بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 9, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Almiza01 -
     Almiza02 -
     Almiza03 -
     Almiza04 -
     Almiza05 -
     Almiza06 -
     Almiza07 -
     Almiza08 -
     Almiza09 -
     Almiza10 -
     Almiza11 -
     Almiza12 -
     Almiza13 -
     Almiza14 -
     Almiza15 -
     Almiza16 -
     Almiza17 -
     Almiza18 -
     Almiza19 -
     Almiza20 -
     Almiza21 -
     Almiza22 -
     Almiza23 -
     Almiza24 -
     Almiza25 -
     Almiza26 -
     Almiza27 -
     Almiza28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و جمله (تطهرهم و تزكيهم ) خطاب به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، نهاينكه وصف زكات باشد، به دليل اينكه بعدا مى فرمايد: (بها) يعنى با صدقه ، ومعناى آن اين است كه : اى محمد! از اصناف مالهاى مردم زكات بگير، و آنها را پاك واموالشان را پر بركت كن .
و كلمه (صل ) از (صلوة ) و به معناى دعا است ، و از سياق استفاده مى شود كهمقصود از اين دعا، دعاى خير به جان و مال ايشان است ، همچنانكه از سنت چنين به يادگاررسيده كه آنجناب در برابر كسى كه زكات مى داده چنين دعا مى كرده كه : خدا به مالتخير و بركت مرحمت فرمايد.
و در جمله (ان صلاتك سكن لهم ) كلمه (سكن ) به معناى چيزى است كهدل را راحتى و آرامش بخشد، و منظور اين است كه نفوس ايشان به دعاى تو سكونت و آرامشمى يابد، و اين خود نوعى تشكر از مساعى ايشان است ، همچنانكه جمله (و الله سميععليم ) مايه آرامشى است كه دلهاى مكلفينى كه اين آيه را مى شنوند و يا مى خوانندبوسيله آن سكونت مى يابد.
اين آيه شريفه متضمن حكم زكات مالى است ، كه خود يكى از اركان شريعت و ملت اسلاماست ، هم ظاهر آيه اين معنا را مى رساند و هم اخبار بسيارى كه از طرق اماماناهل بيت (عليهم السلام ) و از غير ايشان نقل شده است .
گيرنده زكات خداست و تصدق و اداء زكات نوعى توبه است چنانچه توبههمصدقه اعمال است


الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده و ياخذ الصدقات و ان الله هو التوابالرحيم



استفهامى كه در اين آيه است استفهام انكارى ، و منظور از آن تشويق مردم است به دادنزكات ، زيرا مردم اگر زكات مى دهند بدين جهت مى دهند كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و يا عامل و ماءموروصول آن حضرت از ناحيه خدا ماءمور به گرفتن آنست ، لذا در اين آيه به عنوان تشويقمى فرمايد: مگر نمى دانيد كه اين صدقات را خدا مى گيرد؟ و گرفتنرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) گرفتن خداست ، پس در حقيقت گيرنده آن خود خداست .
نظير اين مطلب در داستان بيعت آمده ، و فرموده : (ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللهيد الله فوق ايديهم ) و در داستان تيراندازى جنگ بدر مى فرمايد: (و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى ) و در جاى ديگر بطور كلى و عمومى فرموده : (من يطعالرسول فقد اطاع الله ).
آرى ، وقتى خداى تعالى بفرمايد: (مگر نمى دانند كه خدا صدقاتشان را مى گيرد)مردم تحريك شده ، با شوق و اشتياق ديگرى صدقات را مى پردازند و مشتاقند كه باپروردگارشان معامله كنند و با او مصافحه نموده ، با دستان خود دستش را لمس نمايند، وخدا از عوارض اجسام منزه است .
و اگر توبه را با دادن صدقه ذكر كرده ، براى اين است كه صدقه نيز خاصيت توبهرا دارد، توبه پاك مى كند، صدقه هم پاك مى كند، و دادن صدقه توبه اى است مالى ،همچنانكه در ميان همه كارها، توبه به منزله صدقه است ، يعنى صدقه ازاعمال است و لذا جمله (و ان الله هو التواب الرحيم ) را به صدر آيه عطف كرد، و درنتيجه در يك آيه جمع كرد ميان توبه و تصدق ، و ميان دو اسم از اسامى خودش ، يعنىتواب و رحيم ، و خلاصه از آيه برآمد كه تصدق و دادن زكات خود نوعى توبه است .
توضيح درباره معناى آيه : (و قلاعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله والمؤمنون ) و اينكه مخاطبين آن چه كسانى هستند ورؤ يت در آن به چه معنا است؟


و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون ...



اين آيه بنا بر ظاهرش مى رساند كه متصل بماقبل است ، گويا مؤ منين را خطاب نموده ، ايشان را تحريك و تشويق مى كند به دادنصدقات ، چيزى كه هست لفظ آن مطلق است و در آن دليلى نيست تا دلالت كند بر اينكهخطاب متوجه خصوص صدقه دهندگان از مؤ منين ، يا به عموم مؤ منين است ، بلكهشامل عمل هر انسانى مى شود؛ چه مؤ من زكات دهنده ، چه مؤ منين ديگر و چه كفار و منافقين ؛و اگر هم بگوئيم عمل كفار را شامل نمى شود، لااقل منافقين را شامل مى شود.
و ليكن آيه اى كه گذشت و نظير اين آيه بود، و در سياق كلام راجع به منافقين بود،يعنى آيه (و سيرى الله عملكم و رسوله ثم تردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكمبما كنتم تعملون ) كه در ديدن اعمال منافقين تنها خدا ورسول را ذكر كرد، و مؤ منين را اسم نبرد، خالى از اشاره به اين معنا نيست كه خطاب درآيه مورد بحث مخصوص مؤ منين است ، زيرا اگر اين آيه را در كنار آن بگذاريم چنين بنظرمى رسد كه حقيقت اعمال منافقين يعنى آن مقصودى كه از كارهاى خود دارند از آنجائى كهبر عامه مردم پوشيده است ، تنها خدا و رسول او بوسيله وحى او از آن آگاهند، و اما حقيقتكارهاى مؤ منين ، يعنى آن منظورى كه از كارهايشان دارند، و آن آثار و خواصى كه دركارهاى ايشان است ، كه عبارتست از شيوع تقوا و اصلاح شؤ ون اجتماع اسلامى ، و امدادفقراء در زندگى ، و خير و بركت در اموال خود، هم خدا مى داند و همرسول و هم خود مؤ منين در ميان خود، و لذا در آيه مورد بحث فرمود (بزودى خدا ورسول و مؤ منين عمل شما را مى بينند) از طرفى ديگر مى بينيم ظهور و خودنمائىاعمال به حقايق آثارى كه دارد و فوائد و مضار عموميش در محيطى كه انجام يافته ، وتمثل و تجسم آن در اطوار گوناگونش و در هر زمان و هر عصر از چيزهائى است كهاختصاص به اعمال مردم خاصى ندارد، بلكه هر عملى از هر قومى و مردمى صورت بگيردخواه ناخواه روزى اثر خود را مى كند، و همه آن اثر را مى بينند.
پس ، معنا ندارد بگوييم تنها مؤ منين هستند كهاعمال صالح يكديگر و آثار نيك آن را مى بينند، ولىاعمال منافقين و آثار سوء آن را نمى بينند بلكه تنها خدا ورسول مى بينند. آرى ، اگر مقصود از رؤ يت مؤ منين ظهور آثار نيكاعمال يكديگر باشد، ديدن آن ، مخصوص مؤ منين نيست ، همچنانكه ديدناعمال منافقين هم كه همان آثار سوء آن باشد مخصوص خدا ورسول نخواهد بود، چون منافقين با مؤ منين اهل يك جامعه اند چطور ممكن استاعمال آنها براى مؤ منين مشهود نباشد، و اعمال خودشان براى خودشان مشهود باشد.
پس آن احتمالى كه در بالا داديم خيلى احتمال قويى نيست ، و اين اشكالى كه گفته شد باسياق خود آيه ذهن انسان را وادار مى كند كه از آيه چيز ديگرى را بفهمد.
آرى ، جمله (ثم تردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون ) دلالت مىكند بر اينكه اولا جمله (فسيرى الله عملكم ...) ناظر بهقبل از بعث و قيامت و مربوط به دنيا است ، چون مى فرمايد (سپس برمى گرديد بهعالم غيب و شهادت )، پس ‍ معلوم مى شود اين ديدنقبل از برگشتن به عالم قيامت و مربوط به دنيا است .
و ثانيا منافقين تنها در روز قيامت به حقيقت اعمال خود واقف مى شوند، و اماقبل از آن تنها و تنها ظاهر اعمال را مى بينند، و ما در مباحث گذشته در اين كتاب مكرر بهاين معنا اشاره كرده ايم . وقتى علم منافقين به حقايق اعمالشان را منحصر كرده به روزقيامت ، آنهم به خبر دادن خدا به ايشان ، و از سوى ديگرى فرموده كه خدا ورسول و مؤ منين قبل از روز قيامت و در همين دنيا اعمال ايشان را مى بينند، و در اين ديدنخودش را با پيغمبرش وعده ديگر (مؤ منين ) ذكر كرده ، چنين مى فهميم كه منظور از آن ،ديدن حقيقت اعمال منافقين است ، و قهرا منظور از اين مؤ منين ، آن افراد انگشت شمارى از مؤمنين هستند كه شاهد اعمالند، نه عموم مؤ منين ، آن افرادى كه آيه شريفه (و كذلكجعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكونالرسول عليكم شهيدا) بدانها اشاره مى كند؛ و ما در تفسير آن در جلداول اين كتاب بحث كرديم .
بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: اى محمد! بگو هر كارى كه مى خواهيد چه خوب و چهبد، بكنيد، كه بزودى خداى سبحان حقيقت عمل شما را مى بيند، ورسول او و مؤ منين (شهداى اعمال ) نيز مى بينند، آنوقت پس از آنكه به عالم غيب و شهودبازگشتيد، حقيقت عمل شما را به شما نشان مى دهد.
و به عبارت ديگر: آنچه از خير و يا شر انجام دهيد حقيقتش در دنيا براى خداى عالم غيب وشهادت ، و همچنين براى رسول او و مؤ منين مشهود است ، پس وقتى به قيامت آمديد براىخودتان هم مشهود خواهد گشت .
پس ، اين آيه مردم را وادار مى كند به اينكه مواظب كارهاى خود باشند و فراموش نكنند كهبراى اعمال نيك و بدشان حقايقى است كه به هيچ وجه پنهان نمى ماند، و براى هر يكيك افراد بشر مراقبهائى هست كه از اعمال ايشان اطلاع يافته ، حقيقت آن را مى بينند، و آنمراقبان عبارتند از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منينى كه شهداىاعمال بندگانند، و خدا از و راى ايشان محيط است ، پس ‍ هم خداى تعالى آناعمال را مى بيند و هم آنها، و به زودى خدا در قيامت براى خود صاحباناعمال هم پرده از روى آن حقايق برمى دارد، همچنانكه فرموده : (لقد كنت فى غفلة من هذافكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد).
پس ، فرق بسيار بزرگى است ميان اينكه انسان عملى را در خلوت انجام دهد و كسى از آنخبردار نشود، و ميان آن عملى كه در برابر چشم عده اى تماشاگر مرتكب شود، آنهم بااينكه خودش مى داند كه چنين تماشاگرانى او را تماشا مى كنند.
اين بود مطالبى كه در آيه مورد بحث بود، و اما در آيه قبلى ، يعنى آيه (يعتذروناليكم اذا رجعتم اليهم قل لا تعتذروا لن نؤ من لكم قد نبانا الله من اخباركم و سيرى اللهعملكم و رسوله ثم تردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون ) روىسخن با اشخاص معلومى از منافقين بوده ، كه خداى تعالى پيغمبرش را دستور مى دهدبه اينكه عذرى را كه ايشان خواسته اند رد كند، و به ايشان بفرمايد: اولا خداى تعالىمرا و مؤ منين را كه در جنگ و در لشكر اسلام با من بودند از كارهاى شما خبر داد، و در اينآيات از كارهاى زشت شما پرده برداشت .
و ثانيا حقيقت اعمال شما از خدا پنهان نماند؛ چون چيزى از او پنهان نمى تواند باشد، وهمچنين از نظر رسول او مخفى نماند، و از شهداىاعمال كسى با او نبوده ، و گر نه از نظر ايشان هم مستور نمى ماند. پس بزودى در قيامتخداوند براى خود شما هم پرده از روى آنها بر مى دارد و حقيقتاعمال شما را به شما نشان مى دهد.
با اين بيان به خوبى روشن گرديد كه فرق ميان دو آيه چيست ، و با اينكه هر دو در يكسياق قرار داشتند در آيه مورد بحث خدا و رسول و مؤ منين را ذكر كرد، ولى در آيهقبل آن ، تنها خدا و رسول را اسم برد، و از مؤ منين اسم نبرد، اين آن نكتهاى است كه دقت وتدبر در معناى آيه آن را بدست ميدهد.
حال اگر كسى به اين مقدار اكتفا نكند و راضى نشود مگر به اينكه براى آيه معنائىسطحى تر پيدا كند بايد بگويد: در آيه قبل كه مربوط به منافقين بود ذكر خدا ورسول براى اين بود كه منافقين مى خواستند با خدا ورسول دشمنى كنند، و با مؤ منين كارى نداشتند، بخلاف آيه مورد بحث كه درباره عموممردم است ؛ چون غرض در آن تحريك و تشويق مردم است بهعمل صالح ، و اينكه هر عملى بكنند در برابر ناظران و تماشاگرانى مى كنند، و دربيان اين حقيقت عنايتى بخصوص كفار و منافقين نكرد، چون آنها به وجود چنين ناظرانىاعتقاد ندارند - دقت بفرمائيد -.


و آخرون مرجون لامر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم و الله عليم حكيم



كلمه (ارجاء) به معناى تاخير است ، و آيه شريفه عطف است بر آيه (و آخروناعترفوا بذنوبهم ). و معناى تاخير انداختن ايشان به سوى امر خدا اين است كه وضعايشان آنطور روشن نيست كه بتوان عذاب خدا را برايشان پيش بينى كرد، و يا مغفرت وآمرزش ‍ او را، پس امر ايشان محول به امر خداست ، تا او در باره ايشان چه بخواهد، هرچه او خواست همان خواهد شد.
اين آيه فى نفسه و با قطع نظر از روايات با وضع مستضعفين تطبيق مى كند، كه درحقيقت مانند برزخى هستند ميان نيكوكاران و بدكاران ، هر چند در روايات شاننزول آمده كه اين آيه در باره آن سه نفرى نازل شده كه از شركت در جهاد تخلف ورزيده، بعد توبه كردند، و خداوند توبه شان را پذيرفت ؛ كه بزودى به آن رواياتاشاره ميشود - ان شاء الله تعالى .
و به هر تقدير، آيه شريفه مال كار ايشان را مخفى داشته ، و آن را بر همان ابهام ونامعلوميش باقى گذارده ، حتى در دو اسم شريفى هم كه در آخر ذكر كرده يعنى اسم عليمو حكيم باز ابهام را رسانده ؛ زيرا اين دو اسم دلالت دارند بر اينكه خدا درباره آنان برمقتضاى حكمت و علمش رفتار مى كند، بخلاف دو اسمى كه درذيل آيه (و آخرون اعترفوا بذنوبهم ) آورده ؛ چون در آخر آن فرموده : (عسى الله انيتوب عليهم و الله غفور رحيم .)
بحث روايتى
در تفسير عياشى از داود بن حصين از امام صادق (عليه السلام )نقل شده كه گفت : من از آنحضرت پرسيدم معناى آيه (و من الاعراب من يؤ من بالله واليوم الاخر و يتخذ ما ينفق قربات عند الله ) چيست ؟ آيا خداوند در برابر انفاق ايشانثواب مى دهد يا نه ؟ فرمود: بله مى دهد.
رواياتى در ذيل آيه شريفه : (و السابقون الاولون من المهاجرينوالانصار...)
و نيز در همان كتاب از ابى عمرو زبيرى از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت شده كهفرمود: خداوند ميان مؤ منين مسابقه برقرار كرده ، همانطورى كه در ميان اسبان مسابقهگذاشته .
عرض كردم : در كدام آيه قرآن خداوند مؤ منين را به مسابقه در ايمان وادار كرده ؟ فرمود:آيه (سابقوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها كعرض السماء و الارض اعدت للذين آمنوابالله و رسله و آيه و السابقون السابقون اولئك المقربون ) و آيه (و السابقونالاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضى الله عنهم و رضوا عنه )كه نخست ابتداء كرد بدسته اول از مهاجرين اولين ، بخاطر آن سبقتى كه داشتند، سپس درمرحله دوم انصار را ذكر كرد آنگاه در مرتبه سوم تابعين را و آنان را به احسان امر كرد،پس هر طبقه اى را به قدر درجه و منزلتى كه نزد او داشت جلوتر ذكر كرد.
و در تفسير برهان از مالك ابن انس از ابى صالح از ابن عباس روايت كرده كه گفت : آيه(و السابقون الاولون ) در باره على ، امير المؤ منين (عليه السلام )نازل شد، چون او در ايمان آوردن به خدا بر تمامى مردم سبقت داشت ، و بر دو قبله نمازگزارد، و در دو مرحله بيعت كرد؛ يكى بيعت روز بدر، و يكى بيعت رضوان ، و دو بارهجرت نمود، يكبار با جعفر طيار كه به حبشه هجرت كرد، و يكبار هم از حبشه به مدينه .
مؤ لف : در اين معنا روايات ديگرى نيز هست .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از طريق اوزاعى از يحيى بن كثير و قاسم ومكحول و عبدة بن ابى لبابه و حسان بن عطيه روايت كرده كه گفتند ما از جماعتى ازاصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شنيديم كه مى گفتند: وقتى آيه (والسابقون الاولون ... و رضوا عنه ) نازل گرديد،رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اين آيه راجع به همه امت من است ، و خداوندبعد از آنكه راضى شده باشد ديگر غضب نمى كند.
مؤ لف : معنايش اين است كه آن كسانى كه خدا از ايشان و ايشان از خدا راضى شدندهمانان هستند كه ديگر خداوند بر آنها خشم نمى گيرد، و آيه شريفه همه آنان راشامل است ، نه اينكه روايت بخواهد بگويد آيه دلالت دارد بر اينكه خداوند از تمامى امتراضى است ؛ چون اين حرف مطلبى است كه آيات قرآنى بطور قطع و صريح با آنمخالف است . و همچنين جمله ديگر اين روايت كه فرمود (و خداوند بعد از آنكه راضى شدهباشد ديگر غضب نمى كند) كه مقصود از آن اين است كه بعد از آن رضايتى كه در آيهمذكور است خشم نمى كند، نه اينكه بعد از هيچ رضايتى خشم نمى كند، زيرا اين نيزباطل است ، ( و چه بسا اشخاصى كه نخست خدا از ايشان راضى باشد و بعدا بخاطرگناهانى كه مرتكب شده و يا مى شوند خداوند بر ايشان خشم بگيرد).
سخن (قرظى ) مبنى بر اينكه تمامى اصحاب پيامبر (ص ) آمرزيده اند و خوبوبدشان اهل بهشتند و نقد و رد آن سخن
و نيز در الدر المنثور آمده كه ابو الشيخ و ابن عساكر از ابى صخر حميد بن زياد روايتكرده اند كه گفت : من به محمد بن كعب قرظى گفتم نظر شما در باره اصحابرسول خدا(صلى الله عليه و آله ) چيست ؟ و منظورم اين بود كه با آن فتنه ها كه بر پاكردند خدا با آنان چه معامله اى مى كند؟ او گفت : خداوند تمامى اصحابرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را آمرزيده و در كتاب خود بهشت را بر همه شان چهخوب و چه بد واجب گردانيده است .
گفتم : در كجاى قرآن خداوند چنين وعده اى داده كه خوب و بد اصحاب پيغمبر را به بهشتببرد؟ گفت : مگر نخوانده اى كه مى فرمايد: (و السابقون الاولون ...) كه بهشت ورضوان را بر ياران آن جناب واجب كرده ، و آن شرطى كه در باره تابعان ( يعنى ديگرمسلمانان ) كرده درباره آنان نكرده .
پرسيدم خداوند چه شرطى بر تابعان كرده ؟ گفت : بر آنان شرط كرده كه مهاجرين وانصار را به احسان پيروى كنند، و مقصودش اين بوده كه كارهاى نيك ايشان را پيروىبكنند، و ليكن به كارهاى زشت آنان اقتداء نكنند. ابو صخر مى گويد به خدا قسم اينتفسير چنان به نظرم تازه رسيد كه تو گوئى من تاكنون آيه را نخوانده بودم ، و ازكسى هم تفسير نشنيده بودم تا آنكه محمد بن كعب آن را برايم گفت .
مؤ لف : بطورى كه ملاحظه مى كنيد اين روايت براى اصحاب ، كارهاى بد و نيك و اطاعتو نافرمانى مسلم دانسته چيزى كه هست مى گويد خداوند از ايشان راضى شده ، و همهگناهان و نافرمانى هايشان را آمرزيده و در برابر گناهان كيفرشان نمى دهد. و اينحرف همان حرفى است كه در بيان گذشته گفتيم كه مقتضاى آن ، تكذيب بسيارى ازآيات قرآن كريم است ، چون آيات بسيارى دلالت مى كند بر اينكه خداوند از فاسقان وظالمان راضى نيست ، و ايشان را دوست نداشته و هدايت نمى كند. و آياتى بيشتر از آنآيات كه بر عموميت جزاى نيك بر عمل نيك و جزاى بد برعمل بد دلالت مى كند بدون جهت تقييد نموده و مى گويد: (الا آنعمل بدى كه از صحابه سرزند) با اينكه همه آيات امر و نهى ، كه آيات احكام است همهاز فروعات آن آيات است .
و اگر مدلول آيه اين باشد كه قرظى گفته بايد خود صحابه كه عرب خالص ومعاصر و يا متصل به زمان نبوت و نزول وحى بودند، اين معنا را بهتر بفهمند، و اگرايشان از آيه چنين معنائى فهميده بودند، با خود طور ديگرى معامله مى كردند، نه آنطورىكه تاريخ و روايات صحيح ضبط كرده است .
و چگونه ممكن است همه صحابه مصداق جمله (رضى الله عنهم و رضوا عنه ) واقعشوند، و همه از آن اين معنا را بفهمند، آنگاه خودشان از يكديگر راضى نباشند؛ مگر نمىدانستند كه راضى از خدا كسى است كه از هر كس هم كه خدا راضى است راضى باشد،آنوقت چگونه از همقطاران خود راضى نبودند؟ در جواب ايناشكال نمى توان گفت : صحابه مجتهد بوده و به رأ ى خودعمل مى كرده اند، براى اينكه به فرضى كه صحابه مجتهد بوده اند، تازه بخاطراجتهادشان معذور در مقام عمل بوده اند نه اينكه اين اجتهاد مجوز اين شده باشد كه ميان دوصفت از صفات متضاد جمع كنند، هم از خدا راضى باشند، و هم اينكه از افرادى كه خدا ازايشان راضى است راضى نباشند، و اين رشته سر دراز دارد، مى گذريم .
و نيز در الدر المنثور است كه ابو عبيد، سنيد، ابن جرير، ابن منذر و ابن مردويه از حبيبشهيد از عمرو بن عامر انصارى روايت كرده اند كه گفت : عمر بن خطاب آيه (سابقون) را چنين قرائت كرد: (و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار الذين اتبعوهمباحسان ) و واو (والذين ) را انداخت و كلمه (انصار) را به صداى پيش خواند، زيدبن ثابت گفت : آيه (والذين ) صحيح است . عمر گفت : نه ، (الذين ) است . زيدگفت : اميرالمؤ منين بهتر مى داند. عمر گفت : بگوئيد ابى بن كعب بيايد؛ چون بيامد از اوپرسيد كداميك صحيح است ؟ ابى گفت : (والذين ) صحيح است . عمر گفت : عيب ندارد،از حرف ابى تبعيت مى نمائيم .
مؤ لف : مقتضاى قرائت عمر اين بود كه سبقت و شرافت تنها و تنها مختص مهاجرين بشود،و انصار تابع ايشان گردند، همچنانكه حديث زير نيز بدين مطلب اشاره دارد.
در همان كتاب از ابن جرير و ابو الشيخ از محمد بن كعب قرظى روايت كرده كه گفت : عمربه مردى برخورد كه مى خواند: (و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار) عمردست او را گرفت و گفت : چه كسى براى تو اينطور قرائت كرده و تو ياد گرفته اى ؟گفت : ابى بن كعب . عمر گفت : از من جدا نشو تا تو را نزد او ببرم ، وقتى نزد او رفتندعمر پرسيد: تو اين آيه را براى اين مرد اينچنين قرائت كرده اى ؟ گفت : آرى . پرسيدتو همينطور از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شنيده اى ؟ گفت : آرى . عمر گفت : عجب، من تاكنون خيال مى كردم كه ما مهاجرين تنها دسته اى هستيم كه به بالاترين درجاتشرافت و اعتبار رسيده ايم و ديگر كسى با ما در آن درجه شركت ندارد، (اينك معلوم شدانصار هم با ما شريك هستند).
ابى بن كعب گفت : اول سوره جمعه هم اين معنا را تصديق مى كند، آنجا كه مى فرمايد:(و آخرين منهم لما يلحقوا بهم و دسته ديگرى از ايشان وقتى كه به ايشان ملحق شدند)و در سوره حشر، هم دارد: (و الذين جاؤ ا من بعدهم يقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذينسبقونا بالايمان و كسانى كه بعد از ايشان آمدند مى گويند پروردگارا ما را و برادرانما را كه از ما در ايمان سبقت جستند بيامرز) و در سورهانفال دارد: (و الذين آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معكم فاولئك منكم ) كسانى كه ايمانآوردند و هجرت كردند و با شما جهاد نمودند ايشان از شمايند).
و در كافى به سند خود از موسى بن بكر از مردى روايت كرده كه گفت : امام ابو جعفر(عليهالسلام ) در تفسير جمله (خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا) فرمود: اينها مردمىبودند مؤ من كه گناهانى مرتكب مى شدند كه خوشايند مؤ منين نبود، و اميد هست كه خداونداز گناهانشان درگذرد.
مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز از زراره از آن حضرت روايت كرده ، چيزى كه هست درروايت زراره بجاى (مؤ منون )، (مذنبون ) است .
رواياتى در ذيل آيه : (و آخرون اعترفوا بذنوبهم ...) و اينكه در مورد چهكسانىنازل شده است
و در مجمع البيان در تفسير آيه شريفه (و آخرون اعترفوا بذنوبهم ...) دارد كه ابوحمزه ثمالى گفته است : به ما چنين رسيده كه اين اشخاصى كه به گناه خود اعترافكردند سه نفر بودند: يكى ابو لبابة بن عبد المنذر، ديگرى ثعلبة بن وديعه ، وسومى اوس بن حذام ، كه در جنگ تبوك بعد از آنكهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) حركت كرد اين سه نفر تخلف ورزيده و بعد از آنكهشنيدند آيهاى راجع به متخلفين نازل شده يقين كردند كه جهنمى شده اند، لاجرم خود را باطناب به ستونهاى مسجد بستند، و در همين حال بودند تارسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مراجعت فرمود و ازاحوال آنها جويا شد، خدمتش عرض شد: توبه كرده و قسم خورده اند كه تارسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بدست خود بازشان نكند باز و آزاد نگردند. حضرتهم فرمود: من نيز قسم مى خورم كه تا دستورى نرسد ايشان را باز نمى كنم .
و چون جمله (عسى الله ان يتوب عليهم ) نازل گرديدرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برخاست و نزديك ايشان رفت و طنابشان را بازنموده آزادشان ساخت ، نامبردگان رفتند و اموال خود را برداشته نزدرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آوردند كه ايناموال را به كفاره اينكه از تو تخلف كرديم صدقه بده . حضرت فرمود دستورى براىگرفتن اين اموال ندارم ؛ اين بود تا آيه خذ من اموالهم صدقة ...)،نازل شد، و حضرت قبول كرد.
مؤ لف : در اين معنا روايات ديگرى هست كه الدر المنثورنقل كرده ، و در ميان آنها در اينكه اسامى اين چند نفر چه بوده اختلاف است ، و آيه صدقهرا نازل در حق اموال همين سه نفر مى داند، و حال آنكه روايات بيشمارى كه در شاننزول آيه صدقه وارد شده با اين حرف مخالف است .
و در همان كتاب است كه از ابى جعفر باقر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: اين آيهدرباره ابى لبابه نازل شده ، و در اين روايت نفر دوم و سوم را اسم نبرده و سببنزول آن را هم داستان آن واقعه اى دانسته كه ميان ابى لبابه و بنى قريظه رخ داده ، وبه ايشان اشاره كرده بود كه اگر به حكم پيغمبر تن در دهيد او فرمان اعدام همه شما راميدهد، (و وقتى فهميد خيانت كرده توبه كرد و اين آيهنازل شد).
چند روايت در ذيل آيه مربوط به زكات
و در كافى به سند خود از عبد الله بن سنان روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليهالسلام ) فرمود: وقتى آيه (خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها)نازل شد - و البته نزولش در ماه رمضان اتفاق افتاد - حضرت دستور داد مناديش درميان مردم ندا در دهد كه : خداوند زكات را بر شما واجب كرده است ، همچنانكه نماز را واجبكرده ، و از همان موقع زكات در طلا و نقره و شتر و گاو و گوسفند و گندم و جو و خرما وكشمش واجب گرديد. منادى هم اين معنا را به گوش همه رسانيد، و در خاتمه اعلام داشت كهخدا از غير اين چند چيز زكات نمى خواهد.
آنگاه مى گويد: بر ساير اموالشان زكاتى مقرر نكرد تا آنكهيكسال گذشت ، مردم رمضان بعدى را روزه گرفتند و افطار كردند، پس ‍ آنگاه مناديش رافرمود تا ندا در دهد: اى گروه مسلمين ! زكات اموالتان را بدهيد تا نمازهايتانقبول شود، آنگاه ماءمورين وصول را روانه كرد تا زكات و ماليات اراضى را جمع كنند.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، بخارى ، مسلم ، ابو داود، نسائى ، ابن ماجه وابن مردويه از عبد الله بن ابى اوفى روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى صدقه اى برايش مى آوردند مى گفت : بار الهادرود فرست بر فلان قبيله ، پس ‍ پدرم صدقه خود را نزد آن جناب برد، حضرت گفت :بار الها درود فرست بر آل ابى اوفى .
و در تفسير برهان از صدوق نقل كرده كه وى به سند خود از سليمان بن مهران از امامصادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه (و ياخذ الصدقات ) فرمود: خداوندزكات را از اهلش مى گيرد، و به ايشان اجر و ثواب مى دهد.
و در تفسير عياشى از مالك بن عطيه از امام صادق (عليه السلام )نقل شده كه فرموده : امام على بن حسين (عليهم السلام ) فرمود: من ضمانت مى كنم كهصدقه اى كه بدست بنده خدا داده مى شود پيش از او بدست خود خدا مى رسد، چون خود اوفرموده : (و هو يقبل التوبة عن عباده و ياخذ الصدقات ).
مؤ لف : و در اين معنا روايات ديگرى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و على بنابى طالب و امام محمد باقر و امام صادق (عليه السلام )نقل شده است .
و در بصائر الدرجات به سند خود از محمد بن مسلم از امام باقر (عليه السلام ) روايتكرده كه گفت : من از آن جناب پرسيدم آيا اعمال بررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هم عرضه مى شود؟ فرمود: هيچ شكى در آن نيست .سپس اضافه فرمود: مگر نخوانده اى : (اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون)، آرى براى خدا گواهانى هست در ميان خلقش .
مؤ لف : در اين معنا نيز روايات بسيار زيادى در جوامع حديث شيعه از اماماناهل بيت (عليهم السلام ) آمده ، و در بيشتر آنها دارد كه مقصود از مؤ منون در آيه ، اءئمههستند و انطباق اين روايات با تفسيرى كه ما در سابق كرديم روشن است .
چند روايت در ذيل آيه شريفه : (و آخرون مرجون لامرالله )
و در كافى به سند خود از زراره از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسيرآيه (و آخرون مرجون لامر الله ) فرموده : مقصود از اين طائفه مردمى از مشركين بودندكه امثال حمزه و جعفر طيار را از مسلمين كشتند و بعدا به اسلام درآمدند و خدا را بهيگانگى پرستيدند و شرك را كنار گذاشتند، و ليكن ايمان در دلهايشان راه نيافت تا ازمؤ منين واقعى باشند و بهشت برايشان حتمى شود، و از منكرين هم نبودند تا كافر باشندو جهنم برايشان حتمى باشد، لذا حالشان معلوم نبود، و در اين آيه در حقشان فرموده :(اين طائفه امرشان با خداست ، يا عذابشان مى كند و يا از جرائمشان مى گذرد).
مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز در تفسير خود از زراره از آنحضرتنقل كرده و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست .
و در تفسير عياشى از حمران روايت شده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدممستضعفين چه كسانى اند؟ فرمود: كسانى اند كه نه از مؤ منين بشمار مى روند، و نه ازكفار، و سرانجام كارشان با خداست .
و در الدر المنثور است كه ابن منذر از عكرمه روايت كرده كه گفت : آيه (و آخرون مرجونلامر الله ) درباره آن سه نفرى نازل شد كه از جنگ تخلف كرده بودند.
مؤ لف : صاحب الدر المنثور نظير اين روايت را از مجاهد و قتادهنقل كرده ، و در آن دارد كه اسامى آن سه نفر عبارت است از:هلال بن اميه ، مرارة بن ربيع ، و كعب بن مالك ، از قبيله اوس و خزرج و ليكن داستان آنسه نفر با اين آيه وفق نمى دهد، و به زودى داستانشان خواهد آمد - ان شاء الله .
گفتارى پيرامون زكات و ساير صدقات (نظر اسلام درباره اجتماع و حقوق مالى آنومزايا و ويژگيهاى نظام ماليه عمومى در اسلام )
علوم اجتماعى و اقتصادى روز و بحثهائى كه مربوط به آنها است جامعه را از نظر اينكهجامعه است محتاج مى داند به هزينه اى كه مخصوص اين عنوان باشد و در راه اجتماع وبرآوردن حوائج عمومى صرف شود، و اين مساله را ازمسائل ضرورى و بديهى مى داند، كه كوچكترين ترديد و شكى در آن راه ندارد. بسيارىاز مسائل اجتماعى و اقتصادى - و از آن جمله اين مساله - در اعصار گذشته مورد غفلتعموم مردم بود و توجهى بدان نداشتند، مگر همان مقدار اجمالى كه فطرت آنان بر آن حكمميكرد، ولى امروز اين مساله از مباحث ابجدى و پيش پا افتاده اى است كه عامه و خاصه مردمبدان آشنائى دارند.
چيزى كه هست در بيان اينكه اجتماع نيز در مقابل فرد، واقعيت و هويتى دارد و درجعل احكام مالى براى اجتماع و قوانين و نظامهائى براى آن ، شريعت مقدسه اسلام مبتكر وپيشقدم است . آرى ، اسلام در قرآن كريمش اعلام و بيان داشته كه با تركيب عناصرافرادى كه دور هم زندگى مى كنند مولود جديدى پيدا مى شود به نام اجتماع ، كه مانندخود افراد داراى حيات و ممات ، وجود و عدم ، شعور و اراده ، ضعف و قدرت مى باشد و عينامانند افراد، تكاليفى دارد، و خوبيها و بديها و سعادت و شقاوت وامثال و نظائر آن را دارد، و در بيان همه اين امور آيات بسيارى از قرآن كريم هست ، كه مادر خلال بحثهاى گذشته مكرر به آنها اشاره كرديم .
اسلام همانطور كه براى افراد، حقوقى مقرر نموده براى اجتماع نيز حقوقى مقرر داشته وسهمى از منافع اموال و درآمد افراد را به عنوان صدقات واجبه كه همان زكات باشد وبه عنوان خمس غنيمت و غير آن را به اجتماع اختصاص داده ، و هر چند قوانين اجتماعى به آنصورت كاملى كه اسلام آورد سابقه نداشت ، و از ابتكارات اسلام بود، ليكناصل آن ابتكارى و نو ظهور نبود، چون گفتيم كه فطرت بشر بطوراجمال آن را در مى يافت و لذا در شرايع قبل از اسلام ازقبيل قانون حمورابى و قوانين روم قديم جسته و گريخته چيزهائى در باره اجتماع ديدهميشود، بلكه ميتوان گفت هيچ سنت قومى در هيچ عصرى و در ميان هيچ طائفه اى جارى نبودهمگر آنكه در حقوق مالى براى اجتماع رعايت مى شده ، بنا بر اين ، جامعه هر جور كه بودهدر قيام و رشدش نيازمند به هزينه مالى بوده است .
چيزى كه هست شريعت اسلام در ميان ساير سنتها و شريعتها در اين باره از چند جهت ممتازاست ، كه اگر بخواهيم بفرض حقيقى و نظر صائب اسلام در آن امور واقف شويم بايدآنها را دقيقا مورد بحث قرار دهيم ، كه اينك از نظر خواننده مى گذرد.
اول اينكه اسلام در تامين جهات مالى اجتماع تنها اكتفا كرده به روز پيدايش و حدوث ملك واز آن تجاوز نكرده ؛ و به عبارت روشن تر، وقتى مالى در ظرفى از ظروف اجتماعبدست آمد - مثلا از زراعت غله اى و يا از تجارت سودى - در همانحال بدست آمدنش سهمى را ملك اجتماع دانسته و بقيه سهام را ملك صاحبش ، يعنى كسى كهسرمايه گذارى نموده و يا كار كرده است ، و جز پرداخت آن سهم ، چيز ديگرى از اونخواسته ، و وقتى سهم اجتماع را پرداخت ديگر براى هميشه مالك بقيه سهام خواهد بود.
بلكه از امثال آيه (خلق لكم ما فى الارض جميعا) و آيه (و لا تؤ توا السفهاءاموالكم التى جعل الله لكم قياما) استفاده مى شود كه هر ثروتى كه بدست مى آيد درحال بدست آمدنش ملك اجتماع است ، آنگاه سهمى از آن به آن فردى كه ما وى را مالك و ياعامل مى خوانيم اختصاص يافته ، و ما بقى سهام كه همان سهم زكات و يا خمس باشد درملك جامعه باقى مى ماند. پس ، يك فرد مالك ، ملكيتش درطول ملك اجتماع است ، و ما در تفسير دو آيه بالا در اين باره مقدارى بحث كرديم .
و كوتاه سخن آن حقوق ماليه اى كه شريعت اسلام براى اجتماع وضع كرده نظير خمس وزكات حقوقى است كه در هر ثروتى در حين پيدايشش وضع نموده ، و اجتماع را با خودشريك كرده ، و آنگاه فرد را نسبت به آن سهمى كه مختص به او است مالك دانسته و بهاو حريت و آزادى داده تا در هر جا كه بخواهد به مصرف برساند و حوائج مشروع خود راتامين نمايد، بطورى كه كسى حق هيچگونه اعتراضى به او نداشته باشد، مگر اينكهجريان غير منتظره اى اجتماع را تهديد كند، كه در آن صورت باز بر افراد لازم دانستهكه براى حفظ حيات خود چيزى از سرمايه خود را بدهند، مثلا اگر دشمنى روى آورده كهمى خواهد خساراتى جانى و مالى به بار آورد، و يا قحطى روى آورده و زندگى افراد راتهديد مى كند، بايد با صرف اموال شخصى خود از آن جلوگيرى كنند.
و اما وجوهى كه معمولا بعنوان ماليات سرانه و يا ماليات بر درآمد و يا خراج زمين و ده ،كه در شرايط خاصى گرفته مى شود، و يا ده يكى كه دراحوال معينى مى گيرند، همه اينها را اسلام غير مشروع ، و آن را نوعى ظلم و غصب دانسته ،كه باعث محدوديت در مالكيت مالك مى شود.
پس ، در حقيقت در اسلام جامعه از افراد خود غير ازمال خودش و سهمى كه در غنيمت و عوائد دارد آنهم جز دراول پيدايش و بدست آمدن ، چيز ديگرى نمى گيرد و تنها در همانها كه گفتيم و بطورمشروح در فقه اسلامى بيان شده با افراد شريك است ، و اما بعد از آنكه سهم او از سهممالك معلوم و جدا شد و ملك مالك معلوم گرديد، ديگر احدى حق ندارد متعرض وى شود، و درهيچ حالى و در هيچ شرايطى نمى تواند دست او را كوتاه و حريتش رازايل سازد.
دوم اينكه اسلام حال افراد را در اموال خصوصى نسبت به اجتماع در نظر گرفته ،همچنانكه گفتيم حال اجتماع را در نظر گرفته ، بلكه نظرى كه به افراد دارد بيشتر ازنظرى است كه به حال اجتماع دارد؛ چون مى بينيم كه زكات را به هشت سهم تقسيم نموده، و از آن سهام هشتگانه تنها يك سهم را به(سبيل الله ) اختصاص داده و بقيه را براى فقراء و مساكين ، و كارمندان جمع آورىصدقات ، و مؤ لفة قلوبهم ، و ديگران تعيين نموده ، و همچنين خمس را شش سهم كرده و ازآن سهام ششگانه بيش از يك سهم را براى خدا نگذاشته ، و باقى را براىرسول ، ذى القرباى رسول ، يتامى ، مساكين و ابنسبيل تعيين نموده است .
و اين بدان جهت است كه فرد، يگانه عنصرى است كه اجتماع راتشكيل مى دهد و جز با اصلاح حال افراد، اجتماع نيرومند پديد نمى آيد. آرى ، رفعاختلاف طبقاتى كه خود از اصول برنامه اسلام است و ايجادتعادل و توازن در بين نيروهاى مختلف اجتماع و تثبيتاعتدال در سير اجتماع با اركان و اجزايش ، صورت نمى گيرد مگر با اصلاححال افراد و نزديك ساختن زندگى آنان بهم .
اگر وضع افراد اجتماع سر و صورت بخود نگيرد و زندگيها بهم نزديك نشود وتفاوت فاحش طبقاتى از ميان نرود، هر قدر هم براى اجتماعپول خرج شود، و بر شوكت و تزيينات مملكتى افزوده گردد و كاخهاى سر به فلككشيده بالا رود، مع ذلك روز بروز وضع جامعه وخيمتر مى گردد، و تجربه هاى طولانىو قطعى نشان داده كه كوچكترين اثر نيكى نمى بخشد.
سوم اينكه به خود اشخاصى كه به اجتماع بدهكار شده اند اجازه داده تا مثلا زكات خودرا به پارهاى از مصارف از قبيل فقراء و مساكين برسانند، و محدودشان نكرده به اينكهحتما بدهى خود را به حكومت و زمامدار مسلمين و يا ماءمورين جمع آورى زكات بدهند و اينخود نوعى احترام و استقلالى است كه شارع اسلام نسبت به افراد مجتمع خود رعايت نموده، نظير احترامى كه براى امان دادن يك مسلمان به يك محاربقائل ميشود و هيچ فردى از افراد مسلمين نمى تواند آن ذمه و آن امان را نقض نمايد، و بااينكه از كفار محارب است همه مجبورند و حتى خود زمامدار نيز محكوم است به اينكه آن ذمهرا محترم بشمارد.
بلى ، اگر ولى امر و زمامدار مسلمين ، در مورد خاصى مصلحت اسلام و مسلمين را در اين ديدكه از دادن چنين ذمهاى جلوگيرى كند، مى تواند در اين صورت نهى كند و بر مسلمين واجبمى شود كه از آن كار خوددارى كنند، چون اطاعت ولى امر واجب است .
آيات 110 - 107 سوره توبه


والذين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المؤ منين و ارصادا لمن حارب الله ورسوله من قبل و ليحلفن ان اردنا الا الحسنى و الله يشهد انهم لكذبون (107)
لا تقمفيه ابدا لمسجد اسس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه فيهرجال يحبون ان يتطهروا و الله يحب المطهرين (108)
افمن اسس بنينه على تقوى من اللهو رضون خير ام من اسس بنينه على شفا جرف هار فانهار به فى نار جهنم و الله لا يهدىالقوم الظلمين (109)
لا يزال بنيانهم الذى بنوا ريبة فى قلوبهم الا ان تقطع قلوبهم والله عليم حكيم (110)



ترجمه آيات
و كسانى كه مسجدى براى ضرر زدن و (تقويت ) كفر و تفرقه ميان مؤ منان و به انتظاركسى كه از پيش با خدا و رسولش ستيزه كرده ساخته اند، و قسم مى خورند كه جز نيكىمنظورى نداريم ، و حال آنكه خدا گواهى مى دهد كه دروغ گويند (107)
هرگز در آن مايست ، مسجدى كه از نخستين روز، بنيان آن بر اساس پرهيزكارى نهاده شده، سزاوارتر است كه در آن بايستى ، در آنجا مردانى هستند كه دوست دارند پاكيزه خوئىكنند، و خدا پاكيزه خويان را دوست دارد (108)
آيا آنكه بناى خويش بر پرهيزكارى خدا و رضاى او پايه نهاده بهتر است ، يا آن كسىكه بناى خويش بر لب سيلگاهى نهاده كه فرو ريختنى است ، كه با وى در آتش جهنمسقوط كند، و خدا قوم ستمكار را هدايت نمى كند (109)
بنيانى كه ساخته اند همواره مايه اضطراب دلهاى ايشان است ، تا وقتى كه دلهايشانپاره پاره شود و خدا داناى شايسته كار است (110)
بيان آيات
اين آيات عده ديگرى از منافقين را يادآور ميشود كه مسجد ضرار را ساخته بودند، و وضعايشان را با وضع مؤ منين كه مسجد قبا را ساخته بودند مقايسه مى كند.
داستان بناى مسجد ضرار توسط منافقين و نهى خداوند پيامبر صلى الله عليه وآلهرا از نمازگزاردن در آن


و الذين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا...



كلمه (ضرار) به معناى ضرر رساندن است ، و (ارصاد) به معناى كمين گرفتن ودر انتظار حمله نشستن است .
اگر اين آيه با آيات قبل كه راجع به منافقين بودنازل شده باشد، قهرا عطف بر همانها و مربوط به همان منافقينى خواهد بود كه در آنآيات مكرر مى فرمود: (و منهم ، و منهم ) و تقدير اين آيه نيز چنين مى شود: (و منهمالذين اتخذوا مسجدا ضرارا و بعضى از ايشان كسانى اند كه مسجد ضرار را ساختند).
و اگر جداى از آن آيات نازلشده باشد قهرا (واوى ) كه در صدر آن است واو استينافيه ، و جمله (الذين اتخذوا)مبتداء و خبر آن جمله (لا تقم فيه ابدا) خواهد بود، هر چند بنا بر تقدير قبلى هم اينوجه را جارى كنيم . البته ساير مفسرين در اعراب آيه و اينكه آيا جملات مذكور مبتداء وخبرند يا خير وجوه ديگرى ذكر كرده اند، كه چون دلچسب و خالى از تكلف نيست لذا ازنقل آن خوددارى شد.
خداوند در اين آيه غرضى را كه اين طائفه از منافقين از ساختن مسجد داشتند بيان داشته وفرموده كه مقصودشان از اين عمل اين بوده كه به ديگران ضرر بزنند و كفر را ترويجنموده ، ميان مؤ منين تفرقه بيندازند و پايگاهى داشته باشند، تا در آنجا عليه خدا ورسولش كمين گرفته ، از هر راهى كه ممكن شود دشمنى كنند، و بطور مسلم اغراضمذكور مربوط به اشخاص معينى بوده ، و آيه راجع به يك داستان و واقعه اى خارجىنازل شده ، و آن داستان بطورى كه از روايات مورد اتفاق برمى آيد اين بوده كه جماعتىاز بنى عمرو بن عوف مسجد قبا را ساخته ، ازرسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) خواستند تا در آنجا نماز بخواند.رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) هم مسجد را افتتاح نموده ، در آنجا به نماز ايستاد.بعد از اين جريان ، عده اى از منافقين بنى غنم بن عوف حسد برده در كنار مسجد قبا مسجدديگرى ساختند تا براى نقشه چينى عليه مسلمين پايگاهى داشته باشند، و مؤ منين را ازمسجد قبا متفرق سازند و نيز در آنجا متشكل شده ، در انتظار ابى عامر راهب كهقول داده بود با لشكرى از روم به سوى آنها بيايد بنشينند، ورسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) را از مدينه بيرون كنند.
پس از آنكه مسجد را بنا كردند نزد رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) آمده ، درخواستكردند كه آن جناب به آن مسجد آمده و آن را با خواندن نماز افتتاح فرمايد و آنها را بهخير و بركت دعا كند، رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) كه در آن روز عازم جنگ تبوكبود وعده داد كه پس از مراجعت به مدينه به آن مسجد خواهد آمد، پس اين آياتنازل گرديد.
و چون مسجد آنها به منظور ضرر زدن به مسجد قبا و ترويج كفر به خدا ورسول و تفرقه ميان مؤ منينى كه در مسجد قبا جمع مى شدند ومحل كمين براى رسيدن ابى عامر راهب (محارب خدا ورسول ) ساخته شده بود، لذا خداى تعالى از ايشان خبر داد كه قسم خواهند خورد براينكه ما مقصودى از ساختن اين مسجد نداريم مگر اينكه كار نيكى كرده باشيم ؛ يعنى بازياد كردن مساجد تسهيلاتى براى مؤ منين فراهم آورده باشيم ، و مؤ منين همه جا به مسجددسترسى داشته باشند. آنگاه خداى تعالى گواهى داده بر اينكه دروغ مى گويند وفرموده : (و ليحلفن ان اردنا الا الحسنى و الله يشهد انهم لكاذبون ).


لا تقم فيه ابدا...



ابتداء نهى مى كند رسول خود را از اينكه در آن مسجد به نماز بايستد، و سپس مسجد قبارا اسم برده ، بعد از مدح و ثناى آن مسجد، نماز خواندن در آنجا را ترجيح داده و فرموده :(هر آينه ، آن مسجدى كه از روز اول بر اساس تقوا باشد سزاوارتر است به اينكه درآن به نماز بايستى ) و با اين بيان به مدح نيت بانيان آن از نخستين روز پرداخته ، وبدان جهت نماز گزاردن در آن را بر نماز در مسجد ضرار ترجيح داده است .
هر چند در جمله بالا نفرموده : متعينا بايد در مسجد قبا نماز بخوانى ، بلكه فرموده :(آنجا بخوانى سزاوارتر است ) ليكن همينكه نهى كرد از اينكه در مسجد ضرار نمازبخواند قهرا نماز در مسجد قبا را متعين كرده است .
و جمله (فيه رجال يحبون ان يتطهروا) بيان علت رجحان است ، و جمله (و الله يحبالمطهرين ) متمم آن تعليل است ، و همين تعليلدليل بر اين است كه مقصود از مسجد نامبرده در آيه ، مسجد قبا است ، نه مسجد النبى و ياغير آن .
و معناى آيه اين است كه : تا ابد در مسجد ضرار براى نماز نايست ، كه من سوگند مىخورم مسجد قبا كه بر اساس تقوا و پرهيز از خدا از روزاول بنا نهاده شده ، سزاوارتر است به اينكه در آن به نماز بايستى ، زيرا در آن مسجدرجالى هستند كه دوست مى دارند خود را از گناهان پاك سازند - يا از پليديها وآلودگيها طاهر نمايند، و خداوند كسانى را كه در صدد پاك كردن خود باشند دوست مىدارد، و تو بايد در ميان چنين مردمى به نماز بايستى .
از همينجا معلوم ميشود كه جمله (لمسجد اسس ...) به منزله تعليلى است براى رجحان آنمسجد بر آن مسجد ديگر، و جمله (فيه رجال ...) به منزلهتعليل براى رجحان اهل آن مسجد بر اهل اين مسجد است ، و جمله (افمن اسس بنيانه )رجحان و مزيت ديگرى را بيان مى كند.
(افمن اسس بنيانه على تقوى من الله و رضوان خير...)
بيان تفاوت در اساس و پايه زندگى مؤ منين و منافقين درقالبمثل
كلمه (شفا) به معناى لبه هر چيز است ، مثلا (شفا البئر) به معناى لب چاه است ،و كلمه (جرف ) به معناى آب روفته و آن محلى است كهسيل زير آن را شسته باشد، بطورى كه بالاى آن هر لحظه در شرف ريختن باشد، وكلمه (هار) اصلش (هائر) بوده و با قلب بدين صورت درآمده ، و (انهار، ينهار،انهيارا) به معنى به آرامى افتاده است . پس اينكه فرمود: (على شفا جرف هار فانهاربه فى نار جهنم ) استعاره اى است تخييلى كهحال منافقين مورد نظر را تشبيه مى كند به حال كسى كه بنائى بسازد كه اساس وبنيانش بر لب آب روفته اى باشد كه هيچ اطمينانى بر ثبات و استوارى آن نباشد، ودر نتيجه خودش و بنايش در آن وادى فرو ريزد، و ته وادى ، جهنم باشد، و او و بنايشدر قعر جهنم بيفتد. بخلاف كسى كه بناى خود را بر اساس پرهيز از خدا و اميد بخشنودىاو بنا كند يعنى زندگيش بر روى دو پايه و اساس استوار باشد، يكى ترس از عذابخدا و يكى اميد به خشنودى او.
و از ظاهر سياق برمى آيد كه جمله (افمن اسس بنيانه على تقوى ...) و جمله (ام مناسس بنيانه على شفا جرف هار...) هر يك مثلى است كه يكى اساس زندگى مؤ منين ، وديگرى پايه زندگى منافقين را مجسم ميسازد، و آن اساس و پايه همان دين و روشى استكه دنبال مى كنند؛ دين مؤ من تقوا و پرهيز از خدا و طلب خشنودى اوست با يقين و ايمان بهاو، و دين منافق مبنى بر شك و تزلزل است .
و بهمين جهت دنبال اين دو مثال براى مزيد توضيح و بيان مى فرمايد: (لايزال بنيانهم ) يعنى منافقين (الذى بنوا ريبة ) يعنى همواره آن بنائى كه بنا نهادهاند شك و تزلزل است (فى قلوبهم ) در دلهايشان ، و هيچوقتمبدل به يقين و آرامش نمى شود (الا ان تقطع قلوبهم ) و از بين نمى رود مگر آنكهدلهايشان متلاشى شود، و با متلاشى شدن آن ،تزلزل و ترديدشان هم متلاشى گردد، (و الله عليم حكيم ) و بهمين جهت كه او عليم وحكيم است آن طائفه را رفعت مى دهد و اين طائفه را پست مى گرداند.
بحث روايتى
رواياتى در مورد بناى مسجد ضرار و نزول آيات مربوطه ، سازندگان آن مسجدوكسانى كه به دستور پيامبر (ص ) آن را ويران ساختند...
در مجمع البيان مى گويد: مفسرين نقل كرده اند كه بنى عمرو بن عوف مسجد قبا راساخته ، به نزد رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) فرستادند تا تشريف آورده ، درآن نماز بگزارد؛ رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) آن مسجد را افتتاح فرمود، جماعتىاز منافقين از بنى غنم بن عوف برايشان حسد برده ، با خود گفتند: ما نيز مسجدى مىسازيم و در آن نماز مى گزاريم ، و ديگر به جماعت محمد (صلى الله و عليه و آله )حاضر نمى شويم . و آنها دوازده نفر بودند، بعضى گفته اند پانزده نفر بودند، كهاز جمله ايشان بود ثعلبه بن حاطب ، معتب بن قشير، ونبتل بن حارث ، پس مسجدى پهلوى مسجد قبا ساختند.
پس از آنكه از كار آن فارغ شدند نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمده ، در حالىكه آن جناب آماده سفر به تبوك مى شد، بعرضش رساندند: يارسول الله ! ما براى افراد مريض و كسانى كه كارشان زياد است و نمى توانند راهدورى طى نموده تا مسجد شما بيايند، و نيز براى شبهاى بارانى و شبهاى زمستان مسجدىساخته ايم و ميل داريم بدانجا تشريف آورده ، در آن نماز بگزارى ، و براى ما به بركتدعا فرمائى . حضرت فرمود: من الان سر راه سفرم ، اگر ان شاء الله برگشتم به محلهشما مى آيم و در مسجد شما نماز مى گزارم ؛ ولى وقتى از سفر تبوك برگشت اين آياتنازل شد، و وضع آن مسجد را روشن نمود.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation