اما يزيد مرد رسوائى بود
شناسنامه يزيد و اعمال ننگين او يزيد ابن معاويه ، مادرش ميسون نام داشت دختربجدل ، از نسابه كلبى نقل شده كه بجدل پدر ميسون غلامى داشت بنام سفاح كه باميسون رابطه نامشروع داشت ، وقتى ميسون را كه بيابان نشين بود، در وادى حوارين ،نزد معاويه آوردند، از آن غلام باردار بود ولى حملش ظاهر نبود، و پس از زايمان ،معاويه آن را از خود پنداشت . يزيد مردى سياه چهره با لبهاى خشن و صدائى غليظ بود، در صورتش زخمى بزرگبود، او مردى بود شرابخوار و قمارباز كه ايام زندگى را با لهو و لعب و شكار مىگذراند، غالب اوقات در بيابان در حوارين آنجا كهمنزل مادرش - بعد از طلاق از معاويه بود - بسر مى برد، حتى در مرگ معاويه نيز حاضرنبود. شهادت مردم مدينه در مورد يزيد اهل مدينه عده اى را پس از شهادت امام حسين براى تحقيق در مورد يزيد به شام فرستادند:كه از جمله آنها عبدالله ابن حنظله بود، يزيد آنها را احترام كرد و جوائز ارزنده اى بهآنها داد، آنها كارهاى يزيد را مشاهده كردند و در بازگشت شروع كردن به بدگوئى ازيزيد و گفتند: ما از نزد مردى مى آئيم كه اصلا دين ندارد، شراب مى خورد، طنبور مىنوازد، با سگها بازى مى كند. (170) عبدالله بن حنظله گفت : اى قوم از خداى بى همتا بترسيد، بخدا سوگند ما بر يزيدخروج نكرديم مگر اينكه ترسيديم از آسمان بر سر ما سنگ ببارد، يزيد مردى است كهبا مادر و دختر و خواهر آميزش مى كند، شراب مى خورد و نماز را ترك مى كند، (171) و از همو نقل كرده اند كه گفت : از نزد مردى آمدم كه بخدا قسم اگر ياورى جز پسرانمنداشته باشم با آنها جهاد خواهم كرد. (172) يكى ديگر از آن عده كه به شام رفته بودند شخصى است بنام منذر ابن زبير، او دربازگشت گفت : همانا يزيد به من يكصد هزار جايز داد ولى اين مانع آن نيست كه راجع بهاو سخن نگويم ، بخدا سوگند كه او شراب مى خورد، بخدا او مست مى شود بگونه اىكه نماز را ترك مى كند. (173) سيدالشهداء صفات يزيد را بيان مى كند معاويه در سالى كه به حج رفت ، به مدينه آمد و براى يزيد از مردم بيعت گرفت و ازيزيد تعريف كرد و او را عالم به سنت و قرائت قرآن و بردبار دانست ، امام حسين عليهالسلام برخواست و پس از حمد الهى و صلوات بر پيامبر اكرم طى سخنانى فرمود:آنچه از يزيد و كمالات و سياستهاى او براى امت محمد گفتى فهميدم ، تو مى خواهى مردمرا به اشتباه اندازى ، گويا كه از شخصى پشت پرده يا فرد پنهانى سخن مى گوئى ،يا از روى دانش اختصاصى كه به تو داده اند خبر مى دهى ؟!! خود يزيد پرده از راى خود برداشته ، راجع به يزيد ازدنبال سگهاى ولگرد رفتنش بپرس و يا از كبوتر بازى او، و يادنبال زنان آوازه خوان و انواع ملاهى رفتن او بپرس ، كه ياور خوبى خواهد بود، و هدفخود را رها كن ، تو بى نيازى از اينكه خدا را با گناه اين مردم بيش از آنچه دارى ملاقاتكنى ، بخدا قسم تو همواره باطل را ظالمانه مقدم مى كرده اى . (174) الحديث نامه امام حسين به معاويه و بر شمردن جنايات او امام حسين عليه السلام در نامه اى كه پاسخ به نامه معاويه بود، ضمن بر شمردنجنايات معاويه در كشتن افراد پاك و بى گناه فرمود: من تصميم مخالفت و جنگ با تو راندارم ، همانا از خداوند نسبت به جنگ نكردن با تو و حزب ظالم و بى پرواى تو كه كمككاران شيطان رانده شده اند واهمه دارم ، (گويا مراد حضرت اين است كه : نيت باطنى منجنگ است ولى فعلا مصلحت نيست ) آيا تو قاتل حجر و ياران عابد او نيستى كه بعد ازدادن امانهاى محكم از روى جراءت بر خدا و سبك شمردن پيمان ، آنها را كشتى ؟ آيا تو قاتل عمر و ابن حمق آن پيرمرد عابد كه عبادت صورتش را رنجور كرده بودنيستى ؟ كه بعد از دادن آن همه پيمانها او را كشتى ؟ آيا تو نيستى كه ادعا كردى زياد پسر ابوسفيان است با اينكه پيامبر فرمود: فرزندملحق به شوهر است و زناكار مستحق سنگ است ، سپس او را براهل اسلام مسلط كردى كه آنها را مى كشد و دست و پايشان را قطع مى كند! سبحان الله اى معاويه ، گويا تو از اين امت نيستى ، و آنها هم كيش تو نيستند. آيا تو نيستى قاتل آن حضرمى كه زياد راجع به او نوشت كه او بر دين على است ، درحالى كه دين على ، دين پسر عموى او (پيامبر) است ، همو كه تو را به جايگاهى كهنشستى ، نشانده است . و اگر آن نبود، برترين شرف تو و پدرانت در كوچ كردن زمستان و تابستان بود.خداوند بخاطر ما بر شما منت نهاد و آن را از دوش شما برداشت . تو در سخنانت گفته اى كه دوباره امت را به فتنه نينداز، همانا من فتنه اى براى اين امتبزرگتر از حكومت تو بر آنها نمى شناسم ! و در آخر نامه حضرت فرمود: از خدا بترس اى معاويه و بدان كه خداوند را كتابى استكه هيچ كوچك و بزرگى را فروگذار نكند مگر اينكه جمع آورى كند، و بدان كه خداوندفراموش نمى كند آدمكش تو را از روى گمان و دستگير كردن مردم را از روى تهمت ، وحكومت بخشيدن شما بچه اى را كه شراب مى نوشد و با سگها بازى مى كند (يعنىيزيد) نمى بينم تو را مگر اينكه خودت و دينت را هلاك كرده و مردم را ضايع نموده اى و السلام(175) ولايتعهدى يزيد معاويه هفت سال براى ولايت عهدى يزيد و تاسيس حكومت اموى ، تلاش مى كرد و مقدمهچينى مى نمود، و در اين مدت موانع را از سر راه برمى داشت ، و به همين جهت امام مجتبى راكه مانع بزرگى بر سر راه محسوب مى شد مسموم نمود، همچنانكه پسر خالد ابن وليدرا نيز بخاطر شهرت پدرش و محبوبيت خودش در نزداهل شام و اينكه مردم او را لايق خلافت مى دانستند مسموم كرد، در اين ميان رسوائى يزيدبه جائى رسيده بود كه زياد ابن ابيه آن فاسق خونريز نيز از وليعهدى يزيد اباداشت ، چرا كه كارهاى او را مى دانست ، معاويه سعد ابن ابى وقاص را نيز بخاطر همينجهت مسموم كرد. گويند اول كسى كه معاويه را تحريك كرد به ولايتعهدى يزيد، مغيرة ابن شعبه (همانزناكار معروف كه قبلا از او صحبت نموديم ) بود، زيرا معاويه مى خواست او را از امارتكوفه عزل كند، او فهميد و خود نزد معاويه آمد تااستعفا دهد و رسوا نشود،اول به نزد يزيد رفت ، و به او گفت : بزرگان اصحاب پيامبر و شخصيتهاى قريش ازميان رفته اند، فقط فرزندان مانده اند كه تو از برترين آنها و خوش عقيده ترين وداناترين آنها به سنت و سياست هستى ، نمى دانم چرا پدرت براى تو بيعت نمى گيرد؟يزيد گفت : فكر مى كنى انجام پذير است ؟ مغيرة گفت : آرى ، يزيد جريان را به پدرش گزارشكرد، معاويه از مغيره پرسيد: يزيد چه مى گويد! مغيره گفت : شما كه خونريزيها و اختلافات را بعد از عثمان ديده اى ، براى يزيد بيعتبگير تا پس از تو پناهگاه مردم باشد! و فتنه اى رخ ندهد، معاويه گفت : چه كسى مرا كمك مى كند، مغيره گفت : كوفه با من ، بصره هم با زياد، پساز اين دو شهر ديگر كسى با تو مخالفت نمى كند. معاويه گفت : برو بر سر كارت (امارت كوفه ) باش و با افراد مورد اعتماد اين رابازگو كن تا ببينم چه مى شود، مغيره در بازگشت با طرفداران بنى اميه اين را در ميانگذارد و عده اى را با دادن سى هزار درهم ، متمايل كرد و بيعت گرفتت ، و با فرماندهىپسرش موسى نزد معاويه فرستاد تا او را تشويق كنند، معاويه به آنها گفت : عجلهنكنيد و آراء خود را اظهار نداريد، سپس از پسر مغيره پرسيد؟ پدرت دين اينها را به چندخريد؟! پاسخ داد: به سى هزار، معاويه گفت : اينها براى دينشان ارزشقائل نشدند، دينشان برايشان بى ارزش بوده است (كه با اينپول كم آنرا فروخته اند) بالاخره با تدبير و مكر و حيله و جمع آورى گروههائى از اطراف در تشويق وليعهدىيزيد، او را وليعهد خود قرار داد، در عراق و شام بيعت تمام شد، اما در مدينه مردم منظربيعت افرادى مثل حسين ابن على و عبدالله ابن عمرو عبدالله ابن زبير و عبدالله ابن عباس وعبدالرحمن ابن ابى بكر بودند. معاويه در يك برخورد منافقانه ، آنها را با تهديد و گماردن چند ماءمور بر بالاى سرآنها وادار به سكوت كرد و به آنها گفت : من مى خواهم پيش مردم سخنرانى كنم ، هر كداماز شماها كه يك كلمه بگويد، آخرين سخنش خواهد بود زيرا شمشير گردنش را در خواهديافت ، جان خود را حفظ كنيد. و به رئيس گارد نظامى خود نيز دستور داد بالاى سر هر كدام دو نفر با شمشيربگمارد، هر كدام كه خواستند حرفى بزنند خواه در تاءييد يا تكذيب گردنش را بزند. سپس خطبه خواند و گفت : اين گروه ، بزرگان مسلمانان هستند كه كارى جز با آنانپبشبرد ندارد. و جز با مشورت آنان صورت نگيرد، اينان نيز راضى شدند و با يزيد بيعت كرده اند،شما مردم نيز بنام خدا بيعت كنيد، مردم كه منتظر بيعت اينان بودند، بيعت كردند، مردم بعدا به اينان گفتند: شما كه مى پنداشتيد با يزيد بيعت نمى كنيد چه شد كهراضى شديد و بيعت كرديد؟ گفتند بخدا سوگند ما بيعت نكرده ايم ! گفتند: پس چرا براو اعتراض نكرديد؟ گفتند: حيله كردند و ما ترسيديم كشته شويم . (176) سه سال حكومت و سه جنايت هولناك آرى يزيد با آن صفات زشت و رذائل اخلاقى ، درسال اول حكومت خود، سرور جوانان بهشت ، ابو عبدالله الحسين واهل بيت و يارانش را با آن وضع فجيع شهيد نمود. در سال دوم حادثه اسف بار حره را به وجود آورد كه روى تاريخ را سياه نمود، مردممدينه بعد از شهادت امام حسين و آگاهى از خبائث يزيد، سر از اطاعت او بر شتافتند وعامل يزيد را از مدينه بيرون راندند. يزيد به توصيه قبلى پدرش ، پيرمرد خونريز بى رحمى را بنام مسلمه ابن عقبة باسپاهى گران به سمت حرم پيامبر، مدينه طيبه روانه كرد، سپاه يزيد در آن شهر مقدسكارى كردند كه قلم از نگارش آن شرمگين است . سپاه شام با مردم مدينه به فرماندهىعبدالله ابن حنظله در يك مايلى مدينه معروف به حره درگير شدند، جنگى عظيم واقع شد،مردم مدينه تاب مقاومت نياوردند و به حرم پيامبر پناه آوردند، لشكر شام وارد مدينه شد،حرمت حرم پيامبر را رعايت نكردند، و با اسبهاداخل آن روضه منوره شدند و جولان دادند، آنقدر از مردم مدينه كشتند كه مسجد پر از خونشد و تا قبر پيامبر رسيد، اسبهاى ايشان در آن روضه بهشتى روث وبول كردند، تنها از معروفين و سرشناسها هفتصد نفر كشته شدند و اما از ديگران از زنو مرد عدد كشته شده ها به ده هزار تن رسيد، و سپس فرمانده سپاه شام تا سه روزاموال و نواميس مردم مدينه را بر لشكر خود مباح نمود، سپاه بى حياى شام شروع كردنبه غارت و هتك نواميس مسلمانان ، در اين حادثه با هزار دختر باكره زنا كردند و هزار زنبى شوهر باردار شدند كه آنها را اولاد حره ناميدند. تا جائى كه نقل كرده اند آن بى حياها در مسجد پيامبر نيز زنا كردند، نمونه اى از قساوت سپاه يزيد با مردم مدينه از ابن قتيبه در كتاب الامامة و السياسه نقل شده است كه : يكى از سپاهيان شام واردمنزل شد كه تازه زايمان كرده بود و نوزاد او در آغوشش شير مى خورد، آن مرد به زنگفت : آيا مالى دارى ؟ زن گفت : نه بخدا قسم ، چيزى برايم باقى نگذارده اند (سپاهيانشام قبلا شهر را غارت كرده بودند) سرباز شامى گفت : يا چيزى برايم بياور وگرنه تو و اين بچه ات را مى كشم ، زن صدا زد: واى بر تو، اين بچه فرزندصحابه پيامبر است ، من نيز خود در بيعت شجره با پيامبر بيعت كرده ام ، سپس در حالىكه به نوزادش اشاره مى كرد گفت : اى پسرم بخدا سوگند اگر چيزى داشتم ، فدايتمى كردم ، كه ناگاه آن ملعون پاى نوزاد را گرفت و در حالى كهطفل پستان مادر را مى مكيد، او را از دامن مادر كشيد و بر ديوار كوفت به گونه اى كه مغزكودك جلو چشم مادرش متلاشى شد و به زمين ريخت ، راوى گويد: آن ملعون هنوز از خانهبيرون نرفته بود كه نصف صورتش سياه شد و زبان زد مردم شد. عمق فاجعه آنقدر زياد بود كه تا مدتها وقتى مردى مى خواست دختر خود را تزويج كند،بكارت او را تضمين نميكرد، و مى گفت : شايد در واقعه حره آسيب ديده باشد. و سپس از اهل مدينه بيعت گرفتند براى يزيد كه همگى بردگان او باشند، اگر خواستآنها را به بردگى بگيرد و اگر خواست آزاد كند، و مردم مدينه در حالى كه اموالشانغارت و خونهايشان ريخته و ناموسشان مورد تجاوز قرار گرفته بود همگى به جز امامچهارم و پسر ابن عباس به اين شرط بيعت كردند. (177) سپس مسلم ابن عقبه جنايتكار سرهاى ، مردم مدينه را براى يزيد به شام فرستاد، همينكهسرها را جلو يزيد نهادند گفت : ليت اشياخى ببدر شهدوا، اى كاش اجداد من كه در بدركشته شدند، حاضر مى بودند و مى ديدند چگونه از پيامبر اكرم انتقام گرفتم .(178) آتش زدن و خراب كردن كعبه توسط سپاه يزيد پس از سركوب كردن مردم مدينه و غارت آنها، مسلم ابن عقبه ، عازم سركوب عبدالله ابنزبير در مكه شد، اما وى كه پيرمردى مريض بود در ميان راه به دركواصل شد، او قبل از مرگ خود گفت : خدايا من بعد از شهادت به لااله الاالله و محمدرسول الله هيچ كارى كه محبوبتر باشد نزد من از كشتار مردم مدينه نكرده ام ، و به هيچچيزى بيشتر از اين كارم براى آخرتم اميدوار نيستم ! (179) و سرانجام حصين ابن نمير كه بجاى وى فرماندهى لشكر شام را بعهده گرفته بود،به مكه هجوم آورد، و وقتى ابن زبير به مسجدالحرام و كعبه پناه برد (180)، بامنجنيق كعبه را سنگباران كردند و با نفت و پارچه و هرچه كهقابل سوختن بود، بر كعبه فرو ريختند به گونه اى كه كعبه سوخت و منهدم گرديد،(181)، گويند كه فرمانده لشكر شام فرمان داد كه هر روز ده هزار سنگ بر كعبهفرود آوردند. (182) و در همين ايام كه لشكر شام مشغول نابودى كعبه بودند، خداوند يزيد را مهلت نداد وهلاك نمود، در حالى كه عمر او به چهل نمى رسيد، او طى سه سال و اندى حكومت خود، سالاول پسر فاطمه سيدالشهداء را به شهادت رساند و خاندان پيامبر را به اسارتگرفت ، در سال دوم خون و ناموس و اموال مردم مدينه را مباح نمود و درسال سوم ، خانه خدا را آتش زد و نابود كرد، و اين نيست جز آثار و نتايج سوء انحرافاز اهل بيت عليهم السلام ، تو گوئى خداوند باافعال زشت و ناهنجار آنان مى خواند آنان را به دست خودشان رسوا كند و حقانيتاهل بيت را به اثبات رساند. در سبب مرگ يزيد امورى ذكر شده است ، برخى گويند از كثرت مستى ، چونمشغول رقصيدن بود، با فرق سر بر زمين خورد و جان داد، و برخى گويند عربىباديه نشين ، در بيابان وقتى يزيد در پى شكار تنها شده بود، و خودش را معرفىكرد، آن مرد در خشم شد و گفت تو قاتل حسين ابن على هستى و او را به دركواصل كرد. (183) و در تتمة المنتهى آمده است كه جنازه يزيد را در دمشق در بابالصغير دفن كردند و هم اكنون مزبله است . مسعودى در مروج الذهب گويد: يزيد شراب خوارگى را علنى و به روش فرعونعمل مى كرد، بلكه فرعون نسبت به مردم عادلتر و با انصاف تر بود. و به دنبال يزيد، ساير عمال و فرمانداران او نيز فسق و فجور را علنى كردند، دردوران يزيد غنا در مكه و مدينه علنى شد مردم از آلات لهو استفاده مى كردند و بى پرواشراب مى نوشيدند. (184) مدافعين يزيد! غزالى در احياءالعلوم از يزيد و ابليس دفاع مى كند!! مخفى نماند كه جنايت و زشتى كار يزيد چنان زياد و واضح بود، كه نه تنها خود رارسوا نمود، بلكه پدر و ساير نياكان خود و كسانى كه سبب شدند كار خلافت به اينجابكشد رسوا نمود، از بلاذرى كه از علماء اهل سنت استنقل شده كه گويد: پسر عمر بعد از شهادت امام حسين به يزيد نامه نوشت و گفت : مصيبتبزرگ و فاجعه عظيمى رخ داد و در اسلام حادثه بزرگى پديد آمد و هيچ روزىمثل روز قتل حسين نيست ، يزيد در جواب او نوشت : اى احمق ما بر سر خانه هاى آماده وبسترهاى گسترده و مهيا قرار گرفتيم و از آن دفاع كرديم ، اگر حق با ماست كه به حقجنگ كرديم و اگر حق براى غير ماست ، پدر تو اولين كسى است كه اين روش را نهاد و حقرا از اهلش بازستاند. (185) و در ميان علماء اسلام كمتر كسى است كه با اينهمه جنايات و كفريات كه از يزيد سر زد،از او دفاع كند، اما با اين همه برخى از كوردلان عالم نما دامن همت در دفاع از يزيد بالازده اند، و از جمله اينان غزالى صاحب كتاب احياءالعلوم است او در آفت هشتم از كتاب آفاتزبان جزء سوم ، به نقل علامه امينى و محدث قمى در تتمه المنتهى كلامى دارد كه خلاصهآن اين است كه لعن مسلمان جايز نيست و يزيد مسلمان است و نسبتقتل يا امر به قتل يا رضاى به قتل امام حسين را به او دادن ، سوءظن به مسلمانان و حراماست ، و هر كه به صحت اين تهمت گمان كند احمق است ، سپس بعد از توضيح اينكه كشفاين امر مشكل و مقدور نيست گويد: بر فرض كه ثابت شود مسلمانى آدم كشته است ، آدمكشىكه موجب كفر نيست ، شايد توبه كرده باشد، پس لعن هيچ مسلمانى جايز نيست و هر كهيزيد را لعن كند معصيت كار و فاسق است و اگر لعن جايز هم باشد، باز سكوت ايرادندارد واگر كسى در تمام عمر شيطان را لعن نكند مسئوليت ندارد، بلكه اگر شيطان رالعن كند مسئوليت دارد، زيرا لعن يعنى دور شدن از رحمت خدا، از كجا معلوم كه شيطان ازرحمت خدا دور است ؟! و اخبار از اين امر غيبگوئى بى مورد است ، بله اگر كسى كافر مردهباشد لعن او جايز است ، اما ترحم بر يزيد جايز و بلكه مستحب است ، بلكه اوداخل است در دعاى الله اغفر للمؤ منين و المؤ منات ، زيرا يزيد مؤ من بوده است ، انتهى ،آرى عزيزان من بخوانيد و عبرت بگيريد كه وقتى كسى دچار خذلان الهى شد، چگونه علماو سبب هلاكت او مى شود، و علوم خود را در راه دفاع از يزيد و ابليس بكار مى گيرد،البته خرافات و ترّهات غزالى در احياء بسيار زياد است به الغدير ج 11فضل او گوش جهانيان را پر كرده در پاسخ غزالى بياوريم . كسى نيست كه از اين جاهل متعصب كوردل بپرسد، مگر قرآنقاتل مسلمان را لعنت نكرده است ؟ مگر قرآن حاكمان ستمگر را لعنت نكرده است . مناسب استدر اينجا كلامى را از ملا سعد تفتازانى كه به تعبير محدث قمى حديثفضل او گوش جهانيان را پر كرده در پاسخ غزالى بياوريم . تفتازانى در جواب امثال غزالى سخن جالبى دارد او كه از محققين و بزرگان اهل سنت مى باشد و آوازه او بسيار شهرت دارد در شرح عقايدنسفيه گويد: حق اين است كه رضايت يزيد و اظهار خوشحالى او به كشته شدن امام حسينعليه السلام و اهانت او به اهل بيت پيامبر اكرم از متواترات است و ان كان تفصيلهاحادا ، سپس گويد: ما راجع به يزيد و بى ايمانى او ترديد نداريم ، آنگاه مىافزايد كه : لعنت خدا بر او و بر ياوران و كمك كاران او - آمين . و همچنين در شرح مقاصد نيز كلام جالبى دارد او در ضمن كلمات خود گويد: از مشاجرات ونزاعها و جنگهاى ميان صحابه معلوم مى شود كه گروهى از صحابه از راه حق بخاطركينه و حسد و لجاجت و رياست طلبى و شهوترانى خارج شده اند، چرا كه هر صحابىمعصوم نيست ، ليكن علماء بخاطر گمان نيكو به صحابه كارهاى ايشان را توجيهاتىكرده اند كه مبادا عقائد مسلمانان نسبت به بزرگان صحابه منحرف شود، سپس گويد: واما آنچه كه از ظلم بر اهل بيت پيامبر رفت ، آنقدر روشن است كه مجالى براى مخفى كارىنيست و آنقدر فجيع و ناهنجار است كه جائى براى نفهمى و شبهه نيست ، زيرا به گونهاى است كه نزديك است جمادات و حيوانات به آن شهادت دهند! و ساكنان آسمان و زمين بگريند، كوهها فرو ريزد و بدى آن كردار تا ابدالدهر خواهدماند، پس لعنت خدا بر آنكه مباشرت كرد يا راضى بود يا تلاش كرد و عذاب آخرتشديدتر و دائمتر است . سپس گويد: اگر سؤ ال شود پس چرا برخى از علماء مذهب ، لعن يزيد را جائز نمى دانندبا اينكه مى دانند يزيد مستحق لعن و بيشتر از آن است ، جواب گوئيم :اهل سنت متفقند در باطن بر اينكه يزيد مستحق لعن است ، اما در ظاهر بخاطر اينكه دفاع كننداز خلفاء سابقين و اينكه مبادا مانند شيعيان ، لعن از يزيد به ماقبل او سرايت كند، علماء صلاح ديدند كه جلوى اين راه را بطور كلى ببندند تا مردمگمراه نشوند! (186) اعترافات دشمنان به عظمت حضرت سيدالشهداء امام حسين و حاكم مدينه بعد از هلاكت معاويه ، يزيد به وليد ابن عتبة حاكم مدينه ضمن نامه اى نوشت كه از حسينابن على و عبدالله ابن عمر و عبدالله ابن زبير بيعت بگير و طبق برخى روايات به اوفرمان داد كه اگر بيعت نكردند سر آنها را برايم بفرست ، و وقتى امام حسين از مجلسىكه به دعوت حاكم مدينه ، تشكيل شده بود و مروان نيز حضور داشت ، بر مى خواست ،مروان گفت : اگر الان حسين با تو بيعت نكند، هرگز به او دست پيدا نكنى مگر بعد ازآنكه ميان شما كشته هاى بسيار واقع شود، او را زندانى كن تا بيعت كند يا گردنش رابزن . امام حسين فرمود: يا بن الزرقاء تو مرا مى كشى يا او، بخدا دروغ گفتى و گناه كردى وسپس خارج شدت مروان بن وليد گفت : حرف مرا گوش ندادى ،مثل امام حسين هرگز خود را در اختيار تو نمى گذارد وليد گفت : واى بر غير تو، اى مروان، تو چيزى را كه نابودى دين من در آن است انتخاب كردى ، بخدا كه دوست ندارم تمامآنچه خورشيد بر آن مى تابد از آن من باشد ولىقاتل حسين باشم ، سبحان الله ، من حسين را بخاطر اينكه مى گويد بيعت نمى كنم بكشم، بخدا سوگند گمان من اين است ، آن شخصى كه روز قيامت درمقابل خون حسين محاسبه شود، كفه اعمال او سبك است . (187) عمر سعد به عظمت سيدالشهداء معترف است هنگامى كه عبيدالله ابن زياد تصميم به مقابله با امام حسين عليه السلام گرفت ، بهعمر ابن سعد دستور داد كه به سمت حسين ابن على برود، و بعدا از آن كه از كار حسينفارغ شد به ماءموريت خود كه وعده حكومت رى را درمقابل آن داده بود روانه شود، عمر ابن سعد، عذر خواست ، ابن زياد گفت : پس آن توشه مارا پس بده ، عمر ابن سعد گفت : مرا مهلت بده تا مشورت كنم ، با هر كس كه مشورتكرد، همگى بالاتفاق او را منع كردند، خواهرزاده او بنام حمزة ابن مغيرة ابن شعبه به اوگفت : دائى جان تو را بخدا قسم كه به طرف حيسن نرو و خود را آلوده به گناه و قطعرحم مكن . بخدا سوگند اگر تمام سلطنت روى زمين از آن تو باشد و تمام دنياى خود واموال و اين حكومت را از دست بدهى بهتر از اين است كه خدا را با خون حسن ملاقات كنى ، آن بدبخت گفت : باشد و شب همى فكر مى كرد و با خود مى گفت : آيا حكومت رى را رهاكنم در حالى كه آرزوى من است ، يا عار كشتن حسين راقبول كنم كه در كشتن او بى ترديد آتش جهنم است ، اما حكومت رى هم روشنى چشم من است .(188) آرى عمر ابن سعد نتوانست از ملك رى چشم پوشى كند اما درمقابل عظمت امام حسين عليه السلام نيز ذليل بود، و خود اعتراف داشت كه اذيت رساندن بهامام حسين حرام است . مى دانم ، اما حكومت رى را چه كنم ؟ هنگامى كه به فرمان ابن زياد آب را بر حرم حسينى بستند و عطش به اصحاب فشارآورد، يكى از ياران حضرت به حضرت عرض كرد: اى پسر پيامبر به من اجازه دهيد تابا ابن سعد راجع به آب صحبت كنم ، شايد كه از اين تصميم برگردد، حضرت فرمود:خودت مى دانى ، آن مرد نزد عمر ابن سعد آمد ولى سلام نكرد، عمر ابن سعد گفت : اىبرادر همدانى چرا سلام نكردى ، مگر مرا مسلمان نمى دانى ؟ آن مرد گفت : اگر همچنانكهمى گوئى مسلمان بودى به طرف عترت پيامبر به قصد كشتن آنها حركت نمى كردى ، واين آب فرات است كه سگها و خوكها از آن مى نوشند، اما حسين ابن على و برادران و زنهاو خاندان او از تشنگى مى ميرند و تو مانع شده اى كه بياشامند، با اينحال مى پندارى كه خدا و پيامبر را قبول دارى ؟! عمر ابن سعد سر خود را پائين انداخت سپس گفت : اى برادر همدان من مى دانم كه اذيتكردن ايشان حرام است و سپس در حالى كه اشعارى مى خواند گفت : عبيدالله مرا به كارىخواند و نمى دانم حكومت رى را رها كنم يا حسين را بكشم كه بى ترديد در كشتن او آتشاست ، سپس گفت : اى مرد دلم اجازه نمى دهد كه حكومت رى را به ديگرى واگذار كنم ، آنمرد برگشت و به حضرت سيدالشهداء عرض كرد: اى پسر پيامبر، عمر ابن سعد بهكشتن شما در مقابل حكومت رى تن داده است . (189) شبث ابن ربعى و اعتراف او شبث ابن ربعى كه يكى از جنايتكاران داستان كربلاست ، در رفتن به جنگ با امام حسين ازخود كراهت نشان مى داد وقتى ابن زياد، به دنبال او فرستاد، خود را به مريضى زد، اماوقتى با تهديد ابن زياد روبرو شود قبول كرد و با هزار سوار به كربلا آمد، او بعداز داستان كربلا در ايام تعصب مى گفت : خداوند بهاهل اين شهر (كوفه ) خير ندهد و كار آنها را محكم نكند آيا تعجب نمى كنيد كه ما پنجسال با على ابن ابيطالب و فرزند او با خاندان ابوسفيان جنگيديم ، اما عاقبت برپسرش حمله كرديم در حالى كه او بهترين روى زمين بود، با او بخاطرآل معاويه و پسر سميه زناكار (عبيدالله بن زياد) نبرد كردم ، گمراهى بود چه گمراهى، (190) اعترافات قاتل سيدالشهداء به عظمت حضرت پسر فاطمه در ميان قتلگاه افتاده بود، لحظات آخر عمر شريفش سپرى مى شد، تيرها ازاطراف مانند بالى بدن مقدسش را فراگرفته بودند، خون بسيارى كه از بدن شريفشسرازير شده بود، حضرت را ضعيف كرده بود، مدتى بود كه در قتلگاه بود، كسىنزديك نمى شد، هر كس مى خواست از گناه كشتن پسر فاطمه دورى كند، شمر صدا زد واىبر شما منتظر چه هستيد؟ او را بكشيد. سنان ابن انس همو كه قبلا نيزه اى سهمگين بر پشت حضرت زده بود كه از سينه مباركشسر زده بود، از اسب پياده شد و در حالى كه با شمشير بر حلقوم شريف حضرت مى زدگفت : بخدا قسم من سر تو را جدا مى كنم در حالى كه مى دانم تو پسر پيامبر خدا هستىو از تمامى مردم در پدر و مادر برترى و سپس كرد آنچه كرد. (191) وحشت ابن زياد و اعتراف عمر سعد و برادر ابن زياد وقتى امام حسين كشته شد و عبيدالله ابن زياد، انتقام خود را گرفت و از خون خاندان پيامبرسيراب شد، مردم تازه بيدار شده بودند، مخصوصا پس از آن سخنرانيهاى مهيج وشورانگيز دختر اميرالمؤ منين زينب كبرى عليهاالسلام ، و به عمر ابن سعد و عبيدالله ،نفرين مى كردند، عبيدالله خواست كه سندى بر عليه او در ميان نباشد، به عمر ابن سعدگفت : آن نوشته اى كه در آن فرمان قتل حسين بود به من بده ، عمر ابن سعد گفت : وقتىبه دنبال انجام دستور تو بودم آن نوشته گم شد، عبيدالله گفت : بايد بياورى ، عمرابن سعد گفت : گمشده ، عبيدالله دوباره گفت : بايد بياورى ، عمر ابن سعد گفت : آننوشته گذارده شده و بر پيرزنهاى قريش در مدينه خوانده مى شود تا عذرى باشد ازآنها سپس گفت : بخدا سوگند كه من نسبت به حسين تو را نصيحتى كرده بودم كه اگرپدرم سعد ابن ابى وقاص را چنان نصيحت مى كردم حق او را ادا كرده بودم ، در اين ميان برادر عبيدالله بنام عثمان صدا زد: راست مى گويد، بخدا كه دوست داشتممردى از اولاد زياد نمى ماند و همه مردان اولاد زياد تا قيامتذليل مى شدند، اما حسين كشته نمى شد، عبيدالله اين سخنان را شنيد ولى اعتراضى نكرد.(192) شبكه ضد دين و كودتاى خزنده كسى كه در تاريخ اسلام از بعد از پيامبر اكرم تا زمان امام حسين عليه السلام و بعد ازحضرت ، دقت كند، قرائن و دلائل بسيارى از وجود يك شبكه مخفى بر ضد دين بدست مىآورد، برخى افراد ناخواسته ، آب به آسياب دشمن ريخته اند و نيت آنها ممكن است كه امورىمانند، دنياطلبى و يا حسد و يا مقام بوده ، امااعمال آنها باعث شده است تا به اين كودتاى خزنده بر عليه دين كمك كنند. آنچه ما بر آنيم اين است كه آشكار كنيم دين در زمان سيدالشهداء در موقعيت بسيار حساسقرار داشت ، و منشاء اين خطر نيز در اثر انحرافات و مسامحه وسهل انگارى سابقين در صدر اسلام بوده است ، اما اينكه هدف خلفا از اينسهل انگارى چه بوده است ، آيا صلاح انديشى و اجتهاد محض بوده ؟! يا اهداف ديگرى رادنبال مى كردند، مساءله ديگرى است و اين بحث رامجال آن مساءله نيست .
|