3 ـ «قرضا» مفعول مطلق براى «اقرضتم» و اينكه از باب افعال نيست اشكالى ندارد. نظير: انبت نباتا. 4 ـ «لاكفّرن» از تكفير به معناى زدودن و ناديده گرفتن بديها و گناهان. 5 ـ «سواء السبيل» وسط راه و منظور همان راه مستقيم و راست است. 6 ـ «ما» در «فبما نقضهم» زايده و براى تأكيد است. 7 ـ «قاسيه» سخت و محكم و غيرقابل نفوذ. وقتى كسى قساوت قلب پيدا مى كند يعنى دل او سخت مى شود و سخن حق در او اثر نمى كند. 8 ـ «خظّا» بهره اى، بخشى، قسمتى. 9 ـ «خائنة» مصدر است به معناى خيانت و وزن فاعله يكى از اوزان مصدرى است مانند: عافيه، عاقبه، طاغيه. 10ـ «صفح» عفو كردن، درگذشتن. تفسير و توضيح آيات (12-13) ولقد اخذنا ميثاق بنى اسرائيل ... : كارشكنيها و توطئه هاى مداوم يهود عصر پيامبر كه همواره درصدد آسيب رساندن به مسلمانان بودند سبب شد كه قرآن كريم اطلاعات گسترده اى را درباره يهود و سابقه تاريخى و روحيّات و عملكرد آنها در اختيار پيامبر اسلام بگذارد ولذا در آيات بسيارى از قرآن كريم اطلاعات
[93]
جالبى درباره قوم يهود آمده است و از جمع بندى آنها روح عصيانگرى و بهانه جويى و عناد و لجاجت يهود به خوبى مشهود است آنها حتى باحضرت موسى هم خوب كنار نمى آمدند و به او خيانت و نقض عهد مى كردند. ذكر اين مطالب براى تسلاى خاطر پيامبر اسلام بود. اينك در اين آيات فرازهاى ديگرى از حالات يهود و بنى اسرائيل را بيان مى كند و در پايان، خيانتگرى آنها را تذكر مى دهد. نخست مى فرمايد كه خداوند از بنى اسرائيل پيمان گرفت سپس اضافه مى كند كه ما از آنها دوازده نفر «نقيب» و سرپرست انتخاب كرديم. چون قوم بنى اسرائيل به دوازده گروه به نام دوازده سبط تقسيم مى شدند. معلوم مى شود كه از هر گروهى يك سرپرست انتخاب شده است. آنگاه خداوند به آنها فرمود: من با شما هستم يعنى اگر درست عمل كنيد، از كمكهاى الهى برخوردار خواهيد شد. پس از اين بيان، خداوند پنج صفت را برمى شمارد كه اگر آنها اين پنج صفت را در خود ايجاد كنند، خداوند از گناهان گذشته آنها صرفنظر خواهد كرد و آنها را در قيامت به بهشت خواهد برد. آن بهشتى كه نهرها از زير درختان آن جارى است. آن پنج صفت عبارتند از: برپا داشتن نماز، پرداخت زكات واجب، ايمان به پيامبران خدا، گرامى داشتن و كمك كردن به آنها و بالاخره انفاق از مالهاى خود كه از آن به قرض دادن به خدا تعبير آورده شده و منظور از آن صدقه مستحبى است . پس از ذكر اين موارد مى فرمايد: از اين پس هركس از شما كافر شود، همانا از راه راست گمراه شده است. مى دانيم كه بنى اسرائيل اين كارها را انجام ندادند بخصوص آنها در مورد ايمان به پيامبران خدا و كمك به آنها كارنامه سياهى دارند; آنها نه تنها به پيامبرانى چون عيسى و محمد (ص) ايمان نياوردند حتى پيامبرانى را مانند زكريا و يحيى كشتند. به همين سبب است كه در آيه بعدى از پيمان شكنى يهود خبر مى دهد و مى فرمايد: به خاطر پيمان شكنى آنها، آنها را لعنت كرديم و دلهايشان را سخت
[94]
نموديم. وقتى دل انسان را قساوت گرفت، ديگر سخن حق در آن اثر نمى كند و توفيق هدايت از انسان سلب مى شود. بارها گفته ايم اينكه خداوند از گروهى سلب توفيق مى كند و آنها را گمراه مى سازد، بدان معنا نيست كه خداوند با آنها بى جهت و از همان آغاز چنين رفتار مى كند بلكه طبق آيات متعدد قرآن، گمراه كردن خدا پس از آن صورت مى گيرد كه شخص با اختيار خود، كفر را بر ايمان ترجيح مى دهد و گمراه مى شود و همين گمراهى اختيارى او را از عنايتها و هدايتهاى خاص خداوند محروم مى سازدر (در اين باره پيشتر، به تفصيل سخن گفته ايم) يكى از كارهاى بسيار زشت بنى اسرائيل كه ناشى از همان محروميت از عنايات الهى است، اين بود كه دانشمندان آنها كه تورات را در اختيار داشتند، سخنان خدا را به نفع خود تغيير مى دادند و آن را تحريف مى كردند و مهمترين تحريف آنها كتمان آيات مربوط به ظهور پيامبر اسلام بود و آنها بدينگونه قسمت مهمى را از آنچه به آنها يادآورى شده بود، به دست فراموشى مى سپردند. اين است كه قرآن در اين آيه مى فرمايد: آنها بخشى از آنچه به آنها تذكر داده شده بود فراموش كردند. در ادامه آيه و پس از بيان پيمان شكنى و تحريفهاى يهود، سخن را متوجه پيامبر اسلام (ص) مى كند و اظهار مى دارد كه تو پيوسته و همواره به خيانتهاى آنها آگاه مى شوى جز اندكى از آنها كه خيانت نمى كنند. معلوم مى شود كه خيانتها و توطئه هاى يهود به طور مداوم و مرحله به مرحله ادامه داشت و پيامبر هر روز در انتظار خيانت و توطئه جديدى از سوى آنها بود و ديگر اينكه اكثر آنها خيانتكار بودند چون فقط اندكى از آنها را استثنا مى كند. در پايان آيه خطاب به پيامبر مى فرمايد: از آنها درگذر و آنها را ببخش كه خداوند نيكوكاران را دوست دارد و اين شايد اشاره به اين باشد كه اگر كسانى از يهود مسلمان شدند و پيش تو آمدند، خيانتهاى سابق آنها را ناديده بگير و از گناه گذشته آنها درگذر.
[95]
وَ مِنَ الَّذينَ قالُوا اِنّا نَصارى أَخَذْنا ميثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمّا ذُكِّرُوا بِه فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضآءَ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللّهُ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ (*)يآ أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جآءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثيرًا مِمّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثير قَدْ جآءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ (*)يَهْدى بِه اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ بِاِذْنِه وَ يَهْديهِمْ اِلى صِراط مُسْتَقيم (*) و از كسانى كه گفتند ما نصرانى هستيم، پيمانشان را گرفتيم پس قسمتى از آنچه را كه به آنها يادآورى شده بود فراموش كردند. پس ميانشان تا روز قيامت دشمنى و كينه انداختيم و بزودى خداوند آنان را از آنچه انجام داده اند آگاه مى سازد(14) اى اهل كتاب فرستاده ما به سوى شما آمده و براى شما بسيارى از آنچه را كه از كتاب پنهان مى كرديد، بيان مى كند و از بسيارى درمى گذرد. همانا از جانب خدا به سوى شما نورى و كتابى روشن آمده است (15) خداوند به وسيله آن كسانى را كه از خوشنودى او پيروى كرده اند به راههاى سلامت هدايت مى كند و آنها را به لطف خود از تاريكى ها به سوى نور بيرون مى آورد و آنها را به راه راست رهنمون مى شود(16) نكات ادبى 1 ـ «فاغرينا» انداختيم، قرار داديم. از اغراء به معناى وادار كردن كسى به چيزى و چسباندن چيزى به چيزى. ضمناً «اغرينا» در اصل «اغرونا» بوده واو در مرتبه چهارم قرار گرفته بود به يا قلب شد. 2 ـ «عداوت» دشمنى و «بغضاء» كينه. 3 ـ «ينبئى» خبر مى دهد، آگاه مى سازد. 4 ـ «يعفوا» با اينكه جمع نيست در عين حال در رسم الخط مصحف بعد از واو آن الف نوشته شده است.
[96]
5 ـ «سلام» سلامتى، امنيت، اسلام. تفسير و توضيح آيه (14) و من الذين قالوا انا نصارى ... : پس از بيان انحراف يهود از راه مستقيم و اينكه آنها بعضى آيات خدا را به دست فراموشى سپردند، اينك به ذكر نصارى و مسيحيان مى پردازد و اينكه آنان نيز مانند يهود بخشى از آيات الهى را كه به آنها داده شده بود از ياد بردند و آن را به مردم اعلام نكردند. با اينكه از آنان پيمان گرفته شده بود. اساساً كسى كه به دينى معتقد مى شود به تمام محتواى آن دين متعهد و ملتزم مى شود و به نوعى پيمان مى بندد. نصارى نيز با اعتقاد به دين مسيح ملتزم بودند كه به تمام آيات انجيل عمل كنند و آن را تغيير ندهند. اما ديديم كه نصارى نيز مانند يهود در كتاب آسمانى خود دست بردند و آن را به نفع خود تغيير دادند و آن قسمت از آيات خدا را كه مربوط به نشانه هاى پيامبر اسلام بود يا تحريف كردند و يا اگر اشاراتى از آن هم باقى ماند آن را به نحوى توجيه كردند و مردم معمولى را از حقيقت آن بى خبر گذاشتند و گرنه در همان آغاز ظهور اسلام مى بايست جلوتر از ديگران به اسلام روى مى آوردند. اينكه مى فرمايد: «كسانى كه گفتند ما نصرانى هستيم» و نمى فرمايد «نصارى» براى آن است كه آنها نصارى حقيقى نبودند كه دين خدا را نصرت كنند بلكه اين فقط يك ادعا بود البته در بعضى از آيات ديگر به آنها «نصارى» اطلاق شده و اين به خاطر غلبه اين نام در مسيحيان بوده است. اين احتمال هم وجود دارد كه مسيحيان بعدها براى خود نام نصارى را گذاشتند و اين نام مورد رضايت خدا نبوده است. پيمان گرفتن از نصارى نيز مانند پيمان گرفتن از يهود است و منظور از آن تعهد مسيحيان به دين حضرت مسيح است و اساساً هركسى كه به دينى معتقد باشد و به آن ايمان آورده باشد، به رعايت اصول و مبانى و احكام آن متعهد شده است مسيحيان نيز متعهد بودند كه به تمام آيات انجيل عمل كنند ولى قسمتى از آن آيات
[97]
را ناديده گرفتند و به دست فراموشى سپردند و آن همان قسمتى بود كه در آن مژده ظهور پيامبر اسلام داده شده بود. خوشبختانه با وجود تحريفهايى كه در اناجيل موجود شده است در عين حال مژده ظهور پيامبر اسلام هنوز هم در اناجيل كنونى وجود دارد. به خاطر همان شكستن پيمان الهى از سوى نصارى خداوند در ميان آنها تا روز قيامت، دشمنى و كينه خواهد افكند و اين نتيجه قهرى اعمال ناشايست آنهاست و مى دانيم كه مسيحيان از همان آغاز دچار اختلاف و درگيرى شدند و حتى در ميان حواريون عيسى اختلاف پيدا شد و يهوداى اسخريوطى جاى مسيح را به دشمنان نشان داد و از آن پس مسيحيان همواره در اختلاف بوده اند و مذاهب گوناگونى در ميان آنها پيدا شده كه همديگر را تكفير كرده اند مانند يعقوبيه، نسطوريه و ملكانيه يا در عصر ما كاتوليك، پروتستان و ارتدوكس. اختلاف آنان چنان عميق است كه امكان رفع آن وجود ندارد و تا روز قيامت هم ادامه خواهد يافت حتى اگر در زمان ظهور حضرت مهدى (ع) تمام مسيحيان مسلمان شوند باز كينه پيشينيان خود را به دل خواهند داشت. وجود كينه و عداوت در ميان مسيحيان مجازات دنيوى آنهاست و آنها در قيامت هم مجازات خواهند شد. در اين آيه تذكر مى دهد كه بزودى خداوند آنها را از كارهايى كه انجام داده اند آگاه خواهد ساخت. اين مطلب مربوط به روز قيامت است كه انسانها از نتيجه اعمال خود آگاه خواهد شد. آيات (15-16) يا اهل الكتاب قدجانكم رسولنا... : پس از اعلام اينكه هم يهود و هم نصارى پيمان شكنى كردند، اينك هر دو گروه را مخاطب قرار مى دهد و مى فرمايد: اى اهل كتاب همانا پيامبر و فرستاده ما به سوى شما آمده و او بسيارى از چيزهايى را كه شما پنهان مى داشتيد بيان مى كند و بسيارى را مى بخشد. منظور اين است كه پيامبر اسلام بعضى از حقايق را كه دانشمندان يهود و نصارى آن را مخفى مى كردند و براى حفظ موقعيت خود روى آنها پرده مى كشيدند، به طور آشكار بيان
[98]
كرد و پرده از رازهاى پنهان آنها برداشت. مهمترين راز پنهان آنها كه سعى در مخفى كردن آن داشتند، همان مژده ظهور پيامبر اسلام و اوصاف و نشانه هاى آنحضرت بود كه آنها با علم به اين اوصاف و نشانه ها، كارى كرده بودند كه مردم معمولى از آن بى خبر باشند همچنين آنها بعضى از احكام الهى را مانند حكم رجم زناكاران مخفى كرده بودند ولى پيامبر اسلاماين رازها را آشكار ساخت و آن را به گوش مردم معمولى هم رساند. در عين حال بسيارى ديگر از احكام و مسائل دينى بود كه علماى يهود و نصارى آنها را تحريف كرده بودند و حقايق پوشيده مانده بود كه پيامبر اسلام، آنها را فاش نساخت چون لزومى نداشت و احكام و مسايلى كه پيامبر به مردم ذكر مى كرد هر كدام كه با احكام موجود يهود و نصارى تطبيق نمى كرد، الزاماً نفى آن احكام بود. اينكه مى فرمايد: بسيارى را بيان كرد و بسيارى را بخشيد، منظور اين است كه هم آنهايى كه بيان كرد و هم آنهايى كه بيان نكرد، به نوبه خود و با قطع نظر از ديگرى بسيار بود و گرنه هر دو در كنار هم نمى توانند بسيار باشند. پس از تمهيد اين مقدمه اظهار مى دارد كه از سوى خداوند به سوى شما نور و كتاب مبين آمد. منظور از نور پيامبر اسلام و منظور از كتاب مبين قرآن و يا منظور از هر دو قرآن است چون در آيات ديگر به قرآن نور اطلاق شده است: فامنوا بالله و رسوله و النور الذى انزلنا(تغابن / 8) پس به خدا و پيامبرش و نورى كه نازل كرديم ايمان بياوريد. يك قرينه براى اينكه منظور از نور و كتاب مبين هر دو قرآن است اين است كه در آيه بعدى مى فرمايد خداوند به وسيله آن هدايت مى كند و نمى فرمايد به وسيله آنها; و اين نشان مى دهد كه هر دو يك چيزند و مفهوم واحدى دارند و چون كلمه كتاب آمده نمى توان گفت منظور پيامبر است پس منظور از هر دو قرآن مى باشد. ديگر اينكه آمدن پيامبر را در آغاز آيه بيان كرد و تكرار آن لزومى نداشت. خداوند به وسيله نور قرآن، كسانى را كه ايمان به خدا دارند و دنبال خوشنودى
[99]
او هستند به راههاى سلامتى و عافيت رهنمون مى شود و آنها را از تاريكيها به سوى روشنايى مى برد و به راه راست هدايت مى كند. حال بايد ديد كه منظور از راههاى سلامتى و عافيت چيست؟ بدون شك منظور از آن، راههاى بهتر زيستن است و احكام نورانى اسلام، هم سعات انسان را در اين دنيا تأمين مى كند و هم در آخرت او را به بهشت مى رساند. با نور قرآن و ايمان، آن آرامش خاطر و اطمينان قلب به انسان دست مى دهد كه زندگى دنيا مفهوم پيدا مى كند و دوست داشتنى مى شود و اين نعمتى است كه كافران از آن بى بهره اند. با پيروى از قرآن و احكام آن، خداوند انسان را از تاريكها به سوى روشنايى ها مى برد و او را از گمراهيها و انحرافات بسيارى كه هميشه در كمين انسان است نجات مى دهد و بدينگونه انسان را به راه راست هدايت مى كند و اين بالاترين سعادت براى انسان است كه در ميان اينهمه راههاى كج و انحرافى، راه راست را پيدا كند و در آن گام نهد. گام نهادن در صراط مستقيم آرزوى هميشگى يك مسلمان است كه همواره در نمازهاى خود آن را از خدا طلب مى كند: اهدنا الصراط المستقيم.
فرق ميان سبيل و صراط
در اينجا دو نكته را يادآور مى شويم: نخست اينكه هدايت در اين آيه به كسانى اختصاص داده شده كه از خشنودى خداوند پيروى كنند و اين هدايت، هدايت خاص مؤمنان است و به طوريكه قبلا نيز گفته ايم، هدايت الهى اقسامى دارد. قسمى از آن عام است و شامل مؤمن و كافر مى شود و قسمى ديگر اختصاص به مؤمنان دارد و آن بالا بردن مقام مؤمنان و رسانيدن آنها به مطلوب است. دوم اينكه توجه كنيم كه در اين آيه «سبل» به صورت جمع ولى «صراط» به صورت مفرد آمده است. در قرآن هيچ كجا كلمه «صراط» جمع بسته نشده ولى كلمه «سبيل» اگرچه به معناى راه خدا باشد گاهى جمع بسته شده است، بنابراين، بايد ميان اين دو فرق باشد و شايد منظور از «صراط» آن راه اصلى است كه انسان را
[100]
مستقيماً به سوى خدا مى برد و آن بيش از يكى نمى تواند باشد و گفته اند كه نزديكترين راه ميان دو نقطه خط مستقيم است و بيش از يكى نيست ولى منظور از «سبيل» يا «سبل» راههاى فرعى باشد كه انسان را به راه اصلى يعنى همان صراط مى رساند چون انسانها در فهم و درك و ظرفيت وجودى خود متفاوت هستند و راهى كه يك پيامبر براى رسيدن به خدا انتخاب مى كند با راه يك فرد عادى فرق دارد و هر انسانى مطابق با گنجايش فهم خود، معرفت به خدا پيدا مى كند و اين راهها گوناگون است و گفته اند: الطريق الى الله بعدد النفوس راههاى شناخت خدا به تعداد كلّ انسانهاست و هر كسى راه مخصوص به خود را دارد. از اين جهت است كه «سبيل» در اين آيه و چند آيه ديگر جمع بسته شده است مانند: والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (عنكوبت/69) و كسانى كه راجع به ما تلاش كنند آنها را به سوى راههاى خود هدايت مى كنيم. لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا اِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئًا اِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِى الْأَرْضِ جَميعًا وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشآءُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَىْء قَديرٌ (*) همانا كسانى كه گفتند: خدا همان مسيح پسر مريم است، كافر شدند. بگو: اگر خدا بخواهد مسيح فرزند مريم و مادرش و همه اهل زمين را هلاك كند، چه كسى در مقابل خدا توانايى چيزى را دارد; و براى خداست فرمانروايى آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست او هر چيزى را كه بخواهد خلق مى كند و خداوند بر هر چيزى تواناست (17) نكات ادبى 1 ـ «المسيح ابن مريم» همانگونه كه در توضيح «عيسى ابن مريم» گفتيم معمول اين است كه كلمه «ابن» وقتى ميان دو نام قرار گرفت همزه اول كلمه ابن، هم در تلفظ
[101]
و هم در كتابت مى افتد ولى در رسم الخط قرآن چنين نيست و همزه در كتابت اثبات شده است. بايد گفت كه قواعد عربى قرنها پس از نزول قرآن تنظيم شده است و نبايد قرآن را تابع اين قواعد كرد. 2 ـ «يملك» در اينجا به معناى «يقدر» است يعنى توانايى دارد. 3 ـ «مُلك» فرمانروايى، پادشاهى. و اگر با كسره اول باشد به معناى مالكيت و داشتن چيزى مى آيد. فاعل مُلك، مَلِك و فاعل مِلك، مالك است. 4 ـ «قدير» توانا. فرق آن با قادر اين است كه در قدير نوعى ثبوت و تكرار است يعنى او همواره قادر است. البته در قرآن به خدا قادر هم اطلاق شده است. تفسير و توضيح آيه (17) لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ... : پس از آنكه مسيحيان از حضور حضرت مسيح محروم شدند، انحرافهاى بزرگى در دين آنها به وجود آمد كه شايد بزرگترين انحراف آنها همين مسأله باشد كه در اين آيه شريفه آمده است و آن اينكه آنها مسيح را تا سر حد خدايى بالا بردند و او را خدا دانستند و گفتند كه خدا در مسيح حلول كرده و او خداست. اين اعتقاد انحرافى در انجيل يوحنا هم آمده و شايد همين عبارت باعث پيدايش چنين عقيده فاسدى شده است و اين خود بهترين دليل بر تحريف اناجيل است. در آغاز انجيل يوحنا چنين مى خوانيم: «در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود» (انجيل يوحنا باب اول جمله اول) در ادامه همين جملات و در جمله 14 چنين مى خوانيم: « و كلمه جسم گرديد و ميان ما ساكن شد» مى بينيم در آغاز خدا را همان كلمه معرفى مى كند و در ادامه به صراحت مى گويد كه كلمه جسم شد و ميان ما ساكن شد و منظور از آن، حضرت عيسى است و اين به معناى حلول خدا بر عيسى و اعتقاد به خدايى اوست و كسانى از مسيحيان كه قايل به تثليث هستند نيز در واقع مسيح را خدا
[102]
مى دانند. قرآن كريم در آيات پيشين، مسيحيان را از غلوّ در دين و عقيده به تثليث بر حذر داشت (نساء/171) و اينك در اين آيه به كفر كسانى كه به الوهيت مسيح اعتقاد دارند، حكم مى كند و از پيامبر اسلام مى خواهد كه به مسيحيان بگويد: اگر خداوند بخواهد مسيح و مادرش و حتى همه اهل زمين را هلاك كند، چه كسى قدرت دارد كه از آن جلوگيرى نمايد؟ مسيح خود بنده و آفريده اى از بندگان خداست و اگر خدا او را هلاك كند، توانايى آن را ندارد كه در برابر اراده خدا بايستد. پس چگونه است كه اينان همچون موجودى را كه در مقابل قدرت خدا اين چنين ضعيف است، خدا قلمداد مى كنند؟ البته مسيحيان در عين حال كه اعتقاد به الوهيت مسيح دارند خدا را نيز قبول دارند و به عموميت قدرت او نيز معتقد هستند. بنابراين، استدلال مزبور مطابق با عقايد آنهاست. براى تثبيت حاكميت مطلقه خداوند در جهان، اضافه مى كند كه پادشاهى و فرمانروايى آسمانها و زمين و هر چه در ميان آنهاست از آنِ خداوند است و او حاكم بى چون و چراى جهان آفرينش است و اينكه مسيح بدون پدر و بر خلاف قوانين معمولى حاكم بر طبيعت آفريده شده، از آنجهت است كه اين قوانين را خداوند آفريده ولى خودش محكوم اين قوانين نيست و هر جورى كه بخواهد و اراده كند، مى آفريند و او بر هر چيزى تواناست. وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْنآءُ اللّهِ وَ أَحِبّآؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشآءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشآءُ وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ اِلَيْهِ الْمَصيرُ (*)يآ أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جآءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَة مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جآءَنا مِنْ بَشير وَ لا نَذير فَقَدْ جآءَكُمْ بَشيرٌ وَ نَذيرٌ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ
[103]
شَىْء قَديرٌ (* ) يهود و نصارى گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم. بگو: پس چرا شما را به سبب گناهانتان عذاب مى كند؟ بلكه شما بشرى از همانها كه آفريده است، هستيد. او هر كس را كه بخواهد مى آمرزد و هر كس را كه بخواهد عذاب مى كند و براى خداست فرمانروايى آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست. و بازگشت به سوى اوست (18) اى اهل كتاب همانا فرستاده ما به سوى شما آمده كه براى شما(مطالب را) به روشنى بيان مى كند آنهم در دوران وقفه در آمدن پيامبران. تا نگوييد: براى ما مژده دهنده و بيم دهنده اى نيامد همانا براى شما مژده دهنده و بيم دهنده اى آمده و خدا بر هر چيزى تواناست (19) نكات ادبى 1 ـ «احبّاء» جمع حبيب به معناى دوست. 2 ـ «المصير» مصدر ميمى از «صار» بازگشتن 3 ـ «يبين لكم» حال از «جائكم»و يا از«رسولها» 4 ـ «فترة» فاصله، وقفه. منظور دوران انقطاع وحى است كه سالهاى متمادى پيامبرى نيامده بود. از «فتور» به معناى سستى مشتق شده است. 5 ـ «بشير» و «نذير» دو صفت براى پيامبران. و پيامبران هم مژده دهنده بودند و هم بيم دهنده. تفسير و توضيح آيه (18) و قالت اليهود و النصارى نحن ابناء الله ... : پس از بيان انحراف اختصاصى نصارى كه مسيح را خدا مى دانستند، اينك در اين آيه انحراف مشترك يهود و نصارى را بيان مى كند و آن اينكه هم يهود و هم نصارى خودشان را قومى برتر مى دانستند و براى خود عزت و احترام فوق العاده اى قائل بودند تا جايى كه
[104]
مى گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان خدا هستيم! البته اين يك لقب تشريفاتى بود كه به خودشان داده بودند و منظورشان اين بود كه آنچنان به خدا نزديك هستيم كه فرزند به پدر خود نزديك است. تعبير «فرزند خدا» يا «پسر خدا» در تورات و انجيل موجود زياد آمده و آن را به بعضى از پيامبران و مؤمنان و صالحان اطلاق كرده اند از جمله در تورات (سفر خروج باب چهارم جمله 22 و 23) چنين آمده: « و به فرعون بگو خداوند چنين مى گويد: اسرائيل پسر من و نخست زاده من است. و به تو مى گويم پسر مرا رها كن» همچنين در عهد عتيق در كتاب ارمياء نبى (باب 31 جمله 9) از قول خداوند چنين آمده است: « زيرا كه من پدر اسرائيل هستم و افرايم نخست زاده من است» اين تعبير در انجيل و عهد جديد بيشتر از تورات و عهد عتيق آمده از جمله در انجيل متى (باب 5 جمله 9) چنين مى خوانيم: « خوشا به حال صلح كنندگان زيرا ايشان پسران خدا خوانده خواهند شد» و در انجيل يوحنا (باب 8 جملات 41ـ42) جريان مذاكره اى را نقل مى كنند كه ميان حضرت عيسى و يهود انجام گرفته و از جمله چنين مى آورد « بدو گفتند كه ما از زنا زائيده نشديم يك پدر داريم كه خدا باشد عيسى به ايشان گفت اگر خدا پدر شما مى بود مرا دوست مى داشتيد» و در رساله يونس به روميان (باب 8 جمله 14) چنين آمده است «همه كسانى كه از روح خدا هدايت مى شوند ايشان پسران خدايند»