بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حکایتها و هدایتها در آثار استاد مطهری, محمدجواد صاحبى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     HEKAYA01 -
     HEKAYA02 -
     HEKAYA03 -
     HEKAYA04 -
     HEKAYA05 -
     HEKAYA06 -
     HEKAYA07 -
     HEKAYA08 -
     HEKAYA09 -
     HEKAYA10 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

فصل اول : حكايتها و هدايتهايى از زندگانى پيامبران وامامان
از كودكى بزرگ بود!!

هنوز در رحم مادر بود كه پدرش در سفر بازرگانى شام در مدينه در گذشت . جدّشعبدالمطلب ، كفالت او را عهده گرفت . از كودكى آثار عظمت و فوق العادگى از چهره ورفتار و گفتارش پيدا بود. عبدالمطلب به فراست دريافته بود كه نوه اش آينده اىدرخشان دارد.
هشت ساله بود كه جدش عبدالمطلب درگذشت . و طبق وصيّت او ابوطالب عموى بزرگشعهده دار كفالت او شد. ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كه با ساير كودكان شباهتنداشت در شگفت مى ماند.
هرگز ديده نشد مانند كودكان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد، به غذاىاندك اكتفا مى كرد و از زياده روى امتناع مى ورزيد. بر خلاف كودكان همسالش و برخلافعادت و تربيت آن روز موهاى خويش ‍ را مرتب مى كرد و سر و صورت خود را تميز نگهمى داشت .
روزى ابوطالب از او خواست كه در حضور او جامه هايش را بكند و به بستر برود، او ايندستور را با كراهت تلقى كرد و چون نمى خواست از دستور عموى خويش تمرّد كند بهعمو گفت : روى خويش را برگردان تا بتنوانم جامه ام را بكنم ، ابوطالب از اين سخنكودك در شگفت شد. زيرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عريان كردن همه قسمتهاىبدن خود احتراز نداشتند.
ابوطالب مى گويد: من هرگز از او دروغ نشنيدم ، كار ناشايسته و خنده بيجا نديدم ، بهبازيهاى بچّه ها رغبت نمى كرد تنهايى و خلوت را دوست مى داشت و در همهحال متواضع بود.(1)


من از جبابره نيستم

روزى يك عرب بيابانى خدمت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله آمد و حاجتى داشت وقتىكه جلو آمد روى حساب آن چيزهايى كه شنيده بود ابهت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آلهاو را گرفت و زبانش به لكنت افتاد!
پيغمبر صلى اللّه عليه و آله ناراحت شدند و سؤال كردند:
آيا از ديدن من زبانت به لكنت افتاد؟
سپش پيامبر صلى اللّه عليه و آله او را در بغل گرفتند و بطورى فشردند كه بدنش ،بدن پيغمبر صلى اللّه عليه و آله را لمس نمايد، آنگاه فرمودند: آسان بگير از چه مىترسى ؟ من از جبابره نيستم . من پسر آن زنى هستم كه با دست خودش از پستان گوسفندشير مى دوشيد، من مثل برادر شما هستم . ((هر چه مى خواهددل تنگت بگو))
اينجاست كه مى بينيم آن قدرت و نفوذ و توسعه و امكانات يك ذره نتوانسته است در روحپيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله تاءثير بگذارد. پيغمبر و على ، مقامشان خيلى بالاتراز اين حرفهاست . بايستى سراغ سلمانها، ابى ذرها، عمارها، اويس قرنى ها و صدها نفرديگر از اينها برويم و يا قدرى به جلوتر بيائيم سراغ شيخ انصارى برويم.(2)


رحم و محبّت

روزى رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله نشسته بود و يكى از فرزندانشان را روىزانوى خود نشانده و مى بوسيد و به او محبّت مى كرد.
در اين هنگام مردى از اشراف جاهليت خدمت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله رسيد و به آنحضرت عرض كرد:
من ده تا پسر دارم و تا حال هنوز هيچكدامشان را براى يك بار هم نبوسيده ام . پيامبر صلىاللّه عليه و آله از اين سخن چنان عصبانى و ناراحت شدند كه صورت مباركشانبرافروخته و قرمز گرديد، آنگاه فرمود:
من لا يَرحم لا يُرحم ، آن كس كه نسبت به ديگرى رحم نداشته باشد خدا هم بهاو رحم نخواهد كرد. و بعد اضافه نمود:
من چه كنم اگر خدا رحمت را از دل تو كنده است .(3)


اين منطق پيامبر نيست

يكى از همسران رسول خدا به نام ((ماريه قبطيه )) فرزندى به دنيا آورد كه پيامبر ناماو را ابراهيم نهاد. اين پسر مورد علاقه شديدرسول اكرم صلى اللّه عليه و آله قرار گرفت اما هنوز هجده ماه از عمر اين كودك نگذشتهبود كه از دنيا رفت .
پيغمبر كه كانون عاطفه و محبّت بود از اين مصيبت به شدت متاءثر شد و اشك ريخت وفرمود: اى ابراهيم ! دل مى سوزد و اشك مى ريزد و ما محزونيم به خاطر تو، ولى هرگزبر خلاف رضاى خدا چيزى نمى گوييم .
تمام مسلمين از اين مصيبت متاءثر بودند زيرا آنها مى ديدند كه غبارى از حزن و اندوه بردل پيغمبر صلى اللّه عليه و آله نشسته است آن روز تصادفا خورشيد هم گرفته بود،با مشاهده اين وضع مسلمين همگى ابراز داشتند كه : گرفتن خورشيد نشانه هماهنگى عالمبالا با عالم پايين و رسول خدا مى باشد لذا اين اتفاق جز به خاطر فوت فرزندپيغمبر چيز ديگرى نمى تواند باشد. البته اين مطلب - فى ذاته - مانعى ندارد، بلكهبه خاطر رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله ممكن است دنيا هم زير و رو شود اما در آنموقع اين اتفاق روى اين جهت نبود و در حقيقت يك مساءله طبيعى بود ولى مردم چون اينحادثه را در يك روز مشاهده مى كردند با هم مربوط مى دانستند و در نتيجه سبب مى گرديدكه ايمان و اعتقاد آنها به رسول خدا بيشتر شود.
اين مطلب به گوش پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله رسيد به جاى اينكه آن حضرتاز اين تعبير مردم خوشحال شود و مثل بسيارى از سياست بازها موقع را براى تبليغاتغنيمت شمرد و از اين عواطف و احساسات مردم به نفع اسلام استفاده كند، نه تنها كه چنيننكرد، بلكه سكوت را هم جايز ندانسته به مسجد آمد و پس از آن به منبر رفتند و مردم راآگاه نمودند و صريحا اعلام داشتند كه خورشيد گرفته است اما هرگز به خاطر بچّه مننبوده است .
زيرا پيغمبر صلى اللّه عليه و آله هرگز نمى خواست حتى براى هدايت مردم و پيشرفتاسلام هم از نقاط ضعف و جهالت جامعه استفاده كند بلكه تلاش مى نمود تا از نقاط قوّت وعلم و معرفت و بيدارى مردم استفاده شود.
چون قرآن به ايشان دستور داده است كه :
ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن .
يعنى اى پيامبر! دعوت كن مردم را به سوى راه پروردگارت با حكمت و موعظه و...
بنابراين آن حضرت تصور هم نكرد كه خوب مردم اينطور فهميده اند، پس ‍ بنابراين منهم سكوت اختيار كنم ، هدف مهم است وسيله هر چه مى خواهد باشد آن حضرت باعمل خود اين منطق پست را رد كردند حتى از سكوتشان هم نمى خواستند سوء استفاده نمايند.
زيرا اولاً اسلام احتياجى به چنين چيزهايى ندارد و افرادى بايد از اينگونهمسائل استفاده كنند كه دين و مكتبشان برهان و منطق ودليل ندارد و آثار و حقانيّت دينشان روشن و نمايان نيست .
ثانيا: همان كسانى هم كه از اين گونه مسائل استفاده مى كنند در نهايت امر اشتباه مىنمايند. زيرا همان مثل معروف است كه : همگان را هميشه نمى شود در جهالت نگاه داشت ،بعضى از مردم و يا همه مردم را در يك زمان محدود مى توان در جهالت و بى خبرى نگاهداشت اما همگان آن هم براى هميشه مقدور نيست .
و ثالثا: خداوند به پيامبران و مسلمانها چنين اجازه اى نمى دهد زيرا از حق بايد براى حقاستفاده كرد وگرنه حق را با باطل آميختن حق را از بين مى برد.(4)


داستان يوم الانذار

در اوائل بعثت پيغمبراكرم صلى اللّه عليه و آله آيهنازل شد: و انذر عشيرتك الاقربين خويشاوندان نزديك را انذار و اعلام خطر كن. هنوز پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله اعلام دعوت عمومى به آن معنا نكرده بودند. درآن هنگام على (ع ) بچّه اى بود در خانه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله . (على (ع ) ازكودكى در خانه پيغمبر بودند كه آن هم داستانى دارد.)
رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله به على (ع ) فرمود: غذايى ترتيب بده و بنى هاشم وبنى عبدالمطلب را دعوت كن . على (ع ) هم غذايى از گوشت درست كرد و مقدارى شير نيزتهيّه كرد كه آنها بعد از غذا خوردند.
پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله اعلام دعوت كرد و فرمود: من ماءمورم كه ابتدا شما رادعوت كنم و اگر سخن مرا بپذيريد سعادت دنيا و آخرت نصيب شما خواهد شد. ابولهب كهعموى پيغمبر بود تا اين جمله را شنيد عصبانى و ناراحت شد و گفت تو ما را دعوت كردىبراى اينكه چنين سخنى را به ما بگويى ؟! جار وجنجال راه انداخت و جلسه را بهم زد.
پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله براى باردوّم به على (ع ) دستورتشكيل جلسه را داد. خود اميرالمؤ منين (ع ) كه راوى هم هست مى فرمايد، كه اينها حدودچهل نفر بودند يا يكى كم يا يكى زياد.
در دفعه دوّم پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله به آنها فرمود: هر كسى از شما كهاوّل دعوت مرا بپذيرد، وصى ، وزير و جانشين من خواهد بود.
غير از على (ع ) احدى جواب مثبت نداد و هر چند بار كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله اعلامكرد، على (ع ) از جا بلند شد.
در آخر پيغمبر فرمود: بعد از من تو وصى ، وزير و خليفه من خواهى بود.(5)


ملاقات رئيس قبيله با پيغمبر صلى اللّه عليه و آله

در زمانى كه هنوز حضرت رسول در مكّه بودند قريش مانع تبليغ ايشان مى شدند. وضعسخت و دشوار بود، در ماههاى حرام مزاحم پيغمبر اكرم نمى شدند يالااقل زياد مزاحم نمى شدند، يعنى مزاحمت بدنىمثل كتك زدن نبود ولى مزاحمت تبليغاتى وجود داشت .رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله هميشه از اين فرصت استفاده مى كرد و وقتى مردم دربازاز عكاظ در عرفات جمع مى شدند (آن موقع هم مراسم حجّ بود ولى با يك سبكمخصوص ) مى رفت در ميان قبائل گردش مى كرد و مردم را دعوت مى نمود.
نوشته اند: در آنجا ابولهب مثل سايه پشت سر پيغمبر حركت مى كرد و هر چه پيغمبر مىفرمود او مى گفت دروغ مى گويد به حرفش گوش ‍ نكنيد.
رئيس يكى از قبائل خيلى با فراست بود. بعد از آنكه مقدارى با پيغمبر صحبت كرد بهقوم خودش گفت اگر اين شخص از من مى بود لاكلت به العرب يعنى من اينقدردر او استعداد مى بينم كه اگر از ما مى بود به وسيله وى عرب را مى خوردم . او بهپيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله گفت : من و قومم حاضريم به تو ايمان بياوريم(بدون شك ايمان آنها ايمان واقعى نبود) به شرط اينكه تو هم به ماقول بدهى و آن اينكه براى بعد از خودت من يا يك نفر از ما را تعيين كنى .
فرمود: اينكه چه كسى بعد او من باشد با من نيست با خداست . اين مطلبى است كه در كتبتاريخ اهل تسنن آمده است .(6)


همزيستى با شرك هرگز!

فتح مكّه يك فتح نظامى بود و به موجب آن قدرت نظامى و حتى قدرت معنوى اسلام عجيبشد. ولى هنوز پيغمبر با كفار در شرايط صلح زندگى مى كرد، قرار داد صلح بستهبود و لهذا آنها هم حق داشتند در خانه كعبه طواف كنند و در مكّه باشند و نيز حق داشتند كهدر حجّ شركت مى كردند، آنها هم شركت مى كردند. مسلمين مراسمشان را مطابق اسلام انجاممى دادند آنها هم مطابق رسوم خودشان انجام مى دادند.
در سال نهم هجرى سوره برائت نازل شد. بعد كه اين سورهنازل گرديد قرار شد كه اميرالمؤ منين برود اين سوره را در منى در مجمع عمومى بخواندكه از اين پس ديگر مشركين حق ندارند در مراسم حجّ شركت كنند و اين مراسم خاص مسلميناست و بس .
داستان معروفى است كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آلهاوّل ابوبكر را فرستادند به عنوان اميرالحاج . او رفت ولى هنوز بين راه بود كه آيهنازل شد. اينكه ابوبكر سوره برائت را هم با خود برد يا ازاوّل سوره برائت نبود و او فقط براى امارة الحاج رفته بود، مورد اختلاف مفسرين استولى به هر حال اين مورد اتفاق شيعه و سنى است و آن را جزءفضائل مى شمارند كه : پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله اميرالمؤ منين را با مركبمخصوص خودش فرستاد و به او فرمود: برو كه بر من وحىنازل شده است كه اين سوره را بر مردم نبايد بخواند مگر تو يا كسى كه از توست .
اميرالمؤ منين رفت و در بين راه به ابوبكر رسيد.
ابوبكر در خيمه اى بود. شتر مخصوص پيغمبر نعره اى كشيد. او اين صدا را مى شناخت .گفت اين صداى شتر پيغمبر است چرا اين شتر اينجاست ؟! ناگاه ديد على (ع ) آمده است .خيلى ناراحت شد. فهميد خبر مهمى است . گفت : آيا خبرى شده ؟
فرمود: پيغمبر مرا ماءمور كرده كه سوره برائت را بر مردم بخوانم .
گفت : آيا چيزى عليه من هم نازل شده يا نه ؟
فرمود: نه
در اينجا اختلاف است : سنى ها مى گويند على رفت و سوره برائت را قرائت كرد و ابوبكر به سفر ادامه داد و اين يك پست از او گرفته شد. ولى عقيده شيعه و بسيارى ازاهل تسنن همان طور كه در بفسير الميزان نقل شده اين است كه ابوبكر از آنجا برگشت وتا به پيغمبر اكرم رسيد گفت : يا رسول اللّه ! آيا چيزى عليه من در اين سورهنازل شده است ؟
فرمود: نه .
روز اعلام سوره برائت هم براى مسلمين روز فوق العاده اى بود. در آن روز اعلام شد كه ازامروز ديگر كفار حق ندارند در مراسم حجّ شركت كنند و محيط حرم اختصاص به مسلمين داردو مشركين فهميدند كه ديگر نمى توانند به وضع شرك زندگى كنند؛ اسلام شرك راتحمل نمى كند، همزيستى با اديان مثل يهوديّت ، نصرانيّت و مجوسيّت را مى پذيرد ولىهمزيستى را شرك را نمى پذيرد.(7)


خشم نگير!

مردى از اعراب به خدمت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله آمد و از او نصيحتى خواست ،رسول اكرم در جواب او يك جمله كوتاه فرمود و آن اينكه : لا تغضب . خشمنگير!
آن مرد به همين قناعت كرد و به قبيله خود برگشت ، تصادفا وقتى رسيد كه در اثرحادثه اى بين قبيله او و يك قبيله ديگر نزاع رخ داده بود و دو طرف صف آرايى كرده وآماده حمله به يكديگر بودند.
آن مرد روى خوى و عادت قديم سلاح به تن كرد و در صف قوم خود ايستاد. در همينحال ، گفتار رسول اكرم به يادش آمد كه نبايد خشم و غضب را در خود راه بدهد، خشم خودرا فروخورد و به انديشه فرو رفت . تكانى خورد و منطقش بيدار شد، با خود فكر كردچرا بى جهت بايد دو دسته از افراد بشر به روى يكديگر شمشير بكشند، خود را بهصف دشمن نزديك كرد و حاضر شد آنچه آنها به عنوان ديه و غرامت مى خواهند ازمال خود بدهد.
قبيله مقابل نيز كه چنين فتوّت و مردانگى را از او ديدند از دعاوى خود چشم پوشيدند.غائله ختم شد و آتشى كه از غليان احساسات افروخته شده بود با آبعقل و منطق خاموش گشت .(8)


بلا يا لطف خدا

پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله به خانه يكى از مسلمانان دعوت شدند؛ وقتى واردمنزل او شدند مرغى را ديدند كه در بالاى ديوار تخم كرد و تخم مرغ نيفتاد يا افتاد ونشكست . رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله در شگفت شدند.
صاحب خانه گفت : آيا تعجب فرموديد؟ قسم به خدايى كه تو را به پيامبرىبرانگيخته است به من هرگز آسيبى نرسيده است .
رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله برخاستند و از خانه آن مرد رفتند، گفتند كسى كههرگز مصيبتى نبيند مورد لطف خدا نيست .(9)
از حضرت صادق (ع ) روايت شده كه :
انَّ اشدُ الناس بلاء الاَنبياء، ثمّ الّذين يلونهم ، ثمّالامثل فالامثل . (10) ((پرگرفتارترين مردم انبيا هستند؛ در درجه بعد كسانى كهاز حيث فضيلت بعد از ايشان قرار دارند و سپس هر كس كه با فضيلت تر است بهترتيب از بالا به پايين .))
در كتب حديث ، بابى اختصاص يافته است به شدت ابتلاء اميرالمؤ منين (ع ) و امامان ازفرزندان او.
بلا از براى دوستان خدا لطفى است كه سيماى قهر دارد، آنچنان كه نعمتها و عاقبتهابراى گمراهان و كسانى كه مورد بى مهرى پروردگار قرار مى گيرند ممكن استعذابهايى باشند اما به صورت نعمت و قهرهايى به قيافه لطف .(11)


كارهاى نيك و بد

رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله فرمود: در شب معراج وارد بهشت شدم ، فرشتگانىديدم كه بنائى مى كنند، خشتى از طلا و خشتى از نقره ، و گاهى هم از كار كردن دست مىكشيدند. به ايشان گفتم : چرا گاهى كار مى كنيد و گاهى از كار دست مى كشيد؟
پاسخ دادند: تا مصالح بنائى برسد.
پرسيدم : مصالحى كه مى خواهيد چيست ؟ گفتند: ذكر مؤ من كه در دنيا مى گويد سبحان اللّه و الحمدللّه و لا آله الا اللّه و اللّه اكبر. هر وقت بگويد، ما مى سازيم وهر وقت خوددارى كند، ما نيز خوددارى مى كنيم .(12)
در حديث ديگر آمده است كه رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله فرمودند:
((هر كس كه بگويد سبحان اللّه ، خدا براى او درختى در بهشت مى نشاند و هر كس بگويدالحمدللّه ، خدا براى او درختى در بهشت مى نشاند و هر كس ‍ بگويد لا آله الا اللّه ، خدابراى او درختى در بهشت مى نشاند، و هر كس ‍ بگويد اللّه اكبر، خدا براى او درختى دربهشت مى نشاند.
مردى از قريش گفت : پس درختان ما در بهشت بسيار است . حضرت فرمودند: بلى ولىمواظب باشيد كه آتشى نفرستيد كه آنها را بسوزاند، و اين بهدليل گفتار خداى عزوجل است كه : اى كسانى كه ايمان آورديد خدا و فرستاده او را فرمانبريد و عملهاى خويش را باطل نكنيد.))(13)


رفيق آخرت

قيس بن عاصم كه از اصحاب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله استنقل كرده كه روزى با گروهى از ((بنى تميم )) خدمت پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آلهشرفياب شدم ، گفتم : يا رسول اللّه ! ما در صحرا زندگى مى كنيم و از حضور شماكمتر بهره مند مى گرديم ما را موعظه فرماييد.
رسول اكرم نصايح سودمندى فرمود، و از آن جمله چنين فرمود:
((براى تو به ناچار همنشينى خواهد بود كه هرگز از تو جدا نمى گردد؛ با تو دفنمى گردد در حالى كه تو مرده اى و او زنده است . همنشين تو اگر شريف باشد تو را بهدامان حوادث مى سپارد. آنگاه آن همنشين با تو محشور مى گردد و در رستاخيز با توبرانگيخته مى شود و تو مسؤ ول آن خواهى بود. پس دقت كن كه همنشينى كه انتخاب مىكنى نيك باشد؛ زيرا اگر او نيك باشد مايه انس تو خواهد بود و در غير اين صورتموجب وحشت تو مى گردد. آن همنشن ، كردار تو است .))
قيس بن عاصم عرض كرد كه اندرزهاى شما به صورت اشعارى درآورده شود تا آن راحفظ و ذخيره كنم ، موجب افتخار ما باشد.
رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله دستور فرمود كسى بهدنبال حسان بن ثابت برود؛ ولى قبل از اينكه حسان بيايد قيس خودش كه از سخنانرسول اكرم به هيجان آمده بود، نصايح رسول خدا را به صورت شعر درآورد و بهحضرت عرضه داشت . اشعار اين است :

تخيَّر خليطا من فعالك اِنَّما
قرينُ اْلفتى فتى القبرِ ما كان يفعل
و لابدُّ بعد الموتِ من انْ تُعِدَّه
ليومٍ ينادى المرءُ فيهِ فَيقبلُ
فاِن كنتَ مشغولاً بشى ءٍ فلا تكن
بغير الَّذى يرضى به اللّهُ تَشغُل
فل يصحب الانسان من بعد موتهِ
و من قبله الاّ الّذى كان يفعلُ
الا اِنَّما الانسانُ ضيفٌ لاَهلِهِ
يُقيمُ قليلا فيهم ثُمَّ يرحَلُ (14)
((از كردار خويشين ، دوست براى خود برگزين كه رفيق آدمى در گور (برزخ ) هماناعمال او مى باشد.))
((به ناچار بايد همنشين خود را براى روز رستاخيز انتخاب كنى و آماده سازى .))
((پس اگر به چيزى سرگرم مى شوى مراقب باشد كه جز به آنچه خدا مى پسنددنباشد.))
((زيرا آدمى پس از مرگ جز با كردار خويش قرين نمى گردد.))
((همانا آدمى در خانواده خود مهمانى بيش نيست كه اندكى در ميان ايشان درنگ و سپس كوچمى كند.))(15)

گريه بر شهيد

حضرت حمزه عموى پيامبر از مكّه به مدينه مهاجرت كرده بود و لذا كسى را نداشت ، جنگاحد فرا رسيد ((حمزه )) در جنگ فعالانه شركت كرد و از ساير رزمندگان بهتر درخشيدتا مظلومانه به فيض شهادت رسيد. و به همين مناسبت لقب سيدالشهداء يعنى سالارشهيدان را به او دادند.
جنگ احد به پايان رسيد خانواره شهدا در سوگ عزيزانشان نشسته بودند و با گريههايشان خاطره آنان را بزرگ مى داشتند.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله از احد بر گشت ، وقتى به مدينه وارد شدند ديدند كه درخانه همه شهداء گريه هست جز خانه حمزه ، حضرت فقط يك جمله فرمود: ((امّا حمزة فلابواكى له )) يعنى همه شهدا گريه كننده دارند جز حمزه كه گريه كننده ندارد. تا اينجمله را فرمود، صحابه رفتند به خانه هايشان و گفتند: پيامبر فرمود: حمزه گريهكننده ندارد. ناگهان زنانى كه براى فرزندان خودشان يا شوهرانشان يا پدرانشان مىگريستند، به احترام پيامبر و به احترام جناب حمزة بن عبدالمطلب به خانه حمزه آمدند وبراى آن جناب گريستند. و تعد از اين ديگر سنت شد هر كس براى هر شهيدى كه مىخواست بگريد اوّل مى رفت خانه جناب حمزه و براى او مى گريست .
اين جريان نشان داد كه اسلام با اينكه با گريه بر ميت (ميت عادى ) چندان روى خوشىنشان نداده است مايل است كه مردم بر شهيد بگريند، زيرا شهيد حماسه آفريده است وگريه بر شهيد شركت در حماسه او و هماهنگى با روح او و موافقت با نشاط او و حركت درموج اوست .(16)


مكتب گرا باشيد نه ملى گرا

در جنگ احد جوانى ايرانى در ميان مسلمين بود، اين جوان مسلمان ايرانى ، پس از آنكهضربتى به يكى از افراد دشمن وارد آورد، از روى غرور گفت :
اين ضربت را از من تحويل بگير كه منم يكى از جوانان ايرانى .
پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله احساس كرد كه هم اكنون اين سخن تعصبات ديگران رابرخواهد انگيخت ، فورا به آن حوان فرمود: چرانگفتى منم يك جوان انصارى ؟
يعنى چرا به چيزى كه به آيين و مسلك مربوط است افتخار نكردى و پاى تفاخر قومى ونژادى را به ميان كشيدى .(17)


نژادپرستى محكوم است

روزى سلمان فارسى در مسجد پيغمبر نشسته بود، عده اى از اكابر اصحاب نيز حاضربودند، سخن از اصل و نسب به ميان آمد، هر كسى دربارهاصل و نسب خود چيزى مى گفت و آن را بالا مى برد، نوبت به سلمان رسيد، به او گفتند:
تو از اصلو نسب خودت بگو، اين مرد فرزانه تعليم يافته و تربيت شده اسلامى به جاى اينكه ازاصل و نسب و افتخارات نژاد سخن به ميان آورد، گفت :
انا سلمان بن عبداللّه من نامم سلمان است و فرزند يكى از بندگان خدا هستم .
گمراه بودم و خداوند به وسيله محمّد صلى اللّه عليه و آله مرا راهنمايى كرد. فقير بودم، خداوند به وسيله محمّد صلى اللّه عليه و آله مرا بى نياز كرد. برده بودم ، خداوند بهوسيله محمّد مرا آزاد كرد.
اين است اصل و نسب من ، در اين بين رسول خدا وارد شد و سلمان گزارش ‍ جريان را بهعرض آن حضرت رساند.
رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله رو كرد به آن جماعت كه همه از قريش بودند و فرمود:اى گروه قريش ، خون يعنى چه ؟ نژاد يعنى چه ؟
نسب افتخارآميز هر كس دين اوست . مردانگى هر كس ، عبارت است از خلق و خوى و شخصيتاو، اصل و ريشه هر كس عبارت است از عقل و فهم و ادراك ، او چه ريشه واصل نژادى بالاتر از عقل ؟
يعنى به جاى افتخار به استخوانهاى پوسيده به دين و اخلاق وعقل و فهم و ادراك خود افتخار كنيد.(18)
تاكيدات رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله درباره بى اساس بودن تعصبات قومى ونژادى ، اثر عميقى در قلوب مسلمانان بالاخص مسلمانان غير عرب گذاشت . به هميندليل هميشه مسلمانان اعم از عرب و غير عرب اسلامن را اغز خود مى دانستند نه بيگانه و واجنبى ، به همين جهت مظالم و تعصبات نژادى و تعصبات خلفاى اموى نتوانست مسلمانان غيرعرب را به اسلام بدبين كند، همه مى دانستند حساب اسلام از كارهاى خلفا جداست واعتراض آنها بر دستگاه خلافت هميشه بر اين اساس بود كه چرا مبه هوانين اسلامىعمل نمى شود.(19)


ملى گرايى خلاف اسلام است

على (ع ) در يك روز جمعه بر روى منبرى آجرى خطبه مى خواند، اشعث بن قيس كه ازسرداران معروف عرب بود آمد و گفت : يااميرالمؤ منين اين ((سرخ رويان )) (يعنىايرانيان ) جلو روى تو بر ما خشم گرفته بود گفت : امروز من نشان خواهم داد كه عربچكاره است .
على (ع ) فرمود: اين شكم گنده ها خودشان روزه ها در بستر نرم استراحت مى كنند و آنها(موالى و ايرانيان ) روزهاى گرم به خاطر خدا فعاليّت مى كنند. و آنگاه از من مى خواهندكه آنها را طرد كنم تا از ستمكاران باشم ، قسم به خدايى كه دانه را شكافت و آدمى راآفريد كه از رسول خدا شنيدم فرمود:
به خدا همچنانكه در ابتدا شما ايرانيان را به خاطر اسلام با شمشير خواهيد زد، بعدايرانيان شما را با شمشير به خاطر اسلام خواهيد زد.(20)


ايرانيان در يمن

در اوان تولد حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله گروهى ايرانى در يمن ، عدن ، حضرموت و ساحل درياى سرخ زندگى مى كردند، و حكومت يمن را نيز در دست داشتند.قبل از بررسى در اين موضوع ناگزير هستيم براى روشن شدن مطلب ، علت مهاجرت واقامت افراد ايرانى را در يمن بررسى كنيم ، تا موضوع بهترقابل درك باشد.
در زمان انوشيروان ، دولت حبشه از طريق دريا به يمن حمله آورد و حكومت اين منطقه رابرانداخت .
سيف بن ذى يزن پادشاه يمن به دربار انوشيروان آمد تا از وى يارى جويد و حبشيان رااز يمن بيرون كند.
مورخين نوشته اند، سيف مدت هفت سال در تيسفون (مدائن ) اقامت نمود، تا اجازه يافت كه باانوشيروان ملاقات كند. سيف بن ذى يزن به انوشيروان گفت : مرا در جنگ با حبشيان يارىكن و گروهى از سربازان خود را با من بفرست تا مملكت خود را بگيرم .
انوشيروان گفت : در آيين من روا نيست كه لشكريان خود را فريب دهم و آنها را به كمكافرادى كه با من هم عقيده نيستند بفرستم . پس از مشورت با درباريان و مشاورينش قرارشد كه گروهى از زندانيان را از آنجا اخراج كنند. اين راءى به تصويب رسيد و موردعمل قرار گرفت .
تعداد اين جماعت را در حدود هزار نفر نوشته اند و همين جماعت اند كه توانستند حبشيان راكه عدد آنها از سى هزار هم بيشتر بود از پا درآورند و همه را هلاك كنند. فرماندهىايرانيان در يمن به عهده شخصى به نام ((وهرز)) بود. پس از شكست حبشيان و مردن سيفبن ذى يزن ، همين وهرز ايرانى كه نام حقيقى آن ((خرازاد)) بود در يمن به حكومت رسيدو از دولت ايران متابعت مى كرد.(21)


نخستين مسلمانان ايرانى

هنگامى كه دين مقدّس اسلام آشكار شد و نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله دعوت خود را آغازفرمود، حكومت يمن به دست باذان بن ساسان ايرانى بود. جنگهاى حضرترسول صلى اللّه عليه و آله با قبايل عرب و مشركين قريش در زمان همين باذان شروعشد. باذان از جانب خسرو پرويز بر يمن حكومت مى كرد و بر سرزمينهان حجاز و تهامهنيز نظارت داشت و گزارش ‍ كارهاى آن حضرت را مرتبا به خسرو پرويز مى رسانيد.
حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله در سال ششم هجرى خسرو پرويز را به دين مقدّساسلام دعوت كرد. وى از اين موضوع سخت ناراحت شد و نامه آنجناب را پاره نمود و براىباذان ، عامل خود در يمن ، نوشت كه نويسنده اين نامه را نزد وى اعزام كند. باذان نيز دونفر ايرانى را به نام بابويه و خسرو به مدينه فرستاد.
آن دو پيام خسرو پرويز را به آن جناب رسانيدند و اين اوّلين ارتباط رسمى ايرانيانبا حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله بوده است .
هنگامى كه خبر احضار حضرت رسول به ايران ، به مشركين قريش رسيد، بسيارخوشوقت شدند و گفتند ديگر براى محمّد خلاصى نخواهد بود زيرا ملك الملوك ايرانخسرو پرويز با وى طرف شده و او را از بين خواهد برد.
نمايندگان باذان با حكمى كه در دست داشتند در مدينه حضور پيغمبر رسيدند و منظورخود را در ميان گذاشتند.
حضرت فرمود: فردا بياييد و جواب خود را دريافت كنيد. روز بعد كه خدمت آن جناب آمدندحضرت فرمود: شيرويه ديشب شكم پدرش ‍ خسرو پرويز را دريد و او را هلاك ساخت .
سپس افزود: خداوند به من اطلاع داد كه شاه شما كشته شد و مملكت شما بزودى بهتصرف مسلمين درخواهد آمد. اينك شما به يمن بازگرديد و به باذان بگوييد اسلام اختياركند؛ اگر مسلمان شد حكومت يمن همچنان با او خواهد بود. نبى اكرم صلى اللّه عليه و آلهبه اين دو نفر هدايايى مرحمت فرمود و آن دو نفر به يمن بازگشتند و جريان را بهباذان گفتند.
باذان گفت : ما چند روزى درنگ مى كنيم اگر اين مطلب درست از كار درآمد معلوم است كه وىپيغمبر است و از طرف خداوند سخن مى گويد؛ آنگاه تصميم خود را خواهيم گرفت .
چند روز بعد بر اين قضيه گذشت كه پيكى از تيسفون رسيد و نامه از طرف شيرويهبراى باذان آورد. باذان از جريان قضيه به طور رسمى مطلع شد و شيرويه علت كشتنپدرش را براى وى شرح داده بود. شيرويه نوشته بود كه مردم يمن را به پشتيبانىوى دعوت كند و شخصى را كه در حجاز مدعى نبوّت است آزاد بگذارد و موجبات ناراحتى اورا فراهم نسازد.
باذان در اين هنگام مسلمان شد و سپس گروهى از ايرانيان كه آنها را ابناء و احرار مىگفتند مسلمان شدند و اينان نخستين ايرانيانى هستند كه وارد شريعت مقدّس اسلامگرديدند.
حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله باذان را همچنان بر حكومت يمن ابقاء كردند و وى ازاين تاريخ از طرف نبى اكرم بر يمن حكومت مى كرد و به ترويج و تبليغ اسلام پرداختو مخالفين و معاندين را سر جاى خود نشانيد. باذان در حيات حضرترسول صلى اللّه عليه و آله درگذشت و فرزندش شهر بن باذان از طرف پيغمبر بهحكومت منصوب شد. وى نيز همچنان روش پدر را تعقيب نمود و با دشمنان اسلام مبارزه مىكرد.(22)


مبارزه ايرانيان با ارتداد

نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله پس از مراجعت از حجة الوداع ، چند روزى از فرط خستگىمريض شده بسترى گرديدند.
اسود عنسى از مرض پيغمبر اطلاع پيدا كرد و پنداشت كه نبى اكرم صلى اللّه عليه و آلهاز اين ناخوشى رهايى پيدا نخواهد كرد. از اين رو در يمن ادعاى نبوت كرد و گروهى رادور خود جمع نمود. عده كثيرى از اعراب يمن پيرامون وى را گرفتند.
ارتداد اسود عنسى ، نخستين ارتدادى است كه در اسلام پديد آمد.(23) عنسى با قبايلىاز عرب كه پيرامون وى را گرفته بودند به طرف صنعا حكومت مى راند، خود را براىدفع اسود كذّاب كه بر ضد اسلام قيام كرده بود آماده ساخت .
اسود با هفتصد سوار به جنگ شهر بن باذان آمد و بين اين دو جنگ سختى در گرفت . شهربن باذان در اين جنگ كشته شد و اين نخستين فرد ايرانى است كه در راه اسلام به شهادترسيد.
اسود عنسى پس از كشتن وى با زن شهر بن باذان ازدواج كرد و بر همه يمن تا حضر موت، بحرين ، احساء و بيابانهاى نجد و طائف تسلط پيدا كرد و همهقبائل يمن را مطيع خود ساخت و فقط تنى چند از اعراب تسليم او نشدند و به طرف مدينهمنوره مراجعت نمودند.
پس از كشته شدن شهر بن باذان رياست ايرانيان را فيروز و دادويه به عهده گرفتند.اينان همچنان در طريقه اسلام و متابعت از نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله ثابت كاندند وروش باذان و فرزندش شهر بن باذان را از دست ندادند.
در اين بين جريان كشته شدن شهر بن باذان و حوادث يمن به اطلاع حضرترسول صلى اللّه عليه و آله رسيد و مسلمانان مدينه متوجه شدند كه جز ايرانيان وجماعتى از عرب سرزمين يمن مرتد شده پيرامون اسود كذّاب را گرفتند.(24)


نامه حضرت رسول به ايرانيان يمن

جشيش ديلمى كه از ايرانيان مسلمان يمن بود گويد: حضرترسول اكرم صلى اللّه عليه و آله براى ما نامه نوشتند كه با اسود كذّاب جنگ كنيم .
فرمان پيغمبر اسلام براى فيروز، دادويه و جشيش صادر شده بود و اينان ماءمور شدهبودند كه با دشمنان اسلام به طور آشكار و پنهان جنگ كنند و فرمان حضرترسول صلى اللّه عليه و آله را به همه مسلمانان برسانند. فيروز، دادويه و جشيشديلمى فرمان پيغمبر صلى اللّه عليه و آله را به همه ايرانيان رسانيدند.
ديلمى گويد: ما شروع كرديم به مكاتبه و دعوت مردم كه خود را براى جنگ با اسودعنسى مهيا سازند. در اين هنگام اسود از جريان مطلع شد و براى ايرانيان پيامى فرستادو آنها را تهديد كرد كه اگر با وى سر جنگ و ستيز داشته باشند چنان و چنين خواهد شد.ما در پاسخ وى گفتيم : هرگز سر جنگ با شما نداريم . ولكن اسود به سخنان ما اعتمادپيدا نكرد و همواره از ايرانيان بيم داشت كه امكان دارد وى را از پاى درآورند.
در اين گير و دار نامه هايى از ((عامر بن شهر)) و ((ذى زود)) و چند جاى ديگر رسيد. مردمدر اين نامه ها ما را به جنگ با اسود تشويق مى كردند و نويد مساعدت و همراهى مى دادند،سپس مطلع شديم كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله براى جماعتى ديگر نيز نامهنوشته اند و فرمان داده اند كه از فيروز و دادويه و ريلمى پشتيبانى كنند و آنان را درمقابل اسود كذّاب يارى نمايند. از اين رو ما در ميان مردم پشتيبام پيدا كرديم .(25)


كشته شدن پيامبر دروغين

اسود عنسى از توطئه ايرانيان احساس خطر كرد و دريافت اين موضوع به جاى حساسىخواهد رسيد.
جشيش ديلمى گويد: آزاد، زن شهر بن باذان كه در تصرف اسود بود ما را بسيار مساعدتمى كرد و راهنماييهاى وى ما را سرانجام پيروز گردانيد.
ديلمى گويد: به آزاد گفتم : اسود شوهر تو را كشت و همه خويشاوندانت را هلاك كرد و ازدم شمشير گذرانيد و زنان را تصرف كرد.
آزاد كه زنى با غيرت و شهامت بود گفت : به خداى سوگند كه من مردى را مانند اسوددشمن نمى دارم ؛ اسود مردى بى رحم است و هيچ حقى را از خداوند مراعات نمى كند و بهمحرم و نامحرم عقيده ندارد.
آزاد گفت : شما تصميم خود با من در ميان گذاريد، من نيز آنچه درمنزل اسود مى گذرد با شما در ميان خواهم گذاشت .
ديلمى گويد: از نزد آزاد بيرون شدم و آنچه بين من و او جريان پيدا كرد به اطلاعفيروز و دادويه رسانيدم . در اين هنگام مردى از درداخل شد و ((قيس بن عبد يغوث )) را كه با ما همكارى مى كرد بهمنزل اسود دعوت كرد. قيس به اتفاق چند نفر بهمنزل اسود رفتند وليكن نتوانستند آسيبى به وى برسانند.
در اين هنگام بين قيس و اسود سخنانى رد و بدل شد و قيس بار ديگر بهمنزل فيروز و دادويه و ديلمى مراجعت كرد و گفت : اينك اسود مى رسد و شما هر كارى كهدلتان مى خواهد با وى انجام دهيد.
در اين وقت قيس از منزل بيرون شد و اسود با گروهى از اطرافيانش به طرف ما آمد. درنزديك منزل در حدود دويست گاو و شتر بود. وى دستور داد همه آن گاوان و شتران راكشتند.
اسود فرياد زد: اى فيروز! آيا راست است كه در نظر دارى مرا بكشى و با من جنگ كنى ؟در اين وقت اسود حربه اى را كه در دست داشت به طرف فيروز حواله كرد و گفت : تو رامانند اين حيوانات سر خواهم بريد.
فيروز گفت : چنين نيست ؛ ما هرگز با تو سر جنگ نداريم و قصد كشتن تو را هم نداريم :زيرا تو داماد ايرانيان هستى و ما به احترام آزاد به تو آسيبى نخواهيم رسانيد. بعلاوهكه تو اكنون پيغمبرى و امور دنيا و آخرت در دست تو قرار دارد!
اسود گفت : بايد قسم ياد كنى كه نسبت به من خيانت نكنى و وفادار باشى .
فيروز سخنانى بر زبان راند و با وى همراهى كرد تا از خانه بيرون شدند.
در اين هنگام كه فيروز به اتفاق اسود از خانه بيرون شده راه مى رفتند ناگهان شنيدكه مردى از وى سعايت مى كند، اسود هم به اين مرد ساعى مى گويد: فردا فيروز ورفقايش را خواهم كشت . ناگهان اسود متوجه شد كه فيروز گوش مى دهد.
ديلمى گويد: فيروز از نزد اسود مراجعت كرد و جريان غدر و حيله را در ميان گذاشت . مادنبال قيس فرستاده و او نيز در مجلس ما شركت كرد. پس ‍ ار مدتى مشاوره تصميمگرفتيم بار ديگر با آزاد، زن اسود مذاكره كنيم و جريان را به اطلاع وى برسانيم واز نظر وى نيز اطلاعى به دست آوريم . ديلمى گويد: من نزد آزاد رفتم و موضوع را باوى در ميان گذاشتم و همه قضايا را به اطلاع او رسانيدم .
آراد گفت : اسود هميشه از خود مى ترسد و هيچ اطمينانى به جانش ندارد. هنگامى كه درمنزل قرار مى گيرد تمام اطراف اين قصر و راههايى كه به آن منتهى مى شود مورد نظرماءمورين است و حركت هر جنبنده اى را زير نظر خود مى گيرند. بنابراين راهوصول به اين ساختمان براى افراد عادى امكان ندارد. تنها جايى كه اسود بدون حافظو نگهبان استراحت مى كند همين اتاق است . شما فقط در اين مكان مى توانيد او را دريابيد واو را از پاى درآورند و مطمئن باشيد كه در اتاق خواب وى جز شمشير و چراغى چيزديگرى نيست .
ديلمى گويد: من از نزد آزاد بيرون شدم و در نظر داشتم از قصر خارج گردم . در اينهنگام اسود از اتاق خارج شد و تا مرا ديد بسيار ناراحت گرديد. وى در حالى كهديدگانش از فرط غضب سرخ شده بود گفت : از كجاآمده اى و چه كسى به شما اجازه دادبدون اذن من به خانه وارد شوى ؟ ديلمى گويد: وى سرم را چنان فشار داد كه نزديكبود از پا درآيم .
در اين هنگام آزاد از دور جريان را ديد و فرياد برآورد: اسود از وى درگذر و اگر وىفرياد آزاد را نشنيده بود مرامى كشت .آزاد به اسود گفت : وى پسر عموى من است و بهديدن من آمده است . از وى دست بكش . اسود پس از شنيدن اين سخنان دست از من برداشت ومرا رها كرد و من از قصر بيرون شدم و به نزد دوستان خود آمده جريان را با آنان در ميانگذاشتم .
در اين هنگام كه سرگرم گفتگو بوديم ، قاصدى از طرف آزاد آمد و گفت : وقت فرصتاست و شما مى توانيد به مقصود خود برسيد، و هر تصميمى را كه در نظر گرفته ايدهر چه زودتر به مرحله عمل درآوريد.
به فيروز گفتيم : هر چه زودتر خود را به آزاد برسان . وى به سرعت خود را به آزادرسانيد. آزاد جريان را كاملا با وى درميان گذاشت .
فيروز گويد: ما در خارج ساختمانى كه اسود در آن زندگى مى كرد راهى از زيرزمين بهاتاق وى باز كرديم و افرادى را در دهليز آن قرار داديم تا در موقع لزوم خود را ازخارج به اين اتاق برسانند و وى را بكشند.
فيروز پس از اين مطالب داخل اتاق شد و با آزاد مانند اينكه به ديدن وى آمده است نشست ومشغول گفتگو شدند. در اين هنگام كه فيروز با آزاد سرگرم سخن بود اسود از در واردشد و چون چشمانش به فيروز افتاد سخت ناراحت شد.
آزاد هنگامى كه ناراحتى اسود را مشاهده كرد غيرتش به جوش آمد و گفت : وى ازخويشاوندان من است و با من نسبت نزديك دارد.
اسود با كمال ناراحتى فيروز را از اتاق خارج كرد و او را از قصر بيرون كشيد.
چون شب شد فيروز، ديلمى و دادويه هر سه نفر تصميم گرفتند از راه زيرزمين خود رابه اتاق مخصوص اسود برسانند و او را از پاى درآورند.
پس از اينكه مقدمات كشتن اسود را از هر جهت فراهم آوردند، نظر خود را با دوستان وهمفكران خويش درميان نهادند و موضوع را به اطلاع بعضىقبائل عرب مانند همدان و حمير رسانيدند. ديلمى گويد: ما شب دست به كار شديم و اززيرزمين راهى به اتاق اسود باز كرديم و خود را به درون اتاق وى رسانيديم . در مياناتاق يك چراغ مى سوخت و روشنايى مختصرى از آن مشاهده مى شد. ما به فيروز اعتمادداشتيم ، زيرا وى مردى شجاع و بى باك و هم زورمند و قوى بود. به فيروز گفتيم :بنگر در روشنايى چه چيزى مى بينى ؟
فيروز بيرون شد در حالى كه مابين او نگهبانان قرار گرفته بودند. هنگامى كه بردر اتاق رسيد صداى خرخرى شنيد. معلوم شد اسود در خواب فرو رفته و نفيرش بلندشده است . آزاد زنش نيز در گوشه اى نشسته . هنگامى كه فيروز در اتاق رسيد ناگهاناسود از خواب پريد و بلند شد و در جاى خود نشست و فرياد برآورد: اى فيروز مرا باتو چكار است ؟!
در اين هنگام فيروز متوجه شد كه اگر مراحعت كند به دست نگهبانان كشته خواهد شد و آزادنيز هلاك خواهد شد. ناگهان خود را به درون اتاق افكند و خويشتن را به روى اسودانداخت و با وى گلاويز شد و مانند شتر نر بر وى حمله آورد و سرش را گرفت و او راخفه كرد. هنگامى كه مى خواست از اتاق بيرون رود آزاد گفت : مطمئن هستى كه اين مرد كشتهشده و جانش از كالبدش درآمده است ؟
فيروز از اتاق بيرون شد و جريان را به اطلاع ماها كه در كنار دهليز زيرزمينى بوديمرسانيد. ما نيز داخل اتاق شديم ، در حالى كه اسود كذّاب هنوز مانند گاو فرياد برمىآورد. سپس با كارد بزرگى سرش را از تن جدا كرديم و بدين طريق منطقه يمن را ازوجود ناپاكش پاك ساختيم .
در اين لحظه اضطرابى در حوالى اتاق مخصوص وى پديد آمد و سر و صدا بلند شد.نگهبانان از اطراف و اكناف به طرف ساختمان مسكونى اسود آمدند و فرياد برآوردند:چه شده است ؟
آزاد زن اسود گفت : موضوع تازه اى نيست ، پيغمبر درحال نزول وحى است ! و در اثر وحى بدين حالت افتاده است و بدين طريق نگهبانان ازاطراف اتاق پراكنده شدند و ما از خطر جستيم .
پس از رفتن نگهبانان بار ديگر سكوت فضاى اتاق را فرا گرفت و ما چهار نفر (يعنىفيروز، دادويه ، كشيش ديلمى و قيس ) در اين فكر افتاديم كه رفقاى خود را چگويه ازاين جريان مطلع سازيم . در نظر گرفتيم فرياد بزنيم كه اسود را كشتيم و هميننظريه را در هنگام طلوع فجر به مرحله عمل درآورديم .
پس از طلوع فجر شعارى را كه قرارمان بود با صداى بلند اعلام كرديم و در آخر اينفرياد مسلمانان و كفار رسيدند و از وقوع قضيه بزرگى اطلاع پيدا كردند.
ديلمى گويد: سپس شروع كردم به اذان گفتنم و با صداى بلند گفتيم : اشهد اومحمّدا رسول اللّه و اعلام كردم كه ((عيهله )) يعنى اسود كذّاب دروغ مى گفت و بدونحق خود را پيغمبر معرفى مى كرد. در اين موقع سر او را به طرف مردم افكندم .
پس از اين جريان گروهى از نگهبانان وى كه كشته شدن او را مشاهده كردند شروع كردندبه غارت قصر وى و هر چه در آن بود به يغما بردند و به طور كلى در يك لحظه آنچهدر آن كاخ جمع شده بود از بين رفت و تار و مار شد. بدين طريق يك ادعاىباطل و دروغ كه موجب قتل نفوس بى شمارى گرديد نابود شد.
پس از اين به اهل صنعا گفتيم هر كس يكى از اصحاب عنسى را مشاهده كرد دستگيد كند.بدين ترتيب گروهى از ياران اسود توقيف گرديدند.
هنگامى كه طرفداران اسود از جايگاه خود درآمدند مشاهده كردند هفتاد نفر از رفقاى انهامفقودالاثر مى باشند. دوستان اسود جريان را براى ما نوشتند. ما نيز براى آنان نوشتيمآنچه را كه آنها در دست دارند براى ما واگذارند و ما نيز آنچه در در اختيار داريم به زمينخواهيم گذاشت .
اين پيشنهاد به مرحله درآمد وليكن ياران اسود بعد از اين نتوايستند همديگر را ملاقاتكنند و تصميمات جديدى بگيرند و ما كاملا از شر آنان آسوده شديم . اصحاب اسود بعداز كشته شدن وى به بيابانهاى بين صنعا و نجران پناه بردند و ديگر از مداخله در امورممنوع شدند. در اين هنگام كلنه عمال و حكام حضرترسول اكرم صلى اللّه عليه و آله به طرف مركز حكومت خود رفتند و بار ديكر اوصاع واحوال به حال عادى برگشت .
خبر كشبه شدن اسود به سرعت به اطلاع مسلمانان در مدينه منوره رسيد.
عبداللّه بن عمر روايت مى كند: در شبى كه اسود كذّاب كشته شد از طريق وحى خبر كشتهشدن وى به اطلاع نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله رسيد و حضرت فرمودند: عنسى كشتهشد و قتل وى به دست مبارك كه از يك خانواده مبارك مى باشد واقع گرديده است .مسلمانان از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله )پرسيدند: كدام مرد وى را كشت ؟فرمود: فيروز.
ايام حكومت و رياست اسود در يمن و نواحى آن سه ماه بهطول انجاميد.
فيروز گويد: چون اسود را كشتيم اوضاع و احوال به صورت عادى درآمد و مانند روزهاىقبل از وى بار ديگر امنيت و آرامش سرزمين يمن را فرا گرفت . معاذبنجبل كه از طرف پيغمبر صلى اللّه عليه و آله امام جماعتاهل يمن بود و در دوره اسود خانه نشين شده بود بار ديگر دعوت شد كه نماز را ازسرگيرد و اقامه جماعت كند. ما از هيچ چيز باك نداشتيم جز اندكى از سواران طرفداراسود كه در اطراف يمن پراكنده شده بودند. در اين هنگام كه اوضاع واحوال آرام شده بود خبر درگذشت نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله رسيد و بار ديگرآرامش به هم خورد و رشته امور از هم گسيخته گرديد.(26)


next page

fehrest page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation