بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب زندگی شناسی جلد 5, استاد جلال الدین فارسی   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ENSAN001 -
     ENSAN002 -
     ENSAN003 -
     ENSAN004 -
     ENSAN005 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

شرايط اجتماعى و فرهنگى - سياسى جامعه توحيدى به رهبرى پيامبر اكرم صلى اللهعليه آله و سلم بهنگام نزول سوره ملك دقيقاً در اساس همان شرايط جامعه توحيدى ايراندو دهه منتهى به قيام بهمن و پيروزى انقلاب است . زمانىنازل ميشود كه احوال ، حوادث ، جبهه بندى و كشمكش هاى جامعه توحيدى چنان است كه درصفحات گذشته شرح دادم و مرحله اى از آن مياننزول سوره هود تا نزول سوره سجده واقع است كه مسالهاول آن (شفاعت حسنه ) و (شفاعت سيئه ) است : مرزبندى فرهنگى - سياسى دقيق وآماده شدن براى قيام و جنگ سرنوشت ساز. وضعيت نهايى - از نظر زمانى - آن بدينشرح است . در ذيحجه سال دوازدهم بعثت نخستين بيعت عقبه ميان پيامبر و جمعى از مردميثرب منعقد شده اسلام در مدينه گسترش يافته سوره هاى مومنون ، سجده ، و طور همنازل شده است . مسلمانان از نظر جغرافيايى و صحنه بين المللى دور از هم افتاده اند: درمكه ، مدينه ، حبشه ، و ميان چند قبيه در اين سو و آن سوى حجاز قبائلى كه چند مسافرشان در موسم حج سالانه ضمن تماس با پيامبر ايمان آورده مبلغ و منادى سنت توحيدىوحيانى در سرزمين و ميان قبيله خود شده اند. اكنون زمان آن فرا رسيده كه گروههاى مكانامتفرق اين امت ، رفته رفته در يك جا - در مدينه - متمركز شده مسجد و دولتىتشكيل داده سپاهى پاسدار حق ، سير تقرب الى الله ، و آزادى - عزت بيارايند ازستارگان آسمان جهان مشهود و مرئى (190) انسانى ستارگانى كه در عين روشنگرى وهدايت تيرهايى شهاب آسايند كه بر پيكر مستكبران دنياداران ، سلطه گران مكلف اماشيطان صفت تبهكار و باطلساز و باطل آرا يا تزيين كننده زشت به صورت زيبا فرودميآيند تا قدرتشان را در هم بشكنند. مردان و زنانى كه يك قدرت سياسى نظامى راتشكيل ميدهند كه آفريدگار هستى اراده كرده است آن را بر پيكرباطل بكوبد تا فرقش را تا پاشنه پا بشكافد و آن را نخست از مكه و حوالى آن وسراسر حجاز و سپس از صحنه بين المللى بروبد و بزدايد ليظهره على الدين كله وكفى بالله شهيدا (191) ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون (192)



37

صراط مستقيم


صراط مستقيم - سبيل
صراط يا سراط در عربى از (سرط الطعام ) غذا را لقمه لقمه بلعيد، گرفته شدهو به پيمودن راه و به خود راه اطلاق شده است . صراط مستقيم در قرآن كريم به پيمودنتدريجى راه تقرب و انجام اعمال صالحه هاى كه موجب قرب حق است اطلاق مى شود يابه خود آن راه كه جز انجام همين اعمال به طورى كه رويه شخص باشد نيست .
تقرب به خدا مانند شناخت خداست اگر معرفت خدا را يك مقصد بشماريم براى رسيدن بهآن چند راه وجود دارد: سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق(193) اين راهها چيزى جز فعاليتهايى كه انسان براى شناختن خدا انجام ميدهدنيستند، تفكر در امور طبيعت و مطالعه در اسرار جهان خارجى يكى از آنهاست . تفكر وتامل در آثار و احوال و امور نفسانى كه به معرفت نفس مى انجامد به نوبه خود راهى بهسوى معرفت خداست ، پيمودن اين راهها در حقيقت انجام تفكرات و تاملاتى در موضوعاتخاص و مشخص و امرى است كه تغييرات كيفى مشخصى را در ذهن شخص بوجود مى آورد.رسيدن به اين مقصد هم پس از طى طريق و در پايان آن صورت نمى گيرد بلكه دراثناى راه است يكباره و مانند وصول به نقطه و مكان معينى هم نيست بلكه تدريجى استمقصد، در نقاط مختلف و در طول راه نهفته است . زيراوصول به مقصد چيزى جز حدوث يك سلسله آثار و تغييرات كيفى در ذهن شخص نيست .
صراط مستقيم كه در قرآن از آن سخن ميرود همينگونه و مانند راه خداشناسى است .پديدارهاى طيبه تقوى و ايمان و تسليم به سوى خدا صعود مى كنند و شخص مومنپرواگيرنده را با خود تعالى مى بخشند. عمل صالح وى نيز به اين حركت صعودى كمككرده آنر را تسريع ميكند(194). طبيعى است كه اين حركت صعودى به سوىپروردگار متعال ، مسيرى داشته باشد داراى مبدئى و داراى متهايى . ابتداى مسير، مشخصاست و آن حالت شخص در آغاز و لحظه گزينش حيات طيبه كه با تكوين و اوضاعنفسانى طيبه و اقدام وى به عمل صالح ادامه مييابد. منتهاى آن ( وجه الله ) يا (اسلام) به معنى تسليم وجود خويش به درسهاى پروردگار است هستى ترين رضوان الهى وبهشت است .
اين مسير يا راه يك مسير مادى يا جاده اى كه در آننقل مكان صورت گيرد نيست ، بلكه نظير راه معرفت ، يك راه معنوى و روحانى است . راهرفتن نيست ، صراط شدن و پذيرفتن هستى هاى برين و كيفيتهاى شايسته است . ديدنى همنيست بلكه زيستنى است . گذران همان حيات طيبه اى است كه انسان مومن با مبادرت بهعمل صالح و انجام عبادت به آن ارتقا مييابد و آغازش ميكند... راه و رسم اين زندگانى ومسير گذران حيات طيبه ، همان صراط مستقيم يا مسير تعالى انسانى است كه اوضاعنفسانى طيبه يعنى تقوى و ايمان و تسليم وتوكل را در خويشتن ايجاد كرده و كارش كارهاى شايسته است . مسير او به سوىكمال مطلق ابدى ... صراط مستقيم در راه و رسم زندگانى جاودانى طيبه است .
(صراط مستقيم )به لحاظ روندگانش صراط كسانى است كه خدا به آنان نعمت تقوىو ايمان و تسليم و... داده است : اهدنا الصراط المستقيم ، صراط الذين انعمت عليهم ... صراط كسانى كه به آنان نعمت دادى ...(195) ...الذين انعم الله عليهم اللهعليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين (196) كسانى كه خدا به آناننعمت داده است از پيامبران و تصديق كنندگان (حق و رسالتها) و شهيدان - يا شاهدان -و صالحان .
چند مجموعه از مومنان پرهيزگارى كه در اين آيه نام برده شده اند مجموعه هاى دربسته ومتمايز از هم نيستند بلكه متداخلند. مثلا انبيا از صالحانند. صديقين و شهدا نيز در زمرهصالحان محسوب مى شوند. مى فرمايد: و زكريا و يحيى و عيسى و الياسكل من الصالحين (197) در مورد يحيى پيامبر، ميفرمايد: ... و سيدا و حصورا و نبيامن الصالحين (198) يحيى نه تنها (نبى ) و از (صالحين )است بلكهتصديق كننده رسالت عيسى عليه السلام نيز هست : ان الله يبشرك بيحيى مصدقابكلمه من الله (يعنى عيسى ) و سيدا و حصورا...(199) ابراهيم و ادريس هم پيامبراندو هم صديق . يعنى شخصى كه با انديشه ، باور، گفتار و كردارش پيوسته حق راتصديق ميكند و پيامبران و (كتاب )هاى آسمانى پيشين را تصديق مينمايد: واذكر فىالكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا(200) و اذكر فى الكتاب ادريس انه كانصديقا نبيا(201) در وصف مريم عليها السلام كه پيامبر نيست مى فرمايد: صدقت بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين (202) درسها و پديدارهاى عبرتآموز پروردگارش از جمله فرزندش عيسى عليه السلام را - و (كتاب )هاى او راتصديق كرد و از فرمانبرداران بود. او را بانويى صديقه مى خواند كه علاوه برتصديق آن حقايق در رفتار گفتارش ‍ حق را پيوسته تصديق مى نمايد. كسانى غير ازپيامبران و صديقين و شهيدان را در زمره صالحين مى شمارد آنان اشخاصى هستند كه ايمانآورده و اعمال صالح انجام داده اند: والذين آمنوا و عملوا الصالحات لندخلنهم فىالصالحين (203)
پس صراط مستقيم راه انحصارى يا اختصاصى پيامبران و اوليا نيست ، راه تعالى همهكسانى است كه ايمان آورده و پرواگيرى و پرهيزگارى كرده اند وعمل صالح انجام داده اند. البته مراتب اشخاص و روندگان صراط مستقيم مختلف است .
صراط مستقيم به لحاط مقصد و اين كه به كدام سو منتهى مى شود (صراط الله ) نامدارد: و انك لتهدى الى صراط مستقيم صراط الله الذى له ما فى السموات و ما فىالارض الا الى الله تصير الامور(204) صراط مستقيم صراطى است كه به ذاتكامل حق منتهى ميشود.
هوالحق و يهدى الى صراط العزيز الحميد(205) او حق است و به صراط خداىعزيز ستوده هدايت مينمايد: لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم الىصراط العزيز الحميد(206) تا آدميان را به اذن پروردگارشان از تاريكيها سوىنور بيرون آورى سوى صراط (خداى ) عزيز ستوده . و هدوا الى الطيب منالقول و هدوا الى صراط الحميد(207) سوى گفتار طيب خدايت شدند و سوى صراط(خداى ) ستوده هدايت گشتند. سرعت صعود كلمه هاى طيبه تقوى و ايمان و تسليم درصراط مستقيم و حركت اعتلاى مومن پرهيزگار در اين صراط كه به مدد حركت بالا برندهعمل صالح انجام ميگيرد در حقيقت از قدرت جاذبهكمال الهى است . اين حركت چندان سريع است كه خداوند از مسير آن به كلمه (صراط )مستقيم تعبير ميفرمايد. گفته اند: صراط مشتق از (مسراط الطعام ) است يعنى ممر طعام درحلق . و (صراط ) لهجه قرشى (سراط )است كه بهترين لهجه عربى بشمار مىآيد.(208) به راه و جاده از آن جهت (سراط ) يا (صراط ) گفته اند كه گويىروندگانش را مى بلعد.(209)
صراط مستقيم راهى است كه به بهشت رضاى ايزد منتهى ميشود وقتى آن بهشت به پهناىآسمانها و زمين بود: و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات و الارضاعدت للمتقين (210) راهش نيز بايد همانقدر عريض و پهناور باشد. جابر بنعبدالله انصارى درباره صراط مستقيم ميگويد: هو اوسع مما بين السماء و الارض(211) آن از فاصله ميان آسمان و زمين پهناورتر است .
سبيل و سبل
در برابر صراط مستقيم كه صراط وصول به لقاى خداى عزيز و ستوده باشد و يكىبيش نيست و همه روندگان جوياى خشنودى خدا در آن تعالى مى يابند سبيلهايى وجوددارد. پيمودن صراط مستقيم با پيمودن اين سبيلهاست . روندگان هر دو را همزمان مىپيمايند. چنين بنظر مى رسد كه در پهنه صراط مستقيم - كه پهناورتر از فاصله ميانآسمان و زمين است - خطوطى متمايز از يكديگر وجود داشته باشد كه هر يك مسير يكرفتار و عمل شايسته است و هر مومن نيكوكارى كهعمل صالح خاصى را انجام دهد در خط خاص ‍ همانعمل صالح كه بر روى صراط مستقيم واقع است سير ميكند. اين خطوط را ويژه اشخاصمعينى نيست بلكه مسير اعمال صالح گوناگون است .
چون همه سبيلها در صراط مستقيم واقعند و راههاىاعمال صالح گوناگون هستند كه روندگان خود را به آزادى - عزت و به لقاء رحمتپروردگار نائل مى آورند (سبيل رشد) و (سبيل الرشاد) خوانده ميشوند. در نقطهمقابل (سبيل رشد)، (سبيل غى ) و سبيلهاى (غى ) قرار دارند كه همگى در(صراط جحيم ) واقعند.
و قال الذى آمن يا قوم اتبعون اهدكم سبيل الرشاد(212) آنكه ايمان آورده بودگفت : هموطنانم ! از من پيروى كنيد تا شما را بهسبيل رشاد رهنمود شوم . و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا(213) اگرسبيل رشد را ببينند آن را پيمودن نگيرند. و ان يرواسبيل الغى يتخذوه سبيلا(214) و اگرسبيل بيراهه روى را ببينند آن را پيمودن گيرند.
راههاى رشد از آن جهت كه روندگان را از پليدى ، اسارت ، - ذلت ، پستى ، و كيفر درامان ميدارند (سبل السلام ) نام گرفته اند: يهدى به الله من اتبع رضوانهسبل السلام (215) صفت عمومى (سبل السلام ) - راههاى ايمنى - همان رشد ورشاد است .
هر يك از فجور هم (سبيلى ) است . صفت عمومىسبل فجور، (غى ) است . سبيلهاى فجور و اعمال زشت خطوطى هستند كشيده در صراطجحيم : احشروا الذين ظلموا و ازواجهم و ما كانوا يعبدون من دون الله فاهدوهم الى صراطالجحيم (216) زنا كه يكى از فجور است يكسبيل بد و زشتى است : و لا تقربوا الزنا انه كان فاحشة و ساء سبيلا(217) بهزنا نزديك مشويد زيرا كه آن كار زشتى است و راه بدى است . ازداج با زن پدر يك راهبد ديگر است : و لا تنكحوا مانكح آباءكم من النساء الا ما قد سلف ، انه كان فاحشه ومقتا و ساء سبيلا(218) و با آن زنان كه پدرانتان ازدواج كرده اند ازدواج مكنيد مگرآنچه (از ازدواج ) تاكنون انجام گرفته باشد زيرا آن گناه زشتى و كينه توزى وبدراهى است .
هر يك از اعمال صالح يك سبيل رشد را تشكيل مى دهد. (انا به )، و بازگشت به خدايك سبيل است : و اتبع سبيل من اناب الى ...(219) كارى كه پيامبر و پيروانشبه عنوان دعوت مردم به سوى خدا، از روى بصيرت انجام ميدهند يكسبيل رشد است : قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى .(220) بگو: اين راه من است : من و كسانى كهاز من پيروى كردند به خدا دعوت مى كنيم از روىبصيرت . بديهى است مقام پيامبر اكرم در كار دعوت از روى بصيرت با مقام پيروانش دراين كار بسيار فرث دارد.ولى چون او و پيروانش همگى يك كار صالح را انجام مى دهند آنكار كه يك سبيل رشد باشد وجه مشترك آنان گشته است . نجوا كردن مؤ منان كه با نيتجلب خشنودى خدا و براى امر به صدقه يا كار پسنديده ديگر يا آشتى دادن دو يا چندمسلمان با يكريگر انجام مى گيرد يك سبيل است و آنسبيل نجوا كردن خيرخواهانه مؤ منان است . نجوا كردن منافقان كه براى آَار پيامبر و مؤمنان است يك سبيل بد و سبيل غير مؤ منان بشمار مى آيد: لا خير فى كثير من نجواهم الا مناءمر بصدقه اءو معروف اءو اصلاح بين الناس ، و منيفعل ذلك ابتغاء مرضات الله فسوف نؤ تيه اجرا عظيما. و من يشاققالرسول من بعد ما تبين له الهدى و يتبع غير سبيل المؤ منين نوله ما تولى و نصله جهنم وساءت مصيرا(221) .
جهاد فى سبيل الله ، يكى ديگر از سبل رشد است . حج و نماز و زكات و ايتاء ذىالقربى و ساير اعمال صالح ، سبيلهاى ديگر رشدند. همه اين سبيلها در صراط مستقيمقرار دارند. چون با قصد قربت و با نيت جلب خسنودى خدا و با اراده حيات جاودان آخرتهمراهند و بر پايه تثوى و ايمان و تسليم استوارندعامل را در صراط مستقيم به لقاى الهى سوق مى دهند... اينها به همين جهت(سبيل الله اند). امام سجاد بدرگاه خدا فرض مى كند: (خدا را شكر كه ما را درسبيل ماه رمضان - يعنى روزه - قرار داد(222)).
قرآن ، كتابى است حاوى درسهايى كه انسان متقى را به راههاى رشد و ايمنى هدايت مىكند راههايى كه بر پايه حكمت و سداد استوارند و (اقوم ) هستند: ان هذا القرآنيهدى للتى هى اقوم (223). در تفسير يهدى للتى هى اقوم شيخ طوسى -رضوان الله عليه - مى فرمايد: يهدى لجميعسبل الدين التى هى توحيد الله و عدله و صدق انبيائه ، والعمل بشريعته و فعل طاعاته و تجنب معاصيه (224) . هدايت مى كند به همهسبيلهاى دين كه عبارت است از: يگانگى خدا و عدلش و تصديق پيامبرانش وعمل به شريعت او و انجام عبادت و اوامرش و دورى از معاصى او. اين تفسير به آنچهگفته شد نزديك است . يا (التى هى اقوم ) اشاره به دين حنيف ابراهيم است كه از آنبا وصف (دينا قيما) ياد شده است در آيه كريمه 161 انعام : قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقيم دينا قيما مله ابراهيم حنيفا . پرستش خالصانهخدا كه همان پرستش ‍ پاكى گرايانه ابراهيم باشد (صراط مستقيم ) است . و صراطمستقيم - چنانكه گفته شد - همه سبل را كه خطوط و راه و رسماعمال صالح باشند در پهنه خويش دارد. پس قرآن هم پرهيزگاران را به صراط مستقيمهدايت مى نمايد و هم به راههاى رشدى كه عبارت از سلسلهاعمال صالح باشند... اشاره به قرآن مى فرمايد: يهدى به الله من اتبع رضوانهسبل السلام خدا بوسيله قرآن هر كس را كه در پى خشنودى او باشد به راههاى ايمنىهدايت مى كند. در آيه 69 عنكبوت مى فرمايد: والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و انالله لمع المحسنين كسانى كه در ما جهاد كنند (يعنى درحال ايجاد اوضاع نفسانى طيبه در خويشتن باشند) البته آنان را قعا به راههايمان هدايتخواهيم كرد و بيشك خدا با نيكوكاران است . اين كه از نيكوكاران ياد ميفرمايد به جهت ايناست كه (سبلنا) راههايى است كه نيكوكاران و انجام دهندگاناعمال صالح به سوى خدا اختيار مى كنند. آيه 16 مائده تفسير همين آيه است . قدجاءكم من الله نور و كتاب مبين يهدى به الله من اتبع رضوانهسبل السلام از جانب خدا براى شما نورى و كتاب روشنگرى آمد كه خدا بوسيله اش هركس را كه در پى خشنودى او باشد به راههاى ايمنى هدايت ميكند. پس الذين جاهدوا فينا همان (من اتبع رضوانه ) هستند كه خداوند به(سبل ) خويش كه همان (سبل لسلم ) باشد هدايت مى فرمايد. خدا بوسيله (كتابمبين ) يعنى قرآن كريم كسانى را كه در پى خشنودى او باشند و كار را با قصد قربتو (لوجه الله ) انجام دهند و پرهيزگار و پرواگيرنده باشند به(سبل لسلام ) كه از مجموعه اش (صراط مستقيم )تشكيل ميشود رهنمون ميگردد. نورى كه در كنار (كتاب مبين ) آمده نور قرآن است و پرتودرسهاى آن كه شناساننده راههاى عمل صالح و صراط مستقيم است . همان نورى كه هر كساز حيات آدميت به حيات طيبه وارد شود فرا راه و بر چهره خويش دارد و با آن در ميان مردمگردش مى كند: او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس...(225)
مومنان پرهيزگارى كه به راههاى ايمنى و رشداعمال صالح ميروند و در پهنه صراط مستقيم با نيت جلب خشنودى خدا در حركتند براىمردم (شاهد) و سرمشق كارهاى شايسته بشمار مى آيند. نمونه هاى درخشان سبيلهاىاعمال صالحند، چنانكه پيامبر خدا براى همين پرهيزگاران ، (شاهد ) و نمونه رفتارىشايسته است : لتكونوا شهداء على الناس و يكونالرسول عليكم شهيداً(226)
اعمال صالحى كه مومن پرهيزگار تسليم درگاه حق انجام مى دهد آن هم بقصد قربت و درحالى كه در پى خشنودى خداست و حيات جاودان آخرت را مى خواهد يكسره عبادت است ، خواهنماز بخواند يا حج بگزارد يا جهاد و انفاق كند يا تدريس و موعظه و تفسير كند ياكشاورزى وتوليد كند... و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم (227) و اين كه مراعبادت كنيد اين صراط مستقيم است . ان الله ربى و ربكم فاعبدوا، هذا صراط مستقيم(228) خدا پروردگار من و پروردگار شماست . پس او را عبادت كنيد. اين صراطمستقيم است .
عبادت خالصانه خدا شامل همه اعمال صالحه اى مى شود كه با قصد قربت و با نيت جلبخشنودى خدا و (لوجه الله ) انجام ميگيرد و عاملانش را كه داراى اوضاع نفسانى طيبهاند در پهنه صراط مستقيم و از ميان خطوط ايمنى و سبيلهاى رشد به سوى پروردگارمتعال فرا مى برد تا به لقاء الهى نائل آيند...
همانگونه كه قرآن حاوى نور و درسهاى روشنگرى است كه خدا بوسيله اش بندگانش رابه صراط مستقيم و راههاى ايمنى و رشد هدايت مى فرمايد پيامبر اكرم نيز بوسيله قرآنو تعليماتش به صراط مستقيمى كه رساننده به خدا است هدايت مى نمايد: و كذلكاوحينا اليك روحا من امرنا، ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدى بهمن نشاء من عبادنا، و انك لتهدى الى صراط مستقيم ، صراط الله الذى له ما فى السمواتو ما فى الارض الا الى الله انك تصير الامور(229) پس معناى فرمايش پيامبر اكرمكه كتاب الله فيه نبا ما قبلكم و خبر ما بعدكم و حكم ما بينكم هوالفصل ليس بالهزل ... و هو الصراط المستقيم (230) اين است كه قرآن حاوىدرسهايى است كه صراط مستقيم و راههاى عمل صالح و انواع عبادات خدا را ميشناساند و مىآموزد...



38

درجات قرب


ملاحظه ميشود كه در صراط مستقيم ، هر يك از مومنان پرهيزگار صابرمتوكل كه در حال انجام كارهاى شايسته تقرب آور است سير خاصى با آهنگى ويژه بهسوى وجه الله يا صفات كريمه و رحمت خاصه الهى دارد. (ابرار) يا نيكانى كهنيكى بيكران دارند با سرعتى بيش از احسان كنندگان و عادلان و مقسطين در حركت اند.سرعت تعالى محسنين بيش از عادلان و از آن عادلان بيش از قائمان بقسط است . حتى(ابرار) يا نيكان بيكران هم در ميان خود طبقاتى راتشكيل ميدهند چنان كه نيكان مورد اشاره در آيه 177 بقره با نيكان سوره انسان كهاهل بيت رسول خدا صلى الله عليه آله و سلم باشند بسى فاصله دارند.
وقتى سرعت اعتلاى مومنان بر حسب اعمال صالحشان متفاوت باشد و حتى وقتى كسانى كهدر طبقه ابرار - يا نيكان بيكران - قرار دارند با سرعت هاى مختلف اعتلا پيدا كننددرجات مومنان و افراد طبقه قسط، احسان ، و نيكى بيكران ، مختلف خواهد بود. علاوه بردلائل عقلى و ظهور آيات مربوط به تقرب ، و غير آن در اين حقيقت آيه هيجدهم مطففين بر آندلالت دارد: ان كتاب الابرار لفى عليين چه علييون به معناى درجات متوالى علو يامنزلتهاى قرب به خداى تعالى است . (كتاب ابرار) به اعتبارى خود ايشان است از آنجهت كه آثار و اعمال بر خودشان نقش بسته است و (زبانها و دستها و پاها به آنچهانجام مى داده اند گواهى ميدهد(231)) و (در چهره شان شادابى نعمت ها را بينى)(232) و به اعتبارى ديگر قضاى محتوم سرنوشتشان است كه چون خودشان رقم زدهاند كتاب شان محسوب ميشود. چون ابرار سريع تر از ساير مومنان تعالى پيدا ميكنند درميان افراد اين طبقه عالى مسابقه پر هيجانى بر سر خيرات و كارهاى شايستهدرگرفته است كه از آن با دو لفظ (منافسه ) و (تنافس ) ياد ميشود: (آنان رااز شراب ناب سر به مهرى مينوشانند كه مهر آن مشك باشد و بر سر آن بايد كهرقابت كنندگان به رقابت برخيزند و آميزه آن از تسنيم باشد از چشمه اى كه مقربانبا آن بنوشند.)(233)
آيه ، حكايت از اين حقيقت دارد كه هر چند اختلاف سرعت سير تقرب و مسابقه در ميان همهمومنان هست شتاب براى پيشى گرفتن از ديگران و رقابت دروصول به رحمت خاصه و قرب خدا در ميان (ابرار) رخ ميدهد. در آنجاست كه با وجودشتاب و سرعت تقرب ، امر رقابت معنا مى يابد. در اين مرحله از تعالى تلاش بى وقفهاى براى پيشى گرفتن صورت ميپذيرد كه از آن با (تنافس ) و (منافسه ) -مسابقه آميخته با تلاش پيگير و نفس نفس زدن - تعبير ميشود در حالى كه از رقابت درتعالى آرام و عادى با لفظ (مسابقه ) تعبيربعمل ميآيد: سابقوا الى مغفرة من ربكم و جنة ... سوى آمرزشى از پروردگارتان وبهشتى كه ... سبقت بگيريد.(234)
مرتبه احسان
سير تقرب از مرتبه قيام بقسط، به رفتار با عدالت ، تا رفتار احسان و سپس(بر) با نيكى بيكران ادامه مى يابد و شخص در هر مرتبه نسبت به سابق متعالى ترمى شود: ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القرى . ارتقاى مومنپرهيزگار شايسته كردار از رفتار به عدل ، به رفتار احسان و از آن به رفتار نيكىبيكران يا اولين درجه اش كه نيكى نسبت به قوم و خويشان نزديك باشد - صورت مىگيرد. تقرب به خدا در چنين رفتارها و در ارتقاى از يك نوع رفتار ارزشمند به نوعبرتر از آن انعكاس مييابد.
راغب اصفهانى - متوفاى 502 هجرى - در تفسير اين آيه كريمه مى نويسد: (احسانبالاتر از عدل است زيرا عدل اين است كه شخص آنچه را برعهده اوست بپردازد و آنچه راحق اوست دريافت كند، اما احسان اين است كه بيش از آنچه بر عهده اش باشد بدهد و كمتراز آنچه حق اوست بگيرد. پس احسان علاوه برعدل است نيل به عدل واجب است و نيل به احسان مستحب و كارى داوطلبانه . به همين جهتميفرمايد: و من احسن دينا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن . و هم اوعزوجل ميفرمايد: واداء اليه باحسان ...(235) )پس احسان اين است كه شخص ابتداو بى آنكه ديگرى خدمتى به او كرده باشد به وى خدمتى كند يا چيزى ببخشد و اگرخدمت يا كالايى دريافت كرد خدمتى بيشتر و بالاتر و كالايى گرانبهاتر به وى ارزانىدارد و در صورتى كه از كسى ضرر يا اهانت و ناروايى ديده باشد در صدد مقابله ومجازات برناييد يا به كمتر از آن تلافى كند: فاعف عنهم و اصفح ان الله يحبالمحسنين پس آنان را عفو كن و درگذر، زيرا خدا احسان كنندگان را دوستميدارد(236) و فروخورندگان خشم و درگذرندگان از آدميان ، و خدا احسان كنندگان رادوست ميدارد.(237) ادفع باللتى هى احسن السيئه كار بد را با آنچه كه بهترباشد مقابله كن .(238)
احسان علاوه بر رفتار نفع و خيررسانى به ديگران بر حسن انجام كار هم اطلاق ميشودزيرا وقتى شخصى كار و خدمتش را خوب و با دقت و مهارت انجام داد به جمع كثيرى ازهموطنان يا همكيشانش خوبى كرده است . و اين نوع ديگرى از احسان و خيررسانى بهديگران است .
عدل و قسط دو رفتارند كه سودش هم به فقير و ناتوان ميرسد و هم به ثروتمند وتوانا، اما احسان غالبا عايد بيچارگان ، بينوايان ، درماندگان ، و خلاصه نيازمندانميشود و اين فرق اساسى ديگرى است كه احسان باعدل دارد، به طورى كه نتايج و آثار اجتماعى و تربيتى آن دو متفاوت است . احسان چوناحوال بيچارگان ، بينوايان ، و درماندگان را بهبود ميبخشد در برانگيختن احساساتدوستانه و شكر و محبت و صميميت آنان نسبت به ديگران سخت موثر است . پيوندهاىاجتماعى را مستحكم و عواطف را سرشار و دلها را بهم نزديك ميسازد، كدورت و دشمنى را ازميان برميدارد و جامعه را وحدت و استحكام ميبخشد.
مرتبه ايتاء ذى القربى
پس از اين كه در رفتار شخص كارهايى چون قسط يا انصاف ، وعدل و احسان يافت شده يا رفتارهايش نسبت به ديگران و جامعه و همنوعان بر اين معيارهامبتنى گشت ، نوبت آن ميرسد كه اين مراتب قرب وكمال را پشت نهاده يك مرتبه فراتر رود. در اين مرتبه كه آغاز مرتبه پهناور نيكىبيكران باشد ديگران را بدون اين كه با او وارد معامله يا مبادله و رفتارى شده باشندمورد مرحمت و بذل و بخشش خود قرار دهد. (آن پرهيزگارترين كه مالش را داد تا رشدكند در حالى كه نعمتى از هيچ كس در دست ندارد كه پاداش ‍ بايدش داد و جز در جستجوىهستى برين پروردگارش - آن برترين - نيست .)(239)
آسانترين و ابتدايى ترين خدمات و بخشش هاى بدونمقابل به ديگران آن است كه با نيرومندترين عواطف انسانى پشتيبانى ميشود. خدمت وبخشش به خويشاوندان مثال بارز اين گونه خدمات و بخشش هاست . به هميندليل (ايتاء ذى القربى ) پايين ترين مرتبه خدمت و بخششى است كه بدونمقابل و پاداش انجام مى گيرد. از آنجا كه خويشاوندان مراتبى دارند و عواطف شخص نسبتبه طبقات ايشان شدت و ضعف دارد خدمت و بخشش به آنان را انواعى و مراتبى است . آسانترين مرحمت آن است كه در حق مادر و پدر انجام مى گيرد. و اين پايين ترين مرتبه(بر) يا نيكى بيكران است .
اين مراتب كه در مورد خويشاوندان بر حسب مراتبشان و در مورد نيازمندان بر حسب نياز وقابليت ترحمشان مرتب گشته در آيه 215 بقره مى آيد: (از تو مى پرسند چه چيز راانفاق كنند؟ بگو: آنچه از مال انفاق كنيد بايد براى پدر و مادر و خويشاوندان نزديك وپدر مردگان و بيچارگان و راه ماندگان باشد. آنچه از كار نيك كنيد بيگمان خدا به آنداناست .)(240) ترتيب ذكر اين اشخاص ‍ متناسب است با درجه شدت عواطف انسانى وحس ترحم و شفقت نسبت به ايشان . و هدف از ايندستورالعمل پرورش صحيح اين عواطف يا برآورده شدن و هدايت آنها در جهت تعالى روانىو تقرب صاحبش مى باشد. در عين حال ، كفايت اجتماعى ومتقابل مومنان را به طرز درستى سازماندهى مى كند. مثلا ميدانيم يتيمان اگر نيازمند وبيچاره باشند نسبت به آنان بيش از مساكين همطرازشان احساس ترحم مى كنيم . راه ماندهكه در واقع مسكين موقت است و در شهر و ديارش تمكنى دارد از لحاظ جلب شفقت ديگران درمرتبه اى بعد از مساكين دائمى و يتيم بيچاره و محتاج قرار مى گيرد.
مرتبه نيكى بيكران
نيكى شخصى كه به اين مرتبه رسيده باشد بسى بالاتر از نيكوكارى مراتب پيشيناست . نيكى بيكران - يا بر - برتر از احسان است . كسى بدين مقامنائل تواند آمد كه اولا نيتش را هر چه خالص تر كرده باشد بطورى كه جز خشنودى خداچيزى را در نظر نداشته باشد. ثانيا از نعمت هايى كه دارد دوست داشتنى ترين آن را وآنچه را زيبنده انفاق راه خدا باشد به ديگران ببخشد. ثالثا كار خير و بخشندگيشدائره وسيعى داشته باشد. زيرا (بر) يا نيكى بيكران مشفق از (بر) به معناىخشكى روى كره زمين است يعنى بسيار پهناور. از اين رو (بر) بهفعل خيرى گفته ميشود كه دائره پهناورى داشته باشد. به خدا هم كه (بر رحيم)(241) گفته شده به دليل بيكران بودن دائره رحمت و انعام و بخشايش اوست . بهگندم هم كه (بر) اطلاق شده از آن جهت است كه نياز بشر به آن وسيع تر از هر نيازديگر است . (بر الوالدين ) يعنى نيكى كردن بيكران و بى اندازه و مدام به پدر ومادر.
در مورد شرط دوم آن نيكوكارى كه لايق نام (بر) يا نيكى بيكران باشد ميفرمايد:(هرگز به مقام نيكى بيكران نميرسيد مگر آنگاه كه از آنچه دوست ميدارد انفاق كنيد وهر چيز كه انفاق كنيد بيگمان خدا به آن داناست .)(242) چند ماه پيش ازنزول اين آيه عده اى از انصار كه صاحب نخلستانند شاخه هاى پرخوشه خرماى نارس ورسيده را بر طنابى ميآويزند كه به دو ستونداخل مسجد بسته است تا مهاجران فقيرى كه درخت خرما ندارند بخورند. بعضى شاخ هايىرا ماورند كه خوشه هاى خرماى خشكيده و دور ريختنى دارد، شاخه هايى كه براى تامينرشد شاخه هاى باردار بايد كنده و بدور ريخته شود، پس درباره آنان چنين مى آيد:(هان اى كسانى كه ايمان آوردند از پاكيزه هاى آنچه بدست آورده ايد و از آنچه از زمينبرايتان بيرون آورديم انفاق كنيد و ناپاك هايش را در نظر مگيريد براى انفاق كهخودتان هم آن را (از فروشنده ) نميستانيد مگر چشم از بديش بپوشيد. و بدانيد كه خدابى نيازى ستوده است .)(243)
در وصف نيكمردى كه نيكى بيكران دارد چنين ميآيد: (نيكى بيكران آن نيست كه رويتان راسوى مشرق و مغرب بگردانيد، بلكه نيك كسى است كه به خداى يگانه و به دورانآخرت و فرشتگان و (كتاب ) آسمانى و پيامبران ايمان آورد ومال را در دوستى او (يا با همه دوست داشتنى بودنش ) به خويشاوندان و يتميان وبيچارگان و راه ماندگان و گدايان و در آزادى بردگان (يا اسيران ) داد و نماز رابپاداشت و زكات بداد و كسانى كه چون پيمان بندند به پيمان خويش وفا كنند و آنانكه در بينوايى و بيمارى و سختى كارزار صابرند. اينان هستند كه راست گفتند وپرهيزگار اينان هستند.)(244) نيكان بيكران ، در سير تقرب پس از پشت سر نهادنمراتب قسط، عدل ، و احسان ، مال خود را با همه دوست داشتنى بودنش به خويشاوندان -علاوه بر پدر و مادر و برادر و خواهر - مى دهند، بعد به يتيمان نيازمند، آنگاه بهمسكينان ، سپس به راه ماندگان و به گدايان . سرانجام به اسيران مشركى كه در چنگحكومت اسلامى يا مجاهدان اند تا آزادى خويش را بازيابند. همينمراحل سير تقرب آنان با ذكر شرطهاى سه گانه اى كه نام برديم در سوره انسان مىآيد: (بيشك ، نيكان از جامى مينوشند كه آميزه اش كافور باشد از چشمه اى كه بندگانخدا با آن مى نوشند، آن را برون فشانند برون فشاندنى . به نذر وفا مى كنند و ازدورانى همى ترسند كه گزندش گسترده باشد، و خوراك را با همه دوست داشتنىبودنش به بيچاره و يتيم و اسير مى خورانند كه در حقيقت شما را براى خشنودى خداخوراك مى دهيم ، پاداش از شما نمى خواهيم و نه سپاسى ، بيقين ما از پروردگارمان بيمدورانى را دايم كه چهره در هم كشيده و تيره است . )(245)
شايد تقدم مسكين بر يتيم در اين آيه برخلاف آيات ديگر كه در آن يتيمان مقدم بر مساكينذكر شده اند رعايت شان نزول باشد كه در شباول به هنگام افطار بيچاره اى به در خانه على عليه السلام مى آيد و در شب دوم يتيمىو در شب سوم اسيرى . چنان كه نيامدن ذكرى از ذوى القربى يا والدين و اقرين برخلاف ساير آيات ممكن است به جهت همين رعايت باشد. با وجود اين آيات سوره انسان مانندديگرى كه در باب رفتار ابرار هست به مراحل يا درجاتى از نيكى بيكران ناظر است :
1. و خوراك را با همه دوست داشتنى بودنش به مسكين مى خورانند.
2. و خوراك را با همه دوست داشتنى بودنش به يتيم مى خورانند.
3. و خوراك را با همه دوست داشتنى بودنش به اسير مى خورانند.
وجوه مشترك همه اين اعمال صالحه يكى آن است كه درحال عبوديت با نيت خالص و براى خشنودى خدا و بدون انتظار هر گونه پاداش ، مزد،سپاس ، و مابازايى انجام مى پذيرد. ديگر اين كه دوست داشتنى بودنش نعمت مادى - كهتنها غذاى افطار باشد. آنهم در حال گرسنگى غروب روزه -بذل و بخشش مى شود.
بالاترين مرتبه ايى كه نيكان بيكران به آننائل ميشوند اين مرتبه است كه در هنگام افطار و درحال شدت گرسنگى و نياز مادى تنها موجودى خوراكشان را به (اسير) يا مشركگرفتار ميدهند كه به درخانه شان روى آورده است . نيكمرد پرهيزگار حتى نسبت بهدشمن مشرك خويش در حالات نياز و بينوايى براى رضا خدا ترحم مى نمايد. خدايشميفرمايد: (خدا شما را از كسانى كه با شما بر سر دين نجنگيده اند و شما را ازديارتان بيرون نرانده اند باز نمى دارد از اين كه به آنان نيكى بيكران كنيد و باايشان رفتار بقسط داشته باشيد زيرا خدا رفتاركنندگان به قسط را دوست مىدارد.)(246)
سوره مباركه انسان دلالت بر اين دارد كه على مرتضى ، فاطمه زهراء، حسن مجتبى ، وحسين سيدالشهدا، عليهم السلام از نيكان بيكران اند. امام سجاد على بن الحسين عرض مىكند: (خدايا، بر محمد و خاندانش چون يادى از نيكان بيكران شود رحمت آر، و بر محمد وخاندانش تا روز و شب در رفت و آمد است رحمت فرست رحمتى كه جريانش لحظه اى بندنيايد...)(247)
منزلت نهايى شخص
منزلت نهايى ، درجه اى است كه پس از مرگ تثبيت شده به صورت دو زندگى برزخىو قيامت يكى از پس ديگرى ظاهر شده دوام مى يابد. به همين سبب ، منزلت و درجه هر كسبه آخرين لحظه زندگانيش و به حالتى بستگى دارد كه دورهعمل را پشت سر ميگذارد و با دوران حساب و پاداش و كيفر روبرو ميشود. اين حالت ووضعيت نهايى است كه براى ابد و به طور جاودانه تثبيت ميشود و پس از مردن بهصورت حيات برزخى و سپس به صورت حيات قيامت دوام مى يابد.
هر گناهكار منحط در درجه اى از دوزخ برزخى و سپس دوزخ قيامت بسر خواهد برد، و هرمومن پرهيزگار شايسته كردار در درجه اى از بهشت برزخى و سپس بهشت قيامت بسرخواهد برد: و لمن خاف مقام ربه جنتان ... و براى كسى كه از ايستادن در برابرمقام پروردگارش بترسد دو بهشت باشد دو بهشتى كه گونه گون نعمت دارند... در آندو بهشت دو چشمه روان است ... در آن دو بهشت از هر ميوه اى دو گونه باشد... در حالى كهبر فرشهايى تكيه زده اند كه آسترش از ديباى سبز است و ميوه آن دو بهشت در دسترسباشد... در آن بهشت ها دختران ديده فروهشته اى باشند كه هيچ آدمى و هيچ پريى پيش ازايشان بدآنها دست نزده است ... پندارى آنان ياقوت و مرجانند... آيا پاداش نيكى جز نيكىباشد؟ و جز آندو، دو بهشت ديگر باشد... دو بهشتى كه سبز سيرند... در آن دو بهشت دوچشمه هست كه فواره مى زنند... در آنها ميوه ها هست و خرما بُنان و انار... در آن دو بهشتزنان نيكو سيرت زيباروى باشند...)(248)
(و كسانى كه پروا گرفتند در دوران قيامت فوق آنها (يعنى كافران منحط) قراردارند)(249) بدينسان ، مراتب و درجات و منزلت حقيقى افراد بشر در آخرين حدتعالى يا انحطاطشان بروز مينمايد. برترى مومنان كه حيات جاودان آخرت و حيات طيبهرا اراده كرده اند بر كسانى كه زندگى نقد و زودرس دنيا را اراده كرده اند در همينزندگانى مشهود و آشكار است و هر خردمند منصفى ميتواند آن را تشخيص دهد. اما همينبرترى و تفاوت فاحش پس از مردن و نيز در قيامت كه به فرمايش الهى ديده آدمىتيزبين خواهد بود(250) به گونه اى وصف ناپذير مشهود خواهد گشت : (هر كسزندگى گذرا را بخواهد در اين دنيا براى او به شتاب دهيم آنچه را بخواهيم براى آنكس كه بخواهيم ، آنگاه دوزخ را براى او مقرر كرديم به آن در حالى درافتد كه نكوهيدهرانده باشد. و هر كس زندگانى بازپسين را بخواهد و سعى خود را براى آن در حالىبه انجام رساند كه مومن باشد چنين كسانى سعيشان سپاسگذارده - و جزا داده - خواهدبود... بنگر كه چگونه برخى از ايشان را بر بعضى ديگر افزونى داديم ، و البتهزندگانى بازپسين هم به لحاظ مراتبش بزرگتر است وهم از حيث برترى هايش).(251)



39

تقرب ، و بسط شخصيت


رشد و بسط شخصيت
براى درك آنچه از بسط شخصيت در نظر داريم مرورى دوباره بر شرحى كه براىفرايند تقرب آورديم لازم است . ابتدا بايد بدانيم بسط شخصيت كه طى فرايند تقرببه خدا رخ داده ببار مى آيد امتداد رشد و پرورش يافتن خويشتن از كودكى تا بلوغ استالبته براى كسى كه هنگام بلوغ به حيات طيبه درآمده به ديندارى همت گمارد.
روان شناسان رشد يا كمال درباره پرورش خويشتن (يا رشد خود) مطالعات ارزنده اىكرده و مطالب سودمند فراوانى گفته اند. آلپورت (1897 - 1967) (خويشتن ) رامنى كه احساس ميكنم و ميشناسم خوانده و براى رشد آن هفت مرحلهقائل شده است . به نظر وى خويشتن از خردسالى تا دوران بلوغ در هفت مرحله (خودبودن ) پرورش مى يابد اين مراحل پس از پديدار شدنكامل در مفهوم واحد (خويشتن ) يگانه ميشوند. بدين ترتيب خويشتن پيوندى از اين هفتجنبه (خود بودن ) و شرط لازم شخصيت سالم است .
مرحله اول ، احساس و شناخت (خود جسمانى ) است با حس خود، به دنيا نميآييم ، زيرااين احساس ، موروثى نيست و كودك شيرخوار نميتواند ميان خود يا (من ) و دنياىپيرامونش فرق بگذراد. با گذشت زمان از راه آموزشى كه رفته رفته پيچييده ترميشود و تجربه هاى ادراكى ، ميان چيزى (در من ) و چيزهايى (در بيرون ) تفاوتمبهمى ميگذارد. هنگامى كه كودك شيرخوار خود يا ديگران و اشيا را لمس ميكند مى بيند و مىشنود، اين تمايز آشكارتر ميشود. حدود پانزده ماهگى نخستين مرحله پرورش ‍ (خويشتن) يعنى احساس شناخت (خود جسمانى ) پديدار ميشود.
آگاهى از (من جمسانى ) - براى مثال تمايزى كه كودك شير خوار ميان انگشت هايش وچيزى كه با انگشت هايش گرفته است ميگذراد - نخستين گام به سوى (خودشدن )كامل است . هر چند هنوز با (خود تام و تمام ) شخص فاصله اى طولانى دارد. آلپورتآن احساس و شناخت را لنگر مادام العمرى براى آگاهى از خود، ميخواند.
مرحله دوم ، تشخيص هويت خود است . در اين مرحله ، حس تشخيص هويت خود پديدار مى شود.كودك از هويت مداومش به عنوان شخصى جداى از ديگران آگاه مى شود. نام خود را مى آموزدو مى فهمد آنچه امروز در آيينه مى بيند همان شخص ديروزى است و معتقد ميشود كه حس(من ) با (خود ) به رغم تجربه هاى متغير ادامه مييابد و پايدار است .
مرحله سوم ، احساس احترام به خود است . اين مرحله با احساس غرور كودك در نتيجه آموختنانجام كارهايى به طور انفرادى و مستقل همراه است . كودكميل دارد چيزهايى بسازد، به اكتشاف بپردازد و كنجكاويش را در مورد محيط پيرامون ارضاكند و به دستكارى در آن و تغيير آن بپردازد. كودك دو ساله كنجكاو و پرخاشگر به سببميل به دخل و تصرف و اكتشاف ميتواند بسيار زيانكار باشد. پيدايش احترام به خود بانياز كودك به استقلال همراه است . اين نياز، در دو سالگى به صورت رفتار منفى ومخالفت با هر چه پدر و مادر از او بخواهند و در شش يا هفت سالگى بهشكل رقابت با همسالان ، بروز مينمايد.
مرحله چهارم ، گسترش خود است كه از چهار سالگى آغاز ميشود. اكنون كودك از وجودساير مردم و اشياء در محيط و اين واقعيت كه بعضى از آنها به او متعلقند آگاهى يافتهاست . از (خانه من ) يا (مهد من ) سخن ميگويد و معنا و ارزش تملك را كه در واژهشگفت (مال من ) نهفته است مى آموزد. با اينكه در اين سن دائره چيزها و كسانى كه باعنوان (مال من ) شناخته مى شوند محدود است . اما معناى پديده هاى بزرگترى ازقبيل احساس كشور من ، شغل من ، و دين من ، در همين سن گذاشته مى شود. اين مرحله ، آغازتواناى شخص براى گسترش وسيع (خود) و فرا گرفتن نه تنها چيزها بلكه مفاهيممجرد و فضائل و اعتقادات است .
مرحله پنجم ، ظهور تصورى از خود است و به اين مربوط مى شود كه كودك چگونه خودرا ميبيند و چه تصورى از خودش دارد. اينتصور بر پايه روابطمتقابل پدر و مادر با كودك است . كودك از راه تشويق و تنبيه مى آموزد. كه پدر و مادر درازاى رفتار هايى كودك را (خوب ) و در ازاى رفتارهاى ديگر او را (بد) بخوانند.با شناختن انتظارهاى پدر و مادر پايه احساس مسووليت اخلاقى وشكل گيرى علائق ، هدفها، و آرزوهاى كودك گذاشته مى شود و پرورش مى يابد.
مرحله ششم ، احساس (خود) بمثابه حريفىمعقول ، است كه با آغاز مدرسه رفتن كودك پديدار ميشود. او از آموزگاران و همكلاسهايشقانون ها، آداب و انتظارهاى تازه اى مى آموزد و از آن مهم تر فعاليت هاى فكرى ودرگيرى هايش نمايان ميشود، ياد ميگيرد كه با استفاده از منطق و روندهاى عقلانى بهحل مسائل بپردازد.
مرحله هفتم ، تلاش اختصاصى است كه در سنين بلوغ پديدار ميشود تا پرورش خود شدنبه نهايت برسد. شخص با نگرشى كاملا متفاوت با آنچه در دو سالگى در پىتشخيص هويت خود بود به جستجو مى پردازد. اين پرسش كه (من كيستم ؟) والاتريناهميت را مى يابد. نوجوان با نقش ها و نقاب هاى گوناگون تصوير خود را مى آزمايد ومى كوشد شخصيت بالغى بيابد و در راههاى گوناگونى كه پدر و مادر و همسالان پيشپايش مى گذارند حيران و سرگردان مى ماند. مهمترين جنبه اين جستجوى هويت تعريفهدف و معناى زندگى است ، اهميت اين جستجو در آن است كه شخص براى نخستين بار متوجهآينده هدف ها و آرزوهاى دور و دراز مى شود. انگزش شخص در اين زمان پرورش يافتهشكل ميگيرد.
1. بسط عقلانى
در جريان اخذ جهان بينى توحيدى و كسب معارف درباره نظام هستى و كيهان - انسانشناسى دينى گسترش عظيمى در ذهن و عقل ما صورت مى بندد. پربارترينعقل و ذهن را پيدا مى كنيم .
مردم از نظر ظرفيت ذهنى و عقلى مراتبى دارند. اميرالمومنين عليه السلام به رفيق راهشكميل بن زياد مى فرمايد: ان هذه القلوب اوعية فخيرها او عاها. فاحفظ عنى مااقول لك اين دلها ظرف هايى است ، بنابراين بهتريندل آن است كه پرتو گرانبارتر باشد پس آنچه رابه تو ميگويم از من كسب و حفظ كن .
ميدانيم ذهن ما سه كار مهم ميكند يادگيرى به خاطر سپارى و يادآورى انديشه كه كار مهمديگرى است بر پايه سه كار قبلى صورت مى گيرد،تعقل نيز چنين است همچنين تثبيت خاطرات و تقويت حافظه دينى ما يارى مى دهند. اين ايام ومكان هاى متبركه از اجزاء مهم حافظه دينى ما بشمار مى آيند همين ايام است كه خدا در قرآنمجيد (ايام الله ) خوانده و آن زمان مقدس و پندآور را به خود منسوب ساخته است .انقلاب اسلامى ايران بر اين ايام الله چندى افزوده تا فهرستش طولانى شده است .
هم اين ايام و اماكن متبركه و هم آن خاطرات كهحول و حوش رويدادهاى عظيم و عبرت انگيز تاريخى و شخصيت هاى متعالى دين دور مىزنند در طول تاريخ معنى دار و آموزنده بوده اند. هم اكنون چنين اند و درس هاى گرانمايهاى به مردم مى دهند خاصيت جهت دهنده و آموزنده رفتار شايسته و جهان بينى توحيدى واعتلاآفرين و منش والاى ستوده بوده است كه قرن ها پس از وقوع آن حوادث و در گذشت آنشخصيت هاى متعالى ياد و نام و آوازه شان پايدار مانده و جاى آن ها و روز وقوع يا تولدو شهادت و رحلتشان در حافظه تاريخى امتشان نگاهدارى شده است . به طورى كهامروزه امتى كه ميهنش از سواحل مديترانه تا اندونزى و اقصاى چين و جنوب روسيه كشيدهاست از آنان (يادها و يادبودهايى ) دارد. حافظه تاريخى ديندار محدود به خاطرهشخصيت هاى متعالى نيست بلكه درسهاى عبرت از آنچه براى بدان روى داده است را نيز دربر ميگيرد. مولاى متقيان مى فرمايد: من لم يعتبر بغيره لم يستظهر لنفسه (252) كسى كه از ديگران عبرت نگيرد براى خويش پشتوانه اى فراهم نساخته باشد.
در جريان ديندارى ، حافظه تاريخى گرانمايه اى بدست ميآوريم . آگاهى ما برتاريخ بشريت و اعتلايى كه در آن رخ داده است موضوع ساده و بى اهميتى نيست . معنىزندگى ما بسته به همين دانستن است . وانگهى شخصيت ما با اكتسابش گسترش مى ياد وامكان بسط در ابعاد ديگر را هم پيدا ميكند. ما سرگذشتها و نوشته هاى مربوط بهجريان تاريخ معنوى را ميخوانيم تا بتوانيم از اين راه جهان بينى خود را با تصاويرتاريخى بيان كنيم .
معرفت دينى تاريخى را به ما مى آموزد كه واحدىكامل و بسته شده نيست كه با يك نگاه بتوان تمامش را ديد، تاريخى است كه بخش ‍بزرگ ترش در آينده رخ ميدهد، و ما بايد درشكل و جهت دادن به آن يا در ايجادش مشاركت داشته باشيم . تاريخى كه تصاوير كلىامكانات موجود و آينده را در برابر ديدگانمان قرار ميدهد تا راه زندگى و تعيين آينده رادر پرتوش برگزينيم . ما با اين حافظه تاريخى به مرزهاى امكانات مى آييم و بهبيرونى ترين افق ها كشيده ميشويم تا وظايفى را احساس كنيم و به خود و زمانحال بينديشيم تا چه بايد كرد؟
اين تاريخى نيست كه براى لذت نظرى و ارضاى حس كنجكاوى مطالعه شود. تاريخىاست راهنماى ما براى امروز و زمان حال يكايك ما. اصلا آنچه واقعيت زندگى همه ماست زمانحال است و نه تاريخ - كه وقتى زمان حال بوده است - و نه آينده كه چون زمانحال شود، قابل بهره دارى ما خواهد بود. ما جز زمانحال را براى عمل و اقدام در اختيار نداريم . بدينسان تاريخ با زمانحال پيوندى مستحكم مييابد و زمان حال لحظه اى ميشود كه در آن قرار داريم و هست وتاريخ همه به آن تبديل شده و به (من ) منى كه تصميم براىعمل و اقدام مى گيرم تحول پذيرفته است .
علاوه بر اين ، ديندار در سيرتقربش از هوشمندى تا خردمندى ميگسترد. هوشمندىكودكانه را در ابتداى زندگى با دست زدن به اشيا و درك آنها و با راه رفتن بدست مىآورد تا جاى خود را در محيط طبيعى بيابد. ولى در بلوغ عقلى كار مشابهى ميكند تاجايگاهش ‍ را در نظام هستى تشخيص دهد و خود را در آن قرار دهد. در اين فرايند،پديدارهاى حيرت انگيز را مى شناسد و معنى و مفهوم آنها را دانسته درشكل گيرى جهان بينى خويش دخالت ميدهد. تصويرى كه در اين سالها براى خود از جهانميپردازد نسبت مستقيم با توسعه و تعميق معرفت يعنى با خردمندى او دارد. خردمندى يعنىديدن كيهان ، طبيعت ، انسان ، و حوادث و پديدارهاىدخيل در زندگى چنان كه هستند و بدون آن كه ترس و هوس القا ميكنند يا خرافه هاىرنگارنگ از جمله خرافه علم تلقين مى نمايد. هر قدر واقع بينى اش بيشتر شود بيشتربا حقائق تماس خواهد يافت و در نتيجه بهتر ميتواند جهانى را در ذهن ترسيم نمايد كه همواقعى باشد و هم زمينه آشنايى با راه و رسم تعالى . در حالى كه هوش از طبيعت خيوانىبشر ناشى شده وسيله بهره گيرى بهتر از امكانات طبيعى بشمار مى رود خرد ازتكامل و رشد عقلى سر ميزند و وسيله درك عميق اشياء و باطن امور و كنه حقائق و در نتيجهراه صلاح و خير است . خردمندى ، درك فراگير از كيهان ، طبيعت ، جامعه ، انسان ، و خوداست . دركى منسجم با اجزائى مترابط و هماهنگ كه همه آنچه را با آن روبرو و در زندگىبا آن درگير هستيم معنى ميبخشد و توجيه مى نمايد تا به ما جهتگيرى خاصى را ارائه دهدو علائق معينى را كه بسيار عالى است در ما بپروراند.
آدم ماقبل ديندارى و تقرب ، وجود خودش را درك ميكند ولى هرگز نميپرسد در وراء آن چيستو پيدايشش براى چيست و هدف از زندگى و معنى آن كدام است يا علت وضع موجود جامعهچيست ؟ و چگونه مى توان آن را اصلاح كرد؟ اين را كه نقطهمقابل خردمندى است ميتوان حالت جاهليت ناميد، حالتى كه البته از اطلاعات متنوع وبيشمارى هم خالى نيست ولى اطلاعاتى كه همه سطحى و نه عميق است و بدرد كسبموفقيتهاى زيستى مى خورد مغز چنين آدمى به رايانه مى ماند كه كار هوش را انجام ميدهدولى نمى تواند جاى خرد را بگيرد.
ديندار با گذر از حالت هوشمندى و درآمدن به حالت خردمندى بسط مى يابد، اما بسطىنه در زمان و يا مكان و جغرافيا؛ بلكه بسطى در ژرفا. انديشه اش و نگرشش عميق مىگردد و به ژرفاى اشياء، امور، و اشخاص يا باطن آنها و آنچه ماوراء ماده و كميت است راهمى يابد.
2. بسط منبع يادگيرى :
از پدر و مادر و آموزگار تا پيامبر خدا
ساده ترين يادگيرى ها كه ادراك حسى باشد با حكم در ميآميزد و در جريانش فعاليت ذهنمداخله دارد به طورى كه محرك هاى جهان بيرونى در قالبى معنى دار به ادراك حسى درمى آيند. چون اين معنى در طول زندگى و رشد و هم از فرهنگى به فرهنگى ديگر تغييرمى كند يادگيرى هم ميتواند در حال رشد باشد. مهم ترينعامل در اين رشد منابع يادگيرى است . روانشناسان اجتماعى غربى منابع يادگيرى راانواع جامعه ميدانند و بر اين اساس مى پندارند (با انواع اجتماعى مختلف روحيه ها وطرز تفكرهاى مختلفى مطابقت دارد)(253) پس طبيعى است بر اين واقعيت تجربىصحه بگذراند كه خانواده و مدرسه دو منبع يادگيرى مهم اند. در اين كه جامعه منبعديگرى براى يادگيرى باشد نميتوان ترديد كرد. يكى از چيزهايى كه هر كس از جامعهفرا ميگيرد (مد) يا شيوه هاى عمل و بخصوص شيوه لباس پوشيدن است . هربرتاسپنسر بدرستى آن را يكى از تظاهرات همرنگى با جماعت مى شمارد. مد، موجب شبيهسازى خود با افراد طبقه ثروتمند ميشود، و در واقع نوعى تقليد است . تقليد ناشى ازرقابت و همچشمى . بر خلاف تغييراتى كه شخص به منظور ارتقاى شخصيت خود درخويشتن بوجود مى آود. به قول كروبر در كتاب (مردم شناسى )، (مد تغييرى بىدليل و در واقع تغيير براى خاطر تغيير است .)(254)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation