بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 22, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

در روايات اسلامى نيز تفسيرهاى گوناگونى براى اين واژه آمده است ، در حديثى از امامصـادق مـى خـوانـيـم كـه در تـفـسـيـر ايـن آيـه فـرمـود: هـو الذنـب يـلم بـهالرجـل فيمكث ما شاء الله ، ثم يلم به بعد: (منظور گناهى است كه انسان به سراغ آنمـى رود سـپـس ‍ مـدتى از گناه خوددارى كرده بار ديگر به آن آلوده مى شود) (و هرگزكار هميشگى او نيست ).
در حـديـث ديـگـرى نـيـز از هـمـان امـام (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : اللمـمالرجـل يـلم بـه الذنـب فـيـستغفر الله منه : (لمم آن است كه انسان به سراغ گناهى رودسپس از آن استغفار كند).
روايات ديگرى نيز به همين معنى نقل شده است .
قرائن موجود در آيه نيز گواهى مى دهد كه (لمم ) به معنى گناهانى است كه احيانا ازانـسـان سر ميزند، سپس متوجه مى شود و آنرا ترك مى گويد، زيرا استثناء (لمم ) از(كـبـائر) (بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ظـاهـر اسـتـثـنـاء، اسـتـثـنـاءمتصل است ) گواهى است بر اين معنا.
بـعلاوه در جمله بعد قرآن مى گويد: (آمرزش پروردگار تو گسترده است ) (ان ربكواسع المغفرة ).
اين نيز دليلى است بر اينكه گناهى از او سرزده كه نياز به غفران پروردگار دارد، نهتنها قصد و نيت و نزديك شدن به گناه بى آنكه آنرا مرتكب شده باشد.
بـه هـر حال منظور اين است كه نيكوكاران ممكن است لغزشى داشته باشند، ولى گناه برخـلاف طـبـع و سـجـيـه آنهاست ، روح و قلب آنها همواره پاك است و آلودگيها جنبه عرضىدارد، و لذا بـه مـحـض ارتكاب گناه پشيمان مى شوند و از خدا تقاضاى بخشش ‍ مى كنند،چـنـانـكه در آيه 201 اعراف مى خوانيم : ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروافـاذا هـم مـبـصـرون : (پـرهـيـزگـاران هـنـگـامـى كه گرفتار وسوسه هاى شيطانى كهپيرامون وجود آنها در گردش است مى شوند به ياد خدا مى افتند و بينا مى گردند) (وتوبه مى كنند).
نـظير همين معنى در آيه 135 سوره (آل عمران ) نيز آمده است كه در توصيف (متقين )و (محسنين ) مى فرمايد: و الذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروالذنـوبـهـم : (آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه وقـتـى مـرتـكـبعمل زشتى شوند، يا به خود ستمى كنند بياد خدا مى افتند و براى گناهانشان آمرزش مىطلبند).
اينها همه گواه بر تفسيرى است كه براى لمم گفته شد.
در ايـنـجـا با حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) اين بحث را پايان مى دهيم كه درپـاسـخ سـؤ ال از تـفسير آيه مورد بحث فرمود: اللمام العبد الذى يلم بالذنب بعد الذنبليـس من سليقته ، اى من طبيعته : (انجام دهنده لمم بنده اى است كه گاه گناه از او سر مىزند ولى طبيعت او نيست ).
در دنـبـاله آيـه بـراى تـاءكـيـد عـدالت پـروردگار، در مساءله پاداش و كيفر از علم بىپـايـان او كـه هـمـه بندگان و اعمالشان را فرامى گيرد سخن مى گويد، و مى فرمايد:(او نـسـبـت بـه شـمـا از هـمه آگاهتر است ، از آن هنگام كه شما را از زمين آفريد، و در آنمـوقـع كـه بـه صـورت جـنـيـنهائى در شكم مادرانتان بوديد) (هو اعلم بكم اذ انشاكم منالارض و اذا انتم اجنة فى بطون امهاتكم ).
آفـريـنـش انـسـان از زمـين يا به اعتبار خلقت نخستين او از طريق حضرت آدم است كه از خاكآفـريـده شـده ، و يـا بـه اعـتـبـار ايـن اسـت كـه تـمـام مـوادتشكيل دهنده وجود انسان از زمين گرفته شده ، كه از طريق تغذيه در تركيب بندى نطفه ،و سـپـس در مـراحـل پـرورش ‍ جـنـيـن مـؤ ثـر اسـت ، و در هـرحال هدف اين است كه خداوند از همان زمان كه ذرات وجود شما در لابلاى خاكهاى زمين بود واز آن روز كـه نـطـفـه نـاچـيزى در رحم مادر در درون پردههاى ظلمانى رحم بوديد از تمامجـزئيـات وجـود شـمـا آگـاه بـوده اسـت ، بـا ايـن حـال چـگـونـه مـمـكـن اسـت ازاعمال شما بيخبر باشد؟!
اين تعبير ضمنا مقدمه اى است براى سخن بعد كه مى فرمايد: (پس خودستائى نكنيد، واز پـاك بـودن خـود سـخـن مـگوئيد، چرا كه او پرهيزگاران را از همه بهتر مى شناسد)(فلاتزكوا انفسكم هو اعلم بمن اتقى ).
نـه نـيـازى بـه مـعـرفـى شـمـا دارد، و نـه شـرح اعـمـال نـيـكـتـان ، او هـم ازاعـمـال شـمـا آگـاه اسـت ، و هـم از ميزان خلوص نيتتان ، و حتى شما را از خودتان بهتر مىشناسد، و از صفات درونى و اعمال برونى به خوبى آگاه است .
بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد ايـن آيـه در مـورد گـروهـىنازل شد كه بعد از انجام نماز و روزه در مقام مدح خويش بر مى آمدند و مى گفتند: نماز ماچنين بود، و روزه ما چنان ! آيه فوق نازل شد و آنها را از اين كار نهى كرد.
نكته ها:
1 - علم بى پايان خدا
باز در اين آيات به مساءله علم خدا و وسعت بى انتهاى آن اشاره شده ، ولى تعبير تعبيرتـازه اى است ، چرا كه روى دو نكته تكيه مى كند كه از خفى ترين و پيچيده ترين حالاتانـسـان اسـت : حـالت آفـريـنـش انـسـان از خـاك كـه هـنـوزعـقـول دانـشـمـندان در آن حيران است ، كه چگونه ممكن است موجود زنده اى از موجود بى جانبه وجود آيد؟ قطعا چنين امرى در گذشته واقع شده خواه در مورد انسان يا جانداران ديگر،ولى تـحـت چـه شـرائطـى مـعـلوم نـيست ، آنقدر اين مساءله پيچيده و مرموز است كه تاكنوناسرار آن از علم و دانش بشر مكتوم مانده .
ديگر مساءله تحولات اسرارآميز وجود انسان در دوران جنينى است كه آن نيز از مرموزترينكـيـفـيـات خـلقت انسان است ، هر چند شبحى از آن براى علم و دانش بشر كشف شده ، اما هنوزمسائل اسرارآميز و سؤ الات بدون پاسخ درباره جنين كم نيست .
كـسى كه در اين دو حالت از تمام اسرار وجود انسان و تحولات و تغييرات آن آگاه است واو را هـدايـت و رهـبـرى و تـربـيـت مـى كـنـد چـگـونـه مـمـكـن اسـت ازاعـمـال و افعال او با خبر نباشد، و جزاى هر كدام را به اندازه لازم ندهد؟ پس اين علم بىپايان پشتوانه عدالت مطلقه او است .
2 - (كبائر الاثم ) چيست ؟
در مـورد گـنـاهان كبيره كه در چند آيه قرآن به آن اشاره شده مفسران از يكسو، و فقهاء ومحدثان از سوى ديگر سخن بسيار گفته اند.
بـعـضـى همه گناهان را كبيره مى دانند، چون در برابر خداوند بزرگ هر گناهى بزرگاست .
در حالى كه بعضى ديگر كبيره و صغيره را امر نسبى تلقى كرده ، و هر گناهى را نسبتبه گناه مهمتر صغيره مى دانند، و نسبت به گناه كوچكتر كبيره .
جمعى نيز معيار در كبيره بودن را وعده عذاب الهى نسبت به آن در متن قرآن دانسته اند.
گـاه نـيـز گفته شده كه (گناه كبيره ) هر گناهى است كه حد شرعى در مورد آن جارىمى گردد.
ولى از هـمـه بـهـتـر ايـنـكـه گـفـتـه شـود بـا تـوجـه بـه ايـنـكه تعبير به (كبيره )دليل بر عظمت گناه است هر گناهى كه يكى از شرائط زير را داشته باشد كبيره محسوبمى شود:
الف - گناهانى كه خداوند وعده عذاب درباره آن داده است .
ب - گناهانى كه در نظر اهل شرع و لسان روايات با عظمت ياد شده .
ج - گناهانى كه در منابع شرعى بزرگتر از گناهى شمرده شده كه جزء كبائر است .
د - و بالاخره گناهانى كه در روايات معتبر تصريح به كبيره بودن آن شده است .
در روايـات اسـلامـى تـعـداد كـبـائر مـخـتـلف ذكـر شـده ، در بـعـضـى تـعداد آنها هفت گناه(قتل نفس ، عقوق والدين ، رباخوارى ، بازگشت به دارالكفر بعد از هجرت ، نسبت زنا بهزنان پاكدامن دادن ، خوردن مال يتيم و فرار از جهاد).
و در بـعـضـى ديـگـر تعداد آن هفت گناه شمرده شده با اين تفاوت كه بجاى عقوق والدين(كلما اوجب الله عليه النار) (آنچه خداوند دوزخ را براى آن واجب كرده ) ذكر شده است .
در بعضى ديگر تعداد آنها ده گناه ، و در بعضى نوزده گناه ، و در بعضى تعداد بسياربيشترى ديده مى شود.
ايـن تـفـاوت در شـمـارش تـعـداد كبائر به خاطر آن است كه همه گناهان كبيره نيز يكساننـيـسـت ، بـلكـه بـعـضـى از اهـمـيـت بـيـشـترى برخوردار است ، و به تعبير ديگر (اكبرالكبائر) است ، بنابراين تضادى در ميان آنها وجود ندارد.
3 - خودستائى و تزكيه نفس
زشـتـى ايـن كـار تـا حـدى اسـت كـه ايـن مـطـلب بـه صـورت يـكضربالمثل درآمده كه تزكية المرء نفسه قبيحه : (خودستائى زشت و ناپسند است ).
سـرچـشـمـه اصـلى ايـن عـمـلناپسند عدم شناخت خويشتن است چرا كه اگر انسان خود را به خوبى بشناسد كوچكى خودرا در برابر عظمت پروردگار، و ناچيز بودن اعمالش را در برابر مسؤ ليتهاى سنگينىكـه بـر عـهـده دارد، و نـعمتهاى عظيمى را كه خدا به او بخشيده بداند هرگز گام در جادهخـودسـتـائى نـخواهد گذاشت غرور و غفلت و خود برتربينى و تفكرات جاهلى نيز انگيزههاى ديگرى براى اين كار زشت است .
خـودسـتـائى از آنـجـا كـه بـيـانـگـر اعـتـقـاد انـسـان بـهكـمـال خـويـشـتـن اسـت مـايـه عـقـب مـانـدگـى او اسـت ، چـرا كـه رمـزتكامل (اعتراف به تقصير) و قبول وجود نقصها و ضعفها است .
به همين دليل اولياى خدا هميشه معترف به تقصير خود در برابر وظائف الهى ، بودند، ومردم را از خودستائى و بزرگ شمردن اعمال خويش نهى مى كردند.
در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير آيه مورد بحث (فلا تزكوا انفسكم ) آمدهاسـت : لايـفـتـخـر احـدكـم بـكـثـرة صـلاتـه و صـيـامـه و زكـاتـه و نـسكه ، لان الله عز وجـل اعلم بمن اتقى : (هيچ كس از شما نبايد به فزونى نماز و روزه و زكات و مناسك حجو عمره افتخار كند زيرا خداوند پرهيزگاران شما را از همه بهتر مى شناسد).
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) در يـكـى از نـامه هائى كه براى معاويه نوشته ، ومسائل بسيار مهمى را در آن ياد آورى كرده ، مى فرمايد: و لو لا ما نهى الله عنه من تزكيةالمـرء نفسه لذكر ذاكر فضائل جمة ، تعرفها قلوب المؤ منين ، و لا تمجها آذان السامعين :(اگـر نـه ايـن بـود كـه خـداونـد از خـودسـتـائى نـهـى كـرده ، گـويـنـده ،فـضـائل فـراوانـى را بـر مـى شمرد كه دلهاى آگاه مؤ منان با آن آشناست ، و گوشهاىشنوندگان از شنيدنش ابا ندارد) (منظور از گوينده خود امام (عليه السلام ) است ).
در اين زمينه بحث مشروحى در جلد سوم ذيل آيه 49 سوره نساء نيز آمده است (صفحه 413به بعد).
نـاگـفته نماند كه گاه ضرورتهائى ايجاب مى كند كه انسان خود را با تمام امتيازاتىكـه دارد مـعـرفـى كـنـد، چـرا كـه بـدون آن هـدفـهـاى مـقـدسـىپايمال مى گردد، ميان اينگونه سخنان ، با خودستائى و تزكيه نفس تفاوت بسيار است.
نـمـونـه ايـن سـخـن خـطبه امام سجاد (عليه السلام ) در مسجد شام است ، در آن هنگام كه مىخـواهـد خـود و خـاندانش را به مردم شام معرفى كند، تا توطئه بنى اميه در زمينه خارجىبودن شهيدان كربلا عقيم گردد، و نقشه هاى شيطانى آنها نقش بر آب شود.
در روايـتـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـيـز مـى خوانيم هنگامى كه از مساءله ستايشخويشتن سؤ ال كردند فرمود: (گاه به خاطر ضرورتهائى لازم مى شود) سپس به دومـورد از سـخـنـان انـبيا كه در قرآن آمده است استدلال كرد: نخست يوسف كه به عزيز مصرپيشنهاد كرد او را خزانه دار كشور مصر كند، و افزود: (انى حفيظ عليم ): (من نگاهبانآگـاهـى هـسـتـم و ديگرى در مورد پيامبر بزرگ خدا (هود) كه قوم خود را مخاطب ساختهگفت ): انا لكم ناصح امين : (من براى شما خيرخواه امينى مى باشم ).
آيه و ترجمه


اءفرايت الذى تولى(33)
و اءعطى قليلا و اءكدى(34)
اءعنده علم الغيب فهويرى(35)
اءم لم ينبأ بما فى صحف موسى(36)
و إ برهيم الذى وفى(37)
اءلا تزر وازرة وزر اءخرى(38)
و اءن ليس للانسان إ لا ما سعى(39)
و اءن سعيه سوف يرى (40)
ثم يجزئه الجزاء الا وفى(41)


ترجمه :

33 - آيا آن كس را كه از اسلام (يا انفاق ) روى گردان شد مشاهده كردى ؟!
34 - و كمى عطا كرد و از بيشتر امساك نمود.
35 - آيـا نـزد او عـلم غـيـب اسـت و مـى بـيـنـد (كه ديگران مى توانند گناهان او را بردوشگيرند).
36 - يا از آنچه در كتب موسى نازل گرديده با خبر نشده است ؟
37 - و در كـتـب ابـراهـيـم هـمـان كـسـى كـه وظـيـفـه خـود را بـه طـوركامل ادا كرد.
38 - كه هيچكس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى گيرد.
39 - و اينكه براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست .
40 - و اينكه سعيش به زودى ديده مى شود (و به نتيجه اش مى رسد).
41 - سپس به او جزاى كافى داده خواهد شد.
شاءن نزول :
غـالب مـفـسـران بـراى آيات فوق شان نزولى نقل كرده اند ولى اين شاءن نزولها هماهنگنـيـسـت آنـچـه بـيـشـتـر در مـيـان آنـهـا مـعـروف اسـت دو شـاءننزول زير است :
1 - ايـن آيـات نـاظـر بـه مـاجـراى عـثـمـان اسـت ، اوامـوال فـراوانى داشت و از اموال خود انفاق مى كرد، يكى از بستگان او بنام (عبدالله بنسعد) گفت : اگر به اين وضع ادامه دهى چيزى براى تو باقى نمى ماند، عثمان گفت :من گناهانى دارم كه مى خواهم به اين وسيله رضا و عفو الهى را جلب كنم ، عبد الله گفت :اگـر شـتـر سـواريـت را بـا جـهازش به من دهى من تمام گناهانت را به گردن مى گيرم !عثمان چنين كرد، و بر اين قرارداد گواه گرفت ، و بعد از آن از انفاق خوددارى كرد (آياتفـوق نازل شد و اين كار را شديدا نكوهش كرد، و اين حقيقت را روشن ساخت كه هيچكس نمىتـوانـد بـار گناه ديگرى را بر دوش گيرد و نتيجه سعى و تلاش هر كس به خود او مىرسد).
2 - آيـه دربـاره (وليد بن مغيره ) است ، او به سوى پيامبر (صلى الله عليه و آله )آمد و به اسلام نزديك شد، بعضى از مشركان او را سرزنش كرده ، گفتند: آئين بزرگانما را رها كردى ، آنها را گمراه شمردى ، و گمان كردى آنها در آتش دوزخند!
او گـفـت : راسـتـى مـن از عـذاب خدا مى ترسم !، شخص سرزنش كننده گفت : اگر چيزى ازامـوالت را بـه من دهى و به سوى شرك بازگردى من عذاب تو را بر گردن مى گيرم !وليـد بـن مغيره اين كار را كرد، ولى مالى را كه بنا بود بپردازد جز قسمت كمى از آن رانپرداخت ! آيه فوق نازل شد و وليد را بر روى گرداندن از ايمان نكوهش كرد.
تفسير:
هر كس مسئولاعمال خويش است
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از ايـن بـود كـه خـداونـد بـدكـاران را در بـرابـراعـمـال بدشان كيفر مى دهد و نيكوكاران را پاداش ، چون ممكن است بعضى تصور كنند مىشـود كـسـى را بـه گـناه ديگرى كيفر داد، يا گناه ديگرى را بر گردن گرفت آيات درمـقـام نـفـى ايـن تـوهـم بـرآمـده ، و ايـن اصـل مـهـم اسـلامـى را كـه نـتـيـجـهاعمال هر كس فقط به خود او باز مى گردد تشريح مى كند:
نـخـسـت مـى فرمايد: (آيا آن كس را كه از اسلام (يا از انفاق ) روى گرداند مشاهده كردى)؟! (اءفراءيت الذى تولى ).
(و كـمـى مـال داد و از انـفـاق (يـا از پـرداخـت مـال بيشتر) امساك كرد) (به گمان اينكهديگرى مى تواند بار گناهان او را بر دوش ‍ گيرد) (و اعطى قليلا و اكدى ).
(آيـا او عـلم غـيب دارد، و مى بيند كه ديگران مى توانند گناهان او را به دوش گيرند)؟!(اء عنده علم الغيب فهو يرى ).
چـه كـسـى از قـيـامـت آمـده و براى آنها خبر آورده است كه افراد مى توانند رشوه گيرند وگـناه ديگران را برگردن نهند؟! يا چه كسى از سوى خدا آمده و به آنها خبر داده است كهخـدا بـه ايـن مـعـامـله راضـى اسـت ؟! جـز اين است كه اوهامى را به هم بافته اند، و براىفرار از زير بار مسئوليتها خود را در تار و پود اين اوهام گرفتار ساخته اند؟!
بـعـد از ايـن اعـتـراض شـديـد قـرآن بـه بـيـان يـكاصـل كـلى كـه در سـايـر آئين هاى آسمانى نيز بوده است ، پرداخته ، چنين مى گويد: آياكسى كه با اين وعده هاى خيالى دست از انفاق (يا ايمان ) برداشته ، و مى خواهد خود را باپـرداخـتـن مـخـتـصـر مـالى از كـيـفـر الهـى رهـائى بـخـشـد، (از آنـچـه در كـتـب مـوسـىنازل گرديده با خبر نشده است )؟! (اءم لم ينبا بما فى صحف موسى ).
(و هـمـچـنـيـن آنـچـه در كـتاب ابراهيم نازل شده ، همان ابراهيم كه وظيفه خود را به طوركامل ادا كرد) (و ابراهيم الذى وفى ).
هـمـان پـيـامـبر بزرگى كه به تمام عهد و پيمانهاى الهى وفا كرد، حق رسالت او را ادانـمـود، و بـراى تـبـليـغ آئيـن او از هيچ مشكل و تهديد و آزارى نهراسيد، همان كسى كه دربـوتـه امـتحانات مختلف قرار گرفت ، و حتى فرزندش را به فرمان خدا به قربانگاهبرد و كارد بر گلوى او گذارد، و از تمام اين امتحانات سربلند و سرفراز بيرون آمد ومـقـام والاى رهبرى خلق را به او عطا فرمود چنانكه در آيه 124 سوره بقره مى خوانيم : واذ ابـتـلى ابـراهـيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما: (به خاطر بياورزمانى را كه خداوند ابراهيم را با دستوراتى آزمود، و او از عهده همه اين امتحانات برآمد وآنها را تكميل كرد و خداوند به او فرمود من تو را پيشواى مردم قرار دادم ).
بـعـضـى از مـفـسـران در تـوضـيـح ايـن آيـه گـفـتـه انـدبـذل نـفـسـه للنيران ، و قلبه للرحمن و ولده للقربان و ما له للاخوان : (ابراهيم درراه خـدا تـن را به آتش سپرد و قلبش را به خدا، و فرزندش را به قربانى ، و اموالشرا به برادران و ياران ).
(آيـا بـا خـبـر نـشـده اسـت كـه در تـمـام ايـن كـتـب آسـمـانـى ايـن حـكـمنـازل شـده كـه هـيـچـكـس بـار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد)؟! (الا تزر وازرة وزراخرى ).
(وزر) در اصـل از (وزر) (بـر وزن خـطـر) گـرفـتـه شـده كه به معنى پناهگاههاىكـوهستانى است ، سپس واژه (وزر) به بارهاى سنگين اطلاق گرديده به خاطر شباهتىكه با سنگهاى عظيم كوه دارد، و بعد از آن به گناه نيز اطلاق شده چرا كه بار سنگينىبر دوش انسان مى نهد.
منظور از (وازره ) انسانى است كه تحمل وزر مى كند.
سـپـس براى توضيح بيشتر مى افزايد: (آيا خبر ندارد كه در اين كتب آسمانى آمده استبراى انسان بهره اى جز سعى و كوشش ‍ او نيست )؟! (و ان ليس للانسان الا ما سعى ).
سعى در اصلبه معنى راه رفتن سريع است كه به مرحله دويدن نرسيده ، ولى غالبا به معنى تلاشو كـوشـش بـه كـار مـى رود، چـرا كـه بـه هـنـگـام تلاش و كوشش در كارها انسان حركاتسريعى انجام مى دهد، خواه كار خير باشد يا شر.
جـالب ايـنـكـه نـمـى فـرمـايـد: بـهـره انـسان كارى است كه انجام داده ، بلكه مى فرمايدتـلاشـى اسـت كـه از او حاصل شده است ، اشاره به اينكه مهم تلاش و كوشش است هر چندانـسـان احـيانا به مقصد و مقصودش نرسد كه اگر نيتش خير باشد خدا پاداش خير به اومى دهد، چرا كه او خريدار نيتها و اراده هاست ، نه فقط كارهاى انجام شده !
(و آيـا خـبـر نـدارد كـه سعى و كوشش او به زودى ديده مى شود)؟! (و ان سعيه سوفيرى ).
نـه تـنـهـا نـتـيـجـه هـاى ايـن سـعـى و تـلاش ، چـه در مسير خير باشد يا شر، بلكه خوداعمال او، در آن روز در برابرش آشكار مى شود، همانگونه كه در جاى ديگر مى فرمايد:يـوم تـجـد كـل نـفـس مـا عـمـلت مـن خـيـر مـحـضـرا: (روزى كـه هـر كـساعـمـال نـيـكـى را كـه انـجـام داده حـاضـر مـى بـيـنـد)(آل عمران - 30).
و نـيـز دربـاره مـشـاهـده اعـمـال نـيـك و بـد در قـيـامـت در سـورهزلزال آيـه 7 و 8 مـى خـوانـيـم : (فـمـن يـعـمـل مـثـقـال ذرة خـيـرا يـره و مـنيعمل مثقال ذرة شرا يره : (هر كس به قدر سنگينى ذرهاى كار خير كرده باشد آنرا ميبيند،و هر كس به اندازه سنگينى ذرهاى كار بد كرده باشد آنرا خواهد ديد)!
(سپس در برابر عملش به او جزاى كافى داده مى شود) (ثم يجزاه الجزاء الاوفى ).
مـنـظـور از (جـزاء اءوفـى ) جـزائى اسـت كـه درسـت بـه انـدازهعـمـل بـاشـد، البـتـه ايـن مـنـافـات بـا تـفـضـل الهـى در مـورداعـمـال نـيـك بـه ده بـرابـر، يا صدها، و هزاران برابر ندارد، و اينكه بعضى از مفسران(جزاء اوفى ) را به معنى پاداش بيشتر در مورد حسنات گرفته اند صحيح به نظرنـمـيـرسـد زيـرا اين آيه گناهان را نيز شامل مى شود، بلكه گفتگوى اصلى آيه در موردوزر و گناه است (دقت كنيد).
نكته ها:
1 - سه اصل مهم اسلامى
در آيـات فـوق اشـاره به سه اصل از اصول مسلم اسلامى آمده ، كه در كتب آسمانى پيشيننيز به عنوان اصول مسلمى شناخته شده است :
الف - هر كس مسئول گناهان خويش است .
ب - بهره هر كس در آخرت همان سعى و كوشش او است .
ج - خـداونـد بـه هـر كـس در بـرابـر عـمـلش جـزاىكامل مى دهد.
و به اين وسيله قرآن خط بطلان بر بسيارى از اوهام و خرافات كه عوام مردم دارند، و يااحيانا در بعضى از مذاهب به صورت يك عقيده درآمده است مى كشد.
قـرآن از اين طريق نه تنها عقيده مشركان عرب را در زمان جاهليت كه معتقد بودند يك انسانمـى تـوانـد گـنـاهـان ديـگـرى را بـر عـهـده گيرد نفى مى كند، بلكه قلم سرخ بر اعتقادمـعـروفـى كـه مـيـان مـسيحيان رائج بوده و هست مى كشد كه مى گويند: خداوند فرزندش ‍مـسـيح را به دنيا فرستاد تا بالاى دار رود، و زجر و شكنجه بيند و بار گناه گنهكارانرا بر دوش كشد!
همچنين اعمال زشت گروهى از كشيشان را كه در قرون وسطى مغفرت نامه و اوراق استحقاقبهشت را مى فروختند، و امروز هم به مساءله گناه بخشى ادامه مى دهند، محكوم مى نمايد.
منطق عقلنـيـز هـمـيـن را اقـتـضـا مـى كـنـد كـه (هـر كـسـى مـسـئولاعمال خويش ، و منتفع به اعمال خويش باشد).
اين اعتقاد اسلامى سبب مى شود كه انسان بجاى پناه بردن به خرافات ، و يا گناه خويشرا بـه گـردن ايـن و آن افـكـنـدن ، بـه سـراغ سـعـى و تـلاش و كـوشـش دراعمال خير برود، و از گناه بپرهيزد، و هر گاه لغزشى براى او رخ داد و خطائى دامان اورا گرفت برگردد و توبه كند و جبران نمايد.
تـاءثـيـر تـربـيـتـى ايـن عـقـيـده در انـسـانـهـا كـامـلا روشـن و غـيـرقابل انكار است ، همانگونه كه اثر مخرب آن عقائد جاهلى نيز بر كسى پوشيده نيست .
درست است كه اين آيات ناظر به سعى و تلاش براى آخرت و مشاهده پاداش آن در سراىديـگـر اسـت ، ولى مـلاك و مـعـيار اصلى آن ، دنيا را نيز در بر مى گيرد به اين معنى كهافـراد با ايمان نبايد در انتظار ديگران بنشينند كه براى آنها كار كنند، و مشكلات جامعهآنها را حل نمايند.
بلكه خود دامن همت به كمر زده به سعى و تلاش و كوشش برخيزند.
از ايـن آيـات يـك اصـل حـقـوقى نيز در مسائل جزائى نيز استفاده مى شود كه هميشه كيفرهادامان گنهكاران واقعى را مى گيرد و كسى نمى تواند كيفر ديگرى را به ذمه بگيرد.
2 - سؤ استفاده از مفاد آيه
چنانكه گفتيم اين آيات به قرينه آيات قبل و بعد، ناظر به تلاشهاى انسان براى امورآخـرت اسـت ، ولى بـا اينحال چون براساس ‍ يك حكم مسلم عقلى است مى توان نتيجه آن راتعميم داد و تلاشهاى دنيا را نيز مشمول آن دانست ، و همچنين پاداشها و كيفرهاى دنيوى را.
امـا ايـن بـه آن مـعـنـى نيست كه بعضى از كسانى كه تحت تاءثير مكتبهاى سوسياليستىقـرار گرفته اند به آن استناد جسته بگويند مفهوم آيه اين است كه مالكيت تنها از طريقكار حاصل مى شود و بر قانون ارث و مضاربه و اجاره و مانند آن خط بطلان كشند.
عـجـب ايـنـكـه آنـهـا دم از اسـلام مـى زنـنـد و بـه آيـات قـرآن نـيـزاستدلال مى كنند در حالى كه مساءله ارث از اصول قطعى اسلام است و همچنين زكات و خمس، در حـالى كـه نـه وارث تـلاش و كـوشـشـى بـراىامـوال مورث خود انجام داده و نه مستحقين خمس و زكات ، و نه در موارد وصايا و نذر و مانندآن ، در حالى كه همه اين امور در قرآن مجيد آمده است .
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر ايـن يـك اصـل اسـت ، ولى غـالبـا در بـرابـر هـراصـل اسـتـثـنـاء وجـود دارد، فـى المـثـل ارث بـردن (فـرزنـد) از (پـدر) يـكاصل است ، اما هر گاه پسر قاتل پدر باشد و يا از اسلام بيرون رود از ارث ممنوع خواهدشد.
هـمـچـنـيـن رسـيـدن نـتـيـجـه تـلاش هـر كـس بـه او، يـكاصـل اسـت امـا مـانـعـى نـدارد كـه طـبـق قـرارداد اجـاره كـه يـكـى ازاصـول قـرآنـى است آنرا در برابر چيزى كه مورد رضاى طرفين است واگذار كند، يا ازطـريـق وصـيـت و نـذر كـه آن نـيـز در قـرآن اسـت بـه ديـگـرىمنتقل سازد.
3 - پاسخ به چند سؤ ال
در اينجا سؤ الاتى مطرح است كه بايد به آن پاسخ داد:
نخست اينكه اگر بهره هر كس در قيامت تنها حاصل سعى او است ، پس (شفاعت ) چه معنىدارد؟
ديـگر اينكه در آيه 21 سوره طور در مورد بهشتيان مى خوانيم : الحقنا بهم ذريتهم : (مافرزندان آنها را نيز به آنها ملحق مى سازيم ) در حالى كه (ذريه ) تلاشى در اينراه نكرده اند.
از ايـن گـذشـتـه در روايـات اسـلامـى آمـده كـه هـر گـاه كـسـىاعمال خيرى انجام دهد، نتيجه او به فرزندان او مى رسد.
پـاسـخ همه اين سؤ الات يك جمله است و آن اينكه : قرآن مى گويد: انسان بيش از سعى وكـوشـش خـود حـق نـدارد، ولى ايـن مـانـع از آن نـخـواهـد بـود كـه از طـريـق لطـف وتـفـضـل پـروردگـار، نـعـمـتـهـائى به افراد لايق داده شود، (استحقاق ) مطلبى است و(تـفـضـل ) مـطـلبـى ديـگـر، همانگونه كه حسنات را ده برابر و گاه صدها يا هزارانبرابر پاداش مى دهد.
از ايـن گذشته (شفاعت ) - چنانكه در جاى خود گفته ايم - بى حساب نيست ، آن هم نيازبـه نـوعـى سـعى و تلاش ، و ايجاد رابطه اى معنوى با شفاعت كننده دارد، همچنين در موردالحـاق فـرزنـدان بـهـشـتـيـان به آنها نيز قرآن در همان آيه مى گويد: و اتبعتهم ذريتهمبايمان : (اين در صورتى است كه فرزندان آنها در ايمان از آنها پيروى كنند).
4 - صحف ابراهيم و موسى
(صـحـف ) جـمـع (صـحـيـفـه ) در اصـل بـه معنى هر چيز گسترده اى است ، و لذا بهصورت (صحيفة الوجه ) مى گويند، سپس به صفحات كتاب نيز اطلاق شده است .
مـنـظـور از (صـحـف موسى ) در آيات فوق همان تورات است و (صحف ابراهيم ) نيزاشاره به كتاب آسمانى او است .
مـرحـوم (طـبـرسـى ) در (مـجـمـع البـيـان ) در تـفسير سوره اعلى حديثى از پيغمبرگرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) نقل كرده كه خلاصهاش چنين است :
(ابوذر سؤ ال مى كند: پيامبران الهى چند نفر بودند؟
مى فرمايد: يكصد و بيست و چهار هزار نفر!
باز سؤ ال مى كند: رسولان آنها چند نفر بودند؟
مى فرمايد: سيصد و سيزده نفر و بقيه نبى بودند.
(رسول كسى است كه مامور ابلاغ و انذار است در حالى كه مفهوم نبى اعم است ).
بـاز سـؤ ال مى كند: آدم پيامبر بود؟ فرمود آرى ، خداوند با او سخن گفت و او را با دستقدرت خود آفريد.
سـؤ ال مـى كـند: خداوند چند كتاب نازل فرموده است ؟ مى فرمايد: يكصد و چهار كتاب : دهصحيفه بر آدم ، پنجاه صحيفه به شيث ، سى صحيفه بر ادريس ، ده صحيفه بر ابراهيم(كـه مـجـمـوعـا يـكـصـد صـحـيـفـه مـى شـود) و تـورات وانجيل و زبور و قرآن .
5 - اصل مسئوليت در برابر اعمال در كتب پيشين
جـالب تـوجـه ايـن كـه در تـورات كـنـونـى در كـتـاب(حزقيل ) نيز مضمون بعضى از آيات مورد بحث آمده است زيرا چنين مى خوانيم :
(جـانـى كـه گـنـاه مـى ورزد خواهد مرد، پسر بار گناه پدر را نخواهد كشيد و پدر بارگناه پسر را نخواهد كشيد).
هـمـيـن مـعـنى در خصوص مورد قتل در سفر تثنيه (تورات ) نيز آمده است : (پدران بهعـوض اولاد كـشـته نشوند، و هم اولاد به عوض پدران كشته نشوند، هر كس به سبب گناهخود كشته شود).
البـتـه كـتـب انبياى پيشين به طور كامل امروز در دست ما نيست و گرنه به موارد بيشترىدرباره اين اصل دست مى يافتيم .
آيه و ترجمه


و اءن إ لى ربك المنتهى(42)
و اءنه هو اءضحك و اءبكى(43)
و اءنه هو اءمات و اءحيا(44)
و اءنه خلق الزوجين الذكر و الا نثى(45)
من نطفة إ ذا تمنى(46)
و اءن عليه النشأ ة الا خرى(47)
و اءنه هو اءغنى و اءقنى(48)
و اءنه هو رب الشعرى(49)


ترجمه :

42 - (و آيـا از كـتـب پيشين انبياء به او نرسيده است ) كه همه امور به پروردگارت بازمى گردد؟
43 - و اينكه او است كه مى خنداند و مى گرياند!
44 - و او است كه مى ميراند و زنده مى كند.
45 - و او است كه دو زوج مذكر و مؤ نث را مى آفريند.
46 - از نطفه اى كه خارج مى شود (و در رحم ميريزد).
47 - و اينكه بر خدا است ايجاد عالم ديگر (تا عدالت اجرا گردد).
48 - و اينكه او است كه بى نياز مى كند، و سرمايه باقى مى بخشد.
49 - و اينكه او است پروردگار ستاره شعرى .
تفسير:
تمام خطوط به او منتهى مى شود!
اين آيات تجليگاه صفاتى است از خدا كه هم مساءله توحيد را روشن مى سازد و هم مساءلهمعاد را.
در ايـن آيـات در ادامـه بـحـثـهـاى گـذشـتـه پـيـرامـون مـسـاءله جـزاىاعـمـال مـى فـرمايد: (آيا انسان خبر ندارد كه در صحف موسى و ابراهيم آمده است كه همهامور به پروردگارت منتهى مى شود) (و ان الى ربك المنتهى ).
نـه تنها حساب و ثواب و جزا و كيفر در آخرت به دست قدرت او است كه در اين جهان نيزسـلسله اسباب و علل به ذات پاك او منتهى مى گردد، تمام تدبيرات اين جهان از تدبيراو نشات مى گيرد، و بالاخره تكيه گاه عالم هستى و ابتدا و انتهاى آن ذات پاك خدا است .
در بـعـضـى از روايـات در تـفـسير اين آيه از امام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم :(اذا انتهى الكلام الى الله فامسكوا)!.
(هـنگامى كه سخن به ذات خدا مى رسد سكوت كنيد) يعنى درباره ذات او سخن نگوئيدكـه عـقـلهـا در آنـجـا حـيـران اسـت و بـجـائى نـمـى رسـد، و انديشه در ذات نامحدود براىعـقـول مـحـدود غـيـر مـمـكـن اسـت ، چـرا كـه هـر چـه در انـديـشـه گـنـجد محدود است و خداوندمحال است محدود گردد.
البـته اين تفسير بيان مفهوم ديگرى براى اين آيه است كه با آنچه گفتيم منافات نداردو هر دو مى تواند در معنى آيه جمع باشد.
سـپـس بـراى روشـن ساختن حاكميت او در امر ربوبيت ، و منتهى شدن همه امور اين جهان بهذات پاك او، مى افزايد (و نيز آمده است كه او است كه مى خنداند و مى گرياند) (و انههو اضحك و ابكى ).
(و او است كه مى ميراند و زنده مى كند) (و انه هو امات و احيا).
(و او اسـت كـه دو زوج مذكر و مؤ نث را مى آفريند) (و انه خلق الزوجين الذكر و الانثى).
(از نطفه اى كه خارج مى شود و در قرارگاه رحم مى ريزد) (من نطفة اذا تمنى ).
ايـن چـند آيه در حقيقت بيان جامع و توضيح جالبى است براى مساءله انتهاى همه امور بهربوبيت و تدبير پروردگار، زيرا مى گويد: مرگ و حيات شما به دست او است ، تداومنـسـلهـا از طـريـق آفـريـنـش زوجـيـن نـيـز بـه تـدبـيـر او است همچنين تمام حوادثى كه درطـول زنـدگى انسان رخ مى دهد از ناحيه او است ، او مى گرياند يا مى خنداند، مى ميرانديا زنده مى كند، و به اين ترتيب سر رشته زندگى از آغاز تا انجام همه به ذات پاكشمنتهى مى گردد.
در حـديثى مفهوم خنده و گريه در اين آيه توسعه داده شده و در تفسير آن چنين مى گويد:ابـكـى السـمـاء بـالمـطـر، و اضحك الارض ‍ بالنبات : (خداوند آسمان را با باران مىگرياند، و زمين را با گياهان مى خنداند)!.
بعضى از شعرا همين مضمون را در شعر خود آورده اند:
ان فصل الربيع فصلجميل تضحك الارض من بكاء السماء!
(فصل بهار فصل زيبائى است ) (چرا كه زمين از گريه آسمان مى خندد)!
قـابـل تـوجـه اينكه از ميان تمام افعال انسان روى مساءله خنده و گريه تكيه شده است ،چـرا كـه ايـن دو وصف مخصوص انسان است ، و در جانداران ديگر يا اصلا وجود ندارد و يابسيار نادر است .
چـگونگى فعل و انفعالها و دگرگونيهائى كه در جسم انسان به هنگام خنده و گريه رخمـى دهـد، و ارتـبـاط آنـهـا بـا دگرگونيهاى روحى بسيار پيچيده و شگفت انگيز است و درمـجـموع مى تواند آيت روشنى از آيات مدبريت حق باشد، علاوه برتناسبى كه اين دو بامساءله حيات و مرگ دارند.
و بـه هـر حـال انـتـهـاى تـمـام امـور بـه تـدبـيـر و ربـوبـيـت خـداونـد مـنـافـاتـى بـااصـل اخـتـيـار و آزادى اراده انسان ندارد، چرا كه اختيار و آزادى نيز از ناحيه او است و منتهىبه او مى گردد.
بـعـد از ذكـر امـورى كـه مـربـوط بـه ربـوبـيـت و تـدبـيـر پروردگار است به امر معادپـرداخـتـه مـى گويد: آيا انسان خبر ندارد كه در كتب پيشين آمده كه بر خداوند است ايجادعالم ديگر؟! (و ان عليه النشاة الاخرى ).
(نـشـاة ) بـه مـعنى آفرينش و تربيت چيزى است ، (نشاة اخرى ) چيزى جز رستاخيزنيست .
تعبير به (عليه ) (بر خداوند لازم است ) از اين نظر است كه وقتى پروردگار حليمانـسـانـهـا را آفـريـد، و وظـائفـى بـر دوش آنها گذارد، و به همه آزادى داد، و در اين ميانافـرادى مـطـيـع و غـيـر مطيع ، و افرادى ظالم و افرادى مظلوم وجود داشتند، و هيچيك در اينجـهـان بـه پـاداش و كيفر نهائى خود نرسيدند، حكمتش ايجاب مى كند كه نشاه ديگرى دركار باشد تا عدالت تحقق پذيرد.
بعلاوه شخص حكيم اين جهان پهناور را براى زندگى چند روزه با آنهمه ناملائمات خلقتنـمـى كند، حتما بايد مقدمه اى باشد برزندگى گسترده اى كه ارزش اين برنامه وسيعرا دارد، يا به تعبير ديگر هر گاه نشاه ديگرى نباشد آفرينش اين جهان به هدف نهائىنخواهد رسيد.
اين نيز قابل توجه است كه خداوند چنين وعده اى را به عنوان يك وعده حتمى به بندگانشداده و صدق كلام او ايجاب مى كند كه وعده هايش تخلف ناپذير باشد.
سپس مى افزايد: (و او كسى است كه بندگان را بى نياز مى كند، و سرمايه هاى باقىدر اختيارشان مى نهد) (و انه هو اغنى و اقنى ).
خـداونـد نـه تنها در جنبه هاى مادى نيازمنديهاى انسان را با لطف عميمش بر طرف ساخته ،سـرمـايه هاى مستمرى در اختيار او گذارده ، كه در زندگى معنوى نيز احتياجات انسانها رادر امـر تـعـليـم و تـربـيـت و تـكـامـل از طـريـق اعـزام رسـولان ، وانزال كتب آسمانى ، و عطاى مواهب معنوى مرتفع ساخته است .
(اغـنـى ) از مـاده (غـنـى ) به معنى بى نيازى است ، و (اقنى ) از ماده (قنيه )(بر وزن جزيه ) به معنى اموال و سرمايه هائى است كه انسان ذخيره مى كند.
بـنـابـرايـن (اغـنـى ) بـه مـعـنى رفع نيازمنديهاى فعلى است ، (واقنى ) به معنىاعطاى مواهب ذخيره است كه در امور مادى همچون باغ و املاك و مانند آن است ، و در امور معنوىهمچون رضا و خشنودى خدا است كه بزرگترين سرمايه جاودانى محسوب مى شود.
در ايـنـجـا تـفـسـيـر ديـگـرى اسـت كـه اقـنـى را نـقـطـهمقابل اغنى قرار مى دهد يعنى غنى و فقر در دست قدرت او است .
نـظـيـر آنـچـه در آيـه 26 سوره رعد آمده : الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر له : خداوندروزى را براى هر كس بخواهد گسترده و براى هر كس بخواهد محدود و تنگ مى كند.
ولى ايـن تـفـسـيـر بـا آنـچـه در مـنـابـع لغت آمده سازگار نيست ، و آيه فوق نمى تواندشاهدى بر اين معنا بوده باشد.
سرانجام در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: آيا انسان نمى داند كه در كتب پيشين آمده كهاو است پروردگار ستاره شعرى ؟! (و انه هو رب الشعرى ).
تكيه بر خصوص (ستاره شعرى ) علاوه بر اينكه اين ستاره درخشنده ترين ستارگانآسمان است كه معمولا به هنگام سحر در كنار صورت فلكى (جوزا) در آسمان ظاهر مىشـود و كـامـلا جلب توجه مى كند، به خاطر اين است كه گروهى از مشركان عرب آنرا مىپـرسـتـيدند، قرآن مى گويد: چرا شعرى را مى پرستيد؟ آفريدگار و پروردگار آنرابپرستيد.
ضـمـنـا بـايـد تـوجه داشت كه دو ستاره در آسمان است كه به نام (شعرى ) ناميده مىشـود، كـه يـكـى در سـمـت جـنـوب ظـاهـر مـى شـود، و بـه هـمـيـندليـل آن را (شـعـراى يـمـانـى ) مى نامند (زيرا يمن در جنوب جزيره عربستان است ) وديـگـرى (شـعـراى شـامـى ) كـه در جـهـت شمال قرار دارد، ولى معروف همان (شعراىيمانى ) است .
درباره ويژگيهاى جالب اين ستاره بحثهاى ديگرى است كه در نكات خواهد آمد.
نكته ها:
1 - اينهمه آوازهها از او است !
بـحـثهاى اين آيات در حقيقت اشاره اى است به اين معنى كه هر گونه تدبيرى در اين عالمبه ذات پاك خدا برمى گردد، از مساءله حيات و مرگ گرفته ، تا خلقت پيچيده انسان ازيـك نـطـفـه بـى مـقـدار، و هـمـچـنـيـن حـوادث گـونـاگـونـى كـه درطـول زنـدگـى انـسـانـهـا رخ مـى دهـد، و او را به نحوى مى گرياند يا مى خنداند همه ازناحيه او است .
در آسـمـان درخشنده ترين ستارگان به فرمان او و تحت ربوبيتش قرار دارند، و در زمينغـنـا و بـى نيازى انسانها به ذات پاكش باز مى گردد، و طبعا (نشاه آخرت ) نيز بهفرمان او است ، چرا كه آنهم حيات جديدى است در ادامه حيات اين جهان .
ايـن بـيـان از يـك سـو خط توحيد را مشخص مى سازد، و از سوى ديگر خط معاد را، چرا كهخالق انسان از يك نطفه بى مقدار در رحم ، قادر بر تجديد حيات او نيز هست .
بـه تـعـبـيـر ديـگـر ايـنـهـا هـمـه بـيانگر توحيد افعالى خدا، و توحيد ربوبيت است آرى(اينهمه آوازه ها از او است ).
2 - شگفتيهاى ستاره شعرى
اين ستاره همانگونه كه گفتيم درخشنده ترين ستارگان آسمان است ، و به شعراى يمانىمعروف است ، چرا كه در سمت جنوب قرار دارد، و از آنجا كه يمن در جنوب جزيره بود آنرابه اين نام مى ناميدند.
گـروهى از عرب مانند قبيله خزاعه آنرا تقديس و پرستش مى نمودند، و اعتقاد داشتند مبداءموجوداتى در روى زمين است ، تاءكيد قرآن روى اين مساءله كه خدا پروردگار شعرى استبـراى بـيـدار سـاخـتـن ايـن گروه ، و همانند آنهاست كه مخلوق را با خالق اشتباه كرده ، ومربوب را به جاى رب قرار داده اند.
ايـن ستاره عجيب الخلقه كه به خاطر درخشندگى فوقالعاده اش پادشاه ستارگان ناميدهمـى شـد داراى شـگفتيهائى است كه ذيلا به بعضى از آنها اشاره مى شود، با توجه بهايـنـكـه در آن روز ايـن حـقـايـق دربـاره سـتـاره شعرى ناشناخته بوده تكيه قرآن روى اينموضوع پر معنى است .
الف : طـبـق تـحـقـيـقـاتـى كـه در رصـدخـانـه هـاى مـعـروف دنـيـا بـهعـمـل آمـده حـرارت عـظـيـمى كه در سطح شعرى حكمفرماست تا 120 هزار درجه سانتيگراد!برآورد شده .
در حالى كه حرارت سطح كره خورشيد ما را فقط 6500 درجه مى دانند و اين تفاوت عظيمگرماى ستاره شعرى را نسبت به خورشيد نشان مى دهد.
ب : جـرم مخصوص اين ستاره در حدود 50 هزار مرتبه از آب سنگين تر است يعنى وزن يكليـتـر آب در آنـجـا مـعـادل 50 تـن در كـره زمـيـن خـواهـد بـود!،حـال آنـكـه در مـيـان سـيـارات مـنظومه شمسى ما (عطارد) كه از همه متكاثف تر است جرممخصوصش 6 برابر آب بيشتر نيست .
بـا ايـن تـوصـيـف بـايـد ديـد كـه ايـن سـتـاره شـگـفـت انـگـيـز از چـه عـنـصـرىتشكيل يافته كه اينهمه فشرده است ؟
ج : سـتـاره شعرى كه در قرن ما در فصل زمستان ظاهر مى شود، لكن در عصر منجمين قديممصر ظهور اين كوكب با آغاز تابستان مقارن بوده ، كره بسيار عظيمى است كه حجم آن 20برابر كره آفتاب است ، و فاصله آن از ما، نسبت به فاصله خورشيد از زمين فوق العادهزيـاد اسـت ، بـه طورى كه اين فاصله را يك ميليون برابر فاصله آفتاب برآورد كردهاند!
مى دانيم سرعت سير نور در ثانيه 300 هزار كيلومتر است ، و نور آفتاب ظرف 8 دقيقه و13 ثانيه به ما مى رسد، در حالى كه فاصله آن از ماه 15 ميليون كيلومتر است ، اما اگرتـعـجـب نـكـنـيـد نـخـسـتـيـن شـعـاع كـره شـعـرى پـس از حـدود 10سال به ما مى رسد! حال محاسبه كنيد كه فاصله اش چه اندازه است ؟
د - شـعـراى يـمـانـى سـتـاره اى همراه دارد كه از ستارگان مرموز آسمان است ، اولين باردانـشـمـنـدى بـه نـام () بـسـل بـه وجـود آن پـى بـرد و ايـن درسـال 1844 ميلادى بود، اما در سال 1862 با تلسكوب مشاهده شده ، دوره گردش ستارههمراه به دور ستاره اصلى 50 سال است !.
ايـنـهـا هـمـه نـشـان مـى دهد كه تعبيرات قرآن تا چه اندازه پرمعنى است ، و در كوچكترينتـعبيراتش حقايقى نهفته شده كه اگر در روز نزولش كاملا مشخص نبوده با گذشت زمانروشن شده است .
3 - حديث پرمعنائى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله )
در حـديـثى آمده است كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) از كنار جمعى مى گذشت كهمـشـغـول خـنـده بـودنـد فرمود: لو تعلمون ما اعلم لبكيتم كثيرا و لضحكتم قليلا: (اگرآنـچـه را مـن مـى دانـم مـى دانـسـتيد بسيار گريه مى كرديد و كم مى خنديد)! هنگامى كهپـيـامـبـر از آنجا گذشت جبرئيل بر او نازل شد و عرض كرد: ان الله هو اضحك و ابكى :(خنده و گريه هر دو از سوى خدا است ).
پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـه سـوى آنـهـا بـازگـشـت و فـرمـود:چـهل گام بيشتر نرفته بودم كه جبرئيل پيش من آمد و گفت : نزد آنها بازگرد و به آنهابگو ان الله اضحك و ابكى .
اشاره به اينكه لزومى ندارد يك فرد با ايمان هميشه گريان باشد، هم گريه از خوفخـداونـد و از بـيـم گناهان در جاى خود لازم است ، و هم خنده به هنگام نشاط، چرا كه همه ازسوى خدا است .
بـه هـر حـال ايـن تـعبيرات هيچ منافاتى با اصل اختيار و آزادى اراده انسان ندارد، چرا كههدف بيان علة العلل و خالق اين غرائز و احساسات است .
و اگر در جاى ديگر (در آيه 82 توبه ) فرموده است : فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيراجـزاء بـمـا كـانـوا يـكـسـبـون : (آنـها بايد كمتر بخندند و بسيار بگريند بخاطر كيفركـارهـائى كـه انـجـام مـى دادنـد) مـربـوط بـه مـنـافـقـان اسـت چـنـانـكـه آيـاتقبل و بعد آن گواهى مى دهد.
جالب توجه اينكه در آغاز سوره ، قسم به ستاره مى خورد هنگامى كه غروب كند والنجماذا هوى و در اينجا سخن از پروردگار شعرى است ، هر گاه اين دو آيه را در كنار هم قراردهـيـم روشـن مـى شـود كـه چـرا (شـعـرى ) نـمـى تـوانـد مـعـبـود بـاشـد، زيـرا آنـهـمافول و غروب دارد، و اسير چنگال قوانين خلقت است .
آيه و ترجمه


و اءنه اءهلك عادا الا ولى(50)
و ثمود فما اءبقى(51)
و قوم نوح من قبل إ نهم كانوا هم اءظلم و اءطغى(52)
و المؤ تفكة اءهوى(53)
فغشئها ما غشى(54)
فبأ ى ءالاء ربك تتمارى(55)


ترجمه :

50 - (و آيـا بـه انـسـان نـرسـيده است كه در كتب انبياى پيشين آمده ) كه خداوند قوم (عادنخستين ) را هلاك كرد؟
51 - و همچنين (قوم ثمود) را، و كسى از آنها را باقى نگذارد.
52 - و نيز قوم نوح را پيش از آنها، چرا كه آنها از همه ظالمتر و طغيانگرتر بودند.
53 - و نيز شهرهاى زير و رو شده (قوم لوط) را بر زمين كوبيد.
54 - سپس آنها را با عذاب سنگين پوشانيد!
55 - (بگو) در كداميك از نعمتهاى پروردگارت ترديد دارى ؟!
تفسير:
اينهمه درس عبرت كافى نيست ؟!
ايـن آيـات هـمـچـنـان ادامـه مـطـالبـى اسـت كـه از كـتـب پـيـشـيـن صـحـف ابـراهـيـم و مـوسىنـقـل شـده اسـت ، در آيـات گـذشـتـه ده مـطـلب در طـى دو فـراز ذكـر شـده بـود، فـرازاول نـاظـر به مسئوليت هر كس در مقابل اعمالش مى باشد، و فراز دوم درباره منتهى شدنتـمـام خـطـوط بـه پروردگار سخن مى گويد، و در آيات مورد بحث كه تنها به ذكر يكمـطـلب مى پردازد سخن از مجازات و هلاكت دردناك چهار قوم از اقوام ستمگر پيشين است كههشدارى است براى آنها كه از دستورات گذشته سرپيچى مى كنند و به مبداء و معاد ايمانندارند.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (آيا انسان خبر ندارد كه در كتب پيشين آمده است كه خداوند قوم عادنخستين را هلاك كرد)؟! (و انه اهلك عادا الاولى ).
تـوصـيـف قـوم (عـاد) بـه (الاولى ) (نـخـسـتين ) يا به خاطر قدمت اين قوم است بهطورى كه در ميان عرب معمول است هر چيز قديمى را (عادى ) مى گويند، و يا به خاطرآن اسـت كـه در تـاريـخ دو قـوم (عـاد) وجـود داشـتـه انـد و قـوم معروف كه پيامبرشانحضرت هود (عليه السلام ) بود همان عاد نخستين است .
سپس مى افزايد: (همچنين خداوند قوم ثمود را بر اثر طغيانشان هلاك كرد و احدى از آنهارا باقى نگذارد) (و ثمود فما ابقى ).
سـپـس دربـاره قـوم نـوح مـى فـرمـايـد: (و نـيـز قـوم نـوح راقبل از آنها هلاك كرد) (و قوم نوح من قبل ).
(چرا كه آنها از همه ظالمتر و طغيانگرتر بودند) (انهم كانوا هم اظلم و اطغى ).
چرا كه پيامبرشان نوح در مدتى طولانى تر از تمام انبياء به تبليغ آنان پرداخت ، باايـن حـال جـز تـعداد كمى به دعوت او پاسخ نگفتند، و در شرك و بت پرستى و تكذيب وآزار نـوح پـافـشارى و سرسختى فوق العاده اى داشتند، چنانكه شرح آن به خواست خدادر تفسير سوره نوح خواهد آمد.
قوم لوط چهارمين قومى هستند كه به آنها اشاره كرده مى گويد: (خداوند شهرهاى زير ورو شده قوم لوط را بر زمين زد) (و المؤ تفكة اهوى ).
در ظاهر زلزله شديدى اين آباديها را به آسمان پرتاب كرد و واژگون ساخت و بر زمينكـوبـيد، و طبق روايات جبرئيل آنها را به قوت خداداد از زمين بر كند و وارونه كرد و برزمين افكند.
(سپس آنها را با عذاب سنگينى پوشانيد) (فغشيها ماغشى ).
آرى بـارانـى از سـنـگـهاى آسمانى بر آنها فرو ريخت و سراسر اين شهرهاى زير و روشده را زير آوارى از سنگ مدفون ساخت .
درست است كه در تعبيرات اين آيه و آيه قبل تصريحى به نام قوم لوط نشده ، اما معمولامـفسران هم در اينجا و هم در آيات 70 توبه و آيه 9 حاقه كه تعبير به (مؤ تفكات )شـده اسـت هـمـيـن مـعـنـى را فـهـمـيـده انـد، هـر چـنـد بـعـضـىاحـتمال داده اند كه تمام شهرهاى بلا ديده و واژگون شده را در بر مى گيرد، ولى آياتديگر قرآن آنچه را كه مشهور مفسران در اينجا فهميده اند تاءييد مى كند.
در آيه 82 سوره هود آمده است : فلما جاء امرنا جعلنا عاليها سافلها و امطرنا عليها حجارةمن سجيل منضود: (هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد آن شهر و ديار را زير و رو كرديم ، وبارانى از سنگ و از گلهاى متحجر و متراكم بر آنها فرو فرستاديم ).
در تـفسير على بن ابراهيم آمده است كه (مؤ تفكه ) (شهر زير و رو شده ) شهر بصرهاسـت ، زيرا در روايتى مى خوانيم كه اميرمؤ منان على (عليه السلام ) آنها را مخاطب ساختهفـرمـود: يـا اهـل البـصـرة و يـا اهـل المـؤ تـفـكـة و يـا جند المراءة و اتباع البهيمة : (اىاهل بصره ! و اى اهل سرزمين زير و رو شده ! اى لشكر زن ، و اى پيروان شتر! (اشاره بهجـنـگ جـمـل اسـت كـه سـردمـدار عـايـشـه بـود و مـردم بـصـره بـهدنبال شتر او راه افتادند).
ولى معلوم است كه اين تعبير در كلام اميرمؤ منان على (عليه السلام ) از باب نوعى تطبيقاسـت نـه تـفـسـيـر، شـايـد در آن زمان مردم اين شهر شباهتهائى از نظر اخلاق و يا مجازاتالهى با قوم لوط داشته اند.
در پـايان اين بحث به مجموعه نعمتهائى كه در آيات گذشته آمده است ، اشاره كرده و درشـكـل يـك اسـتفهام انكارى مى فرمايد: (در كداميك از نعمتهاى پروردگارت شك و ترديددارى ) (فباى آلاء ربك تتمارى ).
آيـا در نـعـمـت حـيـات ، يـا اصـل نـعـمت آفرينش ، و يا اين نعمت كه خداوند كسى را به جرمديـگرى مجازات نمى كند و خلاصه آنچه در صفحه پيشين آمده و در قرآن نيز تاءكيد شدهاست شك و ترديد دارى ؟.
آيـا در ايـن نـعـمـت كـه خـداونـد شما را از مجازاتهاى اقوام پيشين بر كنار داشته ، و عفو ورحمتش را شامل حال شما كرده است ، ترديد داريد؟
و يا در نعمت نزول قرآن و مساءله رسالت و ايمان و هدايت ؟!
درست است كه مخاطب در اين آيه شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است . ولى مفهوم آنهمگان را شامل مى شود، بلكه هدف اصلى از آن بيشتر افراد ديگرند.
(تتمارى ) از ماده (تمارى ) به معنى (محاجه تواءم با شك و ترديد) است .
(آلاء) جـمـع (اءلا) يـا (إ لى ) (بـر وزنفـعـل ) بـه مـعـنـى نعمت است ، گرچه بعضى از مطالبى كه در آيات پيشين آمده ، از جملهمـجـازات و هـلاكـت اقـوام ديـگـر مـصـداق نعمت نيست ، ولى از اين نظر كه درس عبرتى استبـراى ديـگـران ، و نيز از اين نظر كه خداوند مسلمين و حتى كفار عصر پيامبر (صلى اللهعليه و آله ) را از اين امور مصون داشته نعمت بزرگى خواهد بود.
آيه و ترجمه


هذا نذير من النذر الا ولى(56)
اءزفت الازفة(57)
ليس لها من دون الله كاشفة(58)
اءفمن هذا الحديث تعجبون(59)
و تضحكون و لا تبكون(60)
و اءنتم سامدون(61)
فاسجدوا لله و اعبدوا(62)


ترجمه :

56 - اين (پيامبر) بيم دهنده اى از بيم دهنده گان پيشين است .
57 - آنچه بايد نزديك شود نزديك شده است (و قيامت فرا مى رسد).
58 - و هيچكس جز خدا نمى تواند شدائد آنرا برطرف سازد.
59 - آيا از اين سخن تعجب مى كنيد؟
60 - و مى خنديد و نمى گرييد؟
61 - و پيوسته در غفلت و هوسرانى به سر مى بريد؟
62 - حال كه چنين است همه براى خدا سجده كنيد و پرستش نمائيد.
تفسير:
همه براى او سجده كنيد
به دنبال آيات گذشته كه سخن از هلاكت اقوام پيشين به خاطر ستمگرى و طغيان آنها مىگـفت ، آيات مورد بحث روى سخن را به مشركان و كفار و منكران دعوت پيامبر (صلى اللهعـليـه و آله ) كـرده ، مـى گـويـد: ايـن پـيـامـبـر (يـا ايـن قـرآن ) انـذاركـنـنـده اى هـمـچـونانذاركنندگان پيشين است ) (هذا نذير من النذر الاولى ).
اينكه مى گويد: پيامبر (يا قرآن ) از نوع انذاركنندگان نخستين است ، مفهومش اين است كهرسـالت مـحـمـد (صـلى الله عـليـه و آله ) و كتاب آسمانيش قرآن موضوع بى سابقه اىنيست ، شبيه آن در گذشته بسيار بوده است ، چرا مايه تعجب شماست ؟
بـعـضـى از مـفـسـران نـيـز احـتـمال داده اند كه (هذا) اشاره به اخبارى است كه در آياتقـبـل از سـرگـذشـت اقـوام پـيشين ذكر شد، زيرا اينها نيز به نوبه خود بيم دهنده است ،ولى دو تفسير سابق مناسبتر به نظر مى رسد.
آنـگاه براى اينكه مشركان و كافران به خطرى كه در پيش دارند توجه بيشتر كنند، مىافزايد: (آنچه بايد نزديك شود نزديك شده است ) (ازفت الازفة ).
آرى قيامت نزديك است ، خود را براى سؤ ال و حساب و جزا آماده كنيد.
تـعـبـير به (آزفة ) از قيامت به خاطر نزديكى آن و تنگى وقت است ، زيرا اين واژه ازكـلمـه (ازف ) (بـر وزن نـجـف ) بـه معنى (تنگى وقت ) گرفته شده ، و طبعا مفهومنزديك شدن را نيز دربردارد.
نـامـگـذارى قـيـامـت بـه ايـن نام علاوه بر آيه مورد بحث در آيه 18 غافر نيز آمده است ، وتـعـبيرى است گويا و بيداركننده ، همين مفهوم را به صورت ديگرى در آيه 1 سوره قمرمـى خـوانـيـم : اقـتـربـت السـاعـة : (قـيـامـت نـزديـك شـده اسـت ) و بـه هـرحـال نـزديـكـى قـيـامـت بـا تـوجـه بـه كـوتـاهـى عـمـر دنـيـاقابل درك است به خصوص اينكه هر كس مى ميرد قيامت صغرايش بر پا مى شود.
سـپـس مـى افـزايـد: مـهـم ايـن اسـت كـه (هـيچكس جز خدا نمى تواند در آنروز به داد مردمبرسد، و شدائد آنرا برطرف سازد) (ليس لها من دون الله كاشفة ).
(كاشفة ) در اينجا به معنى برطرف كننده شدائد است .
ولى بـعـضـى از مـفـسران (كاشفة ) را به معنى عاملى براى تاءخير قيامت تفسير كردهانـد، و بـعـضـى بـه مـعـنـى كـشـف كـنـنـده تـاريـخ وقـوع قـيـامـت گـرفـتـه اند ولى معنىاول از همه مناسبتر است .
بـه هـر حـال حـاكـم و مـالك و صاحب قدرت در آن روز (و هميشه ) خدا است ، اگر نجات مىخـواهـيـد دسـت بـه دامـن لطـف او زنـيـد، و اگـر آرامش مى طلبيد در سايه ايمان به او قرارگيريد.
در آيه بعد مى افزايد: (آيا از اين سخن تعجب مى كنيد) (افمن هذا الحديث تعجبون ).
ايـن جـمـله مـمـكـن اسـت اشـاره بـه مـسـاءله رسـتـاخـيـز بـاشـد كـه در آيـاتقبل آمده ، يا اشاره به قرآن ، (چرا كه در آيات ديگر از آن تعبير به (حديث ) شده ) ويا سخنانى كه درباره هلاك اقوام پيشين گفته شد و يا همه اينها.
سپس مى گويد (و مى خنديد و گريه نمى كنيد)؟ (و تضحكون و لا تبكون ).
(و پـيوسته در غفلت و بيخبرى و لهو و سرگرمى گناه آلود به سر مى بريد)؟! (وانتم سامدون ).
در حـالى كـه ايـنـجـا نـه جـاى خـنـده اسـت و نـه جـاى غـفـلت و بـيـخبرى ، جاى گريه برفـرصـتـهاى از دست رفته ، طاعات ترك شده ، و معاصى و گناهانى است كه از شما سرزده اسـت ، جـاى بـيـدارى و جـبـران امـورى است كه از دست رفته ، و بالاخره جاى توبه وانابه و بازگشت به سايه لطف خدا است .
(سـامدون ) از ماده (سمود) (بر وزن جمود) به معنى لهو و سرگرمى و بلند كردنسر از روى كبر و غرور است ، و در اصل به كار شتر هنگامى كه راه مى رود و سر خود رااز روى بى اعتنائى به هوا بلند مى كند گفته مى شود.
ايـن مـتـكبران مغرور همچون حيوانات به خواب و خور مشغولند، در عيش و نوش غرقند، و ازحـوادث دردنـاك و كـيـفـرهـاى شـديـدى كـه در پـيـش دارند و نزديك است دامانشان را بگيردبيخبرند.
در آخرين آيه اين سوره ، و به دنبال بحثهاى فراوانى كه پيرامون اثبات توحيد و نفىشـرك بـيـان شـد، مـى گويد: (اكنون كه چنين است براى خدا سجده كنيد و او را پرستشنمائيد) (فاسجدوا لله و اعبدوا).
اگر مى خواهيد در صراط مستقيم حق گام برداريد تنها براى او كه تمام خطوط عالم هستىبـه ذات پـاكـش منتهى مى گردد سجده كنيد، و اگر مى خواهيد به سرنوشت دردناك اقوامپـيـشـيـن كـه بـر اثـر شـرك و كـفـر و ظـلم و سـتـم درچنگال عذاب الهى گرفتار شدند گرفتار نشويد تنها او را عبادت كنيد.
جالب توجه اينكه در روايات زيادى نقل شده است كه وقتى پيامبر (صلى الله عليه و آله) بـه هـنـگـام تلاوت اين سوره به اين آيه رسيد همه مؤ منان و كافرانى كه آنرا شنيدندبه سجده افتادند، طبق روايتى تنها كسى كه سجده نكرد (وليد بن مغيره )
بـود كه (شايد نمى توانست براى سجده كردن خم شود) كفى از خاك برداشت و پيشانىرا بر آن گذاشت و اينگونه سجده كرد!
ايـن تـعـجـب نـدارد كـه حـتى بت پرستان به سجده افتاده باشند چرا كه لحن گيراى اينسـوره از يـكـسـو، مـحـتـواى هـيجان انگيز آن از سوى ديگر، و تهديدهاى وحشتناك نسبت بهمـشركان از سوى سوم ، و خارج شدن اين آيات مبارك از دهان پيغمبر گرامى اسلام (صلىالله عـليـه و آله ) در نـخـسـتـين مرحله نزول وحى از سوى چهارم ، آنچنان گيرا و مؤ ثر وپرنفوذ بود كه هر دلى را بى اختيار تحت تاءثير خود قرار داد، و حجابهاى عناد و لجاجو تعصب و خودخواهى را هر چند موقت كنار زد، و نور توحيد را در قلوب پرتوافكن كرد.
اگـر خـود ما نيز اين سوره را با دقت و تاءمل ، و با حضور قلب و توجه تلاوت كنيم ، وخـود را در بـرابـر پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله ) و در جـونزول آيات بينگاريم ، مى بينيم قطع نظر از عقائد خاص اسلامى چاره اى جز اين نداريمكه وقتى به آخرين آيه برسيم به سجده بيفتيم و در پيشگاه حق سر تعظيم فرود آريم.
ايـن نـخـسـتـيـن بار نيست كه قرآن در قلوب منكران نيز اثر مى گذارد و آنها را بى اختيارمجذوب خود مى كند چنانكه در داستان وليد بن مغيره آمده است كه وقتى آيات سوره فصلترا شـنـيـد هـنـگـامـى كـه پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) اين آيه را تلاوت فرمود: فاناعـرضـوا فـقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود از جا برخاست لرزيد و مو بر تنشراسـت شـد، بـه خـانـه آمـد بـه گـونه اى كه مشركان پنداشتند او كاملا مجذوب آئين محمد(صلى الله عليه و آله ) شده است .
بـنـابـرايـن هـيـچ نـيازى نيست كه بگوئيم چون بعضى از شياطين جن يا انسانهاى شيطانصـفـت بـه هـنـگام تلاوت افراءيتم اللات و العزى ... كه سخن از بتهاى معروف عرب مىگويد زبان به توصيف اين بتها گشودند و جمله (تلك الغرانيق العلى ) را گفتند، وبـه هـمـيـن دليـل تـوجـه مـشركان را به خود جلب كردند آنها نيز به اين خاطر به سجدهافتادند.
زيـرا هـمـانـگـونـه كـه در تـفـسـيـر ايـن آيـات قـبـلا گـفـتـه ايـم در آيـاتـى كـه بـهدنبال ذكر نام اين بتها آمده سخت از آنها نكوهش شده است ، و جاى هيچگونه ترديد و خطا واشـتـبـاه را براى كسى باقى نگذارده است (براى توضيح بيشتر به تفسير آيات 19 و20 همين سوره مراجعه شود).
اين نكته لازم به يادآورى است كه (آيه فوق ) از آياتى است كه به هنگام تلاوت آنسـجـده بـر هـمـه واجـب اسـت ، لحـن آيـه كـه از صـيـغـه امـر در آن اسـتـفـاده شـده و امـردليـل بـر وجوب است نيز گواه اين معنى است و به اين ترتيب بعد از سوره (الم سجده) و (حـم سـجـده ) ايـن سـومـيـن سـوره اى اسـت كـهمـشـتـمـل بـر (سـجـده واجـب ) اسـت ، هـر چـنـد طـبـق بـعـضـى از روايـات از نـظر تاريخنـزول اوليـن سـوره اى كـه آيـه سـجـده واجـب در آننازل شده همين سوره بوده است .
خـداونـدا! هـميشه انوار معرفتت را در قلوب ما پرتوافكن كن ، تا غير تو را نپرستيم و دربرابر غير تو سجده نكنيم .
بـارالهـا! كـليد تمام خيرات در دست قدرت تو است ما را از بهترين مواهب و عطايايت يعنىخشنودى و رضايت بهرهمند ساز.
پـروردگـارا! ديـده اى عـبـرت بـيـن عـطا فرما، تا از سرنوشت اقوام ستمگر پيشين درسعبرت بياموزيم ، و از گام نهادن در طريق آنها برحذر باشيم .
آمين يا رب العالمين

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation