بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تسنیم تفسیر قرآن کریم ، جلد 4, آیت الله عبدالله جوادى آملى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     TASNIM01 -
     TASNIM02 -
     TASNIM03 -
     TASNIM04 -
     TASNIM05 -
     TASNIM06 -
     TASNIM07 -
     TASNIM08 -
     TASNIM09 -
     TASNIM10 -
     TASNIM11 -
     TASNIM12 -
     TASNIM13 -
     TASNIM14 -
     TASNIM15 -
     TASNIM16 -
     TASNIM17 -
     TASNIM18 -
     TASNIM19 -
     TASNIM20 -
     TASNIM21 -
     TASNIM22 -
     TASNIM23 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نعمت آزادى و استقلال  
در ميان همه نعمت هايى كه در آيات آينده بيان مى شود ابتدابه نعمت رهايى از ستم اشارهمى شود و اين بر اثر نقش مهمى است كه نعمت آزادى واستقلال در سرنوشت ملّت ها دارد؛ زيرا تا ملّتى از استبداد آزاد نشود استعدادهاى مختلف اوشكوفا نشده ، قابليت پذيرش برنامه هاى متنوع اعتقادى ، اخلاقى ، رفتارى پيامبران راپيدا نمى كند، بلكه به بيان سرور شهيدان ، امام حسين عليه السلام مرگ براى چنينملّتى بهتر از زندگى است .

الموت خير من ركوب العار
والعار اولى من دخول النار.
و به فرموده اميربيان حضرت على عليه السلام زندگى بدون آزادى همان مرگ است ومرگ براى قهر و غلبه بر دشمن و كسب آزادى واستقلال ، عين حيات است : الموت فى حياتكم مقهورين و الحياة فى موتكم قاهرين .
ممكن است وجه متكلم مع الغير بودن نجّينا نيز همين باشد؛ يعنى اين كه خداى سبحان با آنكه هر جا سخن از يادآورى نعمت بر اسرائيل است تعبير به انعمت به صيغه متكلم وحده مىكند، در عين حال درباره نعمت نجات از آل فرعون ، به صورت جمع : نجّينا تعبير كرده ،دليل بر اهميت نعمت آزادى ونجات از زير بار ستم است ؛ زيرا انعام بزرگ از منعمبزرگوار صادر مى شود و بزرگوارى منعم سبب مى شود كه از وى به عظمت ياد گردد،و يادآورى با تعظيم اقتضاى ادبى دارد و آن اين كه از وىبافعل جمع و ضمير متكلّم مع الغيرو... ياد شود.
ممكن است گفته شود، اين تعبير اختصاصى به نعمت آزادى ندارد؛ زيرا در ساير نعمت هانيز به صورت جمع تعبير شده است ؛ نظير واذ فرقنا بكم البحر و واعدنا و عفوناو....
پاسخ اين است كه ، ترسيم نجات و تصور داستان آن ، به بازگو كردن كيفيت نجاتبنى اسرائيل ، يعنى شكافتن دريا و غرق كردنآل فرعون در حضور آنان است . از اين رو از آنفعل ها با صورت جمع ياد شده است ؛ چنان كه مواعده با موسى عليه السلام و سايربخش هاى مربوط به آن ، تتميم آزادى و استقلال است ؛ زيرا صرف فرار از فرعون وبيرون رفتن از مصر بدون تشكيل حكومت مستقل ، آرزوى تام وكامل نيست . البته در همه اين موارد فعل مفرد و ضمير متكلم وحده ، جاى خاص خود را دارد وبراى برخى ابّهت و جلال متكلم وحده بيش زا هيمنه متكلّم مع الغير است .
مقصود از نجات از آل فرعون  
مقصود از نجات ازآل فرعون : نجّيناكم من ال فرعون نجات از ظلم آنان از طريقريشه كن شدن مسلك و مرامشان است وگرنه رفع ظلم براى مقطعى خاص آن هم با حفظاصل ظالم در قالب انسانس ‍ ديگر، در واقع نجات محرومان محسوب نمى شود. مهم از بينرفتن جريان ظلم و نظام ستم و كشاندن آن به بوته حديث و احدوثه و جايگزينى نظامعدل به جاى نظام جور است ، نه اين كه شخص معينى از ظالمان از بين برود گرچه ظالمديگرى بيايد. از اين رو همسر مؤ منه فرعون در دعاى خود به خداوند عرضه مى دارد:رب ابن لى عندك بيتا فى الجنّة و نجّنى من فرعون و عمله ؛ پروردگارا خانه اىبراى من نزد خود در بهشت بنا كن و مرا از فرعون و رفتار او، يعنى از سيره و مرامفرعون و از ظلم و ستمش نجات ده ؛ چنان كه حسن بصرى معاصر حجّاج بن يوسف پس ازهلاك شدن وى از خدا مى خواهد:اللّهمّ انت قتلته فاقطع سنّته ؛ خدايا تو حجّاج رانابود كردى ، سنّت و روش ظالمانه وى را نيز نابود كن .
راز خطاب به يهود عصر نزول  
در خطاب نجّيناكم مخاطب يهوديان معاصر رسول گرامى صلى الله عليه و آله هستند، درحالى كه نجات از آل فرعون مربوط به اجداد آنان است ؛ مصحّح چنين خطابى آن است كهنجات اسلاف آنان سبب نجات خودشان نيز هست ؛ چون اگر آن نياكان نجات نمى يافتند،از آن جا كه سنّت فراعنه بركشتن فرزندان پسر بود، قهرانسل اين قوم منقطع شده ، از يهوديان معاصرنزول قرآن اثرى نبود؛ نظير آنچه در قصّه طوفان نوح و نجات آن حضرت و پيروانشدر قرآن آمده ، كه قرآن به مردم عصر نزول مى فرمايد: انّا لمّا طغى الماء حملناكم فىالجارية . يا آن كه تنها جناب نوح پيامبر و پيروانش در كشتى بودند.
تذكّر:تنجيه از آل فرعون نسبت به بنى اسرائيل عصر موساى كليم عليه السلام رفععذاب و نسبت به يهودى هاى معاصر نزول قرآن دفع عذاب بود؛ زير اگر خطر موجود، ازآن نياكان رفع نمى شد دامن گير نسل آنان و از جمله معاصراننزول قرآن هم مى شد.البته اگر نسلى براى گذشتگان باقى مى ماند.
گرامى داشت سالگرد تنجيه كه از دستور وذكّرهم بايّام اللّه برمى آيد براى آناست كه با عنايت الهى از هرگونه ضيم و ظلمى رهايى يافتند. با تحليلى كه از كيفيتخطاب تنجيه ارائه شد، معلوم مى شود كه در ادبيات محاوره ، كسى كه تبار او از عذابرهايى يافته و وى به بركت نجات آنان پديد آمده و از عذاب مصون مانده اين گونهخطاب كردن كه ماتو را نجات داديم ، صحيح است و هرگز توهم تناسخ درذهن خطور نمى كند و به تعبير آلوسى هيچ حجّتى براىقائل به تناسخ در اين آيه نيست .
تنجيه درباره عده اى از پيامبران ، مانند هود، صالح و شعيب نيز وارد شده است : ثمّ ننجّىرسلنا.
آخر به سوى سعادت آيد را هم
بيرون جهد از محاق ماهم
اسناد ظلم به كارگزاران فرعون  
گرچه دستور تعذيب هاى گونه گون از ناحيه فرعون بود و از اين رو عناويناستضعاف ، ذبح و استحيا به خود او اسناد داده شده ، ولى كارگزاران غشوم وى بدونعذر، به ظلم بنى اسرائيل رضا مى دادند و آن را اجرا مى كردند. از اين رو در دنيا بهعنوان مجرم شناخته شدند چنان كه در آيه مورد بحث مظالم مزبور به آنان نسبت داده شده وهرگز به بهانه ماءمور معذور است اعتنايى نشده است ، بلكه موزور بودنآنها تثبيت شده و در آخرت نيز محكوم به دوزخ خواهند بود؛ چنان كه مى فرمايد: ويومتقوم الساعة ادخلوا ال فرعون اشدّ العذاب .
استعمال كلمه آل براى فرعونيان در قيامت ، بنابر اختصاص آن به اشرافيا از باب رعايت حال دنياى آنان است (به علاقه ماكان ) يا به عنوان تهكّم و استهزاء؛چون عويل اين گروه در معاد اين است : هلك عنّى سلطانيه بنابراين ، در آن موطن لياقتمضاف اليه شدن كلمه آل را ندارند.محتمل است مخاطبان و ماءموران به ادخال آل فرعون در معاد فرشتگان عذاب ، يا طبقاحتمال برخى اهل اشارات ، خود بنى اسرائيل عذاب ديده باشند. البته در همه مواردى كهدر قرآن آل فرعون ذكر شده ، خود فرعون نيزمشمول است .
قبح و شدت عذاب  
سوء العذاب به معناى قبح عذاب و شدّت آن است ؛ زيرا بنىاسرائيل ، بردگان ، خدمتگزاران ، كارگران قبطيان و دار و دسته فرعون به حساب مىآمدند، به طورى كه كارهاى سخت و طاقت فرسايى چون برزگرى وگِل كارى و خشت زنى و حمل بارهاى سنگين وكارهاى به ظاهر مرهون و پستى چون كنّاسىو حفّارى و مانند آن برعهده آنان بود.
البته اين تفسير از سوء العذاب در صورتى درست است كه جمله هاى بعدى آيه ، يعنىيذبّحون ... يستحيون ...، بيانى براى جمله مورد بحث نباشد (چنان كه وجود حرف عطفبعداز يسومونكم سوء العذاب در آيه ششم سوره ابراهيم مؤ يّد آن است ) وگرنه مقصوداز سوء العذاب همان ذبح پسران و زنده نگه داشتن و اسير گرفتن زناناست ؛ چنان كه بسيارى از مفسّران ، از جمله طبرسى رحمة الله عليه به آن اشاره كرده اند.
به هر تقدير، مطابق احتمال دوم دو جمله بعدى آيه توضيحى براى جملهقبل است . گويا مى فرمايد: عرضه كردن عذاب شديد بر شما به اين بود كهپسرانتان را سرمى بريدند و زنا شما را زنده نگه مى داشتند و به اسارت مىگرفتند: يذبّحون ابناءكم و يستحيون نساءكم .
شاهد توضيحى و بيانى بودن اين دو جمله براى يسومونكم سوء العذاب ، اين استكه گرچه اين دو جمله با واو، به يكديگر عطف شده ، ولى بين آن دو و جمله يسومونكم ...حرف عطف قرار نگرفته است .
ممكن است در موردى كه مقصود، تذكر به ارقام متعدد عنايت الهى است ، نظير آنچه از جمله وذكّرهم بايّام اللّه برمى آيد، تعدّد نعمت و كثرت عنايت خدا ملحوظ باشد. از اين رودر آن جا با واو عطف كه نشان تعدّد است ذكر شده است و در موردى كه چنين مطلبى مقصودنيست نظير محل بحث بدون حرف عطف ذكر مى شود.
بارزترين مصداق سوء العذاب  
تعذيب بنى اسرائيل سابقه طولانى داشت و اختصاصى به زمان ظهور موساى كليم عليهالسلام و نهضت اسلامى وى نداشت . از اين رو قوم آن حضرت به وى گفتند... اوذينا منقبل ان تاتينا و من بعد ما جئتنا قال عسى ربّكم ان يهلك عدوّكم و يستخلفكم فى الارضفينظر كيف تعملون ؛ ما قبل از آمدن تو و بعد از آن نيز اذيّت شديم . آن حضرت بنىاسرائيل را به پايدارى دعوت و به پيروزى وعده و به آزمون الهى هشدار داد. مهم ترينعذاب بنى اسرائيل همان بردگى مطلق بود كه بدتر از استثمار و پليدتر از استعمار وزشت تر از استبداد است ؛ زيرا همه اين مظالم تحت عنوان استعباد مندرج است وحضرتموساى كليم عليه السلام صريح ترين اعتراض خود را به تعبيد بنىاسرائيل قرار داد و به فرعون فرمود: و تلك نعمة تمنّها علىّ ان عبّدت بنى اسرائيل. بردگى همان بستگى و بندگى صرف است . كسى كه اراده او بند به اراده ديگرىاست و انديشه و انگيزه او بند به انديشه و انگيزه ديگرى است او را بنده مى گويند وهويّت انسان در سيرت علم و سنّت اراده او ظهور دارد.
اگر اين گونه از امور اداركى و تحريكى به جاى ديگر بند و بسته باشد، او هيچهويتّى از خود و براى خود ندارد. آنگاه از اين شجر خبيث ميوه هاى تلخ ديگرى ازقبيل استعمارو... چيده مى شود؛ چيدن ميوه استبداد و مانند آن پس از برچيدن بساط آزادگى واستقلال است . از اين رو حضرت موساى كليم عليه السلام براى رهايى از نظام سلطهسعى كرد تا با برچيدن استعباد، بساط حريّت واستقلال را به جاى اصلى خود بچيند؛ زيراديو چو بيرون رود فرشتهدرآيد، به حكمِ آن كه چو شد اهرمن سروش آمد. از سخنان آغازينحضرت كليم اللّه عليه السلام بعد از هدايت بهاصول دين دستور آزادى محرومان بود و به آل فرعون چنين فرمود: ان ادّوا الىّ عباداللّهانّى لكم رسول امين ؛ يعنى بندگان خدا بند به حكم الهيند و شما آنان را به خيانتربوده ايد و اينان كه امانت الهيند بايد به رهبرى امين اللّه سپرده شوند و من امانتدارخدايم .
آرى ملّت آزاد مى تواند حكومت دينى تشكيل دهد و سرزمين خود را از نهب ، غصب و غارتمتطاولان نجات دهد. با اين تحليل معلوم مى شود كه بارزترين مصداق سوء العذاب وسوم العذاب همان تعبيد و برده كردن است كه همه مساوى تلخ را بهدنبال دارد.
تذكّر: آن چه به عنوان سوء العذاب بر بنىاسرائيل تحميل مى شد دامن گير خود فرعون گشت : و حاقبال فرعون سوء العذاب .
سرّ قتل نوزادن پسر  
غالب مفسران درباره علّت قتل پسران بنى اسرائيل : يذبّحون ابناءكم گفته اند: فرعوندر خواب ديد آتشى از بيت المقدس به سمت مصر حركت كرد و خانه هاى مصر را دربرگرفت و قبطيان را سوزاند و به بنى اسرائيل آسيبى نرساند. فرعون با ديدن اينرؤ يا به وحشت افتاد و ساحران ، نَسَب شناسان وفال گيران را براى تعبير آن دعوت كرد. آنان در جواب گفتند: پسرى در بنىاسرائيل متولد مى شود كه سلطنت تو را از بين مى برد و مرامت را دگرگون مى سازد وسرانجام تو را نابود مى كند. براين اساس ، فرعون دستور داد هر پسرى را كه از بنىاسرائيل متولّد مى شود از بين ببرند.
يكى از مفسران با اشاره به اين قصّه مى نويسد: اگر چه فى نفسه چنين چيزى ممكن استاما دليل قابل اعتمادى ندارد.
فخر رازى نزديك ترين احتمال ها را قول ابن عباس مى داند كه مى گويد:
علت هراس فرعون بشارت ظهور موسى (ع ) و خصوصيات او از جانب پيامبران پيشينبوده است كه باعث شد فرعون در مقام مبارزه و پيش گيرى برآيد.
استحياى زنان  
آنچه در آيه مورد بحث آمده از سنخ عذاب است ، خواه بيان وتفصيل سوء العذاب و سوم عذاب سوء باشد و خواهمستقل بوده ، در قبال سوم العذاب قرار گرفته باشد. بنابراين ، عنوان استحياى نساءبايد از مصاديق تعذيب باشد وگرنه صرف زنده نگهداشتن زنان و دختران تعذيبنخواهد بود. آنان كه استحيا را به معناى ازاله حيا و شرم گرفته و آن را بعيد ندانستهاند، زيرا در جاهليت اقدم و قديم ، اكراه جوارى بر بغى رايج بود و آيه كريمه ولاتكرهوا فتياتكم على البغاء ان اردن تحصّنا براى ردع آن عادت جاهلىنازل شد، به طور وضوح استحيا را مصداق تعذيب مى دانند و كسانى كه آن را به معناىزنده نگه داشتن تفسير كرده اند، توجيهى براى تعذيب بودن آن ارائه كرده اند؛ مانند:
1- به كنيزى بردن . 2- سنگين شدن عائله پدر با داشتن زن و دختر و كشته شدن پسرسنگين شدن . 3- غصه و گريه مداوم زن بر اثر ذبح كودك ...
آنچه به ذهن نزديك تر مى آيد همان ذلّت استرقاق وتحميل لوازم بندگى و كنيز بودن است و چنين استحياى يا همسان تذبيح پسران نوزاداست يا بدتر از آن . به هر تقدير، صرف زنده نگه داشتن دختران و زنان تعذيبمحسوب نمى شود، مگر به لحاظ آثار تحميلى آن .
تذكّر:برخى ، ابناء را بر رجالحمل كردند به قرينه نساء به معناى زنان ، و بعضى نساء را بر دختران منطبق دانستندبه قرينه ابناء به معناى پسران . آنچه قصّه حضرت كليم اللّه (ع ) برمى آيد اين استكه نوزاد پسر ذبح مى شد، نه دختر.
آزمون الهى در نعمت و نقمت  
آنچه در قلمرو دنيا رخ مى دهد بدون آزمون الهى نيست و تكليف خاص خود را به همراه دارد.و از آن به عنوان بلا به معناى امتحان ياد مى شود؛ زيرا هيچ نعمت و منحتى بدون تكليفشكر نيست و هيچ نقمت و محنتى بدون دستور صبر نخواهد بود اين مطلب در تبيين مفرداتآيه بازگو شد.
آنچه در اين جا مورد عنايت است اين است كه با انقراض منطقه تكليف وتبديل آن به نشئه پاداش محض و كيفر صرف ، مجالى براى ابتلا و آزمون نخواهد بود.از اين رو بر نعمت و منحت بهشت عنوان ابلاء حسن اطلاق نشده و بر نقمت ومحنت دوزخ نيز عنوان بلاء، بليّه ، ابتلا و مانند آن تطبيق نشده است و اين نيست مگر براىاين كه قلمرو آخرت ،منطقه آزمون نيست ، و كلمه بليّه معناى امتحان را به همراه دارد. اگردر موردى بر عذاب آخرت عنوان بليّه اطلاق شد، حتما از معناى آزمون تجريد مى شود.
برهمين اساس كه عنوان بلاء، هم در محنت است و هم در محنت ،ممكن است مشاراليه ذلكم نجاتاز آل فرعون باشد كه نعمت است يا شكنجه ها وعذاب هاى ذبح و مانند آن كه نقمت است ياهردو؛ چون در هر حال بلاء به معناى امتحان است و امتحان ، هم در شرّ جرياندارد و هم در خير: و نبلوكم بالشرّ و الخير فتنة ، نه اين كه به معناى خصوصمجازات يا خصوص نعمت باشد؛ زيرا مجازات يا نعمت ، از مصاديق بلاء و امتحان و اسبابآن است ، نه معناى مطابقى آن .
لطايف و اشارات  
1- رابطه تفسير با علم تاريخ  
قرآن كريم به منزله قانون اساسى علوم و معارف دينى است و رسالت چنين كتابىافاضه خطوط كلى دين و افازه اصول جامع آن است . اجتهاد در تفريع با استمداد ازتحليل هاى عقلى و استدلال هاى روايى و تاريخى برعهده پژوهشگران فنّان است . رشتهتاريخ از مهم ترين شعب علوم اسلامى است كه قرآن و سنّت معصومين عليه السلامبسيارى از مطالب آن را در بردارد و سير در آفاق و اقطار را براى بررسىعلل صعود و سقوط ملل و اقوام لازم مى داند.
در بين ملّت هاى گذشته از بنى اسرائيل زياد سخن به ميان آمده است . اگر تاريخىتحليلى مدوّن و مستند درباره قبطى مصر و بنىاسرائيل مهاجر به مصر در عصر يوسف عليه السلام ، و از مصر در عصر موسى عليهالسلام فراصوى محقق بود، معلوم مى شد كه چرا انگيزه خون خوارىآل فرعون به جاى غم خوارى براى محرومان بنىاسرائيل نشست و به تذبيح و تقتيل و تعبيد آنان اقدام شد و نيز معلوم مى شد آيا قسمتمهم اعمال شاقّ ساختن بناهاى عظيم مصر و ابنيه تاريخى آن وحمل احجار از راه دور و نصب توان فرساى ادوات ساختمانى ، برگرده مستضعفان بنىاسرائيل بود؟ آيا نبوغ سياسى و بلوغ مبارزاتى آنان به حدّى بود كه درباريان طاغىو غشوم را انديشناك كند يا آن كه همه هراسناكىآل فرعون ازخواب فرعون يا گزارش ‍ منجّمان بود؟
تذكّر:بخش عمده اى از سرگذشت بنى اسرائيل در سوره هاى مكى قرآن كه صبغه ظلمزدايى ، نشر توحيد، تشويق به حرّيت و استقلال بيشتر دارد آمده است .
2- راز انديشناكى آل فرعون 
بنى اسرائيل ، توسط حضرت يوسف و پدر بزرگوار آن حضرت عليه السلام وبرادران و اسره وارد مصر شدند. قبطيان مصر آنان را مهاجر غريب مى شناختند. گذشتقرن هاى متمادى ، تحولات نژادى فراوانى را به همراه داشت تا ظهور موساى كليم ورخداد تاريخى غرق آل فرعون و بيرون رفتن بنىاسرائيل از مصر. ناهماهنگى قبطى ها با بنىاسرائيل از لحاظ دين و آيين و بروز ناسازگارى بين آنان رنج هاى فراوانى را بر بنىاسرائيل تحميل كرد. آل فرعون هماره از انتقام جويى و قيام بنىاسرائيل هراسناك بودند؛ چنان كه از آيه ونمكّن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامانو جنودهما منهم ما كانوا يحذرون استظهار مى شود. قرآن كريم به طوراجمال آل فرعون را از مستضعفان بنى اسرائيل انديشناك معرفى كرده وتفصيل اين سانحه روانى را تعرّض نفرموده است .
وجوه فراوانى براى اين هراسناكى نقل شده كه جزم به هر كدام آنها صعب است ؛ چنان كهنفى هريك از آنها سهل نيست و جمع بين همه آنها ممكن است . وجوه مذكور از جهتتحليل طبتيعى و فراطبيعى يكسان نيست .
امّا وجوه فراطبيعى :
الف : از ابن عباس ماءثور است كه وعده خداوند به ابراهيمخليل عليه السلام كه ذريّه عادل او را به امامت مى رساند بهآل فرعون گزارش شد و آنان به ذبح نوزادان پسر مبادرت كردند. هنگامى كه ديدندسالمندان بنى اسرائيل به تدريج مى ميرند و كودكان آنها ذبح مى شوند و با انقراضنسل بنى اسرائيل كارهاى سخت كشور بدون كارگر مى ماند، بنا گذاشتندقتل نوزادان پسر رادر يك سال در بين قرار دهند و سالى كه بنابر كشتن نبود، هارونعليه السلام به دنيا آمد و سالى كه بنابرقتل بود موسى عليه السلام به دنيا آمد و نجات يافت . گرچه هراسناكى كافرانفرعونى از گزارش وعده ابراهيم عليه السلاممستحيل نيست ، ليكن اثبات چنين مطلبى با خبر مزبور مستعبد است ؛ زيرا اثبات حكم فرعىو فقهى با آن دشوار است ؛ چه رسد به مطلب علمى غيرتعبدى .
ب : فرعون در خواب آتشى ديد كه از بيت المقدس سربرآورد و به مصر رسيد و خانههاى قبطيان را سوزاند وبه بنى اسرائيل آسيبى نرساند... تحقق چنين خواب و تعبير چنانمطلبى از كاهنان مصر كه قبلا بازگو شد، نيازمند بهدليل معتبر است كه چيزى جز تاريخ مرسل نه حديث مسند و نه تاريخ متواتر در دست نيست، ليكن دليلى بر بطلان آن هم اقامه نشده است .
ج : گزارش منجّمان و تعيين سال تولّد چنين مولودى كه در آينده قبطيان را تدمير مى كند...اين مطلب ثبوتا ممكن است و اثباتا محتاج بهدليل معتبرى است كه مفقود است . برخى از مفسراننقل ابن عباس را بهترين قول دانستند.
اما وجوه طبيعى :
ناهماهنگى دينى ، اختلاف فرهنگى ، سلطه استعمارى و استعبادىآل فرعون بر بنى اسرائيل و تحميل اعمال شاقّ كارگرى ، بيگارى ، جزيه و...،علل سياسى و عوامل اقتصادى مستورى بود كه همواره سبب هراسناكىآل فرعون از شورش داخلى محرومان بنى اسرائيل يا همكارى آنان با مخالفان درون يامحاربان بيرون مصر بود.
برخى از مفسران عامل طبيعى را گذشته از آن كه فى نفسهمعقول دانستند، آن را معروف بين بنى اسرائيل اعلام داشتند و رؤ ياى فرعون و تعبيركاهنان را بى سند و غيرتاريخى تلقى كردند. البته وجود چنينعامل طبيعى بعيد نيست و تاءثير آن در انديشناكىآل فرعون محتمل است ، ليكن دليلى بر بطلان وجوه فراطبيعى نخواهد بود؛ چنان كه جمعاين وجوه نه محال است نه بعيد. گرچه اثبات برخى از آنها صعب است .
سرّ صعوبت فتواى نهايى در اين مطلب آن است كه اوّلا، بررسى فنّىرجال و درايه و حديث شناسى درباره احاديث ماءثور، به نصاب لازم خود نرسيده و ازلحاظ تاريخى وثوق كافى به سلسله رجال تاريخحاصل نيست ؛ ثانيا، برهان عقلى در مسائل جزئى جريان ندارد؛ ثالثا، آيات قرآنىتصريحى در اين زمينه نفرموده است . از اين رو جزم به يك راءى خاص از آراى مطروح درمساءله سخت است .
آنچه بعضى از اهل معرفت فرموده اند كه حكمتقتل فرزندان اين بود كه حيات همه آنان به موسى عليه السلام برگردد... و موسىعليه السلام مجموع حيات همه كسانى است كه بهاحتمال تطبيق موسى براو كشته شدند...، نيازمند به تحرير و نقد است كه در فنّ مناسبخود مطرح شده و معناى گفتار برخى كه :
صدهزاران طفل سر ببريده شد
تا كليم اللّه صاحب ديده شد
مى تواند اين باشد كه خون مظلوم از بين نمى رود و براى ظهور منجى معصوم ، فداكارىو پايدارى مجاهدان نستوه لازم است . گرچه از برخى بزرگان فنّ حكمت و تفسير،رضايت ضمنى نسبت به فرموده عرفا ظاهر مى شود، ليكنمجال تاءمل در آن فرموده و در اين رضا باقى است ؛ چنان كه صدرالمتاءلهين رحمة اللهعليه به توجيه نسبى آن پرداخته است . به طورى كه نه شبهه تجرّم و تجسّم روحپيش آيد و نه محذور تناسخ توهّم شود؛ زيرا روح انسانكامل همچون موساى كليم (ع 9 جامعكمال هاى وجودى ارواح ديگر است ، نه مجمع آنها، و بين جامع وجودى بودنو مجمع متفرقات مجتمع شده بودن فرق عظيم است ، و مبناى حكمت متعاليه و بنايى كه برآن استوار شد، مى تواند صحيح باشد.
3- مبارزه با دوگانه پرستى  
در صورتى كه مشاراليه ذلكم به نحو عموم يا خصوص شكنجه ها و فشارهاىآل فرعون را شامل شود، جمله ذلكم بلاء من ربّكم ؛دلالت دارد كه بعضى از مشكلات وشرور مى تواند از جانب خداوند باشد تا بندگانش ‍ را بيازمايد.
توضيح اين كه ، قرآن كريم همان طور كه دربارهاصل توحيد سخن مى گويد و براى اثبات آن با وثنى ها بهجدال احسن مى پردازد، با ثنوى ها(875) نيز احتجاج مى كند و براىابطال اعتقاد آنها براهين قاطعى ارائه كرده و مى فرمايد: هم نجات از ظلم كه نعمت است ،بلاء و آزمون الهى است و هم عذاب ظالم كه نقمت است ؛ يعنى آنگاه كه در رنج و عذابقرار داشتيد مبتلا به بلاى الهى بوديد تا معلوم شود صابريد يا نه ، و آنگاه كه ازعذاب رهايى يافتيد و از نعمت ها برخوردار شديد بازهم درحال آزمون و ابتلا به سر مى بريد تامعلوم گردد كه شاكر هستيد يا نه .
پس اين كه در سوره اعراف درباره خصوص بنىاسرائيل مى فرمايد: وبلوناهم بالحسنات و السيئات و در سورهانبياء به طور عموم مى گويد: كلّ نفس ذائقة الموت و نبلوكم بالشرّوالخير فتنة براى آن است كه شبهه دوگانه پرستى را برطرف كرده و اثبات كندكه اگر بلاها و مشكلات ، از جانب خداوند بر بنىاسرائيل فرود نمى آمد و اگر آنان از طريق صبر و استقامت در برابر سختى ها آزمودهنمى شدند، آن همه نعمت ها به آنها داده نمى شد و شخصيت هايى چون داود و سليمان ازميان آنان مبعوث نمى گرديد؛ يعنى نقمت مانند نعمت ذاتا خير است و شرّ نيست ؛ جنبهناسازگارى آن با رنج ديده ها امرى است كه از آن شرّ انتزاع مى شود و همين جنبه نيزآزمون الهى است . بنابراين ، مبداء شر همان مبداء خير است ، و شرور، محتاج به مبداء جدانيست .
4- سرانجام حق و فرجام باطل  
اين كه قرآن كريم نعمت رهايى بنى اسرائيل از هيمنه و استبداد فرعون را به رخ آنانمى كشد، در واقع مى خواهد اين نكته را القا كند كه بدانيد سرانجام آنچه باقى است حقاست و بس ، و غير حقّ هرچه باشد احدوثه و خوابى بيش نيست . آنچه مى ماند واتصال و بقا دارد بيدارى هاست . خواب ها از هم گسيخته است و سپرى مى شود و ظالممانند خوابيده است و سلسله ظالمان از يكديگر منقطع بوده ، همگى به احدوثه شدنكشانده مى شود. فرعون و فرعونيان رفتند و بخت النصر كه پس از او بربنىاسرائيل مسلط شد، نيز در بستر تاريخ محو گرديد و به طور كلىباطل چون كف روى آب زايل مى شود و آنچه ثابت مى ماند و به مقصد مى رسد حق است :امّا الزّبد فيذهب جفاء و امّا ما ينفع الناس فيمكث فى الارض . غلبه نهايى با سنّتالهى است : ليظهره على الدين كلّه و عالم در نهايت به كاماهل حق و تقواست : والعاقبة للمتقّين .
سيل پرخروش حق بخارشدنى نيست ، بلكه به دريا مى ريزد، اگر چه خس و خاشاكىنيز برروى خود داشته باشد. قرآن ، ستم و ستمكاران را خس و خاشاكسيل رحمت حق مى داند و سنّت قطعى الهى براين است كه براساس للّه ميراث السمواتو الارض و انّ الارض للّه يورثها من يشاء و ونريد ان نمنّ على الذين استضعفوا فىالارض و والعاقبة للمتقين همه آنچه غير آب خروشان است ، از بين برودوسيل خروشان حق بدون هيچ مانع و رادعى به درياى بى كران هستى جاويدمتّصل شود.
از نكات مهمّى كه در نقل قصص انبيا و امم پيشين در قرآن جلب توجه مى كند اين است كهخداى سبحان در ضمن بيان سيره عملى و سنت جارى خود نسبت به ستمكاران ، مى فرمايد:كسانى را كه مدتى به عنوان هست مطرح بودند آنهارا به عنوانبود: كان ساختيم ، امّا درباره افراد ستم پيشه مى فرمايد آنها را چنانمتفرّق كرديم و از روى زمين برداشتيم كه اكنون گفته مى شود: در روم قيصرى بود، نهاين كه هست و در حبشه ، نجاشى و در يمن ، تبّع و در ميان ترك ها خاقان و درايرانشاهنشاهى كسرا بود؛ يعنى به گونه اى محو و نابود شدند كه جز داستان و احدوثهچيزى از آنها باقى نمانده است : فقالوا ربّنا باعد بين اسفارنا و ظلموا انفسهمفجعلناهم احاديث و مزّقناهم كلّ ممزّق .
در جاى ديگر مى فرمايد:رسولان خود را پياپى فرستاديم . هرگاه رسولى براىهدايت قومى آمد، طاغيان او را تكذيب كردند، ولى ما امّت هاى سركش را يكى پس از ديگرىچنان نابود كرديم كه تنها نام و گفتگويى (احاديث ) از آنان باقى ماند: ثم ارسلنارسلنا تترا كلّ ما جاء امّة رسولها كذّبوه فاتبعنا بعضهم بعضا وجعلنا هم احاديث .
وضيح اين كه ، اصل نظام آفرينش توحيد اس ، و الحاد، شرك ، كفر و نفاق زوايد آن است ؛اصل آن مى ماند و حكومت مى كند و به ثمر مى نشيند و زوايد آن از ميان مى رود. چنين نيستكه گاهى توحيد حكومت كند و گاهى شرك ، و هيچ كداماصل نباشد.
در فرهنگ قرآنى ، جوامع انسانى به منزله بوستانى است كه باغبانش خداست : واللّهانبتكم من الارض ‍ نباتا. در اين بوستان علف هاى هرزى نيز مى رويد كه بايد وجينشود و شاخه هاى زايدى رشد مى كند كه بايد هرس شود. از اين رو از يك طرف مىفرمايد: وقطعنا دابر الذين كذّبوا باياتنا يا فقطع دابر الذين ظلمواوالحمدللّه ربّ العالمين ؛ يعنى ما علف هاى هرز و شاخه هاى زايدى چون سلاطين ،اكاسره و قياصره را قطع يا وجين مى كنيم تا مانع ثمردهى شجره طوباىِ حق نشوند. درتعبيرى ديگر مى فرمايد: آنها را همچون تنه هاى پوسيده درختاننخل قرار داديم كه با تندى بادى بر زمين افتاده و چيزى از آن باقى نمانده است :كانّهم اعجاز نخل خاوية # فهل ترى لهم من باقية .
از سوى ديگر مى فرمايد: ولقد وصّلنا لهمالقول لعّلهم يتذكّرون ؛ ما انبيا را حلقه هاى متّصلى قرار داديم و سخنان اينسخنگويان الهى را در پى درپى و متصلا به امّت ها رسانديم ، به گونه اى كه هر حقو فضيلتى در شرق وغرب عالم مطرح است برگرفته از مكتب انبياست . ثمر نهايىبوستان حقيقت نيز در آيه ليظهره على الدين كلّه ولو كره المشركون به آن اشارترفته و بدين معناست كه وقتى انسان از پشت بام عالم هستى با ديد خدايى مجموع نظامهستى را بنگرد،در مى يابد كه از نقشه نيكويى برخوردار بوده ، به سوى عاقبتمطلوبى در حركت است ؛ يعنى نظام عالم ، نظام احسن و عارى از اعوجاج و گناه بود، معصيتو ظلم ، امرى عارضى برآن است . از اين رو نبايد گفته شود:چرا اهداف پيامبرانمحقق نمى شوديا اين همه خون ريزى چرا؟!؛ خون ريزها معدودند وبيشتر انسان ها يا مظلومند يا افراد صالح و شرافتمند. به بيان ديگر، گرچه فساد وهلاكت زياد است و ستم ديدگان
بى شمارند، اما مفسدان كسرايى و قيصرى و خاقانى ، نسبت به توده مردم محروم يامتوسط، اندكند.
اگر كسى با اين ديد مثبت به عالم بنگرد، فقط نظم محمود را مى بيند، نه هرج ومرجمذموم را؛ زيرا از اين منظر آمار مظلومان به حساب ظالمان گذارده نمى شود. در سراسرتاريخ خط مستقيم صفوت و راه برگزيدگانى چونآل عمران ، آل ابراهيم ، آل موسى ، آل هارون وآل يعقوب همواره وجود داشته فكر و كتاب و دينشان در زمين باقى و پديدار است و جز آنهر خط ديگرى نابود شدنى است و پيروان آن ريشه كن شده ، به حديث و احدُوثه كشاندهمى شوند.
سلسله پيامبران چون همديگر را تصديق مى كنند: مصدقا لما بين يديه و با هممتّحدند و در مسير واحد قرار دارند دوام و بقا دارند، ولى ظالمان و جبّاران چون نسبت بهيكديگر تكالب ، تنازع ، تهارش و تطارد دارند و در مسير واحد نيستند، دوامى ندارند وازريشه كنده مى شوند و زوال و فنا مى يابند؛ نظير علف هرزى كه از ريشه كنده شود كهعلف هرز بعدى ، محصول آن و ادامه آن نيست . بنابراين ، از آن جا كه فساد هر ستمگرىدر حدّ خود است و پراكندگى و اختلاف براى هميشه بين ظالمان وجود دارد: واءلقينابينهم العداوه والبغضاء الى يوم القيمة هرآتشى كه از جانب ظالمى روشن مى شود،دوام نمى آورد و خاموش ‍ مى گردد:وكلّما اوقدوا نارا للحرب اطفاها اللّه ؛ مانند درختىكه از روى زمين بركنده شده ، كه ممكن است چندروزى سرسبز باشد، ولى چون ريشه دردل خاك ندارد ناپايدار است : مثل كلمة خبيهة كشجرة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار،برخلاف حق كه همانند شجره طيبّه ريشه دار و ثابت است : واصلها ثابت و فرعها فىالسماء# تؤ تى اكلها كلّ حين باذن ربّها و خداوند اراده احقاق و اثبات و استمرار آن رادارد: ويريد اللّه يحقّ الحق بكلماته و يقطع دابر الكافرين و چيزى كه خدا ارادهثبات آن را داشته باشد، با هيچ عاملى از ميان نمى رود.
5- همه نعمت ها براى امتحان است  
در مباحث تفسيرى گذشت كه نجات بنى اسرائيل ازآل فرعون بلا و ابتلاء و وسيله امتحان الهى است و لازمه اش آن است كه حتى نجات اززير بار ظلم نيز صرفا به عنوان پاداشى بى مسؤ وليت نباشد، بلكه خداوند سبحانآنان ، يعنى مستضعفان را وارث زمين كرده است تا ببيند چه مى كنند و اين مطلبى است كهدر آيه ديگر به آن تصريح شده است : قال عسى ربّكم ان يهلك عدوّكم و يستخلفكمفى الارض فينظر كيف تعملون . مهم اين است كه ببيند شما چه مى كنيد؛ چنان كه در هرآزمون ، امتحان كننده نگاه دقيق به كيفيّت عمل آزموده دارد.
سرّ اين كه نجات بنى اسرائيل از آل فرعون و نيز ساير نعمت هاى مربوط بهگذشتگان را براى معاصران رسول اكرم صلى الله عليه و آله بيان مى دارد نيز هميناست ؛ زيرا قرآن كتاب قصّه و تاريخ و شمارشگر افتخارات قومى يا خانوادگى نيست ،بلكه كتاب نور و هدايت و بيانگر قوانين و سنت هاى الهى حاكم بر جهان است و مبيّن اينكه همگان در برابر آن يكسانند؛ پيشينيان در برابر اين سنن مسؤول بودند و شما هم نسبت به آن مسؤ وليت داريد. هركس با حق صراع كند و باحقايق عالمدرافتد و كشتى بگيرد، شكست مى خورد:من صارع الحق صرعه ، خواهآل فرعون باشند يا بنى اسرائيل يا ديگران ، و هركس در برابر حق خاضع باشد و راهاطاعت پيشه كند، به سيادت رسيده ، از نعمت هاى مادى و معنوى برخوردار مى شود، خواهبنى اسرائيل باشند يا ساير اقوام و ملّت ها.
سنّت ثابت الهى آن است كه هرگز نعمت را كه به گروهى داد تغيير ندهد، مگر اين كهمتنعّم ، در فضاى اعتقادى و اخلاقى خود تغيير روش بدهد. از اين رو پس از بيان قانونكلى ذلك بانّ اللّه لم يك مغيّرا نعمة انعمها على قوم حتّى يغيّروا ما بانفسهم و انّ اللّهسميع عليم در اثناى قصّه فرعون و موسى ، در مقام تطبيق آن مى فرمايد: كدابال فرعون و الذين من قبلهم كذّبوا بايات ربّهم فاهلكناهم بذنوبهم واغرقناال فرعون و كلّ كانوا ظالمين ؛ يعنى آنچهآل فرعون را به هلاكت رسانده تكذيب و گناهانشان بود. شما بنىاسرائيل نيز اگر چنان كنيد، چنين خواهيد شد. پس غرض از بيان اين حكايت ها تكريمگروهى و تحقير گروه ديگر نيست ، بلكه عبرت گرفتن مخاطبان و عبور كردن همهمكلّفان از خصايص موجود به فضايل برتر است .
براين اساس ، قرآن كريم در نقل قصّه ها به بيان تاريخ وقوع داستان و جزئيّات واقعهنمى پردازد، بلكه تنها به روح قضيّه كه روح تاريخ و نور وهدايت است ، اشاره مىكند؛ چنان كه درباره زندانى شدن حضرت يوسف عليه السلام و حوادثى كه در زندان وپيش از آن رخ داد، روى بيان آن حضرت : ربّ السجن احبّ الى ممّا يدعوننى اليه ياجوابى كه به همراهان زندانيش در مقابل تقاضاى تعبير خواب آنان داده بود: انّىتركت ملّة قوم لايؤ منون باللّه وهم بالاخرة هم كافرون # و اتبعت ملّة اباءى ابراهيم واسحاق و يعقوب ما كان لنا ان نشرك باللّه من شى ء تكيه مى كند؛ يعنى نقاط حسّاستاريخ را كه بيانگر سنّت الهى است از يك سو، و منزّه از تزّمن به زمان خاص و تمكّنبه مكان مخصوص است از سوى ديگر بازگو مى كند.
6- ابتلا و امتحان به وسيله شرّ 
در مباحث تفسيرى گذشت كه بلاء درذيل آيه مورد بحث وفى ذلكم بلاء من ربّكم عظيم به معناى امتحان است و مشاراليهذلكم ، هم مى تواند نعمت نجات بنىاسرائيل از چنگال آل فرعون باشد و هم نقمت عذابى كهآل فرعون درباهرء بنى اسرائيل روا مى داشتند؛ زيرا خداى سبحان انسان ها را هم باخيرو هم با شر مى آزمايد: و نبلوكم بالشرّ و الخير فتنة كه مقصود از شرّ بودن چيزىنسبت به چيز ديگر، ناگوارى و ناسازگارى آن است ؛ چنان كه امين الاسلام از اميرمؤ منانعليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت در حال بيمارى در جواب پرستش عيادت كنندگان :كيف حالك ؟ فرمودند:على شرّ. عرض كردند: شما هم تعبيربه شرّ مى كنيد؟! آن حضرت آيه و نبلوكم بالشّر و الخير فتنة را قراءت و بهمحتواى آيه استدلال كردند.
از آيه فامّا الانسان اذا ما ابتليه ربّه فاكرمه و نعّمهفيقول ربّ اكرمن # و امّا اذ ما ابتليه فقدر عليه رزقهفيقول ربّى اهانن نيز برمى آيد كه چنان كه انسان بيمار، مبتلاى به بيمارى است ،انسان سالم نيز مبتلاى به سلامت است و در عالم چيزى نيست كه بلا وبلوى نباشد. گاهى خداى سبحان انسان را با سلامت امتحان مى كند تا ببيندوى شاكر است واز اين نعمت بهره اى مى گيرد يا نه ، و گاهى او را به مرض مى آزمايد،تا ببيند وى صابر است يا نه ، و به تعبير ديگر گاهى حسنه و نعمت مى دهد تا انسانبا شكر به سوى خدا بازگردد و گاهى سيّئه و رنج مى دهد تا انسان از راه صبر وبردبارى به او رجوع كند: وقطّعناهم فى الارض امما منهم الصّالحون و منهم دون ذلك وبلوناهم بالحسنات و السيّئات لعلّهم يرجعون ؛ چنان كه درباره ساير امم مىفرمايد: ما آنها را با فشار گرفتيم ، تا مگر آنان تضرّع كنند: واخذنا اهلهابالباءساء والضراء لعلّهم يضّرّعون ؛ چون انسان اگر به ناله و تضرّع ، مسلّحگردد دشمن درون را در جهاد اكبر، خلع سلاح مى كند. اگر كسى بخواهد بر اهرمن درونپيروز شود، بايد مسلّح شود و سلاح انسان در اين پيروزى گريه است : وسلاحهالبكاء. كسى كه اهل ضجّه و ناله نباشد مخمور و مغرور است و خدا بين نمى شود، بلكههميشه خود بين است و انسان خود بين شكست مى خورد.
در آيه مورد بحث مى فرمايد: اين بلاى عظيمى بود كه شما مظلومانه آن راتحمل كرديد و ما موساى كليم را برانگيختيم تا نجاتتان بخشد، اين بلاى عظيم را باشكر به مقصد برسانيد و از عهده امتحان آن بيرون آييد كه نعمتتان افزون شود و گرنهبه عذاب شديد دچار مى شويد؛ چنان كه ابراهيم در سوره ابراهيم بهزبان موساى كليم صريحا اعلام فرمود: لئن شكرتم لازيدنّكم و لئن كفرتم انّعذابى لشديد. به ويژه هنگامى كه بلا عظيم باشد كفران آن نيز عظيم است و كفرانعظيم ، كيفر عظيم را در پى دارد. برهمين اساس ، خداى سبحان نسبت به بنىاسرائيل با خشونت سخن مى گويد و مى فرمايد:كسانى برآنها مسلّط مى شودند كهتاروز قيامت هرگز به آنان رحم نمى كنند: و اذ تاذّن ربّك ليبعثنّ عليهم الى يومالقيمة من يسومهم سوء العذاب و در آيه 61 همين سوره نيز خواهد آمد: ضربت عليهمالذّلة و المسكنة .
از اين دو آيه برمى آيد كه اولا نسل بنى اسرائيل تا روز قيامت باقى خواهد ماند و ثانيا،پيوسته در ذلّت به سرمى برند و اين منافاتى با پيشرفت ظاهرىاسرائيل و صهيونيست هاى كنونى ندارد؛ زيرا چه ذلّتى بدتر از اين كهحبل ذلت آمريكا را برگردن دارند.
تذكّر:يهوديان چند گروهند:االف : كسانى كه بهحبل الهى اعتصام كردند و موحّدانه به سرمى برند. قرآن از اين گروه به نيكى ياد مىكند: من اهل الكتاب امّة قائمة يتلون ايات اللّه ... ب : كسانى كه هرچند ازحبل الهى محرومند، ولى حبل مردمى را به گردن دارند. از اين رو عين عزّت نسبى از ذلّتنفسى رنج مى برند. شايد بتوان به عنوان نمونه اين مطلب را ياد كرد كه قوم يهود باداشتن تاريخ كهن امروز در تمام روى زمين دولت مستقلى ندارند.
بحث روايى 
عامل نجات بنى اسرائيل  
- عن العسكرى عليه السلام :قال اللّه : و اذكروا يا بنىاسرائيل اذنجيناكم انجينا اسلافكم من ال فرعون و هم الذين كانوا يدنون اليهبقرابته و بدينه و مذهبه يسمومونكم يعذّبونكم سوء العذاب شدة العذاب ، كانوانيحملونه عليكم . قال : و كان من عذابهم الشديد انّه كان فرعون يكلّفهمعمل البناء والطين و يخاف ان يهربوا عن العمل فامر بتقييدهم فكانوان ينقلون ذلك الطينعلى السلالم الى السطوح فربّما سقط الواحد منهم فمات او زمن و لايحلقون بهم الى اناوحى اللّه تعالى الى موسى عليه السلام :قل لهم لايبتدؤ ن عملا الّا بالصلاة على محمد و آله الطيبين ليخفّ عليهم فكانوان يفعلونذلك فيخفّ عليهم و امر كلّ من سقط او زمن ممّن نسى الصلاة على محمد و آله بان يقولها علىنفسه ان امكنه اى الصلاة على محمد و آله او يقال عليه ان لم يمكنه فانّه يقوم لايضرّه ذلكففعلوها فسلموا.
يذبحون ابنائكم و ذلك لمّا قيل لفرعون ان يولد فى بنىاسرائيل مولود يكون على يده هلاكك و زوال ملكك فامر بذبح ابنائهم فكانت الواحدة منهنّتصانع القوابل عن نفسها لئلّا يتمّ عليها حملها حتى تلقى ولدها فى صحراء و غارجبل او مكان غامض و تقول عليه عشر مرّات الصلاة على محمد و آله الطيبين فيقيض اللّه ملكايربيه و يدر من اصبع له لبنا يمصه و من اصبع طعاما لينا يتغذاه الى ان نشابنواسرائيل فكان من سلم منهم و نشا اكثر ممنقتل .
و يستحيون نسائكم يبقونهن و يتخذوهن اماء فضجوا الى موسى و قالوا يفترشون بناتنا واخواتنا فامراللّه البنات كلما رابهن من ريب من ذلك صلين على محمد و آله الطيبى عليهالسلام فكان اللّه يردّ عنهن اولئك الرجال امّابشغل او مرض او زمانة او لطف من الطافه فلم تفرش منهن امراهبل دفع اللّه عزّوجلّ ذلك عنهنّ بصلوتهن على محمد و آله الطيبين .
ثمّ قال عزّوجلّ: و فى ذلكم اى فى ذلك الانجاء الذى انجاكم منه ربّكم بلاء نعمة منربّكم عظيم كبير. قال اللّه عزّوجل : يا بنى اسرائيل اذكروا اذا كان البلاء يصرف عناسلافكم و يخفف بالصلاة على محمدو آله الطيبين افلا تعلمون انّكم اذا شاهدتموهم وآمنتهم بهم كانت النعمة عليكم اعظم و افضل وفضل اللّه لديكم اكثر و اجزل
.

اشاره الف :اثبات معارف علمى با حديثى كه از آسيبارسال ، قطع ، وقف ، رفع و... مصون نيست ، صعب است .
ب : در مقام ثبوت ، هيچ محذورى در تاءثيرتوسل به ذوات نورى اهل بيت عصمت عليه السلام نسبت به نجات محرومان از سلطهطاغيان نيست ؛ چنان كه در جريان قبول توبه آدم صفىّعليه السلام و تلقّى كلماتگذشت .
ج : انگيزه فرعون در تذبيح و تقتيل پسران بنىاسرائيل و زنده نگه داشتن دختران و زنان در مطاوى تفسير و ثناياى لطايف و اشاراتبازگو شد.
و اذفرقنابكم البحر فانجينكم و اغرقنا ال فرعون و انتم تنظرون (50) 
گزيده تفسير 
خداى سبحان در مقام بيان نعمت ديگرى كه بر بنىاسرائيل ارزانى داشته ، يعنى نجات بنى اسرائيل ازچنگال آل فرعون و براى آشكار شدن عظمت اين نعمت ونيز تذكّر نعمت عظيم مصون ماندناز غرق در دريا مى فرمايد: به ياد آوريد زمانى را كه دريا را براى شما شكافتيم و درنتيجه شما را نجات داديم و آل فرعون را در منظر شما غرق كرديم .
با شكافته شدن دريا همه بنى اسرائيل كه همراه موساى كليم عليه السلام بودند باورود به آن از تعذيب آل فرعون نجات يافتند و خود از غرق شدن در آن مصون ماندند وآل فرعون از دسترسى به آنها ممنوع شدند و همه آنان كه همراه فرعون بودند در درياغرق شدند. مشاهده چنين صحنه اى ، براى قوم حس گرايى چون بنىاسرائيل ، اعجاز الهى را بليغ ‌تر و نعمت را عظيم تر جلوه مى دهد.
تفسير 
فرقنا: اين واژه از ماده فرق دراصل به معناى جدا كردن بين دو چيز است . فرق در شق كردن و شكافتناستعمال مى شود؛ چون لازمه هر شكافتنى جدا شدن دو چيز از يكديگر است . فرقدريا در آيه مورد بحث نيز به معناى شكافتن آن و جداسازى قسمتى از آب دريا ازقسمت ديگر آن است . گرچه برخى فرق را در موردانفصال و فلق را در مورد انشقاق به كار برده اند. فرق جداكردن وفِرق پاره جدا شده است : فكان كلّ فرق كالطّود العظيم .
بكم : حرف باء در بكم براى سببيّت است ؛ يعنى به سبب و غايت شما (سببّيت غائيّه )دريا را شكافتيم كه در اين صورت ، چنان كه آلوسى گفته ، باء به منزله لام است ؛يعنى ما دريا را براى شما شكفاتيم و احتمال دارد براى مصاحبت باشد؛ چنان كه زمخشرىآن را يكى از احتمالات دانسته است ، كه در اين صورت بكم يا در موضعحال براى مفعول فرقنا: يعنى كلمه البحر (ازباب تقديمحال بر ذوالحال ) قرار دارد؛ يعنى ما دريا را شكافتيم ، در حالى كه دريا مصاحب و همراهبا ورود شما بود، يا در موضع حال براى فاعل فرقنا است ؛ يعنى دريا راشكافتيم ، در حالى كه همراه شما بوديم (كنايه از ناصر و حافظ بودن خداوند است ؛چنان كه در بيان موسى عليه السلام در جمله كلّا انّ معى ربّى سيهدين به آن اشاره شدهاست ).
ظاهر آيه همان احتمال اول است (يعنى به ياد آوريد زمانى را كه دريا را براى شماشكفاتيم )و سياق آيات نيز به آن شهادت مى دهد؛ چون آياتمحل بحث ، در مقام شمارش نعمت هايى است كه خداوند آنها را بر بنىاسرائيل ارزانى داشت و چنين مقامى با معناى به سبب شما (سبب غايى ) براى شمادريا را شكافتيم سازگارتر است .
البحر: مكان واسع را بحر گويند و كسى كه علم وسيع دارد،متبحّر است .كلمهال براى عهد خارجى است و مقصود از بحر يا قُلْزم و درياى احمر است يانيل .
فانجيناكم : اين مساءله نجات ، در اين آيه به صيغهافعال : انجينا آمده ، در حالى كه در آيه قبل به صيغهتفعيل : نجّينا ذكر شده ، شايد به اين لحاظ باشد كه آنچه در اين آيه مطرح است ،نجات از غرق شدن از طريق از اخراج از آب به سوىساحل است (نه مطلق نجات يافتن و خلاص شدن ازآل فرعون كه در آيه قبل ذكر شده و نيازى هم به تكرار آن نيست ) و اخراج از بابافعال است . پس انسب اين است كه موضوع نجات دادن نيز به همين صيغه باشد.
چنين مطلبى كه از ظاهر كلام ابى السّعود به دست مى آيد، خالى از مناقشه نيست ؛ چونآنچه دلالت دارد كه مقصود از نجات در اين آيه ، نجات از غرق شدن است نه مطلق نجاتاز آل فرعون ، قرينه تقابل است ؛ يعنى تقابلانجيل و اغرقنا باعث مى شود كه انجيناكم ظهور در انجاى از غرق شدن در آب پيدا كند وچنين تقابلى مقتضى تبديل صيغه تفعيل بهافعال نيست . گذشته از آن كه نجات بنى اسرائيل از قهر و تعذيب مستمر فرعون ، چنانكه قبلا بازگو شد، هم با تفعيل ذكر شده و هم بااِفعال ، نظير: و اذ انجيناكم من ال فرعون يسومونكم سوء العذاب .

next page

fehrest page

back page