|
|
|
|
|
|
مقدمه ايـن سـوره در مـديـنـه نـازلشده و داراى 29 آيه است محتواى سوره (فتح ) ايـن سـوره چـنـانكه از نامش پيدا است پيام آور فتح و پيروزى است ، پيروزى بر دشمناناسـلام ، پـيـروزى چـشـمـگـير و قاطع (خواه پيروزى مربوط به فتح مكه باشد يا صلححديبيه يا فتح خيبر يا پيروزى به طور مطلق ). و بـراى درك مـحـتـواى ايـن سـوره قـبل از هر چيز لازم است بدانيم اين سوره پس از ماجراى(حديبيه ) در سال ششم هجرت نازل شده است . تـوضـيـح ايـنـكـه : پـيـغـمـبـر اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله ) درسـال شـشـم هـجـرت تصميم گرفت كه به اتفاق مهاجرين و انصار و ساير مسلمانان بهعـنـوان مـراسـم عـمـره به سوى مكه حركت كند و قبلا به مسلمانان اطلاع داده بود كه من درخـواب ديـدم هـمـراه يـارانـم وارد مـسـجـد الحـرام شـده ايـم ومشغول مناسك عمره هستيم . مـسـلمـانـان در (ذى الحـليـفه ) نزديك مدينه احرام بستند و با تعداد زيادى شتر براىقربانى حركت كردند. وضع حركت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به خوبى نشان ميداد كه هدفى جز انجام اينعبادت بزرگ ندارد. تا اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) وارد سرزمين (حديبيه ) شد (حديبيه قريه اىدر نزديكى مكه بود كه حدود 20 كيلومتر تا مكه فاصله داشت ). ولى در اينجا قريش با خبر شدند و راه را بر پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) بستند، واز ورود او بـه مكه مانع شدند و در واقع تمام سنتهائى را كه در زمينه امنيت زائران خانهخدا در ماه حرام داشتند زير پاگذاردند، چرا كه آنها معتقد بودند در ماههاى حرام (از جمله ماهذى القـعـده كـه پـيـامـبـر در آن مـاه قـصـد عـمـره داشـت ) و مـخـصـوصـا درحـال احـرام نـبـايـد مـانـع هـيـچـكـس شـونـد، حـتـى اگـر كـسـىقاتل پدر خويش را در اين ايام و در اين مراسم مى ديدند ابدا متعرض او نمى شدند. در اينجا ماجراى مفصلى پيش آمد كه به عقد قرارداد صلحى ميان پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و مشركان مكه به نام (صلح حديبيه ) منتهى شد كه بعدا از آن سخن خواهيم گفت ،ولى بـه هـر صـورت آن سـال مـانـع ورود پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به مكه شدندناچار پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به يارانش دستور داد كه شترهاى خود را در همانجاقـربـانـى كـنـنـد، سرهاى خود را بتراشند و از احرام بيرون آيند، و به سوى مدينه بازگردند. در اينجا طوفانى از غم و اندوه مسلمانان را فرا گرفت ، و انبوهى از ناراحتيها و گاه شكو ترديد بر افراد ضعيف الايمان غالب شد. موقعى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از حديبيه به سوى مدينه مى آمد مركبش سنگينشـد و از حـركت باز ايستاد، و در همين حال چهره مباركش غرق سرور و شادمانى بيسابقهاىگـشـت و فـرمـود: هـم اكـنـون آيـات سـوره فـتـح بـر مـننازل شد. و از اينجا جو خاص حاكم بر اين سوره كاملا نمايان مى شود. در يـك بـررسـى اجـمـالى مـى تـوان گـفـت كـه ايـن سـوره از هـفـت بـخـشتشكيل يافته است . 1 - سـوره بـا مـسـاءله بـشـارت فـتـح آغاز مى شود، و آيات انجام آن نيز به همين مساءلهمـربـوط اسـت ، و تـاءكـيـد بر تحقق خواب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دائر به واردشدن به مكه و انجام مناسك عمره است . 2 - بـخـش ديـگـرى از سـوره حـوادث مـربـوط بـه صـلح حـديـبـيـه ونزول سكينه و آرامش بر دلهاى مؤ منان و مساءله بيعت رضوان را بازگو مى كند. 3 - در بخش ديگرى از مقام پيامبر و هدف والاى او سخن مى گويد. 4 - در قـسمت ديگرى از كارشكنيهاى منافقان و نمونه هائى از عذرهاى واهيشان در مورد عدمشركت در ميدان جهاد پرده بر مى دارد. 5 - در بخش ديگر قسمتى از تقاضاهاى نابجاى منافقان را منعكس مى سازد. 6 - سپس كسانى را كه از شركت در ميدان جهاد معذورند معرفى مى كند. 7 - و بـالاخـره در بـخـشى نيز از ويژگيهاى پيروان خط مكتبى پيامبر اسلام (صلى اللهعليه و آله ) و صفات مخصوص آنها سخن مى گويد. رويـهـمـرفـتـه آيـات ايـن سـوره فـوق العـاده حـساس و سرنوشت ساز و مخصوصا براىمسلمانان امروز در برابر حوادث گوناگونى كه جوامع اسلامى با آن درگير هستند الهامآفرين است . فضيلت تلاوت سوره فتح درباره اين سوره روايات عجيبى در منابع اسلامى ديده مى شود: در حـديـثى از انس آمده است كه مى گويد: هنگامى كه ما از (حديبيه ) باز مى گشتيم درحـالى كـه مشركان مانع ورود ما در مكه و انجام مراسم عمره شده بودند، سخت غرق اندوه وغـم بـوديـم ، نـاگـهـان خـداونـد آيـه (انـا فـتـحـنـا لك فـتـحـا مـبـيـنـا) رانازل فرمود. پـيـغـمبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: لقد انزلت على آية هى احب الى من الدنيا كلها:(آيه اى بر من نازل شده كه از تمام دنيا نزد من محبوبتر است ) (در بعضى از رواياتنيز آمده است سورهاى بر من نازل شده ...). (عـبـد الله بن مسعود) مى گويد: هنگام بازگشت از حديبيه وقتى (انا فتحنا...) برپـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) نـازل شـد چـنـان حضرت غرق سرور گشت كه خدا مىداند) در حـديـث ديـگـرى از پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمده است : من قراءها فكانما شهد معمحمد (صلى الله عليه و آله ) فتح مكه ، و فى رواية اخرى فكانما كان مع من بايع محمداتحت الشجرة : (هر كس اين سوره را قرائت كند مانند كسى است كه به هنگام فتح مكه درخـدمـت پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله ) و در لشكر او بوده است و در روايت ديگرى آمده :مـانـنـد كـسـى است كه با محمد (صلى الله عليه و آله ) در زير درختى كه در حديبيه بودبيعت كرده است )! و بالاخره در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : حصنوا اموالكم و نسائكم ومـا مـلكـت ايمانكم من التلف بقرائة (انا فتحنالك ) فانه اذا كان ممن يدمن قرائتها نادىمناد يوم القيامة حتى يسمع الخلائق ، انت من عبادى المخلصين ، الحقوه بالصالحين من عبادى، و ادخلوه جنات النعيم ، و اسقوه من رحيق مختوم بمزاج الكافور!: (امـوال و هـمـسـران و آنچه را در ملك شما است با قرائت انا فتحنا از تلف حفظ كنيد.كسىكـه پـيـوسـتـه آن را تـلاوت كـنـد روز قـيـامت منادى صدا مى زند آنچنان كه همه خلائق مىشنوند: تو از بندگان مخلص منى ، او را به بندگان صالحم ملحق سازيد، و در باغهاىپر نعمت بهشت او را وارد كنيد، و از نوشابه مخصوص بهشتيان سيرابش نمائيد!. نـاگـفـتـه پـيـداسـت ايـنـهـمـه فـضـيـلت و افـتـخـار بـا تـلاوت خـالى از انـديـشـه وعـمـل حـاصـل نـمـى شـود، بـلكـه هـدف اصـلى از تـلاوت ، تـطـبـيـقاعمال و خلق و خوى خويش بر مفاد اين آيات است . آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم انا فتحنا لك فتحا مبينا(1)
|
ترجمه :
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر 1 - ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم ! تفسير: فتح المبين ! در نخستين آيه اين سوره بشارت عظيمى به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) داده شده است، بـشـارتـى كـه طـبق بعضى از روايات نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) محبوبتر ازتـمام جهان بود، مى فرمايد: (ما براى تو فتح آشكار و نمايانى كرديم ) (انا فتحنالك فتحا مبينا). پـيـروزى چـشـمـگيرى كه آثار آن در كوتاه مدت و دراز مدت در پيشرفت اسلام و زندگىمـسـلمـانـان آشـكـار شـده و مـى شـود، فـتـحـى كـه درطول تاريخ اسلام كم نظير يا بى نظير بود. در ايـنـجا گفتگو و بحث عظيمى در ميان مفسران در گرفته است كه منظور از اين فتح كدامفـتـح است ؟! اكثر مفسران آن را اشاره به پيروزى عظيمى مى دانند كه از (صلح حديبيه) نصيب مسلمانان شد. جمعى نيز آن را اشاره به مساءله (فتح مكه ) دانسته اند. در حالى كه بعضى نيز آن را ناظر به (فتح خيبر) مى دانند. و بـعـضـى اشـاره بـه پـيـروزى اسـلام بر تمام دشمنان از طريق قدرت منطق و برترىدلائل و معجزات آشكار دانسته اند. و بـالاخـره بعضى آن را اشاره به گشودن اسرار علوم براى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) مى دانند. ولى قـرائن فـراوانـى در دسـت اسـت كـه مساءله صلح حديبيه را ترجيح مى دهد، اما براىروشـن شـدن تـفـسير اين آيات بايد قبل از هر چيز فشردهاى از داستان حديبيه را در اينجابياوريم كه به منزله شاءن نزول آن است . داستان صلح حديبيه در سـال شـشـم هـجرت ماه ذى القعده پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به قصد عمرهبـه سـوى مـكـه حـركـت كـرده و هـمـه مـسـلمانان را تشويق به شركت در اين سفر نمود، اماگـروهـى خـوددارى كـردنـد، ولى جمع كثيرى از مهاجران و انصار و اعراب باديه نشين درخدمتش عازم مكه شدند. ايـن جـمـعـيت كه در حدود يكهزار و چهارصد نفر بودند همگى لباس احرام بر تن داشتند وجز شمشير كه اسلحه مسافران محسوب مى شد هيچ سلاح جنگى با خود بر نداشتند. هـنـگـامـى كه پيامبر به (عسفان ) در نزديكى مكه رسيد با خبر شد كه قريش تصميمگـرفـتـه انـد از ورود او به مكه جلوگيرى نمايند تا اين كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به حديبيه رسيد ((حديبيه ) روستائى است در بيست كيلومترى مكه كه به مناسبتچاه و يا درختى كه در آنجا بوده ، به اين نام ناميده مى شد،) حضرت فرمود همينجا توقفكـنـيـد، عـرض كـردند در اينجا آبى وجود ندارد، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از طريقاعجاز از چاهى كه در آنجا بود آب براى يارانش فراهم ساخت . در ايـنـجـا سـفـرائى مـيـان قـريـش و پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) رفت و آمد كردند تامـشـكـل بـه نحوى حل شود، سرانجام (عروة ابن مسعود ثقفى ) كه مرد هوشيارى بود ازسـوى قـريـش خـدمـت پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله )فـرمـود مـن بـه قـصـد جنگ نيامده ام و تنها هدفم زيارت خانه خدا است ، ضمنا عروه در اينمـلاقـات مـنـظره وضوء گرفتن پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را كه اصحاب اجازه نمىدادند قطرهاى از آب وضوى او به روى زمين بيفتد مشاهده كرد، و هنگام بازگشت به قريشگـفـت : من به دربار كسرى و قيصر و نجاشى رفته ام ، هرگز زمامدارى را در ميان قومشبـه عـظـمـت مـحمد (صلى الله عليه و آله ) در ميان يارانش نديدم ، و اگر تصور كنيد كهآنـهـا دسـت از مـحـمد (صلى الله عليه و آله ) بردارند اشتباه بزرگى است ، شما با چنينافراد ايثارگرى روبرو هستيد، تصميمتان را بگيريد. در ايـن ميان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به (عمر) پيشنهاد فرمود كه به مكه رودو اشـراف قـريـش را از هـدف ايـن سـفـر آگـاه سازد، عمر گفت قريش با من عداوت شديدىدارند، و من از آنها بيمناكم ، بهتر اين است كه عثمان به اين كار مبادرت ورزد، (عثمان )بـه سـوى مكه آمد و چيزى نگذشت كه در ميان مسلمانان شايع شد او را كشته اند، در اينجاپـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) تـصـمـيـم بـه شـدتعـمـل گـرفـت ، و در زير درختى كه در آنجا بود با يارانش تجديد بيعت كرد كه به نام(بـيـعـت رضـوان ) مـعـروف شد، و با آنان عهد بست كه تا آخرين نفس مقاومت كنند، ولىچـيـزى نـگـذشـت كـه عـثـمـان سـالم بـازگـشـت و بـه دنـبـال او قـريـش(سـهـيـل ابـن عـمر) را براى مصالحه خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرستادند،ولى تاءكيد كردند كه امسال به هيچ وجه ورود او به مكه ممكن نيست . بعد از گفتگوهاى زياد پيمان صلحى منعقد شد كه يكى از موادش همين بود كه مسلمانان آنسـال را از عـمـره چـشم بپوشند و سال آينده به مكه بيايند مشروط بر اينكه بيش از سهروز نـمانند و سلاحى جز سلاح مسافر با خود نياورند، و مواد متعدد ديگرى دائر بر امنيتجـانـى و مـالى مـسـلمـانـان كـه از مـديـنـه وارد مـكـه مـى شـونـد و هـمـچـنـيـن 10سـال مـتـاركـه جـنگ ميان مسلمين و مشركين و آزادى مسلمانان مكه در انجام فرائض مذهبى در آنگنجانيده شد. ايـن پيمان در حقيقت يك پيمان عدم تعرض همه جانبه بود كه به جنگهاى مداوم و مكرر بينمسلمانان و مشركان موقتا پايان مى داد. (متن پيمان صلح ) از اين قرار بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به على (عليهالسلام ) دستور داد بنويس : (بـسم الله الرحمن الرحيم ): (سهيل بن عمرو) كه نماينده مشركان بود گفت : من باچنين جملهاى آشنا نيستم ، بنويس بسمك اللهم ! پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود بنويس : بسمك اللهم . سـپـس فـرمـود: بـنـويـس ايـن چيزى است كه محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) باسـهـيـل بـن عـمـرو مـصـالحـه كـرده ، (سـهـيـل ) گـفـت : مـا اگـر تـو را(رسول الله ) مى دانستيم با تو جنگ نمى كرديم ، تنها اسم خودت ، و اسم پدرت رابنويس ، پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود مانعى ندارد، بنويس : اين چيزى است كهمـحـمـد بـن عـبـد الله بـا سـهـيـل بـن عـمـرو صـلح كـرده كـه دهسال متاركه جنگ شود تا مردم امنيت خود را بازيابند. عـلاوه بـر ايـن هـر كـس از قـريـش بدون اجازه وليش نزد محمد بيايد (و مسلمان شود) او رابـازگـردانـنـد، و هـر كس از آنها كه با محمد هستند نزد قريش بازگردد بازگرداندن اولازم نيست !. همه آزادند هر كس مى خواهد در پيمان محمد وارد شود و هر كس ميخواهد در پيمان قريش . طـرفـيـن مـتـعـهـدنـد كـه نـسـبـت بـه يـكـديـگـر خـيـانـت نـكـنـنـد (و جـان ومال يكديگر را محترم بشمارند). از ايـن گـذشـتـه مـحـمـد امـسـال بـاز مـى گـردد و وارد مـكـه نـمـى شـود امـاسـال آيـنـده مـا به مدت سه روز از مكه بيرون مى رويم و يارانش بيايند اما بيش از سهروز تـوقـف نـكـنـنـد (و مراسم عمره را انجام دهند و بازگردند) به شرط اينكه جز اسلحهمسافر يعنى شمشير، آن هم در غلاف سلاح ديگرى به همراه نداشته باشند. بـر ايـن پيمان صلح گروهى از مسلمانان و مشركان گواهى داده ، و كاتب عهدنامه على بنابى طالب بود. مـرحـوم عـلامـه مـجـلسـى در بـحـار الانـوار بـعـضـى مـوارد ديـگـر نـيـزنقل كرده از جمله اين كه : اسلام در مكه بايد آشكار باشد، و كسى را مجبور در انتخاب مذهبنكنند و اذيت و آزارى به مسلمانان نرسانند. اين مضمون در تعبير سابق نيز اجمالا وجود داشت . در ايـنـجـا پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله ) دستور داد شترهاى قربانى را كه به همراهآورده بودند در همانجا قربانى كنند، سرهاى خود را بتراشند و از احرام به در آيند. امـا ايـن امر براى جمعى از مسلمانان سخت ناگوار بود، چرا كه بيرون آمدن از احرام بدونانـجـام مـنـاسـك عـمره در نظر آنها امكان پذير نبود، ولى پيغمبر (صلى الله عليه و آله )شخصا پيشگام شد، و شتران قربانى را نحر فرمود، و از احرام بيرون آمد، و به مسلمانان تفهيم نمود كه اين استثنائى است در قانون احرام و قربانى كه از سوى خداوندقرار داده شده است . مـسلمين هنگامى كه چنين ديدند تسليم شدند و دستور پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دقيقااجـرا شـد و از هـمـانـجا آهنگ مدينه كردند، اما كوهى از غم و اندوه بر قلب آنها سنگينى مىنـمـود، چرا كه ظاهر قضيه مجموع اين مسافرت يك ناكامى و شكست بود ولى خبر نداشتندكه در پشت داستان صلح حديبيه چه پيروزيهائى براى مسلمانان و آينده اسلام نهفته است، و در هـمـيـن هـنـگـام بـود كـه سـوره فـتـح نازل شد و بشارت فتح عظيمى را به پيامبرگرامى اسلام داد. پيامدهاى سياسى و اجتماعى و مذهبى صلح حديبيه يـك مـقـايـسـه اجـمـالى ميان وضع مسلمانان در سال ششم هجرت (هنگام صلح حديبيه ) و دوسـال بـعـد كـه بـا ده هزار سرباز مجهز براى فتح مكه حركت كردند تا به پيمانشكنىمـشركان پاسخ دندانشكنى دهند و سرانجام بدون كمترين برخورد نظامى مكه را گشودندچـرا كـه قـريـش كـمـترين قدرت مقاومت در خود نمى ديدند نشان مى دهد كه بازتاب صلححديبيه تا چه حد گسترده بود. بـه طـور خـلاصـه مسلمانان از اين صلح چند امتياز و پيروزى مهم به شرح زير به دستآوردند. 1 - عـمـلا بـه فـريـبـخوردگان مكه نشان دادند كه آنها قصد كشتار ندارند و براى شهرمقدس مكه و خانه خدا احترام فراوان قائلند، همين امر سبب جلب قلوب جمع كثيرى به سوىاسلام شد. 2 - قـريـش بـراى اوليـن بـار اسـلام و مـسـلمـيـن را بـه رسـمـيـت شـنـاخـتـنـد مـطـلبـى كهدليل بر تثبيت موقعيت آنها در جزيره عربستان بود. 3 - بـعـد از صـلح حـديـبيه مسلمانان براحتى مى توانستند همه جا رفت و آمد كنند، و جان ومـالشـان محفوظ بماند، و عملا با مشركان از نزديك تماس پيدا كردند تماسى كه نتيجهاش شناخت بيشتر اسلام از سوى مشركان و جلب توجه آنها به اسلام بود. 4 - بـعـد از صـلح حـديـبيه راه براى نشر اسلام در سراسر جزيره عرب گشوده شده ، وآوازه صـلح طـلبى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اقوام مختلفى را كه برداشت غلطى ازاسـلام و شـخـص پـيـامـبـر (صـلى الله عـليه و آله ) داشتند به تجديد نظر وادار كرد، وامكانات وسيعى از نظر تبليغاتى به دست مسلمانان افتاد. 5 - صـلح حـديـبـيه راه را براى گشودن (خيبر) و بر چيدن اين غده سرطانى يهود كهبالفعل و بالقوه خطر مهمى براى اسلام و مسلمين محسوب مى شد هموار ساخت . 6 - اصـولا وحـشـت قـريـش از درگيرى با سپاه هزار و چهار صد نفرى پيامبر (صلى اللهعـليـه و آله ) كـه هـيـچ سـلاح مـهـم جـنگى با خود نداشتند و پذيرفتن شرائط صلح خودعامل مهمى براى تقويت روحيه طرفداران اسلام و شكست مخالفان بود كه تا اين اندازه ازمسلمانان حساب بردند. 7 - بـعـد از مـاجـراى حـديـبـيه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نامه هاى متعددى به سرانكـشـورهـاى بـزرگ ايـران و روم و حـبشه ، و پادشاهان بزرگ جهان نوشت ، و آنها را بهسـوى اسـلام دعـوت كـرد، و اين به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد صلح حديبيه اعتمادبـه نـفـس بـه مسلمين داده بود كه نه تنها در جزيره عرب كه در دنياى بزرگ آن روز راهخود را به پيش مى گشودند. اكنون به تفسير آيات باز مى گرديم . از آنـچـه گـفـتـه شـد بـه خـوبى مى توان درك كرد كه صلح حديبيه به راستى فتح وپـيروزى بزرگى براى اسلام و مسلمين بود، و تعجب نيست كه قرآن مجيد از آن به عنوانفتح مبين ياد كند. از اين گذشته قرائن متعدد ديگرى در دست است كه اين تفسير را تاييد مى كند. 1 - جـمـله (فـتـحـنـا) بـه صـورت فـعـل مـاضـى است نشان مى دهد كه اين امر به هنگامنزول آيات تحقق يافته بود، در حالى كه چيزى جز صلح حديبيه در كار نبود. 2 - زمان نزول اين آيات كه در بالا اشاره شد و آيات ديگر اين سوره كه مدح مؤ منان و ذممنافقان و مشركان در ماجراى حديبيه مى كند مؤ يد ديگرى بر اين معنى است . آيه 27 اين سوره كه تاءكيد بر رؤ ياى صادقانه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كردهمـى گـويـد: مـسـلمـا در آيـنده وارد مسجد الحرام در نهايت امنيت خواهيد شد، و به انجام مناسكعـمـره مـى پردازيد شاهد گويائى است بر اينكه اين سوره و محتواى آن بعد از حديبيه وقبل از فتح مكه بوده است . 3 - در روايات متعددى صلح حديبيه به عنوان فتح مبين معرفى شده است از جمله : در تـفـسـيـر (جـوامـع الجوامع ) آمده است : هنگامى كه پيامبر از حديبيه باز مى گشت (وسـوره فـتـح نـازل شـد) يكى از اصحاب عرض كرد: ما هذا الفتح لقد صددنا عن البيت وصد هدينا: (اين چه فتحى است كه ما را از زيارت خانه خدا باز داشتند و جلوى قربانىما را گرفتند)؟! پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) فـرمـود: بـئس الكـلام هـذا،بـل هـو اعـظـم الفتوح ، قد رضى المشركون ان يدفعوكم عن بلادهم بالراع ، و يسئلوكمالقـضية ، و رغبوا اليكم فى الامان و قد راءوا منكم ما كرهوا!: (بد سخنى گفتى ، بلكهايـن بـزرگـتـريـن پـيروزى ما بود كه مشركان راضى شدند بدون بر خورد خشونت آميزشـمـا را از سـرزمـيـن خود دور كنند، و به شما پيشنهاد صلح دهند، و با آنهمه ناراحتى كهقبلا ديده اند تمايل به ترك تعرض نشان دادند. سـپـس پـيـامـبـر نـاراحـتـيـهـائى كـه در بـدر و احـزابتـحـمـل كردند به آنها يادآور شد مسلمانان تصديق كردند كه اين اعظم فتوح بوده است وآنها از روى ناآگاهى قضاوت كردند. زهـرى كه از رجال معروف تابعين است مى گويد: فتحى عظيمتر از صلح حديبيه صورتنگرفت ، چرا كه مشركين با مسلمانان ارتباط يافتند و اسلام در قلوب آنها جايگزين شد ودر عرض سه سال گروه عظيمى اسلام آوردند، و جمعيت مسلمانان با آنها فزونى گرفت . در ايـن احـاديـث بـه گوشه هائى از امتيازاتى كه به بركت صلح حديبيه نصيب مسلمانانگرديد اشاره شده است . تنها در حديثى از امام على ابن موسى الرضا (عليهم السلام ) آمده است كه : انا فتحنا بعداز فتح مكه نازل گشت . ولى از آنـجـا كـه صـلح حـديـبـيـه مـقـدمـه اى بـراى فـتـح مـكـه در دوسال بعد شد توجيه اين حديث مشكل نخواهد بود. يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر صـلح حـديـبـيـه در كـوتـاه مـدت سـبـب فـتـح خـيـبـر (درسـال هـفـتـم هـجرت ) و فراتر از آن سبب فتح مكه ، و نيز پيروزى اسلام در تمام صحنهجهان از نظر نفوذ در قلوب مردم بود. و بـه ايـن تـرتـيـب مـى توان ميان تفسيرهاى چهارگانه را جمع كرد با اين قيد كه محوراصلى را صلح حديبيه تشكيل مى دهد. آيه و ترجمه
ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر و يتم نعمته عليك و يهديك صرطا مستقيما(2) و ينصرك الله نصرا عزيزا(3)
|
ترجمه :
2 - غـرض ايـن بـود كـه خـداونـد گـناهان گذشته و آيندهاى را كه به تو نسبت مى دادندببخشد و نعمتش را بر تو تمام كند، و به راه راست هدايتت فرمايد. 3 - و پيروزى شكستناپذيرى نصيب تو كند. تفسير: نتائج بزرگ فتح المبين در ايـن دو آيـه قـسـمـتـى از نـتـائج پـر بـركت (فتح مبين ) (صلح حديبيه ) كه در آيهقـبـل آمـده اسـت تـشـريـح شـده مـى فـرمـايـد: هـدف ايـن بـود كـه خـداونـد گـنـاهـانقبل و بعد تو را بيامرزد و نعمتش را بر تو تمام كند و تو را به راه راست هدايت فرمايد(ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر و يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما). (و تو را به پيروزى شكستناپذيرى برساند) (و ينصرك الله نصرا عزيزا). و بـه ايـن تـرتـيـب خـداونـد چـهـار موهبت عظيم در سايه اين فتح مبين نصيب پيامبرش كرد:مغفرت ، تكميل نعمت ، هدايت ، و نصرت . نكته ها: 1 - پاسخ به چند سؤ ال مهم در اينجا سؤ الات زيادى مطرح شده و مفسران از قديمترين ايام تاكنون به پاسخ اين سؤالات پرداخته اند. مخصوصا سه سؤ ال زير درباره نخستين موهبت الهى يعنى موهبت (مغفرت گناهان گذشتهو آينده ) مطرح است . 1 - با اينكه پيامبر به حكم مقام عصمت از هر گناهى پاك است منظور از اين جمله چيست ؟ 2 - بـه فـرض كه از اين ايراد صرف نظر كنيم چه ارتباطى ميان فتح حديبيه و آمرزشگناهان مطرح است . 3 - اگـر مـنـظـور از جـمـله (مـا تـاخـر) گناهان آينده است ، چگونه ممكن است گناهى كهصورت نگرفته مورد عفو قرار گيرد؟ آيا اين اجازه ارتكاب گناه در آينده نيست ؟ و هر يكاز مـفـسـران بـه نحوى به حل اين اشكالات پرداختهاند، اما براى پى بردن به جامعترينپاسخ و تفسير دقيق اين آيات ذكر مقدمه اى لازم به نظر مى رسد و آن اينكه : مهم اين است كه ما رابطه (فتح حديبيه ) را با مساءله (آمرزش گناه ) پيدا كنيم كهكليد اصلى پاسخ به سؤ الات سهگانه فوق در آن نهفته است . با دقت در حوادث و رويدادهاى تاريخى به اين نتيجه مى رسيم : هنگامى كه مكتبى راستينظاهر مى شود و قد بر مى افرازد، وفاداران به سنن خرافى كه موجوديت خود را در خطرمـى بـيـنند هر گونه تهمت و نسبت ناروا به آن مى بندند، شايعه ها مى سازند، و دروغهامـيـپـردازنـد، گـناهان مختلف براى او مى شمرند و در انتظارند ببينند سرانجام كارش بهكجا مى رسد؟. اگـر ايـن مـكـتب در مسير پيشرفت خود مواجه با شكست شود، دستاويزى محكم براى اثباتنـسـبتهاى ناروا بدست مخالفان مى افتد، و فرياد مى كشند نگفتيم چنين است ، نگفتيم چناناست ؟ امـا هـنـگـامـى كـه بـه پـيـروزى نـائل گردد و برنامه هاى خود را از بوته آزمايش موفقبيرون آورد، تمام نسبتهاى ناروا نقش بر آب مى شود، و تمام (نگفتيم ها) به افسوسو ندامت مبدل مى گردد و جاى خود را به (ندانستيم ها) مى دهد!. مـخـصـوصـا در مـورد پـيـامـبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) اين نسبتهاى ناروا و گناهانپندارى بسيار فراوان بود، او را جنگ طلب ، آتشافروز، بى اعتنا به سنتهاى راستين غيرقابل تفاهم ، و مانند آن مى شمردند. صـلح حـديـبـيـه بـه خـوبى نشان داد كه آئين او بر خلاف آنچه دشمنان ميپندارند يك آئينپـيـشـرو و الهـى است و آيات قرآنش ضامن تربيت نفوس انسانها و پايانگر ظلم و ستم وجنگ و خونريزى است . او بـه خـانـه خـدا احـتـرام مـى گـذارد، هـرگـز بـىدليـل بـه قـوم و جـمـعيتى حمله نمى كند، او اهل منطق و حساب است ، پيروانش به او عشق مىورزنـد، او بـه راسـتـى هـمـه انـسـانها را به سوى محبوبشان الله دعوت مى كند، و اگردشمنانش جنگ را بر او تحميل نكنند او طالب صلح و آرامش است . بـه ايـن تـرتـيـب فـتـح حـديـبـيـه تـمـام گـنـاهـانـى كـهقـبـل از هـجـرت ، و بـعـد از هـجـرت ، يـا تـمـام گـنـاهـانـى كـهقـبـل از ايـن ماجرا و حتى در آينده ممكن بود به او نسبت دهند همه را شست ، و چون خداوند اينپـيـروزى را نـصـيـب پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) نمود ميتوان گفت خداوند همه آنها راشستشو كرد. نـتـيـجـه اينكه اين گناهان ، گناهان واقعى نبود، بلكه گناهانى بود پندارى و در افكارمـردم و در بـاور آنـهـا، چنانكه در آيه 14 سوره شعراء داستان موسى (عليه السلام ) مىخـوانـيـم كـه مـوسـى بـه پـيـشـگـاه خـدا عرضه داشت : و لهم على ذنب فاخاف ان يقتلون :(فـرعـونيان بر من گناهى دارند كه ميترسم به جرم آن گناه مرا بكشند) در حالى كهگـنـاه او چـيـزى جـز يـارى فـرد مـظـلومـى از بـنـىاسرائيل و كوبيدن ستمگرى از فرعونيان نبود. بـديـهـى اسـت ايـن نـه تـنـهـا گـناه نبود بلكه حمايت از مظلوم ، بود ولى از دريچه چشمفرعونيان گناه محسوب مى شد. به تعبير ديگر (ذنب ) در لغت به معنى آثار شوم و تبعات كارى است ، ظهور اسلام درآغـاز، زندگى مشركان را به هم ريخت ، ولى پيروزيهاى بعد سبب شد كه آن تبعات بهدست فراموشى سپرده شود. هر گاه خانه كهنه و فرسودهاى را كه سر پناه فعلى ما است ، و به آن دلبستگى داريمخـراب كـنـنـد مـمكن است اين كار را تخطئه كنيم ، ولى بعد از آنكه ساختمانى محكم و مجهزبجاى آن ساخته شد، و تمام ناراحتيها بر طرف گشت ، قضاوت ما به كلى دگرگون مىشود. مـشـركـان مـكه ، چه قبل از هجرت و چه بعد از آن ، ذهنيات نادرستى درباره اسلام و شخصپيامبر (صلى الله عليه و آله ) داشتند كه پيروزيهاى بعد بر همه آنها خط بطلان كشيد. آرى اگـر رابـطـه آمـرزش ايـن گـنـاهان را با مساءله فتح حديبيه در نظر بگيريم مطلبكـاملا روشن است ، رابطهاى كه از (لام ) (ليغفر لك الله ) استفاده مى شود و كليدرمز براى گشودن معنى آيه است . اما آنها كه به اين نكته توجه نكرده اند در اينجا مقام عصمت پيامبر (صلى الله عليه و آله) را زيـر سـؤ ال بـرده انـد و بـراى او (نـعـوذ بـالله ) گـنـاهـانـىقـائل شـده انـد كـه خـدا در پـرتو فتح حديبيه آنها را بخشيده است ، يا آيه را بر خلافظاهر معنى كرده اند. از جمله گفته اند: مراد گناهان است ! و بعضى گفته اند: منظور گناهانى است كه مردم درباره پيامبر (صلى الله عليه و آله )مـرتـكـب شده بودند مانند اذيت و آزارها، كه با فتح حديبيه از ميان رفت ! (در اين صورتذنب اضافه به مفعول شده نه فاعل )!. و يا آن را به معنى (ترك اولى ) گرفته اند. و يـا بـه مـعـنـى گـنـاهـان فـرضـى تفسير كرده اند كه اگر فرضا گناهى در آينده ياگذشته مرتكب ميشدى ما آنها را مى بخشيديم . امـا روشـن اسـت كـه هـمـه ايـنـهـا تـكـلفـاتـى اسـت بـدوندليـل ، چـه ايـنـكه اگر ما عصمت انبياء را مخدوش كنيم فلسفه وجودى آنها از ميان مى رود،زيـرا پـيـامـبـر (صـلى الله عليه و آله ) بايد در همه چيز سرمشق باشد چگونه يك فردگنهكار مى تواند اين نقش را ايفا كند. به علاوه او خود نياز به رهبر و راهنماى ديگرى دارد تا هدايتش نمايد. تـفـسـيـرهـاى ديـگـر نـيـز بـسـيـار مـخـالف ظـاهـر اسـت واشكال مهم اين است كه ارتباط آمرزش گناه را از مساءله صلح حديبيه قطع مى كند. بـهـتـريـن تـفـسـيـر هـمـان اسـت كـه در بـالا اشـاره شـد كـه هـر سـه سـؤال را يكجا پاسخ مى گويد، و ارتباط جمله هاى آيه را مشخص مى سازد. ايـنـهـا هـمـه دربـاره نـخـسـتـيـن موهبت از مواهب چهارگانهاى است كه خداوند در پرتو صلح(صلح حديبيه ) به پيامبرش داد. امـا (اتـمـام نعمت پروردگار) و (هدايت به جاده صاف و مستقيم ) و (نصرت شكستناپذير الهى ) بعد از پيروزى حديبيه چيزى نيست كه بر كسى مكتوم بماند، اسلام بهسرعت گسترش يافت قلوب آماده را تسخير كرد، عظمت تعليمات آن بر همگان آشكار شد،سمپاشيها را خنثى نمود، نعمت خداوندى را كامل كرد، و براهى مستقيم به سوى پيروزيهاىعـظـيـم هـمـوار ساخت به طورى كه در ماجراى فتح مكه لشكر اسلام بدون هيچگونه مقاومتمهمترين دژ دشمن را گشود. 2 - منظور از (ما تقدم ) و (ما تاخر) چيست ؟ در آيـه مـورد بـحـث خوانديم كه خداوند مى فرمايد: در سايه اين فتح مبين گناهان متقدم ومـتـاخـر تـو را بـخـشـيـده ، در ايـنـكـه منظور از (متقدم ) و (متاخر) چيست ؟ بين مفسرانگفتگو است . بـعـضـى (مـا تـقـدم ) را اشـاره بـه عـصـيـان و تـرك اولى آدم و حوا دانسته اند و (ماتاخر) را اشاره به گناهان امت . بـعـضـى ديـگـر (مـا تـقـدم ) را بـه مـسـائل مـربـوط بـهقبل از نبوت و ما تاخر را مربوط به بعد از نبوت مى دانند. بعضى ديگر (ما تقدم ) را به آنچه قبل از صلح حديبيه بوده ، و ما تاخر را به آنچهبعد از صلح حديبيه رخ داده است مربوط دانسته اند. اما با توجه به تفسيرى كه درباره اصل معنى آيه ، و مخصوصا رابطه اين آمرزش ، بامـسـاءله فـتـح حديبيه بيان كرديم روشن مى شود كه مراد تمام نسبتهاى ناروا و گناهانىاسـت كـه بـه زعـم خـود در (گـذشته ) و (آينده ) به پيغمبر اكرم نسبت مى دادند، واگـر ايـن پـيروزى بزرگ نصيب نشده بود تمام اين گناهان را قطعى مى پنداشتند، ولىبـا حـصـول ايـن پيروزى هم نسبتهاى نارواى گذشته برچيده شد، و هم آنچه ممكن بود درآينده نسبت دهند. شـاهـد ديگر اين تفسير حديثى است كه از امام على ابن موسى الرضا (عليهم السلام ) آمدهاست كه مامون هنگامى كه از اين آيه سؤ ال كرد امام در پاسخ فرمود: هيچ كس نزد مشركانمـكه گناهش سنگينتر از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نبود، زيرا آنها 330 بت مىپـرسـتـيـدنـد، هـنـگـامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آنها را به توحيد دعوت كردبـسـيـار بـر آنـهـا گـران آمـد و گـفـتـنـد: آيـا او هـمـه خـدايـان مـا راتبديل به يك خدا كرده ؟ چيز عجيبى است ...ما هرگز چنين چيزى را از پدران خود نشنيده ايماين فقط يك دروغ بزرگ است . امـا هنگامى كه خداوند مكه را براى پيامبرش (بعد از صلح حديبيه ) گشود خداوند فرموداى مـحـمـد (صـلى الله عـليـه و آله ) مـا فـتح مبينى را براى تو فراهم كرديم تا گناهانگـذشـته و آيندهاى كه نزد مشركان عرب بخاطر دعوت به توحيد داشته و دارى ببخشد،زيرا بعضى از مشركان مكه تا آنروز ايمان آورده و بعضيها از مكه بيرون رفتند و ايماننـياوردند، ولى قادر بر انكار توحيد نبودند، و لذا گناه پيامبر در نظر آنها نيز بخاطرپـيـروزى بـخـشـوده شـد.هنگامى كه مامون اين سخن را شنيد عرض كرد بارك الله اى ابوالحسن (نور الثقلين جلد 5 صفحه 56). آيه و ترجمه
هـو الذى اءنـزل السـكـيـنـة فـى قـلوب المـؤ مـنـين ليزدادوا ايمانا مع إ يمانهم و لله جنودالسموات و الا رض و كان الله عليما حكيما(4)
|
ترجمه :
4 - او كـسـى اسـت كـه سـكـيـنـه و آرامـش را در دلهـاى مـؤ مـنـاننـازل كـرد تا ايمانى بر ايمانشان افزوده شود، لشكر آسمانها و زمين از آن خدا است ، وخداوند دانا و حكيم است . تفسير: نزول سكينه بر دلهاى مؤ منان آنـچـه در آيـات گـذشـتـه خوانديم مواهب بزرگى بود كه خدا در پرتو فتح مبين (صلححـديـبيه ) نصيب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كرد، اما در آيه مورد بحث از موهبت عظيمىكـه بـر هـمـه مؤ منان مرحمت فرموده بحث مى كند، مى فرمايد: (او كسى است كه سكينه وآرامـش را بـر دلهـاى مـؤ مـنـان نـازل كـرد تـا ايـمـانـى بر ايمانشان بيفزايد) (هو الذىانزل السكينة فى قلوب المؤ منين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم ). چرا سكينه و آرامش بر دل آنها فرود نيايد (در حالى كه لشكريان آسمانها و زمين از آنخدا است ، و خداوند دانا و حكيم است ) (و لله جنود السموات و الارض و كان الله عليما حكيما). اين سكينه چه بود؟ بـاز لازم اسـت در ايـنـجـا بـه داستان (صلح حديبيه ) بر گرديم و خود را در فضاى(حديبيه ) و در جوى كه بعد از صلح پيدا شد تصور كنيم ، تا به عمق مفهوم آيه آشناگرديم . پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) خـوابى ديده بود - رويائى الهى و رحمانى - كه بايـارانـش وارد مـسجد الحرام مى شوند، و به دنبال آن به عزم زيارت خانه خدا حركت كرد،غـالب اصـحـاب فـكر مى كردند تعبير اين خواب و رؤ ياى صالحه در همين سفر واقع مىشود، در حالى كه مقدر چيز ديگرى بود اين از يكسو. از سوى ديگر مسلمانان محرم شده بودند و حيوانات قربانى با خود آورده بودند، اما برخلاف انتظارشان توفيق زيارت خانه خدا نصيب آنها نشد و پيامبر (صلى الله عليه و آله) دسـتـور داد در هـمـان حديبيه شتران قربانى را نحر كنند، و از احرام بيرون آيند، كارىكه براى آنها بسيار سخت و باورناكردنى بود، چرا كه آداب و سنن آنها و نيز دستوراتاسلام ايجاب مى كرد تا مناسك عمره را انجام ندهند از احرام بيرون نيايند. از سوى سوم در مواد صلحنامه حديبيه مطالبى كه پذيرش آن بسيار سنگين مى نمود، ازجـمـله ايـنـكـه اگـر كـسـى از قـريـش مـسلمان شود و به مدينه پناه آورد مسلمانان او را بهخانوادهاش تحويل دهند، اما عكس آن لازم نيست ! از سـوى چـهـارم بـه هـنـگـام تـنـظـيـم صـلحـنـامـه قـريـش حـاضـر نـشـدنـد كـلمـه(رسـول الله ) كـنـار نـام مـحـمـد (صـلى الله عـليـه و آله ) بـاشـد، و(سـهـيـل ) نـمـايـنـده قـريـش با اصرار آن را حذف كرد، و حتى با نوشتن (بسم اللهالرحمن الرحيم ) نيز موافقت نكرد، و اصرار داشت به جاى آن (بسمك اللهم ) نوشتهشود كه با سنت اهل مكه سازگار بود واضح است اين امور هر كدام به تنهائى مطلب ناگوارى بود تا چه رسد به مجموع آنها،و بـه هـمـيـن جـهـت تـزلزلى در قـلوب افـراد ضـعـيف الايمان افتاد، حتى وقتى سوره فتحنازل شد بعضى با تعجب پرسيدند: چه فتحى ؟! اينجا است كه بايد لطف الهى شاملحـال مـسـلمـانـان شـود و سـكـيـنـه و آرامـش را به دلهاى آنها باز گرداند، نه تنها ضعف وفـتـورى در آنان راه نيابد، بلكه به مصداق (ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم ) بر قدرتايـمـان آنـهـا افـزوده شـود، آيـه فـوق در چـنـيـن شـرايـطـىنازل گرديد. (سكينه ) در اصل از ماده سكون به معنى آرامش و اطمينان خاطرى است كه هر گونه شكو ترديد و وحشت را از انسان زائل مى كند و او را در طوفان حوادث ثابت قدم مى دارد. ايـن آرامـش مـمـكـن اسـت جـنـبـه عـقـيـدتـى داشـتـه بـاشـد، وتـزلزل اعـتـقـاد را بر طرف سازد، يا جنبه عملى ، به گونه اى كه ثبات قدم و مقاومت وشكيبائى به انسان بخشد، و البته به تناسب بحثهائى كه گذشت و تعبيرات خود آيهدر اينجا بيشتر ناظر به معنى اول است ، در حالى كه در آيه 248 سوره بقره در داستانطالوت و جالوت بيشتر روى جنبه هاى عملى تكيه دارد. جمعى از مفسران براى (سكينه ) معانى ديگرى ذكر كرده اند كه در نهايت بازگشت بههمين تفسير مى كند. جـالب ايـنكه در بعضى از روايات (سكينه ) به (ايمان ) تفسير شده و در بعضىديگر به نسيم بهشتى كه در شكل انسانى ظاهر مى شود و به مؤ منان آرامش مى بخشد. ايـنـهـا نـيـز تـايـيـدى است بر آنچه گفته شده ، چرا كه (سكينه ) زائيده ايمان است وهمچون نسيم بهشتى آرامبخش . ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه در مـورد (سـكـيـنـه ) تـعـبـيـر بـه(انزال ) شده است ، و چنانكه مى دانيم اين تعبير در قرآن مجيد گاهى به معنى ايجاد وخـلقـت و بخشش نعمت آمده ، و چون از يك مقام عالى به مقام پائين است اين تعبير در آن بكاررفته است . نكته ها: 1 - آرامش بى نظير! اگـر ايمان هيچ ثمرى جز همين مساءله آرامش نداشت كافى بود كه انسان با تمام وجود ازآن استقبال كند، تا چه رسد به ثمرات و بركات ديگر. بـررسـى حـال مـؤ مـنان ، و افراد بى ايمان ، روشنگر اين حقيقت است كه گروه دوم در يكحـال اضـطـراب و نـگـرانـى دائم بـه سـر مـيـبـرنـد، در حـالى كـه گـروهاول از اطـمـيـنـان خـاطر بى نظير بهره مندند، و در سايه آن : هرگز از كسى جز خدا نمىترسند: و لا يخشون احدا الا الله (احزاب - 39). هـرگـز ملامتها و سرزنش اين و آن در اراده آهنينشان اثر نمى گذارد و لايخافون لومة لائم(مائده - 54). هـرگـز بـه خـاطـر آنـچـه از دسـت داده اند غمگين نمى شوند، و به آنچه دارند دلبستگىشـديـد نـدارند، و اين دو اصل سبب مى شود كه آرامش روحى آنها به خاطر گذشته و آيندهمتزلزل نشود لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم (حديد - 23). و بـالاخـره هـرگـز در بـرابـر حـوادث سخت سست نمى شوند، و اندوهى به خود راه نمىدهـنـد، و هـمـواره خود را برتر از دشمن مى بينند: و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون انكنتم مؤ منين (آل عمران - 139). مـؤ مـن در ميدان حوادث خود را تنها نمى بيند، دست لطف و حمايت خدا را دائما بر سر خويشاحساس مى كند، و يارى فرشتگان را در وجود خويش لمس مى كند. در حـالى كـه اضـطـراب حـاكـم بـر افـراد بـى ايـمـان ازخلال گفتار و رفتارشان مخصوصا به هنگام وزش طوفانهاى حوادث كاملا محسوس است . 2 - سلسله مراتب ايمان ايمان چه به معنى علم و آگاهى و معرفت باشد، و چه به معنى روح تسليم و پذيرش دربـرابـر حـق ، داراى درجات و سلسله مراتبى است ، چرا كه علم ، درجات دارد، و پذيرش وتـسـليـم نـيـز داراى مـراتـب مـخـتلفى است ، و حتى عشق و شور و محبت تواءم با ايمان نيزمتفاوت است . آيه مورد بحث كه مى گويد: (ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم ) نيز تاءكيدى بر اين حقيقتاسـت ، و بـه هـمـيـن دليـل يك فرد مؤ من هرگز نبايد در يك مرحله از ايمان متوقف گردد، اودائمـا بـه سـوى درجـات بـالاتـر از طـريـق خـودسـازى و عـلم وعمل گام بر مى دارد. در حـديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ان الايمان عشر درجات بمنزلة السلميـصعد منه مرقاة بعد مرقاة !: (ايمان ده درجه دارد همچون نردبان كه پله پله از آن بالامى روند)!. و در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است : خداوند ايمان را بر هفت سهم تقسيم كرده : نيكى، و صـدق و يـقين ، و رضا، و وفا، و علم ، و حلم ، سپس آن را در ميان مردم توزيع نموده ،كسى كه تمام اين هفت سهم را دارد مؤ من كامل و متعهد است و براى بعضى از مردم يك سهم ،دو سهم ، و بعضى سه سهم قرار داده ، تا به هفت سهم مى رسد). سـپس امام (عليه السلام ) افزود: (آنچه را وظيفه صاحب دو سهم است بر دوش صاحب يكسهم حمل نكنيد، و آنچه مربوط به صاحب سه سهم است بر دوش صاحب دو سهم ننهيد مبادابارشان سنگين شود و به زحمت افتند)! و از ايـنـجا روشن مى شود آنچه از بعضى نقل كرده اند كه ايمان كم و زياد ندارد، بسياربى اساس است ، زيرا نه با واقعيتهاى علمى مى سازد و نه با روايات اسلامى . 3 - دو وسيله مهم آرامش در ذيـل آيـه مـورد بـحـث دو جـمـله خـوانـديـم كـه هـر كـدام بـيـانـگـر يـكـى ازعـوامـل (سـكـينه ) و آرامش مؤ منان است : نخست جمله (و لله جنود السموات و الارض ):(لشـكـريـان آسـمـانها و زمين از آن خدا و تحت فرمان اويند) سپس جمله (و كان الله عليماحكيما) (خداوند عليم و حكيم است ). اولى بـه انـسـان مـى گـويد اگر با خدا باشى تمام قواى زمين و آسمان با تو است ، ودومـى بـه او مى گويد: خداوند هم نيازها و مشكلات و گرفتاريهاى تو را مى داند و هم ازتلاشها و كوششها و اطاعت و بندگى تو با خبر است . و با ايمان به اين دو اصل چگونه ممكن است آرامش خاطر بر وجود انسان حاكم نگردد؟. آيه و ترجمه
ليـدخـل المـؤ مـنـيـن و المـؤ مـنـات جـنـات تجرى من تحتها الا نهار خالدين فيها و يكفر عنهمسياتهم و كان ذلك عند الله فوزا عظيما(5) و يـعـذب المـنـافقين و المنافقات و المشركين و المشركات الظانين بالله ظن السوء عليهمدائرة السوء و غضب الله عليهم و لعنهم و اءعدلهم جهنم و ساءت مصيرا(6) و لله جنود السموات و الا رض و كان الله عزيزا حكيما(7)
|
ترجمه :
5 - هـدف (ديـگـر از ايـن فـتح مبين ) آن بود كه مردان و زنان با ايمان را در باغهائى (ازبـهـشـت ) وارد كـنـد كه نهرها از زير درختانش جارى است ، و گناهان آنها را ببخشد، و ايننزد خدا پيروزى بزرگى است . 6 - و نـيـز مـردان و زنـان مـنـافـق و مردان و زنان مشرك را كه به خدا گمان بد مى برندمـجـازات كـنـد، حـوادث سـوئى (كـه بـراى مـؤ مـنـان انـتـظـار مـى كشند) تنها بر خودشاننـازل مـى شـود، خـداونـد آنـها را غضب كرده ، و آنها را از رحمت خود دور ساخته ، و جهنم رابراى آنها آماده كرده ، و چه بد سرانجامى است . 7 - لشكريان آسمانها و زمين تنها از آن خدا است ، و خداوند شكست ناپذير و حكيم است . تفسير: نتيجه ديگر فتح المبين جـمعى از مفسران شيعه و اهل سنت نقل كرده اند هنگامى كه بشارت (فتح مبين ) و (اتمامنعمت ) و (هدايت ) و (نصرت ) به پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) در آياتنـخـسـتين اين سوره داده شد بعضى از مسلمانان كه از حوادث (حديبيه ) دلتنگ و نگرانبـودنـد عـرض كـردنـد: هـنـيـئا لك يـا رسـول الله ! لقـد بـيـن الله لك مـاذايـفـعـل بك ، فما ذا يفعل بنا؟ فزلت : (ليدخل المؤ منين و المؤ منات ...): (گوارا بادبر تو اين همه مواهب الهى اى رسول خدا! خداوند آنچه را به تو داده و مى دهد بيان كرده، بـمـا چـه خـواهـد داد؟ در ايـنـجـا نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـثنازل شد و به مؤ منان بشارت داد كه براى آنها نيز پاداشهاى بزرگى فراهم شده . بـه هـر حـال ، ايـن آيـات هـمـچـنان در ارتباط با صلح حديبيه و بازتابهاى مختلف آن درافـكار مردم ، و نتائج پر بار آن سخن مى گويد، و سرنوشت هر گروه را در اين بوتهآزمايش بزرگ مشخص مى سازد. نخست مى فرمايد: (هدف ديگر از اين فتح عظيم آن بود كه مردان و زنان با ايمان را دربـاغـهـائى از بـهـشـت وارد كـنـد كـه نـهـرهـا از زيـر درخـتـانـش جـارى اسـت )(ليدخل المؤ منين و المؤ منات جنات تجرى من تحتها الانهار). (جـاودانـه در آن مـى مـانـند)، و اين نعمت بزرگ هرگز از آنان سلب نمى شود (خالدينفيها). عـلاوه بـر ايـن هدف اين بوده (سيئات اعمال آنها را بپوشاند) و مورد عفوشان قرار دهد(و يكفر عنهم سيئاتهم ). (و اين نزد خدا پيروزى بزرگى است )! (و كان ذلك عند الله فوزا عظيما). بـه ايـن تـرتـيب خداوند در برابر آن چهار موهبتى كه به پيامبرش در فتح المبين داد، دومـوهـبـت عـظـيـم نـيـز بـه مؤ منان ارزانى داشت : بهشت جاويدان با تمام نعمتهايش ، و عفو وگـذشت از لغزشهاى آنها، علاوه بر سكينه و آرامش روحى كه در اين دنيا به آنها بخشيد،و مـجـمـوعـه ايـن سـه نـعـمـت فوز عظيم و پيروزى بزرگى است براى كسانى كه از اينبوته امتحان سالم بيرون آمدند. كلمه (فوز) كه در قرآن مجيد معمولا با توصيف عظيم ذكر شده ، و گاهى نيز همراه با(مبين ) و (كبير) آمده ، بنا به گفته (راغب ) در (مفردات ) به معنى پيروزى ونيل به خيرات تواءم با سلامت است ، و اين در صورتى است كه نجات آخرت در آن باشدهر چند با از دست دادن مواهب مادى دنيا همراه گردد. طـبـق روايـات مـعـروفـى امير مؤ منان على (عليه السلام ) آنگاه كه فرق مباركش در محرابعـبادت با شمشير جنايتكار روزگار (عبد الرحمن بن ملجم ) شكافته شد صدا زد فزتو رب الكـعبه : (سوگند به خداى كعبه پيروز شدم ) (و سعادت نامه من با خون سرمامضا شد!). آرى گـاهـى امـتـحـانـات پروردگار آنچنان سخت و طاقتفرسا است كه ايمانهاى سست را ازبيخ و بن بر مى كند، و قلبها را واژگون مى كند، تنها مؤ منان راستين كه از نعمت سكينهو آرامش بهره مندند مقاومت مى كنند، و از پيامدهاى آن در قيامت نيز بهرهمند خواهند بود و اين راستى فوز عظيمى است . ولى در بـرابر اين گروه ، گروهى منافقان و مشركان بى ايمان بودند كه در آيه بعدسـرنوشتشان اين گونه ترسيم شده : هدف ديگر اين است كه خداوند مردان و زنان منافق، و مـردان و زنـان مـشـرك را مـجـازات كـنـد (و يـعـذب المـنـافقين و المنافقات و المشركين والمشركات ). (همانها كه به خدا گمان بد مى برند) (الظانين بالله ظن السوء). آرى مـنـافـقـان بـه هـنـگـام حركت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منان از مدينه گمانداشـتـنـد كه اين گروه هرگز سالم به مدينه باز نخواهند گشت ، چنانكه در آيه 12 همينسوره مى خوانيم : (بل ظننتم ان لن ينقلب الرسول و المؤ منون الى اهليهم ابدا). و مـشـركان نيز گمان داشتند كه محمد (صلى الله عليه و آله ) با اين جمع كم ، و نداشتناسـلحـه كـافـى ، سـالم بـه مـديـنـه بـاز نـخـواهـد گـشـت ، و سـتـاره اسـلام بـه زودىافول مى كند. سپس به توضيح اين عذاب و مجازات پرداخته و تحت چهار عنوان آن را شرح مى دهد: مـى گـويـد: (حـوادث و پـيـش آمـدهـاى سـوء تـنـهـا بـر ايـن گـروهنازل مى شود) (عليهم دائرة السوء). (دائرة ) در لغت به معنى حوادث و رويدادهائى است كه براى انسان پيش مى آيد، اعم ازخوب و بد، ولى در اينجا با ذكر كلمه (سوء) منظور حوادث نامطلوب است . ديگر اين كه (خداوند آنها را غضب كرده ) (و غضب الله عليهم ). و نيز (خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته ) (و لعنهم ). و بـالاخـره (جـهنم را براى آنها از هم اكنون فراهم ساخته ، و چه بد سرانجامى است )(و اعد لهم جهنم و ساءت مصيرا). جـالب تـوجـه ايـن كـه در صـحـنـه (حـديـبـيه ) غالبا مردان مسلمان بودند، و در نقطهمقابل نيز مردان منافق و مشرك ، ولى در آيات فوق قرآن زنان و مردان را در آن فوز عظيم، و ايـن عـذاب اليـم ، مـشـتـرك شـمرده ، اين بخاطر آن است كه مردان با ايمان كه در ميداننبرد حاضر مى شوند بدون پشتيبانى زنان با ايمان ، و مردان منافق بدون همكارى زنانمنافق ، به اهداف خود نائل نمى شوند. اصـولا اسـلام دين مردان نيست كه شخصيت زنان را ناديده بگيرد، و لذا در هر مورد كه عدمذكـر نـام زنـان مـفـهـوم انـحصارى به كلام مى دهد آنها را صريحا مطرح مى كند، تا معلومشود اسلام متعلق به همه انسانها است . در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـار ديـگـر بـه عـظمت قدرت خداوند اشاره كرده ، مى گويد:(جنود و لشكريان آسمان و زمين از آن خدا است و خداوند عزيز و حكيم است ) (و لله جنودالسموات و الارض و كان الله عزيزا حكيما). ايـن سـخـن يـك بـار در ذيـل مـقـامـات و مـواهـب اهـل ايـمـان آمـد، و يـك بـار هـم در ايـنـجـا درذيـل مـجـازات منافقان و مشركان ، تا روشن شود خداوندى كه تمام جنود آسمان و زمين تحتفرمانش قرار دارند هم قدرت بر آن دارد هم توانائى بر اين ، هر گاه درياى رحمتش موجزنـد شـايـسـتـگان را هر جا باشند شامل مى شود، و هر گاه آتش قهر و غضبش زبانه كشدمجرمى را قدرت فرار از آن نيست . قـابـل تـوجـه اينكه به هنگام ذكر مؤ منان ، خداوند توصيف به (علم و حكمت ) شده كهمناسب مقام رحمت است ، ولى در مورد منافق و مشركان توصيف به قدرت و حكمت ) كه مناسب مقام عذاب است . منظور از جنود آسمان و زمين چيست ؟. ايـن واژه مـعـنـى وسـيـعـى دارد كـه هـم لشـكـريـان فـرشـتـگـان الهـى راشـامـل مـى شـود و هـم لشـكريانى همچون صاعقه ، زلزله ها، طوفانها سيلابها و امواج ونـيـروهاى نامرئى ديگرى كه ما از آن آگاهى نداريم ، چرا كه همه جنود الهى هستند و سربر فرمان او دارند. نكته : چه كسانى به خدا سوء ظن دارند؟ (سـوء ظـن ) گـاهـى نسبت به خويشتن است ، گاهى نسبت به ديگران ، و گاه نسبت بهخدا، همانطور كه (حسن ظن ) نيز تقسيم سه گانه اى دارد. امـا سـوء ظـن نـسـبـت بـه خـويـشـتـن در صـورتـى كـه بـه حـد افـراط نـرسـد نـردبـانتـكـامـل اسـت ، و سـبـب مـى شـود كـه انـسـان نـسـبـت بـهاعـمـال خـود سـخـتـگـيـر و مـوشـكـاف بـاشـد، و جـلوى عـجـب و غـرور نـاشـى ازاعمال نيك را مى گيرد. بـه هـمـيـن دليـل عـلى (عـليـه السـلام ) در خـطـبـه معروف همام در توصيف پرهيزكاران مىفـرمـايـد: فـهـم لانـفـسـهـم مـتـهـمـون ، و مـن اعـمـالهـم مـشـفـقـون ، اذا زكـى احد منهم خاف ممايـقـال له ، فـيـقـول : انـا اعـلم بنفسى من غيرى ، و ربى اعلم بى منى بنفسى ، اللهم لاتؤاخذنى بما يقولون ، و اجعلنى افضل مما يظنون ، و اغفر لى ما لا يعلمون : (آنها خويشتن را متهم مى كنند، و از اعمال خود بى مناكند، هر گاه يكى از آنها ستوده شوداز آنـچـه دربـاره او گـفـتـه شـده تـرسان مى گردد، و مى گويد: من از ديگران نسبت بهخـويـشتن آگاهترم ، و پروردگارم نسبت به اعمالم از من آگاه تر است ! خداوندا! به آنچهآنها مى گويند مرا مؤ اخذه مكن ، و مرا از آنچه آنها
|
|
|
|
|
|
|
|