بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان باستان, آیة الله حسین نورى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BASTAN01 -
     BASTAN02 -
     BASTAN03 -
     BASTAN04 -
     BASTAN05 -
     BASTAN06 -
     BASTAN07 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

چگونگى وضع عباده مادر جعفر برمكى

از عجائب روزگار آنكه فواره زندگى برمكيان آنچنان سرنگون شد كه محمد بنعبدالرحمان هاشمى نقل مى كند روز عيد قربانى بود، نزد مادرم رفتم ، ديدم زنىفرتوت با لباسهاى مندرس نزد مادرم نشسته و صحبت مى كند، مادرم گفت : اين زن را مىشناسى ؟ گفتم : نه ، گفت : اين ((عباده )) مادر جعفر برمكى است ، من وقتى كه او راشناختم با او قدرى صحبت كردم و لحظه به لحظه از وضع او تعجب مى كردم ، تا آنكهاز او پرسيدم اى مادر از شگفتيهاى دنيا چه ديده اى ؟
گفت : اى پسر جان ! روز عيدى مثل چنين روز بر من گذشت در حالى كه چهارصد كنيز درخدمت من ايستاده بودند و من مى گفتم پسرم جعفر، در اداى حق من كوتاهى كرده ، بايد كنيزانو خدمتكاران من بيشتر باشند.
و امروز هم يك عيد است كه بر من مى گذرد، يگانه آرزويم اين است كه دو پوست گوسفندداشته باشم ، يكى را فرش و ديگرى را لحاف خود كنم .
محمد مى گويد: من پانصد درهم به او دادم ، و از اين عطاى ناچيز من فوق العادهخوشحال شد. (77)


دو صفحه از اقبال و ادبار

پس از آنكه سر از بدن جعفر برمكى جدا كردند، بدنش را به فرمان هارون به بغدادبرده و بر سر جسر بغداد آويختند، تا وقتى كه هارون عازم خراسان بود، دستور داد آنراآتش زدند و سوزاندند.
از عجائب اينكه : يكى از كاتبان دولت هارون مى گويد:
روزى دفتر محاسبات هارون را بررسى مى كردم ورقى را ديدم كه نوشته بود:
در اين روز به موجب فرموده امير، چندين زر و لباس و فرش و عطر بهابوالفضل جعفر بن يحيى داده شده است ، و چون آن را محاسبه كردم ، هزار هزار درهم بود،و بعد از آن در ورقى ديگر ديدم كه قيمت نفت و بوريائى كه جعفر را با آن سوزاندند،چهار دينار و نيم دانگ بود.(78)

اى طفل دهر گر تو زپستان حرص و آز
روزى دو، شير دولت و اقبال برمكى
در مهد عمر غره مشو از كمال خويش
ياآور از زمان بزرگان برمكى
جالب اينكه : آنهمه سر و صدا و بگير و ببند برمكيان ازاول تا آخر بيش از 17 سال و هفت ماه و پانزده روز نكشيد، بسيارى از شعرا و انديشمنداندرباره برگشت اوضاع برمكيان ، سخنها و شعرها سرودند و خواندند، در ميان آنها بهاين شعر على ابن ابى معاذ توجه كنيد:
يا ايها المغتر بالدهر
والدهر ذو صرف و ذو غدر
لا تاءمن الدهر وصولاته
وكن من الدهر على حذر
ان كنت ذا جهل بتصريفه
فانظر الى المصلوب بالجسر
هان اى مغرور به روزگار، متوجه باش كه اين روزگار، فانى و نيرنگ باز است ، براىهيچكس ، امين و وفادار نيست ، از آن برحذر باش ، وگول آنرا نخور، اگر مى خواهى كه به فنا و عدم ثبات روزگار يقين پيدا كنى ، بهبدار آويخته روى جسر بغداد (بدن جعفر برمكى ) نگاه كن . (79)

فردوسى در بزم شاعران

سخنى از دولتشاه سمرقندى در وصف فردوسى

از ستارگان آسمان ادب و از بزرگترين سخن سرايان تاريخ ، حسن بن اسحاق معروفبه ابوالقاسم فردوسى است . (80)
در وصف او شعرا و سخن سرايان ، شعرها و سخنها گفته اند، در اينجا فقط به ذكرسخنى از دولتشاه سمرقندى كه در تذكره اش آمده مى پردازيم ، او مى گويد:
((اكابر و افاضل متفق اند بر آنكه شاعرى در مدت روزگار اسلاممثل فردوسى از كتم عدم پاى به معموره وجود ننهاده ، و الحق داد سخنورى و فصاحت داده وشاهد عدل بر صدق اين دعوى ، كتاب شاهنامه او است كه در اين پانصدسال گذشته از شاعران و فصيحان روزگار، هيچ آفريده را ياراى جواب شاهنامه نبوده واين حالت از شاعران هيچكس را مسلم نيست و اين عنايت خداى بود در حق فردوسى .))
فردوسى پس از پايان تحصيلات و تكميل در رشته هاى علوم عصر خود، به مطالعه كتب، بسيار علاقمند بود و اكثر وقتش در مطالعه مى گذشت در كنارمنزل او نهرى بود كه آب زلال و روان در آن جارى بود، و او بسيار دوست داشت ، كنار آننهر بنشيند و از صفاى معطر كنار آب استفاده كند.
ولى گاهى كه سيل مى آمد، سيل بند سست خاك و گلى را مى برد و مدتى آن نهر، بى آبمى ماند و همين باعث ناراحتى فردوسى مى شد، آرزو مى كرد كه بار ديگرسيل بند درست شود و آب در آن نهر جارى گردد، و با خود عهد كرده بود كه هر چه درآينده از مال دنيا نصيبش شد، آنرا صرف در ساختن سد محكمى در برابرسيل كند تا هيچگاه آب آن نهر، قطع نگردد.
او مرد آزاده اى بود، سخت از كردار ظالمانه حاكم طوس رنج مى برد، و در درون مى سوختكه چرا بايد حاكم طوس به اهل وطنش ستم كند، به همين لحاظ تصميم گرفت از طوسبيرون رود و براى مدتى از ظلم حاكم طوس ‍ بدور باشد.
او در اين هنگام وجودش سرشار از بدايع و ظرائف و ذوقيات و اشعار شده بود، و در اعماقدل و جانش ، نهال سخن سرائى و شعرگوئى بارور شده بود، به قصد ديدار سلطانمحمود (كه علاقه شديدى به شاعران داشت ) به غرنين (81) رهسپار شد.
وقتى كه به كنار شهر غزنين رسيد، در باغى فرود آمد، و شخصى به شهر فرستاد،تا ورود او به غرنين را باطلاع بعضى از دوستان وى برساند. از اتفاقات نيك كه باعثشهرت فردوسى شد، و شاعران و اديبان را در برابر او خاضع كرد و شالوده عظمتبيان و شعر او را پى ريزى نمود، اينكه در آن روز شعراى بنام دربار غزنوى ، در آنباغ بزمى داشتند و به صحبت نشسته بودند، فردوسى از مجلس انس آنها اطلاع پيداكرد، خود را به آنها رساند، آنها چون قيافه و وضع لباس روستائى فردوسى راديدند، با خود گفتند كه نبايد اين زاهد خشك را به مجمعشان راه دهند، چه آنكه ممكن استمجلس عيش آنان را به هم زند، هر كسى سخنى گفت : تا اينكه عنصرى (82) گفت :
او را با شعر، امتحان كنيم ، اگر تمام عيار به ميدان آمد، همنشينى او راقبول كنيم وگرنه عذر او را بخواهيم .
بنا به نقل نظامى عروضى در چهار مقاله خود، عنصرى به فردوسى رو كرد و گفت :برادر! ما شاعر هستيم و مجلس شاعران ، جز جاى شاعر نيست ، ما هر يك مصرعى مى گوئيم، تو مصرع چهارمش را بگو و يا ما را به وقت خوش خود ببخش ! به اين ترتيب :
عنصرى گفت :
چون عارض تو ماه نباشد روشن
عسجدى (83) گفت :
مانند رخت ، گل نبود در گلشن
فرخى (84) گفت :
مژگانت همى گذر كند از جوشن (85)
فردوسى بى درنگ گفت :
مانند خدنگ گيو در جنگ پشن (86)
همه شاعران از حسن سخن فردوسى ، تعجب كردند، عنصرى گفت :زيبا گفتى ، مگر ترادر تاريخ سلاطين عجم ، اطلاعى هست ، گفت :
آرى ، عنصرى فردوسى را در ادبيات و اشعارمشكل آزمايش كرد و او را در شيوه سخن ورى ، توانا و بى نظير يافت و زبان عذر گشودكه ببخش ما را كه ترا نشناختيم .
در اين ايام سلطان محمود، به عنصرى امر كرده بود كه تاريخ پادشاهان عجم را به نظمدرآورد، ولى انجام اين امر براى عنصرى مشكل بود، از اين رو از ملاقات با فردوسىبسيار خوشحال بود و از فردوسى پرسيد آيا تو قدرت بر نظم تاريخ ملوك عجم رادارى ؟ فردوسى گفت :
آرى ، عنصرى ، فردوسى را نزد سلطان محمود معرفى كرد، وقتى كه فردوسى نزدسلطان محمود رفت ، در همان وقت ورود در مدح سلطان گفت :

چو كودك لب از شير مادر بشست
بگهواره محمود گويد نخست
سلطان محمود از شنيدن اين شعر بسيار خوشحال شد و فردوسى را امر كرد كه به نظمتاريخ ملوك عجم همت كند، و بنا بنقل قاضى شوشترى ، فردوسى در همين مجلس بمناسبتاينك سلطان محمود به او گفت : ((مجلس ما را فردوس برين ساختى )) ملقب بهفردوسى گرديد.كوتاه سخن آنكه :
فردوسى به نوشتن شاهنامه مشغول شد، هر داستانى را كه به نظم مى آورد، به عرضسلطان محمود مى رساند، سلطان محمود مى گفت بارها اين داستان را شنيده ام اما اشعارفردوسى چيز ديگر است .

مخالفت حاسدان با فردوسى

خواجه حسن ميمندى (87) در دربار سلطان محمود، تقرب خاصى داشت ، سلطان به اوگفت هر گاه فردوسى هزار شعر گفت ، هزار مثقال طلا به او بده .
ميمندى هم طبق دستور، براى هر هزار شعر فردوسى ، هزارمثقال طلا به او مى داد، ولى فردوسى قبول نمى كرد و نيت آن را داشت كه همه را يكدفعهبگيرد تا صرف در ساختن سيل بند طوس كند (چنانكه قبلا ذكر شد ذكر شد كه اين عهدرا كرده بود.)
فردوسى شاهنامه را به پايان رساند. (88)
جالب اينكه گرچه فردوسى در شاهنامه به تاريخ ايران قديم پرداخته ، ولى درموارد متعدد علاوه بر اشعار حكمت آميز و نصيحت و پند، اشعار دينى بسيار در توحيد وعدل و نبوت و معاد و نماز و روزه و حج و صدقات و اخلاقيات گنجانده است ، و در اينكتاب حماسى ، وظيفه دين خود را ادا نموده است .
مخصوصا در مورد تشيع خود و علاقه سرشارش به حضرت على (ع ) و فرزندان پاك اودر لابلاى شاهنامه داد و سخن داده است . (89)
همين مطلب باعث شد كه عده اى از مخالفان و حاسدان ، به سلطان محمود گفتند: فردوسى، رافضى (شيعه ) است ، و اشعارى از شاهنامه او را به عنوان تاءييد ذكر كردند.
سلطان محمود كه سخت در مذهب خود (تسنن ) متعصب بود با آنها در مورد صله فردوسى بهمشورت پرداخت ، آنها گفتند پنجاه هزار درهم به فردوسى ، بدهى كافى است بلكهبسيار است . (90)
فردوسى وقتى كه اين سخن را شنيد از اين پيمان شكنى بسيار ناراحت شد و اشعارى درهجو و انتقاد سلطان محمود گفت و شبانه از غزنين فرار كرد.
از اشعار انتقادى او است :

به عزنى مرا گر چه خونشد جگر
زبيداد آن شاه بى دادگر
كز آن هيچ شد رنج سى ساله ام
شنيد آسمان از زمين ناله ام
و در مورد حسن ميمندى گويد:
زميمندى آثار مردى مجوى
زنام و نشانش مكن جستجوى
قلم بر سر او بزن همچو من
كه گم باد نامش بهر انجمن
او سرانجام به طوس زادگاه خود مراجعت كرد، و با يكدنيا افتخار و آزادى بيان سرانجامبسال 411 قمرى از اين جهان درگذشت و اثر جاويد خود شاهنامه را بيادگار گذاشت .(91)
سلطان محمود مردى مال دوست و دست تنگ بود، به طورى كه مى نويسد: دو روزقبل از مرگش دستور داد انواع جواهرات و درهم و دينارهاى سرخ و سفيد را از خزانه آوردندو در پيش رويش انباشتند، به گونه اى كه زمين وسيعى را پر كرد، او به چشم حسرتبه آنها نگاه مى كرد و زارزار مى گريست و سپس دستور داد همه را به خزانه بردند ودرهمى را به مستحقى نداد، با اينكه مى دانست دو روز ديگر بيشتر زنده نيست (92)سرانجام با يكدنيا حسرت و آز روز پنجشنبه 23 ربيع الاخر سنه 421 بر اثر بيمارىسل درگذشت . (93)

نمودارى از چهره خلافت عثمان

نمونه هائى از خلافهاى عثمان : 1 - در راءس امور قرار دادن خويشان

يكى از فرازهاى برجسته تاريخ اسلام ، كه در آن امر به معروف و نهى از منكر ياران واصحاب بزرگ پيامبر اكرم (ص ) بسان عمار و ياسر و ابوذر غفارى و... منعكس شده وتبليغات پى گير و مستدل و مستحكم اين مردان آزاده ، اثر رسانده و بسيار چشمگيرىداشته ، با زندگى فئودالى عثمان ارتباط دارد. در اينجا نخست بطور فشرده نمودارى ازچهره خلافت عثمان را به اتكاء اساتيد و مدارك اسلامى ترسيم مى كنيم و سپس به ذكرشيوه امر به معروف و نهى از منكر بعضى از اصحاب چون عمار و ابوذر مى پردازيم تااز اين رهگذر نيز به جهان بينى اسلام و انديشه درست اسلامى پى ببريم .
در سال 24 هجرت ، نتيجه شوراى شش نفرى عمر، اين شد كه حدود 12سال طول كشيد، ولى از عثمان در اين دوران خلافهاى آشكار و عجيبى سرزد كه ناچارمسلمين اجتماع كرده و او را در خانه اش كشتند.
خلافهاى عثمان بسيار است ، در اينجا بچند نمونه مى پردازيم :
1 - پس از آنكه عثمان بر مسند خلافت نشست ، خويشان خود را در راءس ‍ امور قرار داد و ازاصحاب و مسلمين پرهيزكار اعراض كرد و در نخستين فرصت ، امپراطورى اسلام را ميانبنى اميه تقسيم نمود، حكومت شام را بعنوان يك حكومت خودمختار به معاوية بن ابوسفيانگذاشت ، بطورى كه او هر چه دلش مى خواهد در آن ايالت بزرگ انجام دهد، حكومت كوفهرا به برادرش (برادر مادريش ) وليد بن عقبه و بعد به سعد بن عاص واگذار كرد،حكومت مصر را به عبدالله بن سعد بن ابى سرح (كه در زمانرسول اكرم (ص ) مرتد شده بود و آن حضرت خون او را هدر كرده بود) بخاطر اينكهبرادر رضاعيش بود، هديه كرد.
عبدالله بن عامر اموى را كه پسر عمويش بود، مستبدانه بر كرسى حكومت بصره و كشورپهناور ايران نشاند، يعلى بن اميه را به نام اينكه از خاندان اميه است و پسر عموى اواست ، در كشورى همچون يمن ، مطلق العنان ساخت ، و خانواده هاى اميه را بر جان ومال ملت اسلام تسلط داد.


نمونه هائى از خلافهاى عثمان : 2- دادن منصب وزارت به تبعيد شده پيامبر(ص)

2 - از خلافهاى عثمان اين بود كه مروان بن حكم بن عاص ، تبعيد شده پيامبر (ص ) رابه مدينه آورد و منصب وزارت خود را به وى بخشيد، مروان با پدرش در عصر رسولخدا(ص ) آنچنان در نفاق و فساد غوطه ور بودند كهرسول اكرم (ص ) با آن ((خلق عظيم )) دستور داد، تا اين پدر و پسر را از مدينه طردكنند. تا رسول اكرم (ص ) حيات داشت مروان و پدرش مطرود و ملعون بودند، عثمان هر چهاز آنها شفاعت كرد، شفاعتش قبول نشد. (94)
پس از رحلت رسول اكرم (ص )، عثمان دست به دامن ابوبكر زد بلكه اين دو موجود مطرودرا بار ديگر به مدينه بياورد، ابوبكر هم به خود اين جراءت را نمى داد كه اين دو نفررا به مدينه راه دهد.
در عصر خلافت عمر، نيز به دست و پا افتاد كه آنها را به مدينه بازگرداند، ولى عمراجازه نداد.
پس از عمر، وقتى كه خود بر مسند خلافت نشست ، در وحلهاول ، مروان را به مدينه برگرداند و سپس منصب وزارت خود را به وى بخشيد، و دخترخود را همسر برادر مروان كرد و يك پنجم بيتالمال را به مروان داد و براى نخستين بار مورد اعتراض مسلمانان گرديد.(95)


نمونه هائى از خلافهاى عثمان : 3-اجحاف دربيتالمال مسلمين

3 - او فوق العاده بيت المال مسلمين را مورد اجحاف خود قرار مى داد و آنرا بطور بىحساب بخويشان خود مى بخشيد.
بعنوان نمونه : آنقدر به عبدالرحمان بن عوف (برادر خوانده و شوهر خواهرش ) از بيتالمال بخشيد كه بگفته مورخ معروف ابن سعد در طبقات ، وقتى كه عبدالرحمان از دنيارفت ، هزار شتر و سه هزار گوسفند و صد اسب كه در بيابان بقيع مى چريدند به جاىگذاشت اينها همه بغير از زمين مزروعى بسيارى بود كه در سرزمين ((جرف )) نزديكىمدينه واقع گرديده بود. عبدالرحمن يكى از زنانش را طلاق داد، وقتى كه اين طلاق با يكچهارم ثمن (يك هشتم ) مصالحه شد به هشتاد و سه هزار دينار رسيد. (96)


نمونه هائى از خلافهاى عثمان : 4- ساختن يك قصر عالى براى خود

4 - عثمان در سال 28 هجرى يعنى در پنجمينسال خلافت خود دستور داد براى خود قصرى عالى كه اطاقهاى زيبا و تالارهاى وسيع وبالكن هاى خوش نما داشته باشد بسازند، اين نخستين قصرى بود كه به خاطر يكمسلمان در شهر مدينه ساخته مى شد، در آغاز اين ساختمان مردم مدينه فقط مى توانستندطرح عمارت و فعاليت معمارها و بناها را تماشا كنند و وقتى كه اين قصرمجلل ساخته و پرداخته شد از چهار طرف سر و صداى مسلمين بلند شد.
عجبا اين مرد خود را جانشين پيامبرى مى داند كه درطول 63 سال زندگانى خود، خشت بر روى خشت نگذاشته و اگر يك شب سير مى خوابيدشب ديگر حتما گرسنه سر به بالين مى نهاد، اگر عثمان خليفه محمد (ص ) است بايدمثل او زندگى كند، بعلاوه مصالح و مصارف اين قصر از كجا آمده ؟ جز اينكه او از بيتالمال مسلمين چپاول كرده است اگر چنين باشد به بيتالمال خيانت كرده و اگر از ميراث پدر اين قصر را ساخته ، اسراف كرده است ... (97)
براى ترسيم تجاوز عثمان به بيت المال مسلمين ، كافى است كه به گفته ابن سعد درطبقات توجه كنيد، وى مى نويسد: وقتى كه عثمان بهقتل رسيد، سى ميليون و پانصد درهم و 150 هزار دينار نزد خزانه دارش بود، در ربذههزار شتر گذاشت و در قريه هاى : براديس ، خيبر و وادى القرى ،معادل قيمت دويست هزار دينار طلا اموالى را كه به عنوان زكات از مسلمين اخذ كرده بود،بجاى گذاشت .


نمونه هائى از خلافهاى عثمان

5 - عثمان در سال 29 هجرت براى انجام مناسك حج به مكه رفت دستور داد در صحراىمنى ، براى مقام خلافت خود، سراپرده گران قيمت برپا ساختند، در صورتى كه ازروزى كه اسلام مكه را فتح كرد يعنى از سال دهم هجرت تاسال 29 هجرت در طى اين نوزده سال هيچ كس به خود جراءت نمى داد كه در صحراى منىبه اين تشريفات و مراسم اين چنين بپردازد، در حقيقت در محيطى كه در پرتو مناسك حج ،همه مى بايست يكسان جلوه كنند و صحراى عرفات و منى هم چون صحراى قيامت باشد كهكفن پوشيده به درگاه الهى پيشانى عجز و تواضع بر خاك بگذارند، عثمان در سايهخيمه هاى قيمتى بنشيند و خاطرات زمان جاهليت را بازگرداند!
اينها نمونه هائى از بى عدالتى ها و خلافكاريهاى عثمان است كه همچون ابوذرها وعمارها و مقدادها را به جوش و خروش آورده ، اين مردان آزاده ، احساس مسئوليت كردند، و بهوظيفه بزرگ اسلامى امر به معروف و نهى از منكر توجهكامل داشتند، در قبال عثمان قد علم كردند و دهان به اعتراض ‍ گشودند و تا حد امكان براىحفظ قوانين اسلام تلاش كردند، در اينجا به طور اختصار نخست از عمار ياسر سپس ازابوذر غفارى سخن به ميان مى آوريم ، تا چگونگى مبارزات اين دو مرد آزاد انديش و غيور،روشن گردد.


آنجا كه عمار در سخت ترين شرائط مبارزه مى كند

عمار ياسر در رديف محبوبترين اصحاب رسول اكرم (ص ) بود و پيامبر (ص ) دربارهاش فرمود: ((الحق مع عمار حيثما دار)): ((حق با عمار است ، هر جا كه او بگردد حق بااوست ))، اين مرد خدا كه سرانجام در سن 94 سالگى در ركاب على (ع ) در جنگ صفينشهيد شد، كارهاى خلاف عثمان را مى ديد و احساس مسئوليت مى كرد، و دهان به اعتراض وامر به معروف و نهى از منكر مى گشود.
تا روزى با اصحاب رسولخدا (ص ) به اين فكر افتادند كه عثمان را در مقدمه اينكارهاى خلاف از پيشرفت باز دارند، با هم نشستند و مشورت كردند و به عنوان نصيحت وخيرخواهى ، نامه اى به عثمان نوشتند و در آن نامه با لحن تند مطالبى نگاشتند كه موادآن از اين قرار بود:
1 - تذكر مواردى كه عثمان از روش رسولخدا (ص ) و ابوبكر و عمر مخالفت كرده است .
2 - چرا خمس اموالآفريقا را به مروان بخشيده ؟ با اينكه در آن حق خدا ورسول و حق خويشان پيامبر (ص ) و يتيمان و مستمندان قرار گرفته است .
3 - چرا آن همه ساختمان مجلل براى خود و بستگانش در مدينه ساخته است ؟
4 - چرا مروان قصرهائى را با چوبهاى مخصوص از بيتالمال مسلمانان ساخته است .
5 - چرا فرماندارى و استاندارى ايالات را بين خويشان و بنى اعمام خود تقسيم كرده بااينكه آنها چنين شايستگى ندارند.
6 - چرا وليد بن عقبه را از امارت كوفه عزل نمى كند با اينكه درحال مستى ، نماز صبح را، چهار ركعت خوانده و به مردم كوفه گفته اگر بخواهيديكركعت هم بيافزايم ؟
7 - چرا حد شرابخورى وليد را تعطيل كرده و تاءخير انداخته است ؟
8 - چرا در امور، با مهاجران و انصار مشورت نمى كند و به راءى خود استبداد مى ورزد.
9 - چرا در مورد بيمارى تب كه اطراف مدينه را گرفته توجه نمى كند.
10 - چرا از ارزاق و قطعات زمين به مردمى كه ساكن مدينه هستند ولى نه از اصحابند ونه از حريم اسلام دفاع مى كنند و نه در راه اسلام جنگ مى كنند مى دهد.
11 - چرا بجاى خيزران (98) تازيانه و شلاق بكار مى برد. (99)
و پس از تحريرنامه باين فكر افتادند كه نامه باين تلخى و تندى را به چه كسىبدهند تا به عثمان برساند.
عمار ياسر در راه اعلاى حق ، از هيچ كس هراس و واهمه نداشت ، با نهايت خونسردى گفت :نامه را به من بدهيد، من آن را به عثمان مى رسانم ، نامه را برداشت و به خانه عثمانروانه شد.
هنگامى كه بخانه عثمان رسيد، عثمان در خانه بود، عمار را ديد و به او گفت : با منكارى دارى ؟!
عمار به جاى جواب ، نامه را ارائه داد، عثمان نامه را از دست عمار گرفت ، و هنوز نخواندهبود پرسيد اين نامه را كى نوشته ؟ عمار گفت : جمعى از اصحابرسول خدا نوشته اند، عثمان سر نامه را گشود، ولى بيش از دو سطر نامه را نخواندهبود كه آن را به گوشه اى پرت كرد.
عمار با صراحت لهجه تمام گفت : اين نامه را اصحابرسول خدا نوشته اند، آيا نامه شايسته اى نبود كه بدورش انداختى ؟ اگر آن را مىخواندى و دستورهايش را به كار مى بستى بهتر نبود.
عثمان كه سخت به خشم آمده بود، فرياد كشيد: ((دروغ مى گوئى اى پسر سميه )).(100)
عمار ياسر با كمال متانت در پاسخ گفت : بدون شك من پسر ياسر و سميه هستم .
عثمان از اين جواب بسيار ناراحت شد، خيال كرد كه عمار ياسر او را پسر عفان نمى داند،نعره زد اين مرد را بزنيد، غلامهاى عثمان دور عمار را گرفتند و آنقدر با چوب و تازيانهبر سر و صورتش زدند كه بيهوش شد و او را به گوشه اى انداختند، عثمان به ايناندازه هم قناعت نكرد و پيش رفت و بر پهلو و شكمش چند لگد سخت كوبيد، اين ضربهها بقدرى سنگين بود كه عمار را به بيمارى فتق دچار ساخت .
خويشاوندان و بنى اعمام عمار جمع شدند و او را از در خانه عثمان برداشته و به خانهبردند و تا نيمه شب بيهوش افتاده بود.
نيمه شب كه بهوش آمد، پيش از همه كار، وضو گرفت و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشارا كه بر اثر بيهوشى قضا شده بودند، بجاى آورد، و همين رفتار ظالمانه يكى ازعواملى بود كه همه اصحاب را بر ضد عثمان رنجانيد، و نطفه انقلاب بر ضد او را منعقدساخت . (101)
عمار از مبارزات و امر به معروف و نهى از منكر خود دست بر نمى داشت ، و همواره از حقدفاع مى كرد، تا روزى خبر شهادت ابوذر غفارى در ربذه به مدينه رسيد، عثمان گفت :خداى او را رحمت كند، عمار كه در آنجا حاضر بود گفت : ((آرى خدا او را رحمت كند و اينسخن را از صدق دل مى گويم )) عثمان كه كينه عمار رابدل داشت ناراحت شد و پس از ناسزاگوئى گفت : آيا مى پندارى كه من از تبعيد ابوذر،پشيمان هستم و سپس ‍ گفت : عمار را نيز به ربذه برانيد.
وقتى كه عمار آماده رفتن به سوى ربذه شد، بنى مخزوم كه از بستگان عمار بودند بهحضور على (ع ) شرفياب شده و عرض كردند كه آن حضرت در اين مورد با عثمان صحبتكند و مانع تبعيد عمار شود.
على (ع ) عثمان را ملاقات كرد و به وى گفت : از خدا بترس ، تو مردى صالح از مسلمين(ابوذر) را تبعيد كردى تا در ربذه از دنيا رفت و اينك مى خواهى نظير او را تبعيد نمائى، بين على (ع ) و عثمان سخنانى رد و بدل شد تا آنكه عثمان خشمگين شد و به على (ع )گفت : تو هم سزاوار است از مدينه بيرون روى ! على (ع ) فرمود: اگر مى خواهى (و مىتوانى ) اين كار را بكن .
در اين اثناء، مهاجران جمع شدند و به عثمان گفتند: اگر بنابراين باشد كه هر كسىكه با تو سخن گفت و به روش تو اعتراض كرد او را از مدينه اخراج كنى ، اينكه كار رادرست نمى كند، عثمان از عاقبت كار، هراسناك شد و سرانجام از عمار دستكشيد.(102)


چگونگى مبارزات ابوذر

ابوذر غفارى را در مورد مبارزه با خلافهاى عثمان مى توان قهرمان مبارزه ناميد، او كه ازمردان بزرگ تاريخ اسلام بود و موقعيت بس عظيمى از نظر مسلمين داشت ، در برابرتهديدهاى عثمان نهراسيد و در اين شرائط سخت ، دو وظيفه مقدس امر به معروف و نهى ازمنكر را بطور كامل ايفا كرد.
او كسى است كه پيامبر اكرم (ص ) او را ((راستگو)) معرفى كرد آنجا كه با اين تعبيرجالب فرمود: ((زمين بپشت نگرفت و آسمان سايه نيفكند بر كسى كه راستگوتر ازابوذر باشد.))(103)
و على (ع ) درباره او مى فرمايد: ((امروز احدى باقى نمانده كه در راه خدا از ستيزهسرزنش كنندگان نهراسد جز ابوذر.))(104)
او با آگاهى كامل به اوضاع مسلمين در عصر خلافت عثمان ، نظارت مى كرد، و از راههاىگوناگون با مفاسد و خيانتها مبارزه مى نمود گاهى اين آيه الگوى تبليغاتش بود((بشر الذين كفروا بعذاب اليم :)) ((كافران را بعذاب دردناكى بشاره بده.))(105)
و زمانى در كوچه و بازار، مكررا اين آيه را كه مستقيما انتقاد به عثمان و كسانى كه درسايه خلافت او صاحب گنجهاى فراوان شده بودند مى خواند ((والذين يكنزون الذهبوالفضة ولا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم : ((آنانكه طلا و نقره را گنج(و احتكار) مى كنند و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند، به عذاب سخت بشارت بده.))(106)
مبارزات صريح ابوذر به عثمان مى رسيد، ولى عثمان در ابتدا در برابر موقعيت ابوذر واستقامت و عدم هراس او جز سكوت چاره اى نمى ديد، اما طولى نكشيد كه كاسه صبرشلبريز شد و نخست توسط افرادى براى ابوذر پيغام فرستاد كه از اعتراض دستبردارد، اما ابوذر فرياد مى زد: ((عثمان مرا از خواندن آيات قرآن منع مى كند، بخداسوگند بخاطر خوشنودى عثمان خشم خدا را نخواهم خريد)).
عثمان از راههاى مختلفى براى نرم كردن ابوذر وارد مى شد، يكى از آن راهها راه((تطميع ))بود، نقل مى كنند توسط يكى از غلامانش پولى براى ابوذر فرستاد و بهآن غلام گفت : اگر ابوذر اين پول را بپذيرد، به يمن مژده اين پذيرش ، تو را آزادخواهم ساخت .
غلام عثمان با خوشحالى ، كيسه پول را نزد ابوذر آورد، اما برخلاف انتظار هر چهاصرار كرد، ابوذر قبول نكرد، غلام اظهار داشت كه اين كيسه را بپذير، زيرا اگربپذيرى ، عثمان مرا آزاد خواهد كرد، ابوذر باكمال صداقت و صراحت گفت : ((ان كان فيها عتقك فان فيها رقى :)) ((اگر پذيرفتنآن مساوى با آزادى تو است ، ولى پذيرفتن آن مساوى با بندگى من است )) بالاخرهقبول نكرد.
در كتاب الدرجات الرفيعه نقل شده : وقتى كه عبدالرحمان بن عوف از دنيا رفت واموال بى حسابى را به ارث گذارد، گروهى از مسلمين گفتند ما درباره عبدالرحمان كه آنهمه اموال به ارث گذارد، هراس داريم ، چگونه در بازخواست الهى جواب خدا را مى دهد.
كعب الاحبار(107) كه در آنجا حضور داشت ، گفت : چرا درباره او هراسناك هستيد او ايناموال را از راه پاك بدست آورد و در راه پاك صرف مى كرد.
و در واقع اين تبليغ براى اغفال مردم بود كه كعب الاحبار براى خشنودى عثمان مى كرد:وگرنه اموال عبدالرحمان از راه بخشش بى حساب عثمان بدست آمده بود.
ابوذر از گفتار كعب ، آگاه شد، خشم سراسر وجودش را گرفت ، از خانه بيرون جهيد، دربدر دنبال كعب مى گشت ، در راه استخوان شترى را ديد، آن را برداشت ، به كعب خبر دادندكه ابوذر با چنين شرائطى در تعقيب تو است ، كعب از ترس خود به عثمان پناهنده شد.
ابوذر دست از تعقيب برنداشت ، پس از اطلاع از مكان كعب به خانه عثمان آمده ، تا كعبابوذر را ديد برخاست و پشت سر عثمان نشست ابوذر فرياد زد: اى يهودى زاده گمان مىكنى در ميراث عبدالرحمان اشكالى نيست .
گوش فرا بده تا بيان پيامبر اسلام (ص ) را بازگو كنم : روزى آنحضرت عازم احد(نزديك مدينه ) بود من ملازم ركابش بودم ، فرمود: اى ابوذر! آنانكه از راههاى نامشروع، ثروتهاى كلان مى اندوزند در روز قيامت تهيدستند...
اى يهودى زاده منطق رسولخدا (ص ) چنين بود، ولى تو عبدالرحمان را مى خواهى تبرئهكنى ؟ با اينكه آن همه اموال را به ارث گذارده است در اين وقت كسى با ابوذر سخنىنگفت و ابوذر از خانه عثمان همچنان خشمناك بيرون آمد. (108)


ابوذر به شام تبعيد مى شود!

مبارزات و تبليغات ابوذر به همين منوال ادامه داشت ، تا آنكه عثمان براى حفظ موجوديتخود، ابوذر را به شام تبعيد كرد، تا در آنجا تحت نظارت و تهديدهاى معاويه ، بلكهسكوت كند و صدايش به جائى نرسد، ولى وقتى كه ابوذر به شام رفت ، طولى نكشيدكه چهره شام را دگرگون كرد، صريحا در ملا عام به معاويه اعتراض مى كرد و مكرر درمورد قصر سبزى كه معاويه ساخته بود، مى گفت : ((اى معاويه اگر اين قصر را ازمال خدا ساخته اى خيانت است و اگر از مال خود ساخته اى اسراف مى باشد.))(109)
جلام بن جندل مى گويد: در زمان خلافت عثمان ، از طرف معاويه حاكم ايالت ((قنسر)) و((عواصم )) بودم ، روزى به شام نزد معاويه آمدم ، ديدم كنار در خانه معاويه شخصىفرياد مى زند: اين قطارها (ثروتهائى كه از راه نامشروع انباشته شده ) براى شماآتش مى آورند، خداوندا امر كنندگان به معروف را كه ترك كننده معروف هستند، لعنت نما ونهى كنندگان از منكر را كه انجام دهنده آن هستند لعنت كن !
ديدم معاويه لرزه بر اندام شد و رنگش را باخت و به من گفت : آيا اين فرياد زننده راشناختى ؟ گفتم نه ، گفت اين جندب بن جناده ، ابوذر است كه هر روز نزد ما مى آيد و آنچهرا شنيدى اعلام مى كند.(110)
معاويه كه از بودن ابوذر در شام ، سخت هراسناك بود مكرر براى عثمان در موردتبليغات ابوذر در شام پيام مى فرستاد، و در يكى از نامه ها نوشت : ((مردم بسيارىصبح و شام دور ابوذر را مى گيرند و به سخن او گوش ‍ مى دهند، اگر به اين ساماننياز دارى او را نزد خود بخوان ، مى ترسم مردم را بر ضد تو بشوراند.))
عثمان با شنيدن اين اخبار، دستور اكيد داد كه ابوذر را بر شتر بد راه و برهنه سوار كنو آن شتر را به مردى خشن بسپار، تا شب و روز آن را براند كه خواب بر ابوذر غالبگردد و ذكر من و ترا فراموش كند.
معاويه طبق دستور عثمان ، ابوذر را از شام به مدينه فرستاد ولى بقدرى بيانات گرمابوذر در اعماق دل مردم شام اثر گذاشته بود، با اينكه اخطارهاى مكرر معاويه را شنيدهبودند، دسته دسته ابوذر را بدرقه كردند و عده زيادى تا دير مروان (111) همراهابوذر بودند و در آنجا با ابوذر نماز جماعت خواندند و پاى سخنرانى ابوذر نشستند وسپس جمعى مى خواستند تا مدينه ابوذر را همراهى كنند، ولى ابوذر به آنها گفتبرگرديد، و از محبت آنها سپاسگزارى كرد.(112)


برنامه تبليغى ابوذر همچنان ادامه دارد!

خستگى و آزار بسيار در اين راه به ابوذر رسيد، گوشت رانهايش ريخت و وقتى كه بهمدينه رسيد چند روزى بسترى بود، ولى پس از آنكه از بستر برخاست ، همان برنامهسابق را با لحنى جدى تر ادامه داد.
در اينجا براى ترسيم تبليغات ابوذر در اين وقت كه منجر به تبعيد او به ربذهگرديد به طور فشرده به ذكر آنچه كه در تفسير على بن ابراهيم آمده مى پردازيم :
ابوذر كه بر اثر بيمارى و ضعف به عصائى تكيه داده بود، بر عثمان وارد شد، متوجهشد كه صد هزار درهم از بعضى نواحى اسلام نزد عثمان آورده اند، ولى اطرافيان وبستگانش ، گردن كشيده و به طمع اينكه آن درهم ها بينشان تقسيم گردد به انتظارنشسته اند.
ابوذر قفل سكوت را شكست و به عثمان گفت : اين پولها چيست ؟
عثمان : اين پولها مبلغ صد هزار درهم است كه انتظار دارم همين مقدار هم بياورند تا درآنچه صلاح دانستم مصرف نمايم .
ابوذر: صد هزار درهم زيادتر است يا چهار دينار؟
عثمان : صد هزار درهم بيشتر است .
ابوذر: آيا به خاطر دارى كه شبى خدمت رسول اكرم (ص ) وارد شديم ، او را محزون وگرفته خاطر يافتيم ، فرداى آن شب وقتى كه به حضورش رفتيم ، حضرتش راخوشحال يافتيم ، از علت حزن شب و خوشحالى صبح پرسيديم ، فرمود: ازاموال مسلمين (بر اثر نرسيدن مستحق ) به مقدار چهار دينار مانده بود، شب كه فرا رسيدمى ترسيدم كه مرگ سراغم بيايد و اين چهار دينار نزدم بماند، ولى امروز آن چهار ديناررا به صاحبانش رساندم و راحت شدم ؟!
عثمان به كعب الاحبار رو كرد و گفت : كسى كه زكات واجب خود را بدهد، آيا بعد از اينديگر حقى در آن هست ؟
كعب : هيچ حقى باقى نمى ماند، اگر چه يك خشت از طلا و يك خشت از نقره بروى همبگذارد.
ابوذر با شنيدن اين جمله ، عصاى خود را بلند كرد و بر فرق كعب كوبيد و گفت : اىيهودى زاده ! ترا چه حقى هست كه در دين مسلمين فتوا مى دهى ؟...
عثمان رو به ابوذر كرده و گفت :
تو پير و خرفت شده اى و عقلت رفته است ، اگر مصابحت تو با پيامبر (ص ) نبوددستور مى دادم ترا به قبل رسانند - در ميان ابوذر و عثمان ، گفتار ديگرى نيز رد وبدل شد - تا وقتى كه عثمان تصميم گرفت ، ابوذر را از مدينه به ربذه تبعيد كند.
و به او گفت :
بايد به سوى ربذه (113) بروى ، و ديگر حق ندارى در مدينه بمانى ابوذر به يادسخن پيامبر (ص ) افتاد كه فرموده بود: ترا به ربذه تبعيد مى كنند از اين رو گفت :((صدق رسول الله )) ((رسولخدا (ص ) راست گفت .))(114)


بدرقه كنندگان ابوذر

در حقيقت ابوذر براى دفاع از حريم اسلام و انجام وظيفه مقدس امر به معروف و نهى ازمنكر، اين صدمات را متحمل مى شد و لذا براى بزرگداشت او لازم بود كه از طرف حقپرستان تاءييدى بعمل بيايد، از اينرو با اينكه عثمان اخطار كرده بود كه كسى ابوذررا بدرقه نكند. و ماءمور جلادش ‍ مروان را براى ممانعت از بدرقه گماشته بود، اماشخصيت هاى بزرگى چون على (ع )، حسن و حسين (ع ) وعقيل و عمار وعده اى از بنى هاشم ، ابوذر را بدرقه كردند و هر يك با گفتارى ابوذر راستودند و تبليغات او را بجا و شايسته معرفى كردند.
در اينجا به فرازى از گفتار على (ع ) مى پردازيم ، آنجا كه به ابوذر رو كرد و گفت :
((اى ابوذر! تو براى خدا خشم كردى ، به او اميدوار باش ، مردم به حساب دنياى خود ازتو ترسيدند و تو هم به خاطر دينت از آنان ترسيدى از اينرو ترا به بيابانهاراندند.
بخدا سوگند اگر آسمان و زمين بر بنده اى تنگ گيرند ولى او پرهيزكار باشد،خداوند راه آسايش او را فراهم مى كند، جز ازباطل مترس و جز با حق ، دوستى را انتخاب مكن .))(115)
سرانجام ابوذر در بيابان ربذه ، در آستانه مرگ قرار گرفت و با وضع رقت بارى ازجهان چشم پوشيد، اما شهادت او آنچنان موج و انقلابى در دلهاى مسلمين بوجود آورد كهطولى نكشيد جمع شدند و بزندگى عثمان خاتمه دادند.


اتخاذ تدابير در مقابل حيله دشمن

ارابه زمان مى گشت ، سال 14 هجرى فرا رسيد مسلمين براى جنگ با سپاه فارس بهقادسيه (116) روانه شدند، سپاه بيكران فارس با تجهيزات لازم آماده جنگ با مسلمينبودند.
مى نويسند:
در ميان سپاه فارس 33 فيل وجود داشت و مخصوصافيل سفيد رنگ در قلب لشكر قرار گرفته بود، اسبهاى مسلمين از آن فيلها رم مى كردند وهمين موضوع باعث شده بود كه اسبهاى مسلمين بجلو نمى رفتند.
مسلمانان كه دست پرورده مكتب اسلام بودند، از پاى ننشستند، در اين باره انديشيدند و بهمشاوره پرداختند و چنين تدبير نمودند كه شتر بزرگى انتخاب كرده ، پارچه هاىرنگارنگ بروى آن افكندند و اطراف آن شتر را عده اى فرا گرفتند و با همان وضعشتر را به ميدان جنگ آوردند.
در اين وقت اسبهاى عجم بيش از اندازه اى كه اسبهاى مسلمين از فيلهاى عجم رم مى كردند،مى رميدند و با اين تدبير توانستند در برابر سپاهيان فارس كه با اسلام مى جنگيدندمقاومت كنند و سرانجام اسلام را پيشرفت دهند.(117)


بررسى بزرگترين امپراطورى اسلامى و انگيزه هاى پيروزى وشكست آن

1 - حكومت عثمانى چگونه بوجود آمد؟

در طول تاريخ اسلام ، مسلمين بارها پيروز شدند و حكومتى بزرگ و دولتى مقتدرتشكيل دادند و بارها شكست خوردند، هر يك از اين پيروزيها و شكست هاعلل و اسبابى داشت كه آگاهى از آنها مايه بيدارى و عبرت مسلمين و درس بزرگى براىآنها است .
در اينجا شايسته است به طور فشرده به بررسى يكى از ((عظيم ترين امپراطورىاسلامى )) در تاريخ اسلام يعنى حكومت عثمانى بپردازيم و از اين رهگذر درسها وپندهائى سازنده و بيدار كننده كه جدا مى توان به آن بزرگترين درس عبرت لقب داد،بياموزيم .
در اين بررسى ناگزيريم به ترتيب عناوينذيل را تجزيه و تجليل نمائيم :
پس از آنكه حكومت سلجوقيان با كشته شدن ((طغرل سوم )) آخرين پادشاه سلجوقى درسال 590 هجرى بپايان رسيد، آثار ضعف و شكست در اركان حكومت اسلامى پديدار شد، ازسوى ديگر مسيحيان جنگهاى صليبى را بر ضد مسلمين براى تسلط بر اماكن مقدسه چونبيت اللحم و بيت المقدس و... بوجود آوردند.(118)
رهبرانى چند از مسلمين بوجود آمدند ولى هر يك پس از ديگرى به هدف نرسيده و عمرشانپايان يافت تا هنگامى كه صلاح الدين ايوبى (119) رهبرى را بدست گرفت او بااراده آهنين و شجاعت بى نظير در برابر مسيحيان و جنگهاى صليبى مقاومت كرد، اما طولىنكشيد كه عمر او نيز به پايان رسيد و از دنيا رفت .
پس از وى هرج و مرج و ضعف و انحطاط، اركان حكومت مسلمين را فرا گرفت بخصوص درقرن هفتم هجرى هنگام حمله تاتار مغول به حكومت خوارزمشاه ، عظمت حكومت و مملكت اسلامىاز دست رفت .
وضع مسلمين در اين گونه شرائط بود كه مردى بنام ((عثمان بنارطغرل )) دلاورانه قيام كرد او از قبيله اى از نژاد ترك بود افراد آن قبيله با او همدستشدند و درصدد تشكيل حكومت اسلامى برآمدند و بالاخره كم كم تركها برهبرىآل عثمان (120) كه مورد اعتماد مسلمين ، بودند رهبرى مسلمانان را در دست گرفتند وطولى نكشيد كه قسطنطنيه شهر افسانه اى و بزرگ مسيحيان كه پايتخت يونان آن روزبود، بسال 753 هجرى بفرماندهى سلطان محمد دوم پسر مراد كه در اين وقت 24سال داشت فتح گرديد و در پرتو اين پيروزى بار ديگر در قلوب مسلمين اميد بهپيروزيهاى ديگر تجديد يافت و عظمت از دست رفته بدست آمد.
تركان عثمانى پس از فتح قسطنطنيه ، بزرگترين امپراطورى اسلامى را در تاريخبوجود آوردند و آن شهر را پايتخت عظيم امپراطورى خود ساختند.
اين امپراطورى از سال 453 ميلادى (كه قسطنطنيه در اينسال فتح شد) تا سال 918 (يعنى 465 سال ) همچنان استوار و پابرجا بود.
فتح قسطنطنيه كه هشت قرن نسبت به مسلمين ياغى بود (چنانكه ذكر خواهيم كرد) كار سادهاى نبود، ولى امورى مانند حفظ اركان مذهبى و آگاهى به تاكتيكهاى جنگى و اخذ تدابيرعاقلانه و... باعث اين پيروزى گرديد، و خود اين فتح بهترين گواه بر تهيهوسائل لازم و تدبير كافى آنها است .
محمد دوم مؤ سس امپراطورى عظيم عثمانى بنابه گفته ((درابر)) به علوم رياضىآگاهى كافى داشت و آنها را با تاكتيكهاى جنگى موازنه و تطبيق مى كرد و از همه مدرنترين وسائل جنگى عصر خود براى فتح قسطنطنيه (وتشكيل امپراطورى عثمانى ) استفاده كرد.
((بارون كارادو وكس )) در جلد اول كتاب خود ((مفكرواالاسلام )) در قسمت بيوگرافىمحمد فاتح مى نويسد:
اين فتح ، تصادفى و اتفاقى نبود، و تنها بر اثر ضعف دولت يونان نيز نبود، بلكهمحمد، تدابير لازم را بكار برد و نيروهاى علم و دانش را در اين راه استخدام كرد، ازمنجنيقها و توپهاى جديد استفاده نمود، و يك مهندس ‍ باتجربه اى را به كار گماشت ، اوتوپ خاصى را درست كرده بود كه وزن گلوله آن 300 كيلوگرم بود، كه بيش از دوكيلومتر برد داشت ، و نقل و انتقال آن 700 نفر مرد لازم بود، و حدود دو ساعت براى پركردن و آماده ساختن آن زحمت مى كشيدند.
وقتى كه عازم قسطنطنيه شد 300 هزار مرد جنگجو تحت فرماندهى او بودند و علاوه برتوپهاى سنگين و وحشت آور، داراى 120 كشتى جنگى بود كه به ابتكار خود از آنهابراى حمله دريائى استفاده نمود. (121)
با بررسى اين فرازها، نتيجه مى گيريم كهعلل پيروزى و فتح محمد ثانى ، تدبير و آگاهى و علم و درايت او در به كار بردنمدرنترين وسائل و سلاحهاى روز و انضباط و نظم او در كارها بوده است .


2 - تاريخچه فتح قسطنطنيه

قسطنطنيه كه با برقرارى حكومت سلاطين عثمانى به ناماسلامبول مبدل شد، شهر با سابقه و پرخاطره و عظيمى است كه شش بار نام آن عوضشده و تاريخ پر ماجرا و كهن دارد.
اين شهر افسانه اى از جهت داشتن مناظر طبيعىدل انگيز و آثار هنرى تاريخى ، مورد توجه خاص ملتها بوده و شهرت جهانى پيدا كردهاست و يكى از خصوصيات آن اين است كه بر روى هفت تپه بنا شده است . يكى اززيبائيهاى اين شهر ((بغاز بسفر)) است كه شهر را به دو قسمت آسيائى و اروپائىتقسيم مى نمايد، در دو طرف اين بغاز كه درياى مرمره را به درياى سياهمتصل مى سازد، حصار معروف اسلامبول قرار دارد كه يادگارى بس ‍ درخشان از دورانهاىگذشته مى باشد. (122)
از بناهاى تاريخى اين شهر، مسجد سلطان احمد، مسجد اياصوفيا (كه سابقا كليسا بوده) و كاخ و موزه توپ قاپو مى باشد، كه بسيار باشكوه و ديدنى هستند.
مسجد سلطان احمد كه اروپائيان بيشتر آن را به نام مسجد آبى مى شناسند از معروفترينمساجد اسلامبول است و تعداد 6 مناره دارد و يكى از آخرين نمونه هاى معمارى تركيه فعلىاست ، اين مسجد كه بنابه امر سلطان احمد اول (123) درسال 1609 تا 1616 ميلادى بنا شده و امروز از معروفترين و پر رفت و آمدترين امكنهاى است كه توريستها از آن ديدن مى كنند.
موزه و مسجد اياصوفيا نيز از آثار باستانى و بناهاى تاريخى شكوهمند و ديدنى است ،مسجد اياصوفيا همان كليساى كهن و بزرگ تاريخ است كه درسال 347 ميلادى به دست كنستانتين ساخته شده است .
قسطنطنيه يكى از شهرهاى قديمى يونان بود كه ((بيزانتوم )) نام داشت ، و آنرايونانيان قديم در قرن هفتم قبل از ميلاد بنا كرده بودند، تا آنكه درسال 330 ميلادى ((كنستانتين )) امپراطور روم آن را پايتخت و مركز امپراطورى رومانىشرقى قرار داد و اين شهر از آن تاريخ ((كنستانتين )) ناميده شد، از آن پس رفته رفته، كنستانتين به قسطنطنيه (124) مبدل گرديد(125)
قسطنطنيه پايگاهى محكم و كانونى گرم و استوار براى مسيحيان و دژ و پناهگاه آنانبود.
اين شهر دروازه اى داشت ، معروف به دروازه ((كركوپورتا)) كه از قرن 11 ميلادى ،مسدود شده بود، زيرا نصرانيها چنين پيش بينى مى كردند كه از اين دروازه ، مهاجمين درحصار شهر رخنه خواهند كرد.
مسلمين از همان روزگار نخستين اسلام به منظور از ميان بردن نصرانيت در كانون خود،فتح قسطنطنيه را جزو برنامه خود مى دانستند.
يكبار در اواخر سال 32 هجرى قواى اسلام از ناحيه خشكى به سوى قسطنطنيه پيش رفتو آسياى صغير را پيمود تا به كرانه ((بسفر)) رسيد ولى بر اثر رسيدن زيانهائىنتوانست به قسطنطنيه برسد و از همانجا برگشت . (126)
و در سال 44 هجرى (664 ميلادى ) كشتيهاى جنگى عرب به رهبرى بسر بن ارطاة باقسطنطنيه جنگيد و در سال 52 هجرى يزيد بن معاويه آن را محاصره كرد و پس از آنحداقل چهار بار، قسطنطنيه توسط سربازان اسلامى محاصره شد ولى فتح نگرديد.(127)
مسلمانان چندين بار با حمله هاى مردانه تا پشت ديوار محكم قسطنطنيه رفتند اما نتوانستنداز ديوار محكم و برج و باروى مستحكم آن بگذرند ولى مسلمانان آگاه ، باين نكته پىبرده بودند كه تا قسطنطنيه را فتح نكنند به نصرانيت تسلطكامل پيدا نخواهند كرد لذا در كمين قسطنطنيه بودند تا آنكه درسال 857 هجرى تركان عثمانى اين شهر را فتح كردند و آنرا مركز امپراطورى عظيم خودنمودند. (128)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation