بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 11, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

چه قانونى از (عدل ) وسيعتر و گيراتر و جامعتر تصور ميشود؟عدل همان قانونى است كه تمام نظام هستى بر محور آن ميگردد، آسمانها و زمين و همهموجودات با عدالت بر پا هستند (بالعدل قامت السماوات و الارض ).
جامعه انسانى كه گوشه كوچكى از اين عالم پهناور است نيز نميتواند از اين قانون عالمشمول ، بر كنار باشد، و بدون عدل به حيات سالم خود ادامه دهد.
ميدانيم عدل به معنى واقعى كلمه آنست كه هر چيزى در جاى خود باشد
بنابر اين هر گونه انحراف ، افراط، تفريط، تجاوز از حد، تجاوز به حقوق ديگرانبر خلاف اصل عدل است .
يك انسان سالم كسى است كه تمام دستگاه هاى بدن او هر يك كار خودش را بدون كم وزياد انجام دهد، اما به محض اينكه يك يا چند دستگاه در انجام وظيفه كوتاهى كرد يا درمسير تجاوز گام نهاد، فورا آثار اختلال در تمام بدن نمايان ميشود، و بيمارى حتمى است.
كل جامعه انسانى نيز همانند بدن يك انسان است ، كه بدون رعايتاصل عدالت بيمار خواهد بود.
اما از آنجا كه عدالت با همه قدرت و شكوه و تاثير عميقش در مواقع بحرانى و استثنائىبه تنهائى كارساز نيست ، بلافاصله دستور به احسان را پشت سر آن مى آورد.
به تعبير روشنتر در طول زندگى انسانها مواقع حساسى پيش مى آيد كهحل مشكلات به كمك اصل عدالت به تنهائى امكان پذير نيست ، بلكه نياز به ايثار وگذشت و فداكارى دارد، كه با استفاده از اصل (احسان ) بايد تحقق يابد.
فى المثل دشمن غدارى به جامعه اى حمله كرده است ، و يا طوفان وسيل و زلزله ، بخشى از كشورى را ويران نموده ، اگر مردم در چنين شرائطى بخواهند درانتظار آن بنشينند كه مثلا مالياتهاى عادلانه و ساير قوانين عادى ،مشكل را حل كند، امكان پذير نيست ، اينجاست كه بايد همه كسانى كه داراى امكانات بيشتراز نظر نيروى فكرى و جسمانى و مالى هستند، دست به فداكارى بزنند، و تا آنجا كه درقدرت دارند، ايثار كنند، و گرنه دشمن جبار ممكن استكل جامعه آنها را از بين ببرد و يا حوادث دردناك طبيعى ، جمع كثيرى را به كلى فلج كند.
اتفاقا اين دو اصل در سازمان بدن يك انسان نيز بطور طبيعى حكومت
ميكند، در حال عادى تمام دستگاههاى بدن نسبت به يكديگر خدمتمتقابل دارند و هر عضوى براى كل بدن كار ميكند و از خدمات اعضاى ديگر نيز بهره منداست (اين همان اصل عدالت است ).
ولى گاه عضوى مجروح ميشود و توان متقابل را از دست ميدهد، آيا ممكن است در اينحال ، بقيه اعضاء او را به دست فراموشى بسپارند، به خاطر اينكه از كار افتاده است ؟آيا ممكن است دست از حمايت و تغذيه عضو مجروح بردارند؟ مسلما نه (و اين همان احسان است).
در كل جامعه انسانى نيز اين دو حالت بايد حاكم باشد و گرنه جامعه سالمى نيست .
در اخبار اسلامى و همچنين گفتار مفسران در فرق ميان اين دو يعنىعدل و احسان بيانات مختلفى ديده ميشود كه شايد غالبا به آنچه در بالا گفتيم بازميگردد.
در حديثى از على (عليهالسلام ) ميخوانيم العدل الانصاف ، و الاحسانالتفضل : عدل آنست كه حق مردم را به آنها برسانى ، و احسان آن است كه بر آنهاتفضل كنى اين همان است كه در بالا اشاره شد.
بعضى گفته اند عدل ، اداء واجبات و احسان انجام مستحبات است .
بعضى ديگر گفته اند عدل ، توحيد است ، و احسان اداء واجبات (طبق اين تفسيرعدل به اعتقاد اشاره ميكند و احسان به عمل ).
بعضى گفته اند عدالت ، هماهنگى ظاهر و باطن است ، و احسان آن است كه باطن انسان ازظاهر او بهتر باشد.
بعضى ديگر عدالت را مربوط به جنبه هاى عملى دانسته اند و احسان را مربوط بهگفتار:
ولى همانگونه كه گفتيم بعضى از اين تفسيرها با تفسيرى كه در بالا آورديم هماهنگاست و بعضى ديگر نيز منافات با آن ندارد وقابل جمع :
اما مساله نيكى به نزديكان (ايتاء ذى القربى ) در واقع بخشى از مساله احسان است بااين تفاوت كه احسان در كل جامعه است ، و ايتاء ذى القربى در خصوص خويشاوندان وبستگان كه جامعه كوچك محسوب ميشود، و با توجه به اينكه جامعه بزرگ از جامعهكوچكتر يعنى جامعه فاميلى تركيب شده ، هر گاه ، اين واحدهاى كوچكتر از انسجام بيشترىبرخوردار گردند، اثر آن در كل جامعه ظاهر ميشود، و در واقع وظائف و مسئوليتها بهصورت صحيحى در ميان مردم تقسيم ميگردد، چرا كه هر گروه در درجهاول به ضعفاى بستگان خود ميپردازد، و از اين طريق همه اين گونه اشخاص زير پوششحمايت نزديكان خود قرار ميگيرند.
در بعضى از احاديث اسلامى ميخوانيم كه منظور از ذى القربى ، نزديكان پيامبر يعنىامامان اهلبيتند، و منظور از ايتاء ذى القربى ، اداء خمس ميباشد.
اين تفسير هرگز نميخواهد مفهوم آيه را محدود كند، بلكه هيچ مانعى ندارد آيه به مفهوموسيعش باقى باشد و اين قسمت نيز يكى از مصاديق روشن آن مفهوم عام محسوب گردد.
بلكه اگر ما (ذى القربى ) را به معنى مطلق نزديكان اعم از نزديكان درفاميل و نسب و يا نزديكان ديگر بدانيم ، آيه مفهوم وسيعترى پيدا ميكند كه حتى همسايگانو دوستان و مانند آن را شامل ميشود (هر چند معروف در معنى ذى القربى ، خويشاوندان است)
مساله كمك به جامعه هاى كوچك (يعنى بستگان و خويشاوندان ) از آن نظر كه از پشتوانهعاطفى نيرومندى برخوردار است ، از ضمانت اجرائى بيشترى
بهره مند خواهد بود.
بعد از تكميل اين سه اصل مثبت به سه اصل منفى و منهى ميپردازد و مى گويد: (خداوند ازفحشاء و منكر و بغى ، نهى ميكند) (و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى ).
پيرامون اين تعبيرات سه گانه (فحشاء) (منكر) و (بغى ) نيز مفسران سخنبسيار گفته اند، اما آنچه مناسبتر با معنى لغوى و قرينه مقابله اين صفات با يكديگربه نظر ميرسد آنست كه (فحشاء) اشاره به گناهان پنهانى منكر اشاره به گناهانآشكار، و بغى ، هر گونه تجاوز از حق خويش و ظلم و خود برتربينى نسبت به ديگراناست .
بعضى از مفسران گفته اند: سرچشمه انحرافات اخلاقى ، سه قوه است : قوه شهوانى وغضبى و نيروى وهمى شيطانى .
اما قوه شهوانى ، انسان را به لذتگيرى هر چه بيشتر ميخواند، و غرق در (فحشاء) وزشتيها ميكند.
قوه غضبيه ، انسان را به انجام منكرات و آزار مردم وا ميدارد.
اما قوه وهميه شيطانيه ، حس برتريطلبى و رياست خواهى و انحصار جوئى و تجاوز بهحقوق ديگران را در انسان زنده ميكند و او را به ايناعمال وا ميدارد.
خداوند با تعبيرهاى سه گانه فوق نسبت به طغيان اين غرائز، هشدار داده و با يك بيانجامع كه همه انحرافات اخلاقى را در بر ميگيرد به راه حق ، هدايت نموده است .
و در پايان آيه ، به عنوان تاكيد مجدد روى تمام ايناصول ششگانه ميفرمايد: خداوند به شما اندرز ميدهد شايد متذكر شويد (يعظكم لعلكمتذكرون ).
جامعترين آيات خير و شر
جاذبه محتواى اين آيه و طرز بيان آن چنان است كه در روايتى ميخوانيم ، (عثمان بنمظعون ) كه از صحابه معروف پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) است مىگويد: (من در آغاز، اسلام را تنها به طور ظاهرى پذيرفته بودم نه با قلب و جان ،دليل آن هم اين بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرارا پيشنهاد اسلام به منكرد و من هم از روى حيا پذيرفتم ، اين وضع همچنان ادامه يافت تا اينكه روزى خدمتشبودم ، ديدم سخت در انديشه فرو رفته است ناگهان چشم خود را به طرف آسمان دوخت ،گوئى پيامى را دريافت ميدارد، وقتى به حال عادى بازگشت از ماجرا پرسيدم ، فرمود:آرى هنگامى كه با شما سخن ميگفتم ناگهان جبرئيل را مشاهده كردم كه اين آيه را براى منآورد ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى ... پيامبر (صلى الله عليه و آلهو سلم ) آيه را تا آخر براى من خواند، چنان محتواى آيه در قلب من اثر گذاشت كه از همانساعت اسلام در جان من نشست ، من به سراغ ابو طالب عموى پيامبر (صلى الله عليه و آلهو سلم ) آمدم و جريان را به او خبر دادم ، فرمود: اى طايفه قريش از محمد (صلى اللهعليه و آله و سلم ) پيروى كنيد كه هدايت خواهيد شد، زيرا او شما را جز به مكارم اخلاقدعوت نميكند، سپس به سراغ وليد بن مغيره (دانشمند معروف عرب و يكى از سران شرك )آمدم و همين آيه را بر او خواندم ، او گفت اگر اين سخن از خود محمد (صلى الله عليه و آلهو سلم ) است بسيار خوب گفته و اگر از پروردگار او است باز هم بسيار خوب است ).
در حديث ديگرى ميخوانيم كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين آيه را براىوليد بن مغيره خواند، وليد گفت : فرزند برادر دو باره بخوان ، پيامبر (صلى اللهعليه و آله و سلم ) تكرار
كرد، وليد گفت : ان له لحلاوة ، و ان عليه لطلاوة ، و ان اعلاه لمثمر، و ان اسفله لمغدق ، وما هو قول البشر: (شيرينى خاصى دارد و زيبائى و درخشندگى مخصوصى ، شاخههايش پر بار، و ريشه هايش پر بركت است ، و اين گفتار بشر نيست ).
در حديث ديگر از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميخوانيم جماع التقوى فى قولهتعالى ان الله يامر بالعدل و الاحسان : مجموعه تقوا در اين گفتار خدا است ، كه ميفرمايد:خداوند به عدل و احسان فرمان ميدهد.
از احاديث بالا و احاديث متعدد ديگر به خوبى استفاده ميشود كه آيه فوق به عنوان يكدستور العمل كلى اسلامى و يكى از مواد قانون اساسى اسلام و منشور جهانى آن ، هموارهمورد توجه مسلمانان بوده است ، تا آنجا كه طبق حديثى ، هر گاه امام باقر (عليهالسلام )نماز جمعه ميخواند آخرين سخنش در خطبه نماز همين آيه بود و بهدنبال آن چنين دعا ميكرد: اللهم اجعلنا ممن يذكر فتنفعه الذكرى : خداوندا ما را از كسانىقرار ده كه اندرزها را ميشنوند و به حالشان مفيد است سپس از منبر فرود مى آمد.
احياى اصول سه گانه عدل و احسان و ايتاء ذى القربى و مبارزه با انحرافات سهگانه فحشاء و منكر و بغى در سطح جهانى ، كافى است كه دنيائى آباد و آرام و خالىاز هر گونه بدبختى و فساد بسازد، و اگر از ابن مسعود صحابى معروفنقل شده كه اين آيه جامعترين آيات خير و شر در قرآنست به هميندليل است .
محتواى آيه فوق ما را به ياد حديث تكان دهنده اى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى اندازد كه فرمود: صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى و اذا فسدا فسدت امتى : (دوگروه از امت منند كه اگر اصلاح شوند امت من اصلاح ميشوند و اگر فاسد شوند امت منفاسد ميشوند).
عرض كردند اى رسولخدا اين دو گروه كيانند فرمود: الفقهاء و الامراء: (دانشمندان وزمامداران )!
مرحوم (محدث قمى ) در (سفينة البحار) بعد ازنقل اين حديث ، حديث مناسب ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )نقل ميكند: قال تكلم النار يوم القيامة ثلاثة : اميرا، و قاريا، و ذا ثروة منالمال ، فيقول للامير يا من وهب الله له سلطانا فلميعدل ، فتزدرده كما تزدرد الطير حب السمسم ، وتقول للقارى يا من تزين للناس و بارز الله بالمعاصى فتزدرده ، وتقول للغنى يا من وهب الله له دنيا كثيرة واسعة فيضا و سئله الحقير اليسير قرضافابى الا بخلا فتزدرده :
(در روز رستاخيز آتش دوزخ با سه گروه سخن مى گويد، زمامداران ، دانشمندان وثروتمندان :
به زمامداران مى گويد اى كسانى كه خدا به شما قدرت داد امااصول عدالت را به كار نبستيد، و در اين هنگام آتش آنها را ميبلعد همانگونه كه پرندگاندانه كنجد را! و به دانشمند مى گويد اى كسى كه ظاهر خود را براى مردم زيبا ساختى ،اما به معصيت خدا پرداختى ، سپس او را ميبلعد.
و به ثروتمند مى گويد اى كسى كه خداوند به تو امكانات وسيعى بخشيد و از توخواست مختصرى از آنرا انفاق كنى اما تو بخل كردى سپس او را نيز
مى بلعد).
در زمينه عدالت كه يك ركن بسيار مهم اسلامى است درذيل آيه 8 سوره مائده بحث مشروحى آورديم (به جلد چهارم تفسير نمونه صفحه 299مراجعه شود).
آيه و ترجمه


و اءوفوا بعهد الله إ ذا عاهدتم و لا تنقضوا الا يمان بعد توكيدها و قد جعلتم الله عليكمكفيلا إ ن الله يعلم ما تفعلون(91)
و لا تكونوا كالتى نقضت غزلها من بعد قوة اءنكثا تتخذون اءيمانكم دخلا بينكم اءنتكون اءمة هى اءربى من اءمة إ نما يبلوكم الله به و ليبينن لكم يوم القيمة ما كنتم فيهتختلفون(92)
و لو شاء الله لجعلكم اءمة وحدة و لكن يضل من يشاء و يهدى من يشاء و لتسلن عما كنتمتعملون(93)
و لا تتخذوا اءيمانكم دخلا بينكم فتزل قدم بعد ثبوتها و تذوقوا السوء بما صددتم عنسبيل الله و لكم عذاب عظيم(94)


ترجمه :

91 - هنگامى كه با خدا عهد بستيد به عهد او وفا كنيد، و سوگندهايتان را بعد از تاكيدنشكنيد در حالى كه خدا را كفيل و ضامن بر (سوگند) خود قرار داده ايد، خداوند از آنچهانجام مى دهيد آگاه است .
92 - همانند آن زن (سبك مغز) نباشيد كه پشمهاى تابيده خود را پس از استحكام وا،ميتابيد، در حالى كه سوگند (و پيمان ) خود را وسيله خيانت و فساد قرار ميدهيد، بخاطراينكه گروهى جمعيتشان از گروه ديگر بيشتر است (و كثرت دشمن را بهانه اى براىشكستن بيعت با پيامبر خدا ميشمريد) خدا ميخواهد شما را با اين وسيله آزمايش كند و روزقيامت آنچه را در آن اختلاف داشتيد براى شما روشن ميسازد.
93 - و اگر خدا ميخواست همه شما را امت واحدى قرار ميداد (همه را به اجبار وادار به ايمانميكرد، اما اجبار چه سودى دارد؟) ولى خدا هر كس را بخواهد (و مستحق ببيند) گمراه و هر كسرا بخواهد (و لايق بداند) هدايت ميكند، و شما از آنچه انجام ميداديد بازپرسى خواهيد شد.
94 - سوگندهاى خود را وسيله تقلب و خيانت در ميان خود قرار ندهيد، مبادا گامهاى ثابت(بر ايمان ) متزلزل گردد، و بخاطر بازداشتن (مردم ) از راه خدا آثار سوء آنرا بچشيد وبراى شما عذاب عظيم خواهد بود.
شاءن نزول :
مفسر بزرگ ، طبرسى ، در مجمع البيان در شاننزول نخستين آيه از آيات فوق چنين مى گويد:
در آن هنگام كه جمعيت مسلمانان كم ، و دشمنان فراوان بودند، و امكان داشت بعضى از مؤمنان به خاطر همين تفاوت و احساس ‍ تنهائى ، بيعت خود را با پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) بشكنند و از حمايت او دست بردارند، آيه فوقنازل شد و به آنها در اين زمينه هشدار داد.
تفسير :
استحكام پيمانهاى شما دليل بر ايمان شماست !
در تعقيب اصولى كه در آيه گذشته به عنوان يك رشتهاصول اساسى اسلام در زمينه عدالت و احسان و مانند آن بيان شد، در اين آيات به بخشديگرى از
مهمترين تعليمات اسلام ميپردازد كه آن مساله وفاى به عهد و پايبند بودن به پيمانها،و ايستادگى در مقابل سوگندها است .
نخست ميفرمايد: به عهد الهى هنگامى كه با او عهد بستيد وفادار باشيد (و اوفوا بعهدالله اذا عاهدتم ).
سپس اضافه ميكند: و سوگندهاى خود را بعد از تاكيد، نقض نكنيد (و لا تنقضوا الايمانبعد توكيدها).
در حالى كه به نام خدا سوگند ياد كرده ايد و خداوند راكفيل و ضامن بر سوگند خود قرار داده ايد (و قد جعلتم الله عليكم كفيلا).
چرا كه خداوند از تمام اعمال شما آگاه است (ان الله يعلم ما تفعلون ).
گرچه مفسران در معنى (عهد الله )، تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند ولى ظاهر اين استكه منظور از آن پيمانهائى است كه مردم با خدا ميبندند (و بديهى است كه پيمان باپيامبر او نيز پيمان با او است ) بنابر اين هر گونه عهد الهى و بيعت در طريق ايمان وجهاد و غير آن را شامل ميشود.
بلكه با توجه به اينكه تكاليف تشريعى ، كه وسيله پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم ) اعلام ميشود همواره با يكنوع عهد الهى ضمنى همراه است ، و تكاليف عقلى كه بهخاطر اعطاى عقل و هوش و خرد و استعداد نيز با چنين معاهده ضمنى توام ميباشد، همه در اينپيمان وسيع و عهد الله داخل خواهند بود.
و اما مساله ايمان (جمع يمين به معنى سوگند) كه در آيه فوق آمده و باز مورد تفسيرهاىگوناگون قرار گرفته ، با توجه به مفهوم جمله ، معنى وسيعى دارد كه هم تعهداتىرا كه انسان با سوگند در برابر خداوند كرده ،شامل ميگردد، و هم تعهداتى را كه با تكيه بر قسم در برابر خلق خدا ميكند.
و به تعبير ديگر هر گونه تعهدى كه زير نام خدا و با سوگند به نام او
انجام ميگيرد در اين جمله وارد است ، بخصوص كه بعد از آن جمله و (قد جعلتم اللهعليكم كفيلا) (در حالى كه خدا را كفيل و ضامن قرار داده ايد) به عنوان تفسير و تاكيدآمده است .
نتيجه اينكه : جمله (اوفوا بعهد الله ) خاص است و جمله (لا تنقضوا الايمان ) عام .
و از آنجا كه مساله وفاى به عهد، يكى از مهمترين پشتوانه ها براى ثبات هر جامعه استدر آيه بعد نيز با لحن توام با نوعى سرزنش و ملامت ، آن را تعقيب كرده مى گويد:(شما همانند آن زنى نباشيد كه پشمها را تابيده اما پس از آن همه را وا مى تابيد) (ولا تكونوا كالتى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا.
اشاره به داستان زنى است از قريش بنام رايطه در زمان جاهليت كه از صبح تا نيم روز،خود و كنيزانش ، پشمها و موهائى را كه در اختيار داشتند ميتابيدند، و پس از آن دستور ميدادهمه آنها را واتابند و به همين جهت به عنوان حمقاء (زن احمق ) در ميان عرب ، معروف شدهبود.
اين كار مخصوصا از اين نظر كه پشم بر اثر تابيدن ، استحكام وتكامل تازه اى پيدا ميكند و با گشودن آن ، يك حركت ارتجاعى انجام شده نه تنها بىحاصل ، بلكه زيان آور است ، همين گونه كسانى كه با پيمان بستن با خدا و به نام حق، تعهدى را ميپذيرند، هر گونه حركتى در جهت شكستن اين عهد و پيمان انجام دهند نه تنهابيهوده است بلكه دليل بر انحطاط و سقوط شخصيت آنها نيز ميباشد.
سپس اضافه ميكند: شما نبايد به خاطر ملاحظه اين و آن و اينكه
گروهى ، جمعيتشان از گروه ديگرى بيشتر است ، پيمان و سوگند خود را بشكنيد و آنراوسيله خيانت و تقلب و فساد قرار دهيد (تتخذون ايمانكم دخلا بينكم ان تكون امة هى اربىمن امة ).
اين دليل بر ضعف شخصيت و ناتوانى روح انسان و يادليل بر تقلب و خيانت او است كه با مشاهده كثرت عددى مخالفان ، دست از آئين راستينخود بر دارد و به آئين منحط و بى پايهاى كه طرفدارانش اكثريت دارند بپيوندد.
(آگاه باشيد، خداوند با اين وسيله ، شما را مورد آزمايش قرار ميدهد) (انما يبلوكم اللهبه ).
آن روز كه شما در اكثريتيد و دشمن در اقليت ، روز آزمايش نيست ، روزهاى آزمايش روزهائىاست كه انبوه دشمن در برابر شما بايستد و شما در ظاهر كمتر و ضعيفتر از آنها باشيد.
به هر (حال خداوند نتيجه اين آزمايش و آنچه را در آن اختلاف داشتيد در روز قيامت براىشما آشكار ميسازد و پرده از روى اسرار دلها بر ميدارد) و هر كس را به جزاى اعمالشميرساند (و ليبينن لكم يوم القيامة ما كنتم فيه تختلفون ).
و از آنجا كه بحث از آزمايش الهى و تاكيد بر ايمان و انجام وظائف غالبا اين توهم راايجاد ميكند كه مگر براى خدا مشكل است كه همه انسانها را اجبارا بهقبول حق وادار سازد، لذا آيه بعد به پاسخ اين توهم پرداخته مى گويد:
(اگر خدا ميخواست همه شما را امت واحدى قرار ميداد) (و لو شاء الله لجعلكم امة واحدة ).
(امت واحدة ) از نظر ايمان و قبول حق ، اما درشكل اجباريش ، ولى بديهى است اين پذيرش حق نه گامى به سوىتكامل است نه دليلى بر افتخار پذيرنده آن ، لذا سنت خدا اين است كه همگان را آزادبگذارد، تا با اختيار خود، راه حق را بپويند.
ولى اين آزادى به آن معنى نيست كه از ناحيه خدا، هيچگونه كمكى به پويندگان اين راهنميشود، بلكه آنها كه قدم در راه حق ميگذارند و مجاهده ميكنند، توفيق خداوندشامل حالشان ميشود، و در پرتو هدايت او به سرمنزل مقصود ميرسند، و آنها كه در راه باطل گام ميگذارند از اين موهبت محروم ميگردند و برگمراهيشان افزوده ميشود.
لذا بلافاصله مى گويد لكن خدا هر كس را بخواهد گمراه ميكند و هر كس را بخواهد هدايت(و لكن يضل من يشاء و يهدى من يشاء).
اما اين هدايت و اضلال الهى هرگز سلب مسئوليت از شما نميكند، زيرا گامهاى نخستين آناز خود شما است ، به همين دليل اضافه ميكند شما بطور قطع در برابر اعمالى كهانجام ميداديد مسئوليد، و از شما بازپرسى ميشود (و لتسئلن عما كنتم تعملون ).
اين تعبير كه از يكسو انجام اعمال را به خود انسانها نسبت ميدهد، و از سوى ديگر تاكيدبر مسئوليت آنها در برابر اعمالشان ميكند، از قرائن روشنى است كه مفهوم هدايت واضلال الهى را در جمله قبل ، تفسير مينمايد، كه اين هدايت واضلال ، هرگز جنبه اجبارى ندارد.
در اين زمينه قبلا نيز بحث كرده ايم (به تفسير آيه 26 سوره بقره ، جلد
اول تفسير نمونه مراجعه فرمائيد).
سپس براى تاكيد بر مساله وفاى به عهد و ايستادگى در برابر سوگندها كه ازعوامل مهم ثبات اجتماعى است مى گويد: سوگندهايتان را در ميان خود وسيله تقلب و نفاققرار ندهيد (و لا تتخذوا ايمانكم دخلا بينكم ).
زيرا اين امر دو زيان بزرگ دارد اولا سبب ميشود كه گامهاى ثابت بر ايمانمتزلزل گردد (فتزل قدم بعد ثبوتها).
چون هنگامى كه شما عهد و پيمان ببنديد و سوگند و قسم ياد كنيد، اما قصد وفاى بر آنرا نداشته باشيد و اين امر را تكرار كنيد، سرمايه اعتماد مردم نسبت به شما از ميان ميرود،و عده اى از ايمان آورندگان در ايمانشان ، سست ومتزلزل ميشوند، گوئى گام خود را در جاى ظاهرا محكمى گذارده اند، اما زير آن لغزندهبود و آنها را به لغزش افكنده است .
زيان ديگر اينكه آثار سوء اين عمل يعنى جلوگيرى از راه خدا را در اين دنيا خواهيد چشيد،و عذاب عظيم الهى در جهان ديگر در انتظار شما خواهد بود!.
در حقيقت پيمان شكنيها و تخلف از سوگندها، از يكسو موجب بدبينى و تنفر مردم از آئين حقو پراكندگى صفوف و بى اعتمادى ميگردد، تا آنجا كه مردم رغبت به پذيرش اسلامنشان نميدهند و اگر پيمانى با شما بستند خود را ملزم به وفاى به آن نميدانند، و اينخود مايه ناراحتيهاى فراوان و شكست و تلخ كامى در دنيا است .
و از سوئى ديگر عذاب الهى را در سرائى ديگر، براى شما به ارمغان مى آورد.
نكته ها :
1 - فلسفه احترام به عهد و پيمان .
مى دانيم مهمترين سرمايه يك جامعه ، اعتماد متقابل افراد اجتماع نسبت به يكديگر است ،اصولا آنچه جامعه را از صورت آحاد پراكنده بيرون مى آورد و همچون رشته هاى زنجيربه هم پيوند ميدهد، همين اصل اعتماد متقابل است كه پشتوانه فعاليتهاى هماهنگ اجتماعى وهمكارى در سطح وسيع ميباشد.
عهد و پيمان و سوگند، تاكيدى است بر حفظ اين همبستگى و اعتمادمتقابل ، اما آن روز كه عهد و پيمانها پشت سر هم شكسته شود، ديگر اثرى از اين سرمايهبزرگ اعتماد عمومى باقى نخواهد ماند، و جامعه بظاهرمتشكل ، تبديل به آحاد پراكنده فاقد قدرت ميشود.
به همين دليل مكررا در آيات قرآن ، و بطور گسترده و احاديث اسلامى ، روى مساله وفاىبه عهد و ايستادگى در برابر سوگندها تاكيد شده است ، و شكستن آن از گناهان كبيرهمحسوب ميشود.
امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در فرمان مالك اشتر به اهميت اين مساله در اسلام و جاهليتاشاره كرده ، و آنرا مهمترين و عموميترين مساله ميشمرد، و تاكيد ميكند كه حتى مشركان نيزبه اين امر پايبند بوده اند، زيرا عواقب دردناك پيمانشكنى را دريافته بودند.
در دستورات جنگى اسلام ميخوانيم حتى امان دادن يكنفر از سربازان عادى به فرد ياافرادى از لشكر دشمن براى همه مسلمانان لازم المراعات است !.
مورخان و مفسران مى گويند از جمله امورى كه در صدر اسلام سبب شد، گروههاى زيادىاسلام ، آئين بزرگ الهى را پذيرا گردند، همين پاى بند
بودن مسلمين به عهد و پيمانشان ، و مراعات سوگندهايشان بود.
اين امر تا آنجا اهميت دارد كه در روايتى از سلمان فارسى ميخوانيم : تهلك هذه الامة بنقضمواثيقها: هلاكت اين امت به خاطر پيمان شكنيهايشان خواهد بود!.
يعنى همانگونه كه وفاى به عهد و پيمان موجب قدرت و شوكت و پيشرفت است ،پيمانشكنى سبب ضعف و ناتوانى و نابودى است .
در تاريخ اسلام ميخوانيم هنگامى كه مسلمانان در عصر خليفه دوم ، ارتش ساسانيان راشكست دادند، و هرمزان بزرگ لشگر ايران دستگير شد، او را نزد عمر آوردند، خليفه بهاو گفت شما بارها با ما پيمان بستيد و پيمانشكنى كرديد، دليلش چيست ؟
هرمزان گفت : ميترسم قبل از آنكه دليلش را بگويم مرا بهقتل برسانى ! خليفه گفت نترس !.
در اين هنگام هرمزان تقاضاى آب كرد و به زودى ظرف ساده و بيارزشى را پر از آبكرده براى او آوردند.
هرمزان گفت اگر از تشنگى هم بميرم هرگز در چنين ظرفى آب نخواهم خورد!
خليفه گفت : ظرف آبى بياوريد كه مورد قبولش باشد، ظرف را بدست او دادند و او بهاطراف خود نگاه ميكرد و آب نمينوشيد و ميگفت ميترسم در حالى كهمشغول نوشيدن آب باشم ، كشته شوم .
خليفه گفت نترس ! من به تو اطمينان ميدهم ، تا ننوشى با تو كارى نداريم . هرمزانناگهان ظرف را واژگون كرد و آبها را به روى زمين ريخت !
خليفه كه فكر ميكرد آب بدون اختيار او ريخته شده است گفت آب
ديگرى براى او بياوريد و او را تشنه نكشيد.
هرمزان گفت : من آب نميخواهم منظورم اين بود كه امان از تو بگيرم .
خليفه گفت : من ترا به هر صورت خواهم كشت .
ولى هرمزان جواب داد تو به من امان و اطمينان دادى .
خليفه گفت : دروغ ميگوئى من به تو امان ندادم .
(انس ) حاضر بود، گفت هرمزان راست مى گويد تو به او امان داده اى ، مگر به اونگفتى من با تو كارى ندارم تا آب را بنوشى ؟!
خليفه در كار خود فرو ماند و به هرمزان گفت تو مرا فريب دادى ولى من به خاطر اينفريب خوردم كه تو قبول اسلام كنى .
هرمزان از مشاهده اين صحنه (و پاى بند بودن مسلمانان به عهد و پيمانشان نور ايمان دردلش درخشيدن گرفت ) و مسلمان شد.
2 - عذرهاى ناموجه براى نقض پيمان
زشتى پيمانشكنى به حدى است كه كمتر كسى حاضر ميشود، مسئوليت آنرا، با صراحت ،بر عهده گيرد، لذا معمولا افراد پيمانشكن متعذر به اعذارى ميشوند، هر چند عذرهاى واهى وبى اساس باشد كه نمونه اى از آن را در آيات فوق خوانديم و آن اينكه : گاهىبعضى از افراد مسلمان به عذر اينكه دشمن اكثريت عددى دارد و مومنان از نظر شماره دراقليتند در ادامه پيمان خود با خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دچار ترديدميشدند، در حالى كه نه اكثريت از لحاظ تعداد،دليل بر قدرت و قوت است ، زيرا بسيار ديده شده يك اقليت مصمم و با ايمان براكثريت عظيمى كه فاقد ايمان بودهاند پيروز شده است ، و نه قدرت و قوت دشمن بهفرض
اينكه با كثرت عدد حاصل شود مجوزى براى پيمانشكنى با دوستان نميتواند باشد، چراكه اگر اين را بشكافيم در واقع يكنوع شرك و بيگانگى از خدا است .
همين موضوع به شكل ديگرى در عصر ما خودنمائى كرده است ، كه پاره اى از دولتهاىاسلامى ظاهرا كوچك از ترس قدرتهاى بزرگ استعمارى از انجام تعهدات خود با مومنانسر باز ميزنند و قدرت ناچيز بشر ضعيف را بر قدرت بيپايان خداوند مقدم ميشمرند، بهغير خدا تكيه ميكنند، از غير خدا ميترسند و حتى عهد و پيمان خود را بر سر اين كار مينهندكه همه اينها از پديده هاى شرك و بت پرستى است .
آيه و ترجمه


و لا تشتروا بعهد الله ثمنا قليلا إ نما عند الله هو خير لكم إ ن كنتم تعلمون(95)
ما عندكم ينفد و ما عند الله باق و لنجزين الذين صبروا اءجرهم بأ حسن ما كانوايعملون(96)
من عمل صالحا من ذكر اءو اءنثى و هو مؤ من فلنحيينه حيوة طيبة و لنجزينهم اءجرهم بأ حسنما كانوا يعملون(97)


ترجمه :

95 - (هرگز) پيمان الهى را با بهاى كمى مبادله نكنيد (و هر بهائى در برابر آن ناچيزاست ) آنچه نزد خدا است براى شما بهتر است اگر بدانيد.
96 - (زيرا) آنچه نزد شما است فانى ميشود، اما آنچه نزد خدا است باقى ميماند، وكسانى را كه صبر استقامت پيشه كنند به بهترين اعمالشان پاداش خواهيم داد.
97 - هر كس عمل صالح كند، در حالى كه مؤ من است ، خواه مرد باشد يا زن ، به او حياتپاكيزه ميبخشيم ، و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام دادند خواهيم داد.
شاءن نزول :
مرحوم (طبرسى ) مفسر بزرگ ، از ابن عباس چنيننقل ميكند كه مردى از اهالى حضرموت خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيدعرض كرد اى رسولخدا
همسايه اى بنام (امرؤ القيس ) دارم كه قسمتى از زمين مرا غصب كرده است و مردم گواهصدق منند، ولى چون براى او احترام بيشترىقائل هستند حاضر به حمايت من نيستند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) امرؤ القيس را خواست و از او در اين زمينه سؤال كرد، او در پاسخ همه چيز را انكار نمود، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اوپيشنهاد سوگند كرد، ولى مرد شاكى عرض كرد: يارسول الله ! اين مرد بى بند و بارى است كه براى او هيچ مانعى ندارد سوگند دروغياد كند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود به هرحال چاره اى نيست ، يا بايد شهود بياورى و يا بايد تسليم سوگند او شوى ، بههنگامى كه امرو القيس برخواست تا سوگند ياد كند، پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم ) به او مهلت داد (و فرمود در اين باره بينديش و بعدا سوگند ياد كن ).
آن دو باز گشتند و در اين حال ، آيه اول و دوم مورد بحثنازل شد (و آنها را از سوگند دروغ و عواقب آن بر حذر داشت ).
هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين دو آيه را براى آنها خواند، امروالقيس گفت حق است ، آنچه نزد من است سرانجام فانى ميشود و اين مرد راست مى گويد منقسمتى از زمين او را غصب كرده ام ، ولى نميدانم چه مقدار بوده است ؟ اكنون كه چنين است هرمقدار ميخواهد (و ميداند حق او است ) بر گيرد، ومعادل آن هم بر آن بيفزايد به خاطر استفاده اى كه در اين مدت از زمين او كرده ام ، در اينهنگام سومين آيه مورد بحث نازل شد (و به كسانى كهعمل صالح توام با ايمان دارند بشارت (حيات طيبه ) داد).
تفسير :
زندگى پاكيزه در گرو چيست ؟
در تعقيب آيات گذشته كه از زشتى پيمانشكنى و سوگند دروغ سخن ميگفت نخستين آيهمورد بحث نيز تاكيدى بر همان مطلب دارد، با اين تفاوت كه انگيزه
پيمانشكنى و سوگند دروغ در آيات قبل مساله مرعوب شدن در برابر اكثريت عددى بود،و در اينجا انگيزه آن مساله جلب منافع بيارزش مادى است .
لذا مى گويد: (هرگز پيمان الهى را با بهاى كمى مبادله نكنيد) (و لا تشتروا بعهدالله ثمنا قليلا).
يعنى هر بهائى در برابر آن بگيريد كم و ناچيز است ، حتى اگر تمام دنيا را به شمابدهند ارزش يك لحظه وفاى به عهد الهى را ندارد.
سپس به عنوان دليل اضافه ميكند آنچه نزد خدا است براى شما بهتر است اگر بدانيد(انما عند الله هو خير لكم ان كنتم تعلمون ).
در آيه بعد دليل اين برترى را چنين بيان ميكند: (آنچه نزد شما است سرانجام فانى ونابود ميشود، اما آنچه نزد خدا است باقى و جاودان ميماند) (ما عندكم ينفد و ما عند اللهباق ).
منافع مادى هر چند ظاهرا بزرگ باشند اما همچون حبابى بر سطح آب بيش نيستند، درحالى كه پاداش الهى كه همچون ذات مقدسش جاويدان است از همه اينها برتر و بالاتراست .
سپس اضافه ميكند: ما كسانى را كه در راه اطاعت فرمانمان (به خصوص ايستادگى دربرابر سوگندها و عهدها) صبر و استقامت ميكنند به بهترين اعمالشان پاداش خواهيم داد(و لنجزين الذين صبروا باحسن ما كانوا يعملون ).
تعبير به (احسن ) دليل بر اين است كه اعمال نيك آنها همه يكسان نيست ، بعضىخوبست و بعضى خوبتر، ولى خداوند همه را به حساب خوبتر ميگذارد، و پاداش خوبتررا به آنها ميدهد، و اين نهايت بزرگوارى است كه فىالمثل شخصى چند نوع كالا براى فروش عرضه كند، عالى و خوب و متوسط، و خريدارهمه را
به قيمت عالى بخرد!
ضمنا جمله و لنجزين الذين صبروا... خالى از اشاره به اين نكته نيست كه صبر و استقامتو پايمردى در مسير طاعت و مخصوصا پايبند بودن به عهد و پيمان از بهتريناعمال آدمى است .
در حديثى از على (عليهالسلام ) در نهج البلاغه ميخوانيم : الصبر من الايمان كالراءس منالجسد و لا خير فى جسد لا راءس معه و لا فى ايمان لا صبر معه : (صبر و استقامت دربرابر ايمان همچون سر است در برابر تن ، تن بى سر، فايده و دوام و بقائى نداردهمچنين ايمان بدون صبر و پايمردى ).
و به دنبال آن به صورت يك قانون كلى نتيجهاعمال صالح توام با ايمان را از هر كس و به هر صورت تحقق يابد، در اين دنيا و جهانديگر، بيان ميكند، و مى گويد: هر كس عمل صالح انجام دهد در حالى كه مومن باشد، خواهمرد يا زن به او حيات پاكيزه ميبخشيم ، و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجامميدادند خواهيم داد (من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مومن فلنحيينه حياة طيبة و لنجزينهماجرهم باحسن ما كانوا يعملون ).
و به اين ترتيب معيار، تنها ايمان و اعمال صالح زائيده آن است و ديگر هيچ قيد و شرطىنه از نظر سن و سال ، نه از نظر نژاد، نه از نظر جنسيت و نه از نظر پايه و رتبهاجتماعى در كار نيست .
و نتيجه اين عمل صالح مولود ايمان در اين جهان ، حيات طيبه است يعنى تحقق جامعه اىقرين با آرامش ، امنيت ، رفاه ، صلح ، محبت ، دوستى ، تعاون و مفاهيم سازنده انسانى خواهدبود، و از نابسامانيها و درد و رنجهائى كه بر اثر استكبار و ظلم و طغيان و هوا پرستىو انحصارطلبى به وجود مى آيد و آسمان
زندگى را تيره و تار ميسازد در امان است .
اين از يكسو، و از سوى ديگر خدا آنها را بر طبق بهترين اعمالشان پاداش خواهد داد كهتفسير آن در آيات قبل گذشت .
نكته ها :
1 - سرمايه هاى جاودانى
طبيعت زندگى اين جهان مادى ، فنا و نابودى است ، محكمترين بناها، بادوامترين حكومتها،قويترين انسانها، و هر چيز كه از آن مستحكمتر نباشد، سرانجام كهنه و فرسوده و سپسنابود ميشود، و همه بدون استثناء خلل پذيرند.
اما اگر بتوان اين موجودات را به نحوى با ذات پاك خداوند پيوند داد و براى او و درراه او به كار انداخت ، رنگ جاودانگى به خود ميگيرند، چرا كه ذات پاكش ابدى است و هرچيز نسبتى با او دارد رنگ ابديت مييابد:
اعمال صالح ، ابدى هستند، شهيدان حيات جاويدان دارند، پيامبران و امامان و دانشمندانراستين ، و مجاهدان راه حق ، تاريخشان ، توام با ابديت است ، چرا كه همه رنگ الهى دارند.
به همين دليل ، آيات فوق به ما هشدار ميدهد كه بيائيد سرمايه هاى وجود خود را ازفناپذيرى نجات بخشيد، و در صندوق پس ‍ اندازى ذخيره كنيد كه دستتطاول ايام به محتوياتش نميرسد، و گذشت شب و روز آنرا به فنا و نيستى سوقنميدهد.
بيائيد و سرمايه هاى خود را براى خدا و در راه خلق خدا و جلب رضاى او به كار اندازيدتا مصداق (عند الله ) گردد، و به مقتضاى (ما عند الله باق ) باقى و برقرارشود.
در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميخوانيم : اذا مات ابن آدم انقطع امله الاعن ثلاث صدقة جاريه ، علم ينتفع به و ولد صالح يدعو له : (هنگامى كه فرزند آدماز دنيا ميرود اميد او از همه چيز بريده خواهد شد مگر از سه چيز: صدقات جاريه (آثارخيرى كه در خدمت مردم و در راه خدا در جريان است ) و علم و دانشى كه مردم از آن بهرهميگيرند، و فرزند صالح كه براى او دعا ميكند چرا كه همه اينها براى خدا و در راه اوهستند و رنگ ابديت دارند.
در نهج البلاغه ميخوانيم : شتان ما بين عملين :عمل تذهب لذته و تبقى تبعته و عمل تذهب مئونته و يبقى اجره : (بسيار تفاوت دارد عملىكه لذتش از ميان ميرود و مسئوليتش باقى ميماند، و عملى كه درد و رنجش ميرود و اجرشباقى است .
2 - برابرى مرد و زن
بى شك ، زن و مرد تفاوتهائى از نظر جسم و روح دارند و به هميندليل در احراز پستهاى اجتماعى متفاوتند و هر كارى از كسى ساخته است ، ولى هيچيك ازاينها دليل بر تفاوت شخصيت انسانى آنها، و يا تفاوت مقامشان در پيشگاه خدا نيست ، و ازاين نظر هر دو كاملا برابرند، و به همين دليل معيارى كه بر شخصيت و مقام معنوى آنهاحكومت ميكند، يك معيار بيش نيست ، و آن ايمان است وعمل صالح و تقوى كه امكان دسترسى هر دو به آن يكسان است .
آيات فوق ، با صراحت اين حقيقت را بيان كرده ، و دهان بيهوده گويانى را كه درگذشته يا حال در شخصيت انسانى زن ، شك و ترديد داشتند، و يا براى او مقامى پائينتراز مقام انسانى مرد قائل بودند ميبندد، و ضمنا منطق اسلام را
در اين مساله مهم اجتماعى آشكار ميسازد، و ثابت ميكند كه بر خلاف پندار كوته فكران ،اسلام دين مردانه نيست ، به همان مقدار كه به مردان تعلق دارد به زنان نيز تعلق دارد.
اين هر دو جنس در صورتى كه در مسير اعمالصالح گام بردارند، گامى مثبت و سازنده كه از انگيزه هاى ايمانى مدد گيرد، هر دو بهيكسان داراى حيات طيبه خواهند بود، و هر دو از اجر و پاداش مساوى در پيشگاه خدا بهره مندميشوند و موقعيت اجتماعى آنها نيز همانند خواهد بود مگر اينكه از نظر ايمان وعمل صالح بر ديگرى برترى يابد.
3 - ريشه هاى عمل صالح از ايمان سيراب ميگردد
عمل صالح آنچنان مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه تمام فعاليتهاى مثبت و مفيد و سازندهرا در همه زمينه هاى علمى و فرهنگى و اقتصادى و سياسى و نظامى و مانند آنشامل ميشود.
از اختراع دانشمندى كه براى كمك به انسانها سالها زحمت كشيده گرفته ، تا مجاهدتهاىشهيد جان بر كفى كه در صحنه مبارزه حق وباطل آخرين قطره هاى خون خود را نثار ميكند، و از درد و رنجى كه مادر با ايمانى بههنگام آوردن نوزاد و سپس براى تربيت او متحمل ميشود گرفته ، تا زحماتى كه دانشمندانبراى نوشتن كتابهاى پر ارجشان ميكشند، همه را فرا ميگيرد.
از بزرگترين كارها همچون رسالت انبيا، تا كوچكترين برنامه ها همچون كنار زدن يكسنگ كوچك از وسط جاده ، همه در اين مفهوم وسيع جمع است .
در اينجا اين (سؤ ال ) پيش مى آيد كه چرا اينعمل صالح مقيد به قيد ايمان شده است در حالى كه انجام آن بدون ايمان نيز امكان دارد، ودر مواردى ديده شده است .
(پاسخ ) اين سوال يك نكته است و آن اينكه اگر انگيزه ايمان در كار نباشد غالباعمل آلوده ميشود و اگر آلوده نشود بسيار استثنائى است ، و اما اگر ريشه هاى درختعمل صالح از آب توحيد و ايمان به الله سيراب گردد، كمتر ممكن است آفاتى همچونعجب و ريا و تظاهر و خودبينى و تقلب و منتگذارى وامثال آن در آن راه يابد، و به همين دليل قرآن مجيد غالبا اين دو را با هم پيوند ميدهد چراكه پيوندشان يك واقعيت عينى و ناگسستنى است .
لازم است در اينجا با ذكر يك مثال اين مساله را روشنتر سازيم ، فرض كنيد دو نفر هركدام دست به ساختن بيمارستانى زده اند، يكى انگيزه الهى دارد و براى خدمت به خلق خدااين كار را كرده ، اما ديگرى هدفش تظاهر و رسيدن به يك موقعيت اجتماعى است .
ممكن است در يك نظر سطحى ما فكر كنيم بالاخره هر دو بيمارستان ميسازند و مردم ازعمل آنها يكسان استفاده خواهند كرد، درست است كه يكى پاداش الهى دارد و يكى ندارد،ولى عمل آنها ظاهرا با يكديگر متفاوت نيست .
ولى همانگونه كه گفتيم اين محصول يك مطالعه سطحى است ، اما اگر كمى بيشتر دقتكنيم خواهيم ديد خود اين دو عمل در جهات مختلف با يكديگر متفاوتند، فىالمثل نفر اول به سراغ محله اى از شهر ميرود كه مستضعفان و نيازمندان در آن بيشترند، وگاه در يك محله گمنام كه در مسير رفت و آمد نيست اقدام به اينعمل ميكند، ولى نفر دوم به سراغ نقطه اى ميرود كه بيشتر در چشمها است هر چند در آنجانياز بسيار كمترى است .
نفر اول در انتخاب مصالح و كيفيت ساختمان آينده هاى دور را در نظر ميگيرد، و آنچنان زيربنا را ميسازد كه صدها سال بماند، اما نفر دوم غالبا به سراغ اين ميرود كه ساختمانزودتر بر پا و افتتاح شود و جار و جنجال راه بيندازد، و نتيجه مورد نظرش را بگيرد.
نفر اولدنبال تحكيم باطن كار ميرود و نفر دوم به زرق و برق ظاهر ميچسبد، همچنين در انتخاببخشهاى درمانى ، دكترها، پرستارها و ساير نيازمنديهاى اين بيمارستان ميان اين دو،تفاوت بسيار است ، چرا كه همواره انگيزه هاى مختلف ، خود را در تمام مسيرعمل نشان ميدهند و يا به تعبير ديگر عمل را به رنگ خود در مى آورند.
4 - حيات طيبه چيست ؟
مفسران در معنى (حيات طيبه ) (زندگى پاكيزه ) تفسيرهاى متعددى آورده اند:
بعضى آنرا به معنى روزى حلال تفسير كرده اند.
بعضى به قناعت و رضا دادن به نصيب .
بعضى به رزق روزانه .
بعضى به عبادت توام با روزى حلال .
و بعضى به توفيق بر اطاعت فرمان خدا و مانند آن .
ولى شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه حيات طيبه ، مفهومش آنچنان وسيع و گستردهاست كه همه اينها و غير اينها را در بر ميگيرد، زندگى پاكيزه از هر نظر، پاكيزه ازآلودگيها، ظلمها و خيانتها، عداوتها و دشمنيها، اسارتها و ذلتها و انواع نگرانيها و هرگونه چيزى كه آب زلال زندگى را در كام انسان ناگوار ميسازد.
ولى با توجه به اينكه در دنبال آن ، سخن از جزاى الهى به نحو احسن به ميان آمدهاستفاده ميشود كه حيات طيبه مربوط به دنيا است و جزاى احسن مربوط به آخرت .
جالب اينكه در روايتى كه در نهج البلاغه از امير مومنان على (عليهالسلام )نقل شده ميخوانيم :
و سئل عن قوله تعالى فلنحيينه حياة طيبة فقال هى القناعة :
(از امام پرسيدند منظور از جمله فلنحيينه حياة طيبه چيست ؟ فرمود: قناعت است ).
بدون شك مفهوم اين تفسير محدود ساختن حيات طيبه به قناعت نميباشد، بلكه بيان مصداقاست ولى مصداقى است بسيار روشن ، چرا كه اگر تمام دنيا را به انسان بدهند ولىروح قناعت را از او بگيرند هميشه در آزار و رنج و نگرانى بسر ميبرد، و به عكس اگرانسان روح قناعت داشته باشد، و از حرص و آز و طمع بر كنار گردد، هميشه آسوده خاطرو خوش است .
همچنين در بعضى از روايات ديگر حيات طيبه به معنى رضا و خشنودى از آنچه خدا دادهاست تفسير شده كه آنهم با قناعت قريب الافق است .
ولى هرگز نبايد به اين مفاهيم جنبه تخديرى داد، بلكه هدف اصلى از بيان رضا وقناعت ، پايان دادن به حرص و آز و طمع و هوا پرستى است كهعامل تجاوزها و استثمارها و جنگها و خونريزيها، و گاهعامل ذلت و اسارت است .
آيه و ترجمه


فاذا قراءت القران فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم(98)
انه ليس له سلطن على الذين ءامنوا و على ربهم يتوكلون(99)
انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين هم به مشركون(100)


ترجمه :

98 - هنگامى كه قرآن مى خوانى از شر شيطان مطرود شده ، به خدا پناه بر.
99 - چرا كه او تسلطى بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشانتوكل مى كنند ندارد.
100 - تنها تسلط او بر كسانى است كه او را به سرپرستى خود برگزيدهاند و آنهاكه نسبت به او شرك مى ورزند (و فرمانش را بجاى فرمان خدا لازم الاجرا مى دانند).
تفسير :
اينگونه قرآن بخوان
فراموش نكرده ايم كه در چندين آيه قبل به اين نكته اشاره شده بود كه در قرآن بيانهمه چيز هست (تبيانا لكل شى ء) و به دنبال آن بخشى از مهمترين فرمانهاى الهى كه درقرآن آمده ذكر شد:
آيات مورد بحث ، طرز استفاده از قرآن مجيد و چگونگى تلاوت آنرا بيان مى كند، زيراپر بار بودن محتواى قرآن به تنهائى كافى نيست ، بايد موانع نيز از وجود ما و ازمحيط فكر و جان ما بر چيده شود تا به آن محتواى پر بار دست يابيم .
لذا نخست مى گويد (هنگامى كه قرآن مى خوانى از شر شيطان مطرود شده به خدا پناهبر) (فاذا قراءت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم ).
البته منظور تنها ذكر جمله (اعوذ بالله من الشيطان الرجيم ) نيست ،
بلكه تخلق به آن شرط است يعنى ذكر اين جمله مقدمه تحقق حالتى در نفس و جان انسانگردد، حالت توجه به خدا، حالت جدائى از هوى و هوسهاى سركشى كه مانع فهم ودرك صحيح انسان است ، حالت بيگانگى از تعصبها و غرورها و خودخواهيها و خودمحوريهائى كه انسان را وادار مى كند كه از همه چيز، حتى از سخنان خدا به نفع خواستههاى انحرافيش استفاده كند.
و تا چنين حالتى در روح و جان انسان پيدا نشود، درك حقايق قرآن براى او ممكن نيست ،بلكه به عكس ممكن است قرآن را با توسل به تفسير به راى وسيله اى قرار دهد براىتوجيه خواسته هاى شرك آلودش .
آيه بعد در حقيقت دليلى است بر آنچه در آيهقبل گفته شده بود، مى فرمايد: (شيطان تسلطى بر كسانى كه ايمان دارند و برپروردگارشان توكل مى كنند ندارد) (انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهميتوكلون ).
(تنها تسلط او بر كسانى است كه او را دوست مى دارند و به رهبرى و سرپرستى خودانتخابش كرده اند) (انما سلطانه على الذين يتولونه ).
(و آنها كه او را شريك خدا در اطاعت و بندگى قرار داده اند) (و الذين هم به مشركون).
فرمان شيطان را بجاى فرمان خدا واجب الاجرا مى دانند!
نكته ها :
1 - موانع شناخت
چهره حقيقت هر قدر آشكار و درخشان باشد تا در برابر ديده بينا قرار نگيرد درك آن ممكننيست ، و به تعبير ديگر براى شناخت حقايق دو چيز لازم است ،
آشكار شدن چهره حق و دارا بودن وسيله ديد و درك .
آيا هرگز نابينا مى تواند قرص خورشيد را ببيند؟ آيا كران مى توانند نغمه هاىدلنواز جهان را بشنوند؟ همين گونه كسانى كه چشم حق بين ندارند از ديدن چهره حقيقتمحرومند، و آنها كه گوش حق شنو ندارند از شنيدن آيات حق .
چه چيز مانع مى شود كه انسان قدرت شناخت را از دست دهد؟
بدون شك در درجه اول پيشداوريهاى غلط، هوى و هوسهاى نفسانى ، تعصبهاىكوركورانه افراطى ، و گرفتار بودن در چنگال خود خواهى و غرور و خلاصه هر چيزىكه صفاى دل و پاكى روح انسان را بر هم مى زند، و رنگهاى تيره و تار به آن مى دهد،همه اينها مانع درك حقيقتند.
جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد!
تا نفس مبرا ز نواهى نشود دل آينه نور الهى نشود!
در حديث مى خوانيم : لو لا ان الشياطين يحومونحول قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السماوات : (اگر شياطين در اطراف قلوبفرزندان آدم دور نمى زدند آنها مى توانستند ملكوت و باطن آسمانها را ببينند).
به همين دليل نخستين شرط براى رهروان راه حق ، تهذيب نفس و تقوا است ، كه بدون آنانسان در ظلمات وهم ، گرفتار و در بيراهه ها سرگردان مى شود.
و اگر مى بينيم قرآن مى گويد: هدى للمتقين اين آيات الهى مايه هدايت براىپرهيزكاران است نيز اشاره به همين واقعيت است .
بسيار ديدهايم كسانى را كه با تعصب و لجاجت و پيشداوريهاى فردى يا گروهى بهسراغ آيات قرآن مى روند و بجاى اينكه حقيقت را از قرآن درك كنند آنچه را خود مى خواهندبر قرآن تحميل مى نمايند، و به تعبير ديگر آنچه
را كه مى خواهند در قرآن مى جويند، نه آنچه را كه خدا بيان فرموده ، و به جاى اينكهقرآن مايه هدايتشان شود، بر انحرافشان مى افزايد (البته نه قرآن كه هوى و هوسهاىسركششان ) اما الذين آمنوا فزادتهم ايمانا و هم يستبشرون و اما الذين فى قلوبهم مرضفزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتوا و هم كافرون اما آنها كه ايمان آورده اند، آيات قرآنبر ايمانشان مى افزايد و شاد مى شوند و اما آنها كه در دلهايشان بيمارى است پليدىتازهاى بر پليديشان مى افزايد، از دنيا مى روند در حالى كه كافرند! (سوره توبه- 124 - 125).
بنابر اين با صراحت بايد گفت منظور از آيه فوق اين نيست كه تنها به گفتن (اعوذبالله من الشيطان الرجيم ) قناعت كنيم ، بلكه بايد اين (ذكر) راتبديل به فكر و فكر را تبديل به يك حالت درونى كنيم ، و به هنگام خواندن هر آيهبه خدا پناه بريم از اينكه وسوسه هاى شيطان حجابى ميان ما و كلام حياتبخش او گردد.
2 - چرا ز شيطان رجيم
(رجيم ) از ماده (رجم ) به معنى طرد كردن است ، و دراصل به معنى زدن با سنگ آمده و سپس به معنى طرد كردناستعمال شده است .

next page

fehrest page

back page