فصل سى و چهارم
حديث مشورتى يوم الدار
پيامبر (ص) سه سال پس از آغاز دعوت اسلام،اعلان فرمود،كه على (ع) برادر،وزير،وصى و جانشين اوست،و آنچه مورد انتظار عقل سليم در آن باره بود انجام داد.زيرا پيامبر (ص) نياز به وزيرى نيرومند،و ياورى داشت تا او را در گسترش رسالت و ساختن دولت مورد انتظارى كه اركانش بر پايههاى آن رسالت استوار مىشد كمك كند.اين امر در تاريخ نبوتهاى گذشته، سابقه داشته است كه موسى از خداوند درخواست كرد تا برادرش هارون را به عنوان وزيرى از خاندان خودش قرار دهد.و وزيرى كه توان مقابله با خطرها را در كنار رسول خدا (ص) داشته باشد شايستگى دارد تا بهنگام بروز حادثهاى براى پيامبر (ص) نايب و خليفه و جايگزين او گردد.و به اين ترتيب پيامبر (ص) در آن شرايط دشوار آن تصميم را كه ممكن بود براى ادامه رسالت و گسترش آن بگيرد-به جاى اين كه سرنوشت رسالت را به دست تصادف بسپارد-گرفت.و شايد خواننده به خاطر بياورد كه ما در فصل پنجم راجع به آنچه پيامبر (ص) -سه سال پس از آغاز رسالتبه امر پروردگار انجام داد-هنگامى كه مامور شد تا خويشان نزديكش را در روز نزول آيه زير،بيم دهد-سخن گفتيم:«و خويشاوندان نزديك خود را بيم ده، و براى پيروان با ايمانت فروتنى كن،و اگر نافرمانى تو را كردند بگو همانا من از آنچه انجام مىدهيد بيزارم» (1) آن روز پيامبر خدا (ص) فرزندان عبد المطلب،افراد خويشاوند نزديك خود را كه در آن روز به سى يا چهل تن مىرسيدند،به مهمانيى كه در آن اندكى طعام و شير بود،دعوت كرد.پس خوردند و آشاميدند از آن خوردنى و نوشيدنى اندك،تا سير و سيراب شدند.و هنگامى كه فرصت دست داد،پس شروع به سخن كرد،و فرمود (امام على (ع) اين روايت را نقل كرده است) :«اى فرزندان عبد المطلب،به خدا سوگند كه من جوانى را در ميان عرب سراغ ندارم كه براى فاميل خود آورده باشد،بهتر از آنچه كه من براى شما آوردهام. براستى كه من خير دنيا و آخرت را برايتان آوردهام.و خدايم به من فرمان داده است كه شما را دعوت كنم.پس كدام يك از شما مرا در اين امر يارى مىكند تا اين كه برادر،وصى و خليفه من در ميان شما گردد؟پس همه آن مردم ساكت ماندند.من عرض كردم:...من شما را در آن كار يارى مىكنم اى پيامبر خدا (ص) .پس دستبه گردن من انداخت،و گفت:اين برادر،وصى و خليفه من در ميان شماست،حرف او را بشنويد و از او اطاعت كنيد.پس مردم از جا بلند شدند در حالى كه مىخنديدند و به ابو طالب مىگفتند:«به تو امر كرد تا از پسرت حرفشنوايى داشته باشى و فرمان او را ببرى.».
اين حديث را طبرى در تاريخ خود (ج 2 ص 216) آورده است.و ابن اثير آن را در تاريخ«الكامل»خود (ج 2 ص 21) ،ابو الفدا در تاريخ خود (ج 1 ص 116) و خازن علاء الدين بغدادى در تفسير خود (ص 390) و سيوطى در جمع الجوامع (ج 6 ص 392) به نقل از طبرى،و در صفحه 397 از حافظان ششگانه:ابن اسحق،ابن جرير،ابن ابى هاشم،ابن مردويه، ابو نعيم و بيهقى نقل كردهاند.و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه (ج 3 ص 254) و محمدحسين هيكل در («حيات محمد»چاپ اول ص 104) آوردهاند (2) .
در فصل پنجم به تفصيل از اهميت مضمون اين حديثسخن گفتيم،و اكنوننمىخواهيم بگوييم كه اين حديث دليل بر آن است كه پيامبر (ص) به وسيله نور الهى آينده مورد انتظارش را مىديد كه آن دعوت ميمون در همه جاى دنيا گسترش يافته و دولتى بر اساس قوانين آن رشد كرده است و صاحب دعوت كه زمامدار امتشده ناگزير از تعيين جانشين و خليفهاى براى خويش است و لازم است از آن خليفه مانند شخص صاحب رسالت اطاعت كنند.و براى همين است كه به مردم مىگويد:«گوش به فرمان او باشيد و از او اطاعت كنيد»پس او همچون يك رئيس،قدرتمند است.اما آنچه به عنوان يك بحث در پيرامون مدلول و معناى حديث گفته مىشود اين است كه حديث دلالت دارد بر اين كه على (ع) خليفه پيامبر (ص) در ميان فرزندان عبد المطلب است وليكن دلالت ندارد بر اين كه او خليفه پيامبر است در ميان غير فرزندان عبد المطلب،و دلالت ندارد بر اين كه خليفه براى تمام مسلمانان است.نادرستى اين حرف روشن است،زيرا خلافت قابل تجزيه نيست تا اين كه پيامبر (ص) دو خليفه داشته باشد،يكى از آنها براى بنى هاشم و ديگرى براى بقيه مسلمانان. پس خليفه،براى همه مسلمانان خليفه است،زيرا كه پيامبر (ص) سرپرست تمام مسلمانانبود و خليفه او نيز چنان خواهد بود.
البته مسلمانان در باره خلافت دو دستهاند:اكثريت معتقدند كه پيامبر (ص) كسى را به جانشينى خود تعيين نكرده است و اقليتى مىگويند كه آن بزرگوار على بن ابى طالب (ع) را جانشين خود قرار داد.و در اين مورد گروهى وجود ندارد كه بگويد،پيامبر (ص) خليفهاى براى خود ميان خاندان خود گذاشت و ديگر مسلمانان را بدون تعيين خليفه رها كرد.و اگر كسى را به عنوان خليفه تعيين كرده است پس در ميان همه پيروانش خليفه اوست.و پيامبر (ص) كسى نبود كه دعوت به امتياز قبيلهاى كند تا براى خاندان خود خليفهاى تعيين كند و ديگر مسلمانان را بدون زمامدار واگذارد.و پيامبر (ص) به طبع رسالتخود بيشتر مسؤول سرنوشت تمام امتخود مىباشد،تا سرنوشتخانواده خود.منطقى نيست كه براى خاندان خود يك مرجع دينى به عنوان نماينده خود تعيين كند تا جايگزين وى در ميان ايشان شود و ميليونها تن از پيروانش رابدون مرجع و زمامدار رها كند.و مايلم كه پيش از پايان سخن،در پيرامون اين حديث،اندكى به همراه خواننده درنگ كنيم تا با يكديگر پيرامون اهميتمحتواى حديثبينديشيم:
آخرين پيامبر خدا،كودكى را كه عمرش از سيزده سال نمىگذرد-پس از اين كه آن كودك به او وعده مىدهد كه در آينده وزير در پيشبرد هدفهاى خطير او گردد،برادر،وصى و جانشينخود،مىخواند.
اولا:وعده دادن كودكى در آن سن به پشتيبانى در كارى بزرگ همچون امر رسالت كه در گروآيندهاى پر خطر از اين نوع است چه ارزشى دارد؟
گيرم كه كودكى در موضوع مهمى نسبتبه آيندهاى دور به تو وعده داد،چگونه ممكن است كه تو به وعده او اعتماد كنى؟و قول طفلى كه ممكن است عقيدهاش و موضعش در خلالروزها و بلكه ساعتها تغيير كند،چه ارزشى دارد؟
ثانيا:چگونه پيامبر (ص) مىتواند از شايستگى و تقوا و توانمندى او براى رهبرى در آينده زندگيش،آگاه شود،در حالى كه او هنوز در سيزده سالگى به سر مىبرد؟زندگى يك كودك سال به سال دگرگون مىشود.و ممكن است همان كودكى كه در ابتدا صالح به نظر مىرسد، در روزگار جوانى و مردى تغيير كند (و خلق و خوى او فاسد گردد) .و ممكن است كه يك كودك بدخو به نظر برسد ولى در سن مردى،از بهترين و شايستهترين مردم شود.اما براى هيچ كسى ممكن نيست كه از آينده كودكى بطور يقين آگاه باشد،زيرا كه علم آن تنها در نزدعلام الغيوب است.
و از آن رو من معتقدم كه پذيرش پيامبر (ص) پيمان با على (ع) خرد سال را براى كارى در جهت پيروزى رسالت و قبول كردن او اين وعده را با تمام اهميتش و دادن اين همه مقامها به او لازمه برادرى،جانشينى و خلافت على (ع) و اطلاع روشن در مورد آينده آن بزرگوار و برترى علمى،پارسايى،دلاورى،و دانش او نسبتبه ساير مسلمانان،است.و پيامبر (ص) به عنوان يك انسان امكان نداشت چنان آيندهاى را ببيند.و تنها با اتكاى به وحى از جانب خدا آن را مشاهده كرده است.و مقامهاى والايى كه به او دادهشده است،تنها به دستور خدا بوده است و به عنوان پاداشى از جانب خدا براى على نسبتبه وعده كمكى كه داده بود،خداوند آگاه بود كه او با اخلاصى بىنظير به وعده خود وفا خواهد كرد.و همه اينها دليل بر آن است كه على (ع) از همان دوران كودكيش برتر از تمام مردان بود.و از آن رو خداى علام الغيوب او را به جانشينى پيامبرش برگزيد.و دليل درستى اين حديث و اهميت محتواى آن،مطابقت آن با حديث منزلت است كه ما در صفحههاى بعد از آن سخن خواهيم گفت و آن در نزددانشمندان اسلامى از معتبرترين احاديث است.
پىنوشتها: 1-سوره شعرا (26) آيه 215-216. 2-مرحوم علامه امينى در ج 2 ص 279-280 در كتاب معروف خود«الغدير»نقد و بررسىكرده است. |