بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای عارفانه, عباس عزیزى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AMOLI001 -
     AMOLI002 -
     AMOLI003 -
     AMOLI004 -
     AMOLI005 -
     AMOLI006 -
     AMOLI007 -
     AMOLI008 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آگاهى از قرآن

در جنگ احد، بر اثر بى احتياطى و گوش به فرمان نبودن چند نفر، تعدادى ازسلحشوران اسلام به درجه رفيعه شهادت رسيدند، مدينه ، منطقه كوهستانى است ، مردم درزمان جنگ خسته و جراحت ديده اند، علاوه بر اين كه عدد مسلمانها هم كم بود، قبر كندن درسرزمين كوهستانى دشوار است ، رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم دستور فرمودهر چند شهيد را در يك قبر بسپارند، فرمود: هر يك از آنها كه علم و آگاهيش به قرآنبيشتر است و بيشتر آن را حافظ است ، بدن او را جلوى ديگرى قرار دهند. آرى هر كه عالمتر و آگاه تر و قرآنى تر است ، حتى بدنش هم بايد قبله آن ديگرى باشد فخيرهااءوعاها (101)


دعاى پيامبر (ص ) بر حضرت على (ع )

((در كافى از على عليه السلام آمده است : و در هر روز و هر شب ، يكبار بررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد مى شدم و ايشان با من خلوت مى كرد و هر چهمى كرد من نيز بودم . و اصحاب رسول صلى الله عليه و آله و سلم مى دانند كه بيش ازآن كه من به خانه حضرت روم ، او به خانه من آمد و بعضى اوقات كه بر او وارد مى شدمدر خانه با من خلوت مى كرد، و زنان خود را از اتاق بيرون مى ساخت ، و چون به خانه منمى آمد و با من خلوت مى نمود، نه فاطمه و نه احدى از فرزندانم را بيرون نمى كرد. وچون پرسش مى كردم جواب مى داد و چون سكوت مى كردم و مسايلم پايان مى يافت ،ايشان شروع به سخن مى كرد، و هيچ آيه اى بررسول خدا نازل نشد جز آن كه آن را بر من قرائت مى كرد و بر من املا مى فرمود و من باخط مى نوشتم و تاءويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عامش را بهمن مى آموخت .
برايم از خداوند درخواست نمود كه در فهم و حفظ آن موفق شوم ، لذا هيچ آيه اى را ازكتاب خدا و هيچ علمى را كه بر من املا فرمود و من نوشتم ، از زمانى كه برايم دعا فرمودفراموش نكرده ام و او (در آموختن من ) هيچ چيزى را كه خداوند بدو آموخته بود، ازحلال و حرام و امر و نهى ، كان اءو يكون ، و هيچ كتابى كه پيش از اونازل شده ، از طاعت و معصيت ، ترك نكرد جز آن كه آن را به من آموخت و من حفظش كردم ؛پس حتى يك حرف از آن را نيز فراموش نكردم . دستش را بر سينه ام نهاد و از خداونددرخواست نمود كه قلبم مملوّ از علم و حكمت و نور شود.
من خطاب به ايشان عرض كردم : اى رسول خدا! پدر و مادرم به فدايت ! از زمانى كه مرادعا فرموده ايد، چيزى را فراموش نكرده و چيزى بر من فوت نشده است . آيا به نظر شمااز اين پس من چيزى را فراموش خواهم كرد؟
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خير! نه بر تو بيم فراموشى خواهم داشت ونه جهل )).(102)


رعايت حدود قرآن

آقاى الهى قمشه اى استاد ما كه حقّا خودش را خوب ادب كرده بود، بد دهن نبود، گاهى ازاين عارف نماها و درويش مسلكها ناراحت كه مى شد، مى گفت : اين ((خواهر نامردها! اينموپرستها و بوقعلى شاها و... )) كار را خراب كرده اند!
بله آقا اين علوم استاد مى خواهد، درس خواندن لازم دارد. من يك موقعى از يكى از خيابانهاىتهران عبور مى كردم ، آقايى جلو آمد و گفت : جناب شيخ ، چند تا سؤال قرآنى دارم آيا جواب مى دهيد؟ گفتم : ايستادن كه صلاح نيست ، درحال راه رفتن حاضرم آن چه مى دانم بگويم ! شروع كرد به خواندن چند آيه از قرآن امّابا غلطهاى بى شمار و فاحش ! گفتم : آقاى عزيز آيات را صحيح نخوانديد، صحيح آناين است كه من مى خوانم ! بلافاصله با حالت خاصى پرسيد: آقا ما الان كجا هستيم ؟!گفتم در فلان خيابان ! گفت : منظورم اين است كه در كدام منطقه جهان و در چه شهرىهستيم ؟! گفتم : يعنى چه ؟ خوب معلوم است در ايران و در تهران هستيم !! گفت : حالا اگربگوييم : طهران يا تاهران فرقى مى كند؟ چه فرقى در واقع ايجاد مى شود؟ حالا آياتقرآن را هرگونه بخوانيم چه فرقى مى كند! گفتم : نه آقاى عزيز، الفاظ و معانىحدود خاصى دارند كه بايد آنها را رعايت كرد و چنين نيست كه شما مى گوييد.(103)


مرد روستايى حافظ قرآن

آسيد مهدى قاضى ، آقازاده آقاى قاضى بزرگ استاد علامه طباطبايى مى فرمود: كه يكمرد روستايى بى سواد، شبى در امامزاده داوود تهران خوابيد و در خواب ديد كه به اومى گويند: نوشته هاى روى ديوارها را بخوان ، گفت : نمى دانم ، گفتند: بخوان ! صبحكه از خواب برخاست ، ديد قرآن را حفظ است ! در آن عوالم ، نمى دانيم چه خبر است .نابينايى كه قرآن را از حفظ مى خواند، در جواب كسانى كه به دروغ به او گفتند، اينآيه كه مى خوانى در قرآن نيست ، كتاب قرآن را برداشت و با انگشت آيه را نشان داد وگفت : مگر كورى ؟ نمى بينى ؟!(104)


قرآن را حفظ كنيد

استاد فرمودند: دو تا طلبه آمدند پيش من ، يكى گفت : آقا من دارم ديوان شعر شما را حفظمى كنم و يك مقدارى را هم حفظ كرده ام . به او گفتم برو قرآن حفظ كن ، حفظ كردن ديوانچه فايده اى دارد؟ گفت : چشم .(105)


تمسك به آيات قرآن

يعقوب احمر گفت : به امام صادق عليه السلام عرض كردم : فدايت شوم ، اندوه ها وچيزهايى مرا رسيده است كه هيچ خيرى برايم نمانده است مگر اين كه طايفه اى از آن را ازدست داده ام ، حتى قرآن هم طايفه اى از آن را از دست داده ام . يعقوب گفت : تا قرآن را آنچنان ياد نمودم ، امام در آن هنگام بى تاب شد و فرمود: همانا كه مرد سوره اى از قرآن رافراموش مى كند، پس آن سوره روز قيامت در نزد آن مرد آيد تا از درجه اى از بعض درجاتبر او مشرف شود و بدو سلام گويد، و مرد جواب سلام دهد، پرسد: تو كيستى ؟ گويد:من آن سوره اى هستم كه مرا تباه كردى و رها نمودى ؛ آگاه باش اگر به من تمسك مىنمودى ، تو را به اين درجه مى رساندم .(106)


- درمان با سوره يس

يكى از مشايخ روايت مى كرد كه در سوره مباركه يس اسمى هست كه به بركت آن كورىمادر زاد و پيسى برطرف مى شود، او را گفتند كه آيا اگر كسى تمام سوره را بخواندنفعى از اين مقوله كه مى گويى به او خواهد رسيد؟
جواب داد: هرگاه حكيم يك دوا را براى مرضى مقرر كرده باشد و آن دوا در دكان عطارىباشد و مريض برود تمام ادويه دكان او را بخورد آيا نفعى به او خواهدرسيد؟(107)


على عليه السلام قيم قرآن

از منصور بن حازم نقل است : ((به امام صادق عليه السلام عرض كردم : خداىمتعال ، بزرگتر و با كرامت تر از آن است كه به واسطه خلقش شناخته شود، بلكه اينخلق است كه به واسطه او شناخته مى شوند.
امام عليه السلام فرمود: سخنت درست است !
عرض كردم : كسى كه مى داند او را خدايى است ، سزاوار است كه اين را نيز بداند كههمان خدا را، رضا و سخطى است و رضا و سخطش جز به واسطه وحى و يارسول شناخته نشود؛ پس آن كه خود، پيامبر ورسول نيست ، بايستى به جستجوى پيامبر باشد و چون او را جويد، در خواهد يافت كهپيامبران ، حجت خدايند و طاعتشان واجب و فرض است . من از مردم پرسيدم : آيا نمى دانيدكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، حجت خداوند بر خلقش بود؟
مردم گفتند: آرى !
گفتم : حال كه ايشان رحلت فرموده ، حجت كيست ؟
گفتند: قرآن ، حجت است ! من نيز به قرآن رجوع كردم ، ولى دريافتم كه مرجييان وقدريان و حتى زنديقى كه ايمانى ندارد، در (معانى ) آن اختلاف نظر دارند و هر كدامبراى تفوق و پيروزى بر ديگرى از آن بهره مى جويند! پس دريافتم كه قرآن جز بهقيّمى كه هر چه او درباره قرآن بگويد حق است ، حجت نخواهد بود. از آنان پرسيدم : قيّمقرآن كيست ؟
پاسخ دادند: ابن مسعود! او قرآن را خوب مى داند و همچنين عمر و حذيفه !
گفتم : آيا تمامش را مى دانند؟
پاسخ دادند: خير!
پس كسى جز على عليه السلام را نيافتم كه بگويند او تمام قرآن را مى داند. چونمساءله اى پيش آيد، همه مى گويند: نمى دانم ! نمى دانم ! ولى آن على عليه السلام استكه مى فرمايد: مى دانم .
پس گواهى مى دهم كه على عليه السلام ، قيم قرآن بوده ، اطاعت از او واجب است و او بعداز رسول صلى الله عليه و آله و سلم ، حجت خداست بر مردم ، و آن چه او درباره قرآنگويد، حق است .
پس امام فرمود: خدايت رحمت كند!...)).(108) (109)


فضيلت سوره واقعه

عبدالله بن مسعود از صحابه بزرگ پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود،وقتى مريض شد كه در همان مريضى رحلت كرد عثمان بن عفان بر او وارد شد كه از اوعيادت كند.
عثمان از او پرسيد: شكايت تو چيست ؟
گفت : گناهان من .
گفت : چه مى خواهى ؟
گفت : رحمت رب خودم را.
گفت : آيا طبيب را دعوت نمى كنى ؟
گفت : طبيب مريضم كرد.
گفت : آيا امر ندهيم كه تو را عطايى كنند؟
گفت : آن وقت كه بدان محتاج بودم مرا از آن بازداشتى و الان به من عطا مى كنى كه از آنمستغنى ام ؟
گفت : عطا براى دخترانت باشد.
گفت : آنان را حاجت به عطا نيست چه اين كه من آنان را امر كرده ام كه سوره واقعه رابخوانند فانى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلميقول : من قراء سورة الواقعه كل ليلة لم تصبه فاقة اءبدا.رسول الله فرمود: هر كس ‍ سوره واقعه را هر شب بخواند هيچگاه تنگدستى به او روىنمى آورد.(110)


خواندن سوره توحيد

پيامبر بر جنازه سعد بن معاذ نماز خواند و فرمود: ((نود هزار فرشته كه در ميانشانجبرييل حاضر بود در نماز او شركت جستند. ازجبرييل پرسيدم : به چه علت استحقاق يافته است كه شما بر او نماز گذاريد.
گفت : او سوره قل هو الله را دايم ، چه ايستاده و چه نشسته و چه پياده و چه سواره و درحال رفتن و آمدن مى خواند)).(111)


مانع ضرر دشمن

در قرآن است لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة (112) آن را علماىتركستان دليل گرفته بودند كه جز با تيغ و نيزه جنگ كردن جايز نيست ، و توپروسى را تحريم كردند، تاجرى گفت : بايد با توپ به جنگ توپ رفت ، امير بخارابه فتواى علما او را كشت . گروهى گفتند: پيغمبرتوكل بر خدا كرد ما هم تاءسى به او كنيم ، و گروهى گفتند: هر كس سوره يس بخوانداز ضرر دشمن ايمن است . عبدالله عمروعاص براى آن كه خداوند اطاعت پدر را واجب كردهبه امر پدر با اميرالمؤ منين عليه السلام جنگ كرد. يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا(113) و لكن يضل من يشاء و يهدى من يشاء.(114) شيخ بهايى در تعريف ملاى رومى و مثنوىوى گويد:

من نمى گويم كه آن عالى جناب
هست پيغمبر ولى دارد كتاب
مثنوى او چو قرآن مدل
هادى بعضى و بعضى رامضل (115)


درجات بهشت

حفص گفت : از امام هفتم شنيدم به مردى مى گفت : آيا بقاى در دنيا را دوست دارى ؟ آن مردگفت : آرى . امام فرمود: براى چه ؟ گفت : براى قرائت قل هوالله احد. امام پس از ساعتى سكوت از آن مرد، فرمود: اى حفص ، هر كس ازاولياء و شيعيان ما بميرد و قرآن را نيكو نداند، در قبرش قرآن را به او تعليم مىنمايند تا خداوند درجه او را به علم قرآن بالا ببرد؛ چه اين كه درجات بهشت بر قدرآيات قرآن است . به او مى گويند: بخوان قرآن را و بالا برو. پس ‍ مى خواند و بالا مىرود.(116)


بسم الله
استعاذه به خدا

((محمد تقى عليه السلام از على بن ابيطالب عليه السلام روايت مى كند كه حضرتفرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرا به يمن فرستاد؛ پس به وصيت ، مراگفت : اى على ! هر كس استخاره كند ضرر نكند و هر كس استشاره كند پشيمان نشود. اىعلى ... به نام خدا استعاذه كن ! چرا كه خداوندمتعال ، بسم الله را بر امت من در صبحگاهان مبارك گردانيد، و مى فرمود: هر كس در راه خدابراى خود دوستى برگزيند، خداوند در بهشت براى او خانه اى برگزيند.(117)


عبور از دريا توسط بسم الله

جناب ثقة الاسلام كلينى در كتاب شريف اصول كافى از امام صادق عليه السلام روايتفرموده است كه : شخصى همراه حضرت عيسى عليه السلام بود تا به دريا رسيدند وبا حضرت بر روى آب راه مى رفتند و از دريا مى گذشتند - اين جانى است كه در آبتصرف مى كند، اين همان جان است كه مرده را زنده مى كند، و ابراء اكمه و ابرص مىنمايد و جانهاى مرده را زنده مى كند و حيات مى دهد، و هر كسى كه به تعليم معارف حقهنفوس را احياء مى كند عيسوى مشرب است - آن شخص كه ديد بر روى آبمثل زمين هموار عبور مى كنند. در عين عبور به اين فكر افتاد كه حضرت چه مى گويد و چهمى كند كه بر روى دريا اين گونه راه مى رود، ديد حضرت مى گويد: بسم الله ، ازروى عجب به اين گمان افتاد كه اگر خودش از تبعيتكامل بيرون آيد و مستقلا بسم الله بگويد مانند حضرت مى تواند بر آب بگذرد، ازكامل بريدن همان و غرق شدن همان ، استغاثه به حضرت روح الله نمود، آن جنابنجاتش داد.(118)


- رفع كند فهمى به وسيله بسم الله

عالم جليل سيد يعقوب بن متولد 1176 ه‍ ق در كوه كمر مرند و متوفى 1256 در خوى ، ازحفاد امام زين العابدين عليه السلام ، مقبره او در خوى مزار عموم است .
در كتاب ((اختران تابناك )) تاءليف خطيب دانشمند حاج شيخ ذبيح الله محلاتى(119) آمده است كه : در ميان كليّه علماء چنين معروف است كه سيد يعقوب در يكى از شبهاجدّ بزرگوارش حضرت على بن ابى طالب عليه السلام ، را در خواب ديد و به آنحضرت از كند فهمى خود شكايت نمود، حضرت على بن ابى طالب به وى فرمود: بگوبسم الله الرحمن الرحيم . پس از اين كه بسم الله از مقام ولايت به وى تلقين شد و ازخواب برخاست ديد آن چه را كه بايد بداند مى داند.(120)


- بهترين آنهاست

از امام صادق عليه السلام پرسيدم از (آيه ): سبعا من المثانى و القرآن العظيم (121) آيا مراد سوره فاتحة الكتاب است .
فرمود: ((بلى )). عرض كردم : ((بسم الله الرحمن الرحيم )) از همان هفت (آيه ) است ؟
فرمود: ((آرى آن بهترين آنهاست .))(122)


- چرا سوره برائت بسم الله ندارد

ابن عباس گويد: از على - كه خدا از او خشنود گردد - پرسيدم چرا در سر آغاز سورهبرائت ((بسم الله الرحمن الرحيم )) نوشته نشده است .
در پاسخم فرمود: ((چون بسم الله ... )) پناه و زنهار است و در برائت زنهارى نيست بافرمان دست بر قبضه شمشير زدن و بر فرق مشركين كوبيدننازل شده است .(123)


اخلاق
برترين جهاد

امام اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه حضرترسول الله صلى الله عليه و آله و سلم پاره اى از لشكر (براى جهاد با دشمن )فرستاد، چون بازگشتند رسول خدا بديشان گفت : خوش آمدند گروهى كه جهاد اصغركردند و جهاد اكبر برايشان باقى است .
گفته شد: اى رسول خدا جهاد اكبر چيست ؟
فرمود: جهاد با نفس
سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: برترين جهاد آن است كه كسى بانفس خود كه در ميان دو پهلوى اوست جهاد كند.(124)


- اخلاق نفسانى

امام اميرالمؤ منين على عليه السلام به يكى از دانشمندان يهود گفت : هر كس طباع اومعتدل باشد مزاج او صافى گردد، و هر كس مزاجش صافى باشد اثر نفس در وى قوىگردد، و هر كس اثر نفس در او قوى گردد به سوى آن چه كه ارتقايش ‍ دهد بالا رود، وهر كه به سوى آن چه ارتقايش دهد بالا رود به اخلاق نفسانى متخلق گردد و هر كس بهاخلاق نفسانى متخلق گردد موجودى انسانى شود نه حيوانى ، و به باب ملكى درآيد وچيزى او را از اين حالت برنگرداند.
پس يهودى گفت : الله اكبر! اى پسر ابوطالب ، همه فلسفه را گفته اى - چيزى ازفلسفه را فروگذار نكرده اى ؟(125)


بدترين دشمنان

سعدى در باب هفتم گلستان گويد: ((بزرگى را پرسيدم از معنى اين حديث كه اءعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك ؟ گفت : به حكم آن كه هر دشمنى را كه بر وىاحسان كنى دوست گردد، مگر نفس را كه هر چند مدارا بيشتر كنى مخالفت زيادتكند)).(126)


- آفت طمع

حنين ، موزه دوزى يعنى كفش دوزى از هل حيره بوده است ، مردى اعرابى خواست از او موزه اىبخرد، در بهاى آن چند بار حرف در ميانشان ردّ وبدل شد، سرانجام اعرابى با آن همه چانه زدن موزه را نخريد و حنين سخت در غضب شد وبر سر آن شد كه اعرابى را نيز به خشم آورد. چون اعرابى رهسپار شد، حنين از سوىديگر رفته يك لنگه كفش را بر سر راه وى انداخت ، و پيش رفته لنگه ديگر را نيزبر سر راه وى نهاد، و خود در كنارى كمين كرده بنشست . چون اعرابى به لنگه نخستينبرخورد كرد، گفت : اين لنگه كفش چه قدر شبيه به كفش حنين است ، اگر آن لنگه ديگربا اين بود مى گرفتمش ، چون پيش رفت و به لنگه ديگر رسيد پشيمان شد كه لنگهپيشين را ترك گفته است ، از شتر فرود آمد و زانويش ‍ را ببست و براى گرفتن موزهاول برگشت ، حنين فرصت كرده شتر را با آن چه بر او بود در ربود.
چون اعرابى به خانه خود بازگشت ، كسانش پرسيدند: از سفرت چه آورده اى ؟
گفت : دو لنگه موزه حنين را آورده ام . پس اين داستانمثل شده است براى هر كس كه از سفر خود نااميد بازگردد.(127)


ادعاى بى جا

ابن سكّيت گفته است : حنين مردى دلاور بود، نسبت خود را به اسد بن هاشم بن عبدمنافادعاء كرد، يك جفت موزه سرخ رنگ پوشيد و نزد عبدالمطلب آمد و گفت : اى عمّ! من فرزنداسد بن هاشمم .
عبدالمطلب گفت : نه چنين است كه من پوشاك - يعنى موزه - فرزند هاشم را در تو مىبينم ، شمايل هاشم را در تو نمى يابم ، برگرد. حنين نااميد برگشت . و اينمثل شده است كه رجع حنين بخفيه (128)


مرافقت با درويشان

((با شهنشاه خواجه لولاك
گفت لاتعد عنهم عيناك ))
اشاره است به كريمه و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربّهم ج والعشى يريدون وجههو لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبعهويه و كان اءمره فرطا (129)
آيه در شاءن سلمان و ابوذر و صهيب و خباب و غير آنان از فقراى اصحابرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده است . و به عبارت تفسير منهجالصادقين :
جمعى از مؤ لفة القلوب چون عيينة بن حصين و اقرع بن حابس واءمثال ايشان گفتند: يا رسول الله ما اشراف عربيم با سلمان و ابوذر و ساير فقراىمسلمانان همنشينى نتوانيم كرد، اگر تو ايشان را دور سازى ما نزديك تو آمده به تعلّماحكام شرع قيام نماييم ، آيه آمد كه صبر كن بر صحبت درويشان كه در اوقات صبح وشام براى رضاى خداى به پرستش او مى گذرانند بايد كه در نگذرد چشمهاى تو ازايشان - يعنى بايد كه نظر از ايشان بر ندارى و به غير ايشان التفات نكنى - درحالتى كه به آن نگريستن تو به غير، خواهى آرايش زندگانى دنيا را، و فرمان مبر آنرا كه غافل گردانيده ايم دل او را از ياد كردن خود، و او پيروى كرده است آرزوهاى خود راو هست كار آن پيش افتاده بر حق و در گذشته از صواب ...
حافظ را در مدح درويشان غزلى بدين مطلع است : ((روضه خلد برين خلوت درويشاناست ... )) و متاءله سبزوارى نيز به استقبال از حافظ غزلى بدين مطلع سروده است :((جام جم مظهر اعظم دل درويشان
است )).(130)

- پاداش صدقه

پيامبر فرمود: كسى كه صدقه اى بدهد، براى او در بهشت دو برابر آن خواهد بود.
ابو دحداح گفت : اى پيامبر خدا من دو باغ دارم ، اگر يكى از آن دو را صدقه بدهم براىمن در بهشت دو برابر آن است ؟
پيامبر گفت : آرى .
گفت : مادر دحداح و دخترم در بهشت با من اند؟
گفت : آرى ، پس بهترين يكى از آن دو باغ را بهرسول الله داده است ، پس آيه نازل گشت و خداوند پاداش صدقه او را به دو هزار هزارمضاعف گردانيد.(131)


- شكايت از ظلم

مى گويند مردى قصير در نزد انوشيروان از دست كسى شكايت كرد كه فلانى به من ظلمكرده است .
انوشيروان گفت : به آدمهاى كوتاه كسى ظلم نمى تواند بكند.
گفت : آن كه به من ظلم كرد از من كوتاه تر است .
بگذريم كه حرف حرف مى آورد. و اين را هم بدان كه :

كوتاه بود فتنه سبك روح بلند
اى معتدل القامه تويى دانشمند(132)


- عمل صالح

از قصه آدم فوايد بسيار به دست آيد: خداوند پس از تعليم توحيد و نبوت و معاد مردم رابه عمل صالح خواند، و عمل صالح از كسى متوقع است كه غرض الهى دارد چون هر كساعمالش مناسب با اءهم اغرض اوست چنان كه طالبمال اگر در علم به پايه بوعلى سينا برسد با فقر خويش را بدبخت مى داند، وعمل او همه در راه مال است ؛ و آن كه همّش تحصيل رضاى خداست به غيرعمل صالح آرامش دل ندارد؛ و خداوند در قصه آدم او را خليفه خود قرار داد تا غرض اءهموى تخلّق به اخلاق الله باشد و سزاوار خليفتى اوگردد.(133)


سبب دروغ گفتن

مهدى بن منصور خليفه عباسى كبوتر باز بود، غياث بن ابراهيم حديثى به اين عبارتنقل نمود كه پيغمبر گفت : لاسبق الافى حف او حافر اءونصل اءو جناح . يعنى گروبندى جايز نيست ؛ مگر در حيوان مركوب ، يا حربه آهن ،يا بال پرنده . مهدى ده هزار درم به او داد و چون بيرون رفت ، نگاه به پشت گردن اوكرده گفت : شهادت مى دهم كه پشت گردن كسى است كه بر پيغمبر دروغ بسته ، چونپيغمبر بال مرغ را ذكر نكرده ، اين مرد خواست به ما تقرب جويد. آن گاه فرمود كبوتررا ذبح كردند و از كار خود دست كشيد كه من موجب اين دروغ شدم .(134)


خودبينى حجاب راه

شيخ سعدالدين حموى سوار بود و به رودخانه اى رسيد و اسب از آب نمى گذشت ، امركردند كه آب را تيره ساختند و به گل آلوده كردند و اسب درحال بگذشت فرمود: تا خود را مى ديد از اين وادى عبور نمى توانست كرد.(135)


روزه سكوت

در روايت است كه حضرت عيسى (على نبينا و آله و عليه السلام ) به حواريون خود،دستور ((صوم سكوتى )) داد كه افطار آن ((موت )) باشد! ما از بس ‍ جفنگ مى گوييم، دلمان را زنگ فرا گرفته است ! باز در روايت است كه حضرت آدم عليه السلام ، با عدهاى از اولادش نشسته بود و همه مشغول و سرگرم حرّافى و صحبت بودند، يكى از ايشانپرسيد كه شما چرا سخن سخن نمى گوييد، شما هم حرفى بزنيد! حضرت آدم عليهالسلام فرمود: ما كه از بهشت خارج شديم ، خدا وعده اى داد كه اگر مى خواهيد دوباره بهبهشت ، بازگرديد، از راه ((سكوت )) برگرديد!(136)


اخلاص در عمل

منقول است كه مرحوم حاجى سبزوارى (رضوان الله عليه ) براى عيادت بيمارى مى رفت وعده اى هم با او بودند. نزديك منزل بيمار كه رسيد، برگشت و نرفت .
اطرافيان پرسيدند: آقا چرا تا اين جا آمديد و حالا بر مى گرديد؟ آقا جواب داد: كهخطورى به قلبم كرد كه بيمار وقتى مرا ببيند، از من خوشش خواهد آمد و مى گويد كهسبزوارى ، چه انسان والا و بزرگى است كه به عيادت من بيمار آمده است . حالا برمىگردم تا هنگامى كه اخلاص اوليه را بيابم و تنها براى خدا به عيادت بيمار بيايم.(137)


- مقام رضا

استاد فرمودند: در محضر مرحوم آقاى طباطبايى كسى جراءت نداشت صحبت دنيا بكند، 17سال ما در خدمت ايشان بوديم ، يك بار اجازه نداد كسى از دنيا و امور دنيوى صحبت كند.وقتى من يك بار از اين مقوله چيزى گفتم آن چنان زد توى دهنم كه چه بگويم !! ايشانواقعا در مقام ((رضا)) بود.(138)


بلال با اعمال درست

((مردى نزد اميرالمؤ منين عليه السلام آمد و به آن حضرت عرض كرد كه :بلال با فلانى مناظره مى كند و الفاظ وى ملحون است و آن كس عباراتش معرب و صحيحاست و به بلال مى خندد. امام فرمود: اى بنده خدا اعراب و تقويم كلام براى تقويم وتهذيب اعمال است ، آن كس را اگر افعال او نادرست باشد اعراب كلامش سودى ندهد، وبلال را كه افعالش به درستى آراسته است لحن الفاظش ‍ زيانىنرساند)).(139)


پاداش صبر ايّوب




((باز چون اسب لطف را زين كرد
لقمه كرم را ملخ چين كرد
خود از او نزد عقل و راءى زرين
كرم سيمين بود ملخ زرين
در عطا چون بلاى مبلى ديد
با بلا در عطا همى خنديد
اشارت است به احوال وقايع حضرت ايوب پيامبر عليه السلام قوله سبحانه : وايوب اذ نادى ربّه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضرو ءاتيناه اءهله و مثلهم معهم رحمة من عندنا و ذكرى للعابدين . (140)
مفسران قرآن كريم در اين مقام رواياتى نقل كرده اند، از آن جمله در تفسير منهج الصادقينآمده است كه :
از ابن عباس مروى است كه حق تعالى جميع اولاد واموال و مواشى وى را مضاعف به وى داد، و ابر سرخ و سفيد فرستاد تا ملخ زرين بر وىبباريد. و در احقاف آورده كه سه شبانه روز در حوالى سراى او باريد. و در حديث آمدهكه هر قطره آب غسل كه از وى مى چكيد ملخ زرين شد و ايوب آن را به دست جمع كرد، وحىآمد كه اى ايوب نه من تو را مستغنى گردانيده ام و جمعاموال را با ضعف آن به تو دادم از براى چه اين را جمع مى كنى ؟
فرمود: بار خدايا چون كه اين از بدن من جدا شده كهمحل ابتلاء و امتحان تست ، پس آن را بركتى و كرامتى ديگر خواهد بود و مزيت تيمن وتبرك خواهد داشت بر اموال ديگر.(141)

تحريم ربا

هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام از سبب تحريم ربا پرسيد. حضرت فرمود:((اگر ربا حلال مى بود، مردم تجارات و حرفه هاى مورد نياز خويش را ترك مى گفتند.پس خداوند ربا را حرام فرمود تا مردم از حرام به سوىحلال و تجارات و خريد و فروش بگريزند...))(142)


كفاره غيبت

و در كافى و نيز من لايحضره الفقيه ، از ابوعبدالله ، امام صادق عليه السلامنقل است : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را پرسيدند كه كفاره غيبت چيست ؟ فرمود:((هرگاه به ياد شخصى كه غيبتش نموده ، افتد، براى او از خداوند طلب غفرانكند.))(143)


همنشين خوب

حواريون عيساى پيامبر به او گفتند: ما با چه كسى همنشينى كنيم ؟ حضرت عيسى عليهالسلام فرمود: كسى كه ديدار او شما را به ياد خدا بيندازد و وقتى به سخن مى آيد،حرف او موجب فزونى دانش شما بشود، چيزى به شما ياد بدهد... رفتار و كردار او شمارا در كار آخرت ترغيب و تحريص كند.(144)


جهاد اصغر و جهاد اكبر

در كتاب اربعين علامه بهاءالدين عاملى قدس سره از حضرت امير مؤ منان روايت است كهفرمود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم گروهى از سپاهيان خويش را (به جهاد)اعزام داشت . چون بازگشتند، فرمود: ((مرحبا به قومى كه جهاد اصغر را به انجامرسانيدند و جهاد اكبر بر عهده شان باقى است .)) پرسيدند: ((اىرسول خدا! جهاد اكبر چيست ؟))
فرمود: ((جهاد با نفس )). سپس فرمود: ((برترين جهاد، آن است كه شخص با نفسخويش كه ميان دو پهلوى اوست ، به جهاد برخيزد.))(145)


گناه
- معصيت خداوند

لقمان پسرش را گفت : پسركم ! چون خواستى معصيت خداوند را مرتكب شوى ، جايى بروكه او، تو را نبيند. اين اشاره است به اين كه ، جايى را نمى يابى كه خدا تو را در آننبيند، پس از او نافرمانى مكن ! چنانكه خداوند فرموده است : و هو معكم اينما كنتم. (146)


آثار گناه

((شخصى نزد امير مؤ منان عليه السلام آمد و گفت : اى امير مؤ منان ! از نماز شب محرومشده ام .
حضرت فرمود: گناهانت تو را مقيد كرده و دست و پايت را بسته اند)).
كلينى قدس سره در باب ذنوب از كتاب ايمان و كفر،نقل مى نمايد كه امام صادق عليه السلام فرمود: ((چون مرد گناه كند، از نماز شب محرومگردد و عمل زشت ، از چاقويى كه در گوشت فرو رود، سريعتر در كسى كه مرتكب آنشده ، فرو مى رود)).(147) (148)


- جبران نماز شب

((شخصى نزد سلمان فارسى آمد گفت : اى اباعبدالله . من توان آن ندارم كه در شب نمازبه جاى آورم . سلمان گفت : در روز گناه مكن !))(149)


فسق عمار ذى كناز

ابوالفرج الاصفهانى در شرح حال عمار ذى كناز بهنقل از العمرى مى نويسد:
((پس از هشام بن عبدالملك ، وليد بن يزيد مرا خواست و گفت : آيا شعرى از عمار ذى كنازدر خاطر دارى ؟ گفتم : آرى ! قصيده اى از او در ياد دارم و آن را حفظ كرده ام . پس ، اينقصيده را خواندم كه : حبذا اءنت يا سلامة الفين حبذا...
خلاصه ، العمرى پس از ذكر قصيده مى گويد: وليد آن قدر خنديد كه به پشت افتاد ودست و پايش به تكان خوردن افتاد و دستور داد شراب آوردند و مرا به خواندن امر كرد.پس ، شروع به خواندن ابيات كردم و آنها را تكرار نمودم و او مى نوشيد و دست مى زد،تا آن كه مست شد. سپس ، دستور داد تا دو جامه و سى هزار درهم ، مرا دادند. پس از آن ،گفت : عمار چه مى كند؟
گفتم : زنده اى چون مرده است ، چشمش به كورى گراييده و بدنش ضعيف گشته و بىحركت . پس ، امر كرد ده هزار درهم به او بدهند.
گفتم : آيا اميرالمومنين را چيزى بگويم كه اگر آن را انجام دهد، ضررى در اين كار به اونمى رسد و اين كار از دنيا و هر چه در آن است براى عمار دوست داشتنى تر است .
گفت : اين كار چيست ؟
گفتم : او هميشه در ميخانه است و در حال مستى ؛ ماءموران وى را جلب مى نمايند و آنقدر مىزنند تا بدنش به شدت مجروح مى شود، ولى عادت خود را ترك نمى كند. بنويس كهمتعرض او نشوند. وليد به عاملش در عراق نوشت كه هر يك از ماءموران كه او را در حالتمستى و غير آن نزد او آورند، دو حد بر او بزنند و عمار را رها كنند)).(150)


فرشتگان كاتب

ابوامامه ، از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمنقل كرده است كه فرمود: ((فرشته چپ ، شش ساعت ، قلم از نوشتنعمل بنده خطاكار يا زشتكار باز نگاه دارد. پس ‍ چنان چه پشيمان شود و از خداى بخششطلبد، آن را ننويسد، وگرنه يك گناه بر او نخواهد نوشت .)) در روايت ديگر است :((فرشته جانب راست ، بر فرشته جانب چپ ، امير است . پس چون بنده اى عملى نيك انجامدهد، هشت برابرش ‍ برايش بنويسد، و چون عملى زشت به انجام رساند و فرشته جانبچپ اراده كند كه آن را بنويسد، فرشته جانب راست او را گويد: باز ايست ، و او هفت ساعتباز ايستد. اگر از خداوند طلب بخشش كند، بر او چيزى ننويسد، و چنانچه چنين نكند تنهايك عمل زشت بر او نوشته شود))(151)


ويران كننده كعبه

((وليد بن يزيد بن عبدالملك بن مروان ، به كفر والحاد مشهور و عنادش آشكار بود و دراطراح و انكار دين هيچ واهمه اى نداشت . او تصميم گرفت قبه اى بر روى كعبه بسازد ودر آن شراب بنوشد و در همان حال ، طواف كنندگان را نظاره كند.
روزى قرآنى را كه با خطى درشت نوشته شده بود باز كرد و آنرا به صورت هدفىدر جلو نهاد و شروع نمود به تيراندازى به سوى آن و در اينحال اين شعر را زمزمه مى كرد:

تذكرنى الحساب و لست ادرى
اءحقا ما تقول من الحساب
فقل : لله يمنعنى طعامى
و قل : لله يمنعنى شرابى
و روزى چون قرآن را گشود اين آيه را ديد كه : واستفتحوا و خابكل جبار عنيد (152)
پس قرآن را هدف تير قرار داد تا به حدى كه آن را پاره پاره كرد، و چنين مى گفت :
اتو عد كل جبار عنيد
فها اءنا ذاك جبّار عنيد
فان لاقيت ربك يوم حشر
فقل يا رب مزّقنى وليد))(153)
و اين حجاج است كه كعبه را ويران كرد و مؤ منان و خدا ترسان و اوليا و بندگانبسيارى را كشت و در دوران امارتش ، آن قدر مرتكب ظلم شد كه به حد تواتر رسيده وضرب المثل شده است .(154)

اراده گناه و كار نيك

عبدالله بن موسى بن جعفر عليه السلام گويد: ((از پدرم پرسيدم كه آيا چون بندهاراده گناه يا كار نيك كند، دو ملك از آن خبر يابند؟ فرمود: آيا بوى خوب و بوى مستراحيكى است ؟! گفتم : خير! فرمود: چون بنده اراده كار نيك كند، نفسش ‍ خوشبو بيرون آيد.پس فرشته جانب راست ، فرشته جانب چپ را گويد: برخيز (و برو) كه او همت به كارنيك بسته است . و چون به آن عمل اقدام كند، زبانش ‍ قلم او شود و آب دهانش ، مركّب ، و آنرا برايش بنويسد، و چون اراده گناه كند، نفسش بدبو بيرون آيد. پس فرشته جانب چپ ،جانب راست را گويد: باز ايست كه او همت به گناه بسته است ، و چون گناه را به انجامرساند، زبانش قلم او شود و آب دهانش مركّبش ، و گناه را بر او بنويسد .))(155)


غافل شدن

شنيدم كه ابوجعفر عليه السلام فرمود: ((اى ابانعمان ! مردم تو را فريب ندهند و ازنفست غافل نكنند؛ هر چه به تو رسد همراه تو خواهد بود نه همراه آنان . روزت را بهبيهودگى سپرى مكن ؛ چه همراه تو كسانى هستند كهعمل تو را ثبت مى نمايند. پس نيكوكارى كن كه هيچ چيزى را به جستجو و طلب نمى بينيمكه از عمل نيك ، كه گناه پيش را از ميان مى برد، بهتر باشد)).(156)


توبه
شرط قبولى توبه از غيبت

و از جابر نقل است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((از غيبت بر حذرباشيد؛ چه غيبت بدتر از زناست .)) سپس فرمود: ((مردى كه زنا كند و پس از آن توبهنمايد، خدايش آمرزد، ليك غيبت كننده را تا غيبت شده نبخشايد، نيامرزد.))(157)


استغفار كردن

شخصى در حضور حضرت وصىّ عليه السلام از خداوند طلب غفران نموده ، مى گويد:((استغفرالله !)) امير مؤ منان در پاسخ مى فرمايد:
مادرت به عزايت بنشيند! آيا مى دانى كه استغفار چيست ؟!
استغفار، مقام والا مرتبگان است . استغفار نامى است كه آن را شش معنا و (و شرط) است :
اولپشيمانى بر گذشته .
دوم تصميم بر آن كه تا ابد گرد گناه نيايى .
سوم آن كه حقوق خلايق را بدانان بازدهى ؛ چنان كه خداوند را ملاقات كنى و بدون آن كهحقّى بر گردنت باشد.
چهارم آن كه هر عمل واجبى كه ضايع كرده اى قضا و حقش را ادا كنى .
پنجم گوشتى كه در حرام بر بدنت روييده ، با سختى ناراحتى بر گناهانت آب كنى ؛چنان كه پوستت به استخوان رسد و گوشتى تازه رويد.
ششم به بدنت درد عبادت و طاعت رسانى ؛ همچنان كه شيرينى گناه بدان رسانيده اى ،پس چون چنين كردى ، حال بگو: (( استغفر الله !))(158)


سفره توبه

در كتاب شريف اصول كافى ، تاءليف ثقة الاسلام كلينى قدس سره از ابوجعفر، اماممحمد باقر عليه السلام نقل است كه فرمود:
آدم عليه السلام عرض كرد: ((پروردگارا! شيطان را بر من سلطه بخشيدى ، و او چونخون (كه در بدنم جارى است ) بر من چيرگى دادى ؛ پس مرا نيز چيزى عنايت فرما!))
خداوند فرمود: ((تو را چنين (نعمتى ) بخشم كه چون كسى از فرزندانت ، تصميم برانجام گناهى گيرد. (تنها) يك گناه بر او نوشته شود، و چون عزم بر انجام عملى نيكگيرد، چنان چه به انجامش نرساند، حسنه اش برايش نوشته شود، و چون به انجامشرساند، ده حسنه برايش نوشته شود.))
آدم عرض كرد: ((پروردگارا! مرا بيشتر ده !
((فرمود: ((تو را اين بخشم كه چون كسى از فرزندانت گناهى كند و سپس از من بخششخواهد، او را ببخشايم .))
عرض كرد: ((پروردگارا، مرا بيشتر عنايت فرما!))
فرمود: ((توبه را بدانان بخشيدم )) و يا فرمود: (( (سفره ) توبه را تا هنگامى كهنفس به گلو برسد برايشان گستردم .))
آدم ، عرض كرد: ((پروردگارا، مرا كافى است . ))(159)


گناه بعد از توبه

در كتاب شريف اصول كافى است كه محمد بن مسلم از ابوجعفر، امام باقر عليه السلامنقل كرده است :
((اى محمد بن مسلم ! گناهانى كه مؤ من از آن توبه كند، بخشوده شود. پس بايد براىزمان پس از توبه از نو شروع به عمل كند، و به خدا سوگند كه اين توبه تنهااهل ايمان راست .))
عرض كردم : چنانچه توبه خويش را بشكند و گناه كند و سپس توبه كند چه ؟
فرمود: ((اى محمد بن مسلم ! آيا توانى باور كنى كه بنده اى مؤ من بر گناه خويش ‍پشيمان شده و از خدا آمرزش خواسته و توبه كرده ، ولى خداوند توبه اش رانپذيرفته است ؟))
گفتم : او بارها چنين كرده ؛ گناه كرده و سپس توبه و استغفار!
فرمود: ((هرگاه كه مؤ من به استغفار و توبه بازگردد، خداوند نيز بخشايش و آمرزشرا به سويش بازگرداند، و خداوند، آمرزنده و مهربان است . توبه را مى پذيرد و بدىها را در مى گذرد. پس مبادا مؤ منان را از رحمت خدا دور نمايى !))(160)


توبه نصوح

در كتاب اصول كافى ، از كنانى است كه چون امام صادق عليه السلام را از معناى اين آيهكه : ((اى مؤ منان به سوى خدا توبه كنيد؛ توبه اى نصوح )) پرسيد.
امام در پاسخ فرمود: (يعنى ) بنده از گناه توبه كند و سپس به آنبازنگردد.(161)


محبوب ترين بندگان

نيز روايت است ابوالحسن (موسى بن جعفر عليه السلام ) در پاسخ به پرسش از توبهنصوح ، خطاب به محمد بن فضيل فرمود:
(يعنى ) از گناه توبه كند و سپس به آن بازنگردد، و محبوب ترين بندگان نزد خداىتعالى ، منيبان توّابند.(162)


توبه از گناه

ابوبصير گويد: چون امام صادق عليه السلام را از اين آيه پرسيدم ، فرمود: ((گناهىكه شخص از آن توبه كند و هرگز به آن بازنگردد.)) پرسيدم : كدام يك از ما بازنگردد؟
فرمود: ((اى ابا محمد، خداوند از بندگانش آن را دوست دارد كه در فتنه (گناه ) واقعشود و توبه كند.))(163)


پشيمانى در لحظه مشاهده مرگ

در كتاب من لايحضره الفقيه آمده است : از امام صادق عليه السلام از اين كلام خداى تعالىپرسش شد كه : ((كسى كه با اعمال زشت ، تمام عمراشتغال ورزد تا آن گاه كه مشاهده مرگ كند، در آن هنگام پشيمان شود و گويد: اكنونتوبه كردم ، توبه اش پذيرفته نيست )) امام در پاسخ فرمود: (يعنى :) هنگامى كهامر آخرت را به چشم بيند.))(164)


توبه در آخرين لحظات

معاوية بن وهب گفته است :
به سوى مكه رهسپار بوديم كه پيرمردى متاءلّه و متعبّد ما را همراهى مى كرد. ليكن او برمذهب ما اطلاعى نداشت و (به مذهب اهل جماعت ) نماز را در سفر تمام مى خواند. برادرزاده اشكه شيعه بود، او را در اين سفر همراهى مى كرد. از قضا پيرمرد بيمار شد. برادرزادهاش را گفتم : اگر مذهب شيعه را بر عمويت عرضه بدارى ، اميد است كه او (از عقاب الهى) رهايى يابد!
همراهان ، همگى گفتند: ((اين پيرمرد را به حال خود واگذاريد؛ چه او بر همان حالى كههست نيكوست .)) ليك ، برادرزاده طاقت نياورد و او را گفت : ((اى عمو! همه مردم جز اندكى، پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از دين خارج شدند.
همچنانكه بايد از رسول صلى الله عليه و آله و سلم اطاعت و پيروى مى كرديم ،بايستى از على بن ابى طالب عليه السلام نيز اطاعت و پيروى كنيم ، او و اطاعت از اوپس از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم ، حق است .))
پيرمرد، نفسى كشيد و فرياد برآورد: ((من آن چه را تو گفتى باور كردم .)) و سپس ،جانش از بدن خارج شد.
پس از آن ، خدمت ابوعبدالله (امام صادق ) عليه السلام مشرّف گشتيم . على بن سرّى ،ماجرا را براى حضرت نقل كرد. ابوعبدالله عليه السلام فرمود: ((آن مرد،اهل بهشت است .))
على بن سرّى عرض كرد: ((او جز در همان وقت ، بر چيزى از مذهب شيعه آگاهى نداشت!))
امام فرمود: ((پس جز اين ، از او چه مى خواهيد؟! به خدا سوگند كه او به بهشت رفتهاست .))
در روايتى ديگر، زراره از حضرت ابوجعفر، امام باقر عليه السلامنقل كرده است :
چون نفس به اين جا رسد - و اشاره به گلوى مباركش فرمود - براى عالم توبه نيست ؛ليك جاهل را توبه باشد.(165)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation