بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب قصه های اسلامی و تکه های تاریخی, عمران علیزاده ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     QESEH001 -
     QESEH002 -
     QESEH003 -
     QESEH004 -
     QESEH005 -
     QESEH006 -
     QESEH007 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

53 - ما درباره اين جنگ شك داريم

موقعى كه على عليه السلام به جنگ صفين ميرفت عده اى از اصحاب عبدالله بن مسعودخدمت حضرت آمدند و گفتند: ما هم با شما به صفين رفته كنار سپاه شما اردو زده ناظركارهاى شما واهل شام ميشويم هر كه را ديديم كه كار خلاف و ناروا انجام ميدهد، و يا بهطرف مقابل خود ظلم ميكند بر عليه او قيام و اقدام ميكنيم حضرت فرمود: آفرين بر شما،اين فهم دين و علم به سنت است ، هر كس به اين پيشنهاد راضى نشود خائن و متكبر است .
عده ديگر از اصحاب ابن مسعود كه ((ربيع بن خثيم )) هم از آنها بود، و تعدادشان بهچهارصد نفر ميرسيد آمدند و گفتند: يا امير المومنين ما در اين جنگ به شك افتاده ايم بااينكه در فضل و مقام تو شك نداريم مسلمانان و مملكت اسلامى احتياج به جمعى دارد كه ازمرزها محافظت كند و از هجوم دشمن دفاع نمايد، ما را به يكى از مرزها و سرحدهاى مملكتاسلامى روانه كنيد تا با دشمنان اسلام بجنگيم ، على عليه السلام آنها را باسرپرستى ربيع بن خثيم به سر حد رى روانه نمود، پرچم ربيع بن خثيم اولينپرچمى بود كه حضرت على عليه السلام در كوفه برافراشت .
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 3 ص 186.
ربيع بن خثيم معروف به ((خواجه ربيع )) مدفون در دو فرسخى مشهد مقدس ، يكى اززهاد ثمانيه و از نيكان آنها و از اصحاب امير المومنين عليه السلام بو، كلمات پندآميز وحالات زاهدانه زياد از او نقل شده ، علماء درباره او اختلاف نموده اند، اكثر علماء او را خوبدانسته اند، مرحوم ممقانى به اكثر ايرادها جواب داده است ،بسال 61 هجرى و بقولى 63 هجرى از دنيا رفت .


54 - نماز در موقع اعدام

در سال 51 هجرى چون بدستور معاويه در مرج عذرا ء خواستند مرد حق ((حجر بن عدى )) وسيزده نفر از يارانش را بكشند حجر گفت : مهلت دهيد تا دو ركعتت نماز بخوانم ، وضوىكامل گرفت و دو ركعت طولانى با آرامى بجا آورد، گفتند: نماز راطول دادى از ترس مرگ بود؟ گفت : هيچ وقت وضو نگرفته ام مگر اينكه بعد از آن نمازخوانده ام و هرگز نمازى باين عجله نخوانده ام .
چون جلاد آماده قتل شد لرزه باندام حجر افتاد، گفتند: از مرگ بى تابى ميكنى ؟ گفت :اگر بى تابى كنم بجاست ، چون شمشير آخته كفن آماده و قبر كنده شده پيش روى خود مىبينم ، گفتند: گردنت را جلو بياور گفت : براى ريختن خود كمك نميكنم .
مدرك :
عيون الاخبار ابن قنيبه ج 2 ص 14.


55 - على و دهقانان

موقعى كه على عليه السلام عازم صفين بود شهر انبار رسيد بنى خشنوشك كه دهقانان آنشهر بودند به استقبال حضرت آمدند از مركبهاى خود پياده شد در اطراف حضرت شروعبدويدن كردند، تعدادى قاطر هم سر راه آماده نگهداشته بودند، پرسيد: اين چارپايانبراى چيست ؟ و اين كارى كه انجام داديد براى چه بود ؟
عرض كردند: اين رسمى است كه بعنوان تعظيم بزرگان خود بجا مياوريم ، و ثاطرها راهم به شما هديه آورده ايم ، ضمنابراى سربازان طعام و براى مركبهاى آنها علوفهتهيه ديده ايم .
حضرت فرمود: اين كارى كه براى تعظيم بزرگان انجام ميدهيد براى آنها هيچ نفعىندارد جز اينكه شما خود را بزحمت انداخته و خسته ميكنيد، بعد از اين همچو كارى نكنيد، وقاطرهاى شما را اگر مايل باشيد از ماليات شما محسوب نموده و مى پذيريم ، اما طعام وعلوفه كه تهيه ديده ايد ما بدون پرداخت قيمت از آن استفاده نميكنم .
عرض كردند: شما از آن استفاده كنيد ما بعدا قيمت آنرا از شما ميگيريم ، فرمود: در آنصورت به قيمت واقعى آن حساب نخواهيد كرد، مابه طعام ساده و كمتر از طعام شما قانعهستيم ، بدون استفاده از آن طعام و علوفه با آنها وداع كرد و رفت .
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 2 ص 203.


56 - اهميت علم آموزى

رسول اكرم در جنگ بدر از كفار مكه هفتاد نفر اسير گرفت ، پس از پايان جنگ از آنهابقدر امكان آنها فديه گرفته آزاد ميكرد، جمعى ازاهل مكه با خواندن و نوشتن آشنا بودند، ولىاهل مدينه بى سواد بودند، آنهائى كه از اسيران قدرت مالى داشتند بى سواد بودندفديه داده آزاد شدند، و آنهائى كه باسواد بودند حضرت ده نفر از جوانان مدينه را دراختيار او ميگذاشت كه به آنها خواندن و نوشتن ياد دهد، وقتى كه آن ده نفر جوان در خواندنو نوشتن كامل ميشدند معلم اسير آزاد ميشد.
مدرك :
طبقات كبرى چاپ دار بيروت ج 12 ص 14 تاءليف ابوعبدالله محمد بن سعد زهرى كاتبواقدى وى از فضلاء جليل القدر بود، بسال 168 هجرى در بصره متولد شد، به بغدادمسافرت نموده مدتب ملازم خدمت واقدى شد، بر مدينه و كوفه نيز سفر كرده با بعضشيوخ ملاقات نمود، بالاخره روز يكشنبه چهارم جمادى الاخرىسال 230 هجرى در بغداد از دنيا رفت .


57 - از اين مرد دست بردار

جمعى از بنى اميه نزد معاويه گرد آمده گفتند: تو به آرزوى خود - كه غصب خلافت بود -رسيدى خوب است از سب و بدگوئى و لعن اين مرد (على عليه السلام ) دست بردارى ،گفت : نه بخدا قسم بايد اين كار آن قدر ادامه يابد كه بچه ها با آن بزرگ شوند، وبزرگها پير شوند و هيچ گوينده اى از او فضيلتىنقل نكند.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 4 ص 57.
رسول خدا فرمود: هر كس على را سب كند مرا سب كرده و هر كس مرا سب كند خدا را سب كردهاست .
مدرك :
كنز العمال ج 11 ص 602.


58 - شبها به در خانه انصار ميرفت

ابو جعفر محمد بن على رضى الله عنه (امام باقر عليه السلام ) فرمود: على عليهالسلام شبها فاطمه عليهما السلام را سوار الاغى نموده به در خانه هاى انصار ميرفتندو از ايشان نصرت و يارى ميخواستند، در جواب ميگفتند: اى دختررسول خدا ما به اين مرد (ابوبكر) بيعت كرده ايم ، اگر پسر عمويت پيشدستى ميكرد ازاو عدول نمى كرديم و به كسى غير از او بيعت نمى نموديم .
على عليه السلام ميفرمود: آيا جايز بود كه جنازهرسول خدا را بدون كفن و دفن روى زمين گذاشته و بيايم درباره خلافت و جانشينى وىمنازعه كنم ؟ فاطمه ميگفت : ابوالحسن آنچه را كه سزاوار او بود كرده است ، و ايشانكارى انجام داده كه خدا به حساب آن خواهد رسيد.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 6 ص 13.


59 - وسوسه را او كرد

پس از رحلت رسول اكرم ابوبكر و عمر كنار در خانهرسول خدا نشسته بودند كه مغيرة بن شعبه آنها را ديد و پرسيد: چرا اينجا نشسته ايد؟گفتند منتظر هستيم كه اين مرد (على عليه السلام ) بيرون بيايد تا به او بيعت كنيم ،گفت : آيا منتظر غوره نارس اين خاندان هستيد؟ خلافت و رياست را در قريش وسعت و تعميمدهيد كه پذيراى توسعه ميباشد.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 6 ص 43.
مغيرة بن شعبه از شياطين عرب بود، در سال خندق مسلمان شد، و در صلح حديبيه حاضربود، گفته اند با سيصد زن ازدواج نمود، در خلافت عمر والى بصره بود كه به زناىاو شهادت دادند عمر او را از بصره عزل و والى كوفه نمود، عثمان در خلافتش او راعزل كرد، در اول خلافت على عليه السلام پيشنهاد نمود كه معاويه راعزل نكند حضرت قبول نكرد، در زمان معاويه والى كوفه شد، وليعهدى يزيد را اوپيشنهاد كرد، امام حسن عليه السلام در مجلس معاويه به مغيره فرمود: تو بودى كه برپهلوى دختر پيغمبر زدى و او را خونين كردى تا فرزندانش را سقط نمود.


60 - از عذاب نجات يافت

حضرت عيسى عليه السلام گذرش از كنار قبرى افتاد، با ديد خدادادى ديد كه صاحبقبر در عذاب است ، سال بعدى باز گذرش از كنار همان قبر افتاد متوجه شد كه صاحبقبر از عذاب نجات يافته است ، عرض نمود: خدايا منسال گذشته از كنار قبر گذر كردم صاحبش در عذاب بود، حالا مى بينم كه از عذابنجات يافته است ؟
خدا به او وحى نمود كه اى روح الله او را فرزندى صالح به حد بلوغ رسيد راهى رااصلاح نمود و يتيمى را پناه داد، من هم بخاطر كار نيك پسرش ‍ عذاب او را برداشتم .
مدرك :
بحار الانوار 110 جلدى 75 ص 49 علامه متبحر مولى محمد باقر مجلسى ، وى افتخارشيعه مروج شريعت داراى فضائل كثيره بود، در حق او گفته اند: اگر مذهب شيعه را مذهبمجلسى نامند جا دارد، بسال 1037 هجرى چشم بجهان گشود، و در 27 رمضانسال 1110 هجرى و بقولى 1111 هجرى از دنيا رفت ، خدمات او بر اسلام و حقوق او برمسلمانان زياد است .


61 - او متقى است

در فتح مكه چون موقع ظهر شد رسول خدا دستور دادبلال بالاى كعبه رفته اذان بگويد، چون اهل مكه اذانبلال را شنيدند عكرمه پسر ابوجهل گفت : من خوش ندارم كه بشنوم ابورباح در بامكعبه مثل الاغ صدا كند، خالد بن اسيد گفت : الحمدلله كه پدرم مرد و اين وضع را نديد،ابوسفيان گفت : من هيچ چيز نميگويم ، اين ديوارها به محمد خبر ميدهند، حضرت ايشان رااحضار كرد و گفته هاى آنهارا به خوشان بازگو كرد.
در روايت ديگر است كه رسول خدا وارد مكه شد، وقت نماز ظهر فرا رسيد،بلال را ماءمور نمود به بام كعبه رفته اذان بگويد، چون صداى ((الله اكبر )) بلند شدتمام بتهاى مكه به رو افتادند، بزرگان قريش چون صداىبلال را شنيدند حرث بن هشام گفت : مگر محمد غير از اين زاغ سياه كس ‍ ديگر نيافت ،سهيل و ابوسفيان نيز سخنانى گفتند، جبرئيل سخنان ايشان را بهرسول اكرم رسانيد، حضرت آنها را احضار كرد و گفته هاى آنها را بخودشان بازگوكرد، ايشان هم اقرار كردند كه در آن حال آيه ((انا خلقناكم من ذكر و انثى ... اناكرمكم عند الله اتقاكم )) نازل شد.
مدرك :
سفينة البحار ج 1 ص 104.
بلال بن رباح مادرش حمامه از بزرگان صحابه و از سابقين در اسلام و از كسانى استكه در راه دين صدمات بسيار متحمل گرديد، وى در مكه متولد شد، پس از آنكه مسلمان شداز اربابان خود اذيتهاى زياد ديد، پس از هجرت به مدينه مؤ ذنرسول خدا شد، در بدر واحد و ساير جنگها شركت نمود، پس ازرسول خدا ملازم خاندان او شد و براى كسى اذان نگفت ، حوادثى پيش آمد كهبلال نتوانست در مدينه بماند لذا بقصد جهاد بشام رفت تا درسال 18 هجرى و بقولى سال بيستم هجرى از دنيا رفت و در باب الصغير دمشق مدفونشد.


62 - فرزندان يزدجرد

يزدجرد آخرين پادشاه ايران در مرو با زنى همبستر شد، از او پسرى بدنيا آمد كه او را((مخدج )) نام نهادند مخدج پس از بلوغ در خراسان ازدواج كرد و اولادى از او بدنيا آمد،قتيبة بن مسلم موقع فتح صغد و ساير شهرها دو دختر مخدج را اسير كرده پيش حجاج بنيوسف فرستاد، او هم پيش ‍ وليد بن عبدالملك فرستاد، وليد با يكى از دخترها ازدواجكرد كه از او يزيد بن وليد مشهور به ((ناقص )) بدنيا آمد.
مدرك :
الكامل ج 3 ص 59.


63 - خدا سرپرست ماست

ابن عباس و عكرمه نقل ميكنند كه در جنگ احد چون مسلمانها شكست خوردند ورسول اكرم به كوه بالا رفت ، ابوسفيان آمد و در نزديكى مسلمانها ايستاد و صدا زد:يامحمد روزى بنفع شما و روزى بنفع ما، حضرت فرمود: در جواب بگوئيد: (( لاسواء قتلانا فى الجنة و قتلاكم فى النار )) : يعنى برابر نيستيم چون كشتگان مادر بهشتند و كشته هاى شما در آتشند.
ابوسفيان گفت : (( نحن لنا العزى و لا عزى لكم )): ما بت عزى داريم ولى شمانداريد، جضرت فرمود: در جوابش بگوئيد: (( الله مولانا و لا مولى لكم )) : خداسرپرست ماست و شما سرپرست نداريد، ابوسفيان گفت :((اعل هبل )): بلند باد هبل ، حضرت فرمود: بگوئيد: (( الله اعلى واجل )).
مدرك :
سفينة البحار ج 1 ص 633.


64 - رسول خدا در مرگ ابوطالب

پس از وفات جناب ابوطالب رسول اكرم نعش او حاضر شد چند بار دست بر پيشانى اوكشيد و فرمود: (( يا عم ربيت صغيرا و كفلم يتيما و نصرت كبيرا، فجزاك الله عنىخيرا )) : اى عمو در كوچكى مواظبت كردى و در يتيمى سرپرستى نمودى و دربزرگى ياريم كردى خدا تو را جانب من خير دهد.
مدرك :
تاريخ يعقوبى چاپ دار صادر بيروت تاءليف احمد بن يعقوب بن جعفر بن وهب بنواضح عباسى معروف به يعقوبى ، از مورخين جغرافيين بغداد بود.
ابوطالب عموى ابوينى و حامل و كفيلرسول اكرم ، بنابر مشهور نام اصلى او ((عبد مناف )) از دلاوران ، رؤ سا، خطبا و عقلا ءقريش بود مانند ساير قريش به تجارت اشتغال داشت ، مادرش فاطمه دختر عمروبنعائذ مخزومى است ، در نيمه شوال سال دهم بعثت از دنيا رفت .
ابو رافع از على عليه السلام نقل ميكند كه چون مرگ ابوطالببرسول خدا خبر دادم گريه كرد و فرمود: بروغسل بده و كفن و دفن كن خدا او را بيخشايد و رحمت كند، من رفتم و كارها را انجام دادم ورسول خدا روزهائى براى ابوطالب استغفار ميكرد و از خانه اش بيرون نميامد تاجبرئيل اين آيه را آورد: (( ما كان للنبى و الذين امنوا ان يستغفروا ببمشركين ))
مدرك :
طبقات كبرى ج 1 ص 123.
بعقيده شيعه جناب ابوطالب مؤمن از دنيا رفته است و روايت بالا هم بان دلالت دارد، چونپيغمبر دستور غسل و كفن داده و استغفار و طلب رحمت كرده و شايد منظور ازنزول آيه اين باشد كه پس از وفات ابوطالب و استغفاررسول اكرم در حق او، مسلمانان در حق پدران مشرك استغفار كرده و به پيغمبر فشار آوردهاند كه در حق پدران ما هم استغفار كن آيه نازل شده ((كه بر پيامبر و مؤمنان روا نيست درحق مشركان استغفار كنند ))و استغفار پيغمبر بر ابوطالب از اين جهت است كه او مشرك نبود- ع )).
سفيان بن عيينه از عمرو نقل ميكند كه چون ابوطالب از دنيا رفترسول خدا فرمود: خدا رحمتت كند و ترا ببخشايد، درباره تو طلب مغفرت خواهم كرد مادامىكه خدامرا نهى نكند، مسلمانها هم شروع كردند باستغفار در حق مردگان مشرك خود كه اينآيه نازل شد: (( ما كان للنبى و الذين امنوا ان يستغفروا )) .
مدرك :
طبقات كبرى ص 124.
اسحاق بن عبدالله بن حارث نقل ميكند كه عباس عموى پيغمبر از آن حضرت پرسيد: يارسول الله درباره ابوطالب اميد خيرى دارى ؟
فرمود: از پروردگار اميد هر خيرى رادارم .
مدرك :
طبقات كبرى ص 124.


65 - وداع با وطن

رسول اكرم موقع هجرت بمدينه در محل بازارى بنام ((حزوره )) ايستاد و روى بسوى مكهنمود و فرمود: ميدانم كه تو بهترين زمين خدائى ، و محبوبترين زمينى نزد خدا، اگر مردمتو مرا بيرون نميكردند از تو بيرون نميرفتم .
مدرك :
سيره ابن كثير ج 2 ص 225 تاءليف ابوالفداء.


66 - خانه شكايات

امير المومنين عليه السلام خانه اى داشت كه نام آن را ((بيت القصص )) نهاده بود مردمنامه ها و شكايات خود را بان ميانداختند، آن حضرت آنها را برداشته و رسيدگى ميكرد،از خلفاى بنى عباس مهدى عباسى اين رويه را عملى كرد.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 17 ص 87.


67 - پشيمانى موقع مرگ

ليث بن سعد با سند خود نقل ميكند كه ابوبكر ميگفت : ايكاش از خانه فاطمه پرده برنيمداشتم و بان هجوم نميكردم ولو اينكه با من اعلان جنگ مى نمود.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 6 ص 15.


68 - شير خدا

چون رسول خدا بر سر جنازه حمزه ايستاد فرمود: هرگز مصيبتى مانند تو نخواهم ديد، درهيچ مقام خشم آورتر و ناراحت كننده تر از اين مقام نايستاده ام ، سپس فرمود:جبرئيل مرا خبر داد كه در آسمانها نوشته شده : (( حمزه بن عبدالمطلب اسدالله و اسدرسوله )) : حمزه پسر عبدالمطلب شير خدا و شيررسول خداست .
مدرك :
سيره ابن هشام ج 3 ص 101 تاءليف ابو محمد عبدالملك بن هشام بن ايوب حميرى بصرىنزيل مصر متوفاى 218 هجرى .
حمزة بن عبدالمطلب عموى رسول اكرم و على عليهماالسلام ، چون حمزه ورسول خدا از ثوبيه كنيز ابولهب شير خورده بودند لذا با هم برادر رضاعى بودند،حمزه دو يا چهار سال از پيامبر بزرگتر بود، مسلمان شدن حمزه بر شوكت پيامبر ومسلمين افزود، وى پس از وفات ابوطالب يگانه حامى و پشتبيان پيامبر بود لذا از طرفپروردگار لقب اسدالله و اسد رسوله يافت ، حمزه در جنگ احد بدست وحشى به شهادترسيد.


69 - قارى قرآن مقدم است

پس از جنگ احد رسول خدا بالاى سر شهداء ايستاد و فرمود: من بر اينها شاهد هستم ، هركسى كه در راه خدا زخم برداشته است روز قيامت خدا او را مبعوث خواهد كرد در حالى كه اززخمش خون جارى است ، رنگ آن رنگ خون است ، بوى آن بوى مشك است ، بررسى كنيد هركسى كه بسيار قرآن ياد گرفته بود او را در قبر پيش روى ديگران قرار دهيد چون چندنفر را در يك قبر دفن ميكردند.
مدرك :
سيره ابن هشام ج 3 ص 104.


70 - عيد نوروز

در سال 467 هجرى ملكشاه سلجوقى و وزير او نظام الملك جمعى از منجمان را جمع نمودند،ايشان پس از بحث و گفتگو مقرر نمودند كه عيد نوروز را دراول حمل (فروردين ) بگيرند، در صورتيكه تا آن وقت عيد نوروز را در نيمه حوت (اسفند)ميگرفتند.
مدرك :
المختصر فى تاريخ البشر ج 1ص 191.
ملكشاه بن محمد از سلاطين سلجوقى بود در جمادى الاولىسال 445 هجرى متولد شد، و در شوال سال 458 هجرى قمرى وفات يافت مدت عمرش40 سال و مدت سلطنتش 20 سال بود.
نظام الملك حسن بن على بن اسحاق طوسى وزير دانشمند و مقتدر سلحوقيانبسال 408 هجرى و بقولى 410 در نوقان طوس ولادت يافت ، و درسال 458 قمرى بقتل رسيد.


71 - خيانت در بيت المال

چون رسول خدا از جنگ خيبر فارغ شد به وادى القرى ((مدعم )) غلام آزاد شدهرسول خدا كتشه شد، مسلمانها گفتند: بهشت برايش گوارا باد،رسول خدا فرمود: نه ، قسم بانكه جان محمد در دست اوست هنوز عباى او در تنش از آتششعله ور است ، چون عبا را از غنائم مسلمين دزديده بود، مرد ديگرى آمد و گفت : يارسول الله من دو تا بند كفش از غنيمت برداشته ام فرمود: براى تو مانند آنها از آتش مهياميشود.
مدرك :
الكامل ابن اثير ج 2 ص 151.


72 - سردار رشيد اسلام و على عليه السلام

پس از آنكه مالك اشتر بوسيله ماءمور مخفى معاويه باعسل مسموم كشته شد، معاويه اهل شام را جمع كرد و خطبه خواند و گفت :
على بن ابيطالب دو دست توانا داشت كه يكى در صفين بريده شد وآن عمار ياسر بود وديگرى مالك اشتر بود كه امروز بريده شد.
عده اى از بزرگان نخغ نقل ميكنند كه چون خبر شهادت اشتر رسيد خدمت على عليه السلاموارد شديم و ديديم حضرت بسيار متاءسف و ناراحت است و ميگويد: خدا مالك را جزاى خيردهد، مالك چقدر با عظمت و با ارزش وبد، اگر كوه بود بسيار بزرگ بود، و اگر سنگبود بسيار سخت و استوار بود، بخدا سوگند كه مرگ تو جهانى و ملتى رامتزلزل و جهانى را شاد خواهد كرد، مانند مالك را بايد گريه كنندگان گريه كنند، مگرنظير مالك پيدا ميشود؟!
ابن ابى الحديد در جلد دوم شرح ص 214 گويد: اگر كسى سوگند ياد كند كه خداىمتعال در عرب و عجم شخصى شجاعتر از مالك بغير از استادش ‍ على عليه السلامنيافريده من براى او احساس گناه نميكنم ، خدا پاداش خير دهد آن شخص را كه از وىدرباره مالك سوال كردند، گفت : من چه بگويم در حق شخصى كه زندگى اواهل شام را پريشان و منهزم ساخت ، و مرگ او اهل عراق را شكست داد، و خيلى بجاست آنچهامير المومنين عليه السلام درباره او فرمود: اشتر براى من آنچنان بود كه من براىرسول خدا بودم .
در جريان حكميت پس از نوشتن قرار داد به على عليه السلام گفتند: اشتر بمطالب اينصحيفه رضايت ندارد، و عقيده اش ادامه جنگ بااهل شام است ، حضرت فرمود: اگر من به چيزى راضى شوم اشتر هم راضى ميشود، من وشما راضى شده ايم ، بازگشتن پس از رضايت وتبديل كردن پس از اقرار جايز نيست مگر اينكه مشاهده نافرمانى خدا شود و يا با مضمونصلحنامه مخالفت شود.
گفتيد: اشتر امر مرا ترك كرده و مخالفت رويه من است اشتر از همچو اشخاصى نيست ، و مناو را آنطور نميشناسم ايكاش در ميان شما دو نفر مانند او پيدا ميشد، بلكه ايكاش ميان شمايكنفر مانند او بود كه درباره دشمنان من مانند او بينش عميق و واقعى داشت كه در آنصورت زحمت شما از من كاهش مييافت و اميدوار ميشدم كه قسمتى از كجيهاى شما درست شود.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 6 ص 76 و ج 2 ص 240.


73 - روزه عاشورا

چون رسول اكرم به مدينه مهاجرت كرد ديد يهوديها روز (يا دهه عاشوراء) را روزهميگيرند، فرمود: من به تبعيت از برادرم موسى از يهود اولى هستم ، لذا عاشورا را روزهگرفت و مردم را به روزه آن امر نمود، چون روزه ماه رمضان واجب شد مردم را از روزهعاشورا نهى نكرد و امر هم نكرد.
مدرك :
الكامل ابن اثير ج 2 ص 80.


74 - مرد حق را ترك و ضايع كردى

پس ا ز آنكه عبدالرحمن بن عوف در مجلس شورى به عثمان بيعت كرد و خلافت را از دستعلى عليه السلام بيرون كرد ((مقداد بن عمرو )) رضوان الله عليه به عبدالرحمن گفت :بخدا قسم مردى را ترك و ضايع كردى كه از بمعروف كنندگان و از عاملين بحق وعدالت است ، بخدا قسم اگر براى خود ياور پيدا ميكردم روى اين مساءله با قريشميجنگيدم همچنانكه در بدر و احد جنگيدم ، عبدالرحمن گفت : مادرت در عزايت نشيند مواظبباش ‍ كه مردم اين سخن را از تو نشنوند، ميترسم كه صاحب فتنه و تفرقه انداز بينمسلمانها باشى .
مقداد گفت : كسى كه مردم را بسوى حق و اهل حق ، و بسوى اولو االامر دعوت ميكند صاحبفتنه نميباشد، بلكه صاحب فتنه كسى است كه مردم را باعمل خود وارد باطل كرد وهواى نفس را بر حق و حقيقت مقدم داشت ، صاحب فتنه و تفرقه اندازاين شخص است ، چهره عبدالرحمن سرخ شد و گفت : اگر بدانم از اين سخن منظورت منهستم كار من و تو سخت ميشود و بجاهاى باريك خواهد كشيد، مقداد گفت : مرا تهديد ميكنى اىپس ام عبدالرحمن ؟! عبدالرحمن برخاست ورفت .
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 9ص 57.
عبدالرحمن بن عوف اهل مكه و از قريش بود، دهسال بعد از عام الفيل ولادت يافت شايد ششمين نفرى باشد كه اسلام آورد، به حبشه واز آنجا به مدينه هجرت كرد، در سقيفه بنى ساعده به نفع ابوبكر تلاش كرد، درشوراى شش نفرى خلافت عثمان را تثبيت نمود، على عليه السلام او را نفرين كرد، سپسميان او و عثمان عداوت و خلاف رخ داد و تا آخر عمر با هم حرف نزدند، درسال 31 يا 32 از دنيا رفت و وصيت كرد او را شبانه دفن كنند تا عثمان بر او نمازنخواند.
مقداد بن اسود كندى كه مقداد بن عمرو نيز ميگويند، از پيشقدمان در اسلام و از مهاجرين بهحبشه است ، در بدر و احد و ساير جنگها شركت كرد و از تيراندازان بنام بود، وى ازدوستداران على عليه السلام را به مسجد مى بردند مقداد دست در قبضه شمششير، چشممولى منتظر اشاره بود، مناقب مقداد زياد است ، درسال 33 هجرى در جرف يك فرسخى مدينه از دنيا رفت جنازه اش را به مدينه آورده دفنكردند.


75 - كار امت را خراب كردند

حسن بصرى گويد: كار مردم را دو نفر خراب كرد: يكى عمروبن عاص بود كه در صفينبه معاويه پيشنهاد كرد قرآنهارا بسر نيزه ها بلند كردند، چون اين حيله عملى شد خوارجو حكميت پيش آمدند كه اثر اين حكميت تا قيامت باقى ماند (حكومت بنى اميه كه رو به تمامبود زنده شد.)
ديگرى مغيرة بن شعبه بود كه در كوفه از جانب فرماندار بود، معاويه بقصدعزل او را بشام دعوت كرد، مغيره با چند روز تاخير در شام حاضر شد، معاويه پرسيد:چرا تاخير كردى ؟ مغيره گفت : مشغول فراهم نمودن مقدمات كارى بودم ، معاويه پرسيد:چه كارى ؟ گفت : بيعت كردن براى ولايتعهدى يزيد، معاويه با تعجب پرسيد: اين كار راكردى ؟! گفت : بلى ، گفت : به محل ماموريت خود برگرد.
چون مغيره از نزد معاويه بيرون شد اصحابش پرسيدند چه شد؟
گفت : پاى معاويه را در ركاب ضلالت و گمراهى نهادم كه تا روز قيامت از آن بيروننيايد.
حسن بصرى گفت : در اثر اين بناى شوم است كه خلفاى بنى اميه از مردم براىفرزندان خود بيعت ميگرفتند، اگر كار مغيره نبود خلافت تا روز قيامت به شيوه شورىانجام مييافت .
مدرك :
تاريخ الخلفاء سيوطى ص 206.
ابو سعيد حسن بن يسار معروف به حسن بصرى ، پدرش از اسيران دشت ميسان بود، حسنبسال 21 هجرى در مدينه متولد شد، در سايه على عليه السلام بزرگ شد، نويسندهربيع بن زياد والى خراسان شد، در بصره سكونت گزيد، وى از نظر شيعه و امامانآنهامذموم بوده ، امام سجاد و امام باقر عليه السلام به او ايراداتى نموده اند، اميرالمومنين عليه السلام او را نفرين كرده و در حق او فرموده : هر قومى سامرى دارد، و اينسامرى اين امت است ولى او ((لا مساس )) نميگويد در عوض((لاقتال )) ميگويد، وى طالب رياست بود و به دلخواه مردم سخن ميگفت : درسال 110 هجرى در بصره از دنيا رفت .


76 - اينگونه اغفال ميكنند

چون عايشه و طلحه و زبير از مكه خارج و بسوى بصره روانه شدند شبانه به چشمه((حواب )) كه آب بنى عامربن صعصعه بود رسيدند، سگهاى آنجا پارس كرده شترهاىآنها را رم دادند، يكى از اصحاب عايشه گفت : خدا حواب را لعنت كند چقدر سگ دارد؟! چونعايشه نام حواب را شنيد گفت : براستى اينجا حواب است ؟ گفتند: بلى ، عايشه فريادزد مرا برگردانيد، مرا برگردانيد، پرسيدند: چه شد و چه خبر است ؟!
گفت : از رسول خدا شنيدم كه ميفرمومد: گويا مى بينم سگهاى حواب به يكى از زنان منپارس ميكنند سپس به من فرمود: حميرامبادا آن زن تو باشى .
زبير گفت : خدا رحمتت كند آرام باش كه ما فرسخها راه آب حواب را پشت سر نهاده ايم ،عايشه گفت : آيا شاهد دارى كه اينجا حواب نيست و اين سگهامال حواب نميباشند؟ طلحه و زبير پنجاه نفر از صحرا ننشينان را آوردند و به آنها رشوهدادند كه ايشان شهادت دادند: اينجا آب حواب نيست ، و اين اولين شهادت دروغ بود دراسلام .
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 9ص 311.
عايشه دختر ابوبكر و ام همسر رسول خدا هفت ساله بود كه در مكهرسول خدا او را در ماه شوال به عقد خود در آودره ، نهسال و دو ماه داشت كه در مدينه در ماه شوال رسول اكرم با او بنا نمود موقع رحلت آنحضرت بيست ساله بود، هميشه در منزل نبوت معركه گردان بود، از خديجه بدگوئىميكرد، بر ماريه قبطيه تهمت بست ، با على و فاطمه عليهما السلام دشمنى ميكرد،رسول خدا را اذيت مى نمود، در زمان ابوبكر و عمر محترم ميزيست ولى در زمان عثمان آناحترام را نديد لذا به دشمنى او برخاست و عثمان رانعثل خواند و مردم را بر عليه او تحريك نمود، چون عثمان كشته شد و على عليه السلامبه خلافت انتخاب شد بر عليه او برخاست و به همراهى طلحه و زبير جنگجمل را بر پا نمود، چون امام بر او دست يافت از او در گذشت و محترمانه به مدينه روانهنمود، بالاخره در خلافت معاويه بسال 57 از دنيا رفت و شبانه در بقيع دفن شد، بعضىرا عقيده آنست كه معاويه او را با حيله بچاه افكند و كشت و ابوهريره بدروغ شهادت بهمرگ و دفن او داد.


77- من هم از شما هستم

ابو رافع نقل ميكند: در جنگ احد چون على عليه السلام پرچمداران قريش ‍ راكشت ،رسول خدا جماعتى از كفار را ديد به على گفت : بايشان حمله كن ، على حمله كرده ايشانرامتفرق ساخت ، جمعيت ديگرى را نشان داد و فرمود: حمله كن ، حمله نمود و متفرق ساخت و عدهاى را كشت ، حبرئيل گفت : يا رسول الله اين كار على مواسات و از خود گذشتگى است ،حضرت فرمود: او از من است و من از او هستم ، جبرئيل گفت : من هم از شما هستم ، در اينحال صدائى شنيدند كه ميگفت : (( لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على )) .
مدرك :
الكامل ابن اثير ج 2 ص 107
ابو رافع غلام عباس عموى پيامبر بود كه او رابرسول خدا بخشيد چون ابو رافع خبر مسلمان شدن عباس را به حضرت خبر آوردپيامبراو را آزاد نمود، باز هم ابو رافع ملازم خدمت پيغمبر بود، در وفات پيامبر ابورافع از شدت غم غش نمود، بعد از رسول خدا ملازم امير المومنين عليه السلام شد و صاحببيت المال بود، در جنگهاى جمل و صفين و نهروان در خدمت حضرت بود، بعد از شهادت آنحضرت به مدينه برگشت ، امام حسن عليه السلام زمينى در ينبع باو داد، و خانه علىعليه السلام را با او قسمت كرد.


78 - سنت زشت و نامشروع

ابن سيف نقل ميكند كه مروان خطبه ميخواند، در خطبه از على عليه السلام بدگوئى كرد،امام حسن عليه السلام فرمود: اين شخص كه او را ناسزاميگوئى بدترين مردم است ؟!مروان گفت : نه بلكه بهترين مردم است .
مردى از فرزندان عثمان در روز عرفه بپا خاست و به هشام بن عبدالملك گفت : امروزروزى است كه خلفاء لعن ابو تراب را در آن مستحب ميشمردند!!
اشعث بن سوار نقل ميكند كه عدى بن ارطاة در منبر على عليه السلام را ناسزا گفت ، حسنبصرى گريست و گفت : امروز شخصى را ناسزا گفتند كه در دنيا و آخرت برادررسول خدا است .
يكى از زنازاده هاى بنى اميه بنام خالدبن عبدالله دائما على عليه السلام را فحش ميداد،روز جمعه در خطبه نماز گفت : بخدا قسم رسول خدا كه على را به كار ميگماشت و ميدانستاو چيست ولى چاره نداشت چون دامادش ‍ بود!! سعيد بن مسيب كه در ميان جمعيت خوابش بردهبود چشمهايش را باز كرد و گفت :: واى بر شما اين خبيث در منبر چه گفت ، من در خوابديدم كه قبر پيغمبر شكافته شد و پيغمبر را ديدم كه ميفرمايد: دروغ گفتى اى دشمن خدا.
سدى نقل ميكند: در مدينه كنار احجار الزيت ايستاده بودم كه مردى شتر سوار آمد و ايستاد وعلى عليه السلام را ناسزا گفت ، مردم اطرافش را گرفته و نگاهش ميكردند كه سعد بنابى وقاص سر رسيد و گفت : خدايا اگر اين شخص بنده صالح ترا ناسزا داده خوارىدنيا را به او نشان ده ، چيزى نگذشت كه شترش رم كرده و او را بزمين انداخت و گردنششكست .
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 13 ص 220 - 222.


79 - بناى مجلس رقص

قرطبى نقل ميكند: از ابوبكر طرطوسى پرسيدند: عده اى در محفلى جمع ميشوند مقدارىقران ميخوانند بعد يكنفر براى آنها اشعار ميخواند و ايشان ميرقصند و شادى ميكنند ونىميزنند، آيا حاضر شدن در مجلس ايشان حلال است يا نه ؟
در جواب گفت : مذهب صوفيان بطالت و نادانى و گمراهى است ، دين اسلام عبارتست ازكتاب خدا و سنت رسول خدا، اما رقص و اظهار عشق و شادى پساول احداث كننده آن سامرى و اصحاب او بودند:
چون سامرى گوساله را درست كرد در اطراف آنمشغول رقص و پايكوبى شدند، اين كار گوساله پرستان است ، مجلسرسول خدا چنان موقر و آرام بود كه گويا بالاى سرشان مرغ است .
مدرك :
كتاب حياة الحيوان دميرى ماده عجل .


80 - مرا به رحم قسم داد

طلحة بن عثمان معروف به ((كبش الكتيبه )) در جنگ احد پرچم كفار را بدست داشت ، صدازد: اى محمد مگر شما گمان نداريد كه كشتگان ما در آتش و كشته هاى شما در بهشت هستند؟كسى از شما بيايد يا مرا بدوزخ فرستد و يا من او را روانه بهشت سازم ، على بنابيطالب باو حمله برده با يك ضربه شمشير پايش را قطع كرد، موقع افتادن بزمينعورتش نمايان شد، به على عليه السلام گفت : ترا بخدا و رحم قسم ميدهم كه مرا نكشى، حضرت از او دست برداشت و منصرف شد، رسول اكرم تكبير گفت ، از على پرسيدند:چرا او ار نكشتى ؟ فرمود: چون مرا بخدا و رحم قسم داد:
مدرك :
تفسير الكاشف ج 2 ص 177 تاءليف شيخ محمد جواد مغنيه نويسنده تواناى عرب لبنانىمتوفاى شب شنبه 19 محرم الحرام سال 1400 هجرى قمرى .


81 - اولين مومن كيست ؟

اكثر محدثين ، اسلام آوردن ابوبكر را پس از عده اى از مسلمانان نوشته اند، از آن جملهاست : على بن ابيطالب و برادرش جعفر بن ابيطالب ، زيد بن حارثه ، ابوذر غفارى ،عمر و بن عنبسه ، خالد بن سعيد بن عاص و خباب بن ارت و ابوبكر بعد از اينها مسلمانشد، و اگر روايات صحيح و نقلهاى موثق را مورد دقت و مطالعه قرار دهيم مى بينيم كههمه آنها دلالت بر آن دارد كه على بن ابيطالباول كسى است كه ايمان آورد و بعضى ها گفته اند:اول ايمان آورنده ابوبكر است .
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 3 224.
((رسول اكرم پس از بعثت سه سال بطور مخفى و هراسانمشغول تبليغ بود كه در اين مدت عده اى از خويشان و نزديكانمثل على عليه السلام و جعفر و ابوذر و... ايمان آوردند، پس از سهسال آيه (( فاصدع بما تومر )) نازل كهرسول خدا دعوت خود را علنى كرد كه بنظر ميرسد ابوبكر در اين حركت و دعوت اولينكسى است كه ايمان آورده است ، اولين مومن على عليه السلام بطور مطلق ، و اولين مومنپس از سه سال و اظهار دعوت و رفع خوف ابوبكر است - ع )).


82 - دو عقيده مخالف

از حكيمى پرسيدند: كه خلاصه عقايد شيعه و سنى چيست ؟ فرمود: خلاصه عقايد سنىآنستكه بعد از حمد حضرت آفريدگار و نعت جنابرسول مختار: رحمه الله على الفاسقين و الفاسقات و الفاجرين و الفاجرات ، و خلاصه عقايد شيعه آنستكه بعد از حمد حضرت بارى تعالى و نعت حضرت مصطفى : لعنه الله على جميع المومنين و ا لمومنات
مدرك :
نامه دانشوران ج 8 ص 316 تاليف جمعى از دانشمندان دوره ناصرالدين شاه


83 - علائم شهادت امام حسين

چون حسين عليه السلام كشته شد هفت روز آفتاب كه طلوع كرده و بديوارها ميتابيدمثل ملافه قرمز بود، در روز شهادت آن حضرت : روز عاشورا آفتاب كسوف نمود، شمشاهآفاق آسمان سرخ شد و پس از آن هميشه سرخى در آسمان مشاهده ميشود.
مدرك :
تاريخ الخلفاء سيوطى ص 207
در اين مناسبت ابوالعلاء معرى گفته است :

و على الفق من دماء الشهيد

دين على و نجله شاهدان

فهما فى اواخر اليل فجرا

ن و فى اولياته شفقان

ثبتا فى سبيله ليجيئا الح

شر مستعد يا الى الرحمان

يعنى در افق آسمانها از خونهاى على و فرزندش دو شاهد هست ، آن دو در آخر شب فجر وروشنائى و در اوائل شب شفق و نور سرخ رنگ ميباشند، در راه خدا استقامت و پايدارىنمودند تا در روز محشر بدرگاه خداى مهربان بشكايت و دادخواهى بيايند.

84 - از شهادت امام حسين اطلاع يافتند

ابن عباس گويد: در نميه روزى رسول خدا را ژوليده مو و گرد آلوده و شيشه هاى پر ازخون در دست ، در خواب ديدم و گفتم : پدر و مادرم فدايت باد يارسول الله اين خون چيست ؟ فرمود: خون حسين و ياران او است كه امروز جمع كرده ام ،حساب كردند و ديدند حسين و يارانش در همان روز شهيد شده اند.
سلمى گويد: خدمت ام سلمه رفتم و ديدم گريه ميكند، پرسيدم : چرا گريه ميكنى ؟ گفت :رسول خدا را در خواب ديدم كه سر و محاسنش خاك آلود است ، پرسيدم : يارسول الله چه شده است ؟
فرمود: حاضر و ناظر شهادت حسين عزيز بودم .
مدرك :
تاريخ الخلفاء سيوطى ص 208
نقل شده كه رسول خدا يك مشت از خاك تربت امام حسين را كهجبرئيل آورده بود به ام سلمه داد و فرمود: هر وقت اين خاكتبديل بخون شد حسين كشته شده است ، ام سلمه آن خاك را در شيشه نگهدارى ميكرد، روزعاشورا ديد آن خاك تبويل بخون شده است ، لذا از شهادت حسين آگاه شد و بمردم خبر داد.
مدرك :
الكامل بن اثير ج 3 ص 303


85 - نوحه سرائى جن

خباب كلبى گويد: به كربلا رفتم و در آن جا به مرد محترمى از عرب گفتم : ازاشعارى كه جن ها در عزاى امام حسين عليه السلام ميسرايند و شنيده اى بمن خبر ده ، گفت :همه اهالى اين محل نوحه سرائى جن را شنيده اند و از هركس بپرسى بتو جواب خواهد گفت، گفتم : تو خودت آنچه را كه شنيده اى بمن بگو، گفت : اين اشعار را شنيده ام :

مسح الرسول جبينه

فله بريق فى الخدود

ابواه من علياقريش

و جده خير الجدود

مدرك :
تاريخ الخلفاء سيوطى ص 208
((در كتاب شريف ((الذريعه ج 3 ص 14)) مى نويسد: اين شعر از كعب بن زهير متوفاىسال 26 هجرى است كه در مدح امام حسين عليه السلام سروده است ))
((شايد شعر از او باشد و جن آنرا ياد گرفته و در مدح و رثاء امام مظلوم سروده اند، نهاينكه شعر را جن ساخته باشد - ع )).

86 - فضايح يزيد

نوفل بن فرات نقل ميكند كه نزد عمر بن عبدالعزيز بودم كه شخصى از يزيد بنمعاويه ياد كرد و از او با عنوان و لقب امير المومنين نام برد!! عمر بن عبدالعزيز گفت :به او امير المومنين ميگوئى ؟! دستور داد به آن شخص ‍ بيست تازيانه زدند.
واقدى نقل ميكند كه عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه ميگفت :
بخدا قسم ما بر يزيد خروج نكرديم مگر بدان جهت كه ترسيديم از آسمان سنگبارانشويم ، چون يزيد مردى است كه با كنيزان ام ولد پدرش و دختران و خواهران او زنا ميكندو شراب ميخورد و نماز نميخواند.
مدرك :
تاريخ الخلفاء سيوطى ص 209.
عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه ، مادرش جميله است ، نطفه اش در شب جنگ احد بسته شد،موقع رحلت رسول اكرم هفت سال داشت ، مرد زاهد و عابد بود، براى خود رختخواب نداشت، شبها نماز ميخواند هر وقت خسته ميشد خود را بزمين انداخته و سر بر بازوى خودگذاشته ميخوابيد، در سال 63 هجرى كه سپاهيان يزيد براى غارت وقتل عام هجوم آوردند عبدالله شجاعانه جنگيد تا شهيد شد.
عبدالله بن عمر ميگفت : به كسى بيعت كنيم كه با ميمونها و سگها بازى ميكند و شرابميخورد، و علنى فسق و فجور مرتكب ميشود؟!
پس در اين صورت جواب خدا را چه ميدهيم .
مدرك :
تاريخ يعقوبى ج 2 ص 228.


87 - دين بدون نماز بى فايده است

چون رسول خدا از غزوه تبوك مراجعت نمود نمايندگان طائف از قبيله ثقيف خدمترسول خدا شرفياب شده و اظهار مسلمانى كردند ولى درخواست نمودند كه ((معبد لات ))راخراب نكند و اجازه دهد كه سه سال او را عبادت شود كه حضرت نپذيرفت تا اينكه بهيك ماه قانع شدند باز پذيرفته نشد، درخواست دوم آنها اين بود كه ايشان را از نمازمعاف بدارد، حضرت فرمود: (( لا خير فى دين لا صلاة فيه )) : دينى كه نمازندارد فايده ندارد.
چون كاملا اسلام را پذيرفتند حضرت همراه ايشان مغيرة بن شعبه و ابو سفيان بن حربرا فرستاد تا معبد لات را ويران كنند، چون شروع به تخريب كردند زنان ثقيف باروهاى باز و گريه كنان از خانه ها بيرون ريختند.
مدرك :
المختصر فى تاريخ البشر ج 1 ص 149.
((اعراب با آن زندگى فلاكت بار بقدرى متكبر و مغرور بودند كه حاضر به ركوع وسجود نبودند لذا از اسلام خود دارى ميكردند كه در اين باره داستانهائىنقل شده ، حتى شيادانى كه بعد از رسول خدا ادعاى پيغمبرى ميكردند اولين چيزى كهبراى جلب مريد انجام ميدادند ركوع و سجود و گاهىاصل نماز را برميداشتند و ساقط ميكردند، چنانكه در حالات مسيلمه كذاب و طلحيهنقل شده است - ع )).


next page

fehrest page

back page