|
|
|
|
|
|
اگر ما، در وسعت مفهوم على الله قصد السبيل و مجموعه نيروهاى مادى و معنوى كه درآفرينش انسان و تعليم و تربيت او به كار رفته دقيق شويم ، به عظمت اين نعمتبزرگ كه از همه نعمتها برتر است ، آگاه خواهيم شد. سپس از آنجا كه راههاى انحرافى فراوان است ، به انسانها هشدار مى دهد و مى گويد(بعضى از اين راهها منحرف و بيراهه است ) (و منها جائر). و از آنجا كه نعمت اختيار و آزادى اراده و انتخاب ، يكى از مهمترينعوامل تكامل انسان مى باشد با يك جمله كوتاه به آن اشاره كرده مى گويد (اگر خدا مىخواست همه شما را به اجبار به راه راست هدايت مى كرد به گونه اى كه نتوانيد گامىاز آن فراتر بگذاريد) (و لو شاء لهداكم اجمعين ). ولى اين كار را نكرد، چرا كه هدايت اجبارى ، نه افتخار است و نهتكامل ، بلكه به شما آزادى داد تا اين راه را با پاى خود بپيمائيد و به بالاترين اوجتكامل برسيد. جمله فوق ضمنا به اين واقعيت اشاره مى كند كه گام نهادن گروهى از انسانها در طريقجائر و راه منحرف ، نبايد اين توهم را ايجاد كند كه خدا در برابر آنها مغلوب شده استبلكه اين خواست او است و مقتضاى حكمت است كه انسانها آزاد باشند. در آيه بعد باز به سراغ مادى مى رود تا حس شكرگزارى انسانها را برانگيزد، آتشعشق خدا را در دلهايشان بيفروزد، و آنها را به شناخت بيشتر بخشنده اين نعمتها دعوت كند. مى گويد: (او كسى است كه از آسمان آبى فرو فرستاد) (هو الذىانزل من السماء ماء). آبى حياتبخش ، زلال ، شفاف ، و خالى از هر گونه آلودگى (كه شما از آن مىنوشيد) (لكم منه شراب ). (و نيز گياهان و درختانى از آن به وجود مى آيد كه حيوانات خود را در آن به چرا مىفرستيد) (و منه شجر فيه تسيمون ). (تسيمون ) از ماده (اسامه ) به معنى چراندن حيوانات است و مى دانيم حيوانات هم ازگياهان زمين استفاده مى كنند هم از برگهاى درختان ، و اتفاقا (شجر) در لغت عربمعنى وسيعى دارد كه هم به درخت گفته مى شود و هم به گياه . بدون شك منافع آب باران تنها نوشيدن انسان و روئيدن درختان و گياهان نيست ، بلكهشستشوى زمينها، تصفيه هوا، ايجاد رطوبت لازم براى طراوت پوست تن انسان و راحتى تنفس او، و مانند آن همه از فوائد باران است ، ولى از آنجا كه دو قسمتياد شده ، از اهميت بيشترى برخوردار بوده روى آن تكيه شده . باز همين مساءله را چنين ادامه مى دهد (به وسيله اين آب باران براى شما زراعت را مىروياند، و همچنين زيتون و نخل و انگور را) (ينبت لكم به الزرع و الزيتون والنخيل و الاعناب ). (و خلاصه از تمام ميوه ها) (و من كل الثمرات ). (مسلما در آفرينش اين ميوه هاى رنگارنگ و پر بركت و اين همه محصولات كشاورزىنشانه روشنى است از خدا براى كسانى كه اهل تفكرند) (ان فى ذلك لاية لقوم يتفكرون). (زرع ) هر گونه زراعتى را شامل مى شود، (زيتون ) هم نام آن درخت مخصوص استو هم نام ميوه آن (ولى به گفته بعضى از مفسران (زيتون ) فقط نام درخت است ، و(زيتونه ) نام ميوه آن در حالى كه در آيه 35 سوره نور زيتونه به خود درخت اطلاقشده است ). (نخيل ) (درخت خرما) هم به معنى مفرد و هم به معنى جمعاستعمال مى شود، و اعناب جمع (عنبه ) به معنى انگور است . در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا از ميان همه ميوه ها، قرآن مجيد، تنها روى اين سهميوه تكيه كرده است ، زيتون و خرما و انگور،دليل آنرا به خواست خدا در ذيل همين آيات مى خوانيد. سپس به نعمت تسخير موجودات مختلف جهان در برابر انسان اشاره كرده ، مى فرمايد:(خداوند شب و روز را براى شما مسخر كرد و همچنين خورشيد و ماه را) (و سخر لكمالليل و النهار و الشمس و القمر). (ستارگان نيز به فرمان او مسخر شما هستند) (و النجوم مسخرات بامره ). (مسلما در اين امور نشانه هائى است از عظمت خدا و بزرگى آفرينش براى آنها كهانديشه مى كند) (ان فى ذلك لايات لقوم يعقلون ). در ذيل آيات سوره رعد و ابراهيم گفتيم كه مفهوم واقعى تسخير موجودات براى انسانآنست كه در خدمت منافع او باشند، و به نفع او كار كنند، و به او امكان بهره گيرى دهند،به همين جهت شب و روز و خورشيد و ماه و ستارگان كه هر كدام به نوعى در زندگىانسان اثر دارند و مورد بهره بردارى او قرار مى گيرند در تسخير اويند. اين تعبير جالب (مسخر بودن موجودات براى انسان به فرمان خدا) علاوه بر اينكهشخصيت و عظمت واقعى انسان را از ديدگاه اسلام و قرآن روشن مى سازد، و به او عظمتىمى بخشد كه درخور مقام خليفة اللهى است ، نعمتهاى گوناگون خدا را به خاطرش مىآورد، حس قدردانى را در او بر مى انگيزد، و از نظام بديعى كه در چگونگى اين تسخيربه كار رفته ، وى را به خدا نزديك مى سازد. و به همين جهت در پايان آيه مى گويد: در اين تسخير نشانه هائى است براى آنها كهانديشه مى كنند. براى آگاهى بيشتر از اسرار اين تسخير به شرح مبسوطى كه در سوره ابراهيم آيات32 و 33 آورديم مراجعه فرمائيد. علاوه بر اينها (مخلوقاتى را كه در زمين آفريده نيز مسخر فرمان شما ساخت ) (و ماذراء لكم فى الارض ). (مخلوقاتى گوناگون و رنگارنگ ) (مختلفا الوانه ). از انواع پوششها، غذاها، همسران پاك ، وسائل رفاهى گرفته تا انواع معادن و منابعمفيد زير زمينى و روى زمينى و ساير نعمتها. (در اينها نيز نشانه اى است آشكار براى مردمى كه متذكر مى شوند) (ان فى ذلك لايةلقوم يذكرون ) نكته ها : 1 - نعمتهاى مادى و معنوى جالب اينكه در آيات فوق نعمتهاى مادى و معنوى آنچنان به هم آميخته شده است كه نمىتوان آنها را از يكديگر تفكيك كرد، با اين حال لحن آيات مزبور در زمينه نعمتهاى معنوىبا مادى متفاوت است . در هيچ مورد نمى گويد بر خدا است كه فلان رزق و روزى را براى شما بيافريند، امادر مورد هدايت ، راه راست مى گويد (بر خدا است كه راه راست را به شما نشان دهد)، ونيروهاى لازم را براى پيمودن اين راه از نظر تكوين و تشريع در اختيارتان بگذارد. اصولا بحثهاى يك بعدى از روش قرآن دور است ، حتى آنجا كه سخن از آفرينش درختان وميوه ها و تسخير خورشيد و ماه به ميان مى آورد باز آن را در مسير يك هدف معنوى قرار مىدهد و مى گويد: (اين نعمتهاى مادى نيز نشانه اى است از عظمت آفرينش و آفريدگار). 2 - چرا تنها زيتون و نخل و انگور؟! ممكن است چنين به نظر آيد كه اگر قرآن در آيات فوق از ميان انواع ميوه ها روى زيتون وخرما و انگور تكيه كرده به خاطر وجود آنها در محيطنزول قرآن بوده است ، ولى با توجه به جهانى و جاودانى بودن قرآن ، و عمق تعبيراتشروشن مى شود كه مطلب از اين فراتر است . غذاشناسان و دانشمندان بزرگى كه ساليان دراز از عمر خود را در راه مطالعه خواصگوناگون ميوه ها صرف كرده اند به ما مى گويند كمتر ميوه اى است كه براى بدنانسان از نظر غذائى به اندازه اين سه ميوه ، مفيد و مؤ ثر باشد. همانها مى گويند (روغن زيتون ) براى توليد سوخت بدن ارزش بسيار فراوان دارد،كالرى حرارتى آن بسيار بالا است ، و از اين جهت يك نيروبخش است و آنها كه مى خواهندهمواره سلامت خود را حفظ كنند، بايد به اين اكسير علاقمند شوند. روغن زيتون دوست صميمى كبد آدمى است ، و براى رفع عوارض كليه ها و سنگهاىصفراوى و قولنج هاى كليوى و كبدى و رفع يبوست بسيار مؤ ثر است . به همين دليل در روايات اسلامى نيز از آن مدح و تمجيد فراوان شده ، در حديثى از امامعلى بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) درباره زيتون چنين مى خوانيم : (غذاى خوبىاست ، دهان را خوشبو و بلغم را بر طرف مى سازد، صورت را صفا و طراوت مى بخشد،اعصاب را تقويت نموده و بيمارى و درد را از ميان مى برد و آتش خشم و غضب را فرو مىنشاند). و از آن مهمتر اينكه در خود قرآن از درخت زيتون به عنوان شجره مباركه (درخت پر بركت )ياد شده است . با پيشرفت دانش پزشكى و غذاشناسى اهميت داروئى (خرما) نيز به ثبوت رسيدهاست . در خرما كلسيم وجود دارد كه عامل اصلى استحكام استخوانها است و نيز فسفر وجوددارد كه از عناصر اصلى تشكيل دهنده مغز و مانع ضعف اعصاب و خستگى است ، و قوه بينائى را مى افزايد. و نيز پتاسيم موجود است كه فقدان آنرا در بدن علت حقيقى زخم معده مى دانند، و وجود آنبراى ماهيچه ها و بافتهاى بدن بسيار پر ارزش است . اين سخن امروز در ميان غذاشناسان معروف است كه خرما از سرطان جلوگيرى مى كند، زيراآمارهائى كه در اين زمينه تهيه شده نشان مى دهد در مناطقى كه خرما بيشتر مى خورندابتلاى به سرطان كمتر است ، و اعراب و صحرا نشينانى كه در فقر غذائى به سر مىبرند بواسطه خوردن خرما هرگز مبتلا به سرطان نمى شوند،عامل اين موضوع را وجود (منيزيم ) مى دانند. قند فراوانى كه در خرما وجود دارد از سالمترين قندها است كه حتى در بسيارى از مواردمبتلايان به بيمارى قند نيز مى توانند براحتى از آن استفاده كنند. دانشمندان در خرما سيزده ماده حياتى و پنج نوع ويتامين كشف كرده اند كه آنرا به صورتيك منبع غذائى غنى و بسيار پر ارزش در آورده است . به همين دليل در روايات اسلامى نيز روى اين ماده غذائى تاءكيد فراوان ديده مى شود، ازعلى (عليهالسلام ) نقل شده كه فرمود: كل التمر فان فيه شفاء من الادواء: (خرمابخوريد كه شفاى بيماريها است ). و نيز روايت شده كه در بسيارى از اوقات غذاى على (عليهالسلام ) را نان و خرماتشكيل مى داد. و در روايت ديگر مى خوانيم : خانه اى كه در آن خرما نيستاهل آن خانه در واقع گرسنه اند!. در آيات سوره مريم نيز خواهد آمد كه خداوند مريم را در آن بيابان كه فاقد وسيله بودهنگامى كه عيسى را به دنيا آورده بود از رطب تازه روزى داد، و اين اشاره اى است بهاينكه يكى از بهترين غذاها براى مادرى كه فرزند به دنيا آورده رطب تازه است ، و حتىدر رواياتى كه ذيل آيه آمده مى خوانيم بهترين دارو براى چنين زنان همين ميوه است . و اما در مورد (انگور) به گفته دانشمندان غذاشناس بقدرىعوامل مؤ ثر دارد كه مى توان گفت ، يك داروخانه طبيعى است ؟ علاوه بر اين انگور ازنظر خواص ، بسيار نزديك به شير مادر است ، يعنى يك غذاىكامل محسوب مى شود انگور دو برابر گوشت ، در بدن حرارت ايجاد مى كند، و علاوه براين ضد سم است ، براى تصفيه خون ، دفع رماتيسم ، نقرس ، و زيادى اوره خون ، اثردرمانى مسلمى دارد، انگور معده و روده را لايروبى مى كند، نشاط آفرين و بر طرف كنندهاندوه است ، اعصاب را تقويت كرده ، و ويتامينهاى مختلف موجود در آن به انسان نيرو وتوان مى بخشد. انگور علاوه بر اينكه غذاى بسيار پر ارزشى است قدرت ميكرب كشىقابل ملاحظه اى دارد و حتى عامل مؤ ثرى است براى مبارزه با بيمارى سرطان . به همين دليل در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ): خير طعامكم الخبز و خيرفاكهتكم العنب : (بهترين طعام شما نان و بهترين ميوه شما انگور است ). اگر ما بخواهيم آنچه را غذاشناسان در زمينه اين ميوه ها گفته اند و روايات فراوانى كه در منابع اسلامى در اين رابطهنقل شده در اينجا بياوريم مسلما از روش تفسير خارج خواهيم شد، مقصود اين بود روشنسازيم كه تكيه كردن قرآن بر اين سه نوع ميوه بىدليل نيست ، و شايد در آن روز قسمت مهمى از آن بر مردم پوشيده بوده است . 3 - تفكر، تعقل ، تذكر در آيات فوق ، بعد از بيان سه بخش از نعمتهاى الهى مردم را دعوت به انديشه كردهمنتها در يك مورد مى گويد: در اينها نشانه هائى است براى قومى كه تفكر مى كنند، درمورد ديگر مى گويد براى قومى كه تعقل دارند، و در مورد سوم براى قومى كه متذكرمى شوند. اين اختلاف تعبير مسلما جنبه تفنن در عبارت ندارد، بلكه آنچه از روش قرآن مى دانيم هركدام اشاره به نكته اى است ، و شايد نكته اين تفاوت آن باشد كه در مورد الوان نعمتهاىموجود در زمين آنقدر مساءله روشن است كه تنها تذكر و يادآورى كافى است ، ولى در موردزراعت و زيتون و نخل و انگور و به طور كلى ميوه ها كمى بيشتر انديشه لازم است ، تابه خواص غذائى و درمانى آنها آشنا شويم ، به همين جهت تعبير به (تفكر) مى كند. اما در مورد تسخير خورشيد و ماه و ستارگان و اسرار شب و روز باز هم انديشه بيشترىلازم است ، لذا تعبير به (تعقل ) كه گوياى سطح بالاترى از انديشه است فرموده . در هر حالروى سخن قرآن همه جا با انديشمندان و متفكران و صاحبان مغز وعقل است ، و با توجه به اينكه قرآن از محيطى بر خاسته كه در آنجا جزجهل حكومت نمى كرد، عظمت اين تعبيرات آشكارتر مى شود و هم پاسخى است دندانشكن بهآنها كه به خاطر بعضى از مذاهب خرافى خط سرخ روى همه مذاهب راستين كشيده اند و مى گويند مذهب ، وسيله تخدير و از كار انداختن انديشه ها است وايمان به خدا مولود جهل آدمى است !. اينگونه آيات قرآن تقريبا در همه سوره ها گسترده است ، به وضوح مى گويد مذهبراستين زائيده انديشه و تفكر و تعقل است و اسلام در همه جا سر و كار با متفكران وانديشمندان و اولوا الالباب دارد، نه با جاهلان و خرافاتيان ، يا روشنفكر نمايان بىمنطق . آيه و ترجمه
و هو الذى سخر البحر لتأ كلوا منه لحما طريا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها و ترىالفلك مواخر فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون(14) و اءلقى فى الا رض روسى اءن تميد بكم و اءنهرا و سبلا لعلكم تهتدون(15) و علمت و بالنجم هم يهتدون(16) اء فمن يخلق كمن لا يخلق اء فلا تذكرون(17) و إ ن تعدوا نعمة الله لا تحصوها إ ن الله لغفور رحيم(18)
|
ترجمه :
14 - او كسى است كه دريا را مسخر (شما) ساخت تا از آن گوشت تازه بخوريد ووسائل زينتى براى پوشش از آن استخراج نمائيد، و كشتيها را مى بينيد كه سينه دريا رامى شكافند تا شما (به تجارت پردازيد) و ازفضل خدا بهره گيريد، شايد شكر نعمتهاى او را بجا آوريد. 15 - و در زمين كوه هاى ثابت و محكمى افكند تا لرزش آنرا نسبت به شما بگيرد، ونهرها ايجاد كرد، و راههائى تا هدايت شويد. 16 - و (نيز) علاماتى قرار داد و (شب هنگام ) آنها بوسيله ستارگان هدايت مى شوند. 17 - آيا كسى كه مى آفريند همچون كسى است كه نمى آفريند؟ آيا متذكر نمى شويد!! 18 - و اگر نعمتهاى خدا را بشماريد هرگز نمى توانيد آنرا احصا كنيد، خداوند غفور ورحيم است . تفسير : نعمت كوهها و درياها و ستارگان اين آيات به سراغ بخش مهم ديگرى از نعمتهاى بى پايان خداوند در مورد انسانها مىرود و نخست از درياها كه منبع بسيار مهم حيات و زندگى است آغاز مى كند و مى گويد: (و او كسى است كه درياها را براى شما تسخير كرد و به خدمت شما گمارد) (و هوالذى سخر البحر). مى دانيم قسمت عمده روى زمين را درياها تشكيل مى دهند، و نيز مى دانيم نخستين جوانه حياتدر درياها آشكار شده ، و هم اكنون نيز دريا منبع مهمى براى ادامه حيات انسان و همهموجودات روى زمين است ، و قرار دادن آن در خدمت بشر يكى از نعمتهاى بزرگ خدا است : سپس به سه قسمت از منافع درياها اشاره كرده مى فرمايد: (تا از آن گوشت تازه بخوريد) (لتاكلوا منه لحما طريا). گوشتى كه زحمت پرورش آنرا نكشيده ايد تنها دست قدرت خدا آنرا دردل اقيانوسها پرورش داده و رايگان در اختيارتان گذارده است . مخصوصا تكيه روى طراوت و تازگى اين گوشت ، با توجه به اينكه در آن عصر وزمان از يك جهت ، و در عصر و زمان ما از جهت ديگر، گوشتهاى كهنه فراوان بوده و هست ،اهميت اين نعمت را آشكارتر مى سازد، و هم اهميت تغذيه از گوشت تازه را. با تمام پيشرفتى كه در زندگى و تمدن مادى بشر به وجود آمده ، هنوز دريا يكى ازمهمترين منابع تغذيه انسان را تشكيل مى دهد، و همهسال صدها هزار تن از گوشت تازه اى كه دست لطف پروردگار براى انسانها پرورشداده ، از دريا صيد مى شود. لذا اكنون كه جمعيت كره زمين رو به افزايش است و بعضى در مطالعات ابتدائى خوداحساس مى كنند خطر كمبود مواد غذائى مردم جهان را براى آينده تهديد مى كند، افكاردانشمندان متوجه درياها شده و چشم اميد خود را به آن دوخته اند تا از طريق پرورش وتكثير نسل انواع ماهيها بتوانند اين كمبود را به مقدارقابل ملاحظه اى بر طرف سازند. اين از يكسو، از سوى ديگر مقرراتى براى جلوگيرى از آلوده شدن آب درياها و از ميانرفتن نسل ماهى ها وضع كرده اند كه از مجموع آن اهميت جمله فوق كه در چهارده قرنقبل در قرآن نازل شده است روشنتر مى شود. ديگر از منافع آن مواد زينتى است كه از درياها استخراج مى شود لذا اضافه مى كند:(تا از آن زينتى براى پوشيدن استخراج كنيد) (و تستخرجوا منه حلية تلبسونها). انسان مانند چهارپايان نيست كه ذوق نداشته باشد، بلكه يكى از ابعاد معروفچهارگانه روح انسان را حس زيبائى تشكيل مى دهد كه سرچشمه پيدايش شعر و هنراصيل و مانند آنها است . بدون شك اين بعد از روح انسانى نقش مؤ ثرى در حيات بشر دارد، لذا بايد بطرزصحيح و سالمى - دور از هر گونه افراط و تفريط و اسراف و تبذير - اشباع گردد. آنها كه غرق در تجمل پرستى و انواع زينتند به همان گونه گمراهند كه افراد خشك ومخالف هر گونه زينت چرا كه يكى در طرف افراط و مايه نابودى سرمايه ها و ايجاد فاصله طبقاتى و كشتن معنويات است ، و ديگرى در طرف تفريط وباعث خمودى و ركود. به همين دليل در اسلام ، استفاده از زينت به صورتمعقول و خالى از هرگونه اسراف مانند بهره گيرى از لباسهاى خوب ، انواع عطريات ،بعضى سنگهاى قيمتى و مانند آن - مخصوصا در مورد زنان - كه نياز روحيشان به زينتبيشتر است توصيه شده است ، ولى باز تاءكيد مى كنيم كه بايد خالى از اسراف وتبذير باشد. بالاخره سومين نعمت دريا را حركت كشتيها به عنوان يك وسيله مهم براىانتقال انسان و نيازمنديهاى او، ذكر مى كند، و مى فرمايد: (كشتى ها را مى بينى كه آبهارا بر صفحه اقيانوسها مى شكافند) (و ترى الفلك مواخر فيه ). صحنه اى كه در برابر سرنشينان كشتى به هنگام حركت بر صفحه اقيانوسها ظاهر مىشود چقدر ديدنى است (خدا اين نعمت را به شما داد تا از آن بهره گيريد و ازفضل او در مسير تجارت خود از كشتيها استفاده كنيد) (و لتبتغوا من فضله ). با توجه به اينهمه نعمت ، حس شكرگزارى را در شما زنده كند (شايد شكر نعمتهاى اورا بجا آوريد) (و لعلكم تشكرون ). (فلك ) (كشتى ) هم به معنى مفرد آمده و هم به معنى جمع . (مواخر) جمع (ماخرة ) از ماده (مخر) (بر وزن فخر) به معنى شكافتن آب از چپ وراست است ، و به صداى وزش بادهاى شديد نيز گفته مى شود، و از آنجا كه كشتيها به هنگام حركت آبها را با سينه خود مى شكافند به آنها (ماخر)يا (ماخره ) مى گويند. اصولا چه كسى اين خاصيت را در ماده اى كه كشتى را از آن مى سازند قرار داد تا روى آببايستد، آيا اگر همه چيز از آب سنگين تر بود و فشار مخصوص آب نيز نبود، هرگزمى توانستيم بر صفحه بيكران اقيانوسها حركت كنيم ؟ به علاوه چه كسى بادهاى منظم را بر صفحه اقيانوسها به حركت در آورد؟ و يا چه كسىدر بخار آنهمه قدرت آفريد تا با نيروى آن كشتيهاى موتورى را بر صفحه اقيانوسهابه حركت در آوريم ؟ آيا هر يك از اينها نعمت بزرگى نيست ؟ توجه به اين نكته كه راههاى دريائى از جاده هاى خشكى بسيار وسيعتر، كم خرج تر وآماده تر است ، و نيز توجه به اينكه كشتيهاىغول پيكر كه گاهى به عظمت يك شهر مى باشند، عظيمترين وسيله نقليه بشر راتشكيل مى دهند عظمت نعمت درياها را براى كشتيرانى واضحتر مى كند. پس از بيان نعمت درياها، به سراغ كوههاى سخت و سنگين مى رود و مى گويد: (در زمينكوههاى ثابت و مستقرى افكند تا از لرزش و حركت آن جلوگيرى كند، و به شما آرامشبخشد) (و القى فى الارض رواسى ان تميد بكم ). در گذشته نيز گفته ايم كوهها از ريشه به هم پيوسته اند و همچون زرهى كره زمين رادر بر گرفته اند، و اين سبب مى شود كه از لرزشهاى شديد زمين كه بر اثر فشارگازهاى درونى هر لحظه ممكن است رخ دهد تا حد زيادى جلوگيرى شود. از اين گذشته وضع خاص كوهها مقاومت پوسته زمين را درمقابل جاذبه ماه (جزر و مد) زياد مى كند و اثر آن را بهحداقل مى رساند. از سوى سوم از قدرت طوفانهاى شديد و حركت دائمى بادها بر پوسته زمين مى كاهدچرا كه اگر كوهها نبودند سطح هموار زمين دائما در معرض تندبادها قرار داشت و آرامشىمتصور نبود. و از آنجا كه كوهها يكى از مخازن اصلى آبها (چه به صورت برف و يخ و چه بهصورت آبهاى درونى ) مى باشند بلافاصله بعد از آن ، نعمت وجود نهرها را بيان كرده، مى گويد (و براى شما نهرهائى قرار داديم ) (و انهارا). و از آنجا كه وجود كوهها ممكن است اين توهم را به وجود آورد كه بخشهاى زمين را ازيكديگر جدا مى كند، و راهها را مى بندد، چنين اضافه مى كند (و براى شما راهها قرارداد تا هدايت شويد) (و سبلا لعلكم تهتدون ). اين مساءله قابل توجه است كه در ميان بزرگترين سلسلهجبال دنيا غالبا بريدگيهائى وجود دارد كه انسان مى تواند راه خود را از ميان آنها پيداكند، و كمتر اتفاق مى افتد كه اين كوهها به كلى بخشهاى زمين را از هم جدا كنند. و از آنجا كه راه بدون نشانه و علامت و راهنما، انسان را به مقصد نمى رساند بعد از ذكرنعمت (راه ) به اين (نشانه ها) اشاره كرده مى گويد: (و علاماتى قرار داد) (وعلامات ). اين علامتها انواع زيادى دارد: شكل كوهها و درهها و بريدگيهاى آنها، فراز و نشيبهاى قطعات مختلف زمين ، رنگ خاكها و كوهها، و حتى چگونگى وزش بادها هريك ، علامتى براى پيدا كردن راههاست . براى اينكه بدانيم وجود اين علامات تا چه حد به رهروان كمك مى كند و آنها را از دورگشتن و گم شدن رهائى مى بخشد، كافى است وضع بعضى از بيابانهاى يكنواخت راكه در پاره اى از مناطق وجود دارد در نظر بگيريم كه عبور از آنها فوق العادهمشكل و خطرناك است ، و چه بسيار كسانى كه از آنها رفتند و هيچگاه باز نگشتند، فكركنيد اگر همه روى زمين اين چنين يكنواخت بود كوهها به يك اندازه ، دشتها يكرنگ ، درهاشبيه هم ، آيا انسانها مى توانستند به آسانى راه خود را پيدا كنند؟! ولى از آنجا كه در پاره اى از اوقات در بيابانها، در شبهاى تاريك ، يا هنگامى كهانسان شبانه در دل اقيانوسها سفر مى كند از اين علامات خبرى نيست ، خداوند علاماتآسمانى را به كمك فرستاده تا اگر در زمين علامتى نيست ، از علامت آسمان استفاده كنند وگمراه نشوند! لذا اضافه مى كند (و بوسيله ستارگان ، مردم هدايت مى شوند) (وبالنجم هم يهتدون ). البته اين يكى از فوائد ستارگان است ، آنها فوائد بسيارى دارند ولى اگر تنها همينفايده بود باز مهم بود، مخصوصا پيش از آنكه قطب نما اختراع شود و كشتيها بتوانندبوسيله آن طبق نقشه ها راه خود را به سوى مقصد باز يابند، حركت در روى درياها بدوناستفاده از ستارگان امكان پذير، نبود، و به همين جهت شبهائى كه ابر آسمان را مىپوشانيد كشتيها از حركت باز مى ماندند، و اگر به راه خود ادامه مى دادند خطر مرگ آنهارا تهديد مى كرد. البته مى دانيم ستارگانى كه در نظر ما در آسمان جابجا مى شوند پنج ستاره بيشترنيستند كه آنها را سيارات مى گويند، (البته سيارات بيش از اينند، اما بقيه با چشمكمتر ديده مى شوند) باقى ستاره ها جاى نسبى خود را حفظ مى كنند، گوئى همچون مرواريدهائى هستند كه به روى پارچه تيره رنگى دوخته شده اند اينپارچه را از يك طرف افق مى كشند و به سوى ديگر مى برند، و به تعبير ديگر حركتثوابت حركت گروهى و دستجمعى است ، اما حركت سيارات حركت انفرادى مى باشد بطورىكه فاصله هايشان با بقيه ستاره ها تغيير مى كند. علاوه بر اين ، ستاره هاى ثوابت شكلهاى مخصوصى راتشكيل داده اند كه به (اشكال فلكى ) معروفند، و شناخت آنها براى پيدا كردن جهاتچهارگانه (شمال و جنوب و مشرق و مغرب ) بسيار مؤ ثر است . پس از بيان آنهمه نعمتهاى بزرگ و الطاف خفى پروردگار، وجدان انسانها را به داورىمى طلبد و مى گويد: (آيا كسى كه مى آفريند همچون كسى است كه نمى آفريند، آيامتذكر نمى شويد)؟! (ا فمن يخلق كمن لا يخلق ا فلا تذكرون ). اين يك روش مؤ ثر تربيتى است كه قرآن در بسيارى از موارد از آن استفاده كرده است ،مسائل را بصورت استفهامى طرح ، و پاسخ آن را بر عهده وجدان هاى بيدار مى گذارد، وحس خود جوشى مردم را به كمك مى طلبد تا پاسخ از درون جانشان بجوشد و همچونفرزندشان به آن عشق ورزند، و آنرا پذيرا گردند. اصولا از نظر روانى ثابت شده كه براى تعليم و تربيت صحيح بايد حداكثر كوششرا به كار برد تا طرف مقابل ، مطالب را از خود بداند يعنى احساس كند از درون خودشجوشيده ، نه چيزى كه از بيرون به او القا شده است تا با تمام وجودش آنراقبول كند و از آن دفاع نمايد. تكرار اين نكته نيز لازمست كه مشركانى كه در برابر انواع بتها به سجده مى افتادندهرگز معتقد نبودند بت آفريننده و خالق است ، بلكه آفرينش را مخصوص الله مىدانستند، اينجاست كه قرآن مى گويد آيا بايد در برابر خالق اين همه نعمتها سجده كرد؟ يا موجوداتى كه خود مخلوق ناچيزى بيش نيستند و هرگزخلقتى نداشته و ندارند. سرانجام براى اينكه هيچكس تصور نكند نعمت خدا منحصر به اينها است مى گويد: (واگر بخواهيد نعمتهاى خدا را شماره كنيد قادر بر احصاى آن نيستيد) (و ان تعدوا نعمةالله لا تحصوها). سر تا پاى وجود شما غرق نعمتهاى او است ، در هر نفس كه فرو ميرود و بر مى آيد نهتنها دو نعمت كه هزاران نعمت موجود است و بر هر نعمتى شكرى واجب ، هر دقيقهاى كه ازعمر ما مى گذرد حيات و سلامت ما مديون فعاليت مليونها موجود زنده در درون بدنمان ومليونها موجود جاندار و بى جان در بيرون بدنمان است كه بدون فعاليت آنها ادامه حياتحتى يك لحظه ممكن نيست . اصولا ما از وجود همه نعمتها، آگاه نيستيم و هر قدر دامنه علم و دانش بشرى گستردهترميشود افقهاى تازهاى از اين نعمتها بر ما گشوده خواهد شد، افقهائى كه كرانه هاى آنهاهمچنان ناپيدا است ، آيا با اين حال قدرت احصاى نعمتهاى خدا را داريم ؟! اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه پس ما چگونه مى توانيم حق شكر او را ادا كنيم ؟ آيا بااين حال در زمره ناسپاسان نيستيم ؟ پاسخ اين سؤ ال را قرآن در آخرين جمله اين آيه بيان مى كند و مى گويد خداوند غفور ورحيم است (ان الله لغفور رحيم ). آرى خدا مهربانتر و بزرگوارتر از آنست كه شما را به خاطر عدم توانائى بر شكرنعمتهايش مؤ اخذه يا مجازات كند، همين قدر كه بدانيد سر تا پاى شما غرق نعمت او است واز اداى حق شكرش عاجزيد و عذر تقصير به پيشگاهش بريد، نهايت شكر او را انجام دادهايد. ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه بجا آورد! ولى اينها همه مانع از آن نيست كه ما به مقدار توانائى به احصاى نعمتهايش بپردازيم ،چرا كه اين توجه هم درجه معرفت و جهان بينى و جهانشناسى توحيد ما را بالا مى برد وهم شعله عشق خدا را در اعماق قلب ما فروزانتر مى كند، و هم حس شكرگزارى را در ماتحريك مى نمايد. به همين دليل پيشوايان و بزرگان دين در سخنان خود و حتى در دعاهاو مناجاتهايشان به شمردن گوشهاى از نعمتهاى بى پايانش مى پرداختند تا درسىباشد براى ديگران . (در زمينه شكر نعمت و عدم توانائى انسان بر احصاى نعمتهاىپروردگار در ذيل آيه 34 سوره ابراهيم نيز بحث كرده ايم ). نكته ها : راه ، نشانه ، رهبر گرچه در آيات فوق سخن از راهها و طريق زمين به عنوان يك نعمت الهى به ميان آمده ، چراكه راه ها مهمترين وسيله ارتباط پيشرفت تمدن انسانى هستند و به هميندليل در برنامه هاى سازندگى قبل از هر چيز به سراغ ايجاد راه مناسب ميروند، زيرابدون آن هيچ فعاليت عمرانى ممكن نيست . ولى به هر حال بيان قرآن در اين زمينه مى تواند الگوئى براى (زندگى معنوى )انسانها نيز باشد چرا كه براى رسيدن به هر هدف مقدسقبل از هر چيز انتخاب راه صحيح لازم است ، و علاوه بر راه وجود علامات و نشانه ها نيزاهميت حياتى دارند، زيرا راههاى مشابه هم بسيارند، و گم كردن راه اصلى در ميان آنهاكاملا ممكن است ، اينجا است كه نقش علامات مشخص مى شود. مخصوصا مؤ منان كه در آيات قرآن به عنوان متوسمان (هوشياران ) توصيف شده اند بايد به دقت مراقب اين نشانه ها باشند. مكتبها، سنتها، دعوتها و حتى اشخاص را با نشانه ها بشناسند، و حق را در سايه نشانههايش از باطل تشخيص دهند. و اهميت مساءله رهبر نيز احتياجى به توضيح ندارد. جالب توجه اينكه روايات بسيار از ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) وارد شده كه در آنها(نجم ) (ستاره ) به پيامبر و علامات به امامان تفسير شده است ، و در بعضى نجم وعلامات هر دو به امامان و رهبران راه حق تفسير شده اند كه به عنوان نمونه به چند حديثاشاره مى شود: 1 - در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليهالسلام ) چنين مى خوانيم : (النجمرسول الله و العلامات الائمة عليهم السلام ): (ستاره اشاره به پيامبر است و علاماتامامان هستند). عين همين مضمون از امام على بن موسى الرضا (عليهاالسلام ) نيزنقل شده است . 2 - در حديث ديگرى از امام باقر مى خوانيم كه در تفسير آيه فوق فرمود: (نحن النجم): ستاره مائيم . 3 - و نيز در حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا (عليهم السلام )نقل شده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام ) فرمود: (انتنجم بنى هاشم ): تو ستاره بنى هاشمى . و در روايت ديگرى فرمود: انت احد العلامات : تو يكى از آن نشانه ها هستى . اينها همه اشاره به تفسير معنوى آيات فوق است . آيه و ترجمه
و الله يعلم ما تسرون و ما تعلنون(19) و الذين يدعون من دون الله لا يخلقون شيا و هم يخلقون(20) اءموت غير اءحياء و ما يشعرون اءيان يبعثون(21) إ لهكم إ له وحد فالذين لا يؤ منون بالاخرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون(22) لا جرم اءن الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون إ نه لا يحب المستكبرين(23)
|
ترجمه :
19 - خداوند آنچه را پنهان ميداريد و آنچه را آشكار مى سازيد مى داند. 20 - معبودهائى را كه غير از خدا مى خوانند چيزى را خلق نمى كنند بلكه خودشان هممخلوقند. 21 - آنها موجودات مرده اى هستند كه هرگز استعداد حيات ندارند، و نمى دانند در چهزمانى عبادت كنندگانشان محشور مى شوند. 22 - معبود شما خداوند يگانه است ، اما آنها كه به آخرت ايمان ندارند دلهايشان حق راانكار مى كند، و مستكبرند. 23 - قطعا خداوند از آنچه پنهان مى دارند و آنچه آشكار مى سازند با خبر است اومستكبران را دوست نم تفسير : معبودهاى مرده و فاقد شعور! از آنجا كه در آيات گذشته به دو قسمت از مهمترين صفات خدا اشاره شد كه هيچيك از آندر بتها و معبودهاى ساختگى نيستند (خالقيت موجودات ، و بخشيدن نعمتها) در نخستين آياتمورد بحث به سومين صفت معبود حقيقى اشاره مى شود كه علم و دانائى است ، مى گويد:(و خداوند مى داند آنچه را پنهان مى داريد و آنچه را آشكار مى سازيد) (و الله يعلم ماتسرون و ما تعلنون ). پس چرا به دنبال بتها مى رويد كه نه كمترين سهمى در خالقيت جهان دارند، نهكوچكترين نعمتى به شما بخشيدهاند، و نه از اسرار درون واعمال برون شما آگاهند؟ اينها چگونه معبودى هستند كه فاقد همه صفات لازم وارزشمندند؟! بار ديگر روى مساءله خالقيت تكيه مى كند، ولى از آيه مشابه آن كه قبلا داشتيمفراتر مى رود و مى گويد: (معبودهائى را كه آنها مى خوانند نه تنها چيزى را خلقنمى كنند بلكه خودشان مخلوقند) (و الذين يدعون من دون الله لا يخلقون شيئا و هميخلقون ). تاكنون بحث در اين بود كه اينها خالق نيستند و به هميندليل لايق عبادت نمى باشند اكنون مى گويد آنها خود مخلوقند، نيازمند و محتاجند، با اينحال چگونه مى توانند تكيه گاه انسانها گردند و گروهى از كارشان بگشايند؟ اين چهداورى ابلهانه اى است ؟! از اين گذشته (آنها موجودات مردهاى هستند كه هرگز بوئى از حيات نبرده و نه استعدادآن را دارند) (اموات غير احياء). آيا نبايد معبود حداقل موجود زندهاى باشد، و از نياز يا عبادت عابدانش آگاه گردد؟بنابر اين چهارمين صفت معبود حقيقى يعنى (حيات ) نيز در آنها به كلى منتفى است . سپس اضافه مى كند (اين بتها اصلا نمى دانند در چه زمانى عبادت كنندگانشان معبوثخواهند شد) (و ما يشعرون ايان يبعثون ). اگر پاداش و جزا به دست آنها بود حداقل بايد از رستاخيز بندگان خود با خبر باشند،با اين نادانى چگونه لائق عبادتند؟ و اين پنجمين صفتى است كه معبود به حق بايد داشته باشد و آنها فاقد آنند. شايد بارها تاكنون گفتهايم كه بت و بت پرستى در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد،بسيار وسيعتر از خدايان ساختگى از سنگ و چوب و فلزات . هر موجود و هر كسى را كه تكيه گاه خود در برابر خدا قرار دهيم و سر نوشت خود رادست او بدانيم او بت ما محسوب مى شود، به هميندليل تمام آنچه در آيات فوق آمده درباره كسانى كه امروز ظاهرا خداپرستند امااستقلال يك فرد مؤ من راستين را از دست داده و تكيه گاهى براى خود از بندگان ضعيف انتخاب كرده اند و به صورت وابسته زندگى مى كنند،شامل مى شود. آنهائى كه تصور مى كنند قدرتهاى بزرگ جهان مى توانند تكيه گاه روزهاىتاريكشان باشند، هر چند اين قدرتها جهنمى هستند و بيگانه از خدا، آنها نيز عملا بتپرست و مشركند و بايد به آنها گفت آيا اين معبودهاى شما چيزى آفريده اند؟ آياسرچشمه نعمتى هستند؟ آيا از اسرار درون و برون شما آگاهند؟ و آيا مى دانند شما چهزمانى مبعوث مى شويد تا جزا و كيفرتان بدهند؟ پس چرا آنها را همچون بت مى پرستيد؟ به دنبال اين استدلالات زنده و روشن بر نفى صلاحيت بتها، چنين نتيجه گيرى مى كنند؟بنابر اين معبود شما معبود واحدى است ) (الهكم اله واحد). و از آنجا كه ايمان به مبدا و معاد همه جا با يكديگر قرين و لازم و ملزوم يكديگرندبلافاصله اضافه مى كند: آنها كه ايمان به آخرت ندارند (و طبعا ايمان درستى به مبدانيز ندارند) دلهايشان حقيقت را انكار مى كند و در برابر حق مستكبرند (فالذين لا يؤ منونبالاخرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون ). و گرنه دلائل توحيد براى آنها كه حق جو و متواضع درمقابل حقيقتند آشكار است ، و هم دلائل معاد، ولى خوى استكبار و عدم تسليم در برابر حقسبب مى شود كه آنها دائما حالت انكار و نفى به خود بگيرند، حتى حقائق حسى را نيزمنكر شوند تا آنجا كه اين معنى به صورت حالت و ملكهاى در مى آيد و با وجود آن هيچسخن حق و دليل و منطقى در آنها نفوذ نمى كند. آيا دلائل زندهاى كه در آيات قبل در زمينه عدم شايستگى بتها براى پرستش گذشتكافى نيست كه هر ذى شعورى تصديق كند بت لايق پرستش نيست ؟ ولى باز مى بينيم اينجمعيت با كمال تعجب از پذيرفتن اين حقيقت آشكار خوددارى مى كردند. آخرين آيه مورد بحث بار ديگر روى علم خدا به غيب و شهود و پنهان و آشكار مجددا تكيهكرده ، مى گويد: (قطعا خداوند از آنچه پنهان ميدارند و آنچه آشكار مى سازند با خبراست ) (لا جرم ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون ). اين جمله در واقع تهديدى است در برابر كفار و دشمنان حق كه خدا ازحال آنها هرگز غافل نيست ، نه تنها برون بلكه درونشان را هم مى داند و به موقع بهحسابشان خواهد رسيد. آنها مستكبرند، و خداوند مستكبران را دوست نمى دارد (انه لا يحب المستكبرين ). چرا كه استكبار در برابر حق اولين نشانه بيگانگى از خدا است . كلمه (لاجرم ) كلمهاى است مركب از (لا) و (جرم ) كه معمولا براى تاءكيد و بهمعنى قطعا به كار مى رود، و گاهى به معنى لابد (ناچار) و حتى گاهى به معنى قسماستعمال مى شود، مثل اين كه ميگوئيم (لا جرم لافعلن ) سوگند مى خورم كه اين كار راانجام مى دهم . و اما اينكه چگونه اين معانى از لاجرم استفاده شده از اين جهت است كه (جرم ) دراصل به معنى چيدن و قطع كردن ميوه از درخت است ، و هنگامى كه لا بر سر آن در آيدمفهومش اين مى شود كه هيچ چيزى نمى تواند اين موضوع را قطع كند، و از آن جلوگيرىنمايد و به اين ترتيب معنى مسلما و ناچار و گاهى سوگند از آن استفاده مى شود. نكته ها : مستكبران كيانند؟! در چندين آيه از آيات قرآن استكبار به عنوان يك صفت ويژه كفار به كار رفته ، و ازهمه آنها استفاده مى شود، كه منظور از آنها تكبر ازقبول حق است . در سوره نوح آيه 7 مى خوانيم : و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فىآذانهم و استغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا: هنگامى كه من اين گروه بيايمانرا دعوت ميكنم تا مشمول عفو تو شوند انگشتها را در گوش گذارده و در زير لباس خودرا پنهان مى كنند، و در گمراهى اصرار مى ورزند و در برابر حق استكبار دارند. و در سوره منافقين آيه 5 مى خوانيم : و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكمرسول الله لووا رؤ سهم و راءيتهم يصدون و هم مستكبرون : و هنگامى كه به آنهابگوئى بيائيد تا رسول خدا براى شما آمرزش بطلبد، سرپيچى مى كنند و آنها را مىبينى كه مردم را از راه حق باز مى دارند و استكبار مى ورزند. و در سوره جاثيه آيه 8 درباره همين گروه ميخوانيم : يسمع آيات الله تتلى عليه ثميصر مستكبرا كان لم يسمعها: آيات خدا را كه بر او خوانده مى شود مى شنود، اما چنان باحالت استكبار اصرار بر كفر دارد كه گوئى آن آيات را هرگز نشنيده است ! و در حقيقت بدترين استكبار همان تكبر از قبول حق است ، چرا كه تمام راههاى هدايت را بهروى انسان مى بندد و تمام عمر در بدبختى و گناه و بى ايمانى مى ماند. على (عليهالسلام ) در نهج البلاغه در خطبه قاصعه صريحا شيطان را به عنوان (سلف المستكبرين ) پيشكسوت و سر سلسله مستكبران ) معرفى مى كند، چراكه او نخستين گام را در مخالفت با حق و عدم تسليم درمقابل اين واقعيت كه آدم از او كاملتر است برداشت . و به اين ترتيب تمام كسانى كه از پذيرش حق سر باز مى زنند، خواه از نظر مالىتهيدست باشند يا متمكن ، مستكبرند، ولى نمى توان انكار كرد كه در بسيارى از اوقاتتمكن زياد مالى سبب مى شود كه انسان از پذيرش حق خوددارى كند. در روضه كافى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : و من ذهب يرى ان له على الاخرفضلا فهو من المستكبرين ، فقلت انما يرى ان له عليه فضلا بالعافية اذا رآه مرتكباللمعاصى ؟ فقال هيهات هيهات ! فلعله ان يكون قد غفر له ، ما اتى ، و انت موقوف تحاسب، اما تلوت قصة سحرة موسى (عليهالسلام ). (كسى كه براى خود بر ديگرى امتياز قائل است ، از مستكبران است - راوى حديث مىگويد از امام پرسيدم كه آيا مانعى دارد اگر انسان كسى رامشغول گناه ببيند، براى خود كه مرتكب گناه نيست امتيازى بر اوقائل باشد؟ امام فرمود اشتباه كردى ! چه بسا خدا سرانجام گناه او را ببخشد، ولى تورا در پاى حساب حاضر سازد، آيا قصه ساحران زمان موسى را در قرآن نخواندى )(كه يك روز به خاطر پاداش فرعون و تقرب به دربار او حاضر شدند در برابرپيامبر اولوا العزم پروردگار قيام كنند، ولى با ديدن چهره حق ناگهان تغيير مسير دادندتا آنجا كه در برابر تهديد فرعون به كشتن نيز مقاومت كردند و خدا آنها رامشمول عفو و رحمت خود قرار داد؟!). آيه و ترجمه
و إ ذا قيل لهم ما ذا اءنزل ربكم قالوا اءسطير الا ولين(24) ليحملوا اءوزارهم كاملة يوم القيمة و من اءوزار الذين يضلونهم بغير علم اءلا ساء مايزرون(25) قد مكر الذين من قبلهم فأ تى الله بنينهم من القواعد فخر عليهم السقف من فوقهم واءتئهم العذاب من حيث لا يشعرون(26) ثم يوم القيمة يخزيهم و يقول اءين شركاءى الذين كنتم تشقون فيهمقال الذين اءوتوا العلم إ ن الخزى اليوم و السوء على الكفرين(27) الذين تتوفئهم الملئكة ظالمى اءنفسهم فأ لقوا السلم ما كنانعمل من سوء بلى إ ن الله عليم بما كنتم تعملون(28) فادخلوا اءبوب جهنم خلدين فيها فلبئس مثوى المتكبرين(29)
|
ترجمه :
24 - و هنگامى كه به آنها گفته شود پروردگار شما چهنازل كرده است ! مى گويند اينها (وحى الهى نيست ) همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است. 25 - آنها بايد روز قيامت بار گناهان خود را بطوركامل بر دوش كشند، و هم سهمى از گناهان كسانى را كه بخاطرجهل گمراهشان ساختند، بدانيد آنها بار سنگين بدى بر دوش مى كشند. 26 - كسانى كه قبل از ايشان بودند (نيز) از اين توطئه ها داشتند، ولى خداوند بهسراغ شالوده (زندگى ) آنها رفت و آنرا از اساس ويران كرد، و سقف بر سرشان ازبالا فرو ريخت ، و عذاب (الهى ) از آنجايى كه نمى دانستند به سراغشان آمد!. 27 - سپس روز قيامت خدا آنها را رسوا مى سازد، و مى گويد شريكانى كه شما براى منساختيد، و بخاطر آنها با ديگران دشمنى مى كرديد كجا هستند؟ (در اين هنگام ) عالمان مىگويند: رسوائى و بدبختى ، امروز بر كافران است . 28 - همانها كه فرشتگان (قبض ارواح ) روحشان را مى گيرند در حالى كه به خود ظلمكرده بودند، در اين هنگام آنها تسليم مى شوند (و مى گويند) ما كار بدى انجام نمىداديم ، آرى خداوند به آنچه انجام مى داديد عالم است . 29 - اكنون از درهاى جهنم وارد شويد در حالى كه جاودانه در آن خواهيد بود، چه جاىبدى است جايگاه مستكبران ؟! شان نزول در تفسير مجمع البيان مى خوانيم كه بر طبق بعضى از روايات آيه نخست درباره مقتسمين(تبعيضگران ) كه قبلا درباره آنها بحث شدنازل گرديده است ، آنها 16 نفر بودند كه به چهار گروه تقسيم شدند و هر گروه چهارنفرى بر سر راه مردم در يكى از جاده هاى مكه در ايام حج ايستادند تا پيش از آنكه مردموارد شوند ذهن آنها را نسبت به قرآن و اسلام بدبين سازند، و بگويند محمد (صلى اللهعليه و آله و سلم ) دين و آئين تازهاى نياورده بلكه همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است. تفسير : آنها كه بار گناه ديگران را بر دوش مى كشند در آيات گذشته سخن از مستكبران بود كه هرگز در برابر حق تسليم نمى شدند، بلكهكوشش داشتند به نحوى از زير بار آن شانه خالى كنند. و در اين آيات منطق هميشگى اين گروه بى ايمان منعكس شده است ، مى گويد: هنگامى كهبه آنها گفته شود پروردگار شما چه چيز نازل كرده است ؟ در پاسخ مى گويند اينهاوحى الهى نيست ، همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است (و اذاقيل لهم ما ذا انزل ربكم قالوا اساطير الاولين ). و با اين تعبير موذيانه دو مطلب را بيان مى داشتند نخست اينكه سطح فكر ما از اينمسائل بسيار برتر است ، اينها افسانه اى بيش نيست كه بر سرگرمى عوام الناسساخته شده ، و از اين گذشته تازگى ندارد زيرا اولين بار نيست كه انسانى چنينسخنانى را اظهار مى دارد، حتى محمد از خود ابتكارى به خرج نداده همان اسطورههاىگذشتگان را تكرار مى كند. (اساطير) جمع (اسطوره ) به حكايات و داستانهاى خرافى و دروغين گفته مىشود، و اين كلمه 9 بار در قرآن از زبان كفار بى ايمان در برابر انبياءنقل شده است كه غالبا براى توجيه مخالفت خود با دعوت رهبران الهى به اين بهانهمتوسل مى شدند، و عجب اينكه هميشه كلمه اساطير را با (اولين ) توصيف مى كردند،تا ثابت كنند اينها تازگى ندارد، و حتى گاه مى گفتند اينها مهم نيست ما هم اگربخواهيم مى توانيم مانند آن را بياوريم (آيه 31 - انفال ). جالب اينكه مستكبران امروز نيز غالبا موذيانه براى فرار از حق و همچنين براى گمراهساختن ديگران متوسل مى شوند، حتى در كتب جامعه شناسىشكل به اصطلاح علمى به آن داده اند و مذهب را زائيدهجهل بشر و تفسيرهاى مذهبى را اسطوره ها مى نامند! اما اگر درست به اعماق فكر آنها نفوذ كنيم مى بينيم مساءله چيز ديگر است ، آنها با مذاهبخرافى و ساختگى هرگز جنگ و ستيز ندارند، بلكه خودعامل پيدايش يا نشر آنند، مخالفت آنها تنها با مذاهب راستين است كه افكار انسانها رابيدار مى كند، و زنجيرهاى استعمار را در هم مى شكند و سد راه مستكبران و استعمارگراناست . آنها مى بينند قبول تعليمات مذهبى كه اصولعدل و انصاف را پيشنهاد مى كند و با تبعيض و ستمگرى و هر گونه خودگامگى مى جنگدبا نقشه هاى آنها مخالف است . آنها مى بينند پذيرش دستورات اخلاقى مذهب با هوسهاى سركش و آزاديهائى كه موردنظر آنها است سازگار نيست ، مجموع اين جهات سبب مى شود كه اين سد و مانع را از سرراه خود بردارند، و حتما بايد پاسخى براى مردم درست كنند، چه پاسخى از اين بهتركه آنها را به نام اسطوره و افسانه دروغين معرفى كنند. آنچه متاءسفانه آنها را در اين برچسب زدن به مذهب تا حدى موفق مى كند خرافاتى استكه گاهى افراد نادان و بى اطلاع ساخته و پرداخته و به نام مذهب قالب مى زنند، برهمه طرفداران مذهب راستين لازم است شديدا با اينگونه خرافات به مبارزه برخيزند، ودشمنان را خلع سلاح كنند، اين حقيقت را همه جا بنويسند و بگويند كه اينگونه خرافاتهيچگونه ارتباطى به مذاهب راستين ندارد و دشمن نبايد آن را دستاويز قرار دهد، و گرنه تعليمات پيامبران هم در زمينهاصول عقائد مذهبى ، و هم در زمينه مسائل عملى آنچنان باعقل و منطق هماهنگ است كه جائى براى اينگونه تهمتها وجود ندارد. آيه بعد نتيجه اعمال اين كوردلان را چنين بيان مى كند: اينها بايد روز رستاخيز هم بارگناهان خود را به طور كامل بر دوش بكشند و هم سهمى از گناهان كسانى را كه بخاطرجهل گمراه كرده اند! (ليحملوا اوزارهم كاملة يوم القيامة و من اوزار الذين يضلونهم بغيرعلم ). (بدانيد آنها بدترين وزر و مسئوليت را بر دوش مى كشند) (الا ساء ما يزرون ). چرا كه گاهى گفتار آنها سبب گمراهى هزاران نفر مى شود، چقدر دشوار است كه انسان همبار گناهان خود را بر دوش كشد و هم بار گناهان هزاران نفر ديگر را، و هر گاه سخنانگمراه كننده آنها باقى بماند و سرچشمه گمراهى نسلها شود بار آنها نيز بر دوششانسنگينى مى كند! جمله (ليحملوا) (بايد اين بار را بر دوش كشند) به صورت امر است ، مفهومش بياننتيجه و عاقبت كار است ، درست همانند اينكه به كسى ميگوئيم اكنون كه اينعمل خلاف را انجام دادى بايد نتيجه آن را تحمل كنى و تلخى آن را بچشى (بعضى ازمفسران نيز احتمال داده اند كه لام ليحملوا لام عاقبت باشد). (اوزار) جمع (وزر) به معنى بار سنگين و نيز به معنى گناه آمده است و اينكه بهوزير، وزير گفته مى شود براى اينكه مسؤ ليت سنگينى به دوش ميكشد. در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه قرآن گفته است قسمتى از بار گناهان كسانىرا كه گمراه كرده اند بر دوش دارند و نگفته همه بار گناهان آنها را، با اينكه درروايات مى خوانيم اگر كسى سنت بدى بگذارد تمام گناهان كسانى كه به آنعمل كرده اند بر دوش مى كشد. بعضى از مفسران در پاسخ اين سؤ ال گفته اند كه پيروان گمراه دو نوع گناه دارندگناهانى را كه به عنوان پيروى از رهبرانشان مرتكب مى شوند، و گناهانى را كه مستقلادارند، آنچه بر دوش رهبران سنگينى مى كند نوعاول است . و بعضى (من ) را در آيه فوق براى تبعيض نگرفته اند بلكه براى بيان اينكهگناهان پيروان بر دوش رهبران است دانسته اند. ولى تفسير ديگرى به نظر ميرسد كه از همه اينها دلچسب تر است ، و آن اينكه پيروانگمراه دو حالت دارند، گاهى آگاهانه به دنبال اين رهبران منحرف مى افتند كه نظيرشرا در طول تاريخ فراوان ديدهايم ، در اين صورتعامل گناه هم دستور رهبران است و هم تصميم خودشان ، و در اينجا است كه يك سهم از مسؤليت گناهانشان بر دوش رهبران است (بى آنكه چيزى از گناهان آنها كاسته شود).
|
|
|
|
|
|
|
|