بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 6, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     NEMOON01 -
     NEMOON02 -
     NEMOON03 -
     NEMOON04 -
     NEMOON05 -
     NEMOON06 -
     NEMOON07 -
     NEMOON08 -
     NEMOON09 -
     NEMOON10 -
     NEMOON11 -
     NEMOON12 -
     NEMOON13 -
     NEMOON14 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آيه و ترجمه


و لما وقع عليهم الرجز قالوا يموسى ادع لنا ربك بما عهد عندك لئن كشفت عنا الرجزلنؤ منن لك و لنرسلن معك بنى إ سرءيل (134)
فلما كشفنا عنهم الرجز إ لى أ جل هم بلغوه إ ذا هم ينكثون (135)
فانتقمنا منهم فأ غرقنهم فى اليم بأ نهم كذبوا بايتنا و كانوا عنها غفلين (136)


ترجمه :
134 - هنگامى كه بلا بر آنها مسلط مى شد مى گفتند: اى موسى از خدايت براى ما بخواهبه عهدى كه با تو كرده رفتار كند، اگر اين بلا را از ما مرتفع سازى قطعا به توايمان مى آوريم و بنى اسرائيل را با تو خواهيم فرستاد.
135 - اما هنگامى كه بلا را پس از مدت معينى كه به آن مى رسيدند از آنها برمى داشتيمپيمان خويش را مى شكستند!
136 - سرانجام ما از آنها انتقام گرفتيم و آنها را در دريا غرق كرديم زيرا آيات ما راتكذيب كردند و از آن غافل بودند .
تفسير :
پيمانشكنيهاى مكرر
در اين آيات واكنشى را كه فرعونيان در برابر بلاهاى آموزنده و بيدار كنندهپروردگار نشان دادند، بيان شده است ، و از مجموع آنها استفاده مى شود كه آنان هنگامىكه در چنگال بلا گرفتار مى شدند - همانند همه تبهكاران - موقتا از خواب
غفلت بيدار مى گشتند، و به دست و پا مى افتادند و از موسى (عليه السلام ) مىخواستند كه دست به دعا بردارد و نجات آنها را از خدا بخواهد اما همين كه طوفان بلا وامواج حوادث فرو مى نشست ، همه چيز را فراموش كرده بهحال اول باز مى گشتند.
(در آيه نخست مى خوانيم هنگامى كه بلا بر آنها مسلط ميشد، مى گفتند اى موسى ، براىما از خدايت بخواه تا به عهدى كه با تو كرده است وفا كند، و دعايت را در حق ما مستجابنمايد) (و لما وقع عليهم الرجز قالوا يا موسى ادع لنا ربك بما عهد عندك ).
اگر تو اين بلا را از ما برطرف سازى ، سوگند ياد مى كنيم كه قطعا هم خودمان بهتو ايمان خواهيم آورد و هم بنى اسرائيل را آزاد ساخته و با تو مى فرستيم (لئن كشفتعنا الرجز لنؤ منن لك و لنرسلن معك بنى اسرائيل ).
(رجز) در معانى زيادى به كار رفته است (بلاهاى سخت ، طاعون ، بت و بت پرستى، وسوسه شيطان ، و برف يا تگرگ سخت ).
ولى همه اينها مصداقهاى مختلفى است از مفهومى كه ريشه اصلى آن راتشكيل مى دهد، زيرا ريشه اصلى آن به طورى كه راغب در كتاب مفردات گفته ، هماناضطراب است و به گفته (طبرسى ) در (مجمع البيان ) مفهوم اصليش انحراف ازحق مى باشد، بنابراين اگر به مجازات و كيفر و بلا (رجز) گفته مى شود، براىاين است كه بر اثر انحراف از حق و ارتكاب گناه ، دامان انسان را ميگيرد، همچنين بتپرستى يكنوع انحراف از حق و اضطراب در عقيده است ، و نيز به همين جهت عربها بهيكنوع بيمارى كه به شتر دست مى دهد و سبب لرزش پاى او مى گردد، تا آنجا كهمجبور است گامها را كوتاه بردارد، گاهى راه برود و گاهى توقف كند (رجز) (بروزن مرض ) مى گويند، و اينكه ملاحظه مى كنيم به اشعار جنگى ، رجز اطلاق مى شود آننيز به خاطر آن است كه داراى مقطعه اى كوتاه و نزديك
به هم مى باشد.
به هر حال منظور از رجز در آيات فوق ، ظاهرا همان مجازاتهاى بيدار كننده پنجگانهاىاست كه در آيات قبل به آن اشاره شد، اگر چه بعضى از مفسراناحتمال داده اند كه اشاره به بلاهاى ديگرى باشد كه خداوند بر آنهانازل كرد، كه در آيات گذشته به آن اشاره نشده است ، از جمله بلاى طاعون و يا برفو تگرگ شديد و مرگبار كه در تورات نيز به قسمت اخير اشاره شده است .
در مورد جمله (بما عهد عندك ) و اينكه منظور از آن عهد الهى كه نزد موسى بوده چيستمفسران گفتگو كرده اند، آنچه نزديكتر به نظر ميرسد اين است كه منظور از آن وعدهاىاست كه خدا به موسى داده بود كه اگر دعا كند، دعايش به اجابت مى رسد، ولى ايناحتمال را نيز داده اند كه منظور از عهد همان عهد نبوت است و با باء قسم مى باشد يعنى(ترا به حق مقام نبوتى كه دارى سوگند مى دهيم ) كه براى برطرف شدن اينحوادث دردناك دعا كن .
در آيه بعد، اشاره به پيمانشكنى آنها كرده ، و مى گويد: (هنگامى كه بلا را پس ازمدت تعيين شدهاى از آنها برمى داشتيم ، پيمان خود را مى شكستند نه خودشان ايمان مىآوردند و نه بنى اسرائيل را از زنجير اسارت رها مى ساختند (فلما كشفنا عنهم الرجز الىاجل هم بالغوه اذا هم ينكثون )
جمله (الى اجل هم بالغوه ) اشاره به اين است كه موسى ، براى آنها مدتى تعيين مىكرد، و مى گفت در فلان وقت ، اين بلا برطرف خواهد شد، براى اينكه كاملا روشن شوداين دگرگونى تصادفى نبوده ، بلكه به بركت درخواست او از خدا بوده است .
جمله (اذا هم ينكثون ) با توجه به اينكه (ينكثون )فعل مضارع است و دليل بر استمرار مى باشد نشان مى دهد كه آنها مكرر با موسىپيمان مى بستند سپس آنرا مى شكستند، بطورى كه پيمان شكنى جزء برنامه آنها شدهبود.
آخرين آيه ، سرانجام اين همه خيره سرى و سركشى و پيمانشكنى را در دو جمله كوتاهبيان مى كند، نخست به صورت سربسته مى گويد: ما از آنها انتقام گرفتيم (فانتقمنامنهم )
سپس اين انتقام را شرح مى دهد و مى گويد آنها را در دريا غرق كرديم زيرا آنها آيات مارا تكذيب كردند، و از آن غافل بودند (فاغرقناهم فى اليم بانهم كذبوا باياتنا وكانوا عنها غافلين )
نه اينكه براستى غافل بودند، زيرا بارها باوسائل مختلف موسى (عليه السلام ) به آنها گوشزد كرده بود، بلكه عملا همچونغافلان بيخبر كمترين توجهى به آيات خدا نداشتند. شك نيست كه منظور از انتقام الهىاين نيست كه خداوند همانند اشخاص
كينه توز به مقابله برخيزد و در برابر اعمال ديگران واكنش نشان دهد بلكه منظور ازانتقام الهى آن است كه جمعيت فاسد و غير قابل اصلاح را كه در نظام آفرينش حق حياتندارند، نابود سازند، و انتقام در لغت عرب چنانكه سابقا هم گفته ايم به معنى مجازاتو كيفر دادن است ، نه آنچنانكه در فارسى امروز از آن فهميده مى شود.
آيه و ترجمه


و أ ورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشرق الا رض و مغربها التى بركنا فيها و تمتكلمت ربك الحسنى على بنى إ سرءيل بما صبروا و دمرنا ما كان يصنع فرعون و قومه وما كانوا يعرشون (137)


ترجمه :
137 - و مشرقها و مغربهاى پربركت زمين را به آن قوم تضعيف شده (زير زنجير ظلم وستم ) واگذار كرديم و وعده نيك پروردگارت بر بنىاسرائيل ، بخاطر صبر و استقامتى كه نشان دادند، تحقق يافت و آنچه فرعونيان (ازكاخهاى مجلل مى ساختند، و آنچه از باغات داربستدار فراهم ساخته بودند درهم كوبيديم!
تفسير :
سرانجام دردناك قوم فرعون
پس از نابودى قوم فرعون و درهم شكستن قدرت آنها، بنىاسرائيل كه ساليان دراز در زنجير اسارت و بردگى به سر مى بردند، وارثسرزمينهاى پهناور آنها شدند، آيه فوق به همين معنى اشاره كرده ، مى گويد: (مشرقهاو مغربهاى پر بركت زمين را در اختيار جمعيت مستضعف و استعمار شده قرار داديم ) (واورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها التى
باركنا فيها)
همانطور كه سابقا هم اشاره كرده ايم (ارث ) در لغت به معنى مالى است كه بدونتجارت و معامله از كسى به كسى مى رسد، اعم از اينكه از مردگان باشد يا از زندگان .
(يستضعفون ) كه از ماده استضعاف گرفته شدهمعادل كلمه استعمار است كه در عصر و زمان ما به كار مى رود و مفهوم آن اين است كه قومىستم پيشه جمعيتى را تضعيف كنند تا بتوانند از آنها در مسير مقاصدشان بهره كشىنمايند، منتها اين تفاوت را با كلمه استعمار دارد، كه استعمار ظاهرش به معنى آباد ساختناست و باطنش به معنى ويرانگرى ، ولى استضعاف ظاهر و باطنش هر دو يكى است !. وتعبير به كانوا يستضعفون اشاره به اين است كه فرعونيان به طور مداوم آنها را درضعف و ناتوانى نگه مى داشتند، ضعف و ناتوانى فكرى ، و اخلاقى و اقتصادى از هرنظر و در تمام جهات .
و تعبير به مشارق الارض و مغاربها (مشرقها و مغربهاى زمين ) اشاره به سرزمينهاىوسيع و پهناورى است كه در اختيار فرعونيان بود، زيرا سرزمينهاى كوچك ، مشرقها ومغربهاى مختلف و به تعبير ديگر افقهاى متعدد ندارد، اما يك سرزمين پهناور، حتما اختلافافق و مشرقها و مغربها، به خاطر خاصيت كرويت زمين ، خواهد داشت ، به هميندليل است كه ما اين تعبير را كنايه از وسعت سرزمين فراعنه گرفتيم .
و جمله (باركنا فيها) اشاره به آبادى فوق العاده اين منطقه ، يعنى مصر و شام است ،كه هم در آن زمان و هم در اين زمان از مناطق پر بركت دنيا محسوب ، و بطورى كه بعضىاز مفسران نوشته اند در آن روز كشور فراعنه بقدرى وسعت داشت كه سرزمين شامات را همدر بر مى گرفت .
بنابراين منظور حكومت بر تمام كره زمين نبوده است ، زيرا اين موضوع
مسلما بر خلاف تاريخ است ، بلكه منظور حكومت بنىاسرائيل بر سراسر سرزمين فراعنه مى باشد.
سپس مى گويد: وعده نيك پروردگار تو در زمينه پيروزى بنىاسرائيل - به خاطر صبر و استقامتى كه نشان دادند - تحقق يافت (و تمت كلمة ربكالحسنى على بنى اسرائيل بما صبروا).
و اين همان وعدهاى است كه در آيات قبل (آيه 128 و 129 همين سوره ) به آن اشاره شدهاست .
گرچه در اين آيه تنها سخن از بنى اسرائيل و سرانجام استقامت آنها در برابرفرعونيان به ميان آمده ولى بطورى كه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود، اينموضوع اختصاص به قوم و ملتى ندارد، بلكه هر جمعيت مستضعفى بپاخيزند و براىآزادى خود از چنگال اسارت و استعمار كوشش كنند و در اين راه استقامت و پايمردى نشاندهند سرانجام پيروز خواهند شد، و سرزمينهائى كه بوسيله ظالمان و ستمگراناشغال شده است آزاد مى گردد.
و در پايان آيه اضافه مى كند كه ما قصرهاى زيباى فرعون و فرعونيان و كاخهاىمجلل و بناهاى پر زرق و برق و جالب آنها و همچنان باغات پرشكوهشان را نابودساختيم (و دمرنا ما كان يصنع فرعون و قومه و ما كانوا يعرشون ).
صنع آنچنانكه (راغب ) در كتاب مفردات گفته (غالبا) به معنى كارهاى جالب مى آيد،و در آيه فوق به معنى معماريهاى زيبا و چشمگير عصر فرعونيان آمده است .
و ما يعرشون در اصل به معنى درختان و باغهائى است كه بوسيله نصب داربستها برپاميشوند و منظره زيبا و پرشكوهى دارند.
دمرنا از ماده (تدمير) به معنى هلاك كردن و نابود ساختن است .
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه نابودى اين كاخها و آن باغها اولا با
چه وسيله بوده ؟ و ثانيا چه ضرورتى داشته است ؟
در پاسخ مى گوئيم :بعيد نيست زلزله ها و سيلابهاى جديدى اين وضع را ايجاد كردهباشد و ضرورت آن از اينجا روشن مى شود كه تمام فرعونيان در دريا غرق نشدندبلكه خود فرعون و جمعى از خاصان و لشكريان او كه در تعقيب موسى (عليه السلام )بودند از ميان رفتند، و مسلما اگر قدرت مالى و اقتصادى باقيماندگان كه تعداد نفوسآنها در سراسر مصر بسيار زياد بود بر جا مى ماند باز توانائى اين را داشتند كهبنى اسرائيل را درهم بكوبند و يا لااقل مزاحمتهاى بزرگى براى آنها فراهم سازند، اماتهى شدن دست آنها از اين وسائل سبب شد كه براى هميشه به طغيانگرى آنها خاتمه دادهشود.
آيه و ترجمه


و جوزنا ببنى إ سرءيل البحر فأ توا على قوم يعكفون على أ صنام لهم قالوا يموسىاجعل لنا إ لها كما لهم ءالهة قال إ نكم قوم تجهلون (138)
إ ن هؤ لاء متبر ما هم فيه و بطل ما كانوا يعملون (139)
قال أ غير الله أ بغيكم إ لها و هو فضلكم على العلمين (140)
و إ ذ أ نجينكم من ءال فرعون يسومونكم سوء العذاب يقتلون أ بناءكم و يستحيون نساءكم وفى ذلكم بلاء من ربكم عظيم (141)


ترجمه :
138 - و بنى اسرائيل را از دريا (سالم ) عبور داديم در مسير خود به جمعيتى رسيدند كهاطراف بتهايشان با تواضع و خضوع گرد آمده بودند (در اين هنگام بنىاسرائيل ) به موسى گفتند توهم براى ما معبودى قرار ده همانگونه كه آنها معبودان (وخدايان دارند! گفت : شما جمعيتى جاهل و نادان هستيد.
139 - اينها (را كه مى بينيد) سرانجام كارشان نابودى است و آنچه انجام مى دهندباطل (و بيهوده ) است .
140 - (سپس ) گفت آيا غير از خداوند معبودى براى شما بطلبم ، خدائى كه شما را برجهانيان (و مردم عصرتان ) برترى داد
141 - بخاطر بياوريد زمانى را كه از (چنگال ) كسان فرعون نجاتتان بخشيديم آنهاكه مرتبا شما را شكنجه مى دادند، پسرانتان را ميكشتند و زنانتان را (براى خدمتكارى )زنده مى گذاشتند و در اين آزمايش بزرگى از ناحيه خدا براى شما بود.
تفسير :
پيشنهاد بتسازى به موسى
در اين آيات به قسمت حساس ديگرى از سرگذشت بنىاسرائيل كه به دنبال پيروزى آنها بر فرعونيان واقع شد، اشاره شده است ، و آن مسالهتوجه آنها به بت پرستى است كه نخستين جوانه آن در اين آيات ، مورد بحث قرارگرفته ، و نتيجه نهائى آن بطور مفصل در سوره طه از آيه 86 تا 97 و بطور مختصردر آيه 148 به بعد از همين سوره آمده است .
در واقع ، با پايان گرفتن جريان فرعون گرفتارى بزرگ داخلى موسى ، يعنىدرگيرى او با جهال بنى اسرائيل و افراد سركش و لجوج آغاز گرديد، و به طورى كهخواهيم گفت اين گرفتارى براى موسى (عليه السلام ) به درجات ، سختتر و سنگين ترو طاقت فرساتر از درگيرى با فرعون و فرعونيان بود! و همين است خاصيتدرگيريهاى داخلى .
در آيه نخست مى گويد: ما بنى اسرائيل را از دريا (رود عظيمنيل ) عبور داديم (و جاوزنا ببنى اسرائيل البحر).
اما در مسير خود به قومى برخورد كردند كه با خضوع و تواضع ، اطراف بتهاى خود راگرفته بودند (فاتوا على قوم يعكفون على اصنام لهم ).
(عاكف ) از ماده عكوف به معنى توجه به چيزى و ملازمت آميخته با احترام به آن مىباشد.
افراد جاهل و بيخبر آنچنان تحت تاثير اين صحنه قرار گرفتند كه بلافاصله نزدموسى آمدند و گفتند براى ما هم معبودى قرار بده همانطور كه آنها معبودان دارند! (قالوايا موسى اجعل لنا الها كما لهم آلهة ).
موسى (عليه السلام ) از اين پيشنهاد جاهلانه و نابخردانه ، بسيار ناراحت شد، به آنها
رو كرد و گفت : (شما جمعيت جاهل و بى خبرى هستيد!(قال انكم قوم تجهلون ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - از اين آيه به خوبى استفاده مى شود، كه سرچشمه بت پرستى ،جهل و نادانى بشر است ، از يكطرف جهل او نسبت به خداوند و عدم شناسائى ذات پاك او واينكه هيچگونه شبيه و نظير و مانند براى او تصور نمى شود.
از سوى ديگر جهل انسان نسبت به علل اصلى حوادث جهان كه گاهى سبب حوادث را به يكسلسله علل خيالى و خرافى از جمله بت ، نسبت دهد.
از سوى سوم جهل انسان به جهان ماوراء طبيعت و كوتاهى فكر او تا آنجا كه جزمسائل حسى را نمى بيند و باور نمى كند، اين نادانيها دست به دست هم داده و درطول تاريخ ، سرچشمه بت پرستى شده اند و گر نه چگونه يك انسان آگاه و فهميده ،آگاه به خدا و صفات او، آگاه از علل حوادث ، آگاه از جهان طبيعت و ماوراء طبيعت ، ممكن استقطعه سنگى را فى المثل از كوه جدا كند، قسمتى از آن را در ساختمانمنزل ، و يا پله هاى خانه مصرف كند، و قسمت ديگرى را معبودى بسازد، و در برابر آنسجده نمايد و مقدرات خويش را به دست او بسپارد؟!
جالب اينكه در گفتار موسى (عليه السلام ) در آيه فوق مى خوانيم كه به آنها مىگويد شما جمعيتى هستيد كه در جهالت به طور مستمر غوطه وريد (چون تجهلونفعل مضارع است و غالبا دلالت بر استمرار مى كند) به خصوص اينكه متعلقجهل ، در آن بيان نشده و اين خود دليل بر عموميت و توسعه آن مى باشد.
از همه جالبتر اينكه بنى اسرائيل ، با جملهاجعل لنا الها (معبودى براى ما قرار بده ) نشان دادند كه ممكن است چيزى كه هرگز منشااثرى نبوده ، نه
زيانى داشته و نه سودى دارد، با انتخاب و قرارداد و گذاردن نام بت و معبود بر آن ،ناگهان سرچشمه آثارى گردد، پرستش آن انسان را به خدا نزديك كند، و بى احترامىبه آن دور، عبادتش سرچشمه خير و بركت ، و تحقيرش منشا ضرر و زيان گردد، و ايننهايت جهل و بى خبرى است .
درست است كه منظور بنى اسرائيل اين نبوده براى ما معبودى بساز كه خالق جهان باشد،بلكه منظورشان اين بوده معبودى بساز كه با پرستش آن به خدا نزديك شويم و مايهخير و بركت گردد، ولى آيا با يك نامگذارى و يا مجسمه سازى ، ممكن است يك موجود بىروح و بى خاصيت ، ناگهان سرچشمه اين خواص و آثار گردد؟ آيا چيزى جز خرافه وجهل و خيالات واهى و پندارهاى بى اساس ‍ مى تواند چنين كارى را توجيه كند؟!
2 - شك نيست كه بنى اسرائيلقبل از مشاهده اين گروه بت پرستان زمينه فكرى مساعدى بر اثر زندگى مداوم در ميانمصريان بت پرست براى اين موضوع داشتند، ولى مشاهده اين صحنه تازه گويا جرقهاى شد كه زمينه هاى قبلى ، خود را نشان دهند، اما در هرحال اين جريان نشان مى دهد كه انسان تا چه اندازه ، تحت تاثير محيط قرار دارد، محيطاست كه مى تواند او را به خداپرستى سوق دهد، و محيط است كه مى تواند او را به بتپرستى بكشاند، محيط است كه منشا انواع مفاسد و بدبختيها و يا سرچشمه صلاح وپاكى مى گردد (اگر چه انتخاب خود او نيزعامل نهائى است ) و به همين جهت اصلاح محيط در اسلام فوق العاده مورد توجه قرار دارد.
3 - موضوع ديگرى كه از آيه به خوبى استفاده مى شود اين است كه در ميان بنىاسرائيل به راستى افراد ناسپاس فراوانى بودند، با آنكه آنهمه معجزات موسى رامشاهده كردند و آن همه مواهب الهى شامل حالشان شده بود، چيزى از نابودى دشمنسرسختشان فرعون در ميان امواج نگذشته بود، و آنها به لطف پروردگار از درياگذشتند، اما ناگهان همه اين مسائل را به دست فراموشى سپرده ، از موسى تقاضاىبتسازى كردند!.
در نهج البلاغه مى خوانيم يكى از يهوديان در حضور على (عليه السلام ) به مسلمانانايراد كرد و گفت : شما هنوز پيامبرتان را به خاك نسپرده بوديد كه اختلاف كرديد؟
على (عليه السلام ) اين پاسخ دندانشكن را در جواب يهودى فرمود انما اختلفنا عنه لافيه و لكنكم ما جفت ارجلكم من البحر حتى قلتم لنبيكماجعل لنا الها كما لهم آلهة فقال انكم قوم تجهلون : (ما درباره دستورات و سخنانى كهاز پيامبرمان رسيده اختلاف كرده ايم ، نه درباره خود پيامبر و نبوتش (تا چه رسد بهالوهيت پروردگار) ولى شما پايتان از آب دريا خشك نشده بود كه به پيامبرتانپيشنهاد كرديد، براى ما معبودى قرار بده آنچنان كه اين بتپرستان معبودانى دارند، و اودر جواب به شما گفت : شما جمعيتى هستيد كه درجهل غوطه وريد)!
در آيه بعد مى خوانيم كه موسى (عليه السلام ) براىتكميل سخن خود به بنى اسرائيل گفت : (اين جمعيت بت پرست را كه مى بينيد، كارشانبه هلاكت مى انجامد و عملشان باطل و بى اساس است ) (ان هؤ لاء متبر ما هم فيه وباطل ما كانوا يعملون ).
يعنى هم عملشان بيهوده و رنجهايشان بى نتيجه است و هم سرانجام يك قوم
بت پرست و مشرك ، به هلاكت و نابودى مى كشد (زيرا (متبر) از ماده (تبار) بهمعنى هلاكت است ). و باز براى تاكيد اضافه كرد آيا معبودى غير از خدا براى شماانتخاب كنم ؟ همان خدائى كه شما را بر جهانيان (مردم عصر خود) برترى داد(قال أ غير الله ابغيكم الها و هو فضلكم على العالمين ).
يعنى اگر انگيزه پرستش خدا، حس شكرگزارى باشد، همه نعمتهاى شما از ناحيه خدااست و اگر انگيزه پرستش و عبوديت ، منشا اثر بودن باشد، باز آن هم مربوط به خدااست ، بنابراين به هر حسابى باشد جز خداوند قادر منان شايسته پرستش نيست .
در آيه بعد خداوند يكى از نعمتهاى بزرگ خود را به بنىاسرائيل ، ياد آور مى شود، تا با توجه به اين نعمت بزرگ حس شكرگزارى در آنهاتحريك گردد، و بدانند شايسته پرستش و خضوع و عبادت ، تنها ذات پاك او است ، وهيچ دليلى ندارد كه در مقابل بتهائى كه كمترين سود و زيانى ندارند، سر تعظيمفرود آورند.
نخست مى گويد: (به خاطر بياوريد هنگامى كه شما را ازچنگال آل فرعون نجات داديم آنها مرتبا شما را شكنجه مى دادند و مجازات مى كردند (و اذانجيناكم من آل فرعون يسومونكم سوء العذاب )
(يسومون ) از ماده (سوم ) و اصل آن چنانكه راغب در مفردات مى گويددنبال چيزى رفتن است و به طورى كه از قاموس ‍ استفاده مى شود يك نوع معنى استمرار وادامه نيز در آن افتاده ، بنابراين معنى يسومونكم سوء العذاب
اين است كه آنها به طور مستمر به دنبال مجازاتهاى دردناك و شكنجه دادن شما بودند.
سپس - همانطور كه روش قرآن در بيان تفصيلى مطالب پس از بيان اجمالى آنها است -اين عذاب و شكنجه مستمر را چنين شرح مى دهد كه آنها پسران شما را بهقتل مى رسانيدند، و زنان و دخترانتان را (براى خدمتگزارى و بردگى ) زنده نگه مىداشتند (يقتلون ابنائكم و يستحيون نسائكم ).
و در اين آزمايش بزرگى از ناحيه خداوند براى شما بود (و فى ذلكم بلاء من ربكمعظيم ).
ظاهر آيات قبل و بعد نشان مى دهد كه اين جمله را موسى (عليه السلام ) از طرف خداوندبراى بنى اسرائيل كه پس از عبور از درياىنيل به هوس بت پرستى افتادند بيان كرده است .
اگر چه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه مخاطب اين آيه يهوديان عصر پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده باشند، زيرا تفسيراول احتياج به تقدير دارد و اينكه آيه در اصلقال موسى قال ربكم ...: (موسى گفت پروردگار شما چنين گفته است )... بوده است واين بر خلاف ظاهر است .
ولى با توجه به اينكه اگر روى سخن در اين آيه به يهوديان معاصر پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) باشد ارتباط آيات قبل و بعد به كلى بريده مى شود، اين آيهبه صورت جمله معترضهاى درمى آيد، تفسيراول صحيحتر به نظر مى رسد.
(ضمنا بايد توجه داشت كه نظير اين آيه با تفاوت بسيار كمى در سوره بقره آيه 49گذشت ، براى توضيح بيشتر به جلد اول صفحه 165 تا 167 مراجعه فرمائيد).
آيه و ترجمه


و وعدنا موسى ثلثين ليلة و أ تممنها بعشر فتم ميقت ربه أ ربعين ليلة وقال موسى لا خيه هرون اخلفنى فى قومى و أ صلح و لا تتبعسبيل المفسدين (142)


ترجمه :
142 - و ما به موسى سى شب وعده گذارديم سپس آنرا با ده شب (ديگر)تكميل نموديم به اين ترتيب ميعاد پروردگارش (با او)چهل شب تمام شد و موسى به برادرش هارون گفت جانشين من در ميان قوم من باش و (آنهارا) اصلاح كن و از روش مفسدان پيروى منما.
تفسير :
وعده گاه بزرگ
در اين آيه اشاره به يكى ديگر از صحنه هاى زندگى بنىاسرائيل و درگيرى موسى با آنها شده است و آن جريان رفتن موسى به ميعادگاهپروردگار و گرفتن احكام تورات از طريق وحى و تكلم با خدا و آوردن جمعى ازبزرگان بنى اسرائيل به ميعادگاه براى مشاهده اين جريان و اثبات اينكه هرگز خداوندرا با چشم نمى توان ديد مى باشد، كه به دنبال آن داستان گوساله پرستى بنىاسرائيل و انحراف از مسير توحيد و آن غوغاى عجيب سامرى ذكر شده است .
نخست مى گويد: (ما به موسى (عليه السلام ) سى شب (يك ماه تمام ) مواعده كرديم ،سپس با ده روز ديگر آن را كامل ساختيم ، و وعده خدا با او درچهل شب پايان يافت ) (و واعدنا موسى ثلثين ليلة و اتممناها بعشر فتم ميقات ربهاربعين ليلة ).
(ميقات ) از ماده وقت به معنى وقتى است كه براى انجام كارى تعيين
شده است ، و معمولا بر زمان اطلاق مى شود، اما گاهى به مكانى كه بايد كارى در آنانجام پذيرد، گفته مى شود، مانند (ميقات حج ) يعنى مكانى كه هيچكس بدون احرامنمى تواند از آنجا بگذرد.
سپس چنين نقل كه (موسى به برادرش هارون گفت : در ميان قوم من جانشين من باش و درراه اصلاح آنها بكوش و هيچگاه از طريق مفسدان پيروى مكن ) (وقال موسى لاخيه هارون اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتبعسبيل المفسدين ).
در اينجا به چند موضوع بايد توجه داشت
1 - نخستين سؤ الى كه در مورد آيه فوق پيش مى آيد اين است كه چرا وعدهچهل روز يكجا بيان نشده بلكه نخست مى فرمايد سى روز، سپس ده روز به عنوان متممبر آن مى افزايد در حالى كه در آيه 151 بقره اينچهل روز به صورت واحد، ذكر شده است ؟
مفسران درباره اين تفكيك ، تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند، ولى آنچه بيشتر بهنظر ميرسد و با روايات اهلبيت (عليهم الاسلام ) نيز سازگار است اين است كه گرچه درمتن واقع ، بنا بر چهل روز بوده اما خداوند براى آزمودن بنىاسرائيل نخست موسى (عليه السلام ) را براى يك مواعده سى روزه دعوت نمود سپس آن راتمديد كرد، تا منافقان بنى اسرائيل صفوف خود را مشخص ‍ سازند.
از امام باقر (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود: هنگامى كه موسى (عليه السلام )به وعدهگاه الهى رفت با قوم خويش قرار گذاشته بود غيبت او سى روز بيشترطول نكشد، اما هنگامى كه خداوند ده روز بر آن افزود، بنىاسرائيل گفتند: موسى (عليه السلام ) تخلف كرده است ، و بهدنبال آن دست به كارهائى كه مى دانيم زدند (و
گوساله پرستى كردند).
در اينكه اين چهل روز، موافق چه ايامى از ماه هاى اسلامى بوده ، از بعضى روايات استفادهمى شود از آغاز ذيقعده شروع ، و به دهم ذيحجه (عيد قربان ) ختم گرديده است ، اگر مىبينيم تعبير به چهل شب (اربعين ليله ) در قرآن شده است نهچهل روز، ظاهرا به خاطر اين است كه مناجات موسى (عليه السلام ) و گفتگويش باپروردگار بيشتر در شب انجام مى شده است .
2 - سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه مگر هارون پيامبر نبود كه موسى(عليه السلام ) او را به جانشينى خود و رهبرى و امامت بنىاسرائيل منصوب كرد؟
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه مقام نبوت چيزى است ومقام امامت چيز ديگر، هارون پيامبر بود ولى عهده دار مقام رهبرى همه جانبه بنىاسرائيل نبود، بلكه مقام امامت و رهبرى همه جانبه مخصوص موسى (عليه السلام ) بود، امابه هنگامى كه مى خواست براى مدتى از قوم خود جدا شود، برادرش را به عنوان امام وپيشوا انتخاب كرد.
و از اينجا روشن مى شود كه مقام امامت مقامى برتر از مقام نبوت است (شرح بيشتر دربارهاين موضوع را در سرگذشت ابراهيم ذيل آيه 124 سوره بقره جلداول صفحه 311 بيان كرديم ).
3 - باز سؤ ال ديگرى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه چگونه موسى (عليهالسلام ) به برادر خود گفت : در اصلاح قوم بكوشد و از پيروى راه مفسدان
خوددارى كند با اينكه هارون ، پيامبر بود و معصوم و هرگز پيرو طريق مفسدان نبود.
در پاسخ مى گوئيم : اين در حقيقت يكنوع تاكيد براى توجه دادن برادر به اهميت موقعيتخود در ميان بنى اسرائيل مى باشد و شايد اين موضوع را نيز مى خواست براى بنىاسرائيل روشن سازد، كه در برابر اندرزها و نصايح و رهبريهاى خردمندانه هارون ،تسليم باشند و امر و نهى و اندرز او را بر خود سنگين نشمرند، ودليل بر كوچكى خود ندانند، همانطور كه هارون با آن مقام برجستهاش در برابر نصيحتو اندرز موسى (عليه السلام ) كاملا تسليم بود.
يك ميقات يا چند ميقات
4 - چهارمين سؤ الى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه آيا موسى (عليه السلام ) تنهايك اربعين به ميقات رفت و در همين اربعين بود كه احكام تورات و شريعت آسمانى خود رااز طريق وحى دريافت داشت و نيز در همين اربعين بود كه جمعى از بزرگان بنىاسرائيل را به عنوان نماينده همه قوم با خود برد، تا شاهدنزول احكام تورات باشند و نيز به آنها بفهماند كه خداوند به هيچوجه با چشم مشاهدهنميشود؟ و يا اينكه اربعينهاى متعددى بوده ؟ در يكى تنها براى گرفتن احكام و درديگرى همراه بزرگان بنى اسرائيل و احتمالا اربعين ديگرى براى مقاصدى غير از اينهابا خداوند ميعاد داشته است (چنانكه از سفر خروج تورات كنونى از باب 19 تا 24 نيزچنين استفاده مى شود).
باز در اينجا در ميان مفسران گفتگو است ، ولى آنچه با توجه به آيه مورد بحث و آياتقبل و بعد آن ، بيشتر به ذهن مى رسد، اين است كه همه مربوط به يك واقعه است ، زيراگذشته از اينكه تعبير آيه بعد و لما جاء موسى لميقاتنا
(هنگامى كه موسى به ميقات آمد) كاملا متناسب با وحدت اين دو جريان است ، آيه 145 همينسوره به خوبى نشان مى دهد كه جريان الواح تورات و دريافت احكام اين شريعت نيز درهمين سفر بوده است .
تنها چيزى كه ممكن است دليل بر تعدد ميعادهاى موسى با بنىاسرائيل گرفته شود، آيه 155 همين سوره است (و اختار موسى قومه سبعين رجلا لميقاتنا...) كه به خواست خدا بزودى ضمن بيان تفسير آن ، عدم منافاتش را روشن خواهيم ساخت .
5 - حديث منزله
بسيارى از مفسران اهلتسنن و شيعه در ذيل آيه مورد بحث اشاره به حديث معروف منزله كرده اند، با اين تفاوتكه مفسران شيعه آن را به عنوان يكى از اسناد زنده خلافت بلافصل على (عليه السلام ) گرفته ، ولى بعضى از مفسراناهل تسنن ضمن عدم قبول آن ، تاخت و تاز بيرحمانه و تعصب آميزى به شيعه دارند.
براى روشن شدن اين بحث ، نخست لازم است اسناد و متن اين حديث را بطور فشرده بياوريم، و سپس درباره دلالت آن ، و بعد در مورد حملاتى كه آن دسته از مفسران به ما دارندبحث و بررسى كنيم :
اسناد حديث منزله
1 - عده زيادى از صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره جريان جنگتبوك چنين نقل كرده اند: ان رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خرج الى تبوك واستخلف عليا فقال ا تخلفنى فى الصبيان و النساءقال ا لا ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى
الا انه ليس نبى بعدى : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به سوى تبوك حركتكرد و على (عليه السلام ) را به جاى خود قرار داد، على (عليه السلام ) عرض كرد آيامرا در ميان كودكان و زنان ميگذارى (و اجازه نمى دهى با تو به ميدان جهاد بيايم ) پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: آيا راضى نيستى كه نسبت به من همانند هاروننسبت به موسى (عليه السلام ) باشى جز اينكه پيامبرى بعد از من نخواهد بود عبارتبالا در معتبرترين كتب حديث اهل تسنن يعنى صحيح بخارى نيز از سعد بن ابى وقاصنقل شده است .
در صحيح مسلم كه آن هم از كتب درجه اول آنان محسوب مى شود در بابفضائل الصحابه همين حديث از سعد نقل شده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )به على (عليه السلام ) فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى : تونسبت به من ، به منزله هارون از موسى هستى جز اينكه بعد از من پيامبرى نيست در اينحديث كه صحيح مسلم نقل كرده مطلب به صورت كلى اعلام شده و اشاره به جنگ تبوكديده نميشود.
و نيز در همان كتاب كمى پس از ذكر حديث به گونه كلى گفتار پيغمبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) را در جنگ تبوك ، همانند صحيح بخارى جداگانه آورده است .
در سنن ابن ماجه نيز عين اين مطلب آمده است .
در سنن ترمذى مطلبى بر اين اضافه دارد كه معاويه روزى به سعد گفت چرا ناسزابه ابو تراب (يعنى على (عليه السلام ) نميگوئى ؟! گفت : من سه مطلب را به خاطردارم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره على (عليه السلام ) فرمود،هنگامى كه به ياد اين سه مطلب ميافتم نميتوانم به او ناسزا بگويم ، سپس يكى از اينسه مطلب را جريان
جنگ تبوك و جملهاى را كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حق على (عليه السلام) فرمود، ذكر مى كند. در كتاب مسند احمد در حدود ده مورد اشاره به اين حديث شده است كهگاهى در آن از جنگ تبوك سخن به ميان آمده و گاهى بدون ذكر جنگ تبوك اين جمله بطوركلى بيان گرديده است .
در يكى از اين موارد نقل مى كند كه ابن عباس نشسته بود جمعى نزد او آمدند و به اوگفتند يا به همراه ما بيا و يا اين عده اى كه در مجلس نشسته اند از مجلس بروند (ما باتو سخنى داريم ) ابن عباس گفت : من با شما مى آيم ، تا آنجا كه ميگويد: ابن عباسداستان جنگ تبوك و گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رانقل كرد و در آخر آن اضافه نمود: انه لا ينبغى ان اذهب الا و انت خليفتى : شايسته نيست كهمن بروم مگر اينكه تو جانشين من باشى .
در كتاب خصائص نسائى نيز عين اين حديث آمده است و همچنين در كتاب مستدرك حاكم وتاريخ الخلفاء سيوطى و صواعق المحرقه ابن حجر و سيره ابن هشام و سيره حلبى وكتب بسيار ديگر.
و ميدانيم اين كتب از كتابهاى معروف و درجه اولاهل تسنن است .
قابل توجه اينكه حديث فوق را تنها سعد بن ابى وقاص از پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) نقل نكرده است بلكه عده اى از صحابه كه تعداد آنها بيش از بيست نفر استآنرا نقل كرده اند: از جمله جابر بن عبد الله و ابو سعيد خدرى و اسماء بنت عميس و ابنعباس ‍ و ام سلمه و عبد الله بن مسعود و انس بن مالك و زيد بن ارقم و ابو ايوب وجالبتر اينكه معاويه و عمر بن خطاب نيز اين حديث را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) نقل كرده اند.
محب الدين طبرى در ذخائر العقبى نقل مى كند كه مردى نزد معاويه آمد و سؤ الى از او كرد،معاويه در پاسخ گفت : اين مساله را از على (عليه السلام ) بپرس او بهتر ميداند، مردگفت اى امير مؤ منان ! (منظورش معاويه بود) جواب تو در اين باره از جواب على (عليهالسلام ) نزد من خوشتر است ، معاويه گفت : سخن بدى گفتى و سپس گفت پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) در حق على (عليه السلام ) اين جمله را فرمود: انت منى بمنزلةهارون من موسى الا انه لا نبى بعدى ، سپس افزود هنگامى كه عمر مطلبى برايش ‍مشكل ميشد از على (عليه السلام ) مى پرسيد.
ابو بكر بغدادى در تاريخ بغداد از عمر بن خطاب چنيننقل مى كند: مردى را ديد كه به على ناسزا ميگويد، عمر گفت : من گمان ميكنم مرد منافقىباشى !، براى اينكه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم ميفرمود: انما علىمنى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى .
حديث منزله در هفت مورد
نكته ديگر اينكه بر خلاف آنچه بعضى تصور ميكنند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) اين
سخن را تنها در جنگ تبوك نفرموده ، بلكه در چندين مورد ديگر نيز اين جمله از او شنيدهشده است ، از جمله اينكه :
1 - در يوم المؤ اخاة اول يعنى در نخستين مرتبه كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )در مكه ميان يارانش پيمان برادرى بست ، على (عليه السلام ) را براى اين پيمان براىخودش انتخاب نمود و فرمود: انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى .
2 - در يوم المؤ اخاة ثانيه يعنى روز ديگرى كه در مدينه ميان مهاجر و انصار پيمانبرادرى برقرار ساخت باز در اينجا على (عليه السلام ) را به عنوان برادرى خودانتخاب نمود و اين جمله را به او فرمود: و انت منى بمنزلة هارون من موسى غير انه لا نبىبعدى و انت اخى و وارثى .
3 - ام سليم كه از زنان با شخصيت و از دعوت كنندگان به سوى اسلام بود و پدر وبرادرش در ميدان جهاد در خدمت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شربت شهادتنوشيدند، و به خاطر اينكه شوهرش ، دعوت اسلام را نپذيرفت از او جدا شد، گهگاهپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى ديدنش به خانه او مى آمد (و او را تسلىميداد) روزى به او فرمود: اى ام سليم ان عليا لحمه من لحمى و دمه من دمى و هى منىبمنزلة هارون من موسى على گوشتش از گوشت من و خونش از خون من و او نسبت به
من همانند هارون است نسبت به موسى .
4 - ابن عباس ميگويد: روزى عمر بن خطاب گفت : نام على را به بدى نبريد زيرا من ازپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سه جمله درباره او شنيدم كه اگر يكى از آنها راميداشتم از آنچه آفتاب بر آن ميتابد نزد من محبوبتر بود، من و ابوبكر و ابو عبيده وجمعى از اصحاب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزد او بوديم و پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) تكيه بر على كرده بود، دست بر شانه او زد سپس فرمود: انتيا على اول المؤ منين ايمانا و اولهم اسلاما ثمقال انت منى بمنزلة هارون من موسى : اى على تو نخستين مردى هستى كه به خدا ايمانآوردى و نخستين كسى هستى كه اسلام را پذيرفتى ، تو نسبت به من همانند هارون بهموسى هستى .
5 - نسائى در كتاب خصائص نقل مى كند كه على (عليه السلام ) و جعفر و زيد دربارهسرپرستى فرزند حمزه با هم گفتگو داشتند و هر كدام ميخواست ، اين خدمت به او سپردهشود، در اين موقع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) فرمود:انت منى بمنزلة هارون من موسى
6 - در آن روز كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد درهاى خانه هائى كهبه مسجد (منظور مسجد پيامبر است ) گشوده ميشد، بسته شود و تنها در خانه على (عليهالسلام ) را باز گذارد، جابر بن عبد الله نقل مى كند كه به على (عليه السلام )فرمود: انه يحل لك من المسجد ما يحل لى و انك منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى
بعدى : آنچه از مسجد براى من مجاز است براى تو نيز مجاز است زيرا تو نسبت به منهمانند هارون نسبت به موسى هستى .
موارد ششگانه بالا كه غير از جريان غزوه تبوك است ، همه را از كتب معروفاهل تسنن آورديم و گرنه در رواياتى كه از طرق شيعه وارد شده ، موارد ديگرى نيز ازپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه اين جمله را فرمود.
از مجموع اينها به خوبى استفاده مى شود كه حديث منزله ، موضوعى نبوده است كهاختصاص به داستان تبوك داشته باشد بلكه يك فرمان عمومى درباره على (عليهالسلام ) براى هميشه بوده است .
و از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى از دانشمنداناهل سنت مانند آمدى تصور كرده اند كه اين حديث متضمن حكم خاصى در مورد جانشينى على(عليه السلام ) در غزوه تبوك بوده است و ربطى به ساير موارد ندارد، به كلى بىاساس است ، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مناسبتهاى مختلف و درجريانهاى گوناگون اين جمله را تكرار فرموده و اين نشان مى دهد كه يك حكم عمومى است.
محتواى حديث منزله
اگر با بينظرى حديث فوق را بررسى كنيم و از پيشداوريهاى تعصب آميز و بهانهجوئيها، خود را بركنار داريم ، از اين حديث استفاده ميكنيم كه على (عليه السلام ) تماممناصبى را كه هارون نسبت به موسى (عليه السلام ) و در ميان بنىاسرائيل داشت - به جز نبوت - داشته است ، زيرا لفظ حديث عام است و استثناء جمله الا انهلا نبى بعدى نيز اين عموميت را تاكيد مى كند، و هيچگونه قيد و شرطى در
حديث وجود ندارد، كه آن را تخصيص بزند، بنابراين امور زير را از حديث ميتوان استفادهكرد:
1 - على (عليه السلام ) بالاترين و افضل امت بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) بود، همانگونه كه هارون چنين مقامى را داشت .
2 - على (عليه السلام ) وزير پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و معاون خاص وپشتيبان او و شريك در برنامه رهبرى او بود، زيرا قرآن همه اين مناصب را براى هارونثابت كرده است آنجا كه از زبان موسى ميگويد:
و اجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى ، اشدد به ازرى و اشركه فى امرى (سوره طه آيه29 تا 32): وزيرى از خاندانم براى من قرار ده ، هارون برادرم را، نيروى مرا به اوافزايش ده ، و او را در برنامه من شريك ساز.
3 - على (عليه السلام ) علاوه بر برادرى عمومى اسلامى مقام خاص اخوت و برادرىاختصاصى و معنوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دارا بود.
4 - على جانشين و خليفه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود و با وجود او هيچكسديگر چنين شايستگى را نداشت .
پرسشها پيرامون حديث منزله
جمعى از متعصبان ايرادهائى به حديث فوق دارند كه قسمتى از آن به قدرى سست است كهبه راستى شايسته طرح نيست تنها با شنيدن بعضى از اينگونه ايرادات بايد اظهارتاسف كرد كه چرا پيشداوريهاى حساب نشده به عده اى اجازه نميدهد حقايق روشن رابپذيرند، ولى قسمتى از آنها كه قابل طرح و گفتگو است ذيلا از نظر ميگذرانيم :
ايراد اول - اين حديث تنها يك حكم محدود و خصوصى را بيان ميكند، زيرا در غزوه تبوكوارد شده آنهم به هنگامى كه على (عليه السلام ) از ماندن در مدينه در ميان زنان وكودكان ناراحت بود و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى دلدارى او اين جمله رابيان كرد، بنابراين منظور اين بوده كه تنها تو بر اين گروه زنان و كودكان حكومت ورهبرى دارى !!
پاسخ اين ايراد از بحثهاى گذشته به خوبى روشن شد كه بر خلاف تصور اين ايرادكنندگان حديث مزبور، در يك واقعه و تنها در واقعه تبوك صادر نشده بلكه در مواردمتعددى ، به عنوان يك قانون كلى ذكر شده است كه ما هفت مورد آنرا با ذكر اسنادش از كتبدانشمندان اهل تسنن در بحثهاى گذشته آورديم .
از اين گذشته ماندن على (عليه السلام ) در مدينه يك كار ساده به منظور نگهدارى زنانو كودكان نبود، بلكه اگر هدف اين بود از بسيارى از افراد ديگر اين كار ساخته بود وپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بزرگترين قهرمان شجاع سپاهش را براى هدفكوچكى آن هم در زمانى كه به مبارزه يك امپراطورى بزرگ (امپراطورى روم شرقى )ميرفت نميگذاشت ، پيدا است هدف اين بوده كه در غيبت طولانى او دشمنان فراوانى كه دراطراف مدينه بودند و منافقانى كه در خود مدينه وجود داشتند از فرصت براى درهمكوبيدن مدينه ، كانون اسلام ، استفاده نكنند، تنها كسى كه ميتوانست اين مركز حساس راحفظ و نگهدارى كند، على (عليه السلام ) بود.
ايراد دوم - ميدانيم - و در تواريخ مشهور آمده است - كه هارون در زمان خود موسى (عليهالسلام ) از دنيا رفت ، بنابراين تشبيه به هارون ، اثبات نميكند كه على (عليه السلام) بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جانشين او باشد.
شايد اين مهمترين ايرادى است كه به اين حديث شده است ، ولى جمله
الا انه لا نبى بعدى پاسخ اين ايراد را به خوبى مى دهد، زيرا اگر گفتار پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه ميگويد تو به منزله هارون نسبت به من هستى ،مخصوص به زمان حيات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، جمله الا انه لا نبىبعدى هيچ لزومى نداشت ، زيرا وقتى سخن مخصوص به زمان حيات پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) باشد، درباره بعد از او سخن گفتن كاملا نامناسب است (و به اصطلاحاين استثناء جنبه منقطع پيدا مى كند كه بر خلاف ظاهر كلام ميباشد)
بنابراين وجود اين استثناء به خوبى نشان مى دهد كه گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) ناظر به زمان بعد از مرگ او نيز بوده است منتها براى اينكه اشتباه نشود وكسانى على (عليه السلام ) را به نبوت بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )بر نگزينند، ميفرمايد: تو همه اين مقامها را دارى ولى بعد از من پيامبر نخواهى بود،بنابراين مفهوم كلام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين مى شود كه تو تماممقامات هارون را دارى ، نه تنها در حيات من ، بعد از وفات من هم اين مقامات ادامه خواهد يافت(جز مقام نبوت ).
و به اين ترتيب روشن مى شود كه تشبيه على (عليه السلام ) به هارون از نظر مقاماتاست نه از نظر مدت ادامه اين مقامات ، هارون نيز اگر زنده ميماند مسلما هم مقام جانشينىموسى را داشت و هم مقام نبوت را.
و با توجه به اينكه هارون طبق صريح قرآن هم مقام وزارت و معاونت موسى (عليهالسلام ) را داشت و هم شريك در رهبرى (تحت نظر موسى بود، و هم پيامبر بود، تمام اينمقامات بجز نبوت براى على (عليه السلام ) ثابت ميگردد، حتى بعد از وفات پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به گواهى جمله الا انه لا نبى بعدى .
ايراد سوم - ايراد ديگرى كه در اين زمينه شده است اين است كه لازمهاستدلال به اين حديث آن است كه على حتى در زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )منصب ولايت و رهبرى امت را داشته است ، در حالى كه دو امام و دو رهبر در عصر واحد ممكننيست ؟
ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين ايراد نيز معلوم مى شود و آن اينكه بدون شكهارون نيز در عصر موسى (عليه السلام ) مقام رهبرى بنىاسرائيل را داشت ، ولى نه يك رهبر مستقل بلكه رهبرى كه زير نظر موسى (عليه السلام) انجام وظيفه ميكرد، على (عليه السلام ) نيز در زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) معاون او در مساله رهبرى امت اسلام بود و بنابراين بعد از وفات او رهبرمستقل محسوب خواهد گشت .
در هر حال حديث منزله كه از نظر اسناد از محكمترين روايات اسلامى است كه در كتب تمامگروههاى مسلمين بدون استثنا آمده است از نظر دلالت نيز براىاهل انصاف در زمينه افضليت على (عليه السلام ) نسبت به تمام امت و همچنين جانشينى بلافصل او نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) روشن است ، ولى عجيب اين استكه بعضى نه تنها دلالت حديث را بر خلافت نپذيرفتند، بلكه گفته اند كمترينفضيلتى را نيز براى على (عليه السلام ) ثابت نمى نمايد و اين براستى حيرت آوراست ؟!!
آيه و ترجمه


و لما جاء موسى لميقتنا و كلمه ربه قال رب أ رنى أ نظر إ ليكقال لن ترئنى و لكن انظر إ لى الجبل فإ ن استقر مكانه فسوف ترئنى فلما تجلىربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا فلما أ فاققال سبحنك تبت إ ليك و أ نا أ ول المؤ منين (143)


ترجمه :
143 - و هنگامى كه موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، عرضكرد پروردگارا خودت را به من نشان ده تا تو را ببينم ! گفت : هرگز مرا نخواهى ديد،ولى به كوه بنگر اگر در جاى خود ثابت ماند مرا خواهى ديد، اما هنگامى كهپروردگارش جلوه بر كوه كرد آنرا همسان زمين قرار داد و موسى مدهوش به زمين افتاد،موقعى كه به هوش آمد عرض كرد: خداوندا منزهى تو (از اينكهقابل مشاهده باشى ) من به سوى تو بازگشتم و من نخستين مؤ منانم .
تفسير :
تقاضاى مشاهده پروردگار
در اين آيات و آيات بعد صحنه عبرتانگيز ديگرى از صحنه هاى زندگى بنىاسرائيل نشان داده شده است ، و آن اينكه جمعى از بنىاسرائيل با اصرار و تاكيد از موسى (عليه السلام ) خواستند كه خدا را مشاهده كنند واگر او را مشاهده نكنند، هرگز ايمان نخواهند آورد، موسى (عليه السلام ) از ميان آنها هفتادنفر را انتخاب كرد و همراه خود به ميعادگاه پروردگار برد، در آنجا تقاضاى آنها رابه درگاه اله
عرضه داشت ، پاسخى شنيد كه همه چيز را براى بنىاسرائيل در اين زمينه روشن كرد، قسمتى از اين ماجرا در سوره بقره آيه 55 و 56، وقسمتى از آن در سوره نساء آيه 153، و قسمت ديگرى در آيات مورد بحث و قسمتى هم درآيه 155 همين سوره بيان شده است .
در آيات مورد بحث ، نخست ميگويد: هنگامى كه موسى (عليه السلام ) به ميعادگاه ما آمد وپروردگارش با او سخن گفت ، عرض كرد: پروردگارا خود را به من نشان ده تا به توبنگرم (و لما جاء موسى لميقاتنا و كلمه ربهقال رب ارنى انظر اليك ).
ولى به زودى اين پاسخ را از پيشگاه پروردگار شنيد كه هرگز مرا نخواهى ديد(قال لن ترانى ).
ولى به كوه بنگر، اگر بجاى خود ايستاد مرا خواهى ديد! (و لكن انظر الىالجبل فان استقر مكانه فسوف ترانى ).
هنگامى كه خداوند بر كوه جلوه كرد آنرا محو و نابود و همسان با زمين نمود! (فلما تجلىربه للجبل جعله دكا).
موسى (عليه السلام ) از مشاهده اين صحنه هولانگيز چنان وحشت زده شده كه مدهوش بهروى زمين افتاد (و خر موسى صعقا).
و هنگامى كه به هوش آمد، عرضه داشت پروردگارا منزهى تو، من به سوى تو بازميگردم و توبه ميكنم و من نخستين مؤ منانم (فلما افاققال سبحانك تبت اليك و انا اول المؤ منين ).
نكته ها
در اين آيه چند نكته است كه بايد مورد توجه قرار گيرد:
1 - چرا موسى تقاضاى رؤ يت كرد؟
نخستين سؤ الى كه پيش مى آيد اين است ، موسى (عليه السلام ) كه پيامبر بزرگ واولوا العزم پروردگار بود و به خوبى ميدانست ، خداوند نه جسم است و نه مكان دارد ونه قابل مشاهده و رؤ يت است چگونه چنين درخواستى كه حتى در شان افراد عادى نيست ازپروردگار كرد؟

next page

fehrest page

back page