بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 9, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Almiza01 -
     Almiza02 -
     Almiza03 -
     Almiza04 -
     Almiza05 -
     Almiza06 -
     Almiza07 -
     Almiza08 -
     Almiza09 -
     Almiza10 -
     Almiza11 -
     Almiza12 -
     Almiza13 -
     Almiza14 -
     Almiza15 -
     Almiza16 -
     Almiza17 -
     Almiza18 -
     Almiza19 -
     Almiza20 -
     Almiza21 -
     Almiza22 -
     Almiza23 -
     Almiza24 -
     Almiza25 -
     Almiza26 -
     Almiza27 -
     Almiza28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آيات 80 - 75 سوره توبه


و منهم من عهد الله لئن آتئنا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصلحين (75)
فلما آتئهم منفضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون (76)
فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوميلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون (77)
الم يعلموا ان الله يعلمسرهم و نجوئهم و ان الله علم الغيوب (78)
الذين يلمزون المطوعين من المؤ منين فىالصدقت و الذين لا يجدون الا جهدهم فيسخرون منهم سخر الله منهم و لهم عذاب اليم (79)
استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم ذلك بانهمكفروا بالله و رسوله و الله لا يهدى القوم الفسقين (80)


.
ترجمه آيات
بعضى از ايشان كسانى هستند كه با خدا عهد كرده بودند كه اگر خدا از كرم خود به ماعطا كند بطور قطع ، زكات ميدهيم و از شايستگان خواهيم بود (75)
پس همينكه خدا از كرم خود عطايشان كرد بدانبخل ورزيده ، روى بگردانيدند در حالى كه اعراضگر هم بودند (76)
خدا به سزاى آن خلف وعده اى كه كردند و اينكه دروغ مى گفتند، تا روزى كه ديدارشمى كنند در دلهايشان نفاق انداخت (77)
مگر نمى دانند كه خدا نهان ايشان و راز گفتنشان را مى داند، و مگر نمى دانند كه خدا علامالغيوب است (78)
كسانى كه به مؤ منان راغب به خير كه بيش از استطاعت خويش نمى يابند، در كار صدقهدادن عيب مى گيرند و تمسخرشان مى كنند خدا تمسخرشان را تلافى مى كند و ايشان رااست عذابى دردناك (79)
براى ايشان آمرزش بخواهى و يا نخواهى (برابر است )، خداوند هرگز ايشان را نخواهدآمرزيد هر چند هفتاد بار برايشان آمرزش ‍ بخواهى ، و اين بدان جهت است كه ايشان به خداو رسولش كفر ورزيدند و خداوند مردم فاسق و عصيانگر را هدايت نمى كند (80).
بيان آيات
بيان حال دسته اى ديگر از منافقين كه از پرداخت زكات سرپيچى كردند
اين آيات طائفه ديگر از منافقين را يادآور ميشود كه از حكم صدقات تخلف ورزيده و ازدادن زكات سرپيچيدند، با اينكه قبلا مردمى تهى دست بودند و با خدا عهد كرده بودندكه اگر خداى تعالى به فضل خود بى نيازشان سازد حتما تصدق دهند و از صالحانباشند، ولى بعد از آنكه خداى تعالى توانگرشان ساختبخل ورزيده و از دادن زكات دريغ نمودند.
و نيز طائفه ديگرى از منافقين را ياد مى كند كه توانگران با ايمان را زخم زبان زده ،ايشان را ملامت مى كردند كه چرا مال خود را مفت از دست مى دهند و زكات مى پردازند، وتهى دستان را زخم زبان زده ، مسخره مى كردند (كه خدا چه احتياج به اين صدقه ناچيزشما دارد) و خداوند همه اين طوائف را منافق خوانده ، و بطور قطع حكم كرده كه ايشان رانيامرزد.


و منهم من عاهد الله لئن آتينا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصالحين ... و هممعرضون



كلمه (ايتاء) به معناى مطلق دادن است ، و ليكن بيشتر اطلاق ميشود در دادنمال ، و از قرائن اين مطلب ، در خود آيه ، (لنصدقن ) است كه معلوم است مقصود از آنتصدق دادن از مالى است كه خدا به ما داده . و همچنين قرينه ديگر آن در آيه بعدى است ،و آن مساله بخل است كه معنايش دريغ كردن ازمال است .
سياق اين آيات ميرساند كه گفتار در آن راجع به امرى است كه واقع شده ؛ روايات همدلالت دارد بر اينكه اين آيات درباره داستان ثعلبهنازل شده ، كه - ان شاء الله - شرح داستانش در بحث روايتى آينده خواهد آمد، و معناىاين دو آيه روشن و بى نياز از توضيح است .


فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه ...



كلمه (اعقاب ) به معناى ارث دادن و اثر گذاشتن است . در مجمع البيان گفته است : اينكلمه به معناى اثر گذاشتن و تاديه كردن و نظائر آن است ، و گاهى كلمه (اءعقبه )در معناى كيفر داد او را استعمال مى شود.
و معلوم است كه كلمه مذكور از ماده (عقب ) اخذ شده كه به معناى آوردن چيزى بهدنبال چيز ديگر است .
ضميرى كه در (فاعقبهم ) مستتر است به بخل و ياعمل ناشى از بخل برمى گردد، و بنابراين ، منظور از جمله (يوم يلقونه )، روزديدار بخل خواهد بود؛ و معنايش به يك نوع عنايت اين مى شود: (روزى كه جزاىبخل را مى بينند).
و ممكن هم هست ضمير را به خداى تعالى برگشت داده ، بگوئيم منظور از (يوم يلقونه) جمله (يوم يلقون الله روزى كه خدا را ملاقات كنند) يعنى روز قيامت باشد كه چونهمه ميدانسته اند آن روز روز ملاقات خداست ديگر اسم نبرده ، و يا بگوئيم منظور از آن(روز مرگ است ) كه ظاهر آيه (من كان يرجو لقاء الله فاناجل الله لات ) آن را افاده مى كند.
احتمال دوم بنا بر اينكه بگوئيم ضمير به خدا برگردد ظاهر و روشن است ، زيرامناسبتر به ذهن همين است كه بفرمايد (منافقين بر نفاق خود باقى خواهند بود تا روزىكه بميرند)، نه اينكه بفرمايد (باقى خواهند بود تا اينكه سر از قبر بردارند، وجزاى عمل خود را ببينند)؛ چون بعد از مردن كه ديگر تغيير حالت نمى دهند.
حرف (باء) كه در دو جاى جمله (بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون )بكار رفته باء سببيت است ، و به آيه چنين معنى مى دهد: (اينبخل به سبب اينكه مستلزم خلف وعده و پايدارى در دروغ بود، سبب نفاق يعنى مخالفتباطن ايشان با ظاهرشان شد).
خلف وعده و دروغگويى از علل نفاق و نشانه هاى آن است . و بعضى از نفاق ها بعدازايمان عارض مى شود
و بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: (اثر اينكهبخل كردند و از دادن صدقات دريغ ورزيدند اين شد كه نفاق را در دلهايشان جايگزينكرد، بطورى كه تا روز مرگشان در دلهايشان باقى بماند، اگر اينبخل و دريغ ، سبب نفاق ايشان شد به سبب اين بود كه با اينعمل هم وعده خدا را تخلف كردند و هم بر دروغگوئى خود باقى ماندند).
و يا معناى آن اين ميشود: خداى تعالى ايشان را چنين جزا داد كه نفاق را در دلهايشان انداختكه تا روز لقاى او كه روز مرگ است در دلهايشان باقى بماند، براى اينكه ايشانتخلف كردند آنچه را كه به خدا وعده داده بودند، و براى اينكه دروغ مى گفتند.
اين آيه اولا دلالت دارد بر اينكه خلف وعده و دروغ در سخن ازعلل نفاق و نشانه هاى آن است و ثانيا بعضى از نفاقها هست كه بعد از ايمان ، بهدل راه مى يابد، همچنانكه برخى از كفرها بعد از ايمان مى آيد، و آن ارتداد و گفتن ردهاست ، همچنانكه قرآن كريم فرموده (ثم كان عاقبة الذين اساؤ ا السواءى ان كذبوابايات الله و كانوا بها يستهزؤ ن ) و ميرساند كه چه بسا گناه ، كار آدمى را بهتكذيب آيات خدا بكشاند، و تكذيب گاهى ظاهرى مى باشد و گاهى ظاهرى و باطنى كهدر اين صورت كفر محسوب مى شود و گاهى فقط باطنى است كه نفاق شمرده مى شود.


الم يعلموا ان الله يعلم سرهم و نجويهم ...



كلمه (نجوى ) به معناى درگوشى حرف زدن است ، و استفهام در اين آيه استفهامتوبيخى است .


الذين يلمزون المطوعين من المؤ منين فى الصدقات و الذين لا يجدون الا جهدهم ...



كلمه (تطوع ) به معناى انجام عملى است كه نفس آدمى از آن كراهت نداشته باشد و آنرا دشوار نداند و داوطلبانه انجامش دهد، و به همين جهت بيشتر در مستحباتاستعمال مى شود؛ چون در واجبات يك نوع تحميلى است بر نفس و آدمىدل خود را وادار مى كند كه راضى به ترك آن نشود.
و اينكه داوطلبان از مؤ منين در دادن صدقه را درمقابل كسانى قرار داده كه بيش از توانائى خود صدقه نمى دهند، خود قرينه است براينكه منظور از داوطلبان در صدقه كسانى است كه چون ثروتمند و مالدارند صدقه مىدهند، و خلاصه بخاطر تمكنشان بطوع و رغبت و بطيب خاطر خود مى پردازند، بدوناينكه احساس كمترين ناراحتى بكنند، بخلاف دسته دوم كه نمى دهند مگر بقدر طاقتشان ،و يا ناراحتند از اينكه چرا همينقدر مى توانند بدهند و بيشتر از آن نمى توانند.
آنگونه كه مفسرين گفته اند جمله (الذين يلمزون ...) يا كلامى است مستاءنف و تازه ، ويا وصفى است براى آنهائى كه جمله (و منهم من عاهد الله ...)، يادشان كرده .
و معناى آن اين است : كسانى كه بدگوئى ميكنند از مؤ منين ثروتمندى كه داوطلبانه وبطيب خاطر صدقه مى دهند، و هم از فقرائى كه مالى نزد خود نمى يابند براى صدقهمگر آن مقدارى را كه مايه ناراحتيشان است ، و خلاصه بدگوئى مى كنند زكات دهندگانرا، هم توانگرانشان را و هم تهى دستانشان را، هم بى نيازان را و هم نيازمندان را، ومسخره مى كنند همه را، خداوند ايشان را مسخره كرده ، و براى ايشان عذابى دردناك است .اين جمله كوتاه هم جواب استهزاء ايشان است ، و هم تهديد به عذابى شديد.


استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم



ترديد بين امر و نهى ، كنايه از اين است كه چه بكنى و چه نكنى يكسان است ، و خلاصهاستغفار كردنت براى آنان كارى است لغو و بى فايده ، همچنانكه نظير آن در آيه(انفقوا طوعا او كرها لن يتقبل منكم ) گذشت .
پس معناى آن اين است : اين منافقين به مغفرت خدانائل نخواهند شد و طلب و عدم طلب مغفرت براى آنان يكسان است ، چون طلب مغفرت كردنبراى آنان كمترين فائده و اثرى ندارد.
جمله (ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم ) تاكيد جمله قبلى است و مى رساندكه از طبيعت مغفرت چيزى به ايشان نمى رسد، چه اينكه تو درباره آنها طلب مغفرت كنىو چه نكنى ، چه يكبار و چه چند بار، چه زياد و چه كم .
پس ، آوردن كلمه (هفتاد بار) خصوصيتى ندارد بلكه فقط مى خواهد كثرت را برساند- نه اينكه از يك تا هفتاد بى فائده است ولى از هفتاد به بالا اثر دارد - و لذابدنبال آن ، علت مطلب را بيان كرده و فرموده : (براى اينكه ايشان به خدا و رسولشكافر شدند) يعنى مانع از شمول مغفرت ، كفر ايشان است به خدا ورسول ، و اين مانع با بود و نبود استغفار و يا كم و زيادى آن برطرف نمى شود، چونبود و نبود آن و كم و زيادش كفر ايشان را از بين نمى برد.
از همينجا معلوم ميشود كه جمله (و الله لا يهدى القوم الفاسقين ) متممتعليل قبلى است ، و سياق آن ، سياق استدلال قياسى ، و تقدير آن چنين است : آنها به خداو رسولش كفر ورزيدند، پس آنها فاسقند و از زى عبوديت خدا بيرونند و خدا مردم فاسقرا هدايت نمى كند، و ليكن مغفرت هدايت است به سوى سعادت قرب و بهشت برين ، پسبه همين دليل مغفرت شامل ايشان نمى گردد.
و استعمال كلمه (هفتاد) در رسانيدن صرف كثرت بدون خصوصيت ، ماننداستعمال صد و هزار در اين معنا در لغت بسيار شايع است .
بحث روايتى
داستان (ثعلبة بن حاطب ) و نزول آيات مربوط به خوددارى از اداء زكات
در مجمع البيان دارد كه بعضيها گفته اند: اين آيات در باره ثعلبة بن حاطب كه يكى ازانصار بود نازل شده . وى به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) عرض كرده بود يارسول الله ! از خدا بخواه مال دنيائى به من روزى كند. حضرت فرمود: اى ثعلبهمال اندكى كه از عهده شكرش برآئى بهتر است ازمال فراوانى كه نتوانى شكرش را بجاى آرى ، مگر مسلمانها كه تو يكى از ايشانىنبايد به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) تاسى بجويند، و مگر خدا نفرموده : (لكمفى رسول الله اسوة حسنة ) پس چرا چنين تقاضائى مى كنى ؟ با اينكه من به آنخدائى كه جانم بدست قدرت او است اگر بخواهم اين كوهها برايم طلا و نقره شود مىشود و ليكن نمى خواهم .
بعد از چند روز ديگر آمد و عرض كرد: يا رسول الله ! از خدا بخواه مرامال دنيائى روزى بفرمايد، و به آن خدائى كه تو را به حق مبعوث فرموده اگر به منروزى كند من حق همه صاحبان حق را مى پردازم . حضرت عرض كرد: بار الها! ثعلبه رامالى روزى فرما. ثعلبه گوسفندى خريد و زاد ولد آن بسيار شد به حدى كه مدينهبراى چرانيدن آنها تنگ آمد و مجبور شد گوسفندان خود را بيرون برده در بيابانى ازبيابانهاى مدينه جاى دهد و بچراند، و همچنان رو به زيادى مى رفت و او از مدينه دور مىشد و به همين جهت از نماز جمعه و جماعت باز ماند.رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) كارشناسى فرستاد تا گوسفندانش را شمرده ،زكاتش را بگيرد، ثعلبه قبول نكرد و بخل ورزيد و گفت : اين زكات در حقيقت همان باجدادن است . رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: واى بر ثعلبه ! واى بر ثعلبه !
چيزى نگذشت كه اين آيات در بارهاش نازل شد -نقل از ابى امامه - و در روايت ديگرى بطور رفع وارد شده .
بعضى ديگر گفته اند: ثعلبه به مجلسى از انصار وارد شد و همهاهل آن مجلس را شاهد گرفت كه اگر خدا مرا ازفضل خود چيزى بدهد من زكاتش را مى دهم و حق هر صاحب حقى را مى پردازم و صله رحم هممى كنم . خداوند او را امتحان كرد، پسر عموى او از دنيا رفته از وى مالى به ثعلبه ارثرسيد، و او به آنچه كه عهد كرده بود وفا نكرد و اين آيات در بارهاشنازل شد - نقل از ابن عباس و سعيد بن جبير و قتاده .
بعضى ديگر گفتهاند: اين آيات در باره ثعلبه بن حاطب و معتب بن قشيرنازل شده كه از بنى عمرو بن عوف بودند . آنها گفته بودند اگر خداى به ما مالىروزى كند زكاتش را مى دهيم ، ولى وقتى خدا روزيشان كردبخل ورزيدند - نقل از حسن و مجاهد.
مؤ لف : رواياتى كه صاحب مجمع البيان آورده با يكديگر منافاتى ندارند، زيرا ممكناست ثعلبه با رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) عهد كرده باشد و جماعتى از انصار راهم بر آن گواه گرفته باشد، و يا غير او مرد ديگرى نيز با او بوده باشد. بنا براين ، نه تنها روايات با هم منافات ندارند بلكه يكديگر را تاييد هم مى كنند.
همچنانكه آن قولى كه از ضحاك نقل شده كه گفته است : (آيات مذكور در باره عده اى ازمنافقين به نام نبتل بن حارث ، جد بن قيس ‍ و ثعلبة بن حاطب و معتب بن قشيرنازل شده ) نيز آن روايات را تاييد مى كند.
و اما آنچه را كه مجمع البيان از كلبى نقل كرده كه گفته : (آيات مذكور درباره حاطببن ابى بلتعه نازل شده كه داراى مالى در شام بوده و دير بدستش رسيده و او بسيارتلاش كرد، پس قسم خورد كه اگر خداوند اينمال را برساند زكاتش را بپردازد، خداوند هم مالش را به سلامت به او رسانيد و او بعهدو قسم خود وفا نكرد) انطباقش بر آيات مورد بحث بعيد است ، براى اينكه رسانيدنمال به صاحبش ايتاء فضل كه اعطاء و رزق باشد، نيست .
و در تفسير قمى مى گويد: در روايت ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السلام ) درذيل آيه مورد بحث آمده كه فرمود: اين آيات در شان ثعلبة بن حاطب بن عمرو بن عوفنازل شده كه مردى محتاج بود و با خدا عهدى بست ، و چون خدا مالدارش نمودبخل ورزيد و بعهد خود وفا نكرد.
و در الدر المنثور است كه بخارى ، مسلم ، ترمذى و نسائى از ابى هريره ازرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) روايت كرده اند كه فرمود: نشانه منافق سه چيز است :اول اينكه وقتى حرف ميزند دروغ مى گويد و چون وعده مى دهد خلف مى كند و چون امينشود خيانت مى كند.
مؤ لف : اين روايت بطرق بسيارى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام )نقل شده كه بعضى از آنها قبلا ايراد شد.
و نيز در الدر المنثور در ذيل آيه (الذين يلمزون المطوعين ...) آمده كه بخارى ، مسلم ،ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه و ابو نعيم - در كتاب معرفت - ازابن مسعود روايت كردهاند كه گفت : بعد از آنكه آيه صدقهنازل شد با دوش خود زكات را تحويل مى داديم تا آنكه مردى صدقه بسيارى آورد،منافقين گفتند: ببين چه خودنمائى مى كند، و ابوعقيل نيم من صدقه بياورد گفتند: آخر خدا چه احتياجى به اين زكات ناچيز دارد،بدنبال اين حرفها آيه (الذين يلمزون المطوعين من المؤ منين فى الصدقات و الذين لايجدون الا جهدهم ...) نازل گرديد.
مؤ لف : روايات وارده در شان نزول اين آيات بسيار است و از همه آنهاقابل قبولتر همين هائى بود كه ما نقل كرديم ، و قريب به آن مضامين ، روايات ديگرىهست و ظاهر همه اينها اين است كه آيه مورد بحثمستقل از آيات قبل است ، و مطلبى را از نو شروع كرده .
رواياتى در مورد آمرزيده نشدن منافقيندرذيل آيه : (استغفرلهم اولا تستغفرلهم ...) و بررسى آنها
و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم از عروهنقل كرده اند كه گفت : عبد الله بن ابى به همفكران خود چنين گفت : اگر شماها به محمدكمك مالى نرسانيد از دورش پراكنده مى شوند. و نيز او گفته بود: (لنخرجن الاعز منهاالاذل ) و خداى تعالى در بارهاش چنين نازل كرد: (استغفر لهم او لا تستغفر لهم انتستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم ) ورسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: من بيش از هفتاد بار استغفار مى كنم شايد خدااز جرمشان در گذرد. ليكن خداى تعالى اين آيه را فرستاد: (سواء عليهم استغفرت لهماو لم تستغفر لهم لن يغفر الله لهم ).
و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه ، ابن جرير و ابن منذر از مجاهدنقل كرده اند كه گفت : وقتى آيه (ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم )نازل شد، رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: (من بيش از هفتاد بار استغفار) مىكنم پس آيه (لن يغفر الله لهم ) در سوره منافقيننازل گرديد.
و نيز در همان كتاب آمده كه ابن جرير از ابن عباس روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بعد از اينكه اين آيهنازل شد فرمود: من چنين مى فهمم گويا در امر منافقين اختيارى دارم ، به خدا قسم بيشتراز هفتاد بار براى آنان استغفار مى كنم باشد كه خدا ايشان را بيامرزد، ليكن خداىتعالى از شدت غضبش بر منافقين ، آيه فرستاد كه : (چه براى ايشان استغفار كنى وچه استغفار نكنى هرگز خدا ايشان را نمى آمرزد؛ زيرا خدا مردم فاسق را هدايت نمىكند).
مؤ لف : هيچ ترديدى نيست در اينكه اين آيات در اواخر زندگىرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نازل شده ، و بطور قطع همه آيات مكى و بيشترآيات و سوره هاى مدنى ، قبل از اين آيات نازل شده . و اين مطلب براى هر كس در قرآندقتى كند از واضحات است كه از نظر قرآن هيچ اميدى به نجات كفار و منافقين بدتر ازكفار نيست ، مگر آنكه قبل از مرگ از كفر و نفاق خود توبه كنند. و آيات بسيارى هم مكى وهم مدنى تصريح قطعى به اين مطلب نموده اند، آن وقت چطور ممكن استرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تا آن روز اين معنا را از قرآن نفهميده باشد و چگونهممكن است از وعده حتمى عذاب كه خدا به كفار و منافقين مى دهد اطمينان پيدا نكند و بهاحتمال اينكه شايد عدد هفتاد دخالتى داشته باشد حاضر شود بيش از هفتاد بار استغفاركند؟! و يا چطور مى شود رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) متوجه نباشد به اينكهترديد در آيه صرفا براى افاده لغويت است ، نه براى خصوصيتى كه ممكن است در عددهفتاد باشد تا ايشان به طمع اينكه شايد هفتاد به بالا آن خصوصيت را نداشته باشدبفرمايد: من بيشتر استغفار ميكنم شايد مستجاب شود؟!
علاوه ، مگر آيه سوره منافقين كه نازل شد و ديگر اميدرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) قطع گرديد چه بيان و چه كلمه اضافه اى داشت كهآيه مورد بحث نداشت كه آن آيه آنجناب را ماءيوس نكرد و اين آيه با آن بيان زائدشمايوسش نمود؟ و حال آنكه بيان هر دو، يكى است و خدا در هر دو نفى ابدى مغفرت را چنينتعليل كرد كه (چون ايشان فاسقند، و خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند).
پس خلاصه كلام اينكه ، اينگونه روايات و اشباه و نظائر آنها از جعلياتى است كهبايد آنها را به ديوار كوبيد.
و در الدر المنثور آمده كه احمد، بخارى ، ترمذى ، نسائى ، ابن ابى حاتم ، نحاس ، ابنحبان ، ابن مردويه و ابو نعيم - در كتاب الحليه - از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: من از عمر شنيدم كه مى گفت : وقتى عبد الله بن ابى از دنيا رفت ازرسول خدا درخواست شد كه بر او نماز گزارد، حضرت تشريف برد و بر او نمازگزارد، همينكه ايستاد من گفتم : آيا بر جنازه دشمن خدا، عبد الله بن ابى نماز مى خوانىكه فلان و فلان مى گفت و فلان حرفها را ميزد؟! آنگاه شروع كردم خاطرات ايام او رابرشمردن ، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تبسم ميكرد، تا آنجا كه از حدگذراندم فرمود: اى عمر كنار برو كه مرا اختيار داده اند، زيرا به من فرموده اند: چهبراى ايشان استغفار كنى و چه استغفار نكنى يكسان است اگر هفتاد بار برايشان استغفاركنى خدا ايشان را نمى آمرزد، پس اگر مى دانستم در صورتى كه بيش از هفتاد باربرايش استغفار كنيم خدا او را مى آمرزد بيش از هفتاد بار استغفار مى كردم .
آنگاه رسول خدا بر جنازه اش نماز خواند و او را تشييع كرد و كنار قبر او ايستاد تا ازدفنش فارغ شدند. من از جسارت و جراءت خودم بررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تعجب كردم ، با اينكه خدا ورسول داناترند. به خدا سوگند جز اندك زمانى نگذشت كه اين دو آيهنازل شد: (و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره ) كه بعد ازنزول آن ديگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بر هيچ منافقى نماز نخواند تا آنكهخداى تعالى او را قبض روح كرد.
مؤ لف : اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در اين روايت فرمود (اگر مى دانستمدر صورتى كه بيش از هفتاد بار برايش ...) صريح است در اينكه آنجناب ماءيوسبوده است از اينكه مغفرت الهى شامل حال عبد الله بن ابى شود و اين خود شاهد است براينكه منظور از جمله (مرا اختيار داده اند؛ زيرا به من فرموده اند چه براى ايشان استغفاركنى و چه نكنى ...) اين است كه خداى تعالى مساله را بطور ترديد آورده و آنجناب راصريحا از استغفار نهى نكرده است . نه اينكه بطور حقيقت مخيرش كرده باشد بيناستغفار و عدم استغفار تا نتيجه اش آن شود كه اگر آنجناب استغفار كند مغفرتحاصل گردد يا حصول آن اميد رود.
و از اينجا فهميده ميشود كه استغفار رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) براى عبد اللهابن ابى و نماز خواندنش بر جنازه او و ايستادنش ‍ بر قبر او به فرضى كه چيزى ازاين مطالب ثابت باشد براى طلب آمرزش و دعاى جدى نبوده همچنانكه در روايت قمى ورواياتى ديگر گفتارى در اين باب مى آيد.
و در همان كتاب از ابن ابى حاتم از شعبى روايت آمده كه عمر بن خطاب گفت : من در اسلامگرفتار لغزشى شدم كه در همه عمرم به مثل آن گرفتار نشدم و آن اين بود كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خواست بر جنازه عبد الله بن ابى نماز گزارد من جامهاش را كشيدم پس از آن گفتم به خدا سوگند كه خدا بتو چنين دستورى نداده است ، مگرنفرموده است : (استغفر لهم او لا تستغفر لهم ، ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر اللهلهم ) رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود پروردگارم مرا مخير كرده و فرموده(چه برايشان استغفار كنى و چه نكنى ) آنگاهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كنار قبر نشست مردم به پسرش مى گفتند: اى حبابچنين كن ، اى حباب چنان كن . رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود حباب نام شيطاناست ، نام تو عبد الله است .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (استغفر لهم او لا تستغفر لهم ...) گفته است : اين آيهبعد از مراجعت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مدينهنازل شد، و در آن ايام عبد الله ابن ابى مريض بود: پسرش عبد الله بن عبد الله مردىبا ايمان بود نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رفت و در حالى كه پدرش جان مىداد عرض كرد: يا رسول الله ! پدر و مادرم به قربانت ، شما به عيادت پدر من نيامدى واين در اجتماع مايه سرافكندگى ما است . رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به خانه عبدالله بن ابى درآمد، در حالى كه منافقين همه دور بسترش جمع بودند. عبد الله بن عبدالله عرض كرد: يا رسول الله ! جهت پدرم استغفار كن . آن جناب هم استغفار كرد.
عمر گفت : مگر خدا تو را نهى نكرده از اينكه براى كسى از منافقين صلوات بفرستى يااستغفار كنى ؟ رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اعتنائى به او نكرد. بار ديگر عمرتكرار كرد، حضرت فرمود: واى بر تو! آخر اختيار اين امور را به من داده اند و من نيزچنين مصلحت ديدم ، خداى تعالى فرموده (چه براى ايشان استغفار كنى و چه نكنى حتىاگر هفتاد بار هم استغفار كنى ايشان را نمى آمرزد).
بعد از آنكه عبد الله بدرك واصل شد پسرش نزدرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمد و عرض كرد: پدر و مادرم فدايت يارسول الله ! اگر صلاح بدانيد تشريف بياوريد بر جنازه پدرم نماز بخوانيد.رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كنار قبر او ايستاد تا بر او نماز بخواند، عمر گفت :يا رسول الله ! مگر خدا تو را نهى نكرده از اينكه بر احدى از منافقين نماز بخوانى ، ومگر نفرموده كه ابدا بر قبر احدى از ايشان نايست ؟ حضرت فرمود: واى بر تو! هيچفهميدى كه من چه گفتم ؟ من گفتم خدا يا قبرش را پر از آتش بگردان و جوفش راسرشار آتش كن او را به آتش دوزخت برسان . ورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مجبور شد حرفى بزند كه نميخواست افشاء شود.
مؤ لف : در باره روايات تتمهاى باقى است كه - ان شاء الله - درذيل آيات بعدى به آنها خواهيم رسيد.
آيات 96 - 81 سوره توبه


فرح المخلفون بمقعدهم خلف رسول الله و كرهوا ان يجهدوا بامولهم و انفسهم فىسبيل الله و قالوا لا تنفروا فى الحر قل نار جهنم اشد حرا لو كانوا يفقهون (81)
فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا جزاء بما كانوا يكسبون (82)
فان رجعك الله الى طائفةمنهم فاستذنوك للخروج فقل لن تخرجوا معى ابدا و لن تقتلوا معى عدوا انكم رضيتمبالقعود اول مرة فاقعدوا مع الخلفين (83)
و لاتصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره انهم كفروا بالله و رسوله و ماتوا و همفسقون (84)
و لا تعجبك امولهم و اولدهم انما يريد الله ان يعذبهم بها فى الدنيا وتزهق انفسهم و هم كفرون (85)
و اذا انزلت سورة ان آمنوا بالله و جهدوا مع رسولهاستذنك اولوا الطول منهم و قالوا ذرنا نكن مع القعدين (86)
رضوا بان يكونوا معالخوالف و طبع على قلوبهم فهم لا يفقهون (87)
لكنالرسول و الذين آمنوا معه جهدوا بامولهم و انفسهم و اولئك لهم الخيرت و اولئك همالمفلحون (88)
اعد الله لهم جنت تجرى من تحتها الانهار خلدين فيها ذلك الفوز العظيم(89)
و جاء المعذرون من الاعراب ليؤ ذن لهم و قعد الذين كذبوا الله و رسوله سيصيبالذين كفروا منهم عذاب اليم (90)
) ليس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذين لايجدون ما ينفقون حرج اذا نصحوا لله و رسوله ما على المحسنين منسبيل و الله غفور رحيم (91)
و لا على الذين اذا ما اتوك لتحملهم قلت لا اجد ما احملكم عليهتولوا و اعينهم تفيض من الدمع حزنا الا يجدوا ما ينفقون (92)
انماالسبيل على الذين يستذنونك و هم اغنياء رضوا بان يكونوا مع الخوالف و طبع الله علىقلوبهم فهم لا يعلمون (93)
يعتذرون إ ليكم اذا رجعتم اليهمقل لا تعتذروا لن نؤ من لكم قد نبانا الله من اخباركم و سيرى الله عملكم و رسوله ثمتردون الى علم الغيب و الشهدة فينبئكم بما كنتم تعملون (94)
سيحلفون بالله لكم اذاانقلبتم اليهم لتعرضوا عنهم فاعرضوا عنهم انهم رجس و ماوئهم جهنم جزاء بما كانوايكسبون (95)
يحلفون لكم لترضوا عنهم فان ترضوا عنهم فان الله لا يرضى عنالقوم الفاسقين (96)


.
ترجمه آيات
بجا ماندگان پس از حركت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از تخلف كردن خودشادمان شدند، و كراهت داشتند كه با مالها و جانهاى خويش در راه خدا جهاد كنند و گفتند دراين گرما بيرون مرويد، بگو گرماى آتش جهنم سختتر است ، اگر مى فهميدند (81)
بايد به كيفر اعمالى كه ميكردند كم بخندند و زياد بگريند (82)
(حال متوجه باش ) اگر خداوند تو را به سوى دستهاى از آنان بازگردانيد، و براىبيرون شدن از تو اجازه خواستند، بگو هرگز با من بيرون نخواهيد آمد و هرگز با من بادشمنى ، كارزار نخواهيد كرد، چون شما نخستين بار به تقاعد رضايت داديد، پس باواماندگان بنشينيد (83)
هيچوقت بر احدى از آنان كه مرده ، نماز مگذار و بر قبرش مايست ، زيرا ايشان به خدا ورسولش كافر شدند و با حالت فسق مردند (84 )
و اموال و اولاد ايشان تو را خيره نسازد، چرا كه خدا مى خواهد بوسيله آن در دنيا عذابشانكند، و در حال كفر جانشان بدر آيد (85)
و چون سورهاى نازل شود كه به خدا ايمان بياوريد و با رسولش به جهاد برويد،توانگران ايشان از تو اجازه مى خواهند و مى گويند بگذار با واماندگان باشيم (86)
راضى شده اند كه قرين زنان و زمين گيران باشند، و خدا بر دلهايشان مهر زده و درنتيجه نمى فهمند (87)
ولى پيغمبر و كسانى كه با او ايمان آوردند با مالها و جانهاى خود جهاد كردند، و خيراتهمه خاص ايشان است ، و ايشان ، آرى ، هم ايشانند رستگاران (88)
خداوند براى آنان بهشتها آماده كرده كه از چشم انداز آن جويها روان است و جاودانه در آنندو اين است كاميابى بزرگ (89)
عذر جويان از باديه نشينان ، آمدند تا به ايشان اجازه ماندن داده شود، و آنانكه به خدا ورسولش دروغ گفته باز نشستند، بزودى به آن كسان كه از ايشان كافر شدند عذابىدردناك خواهد رسيد (90)
بر ضعيفان و بر بيماران و بر كسانى كه چيزى براى خرج كردن ندارند در صورتىكه براى خدا و رسولش خيرخواهى كنند تكليفى نيست ، (آرى ) نيكوكاران مورد ملامت وعذاب كسى قرار نمى گيرند، و خدا آمرزنده مهربان است (91)
و (همچنين ) بر كسانى كه چون پيش تو آمدند تا مركبشان دهى ، (و تو) گفتى چيزىندارم كه شما را بر آن سوار كنم ، (و ايشان ) با ديدگانى پر از اشك برگشتند كهچرا چيزى براى خرج كردن نمى يابند (92)
تنها (مؤ اخذه و ملامت و عقاب ) بر كسانى است كه با اينكه مكنت دارند از تو اجازه ماندن مىخواهند، و بدين تن در مى دهند كه با زنان و زمين گيران باشند، و خدا بر دلهايشان مهرنهاده ، در نتيجه نمى دانند (93)
(و) چون بازگرديد نزد شما عذر آورند، بگو عذر مياوريد كه ما هرگز شما را تصديقنمى كنيم ، خدا ما را از اخبار شما خبردار كرد، و به زودى خداعمل شما را مى بيند، و رسول او نيز، آنگاه به سوى داناى غيب و شهادت بازمى گرديد،پس شما را به آنچه مى كرديد خبر مى دهد (94)
به زودى همينكه به سوى ايشان بازگرديد برايتان به خدا سوگند مى خورند تا ازايشان صرفنظر كنيد، و شما از ايشان صرفنظر كنيد كه ايشان پليدند، و جايشان بهكيفر آنچه مى كردند جهنم است (95)
برايتان سوگند مى خورند تا شما از ايشان راضى شويد، و به فرضى كه شما ازايشان راضى شويد خدا از مردم عصيانگر فاسق راضى نمى شود (96)
بيان آيات
ادامه آيات مربوط به كسانى كه از رفتن به جنگ سرباز زدند و نكوهش وتهديدآنان به عذاب آخرت
اين آيات قابل ارتباط و اتصال به آيات قبل هست ، چون همان غرضى را كه آن آياتدنبال مى كرد اين آيات دنبال مى كند.


فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله ...



فرح و سرور مقابل غم و اندوه است ، و اين دو حالت نفسانى و وجدانى است كه يكى لذتبخش و ديگرى ناراحت كننده است . و كلمه (مخلفون ) اسممفعول از ماده (خلف ) است كه به معناى باقى گذاردن براى بعد از رفتن است ، و كلمه(مقعد) از ماده (قعود) مصدر (قعد، يقعد) مى باشد، و كنايه است از نرفتن بهجهاد.
كلمه (خلاف ) مانند (مخالفت ) مصدر (خالف ، يخالف ) است ، و بطورى كهبعضيها گفته اند گاهى به معناى بعد مى آيد، و بعيد نيست كه در آيه (اذا لا يلبثونخلافك الا قليلا در اين صورت نمى پايند بعد تو مگر اندكى ) به اين معنا باشد. وبا اينكه از نظر سياق كلام جا داشت بفرمايد: (خلافك بمنظور مخالفت تو) اگرفرمود (خلاف رسول الله به منظور مخالفترسول خدا) براى اين بود كه دلالت كند بر اينكه منافقين از مخالفت امر خداخوشحال مى شدند، با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) لجبازى نداشتند؛ چونرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) جز پيغام آوردن كار ديگرى نداشت .
معناى آيه اين است : منافقين كه تو آنان را بعد از رفتنت بجاى گذاشتىخوشحال شدند كه با تو بيرون نيامدند و تو را مخالفت كردند، و يا بعد از توبيرون نيامدند، و كراهت داشتند از اينكه با مال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كنند.
و جمله (و قالوا لا تنفروا فى الحر) نقل خطاب منافقين است به ديگران كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را يارى نكنند، و زحمات آنجناب را در حركت دادن مردمبه سوى جهاد خنثى سازند، و لذا خداى تعالى آنجناب را دستور مى دهد كه چنين جوابشاندهد: (نار جهنم اشد حرا) يعنى اگر فرار از حرارت و تقاعد ورزيدن شما را از گرمانجات مى داد، بارى ، از حرارتى شديدتر از آن يعنى حرارت دوزخ نجات نمى دهد، آرىفرار از اين حرارت آسان شما را دچار آن حرارت شديد مى سازد. آنگاه با جمله (لوكانوا يفقهون ) كه با كلمه (لو) كه براى تمنى و آرزو مى باشد، ابتداء شده ،نوميدى از تعقل و فهم ايشان را ميرساند.


فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا جزاء بما كانوا يكسبون



فاء تفريع كه بر سر اين جمله آمده مى رساند كه مضمون اين جمله فرع تخلف ايشان ازجهاد به اموال و جانها و خوشنودى به ترك اين فريضه الهى و فطرى است ، كه انساندر زندگيش جز به انجام آن به سعادت نميرسد.
و جمله (جزاء بما كانوا يكسبون ) با در نظر داشتن اينكه حرف (باء) براى مقابلهو يا سببيت است دلالت دارد بر اينكه منظور از كم خنديدن همان خوشحالى ناپايدار دنيوىاست ، كه از ناحيه ترك جهاد و امثال آن به ايشان دست داده ، و منظور از گريه زياد،گريه در آخرت و در عذاب دوزخ است ، كه حرارتش شديدتر است ، زيرا آن چيزى كهخنده و گريه متفرع بر آن شده همان مضمونى است كه در آيه قبلى بود، و آن خوشنودىاز تخلف و دورى از حرارت هوا و گرفتار شدن به حرارت دوزخ است .
پس ، معناى آيه اين است كه : با در نظر داشتن آنچه كردند و كسب نمودند، لازم است دردنيا كمتر خنده و خوشحالى كنند و در آخرت بسيار بگريند و اندوهناك شوند. پس اينكهامر كرد و فرمود: (بايد كم بخندند و زياد بگريند) براى افاده همين معنا است كهآثار اعمال ايشان موجب اين شد كه كم بخندند و بسيار گريه كنند.
ممكن است بعضى اين دو امر يعنى (فليضحكوا) و (و ليبكوا) راحمل كنند بر امر مولوى و بگويند: اين دو امر دو تكليف از تكاليف شرعى را نتيجه مى دهد،و ليكن اين حمل با جمله (جزاء بما كانوا يكسبون ) سازگار نيست .
و ممكن هم هست منظور از امر به كم خنديدن و بسيار گريستن ، خنديدن و گريستن در دنيابعنوان كيفر اعمال گذشته شان باشد، زيرا آن كارهائى كه كردند دو اثر بجاىگذاشت ، يكى راحتى و خوشحالى در چند روز مختصرى كه ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تخلف كرده بودند، و يكى ذلت و خوارى در نزد خداو رسول و همه مؤ منين در ما بقى عمر و زندگيشان در دنيا و حرارت آتش ‍ دوزخ در قيامت وبعد از مرگ .


فان رجعك الله الى طائفة منهم فاستاذنوك للخروج ...



مقصود از (قعود) در بار اول ، تخلفى است كه در اولين بارى كه لازم شد بيرونشوند مرتكب شده ، و از بيرون شدن براى جهاد سر پيچيدند، و بعيد نيست آن اولينبار، جنگ تبوك بوده ، و سياق آيه هم همين را ميرساند .
و مقصود از (خالفين ) آن افرادى هستند كه طبعا از امر جهاد متخلفند، و بايد هم باشند،مانند زنان و كودكان و بيماران و كسانى كه در اعضاى خود نقصى دارند. و بعضيها گفتهاند: مقصود از خالفين ، متخلفينى هستند كه بدون هيچ عذرى تخلف ورزيده اند. بعضىديگر گفته اند: خالفين عبارتند از اهل فساد، و بقيه الفاظ آيه روشن است .
(فان رجعك الله الى طائفة منهم ...) اين جمله دلالت دارد بر اينكه اين آيه و آن آياتىكه قبل و بعد از آن قرار دارند و داراى سياق متصلى هستند همه در سفر تبوك وقبل از مراجعت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مدينهنازل شده است .
نهى از نمازگزاردن بر جنازه منافقين و ايستادن در كنار گور آنان


و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره انهم كفروا بالله و رسوله و ماتواو هم فاسقون



اين آيه نهى مى كند رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را از اينكه نماز ميت بخواند بركسى كه منافق بوده ، و از اينكه كنار قبر منافقى بايستد، و اين نهى راتعليل كرده است به اينكه چون كفر ورزيدند و فاسق شدند و بر همين فسق خود مردند، واين تعليل تنها در اين آيه نيامده ، بلكه در هر جا كه گفتگو از لغويت استغفار به ميانآمده همين تعليل ذكر شده است ، مانند آيه (80) از همين سوره ، و آيه ششم از سورهمنافقين كه مى فرمايد: (سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن يغفر الله لهمان الله لا يهدى القوم الفاسقين ).
و از همه اين موارد كه ذكر شد برمى آيد كسى كه بخاطر احاطه و استيلاى كفر در دلشفاقد ايمان به خدا گشته ديگر راهى به سوى نجات ندارد، و نيز برمى آيد كهاستغفار جهت منافقين و همچنين نماز خواندن بر جنازه هاى ايشان و ايستادن كنار قبور ايشانو طلب مغفرت كردن ، لغو و بى نتيجه است .
و در اين آيه اشاره است به اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بر جنازه مؤ منيننماز مى خوانده و در كنار قبور ايشان مى ايستاده و طلب مغفرت و دعا مى كرده است .


و لا تعجبك اموالهم و اولادهم ...



قبلا در تفسير آيه (55) همين سوره مطالبى مربوط به اين آيه گذشت ، بدانجامراجعه شود.


و اذا انزلت سورة ان آمنوا بالله و جاهدوا مع رسوله ... فهم لا يفقهون



كلمه (طول ) به معناى قدرت و نعمت است ، و كلمه (خوالف ) جمع خالف و به معناىخالفين است ، كه گذشت ، و ما بقى كلمات آيه روشن است .
بر خلاف منافقين ، مؤ منين به ماندن در خانه و شهر راضى نشدند بلكهبااموال و انفس خود به جهاد برخاستند


لكن الرسول و الذين آمنوا معه جاهدوا باموالهم و انفسهم



بعد از آنكه منافقين را در دو آيه قبلى مذمت نمود به اينكه رضايت دادند به تقاعد از جنگو ماندن در شهر با افراد معذور، و در نتيجه خدا مهر بر دلهايشان نهاد، اينك در اين آيهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منين با او را، استدراك و استثناء مى نمايد، ومقصود از مؤ منين ، مؤ منين حقيقى هستند كه خداوند دلهايشان را از لوث نفاق پاك ساخته است. بدليل اينكه مؤ منين را در مقابل منافقين قرار داده تا مدحشان كند، و به جهاد با جان ومال بستايد، پس در نتيجه مؤ منين كسانى خواهند بود كه نسبت به تقاعد و ماندن در خانه وشهر رضا ندادند، و خدا هم مهر بر دلهايشان ننهاد، بلكه بر خلاف منافقين به سعادتزندگى نائل گشته ، و به نور الهى راه زندگيشان روشن گرديد، همچنانكه فرموده :(او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس )
و لذا گفتار را با جمله (و اولئك لهم الخيرات و اولئك هم المفلحون )دنبال كرد، و فهمانيد كه مؤ منين همه خيرات را دارند. آرى ، كلمه (الخيرات ) جمعى استكه الف و لام بر سرش درآمده ، و مى گويند جمع داراى الف و لام افاده عموم ميكند، پسكلمه مذكور معنايش (تمام خيرات ) است ، و همينطور هم هست ؛ زيرا مردان با ايمان ، همزندگى پاك را دارا هستند و هم نور هدايت را و هم درجه رفيعه شهادت و هر چيزى را كهبا آن به سوى خدا تقرب بجويند، پس مؤ منين رستگار و دارندگان سعادتند.


اعد الله لهم جنات تجرى ...



نكته موجود در جمله : (اعدّ الله لهم جنات ...) و اينكه ورود به جنت براى مؤمنينمجاهد مشروط به باقى ماندن آنان به صفاى ايمان واصلاحاعمال است
كلمه (اعداد) به معناى فراهم آوردن و تهيه ديدن است ، و اگر اينطور تعبير كرد ونفرمود (خدا وعده بهشتهائى به ايشان داده كه ...) براى اين است كه خاتمه امر ايشانمعلوم نبود، يعنى معلوم نبود كه همه مؤ منين در آخر و سرانجام با ايمان از دنيا مى روند يانه ، لذا متناسب نبود بفرمايد: (خداوند وعده فلان و فلان داده ) زيرا وعده امرى استحتمى و واجب - الوفا، بخلاف تهيه ديدن كه منافات ندارد كه خداوند تهيه ببيند ولىمؤ منين بر آن صفاى ايمان و صلاح اعمال باقى نمانند، و خداوند هم تخلف نكرده باشد،آرى ، نه اصول قرآنى ميسازد و نه فطرت سليم راضى مى شود به اينكه خداى تعالىبه خود نسبت دهد كه يكى از بندگان را بخاطرعمل صالحى كه كرده است مهر مغفرت و جنت بر دلش بزند، و آنگاه يكباره رهايش كند تاهر چه مى خواهد بكند.
و لذا مى بينيم خداى سبحان هر جا وعده اى داده آن را معلق و مشروط به عنوانى از عناوينعمومى از قبيل ايمان و عمل صالح نموده تا وجود و عدمش دائر مدار وجود و عدم آن شرطباشد.
و هيچ سابقه ندارد كه در جائى از كلام خود وعده اى را به اشخاص و بخاطر خود آنانداده باشد نه بخاطر اينكه مصداق عنوانى عمومى هستند. آرى ، در قرآن كريم چنين سابقهاى نيست و هيچ وقت اينطور وعده اى نداده است ، چون اينطور وعده دادن و افرادى را ايمن ازعذاب ساختن ، با تكليف سازگار نيست ، و لذا خداى تعالى همه جا وعدههاى خود را روىصاحبان عنوان مى برد، نه روى اشخاص ، مثلا مى فرمايد: (وعد الله المؤ منين و المؤمنات جنات خدا بهشتها را به مردان و زنان با ايمان وعده داده است ) و نيز مى فرمايد:(محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم ... وعد الله الذين آمنوا وعملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما).
مقايسه بين فقراء و تهيدستان كه آمادگى خود را براى جهاد اعلام نمودند،ودروغگويان منافق


و جاء المعذرون من الاعراب ليؤ ذن لهم ...)



ظاهرا منظور از (معذرون ) پوزش طلبانى است كه مانند اشخاص بى بضاعت وامثال آنها به نداشتن اسلحه عذر مى خواستند، چون مى فرمايد: (و قعد الذين كذبوا) وسياق كلام دلالت دارد بر اينكه مى خواهد يكى از دو طائفه را با ديگرى قياس كند تاپستى و دنائت منافقين و فساد دلها و شقاوت قلبهايشان روشنتر نمايان شود، زيرافريضه دينى جهاد و يارى خدا و رسول ، همه تهيدستان عرب را به هيجان درآورد، و بهنزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمدند و از نداشتن اسلحه عذر خواسته و دستورطلبيدند، و اما در اين دروغگويان هيچ اثرى نگذاشت .
كسانى كه حكم وجوب جهاد از آنها برداشته شده و معذور مى باشند


ليس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذين لا يجدون ما ينفقون حرج )



مقصود از (ضعفاء) بدليل سياق آيه كسانيند كه نيرو و توانائى جهاد ندارند،حال يا طبعا ناتوانند مانند اشخاص فلج و زمين گير، و يا بخاطر عارضه موقتى كهفعلا دست داده ، مانند كسالت و مرض . و مقصود از (الذين لا يجدون ما ينفقون ) كسانىهستند كه نيروى مالى و يا اسلحه و امثال آن را ندارند.
پس ، از اينگونه افراد قلم تكليف و حكم وجوب جهاد برداشته شده ، چون اگر برداشتهنشود حرج و شاق است ، و همچنين لوازم و توابع آن ازقبيل مذمت در دنيا و عقاب در آخرت نيز برداشته شده ، چون در حقيقت مخالفت در مورد اينانصدق نمى كند.
و اگر خداى تعالى اين رفع حرج را مقيد كرده به صورتى كه (نصحوا لله و رسولهخيرخواهى خدا و رسول كنند) براى اين است كه بفهماند وقتى تكليف وبدنبال تكليف مذمت و عقاب برداشته مى شود كه دلها و نياتشان از خيانت و غش دور باشد،و نخواسته باشند مانند منافقين با تخلف از امر جهاد و تقاعد ورزيدن كارشكنى كرده ،روحيه اجتماع را فاسد سازند، و گر نه اگر چنين منظور فاسدى داشته باشند عينا مانندمنافقين مستحق مذمت و عقاب خواهند بود.
جمله (ما على المحسنين من سبيل ) در مقام بيان علت رفع حرج از نامبردگان است ، ومعنايش اين است : در صورتى كه اين گونه افراد قصد خيرخواهى براى خدا ورسول را داشته باشند از اين رو تكليف ندارند كه در چنين فرضى نيكوكارند، و ديگربر نيكوكاران مؤ اخذهاى نيست ، و كسى نمى تواند به آنها آسيبى برساند.
پس اينكه كلمه (سبيل ) را بكار برد كنايه است از اينكه آنها از آسيب ديدن ايمنند،مثل اينكه در يك بست محكم و دژى مستحكم قرار گرفته اند كه كسى راه به آنجا ندارد، ونمى تواند صدمه اى به ايشان برساند، و اين جمله بحسب معنى عام است هر چند از نظرتطبيق ، مخصوص طوائف معاصر با نزول آيه و عذرخواهان از اعراب آن روز است .


و لا على الذين اذا ما اتوك لتحملهم قلت ...



در مجمع البيان گفته است : كلمه (حمل ) به معناى اين است كه به كسى مركبى ازقبيل اسب و يا شتر و امثال آن بدهى ، مثلا وقتى مى گوئى (حمله ، يحمله ، حملا) معنايشاين است كه فلانى به فلان كس مركبى داد كه بر آن سوار شود؛ شاعر عرب گفته است:
اءلا فتى عنده خفان يحملنى


عليهما اننى شيخ على سفر


يعنى آيا جوانمردى هست دو تا چكمه داشته باشد و به من دهد كه بپوشم چون من پيرمردى در سفرم .
سپس اضافه كرده است : كلمه (فيض ) به معنى لبريز شدن بر اثر پرى است ،وقتى گفته مى شود (فاض الاناء بما فيه ) معنايش اين است كه ظرف از آنچه كه درآن است لبريز شد، و كلمه (حزن ) به معناى دردى است اندردل كه بخاطر از دست رفتن منفعت و يا امرى ديگر پيدا مى شود، و دراصل از (حزن الارض سفتى و سختى زمين ) گرفته شده .
كلمه (الذين ) در جمله (و لا على الذين )موصول است ، و صله آن جمله (تولوا...) است ، و جمله (اذا ما اتوك لتحملهم ) مانندجمله شرط و جزاء است ، و مجموع آن ظرف است براى (تولوا)، كلمه (حزنا)مفعول له و جمله (ان لا يجدوا) منصوب به نزع خافض است .
و معناى آن اين است كه : حرجى بر فقرا نيست ، همانهائى كه نزد تو مى آيند كه تو بهايشان مركبى دهى تا سوار شوند و ساير احتياجاتشان را ازقبيل اسلحه و غير آن برآورده سازى ، همانهائى كه تو در جوابشان گفتى من مركبى ندارمكه به شما دهم و شما را بر آن سوار كنم و ايشان رفتند، در حالى كه چشمانشان در اشكغوطه مى خورد، و از شدت اندوه اشك مى ريختند از اينكه (و يا براى اينكه ) چرا مركب وزاد و توشه ندارند تا به جهاد بيايند و با دشمنان خدا جنگ كنند.
و اگر اين قسم اشخاص را عطف كرد بر ما قبل و در نتيجه عطف خاص بر عام نمود، براىعنايت خاصى بود كه به اينگونه افراد داشت ، زيرا اينان اعلى درجه خيرخواهى راداشتند و نيكوكاريشان خيلى روشن بود.


انما السبيل على الذين يستاذنونك و هم اغنياء...



قصر در اين آيه قصر افراد است و معنايش روشن است .


يعتذرون اليكم اذا رجعتم اليهم ...



خطاب در اين آيه متوجه رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) و مؤ منين است ، و معناى جمله(لن نؤ من لكم ) بنابر اينكه بگوئيم ماده ايمان همچنانكه با حرف (باء) متعدىمى شود با لام هم متعدى مى شود اين است كه : ما شما را در اين عذرى كه مى خواهيدتصديق نمى كنيم . و اگر بگوئيم با لام متعدى نمى شود و لام به معناى نفع است معنايشاين است كه : شما را تصديقى كه به دردتان بخورد نمى كنيم . و جمله نامبردهتعليل جمله (لا تعتذروا) است ، همچنانكه جمله (قد نبانا الله من اخباركم )تعليل اين تعليل است .
عذرخواهى منافقين از شما بعد از جنگ مسموعومقبول نيست و نبايد از آنها راضى شويد
و معناى آيه اين است : منافقان در موقعى كه از جنگ برگردى نزدت آمده ، عذرخواهى مىكنند، تو اى محمد، به ايشان بگو نزد ما عذر نياوريد، براى اينكه ما شما را در عذرى كهمى خواهيد هرگز تصديق نمى كنيم ، زيرا خداوند ما را به پارهاى از اخبار شما خبر دادهكه بر نفاق شما دلالت دارد و مى رساند كه شما در اين عذر خواهيتان دروغ مى گوئيد وبه زودى عمل شما ظاهر ميشود، ظهورى كه براى خدا ورسول مشهود باشد، آنگاه در قيامت باز مى گرديد به سوى خدائى كه غيب و شهادت راميداند، و او به شما حقيقت اعمالتان را نشان ميدهد.
و در توضيح جمله (و سيرى الله عملكم و رسوله ) بيانى است كه بزودى از نظرخواننده خواهد گذشت .


سيحلفون بالله لكم اذا انقلبتم اليهم لتعرضوا عنهم فاعرضوا عنهم ...



next page

fehrest page

back page