بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 8, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     10290001 -
     10290002 -
     10290003 -
     10290004 -
     10290005 -
     10290006 -
     10290007 -
     10290008 -
     10290009 -
     10290010 -
     10290011 -
     10290012 -
     10290013 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نرسيدند، و اعمالشان به خاطر بى ريشه بودن تحت تاثيرعامل نفاق همگى حبط و نابود شد، شما كه در سطحى پائين تر از آنها از نظر قدرت وتوانائى قرار داريد به طريق اولى به چنان سرنوشت شومى گرفتار خواهيد شد.
بعد روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده ، به عنوان استفهامانكارى چنين مى گويد: آيا اين گروه منافق از سرنوشت امتهاى پيشين ، قوم نوح ، و عاد، وثمود، و قوم ابراهيم ، و اصحاب مدين (قوم شعيب ) و شهرهاى ويران شده قوم لوط باخبر نشدند (الم ياتهم نبا الذين من قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اصحابمدين و المؤ تفكات ).
اين اقوام كه روزگارى بخشهاى مهمى از جهان را در اختيار داشتند، هر كدام بر اثرتبهكارى و طغيان و سركشى ، و فرار از حق و عدالت ، و پرداختن به انواع ظلم وبيدادگرى و فساد، به نوعى گرفتار كيفر الهى گشتند.
قوم نوح با امواج كوبنده طوفان و غرقاب ، و قوم عاد (قوم هود) به وسيله بادهاى تند ووحشتزا، و قوم ثمود (قوم صالح ) با زلزله هاى ويرانگر، و قوم ابراهيم با سلب انواعنعمتها، و اصحاب مدين (قوم شعيب ) به وسيله ابر آتشبار، و قوم لوط با زير و رو شدنشهرهاى آنان همگى نابود شدند.
تنها جسمهاى بيجان ، و استخوانهاى پوسيده در زير خاك ، و يا در ميان امواج آب ، از آنانباقى ماند.
اينها ماجراهاى تكان دهنده اى است كه مطالعه و بررسى آن هر انسانى را كه كمتريناحساس در قلب او باشد تكان مى دهد.
هر چند خداوند آنها را هيچگاه از لطف خود محروم نساخت ، و پيامبرانشان
را با دلائل روشن براى هدايت آنان فرستاد (اتتهم رسلهم بالبينات ).
ولى آنها به هيچيك از مواعظ و اندرزهاى اين مردان الهى گوش فرا ندادند و براى زحماتطاقتفرسايشان در راه روشنگرى خلق خدا ارجى ننهادند.
بنابراين هرگز خداوند به آنها ستم نكرد، اين خودشان بودند كه به - خويشتن ستمروا داشتند! (فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون ).
آيه و ترجمه


و المؤ منون و المؤ منت بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر ويقيمون الصلوة و يوتون الزكوة و يطيعون الله و رسوله اولئك سيرحمهم الله ان اللهعزيز حكيم (71)
وعد الله المؤ منين و المؤ منت جنت تجرى من تحتها الا نهر خلدين فيها و مسكن طيبة فى جنتعدن و رضون من الله اءكبر ذلك هو الفوز العظيم (72)


ترجمه :

71- مردان و زنان با ايمان ولى (و يار و ياور) يكديگرند، امر به معروف و نهى از منكرمى كنند، و نماز را بر پا مى دارند، و زكات را مى پردازند، و خدا و رسولش را اطاعت مىنمايند، خداوند به زودى آنها را مورد رحمت خويش قرار مى دهد خداوند توانا و حكيم است .
72- خداوند به مردان و زنان با ايمان باغهائى از بهشت وعده داده كه نهرها از زير(درختان ) آنها جارى هستند، جاودانه در آن خواهند ماندو مسكنهاى پاكيزه اى در بهشتهاى عدن(نصيب آنها ساخته ) و رضا (و خشنودى ) خدا (از همه اينها) برتر است !، و پيروزىبزرگ همين است .
تفسير:
نشانه هاى مؤ منان راستين در آيات گذشته علائم و جهات مشترك مردان و زنان منافق مطرحگرديد كه در پنج قسمت خلاصه مى شد: امر به منكر نهى از معروف امساك وبخل فراموش كردن خدا و مخالفت فرمان پروردگار.
در آيات مورد بحث علائم و نشانه هاى مردان و زنان با ايمان بيان شده است ، كه آنهم درپنج قسمت خلاصه مى شود و درست نقطه مقابل يكايك صفات منافقان است .
آيه از اينجا شروع مى شود كه مى فرمايد: مردان و زنان با ايمان دوست و ولى و يار وياور يكديگرند (و المومنون و المومنات بعضهم اولياء بعض ).
جالب اينكه درباره منافقان كلمه اولياء ذكر نشده بود، بلكه جمله بعضهم من بعض كهدليل بر وحدت هدف و هماهنگى صفات و كردار است ، به چشم مى خورد، اشاره به اينكهمنافقان هر چند در صف واحدى قرار دارند و گروههاى مختلفشان در مشخصات و برنامه هاشريكند، روح مودت و ولايت در ميان آنها وجود ندارد! و هرگاه منافع شخصى آنان بهخطر بيفتد حتى به دوستان خود خيانت خواهند كرد، به هميندليل در آيه 14 سوره حشر مى خوانيم : تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى : آنها را متحد فكرمى كنى در حالى كه دلهايشان پراكنده است .
پس از بيان اين اصل كلى به شرح جزئيات صفات مومنان مى پردازد:
1- نخست مى گويد: آنها مردم را به نيكيها دعوت مى كنند (يامرون بالمعروف ).
2- مردم را از زشتيها و بديها و منكرات باز مى دارند (و ينهون عن المنكر).
3- آنها به عكس منافقان كه خدا را فراموش كرده بودند نماز را بر پا مى دارند و بهياد خدا هستند و با ياد و ذكر او، دل را روشن ، وعقل را بيدار و آگاه مى دارند (و يقيمون الصلوة ).
4- آنها بر خلاف منافقان كه افرادى ممسك وبخيل هستند بخشى از اموال خويش را در راه خدا، و حمايت خلق خدا، و به بازسازى جامعهانفاق مى نمايند و زكوة اموال خويش را مى پردازند (و يؤ تون الزكوة ).
5- منافقان فاسقند و سركش ، و خارج از تحت فرمان حق ، اما مومنان اطاعت فرمان خدا وپيامبر او مى كنند (و يطيعون الله و رسوله ).
در پايان اين آيه اشاره به نخستين امتياز مومنان از نظر نتيجه و پاداش كرده ، مى گويد:خداوند آنها را به زودى مشمول رحمت خويش ‍ مى گرداند
(اولئك سيرحمهم الله ).
كلمه رحمت كه در اينجا ذكر شده مفهومى بسيار وسيع دارد كه هر گونه خير و بركت وسعادتى را در اين جهان و جهان ديگر، در برمى گيرد، و اين جمله در حقيقت نقطهمقابل حال منافقان است كه خداوند آنها را لعنت كرده ، و از رحمت خود دور ساخته است .
شك نيست كه وعده رحمت به مومنان از طرف خداوند، از هر نظر قطعى و اطمينان بخش است ،زيرا او هم قدرت دارد، و هم حكيم است ، نه بدون علت وعده مى دهد، و نه هنگاميكه وعده داد،از انجام آن عاجز مى ماند.(ان الله عزيز حكيم ).
آيه بعد قسمتى از اين رحمت واسعه الهى را كهشامل حال افراد با ايمان مى شود و در دو جنبه مادى و معنوى شرح مى دهد.
نخست مى فرمايد: خداوند به مردان و زنان با ايمان باغهائى از بهشت
وعده داده است كه از زير درختهاى آن نهرها جريان دارد (وعد الله المومنين و المومنات جناتتجرى من تحتها الانهار).
از ويژگيهاى اين نعمت بزرگ اين است كه زوال و فنا و جدائى در آن راه ندارد، و آنانجاودانه در آن مى مانند (خالدين فيها).
ديگر از مواهب الهى به آنها اين است كه خداوند مسكنهاى پاكيزه و منزلگاههاى مرفه درقلب بهشت عدن در اختيار آنها مى گذارد (و مساكن طيبة فى جنات عدن ).
عدن در لغت به معنى اقامت و بقاء در يك مكان است ، و لذا به معدن كه جايگاه بقاى موادخاصى است اين كلمه اطلاق مى شود، بنابراين مفهوم عدن با خلود شباهت دارد، ولى از آنجاكه در جمله قبل به مساله خلود اشاره شده ، چنين استفاده مى شود كه جنات عدنمحل خاصى از بهشت پروردگار است كه بر ساير باغهاى بهشت امتياز دارد.
در احاديث اسلامى و كلمات مفسران اين امتياز بهاشكال مختلف بيان شده است در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين مىخوانيم كه فرمود: عدن دار الله التى لم ترها عين و لم يخطر على قلب بشر، لا يسكنهاغير ثلاثة النبيين و الصديقين و الشهداء: عدن آن خانه پروردگار است كه هيچ چشمى آنرا نديده ، و به فكر كسى خطور نكرده و تنها سه گروه در آن ساكن مى شوند: پيامبران، صديقان (آنها كه پيامبران را تصديق كردند و از آنها حمايت كردند) و شهيدان .
در كتاب خصال از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنيننقل شده : من سره ان يحيا حياتى و يموت مماتى و يسكن جنتى التى واعدنى الله ربى ،جنات عدن ... فليوال على بن ابى طالب عليه السلام و ذريته عليهم السلام من بعده :كسى كه دوست دارد حياتش همچون من و مرگش نيز همانند من بوده
باشد، و در بهشتى كه خداوند به من وعده داده در جنات عدن ساكن شود، بايد على بنابى طالب (عليهالسلام ) و فرزندان بعد از او را دوست دارد.
از اين حديث روشن مى شود كه جنات عدن باغهائى است از بهشت كه پيامبر (صلى اللهعليه و آله و سلم ) و جمعى از خاصان پيروان او در آنها مستقر خواهند شد.
اين مضمون در حديث ديگرى از على (عليه السلام ) نيزنقل شده كه جنات عدن جايگاه پيامبر اسلام است .
سپس اشاره به نعمت و پاداش معنوى آنها كرده مى فرمايد: رضايت و خشنودى خدا كهنصيب اين مومنان راستين مى شود از همه برتر و بزرگتر است (و رضوان من الله اكبر).
هيچكس نمى تواند آن لذت معنوى و احساس روحانى را كه به يك انسان به خاطر توجهرضايت و خشنودى خدا از او، دست مى دهد توصيف كند، و به گفته بعضى از مفسران حتىگوشه اى از اين لذت روحانى از تمام بهشت ، و نعمتها و مواهب گوناگون و رنگارنگ وبى پايانش ، برتر و بالاتر است .
البته ما هيچيك از نعمتهاى جهان ديگر را نمى توانيم در اين قفس دنيا و زندگانى محدودش، در فكر خود ترسيم كنيم ، تا چه رسد به اين نعمت بزرگ روحانى و معنوى .
البته ترسيم ضعيفى از تفاوتهاى معنوى و مادى را در اين دنيا مى توانيم در فكر خودمجسم كنيم مثلا لذتى كه از ديدار يك دوست مهربان و بسيار صميمى بعد از فراق وجدائى ، به ما دست مى دهد، و يا احساس روحانى خاصى كه از درك يك مسئله پيچيده علمىكه ماهها يا سالها به دنبال آن بوده ايم براى ماحاصل مى شود و يا جذبه روحانى نشاط انگيزى كه در حالت يك عبادت خالص ، و مناجاتآميخته با حضور قلب ، به ما دست مى دهد، با لذت هيچ غذا و طعام و مانند آن از لذتهاى
مادى قابلمقايسه نيست .
در اينجا نيز روشن مى شود كه مى گويند: قرآن به هنگام شرح پاداش مومنان ونيكوكاران تنها روى نعمتهاى مادى تكيه كرده ، و از جذبه هاى معنوى در آن خبرى نيست ،در اشتباهند، زيرا در جمله بالا رضايت خدا كه مخصوصا با لفظ نكره بيان شده اشارهبه گوشه اى از خشنودى خداست ، از همه نعمتهاى مادى بهشت برتر شمرده شده و ايننشان مى دهد كه تا چه حد آن پاداش معنوى پر ارزش و گرانبهاست .
البته دليل اين برترى نيز روشن است زيرا روح در واقع به مانند گوهر است ، و جسمهمچون صدف ، روح فرمانده است و جسم فرمانبر،تكامل روح هدف نهائى است ، و تكامل جسم وسيله است ، بهميندليل تمام شعاعهاى روح از جسم وسيعتر و دامنه دارتر مى باشد، و لذتهاى روحى نيزقابل مقايسه با لذات جسمانى نيست همانگونه كه آلام روحى بمراتب دردناكتر از آلامجسمانى است .
و در پايان آيه اشاره به تمام اين نعمتهاى مادى و معنوى كرده اين پيروزى بزرگى است(ذلك هو الفوز العظيم ).
آيه و ترجمه


يايها النبى جهد الكفار و المنفقين و اغلظ عليهم و ماوئهم جهنم و بئس المصير (73)


ترجمه :

73- اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن ، و بر آنها سخت گير، جايگاهشان جهنم استو چه بد سرنوشتى دارند
تفسير :
پيكار با كفار و منافقان
سرانجام در اين آيه دستور به شدت عمل در برابر كفار و منافقان داده و مى گويد: اىپيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن (يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين ).
و در برابر آنها روش سخت و خشنى در پيشگير (و اغلظ عليهم ).
اين مجازات آنها در دنياست ، و در آخرت جايگاهشان دوزخ است كه بدترين سرنوشت وجايگاه است (و ماواهم جهنم و بئس ‍ المصير).
البته طرز جهاد در برابر كفار روشن است ، و آن جهاد همه جانبه ، و مخصوصا جهادمسلحانه است ، ولى در طرز جهاد با منافقان بحث است ، زيرا مسلما پيامبر (صلى اللهعليه و آله و سلم ) با منافقان جهاد مسلحانه نداشت ، چه اينكه منافق كسى است كه ظاهرادر صفوف مسلمين قرار دارد و بحكم ظاهر محكوم به تمام آثار اسلام است . هر چند در باطنكارشكنى مى كند، چه بسا افرادى كه مى دانيم ايمان واقعى ندارند، ولى بخاطر اظهاراسلام نمى توانيم رفتار يك نامسلمان با آنها كنيم .
لذا همانگونه كه از روايات اسلامى و گفتار مفسران استفاده مى شود بايد گفت : منظور ازجهاد با منافقان انواع و اشكال ديگر مبارزه غير از مبارزه مسلحانه است ، مانند مذمت وتوبيخ و تهديد و رسوا ساختن آنها، و شايد جمله (واغلظ عليهم ) اشاره به همين معنىباشد.
البته اين احتمال در تفسير آيه وجود دارد كه منافقان مادام كه وضعشان آشكار، و اسراردرونشان بر ملا نشده ، داراى احكام اسلامند، اما هنگامى كه وضعشان مشخص شد به حكمكفار حربى خواهند بود، و در اين حال نبرد مسلحانه نيز با آنها مجاز است .
ولى چيزى كه اين احتمال را تضعيف مى كند، اينست كه در اين حالت اطلاق كلمه منافق برآنها صحيح نيست ، بلكه در صف كفار حربى قرار خواهند گرفت ، زيرا همانطور كهگفتيم منافق كسى است كه ظاهرش اسلام و باطنش كفر باشد.
آيه و ترجمه


يحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفرو كفروا بعد إ سلمهم و هموا بمالم ينالواو مانقموا إ لا اءن اءغنئهم الله و رسوله من فضله فإ ن يتوبوا يك خيرا لهم و إ ن يتولوايعذبهم الله عذابا اءليما فى الدنيا و الاخرة و مالهم فى الا رض من ولى و لا نصير (74)


ترجمه :

74- به خدا سوگند مى خورند كه (سخنان زننده در غياب پيامبر) نگفته اند، در حالى كهقطعا سخنان كفر آميز گفته اند، و پس از اسلام كافر شده اند، و تصميم (به كارخطرناكى ) گرفتند كه به آن نرسيدند، آنها فقط از اين انتقام مى گيرند كه خداوند ورسولش آنان را به فضل (و كرم ) خود بى نياز ساختند! (با اينحال ) اگر توبه كنند براى آنها بهتر است ، و اگر روى گردانند خداوند آنها را در دنياو آخرت به مجازات دردناكى كيفر خواهد داد و در سراسر روى زمين نه ولى و حامى دارندو نه ياورى !
شان نزول :
درباره شاءن نزول اين آيه روايات مختلفى نقل شده كه هم آنها نشان
مى دهد بعضى از منافقان ، مطالب زننده اى در باره اسلام و پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) گفته بودند و پس از فاش شدن اسرارشان سوگند دروغ ياد كردند كهچيزى نگفته اند و همچنين توطئه اى بر ضد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) چيدهبودند كه خنثى گرديد.
از جمله اينكه از منافقان بنام جلاس در ايام غزوه تبوك پس از شنيدن بعضى از خطبه هاىپيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شديدا آن را انكار كرد و پيامبر (صلى الله عليهو آله و سلم ) را تكذيب نمود، و پس از بازگشت به مدينه شخصى بنام عامر بن قيس كهاين جريان را شنيده بود، خدمت پيامبر آمد و سخنان جلاس را بازگو كرد ولى هنگامى كهخود او نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد موضوع را انكار نمود، پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) به هر دو دستور داد در مسجد در كنار منبر سوگند ياد كنندكه دروغ نمى گويند هر دو سوگند ياد كردند، ولى عامر عرض كرد: خداوندا! آيه اىبر پيامبرت نازل كن و آن كس كه راستگو است معرفى فرما!
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مومنان آمين گفتند.
جبريلنازل شد و آيه فوق را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ابلاغ كرد، هنگامى كهبه جمله فان يتوبوا يك خيرا لهم رسيد جلاس گفت : اى رسولخدا، پروردگار به منپيشنهاد توبه كرده است و من از گناه خود پشيمانم و توبه مى كنم ، پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم ) توبه او را پذيرفت . و نيز همانگونه كه در سابق اشارهكرديم نقل كرده اند كه گروهى از منافقان تصميم داشتند بهنگام بازگشت از جنگ تبوك ،در يكى از گردنه هاى ميان راه شتر پيامبر را رم دهند، تا حضرت از بالاى كوه به درهپرت شود، ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در پرتو وحى الهى از اين ماجراآگاه شد، و نقشه شوم آنها را نقش بر آب كرد، مهار ناقه را به دست عمار سپرد و حذيفههم از پشت سر ناقه را مى راند، تا مركب كاملا دركنترل باشد، حتى به مردم دستور داد از راه ديگر بروند تا منافقان نتوانند در لابلاىمردم پنهان شوند و نقشه خود را عملى كنند، و هنگامى كه در آن تاريكى شب صداى آمدنعده اى را پشت سر خود در آن گردنه شنيد،
به بعضى از همراهان دستور داد كه فورا آنها را باز گردانند، آنها كه حدود دوازده ، ياپانزده نفر بودند و قسمتى از صورت خود را پوشانيده بودند هنگامى كه وضع رابراى اجراى نقشه خود نامساعد ديدند متوارى شدند، ولى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آنها را شناخت و نامهايشان را يك بيك براى بعضى از يارانش برشمرد.
ولى چنانكه خواهيم ديد آيه اشاره به دو برنامه از منافقان مى كند يكى گفتار نابجائىاز آنها، و ديگرى توطئه اى كه خنثى شد و به اين ترتيب به نظر مى رسد كه هر دوشان نزول تواءما صحيح باشند.
تفسير :
توطئه خطرناك
پيوند اين آيه با آيات گذشته كاملا روشن است زيرا همه سخن از منافقان مى گويند،منتهى در اين آيه پرده از روى يكى ديگر از اعمال آنان برداشته شده و آن اينكه : هنگامىكه مى بينند اسرارشان فاش شده واقعيات را انكار مى كنند و حتى براى اثبات گفتارخود به قسمهاى دروغين متوسل مى شوند.
نخست مى گويد منافقان سوگند ياد مى كنند كه چنان مطالبى را درباره پيامبر نگفتهاند (يحلفون بالله ما قالوا)
در حالى كه اينها به طور مسلم سخنان كفر آميزى گفته اند (و لقد قالوا كلمة الكفر). وبه اين جهت پس از قبول و اظهار اسلام راه كفر را پيش گرفته اند (و كفروا بعد اسلامهم).
البته آنان از آغاز مسلمان نبودند كه كافر شوند بلكه تنها اظهار اسلام مى كردند، بنابر اين همين اسلام ظاهرى و صورى را نيز با اظهار كفر در هم شكستند.
و از آن بالاتر آنها تصميم خطرناكى داشتند كه به آن نرسيدند
(و هموا بما لم ينالوا).
اين تصميم ممكن است اشاره به همان داستان توطئه براى نابودى پيامبر در ليلة العقبةبوده باشد كه شرح آن در شاءن نزول گذشت و يا اشاره به تمام كارها و فعاليتهائىاست كه براى به هم ريختن سازمان جامعه اسلامى ، و توليد فساد و نفاق و شكاف ،انجام مى دادند، كه هرگز به هدف نهائى منتهى نشد.
قابل توجه اينكه هوشيارى مسلمين در حوادث مختلف سبب مى شد كه منافقان و نقشه هاىآنها شناخته شوند مسلمانان همواره در كمين آنها بودند تا اگر سخنى از آنها بشنوندبراى پيشگيرى و اقدام لازم ، به پيامبر گزارش دهند، اين بيدارى و اقدام به موقع وبه دنبال آن نزول آيات ، و تصديق خداوند، موجب رسوائى منافقان و خنثى شدن توطئههاى آنها مى شد.
در جمله بعد براى اينكه زشتى و وقاحت فعاليتهاى منافقان و نمك نشناسى آنها كاملاآشكار شود اضافه مى كند: آنها در واقع خلافى از پيامبر نديده بودند و هيچ لطمه اىاز ناحيه اسلام بر آنان وارد نشده بود، بلكه به عكس در پرتو حكومت اسلام به انواعنعمتهاى مادى و معنوى رسيده بودند، بنابراين آنها در حقيقت انتقام نعمتهائى را مى كشيدندكه خداوند و پيامبر با فضل و كرم خود تا سرحد استغنا به آنها داده بودند (و ما نقمواالا ان اغناهم الله و رسوله من فضله ).
شك نيست كه بى نياز ساختن و رفع احتياجاتشان در پرتوفضل پروردگار و خدمات پيامبر چيزى نبود كه بخواهد انتقام آن را بگيرند، بلكه جاىحقشناسى و سپاسگزارى داشت ، اما اين حق ناشناسان زشت سيرت خدمت و نعمت را با جنايتپاسخ گفتند. و اين تعبير زيبا و رسائى است كه در بسيارى از گفته ها و نوشته ها
به كار مى رود، مثل اينكه به كسى كه سالها به او خدمت كرده ايم و بعد به ما خيانت مىكند، مى گوئيم : گناه ما فقط اين بود كه به تو پناه داديم و از تو دفاع كرديم و حداكثر محبت را نموديم .
سپس آنچنان كه سيره قرآن است راه بازگشت را به روى آنان گشوده ، مى گويد: اگرآنان توبه كنند براى آنها بهتر است (فان يتوبوا يك خيرا لهم ).
و اين نشانه واقع بينى اسلام و اهتمام به امر تربيت ، و مبارزه با هر گونه سختگيرى وشدت عمل نابجا است ، كه حتى راه آشتى و توبه را به روى منافقانى كه توطئه براىنابودى پيامبر كردند و سخنان كفر آميز و توهينهاى زننده داشتند باز گذارده بلكه ازآنها دعوت به توبه مى كند.
اين در حقيقت چهره واقعى اسلام است ولى چقدر بى انصافند آن كسانى كه اسلام را با چنينچهرهاى ، دين فشار و خشونت معرفى كرده اند.
آيا در دنياى امروز هيچ حكومتى هر چند طرفدار نهايت نرمش بوده باشد در برابر توطئهگرانى كه بر ضد او نقشه كشيده اند حاضر به چنين انعطاف و محبتى مى باشد؟ وهمانطور كه در شان نزول خوانديم يكى از مجريان اصلى اين برنامه هاى نفاق انگيز باشنيدن اين سخن توبه كرد و پيامبر هم توبه او را پذيرفت .
در عين حال براى اينكه آنها اين نرمش را دليل بر ضعف نگيرند، به آنها هشدار مى دهد كهاگر به روش خود ادامه دهند، و از توبه روى برگردانند خداوند در دنيا و آخرت آنان رابه مجازات دردناكى كيفر خواهد داد (و ان لم يتولوا يعذبهم الله عذابا اليما فى الدنياو الاخرة ).
و اگر مى پندارند كسى در برابر مجازات الهى ممكن است به كمك آنان بشتابد سخت دراشتباهند، زيرا آنها در سراسر روى زمين نه ولى و سرپرستى خواهند داشت و نه يار وياورى (و ما لهم فى الارض من ولى و لا نصير).
البته مجازاتهاى آنها در آخرت روشن است ، اما عذابهاى دنياى آنها همان رسوائى و بىآبروئى و خوارى و بدبختى و مانند آن است .
آيه و ترجمه


و منهم من عهد الله لئن ءاتئنا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصلحين (75)
فلما اتئهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون (76)
فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوايكذبون (77)
الم يعلموا ان الله يعلم سرهم و نجوئهم و ان الله علم الغيوب (78)


ترجمه :

75- از آنها كسانى هستند كه با خدا پيمان بسته اند كه اگر خداوند ما را ازفضل خود روزى كند قطعا صدقه خواهيم داد و از شاكران خواهيم بود.
76- اما هنگامى كه از فضل خود به آنها بخشيدبخل ورزيدند، و سرپيچى كردند، و روى گردان شدند.
77 - اين عمل (روح ) نفاق را در دلهايشان تا روزى كه خدا را ملاقات كنند بر قرار ساخت، اين بخاطر آن است كه از پيمان الهى تخلف جستند و دروغ گفتند.
78 - آيا نمى دانستند كه خداوند اسرار و سخنان در گوشى آنها را مى داند، و خداوند ازهمه غيوب (و پنهانيها) آگاه است .
شان نزول :
در ميان مفسران معروف است كه اين آيات در باره يكى از انصار به نام ثعلبة بن حاطبنازل شده است ، او كه مرد فقيرى بود و مرتب به مسجد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مى آمد اصرار داشت كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دعا كند تا خداوندمال فراوانى به او بدهد!، پيغمبر به او فرمود:قليل تؤ دى شكره خير من كثير لا تطيقه مقدار كمى كه حقش را بتوانى ادا كنى ، بهتر ازمقدار زيادى است كه توانائى اداء حقش را نداشته باشى آيا بهتر نيست كه توبه پيامبرخدا تاءسى جوئى و به زندگى ساده اى بسازى ، ولى ثعلبه دستبردار نبود، وسرانجام به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرض كرد به خدائى كه ترا به حقفرستاده سوگند ياد مى كنم ، اگر خداوند ثروتى به من عنايت كند تمام حقوق آنرا مىپردازم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) براى او دعا كرد.
چيزى نگذشت كه طبق روايتى پسر عموى ثروتمندى داشت از دنيا رفت و ثروت سرشارىبه او رسيد، و طبق روايت ديگرى گوسفندى خريد و بزودى زاد ولد كرد، آنچنان كهنگاهدارى آنها در مدينه ممكن نبود، ناچار به آباديهاى اطراف مدينه روى آورد و آنچنانمشغول و سر گرم زندگى مادى شد كه در جماعت و حتى نماز جمعه نيز شركت نمى كرد.
پس از مدتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مامور جمع آورى زكات را نزد اوفرستاد، تا زكات اموال او را بگيرد، ولى اين مرد كم ظرفيت و تازه به نوا رسيده وبخيل ، از پرداخت حق الهى خوددارى كرد، نه تنها خوددارى كرد، بلكه بهاصل تشريع اين حكم نيز اعتراض نمود و گفت : اين حكم برادر جزيه است يعنى ما مسلمانشده ايم كه از پرداخت جزيه معاف باشيم و با پرداخت زكات ، چه فرقى ميان ما و غيرمسلمانان باقى مى ماند؟!
در حالى كه او نه مفهوم جزيه را فهميده بود، و نه مفهوم زكات را، و يا فهميده بود امادنيا پرستى اجازه بيان حقيقت و اظهار حق به او نمى داد بهرحال هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سخن او را شنيد فرمود: يا ويحثعلبه ! يا ويح ثعلبه ! واى بر ثعلبه اى واى بر ثعلبه ! و در اين هنگام آياتفوق نازل شد.
شاءن نزولهاى ديگرى نيز براى آيات فوقنقل شده كه كم و بيش با داستان ثعلبه مشابه است ، و از مجموع شاءن نزولهاى فوق ،و مضمون آيات ، چنين استفاده مى شود كه شخص يا اشخاص مزبور در آغاز در صفمنافقان نبودند، ولى به خاطر همين گونه اعمال به آنها پيوستند.
تفسير :
منافقان كم ظرفيتند
اين آيات ، در حقيقت روى يكى ديگر از صفات زشت منافقان انگشت مى گذارد و آن اينكه :به هنگام ضعف و ناتوانى و فقر و پريشانى ، چنان دم از ايمان مى زنند كه هيچكس باورنمى كند آنها روزى در صف منافقان قرار گيرند، و حتى شايد آنهائى را كه داراىامكانات وسيع هستند مذمت مى كنند كه چرا از امكاناتشان به نفع مردم محروم استفاده نمىكنند؟
اما همينكه خودشان به نوائى برسند چنان دست و پاى خود را گم كرده و غرق دنياپرستى مى شوند كه همه عهد و پيمانهاى خويش را با خدا به دست فراموشى مىسپارند، گويا به كلى تغيير شخصيت داده ، و درك و ديد ديگرى پيدا مى كنند، و همين كمظرفيتى كه نتيجه اش دنيا پرستى و بخل و امساك و خود خواهى است روح نفاق را چنان درآنان متمركز مى سازد كه راه بازگشت را به روى آنان مى بندد! در آيه نخست مى گويد:بعضى از منافقان كسانى هستند كه با خدا پيمان
بسته اند كه اگر از فضل و كرم خود به ما مرحمت كند قطعا به نيازمندان كمك مى كنيم واز نيكوكاران خواهيم بود. (و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنكونن منالصالحين ).
ولى اين سخن را تنها زمانى مى گفتند كه دستشان از همه چيز تهى بود و به هنگامى كهخداوند از فضل و رحمتش سرمايه هائى به آنان داد،بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و روگردان شدند (فلما آتاهم من فضله بخلوا به وتولوا و هم معرضون ).
اين عمل و اين پيمان شكنى و بخل نتيجه اش اين شد كه روح نفاق بطور مستمر و پايداردر دل آنان ريشه كند و تا روز قيامت و هنگامى كه خدا را ملاقات مى كنند ادامه يابد(فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه )
اين به خاطر آن است كه از عهدى كه با خدا بستند تخلف كردند، و به خاطر آن است كهمرتبا دروغ مى گفتند (بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون ).
سرانجام آنها را با اين جمله مورد سرزنش و توبيخ قرار مى دهد كه آيا آنها نمى دانندخداوند اسرار درون آنها را مى داند و سخنان آهسته و در گوشى آنان را مى شنود، وخداوند از همه غيوب و پنهانيها با خبر است ؟! (الم يعلموا ان الله يعلم سرهم و نجواهم وان الله علام الغيوب ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - از جمله فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم به خوبى استفاده مى شود كه بسيارى از گناهانو صفات زشت ، و حتى كفر و نفاق ، علت و معلول يكديگرند، زيرا جمله فوق با صراحتمى گويد: بخل و پيمان شكنى آنها سبب شد كه نفاق در دلهايشان ريشه دواند، و همينگونه است گناهان و كارهاى خلاف ديگر، و لذا در بعضى از عبارات مى خوانيم كه گاهىگناهان بزرگ سبب مى شود كه انسان بى ايمان از دنيا برود.
2 - منظور از يوم يلقونه كه ضمير آن به خداوند برمى گردد همان روز رستاخيز است ،زيرا تعبير لقاء الله و مانند آن در قرآن معمولا درباره قيامت آمده است ، درست است كه بامرگ ، دوران عمل پايان مى يابد، و پرونده كار نيك و بد بسته مى شود، ولى آثار آنهاهمچنان در روح انسان تا قيامت بر قرار خواهد ماند.
البته اين احتمال را هم داده اند كه ضمير يلقونه بهبخل باز گردد، يعنى تا آن زمانى كه نتيجه و كيفربخل خويش را دريابند. همچنين احتمال داده شده است كه منظور از ملاقات پروردگار لحظهمرگ باشد.
ولى همه اينها خلاف ظاهر آيه است ، و ظاهر همان است كه گفتيم .
(درباره اينكه منظور از ملاقات پروردگار چيست ؟ درذيل آيه 46 سوره بقره (جلد اول صفحه 156) بحثى داريم به آن مراجعه فرمائيد).
3 - از آيات فوق نيز استفاده مى شود كه پيمان شكنى و دروغ از صفات منافقان است وآنها هستند كه پيمان خود را كه با تاكيدات فراوان با خدا
بسته اند زير پا مى گذارند، و حتى به پروردگار خويش دروغ مى گويند حديثمعروفى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم )نقل شده نيز اين حقيقت را تاكيد مى كند كه فرمود: للمنافق ثلاث علامات ، اذا حدث كذب ،و اذا وعد اخلف ، و اذا ائتمن خان !: منافق سه نشانه دارد: به هنگام سخن گفتن دروغ مىگويد، و به هنگامى كه وعده مى دهد تخلف مى كند، و هرگاه امانتى به او بسپارند، درآن خيانت مى نمايد.
جالب اينكه در داستان فوق (داستان ثعلبه ) هر سه نشانه وجود دارد، او هم دروغ گفت وهم پيمان شكنى كرد، و هم در اموالى كه خداوند به عنوان امانت خويش به او سپرده بودخيانت نمود!
حديث فوق به صورت موكدترى از امام صادق (عليه السلام ) از پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلم ) در كتاب كافى آمده است ، آنجا كه مى فرمايد: ثلاث من كن فيه كانمنافقا و ان صام و صلى و زعم انه مسلم من اذا ائتمن خان ، و اذا حدث كذب ، و اذا وعد اخلف !:سه چيز است در هر كس باشد منافق است ، هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند، و خود رامسلمان بداند: كسى كه در امانت خيانت كند، و در سخن دروغ گويد، و به هنگام وعده تخلفجويد.
البته ممكن است به ندرت گناهان فوق از افراد با ايمان صادر شود و سپس توبهكنند، ولى استمرار آن نشانه روح نفاق و منافقگرى است .
4 - اين نكته نيز لازم به تذكر است كه آنچه در آيات فوق خوانديم يك بحث تاريخى ومربوط به زمان گذشته نبود، بلكه بيان يك واقعيت اخلاقى و اجتماعى است كه در هرعصر و زمان ، و در هر جامعه اى ، بدون استثناء، نمونه هاى فراوانى دارد.
اگر به اطراف خود نگاه كنيم (و حتى شايد اگر به خودمان بنگريم !) نمونه اى ازاعمال ثعلبة بن حاطب و طرز تفكر او را، در چهره هاى مختلف ، مى يابيم ، چه بسيارندكسانى كه در شرائط عادى يا به هنگامى كه تنگدستند، در صف مومنان داغ و قرص ومحكم قرار دارند، در همه جلسات مذهبى حاضرند، پاى هر پرچم اصلاحى سينه مى زنند،با هر منادى حق و عدالت هم صدا هستند، و براى كارهاى نيك گريبان چاك مى كنند، و دربرابر هر فسادى فرياد مى كشند.
ولى به هنگامى كه به اصطلاح ، درى به تخته مى خورد، به نوائى مى رسند پست ومقامى پيدا مى كنند، و سرى در ميان سرها در مى آورند، يك مرتبه تغيير چهره و بالاتر ازآن تغيير ماهيت مى دهند، آن شور و عشق سوزان نسبت به خدا و دين در آنها فروكش ‍ مى كند،ديگر در جلسات سازنده خبرى از آنان نيست ، در هيچ برنامه اصلاحى حضور ندارند، نهبراى حق گريبان چاك مى كنند و نه ديگر در برابرباطل فرياد مى كشند!
قبلا كه محلى از اعراب نداشتند و موقعيتى در اجتماع ، هزار گونه عهد و پيمان با خدا وخلق خدا بسته بودند، كه اگر روزى امكاناتى پيدا كنند، چنين و چنان خواهند كرد، و حتىهزار گونه ايراد و انتقاد به متمكنان وظيفه نشناس داشتند، اما آن روز كه وضعشاندگرگون شد تمام عهد و پيمانها را بدست فراموشى سپردند، و همه ايرادها و انتقادهاهمچون برف در تابستان آب شد.
آرى اين كم ظرفيتى يكى از نشانه هاى بارز منافقان است ، مگر نفاق چيزى جز دو چهرهبودن و يا دوگانگى شخصيت هست ؟ تاريخچه زندگى اينگونه افراد بارزتريننمونه دوگانگى شخصيت است ، اصولا انسان با ظرفيت دو شخصيتى نمى شود.
شك نيست نفاق همچون ايمان داراى مراحل مختلف است . بعضى آنچنان
اين خوى پليد در روحشان رسوخ كرده كه در قلبشان اثرى از ايمان به خدا باقىنمانده ، هر چند خود را در صف مومنان جا زده اند!.
ولى گروهى ديگر با اينكه داراى ايمان ضعيفى هستند، و واقعا مسلمانند اعمالى را مرتكبمى شوند كه متناسب وضع منافقان است ، و رنگى از دوگانگى شخصيت دارد، آنكس كهپيوسته دروغ مى گويد ولى ظاهرش صدق و راستى است ، آيا دو چهره و منافق نيست ؟
كسى كه ظاهرا امين است و به همين دليل مورد اعتماد مردم مى باشد كه امانتهاى خود را بهاو مى سپارند، اما در واقع در آنها خيانت مى كند، آيا گرفتار دوگانگى شخصيت نمىباشد؟
همچنين آيا آنها كه عهد و پيمان مى بندند ولى هرگز پايبند به آن نيستند عملشانعمل منافقان محسوب نمى شود؟!
اتفاقا يكى از بزرگترين بلاهاى اجتماعى وعوامل عقب ماندگى وجود همين گونه منافقان در جوامع انسانى است ، و اگر چشم بر همنگذاريم و به خودمان دروغ نگوئيم چه بسيار مى توانيم از اين منافقان ثعلبه صفت دراطراف خود و در جوامع اسلامى بشمريم ، و عجب اينكه با اينهمه عيب و ننگ و دور افتادگىاز روح تعليمات اسلام باز گناه عقب افتادگى خود را به گردن اسلام مى گذاريم !
آيه و ترجمه


الذين يلمزون المطوعين من المومنين فى الصدقت و الذين لا يجدون الا جهدهم فيسخرون منهمسخر الله منهم و لهم عذاب اليم (79)
استغفر لهم اولا تستغفر لهم ان تستغفرلهم سبعين مرة فلن يغفرالله لهم ذلك بانهم كفروابالله و رسوله و الله لا يهدى القوم الفسقين (80)


ترجمه :

79 - كسانى كه از صدقات مومنان اطاعت كار عيبجوئى مى كنند، و آنهائى را كه دسترسىجز به مقدار (ناچيز) توانائيشان ندارند مسخره مى نمايند خدا آنها را مسخره مى كند (كيفراستهزا كنندگان را به آنها ميدهد) و براى آنان عذاب دردناكى است .
80 - چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى ، (حتى ) اگر هفتاد بار براى آنها استغفاركنى هرگز خداوند آنها را نمى آمرزد، چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند، وخداوند جمعيت فاسقان را هدايت نمى كند.
شان نزول :
روايات متعددى در شاءن نزول اين آيات در كتب تفسير و حديثنقل شده ، كه از مجموع آنها چنين استفاده مى شود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم )تصميم داشت لشكر اسلام را براى مقابله با دشمن (احتمالا براى جنگ تبوك آماده سازد، ونياز به گرفتن كمك از مردم داشت ، هنگامى كه نظر خود را اظهار فرمود، كسانى كهتوانائى داشتند مقدار قابل ملاحظه اى به عنوان زكات يا كمك بلا عوض به ارتش اسلامخدمت كردند
ولى بعضى از كارگران كم درآمد مسلمان مانندابوعقيل انصارى يا سالم بن عمير انصارى باتحمل كار اضافى و كشيدن آب در شب و تهيه دو من خرما كه يك من آن را براى خانوادهخويش ذخيره كرد و يك من ديگر را خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آورد، كمكظاهرا ناچيزى به اين برنامه بزرگ اسلامى نمود.
ولى منافقان عيبجو به هر يك از اين دو گروه ايراد مى گرفتند: كسانى را كه زيادپرداخته بودند، به عنوان رياكار معرفى مى كردند، و كسانى را كه مقدار ظاهرا ناچيزىكمك نموده بودند به باد، مسخره و استهزاء مى گرفتند كه آيا لشكر اسلام نياز بهچنين كمكى دارد؟
آيات فوق نازل شد و شديدا آنها را تهديد كرد و از عذاب خداوند بيم داد!.
تفسير :
كار شكنى منافقان .
در اين آيات اشاره به يكى ديگر از صفات عمومى منافقان شده است كه آنها افرادىلجوج ، بهانه جو، و ايرادگير، و كارشكن هستند، هر كار مثبتى را، با وصله هاى نامناسبى تحقير كرده ، و بد جلوه مى دهند. تا هم مردم را در انجام كارهاى نيك دلسردسازند، و هم تخم بدبينى و سوء ظن را در افكار بپاشند، و به اين وسيله چرخهاىفعاليتهاى مفيد و سازنده در اجتماع از كار بيفتد.
قرآن مجيد شديدا اين روش غير انسانى آنها را نكوهش مى كند، و مسلمانان را از آن آگاه مىسازد، تا تحت تاثير اينگونه القائات سوء قرار نگيرند و هم منافقان بدانند كه حناىآنان در جامعه اسلامى رنگى ندارد!
نخست مى فرمايد: آنها كه به افراد نيكوكار مؤ منين در پرداختن صدقات و كمكهاىصادقانه ، عيب مى گيرند، و مخصوصا آنها كه افراد با ايمان تنگدست را كه دسترسىجز به كمكهاى مختصر ندارند، مسخره مى كنند، خداوند آنان را مسخره مى كند، و عذابدردناك در انتظار آنها است ! (الذين يلمزون المطوعين من المومنين فى الصدقات و الذين لايجدون الا جهدهم فيسخرون منهم سخر الله منهم و لهم عذاب اليم )
يلمزون از ماده لمز (بر وزن طنز) به معنى عيبجوئى و مطوعين از ماده طوع (بر وزن موج )به معنى اطاعت است ، ولى معمولا اين كلمه به افراد نيكوكار و آنهائى كه علاوه برواجبات به مستحبات نيز عمل مى كنند اطلاق مى شود.
از آيه فوق استفاده مى شود كه منافقان از گروهى عيبجوئى مى كردند، و گروهى رامسخره مى نمودند، روشن است سخريه درباره كسانى بوده كه تنها قادر به كمكمختصرى به ارتش اسلام بودند، و لابد عيبجوئى مربوط به كسانى بوده كه به عكسآنها كمكهاى فراوانى داشتند، دومى را به عنوان رياكارى و اولى را به عنوان كم كارىتخطئه مى نمودند.
در آيه بعد تاكيد بيشترى روى مجازات اين گروه از منافقان نموده و آخرين تهديد را ذكرمى كند به اين ترتيب كه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نمودهمى گويد: چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى ، حتى اگر هفتاد بار براى آنها ازخداوند طلب آمرزش نمائى هرگز خدا آنها را نمى بخشد (استغفر لهم او لا تستغفر لهم انتستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم )
چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند و راه كفر پيش گرفتند
و همين كفر آنها را به دره نفاق و آثار شوم آن افكند (ذلك بانهم كفروا بالله و رسوله ).
و روشن است هدايت خدا شاملحال كسانى مى شود كه در طريق حق طلبى گام برمى دارند و جوياى حقيقتند، ولى خداوندافراد فاسق و گنهكار و منافق را هدايت نمى كند (و الله لا يهدى القوم الفاسقين ،
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - اهميت به كيفيت كار است نه كميت - اين حقيقت به خوبى از آيات قرآن بدست مى آيد كهاسلام در هيچ موردى روى كثرت مقدار عمل تكيه نكرده ، بلكه همه جا اهميت به كيفيتعمل داده است ، و براى اخلاص و نيت پاك ، ارزش فوق العادهاىقائل شده كه آيات فوق نمونه اى از اين منطق قرآن است .
همانگونه كه ديديم براى عمل مختصر كارگر مسلمانى كه شبى را تا صبح نخوابيده ، وبا قلبى پر از عشق به خدا، و اخلاص و احساس ‍ مسئوليت در برابر مشكلات جامعهاسلامى ، كار كرده و توانسته است با اين بيدار خوابى يك من خرما به سپاه اسلام درلحظات حساس كمك كند، فوق العاده اهميت قائل شده ، و كسانى را كه اينگونهاعمال ظاهرا كوچك و واقعا بزرگ را تحقير مى كنند، شديدا توبيخ و تهديد مى كند، و مىگويد مجازات دردناك در انتظار آنها است .
از اين موضوع اين حقيقت نيز روشن مى شود كه در يك جامعه سالم اسلامى به هنگام بروزمشكلات ، همه بايد احساس مسئوليت كنند، نبايد چشمها تنها به متمكنان دوخته شود، چراكه اسلام متعلق به همه است ، و همه بايد در حفظ آن از جان ودل بكوشند.
مهم اين است كه هر كس از مقدار توانائى خود دريغ ندارد، سخن از بسيار
و كم نيست ، سخن از احساس مسئوليت و اخلاص است ،
قابل توجه اينكه در حديثى مى خوانيم كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سؤال شد: اى الصدقة افضل : كدام صدقه و كمك از همه برتر است پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلم ) فرمود: جهد المقل يعنى مقدار توانائى افراد كم در آمد!
2 - صفتى كه در آيات فوق درباره منافقان عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم )خوانديم - مانند ساير صفات آنان - اختصاصى به آن گروه و آن زمان ندارد، بلكه ازصفات زشت همه منافقان در هر عصر و زمان است ، آنها با روح بدبينى خاصى كه دارندسعى مى كنند هر كار مثبتى را با وصله هاى ناجور از اثر بيندازند سعى مى كنند هرنيكوكارى را به نوعى دلسرد كنند، و حتى با سخريه و استهزاء و كم اهميت جلوه دادنخدمات بى آلايش افراد كم درآمد، شخصيت آنها را در هم بشكنند و تحقير كنند، تا همهفعاليتهاى مثبت در جامعه خاموش گردد و آنها به هدفهاى شومشاننائل گردند.
ولى مسلمانان آگاه و بيدار، در هر عصر و زمان ، بايد كاملا متوجه اين نقشه شوم منافقانباشند، و درست بر عكس آن گام بردارند، يعنى از خدمتگزاران جامعه تشويق بهعمل آورند، و براى خدمات ظاهرا كوچك توام با اخلاص ، ارج فراوانقائل شوند، تا كوچك و بزرگ به كار خود دلگرم و علاقمند گردند و نيز بايد همگانرا از اين نقشه ويرانگر منافقان آگاه سازند تا دلسرد نشوند.
3 - جمله سخر الله منهم (خداوند آنها را مسخره مى كند) به اين معنى نيست كه خداونداعمالى همانند آنان انجام ميدهد، بلكه همانگونه كه مفسران گفته اند: منظور اين است كهمجازات استهزا كنندگان را به آنها خواهد داد، و يا آنچنان با آنها رفتار مى كند كههمچون استهزا شدگان تحقير شوند!.
4 - شك نيست كه عدد سبعين (هفتاد) در آيات فوق براى تكثير است نه براى تعداد، بهعبارت ديگر مفهوم آيه اين است كه هر قدر براى آنها استغفار كنى خداوند آنان را نمىبخشد، درست مانند اينكه كسى به ديگرى مى گويد: اگر صد بار هم اصرار كنىقبول نخواهم كرد، مفهوم اين سخن آن نيست كه اگر يكصد و يكبار اصرار كنى مى پذيرم ،بلكه منظور اين است كه مطلقا نخواهم پذيرفت .
اين گونه تعبير در حقيقت براى تاكيد مطلب است ، و لذا در سوره منافقان آيه 6 همينموضوع به عنوان نفى مطلق ذكر شده است آنجا كه مى فرمايد: سواء عليهم استغفرت لهمام لم تستغفر لهم لن يغفر الله لهم : تفاوت نمى كند چه براى آنها طلب آمرزش كنى يانكنى خدا آنها را نخواهد بخشيد.
شاهد ديگر اين سخن ، علتى است كه در ذيل آيه ذكر شده و آن اينكه آنها به خدا وپيامبرش كافر شده اند و خدا فاسقان را هدايت نمى كند روشن است كه براى اينگونهافراد هيچ مقدار استغفار سبب نجات نخواهد شد.
ولى عجب اينكه در روايات متعددى كه از طرقاهل تسنن نقل شده مى خوانيم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بعد ازنزول آيه فوق چنين فرمود: لازيدن فى الاستغفار لهم على سبعين مرة ! رجاء منه ان يغفرالله لهم ، فنزلت : سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن يغفر الله لهم : بهخدا سوگند بيش از هفتاد بار براى آنها استغفار مى كنم به اين اميد كه خداوند آنها رابيامرزد، در اين هنگام آيه (سوره منافقان ) نازل شد كه خداوند در آن مى فرمايد: تفاوتنمى كند چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى ، هرگز خدا آنها را نمى آمرزد.
مفهوم روايات فوق اين است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از عدد هفتاد در آيهمورد بحث تعداد فهميده است و لذا فرموده من بيش از هفتاد بار براى آنها استغفار مى كنم ،در حالى كه همانطور كه گفتيم آيه مورد بحث مخصوصا با توجه به علتى كه درذيل آن آمده به روشنى به ما مى فهماند كه عدد هفتاد براى تكثير است و كنايه از نفىمطلق توام با تاكيد مى باشد.
بنابراين روايات فوق چون مخالف با قرآن است ابداقابل قبول نيست بخصوص كه اسناد آنها از نظر ما نيز معتبر نمى باشد.
تنها توجيهى كه مى توان براى روايات فوق كرد (هر چند خلاف ظاهر است ) اين است كهپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل ازنزول آيات فوق اين جمله را مى فرموده ، و هنگامى كه آيات فوقنازل شد، از استغفار براى آنها صرف نظر فرمود.
روايت ديگرى نيز در اين باره نقل شده كه ممكن است ريشه اصلى روايات فوق باشد كهبه هنگام نقل به معنى دگرگون شده است ، و آن اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: لو علمت انه لو زدت على السبعين مرة غفر لهم لفعلت يعنى اگر مى دانستمكه هرگاه بيش از هفتاد بار براى آنها استغفار كنم خداوند آنان را مى بخشد چنين مى كردم.
مفهوم اين سخن (مخصوصا با توجه به كلمه لو كه براى امتناع مى باشد) اين است كهمى دانم خدا آنها را نمى بخشد، ولى بقدرى قلبم از عشق به هدايت بندگان خدا ونجاتشان آكنده است ، كه اگر فرضا بيش از هفتاد بار استغفار باعث نجاتشان مى شدچنين مى كردم .
به هر حال مفهوم آيات فوق روشن است ، و هر حديثى بر خلاف آنها باشد يا بايد آنراتوجيه كرد و يا كنار گذاشت .
آيه و ترجمه


فرح المخلفون بمقعدهم خلف رسول الله و كرهوا ان يجهدوا بامولهم و انفسهم فىسبيل الله و قالوا لا تنفروا فى الحر قل نار جهنم اشد حرا لو كانوا يفقهون (81)
فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا جزاء بما كانوا يكسبون (82)
فان رجعك الله الى طائفة منهم فاستذنوك للخروجفقل لن تخرجوا معى ابدا و لن تقتلوا معى عدوا انكم رضيتم بالقعوداول مرة فاقعدوا مع الخلفين (83)


ترجمه :

81 - تخلف جويان (از جنگ تبوك ) از مخالفت بارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خوشحال شدند و كراهت داشتند كه بااموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كنند و (به يكديگر و به مومنان ) گفتند در اين گرماحركت (به سوى ميدان ) نكنيد، به آنها بگو آتش دوزخ از اين هم گرمتر است اگر بفهمند!
82 - آنها بايد كمتر بخندند و بسيار بگريند، اين جزاى كارهائى است كه انجام مىدادند.
83 - هرگاه خداوند تو را به سوى گروهى از آنان بازگرداند و از تو اجازه خروج(به سوى ميدان جهاد) بخواهند، بگو هيچگاه با من خروج نخواهيد كرد و هرگز همراه من بادشمنى نخواهيد جنگيد، چرا شما نخستين بار به كناره گيرى راضى شديد، اكنون نيز بامتخلفان بمانيد!
تفسير :
باز هم كار شكنى منافقان
و
رفتار و افكار آنها است ، تا مسلمانان به روشنى اين گروه را بشناسند و تحت تاثيرنقشه هاى شوم آنان قرار نگيرند.
نخست مى فرمايد آنها كه در تبوك ) از شركت در جهاد تخلف جستند، و با عذرهاى واهى درخانه هاى خود نشستند، و به گمان خود سلامت را بر خطرات ميدان جنگ ترجيح دادند، از اينعملى كه بر ضد رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مرتكب شدند، خوشحالند(فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله ).
و از اينكه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كنند و به افتخارات بزرگ مجاهداننائل گردند كراهت داشتند (و كرهوا ان يجاهدوا باموالهم و انفسهم فىسبيل الله ).
آنها به تخلف خودشان از شركت در ميدان جهاد قناعت نكردند، بلكه با وسوسه هاىشيطانى كوشش داشتند، ديگران را نيز دلسرد يا منصرف سازند و به آنها گفتند: دراين گرماى سوزان تابستان به سوى ميدان نبرد حركت نكنيد
(و قالوا لا تنفروا فى الحر).
در حقيقت آنها مى خواستند هم اراده مسلمانان را تضعيف كنند، و هم شريك هاى بيشترى براىجرمشان فراهم سازند.
سپس قرآن روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده و با لحن قاطع وكوبنده اى به آنها چنين پاسخ مى گويد: به آنها بگو آتش سوزان دوزخ از اين همگرمتر و سوزانتر است اگر بفهمند! (قل نار جهنم اشد حرا لو كانوا يفقهون )
ولى افسوس كه بر اثر ضعف ايمان ، و عدم درك كافى ، توجه ندارند كه چه آتشسوزانى در انتظار آنها است آتشى كه يك جرقه كوچكش از آتشهاى دنيا سوزنده تر است.
دو آيه بعد اشاره به اين مى كند كه آنها به گمان اينكه پيروزى بدست
آورده اند و با تخلف از جهاد و دلسرد كردن بعضى از مجاهدان به هدفى رسيده اند،قهقهه سر مى دهند و بسيار مى خندند، همانگونه كه همه منافقان در هر عصر و زمان چنينند.
ولى قرآن به آنها اخطار مى كند كه بايد كم بخندند و بسيار بگريند
(فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا).
گريه براى آينده تاريكى كه در پيش دارند، گريه براى مجازاتهاى دردناكى كه درانتظار آنها است ، گريه به خاطر اينكه همه پلهاى بازگشت را پشت سر خود ويرانساخته اند، و بالاخره گريه براى اينكه اينهمه استعداد و سرمايه عمر را از دست داده ورسوائى و تيره روزى و بدبختى براى خود خريده اند.
و در آخر آيه مى فرمايد: اين جزاى اعمالى است كه آنها انجام مى دادند
(جزاء بما كانوا يكسبون ).
از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور اين است اين گروه بايد در اين جهان كم بخندند وبيشتر گريه كنند، زيرا مجازاتهاى دردناكى در پيش دارند كه اگر از آن آگاه شوندبسيار گريه خواهند كرد و كمتر مى خندند.

next page

fehrest page

back page