|
|
|
|
|
|
كـرارا در آيـات قـرآن روى ايـن نـكـتـه تـكـيـه شـده است كه قرآن تصديق كننده تورات وانـجـيـل اسـت ، يعنى هماهنگ با نشانه هائى است كه در اين دو كتاب آسمانى درباره پيامبراسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و كتاب آسمانى او آمده است ، به قدرى اين نشانه هادقـيـق بـوده كـه قرآن مى گويد: الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنائهم :(اهـل كـتـاب او را بـه خـوبـى مـى شناسند همانگونه كه فرزندان خود را مى شناسند)(بقره - 146). نـظـيـر هـمين معنى كه در آيه مورد بحث است در سوره هود آيه 17 نيز آمده است : ا فمن كانعـلى بـينة من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة اولئك يؤ منون به :(آيـا آنـكـس كـه دليـل آشـكـارى از پـروردگـارش دارد و بـهدنـبـال آن شـاهـدى از سـوى او مـى آيـد، و پـيـش از آن كـتاب موسى كه پيشوا و رحمت بودگواهى بر آن مى دهد همانند كسى است كه چنين نباشد)؟! (هود - 17). تـعبير به (اماما و رحمة ) ممكن است از اين جهت باشد كه بعد از ذكر امام و پيشوا احيانامـسـاءله تـكـليـف شـاق و خـشـونـت بـار به ذهن تداعى مى كند به واسطه خاطره اى كه ازپـيـشوايان خود داشتند، ولى ذكر (رحمت ) اين تداعى را اصلاح كرده ، مى گويد: امامتايـن امـام تـواءم بـا رحـمـت اسـت ، حـتـى اگر تكاليفى آورده آن هم رحمت است ، و چه رحمتىبرتر از تربيت نفوس آنهاست . و به دنبال آن مى افزايد: (اين در حالتى است كه اين كتاب آسمانى به زبان عربى فصيح و گوياست ) كه همگان از آن بهره مند شوند (لسانا عربيا). و در پـايان آيه هدف نهائى از نزول قرآن را در دو جمله كوتاه به اين صورت شرح مىدهد: (هدف اين بوده كه ظالمان را انذار و نيكوكاران را بشارت دهد) (لينذر الذين ظلمواو بشرى للمحسنين ). و بـا تـوجـه به جمله (ينذر) كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد روشن مىشـود كـه انـذار قـرآن هـمـچـون بـشـارت آن دائمى و مستمر است ، ظالمان و ستمگران را درسراسر تاريخ بيم مى دهد و انذار مى كند، و به نيكوكاران همواره بشارت مى دهد. قـابل توجه اينكه نقطه مقابل (ظالمان ) را (نيكوكاران ) قرار داده ، چرا كه (ظلم) در ايـنـجـا مـعـنـى وسـيـعـى دارد كـه هـرگـونـه بـدكـارى و خـلافـكـارى راشامل مى شود كه طبعا يا ظلم به ديگران است يا ظلم بر نفس . آيـه بـعـد در حـقـيـقـت تـفـسـيـرى اسـت بـراى (مـحـسـنـيـن ) (نـيـكـوكـاران ) كـه در آيـهقـبل آمده بود مى فرمايد: (كسانى كه گفتند: پروردگار ما الله است ، سپس استقامت بهخـرج دادنـد، نـه تـرسى براى آنهاست و نه غمى دارند) (ان الذين قالوا ربنا الله ثماستقاموا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ). در واقع تمام مراتب ايمان و همه اعمال صالح در اين دو جمله جمع است چرا كه (توحيد)اسـاس هـمـه اعتقادات صحيح است ، و تمام اصول عقائد به ريشه توحيد بازمى گردد، و(اسـتـقـامـت ) و صـبـر و شـكـيـبـائى نـيـز ريـشـه هـمـهاعـمـال صـالح است ، زيرا مى دانيم تمام اعمال نيك را مى توان در سه عنوان (صبر براطاعت )، (صبر بر معصيت ) و (صبر بر مصيبت ) خلاصه كرد. بـنـابـرايـن (مـحـسـنـيـن ) كـسـانـى هـسـتـند كه از نظر اعتقادى در خط توحيد، و از نظرعمل در خط استقامت و صبرند. بديهى است اينگونه افراد نه ترسى از حوادث آينده دارند، و نه غمى از گذشته . نـظـيـر همين مطلب در آيه 30 سوره فصلت (با توضيح بيشترى ) آمده است . آنجا كه مىگـويـد: ان الذيـن قـالوا ربـنـا الله ثـم اسـتـقـامـواتتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون . ايـن آيـه دو چيز اضافه دارد يكى اينكه بشارت عدم خوف و حزن از سوى فرشتگان بهآنـهـا داده مـى شـود، در حـالى كـه در آيـه مورد بحث اين مطلب مسكوت گذارده شده ، ديگراينكه علاوه بر نفى ترس و غم بشارت به بهشت موعود نيز در آيه سوره فصلت آمده درحالى كه در محل كلام در آيه بعد به آن اشاره مى شود. به هر حال اين دو آيه يك مطلب را تعقيب مى كند يكى فشرده تر و ديگرى مشروحتر. در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيم مى خوانيم كه در تفسير جمله ان الذين قالوا ربنا الله ثماستقاموا فرمود: استقاموا على ولاية على امير المؤ منين (عليه السلام ) (منظور استقامت برولايت امير مؤ منان على (عليه السلام )) است . ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كـه ادامـه خـط امـيـر مـؤ مـنـان (عـليـه السـلام ) در جـهـت عـلم وعـمـل و عـدالت و تـقـوى مـخصوصا در عصرهاى تاريك و ظلمانى كار مشكلى است كه بدوناسـتـقـامـت امكان پذير نيست ، بنابراين يكى از مصداقهاى روشن آيه مورد بحث محسوب مىشـود، نه اينكه مفهوم آن منحصر به همين معنى باشد و استقامت در جهاد و اطاعت پروردگارو مبارزه با هواى نفس و شيطان را شامل نشود. در ذيل آيه 30 سوره فصلت شرح مبسوطى پيرامون مساءله (استقامت ) داده ايم . و در آخـريـن آيـه مـورد بـحث مهمترين بشارت را به موحدان نيكوكار مى دهد و مى فرمايد:(آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن مى مانند) (اولئك اصحاب الجنة خالدين فيها). (اين به پاداش اعمالى است كه انجام مى دادند) (جزاء بما كانوا يعملون ). ظـاهـر آيـه چـنانكه بعضى استفاده كرده اند مفهوم حصر را مى رساند، يعنى بهشتيان تنهاكـسـانـى هـسـتـند كه در خط توحيد و استقامت گام برمى دارند، طبيعى است افراد ديگر كهآلوده بـه گـناهانى شده اند گر چه سرانجام به خاطر ايمانشان بهشتى مى شوند ولىدر آغاز (اصحاب جنت ) نيستند. تعبير به (اصحاب ) (ياران ) اشاره به همنشينى دائم آنها با نعمتهاى بهشتى است . و تـعـبـيـر جـزاء بـما كانوا يعملون از يكسو دليل بر اين است كه (بهشت را به بها مىدهـنـد، و بـه بـهـانـه نـمـى دهـنـد) و از سـوى ديـگـر اشـاره بـهاصل آزادى اراده و اختيار انسان است . آيه و ترجمه
و وصـيـنـا الانـسن بولديه إ حسنا حملته اءمه كرها و وضعته كرها و حمله و فصله ثلثونشـهـرا حـتـى إ ذا بـلغ اءشـده و بـلغ اءربـعـيـن سـنـةقـال رب اءوزعـنـى اءن اءشـكـر نـعـمـتـك التـى اءنـعـمـت عـلى و عـلى ولدى و اءناءعمل صلحا ترضئه و اءصلح لى فى ذريتى إ نى تبت إ ليك و إ نى من المسلمين(15) اءولئك الذين نتقبل عنهم اءحسن ما عملوا و نتجاوز عن سياتهم فى اءصحب الجنة وعد الصدقالذى كانوا يوعدون(16)
|
ترجمه :
15 - مـا بـه انـسـان تـوصـيـه كـرديـم كـه بـه پـدر و مادرش نيكى كند، مادرش او را بانـاراحـتـى حـمـل مـى كـنـد، و بـا نـاراحـتـى بـر زمـيـن مـى گـذارد، و دورانحـمـل و از شـيـر بـاز گـرفـتـنـش سـى مـاه اسـت ، تـا زمـانـى كـه بـهكـمـال قدرت و رشد برسد، و به چهل سالگى وارد گردد، مى گويد: پروردگارا! مراتـوفـيـق ده تـا شـكـر نـعـمـتـى را كـه بـه مـن و پـدر و مـادرم دادى بـجـا آورم ، وعمل صالحى انجام دهم كه از آن خشنود باشى ، و فـرزنـدان مـرا صـالح كـن ، مـن بـه سـوى تو باز مى گردم و توبه مى كنم ، و من ازمسلمينم . 16 - آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه مـا بـهـتـريـن اعـمـالشـان راقـبـول مـى كـنـيـم ، و از گـنـاهـانـشان مى گذريم ، و در ميان بهشتيان جاى دارند، اين وعدهصدقى است كه وعده داده مى شدند. تفسير: اى انسان ! به مادر و پدر نيكى كن ايـن آيـات و آيـات آينده در حقيقت توضيحى است درباره دو گروه (ظالم ) و (محسن )كه در آيات قبل به سرنوشت آنها اجمالا اشاره شده است . نـخـسـت بـه وضـع (نـيـكـوكاران ) پرداخته ، و از مساءله نيكى به پدر و مادر و شكرزحـمـات آنـهـا كـه مـقـدمه اى است براى شكر پروردگار شروع مى كند، مى فرمايد: (ماانـسـان را تـوصـيـه كـرديـم كـه دربـاره پـدر و مـادرش نـيـكـى كند) (و وصينا الانسانبوالديه احسانا). (وصـيـت ) و (تـوصـيـه ) بـه مـعـنـى مـطـلق سـفـارش اسـت ، و مـفهوم آن منحصر بهسـفـارشـهـاى مـربـوط بـه مـا بـعد از مرگ نيست ، لذا جمعى در اينجا آن را به معنى امر ودستور و فرمان تفسير كرده اند. سـپـس بـه دليـل لزوم حـقـشناسى در برابر مادر پرداخته مى گويد: (مادر)، او را بااكراه و ناراحتى حمل مى كند، و با ناراحتى بر زمين مى گذارد، و دوران حـمـل و از شـيـر بـاز گـرفـتـنش سى ماه است ) (حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله وفصاله ثلاثون شهرا). (مادر) در طول اين سى ماه بزرگترين ايثار و فداكارى را در مورد فرزندش انجام مىدهد. از نـخـسـتـيـن روزهـاى انـعـقـاد نـطـفـه حالت مادر دگرگون مى شود، و ناراحتيها پشت سريـكـديـگـر مـى آيـد، حـالتـى كـه به حالت (ويار) ناميده مى شود و يكى از سختترينحـالات مـادر اسـت روى مـى دهد و پزشكان مى گويند: بر اثر كمبودهائى است كه در جسممادر به خاطر ايثار به فرزند رخ مى دهد. هـر قـدر جـنـيـن رشد و نمو بيشتر مى كند مواد بيشترى از شيره جان مادر مى گيرد، و حتىروى اسـتـخـوانهاى او و اعصابش اثر مى گذارد، گاه خواب و خوراك و استراحت و آرامش رااز او مـى گـيـرد، و در آخـر دوران حـمـل راه رفـتـن و حـتـى نـشـسـت و بـرخـاسـت بـراى اومـشـكـل مى شود اما با صبر و حوصله تمام و به عشق فرزندى كه به زودى چشم به دنيامـى گـشـايـد و بـر روى مـادر لبـخـنـد مـى زنـد تـمـام ايـن نـامـلائمـات راتحمل مى كند. دوران وضع حمل كه يكى از سختترين لحظات زندگى مادر است فرا مى رسد تا آنجا كهگاه مادر جان خود را بر سر فرزند مى نهد. بـه هـر حـال بـار سـنـگينش را بر زمين گذارده دوران سخت ديگرى شروع مى شود، دورانمراقبت دائم و شبانه روزى از فرزند، دورانى كه بايد به تمام نيازهاى كودكى پاسخگـويـد كـه هـيـچـگـونـه قـدرت بـر بيان نيازهاى خود ندارد، اگر دردى دارد نمى تواندمـحـل درد را تـعـيين كند، و اگر ناراحتى از گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما دارد قادربه بيان آن نيست ، جز اينكه ناله سر دهد و اشك ريزد، و مادر بايد با كنجكاوى و صبر وحوصله تمام يك يك اين نيازها را تشخيص دهد و برآورده كند. نـظـافت فرزند در اين دوران مشكلى است طاقتفرسا، و تاءمين غذاى او كه از شيره جان مادرگرفته مى شود ايثارى است بزرگ . بـيـمـاريـهـاى مـختلفى كه در اين دوران دامان نوزاد را مى گيرد و مادر بايد با شكيبائىفوق العاده به مقابله با آنها برخيزد مشكل ديگرى است . ايـنـكـه قرآن در اينجا تنها از ناراحتيهاى مادر سخن به ميان آورده و سخنى از پدر در مياننـيست نه بخاطر عدم اهميت آن است ، چرا كه پدر نيز در بسيارى از اين مشكلات شريك مادراست ، ولى چون مادر سهم بيشترى دارد بيشتر روى او تكيه شده است . در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال مطرح مى شود كه در آيه 233 سوره بقره دوران شيرخوارگى دوسـال كـامـل (24 مـاه ) ذكـر شـده ، و الوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين لمن اراد ان يتمالرضاعة : (مادران فرزندان خود را دو سالكـامـل شـيـر مـى دهـنـد، آنـهـا كـه بـخـواهـنـد دوران شـيـر دادن راتكميل كنند). در حـالى كـه مـجـموع (دوران حمل و شيرخوارگى ) در آيه مورد بحث فقط سى ماه ذكرشده ، مگر ممكن است دوران حمل شش ماه باشد؟ فـقـهـاء و مـفـسـران بـا الهـام از روايـات اسـلامـى در پـاسـخ گـفـتـه انـد: آرىحـداقـل دوران حـمـل 6 ماه و حداكثر دوران مفيد رضاع 24 ماه است ، حتى از جمعى از پزشكانپـيـشـيـن هـمـچـون جالينوس و ابن سينا نقل شده كه گفته اند: خود با چشم شاهد چنين امرىبوده اند كه فرزندى بعد از شش ماه به دنيا آمده است . ضـمـنـا از ايـن تـعـبـيـر قـرآنـى مـى تـوان اسـتـفـاده كـرد كـه هـر قـدر از مـقـدارحمل كاسته شود بايد بر مقدار دوران شيرخوارى افزود، به گونه اى كه مجموعا 30 ماهتـمـام را شـامل گردد، از ابن عباس نيز نقل شده كه هرگاه دوران باردارى زن 9 ماه باشدبايد 21 ماه فرزند را شير دهد، و اگر حمل 6 ماه باشد بايد 24 ماه شير دهد. قـانـون طـبـيـعـى نـيـز هـمـيـن را ايـجـاب مـى كـنـد، چـرا كـه كـمـبـودهـاى دورانحمل در دوران شيرخوارگى بايد جبران گردد. سـپـس مـى افـزايـد: (حـيـات انـسـان هـمـچـنـان ادامـه مـى يـابـد تـا زمـانـى كـه بـهكـمـال قـدرت و نـيـروى جـسـمـانـى رسـد، و بـه مـرزچهل سالگى وارد مى گردد) (حتى اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنة ). بـعـضـى از مـفـسـران (بـلوغ اشـد) (رسـيـدن بـه مـرحـله توانائى ) را با رسيدن بهچـهـل سـالگـى هـماهنگ ، و براى تاءكيد مى دانند، ولى ظاهر اين است كه بلوغ اشد اشارهبـه بلوغ جسمانى و رسيدن به اربعين سنة (چهل سالگى ) اشاره به (بلوغ فكرى وعـقـلانـى ) اسـت ، چـرا كـه مـعـروف اسـت ، انـسـان غـالبـا درچـهـل سـالگـى بـه مـرحـله كـمـال عـقـل مـى رسـد و گـفـتـه انـد كـه غـالب انـبـيـا درچهل سالگى مبعوث به نبوت شدند. ضـمـنـا در اينكه سن بلوغ قدرت جسمانى چه سنى است ؟ در آن نيز گفتگو است ، بعضىهـمـان سن معروف بلوغ را مى دانند كه در آيه 34 اسراء در مورد يتيمان نيز به آن اشارهشده ، در حالى كه در بعضى از روايات تصريح شده كه سن هيجده سالگى است . البـتـه مـانعى ندارد كه اين تعبير در موارد مختلف معانى متفاوتى دهد كه با قرائن روشنمى شود. در حديثى آمده است : ان الشيطان يجر يده على وجه من زاد على الاربعين و لم يـتـب ، و يـقول بابى وجه لا يفلح !: (شيطان دستش را به صورت كسانى كه بهچهل سالگى برسند و از گناه توبه نكنند مى كشد و مى گويد پدرم فداى چهرهاى بادكه هرگز رستگار نمى شود! (و در جبين اين انسان نور رستگارى نيست !). از ابن عباس نيز نقل شده : من اتى عليه الاربعون سنة فلم يغلب خيره شره فليتجهز الىالنـار!: (هـر كس چهل سال بر او بگذرد و نيكى او بر بديش غالب نشود آماده آتش جهنمگردد)! به هر حال قرآن در دنباله اين سخن مى افزايد: اين انسان لايق و با ايمان هنگامى كه بهچـهـل سـالگـى رسيد سه چيز را از خدا تقاضا مى كند: نخست مى گويد: (پروردگارا!بـه مـن الهـام ده و توفيق بخش تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم ارزانى داشتىبجا آورم ) (قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على والدى ). ايـن تعبير نشان مى دهد كه انسان با ايمان در چنين سن و سالى هم از عمق و وسعت نعمتهاىخـدا بـر او آگاه مى گردد، و هم از خدماتى كه پدر و مادر به او كرده است تا به اين حدرسـيـده ، چـرا كـه در ايـن سـن و سـال مـعـمـولا خودش پدر يا مادر مى شود، و زحمات طاقتفـرسـا و ايثارگرانه آن دو را با چشم خود مى بيند، و بى اختيار به ياد آنها مى افتد وبجاى آنها در پيشگاه خدا شكرگزارى مى كند. در دومـيـن تـقـاضـا عـرضـه مـى دارد: (خـداونـدا! بـه مـن تـوفـيـق ده تـاعـمـل صـالح بـجـا آورم ، عـمـلى كـه تـو از آن خـشـنـود بـاشـى ) (و اناعمل صالحا ترضاه ). و بالاخره در سومين تقاضايش عرض مى كند: (خداوندا! صلاح و درستكارى را در فرزندان و دودمان من تداوم بخش ) (و اصلح لى فى ذريتى ). تـعـبير به (لى ) (براى من ) ضمنا اشاره به اين است كه صلاح و نيكى فرزندان منچنان باشد كه نتائجش عائد من نيز بشود. و تـعـبـيـر (فـى ذريتى ) (در فرزندان من ) به طور مطلق ، اشاره به تداوم صلاح ونيكوكارى در تمام دودمان او است . جـالب ايـنكه در دعاى اول پدر و مادر را شريك مى كند، و در دعاى سوم فرزندان را، ولىدر دعـاى دوم براى خود دعا مى كند، و اينگونه است انسان صالح كه اگر با يك چشم بهخويشتن مى نگرد با چشم ديگر به افرادى كه بر او حق دارند نگاه مى كند. و در پايان آيه دو مطلب را اعلام مى دارد كه هر كدام بيانگر يك برنامه عملى مؤ ثر است، مـى گـويـد: (پـروردگـارا! مـن در ايـن سـن وسال به سوى تو بازمى گردم و توبه مى كنم ) (انى تبت اليك ). بـه مـرحله اى رسيده ام كه بايد خطوط زندگى من تعيين گردد، و تا به آخر عمر همچنانادامـه يـابـد، آرى مـن بـه مـرز چـهـل سـالگى رسيده ام و براى بنده اى چون من چقدر زشتونازيباست كه به سوى تو نيايم و خودم را از گناهان با آب توبه نشويم . ديگر اينكه مى گويد: (من از مسلمين هستم ) (و انى من المسلمين ). در حقيقت اين دو جمله پشتوانه اى است براى آن دعاهاى سه گانه و مفهومش اين است : چون منتـوبـه كـرده ام ، و تـسليم مطلق در برابر فرمان توام ، تو نيز بزرگوارى كن و مرامشمول آن نعمتها بفرما. آيـه بـعـد بـيـان گـويـائى اسـت از اجر و پاداش اين گروه از مؤ منان شكرگزار صالحالعمل و توبه كار كه به سه پاداش مهم در آن اشاره شده است . نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه مـا بـهـتـريـن اعـمـالشـان راقبول مى كنيم ) (اولئك الذين نتقبل عنهم احسن ماعملوا). چـه بـشـارتـى از ايـن بـالاتـر كـه خـداونـد بـزرگ و قـادر و مـنـان ،عـمل بنده ضعيف و ناچيزى را پذيرا شود كه اين خود گذشته از آثار ديگر افتخارى استبزرگ و موهبتى است عالى و معنوى . بـا ايـنـكـه خـداونـد هـمـه اعـمـال نـيـك را مـى پـذيـرد چـرا مـى گـويـد: (بـهـتـريـناعمال آنها را پذيرا مى شود)؟! در پـاسـخ ايـن سـؤ ال جـمـعـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد: مـنـظـور از بـهـتـريـناعـمـال واجـبـات و مـسـتـحـبـات اسـت در بـرابـر مـبـاحـات كـهاعـمـال خـوبـى اسـت امـا چـيـزى نيست كه مورد پذيرش واقع شود، و اجر و ثوابى به آنتعلق گيرد. پـاسـخ ديـگـر ايـنـكـه خـداونـد بـهـتـريـن اعمال آنها را معيار پذيرش قرار مى دهد و حتىاعـمـال درجـه دو، و كـم اهـمـيـت آنـهـا را بـه حـسـاب اعـمـال درجـه يـك بـهفـضـل و رحـمـتـش مـى گـذارد، ايـن درسـت بـه آن مـى مـانـد كـه خـريـدارى بـه عـنـوانفـضـل و كـرم اجناس متفاوتى را كه از طرف فروشنده اى عرضه شده است به بهاى جنساعلا محاسبه كند، و از فضل و لطف خداوند هر چه گفته شود عجيب نيست . مـوهـبت دوم پاكسازى آنها است ، مى گويد: (ما از گناهانشان مى گذريم ) (و نتجاوز عنسيئاتهم ). در حالى كه در ميان بهشتيان جاى دارند (فى اصحاب الجنة ). و اين سومين موهبت الهى نسبت به آنها است كه آنان را با اين كه لغزشهائى داشته اند شستشو داده ، در كنار نيكان و پاكانى جاى مى دهد كه از مقربان درگاه اويند. ضـمـنـا از ايـن تـعبير استفاده مى شود كه منظور از (اصحاب الجنة ) در اينجا بندگانمـقـربـى هـسـتند كه هرگز گرد و غبار معصيت بر دامانشان ننشسته و اين مؤ منان توبهكاربعد از مغفرت الهى در كنار آنها و در سايه آنها جاى مى گيرند. و در پـايـان آيـه بـراى تـاءكـيـد بـر ايـن نـعـمـتها كه گفته شد مى افزايد: (اين وعدهصدقى است كه پيوسته به آنها داده شده است ) (وعد الصدق الذى كانوا يوعدون ). چگونه وعده صدق نباشد در حالى كه تخلف از وعده يا به خاطر پشيمانى و نادانى است، و يا از ضعف و ناتوانى ، و خداوند از همه اين امور منزه است . نكته ها: 1 - اين آيات ترسيمى است از يك انسان مؤ من بهشتى كه نخست رشد جسمانى و سپس مرحلهكـمـال عـقـلى خود را پيموده ، بعد به مقام شكرگزارى در برابر نعمتهاى پروردگار، وشـكـر زحمات طاقت فرساى پدر و مادر رسيده ، و به موقع از لغزشها توبه مى كند، وبـه انـجـام اعـمـال صـالح و از جـمله تربيت فرزندان اهتمام مى ورزد، و سرانجام به مقامتسليم مطلق در برابر فرمان الهى صعود مى كند، و همين امر سبب مى شود كه غرق رحمتو غفران و نعمتهاى گوناگون خداوند شود. آرى بايد يك انسان بهشتى را از اين صفاتش شناخت . 2 - تعبير به (وصينا الانسان ) (به انسان توصيه كرديم ) اشاره به اين است كه مساءله نيكى به پدر و مادر از اصول انسانى است كه حتى كسانى كه پايبند بهديـن و مـذهـبـى نيستند نيز طبق الهام فطرت به آن جذب مى شوند، بنابراين آنها كه پشتپـا به اين وظيفه بزرگ مى زنند، نه تنها مسلمان واقعى نيستند كه نام انسان براى آنهاشايسته نيست . 3 - تـعـبـيـر به (احسانا) (با توجه به اينكه نكره در اين موارد براى بيان عظمت مىآيـد اشـاره بـه ايـن اسـت كـه بـه فـرمـان خـداونـد بـايـد درمقابل خدمات بزرگ پدر و مادر نيكيهاى بزرگ و برجسته انجام شود. 4- شـرح درد و رنـجـهـاى مـادر در راه پـرورش فرزند هم بخاطر اين است كه محسوستر ومـلمـوسـتـر اسـت ، و هـم بـخـاطـر ايـن كـه زحـمـات مادر در مقايسه با پدر از اهميت بيشترىبرخوردار است ، و به همين دليل در روايات اسلامى تاءكيد بيشترى در مورد مادر شده است. در حـديـثـى آمـده اسـت كـه مـردى نـزد رسـولخـدا آمـد و عـرضـكـرد: مـن ابـر؟قـال : امـك ، قـال ثـم مـن ؟ قـال امـك ، قـال ثـم مـن ؟قال امك ، قال ثم من ؟ قال اباك : (اى رسولخدا به چه كسى نيكى كنم ؟ فرمود: به مادرت . عرض كرد: بعد از او به چه كسى ؟ فرمود: به مادرت . براى سومين بار عرض كرد: بعد از او به چه كسى ؟ باز فرمود: به مادرت . و در چهارمين بار وقتى اين سؤ ال را تكرار كرد گفت به پدرت )!. در حـديـث ديـگـرى آمـده است كه مردى مادر پير و ناتوان خود را بر دوش گرفته بود، وبـه طـواف مـشـغـول بـود، در هـمين هنگام خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدعرض كرد: هل اديت حقها: (آيا حق مادرم را اينسان ادا كرده ام )؟! پيامبر در جواب فرمود: لا و لا بزفرة واحدة : (نه حتى يك نفس او را جبران نكردى ). 5 - در آيات قرآن اهميت زيادى به پيوند خانوادگى ، و احترام و اكرام پدر و مادر، و نيزتـوجـه بـه تـربيت فرزندان ، داده شده است كه در آيات فوق به همه اشاره شده است ،ايـن بـخـاطـر آن اسـت كـه جـامـعـه بـزرگ انـسـانـى از واحـدهاى كوچكترى به نام خانوادهتـشـكـيـل مى شود، همانگونه كه يك ساختمان بزرگ از غرفه ها و سپس از سنگها و آجرهاتشكيل مى گردد. بـديـهـى اسـت هـر قـدر ايـن واحدهاى كوچك از انسجام و استحكام بيشترى برخوردار باشداسـتـحـكـام اسـاس جـامـعـه بـيـشـتـر خـواهـد بـود، و يـكـى ازعـلل نـابـسامانيهاى اجتماعى جوامع صنعتى عصر ما متلاشى شدن نظام خانوادگى است كهنه احترامى از سوى فرزندان وجود دارد، نه محبتى از سوى پدران و مادران ، و نه پيوندمهر و عاطفه اى از سوى همسران . منظره دردناك آسايشگاههاى بزرگسالان در جوامع صنعتى امروز كه مركز پدران و مادرانناتوانى است كه از كار افتاده اند و از خانواده طرد شده اند شاهد بسيار گويائى براىاين حقيقت تلخ است . مـردان و زنانى كه بعد از يك عمر خدمت ، و تحويل فرزندان متعدد به جامعه در ايامى كهنـيـاز شـديـدى به عواطف فرزندان ، و كمكهاى آنها دارند، به كلى رانده مى شوند، و درآنجا در انتظار مرگ روزشمارى مى كنند، و چشم به در دوخته اند كه آشنائى از در درآيد،انتظارى كه شايد در سال يك يا دو بار بيشتر تكرار نمى شود! به راستى تصور چنينحالتى زندگى را براى انسان از همان آغازش تلخ مى كند و اين است راه و رسم دنياى مادى و تمدن منهاى ايمان و مذهب . 6 - جـمـله (ان اعـمـل صـالحـا تـرضـاه ) بـيـانـگـر ايـن واقـعـيـت اسـت كـهعـمـل صـالح چيزى است كه موجب خشنودى خدا مى شود، و تعبير (احسن ما عملوا) (بهترينكـارى كـه انـجـام دادنـد) كـه در آيـات مـتـعـددى از قـرآن مـجـيـد آمـده ، بـيـانـگـرفـضـل بـى حـسـاب خـداونـد اسـت كـه در مـقـام اجـر و پـاداش بـنـدگـان ، بـهـتـريـناعمال آنها را معيار قرار مى دهد و همه را به حساب آن مى پذيرد. آيه و ترجمه
والذى قـال لولديـه اءف لكـمـا اءتـعـدانـنـى اءن اءخـرج و قد خلت القرون من قبلى و همايستغيثان الله ويلك امن إ ن وعدالله حق فيقول ما هذا إ لا اءساطير الا ولين(17) اءولئك الذيـن حـق عـليـهـم القـول فـى اءمـم قـد خـلت مـن قبلهم من الجن و الانس إ نهم كانواخاسرين(18) و لكل درجات مما عملوا و ليوفيهم اءعمالهم و هم لا يظلمون(19)
|
ترجمه :
17 - كـسـى كـه بـه پـدر و مادرش مى گويد: اف بر شما! آيا به من وعده مى دهيد كه منروز قـيـامـت مـبـعـوث مـى شـوم ؟ در حالى كه قبل از من اقوام زيادى بودند (و هرگز مبعوثنـشـدنـد) و آنـهـا پـيـوسته فرياد مى كشند و خدا را به يارى مى طلبند كه واى بر تو!ايـمـان بـياور كه وعده خدا حق است ، اما او پيوسته مى گويد: اينها چيزى جز افسانه هاىپيشينيان نيست ! 18 - آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه فـرمـان عـذاب هـمـراه اقـوام (كـافـرى ) كـهقبل از آنها از جن و انس بودند درباره آنان مسجل شده ، چرا كه همگى زيانكار بودند. 19 - و بـراى هـر كـدام از آنـهـا درجاتى است بر طبق اعمالى كه انجام داده اند، تا خداوندكارهاى آنها را بى كم و كاست به آنان تحويل دهد، و به آنها هيچ ستمى نخواهد شد. تفسير: پايمال كنندگان حقوق پدر و مادر در آيـات قـبـل سـخـن از مـؤ مـنـانـى در مـيـان بـود كـه در پـرتـو ايـمـان وعمل صالح و شكر نعمتهاى حق ، و توجه به حقوق پدر و مادر و فرزندان ، به مقام قربالهى راه مى يابند، و مشمول الطاف خاص او مى شوند. امـا در آيـات مـورد بـحـث سـخـن از كـسـانـى اسـت كـه در نـقـطـهمقابل آنها قرار دارند، افرادى بى ايمان و حق نشناس و عاق پدر و مادر، مى فرمايد: (و آن كـسـى كه به پدر و مادرش مى گويد: اف بر شما! آيا به من وعده مى دهيد كه منروز قـيـامـت مـبـعـوث مـى شوم ؟ در حالى كه قبل از من اقوام زيادى بودند و مردند و هرگزمـبـعـوث نـشدند)! (والذى قال لوالديه اف لكما اتعداننى ان اخرج و قد خلت القرون منقبلى ). امـا پدر و مادر مؤ من در مقابل اين فرزند خيره سر تسليم نمى شدند آنها فرياد مى كشندو خدا را به يارى مى طلبند كه واى بر تو اى فرزند! ايمان بياور كه وعده خدا حق است ): (و هما يستغيثان الله ويلك آمن ان وعد الله حق ). امـا او هـمـچـنـان بـه لجـاجـت و خـيـره سـرى خود ادامه مى دهد، و با تكبر و بى اعتنائى مىگـويـد: (ايـنـهـا چـيـزى جـز افـسـانـه هـاى پـيـشـيـنـيـان نـيـسـت )!(فيقول ما هذا الا اساطير الاولين ). ايـنـكـه مـيگوئيد معادى و حساب و كتابى در كار است از خرافات و داستانهاى دروغين اقوامگذشته است ، و من هرگز در برابر آن تسليم نخواهم شد. اوصـافـى كه از اين آيه درباره آن گروه استفاده مى شود چند وصف است : بى احترامى واسـائه ادب نـسـبـت بـه مـقـام پـدر و مـادر، زيـرا (اف ) دراصل به معنى هر چيز كثيف و آلوده است ، و در مقام توهين و تحقير گفته مى شود. بعضى نيز گفته اند به معنى چركى است كه در زير ناخن جمع مى شود كه هم آلوده استو هم ناچيز. ديـگـر اينكه نه تنها ايمانى به قيامت و روز رستاخيز ندارند بلكه آن را به باد مسخرهگرفته ، جزء افسانه ها و پندارهاى خرافى مى شمرند. وصـف ديـگـرشـان ايـن است گوش شنوا ندارند، تسليم در برابر حق نيستند و روحشان ازغرور و جهل و خودخواهى انباشته است . آرى پـدر و مـادر دلسـوز او هـر چـه تـلاش و كـوشـش مـى كـنـنـد كـه او را از گـردابجـهـل و بـى خـبـرى نـجات دهند تا اين فرزند دلبند گرفتار عذاب دردناك الهى نشود اوهـمـچـنـان در كـفر خود پافشارى مى كند و اصرار مى ورزد، و سرانجام ناچار او را رها مىكنند. هـمـانـگـونـه كـه در آيـات گـذشـتـه پـاداش مـؤ مـنـان صـالحالعمل بيان شده ، در اينجا سرانجام كار كافران جسور و خيره سر را نيز بيان كرده ، مىفرمايد: (آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه فـرمـان عـذاب الهـى دربـاره آنـانمـسـجـل شـده ، و هـمـراه اقـوام كـافـر از جـن و انـس كـهقـبـل از آنـهـا بـودنـد گـرفـتـار مـجـازات دردنـاك مـى شـونـد واهل دوزخند) (اولئك الذين حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس ). (چرا كه آنها همه از زيانكاران بودند) (انهم كانوا خاسرين ). چه زيانى از اين بدتر كه تمام سرمايه هاى وجود خود را از دست دادند و خشم و غضب خدارا براى خود خريدند. در مقايسه اين دو گروه دوزخى و بهشتى ، در اين آيات به اين امور برخورد مى كنيم . آنـهـا مدارج رشد تكامل خود را طى مى كنند در حالى كه اينها همه سرمايه هاى خويش را ازدست مى دهند و زيانكارند. آنـهـا حقشناسند و شكرگزار، حتى در برابر پدر و مادر، اما اينها حق - نشناسند و جسور وبى ادب حتى نسبت به والدينشان . آنـهـا (همراه مقربان خداوند) در بهشتند، و اينها در زمره اقوام بى - ايمان در دوزخند، وهر يك به گروه همجنس خود ملحق مى شوند. آنـهـا از لغـزشـهـاى خـود تـوبه مى كنند و در برابر حق تسليمند، اما اينها طغيانگرند وسركش ، و خودخواه و متكبر. قابل توجه اينكه : اين گروه لجوج در انحرافات خود بر وضع اقوام پيشين تكيه مى كنند، و در دوزخ نيز با همانها محشور خواهند بود. در آخـريـن آيـه مـورد بحث ، نخست به تفاوت درجات و مراتب هر يك از اين دو گروه اشارهكـرده ، مـى گويد: براى هر كدام از آنها درجاتى است بر طبق اعمالى كه انجام داده اند (ولكل درجات مما عملوا). چـنـان نـيـسـت كـه بـهشتيان يا دوزخيان همه در يك درجه باشند، بلكه آنها نيز به تفاوتاعـمـالشـان ، و بـه تـنـاسـب خـلوص نـيـت و مـيـزان مـعـرفـتـشان ، مقامات متفاوتى دارند، واصل عدالت ، دقيقا در اينجا حاكم است . (درجـات ) جـمع (درجه ) معمولا به پله هائى گفته مى شود كه از آن به سمت بالامى روند و (دركات ) جمع (درك ) (بر وزن مرگ ) به پله هائى گفته مى شود، كهاز آن بـه طـرف پائين حركت مى كنند، لذا در مورد بهشت ، درجات ، و در مورد دوزخ دركاتگـفـتـه مـى شـود، ولى در آيه مورد بحث كه هر دو با هم ذكر شده با توجه به اهميت مقامبهشتيان هر دو به عنوان درجات آمده و به اصطلاح از باب (تغليب ) است . سـپـس مـى افـزايـد: (هـدف ايـن اسـت كـه خـداونـد اعـمال آنها را بى كم و كاست به آنانتحويل دهد) (و ليوفيهم اعمالهم ). ايـن تـعـبـيـر اشـاره ديـگـرى اسـت بـه مـسـاءله تـجـسـماعـمـال كـه در آنـجـا اعـمـال آدمـى بـا او خـواهـد بـود،اعمال نيكش مايه رحمت ، و آرامش او است ، و اعمال زشتش مايه بلا و ناراحتى و رنج و عذاب . و در پـايـان بـه عـنـوان تـاءكـيـد مى گويد: (و به آنها هيچ ستمى نخواهد شد) (و هملايظلمون ). چـرا كـه اعـمـال خـودشـان را دريـافـت مـيـدارنـد، بـا ايـنحال چگونه ظلم و ستم تصور مى شود. بـعـلاوه (درجـات ) و (دركـات ) آنـهـا دقـيـقـا تـعـيـيـن شـده ، و حـتـى كـمـتـريـنعمل خوب و بد در سرنوشت آنها مؤ ثر است ، با اين شرايط، ظلم معنى ندارد. نكته : چگونه اين آيه از سوى بنى اميه تحريف شد؟ در حـديـثـى آمده است كه (معاويه ) نامه اى به (مروان ) (والى مدينه ) نوشت تا ازمـردم بـراى فرزندش (يزيد) بيعت بگيرد، (عبدالرحمن ) فرزند (ابوبكر) درمـجـلس حـاضـر بـود، گـفـت : مـعـاويـه مـى خـواهـد ايـن كـار را هـمـانـنـد(هـرقل ) و (كسرى ) (پادشاهان روم و ايران ) انجام دهد كه پدران فرزندان خود را(هر چند نااهل و آلوده بودند) بجانشينى خود برمى گزيدند. مروان از روى منبر فرياد زد خاموش باش ، تو همان كسى هستى كه اين آيه در حق تو آمدهاست : والذى قال لوالديه اف لكما. (عـايشه ) حضور داشت رو به او كرد و گفت : دروغ مى گوئى ، من مى دانم اين آيه درحـق چـه كـسـى نـازل شـده اسـت ؟ اگـر مـى خـواهـى تـا نـام و نـسـبـش را بـگـويـم ، ولىرسـول خـدا پـدر تـو را لعـنت كرده در حالى كه در پشت پدر بودى بنابراين تو نتيجهلعنت رسول خدائى ). آرى گـنـاه (عـبـدالرحمن ) اين بود كه از يكسو به اميرمؤ منان على (عليه السلام ) عشقمى ورزيد كارى كه براى بنى اميه بسيار ناخوشايند بود. و از سـوى ديـگـر بـا مـوروثـى شـدن خـلافـت ، وتـبـديـل آن بـه سـلطـنت ، شديدا مخالف بود، و بيعت گرفتن براى يزيد را نوعى حركتكسروى و هرقلى مى دانست . لذا از طـرف دشـمـنـان قـسـم خـورده اسـلام ، يـعـنـىآل اميه ، مورد حمله واقع شد، و آيات قرآن مجيد را در مورد او تحريف كردند و چه پاسخ مناسبى عايشه به مروان داد كه خداوند پدر تو را لعنت كرد در حالى كه تودر پشت او بودى (اشاره به آيه 60 سوره اسراء و الشجرة الملعونة فى القرآن ). آيه و ترجمه
و يـوم يـعـرض الذيـن كفروا على النار اءذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بهافـاليـوم تـجـزون عـذاب الهـون بـمـا كـنتم تستكبرون فى الا رض بغير الحق و بما كنتمتفسقون(20)
|
ترجمه :
20 - آن روز كـه كـافـران را بر آتش عرضه مى كنند به آنها گفته مى شود از طيبات ولذائذ در زنـدگـى دنـيـاى خود استفاده كرديد، و از آن بهره گرفتيد، اما امروز عذاب ذلتبـار بـه خـاطـر اسـتكبارى كه در زمين به ناحق كرديد و به خاطر گناهانى كه انجام مىداديد جزاى شما خواهد بود. تفسير: زهد و ذخيره براى آخرت ايـن آيـه هـمـچـنـان بحث آيات گذشته را پيرامون مجازات كافران و مجرمان ادامه مى دهد وگوشه هائى از عذابهاى جسمانى و روحانى آنها را بازگو كرده ، مى فرمايد: (آن روز كه كافران را به آتش دوزخ عرضه مى كنند به آنها گفته مى شود از طيبات ولذائذ در زنـدگـى دنـيـا بـه قدر كافى استفاده كرديد، و از آن بهره مند شديد، اما امروزعذاب ذلتبار به خاطر استكبارى كه در زمين به ناحق كرديد و بـه خـاطـر گـنـاهـانـى كه انجام مى داديد جزاى شما خواهد بود) (و يوم يعرض الذينكـفـروا على النار اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها فاليوم تجزون عذابالهون بما كنتم تستكبرون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تفسقون ). آرى شـمـا غـرق در لذات بوديد، و جز تمتع از مواهب مادى اين جهان چيزى نمى فهميديد، وبـه خـاطـر آزادى بـى قـيـد و شرط در اين قسمت معاد را انكار كرديد تا دستتان كاملا بازباشد، و هر گونه ظلم و ستم براى بدست آوردن اين مواهب بر ديگران روا داشتيد، امروزكيفر آنهمه هوسبازيها، و هواپرستيها، و استكبار و فسق خود را مى بينيد. نكته ها: 1 - اين آيه مى گويد در قيامت كفار بر آتش عرضه مى شوند و شبيه آن در آيه 26 مؤ مندرباره عذاب برزخى فرعونيان آمده است النار يعرضون عليها غدوا و عشيا: (هر صبح وشام آنها بر آتش دوزخ عرضه مى شوند). در حـالى كـه در بـعـضـى ديـگـر آيـات قرآن مى خوانيم كه جهنم بر كافران عرضه مىشـود: و عرضنا جهنم للكافرين عرضا (در آن روز جهنم را به كافران عرضه مى داريم) (كهف - 100). لذا بـعضى از مفسران بزرگ گفته اند: در قيامت دو نوع عرضه است : پيش از حساب آتشرا بـر مـجـرمان عرضه مى دارند تا وحشت و هراس سراسر وجودشان را فرا گيرد (و اينخود يك مجازات روحانى است ) و بعد از حساب و فرستادن آنها به سوى دوزخ آنها را بر عذاب الهى عرضه مى دارند. بـعـضـى نـيـز گـفته اند در عبارت يكنوع قلب است و منظور از عرضه داشتن كافران برآتـش هـمـان عـرضـه داشـتـن آتـش بـر كـفـار اسـت ، چـرا كـه آتـشعـقـل و شـعـورى نـدارد تـا كـافـران را بـه او عرضه كنند، در حالى كه عرضه داشتن درمواردى است كه طرف داراى درك و شعورى باشد. ولى ايـن ايـراد را مـى تـوان پـاسـخ گفت چرا كه در پاره اى از آيات قرآن يكنوع درك وشـعـور بـراى دوزخ بـيـان شده تا آنجا كه خداوند با آن سخن مى گويد، و او پاسخ مىدهـد: مـى فـرمـايـد: هـل امـتـلات ؟ (اى دوزخ آيـا پـر شـدى )؟ در پـاسـخ عرض مى كند:هل من مزيد؟: (آيا بيشتر از اين هم وجود دارد)؟! (ق - 30) حق اين است كه حقيقت عرضه داشتن به معنى رفع موانع ميان دو چيز است ، تا آنجا كه يكىدر اختيار ديگرى قرار گيرد، و در مورد كافران و دوزخ مطلب چنان است كه موانع در ميانآن دو بـرطـرف مـى شـود، و در ايـن صـورت هم مى توان گفت : آنها بر آتش عرضه مىشوند، و هم آتش بر آنها، و هر دو تعبير صحيح است . و بـه هـر حـال نـيـازى نـيـسـت كـه عـرضـه داشـتن را به معنى وارد شدن در آتش بگيريمآنچنانكه طبرسى در مجمع البيان آورده ، بلكه اين عرضه داشتن خود يكنوع عذاب دردناكو هـولنـاك اسـت كـه دوزخـيان قبل از ورود در آتش تمام قسمتهاى جهنم را از بيرون با چشمخود مى بينند و سرنوشت شوم خويش را مشاهده مى كنند و زجر مى كشند. 2 - جمله (اذهبتم طيباتكم ) به معنى بهره گيرى از لذائذ دنياست و تعبير به (اذهبتم) (برديد) به خاطر آن است كه اين لذائذ و مواهب با بهره گيرى نابود مى شوند و از بين مى روند. مسلما تمتع از مواهب الهى در اين جهان كار نكوهيده اى نيست ، آنچه نكوهيده است غرق شدن درلذات مادى و فراموش كردن ياد خدا و قيامت ، يا بهره گيرى گناه آلود و بى قيد و شرطاز ايـن لذات و غـصـب حـقـوق ديـگـران در ايـن رابـطـه اسـتقـابـل تـوجـه اينكه اين تعبير تنها در اين آيه از قرآن مجيد ديده مى شود، اشاره به ايناست كه گاه انسان از لذات دنيا چشم مى پوشد، يا جز به مقدار لازم براى نيرو گرفتندر كارهاى الهى از آنها بهره نمى گيرد، در اين صورت گوئى اين طيبات را ذخيره براىآخرتش كرده است . ولى بـسـيـار مى شود كه همچون چهارپايان ، بدون قيد و شرط از آنها بهره مى گيرد وهـمـه را بـه نابودى مى كشاند، و نه تنها چيزى براى آخرت ذخيره نمى كند بلكه كولهبـارى از گـنـاه نيز براى خود فراهم مى سازد، قرآن درباره اين گروه مى گويد: اذهبتمطيباتكم فى حياتكم الدنيا. در بعضى از كتب لغت نقل شده است كه منظور از جمله انفقتم طيبات ما رزقتم فى شهواتكم وفـى مـلاذ الدنـيـا، و لم تـنـفـقـوهـا فـى مرضات الله : (شما روزيهاى پاكيزه اى را كهداشتيد در طريق شهوات خود مصرف كرديد و در طريق خشنودى خداوند انفاق نكرديد). 3 - (طـيـبـات ) مـعـنـى وسـيـع و گـسـتـرده اى دارد و هـمـه مـواهـب دنـيـا راشامل مى شود هر چند بعضى از مفسران آن را فقط به معنى نيروى جوانى تفسير كرده اندولى حق اين است كه جوانى تنها يك مصداق مى تواند باشد. 4 - تعبير به (عذاب الهون ) (مجازات توهين آميز و تحقير كننده ) عكس - العملى است درمقابل استكبار آنها در زمين ، چرا كه مجازات الهى كاملا متناسب نوع گناه است ، آنها كه برخلق خدا و حتى بر انبياء كبر فروختند و در برابر هيچ قانونى خضوع نكردند بايد باذلت و حقارت تمام كيفر بينند. 5 - در ذيـل آيـه دو گـنـاه بـراى ايـن دوزخـيـان ذكر شده نخست (استكبار در زمين ) و دوم(فـسـق ) مـمـكـن اسـت اولى اشـاره به عدم ايمان به آيات الهى و بعثت انبيا و رستاخيزبـاشـد، و دومـى اشـاره بـه انـواع گـنـاهـان ، يـكـى از تـركاصول دين سخن مى گويد، و ديگرى از پايمال كردن فروع دين . 6 - تـعـبـيـر بـه (غـير الحق ) به اين معنى نيست كه استكبار دو گونه است (حق ) و(ناحق ) بلكه اين تعبيرات معمولا براى تاءكيد گفته مى شود و نظائر فراوان دارد. 7 - زهد پيشوايان بزرگ در مـنـابـع مختلف حديث و تفسير روايات فراوانى از زهد پيشوايان بزرگ اسلام آمده كهمخصوصا به آيه مورد بحث در آن استناد شده است ، از جمله : در حـديـثـى آمـده اسـت كه روزى عمر در (مشربه ام ابراهيم ) (محلى در نزديكى مدينه )خـدمـت پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد در حالى كه بر حصيرى از برگ خرماخـوابـيـده بـود و قـسـمـتى از بدن مبارك او روى خاك قرار داشت ، و متكائى از الياف درختخـرمـا زيـر سـر داشت ، سلام كرد و نشست ، گفت : تو پيامبر خدا و بهترين خلق او هستى ،كسرى و قيصر بر تختهاى طلا و فرشهاى ابريشمين مى خوابند، ولى شما اينچنين ! پيامبر فرمود: اولئك قوم اجلت طيباتهم ، و هى وشيكة الانقطاع و انما آخرتلنا طيباتنا: (آنها گروهى هستند كه طيباتشان در اين دنيا به آنها داده شده ، و به زودىقطع مى شود، ولى طيبات ما براى قيامت ذخيره شده است ). در حـديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : روزى مقدارى حلواى مخصوصىخـدمـتـش آوردند، حضرت از خوردن آن امتناع فرمود، عرض كردند آيا آن را حرام مى دانى ؟!فـرمـود: نـه ، ولكـنـى اخـشـى ان تـتـوق اليـه نـفـسـى فاطلبه ثم تلا هذه الايه : اذهبتمطـيـباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها: (من از اين مى ترسم كه نفسم به آن مشتاقگـردد، و پـيـوسـتـه بـه دنبال آن باشم ، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: اذهبتم طيباتكمفى حياتكم الدنيا .... در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت : ان امـير المؤ منين (عليه السلام ) اشتهى كبدا مشوية على خبزليـنـه فـاقـام حـولا يـشـتـهيها، ذكر ذلك للحسن (عليه السلام ) و هو صائم يوما من الايامفـصـنـعـهـا له فـلمـا اراد ان يـفـطـر قـربـهـا اليـه ، فـوقـفسائل بالباب ، فقال : يا بنى ! احملها اليه ، لا تقراء صحيفتنا غدا: اذهبتم طيباتكم فىحياتكم الدنيا و استمتعتم بها!: (امـيـر مـؤ منان على (عليه السلام ) تمايل به خوراكى از جگر بريان با نان نرم داشتيـكـسال گذشت و به اين خواست خود ترتيب اثر نداد، روزى به امام حسن (عليه السلام )دسـتـور تـهـيـه آن را داد در حـالى كـه حضرت صائم بود، خوراك براى افطار آماده شد،هنگامى كه مى خواست افطار فرمايد سائلى بر در خانه آمد، امام (عليه السلام ) فرمود:ايـن غـذا را بـه سـائل ده مـبـادا هنگامى كه نامه اعمال ما فرداى قيامت خوانده مى شود به مابـگـويـنـد: اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها: (شما طيبات خود را در دنياگرفتيد و به آن متمتع شديد). آيه و ترجمه
و اذكـر اءخـا عـاد إ ذ اءنـذر قـومـه بـالا حقاف و قد خلت النذر من بين يديه و من خلفه اءلاتعبدوا إ لا الله إ نى اءخاف عليكم عذاب يوم عظيم(21) قالوا اء جئتنا لتافكنا عن الهتنا فاتنا بما تعدنا إ ن كنت من الصادقين(22) قال إ نما العلم عندالله و اءبلغكم ما اءرسلت به و لكنى اءرئكم قوما تجهلون(23) فلما راءوه عارضا مستقبلاءوديتهم قالوا هذا عارض ممطرنا بل هو ما استعجلتم به ريح فيها عذاب اءليم(24) تدمر كل شى ء بامر ربها فاصبحوا لا يرى إ لا مساكنهم كذلك نجزى القوم المجرمين(25)
|
ترجمه :
21 - (سـرگـذشـت هـود) بـرادر قـوم عـاد را به آنها يادآورى كن ، آن زمان كه قومش را درسـرزمـيـن (احـقـاف ) انـذار كـرد، در حـالى كـه پـيـامـبـران زيـادىقبل از او در گذشته هاى دور و نزديك آمده بودند كه جز خداوند يگانه را نپرستيد، من برشما از عذاب روز بزرگى مى ترسم . 22 - آنـهـا گـفـتـنـد: تـو آمده اى كه ما را (با دروغهايت ) از خدايانمان برگردانى ، اگرراست مى گوئى عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور. 23 - گـفت : آگاهى تنها نزد خدا است (و او مى داند چه زمانى شما را مجازات كند) من آنچهرا به آن فرستاده شده ام به شما ابلاغ مى كنم (وظيفه من همين است ولى شما را قومى مىبينم كه دائما در جهل هستيد. 24 - هنگامى كه آن را به صورت ابر گسترده اى ديدند كه به سوى درهها و آبگيرهاىآنـان در حـركـت اسـت (خـوشحال شدند) گفتند اين ابرى است بارانزا (ولى به آنها گفتهشـد) ايـن هـمـان چيزى است كه براى آمدنش شتاب مى كرديد، تندبادى است (وحشتناك ) كهعذاب دردناكى در آن است . 25 - هـمـه چـيز را به فرمان پروردگار درهم ميكوبد و نابود مى كند، آنها صبح كردنددر حـالى كـه چـيـزى جز خانه هاى آنها به چشم نمى خورد، اين گونه مجرمان را كيفر مىدهيم ! تفسير: قوم عاد و تندباد مرگبار! از آنـجـا كـه قـرآن مـجـيـد بـعـد از ذكـر قـضـايـاى كـلى بـه بـيـان مـصـداقـهـاىقـابـل مـلاحـظـه آن مـى پـردازد تـا آن كـليـات را پـيـاده كـنـد، در ايـنجا نيز بعد از شرححـال مـسـتـكـبـران سـركش و هوسران به ذكر داستان قوم عاد كه نمونه واضحى از آن استپـرداخـته ، مى گويد: (براى اين مشركان مكه سرگذشت هود برادر قوم عاد را يادآورىكن ) (و اذكر اخا عاد). تعبير به (اخ ) (برادر) براى بيان نهايت دلسوزى و صفاى اين پيامبر بزرگ نسبتبـه قـوم خـويـش اسـت ، ايـن تـعبير چنانكه مى دانيم در مورد عده اى از پيامبران بزرگ درقـرآن مـجيد آمده است ، آنها برادرى دلسوز و مهربان براى اقوام خويش بودند كه از هيچنوع فداكارى مضايقه نكردند. اين تعبير ممكن است در ضمن اشاره اى به ارتباط خويشاوندى ميان اين پيامبران و اقوامشاننيز باشد. سـپـس مى افزايد: در آن هنگام كه قومش را در سرزمين (احقاف ) انذار كرد، در حالى كهپـيـامـبـران بـسـيـارى قـبـل از او در گـذشـتـه هاى دور و نزديك آمدند و به انذار اين اقوامپرداختند) (اذ انذر قومه بالاحقاف و قد خلت النذر من بين يديه و من خلفه ). (احـقـاف ) چنانكه قبلا هم گفته ايم به معنى شنهاى روانى است كه بر اثر وزش باددر بـيـابـانـها به صورت مستطيل و كج و معوج رويهم انباشته مى گردد، و از اين تعبيرروشن مى شود كه سرزمين قوم عاد ريگستان بزرگى بوده بـعـضـى آنـرا در قـلب جـزيـره عربستان ميان (نجد) و (احساء) و (حضرموت ) و(عمان ) دانسته اند. ولى ايـن مـعـنـى بـعـيـد بـه نـظـر مى رسد، چرا كه از آيات ديگر قرآن (در سوره شعرا)برمى آيد كه قوم عاد در جائى زندگى داشتند كه آب فراوان داشت و درختان جالب ، و درقلب جزيره چنين مطلبى بسيار بعيد است . جـمـعـى ديـگـر از مـفـسـران آنـرا در قـسـمـت جـنـوبـى جـزيـره حـوالى يـمـن ، يـا درسواحل درياى عرب دانسته اند. بعضى نيز احتمال داده اند كه احقاف منطقه اى در سرزمين عراق ، در مناطق كلده و بابل بوده . و از (طبرى ) نقل شده كه (احقاف ) نام كوهى است در شام ولى بـا تـنـاسـب بـه مـعنى لغوى (احقاف ) و با توجه به اينكه سرزمين آنها در عينمـصـون نـبـودن از شـنـهـاى روان داراى آب و درخـت بـودهقـول كـسـانـى كه مى گويند اين منطقه در جنوب جزيره عربستان و نزديكى سرزمين يمنبوده است نزديكتر به نظر مى رسد. جـمـله و قـد خـلت النـذر من بين يديه و من خلفه (پيامبران انذاركننده اى از پيش رو و پشتسـر هـود آمـده بـودنـد) اشـاره بـه پـيـامـبـرانـى اسـت كـهقـبل از او مبعوث شدند، گروهى با فاصله كم كه قرآن از آنها تعبير (من بين يديه )كرده و گروهى با فاصله زياد كه از آنها تعبير به (من خلفه ) شده است . امـا ايـنـكـه بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كـه مـنـظـور از ايـن جـمـله پـيـامـبـرانـى اسـت كـهقـبـل از هـود و بـعـد از هـود آمـده انـد بـسـيـار بـعيد است و يا جمله (و قد خلت ) كه زمانگذشته را مى رساند سازگار نيست . اكـنـون بـبـينيم محتواى دعوت اين پيامبر بزرگ چه بود قرآن مى افزايد (به آنها گفتجز خداوند يگانه را نپرستيد) (الا تعبدوا الا الله ). سـپـس آنها را تهديد كرده گفت : (من بر شما از عذاب روز بزرگى مى ترسم ) (انىاخاف عليكم عذاب يوم عظيم ). گر چه تعبير به (يوم عظيم ) غالبا به معنى روز قيامت آمده است ، ولى گاه در آياتقرآن به روزهاى سخت و وحشتناكى كه بر امتها گذشته نيز اطلاق شده است . و منظور دراينجا نيز همين معنى است چرا كه در دنباله همين آيات مى خوانيم (سرانجام قوم عاد در روزسخت و وحشتناكى گرفتار عذاب الهى شدند و بر باد رفتند). اما اين قوم لجوج و سركش در برابر اين دعوت الهى ايستادگى كردند، و به هود گفتند:(آيـا تـو آمـده اى كـه مـا را بـا دروغـهـايـت از خـدايـانـمان برگردانى ) (قالوا اءجئتنالتافكنا عن آلهتنا). (اگر راست مى گوئى عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور)! (فاتنا بما تعدنا انكنت من الصادقين ). ايـن دو جـمـله بـه خـوبـى بيانگر انحراف و لجاجت اين قوم سركش است ، چرا كه در جملهاول مـى گـويـند چون دعوت تو برخلاف معبودانى است كه ما به آن خو گرفته ايم و ازنياكانمان به ارث برده ايم دروغ و افترا است . و در جـمـله دوم تـقاضاى عذاب مى كنند، عذابى كه اگر رخ دهد راه بازگشتى در آن مطلقانيست ، كدام عاقل تمناى چنين عذابى را مى كند هر چند به آن يقين نداشته باشد؟ ولى (هـود) در پـاسـخ ايـن تـقـاضاى نابخردانه چنين گفت : (علم و آگاهى تنها نزدخداوند است ) (قال انما العلم عند الله ). او اسـت كـه مـى دانـد در چـه زمـان ، و بـا چـه شـرائطـى عـذاباسـتـيـصـال نـازل مـى گـردد؟ نـه بـه تـقـاضـاى شـمـا مـربـوط اسـت ، و نـه بـهمـيـل و اراده مـن ، بـايـد هـدف كـه اتـمـام حـجـت اسـتحاصل گردد، چرا كه حكمتش چنين اقتضا مى كند. سـپـس افزود: (وظيفه اصلى من اين است كه آنچه را به آن فرستاده شدم به شما ابلاغكنم ) (و ابلغكم ما ارسلت به ) مسئوليت اصلى من همين است ، اما تصميم گيرى در مورد اطاعت پروردگار با شما است ، و اراده و مشيت عذاب نيز با خود او است . (ولى مـن شـمـا را گـروهـى مـى بـيـنـم كـه پـيـوسـتـه درجهل و نادانى اصرار داريد) (و لكنى اريكم قوما تجهلون ). ريشه بدبختى شما نيز همين جهل است ، جهلى تواءم با لجاجت و كبر و غرور كه به شمااجـازه مـطـالعه دعوت فرستادگان خدا را نمى دهد، جهلى كه شما را وادار به اصرار برنـزول عـذاب الهـى و نـابـوديـتـان مـى كـنـد، اگـر مـخـتـصـر آگـاهـى داشـتـيـدحـداقـل احـتـمـال مـى داديـد كـه در بـرابـر تـمـام احـتـمـالات نـفـى يـكاحتمال اثبات نيز باشد كه اگر صورت پذيرد چيزى از شما باقى نخواهد ماند. سرانجام نصائح مؤ ثر و رهبريهاى برادرانه (هود) در آن سنگدلان تاءثير نگذاشت ،و بـجـاى پـذيـرش حـق سخت در عقيده باطل خود لجاجت كردند، و پافشارى نمودند، و حتىنوح را با اين سخن تكذيب مى كردند كه اگر راست ميگوئى پس عذاب موعودت چه شد؟ اكـنـون كـه اتمام حجت به قدر كافى شده و عدم شايستگى خود را براى ادامه حيات نشانداده انـد حكمت الهى ايجاب مى كند كه عذاب استيصال همان عذاب ريشه كن كننده را بر آنهابفرستد. ناگهان مشاهده كردند ابرى در افق ظاهر گشت ، و در آسمان به سرعت گسترده شد.
|
|
|
|
|
|
|
|