|
|
|
|
|
|
احتمال ديگرى در تفسير اين آيه نيز وجود دارد كه آنها در مقام دروغگوئى بر مى آيند،به گمان اينكه خود را با دروغ از رسوائى برهانند، چنانكه در آيه 23 و 24 سورهانعام مى خوانيم : ثم لم تكن فتنتهم الا ان قالوا و الله ربنا ما كنا مشركين انظر كيفكذبوا على انفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون : (پاسخ عذر آنها جز اين نيست كه مى گويند به خدائى كه پروردگار ما است سوگندكه ما مشرك نبوديم ، ببين چگونه به خودشان نيز دروغ مى گويند، و آنچه را به دروغشريك خدا مى پنداشتند از انظارشان گم مى شود)! در پايان آيه مى فرمايد: (اينگونه خداوند كافران را گمراه مى سازد (كذلكيضل الله الكافرين ). كفر و لجاجت آنها پرده و حجابى بر قلب و فكر آنها مى شود، لذا راه مستقيم حق راگذارده ، در بيراهه گام مى نهد، و در قيامت نيز از راه بهشت محروم شده به بيراهه دوزخكشيده مى شوند، آرى اينچنين خداوند كافران را گمراه مى سازد. آيه بعد به علت گرفتاريهاى اين گروه ، در اينهمه بلا و مصيبت و عذاب اشاره كرده ،مى گويد: (اين عذابها به خاطر آن است كه به ناحق در زمين شادى مى كرديد و از روىغرور و مستى شهوات به خوشحالى مى پرداختيد)! (ذلكم بما كنتم تفرحون فى الارضبغير الحق و بما كنتم تمرحون ). از مخالفت با پيامبران و كشتن مؤ منان و در فشار گذاردن محرومان و مستضعفان لذت مىبرديد، و از ارتكاب گناهان و قانون شكنيها در خود احساس غرور و سربلندى مىكرديد، اكنون بايد كفاره آنهمه شادى بيجا و غرور و غفلت و مستى شهوت را در ميان اينغل و زنجيرها، و در لابلاى شعله هاى آتش بدهيد. (تفرحون ) از ماده (فرح ) به معنى شادى و خوشحالى است كه گاهى ممدوح است وشايسته ، همانگونه كه در آيه 4 - 5 سوره روم آمده است و يومئذ يفرح المؤ منون بنصرالله : در آن روز ( كه روميان اهل كتاب بر مشركان مجوس پيروز گردند) مؤ منان شادخواهند شد. و گاه مذموم است و بر اساس باطل ، چنانكه در داستان قارون در آيه 76 سوره قصص مىخوانيم : اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين : (به خاطر بياور هنگامى راكه قومش به او گفتند اينهمه شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور رادوست نمى دارد). البته اين تفاوت بايد از قرائن شناخته شود، و پيداست كه در آيه مورد بحث (فرح) از نوع دوم منظور است . (تمرحون ) از ماده (مرح ) (بر وزن فرح ) به گفته جمعى از ارباب لغت و مفسرانبه معنى شدت فرح ، و گستردگى آن است . و بعضى آن را به معنى شادى به خاطر مطالب بى اساس دانسته اند. در حالى كه بعضى ديگر آن را به معنى شادى توام با يكنوع طرب و به كار گرفتننعمتهاى الهى در مسير باطل شمرده اند ظاهر اين است كه همه اين معانى به يك مطلب باز مى گردد، زيرا شدت شادى و افراطدر آن سر از همه اين مسائل در مى آورد، و با انواع گناهان و آلودگيها و عياشى وهوسرانى توام مى شود. آرى اينگونه شاديهاى توام با غرور و غفلت و بى خبرى ، و همراه با هوسرانى و شهوت، انسان را به سرعت از خدا دور مى كند، و از درك حقايق باز مى دارد، واقعيتها را شوخى ،و حقايق را مجاز جلوه مى دهد، و چنين كسانى سرنوشتى جز آنچه در آيات فوق گفته شدندارند. اينجاست كه به آنها خطاب مى شود كه : (وارد شويد از درهاى جهنم ، و جاودانه در آنبمانيد) (ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها). (و چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران ) (فبئس مثوى المتكبرين ). اين جمله تاءكيد مجددى است بر اينكه سرچشمه اصلى بدبختيهاى آنها همان كبر و غروربوده است ، همان كبرى كه ام الفساد و حجاب در برابر ديدگان حق بين انسان وعامل مقاومت در برابر انبياء و اصرار در مسيرباطل است . در اين آيه باز به (ابواب جهنم ) (درهاى دوزخ ) برخورد مى كنيم . آيا داخل شدن از درهاى دوزخ به اين معنى است كه هر گروهى از درى وارد مى شوند؟ يايك گروه از درهاى متعدد مى گذرند؟ به اين معنى كه دوزخ همانند بعضى از زندانهاىوحشتناك و تو بر تو از بندها يا طبقات گوناگونتشكيل شده ، گروهى از گمراهان سرسخت بايد از همه اين طبقات بگذرند، و در (دركاسفل ) و (قعر جهنم ) جاى گيرند! شاهد اين سخن حديثى است كه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) در تفسير آيه لها سعةابواب لكل باب منهم جزء مقسوم (حجر - 34)نقل شده كه فرمود: ان جهنم لها سبعة ابواب ، اطباق بعضها فوق بعض ، و وضع احدىيديه على الاخرى ، فقال هكذا!: (جهنم هفت در دارد، هفت طبقه بعضى بالاى بعضى قرارگرفته ، سپس يكى از دستهاى خود را روى ديگرى قرار داد و فرمود اينچنين )!. در اينجا تفسير ديگرى نيز وجود دارد كه خلاصه اش اين است : درهاى جهنم - همانند درهاىبهشت - اشاره به عوامل گوناگونى است كه انسان را به جهنم يا بهشت مى كشاند، هرنوع از گناهان ، و هر نوع از اعمال خير، درى محسوب مى شود، در روايات اسلامى نيز بهآن اشاره شده است ، مطابق اين تفسير عدد 7 براى (تكثير) است نه (تعداد) و اينكهگفته مى شود بهشت داراى هشت در است اشاره به افزون بودنعوامل رحمت از عوامل عذاب و غضب است (دقت كنيد). اين دو تفسير با هم تضادى ندارند. آيه و ترجمه
فاصبر إ ن وعد الله حق فإ ما نرينك بعض الذى نعدهم اءو نتوفينك فإ لينا يرجعون(77) و لقد اءرسلنا رسلا من قبلك منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك و ما كانلرسول اءن ياءتى باية إ لا بإ ذن الله فإ ذا جاء اءمر الله قضى بالحق و خسر هنالكالمبطلون(78)
|
ترجمه :
77 - صبر كن كه وعده خدا حق است ، هر گاه قسمتى از مجازاتهائى را كه به آنها وعده دادهايم در حال حياتت به تو ارائه دهيم ، يا تو را (پيش از آن ) از دنيا ببريم (مهم نيست )چرا كه بازگشت آنها به سوى ماست . 78 - ما پيش از تو رسولانى فرستاديم ، گروهى از آنان سرگذشتشان را براى توبازگو كرده ايم ، و گروهى را براى تو بازگو نكرده ايم ، هيچ پيامبرى حق نداشتمعجزهاى جز به فرمان خدا بياورد، و هنگامى كه فرمان خداوند (براى مجازات آنها)صادر شود در ميان آنها به حق داورى خواهد شد، و در آن هنگاماهل باطل زيان خواهند كرد. تفسير: باز هم صبر كن به دنبال بحثهاى گذشته در زمينه كارشكنيهاى كفار و كبر و غرور و تكذيب آنها نسبتبه آيات الهى در دو آيه مورد بحث پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دلدارى داده ،امر به صبر و استقامت در مقابل اين مشكلات مى كند. نخست مى فرمايد: (اكنون كه چنين است صبر و شكيبائى پيشه كن كه وعده خدا حق است )(فاصبر ان وعد الله حق ). هم وعده پيروزى كه به تو داده شده ، و هم وعده مجازات دردناك مستكبران مغرور و تكذيبكننده ، هر دو حق است و بدون شك تحقق مى يابد. سپس براى اينكه دشمنان حق چنين تصور نكنند كه اگر در مجازاتشان تاخيرى رخ دهد مىتوانند از چنگال كيفر و عذاب الهى بگريزند اضافه مى كند: (هر گاه قسمتى ازمجازاتهائى را كه به آنها وعده داده ايم در حال حياتت به تو نشان دهيم ، و يا پيش ازآنكه آنها گرفتار عذاب شوند تو را از دنيا ببريم مهم نيست ، چرا كه در هرحال به سوى ما بازگشت مى كنند) و ما به وعده هاى خود درباره آنانعمل خواهيم كرد (فاما نرينك بعضى الذى نعدهم او نتوفينك فالينا يرجعون ). وظيفه تو تنها ابلاغ آشكار و اتمام حجت بر همگان است ، تا دلهاى بيدار در پرتوتبليغ تو روشن گردد، و براى مخالفان نيز جاى عذر و بهانه اى باقى نماند، توبه هيچ چيزى جز به انجام اين وظيفه دلبستگى نداشته باش ، و حتى در بند اين نباشكه آتش سوزان دلت نسبت به اين گروه سركش با مجازات سريع الهى تسكين يابد. اين سخن در ضمن ، تهديد روشنى نسبت به آنها است تا بدانند در هرحال . در چنگال عذاب الهى گرفتار خواهند شد، همانگونه كه گروهى از آنان در همين دنيا درميدان بدر و صحنه هاى مشابه آن به كيفر خود رسيدند، گروه بيشترى در قيامت سزاىاعمال خود را خواهند ديد. باز براى مزيد تسلى خاطر و دلدارى پيامبر اشاره به وضع مشابه پيامبران پيشين مىكند، كه آنها نيز گرفتار چنين مشكلاتى بودند ولى همچنان به راه خود ادامه دادند، وپيروزى را در آغوش گرفتند، مى فرمايد: (ما پيش از تو رسولانى فرستاديم ،سرگذشت گروهى از آنان را در قرآن براى تو بازگو كرده ايم ، هر چند سرگذشتگروهى ديگر را براى تو بيان ننموديم ) (و لقد ارسلنا رسلا من قبلك منهم من قصصناعليك و منهم من لم نقصص عليك ). هر كدام با صحنه هائى از اين قبيل و مشكلاتى طاقت فرسا دست به گريبان بودند، ودر مقابل آنها اقوام لجوج و متكبر و مغرور فراوان قرار داشتند، ولى سرانجام آئين حقپيروز گشت و ظالمان و مجرمان مغلوب شدند. و از آنجا كه مشركان و كافران بهانه جو و لجوج هر روز در برابر انبياى الهىتقاضاى معجزه دلخواه خود را داشتند، و مشركان زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نيز همين شيوه را تكرار مى كردند، قرآن در دنباله اين سخن اضافه مى كند: (هيچپيامبرى حق نداشت و نمى توانست معجزهاى جز به فرمان خدا بياورد)! (و ما كانلرسول ان ياتى باية الا باذن الله ). اصولا همه معجزات در اختيار خدا است ، و بازيچه دست كفار نمى تواند باشد، و پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر معجزات اقتراحى آنان هرگز نمى تواند سرتسليم فرود آورد، آنچه را براى هدايت مردم ، و پيدا كردن حق ضرورى و لازم است بردست پيامبرانش ظاهر مى سازد. سپس با لحنى جدى و تهديد آميز به كسانى كه مى گفتند اگر راست مى گوئى چراعذاب الهى به سراغ ما نمى آيد هشدار مى دهد كه : (هنگامى كه فرمان الهى براىمجازات اين منكران لجوج صادر شود در ميان آنها به حق داورى خواهد شد، و پيروانباطل در آن هنگام زيان خواهند كرد) (فاذا جاء امر الله قضى بالحق و خسر هنالكالمبطلون ). در آن روز درهاى توبه بسته مى شود، راههاى بازگشت مسدود مى گردد، و ناله ها وفريادها و شيونها بجائى نخواهد رسيد، آن روز است كه رهروان راهباطل به روشنى مى بينند كه تمام سرمايه هاى هستى خود را از كف داده و متاعى نخريدندبلكه گرفتار خشم و غضب و كيفر دردناك الهى شده اند، پس چرا اينهمه اصرار دارند كهآن روز غير قابل برگشت فرا رسد؟! مطابق اين ، تفسير، آيه فوق اشاره به (عذاباستيصال ) است . ولى جمعى از مفسران اين آيه را اشاره به فرمان عذاب در قيامت دانسته اند، در آنجاست كهداورى حق در ميان همگان مى شود، و پيروان باطل به خسران و زيانكار بودن خود از هرجهت آگاه مى شوند. تعبير آيه 27 سوره جاثيه نيز مؤ يد اين تفسير است ، آنجا كه مى فرمايد: و يوم تقومالساعة يومئذ يخسر المبطلون : (هنگامى كه قيامت برپا شود در آن روز پيروانباطل خسارت مى بينند. ولى تعبير به (امر الله ) و مانند آن در آيات متعددى در مورد عذاب دنيا به كار رفتهاست . اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه معنى گسترده اى داشته باشد كه هم عذاب دنيا راشامل شود و هم مجازات آخرت را، و در هر دو صحنه زيانكارى مبطلين آشكار مى شود. قابل توجه اينكه در حديثى مى خوانيم : در شهر مدينه دلقكى بود كه مردم را مى خنداندو گاه اظهار مى داشت كه اين مرد (امام سجاد على بن الحسين (عليه السلام ) مرا خسته كردهاست ، تا به حال نتوانسته ام او را بخندانم ، لذا روزى امام (عليه السلام ) عبور مى كرد،آن مرد آمد و عباى حضرت را از دوش مباركش برداشت و رفت ، امام (عليه السلام ) اعتنائىبه او نكرد، همراهان به دنبال او رفتند و عبا را از وى گرفتند و بر دوش حضرتافكندند، امام (عليه السلام ) پرسيد اين شخص كه بود؟ عرض كردند: دلقكى است كهاهل مدينه را مى خنداند، فرمود به او بگوئيد: ان لله يوما يخسر فيه المبطلون (خداوندروزى دارد كه در آن روز اهل باطل زيان مى بينند)!. نكته : عدد پيامبران الهى بسيارى از مفسران به تناسب آيات فوق در اينجا بحثى درباره تعداد پيامبران الهىمطرح كرده اند، و روايات مختلفى در اين زمينهنقل شده است . روايت مشهور در اين زمينه عدد يكصد و بيست و چهار هزار را نشان مى دهد، در حالى كه دربعضى از روايات عدد پيامبران هشت هزار شمرده شده است كه چهار هزار از بنىاسرائيل و چهار هزار از غير آنها بوده اند. در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) چنين آمده است كه پيغمبر گرامىاسلام فرمود: خلق الله عز و جل ماة الف نبى و اربعة و عشرين الف نبى انا اكرمهم علىالله و لا فخر، و خلق الله عز و جل ماة الف وصى و اربعة و عشرين الف وصى ، فعلىاكرمهم على الله و افضلهم : (خداوند 124 هزار پيامبر آفريد كه من از همه آنها نزدخداوند گرامى ترم در عين حال فخر و مباهاتى نمى كنم . (و غرورى به خود راه نمى دهم ) و خداوند 124 هزار وصى آفريد كه على (عليه السلام) از همه آنها نزد خداوند گرامى تر و برتر است ). در روايت ديگرى از (انس بن مالك ) از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنيننقل شده است : بعثت على اثر ثمانية آلاف نبى ، منهم اربعة آلاف من بنىاسرائيل (من به دنبال 8 هزار پيامبر مبعوث شده ام كه چهار هزار از آنها از بنىاسرائيل بودند). اين دو حديث با هم منافاتى ندارد، زيرا ممكن است حديث دوم اشاره به انبياى بزرگ باشد(همانگونه كه مرحوم علامه مجلسى در توضيح اين سخن بيان كرده است ). باز در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه در پاسخسؤ ال (ابوذر) از تعداد پيامبران الهى عدد 124 هزار را بيان فرمود، و بهدنبال سؤ ال از تعداد رسولان از ميان آنها عدد 313 نفر را ذكر نمود. و نيز در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از ذكر عدد 124 هزارميخوانيم : 5 نفر از آنها الو العزم بودند: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ). روايات ديگرى نيز در اين زمينه نقل شده كه عدد بالا را تاييد مى كند. به هر حال از آنچه گفتيم روشن مى شود كه اين روايت خبر واحد نيست - چنانكه (برسوئى ) از بعضى از علما در تفسير (روح البيان )نقل كرده است ، بلكه اخبار متعدد و مستفيض اين مطلب را تاييد مى كند كه پيامبران الهى124 هزار نفر بودند، اخبارى كه در منابع مختلف اسلامى وارد شده است . قابل توجه اينكه عدد پيامبرانى كه نام آنها صريحا در قرآن آمده است فقط 26 نفر استو آنها عبارتند از: آدم - نوح - ادريس - صالح - هود - ابراهيم -اسماعيل - اسحاق يوسف - لوط - يعقوب - موسى - هارون - شعيب - زكريا - يحيى عيسى -داود - سليمان - الياس - اليسع - ذو الكفل - ايوب - يونس - عزير و محمد (عليهم الصلاةو السلام ). ولى پيامبران ديگرى نيز هستند كه در قرآن اشاراتى به آنها شده بى آنكه صريحا نامآنها بيان شود، مانند (اشموئيل ) كه در آيه 248 سوره بقره به عنوان وقال لهم نبيهم به او اشاره شده است . (و ارميا) كه در آيه 259 بقره به عنوان او كالذى مر على قرية .... و (يوشع ) كه در آيه 60 سوره كهف به عنوان و اذقال موسى لفتاه به او اشاره شده است (بنا بر اينكه يوشع از پيامبران باشد). و (خضر) كه در آيه 65 كهف به عنوان فوجدا عبدا من عبادنا ذكر شده است . و همچنين (اسباط بنى اسرائيل ) كه بزرگانقبائل بودند و در آيه 163 سوره نساء تصريح شده كه بر آنها وحى الهىنازل گرديده است : و اوحينا الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط ... و اگر در ميان برادران يوسف نيز پيامبرانى وجود داشته اند در سوره يوسف كرارا اشارهبه وضع آنها شده است . كوتاه سخن اينكه : عدد پيامبرانى كه خداوند اشاره به داستان و سرگذشت آنها نموده از26 نفر بسيار بيشتر است ، اين عدد تنها مربوط به آنها است كه نام آنها صريحا ذكرشده . آخرين سخن در اينجا اينكه : از بعضى از روايات كه در كتب شيعه واهل سنت آمده استفاده مى شود كه خداوند از ميان سياه پوستان نيز پيامبرى مبعوث كرد،چنانكه طبرسى در مجمع البيان مى گويد: روى عن على انهقال : بعث الله نبيا اسود لم يقص قصته : خداوند پيامبرى سياه پوست مبعوث كرد، هر چندشرح سرگذشت او را در قرآن بيان نكرده است . آيه و ترجمه
الله الذى جعل لكم الا نعم لتركبوا منها و منها تاءكلون(79) و لكم فيها منفع و لتبلغوا عليها حاجة فى صدوركم و عليها و على الفلك تحملون(80) و يريكم ءايته فاءى ءايت الله تنكرون(81)
|
ترجمه :
79 - خداوند كسى است كه چهار پايان را براى شما آفريد تا بعضى را سوار شويد، واز بعضى تغذيه كنيد. 80 - و براى شما در آنها منافع قابل ملاحظه اى (غير از اينها) است ، منظور اين است ، كهبه وسيله آنها به مقصدى كه در دل داريد برسيد، و بر آنها و بر كشتيها سوار مىشويد. 81 - او آياتش را همواره به شما نشان مى دهد، كداميك از آيات او را انكار مى كنيد؟! تفسير: منافع گوناگون چهار پايان بار ديگر در اين آيات به نشانه هاى قدرت خداوند و مواهب گسترده اش نسبت به انسانهاباز مى گردد، و گوشه ديگرى از آن را شرح مى دهد، تا هم به عظمت او آشناتر شوند،و هم حس شكرگزارى را كه وسيله اى براى معرفت الله است در آنها برانگيزد. مى فرمايد: (خداوند همان كسى است كه چهار پايان را براى شما آفريد، تا بر آنها سوار شويد، و از آنها تغذيه كنيد) (الله الذىجعل لكم الانعام لتركبوا منها و منها تاكلون ). بعضى از آنها تنها براى تغذيه مورد استفاده قرار مى گيرند همچون گوسفند، وبعضى هم براى سوارى و هم براى تغذيه مانند شتر كه هم كشتى بيابانهاى خشك وسوزان است و هم وسيله اى براى تغذيه آدميان ! (انعام ) جمع (نعم ) (بر وزن قلم ) دراصل بر شتر اطلاق مى شده ، ولى بعدا توسعه يافته و به شتر و گاو و گوسفندگفته مى شود، اين واژه از كلمه (نعمت ) گرفته شده ، به خاطر اينكه يكى ازبزرگترين نعمتها براى انسانها چهارپايان محسوب مى شود، حتى امروز كه آنهمهوسايل نقليه سريع السير هوائى و زمينى اختراع شده است باز در بعضى از مواردمنحصرا بايد از چهارپايان استفاده كرد، در بيابانهاى شنزار كه عبوروسائل نقليه در آن بسيار مشكل است ، و در بعضى از گذرگاههاى باريك كوهستانها تنهاوسيله اى كه با آن مى توان عبور كرد هنوز هم چهارپايانند! اصولا آفرينش چهارپايان با آن خلقتهاى متفاوت ، و مخصوصا با آن روح تسليم وقابليت براى رام شدن ، در حالى كه در بسيارى از اوقات نيرومندتر از قويترينانسانها هستند، خود نشانه اى از نشانه هاى بزرگ خدا است . حيوانات كوچك و كم جثه اى را سراغ داريم كه به خاطر توحش براى انسانها سختخطرناكند، در حالى كه گاهى افسار يك قطار بزرگ از شتران عظيم الجثه را به دستكودكى مى سپارند (و مى برد هر جا كه خاطر خواه اوست )! از اين گذشته استفاده هاى فراوان ديگرى نيز از آنها مى شود، همانگونه كه در آيه بعدبه آن اشاره كرده ، مى فرمايد: (و براى شما در آنها منافعقابل ملاحظهاى غير از اينها است ) (و لكم فيها منافع ). از شير و پشم و پوست و ساير اجزاى آنها استفاده مى كنيد و حتى فضولات بدن آنها نيزدر كشاورزى و غيره قابل استفاده است ، خلاصه در تمام وجود اين چهارپايان چيزى بىمصرف نيست ، تمام مفيد و سودمند است ، حتى بعضى از مواد داروئى را از بدن چهارپايانمى گيرند. (توجه داشته باشيد نكره بودن (منافع ) براى بيان اهميت آن است ). سپس مى افزايد: (منظور ديگر از آفرينش آنها اين بوده است كه بر آنها سوار شويد وبه مقاصدى كه در دل داريد برسيد) (و لتبلغوا عليها حاجة فى صدوركم ). بعضى از مفسران اين جمله را به معنى حمل و نقل (بارها) به وسيله چهارپايان دانستهاند كه در جمله هاى قبل به آن اشاره نشده است ، ولى ايناحتمال نيز وجود دارد كه منظور از (حاجة فى صدوركم ) (حاجتى كه دردل داريد) مقاصد شخصى و غير عمومى باشد مانند استفاده هاى تفريحى ، هجرت و سياحت، مسابقه ها و گاه كسب ابهت و مانند آن . و از آنجا كه اينها همه وسيله مسافرت در خشكى هستند، در پايان آيه مى افزايد: (و براين چهارپايان و بر كشتيها سوار مى شويد) (و عليها و على الفلك تحملون ). تعبير به (عليها) (بر چهارپايان با اينكه قبلا از آنها سخن به ميان آمده مقدمهاى استبراى ذكر (فلك ) (كشتيها) يعنى خداوند در صحرا و دريا وسيله مسافرت وحمل و نقل بارها را در اختيار شما گذاشت تا به سهولت بتوانيد به مقاصد خود برسيد. در كشتيها خاصيتى آفريد كه با تمام ثقل و سنگينى بر روى آب باقى بماند، و جريان بادها را آنچنان منظم قرار داده كه مى توان از آنها در مسيرهاى معينى پيوستهاستفاده كرد و (با آن به ديدار آشنا رسيد). در آخرين آيه مورد بحث براى تاءكيد و گرفتن اقرار از همگان مى فرمايد: (خدا آياتشرا همواره به شما نشان مى دهد، بگوئيد كداميك از آيات خدا را مى توانيد انكار كنيد)؟!(و يريكم آياته فاى آيات الله تنكرون ). آيا آيات و نشانه هاى او را در (آفاق ) مى توانيد انكار كنيد يا آيات او را در انفس ؟آيا آيات او را در آفرينش خود از خاك و سپس پيمودنمراحل جنينى ، و مراحل بعد از تولد را مى توانيد انكار كنيد، يا نشانه هاى او را در مسالهحيات و مرگ ؟ و آيا آيات الهى را در آسمان و زمين و آفرينش شب و روز مى توان با ديده انكار نگريست؟ و يا آفرينش وسائلى براى ادامه حيات همچون انعام و چهارپايان ؟ بر هر كجا كه بنگريد آثار خدا نمايان است ، (كور باد چشمى كه او را نبيند). به راستى با اينكه آيات و نشانه هاى او براى همگان روشن است چرا گروهى راه انكاررا پيش مى گيرند؟ مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در پاسخ اين سؤال مى گويد: اين انكار ممكن است از سه امر ناشى گردد: 1 - (هوا پرستى ) كه سبب مى شود انسان با شبهات بى اساس چهره حق را بپوشاند(و به هوى و هوس خويش ادامه دهد، چرا كه قبول حق او را محدود مى سازد، از يكسو وظائفىبراى او تعيين مى كند، و از سوى ديگر محدوديتهائى اما هواپرستانى كه نميخواهند نه آنوظائف را بپذيرند و نه اين محدوديتها را به انكار حق برمى خيزند هر چنددلائل آن روشن و آشكار باشد). 2 - (تقليد و پيروى كوركورانه ) (از ديگران مخصوصا از پيشينيان ) كه آن نيزپرده بر چهره حق مى افكند. 3 - (پيشداوريهاى غلط) و اعتقادهاى فاسد پيشين كه در ذهن رسوخ يافته مانع ازبررسى و مطالعه بيطرفانه در آيات حق مى گردد، لذا از درك آنها عاجز مى ماند. آيه و ترجمه
اء فلم يسيروا فى الا رض فينظروا كيف كان عقبة الذين من قبلهم كانوا اءكثر منهم و اءشدقوة و ءاثارا فى الا رض فما اءغنى عنهم ما كانوا يكسبون(82) فلما جاءتهم رسلهم بالبينت فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما كانوا بهيستهزءون(83) فلما راءوا باءسنا قالوا ءامنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين(84) فلم يك ينفعهم إ يمنهم لما راءوا باءسنا سنت الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنالكالكفرون(85)
|
ترجمه :
82 - آيا آنها روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند چهشد؟ همانها كه نفراتشان از اينها بيشتر، و قوت و آثارشان در زمين فزونتر بود، هرگزآنچه را به دست مى آوردند نتوانست آنها را (در برابر عذاب الهى ) بى نياز سازد. 83 - هنگامى كه رسولان آنها با دلائل روشن به سراغ آنان آمدند به معلوماتى كه خودداشتند خوشحال بودند (و غير آن را هيچ مى شمردند) ولى آنچه را (عذاب ) به سخريه مى گرفتند بر آنها فرود آمد! 84 - هنگامى كه شدت عذاب ما را ديدند گفتند: هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آوريم وبه معبودهائى كه شريك او مى شمرديم كافر شديم . 85 - اما هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند ايمان آنها به حالشان سودى نداشت ، اين سنتالهى در مورد بندگان پيشين او است ، و كافران در آن هنگام زيانكار شدند. تفسير: به هنگام نزول عذاب ، ايمان بيهوده است اين آيات كه آخرين آيات سوره مؤ من را تشكيل مى دهد در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى ازبحثهاى گذشته است ، زيرا بعد از بيان آنهمه آيات الهى در آفاق و انفس ، و آنهمهمواعظ لطيف و دلنشين و گفتگو پيرامون معاد و دادگاه بزرگ رستاخيز، منكران لجوج وكافران مستكبر را، با تهديدهاى شديد و توام بااستدلال و منطق مواجه ساخته ، و پايان كار آنها را به وضوح بيان مى كند. نخست ميگويد: آيا آنها بر زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كهقبل از آنها مى زيستند چگونه شد؟! (ا فلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبةالذين من قبلهم ). اگر در اصالت تاريخ تدوين يافته و آنچه بر صفحات اوراق ثبت شده شك و ترديددارند در اصالت آثارى كه بر صفحه زمين از كاخهاى ويران شده شاهان ، از استخوانهاىپوسيده در زير خاك ، و از ويرانه هاى شهرهاى بلا زده ، كه با بيانى رسا ماجراهاىخويش را شرح مى دهند نمى توانند شك كنند. (همان كسانى كه از نظر تعداد نفرات از آنها بيشتر، و از قوت و آثارشان در زمين ازآنها فزونتر بود) (كانوا اكثر منهم و اشد قوة و آثارا فى الارض ). كثرت نفرات آنها از قبورشان مى توان شناخت ، و قدرت و آثارشان را در زمين از آنچه ازآنها به يادگار مانده ! تعبير به آثارا فى الارض - همانگونه كه در تفسير آيه 21 همين سوره كه شبيه آن استگفته ايم - ممكن است اشاره به پيشرفت گسترده كشاورزى آنها باشد (چنانكه در آيه 9سوره روم آمده ) و يا اشاره به ساختمانهاى عظيم و بناهاى محكم اقوام پيشين دردل كوهها و بر صحنه دشتها (چنانكه در آيات 128 و 129 شعرا بيان شده است ). ولى به هر حال(نيروهائى را كه به دست مى آوردند هرگز به هنگام وزش طوفان بلا و عذاب الهىنتوانست آنها را بى نياز سازد و نجات دهد) (فما اغنى عنهم ما كانوا يكسبون ). بلكه تمام اين قدرتها در لحظاتى كوتاه در هم كوبيده شدند، كاخها رويهم ريختند وويران گشتند، و لشكريان عظيم و قدرتمند همچون برگ خزان بر زمين افتادند، و يا درميان امواج كوه پيكر دفن شدند! جائى كه آنها با آنهمه قدرت چنين سرنوشتى پيدا كردند، اين مشركان ضعيف و ناتوانمكه كه در برابر آنها چيزى به حساب نمى آيند چه مى انديشند؟! در آيه بعد به چگونگى برخورد آنها با پيامبران و معجزات ودلائل روشن انبياء اشاره كرده مى گويد: (هنگامى كه رسولان آنها با معجزات ودلائل روشن به سراغ آنها آمدند از آنان روى گرداندند، و تنها به معلوماتى كه خودداشتند دل بستند و خوشحال بودند، و غير آن را هيچ شمردند) (فلما جائتهم رسلهمبالبينات فرحوا بما عندهم من العلم ). و همين امر سبب شد تا (آنچه را از عذاب و تهديدهاى الهى به باد استهزا مى گرفتندبر سر آنان فرود آيد) (و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤ ن ). در اينكه منظور از اين علم و دانشى كه آنها به آن مغرور بودند، و خود را با داشتن آنبينياز از تعليمات انبيا مى ديدند، چه بوده است ؟ مفسران احتمالات مختلفى داده اند كههمه با هم قابل جمع است : 1 - شبهات واهى و سفسطه هاى بى اساسى را علم مى پنداشتند و به آن تكيه مى كردندكه نمونه هاى متعددى از آن در آيات قرآن منعكس است . گاه مى گفتند من يحيى العظام و هىرميم : (چه كسى مى تواند اين استخوانهاى پوسيده را زنده كند)؟ (يس - 78). و گاه مى گفتند ا ئذا ضللنا فى الارض ا ئنا لفى خلق جديد (آيا هنگامى كه خاكشديم و در زمين گم شديم ممكن است بار ديگر آفرينش تازه اى بيابيم ) (سجده - 10). گاه مى افزودند: ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر (جز زندگىاين دنيا چيزى در كار نيست ، گروهى مى ميرند و گروهى متولد مى شوند و جز طبيعت ما راهلاك نمى كند)! (جاثيه - 24). و امثال اين ادعاهاى واهى و بدوندليل كه علمش مى پنداشتند. 2 - منظور علوم مربوط به دنيا و تدبير زندگى است همانگونه كه قارون مدعى آن بود،و مى گفت : انما اوتيته على علم عندى (اين ثروت را به خاطر آگاهى خاصى كه نزد منبوده است به دست آورده ام )! (قصص - 78). 3 - منظور علوم و دانشهائى همچون دلائل عقلى و فلسفى خواه درشكل رسميش يا غير رسمى كه گروهى با داشتن اينگونه علوم خود را از پيامبران بىنياز مى بينند، چه در گذشته چه در حال ! و همانگونه كه گفتيم اين تفسيرها منافات با يكديگر ندارد، هدف اين است كه با اتكاىبه علوم محدود بشرى ، خواه در معارف عقلى و اعتقادات يا در دنيا و يا شبهات واهى كه آنرا علم مى پنداشتند، علومى را كه از سرچشمه وحى صادر شده بود نفى مى كردند و بهباد استهزا مى گرفتند، و به علوم اندك خودخوشحال بودند و خويشتن را به كلى از انبيا بى نياز مى ديدند. اما قرآن نتيجه اين خودخواهى و غرور را در آيات بعد چنين بيان كرده : هنگامى كه شدتعذاب ما را ديدند، عذابى كه براى ريشه كن كردن آنهانازل شده بود و فرمان قطعى پروردگار را در زمينه نابوديشان به همراه داشت ، ازكرده خود پشيمان شدند، خود را موجودى ضعيف و ناتوان ديدند و رو به درگاه حق آوردندو فريادشان بلند شد و گفتند: اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم ، و نسبت بهمعبودهائى كه شريك او مى شمرديم كافر شديم ! (فلما راوا باسنا قالوا آمنا باللهوحده و كفرنا بما كنا به مشركين ). (اما هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند ايمان آنها به حالشان سودى نداشت ) (فلم يكينفعهم ايمانهم لما راوا باسنا). چرا كه به هنگام نزول عذاب استيصال درهاى توبه بسته مى شود، و اصولا اينگونهايمان اضطرارى فايده ايمان اختيارى را نمى تواند داشته باشد، و زائيده آن شرائطفوق العاده است ، به همين دليل هر گاه طوفان بلا فرو بنشيند راه گذشته خود را ازسر مى گيرند. و نيز به همين دليل ايمان فرعون به هنگامى كه در ميان امواجنيل افتاد پذيرفته نشد. اين حكم مخصوص افراد يا اقوام معينى نيست ، بلكه چنانكه قرآن دردنبال همين سخن مى گويد: (اين سنت الهى است كه در مورد بندگان گذشته نيز اجراشده است ) (سنت الله التى قد خلت فى عباده ). سپس آخرين آيه مورد بحث را به اين جمله پايان مى دهد: و در آن هنگام كه عذاب الهى دامانشان را فرو گرفت خسران و زيان كافران آشكار شد)(و خسر هنالك الكافرون ). آن روز فهميدند كه سرمايه اى جز مشتى غرور و پندار نداشتند، و آنچه را آب حياتخيال مى كردند سرابى بيش نبود، سرمايه هاى وجود خود را همه در اين بيراهه زندگىبه هدر داده ، و محصولى جز گناه و عذاب اليم الهى فراهم نساخته بودند، چه زيان وخسرانى از اين برتر؟! و به اين ترتيب سوره مؤ من كه با توصيف حال كافران مغرور آغاز شده بود، با پايانزندگى دردناك آنها خاتمه مى يابد! نكته : مغروران به علم در آيات مختلف اين سوره ، چنانكه شرح داده شد، سرچشمه اصلى انحراف و بدبختىگروه كثيرى از مردم را كبر و غرور معرفى مى كند. تكبرى كه گاه از داشتن امكانات مالى ، و يا كثرت نفرات و نيروى نظامى سرچشمه مىگيرد، و گاه از داشتن مختصر معلوماتى كه آن را فراوان مى پندارد. نمونه زنده آن را در عصر و زمان خود، و بعد از پيروزيهاى علمى و صنعتى در جوامعپيشرفته مادى با چشم مى بينيم ، زيرا مى دانيم يكى ازعوامل مؤ ثر نفى مذهب و روى آوردن به مكتبهاى الحادى همان غرور علمى است كه در قروناخير براى جمعى از دانشمندان علوم طبيعى پيدا شده ، آنها با كشف اسرارى از طبيعت و دستيافتن به روزنه هائى از علم آنچنان مست و مغرور شدند كه تصور كردند چيزى در اينعالم جز آنچه آنها مى دانند وجود ندارد، و چون خدا را در آزمايشگاههاى خود حاضر نديدندراه انكار پيش گرفتند! اين غرور علمى به قدرى گسترش پيدا كرد كه اصلا مذهب و وحى انبياء را زائيدهجهل يا ترس بشر پنداشتند و گفتند: با فرا رسيدن دوران شكوفائى علم ديگر نيازىبه اين مسائل نيست ! حتى گاه پا را از اين فراتر نهادند و دوران زندگى بشر را از نظر فكرى به چهاردوران تقسيم كردند: 1 - دوران افسانه ها 2 - دوران مذهب ! 3 - دوران فلسفه 4 - دوران علم كه منظورشان علومطبيعى و تجربى بود! البته آكنده بودن مذاهبى كه در محيط فعاليت اين گروه از دانشمندان وجود داشت ازخرافات بسيار، به اين هدف باطل نيز كمك كرد، (منظور عمدتا خرافات ارباب كليسااست ) و به اين ترتيب به گمان خود براى هميشه مذهب و تعليمات انبيا را از صحنهزندگى بشر بيرون ساختند. ولى خوشبختانه اين مستى و غرور ديرى نپاييد وعوامل ديگرى دست به دست هم داد و بر اين پندارهاى بياساس خط بطلان كشيد و بهمصداق آيات فوق (هنگامى كه به علوم خود مغرور شدند باس الهى دامانشان را گرفتو فريادهايشان بجائى نرسيد). از يكسو جنگهاى جهانى اول و دوم نشان داد كه پيشرفتهاى علمى و صنعتى بشر نه تنهااو را خوشبخت نكرده ، بلكه او را از هر زمان به لبه پرتگاه نزديكتر ساخته است . از سوى ديگر بروز انواع مفاسد اخلاقى و اجتماعى ، و بروز انواع نابسامانيها، قتلها وكشتارها و بيماريهاى روانى و انواع تجاوزهاى مالى و ناموسى ، نشان داد كه علومانسانى هرگز نتوانسته است به تنهائى جلو نابسامانيها را بگيرد، بلكه بدآموزيهائى كه معمولا از آن جدا نيست گاهى بر دامنه آن افزوده است . از سوى سوم معماهاى فراوانى كه در علوم پيدا شد و انسان خود را ازحل آن عاجز ديد، و دنياهاى وسيعى كه در برابر ديدگان او خودنمائى كرد (چه عوالمبسيار بزرگ و چه فوق العاده كوچك ) و خود را از شناخت آن ناتوان مشاهده كرد، سبب شدكه بار ديگر دست به دامان تعليمات انبيا بزند، و گروه عظيمى دوباره به سايهوحى باز گردند، و درمان اين بيماريهاى جانكاه را در دستورات انبياء جستجو كنند.كليساها رونق گرفت تعليمات مذهبى جزء برنامه زندگى بسيارى شد. در اين ميان (اسلام ) با تعليمات ويژه و مترقى و جامع خود بروز و ظهور تازه اىيافت ، و حركتها به سوى شناخت اسلام اصيل شروع شد. اميد است پيش از آنكه باس الهى بار ديگر دامان گروهى از مردم اين جهان را بگيرد اينبيدارى همگانى شود، و آثار آن غرور محو و نابود گردد تا به خسران و زيان منتهىنگردد. پروردگارا! ما را از مركب غرور فرود آور، و از كبر و لجاجت و خود خواهى كه مايه هلاكت وبدبختى و شرمسارى است حفظ فرما. خداوندا! دنياى ما را نيز بيدار كن ، و پيش از آنكه باس شديدت دامان مردم عصر ما رافرو گيرد به سايه پر مهر تعليمات پيامبرانت باز گردان . بار الها! ما را از آن گروه قرار ده كه از سرگذشت ديگران پند مى گيرند، تاسرگذشت ما پندى براى ديگران نشود. آمين يا رب العالمين پايان سوره مؤ من شب 27 محرم الحرام 1405 مطابق اول آبان 1363
مقدمه اين سوره در مكه نازل شده و داراى 54 آيه است تاريخ شروع 28/ محرم الحرام / 1405 2/ 8/ 1363 محتواى سوره ( فصلت ) اين سوره به حكم اينكه از سوره هاى مكى است ويژگيهاى سوره هاى مكى را كه تاءكيدبر معارف اسلامى و مسائل اعتقادى و انذار و بشارت است در بردارد، و در عينحال مسائلى در آن مطرح است كه در سوره هاى ديگر قرآن مطرح نشده ، و از مختصات اينسوره است . رويهمرفته محتواى اين سوره را مى توان در چند بخش خلاصه كرد: 1 - توجه به قرآن و بحثهاى فراوانى پيرامون آن كه در آيات مختلف اين سوره آمده است، و از جمله بقاء حاكميت قرآن و تسلط منطقى آن در تمام ادوار و اعصار كه در آيه 41 و 42اين سوره به آن اشاره شده است ، و صريحا مى گويد: (اين كتابى است شكست ناپذيركه باطل هرگز بر آن غلبه نخواهد كرد) و در عينحال دليلى است بر عدم تحريف قرآن در طول تاريخ ، و همچنين موضعگيريهاىسرسختانه دشمنان در مقابل اين كتاب آسمانى تا آنجا كه مردم را از شنيدن آيات قرآننهى مى كردند. 2 - توجه به آفرينش آسمان و زمين ، مخصوصا آغاز آفرينش جهان از ماده گازىشكل (دخان ) و مراحل پيدايش كره زمين و كوهها و گياهان و حيوانات . 3 - اشاراتى به سرگذشت اقوام مغرور و سركش پيشين ، از جمله قوم عاد و ثمود، وسرنوشت دردناك آنها و اشاره كوتاهى به داستان موسى (عليه السلام ). 4 - انذار و تهديد مشركان و كافران مخصوصا با ذكر آيات تكان دهنده اى درباره قيامتو گواهى اعضاى بدن حتى پوست تن انسان ، و توبيخ شديد پروردگار نسبت به آنهابه هنگامى كه در برابر عذاب الهى قرار مى گيرند. 5 - پاره اى از دلائل رستاخيز و قيامت و خصوصيات و ويژگيهاى آن . 6 - مواعظ و اندرزهاى گوناگون كه در لابلاى مباحث فوق آمده و به آنها روح و حياتبيشترى مى بخشد، مخصوصا دعوت به استقامت در راه حق ، و طريقه برخورد منطقى بادشمنان و طرز راهنمائى آنها به آئين خداوند. 7 - سرانجام سوره را با بحث جالب و كوتاهى پيرامون آيات آفاقى و انفسىپروردگار و بازگشتى بر مساله معاد پايان مى بخشد. فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام مى خوانيم : من قرا (حم السجدة ) اعطىبكل حرف منها عشر حسنات : هر كس كه (حم سجده ) را بخواند خداوند به تعداد هرحرفى از آن ده حسنه به او عطا مى كند). در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : من قرا (حم السجدة ) كانت لهنورا يوم القيامة مد بصره ، و سرورا، و عاش فى هذه الدنيا مغبوطا محمودا: (كسى كه(حم سجده ) را تلاوت كند اين سوره در قيامت نورى در برابر او مى شود تا آنجا كهچشمش كار مى كند، و مايه سرور و خوشحالى او خواهد بود، و در اين دنيا نيز مقامىشايسته پيدا مى كند كه مايه غبطه ديگران مى شود). در حديث ديگرى از (بيهقى ) نقل شده كه (خليل بن مره ) مى گويد: پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) هيچ شب به خواب نميرفت مگر اينكه سوره (تبارك ) و (حمسجده ) را مى خواند. مسلم است آيات بيدار كننده اين سوره با آنهمه مواعظ روشنى بخش ، و آن معارف غنى وپرمايه ، در صورتى كه با تلاوت جذب روح انسان گردد، و راهنماى زندگى او شود،نورى براى قيامت ، و وسيله مؤ ثرى براى پيروزى او در اين جهان خواهد بود، چرا كهتلاوت مقدمه فكر است ، و فكر مقدمه عمل . نامگذارى اين سوره به (فصلت ) از آيه سوم آن گرفته شده ، و به (حم سجده )از اين جهت است كه با (حم ) آغاز مى شود و آيه 37 آن آيه سجده است . آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم حم(1) تنزيل من الرحمن الرحيم(2) كتب فصلت ءايته قرءانا عربيا لقوم يعلمون(3) بشيرا و نذيرا فاءعرض اءكثرهم فهم لا يسمعون(4) و قالوا قلوبنا فى اءكنة مما تدعونا إ ليه و فى ءاذاننا وقر و من بيننا و بينك حجابفاعمل إ ننا عملون(5)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر 1 - حم . 2 - اين كتابى است كه از سوى خداوند رحمن و رحيمنازل شده است . 3 - كتابى كه آياتش هر مطلبى را در جاى خود بازگو كرده است ، فصيح و گويابراى جمعيتى كه آگاهند. 4 - قرآنى كه بشارت دهنده و بيم دهنده است ، ولى اكثر آنان رويگردان شدند، لذا چيزىنمى شنوند. 5 - آنها گفتند: قلبهاى ما در پوششهائى قرار گرفته ، و گوشهاى ما سنگين است ، وميان ما و تو حجابى وجود دارد، حالا كه چنين است تو بهدنبال عمل خود باش ما هم براى خود عمل مى كنيم . تفسير: باز هم عظمت قرآن در روايات اسلامى آمده است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيوسته بتهاىمشركان را مذمت مى كرد، و قرآن را بر آنها مى خواند تا به راه توحيد بازگردند، اماآنها مى گفتند: اين شعر محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، و بعضى مى گفتنداين (كهانت ) است (كهانت غيب گوئيهائى بود كه گروهى به ادعاى ارتباط با جنيانداشتند) و بعضى مى گفتند اينها خطبه هاى زيبائى است كه او مى خواند (و نامش را قرآنگذاشته است ). روزى (ابو جهل ) به (وليد بن مغيره ) كه ازرجال معروف آنها بود، و عرب در اختلافات خود و در مشكلات از او داورى و نظر خواهى مىكرد، گفت : اى (ابا عبد شمس ) (ابا عبد شمس كنيه وليد بود) اينهائى را كه محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: چيست ؟ سحر است ؟ يا كهانت است ؟ يا خطبه ؟ گفت : بگذاريد سخنانش را بشنوم ، نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد درحالى كه در حجر اسماعيل نشسته بود گفت : اى محمد! چيزى از اشعارت را براى من بخوان! فرمود: شعر نيست ، بلكه كلام خدا است كه پيامبران و رسولانش را با آن مى فرستاده ،گفت : هر چه هست بخوان ؟ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرائت سوره حم سجده را آغاز كرد، هنگامى كهبسم الله الرحمن الرحيم را شنيد مسخره كرد و گفت : مردى در يمامه داريم نامش (رحمن) است ، مثل اينكه او را مى خوانى ! فرمود: نه ، خدا را مى خوانم كه (رحمن ) و (رحيم ) است . سپس ادامه داد، هنگامى كه به آيه (فان اعرضوافقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود) (آيه 13 همين سوره ) رسيد، (وليد) ازشنيدن آن لرزيد و مو بر تنش راست شد، از جا برخواست و به سوى خانه خود رفت وبه سراغ قريش نيامد! قريش گفتند: اى (ابوجهل )! مثل اينكه (وليد بن مغيره )متمايل به دين محمد شده است ، آيا نمى بينى به سراغ ما نيامد، و سخنان او را پذيرفت ،و به منزلش رفت ؟ به همين جهت قريش سخت غمگين شدند. روز ديگر (ابوجهل ) به سراغ او آمد گفت : اى عمو! (وليد عموىابوجهل بود) ما را سر به زير و رسوا كردى ! وليد گفت : مگر چه شده ، فرزند برادر؟ گفت : تو دلباخته آئين محمد شدى ؟ وليد گفت : من به هيچوجه دلبستگى پيدا نكردم ، و من بر همان دين قبيله و نياكانم هستم ،ولى من سخن سخت و پيچيده اى از او شنيدم كه از شنيدنش مو بر تن انسان راست مى شود! ابو جهل گفت : شعر است ؟ گفت : ابدا، شعر نيست . گفت : خطبه هاى موزون است ؟ گفت : نه ، خطبه كلامى است به هم پيوسته و يكنواخت ، و اين سخنانى است متفاوت كههموزن يكديگر نمى باشد، اما درخشندگى خاصى دارد! گفت كه (كهانت ) است ؟! گفت : نه . گفت : پس چيست ؟ گفت : بگذار در آن بينديشم ! روز بعد گفتند: اى وليد! فكرت به كجا رسيد؟ گفت : بگوئيد (سحر) است چون دلها را مى گيرد و با خود مى برد!! اينجا بود كه قسمتى از آيات سوره (مدثر) (آيات 11 - 30) درباره اونازل شد. اين روايت به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد آيات اين سوره پر جاذبه و تكان دهندهاست ، تا آنجا كه در انديشمند متعصب عرب چنين عكس العملى را بجا مى گذارد. به تفسير آيات باز گرديم . باز در آغاز اين سوره به (حروف مقطعه ) برخورد مى كنيم (حم ) كه براى دومين باردر آغاز سوره هاى قرآن خودنمائى مى كند، بارها پيرامون تفسير حروف مقطعه بحث كردهايم و نياز به تكرار نمى بينيم جز اينكه بعضى (حم ) را نام سوره و يا (ح ) رااشاره به (حميد) و (م ) را اشاره به مجيد كه دو نام از نامهاى بزرگ خداوند استدانسته اند. سپس اشاره به عظمت قرآن كرده مى گويد: (اين كتابى است كه از سوى خداوند رحمن ورحيم نازل شده است ) (تنزيل من الرحمن الرحيم ). (رحمت عامه ) خداوند و (رحمت خاصه ) او دست به دست هم داده اند ونزول اين آيات را سبب شده است ، آياتى كه براى دوست و دشمن مايه رحمت است ، و براىاولياى خدا بركات و رحمتهاى ويژه اى در بردارد. در حقيقت صفت بارز اين كتاب آسمانىكه در لابلاى تمام آياتش همچون عطر در ذرات برگگل قرار گرفته همان (رحمت ) است ، رحمت براى كسانى كه راه آن را بپويند و ازتعليماتش الهام گيرند. بعد از بيان اجمالى فوق درباره قرآن به بيان تفصيلى پرداخته ، و اوصاف پنجگانهاى براى اين كتاب آسمانى بيان مى كند، اوصافى كه ترسيم روشن و گويائى از چهرهاصلى قرآن در بردارد. نخست مى گويد: (اين كتابى است كه آياتش مبين ، و هر مطلبى را در جاى خود بيان كرده، و شرح و تفصيل تمام نيازمنديهاى انسان را در تمام زمينه ها ذكر نموده است ) (كتابفصلت آياته ). (كتابى است فصيح و گويا) (قرآنا عربيا). (براى جمعيتى كه آگاهند و جوياى حقيقتند) (لقوم يعلمون ). (قرآنى كه بشير و نذير است ، و اميد بخش و بيم آفرين ، نيكان را بشارت مى دهد ومجرمان را تهديد مى كند) (بشيرا و نذيرا). (اما اكثر آنها رويگردان شدند لذا چيزى نمى شنوند) (فاعرض اكثرهم فهم لايسمعون ). به اين ترتيب نخستين امتياز اين كتاب بزرگ آسمانى اين است كهمسائل مختلف مورد نياز بشر در آن تبيين و تشريع شده است به گونه اى كه هر كس درهر سطحى از فكر و انديشه باشد و در هر مرحله اى از نياز روحى به مقدار فكر و نيازخويش از آن بهره مى گيرد. وصف ديگرش اين است كه مجموعه اى كامل است ، زيرا قرآن از ماده قرائت دراصل به معنى جمع كردن اجزاى سخن است . در توصيف سوم فصاحت و بلاغت مخصوص آن را بيان مى كند، كه حقايق را صريح و دقيق، بى كم و كاست و گويا و رسا، و در عين حال زيبا و جذاب منعكس مى سازد. توصيف چهارم و پنجم بيانگر تاءثير عميق تربيتى آن است ، از طريق بشارت و انذار،گاه چنان آياتش در تشويق نيكان و پاكان اوج مى گيرد كه تمام وجود انسان را به وجدمى آورد، و گاه در تهديد و انذار فاسدان و مجرمان چنان تكان دهنده است كه مو بر تنانسان راست مى شود، و اين دو اصل تربيتى را دوش به دوش يكديگر در آياتش پيش مىبرد. ولى افسوس كه متعصبان لجوج گوش شنوا ندارند، گوئى كرند و هيچ نمى شنوند،گوش ظاهرشان سالم است ، ولى روح شنوائى و درك حقايق را از محتواى كلام از دست دادهاند. اما عكس العمل منفى اين كوردلان به همين جا ختم نمى شد، بلكه تلاش و كوشش داشته كهپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از دعوت خود ماءيوس سازند، و به او ثابتكنند كه در مقابل دعوت تو گوش شنوائى در اين ديار نيست ، و بيهوده تلاش مكن !چنانكه در آيه بعد مى گويد: (آنها گفتند: قلبهاى ما در برابر دعوت تو درپوششهائى قرار گرفته ، و گوشهاى ما سنگين است ، و ميان ما و تو حجابى وجوددارد)! (و قالوا قلوبنا فى اكنة مما تدعونا اليه و فى آذاننا و قر و من بيننا و بينكحجاب ). (حالا كه چنين است كار به كار ما نداشته باش توبه سراغعمل و برنامه هاى خود باش ، و ما به عقائد و مذهب خودعمل مى كنيم ) (فاعمل اننا عاملون ). درست همانند بيمار نادان و ابلهى كه از دست طبيب مسيحا نفسى فرار مى كند و سعى دارد ازهمه وسائل براى جدا ساختن خود از او كمك گيرد. نخست مى گفتند: عقل و فكر ما گوئى در محفظه هائى قرار گرفته كه چيزى در آن واردنمى شود! توجه داشته باشيد (اكنه ) جمع (كنان ) به معنى پوشش است ، نه يك پوشش كهدر حقيقت پوششهاى جهل و تعصب ، پوشش لجاجت و عناد، پوشش تقليد كوركورانه ومانند آن قلبهاى آنها را فرا گرفته بود. آنها مى گفتند: علاوه بر اين كه عقل ما چيزى درك نمى كند گوش ما هم سنگين است ، وسخنان تو را نمى شنويم يعنى هم مركز اصلى از كار افتاده و هم ابزار و وسيله ها!.
|
|
|
|
|
|
|
|