|
|
|
|
|
|
سپس براى تكميل اين سخن مى افزايد: (با روشى كه بهتر است بديها را پاسخ گوىو دفع كن ) (ادفع بالتى هى احسن ). به وسيله حق باطل را دفع كن ، و با حلم و مداراجهل و خشونت را، و با عفو و گذشت به مقابله با خشونتها برخيز، هرگز بدى را بابدى ، و زشتى را با زشتى پاسخ مگوى ، كه اين روش انتقامجويان است و موجب لجاجت و سرسختى منحرفانمى گردد. در پايان آيه به فلسفه عميق اين برنامه در يك جمله كوتاه اشاره كرده ، مى فرمايد:نتيجه اين كار آن خواهد شد كه دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صميمى شوند(فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم ). آنچه را قرآن در اين آيه بيان كرده ، و در آيه 96 سوره مؤ منون نيز بهشكل ديگرى آمده (ادفع بالتى هى احسن السيئة ) از مهمترين و ظريفترين و پربارترينروشهاى تبليغ مخصوصا در برابر دشمنان نادان و لجوج است ، و آخرين تحقيقاتروانشناسان نيز به آن منتهى شده است . زيرا هر كس بدى كند انتظار مقابله به مثل را دارد، مخصوصا افراد بد چون خودشان ازاين قماشند، و گاه يك بدى را چند برابر پاسخ مى گويند، هنگامى كه ببينند كه طرفمقابل نه تنها بدى را به بدى پاسخ نمى دهد، بلكه با خوبى و نيكى به مقابلهبرمى خيزد، اينجا است كه طوفانى در وجودشان برپا مى شود وجدانشان تحت فشارشديدى قرار مى گيرد و بيدار مى گردد، انقلابى در درون جانشان صورت مى گيرد،شرمنده مى شوند، احساس حقارت مى كنند، و براى طرفمقابل عظمت قائل مى شوند. اينجا است كه كينه ها و عداوتها با طوفانى از درون جان برخاسته و جاى آن را محبت وصميميت مى گيرد. بديهى است اين يك قانون غالبى است نه دائمى ، زيرا هميشه اقليتى هستند كه از اينروش سوء استفاده مى كنند، و تا زير ضربات خرد كننده شلاق مجازات قرار نگيرند آدمنمى شوند و دست از اعمال زشت خود بر نمى دارند. البته حساب اين گروه جدا است ، و بايد در برابر آنها از شدتعمل استفاده كرد، ولى نبايد فراموش كرد كه اين دسته هميشه در اقليت هستند، قانونى كه حاكم بر اكثريت است همان قانون (دفع سيئه باحسنه ) است . و لذا ملاحظه مى كنيم كه پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وپيشوايان معصوم (عليه السلام ) هميشه از اين روش عالى قرآنى بهره مى گرفتند، فىالمثل به هنگام فتح مكه كه نه تنها دشمنان بلكه دوستان انتظار انتقامجوئى شديد مسلمين، و به راه انداختن حمام خون در آن سرزمين كفر و شرك و نفاق و كانون دشمنانسنگدل و بى رحم داشتند، و حتى بعضى از پرچمداران سپاه اسلام در آن روز رو بهسوى ابو سفيان كرده و شعار اليوم يوم الملحمة ، اليوم تسبى الحرمة ، اليوماذل الله قريشا! (امروز روز انتقام ، روز از بين رفتن احترام نفوس واموال دشمنان ، و روز ذلت و خوارى قريش است ) سر دادند، پيغمبر گرامى اسلام (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) با جمله (اذهبوا فانتم الطلقاء) (برويد و همه آزاديد) همهرا مشمول عفو خود قرار داد، رو به سوى ابو سفيان فرمود و شعار انتقامجويانه را بهاين شعار محبت آميز تبديل فرمود اليوم يوم المرحمة اليوم اعز الله قريشا!: (امروز روزرحمت است ، امروز روز عزت قريش است )!. همين عمل چنان طوفانى در سرزمين دلهاى مكيان مشرك بر پا كرد كه به گفته قرآن(يدخلون فى دين الله افواجا): فوج فوج مسلمان شدند و آئين اسلام را با جان ودل پذيرا گشتند (سوره نصر - آيه 2). ولى با تمام اين احوال به طورى كه در تواريخ اسلام آمده است پيامبر (صلى اللّه عليهو آله و سلّم ) چند نفر را نام برد و از عفو عمومى مستثنا كرد، چرا كه افرادى خطرناك وغير قابل بخشش بودند، اما بقيه را جز اين چند نفرمشمول عفو عمومى ساخت ، و در ضمن اين جمله پر معنى را بيان كرد: (من درباره شما همانمى گويم كه يوسف درباره برادران خود كه بر او ستم كرده بودند گفت ): لا تثريبعليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين : (امروز ملامتى بر شما نيست ، خدا شمارا ببخشد كه او ارحم الراحمين است )!. (ولى ) در اينجا به معنى دوست ، و (حميم ) دراصل به معنى آب داغ و سوزان است ، و اگر به عرق بدن حميم گفته مى شود به خاطرگرمى آن است ، و حمام را نيز به همين مناسبت حمام مى گويند، به دوستان پر محبت وگرم و داغ نيز حميم گفته مى شود و منظور در آيه همين است . قابل توجه اينكه مى فرمايد: كانه ولى حميم (گويا يك دوست گرم و صميمى است )اشاره به اين كه اگر واقعا در صف دوستان صميمى هم در نيايدحداقل در ظاهر چنين خواهد بود. از آنجا كه چنين برخوردى با مخالفان كار ساده و آسانى نيست ، و رسيدن به چنين مقامىنياز به خودسازى عميق اخلاقى دارد، در آيه بعد مبانى اخلاقى اين گونه برخورد بادشمنان را در عبارتى كوتاه و پر معنى بيان كرده ، مى فرمايد: (به اين خصلت نمىرسد مگر كسانى كه داراى صبر و استقامتند) (و ما يلقاها الا الذين صبروا). (و به اين خوى و خلق عظيم نمى رسد مگر كسانى كه بهره بزرگى از ايمان و تقوىو اخلاق دارند) (و ما يلقاها الا ذو حظ عظيم ). آرى انسان مدتها بايد خود سازى كند تا بتواند بر خشم و غضب خويش چيره گردد،بايد در پرتو ايمان و تقوى آن قدر روح او وسيع و قوى شود كه به آسانى از آزاردشمنان متاثر نگردد، و حس انتقامجوئى در او شعله ور نشود، روحى بزرگ ، و شرحصدر كافى لازم است تا شخص به چنين مرحله اى ازكمال انسانيت به رسد كه بديها را با نيكى پاسخ گويد، و در راه خدا و براى رسيدن به اهداف مقدسش حتى از مرحله عفو و گذشت فراتر رود، و به مقام (دفع سيئه بهحسنه ) برسد!. باز در اينجا به مساله (صبر) بر خورد مى كنيم كه ريشه همه ملكات فاضله اخلاقىو پيشرفتها و موفقيتهاى مادى و معنوى است . و از آنجا كه بر سر راه وصول به اين هدف بزرگ موانعى وجود دارد و وسوسه هاىشيطانى در اشكال مختلف انسانها را مانع مى شود، در آخرين آيه مورد بحث شخص پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به عنوان الگو مخاطب ساخته ، مى گويد: (هر گاهوسوسه هائى از شيطان در اين مسير متوجه تو گردد بهوش باش ، و درمقابل آن مقاومت كن ، خود را به خداوند بسپار، و به سايه لطف او پناه بر، كه او شنوندهو آگاه است ) (و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله انه هو السميع العليم ). (نزغ ) (بر وزن نزد) به معنى (ورود در كارى به قصد فساد) است ، و به همينجهت به وسوسه هاى شيطانى (نزغ ) گفته مى شود. اين هشدار در واقع به خاطر اين است كه در اين گونه مواقع معمولا خطوراتى از ذهن مىگذرد، و يا افراد به اصطلاح مصلحت انديش توصيه هائى از اينقبيل مى كنند. (مردم را جز با زور نمى توان اصلاح كرد) (خون را با خون بايد شست ) (ترحم بر پلنگ تيز دندان ستمكارى بر گوسفندان است ) و مانند اينها، و با اينوسوسه ها مى خواهند مقابله به مثل را در همه جا توصيه كنند، و بدى را به بدى پاسخگويند. قرآن مى گويد: مبادا گرفتار اين وسوسه ها شويد، و جز در موارد خاص و استثنائىتكيه بر خشونت كنيد، و هر گاه در برابر چنين سخنان قرار گرفتيد، پناه به خداببريد، و بر او اعتماد كنيد كه او همه سخنان را مى شنود، و از نيات همگان آگاه است . البته آيه فوق مفهوم وسيعى دارد و مى گويد: در برابر همه وسوسه هاى شيطانىبايد به خدا پناه برد، ولى آنچه گفته شد يكى از مصاديق روشن آن است . نكته ها: 1 - برنامه چهار مرحلهاى داعيان الى الله در چهار آيه فوق چهار بحث در زمينه دعوت به سوى خدا آمده است . (نخست ) خودسازى دعوت كنندگان از نظر ايمان وعمل صالح . (دوم ) استفاده از روش دفع بديها به نيكيها. (سوم ) فراهم ساختن مبادى اخلاقى براى انجام اين روش . (چهارم ) برداشتن موانع از سر راه و مبارزه با وسوسه هاى شيطانى . پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان معصوم خود بهترين الگو و اسوهبراى اين برنامه بودند و يكى از دلائل پيشرفت سريع اسلام در آن محيط تاريك و پراز جهل ، استفاده از همين برنامه بود. امروز روانشناسان كتابها و رساله هائى در زمينه راه نفوذ در ديگران نوشته اند كه دربرابر عظمت آيات فوق مطلب قابل ملاحظه اى به نظر نمى رسد، به خصوص اين كه روشهائى را كه آنها توصيه مى كنند غالبا جنبه ظاهرسازى وتحميق و گاه نيرنگ و فريب دارد، در حالى كه روش قرآنى بالا كه بر ايمان و تقوى واصالتها استوار است از همه اين امور بر كنار مى باشد. چه خوب است كه مسلمانان امروز اين روش را احياء كنند و دامنه اسلام را در دنيائى كهتشنه آن است از اين طريق گسترش دهند. جالب اين كه در حديثى كه در تفسير (على بن ابراهيم ) آمده مى خوانيم : ادب اللهنبيه فقال : و لا تستوى الحسنة و لا السيئة ادفع بالتى هى احسن ،قال ادفع سيئة من اساء اليك بحسنتك ، حتى يكون الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم: خداوند پيامبرش را به اين آداب مؤ دب ساخته و فرموده : نيكى و بدى يكسان نيست ،بدى را با روشى كه بهترين روش است دفع كن ، يعنىعمل كسانى را كه در حق تو بد كرده اند به نيكى پاسخ ده ، تا كسانى كه با توعداوت دارند دوست صميمى شوند. 2 - انسان در برابر طوفان وساوس در مسير دور و درازى كه انسان به سوى سعادت و جلب رضاى خدا دارد گردنه هاى صعبالعبورى است كه شياطين در آنجا كمين كرده اند، و اگر انسان تنها بماند هرگز توانائىپيمودن اين راه را ندارد، بايد دست به دامن لطف الهى زند، و با تكيه وتوكل بر او اين راه پر خطر را بسپرد، هر گاه طوفانها شديد و شديدتر مى شود اوبيشتر به سايه لطف خدا پناه برد. در حديثى مى خوانيم كه در حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يكى نسبت بهديگرى بدگوئى كرد، آتش غضب در دل او افروخته شد پيامبر فرمود: انى لاعلم كلمة لوقالها لذهب عنه الغضب : اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : (من سخنى مى دانم كه اگر مردخشمگين آن را بگويد خشمش فرو مى نشيند، و آن جمله اعوذ بالله من الشيطان الرجيم است)! مرد خشمگين عرض كرد: ا مجنونا ترانى : يعنى فكر مى فرمائيد من ديوانه ام ؟! (وشيطان در پوست من رفته است ؟). پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به قرآن استناد فرمود: و اين آيه را تلاوت كرد،و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله (هر گاه وسوسه هاى شيطانى به سراغتو بيايد به خدا پناه بر). اشاره به اين كه طوفان غضب از وسوسه هاى شيطان است ، همانگونه كه طوفان شهوتو هوى و هوس هر كدام يكى از آن وسوسه ها است . در كتاب (خصال ) مى خوانيم : امير مؤ منان على (عليه السلام ) چهارصد باب دربارهامورى كه به نفع دين و دنياى مسلمانان است به اصحابش تعليم داد و از آن جمله اين بود:اذا وسوس الشيطان الى احدكم فليستعذ بالله وليقل آمنت بالله مخلصا له الدين : (هر گاه شيطان يكى از شما را وسوسه كند بايدبه خدا پناه برد، و بگويد: به خداوند ايمان آوردم ، و دين خود را براى او خالص مىكنم ). آيه و ترجمه
و من اياته اليل و النهار و الشمس و القمر لا تسجدو اللشمس و لا للقمر و اسجدوا للهالذى خلقهن إ ن كنتم إ ياه تعبدون(37) فان استكبروا فالذين عند ربك يسبحون له باليل و النهار و هم لا يسامون(38) و من اياته انك ترى الا رض خشعة فإ ذا انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت إ ن الذى احياهالمحى الموتى إ نه على كل شى ء قدير(39)
|
ترجمه :
37 - از نشانه هاى او شب و روز و خورشيد و ماه است ، براى خورشيد و ماه سجده نكنيد،براى خدائى كه آفريننده آنهاست سجده كنيد، اگر مى خواهيد او را عبادت نمائيد. 38 - هر گاه (از عبادت پروردگار) تكبر كنند كسانى كه نزد پروردگار تواند شب وروز براى او تسبيح مى گويند، و خسته نمى شوند 39 - از آيات او اين است كه زمين را خشك و خاضع مى بينى ، اما هنگامى كه آب بر آن مى فرستيم به جنبش در مى آيد و نمو مى كند، همان كس كه آنرا زنده كرد مردگان را نيززنده مى كند، او بر هر چيز تواناست . تفسير: فقط براى خدا سجده كنيد اين آيات در حقيقت آغازگر فصل تازه اى در اين سوره ، در زمينه توحيد و معاد، و بياننبوت و عظمت قرآن است ، و در حقيقت مصداقى است روشن از دعوت الى الله در برابرمشركان كه دعوت به سوى بت مى كردند. نخست از مساءله توحيد شروع كرده ، از طريق آيات آفاقى مردم را به سوى خدا دعوت مىنمايد، مى فرمايد: (از آيات و نشانه هاى پروردگار، شب و روز و خورشيد و ماه است ومن آياته الليل و النهار و الشمس و القمر). شب مايه آرامش ، و روشنائى روز وسيله جنبش و حركت است ، و اين دو تواءما چرخه اىزندگى انسانها را به گردش منظم و متناوبى در مى آورند كه اگر هر كدام جاويدان و ياحتى طولانى بود، زندگى تمام موجودات زنده دستخوش فنا مى شد، لذا كره ماه كهشبهايش معادل 15 شبانه روز زمين ، و روزهايش به همين اندازه است به هيچوجهقابل سكونت نيست ، چرا كه در شبهاى سرد و تاريكش همه چيز منجمد مى شود، و درروزهاى سوزانش همه چيز آتش مى گيرد، به هميندليل زندگى كردن موجودات زنده اى همچون انسان در آنجا غير ممكن است . اما خورشيد منبع همه بركات مادى در منظومه ما است ، نور و گرما و حركت و جنبش ونزول بارانها، و روئيدن گياهان ، و رسيدن ميوه ها، حتى رنگهاى زيباى گلها همه ازپرتو وجود او است . ماه نيز روشنى بخش شبهاى تار، و چراغ پرفروغ و زيباى رهروان بيابانها و گمشدگان صحراها است ، و با جزر و مد خود نيز بركات فراوانى مى آفريند. ولى بخاطر همين بركات گروهى در مقابل اين دو كوكب پرفروغ آسمان سجده مى كردندو آنها را پرستش مى نمودند، آنها در عالم اسباب ، متوقف مانده ، بى آنكه مسبب الاسباب راببينند. لذا قرآن بعد از اين بيان بلافاصله مى گويد: (براى خورشيد و ماه سجده نكنيد،براى خدائى كه آفريننده آنها است سجده كنيد اگر مى خواهيد او را عبادت نمائيد) (لاتسجدوا للشمس و لا للقمر و اسجدوا لله الذى خلقهن ان كنتم اياه تعبدون ). شما چرا به سراغ سرچشمه اين بركات نمى رويد؟ چرا سر بر آستان او نمى سائيد؟چرا موجوداتى را مى پرستيد كه خود اسير قوانين آفرينش اند، و داراى طلوع و غروبند ودستخوش انواع تغييرات . بايد به سراغ كسى رفت كه حاكم و خالق اين قوانين است هرگز غروب و افولى نداردو دست تغيير و دگرگونى به دامان كبريايش دراز نمى شود. به اين ترتيب يكى از شعبه هاى گسترده شرك و بت پرستى را كه به صورتپرستش موجودات مختلف طبيعت كه داراى فوائدى هستند نفى مى كند، و به همه آنها پياممى دهد، به سراغ خالق اين موجودات برويد و درمعلول متوقف نشويد، به دنبال علت العلل بگرديد. در حقيقت در اين آيه از نظام واحدى كه بر خورشيد و ماه و شب و روز حاكم است استدلال بر وجود خداوند يكتا شده و از خالقيت و حاكميت او براى لزوم عبادتش اتخاذسند كرده است . جمله (ان كنتم اياه تعبدون ) در حقيقت اشاره به اين نكته دارد كه اگر قصد عبادت خدا راداريد غير او را حذف كنيد و چيزى را در عبادت او شريك قرار ندهيد، چرا كه عبادت او باعبادت ديگرى هرگز جمع نمى شود. سپس مى افزايد: اگر اين دليل منطقى در فكر آنها اثر نگذاشت و باز هم به سراغ بتهاو معبودهاى مجازى رفتند و معبود حقيقى را به دست فراموشى سپردند (اگر در عبادت خدااستكبار كردند هرگز نگران نباش ، چون فرشتگان مقربى كه در پيشگاه او هستند شب وروز براى او تسبيح مى گويند، و هيچگاه از عبادت او ملالت و خستگى پيدا نمى كنند)(فان استكبروا فالذين عند ربك يسبحون لهبالليل و النهار و هم لا يسامون ). اگر گروهى نادان و جاهل و بيخبر در برابر ذات پاكش سجده نكنند مساءله اى نيست اينعالم وسيع پر است از فرشتگان مقرب كه دائما درحال ركوع و سجود و حمد و تسبيحند، تازه نيازى به عبادت آنها نيز ندارد، آنها نيازمندعبادت اويند، چرا كه هر افتخار و كمالى براى ممكنات است در سايه عبوديت او است . چنانكه گفتيم آيات فوق از آيات سجده است ولى در اين كه آيا سجده بعد از آغاز آيهاول (جمله تعبدون ) واجب است يا بعد از اتمام هر دو آيه (جمله و هم لا يسامون ) در ميانفقهاى اهل سنت گفتگو است ، گروهى اولى را پذيرفته اند، مانند شافعى و مالك وبعضى دوم را ترجيح داده اند مانند ابوحنيفه و احمدحنبل ، اما به عقيده علماى اماميه بر اساس رواياتى كه از اهلبيت (عليهمالسلام ) وارد شدهمحل سجده همان جمله (تعبدون ) است ، و اين از سجده هاى واجب قرآن مى باشد. توجه به اين نكته نيز لازم است كه آنچه واجب استاصل سجده مى باشد، اما ذكر آن مستحب است ، در روايتى مى خوانيم كه در سجده اين ذكر رابگويد لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله ايمانا و تصديقا، لا اله الا الله عبودية و رقاسجدت لك يا رب تعبدا و رقا، لا مستنكفا و لامستكبرابل انا عبد ذليل خائف مستجير. بار ديگر به آيات توحيد كه زمينه ساز مساله معاد است باز مى گردد، و اگر قبلا سخناز خورشيد و ماه و آيات سماوى بود در اينجا سخن از آيات ارضى و زمينى است . مى فرمايد: (از آيات او اين است كه زمين را خاشع و خاضع و خشك و بى حركت مى يابى، اما هنگامى كه قطره هاى حياتبخش آب باران را بر آن مى فرستيم به جنبش در مى آيد، وافزايش مى يابد و نمو مى كند (و من آياته انك ترى الارض خاشعة فاذا انزلنا عليهاالماء اهتزت و ربت ). زمينى خشك و مرده و بى حركت كجا، و اين همه آثار حيات و جلوه هاى گوناگون آن كجا؟كدام قدرت است كه با نزول چند قطره باران از خاك مرده اينهمه حركت و جنبش و حيات مىآفريند اين يكى از نشانه هاى علم و قدرت بى پايان پروردگار و علائم وجود ذيجود اواست . سپس از اين مساءله روشن توحيدى يعنى مساءله حيات كه هنوز اسرارش براى بزرگتريندانشمندان كشف نشده ، با يك انتقال سريع و جالب به مساله معاد پرداخته ، مى گويد: (آن كس كه اين زمين مرده را زنده كرد هم او مردگان را نيز در قيامتزنده مى كند)! (ان الذى احياها لمحى الموتى ). آرى (او بر همه چيز توانا است ) (انه علىكل شى ء قدير). دلائل قدرتش در همه جا نمايان است و همه سال نشانه هاى آن را با چشم خود مى بينيد، بااين حال چگونه در مساءله معاد ترديد مى كنيد؟ و آن را جز محالات مى شمريد؟ زهى نادانى و غفلت و بيخبرى ! (خاشعة ) از ماده (خشوع ) در اصل به معنى تضرع و تواضع توام با ادب است ، وبه كار بردن اين تعبير در مورد زمين خشكيده در حقيقت يك نوع كنايه است . آرى زمين بههنگامى كه خشكيده و فاقد آب مى شود از هرگونهگل و گياه خالى مى گردد، و به صورت انسان افتاده و يا مرده بى جانى در مى آيد، امانزول باران حيات جديدى به آن مى بخشد آن را به حركت و نمو و رشد وا مى دارد. جمله (ربت ) از ماده (ربو) (بر وزن غلو) به معنى افزايش و نمو است و ربا نيز ازهمين ماده است ، چرا كه ربا خوار طلب خود را با افزايشى مى گيرد. (اهتزت ) از ماده (هز) (بر وزن حظ) به معنى تحريك شديد است ، درباره طرقاثبات معاد جسمانى و چگونگى استدلال از جهان گياهان بر اين مساءله در پايان سورهيس (اواخر جلد هيجدهم ) بحث مشروحترى داشته ايم . آيه و ترجمه
إ ن الذين يلحدون فى ءاياتنا لايخفون علينا افمن يلقى فى النار خير ام من ياتى امنايوم القيمة اعملوا ما شئتم إ نه بما تعملون بصير(40) إ ن الذين كفروا بالذكر لما جاءهم و إ نه لكتاب عزيز(41) لا ياءتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفهتنزيل من حكيم حميد(42)
|
ترجمه :
40 - كسانى كه آيات ما را تحريف مى كنند بر ما پوشيده نخواهند بود! آيا كسى كه درآتش افكنده مى شود بهتر است يا كسى كه در نهايت امن و امان در قيامت به عرصه محشرمى آيد، هر چه مى خواهيد انجام دهيد، او به آنچه انجام مى دهيد بيناست ! 41 - كسانى كه به اين ذكر (قرآن ) هنگامى كه به سراغ آنها آمد كافر شدند (نيز برما مخفى نخواهند ماند) و اين كتابى است قطعا شكست ناپذير. 42 - كه هيچگونه باطلى ، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمى آيد، چراكه از سوى خداوند حكيم و شايسته ستايش نازل شده است . تفسير: تحريف گران آيات حق ! بعد از بيان آيات الهى و نشانه هاى پروردگار در آيات پيشين ، اكنون سخن از تهديدكسانى است كه نشانه هاى توحيد را تحريف مى كنند، و بهاغفال و گمراه ساختن مردم مى پردازند مى گويد: آنها كه آيات ما را تحريف مى كنند برما پوشيده نخواهند بود (ان الذين يلحدون فى آياتنا لا يخفون علينا). ممكن است با مغالطه و سفسطه مردم را بفريبند، و ممكن است بر اينعمل زشت و ننگين خود پرده بيفكنند و خود را از انظار مردم مستور دارند، اما هرگز نمىتوانند كمترين عمل خود را از ما پنهان نمايند. (يلحدون ) از ماده (الحاد) در اصل از (لحد) (بر وزن عهد) گرفته شده ، و بهمعنى حفره اى است كه در يك طرف قرار گيرد، و به همين جهت به حفره اى كه در يك جانبقبر قرار گرفته (لحد) گفته مى شود، سپس به هر كارى كه از حد وسط به سوىافراط و تفريط متمايل شود (الحاد) گفته اند، اطلاق اين كلمه بر شرك و بتپرستى و كفر و بى دينى نيز به همين مناسبت است . منظور از (الحاد در آيات خدا) ايجاد وسوسه دردلائل توحيد و معاد است كه در آيات قبل با عنوان و من آياته بيان شد، و يا همه آياتالهى اعم از آيات تكوينى گذشته يا آيات تشريعى كه در قرآن مجيد و كتب آسمانىنازل شده است . مكتبهاى مادى و الحادى جهان امروز كه براى منحرف ساختن مردم جهان از توحيد و معاد گاهدين را زائيده جهل و ترس ، و گاه مولود عوامل اقتصادى ، و گاه امور مادى ديگر معرفىمى كنند، نيز بدون شك از كسانى هستند كه مشمول اين آيه اند. قرآن مجازات همه آنها را در ادامه اين بحث با يك مقايسه روشن بيان كرده مى گويد: (آيا كسى كه در آتش افكنده مى شود بهتر است يا كسى كه در سايهايمان در نهايت امن و امان در قيامت قدم به عرصه محشر مى گذارد)؟! (افمن يلقى فىالنار خير ام من ياتى آمنا يوم القيامة ). آنها كه با ايجاد شك و فساد عقائد و ايمان مردم را به آتش كشيدند، بايد در آن روزطعمه آتش شوند و آنها كه در سايه ايمان محيط امن و امانى براى جامعه بشرى آفريدندبايد در قيامت در نهايت امنيت به سر برند، مگر در آن روز همهاعمال ما تجسم نمى يابد؟ گرچه بعضى از مفسران اين قسمت از آيه را به(ابوجهل ) و نقطه مقابلش (حمزه ) يا (عمار ياسر) تفسير كرده اند، ولى پيدااست كه اين يك تطبيق بيش نيست ، آيه مفهوم وسيعى دارد كه همه آنها و غير آنها راشامل مى شود. جالب اين كه در مورد دوزخيان تعبير به القاء مى كند كهدليل بر اين است كه آنجا اختيارى از خود ندارند، اما در مورد بهشتيان تعبير به آمدن مىنمايد كه دليل بر احترام و آزادى اراده آنها در انتخاب امنيت و آرامش است . از اين گذشته با اينكه بايد در مقابل دوزخ بهشت قرار گيرد در اينجا امنيت از (عذاب) را در مقابل (دوزخ ) قرار داده ، اشاره به اين كه مهمترين مساءله در آن روز همين(امنيت ) است . و از آنجا كه وقتى از هدايت كسى ماءيوس شوند او را بهحال خود رها مى كنند، و مى گويند: هر كارى مى خواهى بكن ، در ادامه اين آيه آنها را مخاطبساخته مى گويد: (هر چه مى خواهيد انجام دهيد)! (اعملوا ما شئتم ). (اما بدانيد كه خدا به آنچه انجام مى دهيد بيناست ) (انه بما تعملون بصير). بديهى است اين امر به معنى آزادى عمل آنها، و يا الزام به انجام هر كار نيست ، بلكهتهديدى است نسبت به آنها كه هيچ حرف حقى در گوششان فرو نمى رود، تهديدى است پر معنى و تواءم با وعده مجازات ، چرا كه ديدناعمال و نگه داشتن حساب آنها براى همين منظور است . آيه بعد سخن را از توحيد و معاد به قرآن و نبوت مى كشاند، و باز به صورت هشداربه كافران لجوج و بى منطق مى فرمايد: (آنها كه به اين ذكر و يادآورى الهى (قرآنمجيد) به هنگامى كه به سراغ آنها آمد كافر شدند بر ما مخفى نخواهند ماند) (ان الذينكفروا بالذكر لما جاءهم ). اطلاق (ذكر) بر قرآن به خاطر اين است كهقبل از هر چيز انسان را متذكر و بيدار مى سازد و حقايقى را كه انسان اجمالا با فطرتخدادادى دريافته با وضوح و تفصيل شرح مى دهد، نظير اين تعبير در آيات ديگر قرآننيز آمده است ، از جمله در آيه 9 سوره حجر مى خوانيم : انا نحن نزلنا الذكر و انا لهلحافظون : (ما اين ذكر و يادآورى را نازل كرديم و به طور قطع از آن پاسدارىخواهيم كرد). و بعد براى بيان عظمت قرآن مى افزايد: (به طور مسلم كتابى است شكست ناپذير)(و انه لكتاب عزيز). كتابى است كه هيچ كس نمى تواند همانند آن را بياورد و بر آن غلبه كند، كتابى استبى نظير، منطقش محكم و گويا، استدلالاتش قوى و نيرومند، تعبيراتش منسجم و عميق ،تعليماتش ريشه دار و پرمايه ، و احكام و دستوراتش هماهنگ با نيازهاى واقعى انسانها در تمام ابعاد زندگى . سپس به توصيف مهم و گويائى درباره عظمت اين كتاب آسمانى پرداخته مى گويد:(هيچگونه باطلى ، نه از پيش رو، نه از پشت سر، به سراغ قرآن نمى آيد)! (لاياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه ). چرا كه (از سوى خداوند حكيم و حميد نازل شده است )(تنزيل من حكيم حميد). خداوندى كه افعالش روى حكمت و در نهايت كمال و درستى است و لذا شايسته هرگونهحمد و ستايش مى باشد. در تفسير جمله (لا ياتيه الباطل ...) مفسران سخنان بسيار گفته اند كه جامعتر از همهآنها اين است هيچگونه باطل ، از هيچ نظر، و از هيچ طريق ، به سراغ قرآن نمى آيد)يعنى : نه تناقضى در مفاهيم آن است . نه چيزى از كتب و علوم پيشين بر ضد آن مى باشد، و نه اكتشافات علمى آينده با آنمخالفت خواهد داشت . نه كسى مى تواند حقايق آن را ابطال كند، و نه در آينده منسوخ مى گردد. نه در معارف و قوانين و اندرزها و خبرهايش خلافى وجود دارد و نه خلافى بعدا كشف مىشود. نه آيه و حتى كلمه اى از آن كم شده ، و نه چيزى بر آن افزون مى شود، و به تعبيرديگر دست تحريف كنندگان از دامان بلندش كوتاه بوده و هست . در حقيقت اين آيه تعبير ديگرى است از آيه 9 سوره حجر: (انا نحن نزلنا الذكر و انا لهلحافظون ): (ما قرآن را نازل كرديم و ما حافظ آنيم ). از آنچه گفتيم چنين مى توان نتيجه گرفت كه جمله (من بين يديه و من خلفه ) (نه ازپيش رو و نه از پشت سر) كنايه از همه جانبه بودن است ، يعنى از هيچ سو و از هيچطرف و ناحيه ، بطلان و فساد به سراغ اين كتاب بزرگ نيامده ، و نخواهد آمد، ولىبعضى آن را كنايه از (زمان حال ) و (زماناستقبال ) گرفته اند، كه در حقيقت مصداقى از مفهوم وسيعاول است . واژه (باطل ) چنانكه (راغب ) در (مفردات ) مى گويد: نقطهمقابل حق است منتها گاه آن را به يكى از مصداقهايش تفسير كرده اند مانند شرك ، شيطان ،موجود فنا شونده و ساحر، و اينكه شخص شجاع و قهرمان رابطل مى گويند به خاطر آن است كه مخالفان خود راباطل مى كند، و از ميدان بيرون كرده يا به قتل مى رساند. به هر حال ظاهر آيه مطلق است و نمى توان مفهومباطل را در مصداق خاصى محدود ساخت . جمله آخر آيه (تنزيل من حكيم حميد) در حقيقت دليل روشن و گويائى است براى عدم راهيابى باطل در هيچ شكل و صورت به قرآن مجيد، زيراباطل به سخنى راه مى يابد كه از شخصى صادر شده است . با علم محدود و با كمالات معين ، اما كسى كه علم و حكمتش نامحدود است و جامع همه كمالاتىاست كه او را درخور حمد و ستايش قرار مى دهد نه تناقض و اختلافى به سخنش راه مى يابد، و نه خط نسخ و بطلان بر آن كشيده مى شود، نهدست تحريف به سوى آن دراز مى گردد، و نه تضادى با حقايق كتب پيشين و اكتشافاتعلمى در حال و آينده دارد. به هر حال اين آيه از آيات روشنى است كه نفى هر گونه تحريف ، چه از نظر نقصان ،و چه اضافه ، از قرآن مجيد مى كند (شرح بيشتر درباره عدم تحريف قرآن در جلد 11صفحه 18 به بعد - ذيل آيه 9 سوره حجر انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون بيانشد، و دلائل مختلف آن را شرح داده ، و به سؤ الاتى كه در اين زمينه است پاسخ گفتهايم ). سؤ ال : ممكن است گفته شود (باطل ) همان گونه كه اشاره شد به معنى (مخالف حق ) استدر حالى كه شما و مفسران ديگر آن را به معنى(مبطل ) و ابطال كننده تفسير كرده ايد. پاسخ اين سؤ ال را با توجه به نكته ظريفى مى توان دريافت ، و آن اينكه قرآن نمىگويد باطلى بعد از اين كتاب آسمانى به وجود نمى آيد، بلكه مى گويد باطلى بهسراغ اين كتاب آسمانى نخواهد آمد (به ضمير در جمله (تاءتيه ) توجه كنيد) و معنىاين سخن آن است كه چيزى نمى تواند به سراغ آن بيايد و آن راابطال كند (دقت كنيد). آيه و ترجمه
ما يقال لك إ لا ما قد قيل للرسل من قبلك إ ن ربك لذو مغفرة و ذو عقاب اليم(43) و لو جعلناه قرانا اعجميا لقالوا لوالا فصلت اياته اعجمى و عربىقل هو للذين امنوا هدى و شفاء و الذين لا يومنون فى اذانهم وقر و هو عليهم عمى اولئكينادون من مكان بعيد(44) و لقد اتينا موسى الكتاب فاختلف فيه و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم و إ نهملفى شك منه مريب (45) من عمل صلحا فلنفسه و من اساء فعليها و ما ربك بظلم للبعيد(46)
|
ترجمه :
43 - نسبتهاى ناروائى كه به تو مى دهند همان است كه به پيامبرانقبل از تو نيز داده شده ، پروردگار تو داراى مغفرت و مجازات دردناكى است . 44 - هر گاه آن را قرآنى عجمى قرار مى داديم حتما مى گفتند: چرا آياتش روشن نيست ؟آيا قرآن عجمى از پيغمبرى عربى درست است ؟ بگو: اين براى كسانى كه ايمان آوردهاند هدايت و درمان است ، ولى كسانى كه ايمان نمى آورند گوشهايشان سنگين است ،گوئى نابينا هستند و آن را نمى بينند، آنها همچون كسانى هستند كه از راه دور صدا زدهمى شوند. 45 - ما به موسى كتاب آسمانى داديم ، سپس در آن اختلاف شد، و اگر فرمانى از ناحيهپروردگار تو در اين زمينه صادر نشده بود (كه بايد به آنها مهلت داد تا اتمام حجتشود) در ميان آنها داورى مى شد (و مشمول عذاب الهى مى گشتند) ولى آنها هنوز در كتابتو شك و ترديد دارند. 46 - كسى كه عمل صالحى بجا آورد نفعش براى خود او است و هر كس بدى كند بهخويشتن بدى كرده ، و پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمى كند. تفسير: قرآن هدايت است و درمان از آنجا كه كفار مكه شديدترين مبارزه را با آئين اسلام و شخص پيامبر (صلى اللّه عليهو آله و سلّم ) آغاز كرده بودند و آيات گذشته از الحاد آنها دردلائل توحيد و كفر و تكذيبشان نسبت به آيات الهى خبر مى داد، در نخستين آيه مورد بحثبه عنوان تسلى خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و آموختن درس استقامت وپايمردى به همه مسلمين كه در فشار دشمنان قرار مى گيرند، مى فرمايد: (نسبتهاىناروائى كه به تو داده مى شود همانست كه به پيامبران پيش از تو داده شد) (مايقال لك الا ما قد قيل للرسل من قبلك ). اگر مجنون و ساحرت مى خوانند، به پيامبران بزرگ پيشين همين نسبتها را دادند، و اگردروغگويت مى نامند آنها نيز از اين نسبت در امان نبودند، خلاصه نه دعوت تو به سوى آئين توحيد و حق مطلب تازه اى است ، و نه تهمت و تكذيبآنها، محكم بايست و به اين سخنان اعتنا مكن و دعوت توحيد را تداوم بخش و بدان خدا باتو است . بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور از اين جمله اين است كه سخنانى كه از سوىخدا به تو گفته مى شود همان سخنانى است كه به انبياى پيشين گفته شد ولى با توجه به جمله بعد و آيات آينده تفسيراول صحيحتر به نظر مى رسد. سپس در پايان آيه مى افزايد: (پروردگار تو داراى مغفرت و آمرزش و هم داراىمجازات دردناك است ) (ان ربك لذو مغفرة و ذو عقاب اليم ). رحمت و آمرزش براى آنها كه پذيرا شوند، و عذاب اليم براى آنها كه تكذيب كنند وتهمت زنند و به مخالفت برخيزند. اين جمله در حقيقت بشارت و تشويقى است براى مؤ منان و انذار و تهديدى است براىكافران . مقدم داشتن (مغفرت ) بر (عقاب ) همانند موارد ديگردليل بر پيشى گرفتن رحمت بر غضب است ، چنانكه در دعا آمده يا من سبقت رحمته غضبه . در آيه بعد سخن از بهانه جوئى اين افراد لجوج به ميان آورده و پاسخ يكى از اينبهانه هاى عجيب را مطرح مى كند و آن اينكه آنها مى گفتند: چرا قرآن به لسان عجمنازل نشده است تا ما براى آن اهميت بيشترى قائل باشيم و غير عرب نيز از آن بهره گيرند، ظاهرا هدفشان اين بود كه توده مردم از آن چيزى نفهمند و نيازىبه آن نباشد كه به آنها بگويند لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه (به اين قرآنگوش فرا ندهيد و با سخنان لغو و باطل آن را از اثر بيندازيد) (چنانكه در آياتقبل آمده بود). اينجاست كه قرآن در پاسخ آنها مى گويد: (هرگاه ما آن را قرآنى عجمى قرار مىداديم حتما مى گفتند: چرا آياتش روشن نيست ؟ چرا پيچيده است ؟ و ما از آن سر در نمىآوريم )! (و لو جعلناه قرانا اعجميا لقالوا لو لا فصلت آياته ). سپس اضافه مى كردند: راستى عجيب است قرآنى عجمى از پيغمبرى عربى (اءاءعجمى وعربى ). يا مى گفتند: (كتابى است عجمى براى امتى عربى )؟ و اكنون كه نيز به زبان عربى نازل شده ، و همگان به خوبى مفاهيم آن را درك مى كنندو به عمق پيام و دعوت قرآن مى رسند، باز فرياد مى زنند: گوش به اين قرآن ندهيد وبا جار و جنجال و سخنان لغو و باطل مردم را از شنيدن آن باز داريد. خلاصه آنها بيمار دلانى هستند كه هر طرحى ريخته شود و هر برنامه اى پياده گرددبه آن ايرادى مى كنند، و بهانه اى مى تراشند، اگر عربى باشد سحر و افسونش مىخوانند، و اگر عجمى باشد نامفهومش مى شمرند، و اگر مخلوطى از الفاظ عربى وعجمى باشد ناموزونش معرفى مى كنند! بايد توجه داشت كه (اءعجمى ) از ماده (عجمة ) (بر وزن لقمه ) به معنى عدمفصاحت و ابهام در سخن است ، و (عجم ) را به غير عرب مى گويند چرا كه زبان آنهارا به خوبى نمى فهمند، و (اعجم ) به كسى گفته مى شود كه مطالب را خوب ادانمى كند (خواه عرب باشد يا غير عرب ). بنابراين واژه (اعجمى ) همان (اعجم ) است كه با ياء نسبت تواءم شده . سپس قرآن خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى افزايد: بگو اين كتابآسمانى براى كسانى كه ايمان آورده اند مايه هدايت و درمان است(قل هو للذين آمنوا هدى و شفاء). (اما كسانى كه ايمان نمى آورند گوشهايشان سنگين است ) و آن را درك نمى كنند (والذين لايومنون فى آذانهم وقر). (و بر اثر نابينائى آن را نمى بينند) (و هو عليهم عمى ). درست مثل كسانى هستند كه آنها را از راه دور صدا مى زنند) (اولئك ينادون من مكان بعيد). و معلوم است چنين كسانى نه مى شنوند و نه مى بينند! آرى براى پيدا كردن راه ، و رسيدن به مقصد، تنها وجود نور كافى نيست ، چشم بينا نيزلازم است ، همچنين براى تعليم يافتن تنها وجود مبلغ دانشمند و فصيح كفايت نمى كند،گوش شنوائى نيز بايد باشد. در لطافت دانه هاى باران و تاءثير حياتبخش آن شك نيست ، اما (در باغ سبزه رويد و در شوره زار خس ). آنها كه با روح حق طلبى به سراغ قرآن مى آمدند هدايت و شفا از آن مى يافتند،بيماريهاى اخلاقى و روحى آنها در شفا خانه قرآن درمان مى شد، سپس بار سفر را مىبستند و در پرتو نور هدايت قرآن با سرعت به سوى كوى دوست حركت مى كردند. اما لجوجان متعصب ، و دشمنان حق و حقيقت ، و آنها كه ازقبل تصميم خودشان را بر مخالفت انبيا گرفته بودند چه بهره اى مى توانستند از آنبگيرند؟ آنها همچون كوران و كرانى بودند كه در نقطه دور دستى قرار داشتند، آنهاگرفتار ناشنوائى و نابينائى مضاعف بودند، هم از نظر ابزار ديد و شنود و هم از نظربعد مكان ! بعضى از مفسران نقل كرده اند كه اهل لغت براى كسى كه مى فهمد مى گويند: انت تسمعمن قريب (تو از نزديك مى شنوى ) و براى كسى كه نمى فهمد مى گويند انت تنادى منبعيد (تو از دور صدا زده مى شوى كه اگر همهمه اى بشنوى مفهوم مطالب را درك نمىكنى ). در اينكه چگونه قرآن مايه شفا و درمان دردهاى جانكاه انسانها است بحث مشروحىذيل آيه 82 سوره اسراء آورده ايم (جلد 12 صفحه 236 به بعد). در آيه بعد براى تسلى خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان نخستين مىفرمايد: از انكار و لجاجت و بهانه جويى اين قوم خيره سر نگران مباش ، اين سابقهطولانى دارد (ما به موسى كتاب آسمانى داديم ، و در آن اختلاف شد، بعضى پذيراگشتند و بعضى از در انكار در آمدند) (و لقد آتينا موسى الكتاب فاختلف فيه ). و اگر مشاهده مى كنى ما در مجازات اين دشمنان لجوجتعجيل نمى كنيم به خاطر اين است كه مصالح تربيتى ايجاب مى كند آنها آزاد باشند، و تا آنجا كه ممكناست اتمام حجت شود، (و اگر فرمانى از ناحيه پروردگارت در اين زمينه صادر نشدهبود در ميان آنها داورى مى شد)، و مجازات الهى به سرعت دامانشان را مى گرفت (و لولا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم ). اين فرمان الهى بر اساس مصالح هدايت انسانها و اتمام حجت بوده ، و اين سنت در ميانتمام اقوام گذشته جارى شده و درباره قوم تو نيز جارى است . ولى آنها هنوز اين حقيقت را باور نكرده اند و در قرآن تو شك و ترديد دارند، شكى آميختهبا سوء ظن و بدبينى (و انهم لفى شك منه مريب ). (مريب ) از ماده (ريب ) به معنى شكى است كه آميخته با بدبينى و سوءظن واضطراب باشد، بنابراين مفهوم جمله اين مى شود كه مشركان نه تنها در سخنان توترديد دارند بلكه مدعى هستند كه قرائن خلاف كه مايه بدبينى است نيز در آن موجوداست ! بعضى از مفسران احتمال داده اند كه جمله اخير درباره يهود و كتاب موسى است ، يعنى اينقوم هنوز در تورات شك و ترديد دارند، اما اين معنى بعيد به نظر مى رسد، و ظاهر همانتفسير اول است . در آخرين آيه مورد بحث يك قانون كلى را كه قرآن بارها روى آن تاءكيد كرده در ارتباطبا اعمال انسانها بيان مى كند، كه تكميلى است بر بحث گذشته در زمينه بهره گيرى مؤمنان از قرآن ، و محروم ماندن افراد بى ايمان از اين سرچشمه فيض الهى . مى فرمايد: (هر كسى عمل صالحى انجام دهد نفعش براى خود او است ، و هر كسى بدى كند به خويشتن بدى كرده ، و پروردگار تو به بندگان هرگز ظلم وستم نمى كند) (من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها و ما ربك بظلام للعبيد). بنابراين اگر آنها به اين كتاب و اين آئين بزرگ ايمان نياورند نه بخداوند زيانى مىرسانند، و نه به تو، چرا كه خوبيها و بديها همه به صاحبانش باز مى گردد و آنهاهستند كه ميوه شيرين يا تلخ اعمال خويش را مى چينند. نكته ها: 1 - اختيار و عدالت جمله (و ما ربك بظلام للعبيد) دليل روشنى است بر مساءله اختيار، و آزادى اراده ، وبيانگر اين حقيقت است كه خداوند نه بى جهت كسى را كيفر مى دهد، و نه بر مجازات كسىبدون دليل مى افزايد، برنامه او عدالت محض است ، چرا كه سرچشمه ظلم ، كمبودها ونقصانها، جهل و ناآگاهى ، و يا هواى نفس است ، و ذات پاك او از همه اين امور منزه مىباشد. تعبير به (ظلام ) كه صيغه مبالغه و به معنى (بسيار ظلم كننده ) است ، در اينجا ودر بعضى ديگر از آيات قرآن ممكن است اشاره به اين باشد كه مجازات بىدليل از سوى خداوند بزرگ هميشه مصداق ظلم بسيار خواهد بود، چرا كه از او هرگز چنينانتظارى نيست . بعضى نيز گفته اند كه چون او بندگان فراوانى دارد اگر بر هر كس مختصر ستمىكند مصداق (ظلام ) خواهد بود (اين دو تفسير با هم منافاتى ندارد). به هر حال قرآن ، در اين آيات بينات خود قلم بطلان بر مكتب جبر را كه مايه اشاعهفساد، و امضاى انواع زشتيها، و نفى هر گونه تعهد و مسئوليت است مى كشد، همگان را دربرابر اعمالشان مسئول مى شمرد، و نتائج اعمال هر كس را در درجه اول متوجه خود او مى داند. لذا در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) مى خوانيم كه يكى از يارانشسؤ ال كرد: هل يجبر الله عباده على المعاصى : (آيا خداوند بندگان را بر گناه مجبور مى كند)؟ فقال : لا، بل يخيرهم و يمهلهم حتى يتوبوا. فرمود: (نه بلكه آنها را آزاد مى گذارد و مهلت مى دهد تا از گناه خويش توبهكنند). مجددا سؤ ال مى كند: هل كلف عباده ما لا يطيقون ؟ (آيا بندگان خود را تكليف مالايطاق مىكند)؟ امام (عليه السلام ) فرمود: كيف يفعل ذلك و هويقول : (و ما ربك بظلام للعبيد): (چگونه چنين كارى را مى كند در حالى كه خودش فرموده : پروردگار تو به بندگان ظلم و ستم روا نمى دارد)؟ سپس امام (عليه السلام ) افزود: پدرم موسى بن جعفر (عليه السلام ) از پدرش جعفر بنمحمد (عليهماالسلام ) چنين نقل فرمود: من زعم ان الله يجبر عباده على المعاصى او يكلفهمما لا يطيقون فلا تاكلوا ذبيحته ، و لا تقبلوا شهادته ، و لا تصلوا ورائه ، و لا تعطوه منالزكاة شيئا: (كسى كه گمان كند خداوند بندگان را مجبور بر گناه مى كند، يا تكليفما لايطاق مى نمايد، از گوشت حيوانى كه او ذبح مى كند نخوريد، شهادتش را نپذيريد،پشت سرش نماز نخوانيد و از زكات نيز چيزى به او ندهيد)! (خلاصه احكام اسلام رابر او جارى نكنيد). حديث فوق ضمنا اشاره اى است به اين نكته ظريف كه مكتب جبر سر از (تكليف به مالايطاق ) در مى آورد، چرا كه اگر انسان از يكسو مجبور به گناه باشد، و از سوى ديگر او را از آن نهى كنند مصداق روشن تكليف به ما لايطاق است . 2 - گناه و سلب نعمت امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: و ايم الله ! ما كان قوم قط فى غض نعمة منعيش فزال عنهم الا بذنوب اجترحوها، لان الله ليس بظلام للعبيد: (به خدا سوگند هيچملتى از آغوش ناز و نعمت زندگى گرفته نشد مگر به واسطه گناهانى كه مرتكبشدند، زيرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمى دارد)! سپس افزود: و لو ان الناس حين تنزل بهم النقم ، و تزول عنهم النعم ، فزعوا الى ربهم بصدق مننياتهم ، و وله من قلوبهم ، لرد عليهم كل شارد و اصلح لهمكل فاسد: (هر گاه مردم موقعى كه بلاها نازل مى شود، و نعمتهاى الهى از آنها سلب مى گردد،با صدق نيت رو به درگاه خدا آورند، و با قلبهائى آكنده از عشق و محبت به خدا از اودرخواست حل مشكل كنند، خداوند آنچه را از دستشان رفته به آنها باز مى گرداند، وهرگونه فسادى را براى آنها اصلاح مى كند). و از اين بيان رابطه گناهان با سلب نعمتها به خوبى آشكار مى شود. 3 - چرا اينهمه بهانه مى گيرند بدون شك زبان عربى از غنى ترين و پرمايه ترين زبانهاى دنيا است اما بااينحال عظمت قرآن از اين نظر نيست كه به زبان عربى است ، بلكه عربى بودن آن بهخاطر اين است كه خداوند هر پيامبرى را به زبان قوم خود مى فرستد، تا در درجه اول آنها ايمان بياورند و بعد دامنه آئين او به ديگران گسترش پيدا كند. اما بهانه جويانى كه مانند كودكان هر روز مطلب غير منطقى تازه اى را مطرح مى كردند،و با حرفهاى كودكانه و ضد و نقيض خود نشان مى دادند كه بهدنبال حق طلبى نيستند، يكروز مى گفتند چرا اين قرآن تنها به زبان عربنازل شده ؟ آيا بهتر نبود همه يا قسمتى از آن به غير اين زبان بود تا ديگران نيزبهره گيرند؟ (در حالى كه آنها هدف ديگرى داشتند منظورشان اين بود كه توده مردمعرب از جاذبه فوق العاده محروم گردند). و اگر اين خواسته آنها انجام مى شد، مى گفتند: چگونه او عرب است و كتابش غير عربى؟ خلاصه هر روز به بهانه اى خود و ديگران را سرگرم و از راه حق باز مى داشتند. اصولا (بهانه جويى ) هميشه دليل بر اين است كه انسان درد ديگرى دارد كه نمىخواهد آن را فاش بگويد، درد اين گروه نيز اين بود كه توده هاى مردم سخت مجذوب قرآنشده بودند، و لذا منافع آنها سخت به خطر افتاده بود، براى خاموش كردن نور اسلامبه هر وسيله اى متوسل مى شدند. پايان جزء 24 قرآن مجيد آغاز جزء 25 قرآن مجيد آيه 47 سوره فصلت آيه و ترجمه
إ ليه يرد علم الساعة و ما تخرج من ثمرت من اكمامها و ماتحمل من انثى و لاتضع إ لا بعلمه و يوم يناديهم اين شركاءى قالوا اذناك ما منا منشهيد(47) و ضل عنهم ما كانوا يدعون من قبل و ظنوا ما لهم من محيص (48)
|
ترجمه :
47 - اسرار قيامت (و لحظه وقوع آن ) را تنها خدا مى داند، هيچ ميوه اى از غلاف خود خارجنمى شود و هيچ مؤ نثى باردار نمى گردد و وضعحمل نمى كند مگر به علم و آگاهى او، و آن روز كه آنها را ندا مى دهد كجا هستند شريكانىكه براى من مى پنداشتيد؟ آنها مى گويند:پروردگارا!) ما عرضه داشتيم كه هيچ گواهىبر گفته خود نداريم ! 48 - و همه معبودانى را كه قبلا مى خواندند محو و گم مى شود، و مى دانند هيچ پناهگاهىندارند. تفسير: اسرار همه چيز نزد او است در آخرين آيه بحث گذشته سخن از بازگشتاعمال نيك و بد به صاحبان آنها بود كه اشاره ضمنى به مساءله ثواب و جزاى روزقيامت داشت . در اينجا اين سؤ ال براى مشركان مطرح مى شد كه اين قيامت كه مى گوئى كى خواهدآمد؟! قرآن در آيات مورد بحث نخست در پاسخ اين سؤال مى گويد: آگاهى بر زمان قيامت مخصوص خدا است (و علم آن تنها به خدا باز مىگردد) (اليه يرد علم الساعة ). هيچ پيامبر مرسل و فرشته مقربى نيز از آن آگاه نيست ، و بايد هم آگاه نباشند، تا هرلحظه همگان وقوع آن را احتمال دهند و اثر تربيتى خاص اين انتظار در همه مكلفين محفوظباشد. سپس مى افزايد: نه تنها آگاهى بر زمان قيام قيامت مخصوص خدا است ، علم به اسراراين عالم و موجودات پنهان و آشكارش نيز از آن او است (هيچ ميوه اى از غلاف خود خارجنمى شود، و هيچ زن يا حيوان ماده اى باردار نمى گردد، وحمل خود را بر زمين نمى نهد مگر به علم و آگاهى پروردگار) (و ما تخرج من ثمرات مناكمامها و ما تحمل من انثى و لا تضع الا بعلمه ). نه در عالم گياهان و نه در عالم حيوان و انسان نطفه اى منعقد نمى شود و بارور نمىگردد و تولد نمى يابد مگر به فرمان خداوند بزرگ و به مقتضاى علم و حكمت او. (اكمام ) جمع (كم ) (بر وزن جن ) به معنى غلافى است كه روى ميوه را مى پوشاند، و (كم ) (بر وزن قم ) به معنى آستينى است كه دست را مىپوشاند و (كمة ) (بر وزن قبه ) به معنى عرقچين است كه بر سر مى گذارند. طبرسى در مجمع البيان مى گويد (تكمم الرجل فى ثوبه ) هنگامى گفته مى شودكه شخصى خود را در لباس بپوشاند. فخر رازى در تفسير خود (اكمام ) را به پوستهاى تفسير مى كند كه ميوه در آن قراردارد. بعضى از مفسران نيز آن را به عنوان وعاء الثمرة (ظرف ميوه ) تفسير كرده اند.
|
|
|
|
|
|
|
|