بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چرا مسلمان شدم, مهناز رئوفی   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - چرا مسلمان شدم
     02 - چرا مسلمان شدم
     03 - چرا مسلمان شدم
     04 - چرا مسلمان شدم
     fehrest - چرا مسلمان شدم
 

 

 
 

ستايش مخصوص خداست

اعتقاد اسلام بر اين اصل استوار است كه خداوند ذات لايدرك و لاشريك له است و ليس كمثله شي و لا يغرب عن علمه شي ومكون كلشي و محوله و محيي كل شئي و مميته و خالق كل شئي و وارثه همه مخصوص خداست. پس چگونه مي شود چنين پروردگاري را در درجه دوم ازعبادت ياد كرد؟ گذشته از اين، سئوال مهمي پيش مي آيد، مگر نه اينست كه بهائياناسلام را دين منسوخ شده مي دانند و مكتب بها را كاملترين دين عصر جديد، و به مراتبوجودي انسان نيز در ارتباط با احكام اديان معتقدند. پس چگونه است كه در دين منسوخشده و ناقص (اسلام) مستقيما انسان با خدا مرتبط است و پيامبران را وسيله تقرب ميداند؟ اما در دين جديد و كامل «بها» مرتبه وجودي انسان تنزل كرده و در حدي نيست كهمستقيما با خدا ارتباط حاصل كند؟ در اسلام ستايش فقط مخصوص خداست چگونه در بهائيتاين اصل تغيير يافته و ستايش را مخصوص خدا و بها نموده است.

در سوره آل عمران آيه 64 قرآن كريم در اين باره ميفرمايد: «تعالوا الي كلمه سوا بيننا و بينكم ان الا نعبدالا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضا اربابا من دون الله»

بيائيد بسوي يك كلمه و يك عقيده مشترك ميان ما وشما و آن اينكه جز خدا چيزي نپرستيم و چيزي را شريك خدا قرار ندهيم و بعضي از مابعضي ديگر را مطاع و ارباب خود نشمارد.

چقدر شيرين و دلچسب فرمود و همه را به سوي خوددعوت نمود. اي واي بر ما كه در اين دنيا به كسي جز او توكل كنيم و ارباباني برايخود اختيار نمائيم.

قرآن كريم اين چنين آواي رساي خويش را به سمع دنيامي رساند.

 

گفتاري در خضوع و خشوع بندگان و بالاخصپيامبران نسبت به ذات حق

ما مي دانيم كه پيامبران انسانهاي انتخاب شده اياز نزد حقند كه خداوند بوسيله آنها پيامهاي دستورات خويش را به انسانها مي رساند.و مي دانيم كه اين پيامبران هيچ فرقي با ساير بندگان ندارند آنها رسالت دارند كهاحكام و دستورات الهي را طبق مقتضيات هر زمان در روي زمين ابلاغ نمايند و هرگز هيچپيامبري نيامده كه خويش را مكلف به اجراي آن احكام كه خود آورند. آنست نكند. يعنيپيامبران خود اولين مجريان احكام الهيند و در عين حال اولين تربيت شدگان از سويمربي حقيقي اند و اين يك قانون است و اگر غير از اين باشد. هيچكس عمل به احكام نميكند. آنها ناقل كلام خدا هستند و به وسيله همان كلام بيش از تمام بندگان به حمد وستايش خداوند لاشريك له مي پردازند. چنانچه روايت هاي زيادي از پيامبران سالفهموجود است كه همه و همه جز به پرستش حق و راز و نياز شبانه روز با او ني پرداختند.پيامبران خود نيز در اكتساب علو مقام بودند به همين دليل تمام اعمال و افعال آنهادر جهت رضاي الهي بوده است.

آنها عاشقانه در مقابل ذات هستي آفرين به دعا وراز و نياز مي نشستند و مجنون وارانه به گريه و زاري مشغول و با عجز و انابه بهحمد و ستايش او مي پرداختند. آنها حتي در بعضي اوقات مورد انتقاد خود قرار ميگرفتند مثلا حضرت موسي (ع) وقتي به آن پيرمرد كه به زبان عاميانه خويش با خدا رازو نياز ميكرده ايراد مي گيرد وحي مي رسد كه نبايد مانع شوي باز مي گردد و مي گويدهر چه دل تنگت مي خاهد بگو و از اينگونه مطالب فراوان از ناحيه پيامبران شنيده شدهاست و در اسلام نيز كه ما معتقديم كاملترين دين است پيامبر اكرم صلوات اله عليهبارها و بارها از طرف خدا مورد تذكر واقع شده است. مثلا وقتي به ايشان در مدينهجسارت مي شود و او را ابتر و عقيم ميخوانند حضرت محمد (ص) مكدر مي شود و به سببحزن ايشان سوره كوثر نازل مي شود. يعني نبايد ايشان مخزون مي گشت. پس نتيجه ميگيريم پيامبران خود اولين تربيت شوندگان از سوي خدا هستند، به همين جهت وقتيپيامبران با تمام عزت نفس و علو مقام خود مي ديدند كه در مقابل هستي حق بسياركوچكند. مثل ابر بهار براي تقرب به او مي گريستند و طلب تائيدات بيشتر مي نمودند.

در روايات هست كه پيامبر اكرم در شب پنج بار ازخواب بر مي خاستند و نماز بپا ميداشتند. اين نوع نماز گذاردن بر ايشان واجب بوده واز آن جهت كه سراپا غرق عشق الهي بودند. فراغت از ياد خدا براي پيامبر عزيز اسلامقابل تحمل نبوده است كه خواب خويش را فداي راز و نياز با خدا مي نموده است. اصلاازدواجهاي مكرر آن حضرت فلسفه اي جز عشق به خدا نداشته است. به خواست خدامسئوليتهاي زياد دنيوي به ايشان محول مي شد تا آتش عشق به خدا نداشته است. بهخواست خدا مسئوليتهاي زياد دنيوي به ايشان محول مي شد تا آتش عشق سركشي كه جان وروح بزرگوارشان را شعله ور ساخته بود تقليل يابد و از فرط عشق نسبت به خالق هستيهلاك نشوند و در روايتها هست كه حضرتشان چگونه در وقت نماز غرق اشك مي شدند وچگونه از هوش مي رفتند و حديثي در اين باب هست كه مي فرمايد: اني رسول الله و ما ادري ما يفعل بي. «من فرستاده اويم و نمي دانم با من چگونه رفتار خواهد شد»

اين ديگر نهايت خلوص و نهايت خضوع و خشوع پيامبراكرم (ص) است وقتي حال پيامبر يك امت اينگونه باشد ديگر پيروانش حساب خود را ميكنند. ناچيزي خويش را در برابر آنها و در برابر خدا درك مي كنند. همين باعث مي شودحداقل به فرائض واجب كه براي سيقل روحشان توصيه شده است عمل كنند همين باعث مي شودنهايت سعي خود را در مجري داشتن احكام آمده از سوي خدا بنمايند.

همين موجب مي شود خضوع وخشوع خود را در ايام ماهمبارك رمضان و ماههاي محرم و صفر و ايام مخصوص شرعي ديگر تا آنجا كه قادرند بهخويشتن خويش ثابت نمايند و آنگاه كه يوم جانسوز تاسوعا و عاشورا مي شود بر سر وسينه بكوبند، بگريند و بنالند. مسلماني كه زنجير را بر پشت و سينه اي مي كوبد بهخاطر رضاي خداست و در جهت پيشبرد امر خداست. مسلمانان به تبعيت از گريستن پيامبرخويش امام خويش، رهبر خويش، گريستن را بر خود واجب مي كند و اين گريه ها، اشكتمساح نيست بلكه از جان و دل اشك مي شود و مي بارد. اين نوع اظهار خلوص كردن روحآدمي را به پرواز مي كشد و انسان را از خطيئات و ذنوب دور مي سازد. اين نوع اظهاربنده گي و معصيت نام دين خدا را نام كتاب خدا را بلند نگه مي دارد و نام، نامآوران دين را به افلاك مي برد. گريه بر شهدا دين، گريه براي خداست و گريه براي خداجان را نشئتي معنوي مي بخشد و روان را صحت و سلامت مي دهد. اين گريه ها براي ايناست كه چنين سعادتي نيز نصيب گريه كننده شود.

اما در بهائيت خضوع و خشوع و گره براي صعود مظاهرمقدسه و گريه حتي در نمازها و راز و نيازها با خدا كاهش يافته است و دستوري بر اينمنوال هست كه تلاوت دعا و مناجات نبايد كسالت آور باشد البته ما هم از حضرت علي(ع) در نهج البلاغه داريم كه فرموده اند : انالقلوب ادبارا و اقبالا … يعنيدلهاي انسانها هميشه در يك حال و هوا نيستند زمانيكهاز لحاظ روحي شرايط مناسب باشد نافله ها خوانده شود. اما اصل موضوع در بهائيت بهاين اشعار منتهي نمي شود هيچ روايتي از بها، عبدالبها و جانشين سوم ولي امر اله،به جا نمانده است كه در مقابل خدا خاضع بودند و يا در تحت تربيت الهي بودند و يابراي خدا اشك مي ريختند و يا به ياد خدا تحمل از كف مي دادند و از ترس خشم خدا بهخود مي پيچيدند. ما ثابت كرديم كه پيامبران الگوي واقعي و مربي حقيقي بشرند و ثابتكرديم كه مقام ساير بندگان هرگز در شان و مقام آنها نيست و هر چه بكوشند در هيچ يكاز افعال آن مظاهر پاك الهي با آنها برابر نخواهد شد.

مثال زديم كه ثمره آن همه اظهار خلوص پيامبر اكرم(ص) سينه خراشيها و گريستن مسلمين امروز است و با اينحال اگر تمامي گريه ها و نالهها را از بدو ظهور تا كنون جمع كنيم با شبهاي پردرد آن حضرت قابل قياس نيست وگفتيم كه اگر مسلمان نماز را بر خود واجب مي داند و نهايت سعي خويش را مي نمايد،در تبعيت از پيامبر گرامي و امامان عزيز اسلام است. با اين وجود مي بينيم كه در كلجهان تنها شيعه مسلمان واقعي است و باز در ميان آنها عده كمي شيعه خوب و مخلص يافتمي شود. دوازده امام معصوم جان شريف خود را در راه اسلام بي شائبه نثار نمودند واسلام در پناه فداكاريهاي اين عزيزان استوار و پايدار مانده است و تا روز قيامتخواهد ماند.
اسلام امروز نيتجه ميليونها شهيد و ميليونها جانباز است و خون شهداست كه از صدراسلام تا كنون امر خدا را سقايت نموده است.

پس در مكتب بها كه خود بانيان مكتب به يك ادعاياعتباري و قراردادي اكتفا مي كردند چه اميدي به بقا آن مكتب هست و چگونه بهائيانخود را مكلف به اجراي احكام و انجام فرائض خواهند نمود؟ بها مدتي به مساجد سني هاميرفته و وانمود مي كرده كه سني است و شيعه را به نام شنيعه ميخوانده است و در ماهرمضان نيز روزه مي گرفته است و در عين حال ادعاي خدائي نيز داشته است و پيروانشنمي دانستند كه بالاخره بايد 19 روز روزه بگيرند كه از احكام بهائيت است يا بهاضافه ماه رمضان 49 روز. بالاخره اين وضع خاتمه مي يابد و فقط 19 روز روزه گرفتنواجب مي شود.

پيروان بها وقتي پذيرفتند كه او خداست ديگر دراعمال و حركاتش پرسشي نمي كنند و با خود مي گويند حتما حكمتي داشته است. مقصوداينست كسي كه به پيروانش كتمان عقيده را تا سر حد از دست دادن جان و مال و فرزند وپدر و مادر حرام مي كند چگونه خودش در لاك سني بودن روزه مسلمانها را مي گرفته استو نيتجه چنين الگوئي چه عكس العملي خواهد بود؟

و كسي كه نماز را واجب كرده خودش چقدر نماز ميخوانده؟ حاصل بيهوش شدنها حضرت محمد (ص)، حضرت علي (ع) و حضرت زين العابدين (ع) وساير امامان عزيز در وقت عبادت مسلمين امروزند كه غم نامسلمان بودنشان كمر حضرتعلي (ع) را خم نموده بود حاصل اين بي تفاوتي در عبادت و دوگانه بودن و چند بعدداشتن از سوي باني اين مكتب چه خواهد بود؟

عقيده بنده براينست كه رمز عظمت اين مكتب در نزدپيروان اين مكتب تنها در دوري از مطالعات عميق و تفكر وتعمق در كتب و آثار خودشانو عدم مطالعات تاريخي است. در زمان پيامبران گذشته وقتي پيامبري ظهور مي كرد وبعثت مي نمود ديگر رقيبي نداشت مثلا در زمان حضرت موسي (ع) موساي ديگري ادعايپيامبري نكرد و در زمان حضرت مسيح (ع) مسيح ديگري قيام ننمود و در زمان پيامبراكرم (ص) نيز با وجود آشفته بازاري و امي بودن آن حضرت هيچكس جرات رقابت نكرد.

اما در اين مكتب در زمان ادعاي حسين علي نوري عدهزيادي ادعاي پيامبري كردند ويژه برادر خود بها به نام يحيي ازل كه پيروانش به نامازليها از پيروان بها بيشتر بودند و او پا به پاي بها آيات و الواح صادر مي كرد ويكي از دشمنان سرسخت بها شد او گفت من جانشين باب هستم بها گفت من پيغبرم او گفت من هم پيغبرم بها گفت من خدا هستم. رقابت اين دو برادر بدين منوال چيزي نيست كه خود بهائيان از آن مطلعنباشند اما چرا اين سئوالها را از خود نمي پرسند و به توجيه هاي سربسته و هزار رنگكتب خويش كه به مرور زمان به اين شكل درآمده است و هر روز در حال تصحيح است اكتفامي كنند. وقتي مي گويم بايد ر عمق كتب خويش بيشتر فرو روند به دلل اينست كه نكتههائي را كه لااقل مي تواند قابل سئوال باشد از ميان آنها در آورند چون تمام ضد ونقيض ها در درون همين كتب نهفته است. آنها بايد پيامبرشان را با پيامبران ديگر وبا پيامبر عزيز اسلام مقايسه كنند و در اين قياس به خلاهاي زيادي خواهند رسيد.

براي خارج نشدن از بحث اصلي به پاسخ بهائيان نظريمي افكنيم. بهائيان مي گويند گريه دردي را دوا نمي كند. همانگونه كه مشاهده ميكنيم با وجوديكه مسلمان اين همه مي گريند اما اعمال بيشتر انها پر از معصيت و گناهاست و مي گويند امروز ديگر روز بر سر كوفتن نيست امروز روز سينه خراشيدن نيست، روزعمل است روز جهاد با نفس است روز فضل گذشته است روز عدل است و خدا نسبت به اعمالبندگانش به آنها پاداش و كيفر خواهد داد و ديگر به فضل و رحمت خويش از كردار زشت وظلم احدي نخواهد گذشت چنانچه خدا فرموده است:1 قسم ياد نموده ام از ظلم احدي نگذرمگذشته از اين نمازها و دعاهاي بهائيان پر از آياتي است كه همه گوياي اظهار عجزكردن و خضوع و خشوع است مثلا در يكي ازنمازهاي سه گانه به نام نماز كبير معروف استو آيات آن يكي از يكي غمگين تر و اشك آورتر است آياتي به اين صورت نازل شده: يا اله الوجود و مالك الغيب و الشهود تري عبراتي و زفراقي و تسمعضجيجي و صريخي و حنين فئوادي و عزتك اجتراحاتي ابعدتني عن التقرب اليك.

و يا در الواح وصاياي عبدالبها كه خواندن آن باتضرع و ابتهال توصيه شده آمده است: الهي الهي اني ابسط اليك اكف التضرع و التبتل والابتهال.

و يا در اواسط همين لوح مي گوي: اي رب السغني كاس الفنا والبسني ثوب الفنا و اغرقني في بحر الفنا پس نبايد گفت بهائيان تضرع و زاري به درگاه الهي ندارند و يا در رازو نياز با خدا اظهار خلوص و نيستي محض نمي كنند و خود را فاني نمي شمارند بلكه ازاين نوع دعاها بسيار است.

اما در پاسخ بايد گفت آيا واقعا كسي هست كه درنماز اشكهايش جاري باشد و آن اشكها مانع از تقرب جستن شود؟ و مهمتر اينكه آيا ايننوع ترتيل آيات با ادعاي خدايي كردن بها مرتبط نيست و ايا اين نوع اظهار دنويتكردن براي ذات پروردگاري است يا در تجسم اذهان نام بها شكل مي گيرد و خدا فقط يكنامي در دعاها دارد كه آنهم منتسب شده به بها و آيا امروز كه روز گريه نيست و روزفضل نيست و روز عدل است.

آيا همه گنهكاران به سزاي عملشان رسيده اند؟ صد وپنجاه و شش سال از ظهور اين مكتب مي گذرد كدام عدل به پا شده و كدام ظلم برچيدهشده است؟ اگر نام بها به عنوان خدا بودنش از اذهان بهائيان پاك شود براي اينگونهسئوالات چه پاسخي خواهند داشت، مكتبي كه گريه را بر شهداي يك دين ممنوع نموده استو جلسه صعود پيامبرش را پس از صد سال با رقص و پايكوبي به پا مي دارد اخلاص وايمان را عاري از خشيت اله ننموده است؟ آيا اين نوع ترقي روح و كمال مرتبه انسانياست يا تنزل در تعبد است؟ اگر به همين شكل ادامه يابد و انسان واقعا آنقدر عظيمالشان شده است كه فقط به يك دعا و نماز اعتباري بسنده كند، و اگر نام اين ترقي وكمال است پس كم كم به اعتقاد بهائيان كه هر هزار سال يك پيامبر ظهور مي كند انسانبه مرتبه اي مي رسد كه خودش خدا مي شود و ديگر نيازي به راز و نياز كردن با خدا رانخواهد داشت آيا نمي توان اين نتيجه لذت بخش را گرفت.

وقتي امروز كه انسان در حد بلوغ فكري است تن بهفنا نمي دهد و همه چيز را به شادي و سرور به پاي مي دارد پس واي به روزيكه رشدفكري انسان به مراتب بالاتري از انسانيت ارتقا يابد ديگر استغفراله بايد با خدا برسر يك سفره بنشين

- بحث نبوت و موضوع خاتميت پيامبر بزرگ اسلام

بحث نبوت يك بحث ساده و در عين حال مهمي است كههمه با آن آشنايي كامل دارند نبوت مخصوص پيام آورنده گان خداست و كساني كه به هرشكل اصل اول يعني توحيد را پذيرفته اند مي دانند كه لازمه توحيد نبوت است و براياينكه انسانها با جهان غيب و نداي الهي آشنا شوند خداوند ماموراني براي اين هدايتعظمي بر مي انگيزد و از طريق وحي آنها را مبعوث نموده هادي عالم بشريت مي نمايد.پس نبوت خاصه انسانهايي است كه داراي قوه روح القدس هستند و از جانب خداوند بهعنوان نبي انتخاب مي شوند و براي بشر قانون دستورالعمل هايي مي آورند و هدف همهانبيا تكامل بخشيدن قوه مدركه و عقل و انديشه بشريت است تا آنها را وحدت بخشيده بهسوي خدا سوق دهند انبيا الهي واسطه بين خلق و خدا هستند.

 

صفات مميزه مدعيان رسالت

1- قدرت اعجاز

2- بشارت پيامبر پيش بر نبوت پيامبر بعدي

3- قرائن و شواهدي كه صحت ادعاي مدعي را تصديقكند.

4- عصمت

5- از طرف خداوند متعال منصوب شود نه با انتخابمردم

 

1- قدرت اعجاز معجزه چيست؟

يك امر خارق العاده اي است كه تنها پيامبران چونداراي قوه الهي هستند از آن برخوردارند و هيچ قدرتي در روي زمين از عهده آن امر يااوامر خارق العاده بر نخواهد آمد يعني انگشت حيرت بر دهان جهانيان مي زند. مثلزنده كردن مرده ها توسط حضرت مسيح عليه السلام، افعي شدن عصاي حضرت موسي (ع) زندهماندن حضرت يونس (ع) در شكم ماهي سرد شدن آتش بر حضرت ابراهيم (ع) هزار ساله بودنامر حضرت نوح (ع) و معجزه بزرگ پيامبر اسلام (ص) كتاب عظيم قرآن كريم با شق القمرآن حضرت و معراج به سوي لاهوت.

تمام اينها اوامري هستندكه از عهده انسانهايمعمولي خارج است. روي همين اصل وقتي كسي ادعاي نبوت مي كند و يا ادعاي داشتن قوهروح القدس مي كند مردم ناخودآگاه و از روي فطرت كنجكاوي و گواه طلبي خويش از ويدلايل و براهيني مي خواهند كه تنها به ادعا و تنها به شعار منحصر نباشد تا مشخصشود كه نيروي مدعي يك نيروي بي پايان الهي است و به نيروي علمي يا جادو و جنبل ربطندارد و از حيطه بشريت خارج است و در ضمن به همين قناعت مي كنند چون ممكن است كسيصاحب يك قدرت خارق العاده اي باشد كه ناخودآگاه به او رسيده است و خودش هم علتپيداش آن قدرت را نمي داند.

مثلا كسي كه مي توانست از ديوار چين عبور كند برفرض اينكه او واقعا اينكار را مي كرد آيا مي توانست ادعاي نبوت كند؟ او با اينكهيك كار غير علمي و ما فوق بشري مي كند اما اگر ادعاي نبوت كند بايد ساير صفات نبوترا نيز دارا باشد مثلا شخصي فوق العاده با اخلاق و بزرگ منش باشد و در طول زندگيخويش مرتكب هيچ خطايي نشده باشد يعني معصوم باشد و مصون از خطا و ادعايش داراييكسري دستورات و قوانين واحكامي باشد كه اولاًجهان آن عصر بدانها نيازمند است.

ثانياً با فطرتو سرشت و عقل و خرد انسان مطابقت داشته باشد مشخصه ديگر صاحب نبوت دعوت به مبارزهو رقابت است يعني وقتي پيامبري مبعوث مي شود براي اينكه ثابت كند حقيقي است بايددر پيامها و معجزات و حركاتش ديگران را دعوت به مبارزه و رقابت كند يعني مدعاي خودرا با بي نظير بودنش ثابت كند اگر كسي ادعاي نبوت كند ديگران را به رقابت دعوتنكند. مي توان گفت لابد كسي هست كه بتواند با او مقاله به مثل كند و اين دعوت چنينانديشه اي را زائل مي كند و آن مشروط است به اينكه ادعايش به ثبوت رسد و هيچكس راقدرت مقابله به مثل نباشد. پيامبران در هر دوره اي كه مبعوث شده اند مطابق پيشرفتهترين و بزرگترين قدرت آنروز كه از عهده مدعياني بر مي آيد معجزه مي آورند تا ثابتكنند كه ما فوق بشريت هستند مثلا در زمان حضرت موسي (ع) ساحران و جادوگران فوقالعاده در حركات غير عادي تبحر داشتند و شگفت انگيزترين حركات از آنها سرميزد مثلابا سحر و جادو از يك جعبه خالي در بسته در انظار مردم يك مار خارج مي ساختند. حضرتموسي (ع) مبعوث شدند و عصاي چوبي خويش را به افعي بزرگي مبدل نمودند كه ديگر تمامساحران را به عقب زدند و همچنين در زمان حضرت مسيح (ع)، چشم درد و مرضهاي سل وغيره فراوان بود حكمايي بر سر بهترين نوع طبابت و بهترين تجويز رقابت داشتند كهحضرت مسيح (ع) ظهور كردند و كوران را بينا كردند و سل گرفتگان را با كشيدن دستيسلامت بخشيدند و مردگان را شفا دادند و زنده فرمودند و بالاخره حضرت محمد (ص) دراوج رقابت بهترين اديبان و بليغان و فصحا مبعوث شدند كه بهترين نوع نوشتاري خود رانصب العين خاص و عام مي كردند.
ايشان ظهور فرمود و پرحجم ترين و بهترين آيات را در عين امي بودن ارائه داد كههيچكس توان مقابله و رقابت نبود كه حتي خود قرآن اين چنين همه را دعوت به مبارزه ومقابله به مثل مي كند:

و ان كنتم في ريب مما نزلنا علي عبدنا فاتوابسوره من مثله و ادغوا شهدا من دون الله ان كنتم صادقين. (سوره بقره آيه 23)

و تمام استادان سخن و شعر و ادب را به آوردن حتييك سوره از سوره هاي صد و چهارده گانه قرآن دعوت مي كند.

قرآن كريم در كمال فصاحت و بلاغت و پر از كلماتيبا معني و مفهوم نازل شد و كتابي همه جانبه و بي كم و كاست انباشته از تمام امورفردي، اجتماعي، فرهنگي، نظامي، اقتصادي، فلسفي، تاريخي و قضايي انباشته از تمثال وبيان و برهان انباشته از داستان و حماسه و تدبير و در عين حال داراي قدرتي كهبشريت را به مبداش جذب نمايد يعني رشته اي محكم و متين براي تربيت معنوي و ترقي وكمال حقيقي تا انسانيت را به مبعود حقيقي و مقصود غائي نائل كند.

از اينرو بزرگترين معجزه به علت جاويد بودنش از آنبزرگترين پيامبر و آخرين پيامبر گشت. پس معجزه يك امر حتمي براي پيامبران است ومدعي نبوت بايد چنين قدرتي داشته باشد تا كسي را قدرت مبارزه و معارضه با وينباشد.

 

2- بشارت پيامبر پيش بر نبوت پيامبر بعدي

تصريح پيامبر پيشين بر پيامبر بعد يك اصل است چراكه قانون حكم مي كند انسانها از آينده خويش توسط پيامبران مبعوث شده خود مطلعباشند و سپس در موعد مقرر طبق سند و بشارت و گواهي كه دارند پيامبر جديد رابپذيرند و اين بشارت بايد در كمال صراحت و قاطعيت و روشني باشد كه حقيقت جويان رابه خطا نيفكند اين قانون نيز در كل اديان گذشته به ثبوت رسيده و طبق وعده هاي دادهشده در كتب پيامبران پيش پيامبران يكي پس از ديگري ظهور نموده اند.

در اين رابطه به كتابهاي (البشارتو المقارنات بيت الكتب السماويه) يا (بشارتعهدين) مراجعه شود تا مطلب كامل گردد.

 

3- قرائن و شواهدي كه صحت ادعاي مدعي را تصديقكند.

وقتي كسي ادعاي نبوت مي كند بايد به جز مواردي كهدر پيش به آنها به عنوان مميزه صاحبان رسالت اشاره رفت اولا داراي سابقه اخلاقيبسيار نافذ و بي نقصي در بين مردم باشد و هيچ گونه عمل غير اخلاقي از اين شخصمشهود نشود و از هر جهت مافوق ساير انسانهاي دوره خويش باشد ثانيا دعوت و شريعت ويبايد با عقل و خرد انسان مطابق بوده و قابل اجرا باشد و با فطرت و غريزه هاي بشريتهماهنگي داشته باشد تا او را به فساد و تباهي نكشد و گوياي الهي بودن ادعاي او شود.

چنين شخصي علاوه بر تمام اينها خودش بايد عامل بهاحكام و قوانيني باشد كه مي آورد در باب خضوع و خشوع پيامبران نسبت به ذات حقگفتيم كه پيامبران اولين مجريان احكام الهي هستند پس آنها كه حامل رسالتند و ناقلپيام خدا بايد دستورات آورده را به نحو احسن مجري دارند و خود مستثنا از اجراي آندستورات نباشند. تا قابل اجرا بودنش بر مردم ثابت شود و در نتيجه درست بودن ادعاييك مدعي تغيير و تحول و تبدلاتي است كه در تمامي ابعاد در يك نتيجه درست بودنادعاي يك مدعي تغيير و تحول و تبدلاتي است كه در تمامي ابعاد در يك عصر نسبت به وضعيتو حال و هواي همه جانبه آن عصر ايجاد مي شود يعني در نتيجه يك ادعاي حقيقي حماسههاي تاريخي تحولات روحي پيشرفتهاي سريع در نهايت ترقي روحي و تغيير اخلاق و رفتارو كنش هاي مردم آن عصر و بالاخص پيروان آورنده پيام در مدت كوتاه بايد مشهود شود.

بهائي چه مي گويد.

در باب نبوت نيز بهائيان به تمام آنچه گفته شدمعتقدند يعني معتقدند كه پيامران صاحبت رسالتند و داراي شرايطي هستند كه در بحثنبوت به آن اشاره رفت اما در بحث معجزه به يك دليل با ايده مسلمين و ساير ادياناختلاف نظر دارند و مي گويند معجزه يك پديده زودگذر و محدود است و مربوط به يكدوره خاصي است و مردم دوره هاي بعد را ملزم نمي كند كه طبق رواياتي درست يا غلطآنها را بپذيرند و آن خرق عادات نمي تواند حجتي براي كساني كه در هنگام ايجاز ووقوع حادثه در آنجا حضور نداشتند باشند و مي گويند دين بايد مطابق علم و عقل باشد ومعجزه اي كه غير علمي باشد امكان پذيرنيست.

از طرفي به معجزات پيامبران معتقدند و از طرفيآنها را رد مي كنند يعني مي گويند پيامبران داراي آن قدرت هستند كه هر كار غيرعلمي نيز بكنند و بر خلاف جريانات عالم هستي عمل نمايند اما نمي كنند و اگر درقرآن مجيد اشاره به معجزاتي شده كه پيامبران گذشته داشته اند در وادي تشابهات وتمثال ذكر شده، تا براي مردم به خصوص مردم دوران جاهليت قابل هضم باشد و اگر آنزمان برده از اينگونه تشابهات بر مي داشت بر مردم قابل درك نبود مثلا منظورش اززنده كردن مردگان توسط حضرت مسيح (ع) زنده كردن روحاني بوده يعني قلب آنها را زندهبه نور الهي مي كرد، يعني آنها را مومن به كلمات الهي مي كرد و زندگي معنوي ميبخشيد و منظور از عصاي موسي (ع) فرمان موسي (ع) بوده نه عصاي ظاهري و منظور ازكشتي نوح، چون آن زمان اصلا كشتي وجود نداشته امر نوح بود و عمر نوح شريعت نوحبوده. اين نوع تفاسير همان تفسير به راي است كه روايات زيادي در مذمت آن وارد شدهاز جمله مي فرمايد (من فسر القرآن برايه لقد كفر)

به همين دليل باب و بها با وجود دارا بودن قدرتيما فوق كل انبيا گذشته معجزه را دليل قرار نداده و مردم را به عقل و منطق و تفكر وتعمق دعوت مي كنند و با تكيه بر آثارشان مي خواهند اينگونه خرافات را از اذهانمردم خارج سازند و مي گويند: باب در هنگاميكه تمام علما و مجتهدين تبريز و تهرانفتواي تيرباران شدنش را دادند فرصت كوچكي براي تكميل وصيت خويش به يارانش، ازفراشباشي آن زمان خواست اما به او اجازه ندادند و او گفت تا زماني كه من راضينباشم اگر كل دنيا برا مرگم قد علم كنند نخواهند توانست كوچكترين آسيبي به من واردآورند بالاخره او را به اجبار به ميدان تير بردند و با يكي از يارانش بنام محمدعلي زنوري به دار بستند و توسط گروهان سافحان ارمني 750 گلوله به وي شليك كردند پساز فرو نشستن دود حاصل از شليك گلوله ها با كمال تعجب ديدند كه باب در آنجا حضورندارد و محمد علي زنوري ملقب به انيس سالم و در كمال صحت در همان قسمت ايستادهاست. وقتي جستجو كردند باب را در همان حجره با يارانش يافتند كه گفت حالا ديگرآماده ام چون كارم در اين دنيا تمام شد و بعد باز به همان شكل او را با محمد عليزنوري به دار بستند و اين بار ديگر سافحان مسيحي كه به معجزه بودن اين امر پي برداز كشتن او سر باز زد و دسته ديگري از مسلمين او را به شهادت رساندند.

بهائيان هميشه اين قصه را با آب و تاب تعريف ميكنند و اين را هميشه ياد مي كنند اما مي گويند ما اقتباس به معجزه نمي كنيم و آنرا حجت قرار نمي دهيم ما با مراجعه به عقل و منطق آثارشان را آمده از سوي خدا ميدانيم و شايد يكي از دلايل عقلي آنها اينست كه مي گويند يكي از آيات قرآن كهفرموده اگر محمد (ص) نسبتهاي دروغ به ما مي داد ما فورا او را مي زديم، پس هيچكسنيست كه به دروغ ادعاي پيغمبري يا خدايي كند اما خداوند او را از نعمت حيات محرومنكند اين منطقي است كه هميشه به آن استناد مي كنند. در صورتيكه در اشراقات صفحه164 بها چنين مي گويد: نفسي از اهل سنت و جماعت در جهتي از جهات ادعاي قائميتنموده الي حين قريب صد هزار نفر اطاعتش نموده اند و به خدمتش قيام نموده اند قائمحقيقي بنور الهي در ايران قيام بر امر فرمود شهيدش كردند و بر اصفا نورش همتگماشتند.

مقصود از آن نفس غلام احمد قادياني است كه درهندوستان ادعاي مهدويت كرد و منظور از قائم حقيقي سيد علي محمد باب است و اين نشانمي دهد كه ود بها هم ميدانسته كه عده اي هستند در گذشته ايام هم بوده اند كه ادعايمهدويت يا نبوت كرده اند اما خداوند آنها را سلب حيات ننموده.

اما اين تكيه بر آثار در بهائيت به علت اين است كهبها روشي اتخاذ كرده و مي گويد در سخنان و حركات من نبايد لم و بم آورد اينگناهيست عظيم و ديگر بهائيان به خود جرات نمي دهند ضد و نقيض هاي بيشمار در آيات وآثار او را مورد سئوال قرار دهند و چون و چرائي بياورند.

 

ايرادها و اشكالها

ما عقيده بهائيان را درباره برخي از معجزات واينكه محدود و كذرا هستند تا حدودي مي پذيريم اما همانطور كه گفتيم يكي از صفاتمميزه پيامبران از افراد معمولي همين معجزات آنهاست امروز مردم طبيبي را كه نتوانددر عمل جراحي بيماري را بهبود بخشد به عنوان يك طبيب خوب نمي پذيرند يك مهندسي كهطرح يك ساختمان خوب را ندهد نمي پذيرند مردم از هر كس كه ادعايي دارد گواه ميخواهند و بي دليل گفتارش را نمي پذيرند اگر كسي بدون مدرك بگويد من طبيبم هرگز كسينمي پذيرد و در تمام مقامها چنين است.
حتي يك سيم كش معمولي يا يك آب حوض كش اگر به طريقي براي مردم شناخته نشوند اجازهدخول به منزل كسي را ندارند چه برسد به پيامبران كه مي خواهند با روح آدمي كاركنند و كل زندگي اين دنيا و آن دنيا مردم را تحت اراده خويش تغيير دهند. سند واعتبار يك پيامبر براي همان دوره اي كه ظهور مي كند علاوه بر ساير صفات نبوت همينقدرت ايجاز آنهاست و كمترين فايده داشتن معجزه اين است كه پيروان اوليه اي خواهندداشت و بعد به مرور با ساير صفات آسمانيش حقيقي بودنشان را براي آيندگان ثابت مينمايند. خوشبختانه اسلام ديني نيست كه تنها به معجزه تكيه كند.

اگر چنين بود فقط به شق القمر آن حضرت اشاره ميكرد و يا فقط معراج رفتن ايشان را مدنظر مي گرفت ما مي گوئيم معجزه پيامبر بزرگاسلام همان قرآن كريم است كه حتي در خود قرآن معجزات ديگر پيامبر اكرم (ص) را سندقرار نمي دهد تا به قول بهائيان به يك معجزه زودگذر و محدود اكتفا كند. بلكه قرآنخودش را معرفي مي كند و با صراحت و بدون هيچ واهمه اي مي گويد اگر كسي مي تواندسوره اي مثل سوره هاي قرآن بياورد. قرآن مجيد رموزاتي دارد كه هنوز كشف نشده.

جديدا در يك مجله درج شده بود كه توسط كامپيوترهايپيشرفته حروف هر جمله و هر آيه از قرآن را طبق يك سلسله تقسيمات معادلات سادهرياضي مورد بررسي قرار داده اند و متوجه شدند كه تمام آيات قرآن مجيد بر اساس آنمناسبات و محاسبات با شمارش حروف اولين جمله قرآن كريم كه «بسم الله الرحمنالرحيم» است مطابقت دارد. اين يعني بالاترين معجزه اي كه مختص به دوران خاصي نيستو تا روز قيامت كه توسط صاحب الزمان (عج) بيشتر و بهتر شناخته مي شود خواهد بود.

پس حرف مسلمان در رابطه با معجزه داشتن پيامبراسلام خرافات نيست و حال كه به واژه خرافات رسيديم بايد به يك نكته مهم توجه كنيمو آن اينكه چگونه ممكن است در يك كتاب آسماني كه از طرف خدا آمده است خرافات درجشود اكر بهائيان مي گويند حقيقت در قالب استعاره و متشابهات بوده و به علت جهالتمردم آن دوره نمي توانستند پرده از واقعيت اين مثالها بردارد. بايد بگوئيم اولاقرآن كريم به چه جرات چنين مثالها را در قالب حقيقت ظاهر آن به مردم نقل كرد آيامردم جاهلي كه از قرآن مي شنوند كه او نيز معجزه اي ارائه دهد. اگر پيامبران ميتوانند اما نمي كنند. پيامبر اكرم (ص) چه جوابي به مردم مي دادند. پس بدون شكپيامبر اكرم در قبال آنهمه مثال و استعاره مردم را راضي مي كردند و بدون شكمعجزاتي داشتند كه در مدت زمان اندكي آنهمه پيرو و آنهمه مريد از جان گذشته كه بهسخت ترين محارب و جهاد تن مي دادند دنباله رو پيام خويش نمايند. پس مثال و استعارهنبوده ثانيا اگر چنين بود پس چرا چنين تشابهاتي درباره خود پيامبر اكرم نيامده استتا با توجه به آن صحت گفتار بهائيان ثابت شود مثلا به جاي كشتي براي پيامبر اكرماز سفيه محمدي نام مي برد و ما طبق عقل و منطق و با در دست داشتن روايات زيادي كهمتوجه شويم كه در آن زمان اصلا سفيه اي وجود نداشته پس منظورش از سفيه امر حضرتمحمد (ص) بوده تا بدين طريق مفهوم معجزات ساير پيامبران نيز توجيه مي شد.

و بالاخره خود قرآن در هر قسمت كه چيزي را به چيزيتشبيه نموده اشاره فرموده كه اين تشبيه است اما در رابطه با معجزات پيامبران پيشچينن چيزي نمي فرمايد و بالاخره قرآن كتابي نيست كه از عوالم باطني و معاني معنوييك مسئله دوري كرده باشد و به جهت جاهل بودن مردن آن زمان مسائل مربوط به روح وعالم معاني را ناديده بگيرد بلكه در بسياري از آيات به سادگي از عوالم معنوي وروحاني سخن مي گويد و اگر مردم قرار بود چنين چيزيهايي را متوجه نشوند و آنها راهم بايد در قالب ظاهر مي آورد تا براي مردم آن زمان قابل هضم باشد، مثلا برايمسئله اول كه قرآن هر چيزي را تشبيه به چيزي كرد خود به آن اشاره نموده است و ميفرمايد:

«قل هل يستوي الاعمي و البصير ام هل تستويالظلمات و النور ام جعلو الله شركا خلقوا كخلقه فتشابه الخلق عليهم قل الله خالقكل شئي و هو الواحد القهار»

بگو آيا مساوي مي باشد نابينا و بينا يا آيا مساويمي باشند تاريكيها و روشني يا گردانيدند براي خدا انبازاني كه آفريدند او پس مشتبهشد آفريده بر ايشان، بگو خدا آفريننده همه چيز است و اوست يكتا قهر كننده.

درباره قسمت دوم كه قرآن مجيد از عوالم معنوي وروحاني نيز سخن گفته است، به جز آياتي كه از آخرت و قيامت سخن مي گويد و به جزآياتي كه به انحا مختلف خدا را براي مردم ثابت مي كند و باز به جز آياتي كه علميهستند و به مسائلي از حقايق بسيار گنگ براي آن زمان و كشف شده براي اين زمان اشارهمي كند به آياتي مي توان استناد كرد كه از عوالم روحاني مي گويد و پند و اندرز ميدهد. مي فرمايد:

«قد افلح من زكيها»

رستگار شد كسي كه قلب خود را از آلودگيها پاكنگهداشت.

و منظور از قلب بي شك جسم فيزيكي قلب نيست بلكهروح آدمي است و باز مي فرمايد:

«ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذهديتنا» و يا ميفرمايد « فلما زاغو زاغ الله قلوبهم»

چون از حق روي گرداندند خدا هم دلهايشان را ازاقبال به حق بگردانيد و يا مي فرمايد:

«ما كذب الفواد ما راي»

دل آنچه را ديد اشتباه نكرد

و يا «ذو مره فاستوي و هوبلافق الاعلي»

همان ملك مقتدري كه به خلقت كامل بر رسول جلوه كردو آن در عاليترين افقها بود.

خود قرآن مي فرمايد كه آيات من هم متشابهات است وهم محكمات پس نبايد گفت هر چه هست و هر چه در رابطه با معجزات و احيانا جهنم وبهشت و معاد و قيامت گفته تشبيه بوده بلكه متشابهات كاملا مفرضند و مي توان فهميدكه چه منظوري از اين تشابهات دارد نه آنكه آنرا به ميل خود تفسير كنيم و بگوئيمتشبيه است.

و بالاخره بايد گفت معجزاتي كه پيامبران پيش ازاسلام داشته اند در كتب خودشان نيز آورده شده و پيروان آنها بر آن معجزات مومنند واگر چنين بود قرآن مي توانست به علت اينكه كاملتر از تورات و انجيل و اوستا و غيرهاست به راحتي آن معجزات را كه باعث خرافاتي شدن پيروانش شده مكذوب كند و هيچاجباري به آوردن اين همه مثال نداشت.

آوردن اين مثالها اگر حقيقت ظاهر نداشتند دردي ازدرد مردم جاهل آن زمان را دوا نمي كرد و براي امروز هم جز اينكه مردم را به اشتباهافكند چيزي در بر نداشت. پس علت آوردن اينهمه مثال از معجزات پيامبران پيش چه بودهاست؟ در ادامه پرسشها از بهائيان بايد بدانيم اگر آنها به معجزه معتقدند چراپيامبرشان (بها) معجزه نداشته، اگر معتقد نيستند چرا به غيب شدن باب اشاره مي كنندو حال آنكه نظر مورخان بي طرف درباره غيب شدن باب بر اين منوال است كه چون اين شخصسيد بوده و كشتن سيد براي مسلمانها مشكل بوده است دستور تيرباران آنرا به سامخانارمني مي سپارند سافحان هم وقتي چنين مي بيند طرحي مي ريزد كه اولين شليكها بهريسمانها اصابت كند تا باب كشته نشود تا بتواند خود را از اين كار خلع كند چون ميگفتند اين شخص سيد است مسلمانها بعد از كشتن او پشيمان مي شوند و بعد ما را مقصرمي كنند اگر راست مي گويند با او دشمنند چرا خودشان او را نمي كشند و به اين ترتيباو را از مرگ نجات مي دهد اما بلافاصله باز مسلمين او را مي آورند به دار مي بندندو تيرباران مي كنند پس آن يك معجزه هم كه از باب دارند بي اساس است اما در اينكهبهائيان مي گويند معجزه به دليل محدود بودن به قيد زمان قابل قبول نيست ما ميپذيريم. كاملا منطقي است، ما امروز غيب شدن باب را نمي پذيريم چون در آنجا حضورنداشتيم و نمي دانيم كدام ادعا صحت دارد. اما پيامبري كه مدعي است بعد از پيامبراكرم (ص) آمده است نبايد معجزه او را با معجزه پيامبران پيش از پيامبر مقايسهكنيم.

يعني ما انتظار داريم كه در اين عصر تكوين وتكنولوژي و پيشرفتهاي چشم گيري كه علم و نوآوري در سراسر دنيا كرده است تا هزارسال محفوظ و ملموس باشد. و اگر بهائيان كتاب اقدس را كه كتاب اصلي بهاست و سايركتب او را معجزات بها مي دانند چاره اي نداريم كه در ادامه همين كتاب احكام وقوانين آنرا مورد بررسي و مطالعه قرار دهيم تا اگر حقيقتي در آن نهفته بود بپذيريمو اگر توانستيم ثابت كنيم كه حقيقت نيست حقيقت جويان خداجو با كمي تامل و تفكربپذيرند. پس ادامه اين بحث را موكول مي كنيم به بخشهاي بعد كه مشروط است به اينكهبهائيان بتوانند ثابت كنند كه پيامبر اكرم (ص) آخرين پيامبر خدا نيست و ما بيغرضانه دلايل و براهين آنان را نيز خواهيم آورد

2- نبوت

بهائيان چه مي گويند

بهائيان در رابطه با بشارت پيامبر پيش بر پيامبربعدي معتقدند كه قرآن نيز به آنها بشارت داده اما در قالب تشبيهات و با اشاره بهروز رستاخيز و قيامت كه بر حسب عقيده اين مسلك قيامت و آخرت يعني پايان يافتندوران امتي و شروع و ظهور پيامبر جديد به عقيده باب و بها قيامت هر ديني عبارتستاز نسخ آن و ظهور دين جديد مثلا دوره حيات و شريعت حضرت مسيح (ع).

قيامت دين حضرت موسي (ع) بوده و ظهور حضرت محمد(ص) قيامت دين عيسي (ع) بوده و مدت شريعت سيد علي محمد باب قيامت دين اسلام و زمانحيات حسينعلي نوري قيامت آئين باب بوده است. بالاخره با بيان و بهائيان را عقيدهچنين است كه هر چه در قرآن كريم و در روايات مختلف سخن از روز قيامت و ظهور ملائكو غيره شده اشاره بدانها بوده و آنها همان قائم موعود هستند و پيروانشان ملائكند وديدنشان بهشت است و نديدنشان جهنم ما در پاسخ به اين مطلب مي گوئيم نبوت از مهدويتجداست آيا اين دو نفر ادعاي رسالت دارند يا خير؟ اگر ادعاي رسالت دارند بايد تمامخصوصيات صاحب رسالت را دارا باشند و اگر ندارند خود را به چه نامي معرفي مي كنند؟مشكل معرفي اين دو مقام براي بهائيان نيز يك مشكل حاد شده و چون نمي توانند بر حسبضد و نقيض هاي بيش از حد ادعاي او دو مدعي نامي بر آنها نهند از اين مسئله شانهخالي كرده مي گويند بندگان در حدي نيستند كه اين دو ظهور اعظم را درك نمايند. امابالاخره هر مدعي خود را به نامي معرفي مي كند. مظاهر مقدسه يا رسولند، يا ملائكهاند يا صاحب زمان و در غير اينصورت انسانهاي معمولي هستند و داراي روح قدسي نميباشند. اگر مي خواهند بگويند آنها پيامبرند ما هزاران روايت و حديث و نص صريح قر‌آنداريم كه ثابت مي كنيم ديگر پيامبري بعد از حضرت محمد (ص) نخواهد آمد.

اگر مي گويند صاحب زمانند باز ما صدها روايت وحديث داريم كه ثابت مي كنيم صاحب زمان دوازدهمين امام شيعيان است كه پسر حضرت امامحسن عسگري (ع) است و طبق آيات صريح قرآن مفهوم قيامت به ظهور يك مدعي كه به آيات وآثار خود تكيه مي كند نيست بلكه قيامت مفهوم گسترده اي دارد كه به آن خواهيمپرداخت و اگر مي خواهند بگويند اين دو ظهور خدا هستند باز نمي توانند چون دوره بتپرستي پايان يافته و هيچكس چنين چيزي را نمي پذيرد. اما معجوني ساخته اند كه همهاينها اين دو ظهور به قول بهائيان هم صاحب شريعتند. هم صاحب زمانند و هم خدا هستندو هم به وجود خدا و يكتايي او ايمان دارند و هم حضرت محمد (ص) را خاتم پيامبران ميدانند.

حال چون در بحث نبوت هستيم ادعاي آنها را در اينباره بيان مي كنيم كه مي گويند: چون در زمان حضرت محمد (ص) اعراب وجود نداشته خاتمالانبيا به معني درستش براي مردم بيان نشده يعني كلمه خاتم با فتحه بوده است نه باكسره، يعني خاتم بوده به معناي نگين انشگتر و نه به معناي پايان، منظورشان اين استكه اگر حضرت رسول فرموده من خاتم الانيبا هستم منظورش اين بود كه من نگين انگشترپيامبران گذشته هستم يعني بهترين آنها هستم و نه اينكه ديگر پيامبري بعد از مننخواهد آمد.

اين دليل آنها فكر مي كنم نمي تواند حتي يك كودكرا فريب دهد چرا كه به فرض چنين باشد چطور در آوردن دليلهاي ديگر مي گويند پيامبرآخرين پيامبر تا قبل از قيامت بوده و ما قيامت هستيم. و خود به خود با دليل دومدليل اول را نفي مي كنند بالاخره يا بايد به خاتميت پيامبر ايمان داشته باشند يا نداشتهباشند. اگر ايمان دارند چرا ادعاي نبوت مي كنند اگر ندارند چرا مي گويند آخرينپيامبر بوده تا قبل از قيامت. و در ضمن اين فرقه بر تحريف نشدن قرآن ايمان دارندوقتي مي گويند قرآن معجزه اش به تحريف ناپذيري آن است چطور با اشاره به اشتباهاعراب برايش تحريف قابل مي شوند؟ اگر قرآن تحريف نشده يعني در اعراب نيز تحريفنشده مگر اينكه عمدا عده اي در تحريف آن بكوشند كه ديگر چنين چيزي محال است وامروز حتي كودكان مسلمان وقتي قرآن مي خوانند اين حسن را دارند كه اين جملات و اينآيات زيبا درست به همان شكلي خوانده مي شود كه جبرئيل بر پيامبر اكرم خواند.

و گذشته از اين دليلها ديگري باز مي آورند و ميگويند انسان چون در حال ترقي و تعالي است پس هميشه به راهنما و هدايت كننده ايآسماني نياز دارد تا بر طبق مقتضيات زمان براي آنها دستورالعملهائي بياورد. دراينجا باز خاتم الانبيا بودن پيامبر را نفي مي كنند و ما باز هم سئوال را طرح ميكنيم كه اگر چنين است پس چگونه در بسياري از الواح باب و بها به خاتم الانبيا بودنو آخرين پيامبر بودن پيامبر اكرم اشاره شده بالاخره بايد گفت بهائيان واقعا با اينضد و نقيض ها و دوگانگي و چند پهلو حرف زدن پيامبرشان نمي دانند چه هستند و كههستند و واقعا پاسخي براي سئوالات مردم ندارند فقط وقتي كسي از آنها چيزي مي پرسداستناد به آنها بها مي كنند و مي گويند تاثير نفوذ آيات در قلب شنوندگان آنها رابهايي مي كند در صورتيكه هر كس مي تواند چنين آياتي و حتي خيلي بهتر از آنرا ازخود بسازد. خصوصا كه تمام آيات خوب آنها برداشته شده از ادعيه هاي ائمه اطهار عليهالسلام و با الهام گيري از قرآن مجيد است و بعضي از آيات مخصوصشان را مي آوريم تازيبائي و نافذي آنرا براي خوانندگان محترم بشناسانيم.

باب وقتي مي خواهد مدعاي خود را ثابت نمايد استنادبه آياتش مي كند وقتي از او مي خواهند كه آياتش را ارائه دهد مي خواند: «هوالله يا من له البهي و البهيوت، يا من له الجل و الجليوت يا منله الكمل و الكملوت يا من له العظم و العظموت يا من له الكرم و الكرموت، يا من لهالنصر و النصروت يا من له الفتح و الفتحوت يا من له الملك و المكلوك الخ…»

و در جواب مناظر نيز گفته بود بنده نيز در خداييبا شما شريك و انبازم زيرا من هم آياتي بر طبق آيات شما دارم و شروع مي كرد: سبحانك يا من له العلي و العليوت و يا من له الزكي و الزكيوت و يامن له الوفي و الوفيوت و يا من له الصبي و الصبيوت و يا من له الملي و الميلوت ويا من له لوئي و الوليوت و يا من له الجلي و الجليوت

اين آيات و اين مناظره چيزي نيست كه بهائيان آنرارد كنند و در كتاب الكواكب الدريه و تلخيص تاريخ نبيل آمده است و اين آيات مخصوصباب در كتابهاي مخصوص وي است.

بد نيست به آيات ديگري از باب اشاره كنيم: الحمداله الذي قداظهر ذاتيات الحمدانيات باطراز طرز الطرازالطرازانيه و اشرق الكينونات اللذاتيات با شراق شوارق و الاح اللذاتيات البازخياتبطوالع بدايع وقايع منايع مجد قدس متناعيه و اظهر انوار نيات متلائحات بظهوراتآيات فردانيه، استحمده حمدا ما حمد احد من قبل و لا يستحمده احد من بعد حمد اطلع واضاع و تشعشع و اشرق و انار و برق فابار فار تفع و تسطع فامتنع حمد شراقاذوالاشتراق براقا ذوالابتراق شقاقا ذوالاشتقاق و رقاقا ذوالارتقاق براقاذوالاريتاق رفاقا ذوالارتقاق حقاقا سباتا ذوالاستباق فراقا ذوالافتراق حداقاذوالاحتداق علاقا ذوالاقتداق.

اما بهائيان كه زياد هم با اين آيات و بينات بابآشنايي ندارند مي گويند انيها كه از پيغمبر ما نيست اين آيات مثل آيات قرآن نسخشده مجبوريم چند آيه از آيات كاملترين دين يعني دين بها بياوريم: در لوح علي، بهامي گويد اين آيه ايست كه از سما مشيت ظهور قلم نازل شده: قلماللهم انك انت الهان الهيين ليوتين الالوهيه من تشا و ليغرعن الالوهيه عمن تشا ومي گويد: قل اللهم انك انت رباب السموات و الارض ليوتين الربوبيه من تشا و لتنزعنالربوبيه عمن تشا.

آقاي موسوي در كتاب خويش ضمن اينكه اين آيات راآورده است در توضيح آن سخني دارد كه بد نيست بشنويم: راستي كه آفرين بر اين گفتاراولا ما تا كنون «الهان الهيين» و «رباب السموات» نشنيده بوديم و نمي دانستيم خدايخدايان را به عربي الهان الهيين جمع مي بندند و همچنين از رب صيغه رباب ساخته ميشود و گذشته از اين نمي دانستيم كه الوهيت و ربوبيت بخشيندني است اين را نيز ازبركت ميرزا فهميديم. و بالاخره آيات نافذ باب و بها فقط به اينها پايان نمي پذيردو ما در طول تحرير اين كتاب به سخان گهربار آنها اشاره خواهيم كرد، بهر حال شكينيست كه باب و بها هر دو مقام شارعيت را نيز به خود نسبت داده اند و بر اينكه ازطرف خدا آمده اند و احكام و دستور تازه آورده اند اعتراف مي كنند. اما وقتي ازگلپايگاني پرسيده مي شود كه آيا اين دو مرد مقام و رتبه نوبت دارند و شارعيت همانمقام ربوبيت است. بالاخره حتي گلپايگاني هم نتوانسته مقام آنها را صراحتا بيان كندو در آخر به مغلطه كاري پرداخته يعني اول خواسته فقط مقام ربوبيت را به آنها بدهدديه چنين چيزي نمي شود مجبور شده بگويد ربوبيت همان شارعيت است.

گفتيم كه باب وقتي ادعاي مهدويت و بابيت كرد اشارهبه ظهوري كرد كه پس از هزار سال قيام مي كند اما بعد از اينكه او را تير بارانكردند با اينكه علنا جانشين خود را كه يحيي ازل برادر بها بود انتخاب كرده بود بهاخود را همان مطهر ظهوري كه باب به آن بشارت داده بود معرفي كرد و گفت من همان منيظهر اله هستم وقتي از او پرسيدند كه چرا چنين ادعايي مي كند در صورتيكه باب گفتهبود كه پس از هزار يا دو هزار سال ديگر خواهد آمد گفت: همانگونه كه پنجاه هزار سالقرآن در يك آن سپري شده دو هزار سال بيان هم در يك چشم بهم زدن تمام شده و در كتاببديع صفحه 113 مي گويد: خود آن مشركين خميس الف سنه يوم قيامت را مي دانستند كه بهيك ساعت منقضي شد بگو اي بي صبران همان معني در اينجا جاري پنجاه هزار سال در يكساعت منقضي شود حرفي نداريد و لكن اگر دو هزار سال بعد هم شما در سنين معدودهمنقضي شود اعراض مي نمائيد. چون ما مي دانيم كه امتداد روز رستاخيز پنجاه هزار سالتعيين شده است (در قرآن) بهائيان و بابيان مي گويند پنجاه هزار سال در يك چشم بهمزدن سپري شد و اين خود دليل خوبي است براي اينكه ما بدانيم اين دو نفر با اينادعاها هيچ ربطي به روز رستاخيز ندارند.

بعد از كشته شدن باب، ميرزا حسين علي نوري اولين وآخرين كسي كه ادعاي من يظهر الهي كرد نبود بلكه در كتاب هشت بهشت صفحه303 آمدهاست: پس از كشتن ميرزا اسداله ميرزا عبداله متخلص به غوغا ادعاي اين مقام را نمودو او يكي از قلندران بي باك و صوفيان چالاك بود پس از او حسين ميلاني كه او راحسين جان مي گفتند در تهران ادعاي مقام موعود را نمود و از دنبال او شخص اعميكاشاني و از پي آن سيد حسين اصفهاني و پس از آن ميرزا محمد نبيل اخرس زندي هر يكاين ادعا را نمودن گرفتند و كار به جايي رسيد كه هر كس بامدادان از خواب پيشين برمي خواست تن را به لباس اين دعوي مي آراست. بهااله اين رقبا و رقيب سرسخت خويشيحيي را كنار زد و با سخناني بر مسند نبوت نشست: «بگوكه ظهورات منتهي شد هر نفسي قبل از اتمام الف سنه ادعا نمايد هر كه باشد هر چهبياورد باطل بوده و هست و حمد كن مقصود عالم را كه ترا تاييد فرمود و راه نموداوست مقتدر و توانا. معني استقامت آنكه ناموس آگاه مي شوند و بهيقين مبين بدانند كه بعد از ظهور اعظم به ظهوري محتاج نبوده و نيستند نقطه اولي(باب) علما ايران بر قتلش فتوي دادند و شهيدش نمودند و بعد نير اعظم كشف حجاب نمودو عالم و خلق به ظهورش كامل و محكم به آنچه مقصود كل بود ظاهر شد اگر موهومي يافتشود و ادعا نمايد «انه كذاب مفتر» اگرنفسي1 به كل آيات ظاهر شود قبل از اتمام الف سنه كه هر سنه آن دوازده ماه است بمانزل في القرآن ابدا تصديق ننمايند.»

در صورتيكه بها معجزه خود را آيات خودش مي داند پسچطور مي گويد اگر كسي به كل آيات هم ظاهر شد نبايد قبول نمائيد او كه معتقد استكسي نمي تواند آيات بياورد مگر از جانب حق باشد اگر آيات حجت است و به جز از طرفخدا نازل نمي شود پس چرا نبايد از ديگران پذيرفت مگر فرق آيات او با آيات ديگرانمثلا صبح ازل چيست؟ و اگر كسي با كل آيات بيايد ما او را دروغكو پنداشتيم از كجابايد مطمئن شويم كه خود بها نيست و بعد مي گويد بعد از ظهور اعظم محتاج به ظهورنبوده و نيستند چگونه با گفته ديگرش سازي پيدا مي كند آنجا كه گفت همانطور كهپنجاه هزار سال در ساعتي منقضي شود همانطور دو هزار سال هم در چند سال منقضي استاز كجا بايد اطمينان كرد كه كسي بيايد و همين موضوع را تكرار كند و بگويد من همانهستم كه قرار بود دو هزار سال ديگر بيايد اما همانطور كه پنجاه هزار سال در يك چشمبهم زدن و دو هزار سال در چند سال منقضي شد هزار سال هم درباره من منقضي شد پس منهمان هستم؟ پس چرا مغلطه كاري براي او و باب آمده است اما براي ظهور بعدي نيامدهاست؟ باب و بها معتقدند كه هر ظهوري نسبت به ظهور پيش كاملتر و بهتر است چنانچه دركتاب بيان باب چنين مي گويد: ظهورات را نه ابتدايي است ونه انتهايي الي مالانهايه شمس حقيقت طالع و غارب مي گردد و از براي او بدئي ونهايتي نبوده و نيست و لم يزل و لايزال اين شان بوده و عنداله خواهد بودو قبل ازآدم عالم و اوادم بالانهايه بوده و بعد از من يظهر اله ظهورات ديگر خواهد بودمالانهايه هر ظهوري اشرف از ظهور قبل و مقام بلوغ آن مي باشد و هر ظهور بعدي ظهورقبل را دارد چنانچه غين دارد نهصد ظا را ولي ظاهزار غين را ندارد هيئت اوله در هرظهور بعدي بنحو اقوي و اكمل از ظهور قبل ظاهر مي شود مثلا آدم در مقام نطفه بوده ونقطه بيان در مقام جواني دوازده ساله و من يظهر اله در مقام جواني 14 ساله. پس چطور اين هر دو ظهور مدعيند كه ما همان دو ظهور كلي هستيم و تمامپيامبران به آنها بشارت داده اند. در صورتيكه با اين روند پيامبراني كه در آيندهخواهند آمد از آنها كاملتر و بهتر و اشرف خواهند بود پس از كجا كه بشارت انبيا برآنها بوده و گذشته از اين اگر واقعا چنين چيزي درست است چرا خود بها اله حتييكباره يك اشاره كوچك به نحوه ظهور بعدي و علامات ظهورش و يا هيچ نشاني از اوندارند و فقط گفت اگر كسي قبل از هزار سال بيايد از او قبول نكنيد.

ايا هزار سال ديگر همين آش و همين كاسه نخواهد بودو هر كس از جا برخاست ادعاي پيامبري نخواهد كرد. و اگر بهاله و باب به مقتضياتزمان اشاره كرده و مي گويند طبق مقتضيات زمان براي مردم بايد شريعتي بيايد پس چطورهنوز شريعت باب اجرا نشده و هنوز پيروانش چيزي را ظهور وي را كلمات و آياتش نفهميدبها مهلت نداد و دين و كتاب و آيات او را نسخ كرد اگر او فقط مبشر بود پس چرااولاد ادعاي مهدوديت كرد ثانيا شريعت آورد و احكام صادر كرد.

گذشته از اين يك سوال ديگر نيز پيش مي آيد و آناينكه چطور در زمان جاهليت پيامبر احكام قرآن براي هزار سال آمد و در زمان باب 19سال شد و دوره بها هم هزار سال است در صورتيكه ما ميدانيم دگرگونيهايي كه در اينزمان پيش مي آيد قابل مقايسه با هزار سال پيش نيست و بها احكام و تعاليمي نياوردهاست كه بتوان تا هزار سال با اين انقلابات و دگرگونيها و عجيب و خطرناك مقابلهكند. چند فراز از سخنان باب و بها در مقام نبوت و مهدويت مي آوريم رجوع محمد (ص) ومظاهر نفس او به دنيا شد و ايشان اول عبادي بودند كه بين يدي الله در يوم قيامتحاضر شدند و اقرار به وحدانيت او نموده آيات باب او را به كلي سانيدند و خداوند بهوعده هاييكه فرموده در قرآن و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجلهمالوارثني ايشان را ائمه گردانيد و به همان دليل كه نبوت محمد (ص) از قبل ثابت استرجوع ايشان به دنيا عنداله و عند الوالعلم ظاهر است و آن دليل آيات اله است كه ماعلي الارض از ايشان به مثل او عاجز مي باشند. حضرت حجت  ظاهر شد و آيات وبينات بظهور نقطه بيان كه به عينه ظهور نقطه فرقان است. خداوند عالم غرشانه در هركور به آنچه اعلي علو اهل آن كور است.

تفاخر مي نمايند حجت را نازل مي فرمايند چنانچه درزمان نقل قرآن افتخار كل به فصاحت كلام بود از اين جهت خداوند قرآن را اعلي علوفصاحت نازل فرمود و او را معجزه رسول الله قرار داد… و شبهه نيست كه در كور نقطهبيان افتخار اولوالباب بعلم توحيد و دقايق معرفت و شئونات ممتعنه نزد اله ولايتبود از اينجهت خداوند عالم حجت رسول خدا در نفس آيات قرار داده.

با اين سخنان باب هم اعلام نبوت و هم اعلام مهدويتنمود و پيروان خودش را ائمه اطهار معرفي كرد كه رجعت كرده اند، اما بايد پرسيدچطور ياران باب كمتر از 18 نفر بودند و به حرف حي معروف بودند و با خود باب ميشدند 19 نفر با هيجده نفر از اصحاب حضرت رسول كه با خود حضرت رسول هستند مطابق ميشود. چون باب خود را رجعت محمدي و يارانش را رجعت يك يك ائمه اطهار و نواب اربعه وحضرت فاطمه زهرا اعلام كرده با اين حساب يك نفر كم مي آيد چون باب دو لقب به خودداده هم رجعت محمدي و هم ظهور حضرت حجت (عج) پس آن 18 نفر حروف حي چگونه رجعت 16نفر بودند؟ پاسخ اين سئوال را به بابيان مي سپاريم چون در رابطه با باب هر چه سئوالشود بهائيان مي گويند به ما ربطي ندارد. و اما از اظهار نبوت كردن حسينعلي نوري ميخوانيم: اي گروه بيان اگر اختيار اين كار دست خودم بودهيچگاه خود را ظاهر و آشكار نمي كردم بترسيد از خدا و اعتراض نكنيد به كسي كه ازجانب خداوند يا ادله و براهينيكه شما از پيامبران ديگر داريد آمده است و من نشستهبودم خداي تواناي شما مرا به پاداشت و من ساكت بودم او مرا به فرمان محكم و متينشبه سخن آورده و خوابيده بودم بيدارم ساخت و نازل كرد بر من از آيات چندان كه هرشمرنده توانا از شمردن آن ناتوان است، بگو آياتي را كه از قلم من نازل گشته و آياتي كه در پيش خودتان است بخوانيد و انصافدهيد و از تجاوز كنندگان نباشيد.

اين دعوت من همان است كه محمد رسول الله (ص) مژدهآنرا به شما داده است اي مردم بترسيد از خدا.

اين همانست كه در قرون و اعصار گذشته همواره بياداو بوديد. اي خداي من تو حاضر و ناظري چگونه در ميان بندگانت گرفتار و مبتلا شدهام در صورتيكه چيزي نمي خواهم جز خضوع نزد در رحمت چنان در رحمتي كه آن را به رويهمه موجودات زميني و آسماني باز نموده اي من آنها را امر ننموده ام جز به چيزيكهتو فرمانم داده اي و آنان را دعوت نكرده ام جز به چيزيكه تو مبعوثم نموده اي، واگر گفته بيائيد به سوي من، نظري نداشته ام جز چيزيكه تو به او ظاهر ساخته اي ومبعوثم كرده اي. اي پسر سلطان جناب شما پيش از اين مرا ديده بوديد يكي از مردانعامي بودم و اگر امروز بيائي مرا با نوري مي بيني كه هيچكس نمي داند كي او را ظاهرساخته و با آتشي مي بيني كه كسي نمي داند كي آنرا افروخته است ولكن مظلوم مي داندو مي شناسد و مي گويد دست اراده خداوند كه پروردگار جهانيان است او را روشن ساختهاست و دست قدرت خداوند كه صدايش شنيده نمي شود او را فروخته است سوگند به خدا كهوعده فرا رسيده و مكلم طور در ساره ظهور سخن مي گويد و بيشتر مردم از گروه بيخبرانند (منظور از مكلم طور خود بهاست) با اين تفاصيل متوجه شديد كه اين دو نفركاملا به پيامبر بودن و صاحب ضريعت بودن و صاحب كتاب و سنت بودن و همچنين مهديبودن خويش اعتراف مي كنند. اما بايد پرسيد صاحبت زمان در واقع كداميك از اينهاهستند؟ اگر سيد علي محمد بود پس چرا بهااله او رامبشر خود معرفي مي كند و مي گويدتمام انبيا به من بشارت داده اند و در بسياري از جاها نيز او را مهدي موعود خواندهچنانكه بعضي از آن گفتار را قبلا خوانديم. خود باب هم بسيار صريح اين ادعا را بهخود نسبت داد و گفت «انا القائم الذي تنتظرون» اي مردم من همان قائمم كه انتظارش را مي كشيديد.

اما بهائيان را بر اين عقيده است كه او مبشر بودهو قائم واقعي خود بهاست چنانچه عبدالبها در اينباره مي گويد: همچه گمان مي رفت كهمدعي وساطت فيض از صاحب الزمان است بعد معلوم شد كه مقصودش بابيت مدينه ديگر استكه اوصاف و نقوش در كتب و صحايف خويش مطرح است.

منظور عبدالبها از مدينه ديگر پدرش بها است و ميخواهد بگويد كه بقيه الله و حجت منتظر بهاست. در صورتيكه باب شخص مورد نظر خويش رابا اسم و رسم و با نام و نام نياكان با صراحت كامل معرفي نموده است و آن يحيي ازلبرادر بها بود و خود بها يكي از مريدان باب بود كه زياد هم مورد توجه باب نبود. وگذشته از همه اينها بايد اشاره اي هم به توبه باب نمائيم. او همين كه مورد عتاب وضرب و شتم قرار گرفت توبه كرد و توبه نامه اش را به خط خويش هنوز در آرشيو مجلسشوراي اسلامي وجود دارد اگر كسي بپرسد كه چرا توبه كرد مي گويند او روش امامان رادر پيش گرفته و تقيه كرد. پس او را مهدي موعود مي دانند و گرنه از چه چيزي تقيهكرده؟ و اسناد بسياري در دست هست كه او به طور علني ادعاي مهدويت كرد كه اين بحثرا موكول مي كنيم به بخش هاي ديگر آنچه مسلم است او و بها خود را يكي از پيامبرانبلكه سلطان پيامبران معرفي كرده و در سلك پيامبران اولي العظم درآورده و آيات خويشرا جهت ادعاي خويش قرار دادند.

حال بحث خاتميت پيامبر اكرم چه مي شود الله اعلم.اما در اين باره نيز رجزهاي زيادي خوانده شده كه باز ضد و نقيض هاي زيادي در آنديده مي شود. در بحث نبوت سومين مسئله اي كه در صفات مميزه مدعيان رسالت از آن يادكرديم موضوع قرائن و شهودي بود كه صحت ادعاي مدعي را تصديق مي كند. گفتيم كه يكپيامبر علاوه بر معجزه و بشارت پيامبرش بر نبوت او بايد داراي خصوصياتي باشد كهاذعان نمايد كه او واقعا داراي روح قدسي است و وجه تمايزش با انسانهاي معموليكاملا مشهود است گفتيم اولين خصوصيت «مصون بودن از گناه و معصيت است» كه همهپيامبران داراي اين مقام هستند.

اما در طول تاريخ اين دو مدعي رسالت در هيچ كتابيو هيچ رساله و لوحي درباره ايام قبل از ادعاي نبوتشان و مصون از خطا بودنشان بهچشم نمي خورد يعني حتي پيروان آنها چنين داستاني هم نساخته اند و خود بها همچنانكه در يكي از سخنانش خوانديم مي گويد من يكي از مردان عادي بودم و از مصون از خطابودنش سخني در ميان نيست حتي عبدالبها كه بها را تا حد خدايي معرفي مي كند چيزي ازايام گذشته بها نمي گويد و اگر هم احتمالا چنين چيزي باشد بايد باز به آثار توجهكنيم تا ضد و نقيض بودن دستورات و اعمال بها را دريابيم. گفتيم كه پيامبران بايداحكام و دستورات آورده را به هيچ عنوان مجري ندانست و خود را ملزم به اجراي آنندانست بلكه چون به مقام ربوبيت خود معترف بود مي خواست هر چه آورده فقط مختصبندگانش باشد و خود را محدود به حدودي ننمايد. به طور مثال خودش شخصي درويش مسلكبود و موهاي بلندي داشت كه روي شانه هايش را مي پوشاند اما دستور داد كه مطلقابلند كردن مو براي مردان ممنوع است و يا درباره محاسن و ريش با اينكه خودش همچنانكه در عكس وي مي بينيد از آن غني بود دستور مي دهد اگر ريش نگذارند بهتر است و بعدخودش 4 زن داشت اما بيش از دو زن گرفتن را ممنوع كرد كه بعدها عبدالبها آنرا به يكزن گرفتن مبدل كرد و دستور بها اجرا نشده نسخ شد.

در موارد ديگر مثل پوشيدن عبا كه مختص به خودش وياران نزديك خودش بود كه ممنوع شد و بسياري مسائل ديگر كه شايد در اين مجموعهاجمالا به آنها اشاره اي بشود و در صفحات پيش نيز مختصر اشاره شد و مسئله ديگر اينكهبها و پسر عبدالبها كه بهائيان او را مصون از خطا مي دانند هر وعده اي كه به مردممي دادند اولا چند جانبه بود و مي شد به هر طريقي از آن مفهوم گرفت و تفسير كرد وما پس از گذشت يك قرن و نيم از تاريخ ظهورشان امروز ديگر بر خود بهائيان هم ثابتشده كه همه وعده ها و عده سر خرمن بوده ون هيچكدام چنان كه بايد به وقع نپيوسته.لااقل اگر بشود هر چيزي را تفسير كرد القاب و مقاماتي كه به بعضي از پيروان خودداده اند و آنها را در نزد ساير بندگان به حد ملائك بالا برنده اند و بر ايشان لوحها صادر كرده و ارتقاع مقامات داده و اكثرا از دشمنان سرسخت خود آنها شده و برعليه آنها قيام نموده اند ديگر يك امر بديهي و واضح است. پيامبري كه مثلا به يكياز يارانش لقب اي ثابت بر پيمان بدهد و آن ثابت بر پيمان بدهد و آن ثابت بر پيمانآنچنان بي وفا از آب در آيد كه دشمن سرسخت خود وي شود آيا مصون از خطاست؟ مثلاهمانطور كه همه مي دانند يكي از بهترين ياران اين قوم كه در حد خود آنها و پا بهپاي آنها بود ضمن الواح زيادي كه از بها و عبدالبها مي گويد يكي از اين الواح چنين است هواله اي سمي عبدالبها تو عبدالحسيني ومن عبدالبها اين هر دو يك عنوان است و اين عنوان آيت تقديس در ملكوت رحمن. و اين آيت تقديس رحمت اله عليه با نوشتن كتاب كشف الحيل پرده ازاسرار آنها برداشت و چگونگي دين سازي و سياسي كاري و هزار رنگي را بر مبلا ساخت وبا اينكار بهائيان بدترين القاب را نثارش كردند در حاليكه پيغمبرشان او را آيتتقديس خوانده بود و در جاي ديگر ايشان را اي يار با وفا مي خواند اما بي وفائيش بهاو و با وفائيش به خدا ثابت شد و از آن مكتب براي هميشه كنده شد و خود را رهانيد ورستگار نمود. عبدالبها جاي ديگر براي او لوحي ديگر صادر نمود و او را بنام حضرتآواره عليه بهااله البهي و اي ثابت ثابت اين القاب مثل ريك بر سر افراد نزديك آلبها مي باريد و تمام كساني هم كه چنين القابي از آنها گرفتند به سبب نزديك بودن بهواقعيت و ديدن و لمس كردن مسئله برگشته و آنها را تكفير نمودند.

و اما درباره پيشگوئيهايي كه بها و عبدالبها ميكردند جناب آقاي صبحي (فضل اله مهتمدي كه او نيز يكي از سالكان بسيار جان بر كف ونزديك عبدالبها و كاتب وحي بود در خاطرات خود بسيار مفصل شرح داده است كهپيشگوئيها چگونه از آب در مي آمد و چنين پيشگوييهايي كه به تحرير در مي آمد چطوراز ديده ها پنهان مي شد و بدست هيچكس نمي افتاد همچنين مبسوط تر از آن در كتاب كشفالحيل درج شده كه اميد داريم هر دو كتاب به سمع و نظر خوانندگان عزير برسد. آوارهدر كتاب خويش آورده است: بلي اطلاعاتي نزد من است كهيكي از آنها از اين قرار است . چون امپراطور روسيه حضرات را در عشق آباد تقويت وآزار نموده اجازه ساختن مشرق الاذكار داد و از طرفي بتصديق خودشان نجات بها اززندان طهران در بادي امبر به واسطه التجا به وابستگي ايشان به سفارت روس شد. چنانكه يك برادر بها ميرزا حسن هم بطوري كه تاريخ شاهد است منشيسفارت روس بوده است و عبدالبها در مقاله شخصي سياح مي گويد: بها را با غلام دولت روس به بغداد فرستادند مجملا در ابتدا بهائياناتكال غريبي به امپراطوري روسيه داشتند و معلوم نشده است كه دولت تزاري چه سياستيرا در نظر داشته كه اين مساعدتهاي انكار نشدني به حضرت كرده است از اينرو بها درموقعيكه در خلسه وحي و الهام رفته و قليان غيب گوئيش گل كرده و الواحي براي آنسلاطين نوشته (اگر چه آن الواح از زير تشك او تا مدتها بيروننيامده و پس از خروج هم مانن عقرب كاشان به غير نزده و تنها براي گوسفندان مدركشده) در لوح امپراطوري روسيه كه بدين طمطراق شروع شده ((انيا ملك الروس اسمع ندالله ملك المهيمن القدوس)) وعدههاي نصرت و فتح به سلطان روس داده و برخلاف معتقدات تمام ملل كه (وعداله غير مكذوب) است يعني اگر وعده از طرف خداباشد بايد انجاز شود و دروغ بيرون نيايد اينجا وعده خدايي گوسفندان مكذوب درآمدهبه قسمتي كه همه عالميان ديدند و فهميدند كه از طرفي پادشاهي كه بهائيان را تقويتكرد جزايش اين شد كه پس از اندك زماني خود را عائله اش منقرض شوند و از طرفي خداييكه او را وعده نصرت داد اشتباهش ظاهر شده در ميان بندگانش رسوا شود و شرح قضيهاينكه از موقع صدور وعده هاي بها در حق امپراطور روس به بعد هر وقت هر كس ازعبدالبها درباره امپراطور روس سئوالي كرده او با اطمينان اينكه هيچ قوه اي نميتواند سلطان روس را مقاومت كند جواب اميد بخش داده و من خود به كرات از عبدالبهاشنيدم كه وعده بها را در حق امپراطور روس وعده غير مكذب شمرده وي را فاتح در كلامور و سلطنت او را سلطنت ابدي مي شمرد و چنانكه در قضيه سپهسالار هم دانستيم حتيدر بحبوهه جنگ عمومي باز به غلبه و بقا و شئون ابديه دولت تزاري معتقد بوده تاآنكه وعده مذكور مكذوب درآمد و چنانچه تاريخ نشان ميدهد و بر تمام اهل عالم مبرهناست آن بيچاره با عائله اش منقرض شد.

يكي از بهائيان آمريكا كه خانمي است در ميان حضراتمشاره با لبنان در حيفا از عبدالبها پرسيد كه پس چرا وعده بهااله درباره امپراطورروس معكوس و مكذوب شد؟ عبدالبها از اين سئوال بر آشفت و در جواب وي در مانده مدتيدر فكر فرو رفته و بالاخره با اين عذر بدتر از گنان تشبث نمود كه چون در قضيهاصفهان و يزد كه اصحاب را مي كشتند ما با امپراطور روس تلگراف تظلم كرديم و اوجواب نداد و اقدامي نكرد لهذا در وعده الهي بدا شد !!! سبحان اله اي گوش عالم بشنواي ديده دنيا ببين كه چقدر مردم را ابله شناخته اند و اگر در اتباع خود حق دارندكه ابله شان بشناسند ولي ساير مردم كه گوش و چشم دارند و خواهند گفت اي خدازادهبزرگوار اولا خدائيكهوعده نصرت مي داد چرا اين قمسمتش را فراموش كرد؟ ثانيا شما كه غيب ميدانستيد چرا آن وعده را تا سه روز قبل از قتل نيكولاتائيد مي كرديد.

ثالثا اگراين وعده راجع به او نبود و نبايست مصداق پيدا كند چرا او را فاتح و ذينفع در جنگعمومي مي خوانديد؟

رابعا شمابيست سال پيش اگر راست بگوئيد به او تلگراف كرده ايد و حال آنكه من يقين داريمدروغ است و ابدا به او تلگراف نشده پس چرا در اين بيست سال باز به كرات وعده نصرترا تجديد مي كرديد. خامسا در صفحه 64 كتاب كشف الحيل اهل بها مي گويند معني عصمتبا يفعل ما يشا ملازم است يعني آنكه هر چه را ولي امر مرتكب شود صواب است و اينهاعباراتي است كه عينا خودم در مصر از سيد يحيي خال مادر شوقي افندي شنيدم و او بهكمال جدي سعي مي كردم كه به مردم بفهماند كه هر چه او مي كند و لو بد باشد خوب استو مانع عصمت او نيست و از بس اين زمزمه در من تاثير كرد بالبداهه اين رباعي راساختم

گر يفعل ما يشا عصمت باشد           شرطش نه به انتسابو نسبت باشد

تنها نه ولي امر را بلكه مرا             با هركه از آن بهره و قسمت باشد
و شاعر عرب نيز گفته است:

اذا حر لم يونس من اللومعرضه                   فكل ردا يرتديه جميل

و ان هم لم يحمل علي النفسفيها              فليس الي حسن اثنا سبيل

راستي حكايت غريبي است كه بها چون ملاحظه نمودهاست نمي تواند از عادات بشريه بگذرد و لابد بجايي بر مي خورد كه منافي عصمت است وعصمت شرط عمده انبيا لهذا عصمت را به اين معني بيان كرده كه انبيا مظهر يفعل مايشا هستند و هر چه كنند مانع عصمت ايشان نيست و استدلال كرده كه هر يك از انبياكارهايي كرده اند كه به صورت گناه و مخالف شرع است حال من در اين موضوع اظهارعقيده اي نمي كنم و ميل ندارم و اين وادي وارد شوم كه انبيا چه كرده و چه نكردهاند و آوازه اضافه كرد كه بها در كتاب اقدس تصريح كرده است كه «ليس لمطلع الامر شريك في العصمه» يعنيبراي مظهر امر شريكي در عصمت نيست و خلاصه فارسي آن اينست كه فقط خود بها است كههر كار مي تواند بكند و هيچ عملي مانع عصمت او نيست بعد از او هيچ احدي حق اينرتبه و مقام را ندارد و شريك در اين مقام نيست اما بهائيان به نصوص كتاب خودشان همنايستاده و بعد از بها عينا اين مقام را در حق عباس افندي و بعد از او به شوقيافندي هم قائل شدند بطوريكه هر كس خواست آن آيه كتاب اقدس را بخواند گفتند كافر وناقض شده …

دستور العمل كتاب اقدس كه بهائيان آنرا بسياربالاتر از قرآن و انجيل و تورات مي دانند حتي در زمان خود بها هم اجرا نشد و بعداز مرگ او عبدالبها بسياري از آن آيات را تغيير داد و بسياري را نسخ كرد و بسياريرا تصحيح نمود كه هنوز هم اين تصحيح و تبديل به دست بيت العدل و دانشمندان بهاييدر حال تغيير و تبديل است و براي هر آيه صريح هزار و يك تفسير مي آورند و آنرا بهكلي عوض مي كنند كه بعدا در قسمت شرح نظم اداري بهايي بيشتر توضيح خواهيم داد.آياتي كه بهائيان را شيفته و واله بها نموده و علت عجيب و غريب بودن آن است البتهما قصد توهين نداريم اما بد نيست كه چند بيت از ابيات بها را بشنويم: از باغ الهي، با سدره ناري، آن تازه غلام آمد، هاي هاي جذب الهي،هذا خلع يزداني، هذا قمص رباني، با كوثر روحاني، با ابحر حيواني، آن رب نام آمد،هاي هاي هذا عذب سبحاني، با الطف رحماني، هذا طرز عزبابي، از مصر عماتي، آن يوسفميرزايي با عشوه و ناز آمد، هاي هاي هذا وجه الازلاني، هذا بدع قدماني، الخ چندصفحه بدين شكل آمده است كه نه كسي مي داند معني آن چيست و نه معلوم است كه عربيهستند يا فارسي و به قول آيتي ثمره آن كدامست كه در اين قرن بيستم اين خداي دينگذار و مربي قرن طلايي بيان فرموده؟!

جاي ديگر مي گويد «ماعاشقان كوي تو، ما طالبان خوي تو، ما عاكفان كوي تو، مي خواهيم رضاي تو، مي خواهيمبلاي تو، جانها فداي تو هي هي از خدا طلب، هي هي از بها طلب، الخ»

جاي ديگر «شيخعما از جذبه ما ميريزد، سرو ناز از نغمه ما مي ريزد، از باد صبا مشك ختا گشتهپديد، وين نغمه خويش از حجره ما مي ريزد» اين راكه مي خواند يك دسته جواب مي دهند كه (ميريزد و ها ميريزد) آواره مي گويد: عباسافندي هر لوح را كه مبهم تر و مهملتر بوده آنرا مدرك مراتب قرار داده بهائيان رامي گفت كه فلان لوح را بخوانيد كه اسرار الهي در آن لوح است و از آن جمله اين لوحملاح القدس را در اين اواخر بدست بهائيان داد و آنها شب و روز مي خوانند و يك كلمهاز آن را نمي فهمند ولي تعريف مي كردند چون كه عبدالبها گفته بود بخوانيد عينا مثلآن مريد كه مي گفت «آقا امروز خوب صحبت كردند» گفتند چه بودو در چه موضوع صحبت كرد گفت نفهميدم.

خلاصه مدرك، خوبي آن همان نفهميدن است و بس. بدنيست از سخنان منطقي و شيرين آواره بيشتر بشنويم: اينواضح است كه هر لغتي قوانين صرف و نحوي دارد كه اگر از آن برداشته شود معني به كليمنقلب مي گردد مثلا در فارسي اگر مراعات صرف و نحو نشود و يا مخاطب مبدل به ميممتكلم شود به كلي فاعل آن فعل تغيير مي كند فرض كنيم عربي بخواهد فارسي بگويد غلطكردم اگر ميم را مبدل به يا نموده و بگويد غلط كردي كاملا معني تبديل مي شود پساگر از او بپرسي چرا چنين گفتي و نخواهد اعتراف كند بر فارسي ندانستن خود و بگويدمي خواهم رنجبر قيد و بند صرف را از لفظ و لغت شما بردارم آيا اين سخن را احدي ازفارسي زبانها از او مي پذيرند؟ لا واله بلكه هم خواهند فهميد كه اينه اعذر است واو فارسي نمي داند عينا عذر حضرات در عربي گفته هاي باب و بها سمين است كه چونعربيت آنها ناقص بوده به اين عذر تمسك نموده اند ولي عجب در اين است كه بعد ازآنكه عباس افندي فهميد كه اين عذر نزد اعراب پذيرفته نيست و مشت مبارك پدرش باز ميشود و هر چند به خرج ايرانيهاي بي علم رفته باشد باز يك وقتي خواهد شد كه اين قضيهدر اعراب مطرح شود لهذا بزين المقربين كه يكي از صحابه مخلص بود و عربيت او بهتراز ديگران بود امر كرد كه جلسه تشكيل دهد و غلطهاي الواح بها را تصحيح كند و باقوانين صرف و نحو تطبيق نمايد و مدتي آقا شيخ فرج اله كردي در صدد بود كه آن الواحعربيه اي كه به اقدام زين عربيت آن تصحيح شده آنها را بدست آورده طبع و نشر نمايد.براستي وقتي اين را شنيدم حيرت مرا گرفت كه چرا انسان بايد اينقدر بي انصاف و گولزن باشد و يكدسته هم دانسته و فهميده گول خور باشند.

من عصباني نشده ام كه چرا بها عربي نمي داند البتهبشر است هر چه را تحصيل كرد مي داند و هر چه را تحصيل نكرده نمي داند ولي مي گويمبقول مشهور كسي «كه دست آب ندارد چرا شنا مي كند؟» او كه التزام نسپرده بود كهحتما بعربي تكلم كند خوب بود همه را به فارسي حرف ميزد نه آنكه عوام فريبي عربيبگويد و چون غلط شد آن غلطها را به اراده الهي حمل نمايد و بار ديگر پسرش از ارادهالهي محول به اراده زين المقربين نمايد تا آن زنجيره هاي صرف و نحويكه بها از گردنو دست و پاي كلمات برداشته نهد. اين هم عجب نيست عجب از آنهاست كه اين را بشنوند ونفهمند كه چه خدعه بزرگ و عيب سترگي است و اگر فهميدند اغماض كنند و باز اين كلماترا وحي منزل تصور نمايند و يا در عين بي اعتقادي در پرده مكر و حيله به مردمان بيخبر تحميل نمايند اكنون سئوال مي شود انصافا از اين جمله كه ذكر شد از مقام داعيهو كلام و نفوذ و بقا آن چه خصوصيت و حجتي را براي بها باقي گذاشت؟ و كدام رتبه ومقامي را مي توان بوسيله اين آثار در حق او قائل شد.

لازم به توضيح ايت كه آخر اين بخش بگوئيمعبدالبها، بسياري از آثار بها را در زمان حيات خود او و با اجازه خود او از بينبرد و حتي خود بهائيان مي دانند كه قصيده عزور قائيه كه چند بيت از آنرا قبلا دراين بخش آورديم آنقدر زياد بوده كه بها به دليل اينكه فهميد مردم در استعداد فهم ودرك آن آثار منزله و مشكله نيستند همه آنها را به دريا ريخت. در اينجا بايد پرسيداگر واقعا آن آثار از سوي خدا نازل شده بود چرا به دريا ريخته شد آيا خدا نميدانست كه مردم در استعداد درك و فهم اين آثار گهربار نيستند پس چرا آنها را نازلكرد؟! اما ما تقريبا اشاره كرديم كه بيشتر اثار به چه شكل بودند و چرا بايد بهدريا ريخته مي شد. موضوع خاتميت پيامبر بزرگ اسلام: اين انديشه بدون اندك لغزشي ازبدو ظهور آن سلطان پيامبر آميخته با قلب و روح تمام مسلمين جهان بوده و هست وموضوع خاتميت پيامبر اكرم (ص) مثل بعضي از مباحث گنگ نيست كه دوگانگي بوجود آورد وعده اي بر آن معتقد است و به ذهن و انديشه هيچ مسلمي خطور نمي كند كه پيامبرشانآخرين پيامبر نبوده و پس از او پيامبري خواهد آمد. چرا كه احاديث و روايت بسياريدر اين باره نقل شده و بر جاي مانده است و گذشته از اينها در خود قرآن مجيد بهصراحت اين موضوع را بيان كرده و هيچ جاي شك و شبه اي به جاي نگذارده است و ما تنهابه چند مورد از اين آيات و احاديث اشاره مي كنيم و سپس دامه گسترده اوراق را دراختيار بهائيان مي گذاريم تا ادعاي خود را ثابت نمايند. در قرآن كريم آمده است:

شرع لكم من الذين ما وصي به نوحا والذي اوحينااليك و ما وصينا به ابراهيم و موسي و عيسيخداوند براي شماديني قرار داده كه قبلا به نوح توصيه شده بود و اكنون به تو وحي كرديم و بهابراهيم و موسي و عيسي نيز توجه كرديم (سوره شوري آيه 13)

ما كان ابراهيم يهوديا و لا نصرانيا و لكن كانحنيفا مسلما ابراهيم نه يهودي بود و نه نصراني حق جو و مسلم بود (آل عمران آيه 67)
و اذقال يعقوب لبنيه يا بني ان الله اصطفي لكم الدين فلا تمدتن الا و انتم مسلمون.
يعقوب به فرزندان خود چنين وصيت كرد خداوند براي شما دينانتخاب كرده است پس با اسلام بميريد.
در اين سه آيه معلوم كرديم كه دين خدا يكي است و از ديربازخداوند هر ديني كه به نامهاي مختلف فرستاده است چيزي جدا از اسلام نبوده اند وقوانين و شرايع متغير بوده كه چون اسلام بعد از همه آنها آمده تكميل ترين قوانينرا به همراه خود دارد. و درباره خاتميت حضرت محمد (ص) مي فرمايد:

ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول اللهو خاتم النبيين محمد پدر هيچيك از مردان شمانيستهمانا او فرستاده خدا و پايان دهنده پيامبر است (سوره احزاب آيه 40)

در اينجا اشاره به مستدلات استاد شهيد مطهري دركتاب ختم نبوت كرده عين بيانات ايشان را مي آوريم: كلمهخاتم بر حسب ساختمان لغوي خود در زبان عربي به معني چيزي است كه به وسيله او بهچيزي پايان دهند مهري است كه پس از بسته شدن نامه بر روي آن مي زدند به هيمن جهتخاتم ناميده مي شد و چون معمولا بر روي نگين انگشتري نام يا شعار مخصوص خود را نقشمي كردند و همان را بر روي نامه ها مي زدند انگشتري را خاتم مي ناميدند.

در قرآن هر جا و به صورت ماده ختم استعمال شده استمفهوم پايان دادن و بستن مي دهد. اليوم نختم علي افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهدارجلهم بما كانو يكسبون (سوره يس آيه 65)
در اين روز بر دهانهاي آنها مهر مي زنيم و دستهايشان با ما سخن مي گويند وپاهايشان بر آنچه بدست آورده اند گواهي مي دهند.

نا نحن نزلنا الذكر و انا له الحافظون. (سورهحجر آيه 9)

ما خود اين كتاب را فرو آورديم و هم البته خودنگهبان آن هستيم.

و اين آيه آخر در ارتباط با حفظ اين كتاب عاري ازهر گونه تحريف و تعويض است و اينكه نشانگر اين است كه انسان امروز مي تواند اينآخرين كتاب را كه راه و روش زندگي اوست و راه رسيدن او به خداست محافظت كرده و بهخطا نيفتد. چنانچه در همان كتاب ختم نبوت، استاد شهيد مطهري دلايلي آورده اند كهخالي از بهره و فيض نيست كه بدانها اشاره كنيم: بشر چند هزار سال پيش نسبت به حفظمواريث علمي و ديني ناتوان بوده است و از او جز اين انتظاري نمي توان داشت كهكتابهاي آسماني آنها تحريف و تبديل يابد آنگاه كه بشر مي رسد به مرحله اي از تكاملكه مي تواند مواريث ديني خود را دست نخورده نگهداري كند علت عمده تجديد پيام وظهور پيامبر جديد منتفي مي گردد و شرط لازم (نه شرط كافي) جاويد ماندن يك دينموجود مي شود. حديث شريف از نبي اكرم: نحن الاخرون السابقونيوم القيامه

ما در دنيا پس از همه پيامبران و امتها آمده ايماما در آخرت در صف مقدم هستيم و ديگران پشت سر ما هستند و ديگر اينكه مي فرمايند:

آدم و من دونه تحت لوائي يوم القيامه

تمام پيامبران در قيامت زير پرچم منند.

و باز در قرآن كريم آمده است:

و تمت كلمه ربك صدقا و عدلا، لا مبدل لكماته وهوالسميع العليم
سخن راستين و موزون پروردگارت كامل شد كسي را توانايي تغييردادن آنها نيست و او شنوا و داناست (سوره انعام آيه 115)

و بالاخره مسلمين بر اين عقيده اند كه نبوت توسطپيامبر گرامي اسلام (ص) خاتمه مي پذيرد زيرا ديگر بشر توانايي نگهداري مواريث علميو ديني خود را دارد و مي تواند به نشر و تبليغ و تعليم و تفسير آنها بپردازد و بازطبق آيات ديگر از قرآن معتقد است كساني هستند كه مي توانند دين را حفظ كنند و آناول راسخون في العلم يعني ائمه اطهار (ع) مي باشند و سپس مجتهدين كه تمام قوانينقرآن را به عنوان قانون اساسي در آورده و طبق احكام و شرايع اقدس اسلام بر عوامرهبري و راهنمايي خواهند نمود. چنانچه در روايت ديگري از پيامبر اكرم است كهفرموده:

ان الله عبادا ليسوا بانبيا يغبطهم النبوه

خداوند بندگاني دارد كه پيامبر نيستند اما پيامبربر آنها رشك مي برند.
و يا در قرآن كريم آمده است:

ولتكن منكم امه يدعون الي الخير يامرون بالمعروف وينهون عن المنكر

بايد گروهي از شما باشند كه دعوت به خير كنند، بهنيكي فرمان دهند و از زشتي باز دارند.

و رسول اكرم مي فرمايد:

اذا ظهرت البدع فعلي العالم ان يظهر علمه و منلم يفعل فعليه لعنه الله

آنگاه كه بدعتها پديد مي آيند بر عهده دانشمنداناست كه دانش خويش را آشكار كند و آنكه نكند لعنت خدا بر او باد.

و به وضوح روشن است كه اين دانشمندان، علما ومجتهدين هستند كه بر طبق مقتضيات زمان جزئيات دين را تغيير مي دهند زيرا كلياتتغيير ناپذيرند.

با اين ادله و براهين مختصر كه صراحتا به خاتميتآن پيامبر عظيم الشان اشاره مي كند باز نمي توان گفت كه در چند صفحه مي شود اينموضوع را مورد بحث و بررسي قرار داد اين اصل به حدي عميق و مبسوط است و به حديپيچيده و گسترده است كه در اين مقوله نمي گنجد چرا كه وقتي مي گوييم پيامبري ختمنبوت است يعني احكام و دستورات پيامهاي آورده اش از سوي خدا، جاويد والي الابد استيعني به اندازه اي جامع و كامل و بي نقص است كه مردم تشنه هر زمان را سيراب ميسازد،آنقدر عظيم و وسيع است كه زمان و مكان از عظمتش نمي كاهد و چون نور قدرتپيشرفت و عبور دارد، اين معجزه بزرگ الهي مانند اقيانوس بي كراني است كه هميشهوهميشه تازگي خواهد داشت و اگر بخواهيم تمام اين توصيفها را به ثبوت رسانيم بايدتعاليم آسماني اسلام را و احكام و شرايع قرآن را به تفصيل شرح دهيم كه نه تنها دراين كتاب بلكه در صدها كتاب نخواهد گنجيد. اسلام يك مذهب يك جانبه و ساده نيست كهبه چند اصل و به چند نوع منقسم باشد، در هر اصل، اصلها خفته و در هر نوع فرع فرعهاو تا كنون هر كتابي را كه راجع به شناخت اين اقيانوس بي كران چاپ شده يا به كلياتآن پرداخته و يا چند جز از جزئيات آنرا مورد شرح و بسط قرار داده. اسلام ديانتياست كه هر كدام از امامانش خود يك دنيا درس و آئين ومكتبند و در سايه آنهابزرگترين فلاسفه و بزرگترين حكما و بزرگترين دانشمندان و نوابغ پرورش يافته اند وتمدن جهان امروز نشاتي از تجلي ظهور اين دين مبين است. بهائيان معتقدند هر چهآيئني دشمنانش بيشتر باشند و ملل و دول بيشتري براي براندازي آن قيام كنند نشانهعظمت آن آيين است و اين قضيه را به آئين خودشان ربط مي دهند در صورتيكه اگر به ديداينجانب بنگرند مكتب آنها را تمام دول و كشورهاي استعماري حمايت مي كنند اماكشورهاي اسلامي به خصوص ايران رابه باد هزاران تهمت و تبليغات سو مي بندند.

به اينجا كه مي رسد بهائيان مي گويند چون مسلمانانتروريست و جنگ طلبند و متوصل به همان تبليغات سوني مي شوند كه ابر قدرتها برايكشور اسلامي و جمهوري اسلامي ايران ساخته و پرداخته اند و ما مي گوئيم اسلام طالبجنگ نيست بلكه هيچ ديني به اندازه اسلام از دوستي و رافت و گذشت و زهد و تقوينگفته است كه در عمل نيز شاهد پيشرفتهاي شايان نفوذ وتوسعه و در كشورهاي زير سلطههستيم و روش اسلام همين است كه ياور مظلومان و دشمن ظالمان باشد و اين تنها دليلياست كه كشورهاي استعماري را بر عليه اسلام و كشور اسلامي شورانده است و عظمت آن دراينست كه با وجودي كه هيچ كشوري او را حمايت نمي كند و در وسيعترين و پر شاخ و برگترين تبليغات عليه او همت گماشته است، پيشرفت شايان توجهي كرده و دانشمندان وپروفسورهاي جهان را به مدح و ستايش خويش ناطق نموده است. پيشرفت يعني اين كه كشوريبي هيچ پشتوانه سياسي از كشورهاي ديگر روي پاي خود مي ايستد و رهبر خويش را درميان توده جمعيت خود انتخاب نموده از زير يوغ ظلم و ستم و استعمار در آمده وآنچنان در مدت چند سنه محدود پر قدرت و محكم مي شود كه به كمك ساير كشورهاي 3مستضعف و مستعمره شناخته و با استبداد و ظلم مي جنگد.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation