بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 1, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     10180001 -
     10180002 -
     10180003 -
     10180004 -
     10180005 -
     10180006 -
     10180007 -
     10180008 -
     10180009 -
     10180010 -
     10180011 -
     10180012 -
     10180013 -
     10180014 -
     10180015 -
     10180016 -
     10180017 -
     10180018 -
     10180019 -
     10180020 -
     10180021 -
 

 

 
 


next page

fehrest page

back page

شرح بيشتر درباره اين موضوع و همچنين مساءله حيات جاويدان شهيدان و پاداش مهم و مقاموالاى كشتگان راه خدا را در جلد سوم تفسير نمونه صفحه 168(ذيل آيه 169 سوره آل عمران مطالعه فرمائيد.

آيه و ترجمه


و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص منالاءمول و الاءنفس و الثمرت و بشر الصبرين (155)
الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون (156)
اولئك عليهم صلوت من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون (157)


ترجمه :

155- قطعا همه شما را با چيزى از ترس ، گرسنگى ، زيان مالى و جانى ، و كمبود ميوهها آزمايش مى كنيم و بشارت ده به استقامت كنندگان !
156- آنها كه هر گاه مصيبتى به آنها رسد مى گويند: ما از آن خدا هستيم و به سوى اوباز مى گرديم !
157- اينها همانها هستند كه الطاف و رحمت خداشامل حالشان شده و آنها هستند هدايت يافتگان .

تفسير:
جهان صحنه آزمايش الهى است
بعد از ذكر مساءله شهادت در راه خدا، و زندگى جاويد شهيدان ، و همچنين مساءله صبر وشكر كه هر كدام يكى از چهره هاى آزمايشهاى الهى است ، در اين آيه به مساءله آزمايش بهطور كلى و چهره هاى گوناگون آن اشاره مى كند
و به عنوان يك امر قطعى و تخلف ناپذير مى فرمايد: به طور مسلم ما همه شما را باامورى همچون ترس و گرسنگى و زيان مالى و جانى و كمبود ميوه ها آزمايش مى كنيم (ولنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص منالاموال و الانفس و الثمرات ).
و از آنجا كه پيروزى در اين امتحانات جز در سايه مقاومت و پايدارى ممكن نيست در پايانآيه مى فرمايد: و بشارت ده صابران و پايداران را (و بشر الصابرين ).
آنها هستند كه از عهده اين آزمايشهاى سخت به خوبى بر مى آيند و بشارت پيروزى متعلقبه آنها است ، اما سست عهدان بى استقامت از بوته اين آزمايشها سيه روى در مى آيند.
آيه بعد صابران را معرفى كرده مى گويد: آنها كسانى هستند كه هر گاه مصيبتى بهآنها رسد مى گويند ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم (الذين اذا اصابتهممصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون ).
توجه به اين واقعيت كه همه از او هستيم اين درس را به ما مى دهد كه اززوال نعمتها هرگز ناراحت نشويم ، چرا كه همه اين مواهب بلكه خود ما تعلق به او داريم ،يكروز مى بخشد و روز ديگر مصلحت مى بيند و از ما باز مى گيرد و هر دو صلاح ما است .
و توجه به اين واقعيت كه ما همه به سوى او باز مى گرديم به ما اعلام مى كند كهاينجا سراى جاويدان نيست زوال نعمتها و كمبود مواهب و يا كثرت وفور آنها همه زودگذراست ، و همه اينها وسيله اى است براى پيمودنمراحل تكامل توجه به اين دو اصل اساسى اثر عميقى در ايجاد روح استقامت و صبر دارد.
بديهى است منظور از گفتن جمله انا لله و انا اليه راجعون تنها ذكر
زبانى آن نيست ، بلكه توجه به حقيقت و روح آن است كه يكدنيا توحيد و ايمان در عمق آننهفته است .
و در آخرين آيه مورد بحث الطاف بزرگ الهى را براى صابران و سخت كوشان كه ازعهده اين امتحانات بزرگ بر آمده اند بازگو مى كند و مى گويد: اينها كسانى هستند كهلطف و رحمت خدا و درود الهى بر آنها است (اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة
اين الطاف و رحمتها آنها را نيرو مى بخشد كه در اين راه پر خوف و خطر گرفتار اشتباهو انحراف نشوند، لذا در پايان آيه مى فرمايد: و آنها هستند هدايت يافتگان (و اولئك همالمهتدون ).
و به اين ترتيب فشرده اى از مساءله بزرگ امتحان و هدف نهائى و چهره هاى مختلف ، وعوامل پيروزى و همچنين نتائج آن را در اين چند جمله كوتاه روشن مى سازد.
نكته ها
نكته 1- چرا خدا مردم را آزمايش مى كند ؟
در زمينه مساءله آزمايش الهى بحث فراوان است ، نخستين سؤ الى كه به ذهن مى رسد ايناست كه مگر آزمايش ‍ براى اين نيست كه اشخاص يا چيزهاى مبهم و ناشناخته را بشناسيم واز ميزان جهل و نادانى خود بكاهيم ؟ اگر چنين است
خداوندى كه علمش به همه چيز احاطه دارد و از اسرار درون و برون همه كس و همه چيزآگاه است ، غيب آسمان و زمين را با علم بى پايانش مى داند، چرا امتحان مى كند ؟ مگر چيزىبر او مخفى است كه با امتحان آشكار شود؟!
پاسخ اين سؤ ال مهم را در اينجا بايد جستجو كرد كه مفهوم آزمايش و امتحان در موردخداوند با آزمايشهاى ما بسيار متفاوت است .
آزمايشهاى ما همانست كه در بالا گفته شد يعنى براى شناخت بيشتر و رفع ابهام وجهل است ، اما آزمايش الهى در واقع همان پرورش و تربيت است .
توضيح اينكه در قرآن متجاوز از بيست مورد امتحان به خدا نسبت داده شده است ، اين يكقانون كلى و سنت دائمى پروردگار است كه براى شكوفا كردن استعدادهاى نهفته (و ازقوه به فعل رساندن آنها) و در نتيجه پرورش ‍ دادن بندگان آنان را مى آزمايد، يعنىهمانگونه كه فولاد را براى استحكام بيشتر در كوره مى گدازند تا به اصطلاح آبديدهشود، آدمى را نيز در كوره حوادث سخت پرورش مى دهد تا مقاوم گردد.
در واقع امتحان خدا به كار باغبانى پر تجربه شبيه است كه دانه هاى مستعد را درسرزمينهاى آماده مى پاشد، اين دانه ها با استفاده از مواهب طبيعى شروع به نمو و رشد مىكنند، تدريجا با مشكلات مى جنگند و با حوادث پيكار مى نمايند در برابر طوفانهاىسخت و سرماى كشنده و گرماى سوزان ايستادگى به خرج مى دهند تا شاخه گلى زيبا يادرختى تنومند و پر ثمر بار آيد كه بتواند به زندگى و حيات خود در برابر حوادثسخت ادامه دهد.
سربازان را براى اينكه از نظر جنگى نيرومند و قوى شوند به مانورها و جنگهاىمصنوعى مى برند و در برابر انواع مشكلات تشنگى ، گرسنگى ، گرما و سرما،حوادث دشوار، موانع سخت ، قرار مى دهند تا ورزيده و آبديده شوند.
و اين است رمز آزمايشهاى الهى .
قرآن مجيد به اين حقيقت در جاى ديگر تصريح كرده مى گويد و ليبتلى الله ما فىصدوركم و ليمحص ما فى قلوبكم و الله عليم بذات الصدور: او آنچه را شما در سينهداريد مى آزمايد تا دلهاى شما كاملا خالص گردد و او به همه اسرار درون شما آگاه است(آل عمران 154).
امير مؤ منان على (عليه السلام ) تعريف بسيار پر معنى در زمينه فلسفه امتحانات الهىدارد مى فرمايد: و ان كان سبحانه اعلم بهم من انفسهم و لكن لتظهرالافعال التى بها يستحق الثواب و العقاب : گرچه خداوند به روحيات بندگانش ازخودشان آگاهتر است ولى آنها را امتحان مى كند تا كارهاى خوب و بد كه معيار پاداش وكيفر است از آنها ظاهر گردد.
يعنى صفات درونى انسان به تنهائى نمى تواند معيارى براى ثواب و عقاب گردد مگرآن زمانى كه در لابلاى اعمال انسان خودنمائى كند، خداوند بندگان را مى آزمايد تا آنچهدر درون دارند در عمل آشكار كنند، استعدادها را از قوه بهفعل برسانند و مستحق پاداش و كيفر او گردند.
اگر آزمايش الهى نبود اين استعدادها شكوفا نمى شد و درخت وجود انسان ميوه هاىاعمال بر شاخسارش نمايان نمى گشت و اين است فلسفه آزمايش الهى در منطق اسلام .
نكته 2- آزمايش خدا همگانى است
از آنجا كه نظام حيات در جهان هستى نظام تكامل و پرورش است و تمامى موجودات زندهمسير تكامل را مى پيمايند، حتى درختان استعدادهاى نهفته خود را با ميوه بروز مى دهند همهمردم از انبياء گرفته تا ديگران طبق اين قانون عمومى
مى بايست آزمايش شوند و استعدادات خود را شكوفا سازند.
گرچه امتحانات الهى متفاوت است ، بعضى مشكل ، بعضى آسان و قهرا نتائج آنها نيز باهم فرق دارد، اما به هر حال آزمايش براى همه هست ، قرآن مجيد به امتحان عمومى انسانهااشاره كرده مى فرمايد: ا حسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون : آيا مردمگمان مى كنند بدون امتحان رها مى شوند، نه هرگز بلكه همگى بايد امتحان دهند(عنكبوت آيه 1) قرآن نمونه هائى از امتحانات پيامبران را نيز بازگو كرده است آنجا كهمى فرمايد: و اذ ابتلى ابراهيم ربه : خداوند ابراهيم را امتحان كرد (بقره 124).
در جاى ديگر آمده است : فلما رآه مستقرا عنده قال هذا منفضل ربى ليبلونى ا اشكر ام اكفر: هنگامى كه يكى از پيروان سليمان تخت بلقيس را دركمتر از يك چشم به هم زدن از راه دور براى او حاضر كرد، سليمان گفت اين لطف خدا استبراى اينكه مرا امتحان كند آيا شكرگزارى مى كنم يا كفران ؟(نمل 40 ).
نكته 3- طرق آزمايش
در آيه فوق نمونه هائى از امورى كه انسان با آنها امتحان مى شود بيان شده ، ازقبيل : ترس ، گرسنگى ، زيانهاى مالى ، و مرگ ... ولىوسائل آزمايش خداوند منحصر به اينها نيست بلكه امور ديگرى نيز در قرآن به عنوانوسيله امتحان آمده است ، مانند فرزندان ، پيامبران ، و دستورات خداوند، حتى بعضى ازخوابها ممكن است از وسائل آزمايش ‍ باشد شرور و خيرها نيز از آزمايشهاى الهى محسوبمى شوند (و نبلوكم بالشر و الخير) (انبياء 35).
بنا بر اين مواردى كه در آيه شمرده شده جنبه انحصارى ندارد، هر چند از
نمونه هاى روشن و زنده آزمايشهاى الهى است .
و مى دانيم كه مردم در برابر آزمايشهاى خداوند به دو گروه تقسيم مى شوند: گروهىاز عهده امتحانات بر آمده و گروهى مردود مى شوند.
مثلا مساءله ترس كه پيش مى آيد گروهى خود را مى بازند و به خاطر اينكه كوچكترينضررى به آنها نرسد شانه از زير بار مسئوليت خالى مى كنند در جنگها فرار مى كنند،يا راه سازشكارى پيش مى گيرند، و با عذرتراشيهائى همچون نخشى ان تصيبنا دائرة :ما مى ترسيم ضررى به ما متوجه شود از تكليف الهى سرباز مى زنند (سوره مائده آيه5)
اما گروهى ديگر در برابر عوامل ترس با ايمان وتوكل بيشترى خود را براى هر گونه فداكارى مهيا مى كنند چنانكه در قرآن آمده است :الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا اللهو نعم الوكيل وقتى كه به مردم با ايمان مى گفتند اوضاع خطرناك است ، و دشمنان شمامجهزند، شما عقب نشينى كنيد بر ايمان و توكل آنها افزوده مى شد!(آل عمران 173).
در برابر سائر مشكلات و عوامل امتحان كه در آيه آمده است همچون گرسنگى و زيانهاىمالى و جانى نيز همه مردم يكسان نيستند نمونه هائى از اين امتحانات در متن قرآن آمده استو در آيات مناسب به آن اشاره خواهيم كرد.
نكته 4- رمز پيروزى در امتحان
در اينجا سؤ ال ديگرى پيش مى آيد و آن اينكه :حال كه همه انسانها در يك امتحان گسترده الهى شركت دارند، راه موفقيت در اين آزمايشهاچيست ؟ پاسخ اين سؤ ال را قسمت آخر آيه مورد بحث و آيات ديگر قرآن مى دهد:
1- نخستين و مهمترين گام براى پيروزى همان است كه در جمله كوتاه
و پر معنى و بشر الصابرين در آيه فوق آمده است ، اين جمله با صراحت مى گويد: رمزپيروزى در اين راه ، صبر و پايدارى است و به هميندليل بشارت پيروزى را تنها به صابران و افراد با استقامت مى دهد.
2- توجه به گذرا بودن حوادث اين جهان و سختيها و مشكلاتش و اينكه اين جهانگذرگاهى بيش نيست عامل ديگرى براى پيروزى محسوب كه در جمله انا لله و انا اليهراجعون (ما از آن خدا هستيم و به سوى خدا باز مى گرديم ) آمده است .
اصولا اين جمله كه از آن به عنوان كلمه استرجاع ياد مى شود، عصارهاى است از عاليتريندرسهاى توحيد و انقطاع الى الله و تكيه بر ذات پاك او در همه چيز و در هر زمان ، واگر مى بينيم بزرگان اسلام به هنگام بروز مصائب سخت اين جمله را با الهام گرفتناز قرآن مجيد تكرار مى كردند براى اين بوده است كه شدت مصيبت آنها را تكان ندهد و درپرتو ايمان به مالكيت خداوند و بازگشت همه موجودات به سوى او، اين حوادث را درخود هضم كنند.
امير مؤ منان على (عليه السلام ) در تفسير اين جمله مى فرمايد: ان قولنا انا لله اقرارعلى انفسنا بالملك و قولنا و انا اليه راجعون اقرار على انفسنا بالهلك : اينكه ما مىگوئيم انا لله اعتراف به اين حقيقت است كه ما مملوك اوئيم و اينكه مى گوئيم و انا اليهراجعون اقرار به اين است كه ما از اين جهان خواهيم رفت و جايگاه ما جاى دگر است .
3- استمداد از نيروى ايمان و الطاف الهى عامل مهم ديگرى است ، كسانى هستند كه هر وقتدستخوش حوادث مى گردند، اعتدال خود را از دست داده گرفتار اضطراب مى شوند، امادوستان خدا چون برنامه و هدف روشنى دارند بدون حيرت و سرگردانى ، مطمئن و آرامبه راه خود ادامه مى دهند، خدا نيز
روشن بينى بيشترى به آنها مى دهد كه در انتخاب راه صحيح دچار اشتباه نشوند، چنانكهقرآن مى گويد: و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلناكسانى كه در راه ما به جهادبرخيزند ما آنها را به راه هاى خود هدايت مى كنيم (عنكبوت 69).
4- توجه به تاريخ پيشينيان و بررسى موضع آنان در برابر آزمايشهاى الهى براىآماده ساختن روح انسان نسبت به امتحانات پروردگار بسيار مؤ ثر است .
اصولا اگر انسان در مسائلى كه براى او پيش مى آيد احساس تنهائى كند از نيروىمقاومتش كاسته خواهد شد، اما توجه به اين حقيقت كه اين مشكلات طاقتفرسا و آزمايشهاىسخت الهى براى همه اقوام و ملتها در طول تاريخ وجود داشته سبب افزايش نيروىپايدارى انسان مى گردد به همين دليل قرآن مجيد كرارا براى دلدارى پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلم ) و تقويت روحيه او و مؤ منان اشاره به تاريخ گذشتگان و حوادثدردناك زندگى آنها مى كند مثلا مى گويد: و لقد استهزءبرسل من قبلك : اگر تو را استهزاء كنند نگران مباش ، پيامبران پيشين نيز گرفتاراستهزاى جاهلان بودنداما با نيروى استقامت بر آنها پيروز شدند (انعام 10).
در جاى ديگر مى فرمايد: و لقد كذبت رسل من قبلك فصبروا على ما كذبوا و اوذوا حتىاتاهم نصرنا: اگر تو را تكذيب كنند تعجب نيست ، پيامبران پيشين را نيز تكذيب كردندآنها در برابر تكذيب مخالفان پايدارى و شكيبائى به خرج دادند، و آزار شدند تاسرانجام نصرت و يارى ما به سراغشان آمد (انعام 34).
5- توجه به اين حقيقت كه همه اين حوادث در پيشگاه خداوند رخ مى دهد و او از همه چيزآگاه است عامل ديگرى براى پايدارى است .
كسانى كه در يك مسابقه مشكل و طاقت فرسا شركت دارند همين كه احساس مى كنند جمعى ازدوستانشان در اطراف ميدان مسابقه آنها را مى بينند
تحمل مشكلات براى آنها آسان مى شود و با شوق و عشق بيشترى به نبرد با حوادث برمى خيزند.
جائى كه وجود چند نفر تماشاچى چنين اثرى در روح انسان بگذارد توجه به اين حقيقتكه خداوند مجاهدتهاى ما را در صحنه هاى آزمايش مى بيند، چه عشق و شورى به ادامه اينجهاد در ما ايجاد خواهد كرد.
قرآن مى گويد: به هنگامى كه نوح (عليه السلام ) تحت شديدترين فشارها از سوىقومش ماءمور به ساختن كشتى شد خداوند به او دستور داد و اصنع الفلك باعيننا: دربرابر ما اقدام به ساختن كشتى كن (هود 37).
جمله باعيننا (در برابر ديدگان علم ماچنان قوت قلبى به نوح (عليه السلام ) بخشيدكه فشار و استهزاى دشمنان ، كمترين خللى در اراده نيرومند او ايجاد نكرد.
از سالار شهيدان و مجاهدان راه خدا امام حسين (عليه السلام ) همين معنىنقل شده كه در صحنه كربلا به هنگامى كه بعضى از عزيزانش با فجيعترين وجهىشربت شهادت نوشيدند فرمود: هون على ما نزل بى انه بعين الله : همين كه ميدانم اينامور در برابر ديدگان علم پروردگار انجام مى گيردتحمل آن بر من آسان است .
نكته 5- آزمايش به وسيله نعمت و بلا
امتحانات الهى هميشه به وسيله حوادث سخت و ناگوار نيست ، بلكه گاه خدا بندگانش رابا وفور نعمت و كاميابيها آزمايش مى كند، چنانكه قرآن مى گويد و نبلوكم بالشر والخير فتنة : ما شما را به وسيله بديها و خوبيها امتحان مى كنيم (انبياء 35).
و در جاى ديگر از قول سليمان (عليه السلام ) مى خوانيم : هذا منفضل ربى ليبلونى اءاشكرام اكفر: اين از فضل پروردگار من است او مى خواهد مراآزمايش كند كه من در برابر اين نعمت شكرگزارى يا كفران مى كنم ؟ (سورهنمل آيه 40)
توجه به چند نكته ديگر نيز در اينجا ضرورى است يكى اينكه لازم نيست همه مردم باهمه وسائل آزمايش شوند، بلكه ممكن است امتحان هر گروهى به چيزى باشد، چرا كهتناسب با روحيه ها و وضع فردى و اجتماعى مردم در اينجا شرط است .
ديگر اينكه ممكن است يك انسان از عهده پاره اى از امتحانات به خوبى بر آيد در حالىكه در برابر امتحانات ديگر سخت رفوزه شود.
و نيز ممكن است امتحان فردى ، وسيله امتحان ديگرى باشد، مثلا خداوند كسى را با مصيبتفرزند دلبندش مورد آزمايش قرار مى دهد، اين آزمايش پاى ديگران را هم به ميدان امتحانمى كشد كه آيا آنها در مقام همدردى بر مى آيند و در تخفيف آلام شخص مصيبت زده مى كوشنديا نه ؟
آخرين نكته اينكه : همانگونه كه اشاره كرديم امتحانات الهى ، جنبه عمومى و همگانى داردو حتى پيامبران نيز از آن مستثنى نيستند، بلكه آزمايش آنها با توجه به سنگينىمسئوليتشان به درجات سختتر از آزمايش ديگران است .
آيات سوره هاى مختلف قرآن گوياى اين حقيقت است كه هر يك از پيامبران به سهم خود دركوران آزمايشهاى شديدى قرار گرفتند، حتى جمعى از آنانقبل از رسيدن به مقام رسالت ، يك دوران طولانى از آزمايشهاى مختلف داشتند تا كاملاورزيده شوند، و براى رهبرى و هدايت خلق آمادگىكامل پيدا كنند.
در ميان پيروان مكتب انبياء نيز نمونه هاى درخشانى از صبر و پايدارى در صحنه امتحانديده مى شود كه هر كدام الگو و اسوهاى مى تواند باشد.
زن مسلمان باديه نشينى بود بنام ام عقيل كه دو ميهمان بر او وارد
شد، فرزندش همراه شتران در باديه بود، در همان لحظه به او خبر دادند كه شترخشمگين فرزندش را در چاه انداخته و بدرود حيات گفته ، زن با ايمان به كسى كه خبرمرگ فرزند را براى او آورده بود گفت از مركب پياده شو، و به پذيرائى از مهمانها كمككن ، گوسفندى حاضر داشت به او داد تا آن را ذبح كند و سرانجام غذا آماده شد و به نزدميهمانان گذاشت آنها مى خوردند و از صبر و استقامت اين زن در شگفت بودند، يكى ازحاضران مى گويد: هنگامى كه از غذا خوردن فارغ شديم ، زن با ايمان نزد ما آمد و گفت: آيا در ميان شما كسى هست كه از قرآن به خوبى آگاه باشد، يكى از حاضران گفت :بلى من آگاهم ، گفت آياتى از قرآن بخوان تا در برابر مرگ فرزند مايه تسلى خاطرمن گردد، او مى گويد: من اين آيات را براى او خواندم و بشر الصابرين الذين اذااصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة واولئك هم المهتدون .
زن خداحافظى كرد سپس رو به قبله ايستاد و چند ركعت نماز گذارد، سپس عرض كرداللهم انى فعلت ما امرتنى ، فانجز لى ما وعدتنى : خداوندا! من آنچه را تو دستور دادهبودى انجام دادم ، و رشته شكيبائى را رها نساختم ، تو هم آنچه را از رحمت و صلوات بهمن وعده داده اى بر من ارزانى دار.
سپس اضافه كرد: اگر بنا بود در اين جهان كسى براى كسى بماند ... يكى از حاضرانمى گويد من فكر كردم مى خواهد بگويد فرزندم براى من باقى مى ماند، اما ديدم چنينادامه داد پيامبر اسلام محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) براى امتش باقى مى ماند!.

آيه و ترجمه


ان الصفا و المروة من شعائر الله فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما ومن تطوع خيرا فان الله شاكر عليم (158)


ترجمه :

158- صفا و مروه از شعائر و نشانه هاى خدا است بنا بر اين كسانى كه حج خانه خدا ويا عمره انجام مى دهند مانعى ندارد بر آن دو طواف كنند (و سعى صفا و مروه انجام دهند،هرگز اعمال بيرويه مشركان كه بتهائى بر اين دو كوه نصب كرده بودند از موقعيت ايندو مكان مقدس نمى كاهد) و كسانى كه فرمان خدا را در انجام كارهاى نيك اطاعت كنند خداونددر برابر عمل آنها شكرگزار و از افعال آنها آگاه است .
شان نزول
پيش از ظهور اسلام و همچنين مقارن آن مشركان و بت پرستان براى انجام مناسك حج به مكهمى آمدند، و مراسم حج را كه اصل آن از ابراهيم (عليه السلام ) بود ولى با مقدار زيادىاز خرافات و شرك آميخته بودند انجام مى دادند كه از جمله وقوف به عرفات ، قربانىطواف ، سعى صفا و مروه بود، البته اين اعمال با وضع خاصى صورت مى گرفت .
اسلام با اصلاح و تصفيهاى كه در اين برنامه بهعمل آورد اصل اين عبادت بزرگ و مراسم صحيح و خالص از شرك آن را امضا نمود و برروى خرافات خط بطلان كشيد.
از جمله اعمال و مناسكى كه انجام مى شد، سعى يعنى حركت ميان دو كوه معروف صفا و مروهبود.
در بسيارى از روايات كه از طرق شيعه و اهل تسنن آمده ، چنين مى خوانيم كه در عصر جاهليتمشركان در بالاى كوه صفا بتى نصب كرده بودند بنام اساف و بر كوه مروه بت ديگربنام نائله و به هنگام سعى از اين دو كوه بالا مى رفتند و آن دو بت را به عنوان تبركبا دست خود مسح مى كردند، مسلمانان به خاطر اين موضوع از سعى ميان صفا و مروه كراهتداشتند و فكر مى كردند در اين شرائط سعى صفا و مروه كار صحيحى نيست .
آيه فوق نازل شد و به آنها اعلام داشت كه صفا و مروه از شعائر خداوند است اگر مردمنادان آنها را آلوده كرده اند دليل بر اين نيست كه مسلمانان فريضه سعى را ترك كنند.
ضمنا در اينكه آيه شريفه در چه موقع نازلشد، گفتگو است ، طبق پاره اى از روايات به هنگام عمرة القضا (درسال هفتم هجرى ) بوده است و يكى از شرائط پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بامشركان در اين سفر اين بود كه آن دو بت را از صفا و مروه بردارند، آنها نيز به اينشرط عمل كردند ولى بعد آنها را به جاى خود باز گرداندند! همينعمل سبب شد كه بعضى از مسلمانان از سعى صفا و مروه خوددارى كنند كه آيه شريفه آنهارا نهى كرد.
بعضى احتمال داده اند كه آيه در حجة الوداع (آخرين حج پيامبر درسال دهم هجرى ) نازل شده است ، اگر اين احتمال راقبول كنيم مسلما در آن زمان نه تنها در صفا و مروه بتى وجود نداشت ، بلكه در محيط مكهنيز از بت اثرى نبود، بنا بر اين بايد قبول كنيم اين ناراحتى مسلمانان از سعى ميانصفا و مروه به خاطر همان سابقه تاريخى و وضع گذشته آنها بوده كه بت اساف ونائله بر آنها قرار داشت .

تفسير:
اعمال جاهلان نبايد مانع كار مثبت گردد
اين آيه با توجه به شرائط خاص روانى كه در شاءننزول گفته شد نخست به مسلمانان خبر مى دهد كه صفا و مروه از شعائر و نشانه هاى خدااست ان الصفا و المروة من شعائر الله ).
و از اين مقدمه چنين نتيجه گيرى مى كند: كسى كه حج خانه خدا يا عمره را بجا آوردگناهى بر او نيست كه به اين دو طواف كند (فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه انيطوف بهما).
هرگز نبايد اعمال بيرويه مشركان كه اين شعائر الهى را با بتها آلوده كرده بودند ازاهميت اين دو مكان مقدس ‍ بكاهد.
و در پايان آيه مى فرمايد: كسانى كه كار نيك به عنوان اطاعت خدا انجام دهند خداوندشاكر و عليم است (و من تطوع خيرا فان الله شاكر عليم ).
در برابر اطاعت و انجام كار نيك به وسيله پاداش نيك ازاعمال بندگان تشكر مى كند، و از نيتهاى آنها به خوبى آگاه است ، ميداند چه كسانىبه بتها علاقمندند و چه كسانى از آن بيزار.
نكته ها
نكته 1- صفا و مروه
صفا و مروه نام دو كوه كوچك در مكه است كه امروز بر اثر توسعه مسجد الحرام در ضلعشرقى مسجد در سمتى كه حجر الاسود و مقام حضرت ابراهيم قرار دارد، مى باشد.
اين دو كوه كوچك به فاصله تقريبا 420 متر در برابر يكديگر قرار دارد و اكنون اينفاصله به صورت سالن عظيم سرپوشيده اى درآمده كه حجاج در زير
سقف آن به سعى مى پردازند، ارتفاع كوه صفا پانزده متر و مروه هشت متر است .
دو لفظ صفا و مروه گرچه فعلا نام اين دو كوه است (و به اصطلاح علم مى باشد) اما درلغت صفا به معنى سنگ محكم و صافى است كه با خاك و شن آميخته نباشد و مروه بهمعنى سنگ محكم و خشن است .
شعائر جمع شعيره به معنى علامت است و شعائر الله علامتهائى است كه انسان را به يادخدا مى اندازد و خاطره اى از خاطرات مقدس را در نظرها تجديد مى كند.
اعتمر از ماده عمره در اصل به معنى قسمتهاى اضافى است كه به ساختمان ملحق مى كنند وباعث تكامل آن مى شود اما در اصطلاح شرع بهاعمال مخصوصى گفته مى شود كه بر مراسم حج افزوده مى گردد (و گاهى نيز بهطور جداگانه تحت نام عمره مفرده انجام مى گيرد) البته عمره از جهات زيادى با حجشباهت دارد، و تفاوت آن نيز كم نيست .
نكته 2- قسمتى از اسرار سعى صفا و مروه
درست است كه خواندن و شنيدن تاريخ زندگى مردان بزرگ انسان را به سوى خط آنهاسوق مى دهد، ولى راه صحيحتر و عميقترى نيز وجود دارد، و آن مشاهده صحنه هائى است كهمردان خدا در آنجا به مبارزه برخاسته اند و ديدن مراكزى است كه وقايع اصلى در آنجااتفاق افتاده است .
اين در واقع تاريخ زنده و جاندار محسوب مى گردد، نه مانند كتب تاريخ كه خاموش وبيجان است ، در اين گونه مراكز، انسان با برداشتن فاصله هاى زمانى و با توجه بهحضور در مكان اصلى ، خود را در متن حادثه احساس ‍ مى كند و گويا با چشم خود همه چيزرا مى بيند.
اثر تربيتى اين موضوع هرگز قابل مقايسه با اثرات تربيتى سخنرانى
و مطالعه كتب و مانند اينها نيست ، اينجا سخن از احساس است نه ادراك ، تصديق است نهتصور، و عينيت است نه ذهنيت .
از طرفى مى دانيم در ميان پيامبران بزرگ كمتر كسى همچون ابراهيم (عليه السلام ) درصحنه هاى گوناگون مبارزه و در برابر آزمايش سخت قرار گرفته است تا آنجا كهقرآن درباره او مى گويد:
ان هذا لهو البلاء المبين : اين آزمايشهاى آشكارو بزرگى است (منافات 106).
و همين مجاهده ها، مبارزه ها و آزمايشهاى سخت و سنگين بود كه ابراهيم را آنچنان پرورش دادكه تاج افتخار امامت بر سر او گذاردند.
مراسم حج در حقيقت يك دوره كامل از صحنه هاى مبارزات ابراهيم و منزلگاه هاى توحيد وبندگى و فداكارى اخلاص را در خاطره ها مجسم مى سازد.
اگر مسلمانان به هنگام انجام اين مناسك به روح و اسرار آن واقف باشند و به جنبه هاىمختلف سمبوليك آن بينديشند يك كلاس بزرگ تربيتى و يك دورهكامل خداشناسى و پيامبرشناسى و انسانشناسى است .
با توجه به اين مقدمه به جريان ابراهيم و جنبه هاى تاريخى صفا و مروه باز مىگرديم : با اينكه ابراهيم (عليه السلام ) به سن پيرى رسيده بود ولى فرزندىنداشت از خدا درخواست اولاد نمود، در همان سن پيرى از كنيزش هاجر فرزندى به او عطاشد كه نام وى را اسماعيل گذارد.
همسر اول او ساره نتوانست تحمل كند كه ابراهيم از غير او فرزند داشته باشد خداوند بهابراهيم دستور داد تا مادر و فرزند را به مكه كه در آن زمان بيابانى بى آب و علفبود ببرد و سكنى دهد
ابراهيم فرمان خدا را امتثال كرد و آنها را به سرزمين مكه كه در آن روز سرزمين خشك ، وبى آب و علفى بود و حتى پرندهاى در آنجا پر نمى زد برد همين
كه خواست تنها از آنجا برگردد همسرش شروع به گريه كرد كه يك زن و يك كودكشيرخوار در اين بيابان بى آب و گياه چه كند؟
اشكهاى سوزان او كه با اشك كودك شيرخوار آميخته مى شد قلب ابراهيم را تكان داد،دست به دعا برداشت و گفت : خداوندا! من بخاطر فرمان تو همسر و كودكم را در اينبيابان سوزان و بدون آب و گياه تنها مى گذارم ، تا نام تو بلند و خانه هاى تو آبادگردد اين را گفت و با آنها در ميان اندوه و عشقى عميق وداع گفت .
طولى نكشيد غذا و آب ذخيره مادر تمام شد و شير در پستان او خشكيد، بيتابى كودكشيرخوار و نگاه هاى تضرع آميز او مادر را آنچنان مضطرب ساخت كه تشنگى خود رافراموش كرد و براى بدست آوردن آب به تلاش و كوشش برخاست ، نخست به كنار كوهصفا آمد، اثرى از آب در آنجا نديد، برق سرابى از طرف كوه مروه نظر او را جلب كردو به گمان آب به سوى آن شتافت و در آنجا نيز خبرى از آب نبود، از آنجا همين برق رابر كوه صفا ديد و به سوى آن باز گشت و هفت بار اين تلاش و كوشش براى ادامه ىحيات و مبارزه با مرگ تكرار شد در آخرين لحظات كهطفل شير خوار شايد آخرين دقائق عمرش را طى مى كرد از نزديك پاى او با نهايت تعجب چشمه زمزم جوشيدن گرفت ! مادر و كودك از آن نوشيدند و از مرگ حتمى نجات يافتند.
از آنجا كه آب رمز حيات است ، پرندگان از هر سو به سمت چشمه آمدند و قافله ها بامشاهده پرواز پرندگان مسير خود را به سوى آن نقطه تغيير دادند و سرانجام از بركتفداكارى يك خانواده به ظاهر كوچك ، مركزى بزرگ و با عظمت به وجود آمد.
امروز در كنار خانه خدا حريمى براى هاجر و فرزندشاسماعيل باز شده (به نام حجر اسماعيل ) كه هرسال صدها هزار نفر از اطراف عالم به سراغ
آن آمده و موظفند در طواف خانه خدا آن حريم را كه مدفن آن زن و فرزند است همچون جزئىاز كعبه قرار دهند.
كوه صفا و مروه به ما درسى مى دهد كه : براى احياى نام حق و به دست آوردن عظمت آئيناو همه حتى كودك شيرخوار بايد تا پاى جان بايستند.
سعى صفا و مروه به ما مى آموزد در نوميديها بسى اميدها است ، هاجر مادراسماعيل در جائى كه آبى به چشم نمى خورد تلاش كرد خدا هم از راهيكه تصور نمى كرداو را سيراب نمود.
سعى صفا و مروه به ما مى گويد: روزگارى بر سر آنها بتهائى نصب بود اما امروز دراثر فعاليتهاى پيگير پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شب و روز در دامنهاشبانگ لا اله الا الله طنين انداز است .
كوه صفا حق دارد بخود ببالد و به گويد من اولين پايگاه تبليغات پيغمبر اسلام (صلىاللّه عليه و آله و سلم ) بودم ، هنگامى كه شهر مكه در ظلمت شرك فرو رفته بود آفتابهدايت از من طلوع كرد شما كه امروز سعى صفا و مروه مى كنيد بخاطر داشته باشيد كهاگر امروز هزاران نفر در كنار اين كوه دعوت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رااجابت كرده اند روزگارى بود كه پيغمبر در بالاى اين كوه مردم را به خدا دعوت مى كردكسى او را اجابت نمى نمود، شما نيز در راه حق گامى برداريد و اگر از كسانى كه اميداستقبال داريد جوابى نيافتيد مايوس نشويد و به كار خود همچنان ادامه دهيد.
سعى صفا و مروه بما مى گويد: قدر اين آئين و مركز توحيد را بدانيد افرادى خود را تالب پرتگاه مرگ رساندند تا اين مركز توحيد را امروز براى شما حفظ كردند.
به همين دليل خداوند بر هر فردى از زائران خانهاش واجب كرده با لباس و وضعمخصوص و عارى از هر گونه امتياز و تشخص 7 مرتبه براى تجديد آن
خاطره ها بين اين دو كوه را به پيمايد.
كسانى كه در اثر كبر و غرور حاضر نبودند حتى در معابر عمومى قدم بر دارند و ممكننبود در خيابانها به سرعت راه بروند در آنجا بايد بخاطرامتثال فرمان خدا گاهى آهسته و زمانى هروله كنان با سرعت پيش بروند و بنا بهروايات متعدد، اينجا مكانى است كه دستوراتش براى بيدار كردن متكبران است !.
به هر حال بعد از آنكه فرمود صفا و مروه دو نشانه بزرگ و مركز بندگى مردم و ازشعائر الهى است ، اضافه مى كند هر كس حج خانه خدا مى كند يا عمره انجام دهد باكىبر او نيست بين اين دو كوه طواف كند، منظور از كلمه طواف در اينجا سعى است و اين بامعنى لغوى طواف مخالفتى ندارد زيرا هر حركتى كه انسان در پايان بجاىاول باز گردد به آن طواف گفته مى شود خواه حركت دورانى باشد يا نه .
نكته 3- پاسخ به يك سؤ ال
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد: و آن اينكه از نظر فقه اسلام سعى ميان دو كوه صفا و مروهواجب است خواه در اعمال حج باشد يا عمره ، در صورتى كه ظاهر از لفظ (لا جناح ) آناست كه سعى بين صفا و مروه بيمانع است ، اما دلالت بر وجوب ندارد.
پاسخ اين سؤ ال را از رواياتى كه در شاءننزول بيان شد به روشنى در مى يابيم چه اينكه مسلمانان گمان مى كردند كه با آنسابقه اى كه اين دو كوه داشته و زمانى جايگاه بت اساف و نائله بوده و كفار در سعىخود آنها را مسح مى كردند ديگر سزاوار نيست كه مسلمانان ميان آن دو سعى كنند.
اين آيه به آنها مى فرمايد باكى نيست كه شما سعى كنيد چون اين دو كوه
از شعائر خدا است و به عبارت روشنتر تعبير به لا جناح براى بر طرف كردن آن كراهتبكار برده شده است .
علاوه بر اين در قرآن كريم دستورات واجب ديگرى با اين تعبير و مانند آن بيان شده استمثلا درباره نماز مسافر مى خوانيم : و اذا ضربتم فى الارض فليس عليكم جناح انتقصروا من الصلوة : (اگر مسافر بوديد مانعى ندارد كه نماز را شكسته بجا آوريد).
سوره نساء آيه 101 با اينكه مى دانيم نماز قصر بر مسافر واجب است نه اينكه فقطبى مانع باشد، بطور كلى كلمه لا جناح در مواردى گفته مى شود كه سابقه ذهنىشنونده نسبت به آن چيز آميخته با احساس نگرانى و منفى است .
امام باقر (عليه السلام ) نيز در حديثى كه در كتاب من لا يحضر از آن حضرتنقل شده بهمين روش اشاره مى فرمايد.
نكته 4- تطوع چيست ؟
تطوع در لغت به معنى قبول طاعت و پذيرفتن دستور است ، و در عرف فقها، معمولا بهاعمال مستحب گفته مى شود، روى همين جهت غالب مفسران اين جمله را اشاره به انجام حج وعمره و يا طواف مستحبى و يا هر نوع عمل نيك مستحب دانسته اند، يعنى هر كسعمل نيكى انجام دهد و فرمان خدا را در مورد آن امتثال كند خداوند از كار او آگاه و در برابرآن پاداش لازم خواهد داد.
ولى احتمال مى رود كه اين جمله تكميل و تاءكيد جمله هاىقبل باشد و منظور از تطوع پذيرفتن طاعت در آنجا كه بر انسانمشكل است مى باشد.
بنابراين معنى جمله چنين مى شود كسانى كه سعى صفا و مروه را با تمام زحمتى
كه دارد انجام دهند و بر خلاف ميل باطنى كه ازاعمال اعراب جاهليت سرچشمه مى گيرد، حج خود را با آنتكميل نمايند خداوند پاداش لازم به آنها خواهد داد.
نكته 5 شكرگزارى خداوند
ضمنا بايد توجه داشت كه تعبير به شاكر در مورد پروردگار تعبير لطيفى است كه ازنهايت احترام خداوند به اعمال نيك انسانها حكايت مى كند جائى كه او در برابراعمال بندگان شكرگزار باشد تكليف آنها در برابر يكديگر و در برابر خداوند معلوماست .

آيه و ترجمه


ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينت و الهدى من بعد ما بينه للناس فى الكتب اولئكيلعنهم الله و يلعنهم اللعنون (159)
الا الذين تابوا و اصلحوا و بينوا فاولئك اتوب عليهم و انا التواب الرحيم (160)


ترجمه :

159- كسانى كه دلائل روشن و وسيله هدايتى را كهنازل كرده ايم بعد از آنكه در كتاب براى مردم بيان ساختيم كتمان مى كنند خدا آنها رالعنت مى كند و همه لعن كنندگان نيز آنها را لعن مينمايند
160- مگر آنها كه توبه و بازگشت كردند و(اعمال بد خود را با اعمال نيك ) اصلاح نمودند و آنچه را كتمان كرده بودند آشكارساختند كه من توبه آنها را مى پذيرم كه من تواب و رحيمم .
شان نزول
جلال الدين سيوطى در اسباب النزول از ابن عباس چنيننقل مى كند: كه چند نفر از مسلمانان همچون معاذ بنجبل و سعد بن معاذ و خارجة بن زيد سؤ الاتى از دانشمندان يهود پيرامون مطالبى ازتورات (كه ارتباط با ظهور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) داشت ) كردند، آنهاواقع مطلب را كتمان كرده و از توضيح خوددارى
كردند، آيه فوق درباره آنها نازل شد، (و مسئوليت كتمان حق را به آنها گوشزد كرد).

تفسير:
كتمان حق ممنوع !
گرچه روى سخن در اين آيه طبق شاءن نزول ، به علماى يهود است ، ولى اين معنى هرگزمفهوم آيه را كه يك حكم كلى و عمومى درباره كتمان كنندگان حق بيان مى كند محدود نخواهدكرد.
آيه شريفه ، اين افراد را با شديدترين لحنى مورد سرزنش قرار داده مى گويد:كسانى كه دلائل روشن و وسائل هدايت را كه نازل كرده ايم بعد از بيان آن براى مردم دركتاب آسمانى ، كتمان مى كنند خدا آنها را لعنت مى كند (نه فقط خدا بلكه همه لعنتكنندگان نيز آنها را لعن مى كنند (ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات و الهدى من بعد مابيناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون ).
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه هم خدا، و هم تمامى بندگان خدا و فرشتگان اواز اين كار بيزارند، و به تعبير ديگر كتمان حق عملى است كه خشم همه طرفداران حق رابر مى انگيزد، چه خيانتى از اين بالاتر كه دانشمندان ، آيات خدا را كه امانتهاى او استبه خاطر منافع شخصى خويش كتمان كنند و مردم را به گمراهى بكشانند
جمله من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اشاره به اين است كه اين گونه افراد در واقعزحمات پيامبران و فداكارى مردان خدا را در نشر آيات پروردگار با اينعمل خود بر باد مى دهند، و اين گناهى است بزرگ و غيرقابل اغماض .
ضمنا بايد توجه داشت كلمه يلعن كه به خاطر تاءكيد دو مرتبه در آيه ذكر شدهفعل مضارع است و چنانكه مى دانيم فعل مضارع معنى استمرار را دارد، بنا بر اين معنىآيه چنين مى شود: لعن و نفرين خدا و تمام لعن كنندگان براى هميشه و به طور دائممتوجه كسانى است كه حقايق را كتمان مى كنند، و اين شديدترين مجازاتى است كه ممكناست براى انسانى تعيين گردد.
بينات و هدى ، معنى وسيعى دارد كه همه وسائل هدايت ودلائل روشن كه مايه آگاهى و بيدارى و نجات مردم است در بر مى گيرد.
و از آنجا كه قرآن به عنوان يك كتاب هدايت هيچگاه روزنه اميد و راه بازگشت را به روىمردم نمى بندد و آنها را هر قدر آلوده به گناه باشند از رحمت خدا ماءيوس نمى كند، درآيه بعد راه نجات و جبران در برابر اين گناه بزرگ را چنين بيان مى كند:
مگر آنها كه توبه كنند و به سوى خدا باز گردند و در مقام جبران و اصلاحاعمال خود بر آيند، و حقايقى را كه پنهان كرده بودند براى مردم آشكار سازند مناينگونه افراد را مى بخشم و رحمت خود را كه از آنها قطع كرده بودم تجديد مى كنم ،چرا كه من بازگشت كننده و مهربانم (الا الذين تابوا و اصلحوا و بينوا فاولئك اتوبعليهم و انا التواب الرحيم ).
جمله انا التواب الرحيم مخصوصا با توجه به اين كه بعد از جمله فاولئك اتوب عليهمقرار گرفته دلالت بر نهايت محبت و كمال مهربانى پروردگار نسبت به توبه كارانمى كند، مى گويداگر آنها باز گردند من هم باز مى گردم ، آنها بازگشت به اطاعت وبندگى كنند و حق را افشا نمايند، من نيز بازگشت به رحمت مى كنم و مواهبى را كه قطعكرده بودم مجددا به آنها مى بخشم .
جالب اينكه نمى گويد شما توبه كنيد تا توبه شما را پذيرا شوم مى گويد
شما باز گرديد من نيز باز مى گردم و فرق ميان اين دو تعبير روشن است بعلاوه هر يكاز كلمات جمله و انا التواب الرحيم آنچنان مهرافشانى مى كند كه حسابى براى آن نيست .
توضيح اينكه تعبير انا كه ضمير متكلم وحده است در مواردى به كار مى رود كه گويندهدر مقام بيان رابطه مستقيم خود با شنونده مى باشد، مخصوصا اگر شخص بزرگىبگويد: من خودم اين كار را براى شما مى كنم بسيار فرق دارد تا بگويد ما چنين خواهيمكرد، لطف و محبتى كه در تعبير اول نهفته است بر هيچكس پوشيده نيست .
كلمه تواب نيز صيغه مبالغه است و به معنى كسى است كه بسيار بازگشت كننده مىباشد، اين تعبير آنچنان روح اميد در انسان مى دمد كه پرده هاى ياس و نوميدى را ازآسمان جان او به كلى كنار مى زند، به خصوص اينكه با كلمه رحيم كه اشاره به رحمتويژه پروردگار است همراه شده .
نكته ها
نكته 1- مفاسد كتمان حق
موضوعى كه از دير زمان باعث حق كشى هاى فراوان در جوامع انسانى گرديده ، و اثراتمرگبار آن تا امروز هم ادامه دارد مساءله كتمان حق است ، آيات فوق گرچه در حادثهخاصى نازل شد ولى همانگونه كه گفتيم بدون شك حملات آن متوجه همه كسانى استكه سهمى در اين كار دارند.
تهديد و مذمتى كه در آيه مورد بحث نسبت به كتمان كنندگان حق آمده در قرآن منحصر بهفرد است ، چرا چنين نباشد؟ مگر نه اين است كه اينعمل زشت مى تواند امتها و نسلهائى را در گمراهى نگهدارد ؟ همانگونه كه اظهار حق مىتواند مايه نجات امتها بشود.
انسان فطرتا خواهان حق است و آنها كه حق را كتمان مى كنند در واقع جامعه انسانى را ازسير تكامل فطرى باز مى دارند.
اگر به هنگام ظهور اسلام و بعد از آن ، دانشمندان يهود و نصارى در مورد بشارتهاىعهدين افشاگرى كامل كرده بودند و آنچه را در اين زمينه خود مى دانستند در اختيار سايرمردم مى گذاردند ممكن بود در مدت كوتاهى هر سه ملت زير يك پرچم گرد آيند، و ازبركات اين وحدت برخوردار شوند.
كتمان حق مسلما منحصر به كتمان آيات خدا و نشانه هاى نبوت نيست بلكه اخفاى هر چيزىكه مردم را مى تواند به واقعيتى برساند در مفهوم وسيع اين كلمه درج است .
حتى گاه سكوت در جائى كه بايد سخن گفت و افشاگرى كرد، مصداق كتمان حق مىشود، و اين در موردى است كه مردم نياز شديدى به درك واقعيتى دارند و دانشمندان آگاهمى توانند با بيان حقيقت اين نياز مبرم را برطرف سازند.
به تعبير ديگر افشا كردن حقايق در مسائل مورد ابتلاى مردم ، مشروط به سؤال نيست ، و اينكه نويسنده تفسير المنار در ذيل آيه مورد بحث از بعضىنقل كرده : كتمان مخصوص جائى است كه سؤال از چيزى شود درست به نظر نمى رسدبه خصوص اينكه قرآن تنها از مساءله كتمانسخن نمى گويد، بلكه بيان و تبيين حقايق را نيز لازم مى شمرد، و همين اشتباه شايد سببشده كه جمعى از دانشمندان از بازگو كردن حقايق لب فرو بندند به عذر اينكه كسى ازآنها سؤ الى نكرده است ، در حالى كه قرآن مجيد مى گويد: و اذ اخذ الله ميثاق الذيناوتوا الكتاب لتبيننه للناس و لا تكتمونه : خداوند از كسانى كه كتاب آسمانى بهآنها داده شده پيمان گرفته است كه آن را حتما براى مردم بيان كنيد و كتمان ننمائيد(آل عمران 187).
اين نكته نيز قابل توجه است كه گاه سرگرم ساختن خلق خدا بهمسائل
جزئى و فرعى كه سبب شود مسائل اصلى و حياتى را فراموش كنند نيز نوعى كتمان حقاست ، و اگر فرضا تعبير كتمان حق شامل آن نشود بدون شك ملاك و فلسفه تحريمكتمان حق در آن وجود دارد.
نكته 2- كتمان حق در احاديث اسلامى
در احاديث اسلامى نيز شديدترين حملات متوجه دانشمندان كتمان كننده حقايق شده ، از جملهپيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: منسئل عن علم يعلمه فكتم لجم يوم القيامة بلجام من نار: (هر گاه از دانشمندى چيزى را كهمى داند سؤ ال كنند و او كتمان نمايد روز قيامت افسارى از آتش بر دهان او مى زنند)!.مجددا تكرار مى كنيم كه گاه همان حالت نياز و ابتلاى مردم به يك مساءله جانشين سؤال آنها مى شود و افشاگرى واجب است .
در حديث ديگرى مى خوانيم كه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) پرسيدند: من شر خلقالله بعد ابليس و فرعون ...: (بدترين خلق خدا بعد از ابليس و فرعون ... كيست ؟)
امام در پاسخ فرمود: العلماء اذا فسدوا، هم المظهرونللاباطيل ، الكاتمون للحقايق ، و فيهم قال الله عز وجل اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون ...:
(آنها دانشمندان فاسدند كه باطل را اظهار و حق را كتمان مى كنند و همانها هستند كهخداوند بزرگ درباره آنها فرموده : لعن خدا و لعن همه لعنت كنندگان بر آنها خواهدبود)!.
نكته 3- لعن چيست ؟
(لعن ) در اصل به معنى طرد و دور ساختنى است كه آميخته با خشم و غضب باشد،بنابراين لعن از ناحيه خداوند يعنى دور ساختن كسى را از رحمت خويش و از تمام مواهب وبركاتى كه از ناحيه او به بندگان مى رسد، و اينكه بعضى از بزرگاناهل لغت گفته اند لعن در آخرت به معنى عذاب و عقوبت و در دنيا به معنى سلب توفيقاست در واقع از قبيل بيان مصداق مى باشد، نه اينكه مفهوم لعن منحصر به اين دو موضوعگردد.
واژه (اللاعنون ) (لعن كنندگان ) معنى وسيعى دارد كه نه تنها فرشتگان و مؤ منان راشامل مى شود، بلكه علاوه بر آن ، هر موجودى كه با زبانحال يا قال ، سخنى مى گويد، او هم در اين مفهوم وسيعداخل است ، بخصوص اينكه در پاره اى از روايات مى خوانيم كه (مثلا) دعاى خير و استغفارهمه موجودات زمين و آسمان حتى ماهيان دريا شاملحال طالبان علم و دانش است (و انه يستغفر لطالب العلم من فى السماء و من فى الارضحتى الحوت فى البحر).
جائى كه آنها براى دانش طلبان استغفار كنند براى كتمان كنندگان دانش لعن خواهند كرد!
4- واژه (تواب ) كه صيغه مبالغه است ، اشاره به اين حقيقت نيز دارد كه اگروسوسه هاى شيطانى انسان را فريب داد و توبه خود را شكست باز هم درهاى توبه بهروى او بسته نخواهد شد، مجددا بايد توبه كند و به سوى خدا باز گردد و حق را افشانمايد، چرا كه خدا بسيار بازگشت كننده است ، و هرگز نبايد از عفو و رحمت او ماءيوس ‍گشت .

آيه و ترجمه


ان الذين كفروا و ماتوا و هم كفار اولئك عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين (161)
خالدين فيها لا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون (162)
و الهكم اله وحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم (163)


ترجمه :

161- كسانى كه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند، لعنت خداوند و فرشتگان و همهمردم بر آنها خواهد بود.
162- هميشه در آن ( لعن و دورى از رحمت پروردگار) باقى مى مانند، نه در عذاب آنانتخفيف داده مى شود و نه مهلتى خواهند داشت .
163- خداى شما خداوند يگانه اى است كه غير از او معبودى نيست (زيرا) او است بخشنده ومهربان (و داراى رحمت عام و خاص ).

تفسير:
آنها كه كافر مى ميرند
در آيات گذشته ، نتيجه كتمان حق را ديديم ،آيات مورد بحث درتكميل آن اشاره به افراد كافرى مى كند كه به لجاجت و كتمان و كفر و تكذيب حق تاهنگام مرگ ادامه مى دهند، نخست مى گويد: (كسانى كه كافر شدند و درحال كفر از دنيا رفتند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنها خواهد بود) (ان الذينكفروا و ماتوا و هم كفار اولئك عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين ).
اين گروه نيز همانند كتمان كنندگان حق گرفتار لعن خدا و فرشتگان
و مردم مى شوند با اين تفاوت كه چون تا آخر عمر بر كفر، اصرار ورزيده اند طبعا راهبازگشتى بر ايشان باقى نمى ماند.
سپس اضافه مى كند: (آنها جاودانه در اين لعنت الهى و لعنت فرشتگان و مردم خواهندبود بى آنكه عذاب خدا از آنها تخفيف يابد و يا مهلت و تاءخيرى به آنها داده شود)(خالدين فيها لا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون ).
و از آنجا كه اصل توحيد به همه اين بدبختيها پايان مى دهد در آخرين آيه مورد بحث مىگويد: (معبود شما خداوند يگانه است ) (و الهكم اله واحد).
باز براى تاءكيد بيشتر اضافه مى كند: (هيچ معبودى جز او نيست ، و هيچكس غير اوشايسته پرستش نمى باشد) (لا اله الا هو).
و در آخرين جمله به عنوان بيان و دليل و علت مى فرمايد: (او خداوند بخشنده مهرباناست )(الرحمن الرحيم ).
آرى كسى كه از يكسو رحمت عامش همگان را فرا گرفته و از ديگر سو براى مؤ منان رحمتويژه اى قرار داده ، آرى او شايسته عبوديت نه آنها كه سر تا پا نيازند و محتاج .
نكته ها
نكته 1 آيات متعددى از قرآن اين نكته را روشن مى سازد كه هر كسدرحال كفر و دشمنى با حق از دنيا برود، هيچگونه راه نجاتى براى اونيست ، و بايد همچنين باشد، زيرا با توجه به اينكه سعادت و بدبختىجهان ديگر نتيجه مستقيم اندوختههائى است كه از اين جهان با خود مى بريم، اين حقيقت آشكار مى شود،
زيرا كسى كه بال و پر خود را با آتش كفر و دشمنى با حق سوخته مسلما در آن جهانقدرت پرواز ندارد، و سقوطش در (دركات دوزخ ) حتمى است ، و چون عالم ديگر جاىتحصيل وسيله نيست براى هميشه در چنين وضعى خواهد ماند.
اين موضوع درست به آن مى ماند كه انسان بر اثر شهوترانيها و هوسبازيها از روى علمو عمد چشمهاى خود را از دست بدهد و تا پايان عمر مجبور شود، نابينا بماند.
بديهى است اين سرنوشت مخصوص كافرانى است كه از روى علم و عمد راه كفر و دشمنىبا حق را بپيمايند (توضيح بيشتر را درباره مساءله خلود در جلد 9 صفحه 239ذيل آيه 107 و 108 سوره هود مطالعه فرمائيد).
نكته 2 اين آيه يكتائى خداوند را به طورى كه هر گونه انحراف و شرك رانفى مىكند بيان كرده است ، گاه و بى گاه به موجوداتى كه داراىصفات منحصر به فرد وبه اصطلاح يكتا هستند برخورد مى كنيم ، اماناگفته پيدا است كه همه آنها در يك يا چندصفت مخصوص به خود ممكناست منحصر به فرد و يكتا باشند، اما خداوند در ذات يكتااست ، در صفاتيكتاست ، در افعال يكتاست ، يكتائى خداعقلاقابل تعدد نيست ، او يكتائى است ازلى و ابدى يكتائى است كه حوادثدر يگانگى او اثرنمى كند يكتائى او هم در ذهن است و هم در بيرون ذهن ،كوتاه سخن اينكه او در يكتائى خودهم يكتاست !

next page

fehrest page

back page