بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 14, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
     TAFSIR17 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آيـه مـورد بـحـث (و مـن ورائهم برزخ الى يوم يبعثون ) ظاهر در وجود چنين عالمى است ، هرچند بعضى خواسته اند كلمه برزخ را در اين آيه به معنى مانعى براى بازگشت به ايندنيا معرفى كنند و گفته اند مفهوم آيه اين است كه پشت سر انسان مانعى است كه او را ازبـازگـشـت بـه ايـن جـهان منع مى كند، ولى اين معنى بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيراتـعـبـيـر بـه (الى يـوم يـبـعـثـون ) (تـا روز رسـتـاخـيـز)دليل بر اين است كه اين برزخ در ميان دنيا و آخرت قرار گرفته ، نه ميان انسان و دنيا.
از آيـاتـى كـه (صـريـحـا) وجـود چنين جهانى را اثبات مى كند آيات مربوط به حياتشـهـيـدان اسـت مـانـنـد و لا تـحـسـبـن الذيـن قـتـلوا فـىسـبـيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون : (هرگز گمان نكن كسانى كه در راه خداكشته شدند
مـردگـانـنـد آنـها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند) (آيه 169 سورهآل عمران ).
در اينجا خطاب به پيامبر است ، و در آيه 154 سوره بقره خطاب به همه مؤ منان كرده مىگـويـد: و لا تـقـولوا لمـن يـقـتـل فـى سـبـيـل الله امـواتبل احياء و لكن لا تشعرون .
نـه تـنـهـا در مـورد مـؤ منان عاليمقامى همچون شهيدان جهان برزخ وجود دارد بلكه دربارهكفار طغيانگرى همچون فرعون و يارانش نيز وجود برزخ صريحا در آيه 46 سوره مؤ منآمده است :
النـار يـعـرضـون عـليـهـا غـدوا و عـشـيـا و يـوم تـقـوم السـاعـة ادخـلواآل فرعون اشد العذاب : (آنها (فرعون و يارانش ) هر صبح و شام در برابر آتش قرارمـى گـيـرنـد و بـه هـنـگـامـى كـه روز قـيـامـت بـر پـا مـى گـردد فـرمـان داده مـى شـودآل فرعون را در شديدترين كيفرها وارد كنيد.
البـتـه آيـات ديـگـرى را نيز براى اين موضوع ذكر كرده اند كه در صراحت و ظهور بهپـايـه آيـات فـوق نـمـى رسـد، تـنها مطلبى كه در آيات برزخ بايد مورد توجه قرارگـيـرد ايـن اسـت كـه بـجـز آيه مورد بحث كه مساءله برزخ را به طور كلى بيان كرده ،بـقـيـه آنـهـا مـسـاءله را بـه صـورت خـصـوصـى مـثـلا در مـورد (شـهـداء) يـا(آل فرعون ) طرح مى كند.
ولى روشـن است كه نه آل فرعون خصوصيتى دارند، كه همانند آنها در جهان بسيار بوده، و نـه شـهـيدان چرا كه قرآن مجيد گروهى از صالحان و خاصان را همطراز آنها شمرده ،در آيه 69 سوره نساء پيامبران و صديقان و شهداء و صالحان را در كنار هم قرار مى دهدفاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين .
درباره عمومى بودن يا نبودن برزخ سخنى داريم كه در پايان اين بحث
به خواست خدا خواهد آمد.
و امـا از نـظـر روايـات در كـتـب مـعـروف شـيـعـه و اهـل تسنن روايات فراوانى است كه باتـعـبـيـرات مـخـتلف و كاملا متفاوت از جهان برزخ و عالم قبر و ارواح و خلاصه جهانى كهميان اين عالم و عالم آخرت قرار دارد سخن مى گويد:
1 - در حـديـث مـعـروفـى كـه در كـلمات قصار در نهج البلاغه آمده است مى خوانيم كه على(عـليـه السـلام ) هـنـگـام مـراجعت از جنگ صفين وقتى كه نزديك كوفه كنار قبرستانى كهبـيـرون دروازه قـرار داشـت رسـيـد، رو بـه سـوى قـبـرهـا كـرد و چـنـيـن گـفـت : يـااهـل الديـار المـوحـشـة و المـحـال المـقـفـرة و القـبـور المـظـلمـة ! يـااهـل التـربـه ! يـا اهـل الغـربـه ! يـا اهـل الوحـده ! يـااهل الوحشة ! انتم لنا فرط سابق و نحن لكم تبع لا حق ، اما الدور فقد سكنت ، و اما الازواجفقد نكحت و اما الاموال فقد قسمت ، هذا خبر ما عندنا فما خبر ما عندكم ؟
ثم التفت الى اصحابه فقال : اما لو اذن لهم فى الكلام لاخبروكم ان خير الزاد التقوى :
(اى سـاكـنـان خـانه هاى وحشتناك و مكانهاى خالى و قبرهاى تاريك ! اى خاك نشينان ! اىغريبان ! اى تنهايان ! اى وحشتزدگان ! شما در اين راه بر ما پيشى گرفتيد و ما نيز بهشـمـا مـلحـق خـواهـيـم شـد، اگـر از اخـبـار دنـيا بپرسيد به شما مى گويم خانه هايتان راديـگـران سـاكن شدند، همسرانتان به نكاح ديگران در آمدند، و اموالتان تقسيم شد، اينهاخبرهائى است كه نزد ما است نزد شما چه خبر؟!
سـپـس رو به يارانش كرد و فرمود: اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده شود حتما به شماخبر مى دهند كه بهترين زاد و توشه براى اين سفر پرهيزكارى است ).
روشـن اسـت كـه تـمـام ايـن تـعـبـيـرات را بـر مـجـاز و كـنـايـه نـمـى تـوانحمل كرد، بلكه همه آنها خبر از اين واقعيت مى دهد كه انسان بعد از مرگ داراى يكنوع حياتبـرزخـى اسـت مـى فـهـمـد و درك مى كند و اگر اجازه سخن گفتن داشته باشد سخن هم مىگويد.
2 - در حـديـث ديـگـرى از اصـبـغ بـن نـبـاته از على (عليه السلام ) مى خوانيم كه روزىحـضـرت از كـوفـه خـارج شـد و بـه نزديك سرزمين (غرى ) (نجف ) آمد و از آن گذشتاصبغ مى گويد: ما به او رسيديم در حالى كه ديديم روى زمين دراز كشيده است قنبر گفت: اى امـيـر مـؤ مـنـان اجـازه نـمـى دهـى عـبـايم را زير پاى شما پهن كنم ؟ فرمود: نه اينجاسرزمينى است كه خاكهاى مؤ منان در آن قرار دارد و يا اين كار تو مزاحمتى براى آنها است.
اصبغ مى گويد: عرض كردم خاك مؤ من را فهميدم چيست ؟ اما مزاحمت آنها چه معنى دارد؟
فرمود: يا بن نباته لو كشف لكم لرايتم ارواح المؤ منين فى هذا الظهر حلقا، يتزاورون ويـتـحـدثـون ، ان فـى هـذا الظـهـر روح كـل مـؤ مـن و بـوادى بـرهـوت نـسـمـةكـل كـافـر: (اى فـرزنـد نـبـاتـه اگـر پـرده ازمـقـابل چشم شما بر داشته شود ارواح مؤ منان را مى بينيد كه در اينجا حلقه حلقه نشستهانـد و يـكـديـگـر را مـلاقات مى كنند و سخن مى گويند اينجا جايگاه مؤ منان است و در وادىبرهوت ارواح كافران .
3 - در حديث ديگرى از امام على بن الحسين (عليهماالسلام ) مى خوانيم : ان القبر اما روضةمن رياض الجنة ، او حفرة من حفر النار!: (قبر باغى است از باغهاى بهشت يا گودالى ازگودالهاى جهنم )!.
4 - در حـديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : كه فرمود: البرزخ القبر، و هوالثـواب و العـقـاب بـيـن الدنـيا و الاخرة ... و الله ما نخاف عليكم الا البرزخ : (برزخهـمـان عـالم قـبـر اسـت كـه پـاداش و كـيفر ميان دنيا و آخرت است ، به خدا ما بر شما نمىترسيم مگر از برزخ )!.
5 - در حـديث ديگرى كه در كتاب كافى نقل شده است بعد از ذكر اين جمله مى خوانيم راوىاز امـام سـؤ ال كـرد و مـا البـرزخ (برزخ چيست ) امام فرمود: القبر منذ حين موته الى يومالقيامة (قبر از زمان مرگ تا روز قيامت ادامه دارد).
6 - در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليه السلام ) مى خوانيم كه شخصى خدمتش عرضكـرد: جـمـعـى نـقـل مـى كـنند كه ارواح مؤ منان بعد از مرگ در سينه پرندگان سبز رنگىقرار مى گيرند كه اطراف عرش الهى مى گردند؟! امام فرمود: لا، المؤ من اكرم على اللهمـن ان يـجـعـل روحـه فى حوصلة طير و لكن فى ابدان كابدانهم : (چنين نيست ، مؤ من نزدخـدا گـراميتر از اين است كه روح او را در سينه پرنده اى محبوس كند، بلكه ارواح مؤ منيندر بدنهائى همانند بدنهايشان قرار دارد).
ايـن حـديـث اشـاره بـه قـالب مـثـالى است كه از جهاتى شباهت به اين بدن مادى دارد ولىداراى يكنوع تجرد برزخى است .
7 - بـاز در حـديـث ديـگـرى كـه در كـتـاب (كـافـى )نقل شده از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در مورد ارواح مؤ منين از حضرتش سؤال كـردنـد فـرمـود: فـى حـجـرات فـى الجـنـه يـاكلون من طعامها و يشربون من شرابها ويقولون ربنا اقم لنا
السـاعـة و انـجـز لنـا مـا وعـدتـنـا: (آنـهـا در حجره هائى از بهشت قرار دارند، از غذاهاىبـهـشـتـى مـى خـورنـد، و از نـوشـيـدنيهايش مى نوشند، و مى گويند پروردگارا! هر چهزودتر قيامت را بر پا كن و به وعده هايى كه به ما داده اى وفا فرما.
8 - در حـديـث ديـگرى در همان كتاب از همان امام بزرگوار آمده است : هنگامى كه يكى از مؤمـنـان از دنـيـا مى رود، ارواح مؤ منين او را احاطه مى كنند و از كسانى كه در دنيا بوده اند وزنـده انـد يا مرده اند جستجو مى كنند، اگر بگويد فلانكس از دنيا رفته اما او را نزد خودحاضر نمى بينند مى گويند: حتما سقوط كرده (يعنى در دوزخ قرار گرفته !).
پيدا است كه منظور از بهشت و جهنم در روايات فوق ، بهشت و دوزخ برزخى است نه عالمقيامت كه اين دو با هم فرق بسيار دارند.
خـلاصـه روايـات در اين زمينه بسيار زياد است و در ابواب مختلف جمع آورى شده است كهبه قسمتى از ابواب آن اشاره مى كنيم :
روايات فراوانى كه سخن از سؤ ال و فشار و عذاب قبر مى گويد.
روايـاتـى كـه از تـمـاس ارواح بـا خـانـواده خـود و مـشـاهـده وضـعحال آنها بحث مى كند.
رواياتى كه از حوادث شب معراج و تماس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با ارواحانبيا و پيامبران سخن مى گويد.
روايـاتـى كه مى گويد: نتيجه كارهاى نيك يا بدى كه انسان در اين جهان انجام داده بعداز مرگ به او مى رسد... و مانند آن .
بـرزخ و ارتـبـاط بـا عـالم ارواح گـر چه بسيارى از كسانى كه دعوى ارتباط با عالمارواح دارند دروغ مى گويند، يا گرفتار تخيل و پندارند، ولى طبق تحقيقاتى كه انجامشـده اسـت ايـن امر به اثبات رسيده كه ارتباط با عالم ارواح امكان پذير است ، و اين امربـراى جـمـعـى از آگاهان ، به تجربه رسيده است كه در تماس با ارواح حقايقى را درككرده اند.
اين امر خود دليل روشنى بر اثبات جهان برزخ و واقعيت آن است ، و نشان مى دهد كه بعداز عالم دنيا و مرگ جسم ، و قبل از قيام آخرت ، جهان ديگرى وجود دارد.
هـمـچنين دلائل عقلى كه براى اثبات تجرد روح و بقاى آن بعد از فناى جسم در دست داريمخود دليل ديگرى بر اثبات جهان برزخ است (دقت كنيد).
ترسيمى از عالم برزخ
اگـر از شـاخ و بـرگـهـا صـرف نـظر كنيم در ميان علماى اسلام در مورد مساءله برزخ وعـذاب و نـعـمـت در ايـن عـالم اتـفـاق نـظـر وجـود دارد و عـلمـاى شـيـعـه واهل سنت در اين امر متفقند، جز اندكى كه قابل ملاحظه نيستند.
دليـل ايـن اتـفـاق نظر نيز روشن است زيرا وجود جهان برزخ و نعمت و عذاب آن همانگونهكه گفتيم صريحا در آيات قرآن مجيد آمده است .
در مـورد شـهـيـدان قـرآن بـا صـراحت مى گويد: نبايد تصور كرد كه آنها مردگانند آنهازنـده انـد و نـزد پـروردگارشان نعمت و روزى مى گيرند و از آنچه خدا به آنها داده استخـوشـحـالنـد و حـتـى بـه بـازمـانـدگـان بـشـارت مـى دهـنـد كه آنها غم و اندوهى ندارند(آل عمران آيه 169).
نه تنها اين دسته از نيكوكاران متنعمند بلكه گروهى از بدترين طاغيان و مجرمان نيز درعـذابـنـد چـنـانـكـه دربـاره مـعـذب بـودن آل فـرعـون بـعـد از مـرگ وقبل از قيام قيامت ، قبلا اشاره كرديم (سوره غافر آيه 46).
و روايات نيز چنانكه دانستيم در منابع اسلامى در حد تواتر است .
بنابراين اصل وجود عالم برزخ جاى بحث نيست ، مهم آن است كه بدانيم زندگى برزخىچگونه است كه در اينجا تصويرهاى مختلفى ذكر شده است كه روشنترين آنها آن است كهروح انـسـان بـعـد از پـايـان زنـدگـى ايـن جـهـان در اجساد لطيفى قرار مى گيريد كه ازبـسـيـارى از عوارض اين ماده كثيف بر كنار است و چون از هر نظر شبيه اين جسم است ، بهآن (قـالب مـثـالى ) يـا (بـدن مثالى ) مى گويند كه نه به كلى مجرد است ، و نهمادى محض ، بلكه داراى يكنوع (تجرد برزخى ) است .
بـعـضـى از مـحـقـقـان آن را تـشـبـيـه بـه وضـع روح در حـالت خـواب كـرده انـد كه در آنحـال مـمـكـن است با مشاهده نعمتهائى براستى لذت ببرد و يا بر اثر ديدن مناظر هولناكمـعـذب و مـتـالم شـود آنـچنان كه گاه واكنش آن در همين بدن نيز ظاهر مى شود، و به هنگامديـدن خـواب هـاى هـولنـاك ، فرياد مى كشد، نعره مى زند، پيچ و تاب مى خورد، بدن اوغرق عرق مى شود.
حـتـى بـعضى معتقدند كه در حال خواب به راستى روح با قالب مثالى فعاليت مى كند وحـتـى بـالاتـر از آن مـعـتـقـدنـد كـه ارواح قـويـه درحـال بـيـدارى نيز مى تواند همان تجرد برزخى را نيز پيدا كند، يعنى از جسم جدا شده وبـا هـمـين قالب مثالى به ميل خود، و يا از طريق خوابهاى مغناطيسى در جهان سير كند و ازمسائلى با خبر گردد.
بـلكـه بعضى تصريح مى كنند كه قالب مثالى در باطن بدن هر انسانى هست ، منتها بههـنگام مرگ و آغاز زندگى برزخى جدا مى شود و گاه در همين زندگى مادى دنيا نيز امكانجدائى چنانكه گفتيم براى او حاصل مى شود.
حـال اگـر تـمـام ايـن مـشـخـصـات را بـراى قـالب مـثـالى نـپـذيـريـماصـل مـطـلب را نـمـى تـوان انـكار كرد چرا كه در روايات بسيارى به آن اشاره شده و ازنظر دليل عقل نيز هيچگونه مانعى ندارد.
ضـمـنـا از آنـچـه گفتيم پاسخ اين ايراد روشن شد كه بعضى مى گويند: اعتقاد به جسدمـثـالى مـسـتلزم اعتقاد به مساءله تناسخ است ، چرا كه تناسخ چيزى جز اين نيست كه روحواحد منتقل به جسمهاى متعدد گردد.
جـواب ايـن ايـراد را مـرحـوم (شـيـخ بـهـائى ) به طرز روشنى بيان كرده است ، او مىگـويـد: تـنـاسـخـى كـه همه مسلمانان اتفاق بر بطلان آن دارند اين است كه روح بعد ازويـرانـى اين بدن به بدن ديگرى در همين عالم بازگردد، اما تعلق روح به بدن مثالىدر (جـهـان بـرزخ ) تـا قـيـام قيامت كه باز به بدنهاى نخستين به فرمان خدا بر مىگـردد هـيـچـگونه ارتباطى به تناسخ ندارد، و اگر مى بينيد ما تناسخ را شديدا انكاركـرده و مـعـتـقـدان آن را تـكـفـيـر مـى كـنـيـم بـه خـاطـر آن اسـت كـه آنـهـاقائل به ازلى بودن ارواح و انتقال دائمى آنها از بدنى به بدن ديگرند و معاد جسمانىرا در جهان ديگر به كلى منكرند.
و اگـر هـمـانطور كه بعضى گفته اند قالب مثالى در باطن همين بدن مادى باشد پاسخمـسـاءله تـنـاسـخ روشـنـتـر مـى شـود، زيـرا روح از قـالب خـود بـه قـالب ديـگـرىمـنـتـقـل نشده بلكه بعضى از قالبهاى خود را رها ساخته و با ديگرى ادامه حيات برزخىداده است .
سؤ ال ديگر كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه از بعضى آيات قرآن استفاده مى شودكـه گـروهـى از مـردم داراى عـالم بـرزخ نـيـسـتند، چنانكه در آيه 55 و 56 سوره روم مىخـوانـيـم : (گروهى از مجرمان بعد از بر پا شدن قيامت سوگند ياد مى كنند كه ساعتىبـيـشـتـر در جـهـان بـرزخ نـبودند ولى بزودى مؤ منان آگاه به آنها مى گويند شما بهفرمان خدا مدتى طولانى تا روز قيامت ، مكث كرده ايد و هم اكنون روز قيامت است ).
پاسخ اين ايراد در روايات متعددى چنين داده شده است : مردم سه گروهند : گروهى مؤ منانخالص ، گروهى كافران خالص ، و گروهى متوسط و مستضعفند.
جهان برزخ مخصوص گروه اول و دوم است اما گروه سوم در يكنوع حالت بيخبرى ، عالمبـرزخ را طـى مـى كـنـند (براى اطلاع بيشتر از اين روايات به جلد 6 بحار الانوار بحثاحوال برزخ و قبر مراجعه شود).
آيه و ترجمه


فاذا نفخ فى الصور فلا اءنساب بينهم يومئذ و لا يتساءلون(101)
فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون(102)
و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا اءنفسهم فى جهنم خالدون(103)
تلفح وجوههم النار و هم فيها كالحون(104)


ترجمه :

101 - هـنـگامى كه در صور دميده شود هيچگونه نسبى ميان آنها نخواهد بود، و از يكديگرتقاضاى كمك نمى كنند (چون كارى از كسى ساخته نيست ).
102 - كسانى كه ترازوهاى (سنجش اعمال ) آنها سنگين است آنان رستگارانند.
103 - و آنها كه ترازوهاى عملشان سبك مى باشد كسانى هستند كه سرمايه وجود خود رااز دست داده در جهنم جاودانه خواهند ماند.
104 - شعله هاى سوزان آتش همچون شمشير به صورتهاشان نواخته مى شود و در دوزخچهره اى در هم كشيده دارند.
تفسير:
گوشه اى از مجازات بدكاران
در آيـات گـذشـتـه چـنـانـكـه ديـديـم سـخـن از جـهـان بـرزخ در مـيـان بـود، و بـهدنبال آن در آيات مورد بحث سخن از قيامت و قسمتى از حالات مجرمان در آن جهان است .
نخست چنين مى گويد: (هنگامى كه در صور دميده شود هيچگونه نسبى در ميان آنها نخواهدبـود و از يـكـديـگر سؤ ال نمى كنند) (فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ ولايتسائلون ).
مـى دانـيم طبق آيات قرآن دو بار (نفخ صور) مى شود: يكبار به هنگام پايان گرفتنايـن جـهـان ، و پـس از نفخ صور تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مى ميرند و مرگسـراسـر عـالم را فرا خواهد گرفت ، پس از نفخ دوم ، رستاخيز مردگان آغاز مى گردد وانسانها به حيات نوين باز مى گردند، و آماده حساب و جزا مى شوند.
(نفخ صور) به معنى دميدن در شيپور است ، ولى اين تعبير تفسير و مفهوم خاصى داردكه به خواست خدا شرح آن را در ذيل آيه 68 سوره (زمر)، بيان خواهيم كرد.
بـه هـر حال در آيه فوق به دو قسمت از پديده هاى قيامت اشاره شده : يكى از كار افتادننسبها است ، زيرا رابطه خويشاوندى و قبيله اى كه حاكم بر نظام زندگى مردم اين جهاناسـت سـبـب مـى شـود كـه افـراد مـجـرم از بـسـيـارى از مـجـازاتـهـا فـرار كـنـنـد، و يـا درحل مشكلاتشان از خويشاوندان كمك گيرند، اما در قيامت انسان است و اعمالش ، و هيچكس نمىتواند حتى از برادر و فرزند و پدرش دفاع كند و يا مجازات او را به جان بخرد.
ديـگـر ايـنـكه : آنها چنان در وحشت فرو مى روند كه از شدت ترس حساب و كيفر الهى ازحال يكديگر به هيچوجه سؤ ال نمى كنند، آن روز روزى است كه مادر از كودك شيرخوارشغـافـل مـى شـود، و بـرادر، بـرادر خود را فراموش مى كند مردم همچون مستان به نظر مىرسند ولى مست نيستند، عذاب خدا شديد است !
چـنـانـكـه در آغـاز سـوره حـج خـوانـديـم : يـوم تـرونـهـاتـذهـل كـل مـرضـعـة عـمـا ارضـعـت و تـضـع كل ذات حمل حملها و ترى الناس سكارى و ما همبسكارى
و لكن عذاب الله شديد.
ايـن احـتـمـال در تـفـسـيـر جـمـله (و لايتسائلون ) نيز وجود دارد كه منظور اين است كه ازيكديگر تقاضاى كمك نمى كنند، زيرا مى دانند اين تقاضا به هيچوجه مفيد و مؤ ثر نيست.
بـعـضـى از مـفـسـران نـيـز گـفـتـه انـد كـه مـنـظـور از نـفـى سـؤال آن است كه از نسب هم نمى پرسند، و تاءكيدى است بر جمله (فلا انساب بينهم ).
البـتـه تـفـسـيـر اول از هـمه روشنتر به نظر مى رسد هر چند منافاتى در ميان آنها وجودندارد و ممكن است جمله فوق اشاره به همه اين معانى باشد.
در ايـنجا سؤ ال معروفى در كلمات مفسران مطرح شده و آن اينكه از پاره اى از آيات قرآنبـخـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه در روز قـيـامـت مـردم از يـكـديـگـر سـؤال مـى كـنـنـد، مـانند آيه 27 سوره صافات كه در مورد مجرمان به هنگامى كه در آستانهدوزخ قـرار مـى گـيـرنـد مـى گـويد: و اقبل بعضهم على بعض يتسائلون : (آنها رو بهيكديگر نموده و سؤ الهاى (سرزنش آميز) از يكديگر مى كنند).
و در همان سوره آيه 50 از بهشتيان سخن مى گويد كه به هنگام استقرار در بهشت رو بهسـوى يـكـديـگر مى كنند و از هم (درباره يارانى كه در دنيا داشتند و بر اثر انحراف ازجاده حق به دوزخ رفتند) سؤ ال مى كنند (فاقبل بعضهم على بعض يتسائلون ).
نـظـيـر ايـن مـعـنـى در آيـه 25 سـوره طـور نـيـز آمـده ، اكـنـون سـؤال ايـن اسـت كـه ايـن آيـات چـگـونـه بـا آيـه مـورد بـحـث كـه مـى گـويـد در قـيـامـت سـؤال از يكديگر نمى كنند سازگار مى باشد؟.
ولى كـمـى دقـت در مـضـمـون آيـات فـوق كـه نـقـل كـرديـم پـاسـخ ايـن سـؤال را روشـن مـى سـازد، زيـرا آيـات مـربـوط بـه اثـبـات سـؤال از يـكـديـگـر بـعـد از استقرار در بهشت يا در آستانه جهنم است ، در حالى كه نفى سؤال از يكديگر مربوط به مراحل
نـخـسـتـيـن رسـتـاخـيـز اسـت كـه هـول و اضطراب و وحشت آنقدر آنها را پريشان مى كند كهيكديگر را به كلى فراموش مى كنند.
و بـه تـعـبـير ديگر قيامت مواقفى دارد و در هر موقف برنامه اى است و گاه عدم توجه بهتعدد مواقف منشاء سؤ الاتى از قبيل آنچه در بالا گذشت مى گردد.
بـعـد از قـيـام قـيـامـت ، نـخـسـتـيـن مـسـاءله ، مـسـاءله سـنـجـشاعـمـال اسـت بـا مـيـزان مـخـصـوصـى كـه در آن روز بـراى ايـن كـار تـعيين شده ، گروهىاعـمـال پروزنى دارند كه ترازوى اعمال را سنگين مى كند، درباره اين گروه مى فرمايد:(كـسـانى كه ترازوهايشان سنگين است آنها رستگارانند) (فمن ثقلت موازينه فاولئكهم المفلحون ).
(مـوازيـن ) جـمـع (مـيـزان ) بـه مـعـنى وسيله سنجش وزن است ، و چنانكه قبلا بطورمـشـروح گـفـتـه ايـم منظور از ميزان سنجش اعمال يك ترازوى ظاهرى دو كفه و مانند آن كهبراى سنجش وزن اجسام به كار مى رود نيست ، بلكه منظور وسيله مناسبى است كه ارزش ‍اعـمـال آدمـى را بـا آن مـى سـنـجـنـد، و بـه تـعـبـيـر ديگر ميزان مفهوم وسيعى دارد كه همهوسـائل سـنـجـش را شـامل مى شود، و بطورى كه از روايات مختلف برمى آيد ميزان سنجشاعمال انسانها و حتى خود انسانها در آن روز پيشوايان بزرگ و انسانهاى نمونه اند.
در حـديـثـى مـى خوانيم ان امير المؤ منين و الائمه من ذريته هم الموازين : (امير مؤ منان على(عليه السلام ) و امامان از دودمان او ميزانهاى سنجش اعمالند).
بنابراين انسانها و اعمالشان را با پيامبران بزرگ و اوصياى آنها مقايسه مى كنند و دراين مقايسه روشن مى شود كه تا چه اندازه با آنها شباهت دارند.
از همين طريق (افراد) و (اعمال ) وزين از بى وزن و سنگين از تو خالى
و با ارزش از بى ارزش ، و پرمايه ها از بى مايه ، تشخيص داده مى شوند.
ضـمـنـا سـر ذكـر (مـوازين ) به صورت جمع نيز روشن مى گردد، چرا كه پيشوايانبزرگى كه ميزان سنجش هستند متعددند.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه هـر يـك از پيامبران و امامان و بندگان خاص خدا به حكمشـرائط زنـدگـيـشـان در يـك يـا چـنـد جـهـت الگـو بـودنـد و هـر كـدام در جـنـبه اى بطورآشكارترى مى درخشيدند، و به اين ترتيب هر يك ميزان سنجشى در آن قسمت خواهند بود.
(اما آنها كه بر اثر نداشتن ايمان و عمل صالح ميزان اعمالشان سبك (يا بى وزن ) استكسانى هستند كه سرمايه وجود خود را از دست داده و زيان كردند و در جهنم جاودانه خواهندبود) (و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم فى جهنم خالدون ).
تـعـبـيـر بـه (خسروا انفسهم ) (جان و سرمايه وجودشان را زيان كردند) اشاره لطيفىاسـت بـه ايـن واقـعـيـت كـه آنـهـا بـزرگـترين سرمايه يعنى هستى خويش را در اين بازارتجارت دنيا از دست دادند بى آنكه در برابر آن چيز ارزشمندى به دست آورند.
آيـه بـعـد بـخـشـى از عذابهاى دردناك آنها را چنين شرح مى دهد شعله هاى گرم و سوزانآتش ، همچون شمشير به صورتهاى آنها نواخته مى شود (تلفح وجوههم النار).
(و آنها از شدت ناراحتى و عذاب در دوزخ ، چهره اى عبوس و درهم كشيده دارند (و هم فيهاكالحون ).
(تـلفـح ) از مـاده (لفـح ) (بـر وزن فـتـح ) دراصل به معنى ضربه شمشير است
و از آنـجـا كـه شـعـله هـاى آتـش ، يا نور شديد آفتاب ، و باد سموم ، همچون شمشير برصورت انسان نواخته مى شود بطور كنايه در اين معنى بكار مى رود.
(كـالح ) از مـاده كـلوح (بـر وزن غروب ) به معنى عبوس شدن و در هم كشيدن صورتاسـت ، و بـسـيارى از مفسران آن را چنين تفسير كرده اند كه بر اثر شعله هاى آتش پوستصورت آنها در هم كشيده مى شود بطورى كه لبها از هم باز مى ماند.
نكته ها:
1 - آن روز كه نسبها از اثر مى افتد
مـفـاهيمى كه در اين جهان در محدوده زندگى مادى انسانها حكمفرما است غالبا در جهان ديگردگـرگـون مـى شـود، از جـمله مساءله ارتباطات قبيله اى و فاميلى است كه در زندگى ايندنـيـا غـالبـا كـارگـشـا اسـت و گـاهـى خـود نـظـامـى راتشكيل مى دهد كه بر ساير نظامات جامعه حاكم مى گردد.
امـا بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ارزشـهـاى زنـدگـى در جـهـان ديـگـر هـمـاهـنـگ بـا ايـمـان وعمل صالح است مساءله انتساب به فلان شخص يا طايفه و قبيله جائى نمى تواند داشتهبـاشـد در اينجا اعضاى يك خاندان به هم كمك مى كنند و يكديگر را از گرفتاريها نجاتمـى دهـنـد، ولى در قيامت چنين نيست آنجا نه از اموال سرشار خبرى است ، و نه از فرزندانكارى ساخته است يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم : (روزى كه نهمـال سـودى مـى بـخـشـد و نه فرزندان ، تنها نجات از آن كسى است كه داراى قلب سليمباشد).
حـتـى اگـر ايـن نسب به شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برسد، بازمشمول همين حكم است ، و به همين دليل در تاريخ زندگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) و امـامـان بـزرگـوار مـى خوانيم كه بعضى از نزديكترين افراد بنى هاشم را بهخـاطـر عدم ايمان يا انحراف از خط اصيل اسلام رسما طرد كردند و از آنها تنفر و بيزارىجستند.
گـر چـه در حـديـثـى از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )نقل شده كه فرمود: كل حسب و نسب منقطع يوم القيامة الا حسبى و نسبى : (پيوند هر حسب ونسبى روز قيامت بريده مى شود جز حسب و نسب من ).
ولى بـه گفته مرحوم علامه طباطبائى (رضوان الله عليه ) در الميزان به نظر مى رسدايـن هـمـان حـديثى است كه جمعى از محدثان اهل تسنن در كتابهاى خود گاهى از عبدالله بنعـمـر و گـاهـى از خـود عـمـر بـن الخـطاب و گاهى از بعضى ديگر از صحابه از پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده اند.
در حـالى كـه ظـاهـر آيـه مورد بحث عموميت دارد و سخن از قطع همه نسبها در قيامت مى دهد واصـولى كـه از قرآن استفاده شده و از طرز رفتار پيامبر با منحرفان بى ايمان بر مىآيد اين است كه تفاوتى ميان انسانها از اين نظر نيست .
لذا در حـديـثـى كـه صـاحـب كـتـاب مـنـاقـب ابن شهر آشوب از طاووس (يمانى ) از امام زينالعـابـدين (عليه السلام ) نقل كرده مى خوانيم : خلق الله الجنة لمن اطاع و احسن و لو كانعـبـدا حـبـشيا، و خلق النار لمن عصاه و لو كان ولدا قرشيا: (خداوند بهشت را براى كسىآفـريده كه اطاعت فرمان او كند و نيكو كار باشد هر چند برده اى از حبشه باشد، و دوزخرا براى كسى آفريده است كه نافرمانى
او كند هر چند فرزندى از قريش باشد).
البته آنچه گفته شد منافات با احترام خاص سادات و فرزندان با تقواى پيامبر (صلىاللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـدارد كـه اين احترام خود احترامى است به شخص پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) و اسلام و رواياتى كه در فضيلت و مقام آنها وارد شده نيز ظاهراناظر به همين معنى است .
2 - داستان تكان دهنده اصمعى
در ايـنجا مناسب است داستانى را كه (غزالى ) در كتاب (بحر المحبة ) از (اصمعى) نقل كرده است و شاهد سخنان گذشته و حاوى نكته هاى لطيفى است بياوريم :
(اصـمـعـى ) مـى گـويـد: (در مـكه بودم ، شبى بود ماهتابى ، به هنگامى كه اطرافخـانـه خـدا طـواف مـى كـردم صـداى زيـبـا و غـم انـگـيـزى گـوش مـرا نـوازش داد بـهدنبال صاحب صدا مى گشتم كه چشمم به جوان زيبا و خوش قامتى افتاد كه آثار نيكى ازاو نمايان بود، دست در پرده خانه كعبه افكنده و چنين مناجات مى كرد:
يا سيدى و مولاى نامت العيون و غابت النجوم ، و انت ملك حى قيوم ، لا تاخذك سنة و لا نوم، غـلقـت المـلوك ابـوابـهـا و اقـامـت عـليـهـا حـراسـهـا و حـجـابـهـا و قـد خـلىكـل حـبـيـب بحبيبه ، و بابك مفتوح للسائلين ، فها انا سائلك ببابك ، مذنب فقير، خاطئىمسكين ، جئتك ارجو رحمتك يا رحيم ، و ان تنظر الى بلطفك يا كريم !:
(اى بـزرگ و اى آقـاى مـن ! اى خـداى مـن ! چـشـمـهـاى بـنـدگـان در خواب فرو رفته ، وسـتـارگـان آسـمـان يكى بعد از ديگرى سر به افق مغرب گذارده و از ديده ها پنهان مىگردند، و تو خداوند حى و قيومى ، هرگز خواب سنگين و خفيف
دامان كبريائى تو را نمى گيرد.
در ايـن دل شب پادشاهان درهاى قصرهاى خويش را بسته و حاجيان بر آنها گمارده اند، هردوستى با دوستش خلوت كرده ، تنها در خانه اى كه براى سائلان گشوده است ، در خانهتو است .
هم اكنون به در خانه تو آمده ام ، خطاكار و مستمندم ، آمده ام از تو اميد رحمت دارم اى رحيم !،آمده ام نظر لطفت را مى طلبم اى كريم !).
سپس به خواندن اين اشعار مشغول شد.

يا من يجيب دعاء المضطر فى الظلم

يا كاشف الكرب و البلوى مع السقم

قد نام و فدك حول البيت و انتبهوا

و عين جودك يا قيوم لم تنم

ان كان جودك لا يرجو الا ذووا شرف

فمن يجود على العاصين بالنعم ...

هب لى بجودك فضل العفو عن شرف

يا من اشار اليه الخلق فى الحرم :

(اى كسى كه دعاى گرفتاران را در تاريكيهاى شب اجابت مى كنى
اى كسى كه دردها و رنجها و بلاها را بر طرف مى سازى .
ميهمانان تو بر گرد خانه ات خوابيده اند و بيدار مى شوند.
اما چشم جود و سخاى تو اى قيوم هرگز به خواب فرو نمى رود.
اگر جود و احساس تو تنها مورد اميد شرافتمندان درگاهت باشد.
گنهكاران به در خانه چه كسى بروند، و از كه اميد بخشش داشته باشند؟
سپس سر به سوى آسمان بلند كرد و چنين ادامه داد:
الهـى سـيـدى و مـولاى ! ان اطـعـتـك بـعـلمـى و مـعرفتى فلك الحمد و المنة على و ان عصيتكبجهلى فلك الحجة على :
خـداى مـن ! آقا و مولاى من ! اگر از روى علم و آگاهى تو را اطاعت كرده ام حمد شايسته تواست و رهين منت توام .
و اگـر از روى نـادانـى مـعـصـيـت كـرده ام حـجـت تو بر من تمام است ... بار ديگر سر بهآسمان برداشت و با صداى بلند گفت : يا الهى و سيدى و مولاى ما طابت الدنيا
الا بـذكرك ، و ما طابت العقبى الا بعفوك ، و ما طابت الايام الا بطاعتك ، و ما طابت القلوبالا بـمـحـبـتـك و ما طابت النعيم الا بمغفرتك !: (اى خداى من و اى آقا و مولاى من ! دنيا بىذكـر تـو پـاكـيزه نيست ، و آخرت بى عفو تو شايسته نيست ، روزهاى زندگى بى طاعتتبى ارزش است ، و دلهاى بى محبتت آلوده ، و نعمتها بى آمرزشت ناگوار...).
(اصـمـعى مى گويد: آن جوان باز هم ادامه داد و اشعار تكان دهنده و بسيار جذاب ديگرىدر هـمـيـن مـضـمون بيان كرد و آنقدر خواند و خواند كه بى هوش شد و به روى زمين افتادنـزديـك او رفـتـم بـه صورتش خيره شدم (نور ماهتاب در صورتش افتاده بود) خوب دقتكردم ناگهان متوجه شدم او زين العابدين على بن الحسين امام سجاد (عليه السلام ) است .
سرش را به دامان گرفتم و سخت به حالاو گـريـسـتـم ، قـطـره اشـكـم بر صورتش افتاد به هوش آمد و چشمان خويش را گشود وفـرمـود: مـن الذى اشـغـلنـى عـن ذكـر مـولاى ؟! (كـيـسـت كـه مـرا از يـاد مـولايـممـشـغـول داشـتـه ) عرض كردم اصمعى هستم اى سيد و مولاى من ، اين چه گريه و اين چهبـى تـابـى اسـت ؟ تـو از خـانـدان نـبـوت و معدن رسالتى ، مگر آيه تطهير در حق شمانـازل نـشـده ؟ مـگـر خـداونـد دربـاره شـمـا نـفـرمـوده : انـمـا يريد الله ليذهب عنكم الرجساهل البيت و يطهركم تطهيرا.
امـام بـرخـاست و نشست و فرمود: اى اصمعى ! هيهات هيهات ! خداوند بهشت را براى مطيعانآفـريـده ، هـر چـنـد غـلام حـبـشـى بـاشـد و دوزخ را بـراى عـاصيان خلق كرده هر چند فردبـزرگـى از قـريـش بـاشـد مـگـر قـرآن نـخـوانـده اى و اين سخن خدا را نشنيده اى كه مىفرمايد: فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لايتسائلون ... (هنگامى كه نفخصـور مـى شـود و قـيـام قـيـامـت ، نـسـبـهـا بـه درد نـمـى خـورد بـلكـه تـرازوى سـنـجـشاعمال بايد سنگين وزن باشد، اصمعى مى گويد: هنگامى كه چنين ديدم
او را به حال خود گذاشتم و كنار رفتم ).
3 - تناسب مجازات و گناه
در گـذشـتـه نـيـز اشـاره كـرده ايـم كـه عذاب الهى در قيامت و حتى در اين جهان متناسب باجـرمـهـائى اسـت كـه انـجـام مـى گـيريد و چنان نيست كه هر نوع عذاب را نسبت به هر نوعمـجرمى اعمال كنند، در آيات فوق سوختگى شديد صورتها بر اثر شعله هاى آتش دوزختـا آنـجـا كـه چـهره ها در هم كشيده شود و لبها از هم باز بماند به عنوان مجازات براىسـبـك و زنـان بـى ارزش و بـى ايـمـان ذكـر شده است ، و با توجه به اين معنى كه آنهاغـالبـا كسانى هستند كه چهره هاى خود را از شنيدن آيات الهى در هم مى كشند و گاه ، برآنـهـا لبـخند تمسخرآميز مى زنند، و با استهزاء و سخريه مى نشينند، تناسب اين مجازاتبا اعمال آنها روشن مى شود.
آيه و ترجمه


اءلم تكن اءياتى تتلى عليكم فكنتم بها تكذبون(105)
قالوا ربنا غلبت علينا شقوتنا و كنا قوما ضالين(106)
ربنا اءخرجنا منها فإ ن عدنا فإ نا ظالمون(107)
قال اخسوا فيها و لا تكلمون(108)
إ نه كان فريق من عبادى يقولون ربنا اءمنا فاغفر لنا و ارحمنا و اءنت خير الرحمين(109)
فاتخذتموهم سخريا حتى اءنسوكم ذكرى و كنتم منهم تضحكون(110)
إ نى جزيتهم اليوم بما صبروا اءنهم هم الفائزون(111)


ترجمه :

105 - آيا آيات من بر شما خوانده نمى شد و آن را تكذيب مى كرديد؟!
106 - مى گويند: پروردگارا! شقاوت ما بر ما چيره شد و ما قوم گمراهى بوديم .
107 - پروردگارا! ما را از آن بيرون بر، اگر بار ديگر تكرار كرديم قطعا ستمگريم(ومستحق عذاب ).
108 - مى گويد دور شويد در دوزخ ، و با من سخن مگوئيد.
109 - (فراموش كرده ايد) گروهى از بندگان من مى گفتند: پروردگارا! ما ايمان آورديم، ما را ببخش و بر ما رحم كن ، و تو بهترين رحم كنندگانى .
110 - امـا شـمـا آنـهـا را بـه بـاد مـسـخـره گـرفـتـيـد و آنـهـا شـمـا را از يـاد مـنغافل كردند و شما از آنها مى خنديديد!
111 - ولى مـن امـروز آنـان را بـه خـاطـر صـبـر و اسـتـقـامـتـشان پاداش دادم آنها پيروز ورستگارند.
تفسير:
با من سخن نگوئيد!
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از مـجـازات دردنـاك دوزخيان بود، و در تعقيب آن آيات مورد بحثگـوشـه اى از گفتگوى پروردگار را با آنها بازگو مى كند نخست اينكه خداوند آنها رابـا ايـن سخن عتاب آميز مخاطب ساخته مى گويد: (آيا آيات من بر شما خوانده نمى شد وشما آن را تكذيب مى كرديد)؟ (الم تكن آياتى تتلى عليكم فكنتم بها تكذبون ).
آيـا بـه انـدازه كافى آيات و دلائل روشن وسيله پيامبرانم براى شما نفرستادم آيا اتمامحجت به شما نكردم و شما پيوسته راه انكار و تكذيب را پيش مى گرفتيد!.
مـخـصـوصـا بـا تـوجـه بـه جـمـله (تـتـلى ) و (تـكـذبـون ) كـه هـر دوفـعـل مـضـارع اسـت و دليـل بـر اسـتـمـرار، روشن مى شود كه تلاوت آيات الهى بر آنهاتداوم داشته همانگونه كه تكذيب آنها در برابر اين آيات !
آنـهـا در پـاسـخ اين سؤ ال اعتراف مى كنند و مى گويند: آرى چنين است اى پروردگار ما!ولى شـقـاوت و بـدبختى ما، بر ما چيره شد، و ما قوم گمراهى بوديم (قالوا ربنا غلبتعلينا شقوتنا و كنا قوما ضالين ).
(شقوة ) و (شقاوة ) ضد سعادت است ، و به معنى فراهم بودن اسباب گرفتارى ومـجـازات و بلا است ، و به تعبير ديگر شر و آفتى است كه دامان انسان را مى گيريد درحـالى كـه سـعـادت بـه مـعـنـى فـراهـم بـودن اسـبـاب نـعـمـت و نـيـكـى اسـت ، و در هـرحـال هـر دو (شـقـاوت و سـعـادت ) چـيـزى جـز نـتـيـجـهاعمال و گفتار و نيات ما نمى باشد، و اعتقاد به اينكه سعادت و شقاوت يك امر ذاتى استكـه هـمـراه انـسـان مـتـولد مـى شـود پـنـدارى بـيـش نـيست كه بر خلاف دعوت همه انبياء وتـلاشـهـاى هـمـه راهـنمايان و معلمان بشر است ، پندارى است كه براى فرار از زير بارمسئوليتها و توجيه اعمال خلاف و تبهكاريها درست شده ، يا براى تفسير موارد ناآگاهيها.
بـر ايـن اسـاس گـنهكاران دوزخى صريحا اعتراف مى كنند كه از ناحيه خداوند اتمام حجتشد اما ما به دست خودمان وسائل بدبختيمان را فراهم ساختيم و معترفيم كه قوم گمراهىبوديم .
شايد با اين اعترافات مى خواهند جلب رحمت پروردگار كنند لذا بلا فاصله اضافه مىكـنـنـد: پـروردگـارا! مـا را از ايـن آتـش بـيـرون بـبـر و بـه دنـيـا بـاز گـردان تـاعمل صالح انجام دهيم (ربنا اخرجنا منها).
(هر گاه بار ديگر برنامه هاى سابق را تكرار كرديم ما قطعا ستمگريم ) و شايستهعفو تو نخواهيم بود (فان عدنا فانا ظالمون ).
آنها اين سخن را در حالى مى گويند كه گوئى از اين واقعيت بى خبرند كه سراى آخرتدار جزا است نه عمل ، و بازگشت به دنيا ديگر امكان پذير نيست .
بـه هـمـيـن دليـل بـا قـاطـعـيـت تمام به آنها پاسخ داده (خداوند مى گويد: دور شويد وهـمـچـنـان در دوزخ بـمـانـيـد، خـامـوش شـويـد و بـا مـن سـخـن مـگـوئيـد)!(قال اخسئوا فيها و لا تكلمون ).
جمله (اخسئوا) كه به صورت فعل امر است معمولا براى دور كردن سگ به كار مى رود،و هر گاه در مورد انسانى گفته شود به معنى پستى او و مستحق مجازات بودن است .
سپس دليل اين سخن را چنين بيان مى كند: (آيا فراموش كرده ايد كه گروهى از بندگانخاص من مى گفتند: پروردگارا ما ايمان آورديم ، ما را ببخش بر ما رحم كن ، و تو بهترينرحـم كـنندگانى )؟! (انه كان فريق من عبادى يقولون ربنا آمنا فاغفر لنا و ارحمنا و انتخير الراحمين ).
(امـا شـمـا آنـهـا را به باد مسخره گرفتيد و آنقدر در اين كار اصرار كرديد كه استهزاكـردن آنـهـا شـمـا را بـه كـلى از يـاد من غافل كرد) (فاتخذتموهم سخريا حتى انسوكمذكرى ).
(و شـمـا پـيـوسـتـه از آنـهـا مـى خـنديديد) و بر سخنان و عقائد و رفتار و كردارشانپوزخند مى زديد (و كنتم منهم تضحكون ).
(ولى امـروز بـه خـاطـر آن صـبـر و اسـتـقـامـت و پـايـمـردى درمقابل آنهمه استهزا و عدم تزلزل در برنامه هاى الهيشان آنها را پاداش دادم ، آنها پيروزو رستگارند) (انى جزيتهم اليوم بما صبروا انهم هم الفائزون ).
و امـا شـمـا... شـمـا امـروز در بـدتـرين حالات و دردناكترين عذاب گرفتاريد و كسى بهفريادتان نمى رسد و بايد هم چنين باشيد كه مستحق اين كيفريد.
و بـه ايـن تـرتـيـب در چـهـار آيـه اخـيـر عـامـل اصـلى بـدبـخـتـى دوزخـيـان وعامل پيروزى و رستگارى بهشتيان با صراحت بيان شده است .
گروه اول كه عوامل بدبختى و گمراهى را بدست خود فراهم ساختند
بـا مـسـخـره كـردن يـاران حق و تحقير عقائد پاك آنها به سرنوشتى گرفتار شدند كهحـتـى درخـور خـطـابـى كـه بـه يـك انـسان مى شود نيستند، آرى آنها كه مؤ منان را تحقيركردند بايد گرفتار بدترين تحقير شوند.
و اما گروه دوم به خاطر صبر و پايمرديشان در برابر دشمنان مغرور و از خود راضى وبى منطق و استقامت در ادامه راه الله بزرگترين پيروزى را در پيشگاه خدا كسب كردند.
آيه و ترجمه


قل كم لبثتم فى الا رض عدد سنين(112)
قـالوا لبـثـنـا يـومـا اءو بـعـض يـوم فـسـئلالعادين(113)
قل إ ن لبثتم إ لا قليلا لو اءنكم كنتم تعلمون(114)
اءفحسبتم اءنما خلقناكم عبثا و اءنكم إ لينا لا ترجعون(115)
فتعالى الله الملك الحق لا إ له إ لا هو رب العرش الكريم(116)


ترجمه :

112 - (خداوند) مى گويد چند سال در روى زمين توقف كرده ايد.
113 - در پاسخ مى گويند: تنها به اندازه يك روز يا قسمتى از يك روز! از آنها كه مىتوانند بشمارند سؤ ال فرما.
114 - مى گويد (آرى ) شما مقدار كمى توقف كرديد اگر مى دانستيد!
115 - ولى آيـا گـمان كرده ايد كه ما شما را بيهوده آفريده ايم و به سوى ما بازگشتنخواهيد كرد!
116 - پس بزرگتر و برتر است خداوندى كه فرمانرواى حق است (از اينكه شما را بىهدف آفريده باشد) معبودى جز او نيست و او پروردگار عرش كريم است .
تفسير:
كوتاهى عمر اين جهان
از آنجا كه در آيات گذشته بخشى از مجازات دردناك دوزخيان آمده بود در تعقيب آن در اينقسمت از آيات نوعى ديگر از مجازاتهاى روانى آنها كه به صورت سرزنشهاى الهى استمطرح شده :
نـخـسـت مـى گـويـد: (در آن روز خـداونـد آنـهـا را مـخـاطـب قـرار داده مـى گـويد: شما چندسال روى زمين توقف و زندگى كرديد)؟ (قال كم لبثتم فى الارض عدد سنين ).
كـلمـه (ارض ) در ايـن آيه و همچنين قرائنى كه در آيات بعد خواهد آمد نشان مى دهد كهمنظور سؤ ال از مقدار عمر آنها در دنيا با مقايسه به ايام آخرت است .
و ايـنـكـه جـمـعـى از مـفسران گفته اند منظور سؤ ال از مقدار توقف آنها در جهان برزخ مىبـاشد بعيد به نظر مى رسد، هر چند شواهد مختصرى در بعضى ديگر از آيات براى آنديده مى شود.
امـا آنها در اين مقايسه زندگى دنيا را بقدرى كوتاه مى بينند كه در پاسخ مى گويند ماتـنها به اندازه يك روز، يا حتى كمتر از آن ، به اندازه بعضى از يك روز، در دنيا توقفداشتيم (قالوا لبثنا يوما او بعض يوم ).
در حقيقت عمرهاى طولانى در دنيا گوئى لحظه هاى زودگذرى هستند در
برابر زندگى آخرت ، كه هم نعمتهايش جاويدان است و هم مجازاتهايش نامحدود.
سـپـس بـراى تـاءكـيـد سخن خود، يا براى اينكه پاسخ دقيقترى گفته باشند، عرض مىكـنـند: خداوندا! از آنها كه مى توانند درست بشمارند و اعداد را در مقايسه با يكديگر بهخوبى تشخيص دهند سؤ ال كن (فسئل العادين ).
مـمـكـن اسـت منظور از (عادين ) (شمرندگان ) همان فرشتگانى باشد كه حساب و كتابعـمـر آدمـيـان و اعـمـال آنـهـا را دقيقا نگاه داشته اند، زيرا آنها بهتر و دقيقتر از هر كس اينحساب را مى دانند.
ايـنـجا است كه خداوند به عنوان سرزنش و توبيخ به آنها (مى فرمايد: آرى شما مقداركـمـى در دنـيـا تـوقـف كـرديـد اگـر مـى دانـسـتيد) (قال ان لبثتم الا قليلا لو انكم كنتمتعلمون ).
در واقـع آنـهـا روز قـيـامت به اين واقعيت پى مى برند كه عمر دنيا در برابر عمر آخرتروز يا ساعتى بيش نيست ، ولى در اين جهان كه بودند آنچنان پرده هاى غفلت و غرور برقـلب و فـكـرشـان افتاده بود كه دنيا را جاودانى مى پنداشتند، و آخرت را يك پندار و ياوعـده نـسـيـه !، لذا خـداوند مى فرمايد: آرى اگر شما آگاهى داشتيد به اين واقعيت كه درقيامت پى برديد در همان دنيا آشنا مى شديد.
در آيـه بـعـد از راهـى ديـگر، راهى بسيار مؤ ثر و آموزنده براى بيدار ساختن اين گروهوارد بحث مى شود و مى گويد: (آيا گمان كرديد كه ما شما را بيهوده
آفريده ايم ، و به سوى ما بازگشت نخواهيد كرد)؟! (افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكمالينا لاترجعون ).
ايـن جـمـله كـوتـاه و پـر مـعـنـى يـكـى از زنـده تـريـندلائل رستاخيز و حساب و جزاى اعمال را بيان مى كند، و آن اينكه اگر راستى قيامت و معادىدر كـار نـبـاشـد زنـدگـى دنـيـا عـبث و بيهوده خواهد بود، زيرا زندگى اين جهان با تماممـشـكـلاتـى كـه دارد و با اينهمه تشكيلات و مقدمات و برنامه هائى كه خدا براى آن چيدهاست اگر صرفا براى همين چند روز باشد بسيار پوچ و بى معنى مى باشد، چنانكه درنكته ها شرح داده خواهد شد.
و از آنـجـا كـه ايـن گـفـتـار يـعـنـى عـبـث نـبـودن خـلقـت ، سـخـن مـهـمـى اسـت كـه نـيـاز بهدليل محكم دارد در آيه بعد اضافه مى كند خداوندى كه فرمانرواى حق است هيچ معبودى جزاو نـيـسـت و پـروردگار عرش كريم است برتر از آن است كه جهان هستى را بيهوده و بىهدف آفريده باشد (فتعالى الله الملك الحق لا اله الا هو رب العرش الكريم ).
در واقـع كـسـى كـار پـوچ و بـى هـدف مـى كـنـد كـهجـاهـل و نـاگـاه ، يـا ضـعـيـف و نـاتـوان ، يـا ذاتـا وجـودىباطل و بيهوده باشد، اما خداوندى كه جامع تمام صفات كماليه است (الله ).
خداوندى كه فرمانروا و مالك همه عالم هستى است (الملك ).
و خـداونـدى كه حق است و جز حق از او صادر نمى شود (الحق ) چگونه ممكن است آفرينش اوعبث و بى هدف باشد.
و اگر تصور شود كه ممكن است كسى او را از رسيدن به هدفش باز دارد با جمله لااله الاهـو (هـيـچ خـدائى جـز او نـيـسـت ) آن را نـفى مى كند و با تاءكيد بر ربوبيت خداوند (ربالعرش الكريم ) كه مفهومش مالك مصلح است هدفدار
بودن جهان را مشخصتر مى سازد.
خـلاصـه ايـنكه در اين آيه علاوه بر ذكر كلمه (الله ) كه خود اشاره اجمالى به تمامصـفـات كماليه خدا است بر چهار صفت به طور صريح تكيه شده : مالكيت و حاكميت خدا،سـپـس حقانيت وجود او، و ديگر عدم وجود شريك براى او، و سرانجام مقام ربوبيت ، و اينهاهـمـه دليـلى اسـت بـر ايـنـكـه او كـارى بـى هـدف انـجـام نـمى دهد و دنيا و انسانها را عبثنيافريده است .
كـلمـه (عرش ) چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم اشاره به مجموعه جهان هستى است كه درحـقـيـقـت تـحـت حـكـومت خداوند محسوب مى شود (زيرا عرش در لغت به معنى تخته اى پايهبـلنـد مـخـصـوصـا تـخـت حـكومت زمامداران است ، و اين تعبير كنايه اى است از قلمرو حكومتپـروردگار) براى توضيح بيشتر درباره معنى عرش در قرآن مجيد به جلد ششم تفسيرنمونه صفحه 204 به بعد (ذيل آيه 54 سوره اعراف ) مراجعه فرمائيد.
و امـا ايـنـكـه (عـرش ) تـوصـيـف بـه (كـريم ) شده است به خاطر اين است كه واژه(كـريـم ) در اصـل بـه مـعـنـى شـريـف و پـرفـايـده و نـيـكـو اسـت و از آنـجا كه عرشپروردگار داراى اين صفات است توصيف به كريم شده است .
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه تـوصـيـف بـه كـريـم مـخـصـوص وجـودعـاقـل مـانـنـد خـداونـد يـا انسانها نيست ، بلكه به غير آن نيز در لغت عرب گفته مى شودچـنـانـكـه در سـوره حـج ذيـل آيـه 50 در مـورد مؤ منان صالح مى خوانيم : لهم مغفرة و رزقكريم : (براى آنها آمرزش و روزى كريم (پر ارزش و پر بركت ) است و به طورى كهراغـب در مـفـردات مـى گـويـد: ايـن صـفـت در مورد نيكيهاى كوچك و كم اهميت گفته نمى شودبلكه مخصوص مواردى است كه خير و نيكى پر اهميتى وجود دارد.
نكته :
مرگ نقطه پايان زندگى نيست
گـفـتيم از جمله دلائلى كه در بحث معاد براى اثبات وجود جهان ديگر مطرح شده (مساءلهمـطـالعه نظام اين جهان ) است ، و به تعبير ديگر مطالعه اين نشاه اولى گواهى مى دهدكه (نشاه اخرى ) بعد از آن است .
در اينجا لازم مى دانيم توضيح بيشترى در اين زمينه بياوريم :
ما از يكسو مى بينيم جهان آفرينش ، هم از نظر عظمت و هم از نظر نظم ، فوق العاده وسيعو پـرشـكـوه و اعـجـاب انـگـيـز اسـت ، اسـرار ايـن جـهـان بقدرى است كه دانشمندان بزرگمعترفند تمام معلومات بشر در برابر آن همچون يك صفحه كوچك است از يك كتاب بسياربزرگ ، بلكه همه آنچه را از اين عالم مى دانيم در حقيقت الفباى اين كتاب است .
هـر يـك از كـهـكـشـانـهـاى عـظيم اين عالم شامل چندين ميليارد ستاره است و تعداد كهكشانها وفـواصـل آنـهـا آنـقـدر عـظـيم است كه حتى محاسبه آن با سرعت سير نور كه در يك ثانيهسيصد هزار كيلومتر راه را طى مى كند وحشت آور است .
نـظـم و دقـتـى كـه در ساختمان كوچكترين واحد اين جهان به كار رفته همانند نظم و دقتىاست كه در ساختمان عظيمترين واحدهاى آن ديده مى شود.
و انـسـان در ايـن مـيـان ، لااقـل كـامـلتـريـن مـوجـودى اسـت كـه مـا مـى شـنـاسيم و عاليترينمحصول اين جهان است تا آنجا كه ما مى دانيم اينها همه از يكسو.
از سـوى ديگر مى بينيم كه اين عاليترين محصول شناخته شده عالم هستى يعنى انسان دراين عمر كوتاه خود در ميان چه ناراحتيها و مشكلاتى بزرگ مى شود؟
او هنوز دوران طفوليت را با همه رنجها و مشكلاتش پشت سر نگذاشته و نفسى تازه نكردهدوران پر غوغاى جوانى با طوفانهاى شديد و كوبنده اش فرا مى رسد.
و هـنـوز جـاى پـاى خـود را در فـصـل شـبـاب مـحكم نكرده دوران كهولت و پيرى با وضعرقتبارش در برابر او آشكار مى شود.
آيـا بـاور كـردنـى است كه هدف اين دستگاه بزرگ و عظيم ، و اين اعجوبه خلقت كه نامشانـسـان اسـت هـمـيـن بـاشد كه چند روزى در اين جهان بيايد اين دورانهاى سه گانه را بارنـجـهـا و مـشكلاتش طى كند، مقدارى غذا مصرف كرده ، لباسى بپوشد، بخوابد و بيدارشود و سپس نابود گردد و همه چيز پايان يابد.
اگـر راستى چنين باشد آيا آفرينش مهمل و بيهوده نيست ؟ آيا هيچ عاقلى اين همه تشكيلاتعظيم را براى هدفى به اين كوچكى مى چيند؟!
فـرض كـنـيـد مـليـونـهـا سـال نـوع انسان در اين دنيا بماند، و نسلها يكى پس از ديگرىبـيـايـنـد و بـرونـد، عـلوم مـادى آنـقـدر تـرقـى كند كه بهترين تغذيه و لباس و مسكن وعـاليـتـريـن درجـه رفـاه را بـراى بـشـر فـراهـم سـازد، ولى آيا اين خوردن و نوشيدن وپـوشيدن و خوابيدن و بيدار شدن ، ارزش اين را دارد كه اينهمه تشكيلات براى آن قراردهند؟
بـنـابـرايـن مـطـالعـه ايـن جـهـان بـا عـظـمـت بـه تـنـهـائىدليل بر اين است كه مقدمه اى است براى عالمى وسيعتر و گسترده تر، جاودانى و ابدى ،تـنـهـا وجود چنان جهانى است كه مى تواند به زندگى ما مفهوم بخشد، و آن را از هيچى وپوچى در آورد.
به همين دليل عجيب نيست فلاسفه ماديگرا كه اعتقاد به قيامت و جهان ديگر ندارند اين عالمرا بى هدف و پوچ بدانند، و براستى اگر ما نيز اعتقاد به چنان جهانى نداشتيم با آنهاهـمـصـدا مـى شـديـم ، اين است كه مى گوئيم اگر مرگ نقطه پايان باشد آفرينش جهانبيهوده خواهد بود، لذا در آيه 66 سوره واقعه
مـى خوانيم و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تذكرون : (شما كه اين جهان نشاه اولى ـرا ديديد چرا متذكر نمى شويد و به عالمى كه پس از آن است ايمان نمى آوريد؟!)
آيه و ترجمه


و مـن يـدع مـع الله إ لهـا اءخـر لا بـرهـان له بـه فـانـمـا حـسـابـه عـند ربه إ نه لا يفلحالكافرون(117)
و قل رب اغفر و ارحم و اءنت خير الرحمين(118)


ترجمه :

117 - و هـر كـس مـعـبـود ديـگـرى با خدا بخواند و مسلما هيچ دليلى بر آن نخواهد داشت ـحساب او نزد پروردگار شما خواهد بود، مسلما كافران رستگار نخواهند شد.
118 - و بـگـو پـروردگـارا! مـرا بـبـخـش و مـشـمـول رحـمـتـت قرار ده ، و تو بهترين رحمكنندگانى .
تفسير:
رستگاران و نارستگاران
از آنـجـا كه در آيات گذشته سخن از مساءله معاد بود و تكيه بر صفات پروردگار، درنـخـستين آيه مورد بحث اشاره به توحيد و نفى هر گونه شرك كرده و بحث مبدء و معاد رابـه ايـن وسـيله تكميل كرده مى فرمايد: (هر كس با خدا معبود ديگرى را بخواند و مسلماهيچ دليلى بر مدعاى خود نخواهد داشت حساب او نزد پروردگارش خواهد بود ) (من يدعمع الله الها آخر لا برهان له به فانما حسابه عند ربه )
آرى مشركان تنها روى ادعا تكيه دارند و دليلهاى آنها همچون تقليد كوركورانه از نياكانو خـرافـاتـى هـمـانـنـد آن ، مـطـالبـى واهـى و بـى اسـاس اسـت ، آنـهـا مـعـاد را بـا آندلائل روشـن انـكـار مـى كـنـنـد امـا شـرك را بـا نـداشـتـن هـيـچـگـونـهدليـل پـذيـرا مـى شـونـد و مـسـلم اسـت كـه خداوند به حساب اين گونه افراد كه فرمانعقل را زير پا گذارده و آگاهانه در بيراهه هاى كفر و شرك سرگردان شده اند مى رسد.

next page

fehrest page

back page