احب اوكره (228) سر بندگىحضرت حق متعال ، صبر و رضاى از اوست در آنچه بنده دوست دارد يا ناگوار شمارد وبنده راضى نمى شود از خداى در آنچه خواهد يا نخواهد جز آنكه براى او خير است درآنچه خواست يا نخواست .
و به اسناد از ان حضرت كه فرمود: اعلم الناس بالله تعالى ارضا هم بقضاءالله عزوجل (229) داناتر مردمان به خداى تعالى ، راضى تر ايشان بهقضاى اوست .
و به اسناد او از آن حضرت - سلام الله عليه - است كه فرمود: خداى تعالى فرموده است عبدى المومن لا اصرفه فى شى الا جعلته خيرا له فليرض ‍ بقضائى و ليصبرعلى بلائى و ليشكر نعمائى اكتبه يا محمد من الصديقين عندى (230) :بنده مومن خود را در چيزى از نعمت و بلا نمى گذارم جز اينكه قرار مى دهم براى اوخير، پس بايد راضى باشد به قضاى من و صبر كند بر بلاى من و شكر گزاردنعمتهاى مرا تا بنويسم اى محمد او را از صديقان و راستكاران در بندگى نزد خود.
و از آن بزرگوار است كه فرمود: از چيزهايى است كه خداىعزوجل به حضرت موسى - على نبينا و عليه السلام - وحى نموده است : يا موسىبن عمران ما خلقت خلفا احب الى من عبدى المومن و انى انما ابتليته لما هو خير له و اعافيهلما هو خير له و ازوى عنه لما هو خير له و انا اعلم بما يصلح عليه عبدى فليصبر علىبلائى و ليشكر نعمائى و ليرض بقضائى اكتبه من الصديقين عندى اذاعمل برضاى و اطاع امرى (231)
اى موسى بن عمران ! نيافريدم آفريده اى را كه او را دوست دارم از بنده مؤ من خود.بدرستى كه من گرفتارش مى كنم به چيزى كه خير خود اوست بدرستى كه من عافيتشسمى بخشم به آنچه خير اوست !و باز مى گردانم از او چيزى را به آنچه خير اوست و منداناترم به آنچه صلاح بنده من در آن است . پس با يد بلاى مرا صابر باشد و نعماىمرا شاكر تا او را از صديقان و راستان نزد خود بنويسم چونعمل به رضاى من كند و امر مرا طاعت نمايد.
به حضرت صادق - عليه السلام - عرض شد كه به كدام چيز مومن را مى توان شناخت كهاو مومن است ؟ فرمود: بالتسليم لله و الرضا فيما ورد عليه من سرور او سخط(232) به تسليم مر مرا خداى را و رضاى در انچه از شادمانى و ناگوارىبر او وارد آيد.
و در اسرائيليات وارد شده است كه بنده عابدى روزگارى دراز خداى را عيادت كرد. پسدر خواب ديد كه فلانه زن عابده رفيقه تو در عبادت در بهشت است پس زن را داوت كردو سه شبانه روز ضيافت نمود و عمل او را نگران بود و روزها را به صيام و شبها را بهقيام مى گذرانيد و عابده روزها را روزه نمى داشت و شبها را به خواب و استراحت مىگذاشت .
عابد او را گفت : آيا جز آنچه مى بينم عملى براى تو هست ؟
گفت : به خداى قسم جز آنچه ديدى عملى ندارم و غير از اين عبادتى نمى دانم عابدتكرار مى كرد و از عمل او استفسار مى نمود تا گفت : يك خصلت كوچك در من هست كه اگردر سختى افتم تمناى راحت و رفاه ندارم و اگر در مرض ‍ باشم سايه نمى خواهم . پسعابد دست بر سر او نهاد و گفت : زهى خرد خصلتى كه بسى بزرگ است و بسيار عبادتگزاران به اين مقام نرسند و در يافت اين مرام نتوانند.
مرتبه رضا جدا بلندتر از صبر است ، بلكه نسبت صبر به سوى رضا نزداهل حقيقت نسبت معصيت است به سوى طاعت به درستى كه محبت اقتضا مى كند التذاذ به بلارا زيرا كه محب خود را در ياد محبوب در بلا مى يابد و بر موانست و نزديكى او مىافزايد و صبر مقتضى كراهت و سخت يافتن بلاست تا صبر را بر خود گمارد و كراهت باانس منافى است .
و به اين قضيه مى شود كه محبت و صبر، يكديگرند و نيز صبر اظهار تجلد و قوت نفساست و در نظر و مذهب سخت زشت مى آيد و به چشم حقيقت جلوه آثار دشمنى مى نمايد، چنانكه گفته اند: و يحسن اظهار التجلد للعدى و يقبح الا العجز عند الا حبه : اظهار جلادت و چالاكى براى دشمنان نيكو نمايد و دوستان را جز عجز و انكسارنشايد.
مترجم گويد كه استثناى مفزغ در كلام مثبت را جمهور نحويين محظور دانسته اند و اگرجايى پيدا شود بر سبيل شذوذ مثبت را به تاويل نفى برند و يقبح الا العجزرابه تاويل نفى بايد برد و از اينجاست كه اهل حقيقت گفته اند: الصبر من اصعبالمنازل على العامه و او حشها فى طريق المحبه و انكرها فى طريق التوحيد
صبر سخت ترين منازلبر عامه است و ترسناك تر منازل در راه دوستى است و ناخوشتر در راه خداى پرستى وبدرستى كه براى عامه از اين راه سخت تر منازل است كه عامى رنج رياضت نبرده ومالش آزمايش نخورده است و عادت به خوارى تن نكرده و حملت بليه را به ملكه عقليه درنياورده است تا از بلا التذاذ و مذاقش از گوارايى طعم بلا چاشنى پذيرد.
پس هر گاه خدايش امتحان بلا فرمايد و او در مقام نفس است ،حمل بلا ننمايد و جزع و بى تابى بر او غالب آيد و حبس نفس بر او دشوارست و بىخبر از طمانينه شكيبايى و اصطبار.
و اما اوحش منازل در راه محبت از اين رهگذر است كه محبت مقتضى انس به محبوب و التذاد بهبلاست ، از جهت مشاهده مبتلا در ان و اختيار مراد محبوب و صبر اقتضا مى كند كراهت بلا راچنان كه گذشت و اين است كه صبر و رضا منافى يكديگرند و ناخوشتر در مقام توحيدكه صابر را دعوى تجلد است و هر دو از مرغوبات نفس مى باشد و توحيد را اقتضاىمنافى نفس است پس مى باشد ناخوشتر، زيرا كه ثبات نفس در مقام توحيد از اقبح منكراتاست ، بلكه رضا با بزرگى قدر و علو امرش نزداهل تحقيق از اول مسالك توحيد است زيرا كه سلوك ايشان به فناى در توحيد به ذاتهاىايشان است و رضا فناى اراده در اراده حق متعال و وقوف صادق با مراد اوست و فناى صفتقبل از فناى ذات است . به اين تحقيق ، منافات صبر و رضا با يكديگر براى تو مبينشد و بعد مسافت و شدت مسالكى كه در ميانه اين هر دو است معين گرديد.

next page

fehrest page

back page