بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 20, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page


سوره مؤ من


مقدمه
سوره هاى مؤ من - فصلت - شورى
سوره مؤ من در مكه نازل شده و داراى 85 آيه است
محتواى سوره مؤ من
سوره مؤ من نخستين سوره از (حواميم ) است (حواميم هفت سوره از قرآن است كه با (حم) شروع مى شود و پشت سر هم قرار گرفته و همه از سوره هاى مكى است ).
طبيعت اين سوره همانند ساير سوره هاى مكى بحث ازمسائل مختلف اعتقادى و مبانى و اصول دين است ، چرا كه نياز مسلمانان در آن دوران بيش ازهمه تقويت پايه هاى عقيدتى بود.
محتواى اين سوره مجموعه اى است از (قهر) و (لطف )، (انذار) و (بشارت )مبارزه منطقى قاطع و كوبنده با جباران و مستكبران ، و لطف و مرحمت به مومنان حق طلب و حقجو.
ويژگى اين سوره فرازى است از داستان موسى (عليه السلام ) و فرعون مربوط به(مؤ من آل فرعون ) كه تنها در همين سوره مطرح شده و در جاى ديگر قرآن نيست ،داستان همان مرد با ايمان و بسيار هوشيار و مدبرى كه در زمره شخصيتهاى فرعونىبود، ولى در باطن به موسى (عليه السلام ) ايمان آورده ، و سنگر مطمئنى براى دفاعاز موسى (عليه السلام ) و آئينش بود و بطورى كه خواهيم ديد در آن لحظاتى كه موسى(عليه السلام ) در خطر مرگ قرار گرفت او با روشى بسيار زيركانه و ظريف بهيارى او شتافت و او را از مرگ نجات داد!.
نامگذارى اين سوره به سوره (مؤ من ) نيز به خاطر همين است كه شرح مجاهدتهاى او،بيش از (20 آيه ) از اين سوره ، يعنى حدود يك چهارم از مجموع آيات اين سوره را فراگرفته است .
به نظر مى رسد بيان حال مؤ من آل فرعون در اين سوره يك برنامه آموزشى حساب شدهبراى گروهى از مسلمانان مكه بوده است كه در عين ايمان آوردن به پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) روابط دوستانه خود را ظاهرا با دشمنان سرسخت و لجوج حفظ مىكردند تا سنگرى باشند براى روز خطر، و مى گويند ابوطالب عموى پيامبر در همينزمره بود، چنانكه در روايات اسلامى همين معنى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) روايتشده است .
به هر حال محتواى اين سوره را مى توان در شش بخش خلاصه كرد:
بخش اول كه آغاز سوره را تشكيل مى دهد توجهى است به خداوند و قسمتى از اسماء حسناىاو، مخصوصا آنچه خوف و رجاء را در دلها برمى انگيزد مانند غافر الذنب و شديد العقاب.
بخش دوم تهديدهائى است نسبت به كافران جبار پيرامون عذابهاى اين جهان همانند آنچهاقوام سركش پيشين به آن گرفتار شدند، و عذابهاى قيامت با ذكر خصوصيات وجزئيات آن .
بخش سوم پس از مطرح كردن داستان موسى (عليه السلام ) و فرعون سخن را به مؤ منآل فرعون سوق مى دهد و بخش وسيعى از سوره را به شرح گفتگوهاى اين مرد هوشمندشجاع با فرعونيان اختصاص مى دهد.
بخش چهارم باز مطلب را به صحنه هائى از قيامت مى كشاند تا دلهاى خفتگان را بيداركند.
در بخش پنجم مساءله توحيد و شرك را كه مهمترين مساءله زندگى انسان است به ميانآورده ، و قسمتى از نشانه هاى توحيد و دلائل بطلان شرك را مطرح مى كند.
در بخش ششم كه آخرين بخش اين سوره است ضمن دعوت پيامبر به صبر و شكيبائىخلاصه اى از آنچه در بخشهاى ديگر اين سوره گذشت ازمسائل مربوط به مبدء و معاد و عبرت گرفتن از سرنوشت پيشينيان و تهديد مشركانلجوج و ذكر گوشه اى از نعمتهاى الهى را بيان داشته و سوره را پايان مى دهد.
گفتيم نامگذارى سوره به مؤ من بخاطر بخشى است كه درباره مؤ منآل فرعون بيان مى كند، همانطور كه نامگذارى آن به غافر بخاطر آغاز سومين آيه آناست .
فضيلت تلاوت اين سوره
در روايات اسلامى كه از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه اهلبيت(عليهمالسلام ) نقل شده فضائل بسيارى براى همه سوره هاى حم عموما و سوره مؤ منخصوصا وارد شده است .
در قسمت اول از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نقل شده كه فرمود: الحواميم تاج القرآن : (سوره هاى (هفتگانه ) حم تاج قرآن است)!.
(ابن عباس ) نيز سخنى دارد كه احتمالا آن را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )يا على (عليه السلام ) شنيده ، مى گويد: لكل شى ء لباب و لباب القرآن الحواميم :(هر چيزى مغزى دارد و مغز قرآن سوره هاى حاميم است ).
و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :(الحواميم ريحان القرآن ، فاحمدواالله و اشكروه ، بحفظها و تلاوتها، و ان العبد ليقوم يقراالحواميم فيخرج من فيه اطيب منالمسك الاذفر و العنبر و ان الله ليرحم تاليها و قارئها، و يرحم جيرانه و اصدقائه ومعارفه و كل حميم او قريب له ، و انه فى القيامة يستغفر له العرش و الكرسى و ملائكةالله المقربون :
(سوره هاى حاميم گلهاى قرآن است ، خدا را سپاس گوئيد و با حفظ و تلاوت اين سورهها او را شكر گذاريد، هر بنده اى كه از خواب برخيزد و سوره هاى حاميم بخواند از دهانش(در قيامت ) بوى عطر دل انگيزى بهتر از مشك و عنبر خارج مى شود، و خداوند خواننده اينسوره ها را رحمت مى كند و نيز همسايگان و دوستان و آشنايان و تمام ياران نزديك و دور اورا مشمول رحمت خويش ‍ قرار مى دهد، و در قيامت عرش و كرسى و فرشتگان مقرب خدا براىاو استغفار مى كنند.
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : الحواميم سبع وابواب جهنم سبع ، تجى ء كل حاميم منها فتقف على باب من هذه الابوابتقول اللهم لا تدخل من هذا الباب من كان يومن بى و يقرانى سوره هاى حاميم هفت سوره اندو درهاى جهنم نيز هفت در است ، هر يك از حاميمها مى آيد و درمقابل يكى از اين درها مى ايستد و مى گويد خداوندا كسى را كه به من ايمان آورده و مراخوانده از اين در وارد مكن ! (2).
و در قسمت دوم در حديثى از پيامبر مى خوانيم : من قرء سوره حاميم المومن لم يبق تجى ءكل حاميم منها فتقف على باب من هذه الابواب تقول اللهم لاتدخل من هذا الباب من كان يومن بى و يقرانى روح نبى و لا صديق و لا مؤ من الا صلواعليه و استغفروا له : (هر كس سوره حاميم مؤ من را بخواند همه ارواح انبيا و صديقان و مؤمنان بر او درود مى فرستند و براى او استغفار مى كنند) (3).
روشن است اين فضائل بزرگ پيوندى با آن محتواى برجسته دارد، محتوائى كه هر گاهدر زندگى انسان در بعد اعتقادى و عملى او پياده شود بدون
شك مستحق اين فضائل عظيم است ، و اگر در اين روايات سخن از تلاوت به ميان آمده ،منظور تلاوتى است كه مقدمه اى براى ايمان وعمل باشد.
تعبير پر معنى كه در يكى از روايات نبوى وارد شده و مى گويد هر كس (حم ) رابخواند و به آن ايمان داشته باشد، شاهد گوياى اين گفتار است .
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


حم(1)
تنزيل الكتاب من الله العزيز العليم(2)
غافر الذنب و قابل التوب شديد العقاب ذىالطول لا إ له إ لا هو إ ليه المصير(3)


ترجمه :

بنام خداوند بخشايشگر
1 - حم .
2 - اين كتابى است كه از سوى خداوند قادر و دانانازل شده است .
3 - خداوندى كه آمرزنده گناه ، و پذيرنده توبه و شديد العقاب ، و صاحب نعمت فراواناست ، هيچ معبودى جز او نيست ، و بازگشت (همه شما) به سوى او است .
تفسير:
اوصافى اميد بخش !
در آغاز اين سوره نيز به (حروف مقطعه ) برخورد مى كنيم كه در اينجا از نوع تازهاى از آن است : (حاء) و (ميم ).
در زمينه تفسير اين حروف بحثهاى فراوانى در آغاز سوره هاى (بقره )(آل عمران ) و (اعراف ) و بعضى ديگر از سوره ها داشته ايم ، چيزى كه در اينجابايد بر آن افزود اين است كه در بعضى از روايات ، و همچنين در بسيارى از كلماتمفسران دو حرف آغاز اين سوره به نامهاى خدا كه با اين دو حرف آغاز مى شود تفسير شدهاست ، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) به (حميد) و (مجيد) تفسيرگرديده .
بعضى نيز (ح ) را به نامهائى مانند (حميد) و (حليم ) و (حنان ) و (م )به نامهائى مانند (ملك ) و (مالك ) و (مجيد) تفسير كرده اند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه (ح ) اشاره به حاكميت و (م ) اشاره به (مالكيت )خداوند بوده باشد.
از ابن عباس نيز نقل شده كه (حم ) از اسمهاى اعظم خدا است . روشن است كه اينتفسيرها با هم منافاتى ندارد و ممكن است همه در معنى آيه جمع باشد.
در آيه بعد همانگونه كه روش قرآن است بعد از ذكر (حروف مقطعة ) سخن از عظمتمقام قرآن به ميان مى آورد، اشاره به اينكه اين كتاب با اينهمه عظمت از حروف سادهالفبا تركيب يافته ، بنائى چنان عظيم از مصالحى چنين كوچك ، و اين خوددليل بر اعجاز آن است .
مى فرمايد: (اين كتابى است كه از سوى خداوند قادر دانانازل شده است )
(تنزيل الكتاب من الله العزيز العليم ).
عزت و قدرتش موجب شده كه احدى نتواند با آن برابرى كند، و علمش سبب گرديده كهمحتواى آن در اعلى درجه كمال ، و فراگير همه نيازهاى انسانها در طريقتكامل باشد.
آيه بعد خدا را به پنج وصف ديگر از صفات بزرگش كه بعضى اميد آفرين و بعضىخوف آفرين است توصيف كرده ، مى گويد: (خداوندى كه گناهان را مى آمرزد (غافرالذنب ).
(توبه ها را مى پذيرد) (قابل التوب ).
(مجازاتش شديد است ) (شديد العقاب ).
(نعمتش فراوان است ) (ذى الطول ).
(خداوندى كه معبودى جز او نيست ) (لا اله الا هو).
(و بازگشت همه شما به سوى او است ) (اليه المصير).
آرى كسى كه واجد اين اوصاف است فقط او شايسته عبوديت است و مالك پاداش و كيفر.
نكته ها:
1 - در دو آيه فوق (آيه 2 و 3) بعد از ذكر نام (الله ) وقبل از ذكر (معاد)
(اليه المصير) هفت وصف از اوصاف الهى بيان شده است كه بعضى از (صفات ذات ) وبعضى از (صفات فعل ) است و مجموعه اى از توحيد و علم و قدرت و رحمت و غضب رابيان مى دارد، و عزيز و عليم پايه اى است براىنزول اين كتاب آسمانى ، و (غفران ذنوب ) و(قبول توبه ) و (شدت عقاب ) و (بخشش نعمتها) مقدمه اى است براى تربيتنفوس و پرستش ‍ خداوند يگانه اى كه هيچ معبودى جز او نيست .
2 - در ميان اين اوصاف (غافر الذنب ) مقدم داشته شده و (ذىالطول ) (صاحب نعمت و فضل ) نيز در آخر آمده ، و در اين ميان (شديد العقاب است ).در حقيقت غضبش در ميان دو رحمت قرار گرفته !، و از اين گذشته در كنار اين وصف كهحاكى از غضب خداوند است سه وصف از اوصافش كه از رحمت او حكايت دارد بيان شده ، وهمه اينها دليل بر اين است كه رحمتش بر غضبش پيشى گرفته است (يا من سبقت رحمتهغضبه ).
3 - جمله (اليه المصير) نه تنها اشاره به اين است كه بازگشت همه در قيامت بهسوى او است ، بلكه مطلق بودن آن از اين حكايت مى كند كه بازگشت همه امور در اين جهانو آن جهان به سوى او و سلسله همه موجودات به دست او است .
4 - قابل توجه اينكه جمله (لا اله الا هو) كه به عنوان آخرين وصف آمده و حكايت از مقام(توحيد عبوديت ) و عدم شايستگى غير او براى پرستش مى كند به عنوان آخرين صفت ونتيجه نهائى بيان شده ، و لذا در حديثى از ابن عباس آمده است كه مى گويد: او (غافرالذنب ) است براى كسى كه (لا اله الا الله ) بگويد،(قابل التوب ) است براى كسى كه (لا اله الا الله ) بگويد (شديد العقاب )است براى كسى كه (لا اله الا الله ) نگويد، (ذىالطول ) و غنى و بى نياز است از كسى كه (لا اله الا الله ) نگويد.
بنابراين محور همه اين صفات كسانى هستند كه مؤ من به توحيد باشند و در گفتار وعمل از اين خط اصيل الهى منحرف نشوند.
5 - اسباب آمرزش در قرآن مجيد
در قرآن مجيد امور زيادى به عنوان اسباب مغفرت و از بين رفتن گناهان معرفى شده استكه به قسمتهائى از آن ذيلا اشاره مى شود:
1 - (توبه ): يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفرعنكم سيئاتكم : (اى كسانى كه ايمان آورده ايد به سوى خدا باز گرديد و توبهخالص كنيد اميد است خداوند گناهان شما را ببخشد) (تحريم - 8).
2 - ايمان و عمل صالح : و الذين آمنوا و عملوا الصالحات و آمنوا بمانزل على محمد و هو الحق من ربهم كفر عنهم سيئاتهم : (كسانى كه ايمان آوردند وعمل صالح انجام دادند و نيز به آنچه بر محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نازل شده است ايمان آوردند آياتى كه حق است و از سوى پروردگارشان مى باشدخداوند گناهان آنها را مى بخشد) (محمد - 2).
3 - تقوى : ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا و يكفر عنكم سيئاتكم : (اگر تقواى الهىپيشه كنيد خداوند براى تشخيص حق از باطل به شما روشن بينى مى دهد، و گناهانتان رامى بخشد) (انفال - 29).
4 - هجرت و جهاد و شهادت : فالذين هاجروا و اخرجوا من ديارهم و اوذوا فى سبيلى وقاتلوا و قتلوا لاكفرن عنهم سيئاتهم : (كسانى كه هجرت كنند و از خانه و وطن خود راندهشوند و در راه من آزار بينند و پيكار كنند و مقتول گردند گناهانشان را مى بخشم )(آل عمران - 195).
5 - انفاق مخفى : ان تبدوا الصدقات فنعما هى و ان تخفوها و تؤ توها الفقراء فهو خيرلكم و يكفر عنكم من سيئاتكم : (اگر انفاقهاى خود را در راه خدا آشكار سازيد خوب استو اگر آن را پنهان داريد و به فقرا بدهيد به سود شما است و از گناهانتان مى بخشد)(بقره - 271).
6 - دادن قرض الحسنة : ان تقرضوا الله قرضا حسنا يضاعفه لكم و يغفر لكم : (اگربه خداوند قرض الحسنه دهيد آن را براى شما مضاعف مى كند و شما را مى آمرزد)(تغابن - 17).
7 - پرهيز از گناهان كبيره كه موجب آمرزش گناهان صغيره است : ان تجتنبوا كبائر ماتنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم : (اگر از گناهان كبيره كه از آن نهى شده ايد اجتنابكنيد گناهان صغيره شما را خواهيم بخشيد (نساء - 31).
به اين ترتيب درهاى مغفرت الهى از هر سو به روى بندگان باز است كه هفت در آن دربالا به استناد هفت آيه قرآن ذكر شد، تا از كدامين در وارد شويم و چه خوبتر كه از هردر وارد شويم .
آيه و ترجمه


ما يجادل فى ايات الله إ لا الذين كفروا فلا يغررك تقلبهم فى البلاد(4)
كذبت قبلهم قوم نوح و الا حزاب من بعدهم و همتكل امة برسولهم لياءخذوه و جدلوا بالباطل ليدحضوا به الحق فاءخذتهم فكيف كانعقاب (5)
و كذلك حقت كلمت ربك على الذين كفروا اءنهم اءصحاب النار(6)


ترجمه :

4 - تنها كسانى در آيات ما مجادله مى كنند كه (از روى عناد) كافر شده اند، مبادا قدرتنمائى آنها تو را بفريبد!
5 - پيش از آنها قوم نوح و اقوامى كه بعد از آنها آمدند (پيامبرانشان را) تكذيب كردند، وهر امتى توطئه اى چيد كه پيامبرش را بگيرد (و آزار دهد) و براى محو حق به مجادلهباطل دست زدند، اما من آنها را گرفتم (و سخت مجازات كردم ) ببين عذاب الهى چگونهبود؟!
6 - اينگونه فرمان پروردگارت در مورد كسانى كه كافر شدند مسلم شده كه آنها همهاهل دوزخند.
تفسير:
فرمان قطعى پروردگار!
بعد از ذكر نزول قرآن از سوى خداوند و توصيف او به صفاتى كه انگيزه خوف و رجاءاست سخن از گروهى به ميان مى آورد كه در برابر اين آيات الهى به مجادله وپرخاشگرى برمى خيزند، و سرنوشت اين گروه را ضمن جمله هائى كوتاه و كوبندهروشن مى سازد، مى فرمايد: (تنها كسانى در آيات الهى مجادله مى كنند كه از روى عنادو لجاج كافر شده اند) (ما يجادل فى آيات الله الا الذين كفروا).
درست است كه اين گروه احيانا نيرو و جمعيت و قدرتى دارند، ولى مبادا رفت و آمدهاى آنهادر شهرهاى مختلف و قدرتنمائيهايشان تو را بفريبد! (فلا يغررك تقلبهم فى البلاد).
چند روزى كر و فر و هياهوئى دارند، اما به زودى چون حبابهاى روى آب محو و نابود مىگردند و يا همچون خاكسترى در برابر تند باد متلاشى مى شوند.
(يجادل ) از ماده (جدل ) در اصل به معنى تابيدن طناب و محكم كردن آن است ، سپسدر مورد ساختمانها و زره ، و مانند آن به كار رفته و به همين جهت بهعمل كسانى كه در مقابل هم مى ايستند و مناظره مى كنند و هر كدام مى خواهد پايه هاى سخنخود را محكم كرده ، بر ديگرى غلبه نمايد مجادله گفته مى شود.
ولى بايد توجه داشت كه مجادله از نظر محتواى لغت عرب هميشه مذموم نيست (هر چند درفارسى روزمره به ما اين معنى را مى بخشد) بلكه اگر در مسير حق و متكى به منطق وبراى تبيين واقعيتها و ارشاد افراد بى خبر بوده باشد ممدوح است ، و اگر متكى بهدلائل واهى ، و ناشى از تعصب و جهل و غرور، و به منظوراغفال اين و آن صورت گيرد مذموم است ، و اتفاقا در قرآن مجيد در هر دو مورد به كاررفته است .
در يكجا مى خوانيم : و جادلهم بالتى هى احسن : (با آنها به روشى كه پسنديده تراست بحث و مجادله كن ) (نحل - 125).
ولى در موارد ديگرى مانند آيه فوق و آيه بعد از آن به معنى مجادله مذموم آمده است .
در زمينه (جدال و مجادله ) بحثى داريم كه در نكات مى خوانيد.
(تقلب ) از ماده (قلب ) به معنى دگرگون كردن است ، و (تقلب ) در اينجا بهمعنى تصرف و سلطه بر مناطق و بلاد مختلف و حكومت و سيطره بر آنها، و به معنى رفتو آمد در آنها مى باشد.
هدف آيه فوق اين است كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان آغاز اسلامكه غالبا از قشر محروم بودند گوشزد كند مبادا امكانات مالى ، و قدرت سياسى واجتماعى كافران جبار را دليلى بر حقانيت ، و يا قدرت واقعى آنها بدانند، دنيا اينگونهاشخاص را زياد به خاطر دارد، و تاريخ نشان مى دهد كه تا چه اندازه در برابرمجازاتهاى الهى ضعيف و ناتوان بودند، همانند برگهاى پژمرده پائيزى در برابرتند باد خزان .
همانگونه كه امروز هم كفار مستكبر و ظالم براى اظهار وجود، يا مرعوب ساختن مستضعفان ومحرومان جهان دست به يك سلسله تلاشها و تبليغات و كنفراسها و ديد و بازديدهاىسياسى و مانورهاى نظامى و عقد قراردادها و پيمانها، با هم مسلكانشان ، مى زنند، تا جومساعدى براى پيشبرد اهداف شوم خود فراهم سازند، اما مؤ منان بايد بيدار باشند وفريب اين صحنه سازيهاى كهنه را نخورند، و هرگز مرعوب و مفتون نشوند.
لذا در آيه بعد سرنوشت بعضى از اقوام گمراه و سركش پيشين را در عباراتى كوتاه وكوبنده به اينگونه بيان مى كند: (پيش از آنها قوم نوح و اقوامى كه بعد از آنها آمدندپيامبرشان را تكذيب كردند) (كذبت قبلهم قوم نوح و الاحزاب من بعدهم ).
منظور از (احزاب )، قوم عاد، ثمود، حزب فرعونيان و ژ و مانند آنها است كه در آيه12 و 13 سوره ص به عنوان (احزاب ) به آنها اشاره شده ، آنجا كه مى گويد:كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و فرعون ذو الاوتاد و ثمود و قوم لوط و اصحاب الايكهاولئك الاحزاب :
آرى آنها احزابى بودند كه دست به دست هم دادند و به تكذيب پيامبران الهى كهدعوتشان با منافع نامشروع و هوا و هوسهاى آنها هماهنگ نبود برخاستند.
سپس مى افزايد به اين مقدار نيز قناعت نكردند، بلكه (هر امتى از آنان توطئه اى چيدندكه پيامبرشان را بگيرند و آزار دهند و به زندان بيفكنند و يا بهقتل برسانند) (و همت كل امة برسولهم لياخذوه ).
باز به اينهم اكتفا نكردند (و براى محو و نابودى حق به سخنانباطل دست زدند و براى گمراه ساختن مردم اصرار ورزيدند) (و جادلوابالباطل ليدحضوا به الحق ).
اما اين امور براى هميشه ادامه نيافت و به موقع (من آنها را گرفتم ، و سخت مجازاتكردم ، ببين عذاب الهى چگونه بود)؟! (فاخذتهم فكيف كان عقاب ).
ويرانه هاى شهرهاى آنها در مسير مسافرتهاى شما به چشم مى خورد، و سرنوشت شوم وعاقبت سياه و تاريكشان بر صفحات تاريخ و سينه هاى صاحبدلان ثبت است ، بنگريد وعبرت گيريد.
اين كفار سركش مكه و مشركان ظالم عرب نيز سرانجامى بهتر از آنها نخواهند داشت ، مگراينكه به خود آيند و در كار خويش ‍ تجديد نظر كنند.
آيه فوق برنامه احزاب طغيانگر را در سه قسمت خلاصه مى كند: (تكذيب و انكار) و(توطئه براى نابود كردن مردان حق ) و (تبليغات مستمر براى گمراه ساختن تودههاى مردم ).
مشركان عرب نيز تمام اين برنامه ها را در برابر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) تكرار كردند، بنابراين چه جاى تعجب كه قرآن آنها را به همان سرنوشت اقوامپيشين تهديد كند.
آخرين آيه مورد بحث علاوه بر مجازات دنيوى ، به مجازات آنها در سراى ديگر اشارهكرده مى گويد: (اينگونه فرمان پروردگارت در مورد كسانى كه كافر شدند مسلمشده كه آنها اهل آتشند) (كذلك حقت كلمة ربك على الذين كفروا انهم اصحاب النار).
ظاهر معنى آيه وسيع و گسترده است و كافران لجوج را از همه اقوامشامل مى شود، و مخصوص كفار مكه - آنچنانكه بعضى از مفسران پنداشته اند - نيست .
بديهى است مسلم شدن فرمان پروردگار درباره اين قوم بهدنبال گناهان مستمر و اعمال خلافى است كه با اراده خود انجام دادند، و عجب اينكه بعضىاز مفسران - همانند فخر رازى - پنداشته اند كه اين آيه ازدلائل وجود سرنوشت جبرى و الزامى براى اقوام مختلف و سلب اراده و اختيار از آنها است ،در حالى كه اگر تعصبهاى فرقهاى اجازه مى داد با كمى دقت در خود اين آيات مطلب برآنها روشن مى شد كه اين سرنوشت شوم را خداوند وقتى براى آنها مقرر مى دارد كهراههاى ظلم و جنايت را با پاى خود پيمودند.
نكته ها:
1 - قدرت نمائى ظاهرى كافران
كرارا در آيات قرآن با اين سخن روبرو مى شويم كه مؤ منان محروم هرگز تصور نكنندامكانات وسيعى كه گاهى در اختيار افراد يا جمعيتهاى ظالم و ستمگر و بى ايمان قراردارد دليل بر سعادت و خوشبختى آنها، و يا نشانه پيروزيشان در پايان كار است .
مخصوصا قرآن براى ابطال اين پندار كه معمولا براى افراد كوته فكر پيدا مى شودو امكانات مادى افراد را احيانا دليل بر حقانيت معنوى آنها مى گيرند تاريخ اقوام پيشينرا در برابر افكار مؤ منان ورق مى زند، و انگشت روى نمونه هاى واضحى مى گذارد،همچون قدرتمندان فرعونى در مصر، و نمروديان دربابل ، و قوم نوح و عاد و ثمود در عراق و حجاز و شامات ، مبادا مؤ منانى كه تهيدست ومحرومند احساس كمبود و ضعف كنند و از (كر) و (فر) ظالمان بى ايمان مرعوب ياسست شوند.
البته قانون خداوند اين نيست كه هر كس را كار خلافى كرد فورا به سزايش برساند،همانگونه كه در آيه 59 كهف مى خوانيم و جعلنا لمهلكهم موعدا: (ما براى نابودى آنهاموعدى مقرر داشتيم ).
در جاى ديگر مى فرمايد: فمهل الكافرين امهلهم رويدا: (اندكى به كافران مهلت ده تاسرانجام كارشان روشن شود) (سوره طارق آيه 17) و در جاى ديگر آمده است : انما نملىلهم ليزدادوا اثما: (ما به آنها مهلت مى دهيم تا بر گناهانشان افزودهشود)!(آل عمران 178).
خلاصه هدف از اين مهلتها يا اتمام حجت بر كافران است ، يا آزمايش مؤ منان ، و ياافزايش گناهان كسانى كه تمام راههاى بازگشت را به روى خود بسته اند.
نظير اين احساس حقارت در برابر كشورهاى قدرتمند مادى ظالم در مورد بعضى از اقواممؤ من كه از نظر مادى عقب افتاده اند پيدا مى شود كه بايد با همان منطق قرآنى بالا با آنبه شدت مبارزه كرد.
افزون بر اين ، بايد به آنها حالى نمود كه اين محروميت و عقب افتادگى شما در درجهاول معلول ظلم آن ستمگران است ، و اگر زنجيرهاى ظلم و اسارت را پاره كنيد با تلاش وكوشش مستمر مى توانيد عقب ماندگيها را جبران نمائيد.
2 - مجادله در قرآن مجيد
در اين سوره پنج بار سخن از مجادله به ميان آمده است كه تمام اين موارد ناظر به مجادلهباطل است (آيات 4 و 5 و 35 و 56 و 69) به همين مناسبت سزاوار است بحثى پيرامونجدال از ديدگاه قرآن مجيد مطرح شود.
(جدال ) و (مراء) دو عنوان است كه هم در آيات قرآن ، و هم در روايات اسلامى زيادروى آن بحث شده ، و در اين زمينه (اولا) بايد مفهوم اين دو كلمه روشن شود، سپس اقسامجدال (جدال به حق و جدال به باطل و نشانه هاى هر كدام تبيين گردد، و سرانجامضررهاى جدال به باطل و نيز عوامل پيروزى در مجادله به حق توضيح و تشريح گردد.
الف - مفهوم (جدال ) و (مراء):
(جدال ) و (مراء) و (مخاصمه ) سه لفظ است كه مفاهيمى نزديك به هم دارد، درعين حال تفاوتهائى در ميان آنها موجود است .
(جدال ) در اصل به معنى پيچانيدن طناب است سپس به پيچانيدن طرف
مقابل و گفتگو براى غلبه بر او به كار رفته .
(مراء) (بر وزن حجاب ) به معنى گفتگو كردن در چيزى است كه در آن مريه (شك )وجود دارد.
و (خصومت ) و (مخاصمه ) در اصل به معنى گلاويز شدن دو نفر به يكديگر كههر كدام پهلوى ديگرى را بگيرد آمده سپس به گفتگوها و مشاجرات لفظى اطلاق گرديدهاست .
به گفته مرحوم علامه مجلسى در (بحار الانوار)(جدال ) و (مراء) بيشتر در مسائل علمى به كار مى رود در حالى كه (مخاصمه )در امور دنيوى است .
و نيز گاهى تفاوت ميان جدال و مراء را چنين مى گذارند كه در (مراء) هدف اظهارفضل و كمال است ، و در (جدال ) تحقير و عاجز كردن طرفمقابل .
گاه گفته اند: (جدال ) در مسائل علمى است و (مراء) اعم از آن است .
و گاه گفته اند: (مراء) جنبه دفاعى در مقابل حملات خصم دارد ولى(جدال ) اعم از دفاعى و تهاجمى است .
ب - جدال حق و باطل
گفتيم از موارد استعمال اين لفظ مخصوصا در قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كهجدال مفهوم وسيعى دارد، و هر نوع بحث و گفتگوى طرفين راشامل مى شود، خواه به حق باشد يا به باطل ، در آيه 125 سورهنحل مى خوانيم كه خداوند به پيامبر اسلام دستور مى دهد: و جادلهم بالتى هى احسن :(با آنها به روشى كه نيكوتر است مجادله و گفتگو كن ) و در مورد ابراهيم در آيه74 هود مى خوانيم : فلما ذهب عن ابراهيم الروع و جائته البشرى يجادلنا فى قوم لوط:(هنگامى كه وحشت ابراهيم زائل شد و بشارت تولد فرزند به او رسيد براى تاءخيرمجازات قوم لوط با ما به گفتگو و مجادله پرداخت ) اينها از نوع مجادله به حق است .
ولى در غالب موارد در قرآن كريم اين واژه در مجادله بهباطل استعمال شده است ، چنانكه در همين سوره مؤ من پنج بار اين كلمه در همين معنى بهكار رفته .
به هر حال بحث و گفتگو و استدلال و مناقشه در گفتار ديگران اگر به منظور روشنشدن حق ، نشان دادن راه ، و ارشاد جاهل بوده باشد عملى است پسنديده و شايسته تقدير،بلكه در بسيارى از موارد واجب است قرآن هرگز با بحث و گفتگوى روشنگرانه واستدلال براى تبيين حق مخالفت نكرده ، بلكه در آيات زيادى آن را عملا تثبيت نموده است .
در بسيارى از موارد از مخالفين مطالبه برهان ودليل مى كند، و مى گويد هاتوا برهانكم (استدلال خود را بياوريد).
و در بسيارى از موارد در مقابل تقاضاى برهان ، به اقامهدلائل مختلف پرداخته است ، چنانكه در آخر سوره يس خوانديم كه در برابر آن مرد عربكه استخوان پوسيده اى را به دست گرفته بود از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى پرسيد من يحيى العظام و هى رميم : (چه كسى مى تواند اين استخوانهاى پوسيدهرا از نو زنده كند) (يس - 78) چندين دليل بر مساءله معاد و قدرت خداوند بر احياىمردگان اقامه مى كند.
و نيز در آيه 258 سوره بقره گفتگوهاى ابراهيم (عليه السلام ) ودلائل دندان شكن او را در برابر نمرود، و در آيات 47 تا 54 سوره طه احتجاج موسى رادر برابر فرعون منعكس ساخته كه نمونه روشنى از مجادله شايسته است ، همچنين قرآنپر است از دلائل مختلفى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درمقابل بت پرستان و مشركان و بهانه جويان اقامه مى كرد.
اما در برابر آن موارد زيادى را نقل مى كند كه طرفدارانباطل براى
به كرسى نشاندن سخنان بى اساس خود دست به مجادلات زشتى مى زدند و با انواعسفسطه ها و بهانه جوئيها تلاش براى ابطال حق و اغواى مردم سادهدل داشته اند، سخريه و استهزاء تهديد و افترا و انكار بدوندليل از روشهاى معمولى اقوام گمراه و سركش درمقابل پيامبران بود، و استدلال منطقى و آميخته با مهر و محبت روش پيامبران الهى .
در روايات اسلامى نيز بحثهاى زيادى پيرامون مناظرات پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) يا ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) در برابر مخالفان ديده مى شود كه اگر اينبحث و مناظرات جمع آورى گردد كتاب بسيار قطورى راتشكيل مى دهد (البته قسمتهائى از آنها جمع آورى شده ).
نه تنها پيشوايان معصوم كه اصحاب و ياران آنها نيز به تشويق آنها مناظرات ومجادلاتى با مخالفان داشته اند، ولى اجازه اين كار را به كسانى مى دادند كه به قدركافى توانائى و قدرت منطق داشته باشند، چه در غير اين صورت بجاى اينكه جبه حقتقويت شود تضعيف مى گردد، و مخالفان جسورتر و سرسختتر مى شوند.
لذا در حديثى مى خوانيم يكى از دوستان امام صادق (عليه السلام ) بنام طيار (حمزة بنمحمد) مى گويد به امام عرض كردم بلغنى انك كرهت مناظرة الناس : (به من خبر رسيدهكه شما از مناظره كردن با مخالفان ناخشنود هستيد).
امام (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: اما مثلك فلا يكره ، من اذا طار يحسن ان يقع و ان وقعيحسن ان يطير، فمن كان هذا لا نكرهه : (اما كسى كه چون تو باشد عيبى ندارد، ازكسانى كه وقتى پرواز مى كنند و اوج مى گيرند به خوبى مى توانند بنشينند، وهنگامى كه مى نشينند به خوبى مى توانند پرواز كنند و اوج گيرند، كسى كه چنينباشد ما از مناظره او ناخشنود نيستيم )!.
اين تعبير زيبا كه اشاره روشنى به قدرت اوج گيرى دراستدلال ، و سپس جمع و جور كردن و پايان دادن به بحث مى باشد نشان مى دهد كه بايدافرادى در اين ميدانها حضور يابند كه از تسلط كافى بر بحثهاى استدلالى برخوردارباشند، مبادا ضعف منطق آنها به حساب ضعف مكتب آنها گذارده شود.
ج - آثار شوم مجادله باطل
درست است كه بحث و گفتگو كليد حل مشكلات مى باشد، اما اين در صورتى است كه دوطرف بحث طالب حق و در جستجوى راه باشند، و ياحداقل اگر يك طرف از طريق لجاجت وارد مى شود طرفمقابل در فكر احقاق حق و رسيدن به واقع باشد، اما هر گاه گفتگو در ميان كسانى روىدهد كه هر كدام براى خودخواهى و اظهار تفوق بر ديگرى ، و به كرسى نشاندن حرفخويش به ستيزه و جنجال برخيزد نتيجه اى جز دور شدن از حق ، تاريكىدل ، ريشه دار شدن خصومتها و كينه ها نخواهد داشت .
و به همين دليل در روايات اسلامى از مراء و مجادله بهباطل نهى شده است ، و اشارات پر معنائى به ضررهاى اين نوع مجادلات در اين رواياتوارد شده .
در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : من ضن بعرضه فليدع المراء:(هر كس به آبروى خويش علاقمند است مجادله و ستيزه جوئى را ترك كند).
زيرا در اينگونه مباحثات كار تدريجا به بى حرمتى و توهين و حتى دشنام و انواعسخنان زشت و ركيك و نسبتهاى ناروا مى رسد.
در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام ) مى خوانيم : اياكم و المراء و الخصومه فانهمايمرضان القلوب على الاخوان ، و ينبت عليهما النفاق !: (از مجادله و ستيز در گفتگوبپرهيزيد، زيرا اين دو دلهاى برادران دينى را نسبت به يكديگر بيمار و مكدر مى كند، وبذر نفاق را پرورش مى دهد).
چرا كه اينگونه پرخاشگريها كه غالبا عارى ازاصول صحيح بحث و استدلال است روح لجاجت و تعصب را در افراد تقويت مى كند تا آنجاكه هر كدام مى خواهد براى غلبه بر ديگرى از هر وسيله حتى دروغ و تهمت و بى حرمتىاستفاده كند، و اين كار نتيجه اى جز كينه توزى و پرورش بذرهاى نفاق در دلها نخواهدداشت .
يكى ديگر از مفاسد بزرگ جدال به باطل اين است كه طرفين در انحراف و اشتباه خودسختتر و راسختر مى شوند، زيرا هر كدام تلاش مى كند براى اثبات مقصود خود به هردليل باطل متشبث شود و تا آنجا كه مى تواند سخنان حق طرف را ناديده بگيرد، و يا باديده عدم رضا و قبول بنگرد و اين خود موجب تقويت اشتباه و كجروى است .
د - روش مجادله به احسن
در جدال حق ، هدف تحقير طرف ، و اثبات تفوق و پيروزى بر او نيست ، بلكه هدف نفوذدر افكار و اعماق روح او است ، به همين دليل روش مجادله به احسن باجدال باطل در همه چيز متفاوت است .
در اينجا شخص جدالگر براى نفوذ معنوى در طرف ازوسائل زير بايد استفاده كند كه در قرآن مجيد اشارات جالبى به آنها شده است :
1 - نبايد اصرار داشته باشد كه مطلب حق را به عنوان گفته او بپذيرد بلكه اگربتواند چنان كند كه طرف مقابل آن مطلب را نتيجه فكر خود بينديشد بسيار مؤ ثرترخواهد بود، و به تعبير ديگر طرف فكر كند اين انديشه از درون وجود خودش جوشيده ، وفرزند روح او است تا به آن علاقه مند شود!.
سر اينكه قرآن مجيد بسيارى از حقايق مهم را از توحيد و نفى شرك گرفته تامسائل ديگر در لباس استفهام در مى آورد و مثلا بعد از ذكردلائل توحيد مى گويد: ا اله مع الله (آيا معبودى با خدا همراه است ؟)(نمل - 60) شايد همين امر باشد.
2 - از هر چيزى كه حس لجاجت طرف مقابل را برمى انگيزد بايد خوددارى نمود قرآن مجيدمى گويد: و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله : (معبودهائى را كه غير از خدا مى خوانندناسزا و دشنام نگوئيد) (انعام - 108) مبادا آنها روى دنده لجاجت بيفتند و به خداوندبزرگ اهانت كنند.
3 - در بحثها بايد در مقابل هر كس و هر گروه نهايت انصاف را رعايت كرد تا طرف حسكند گوينده به راستى در صدد روشن كردن واقعيات است ، فىالمثل هنگامى كه قرآن سخن از زيانهاى شراب و قمار مى گويد منافع جزئى مادى واقتصادى آن را كه براى گروهى حاصل مى شود ناديده نمى گيرد، مى فرمايد:قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما: (بگو در شراب و قمارگناه عظيمى است و منافع جزئى براى مردم ، اما گناه آنها از سودشان بيشتر است ).
اين طرز سخن مسلما در شنونده تاءثير عميقترى مى بخشد.
4 - بايد در برابر بديها و كينه توزيهاى مقابله بهمثل نكند، بلكه طريق محبت و راءفت و گذشت را پيش گيرد كه اين (مقابله به ضد) دراين گونه موارد تاءثير فوق العاده اى در نرم كردن قلب دشمنان لجوج دارد، چنانكهقرآن مجيد مى گويد: ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم: (با روشى كه نيكوتر است بديها را دفع كن ، در اينحال كسى كه ميان تو و او دشمنى است آنچنان نرم مى شود كه گوئى دوست گرم وصميمى است )! (فصلت - 34).
خلاصه هر گاه گفتگوهاى پيامبران را با دشمنان جبار و سرسخت كه در قرآن منعكس است، و گفتگوهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه معصومين (عليهمالسلام ) رادر برخورد با دشمنان به هنگام بحثهاى عقيدتى دقيقا بررسى كنيم ، درسهاى آموزندهدر اين زمينه مى يابيم كه بيانگر دقيقترين مسائل روانى است كه راه نفوذ در ديگران راصاف و هموار مى سازد.
مخصوصا مرحوم علامه مجلسى حديث مفصلى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) در اين زمينه نقل مى كند كه ضمن آن مناظره طولانى پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) با پنج گروه يهود و نصارا و دهريين و ثنويين (دوگانه پرستان ) ومشركان عرب مطرح شده كه با لحنى جذاب و گيرا آنها را بهقبول و تسليم وامى دارد، مناظره آموزنده اى كه مى تواند الگوئى براى مناظرات مابوده باشد.
آيه و ترجمه


الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يومنون به و يستغفرون للذينءامنوا ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذابالجحيم(7)
ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من ءابائهم و ازوجهم و ذريتهم إ نك انتالعزيز الحكيم(8)
و قهم السيات و من تق السيات يومئذ فقد رحمته و ذلك هو الفوز العظيم(9)


ترجمه :

7 - فرشتگانى كه حاملان عرشند و آنها كه گرداگرد آن (طواف مى كنند) تسبيح و حمدخدا مى گويند و به او ايمان دارند و براى مؤ منان استغفار مى نمايند.
8 - (عرضه مى دارند) پروردگارا! آنها را در باغهاى جاويدان بهشت كه به آنها وعدهفرموده اى وارد كن ، همچنين صالحان از پدران و همسران و فرزندان آنها را كه تو تواناو حكيمى .
9 - و آنها را از بديها نگاهدار، و هر كس را در آن روز از بديها نگاهدارىمشمول رحمتت ساخته اى و اين است رستگارى بزرگ .
تفسير:
حاملان عرش الهى پيوسته به اهل ايمان دعا مى كنند
لحن آيات پيشين نشان مى داد كه اين آيات هنگامىنازل شده كه مسلمانان در اقليت و محروميت بودند، و دشمنان در اوج قدرت و داراى سلطه وامكانات فراوان .
و به دنبال آن آيات مورد بحث در حقيقت براى ايننازل شده كه به مؤ منان راستين بشارت دهد كه شما هرگز تنها نيستيد، هرگز احساسغربت نكنيد، حاملان عرش الهى و مقربترين و بزرگترين فرشتگان او با شما همصدا ودوستدار و طرفداران شما هستند، آنها پيوسته براى شما دعا مى كنند و پيروزيتان را دراين عالم و عالم ديگر از خدا مى طلبند، و اين بزرگترين وسيله دلگرمى است براى مؤمنان امروز و آن روز و فردا.
مى فرمايد: (فرشتگانى كه حاملان عرشند و فرشتگانى كه در گرداگرد عرشپروردگار قرار دارند تسبيح و حمد خدا مى گويند، به او ايمان دارند و براى مؤ مناناستغفار مى كنند (الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤ منون به ويستغفرون للذين آمنوا).
گفتار آنها اين است كه مى گويند: پروردگارا رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته(تو از گناهان بندگانت با خبرى و نسبت به آنها رحيمى ) خداوندا! آنها را كه توبهكرده اند و از راه تو مى روند ببخش و بيامرز و آنها را از عذاب دوزخ نگاه دار (ربنا وسعتكل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم ).
اين سخن از يكسو به مؤ منان مى گويد تنها شما نيستيد كه عبادت خداوند مى كنيد، وتسبيح و حمد او را مى گوئيد، قبل از شما مقربترين فرشتگان خداوند و حاملان و طوافكنندگان عرش خدا حمد و تسبيحش مى گويند.
از سوى ديگر به كفار هشدار مى دهد كه ايمان آوردن يا نياوردن شما مهم نيست ، خدا نيازىبه ايمان كسى ندارد آنقدر فرشتگان او حمد و تسبيحش مى گويند كه به تصور نمىگنجد، تازه به حمد و تسبيح آنها نيز احتياجى ندارد.
و از سوى سوم به مؤ منان آگاهى مى دهد كه شما در اين جهان تنها نيستيد - هر چند درمحيط زندگى خود در اقليت باشيد - نيرومندترين قدرتهاى غيبى عالم و حاملان عرشپروردگار پشتيبان شما و دعاگوى شما هستند، پيوسته از خداوند بزرگ مى خواهند شمارا مشمول عفو و رحمت گسترده اش قرار دهد، از خطاهايتان در گذرد، و از عذاب دوزخنگاهتان دارد.
باز در اين آيه به موضوع عرش برخورد مى كنيم كه از حاملان و فرشتگانى كه آن رااحاطه كرده اند نيز سخن به ميان آمده ، گرچه در تفسير سوره هاى مختلف تاكنون در اينباره سخن گفته ايم ولى باز شرحى در اين زمينه در نكات خواهيم داشت .
در آيه بعد در ادامه دعاهاى حاملان عرش درباره مؤ منان مى افزايد: (پروردگارا! آنها رادر باغهاى جاويدان بهشت كه به آنها وعده فرموده اىداخل كن ) (ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم ).
و همچنين صالحان از پدران و همسران و فرزندان آنها را (و من صلح من آبائهم و ازواجهم وذرياتهم ).
چرا كه تو بر هر چيز توانائى و نسبت به همه چيز دانائى (انك انت العزيز الحكيم ).
اين آيه كه با (ربنا) شروع شده تقاضاى ملتمسانه حاملان عرش و فرشتگان مقربخدا است كه براى جلب لطف او بار ديگر روى مقام ربوبيتش تكيه مى كنند، و نه تنهانجات از دوزخ را براى مؤ منان خواهانند، بلكه ورود در باغهاى جاويدان بهشت را نيزبراى آنها مى خواهند، نه تنها براى خودشان بلكه براى پدران و همسران وفرزندانشان كه در خط مكتب آنها بوده اند نيز تقاضا مى كنند، و از صفات عزت و قدرتاو يارى مى طلبند.
وعده الهى كه در اين آيات به آن اشاره شده همان وعده اى است كه بارها خداوند به وسيلهپيامبران به مردم داده است .
تقسيم مؤ منان به دو گروه بيانگر اين واقعيت است كه گروهى در رديفاول قرار دارند، و در پيروى اوامر خداوند كاملا كوشا هستند، اما گروه ديگرى در اين حدنيستند اما به خاطر پيروى نسبى از گروه اول و انتسابشان به آنها نيزمشمول دعاى فرشتگانند.
سپس آنها در چهارمين دعايشان در حق مؤ منان چنين مى گويند: (آنها را از بديها نگاهدار كههر كس را در آن روز از بديها نگاهدارى مشمول رحمتت ساخته اى ) (و قهم السيئات و منتق السيئات يومئذ فقد رحمته ).
و بالاخره دعاى خود را با اين جمله پر معنى پايان مى دهند: اين است رستگارى بزرگ (وذلك هو الفوز العظيم ).
چه فوز و نجاتى از اين برتر كه گناهان انسان بخشوده شود، عذاب و بديها از او دورگردد، مشمول رحمت الهى شود، و در بهشت جاويدانش قدم بگذارد و بستگان مورد علاقهاش نيز به او ملحق گردند.
نكته ها:
1 - دعاهاى چهار گانه حاملان عرش
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه در ميان اين دعاهاى چهارگانه چه تفاوتى است ؟ آيابعضى از آنها تكرارى نيست ؟
اما با كمى دقت روشن مى شود كه هر كدام ناظر به مطلب جداگانه اى است . نخست آنهاتقاضاى غفران و شستشوى مؤ منان از آثار گناه مى كنند، اين امر علاوه بر اينكه مقدمهبراى وصول به هر نعمت بزرگ است خود مطلوب با لذات است ، چه موهبتى از اينبالاتر كه انسان احساس كند پاك و پاكيزه شده ، خدايش از او راضى است او نيز ازخدايش راضى ؟ آرى قطع نظر از مساءله بهشت و دوزخ اين احساس براى بندگان خداپرافتخارترين و باشكوهترين احساس است .
در مرحله دوم تقاضاى دور داشتن آنها از عذاب جهنم مى كنند كه اين خود مهمترين وسيله آرامشروان آنها است .
در مرحله سوم تقاضاى بهشت مى كنند نه تنها براى خودشان بلكه براى بستگانشانكه وجود آنها در كنارشان مايه آرامش روح و نشاط قلب آنها است .
و از آنجا كه غير از دوزخ در صحنه قيامت ناراحتيهاى ديگرى نيز وجود دارد كه مهم وقابل ملاحظه است مانند هول محشر، رسوائى در برابر خلايق ،طول حساب ، و امثال آن در دعاى ديگرشان از خدا مى خواهند كه مؤ منان را از هر گونه بدىو مكروه در آن روز دور دارد تا با فراغت خاطر و احترام و تكريم وارد بهشت جاويدانشوند.
2 - آداب دعا كردن
در اين آيات حاملان عرش الهى راه و رسم دعا را به مؤ منان مى آموزند. نخست تمسك بهذيل نام پروردگار (ربنا).
سپس او را به صفات جمال و جلالش ستودن و از مقام رحمت و علم بى پايانش مدد خواستن(وسعت كل شى ء رحمة و علما).
سرانجام وارد در دعا شدن ، و مسائل را به ترتيب اهميت خواستن و با شرائطى كه زمينهاستجابت را فراهم مى سازد مقرون ساختن (فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك ).
سپس دعا را با ذكر اوصاف جمال و جلال او وتوسل مجدد به ذيل رحمتش پايان دادن .
جالب توجه اينكه حاملان عرش در اين دعا روى پنج وصف از مهمترين اوصاف الهى تكيهمى كنند ربوبيت ، رحمت ، قدرت ، علم و حكمت او.
3 - چرا دعاها با ربنا شروع مى شود؟
مطالعه آيات قرآن مجيد نشان مى دهد كه اولياء الله اعم از پيامبران و فرشتگان وبندگان صالح به هنگام دعا سخن خود را با (ربنا) يا (ربى ) شروع مى كردند.
آدم مى گويد: (ربنا ظلمنا انفسنا): (پروردگارا! من و همسرم بر خود ستم كرديم .نوح عرض مى كند: رب اغفر لى و لوالدى : (پروردگار من و پدر و مادرم را بيامرز.)
ابراهيم مى گويد: رب اغفر لى و لوالدى و للمومنين يوم يقوم الحساب :
(پروردگارا من و پدر و مادرم و همه مؤ منان را در روزى كه حساب بر پا مى شود ببخش).
يوسف (عليه السلام ) مى گويد: رب قد آتيتنى من الملك : (پروردگارا بهره اى ازحكومت به من رحمت فرموده اى ).
و موسى (عليه السلام ) مى گويد: رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين :
(پروردگارا به خاطر نعمتى كه به من داده اى پشتيبان مجرمان نخواهم بود).
سليمان (عليه السلام ) مى گويد: رب هب لى ملكا لا ينبغى لاحد من بعدى :
(خداوندا حكومتى به من ببخش كه شايسته كسى بعد از من نباشد).
عيسى (عليه السلام ) عرض مى كند: ربنا انزل علينا مائدة من السماء: (پروردگارا!بر ما مائده اى از آسمان فرو فرست )(مائده - 114).
و پيامبر بزرگ اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرضه مى دارد: رب اعوذ بك منهمزات الشياطين (پروردگارا من از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم (مؤ منون-97).
و مؤ منان طبق آيات آخر سوره آل عمران چندين بار اين تعبير را تكرار مى كنند از جمله مىگويند ربنا ما خلقت هذا باطلا: (پروردگارا اين آسمانها و زمين پهناور را بيهودهنيافريده اى )!
از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه بهترين دعا آن است كه از مساءله ربوبيتپروردگار آغاز شود، درست است كه نام مبارك الله جامعترين نامهاى خدا است ولى از آنجاكه تقاضا از محضر پرلطف او تناسب با مساءله ربوبيت دارد، ربوبيتى كه از ناحيهخداوند از نخستين لحظات وجود انسان آغاز مى شود و تا آخر عمر او و بعد از آن ادامه دارد،و انسان را غرق الطاف الهى مى كند، خواندن خداوند به اين نام در آغاز دعاها از هر نامديگر مناسبتر و شايسته تر است .
4 - عرش خدا چيست ؟
بارها گفته ايم الفاظ ما كه براى بيان مشخصات زندگى محدود و ناچيز ما وضع شدهنمى تواند به درستى بيانگر عظمت خداوند و حتى عظمت مخلوقات بزرگ او باشد، بههمين دليل با استفاده از معانى كنائى اين الفاظ شبحى از آنهمه عظمت را ترسيم مى كنيم .
و از جمله الفاظى كه اين سرنوشت را پيدا كرده است كلمه (عرش ) است كه در لغت بهمعنى (سقف ) يا (تخت پايه بلند) در مقابل كرسى كه به معنى تخت پايه كوتاهاست آمده ، سپس اين كلمه در مورد تخت قدرت خداوند به عنوان عرش پروردگار به كاررفته است .
در اينكه منظور از عرش خدا چيست و اين كلمه كنايه از چه معنائى مى باشد؟ مفسران ومحدثان و فلاسفه سخن بسيار گفته اند.
گاهى عرش را به معنى (علم بى پايان پروردگار) تفسير كرده اند.
و گاه به معنى (مالكيت و حاكميت خدا).
و گاه به معنى هر يك از صفات كماليه و جلاليه او، چرا كه هر يك از اين اوصافبيانگر عظمت مقام او مى باشد، همانگونه كه تخت سلاطين نشانه عظمت آنها است .
آرى خداوند داراى عرش علم ، و عرش قدرت ، و عرش رحمانيت و عرش رحيميت است .
طبق اين تفسيرهاى سه گانه مفهوم عرش بازگشت به صفات ذات پاك پروردگار مىكند، نه يك وجود خارجى ديگر.
بعضى از رواياتى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام ) رسيده نيز همين معنى را تاييد مىنمايد، مانند حديثى كه حفص بن غياث از امام صادق (عليه السلام )نقل مى كند كه از امام (عليه السلام ) درباره تفسير وسع كرسيه السماوات و الارض سؤال كردند، فرمود: (منظور علم او است ).
و در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام ) عرش را به معنى علمى كه انبيا را بر آنواقف كرده ، و كرسى را به معنى علمى كه هيچكس را از آن آگاه نكرده است تفسير فرموده .
در حالى كه بعضى ديگر از مفسران با الهام گرفتن از روايات ديگرى عرش و كرسىرا به دو موجود عظيم از مخلوقات پروردگار تفسير كرده اند. از جمله بعضى گفته اند:منظور از عرش مجموعه عالم هستى است .
و گاه گفته اند مجموعه اين زمين و آسمان در درون كرسى قرار دارد، بلكه آسمان و زميندر برابر كرسى همچون حلقه انگشترى است در يك بيابان پهناور، و كرسى در برابرعرش نيز همچون حلقه انگشترى است در يك بيابان وسيع .

next page

fehrest page