بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 13, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

گـوئى ظـلم و سـتـم هـمـچـون بـار عـظـيـمـى است كه بر دوش انسان سنگينى مى كند و ازپيشرفت او به سوى نعمتهاى جاويدان الهى باز مى دارد، ظالمان و ستمگران چه آنها كهبـر خـويـش سـتـم كـردنـد، يـا بـر ديـگـران ، از اينكه در آن روز، با چشم خود مى بينند،سبكباران به سوى بهشت مى روند اما آنها زير بار سنگين
ظلم در كنار جهنم زانو زده اند نوميدانه به آنها نگاه مى كنند و حسرت مى برند!.
و از آنـجـا كـه روش قـرآن غـالبـا بـيـان تـطـبـيـقـىمـسـائل اسـت بـعـد از ذكـر سـر - نـوشـت ظـالمـان و مـجـرمـان در آن روز، بـه بـيـانحـال مـؤ مـنـان پـرداخـتـه مـى گـويـد: (امـا كـسـانـى كـهاعـمـال صالحى انجام دهند، در حالى كه ايمان دارند، آنها نه از ظلم و ستمى مى ترسند ونه از نقصان حقشان ) (و من يعمل من الصالحات و هو مؤ من فلا يخاف ظلما و لا هضما).
تـعـبـيـر بـه (مـن الصـالحـات ) اشـاره بـه ايـن اسـت كـه اگـر نـتـوانـنـد هـمـهاعـمـال صـالح را انـجـام دهـنـد لااقـل بـخـشـى از آن را بـجا مى آورند، چرا كه ايمان بدونعـمـل صـالح ، درخـتـى اسـت بـى مـيـوه هـمـانـگـونـه كـهعـمـل صـالح بـدون ايـمان درختى است بى ريشه كه ممكن است چند روزى سر پا بماند اماسـرانـجـام مـى خـشـكـد، بـه هـمـيـن دليـل بـعـد از ذكـرعمل صالح در آيه فوق ، قيد و هو مؤ من آمده است .
اصـولا عـمـل صالح نمى تواند بدون ايمان ، وجود پيدا كند، و اگر هم گاهى افراد بىايـمان اعمال نيكى انجام دهند بدون شك محدود و ضعيف و استثنائى خواهد بود، و به تعبيرديگر براى اينكه عمل صالح به طور مستمر و ريشه دار و عميق انجام گيرد بايد از عقيدهپاك و اعتقاد صحيحى سيراب گردد.
نكته ها:
1 - فرق (طلم ) و (هضم )
در آخرين جمله آيات مورد بحث خوانديم كه مؤ منان صالح ، در آن روز
نـه از ظـلم مـى تـرسند و نه از هضم ، بعضى از مفسران گفته اند ظلم اشاره به اين استكـه آنـها در آن دادگاه عدل هرگز از اين بيم ندارند كه ستمى بر آنها بشود و به خاطرگـنـاهـى كـه انـجـام نـداده انـد مـؤ اخـذه گـردنـد، و هـضـم اشاره به آن است كه از نقصانثوابشان نيز وحشتى ندارند، چرا كه مى دانند پاداش آنها بى كم و كاست داده مى شود.
بـعـضـى ديـگـر احـتـمـال داده انـد كـه اولى اشـاره بـه آن اسـت از نـابـود شـدنكـل حـسناتشان بيم ندارند، و دومى اشاره به آنست كه حتى از نقصان مقدار كمى از آن نيزوحشتى به خود راه نمى دهند، چرا كه حساب الهى دقيق است .
ايـن احـتـمـال نـيـز وجود دارد كه اين مؤ منان صالح احتمالا لغزشهائى نيز داشته اند، يقيندارنـد ايـن لغـزشـهـا را بـيـش از آنـچـه هـسـت در بـاره آنـهـا نـمـى نـويـسـنـد و از ثـواباعمال صالحشان نيز چيزى نمى كاهند.
تفسيرهاى فوق در عين حال با هم منافاتى ندارند و ممكن است جمله بالا اشاره به همه اينمعانى باشد.
2 - مراحل رستاخيز
در آيات فوق به يك سلسله از حوادث كه در آستانه رستاخيز و بعد از آن تحقق مى يابداشاره شده است :
1 - مردگان به حيات باز مى گردند (يوم ينفخ فى الصور).
2 - گنهكاران جمع و محشور مى شوند (نحشر المجرمين ).
3 - كـوهـهـاى زمـيـن مـتـلاشى و سپس همه جا پراكنده مى شوند و صفحه زمين صاف و كاملامستوى مى گردد (ينسفها ربى نسفا).
4 - همگان به فرمان دعوت كننده الهى گوش فرا مى دهند و همه صداها
خاموش و آهسته مى گردد (يومئذ يتبعون الداعى ...).
5 - در آن روز شفاعت بياذن خدا مؤ ثر نيست (يومئذ لا تنفع الشفاعة ...).
6 - خداوند با علم بى پايانش همه را براى حساب آماده مى كند (يعلم ما بين ايديهم ... ).
7 - همگى در برابر حكم او سر تسليم فرود مى آورند (و عنت الوجوه للحى القيوم ).
8 - ظالمان مايوس مى گردند (و قد خاب من حمل ظلما ).
9 - و مـؤ مـنـان بـه لطـف پـروردگـار امـيـدوار (و مـنيعمل من الصالحات و هو مؤ من ...).
آيه و ترجمه


و كـذلك اءنـزلنـه قـرءانـا عـربـيا و صرفنا فيه من الوعيد لعلهم يتقون اءو يحدث لهمذكرا(113)
فـتـعـالى الله المـلك الحـق و لا تـعـجـل بـالقـرءان مـنقبل اءن يقضى إ ليك وحيه و قل رب زدنى علما(114)


ترجمه :

113 - و ايـنـگـونـه آنـرا قـرآنـى عـربـى (فـصـيـح و گـويـا)نـازل كـرديـم ، و انواع وعيدها (و انذار) را در آن بازگو نموديم ، شايد آنها تقوا پيشهكنند، يا براى آنان تذكرى ايجاد نمايد!
114 - پـس بـلند مرتبه است خداوندى كه سلطان حق است ، و نسبت به قرآن عجله مكن پيشاز آن كه وحى آن بر تو تمام شود، و بگو پروردگارا علم مرا افزون كن !
تفسير:
بگو: خداوندا علم مرا افزون كن
آيـات فـوق در واقـع اشـاره اى اسـت بـه مـجـمـوع آنـچـه در آيـاتقبل پيرامون مسائل تربيتى مربوط به قيامت و وعد و وعيد آمده است .
مـى فـرمـايـد: (ايـن گـونـه مـا آن را بـه صـورت قـرآنـى عـربـى (فـصـيـح و گويا)نـازل كـرديـم و انـواع تهديدها را به عبارات و بيانات مختلف بيان نموديم ، شايد آنهاتـقـوى پـيـشه كنند يا لااقل تذكرى براى آنها گردد) (و كذلك انزلناه قرآنا عربيا وصرفنا فيه من الوعيد لعلهم يتقون او يحدث لهم ذكرا).
تـعـبـيـر بـه (كـذلك ) در واقـع ، اشـاره بـه مـطـالبـى اسـت كـهقبل از اين آيه بيان
شـده اسـت ، و درسـت بـه ايـن مـى ماند كه انسان مطالب بيداركننده و عبرت انگيزى براىديگرى بگويد، و بعد اضافه كند: اينچنين بايد پند داد، (بنابراين نياز به تفسيرهاىديگرى كه بعضى از مفسران در اينجا گفته اند و از معنى آيه دور است نداريم ).
كلمه (عربى ) گرچه به معنى زبان عربى است ، ولى از دو نظر در اينجا اشاره بهفصاحت و بلاغت قرآن و رسا بودن مفاهيم آن مى باشد:
نـخـسـت اينكه : اصولا زبان عربى - به تصديق زبانشناسان جهان - يكى از رساترينلغات ، و ادبيات آن از قويترين ادبيات است .
ديگر اينكه گاه جمله (صرفنا) اشاره به بيانات مختلفى است كه قرآن از يك واقعيتدارد، مثلا مساله وعيد و مجازات مجرمان را، گاهى در لباس بيان سرگذشت امتهاى پيشين ،و گـاهـى بـه صـورت خـطـاب بـه حـاضـران ، و گـاهـى درشكل ترسيم حال آنها در صحنه قيامت و گاه به لباسهاى ديگر بيان مى كند.
تـفـاوت جـمله (لعلهم يتقون ) با جمله (يحدث لهم ذكرا) ممكن است از اين نظر باشدكـه در جـمـله نـخـسـت مـى گـويـد: هـدف پـيـدايـش تـقـوا بـه صـورتكـامـل اسـت ، و در جـمـله دوم هـدف آن اسـت كـه اگـر تـقـواىكامل حاصل نشود لااقل بيدارى و آگاهى حاصل گردد كه فعلا تا حدودى او را محدود كند ودر آينده سرچشمه حركت و جنبش شود.
ايـن احـتـمال نيز وجود دارد كه جمله اول اشاره به تحقق تقوا براى ناپرهيزكاران و دومىاشـاره بـه تـذكـر و يـادآورى بـراى پـرهـيـزكـاران اسـت ، چـنـانـكـه در آيـه 2 سـورهانفال مى خوانيم : اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا:
(وقتى كه آيات قرآن بر مؤ منان خوانده مى شود بر ايمانشان افزوده مى گردد).
در حـقيقت در آيه فوق اشاره به دو اصل از اصول مؤ ثر تعليم و تربيت شده است نخستمساله صراحت در بيان و رسا بودن عبارات و روشن و دلنشين بودن
آنها، و ديگر بيان مطالب در لباسهاى گوناگون است كه موجب تكرار و ملالت نشود، وسبب نفوذ در دلها مى گردد.
آيه بعد اضافه مى كند: (بلند مرتبه است خداوندى كه سلطان بر حق است ) (فتعالىالله الملك الحق ).
مـمـكن است ذكر كلمه (حق ) بعد از كلمه (ملك ) به خاطر اين باشد كه مردم معمولا ازكـلمـه (مـلك ) (سـلطـان ) خـاطـره بـدى دارند، و ظلم و ستم و خودكامگى از آن در ذهنشانتداعى مى شود، لذا بلافاصله مى فرمايد: (خداوند ملك بر حق است ).
و از آنجا كه گاه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخاطر عشق به فراگيرى قرآنو حـفـظ آن بـراى مـردم بـه هـنـگـام دريـافـت وحـى عـجـله مـى كرد و كاملا مهلت نمى داد تاجبرئيل سخن خود را تمام كند در دنباله اين آيه چنين به او تذكر داده مى شود: (نسبت بهقـرآن عـجـله مـكـن پـيـش از آنـكـه وحـى آن تـمـام شـود) (و لاتعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه ).
(و بـگـو پـروردگـارا! عـلم مـرا افـزون كـن ) (وقل رب زدنى علما).
از بـعـضـى ديـگـر از آيـات قـرآن نـيـز اسـتـفـاده مـى شـود كـه پـيـامـبـر بـه هـنـگـامنـزول وحى شور مخصوصى داشت كه سبب مى شد براى دريافت وحى عجله كند مانند (لاتـحـرك بـه لسـانـك لتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه فاذا قراءناه فاتبع قرآنه ):زبـانـت را بـه خـاطر عجله به هنگام دريافت وحى حركت مده ، بر ما است كه آن را در سينهتو جمع كنيم تا بتوانى آنرا تلاوت نمائى ، سپس هنگامى كه ما آنرا بر تو خوانديم ازتلاوت آن پيروى كن ).
نكته ها:
1 - حتى در گرفتن وحى عجله مكن - جمله هاى اخير درسهاى آموزنده اى در برداشت ، از جمله، نـهى از عجله به هنگام دريافت وحى ، بسيار ديده شده افرادى به هنگام شنيدن سخن يكگـويـنـده ، هـنـوز مـطـلب تـمـام نـشـده بـه تـكـرار يـاتـكـمـيل آن مى پردازند، اين امر گاهى ريشه كم صبرى دارد و گاهى غرور و اظهار وجود،ولى گـاهـى نـيـز عشق و علاقه زياد به دريافت مطلب و انجام ماموريتى انسان را بر اينكـار وادار مـى كـنـد كـه در ايـن صـورت انـگـيـزه مـقـدسـى دارد، ولى ، نـفـسعـمـل يـعـنـى عـجـله كـردن غـالبـا ايـجـاد مـشـكـلات مـى كـنـد، بـه هـمـيـندليـل در آيـات فـوق از ايـن كـار نـهـى شـده ، هـر چـنـد بـه منظور صحيحى باشد اصولاكـارهـائى كـه شتابزده انجام مى گيرد خالى از عيب و نقص نخواهد بود، قطعا كار پيامبر(صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـه خـاطـر داشتن مقام عصمت از خطا و اشتباه مصون بود،ولى او بايد در همه چيز سرمشق و الگوى مردم باشد تا مردم حساب كنند جائى كه براىدريافت وحى نبايد شتابزدگى به خرج داد تكليف بقيه كارها روشن است .
البـتـه عـجـله را بـا سـرعـت نبايد اشتباه كرد: سرعت آن است كه برنامه كاملا تنظيم شدهبـاشـد و تـمـام مـسائل محاسبه گردد سپس بدون فوت وقت برنامه پياده شود ولى عجلهآنـسـت كـه هـنـوز بـرنـامـه كـامـلا پـخـتـه نـبـاشـد، و نـيـاز بـهتكميل و بررسى داشته باشد، به همين دليل سرعت ، مطلوب است و عجله و شتاب نامطلوب.
البـتـه در تـفـسـيـر اين جمله احتمالات ديگرى نيز گفته اند از جمله اينكه گاهى به هنگامديـر شدن وحى پيامبر بيتابى مى كرد، آيه به او تعليم مى دهد بى تابى مكن ، ما بهمـوقـع خـود آنـچـه لازم باشد بر تو وحى مى كنيم ، و بعضى گفته اند چون آيات قرآنمـجيد يكبار به صورت جمعى در شب قدر بر قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نـازل شـد، و يـكـبـار هـم بـطـور تـدريـجـى در مـدت 23سـال ، لذا پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـهـنـگـامنـزول تـدريـجـى آيـات ، گاه پيشقدم بر جبرئيل مى شد، قرآن دستور مى دهد در اين كارعجله مكن و بگذار نزول تدريجى هر كدام به موقع خود انجام گيرد.
ولى تفسير نخست نزديكتر به نظر مى رسد.
2 - در علم افزونطلب باش - از آنجا كه نهى از عجله به هنگام دريافت وحى ممكن است اينتـوهـم را ايـجـاد كـنـد كـه از كـسـب عـلم بـيـشـتـر، نـهـى شـده بـلافـاصـله بـا جـمـلهقـل رب زدنـى عـلمـا: (بـگـو پروردگارا علم مرا زياد كن ) جلو اين پندار گرفته شدهاست ، يعنى شتابزدگى درست نيست ، ولى تلاش براى افزايش علم لازم است .
بعضى از مفسران نيز گفته اند كه در جمله اول به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )دسـتور داده شده است كه در فهم همه جانبه آيات پيش از تبيين آن در آيات ديگر عجله نكندو در جـمـله دوم دسـتـور داده شـده اسـت كه از خدا آگاهى بيشتر نسبت به ابعاد مختلف آياتقرآن بخواهد.
به هر حال جائى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با آن علم سرشار و روح مملواز آگاهى مامور باشد كه تا پايان عمر، از خدا افزايش علم بطلبد، وظيفه ديگران كاملاروشـن است ، در حقيقت از نظر اسلام ، علم هيچ حد و مرزى را نمى شناسد، افزون طلبى دربـسـيـارى از امـور مـذموم است ، ولى در علم ممدوح است ، افراط بد است ولى افراط در علممعنى ندارد.
علم مرز مكانى ندارد، تا چين و ثريا نيز بايد در طلبش دويد.
مرز زمانى ندارد از گاهواره تا گور ادامه دارد.
از نـظـر مـعـلم مـرز نمى شناسد چرا كه حكمت گمشده مؤ من است نزد هر كس بيابد آن را مىگيرد و اگر گوهرى از دهان ناپاكى بيفتد آن را برمى دارد.
مرز از نظر ميزان تلاش و كوشش نيز ندارد به اعماق درياها فرو مى رود و كسب دانش مىكند و حتى در راه كسب آن جان عزيزش را مى دهد.
بـه ايـن تـرتـيـب در مـنـطـق اسـلام كـلمـه (فـارغالتـحـصـيـل ) يـك كـلمـه بـى مـعـنـى اسـت ، يـك مـسـلمـان راسـتـيـن هـرگـزتحصيل علمش پايان نمى پذيرد، همواره دانشجو
است و طالب علم ، حتى اگر برترين استاد شود.
جـالب ايـنـكـه در حـديـثـى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه به يكى از يارانشفرمود: ما در هر شب جمعه سرور و شادى خاصى داريم ، او عرض كرد خداوند اين شادى راافـزون كـنـد ايـن چـه شـادى اسـت ؟ فـرمـود: اذا كـان ليـلة الجـمـعـة وافـىرسـول الله (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) العـرش و وافـى الائمـة (عـليهمالسلام ) ووافـيـنـا معهم فلا ترد ارواحنا بابداننا الا بعلم مستفاد و لو لا ذلك لانفدنا!: (هنگامى كهشـب جـمـعـه مـى شـود روح پـاك پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و ارواح ائمـه(عـليـهمالسلام ) و ما با آنها به عرش خدا مى روند و ارواح ما به بدنها باز نمى گرددمگر با علم و دانش تازه اى و اگر چنين نبود، علوم ما پايان مى گرفت )!. اين مضمون درروايـات مـتـعـددى بـا عـبـارات گـوناگون بيان شده و نشان مى دهد كه پيامبر و امامان تاپايان جهان بر علم و دانششان افزوده مى شود.
در روايـت ديـگـرى از پـيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كهفـرمـود: اذا اتـى عـلى يـوم لا ازداد فـيـه عـلما يقربنى الى الله فلا بارك الله لى فىطلوع شمسه : (آن روز كه فرا رسد و علم و دانشى كه مرا به خدا نزديك كند بر علم منافزوده نشود طلوع آفتاب آن روز بر من مبارك مباد)!. باز در حديث ديگرى از پيامبر اكرم(صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى خوانيم : اعلم الناس من جمع علم الناس الى علمه ، واكـثـر الناس قيمة اكثرهم علما و اقل الناس قيمة اقلهم علما: (داناترين مردم كسى است كهدانـش مـردم را بـر دانـش خـود بـيـفـزايـد، گرانبهاترين مردم كسى است كه از همه داناترباشد و كم بهاترين مردم كسى است كه دانشش از همه كمتر باشد و اين است ارزش علم ازديدگاه تعليمات اسلام .
آيه و ترجمه


و لقد عهدنا إ لى ءادم من قبل فنسى و لم نجد له عزما(115)
و إ ذ قلنا للملئكة اسجدوا لادم فسجدوا إ لا إ بليس اءبى(116)
فقلنا يادم إ ن هذا عدو لك و لزوجك فلا يخرجنكما من الجنة فتشقى(117)
إ ن لك اءلا تجوع فيها و لا تعرى(118)
و اءنك لا تظمؤ ا فيها و لا تضحى(119)
فوسوس إ ليه الشيطن قال يادم هل اءدلك على شجرة الخلد و ملك لا يبلى(120)
فـأ كـلا مـنـها فبدت لهما سوءتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة و عصى ءادم ربهفغوى(121)
ثم اجتبه ربه فتاب عليه و هدى(122)


ترجمه :

115 - ما از آدم از قبل پيمان گرفته بوديم ، اما او فراموش كرد، عزم استوارى براى اونيافتيم !
116 - آن هـنـگـام كـه به فرشتگان گفتيم : براى آدم سجده كنيد، همگى سجده كردند جزابليس كه سر باز زد (و سجده نكرد).
117 - گـفتيم : اى آدم اين دشمن تو و همسر تو است ، مبادا شما را از بهشت بيرون كند كهبه زحمت و رنج خواهى افتاد.
118 - (اما تو در بهشت راحت هستى ) در آن گرسنه نمى شوى ، و برهنه نخواهى شد.
119 - و در آن تشنه نمى شوى و حرارت آفتاب آزارت نمى دهد!
120 - ولى شـيـطـان او را وسوسه كرد و گفت اى آدم ! آيا مى خواهى تو را به درخت عمرجاويدان و ملك فناناپذير راهنمائى كنم ؟!
121 - سـرانـجام هر دو از آن خوردند (و لباس بهشتيشان فرو ريخت ) و عورتشان آشكارگـشـت و از بـرگـهـاى (درختان ) بهشتى براى پوشاندن خود جامه دوختند، (بالاخره ) آدمنافرمانى پروردگارش را كرد و از پاداش او محروم شد!.
122 - سپس پروردگارش او را برگزيد و توبه اش را پذيرفت ، و هدايتش كرد.
تفسير:
آدم و فريبكارى شيطان قسمت عمده اين سوره بيان سرگذشت موسى (عليهالسلام ) و بنىاسـرائيـل و مبارزه آنها با فرعون و فرعونيان بود ولى در آيات مورد بحث و آيات بعد،سخن از داستان آدم و حوا و مبارزه و دشمنى ابليس با آنان مى گويد.
شـايـد اشـاره بـه ايـن نـكـتـه كـه مـبـارزه حـق و باطل منحصر به امروز و ديروز و موسى(عليهالسلام ) و فرعون نيست ، از آغاز آفرينش ‍ آدم بوده و همچنان ادامه دارد.
گـرچـه سـرگذشت آدم و ابليس بارها در قرآن آمده است ، ولى در هر مورد آميخته با نكتههاى تازه اى است ، در اينجا نخست از پيمان آدم با خدا سخن مى گويد، مى فرمايد: ما از آدمقـبـلا عهد و پيمان گرفته بوديم ولى او فراموش كرد و بر سر پيمانش محكم نايستاد!(و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد
له عزما).
در ايـنـكـه مـنظور از اين عهد، كدام عهد است ، بعضى گفته اند فرمان خدا دائر به نزديكنشدن به درخت ممنوع است ، روايات متعددى نيز اين تفسير را تاييد مى كند.
در حـالى كـه بـعـضى از مفسران احتمالات ديگرى داده اند كه آنها را نيز شاخ و برگ اينمـعـنـى مـيـتـوان شـمرد، مانند اخطار خداوند به آدم كه شيطان دشمن سرسخت او است و از اونبايد پيروى كند.
و اما (نسيان ) در اينجا مسلما به معنى فراموشى مطلق نيست ، زيرا در فراموشى مطلقعـتـاب و مـلامتى وجود ندارد، بلكه يا به معنى ترك كردن است همانگونه كه در تعبيراتروزمره به كسى كه به عهد خودش وفا نكرده ميگوئيم گويا عهد خود را فراموش ‍ كردى، يـعنى درك كردن تو همانند يك فرد فراموشكار است ، و يا به معنى فراموشكاريهائىاست كه به خاطر كم توجهى و به اصطلاح ترك تحفظ پيدا مى شود.
و مـنـظـور از عزم در اينجا تصميم و اراده محكمى است كه انسان را در برابر وسوسه هاىنـيـرومند شيطان حفظ كند. به هر حال بدون شك آدم ، مرتكب گناهى نشد بلكه تنها تركاولائى از او سـر زد، يـا بـه تـعـبـير ديگر دوران سكونت آدم در بهشت دوران تكليف نبود،بلكه يك دوران آزمايشى براى آماده شدن جهت زندگى در دنيا و پذيرش مسئوليت تكاليفبـود، بـخـصـوص ايـنـكه نهى خداوند در اينجا جنبه ارشادى داشته ، زيرا به او فرمودهبـود كـه اگـر از درخـت مـمـنوع بخورى حتما گرفتار زحمت فراوان خواهى شد (شرح همهايـنـهـا و هـمـچـنـيـن مـنظور از شجره ممنوعه و مانند آن را در جلد ششم صفحه 115 به بعدذيل آيات 19 تا 22 سوره اعراف مشروحا آوره ايم ).
سـپـس به بخش ديگر اين داستان اشاره كرده مى گويد: (به خاطر بياوريد هنگامى كهبـه فـرشـتـگان گفتيم : براى آدم سجده كنيد، آنها نيز همگى سجده كردند جز ابليس كهامتناع ورزيد) (و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لا دم فسجدوا الا ابليس ابى ).
و از ايـنـجـا بـه خـوبى مقام با عظمت آدم روشن مى شود، آدمى كه مسجود فرشتگان بود ومـورد احـتـرام ايـن مـخـلوقات بزرگ پروردگار، ضمنا عداوت ابليس با او از نخستين گامآشكار مى گردد، كه او هرگز سر تعظيم در برابر عظمت آدم فرود نياورد.
شـك نـيـسـت كـه سـجده به معنى پرستش مخصوص خدا است ، و غير از خدا هيچكس و هيچ چيزنـمـى تـوانـد معبود باشد، بنابراين سجده فرشتگان در برابر خدا بود، منتهى بخاطرآفرينش اين موجود با عظمت كه :

شـايـسـتـه سـتـايـش آن آفـريـدگـارى اسـت

كـارد چـنـيـن دل آويز نقشى ز ماء و طينى !

و يا سجده در اينجا به معنى خضوع و تواضع است .
بـه هـر حـال مـا در ايـن مـوقـع بـه آدم اخـطـار كـرديـم و (گـفتيم : اى آدم با اين برنامهمـسجل شد كه ابليس دشمن تو و همسر تو است ، مواظب باشيد مبادا شما را از بهشت بيرونكند كه به درد و رنج خواهى افتاد) (فقلنا يا آدم ان هذا عدو لك و لزوجك فلا يخرجنكمامن الجنة فتشقى ).
روشـن اسـت كـه (جـنـت ) در ايـنـجا به معنى بهشت جاويدان سراى ديگر نيست كه آن يكنـقطه تكاملى است و بيرون آمدن و بازگشت به عقب در آن امكان ندارد، اين جنت باغى بودهاسـت داراى هـمـه چـيـز از بـاغـهـاى ايـن جـهان كه به لطف پروردگار ناراحتى در آن وجودنـداشته ، و لذا خداوند به آدم اخطار مى كند كه اگر از اين نقطه امن و امان بيرون بروىبه دردسر خواهى افتاد (تشقى )
از ماده شقاوت و يكى از معانى شقاوت درد و رنج است ).
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه چرا خداوند نخست روى سخن را به هر دو يعنى آدم و حواكـرده و فـرمود: فلا يخرجنكما من الجنة (شيطان شما دو نفر را از بهشت بيرون نكند) ولىنتيجه بيرون آمدن را به صورت مفرد در مورد آدم گفته ، مى گويد: (فتشقى ): (تواى آدم به درد و رنج خواهى افتاد).
ايـن اخـتـلاف تـعـبـيـر مـمـكـن اسـت اشـاره بـه ايـن نـكـتـه بـاشـد كـه درد و رنجها در درجهاول متوجه آدم بود و حتى او وظيفه داشت كه مشكلات همسرش حوا را نيز به دوش كشد و چنينبوده مسئوليت مردان از همان آغاز كار!
يا اينكه : چون عهد و پيمان از آغاز متوجه آدم بوده ، نقطه پايان نيز متوجه او شده است .
سـپـس خـداونـد آسـايـش بـهـشت و درد و رنج محيط بيرون آن را براى آدم چنين شرح مى دهد(تو در اينجا گرسنه نخواهى شد و برهنه نمى شوى ) (ان لك ان لا تجوع فيها و لاتعرى ).
(و تو در آن تشنه نخواهى شد و آفتاب سوزان آزارت نمى دهد) (و انك لا تظمؤ ا فيهاو لا تضحى ).
در ايـنـجا سئوالى براى مفسران مطرح شده و آن اينكه چرا در اين آيات تشنگى با تابشآفتاب ، و گرسنگى با برهنگى ذكر شده ، در حالى كه معمولا تشنگى را با گرسنگىهمراه مى آورند؟
در پاسخ اين سؤ ال چنين گفته اند كه ميان تشنگى و تابش آفتاب پيوند انكارناپذيرىاست ، (تضحى از ماده ضحى به معنى تابش ‍ آفتاب بدون حجاب ابر و مانند آن است ).
و امـا جمع ميان گرسنگى و برهنگى ممكن است بخاطر اين باشد كه گرسنگى نيز نوعىاز برهنگى درون از غذا است ! (بهتر اين است كه گفته شود اين دو - برهنگى و گرسنگى- دو نشانه مشخص فقر است كه معمولا با هم آورده مى شوند).
به هر حال در اين دو آيه به چهار نياز اصلى و ابتدائى انسان يعنى نياز به غذا و آب ولبـاس و مـسـكـن (پـوشش در مقابل آفتاب ) اشاره شده است ، تامين اين نيازمنديها در بهشتبـخـاطر وفور نعمت بوده است و در واقع ذكر اين امور توضيحى است براى آنچه در جمله(فتشقى ) (به زحمت خواهى افتاد) آمده است .
امـا بـا ايـن هـمـه شـيـطـان كـمـر عـداوت و دشـمـنـى را بـا آدم بـسـتـه بـود، بـه هـمـيـندليـل آرام نـنشست (و شروع به وسوسه آدم كرد و گفت اى آدم ! آيا درخت عمر جاويدان رابـتـو نـشـان بـدهم كه هر كس از ميوه آن بخورد هميشه زنده خواهد بود، آيا راه رسيدن بهحـكـومـت و سـلطـنـت هـمـيـشـگـى را مـيـخـواهـى بـدانـى )؟! (فـوسـوس اليـه الشـيـطـانقال يا آدم هل ادلك على شجرة الخلد و ملك لا يبلى ).
(وسـوسـه ) در اصـل به معنى صداى بسيار آهسته است ، سپس به خطور مطالب بد وافـكـار بـيـاساس به ذهن گفته شده ، اعم اينكه از درون خود انسان بجوشد و يا كسى ازبيرون عامل آن شود.
در واقـع شـيـطـان حـسـاب كـرد تـمـايـل آدم بـه چـيـسـت و بـه ايـنـجـا رسـيـد كـه اوتـمـايـل بـه زنـدگـى جـاويـدان و رسـيـدن بـه قـدرتبـيـزوال دارد، لذا بـراى كـشـانـدن او بـه مـخـالفـت فـرمـان پـروردگـار از ايـن دوعامل استفاده كرد، و به تعبير ديگر همانگونه كه خداوند به آدم وعده داد كه اگر شيطانرا از خود دور سازى هميشه در بهشت مشمول نعمتهاى پروردگارت خواهى بود، شيطان نيزدر وسـوسـه هايش ‍ انگشت روى همين نقطه گذارد، آرى هميشه شيطانها در آغاز برنامه هاىخود را
از همان راههائى شروع ميكنند كه رهبران راه حق شروع كرده اند، ولى چيزى نمى گذرد كهآنـرا بـه انـحـراف مـيـكـشانند، و جاذبه راه حق را وسيله براى رسيدن به بيراهه ها قرارميدهند.
سـرانـجـام آنـچـه نـمـى بـايست بشود شد، و آدم و حوا هر دو از درخت ممنوع خوردند، و بهدنـبـال آن لباسهاى بهشتى از اندامشان فرو ريخت و اعضايشان آشكار گشت ! (فاكلا منهافبدت لهما سؤ آتهما).
هـنـگـامـى كـه آدم و حـوا چـنـيـن ديـدنـد بـلافـاصـله (از بـرگـهاى درختان بهشتى براىپوشاندن اندام خود استفاده كردند) (و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة ).
آرى عـاقـبـت (آدم پـروردگـارش را عـصـيان كرد و از پاداش او محروم ماند) (و عصى آدمربه فغوى ).
(غـوى ) از مـاده (غـى ) گـرفـتـه شـده كـه به معنى كارى جاهلانه است كه از اعتقادنـادرستى سرچشمه ميگيرد، و چون در اينجا آدم بخاطر گمانى كه از گفته شيطان براىاو پيدا شده بود ناآگاهانه از شجره ممنوع خورد از آن تعبير به (غوى ) شده است .
بـعـضـى از مـفـسـران (غـوى ) را بمعنى جهل و نادانى ناشى از غفلت و بعضى بمعنىمحروميت و بعضى بمعنى فساد در زندگى گرفته اند.
به هر حال (غى ) نقطه مقابل رشد است ، رشد آن است كه انسان از طريقى
برود و به مقصد برسد اما غى آن است كه از رسيدن به مقصود باز ماند.
ولى از آنـجـا كـه آدم ذاتـا پـاك و مؤ من بود و در طريق رضاى خدا گام برميداشت ، و اينخـطـا كـه بر اثر وسوسه شيطان دامن او را گرفت جنبه استثنائى داشت ، خداوند او را ازرحمت خود براى هميشه دور نساخت ، بلكه بعد از اين ماجرا پروردگارش او را برگزيد وتوبه اش را پذيرا شد و هدايتش كرد (ثم اجتباه به فتاب عليه و هدى ).
آيا آدم مرتكب معصيتى شد؟
گـرچـه عـصـيـان در عـرف امـروز معمولا به معنى گناه مى آيد ولى در لغت به معنى خارجشـدن از اطـاعت و فرمان است (اعم از اينكه اين فرمان يك فرمان وجوبى باشد يا مستحب )بـنـابراين به كار رفتن كلمه عصيان ، لزوما به معنى ترك واجب يا ارتكاب حرام نيست ،بلكه ميتواند ترك يك امر مستحب يا ارتكاب مكروه باشد. از اين گذشته گاهى امر و نهىجنبه ارشادى دارد، همانند امر و نهى طبيب كه به بيمار دستور مى دهد فلان دوا را بخور واز فـلان غـذاى نامناسب پرهيز كن ، شك نيست كه اگر بيمار مخالفت دستور طبيب كند تنهابه خود ضرر ميزند چرا كه ارشاد و راهنمائى طبيب را ناديده گرفته است .
خداوند نيز به آدم فرموده بود از ميوه درخت ممنوع مخور كه اگر بخورى از بهشت بيرونخـواهـى رفـت و در زمـيـن گـرفـتـار درد و رنـج فـراوان خـواهى شد، او مخالفت اين فرمانارشادى كرد، و نتيجه اش را نيز ديد.
ايـن سـخـن مـخـصوصا با توجه به اينكه دوران توقف آدم در بهشت دوران آزمايش بود نهدوران تكليف ، مفهوم روشنترى به خود مى گيرد.
از اين گذشته عصيان و گناه گاه جنبه مطلق دارد يعنى براى همه بدون
اسـتـثـنـاء گـنـاه اسـت ، مـانـنـد دروغ گـفـتـن و ظـلم كـردن واموال حرام خوردن ، و گاه جنبه نسبى دارد يعنى كارى است ، كه اگر از يك نفر سر بزندنـه تـنـهـا گـنـاه نـيـسـت بـلكـه گـاه نـسـبـت بـه او يـكعـمـل مـطـلوب و شـايـسـتـه اسـت ، امـا اگـر از ديگرى سر بزند با مقايسه به مقام او كارنامناسبى است .
فى المثل براى ساختن يك بيمارستان از مردم تقاضاى كمك مى شود، شخص كارگرى مزديـك روزش را كـه گـاه چـنـد تـومـان بـيـشـتـر نـيـسـت مـى دهـد، ايـنعمل نسبت به او ايثار و حسنه است و كاملا مطلوب ، اما اگر يك ثروتمند اين مقدار كمك كند،نه تنها اين عمل نسبت به او پسنديده نيست بلكه گاه درخور ملامت و مذمت و نكوهش نيز هست ،بـا ايـنـكـه از نظر اصولى نه تنها كار حرامى نكرده بلكه ظاهرا مختصر كمكى نيز بهكار خير نموده است .
ايـن هـمان است كه ميگوئيم : حسنات الابرار سيئات المقربين (حسنات نيكان گناهان مقرباناست ).
و نـيـز ايـن هـمان چيزى است كه به عنوان ترك اولى معروف شده است و ما از آن به عنوان(گـنـاه نسبى ) ياد ميكنيم ، كه نه گناه است و نه مخالف مقام عصمت . در احاديث اسلامىنـيـز احـيـانـا اطـلاق مـعـصـيـت بـر مـخـالفـت مـسـتـحـبـات شده است : در حديثى از امام باقر(عليهالسلام ) ميخوانيم كه در باره نمازهاى نافله روزانه فرمود: (اينها همه مستحب استو واجـب نـيست ...و هر كس ‍ آنرا ترك كند معصيت كرده زيرا مستحب است انسان هنگامى كه كارخيرى را انجام مى دهد كارش تداوم داشته باشد).
در زمـيـنـه ايـن مـوضـوع و سـايـر مسائل مربوط به آدم و خروج او از بهشت ، در جلد ششمسوره اعراف ذيل آيه 19 به بعد، و در جلد اولذيل آيه 30 تا 38 بحث كردهايم و نيازى به تكرار نيست .
آيه و ترجمه


قـال اهـبـطـا مـنـهـا جـمـيـعا بعضكم لبعض عدو فإ ما يأ تينكم منى هدى فمن اتبع هداى فلايضل و لا يشقى(123)
و من اءعرض عن ذكرى فإ ن له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيمة اءعمى(124)
قال رب لم حشرتنى اءعمى و قد كنت بصيرا(125)
قال كذلك اءتتك ءايتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى(126)
و كذلك نجزى من اءسرف و لم يؤ من بايت ربه و لعذاب الاخرة اءشد و اءبقى(127)


ترجمه :

123 - (خـداونـد) فـرمـود: هـر دو (هـمـچنين شيطان ) از آن (بهشت ) فرود آئيد، در حالى كهدشـمـن يـكـديـگـر خـواهـيد بود، ولى هر گاه هدايت من به سراغ شما آيد هر كس از هدايت منپيروى كند نه گمراه مى شود، و نه در رنج خواهد بود.
124 - و هـر كـس از يـاد مـن رويـگـردان شـود زندگى تنگ (و سختى ) خواهد داشت ، و روزقيامت او را نابينا محشور ميكنيم .
125 - مى گويد: پروردگارا! چرامرا نابينا محشور كردى ؟ من كه بينا بودم !.
126 - ميفرمايد: اين بخاطر آن است كه آيات من به تو رسيد و آنها را فراموش كردى
امروز نيز تو فراموش خواهى شد!
127 - و ايـنـگـونـه جـزا مـيـدهـيم كسى را كه اسراف كند و ايمان به آيات پروردگارشنياورد و عذاب آخرت شديدتر و پايدارتر است !
تفسير:
معيشت ضنك !
بـا ايـنـكـه تـوبـه آدم پـذيـرفـتـه شـد، امـا كـارى كـرده بـود كـه بـازگـشـت بـهحـال نخستين امكانپذير نبود و لذا خداوند (به او و حوا دستور داد هر دو - و همچنين شيطانهمراه - شما - از بهشت به زمين هبوط كنيد) (قال اهبطا منها جميعا).
(در حالى كه دشمن يكديگر خواهيد بود) (بعضكم لبعض عدو).
امـا بـه شمااخطار مى كنم ، راه سعادت و نجات به رويتان گشوده است (هر گاه هدايت منبـه سـراغ شـمـا بـيـايـد هـر يك از شما از اين هدايت پيروى كند نه گمراه مى شود و نهشـقـاوتـمـنـد) (فـامـا يـاتـيـنـكـم مـنـى هـدى فـمـن اتـبـع هـداى فـلايضل و لا يشقى ).
و بـراى ايـنـكـه تـكليف آنها كه فرمان حق را فراموش ميكنند نيز روشن گردد اضافه مىكند (و كسى كه از ياد من رويگردان شود، زندگى سخت و تنگى خواهد داشت (و من اعرضعن ذكرى فان له معيشة ضنكا).
(و در قيامت او را نابينا محشور مى كنيم ) (و نحشره يوم القيامة اعمى ).
در آنـجا (عرض مى كند پروردگارا! چرا مرا نابينا محشور كردى در حالى كه قبلا بينابودم )؟! (قال رب لم حشرتنى اعمى و قد كنت بصيرا).
بـلافـاصـله پـاسـخ مـيـشـنـود: (اين به خاطر آنست كه آيات ما به سراغ تو آمد همه رابـدسـت فـرامـوشـى سـپردى و از مشاهده آن چشم پوشيدى و تو امروز به دست فراموشىسپرده خواهى شد) (قال كذلك اتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى ).
و چشمت از ديدن نعمتهاى پروردگار و مقام قرب او نابينا مى گردد.
سـرانـجـام بـه صورت يك جمعبندى و نتيجهگيرى در آخرين آيه مورد بحث ميفرمايد: (اينگـونـه كـسـانـى را كـه راه اسـراف را پيش ‍ گرفتند و ايمان به آيات پروردگارشاننياوردند جزا مى دهيم ) (و كذلك نجزى من اسرف و لم يؤ من بايات ربه ).
(و عذاب آخرت از اين هم شديدتر و پايدارتر است ) (و لعذاب الاخرة اشد و ابقى ).
نكته ها:
1 - غفلت از ياد حق و پى آمدهاى آن -
گـاه مى شود درهاى زندگى به روى انسان به كلى بسته مى شود، و دست به هر كارىميزند با درهاى بسته روبهرو مى گردد، و گاهى به عكس به هر جا روى مى آورد خود رادر بـرابر درهاى گشوده ميبيند، مقدمات هر كار فراهم است و بنبست و گرهى در برابر اونـيست ، از اين حال تعبير به وسعت زندگى و از به ضيق يا تنگى معيشت تعبير مى شود،منظور از معيشت ضنك كه در آيات بالا آمد نيز همين است .
گـاهـى تـنـگـى مـعـيـشـت بـه خـاطـر ايـن نـيـسـت كـه درآمـد كـمـى دارد، اى بـسـاپول
و در آمـدش هـنـگـفـت اسـت ، ولى بـخـل و حـرص و آز زندگى را بر او تنگ مى كند نه تنهاميل ندارد در خانه اش باز باشد و ديگران از زندگى او استفاده كنند، بلكه گوئى نمىخـواهـد آن را بـه روى خـويـش بـگـشـايـد، بـه فرموده على (عليهالسلام ) همچون فقيرانزندگى مى كند و همانند اغنياء و ثروتمندان حساب پس مى دهد).
راسـتـى چـرا انـسـان گـرفـتـار ايـن تـنـگـنـاهـا مـى شـود، قـرآن مـى گـويـد:عامل اصليش اعراض از ياد حق است .
ياد خدا مايه آرامش جان ، و تقوا و شهامت است و فراموش كردن او مايه اضطراب و ترس ونگرانى است .
هـنـگـامـى كـه انـسـان مـسـئوليـتـهـايـش را به دنبال فراموش كردن ياد خدا به فراموشىبـسـپـارد، غـرق در شـهـوات و حرص و طمع مى گردد، پيدا است ، كه نصيب او معيشت ضنكخـواهد بود، نه قناعتى كه جان او را پر كند، نه توجه به معنويت كه به او غناى روحىدهد، و نه اخلاقى كه او را در برابر طغيان شهوات باز دارد.
اصـولا تـنـگـى زنـدگى بيشتر به خاطر كمبودهاى معنوى و نبودن غناى روحى است ، بهخـاطـر عدم اطمينان به آينده و ترس از نابود شدن امكانات موجود، و وابستگى بيش از حدبـه جـهـان مـاده اسـت ، و آنـكـس كـه ايـمـان بـه خـدا دارد ودل به ذات پاك او بسته ، از همه اين نگرانيها در امان است .
البته تا اينجا سخن از فرد بود، هنگامى كه به جامعه هائى كه از ياد خدا روى گرداندهانـد وارد شـويـم ، مـسـاله از ايـن وحـشـتـنـاكـتـر خـواهد بود، جوامعى كه على رغم پيشرفتشـگـفـتـانـگـيـز صـنـعـت و عـليـرغـم فـراهـم بـودن هـمـهوسائل زندگى در اضطراب و نگرانى شديد بسر ميبرند، در تنگناى عجيبى گرفتارندو خود را محبوس و زندانى مى بينند.
همه از هم ميترسند، هيچكس به ديگرى اعتماد نمى كند، رابطه ها
و پـيـونـدها همه بر محور منافع شخصى است ، بار تسليحات سنگين به خاطر ترس ازجنگ بيشترين امكانات اقتصادى آنها را در كام خود فرو برده ، و پشتهايشان زير اين بارسنگين خم شده است .
زنـدانـهـا مـمـلو از جـنـايـتـكـاران اسـت و در هـر ساعت و دقيقه طبق آمارهاى رسميشان ، قتلها وجـنـايـتـهـاى هـولنـاكـى رخ مـى دهد، آلودگى به مواد مخدر و فحشاء آنها را برده و اسيرساخته است ، در محيط خانوادههاشان نه نور محبتى است ، و نه پيوند عاطفى نشاط بخشى، آرى ايـن اسـت زنـدگـى سـخت و معيشت ضنك آنها! رئيس جمهور اسبق آمريكا (كشور شيطانبزرگ ) (نيكسون ) در نخستين نطق رياست جمهوريش به اين واقعيت اعتراف كرد و گفت: (مـا گـرداگـرد خـويـش زنـدگانيهاى تو خالى ميبينيم ، در آرزوى ارضاء شدن هستيم ،ولى هرگز ارضاء نمى شويم )!
يـكـى ديـگـر از مـردان معروف آنها كه نقش او در جامعه به اصطلاح شادى آفريدن براىهـمـه بـود، مـى گـويد: (من مى بينم انسانيت در كوچه تاريكى ميدود كه در انتهاى آن جزنگرانى مطلق نيست !)
جالب اينكه در روايات اسلامى ميخوانيم كه از امام صادق (عليهالسلام ) پرسيدند منظوراز آيـه مـن اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا چيست ؟ فرمود: اعراض از ولايت امير مؤ منان(عـليه السلام ) است آرى آنكس كه الگوى خود را از زندگى على (عليه السلام ) بگيردهـمـان ابـرمردى كه تمام دنيا در نظرش از يك برگ درخت كم ارزشتر بود آنچنان به خدادل بـبـنـدد كـه جـهـان در نـظرش كوچك گردد، او هر كس باشد، زندگى گشاده و وسيعىخـواهـد داشـت ، اما آنها كه اين الگوها را فراموش كنند در هر شرائط گرفتار معيشت ضنكهستند.
در روايـات مـتـعددى اعراض از ياد حق در آيه فوق به ترك حج براى كسانى كه قادرندتفسير شده ، و اين به خاطر آنست كه مراسم تكان دهنده حج ارتباط و پيوند مجددى براىانـسـان بـا خـدا مى آفريند و همين ارتباط و پيوند راهگشاى زندگى او است ، در حالى كهعكس آن سبب دلبستگى هر چه بيشتر به ماديات است كه سرچشمه معيشت ضنك ميباشد.
2 - نابينائى درون و برون
بـراى كـسـانـى كه از ياد خدا روى مى گردانند دو مجازات در آيات فوق تعيين شده يكىمعيشت ضنك در اين جهان است كه در نكته قبل به آن اشاره شد و ديگرى نابينائى در جهانديگر.
بـارهـا گفته ايم عالم آخرت تجسم وسيع و گستردهاى از عالم دنيا است ، و همه حقايق اينجـهـان در آنـجـا بـه صـورت متناسبى مجسم مى گردد، آنها كه چشم جانشان در اين عالم ازديـدن حـقـايـق نـابـيـنـاسـت در آنـجا چشم جسمشان نيز نابينا خواهد بود، لذا هنگامى كه مىگـويـنـد مـا قـبـلا بـينا بوديم چرا نابينا محشور شديم ؟ به آنها گفته مى شود اين بهخاطر آنست كه آيات الهى را بدست فراموشى سپرديد (و اين حالت انعكاس آن حالت است).
در ايـنجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه ظاهر بعضى از آيات قرآن آنست كه همه مردم در قيامتبـيـنـا هـستند و به آنها گفته مى شود نامه اعمالتان را بخوانيد (اقرء كتابك ... اسراء -14) يـا ايـنكه گنهكاران آتش جهنم را با چشم خود ميبينند (و راءى المجرمون النار... كهف -53) اين تعبيرات با نابينا بودن گروهى چگونه سازگار است ؟
بـعـضـى از مـفـسـران بـزرگ گـفـتـه انـد وضـع آن جهان با اين جهان متفاوت است چه بساافرادى نسبت به مشاهده بعضى از امور بينا هستند و از مشاهده بعضى ديگر
نـابينا!، و به نقل مرحوم طبرسى از بعضى از مفسران انهم اعمى عن جهات الخير لا يهتدىلشى ء منها: (آنها در برابر آنچه خير و سعادت و نعمت است نابينا هستند و آنچه عذاب وشر و مايه حسرت و بدبختى است بينا ميباشند) چرا كه نظام آن جهان با نظام اين جهانمتفاوت است .
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه آنـهـا در پـاره اى ازمنازل و مواقف نابينا هستند و در پاره اى بينا مى شوند.
ضـمـنا منظور از فراموش شدن مجرمان در جهان ديگر اين نيست كه خداوند آنها را فراموشمـى كـند بلكه روشن است كه منظور معامله فراموشى با آنها كردن است ، همانگونه كه درتعبيرات روزمره خود داريم كه اگر كسى به ديگرى بى اعتنائى كرد مى گويد: چرا مارا فراموش كردى ؟
3 - اسراف در گناه
جـالب ايـنـكـه در آيـات فـوق ايـن مـجازاتهاى دردناك براى افرادى ذكر شده كه اسرافميكنند و ايمان به آيات خدا نمى آورند.
تـعـبـيـر بـه (اسـراف ) در اينجا ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها نعمتهاى خدادادمـانـنـد چشم و گوش و عقل را در مسيرهاى غلط به كار انداختند و اسراف چيزى جز اين نيستكه انسان نعمت را بيهوده بر باد دهد.
و يـا اشـاره بـه ايـن اسـت كـه گـنـهـكـاران دو دسته اند، گروهى گناهان محدودى دارند وتـرسـى از خـدا در دل ، يـعـنـى رابـطـه خـود را به كلى با پروردگار نبريده اند اگرفـرضـا ظـلم و سـتـمـى مـى كـنـد بـر يـتـيـم و بـيـنـوا روا نـمـى دارد و در عـيـنحال خود را مقصر ميشمرد و در پيشگاه خدا روسياه ميداند بدون شك چنين فردى گنهكار استو مـسـتـحـق مـجـازات امـا با كسى كه بيحساب گناه مى كند و هيچ قيد و شرطى براى گناهقائل نيست و گاهى به انجام گناه افتخار مى كند و يا گناه را كوچك
مـى شـمـرد، فـرق بسيار دارد چرا كه دسته اول ممكن است سرانجام در مقام توبه و جبرانبرآيند اما آنها كه در گناه اسراف ميكنند، نه .
4 - (هبوط) چيست ؟
(هبوط) در لغت به معنى پائين آمدن اجبارى است ، مانند سقوط سنگ از بلندى ، و هنگامىكه در مورد انسان به كار رود به معنى پائين رانده شدن به عنوان مجازات است .
بـا تـوجـه به اينكه آدم براى زندگى در روى زمين آفريده شده بود و بهشت نيز منطقهسـرسـبـز و پـر نـعـمـتـى از هـمـيـن جـهـان بـود، هـبـوط ونـزول آدم در ايـنـجا به معنى نزول مقامى است نه مكانى ، يعنى خداوند مقام او را به خاطرترك اولى تنزل داد و از آنهمه نعمتهاى بهشتى محروم ساخت و گرفتار رنجهاى اين جهانكرد.
قابل توجه اينكه مخاطب در اينجا به صورت تثنيه ذكر شد (اهبطا) يعنى شما هر دو هبوطكـنـيد، ممكن است منظور آدم و حوا بوده باشد، و اگر در بعضى ديگر از آيات قرآن اهبطوابه صورت جمع ذكر شده به خاطر آنست كه شيطان هم در اين خطاب شركت داشته چون اوهم از بهشت بيرون رانده شد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه مخاطب ، آدم و شيطان باشد، زيرا در جمله بعد از آن مى گويد(بعضكم لبعض عدو: (بعضى از شما دشمن بعضى ديگر خواهيد بود).
بـعـضـى از مـفـسـران نيز گفته اند منظور از جمله (بعضكم لبعض عدو) كه خطاب بهصـورت جـمـع اسـت ايـن اسـت كـه مـيـان آدم و حـوا از يـكسو و شيطان از سوى ديگر عداوتبرقرار شد، يا ميان آدم و فرزندانش از يكسو و شيطان و ذريه اش
از سوى ديگر دشمنى برقرار شد.
ولى بـه هر حال مخاطب در جمله (اما ياتينكم منى هدى ) (هر گاه هدايت من به سراغ شمابـيـايـد) حـتما فرزندان آدم و حوا هستند، زيرا هدايت الهى مخصوص آنها است ، اما شيطان وذريه اش كه حساب خود را از برنامه هدايت الهى جدا كرده اند در اين خطاب مطرح نيستند.
آيه و ترجمه


اء فـلم يـهـد لهـم كـم اءهلكنا قبلهم من القرون يمشون فى مسكنهم إ ن فى ذلك لايت لا ولىالنهى(128)
و لو لا كلمة سبقت من ربك لكان لزاما و اءجل مسمى(129)
فـاصـبـر عـلى مـا يـقـولون و سـبـح بـحـمـد ربـك قـبـل طـلوع الشـمـس وقبل غروبها و من ءاناى اليل فسبح و اءطراف النهار لعلك ترضى(130)


ترجمه :

128 - آيـا بـراى هـدايـت آنـهـا كـافى نيست كه بسيارى از پيشينيان را (كه طغيان و فسادكـردنـد) هـلاك كـرديـم و ايـنـهـا در مـسـاكـن (ويـران شـده ) آنـان رفـت و آمـد دارند در اينهادلائل روشنى است براى صاحبان عقل .
129 - و اگـر سنت و تقدير پروردگارت و ملاحظه زمان مقرر نبود عذاب الهى به زودىدامان آنها را ميگرفت .
130 - بـنـابـرايـن در بـرابـر آنـچـه آنـهـا مـى گـويـنـد صـبـر كـن وقـبـل از طـلوع آفـتـاب و پيش از غروب آن و همچنين در اثناء شب و اطراف روز تسبيح و حمدپروردگارت را بجا آور تا خشنود شوى .
تفسير:
از تاريخ گذشتگان عبرت بگيريد
از آنجا كه در آيات گذشته بحثهاى فراوانى از مجرمان به ميان آ
نـخـسـتـيـن آيـات مـورد بـحـث بـه يكى از بهترين و مؤ ثرترين طرق بيدارى كه مطالعهتاريخ پيشينيان است اشاره كرده چنين مى گويد: آيا براى هدايت آنها همين كافى نيست كهبـسـيـارى از اقوام گذشته را كه در قرون پيشين زندگى ميكردند هلاك كرديم (ا فلم يهدلهم كم اهلكنا قبلهم من القرون ).
هـمـان كـسـانـى كـه گرفتار مجازات دردناك الهى شدند و اينها در مساكن ويران شده آنانرفت و آمد دارند (يمشون فى مساكنهم ).
ايـنها در مسير رفت و آمد خود، به خانه هاى قوم عاد (در سفرهاى يمن ) و مساكن ويران شدهقوم ثمود (در سفر شام ) و منازل زير و رو گشته قوم لوط (در سفر فلسطين ) ميگذرند،آثـار آنـهـا را ميبينند، ولى درس عبرت نمى گيرند ويرانيهائى كه با زبان بيزبانى ،مـاجـراهـاى دردنـاك پيشين را بازگو مى كند و به مردم امروز و آينده هشدار مى دهد، فريادميكشد و سرانجام ظلم و كفر و فساد را بيان ميدارد.
آرى (در ايـنـهـا دلائل روشـن و آيـات فـراوانـى اسـت بـراى صـاحـبـانعقل و انديشه بيدار) (ان فى ذلك لايات لاولى النهى ).
موضوع عبرت گرفتن از تاريخ پيشينيان از مسائلى است كه قرآن و احاديث اسلامى زيادروى آن تـكـيـه كـرده اسـت و حـقـا مـعـلم بـيـداركنندهاى است چه بسيارند افرادى كه از هيچمـوعـظـهـاى پند نمى گيرند، اما ديدن صحنه هائى از آثار عبرتانگيز گذشتگان آنها راتكان مى دهد و بسيار مى شود كه مسير زندگى آنها را دگرگون ميسازد.
در حـديـثـى از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـيـخـوانـيـم :اغـفـل النـاس مـن لم يـتـعـظ بـتـغـيـر الدنـيـا مـن حـال الىحال : غافلترين مردم كسى است كه از دگرگون شدن دنيا اندرز نگيرد و از ورقگردانىليل و نهار انديشه نكند.
آيـه بـعـد در حـقـيـقـت پـاسـخ به سؤ الى است كه در اينجا مطرح مى شود و آن اينكه چراخداوند همان برنامهاى را كه براى مجرمان پيشين ترتيب داد براى اين گروه ترتيب نمىدهـد، قـرآن مـى گـويـد: (اگـر سنت و تقدير پروردگارت و زمان مقرر نبود، به زودىعـذاب الهـى دامـان آنـهـا را مـى گـرفـت ) (و لو لا كـلمـة سـبـقـت مـن ربـك لكـان لزامـا واجل مسمى ).
ايـن سـنـت الهـى كـه در قرآن در موارد متعدد به عنوان (كلمه ) از آن ياد شده ، اشارهاىبـه فـرمـان آفـريـنـش دائر بـه آزادى انـسـانها است ، زيرا اگر هر مجرمى بلافاصله وبدون هيچگونه مهلت مجازات شود، ايمان و عمل صالح ، تقريبا جنبه اضطرارى و اجبارىپـيـدا مـى كـنـد، و بيشتر به خاطر ترس و وحشت از مجازات فورى خواهد بود، بنابراينوسيله تكامل كه هدف اصلى است نخواهد شد.
بعلاوه اگر حكم شود كه همه مجرمان فورا مجازات شوند، كسى در روى زمين زنده نخواهدمـانـد (و لو يـؤ اخـذ الله النـاس بـظـلمـهـم مـا تـرك عـليـهـا مـن دابـة ).(نحل - 61).
بـنابراين بايد مهلتى باشد تا گنهكاران به خود آيند و راه اصلاح در پيش گيرند، وهم فرصتى براى خودسازى ، به همه پويندگان راه حق داده شود.
تعبير به (اجل مسمى ) به طورى كه از مجموعه آيات قرآن استفاده
مى شود اشاره به زمان حتمى پايان زندگى انسان است .
بـه هر حال ستمكاران بيايمان و مجرمان جسور نبايد از تاخير عذاب الهى مغرور شوند، وايـن واقـعـيـت را نـاديـده بـگـيـرنـد كـه ايـن لطـف خـدا، ايـن سـنـت الهـى ، ايـن قـانـونتكامل است كه ميدان را براى آنها گشوده .
سـپـس روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى گويد: (اكنونكـه بـنـا نـيـسـت ايـن بـدكـاران فـورا مـجازات شوند تو در برابر آنچه آنها مى گويندصابر و شكيبا باش ) (فاصبر على ما يقولون ).
و براى تقويت روحيه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و تسلى خاطر او دستور رازو نـيـاز بـا خـدا و نـمـاز و تـسـبـيـح را مـى دهـد و مـى گـويـد:قـبـل از طـلوع آفـتـاب و پـيش از غروب آن ، همچنين در اثناء شب و اطراف روز تسبيح و حمدپـروردگـارت را بـجا آور تا راضى و خشنود شوى و قلب تو در برابر سخنان دردآورآنـهـا نـاراحـت نـشـود (و سـبـح بـحـمـد ربـك قـبـل طـلوع الشـمـس وقبل غروبها و من آناء الليل فسبح و اطراف النهار لعلك ترضى ).
بدون شك اين حمد و تسبيح مبارزهاى است با شرك و بتپرستى در عين صبر و شكيبائى دربرابر بدگوئيها و سخنان ناهنجار مشركان .
ولى در ايـنـكـه مـنظور حمد و تسبيح مطلق است و يا اشاره به خصوص نمازهاى پنجگانهروزانه ، در ميان مفسران گفتگو است ، جمعى معتقدند كه بايد ظاهر عبارت را به همان معنىوسـيـعش رها كرد و از آن تسبيح و حمد مطلق استفاده نمود، در حالى كه گروهى ديگر آنرااشاره به نمازهاى پنجگانه ميدانند، به اين
ترتيب كه :
(قبل طلوع الشمس ) اشاره به نماز صبح .
و (قبل غروبها) اشاره به نماز عصر (يا اشاره به نماز ظهر و عصر است كه وقت آنهاتا غروب ادامه دارد).
(مـن آنـاء الليـل ) اشـاره بـه نـماز مغرب و عشاء و همچنين نماز شب است . اما تعبير به(اطـراف النـهار) يا اشاره به نماز ظهر است ، زيرا اطراف جمع (طرف ) به معنىجانب است و اگر روز را دو نيم كنيم نماز ظهر در يك طرف نيمه دوم قرار گرفته است .
از بـعـضـى از روايـات نـيـز اسـتـفـاده مى شود كه (اطراف النهار) اشاره به نمازهاىمستحبى است كه انسان در اوقات مختلف روز ميتواند انجام دهد، زيرا (اطراف النهار) درايـنـجـا در مـقـابـل (آنـاء الليـل ) قـرار گـرفـته و تمام ساعات روز را در بر ميگيرد.(مـخـصـوصا با توجه به اين كه اطراف به صورت جمع آمده در حالى كه روز دو طرفبـيـشـتـر نـدارد روشـن مـى شـود كـه اطـراف مـعـنـى وسيعى دارد كه ساعات مختلف روز راشامل مى شود).
احـتـمـال سـومـى نـيـز در تـفـسـير آيه وجود دارد كه اشاره به اذكار خاصى باشد كه درروايـات اسـلامـى در ايـن سـاعـات مـخـصـوص وارد شـده است ، مثلا در حديثى از امام صادق(عـليـهـالسـلام ) در تـفـسـيـر آيـه فوق ميخوانيم كه امام (عليهالسلام ) فرمود: (بر هرمـسلمانى لازم است قبل از طلوع آفتاب و قبل از غروب آن ده بار اين ذكر را بگويد (لا الهالا الله وحده لا شريك له ، له الملك و له الحمد يحيى و يميت و هو حى لا يموت بيده الخيرو هو على كل شى ء قدير).
ولى به هر حال اين تفسيرها منافاتى با هم ندارد، و ممكن است آيه هم اشاره به تسبيحات، و هـم اشـاره به نمازهاى واجب و مستحب در روز و شب باشد، و به اين ترتيب تضادى درميان رواياتى كه در اين زمينه رسيده نخواهد بود، زيرا در بعضى
از روايات به اذكار مخصوص و در بعضى به نماز تفسير شده است .
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كه جمله (لعلك ترضى ) در واقع نتيجه حمد و تسبيحپروردگار و شكيبائى در مقابل گفته آنها است ، چرا كه اين حمد و تسبيح و نمازهاى شب وروز پـيـونـد انـسـان را بـا خدا آنچنان محكم مى كند كه به هيچ چيز جز او نمى انديشد، ازحـوادث سـخـت نمى هراسد ، و با داشتن چنين تكيه گاه محكمى از دشمنان واهمه نمى كند، وبه اين ترتيب آرامش ‍ و اطمينان روح و جان او را پر مى كند.
و تـعـبـيـر بـه لعل (شايد) ممكن است اشاره به همان مطلبى باشد كه در گذشته نيز درتـفـسـيـر ايـن كـلمه گفته ايم ، و آن اين كه لعل معمولا اشاره به شرائطى است كه براىگرفتن نتيجه لازم ميباشد، فى المثل نماز و ذكر خدا به شرطى مايه چنين آرامشى است كهبا حضور قلب و آداب كامل انجام گيرد.
ضـمـنـا گـرچـه مـخـاطب در اين آيه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ولىقرائن نشان مى دهد كه اين حكم جنبه عمومى دارد.

next page

fehrest page

back page